خاطرات زيارت پياده در زیارت پیاده اربعین و مشاهد ائمه معصومین (علیهم السلام)
خاطرات علما از زیارت های پیاده:نقل می کنند ،
شیخ پیاده می فرمود: « چه بسیار پیش می آمد در بیابان گرفتار می شدم و در حالی که گرسنه و تشنه بودم ناگهان متوجه می شدم که شخصی می فرمود: میل به چایی داری؟ چای گرم آماده داشت.... نان و کره تازه در اختیارم می گذاشت .... در بیابان عبور می کردم حیوانات درنده حلقه زده بودند و من از وسط آنها رد می شدم ، آنها هیچ کاری با من نداشتند.» وی شهود ملکوتی داشت . در دل شب هنگامی که با محبوب مناجات می کرد هر سوال و شبهه ای که داشت ، مشاهد می نمود.
خدايش رحمت كند پياده رفتن ايشان مثل پياده رفتن بقيه نبود
غالبا ميانبر و از راه غير عمومي مي رفت مگر ماموريتي در مسيرش بوده باشد، و سريع راه مي رفت مثل افراد سوار بر مركب و پيوسته و طولاني راه مي رفت مثلا مسير نجف كربلا را كه جهار روزه مي روند و نجف بغداد ده روزه ايشان يك شبانه روزه مي رفت
شيخ جعفر مجتهدي میفرمودند:زمانی كه به دستور حضرت مولا قریب به بیست سال در بیابانها به سر میبردم ، به دستور حضرات ائمه (علیهمالسلام) شانزده مرتبه با پای پیاده به مشهد مقدس مشرف شدهام.
آقای مجتهدی در مورد یکی از سفرهایی که پیاده به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف شده بودند تعریف می کردند: شبی حضرت رضا علیه السلام به من فرمودند: شیخ جعفر باید از قم پیاده به مشهد بیایی.
صبح روز بعد به امر حضرت با پای پیاده از قم به طرف مشهد براه افتادم تا هنگامی که هوا تاریک شد به طوری که راه را دیگر تشخیص نمی دادم، به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم: اقاجان دیگر نمی توانم جاده را ببینم هوا خیلی تاریک است، هنوز عرضم تمام نشده بود که یک مرتبه از پشت سر نورافکنی جاده را برایم روشن ساخت اما هر چه پشت سرم را نگاه می کردم آن نورافکن را نمی دیدم.
شروع به حرکت کرده و مقداری راه رفتم که ناگهان متوجه شدم آهویی از بیراهه به طرفم می اید هنگامی که به من رسید سرش را تکان داد و اشاره کرد که به دنبالش بروم به دنبال آهو از سمت راست جاده به طرف بیابان رفتم تا اینکه به خیمه ای در وسط بیابان رسیدم آهو ایستاد و من به طرف خیمه رفتم دیدم شمشیرهایی به خیمه آویزان است. هنگامی که به خیمه وارد شدم، دیدم اصحاب حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) در آنجا تشریف دارند آنها استقبال گرمی از من نمودند و با یکدیگر معانقه کردیم و حدود نیم ساعت با هم صحبت کرده و قرارهایی گذاردیم.
حجة السلام و المسلمين رحيميان يكي از شاكردان آيت الله شهيد حاج اقا مصطفى خميني مي گويد:((يكي از خصوصيات حاج آقا مصطفي اين بود كه ايشان مقيد به پياده روي از نجف به كربلا در تمام زيارتهاي مخصوصه امام حسين عليه السلام بود در سال معمولا چند مناسبت بود (15 شعبان ، عرفه ، اربعين ، اول و نيمه رجب ) كه مردم از نجف به كربلا پياده مي رفتند و ايشان هر سال در چند مناسبت پياده به كربلا مي رفتند. گاهي مي شد كه كف پاي ايشان تاولهايي مي زد كه خونابه از آن راه مي افتاد و كاملا مجروح مي شد ولي باز هم به راه رفتن ادامه مي داد.))
آقا مصطفي موقعي كه به زيارت مي رفت در بين راه مثل ساير زوار - بدون اينكه خود را آقازاده و صاحب علم و شهرت بداند - به صورت طبيعي اعمال و كارهايش را انجام مي داد. و علاوه بر زيارت اميرالمؤ منين عليه السلام و سيد الشهداء عليه السلام به زيارت دوره مسجد سهله و مسجد كوفه مي رفت و هر هفته طبق عادت طلاب نجف شب هاي چهارشنبه به مسجد سهله ، محلي كه بسياري از افراد در آنجا به خدمت امام زمان عليه السلام رسيده اند رفته و در آن محل بيتوته مي كرد.
آري او كه رسيدن به قرب الهي را در توسل به اهل بيت عليه السلام ديده بود نگاهي به جراحت پا و يا خستگي راه و يا اينكه خود كارهايش را انجام مي دهد، و يا اينكه ديگران به او اعتناء داشته باشند يا نه ، نمي كرد و براي زيارت امام حسين عليه السلام و حضرت امير عليه السلام همه مشكلات را به جان خريده و گاهي قريب صد كيلومتر فاصله نجف و كربلا را پياده مي پيمود.
آیت الله محمد رضا رحمت نقل مي كند:
یکی از مواردی که میتوان گفت استقامت ایشان بود. ایشان از جهت وزنی، وزن سنگینی داشتند. پیاده که به کربلا میرفتیم پاهایشان تاول میزد. بنده هم معمولاً دکتر سرخود بودم. در اینگونه موارد وسایلی داشتیم و درمان سرپایی میکردیم. یک شب که برای اربعین به کربلا میرفتیم، روزها چون گرم بود، شبها حرکت میکردیم، سه چهار روز طول میکشید که استراحت مان بیشتر از رفتن ما بود. مرحوم حاج آقا مصطفی کف پایشان سرتاسر تاول زده بود. روی تاول راه رفتن بسیار سخت است مخصوصاً با وزن سنگین. من به اتفاق یکی از دوستان عصایی داشتیم که پشت کمر ایشان گرفته بودیم ایشان تکیه میداد و یواش یواش راه میرفت. یکی از دوستان میگفت که حاج آقا اینجوری میخواهی بروی به اربعین نمیرسیم به چهل و هشتم میرسیم؛ یعنی شهادت امام مجتبی(علیه السلام). یک وقت دیدیم مرحوم حاج آقا مصطفی شروع کرد به راه رفتن. آنچنان سرعت گرفت که من و آن رفیقم میدویدیم به دنبال ایشان که به ایشان برسیم اما نمیتوانستیم. یعنی روی آن پاهای تاول زده ایشان شروع کرد به حرکت و با سرعت میرفت.
خاطرات زائران پياده اربعين 1436 در راه كربلا: ارسالي توسط يكي از كاربران سايت در راه كربلا
هو الله العلی الاعلی
بسم الله الرحمان الرحیم
السلام علیکم و رحمه الله وبرکاته
الحمدالله از دیروز همراه دوستان در راه كربلا هستم
و بابت انتشار مطالب درباره زيارت بياده متشکرم اقاجان
و اینجا در راه نیاز به روضه خواندن نیست
خود مردم و میزبانان و در دیوار ها هر کدام روضه ها هستند
التماس دعا اقاجان
یاعلی مدد
----------------------
ارسالي از كاربران سايت در راه كربلا
خدا و مولا منه السلام را شاکرم
که بدون استحقاق بنده را به این سفر نورانی موفق نمود
و از راهنمایی های شما هم در این سفر خیلی متشکرم
و الان از وایفای مجانی بین راه استفاده می کنم
و الحمدلله این سفر هنوز هزینه اینترنت نداده ام
و هرجا می روم مجانی هست در مسیر
و حتی تلفن مجانی هم است
چهار روز که در کاظمین بودم مجانی از اینترنت هتل
و الان هم در ستون 1200 اینترنت مجانی هست
و هرچه فکر کنی از همه نوع خدمت به زایر دریغ ندارند خداوند اخیرشان دهد
غرفه زیارت پیاده در سايت را الان دریافت نمودم
حتما غرفه زیارت پیاده را مطالعه و صفحاتش را پرینت و به دوستان می دهم
متشکرم
----------------------------
در راه كربلا با پاي پياده:
قابل وصف نیست
مثل اینکه اینجا زمین نیست خیلی زیبا و حسینی ایست
به نیابت از شما زیارت پیاده میرویم
همه دربهای منزلشان در مسبر باز است
هرکس به طریقی سعی به خدمت دارد
از بچه سه چهار ساله به بالا
دوستان سلام می رسانند
----------------------
سلام علیکم
به همراه دوستان با اصرار یکی از محبان عراقي اهل بیت در منزلشان ساکن شدیم
و منزلشان دو طبقه و شام مفصلی برایمات ترتیب دادن
و امشب را به لطف حضرت اینجا هستیم
و فردا صبح حرکت میکنیم ان شاء الله
-----------------------
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته و تحیاته
صبحتان بخیر و برکت و نور ان شاء الله
از پذیرایی و تکریم زائر در زایرت پیاده اربعین که هر چه بگوییم کم است
وقتی به شهر نجف اشرف وارد شدیم تا حرم علوی مسیری را پیاده رفتیم در کوچه هایی که بیشتر شبیه خرابه بود اولین چیزی که توجه ما را بخود جلب کرد دختر سه یا چهار ساله ای بود که وسط کوچه با پای برهنه ایستاده بود و یک لیوان آب برای دادن به زوار در دست داشت
و پسر بچه ای حدودا 10 ساله گوشی موبایلی را با دست بالا گرفته بود و از زوار میخواست که از موبایلش استفاده کنند
درب بیشتر خانه ها باز بود برای استفاده زائران
وقتی وارد کربلا شدیم شخصی به زور زایران را نگه میداشت و گرد روی کفش زوار را در نهایت تواضع با پارچه ای برمیداشت و حتی برخی پای زوار را می بوسیدند و ....
نکته قابل توجه اینکه بر خلاف ما ایرانی ها اصلا درگیر تشریفات و اصول دست و پا گیر نبودند هر کس انطور که می توانست و برایش امکان داشت و لو با یک لیوان آب و یا یک بسته دستمال کاغذی
نکته قابل توجه دیگر که فرزندان آنها در سنین پایین بسیار با این رویه آشنا بودند و پا به پای بزرگترهایشان عمل میکردند چه بین راه و چه در خانه هایی که مهمان میشدیم غالبا تا صبح کل خانواده بیدار بودند وآماده خدمت به زائر و حالت ملال و خستگی در بچه ها دیده نمیشد و گویی در خون و پوستشان بود.
هر کس که میخواست بین زوار چیزی تقسیم کند و بصورت بسته بندی بود کلمه ای حرف نمیزد و اجازه میداد هر کس هر جور میخواهد بر دارد با اینکه مردم هجوم می اوردندو در لحظه ای کل ظرف یا جعبه خالی میشد
اما متاسفانه یک شخص ایرانی که میخواست بین زوار میوه تقسیم کند بنده دیدم چند نفر از زائران ایرانی به سمتش رفتند و جمعیت شلوغ شده بود وقتی از او خواستند که به انها بدهد هر چه از دهانش در امد به هموطنان خود گفت و چنان شلوغ بازی در آورده بود که آدم خجالت میکشید
از طرفی حضور این همه جمعیت در این کشور خصوصا در کربلای معلی و نجف اشرف و از طرف دیگر مساحت ظاهری این بلاد و حرم ها و امکان زیارت و حضور این همه جمعیت به یک معجزه می ماند
و همینطور همکاری و مراعات بسیار عالی شهروندان عراقی
خودم دیدم وقتی که وارد کربلا شدیم خیابانی که در انتهایش از دور گنبد منور حضرت اباالفضل العباس علیه السلام نمایان بود
از همان جا می دیدم که زائران عراقی هنوز بار و ساکشان روی دوششان بود دستی بالا می آوردند به حالت عرض ادب و سلام خدمت حضرت علیه اسلام و دور میزدندو برمی گشتند حتی ساکشان را برای لحظه ای زمین نگذاشتند
حالا تصور کنید نصف تعداد این زائران بخواهند به سمت مشهد رضوی با این همه امکانات و وسعت بیایند قطعا تمامی ورودی های استان خراسان رضوی از چهار روز قبل مسدود میشود
در صورتیکه در کربلا حتی در روز اربعین هم تا خود کفشداری ها هم به زوار پتو میدادند و در آنجا خوابیده بودند.حتی در کانکس های تفتیش هم زوار خوابیده بودند!!!!!!!!!
طبق تجربه شخصی
خوب است زائران ایرانی از همین جا که میخواهند حرکت کنند تدابیری برای تهیه هدایا به خادمان حسینی داشته باشند بهتر ان است که هدایایی باشد که در عراق کمتر یافت میشود و مخصوص ایران است بنده از قبل چیزهایی آماده کرده بودم و هر جا که در خانه های شخصی مهمان میشدیم هنگام رفتن چیزی به عنوان ذکری(یادگاری) و یا برخی خوراکی ها هدیه میکردیم
ظاهرا برخی از انها از نحوه برخورد مشهدی ها در تشرفشان به حرم رضوی ناراضی بودند البته خیلی کم این چیزها را ابراز میکردند
و خوب است زائران ایرانی که در خانه های شخصی میهمان میشوند مدت اسکانشان طولانی نشود در حد یک وعده و یک شب باشد و کمال ادب و مراعات و کمک را با صاحبخانه داشته باشند
و پیشنهاد اینکه اگر میخواهید بطور ویزه در کشور عراق از شما پذیرایی شود حتما همراه خود زن و بچه داشته باشید.
ما بیشتر از یک هفته در عراق بودیم. فقط هزینه رفت و آمد بین شهر خودمان تا مرز دقیقا نصف کل هزینه هایمان در کشور عراق در کل این چند روز شد!!
وقتی که به شهر خود وارد شدیم با اینکه شرایط سفر طوری بود که پیاده روی زیاد داشتیم و وسایل و ساکمان را خودمان حمل میکردیم و سرماخوردگی هم شدید بود و میزان خابمان هم نسبت شرایط عادی خیلی کمتر بود با این حال هیچ احساس خستگی نداشته و حتی انرژی مضاعف نسبت به قبل از سفر داشتیم
خدا را بر این همه نعمت بدون استحقاق قبلی شاکریم
----------------
دانشجو 00243249:
بنده شب اربعین که می خواستم وارد بین الحرمین شوم جمعیت زیاد بود ووارد شدن به حرمین مقدس بسیار سخت وبعید بود بنده با یکی از دوستان بودیم خطاب به حضرت ابوالفضل العباس گفتم آقا ما با اجازه آن سید بزرگوار آمدیم آقا مانائب زیارت ایشانم عنایت کنید
همانوقت با جمعیت آرام داخل صحن شدم وچشمم به درب ورودی که سمت چپ که بطرف بین الحرمین هست افتاد رفتم واز آن درب با خواندن زیارت وآداب آن وارد شدم وبه راحتی دو رکعت نماز خواندم واجازه ورود به حرم آقا سید الشهدا علیه السلام را نمودم وبا آداب از محضر مبارکشان خارج شدم وبطرف حرم مطهر حرکت کردم با کمی زحمت وارد صحن شدم
وبه حضرت علیه السلام همان جمله را گفتم که با اجازه آمدم ونائب زیارت ایشان هستم
در حین رفتن به حرم مولا
به علت زخم بودن پاهایم ترسیدم لگد مال شود خواستم بر گردم با اینکه هیچ فشاری به بنده نمی امد ولی نمی توانستم بر گردم وجمعیت مرا برد تا درب ورودی صحن تا ضریح امام حسین علیه السلام را دیدم به طرف خروجی حرکت کردم
شب در یک حسنیه که در بازار بود رفتیم وبه مدد حضرت مکانی برایمان پیدا شد و شب را استراحت کردیم
----------------------
هوالله العلی اعلی
سلام علیکم ورحمه الله
السلام علیک یا اباعبدالله
بنده راجع به زیارت پیاده وفضیلتش هیچ نمی دانستم وبه لطف مولا منه السلام و رهنمودهاى مرکز اموزش و راهنمايي حسینیه محلمان با زیارت پیاده اشنا شدم .
اولین زیارت پیاده که می خواستم شرکت کنم شک داشتم که بتوانم همه مسیر را طی کنم جون بنده دیسک کمر دارم وراه رفتن زیاد اذیتم می کرد ولی توکل کردم به مولا و چندین بار در زیارت پیاده به سمت امامزاده هاى شهرمان شرکت کردم والحمدلله هیچ مشکلی برایم پیش نیامد.
تااینکه دوستان قصد زیارت امام حسین منه السلام در اربعین کردند با اینکه دلم پر میزد برای این زیارت اما خانواده اجازه نمی داد ومی گفت در عراق امنیت نیست مخصوصا در زیارت پیاده وراضی نمیشدند
وهمه دوستان مشرف شدند ومن در این چند روز که دوستان رفته بودند خیلی غبطه می خوردم به حالشان وسه روز قبل از اربعین بود که از صبح منقلب بودم وکارم فقط روضه وذکر مصیبت گوش کردن وگریه کردن بود و خطاب به حضرت ابوالفضل علیه السلام گفتم همه رفتند ومن ماندم؛ حاشا به کرمت اقا .
همان شب خیلی اتفاقی شرايط رفتن اماده شد و با پیشنهاد دوستان ديكري که عازم بودند با وسیله شخصی تا مرز رفتیم ومشرف شدیم وتوفیق این سفر نورانی راپیدا کردیم.
سفر این گونه اغاز شد که ما تامرز شلمچه با وسیله شخصی رفتیم، در مرز شخصي را دیدم که از کربلا باز گشته بود ومی گفت ما از شلوغی فرارکردیم! وشما هم بیخود امده اید!! مرز که باز نیست. فرد ديكری هم گفت که من سه روزه اینجا هستم واجازه عبور نمی دهند .
با شنيدن اين حرفها دلم تکانی خورد ومتوسل شدم به اقا ابوالفضل علیه السلام و گفتم اقا جان شما امیدتان ناامیدشد، جان مادرت امید مارا ناامید مکن،
بعد اين توسل رفتیم در محلی که گذرنامه ها را کنترل می کردند و الحمدلله به راحتی با گذرنامه از مرز عبورکردیم بدون ویزا و رایگان بود. وبه محض اینکه به كذركاه مرزى عراق رسیدیم استقبال گرمی از ما شد واز ما پزیرائی خوبی شد.
به راحتی سوار اتوبوس شدیم وحرکت کردیم به سمت کربلای معلی ،
اول قصد نداشتیم پیاده برویم چون وقتمان محدود بود و دوست داشتیم همان شب برسیم به کربلا چون شب جمعه بود وشب بعدش شب اربعین بود
ولی حدود 50 کیلومتر به شهرکربلا مانده بود که دیگر وسیله نقلیه عبور نمی کرد وراه بند امده بود و بالحمدلله ما توفیق پیدا کردیم که مابقی راه را پیاده برویم
ومولا را شاکرم از این همه لطف چرا که همین پیاده به زیارت رفتن بود که این سفر را به یاد ماندنی وبسیار جذاب درنظرم جلوه کرد .
یک روز ویک شب پیاده رفتیم وهمه را یاد کردیم واول به نیابت مولا صاحب الزمان منه السلام وبعد دوستان مرکز محترم اموزش و حسینیه محترم هفتم .... وهر ده قدم را به نیابت فردی نیت کردیم .
مرتب از ما پذیرائی می شد هر چیز که می خواستیم بود از شیر گرم وشلغم که درشب خیلی دلچسب بود تا غذاهای خوش عطری که به ما می دادند از ساندویچ فلافل گرفته تا کباب وپلو گوشت وو و
واین نکته برایم خیلی جالب بود که چقدر دوست داشتند حتما ما از غذاهایشان تناول کنیم واگر میل هم نداشتیم کمی مزه مزه می کردیم چون می دیدیم که اگر مصرف نکنیم ناراحت می شوند.
در مسیر با همه نوع گروهی روبرو می شدیم هیئتهایی که از هر کشور و شهری امده بودند وبرای مولایشان عزاداری می کردند جلوی ه رموکبی صدای نوحه به زبان عربی بلند بود واین را خیلی دوست داشتم هرچند متوجه نمی شدیم چه می گوید ولی هر شنونده ای را محزون وبی تاب می کرد وبی اختیار گریه می کردیم وخیلی حس وحال خوبی به ما دست داده بود.
بیشتر افراد را می دیدیم که حال وهوای خوبی داشتند وزمزمه کنان به مسیرشان ادامه می دادند وقتی می دیدم که جوانها زمزمه می کنند واشک می ریزند خدا را شکر می کردم که در این زمانه اینچنین جوانهایی هنوز هستند .
درمیان مردم زن ویا مردهای مسن را می دیدیم که عصا زنان ویا روی ویلچر بودندویا خانمهایی که با بچه کوچک حتی دوماهه ، اینها را که می دیدیم وهمین طور سیل جمعیت که به سمت کربلا رهسپار بودند انسان را به وجد می اورد وبه عظمت وبزرگی مولایمان حسین علیه السلام بیشتر پی می بردیم .
این جاست که باید گفت قربان ان مولایی که بی یار ویاوربا لب عطشان سرش را از تن جدا کردند.اگر در ان زمان مولا امام حسین منه السلام این همه عاشق ودلسوخته داشت چه می شد!؟
وقتی که این همه جمعیت را نگاه می کردم که فوج فوج همه با یک کوله پشتی به یک سمت می رفتند یاد روز محشر افتادم به دوستان گفتم انگار محشر به پا شده وهمه مردم به یک سمت توجه دارند وبه انجا می روند وبه جای ان نامه عمل مان که به گردنمان آویخته می شود کوله به پشت داریم وبه محشر می رویم.
در راه وارد ساختمانی شدیم برای اقامه نماز ظهر وعصرآنجا با دوخانم که از بصره امده بودند وانجا خدمت به زوار می کردند آشنا شدیم وایشان نام ما را پرسیدند با شنیدن اسم فاطمه وزهرا اشک در چشمشان جاری شد وسلام می دادند به خانوم فاطمه سلام الله علیها و در وقت خداحافظی گفتند حرم امام رضا علیه السلام رفتید التماس دعا.
حدود هفده ،هجده ساعت بود که پیاده راه رفته بودیم ، دیگرخسته شده بودیم کف پایم تاول زده بود وروی پایم تیر می کشید در ان وقت بود که یاد مظلومیت عمه سادات و خانوم رقیه سلام الله علیها افتادم وهی می گفتم قربانت رقیه جان ،قربانت یا خانوم زینب شما در اسارت چه کشیدید ؟ چه قدر به شما ظلم شد؟ می گفتم من فقط پایم تاول زده وخسته ام ، نه مصیبت دیده ام ،نه تازیانه خورده ام، نه سیلی خورده ام، نه شماتت دشمن شنیده ام ونه سرعزیزانم روبه رویم است ووو.
به این موارد که فکر می کردم واقعا خستگی از یادم می رفت واین برایم خیلی جالب بود، با وجودی که دیسک کمر دارم وراه رفتن زیاد برایم دردآور بود اما الان اصلا در ناحیه کمرهیچ دردی نداشتم واز همیشه بهتر بودم واین را از لطف ومرحمت مولا می دانم وبس .
نزدیک کربلا رسیده بودیم که جمعیت شلوغ تر شد ومردم عراق هر طور که در توانشان بود به زوار خدمت می کردند، پیرمرد و یک پسر بچه را دیدم که زانو زده بودند وبا یک دستمال روی کفش زوار را تمیز می کردند با اینکه زائران مانع می شدند ولی انها اصرار داشتند که کفش انها را دستمال بکشند.
جلوی برخی موکبها می دیدی که چند نفر درحال ماساژدادن زوار بودند حتی بچه های به سن سه چهار ساله را ماساژ می دادند.
و همه اسباب رفاهی برای زائران مهیا و فراوان بود از خورد و خوراک و محل استراحت وسرویس بهداشتی ووو
یک روز ویک شب پیاده رفتیم تا اینکه شب اربعین رسیدیم به کربلا واقعا محشری بود از سیل جمعیت، ضمن اینکه در راه می دیدیم که همین قدر جمعیت که می روند به کربلا همین قدر هم باز می گردند، واقعا این شوق واشتیاق به مولا امام حسین منه السلام در وصف نمی گنجد وجای شما خالی به زیارت رفتیم .
جلوی حرم هزاران کفش ودمپائی روی هم ریخته شده بود ومردم به عشق و احترام باركاه مولا از روي احترام؛ کفش ودمپائی شان را بیرون اورده و به حرم مشرف شده بودند وبعید بود وقتی برمی گردند ان را پیدا کنند.
روز اربعین هم زیارت اربعین را جلوی حرم حضرت ابا عبدالله الحسین عليه السلام تلاوت کردیم.
بعد ازگذشت یک روزبه نجف اشرف مشرف شدیم ومردم انجا به اصرار می خواستند زائران را به منزل خود ببرند واز انها پزیرائی کنند ومن در تعجب بودم که چرا این قدر اصرار دارند ولی ما نپذیرفتیم البته از آشنایان شنیده بودم كه جقدر در خدمت و بذيرايي جديت و اصرار دارند، ولی نديده بودم به این صورت. به حرم مشرف شدیم وصحن جدیدی که به نام خانوم زهرا سلام الله علیها بنا شده بود را هم دیدیم.
یک روزویک شب هم در نجف به سر بردیم واز حلوای معروف انجا هم گرفتیم وتناول کردیم خیلی خوشمزه بود وپس از ان به سمت مرز بازگشتیم ، وسیله هم مهیا بود با ماشین ون امدیم تا مرز والحمدلله مرز دوباره خلوت بود وسوار وسیله شخصی شدیم وبه منزل بازگشتیم.
این سفر اكرجه خیلی کوتاه ولی خیلی به یادماندنی بود مولا را شاکرم که این توفیق نصیبم شد .واز همین الان بی تابم برای سال اینده که روزی همه دوستان وهمه عاشقان مولا وبنده حقیر بشود که مشرف شویم. ان شاءالله
(زیارت مثل اب درياست که هر چه بنوشی تشنه ترمی شوی)
التماس دعا
والحمدلله رب العالمین
---------------------------
هو الله العلى الأعلى
ان لقتل الحسين حرارة في قلوب المؤمنين لا تبردا ابدا
هر چند زبان قاصر و كلام بسيار ضعيف است در وصف اين سفر مقدس
اما به مدد لطف و عنايت حضرت ابا عبدالله الحسين الشهيد عليه السلام شرح سفر را مينويسم.
البته اين سفر و روحياتى كه در اين سفر موج ميزند خارج از تصور و تفكرات عموم ما ايرانيان است و بيشتر به رؤيا شبيه ميباشد.
در نزديكي ايام اربعين كه شد شور و اشتياقى در بين دوستان براي زيارت بوجود امد و برخى از دوستان نام نويسى كردند براى زيارت بياده در اربعين و خودم هم از طرفي اشتياق به رفتن و زيارت داشتم و از طرفى برخى محدوديتها و مشغوليتها ذهنم را دركَير و مشغول كرده بود.
دهه اول ماه صفر رو به اتمام بود كه بحث زيارت و سفر به اوج خود رسيد و در ابتداى دهه دوم برخى دوستان ديكَر هم عزم سفر كردند و با توصيه هاى كه به بهر بردن از اين موسم سفارش شد.
با توكل به حضرات مقدسه عليهم السلام و توسل به آستان ايشان با حديث شريف كساء دعا كردم كه اسباب سفر مهيا شود.
بعد از كَذشت 2 تا 3 روز و مهيا شدن اسباب سفر؛ اقدام به بيكيري براى اخذ ويزا كرديم. كه در شب مورد نظر از طريق رسانه اعلام شد كه ويزا را كشور عراق حذف كرده.
با بيكَيري ها و بررسي به واسطه زايرين از دوستان و غيره كه در راه بودند موفق به برنامه ريزي شديم براى عزيمت به مرز از آنجا و رفتن به زيارت.
مينى بوسى را دربست كرديم و با 11 نفر از دوستان آماده رفتن شديم. وعده حركت شب 14 صفر ساعت 8 شب شد. در شب موعود و ساعت مقرر مينى بوس آمد و همه دوستان با خانواده و همراهان وداع كردند و راهى سفر شديم.
حدود 12 ساعت در راه بوديم تا به اهواز و سبس به مرزچزابه رسيديم.
در نزديكى مرز آنجه كم كم خودنمايى ميكرد و رخ نمايان مينمود موكب هايى بود كه اهالى محترم شهر اهواز و حومه آن در مسير منتهى به مرز برپا كرده بودند و با آن اخلاق كريمانه و سخاوتمندانه عربي؛ به زائرين خدمت مي كردند.
بالاخره به مرز رسيديم و در آنجا بياده شديم و وسايل را برداشتيم و راهى محل مهر كردن پاسپورت هایمان شديم. و از آنطرف هم رفتيم در مرز عراق و بس از يكي دو ساعت در صف بودن پاسپورت هايمان را مهر كرديم.
در قسمت مرز دارى عراق موكبهاى زيادى داير كرده بودند و مشغول بذيرايى و ارائه خدمت به زائرين بودند.
وقتى از درب مرزبانى وارد بر خاك عراق شديم با سيلى از جمعيت و ماشينهاى سوارى و بارى ووو مواجه شديم. در حاليكه در كشور خودمان اكر افرادي با وسيله يا امكاناتي بودند براى اجحاف و سودجويي و جندبرابر كردن وو بود اما اينجا داخل عراق اماده بودند براى خدمت رايكان؛ اينطور متصور شد كه هر كس با هر جيزي كه داشته آمده لب مرز و زائر را سوار ميكند و ميبرد. جند جوان عراقى جلو آمدند و با زبان عربى برسيدند كه جند نفر هستيم و منزل و غذا و حل استراحت و حمام ووو همه جيز آماده است و خواهش كردند با آنها برويم شهر العماره و فردا صبح هم ساعت 3 صبح خودشان ميبرند كَاراژ كه از ،جا با ماشين برويم نجف.
ما كه بفكر بوديم مستقيم برويم نجف از تعارف ايشان تشكر كرديم و رفتيم دنبال ماشينى كه ببرد نجف.
فردى از اهالى اهواز كه او هم زائر بود آمد و كَفت بيايد با آنها برويم
منزلشان و اينها بخاطر اينكه ما را ميهمانى و خدمت كنند ما را نجف نميبرند و ميكَويند بايد برويم منزلشان. همراهان كَفتند برويم نجف و ما باز هم دنبال ماشين نجف بوديم. يكباره ديدم كه يك روحانى با فرزندانش امده براى زيارت با فردى كه به او كَفته ميبردشان نجف راهى هستند كه بروند و سوار ماشين شوند. ماهم كَفتيم مى آيم نجف و به دنبال او رفتيم.
وقتى رفتيم ديدم كه ماشين يك تريلر است كه مقدارى زائر هم سوار كرده وماهم به اتفاق آن روحانى سوار شديم و كَفتيم ميرود نجف. اما بيكباره يكى از جوانان عراقى كه با ماشين بود كَفت نجف نميرود و ميرود الأماره. آن روحانى كه زبان عربي عراق را بلد بود شروع به بحث با آن جوان كرد كه تو كَفتى ميروى نجف و الان ميكَويى نميروم؟ . همينطور كه مشغول اين صحبتها بودند ديدم كه جند جوان ديكَر عراقى كه با اين ماشين بودند آمدند و اتفاقا ديدم همان افرادى بودند كه لحظه ورود ما به خاك عراق اصرار كردند برويم منزلشان و ما نرفتيم. اينجا بود كه فهميدم آنها همه اين كارها را كرده اند تا اينكه برويم منزلشان به ميهماني و خلاصه مثل اينكه قسمت است برويم منزل اين جوانان.
ماشين راه افتاد و حدود 2 تا 3 ساعت در راه بود تا رسيديم به شهر العماره. در راه كه ميرفتيم جندبار ديدم كه ماشين براى دقايقى ايستاد و بعد مجدد حركت كرد. ما كه در عقب تريلر بوديم نمي ديديم، بس از رسيدن از علت توقف هاى در راه كه برسيدم آن فرد روحانى كه در راه جلو ماشين و بيش راننده نشسته بود كَفت: در راه جند بار جلو ماشين را كَرفتند و افرادى جلوى ماشين روى زمين خوابيدند و كَفتند يا بايد نصف زائران ماشين را بدهيد به ما تا ببريم خانه مان يا از جلو ماشين بلند نميشويم.
به هر حال رسيديم و بياده شديم. بعد از بياده شدن دعوا شد بين آن جوانان و هر كدام ميكَفت بايد تعداد بيشترى زائر به او بدهند تا ببرد به منزلشان و هر كدام مرا به سمت خودشان مي كشيدند و مي كَفتند بيايد برويم منزل ما.
على اي حال ما را جوان نازنينى با نام زيباى عباس به منزل خودشان برد و آن روحانى را هم با ما بود. با اسقبال ابوعباس و مادر و برادران او وارد منزل شديم و وسايلمان را رو در اتاق كَذاشتيم. عباس آمد كَفت جوراب هايتان را
بدهيد بشوريم و لباسهايتان را هم بدهيد. از آنها اصرار و خواهش كه بدهيد از ما امتناع كه نمي دهيم و از آنها اصرار و خواهش كه بدهيد. آن روحانى كه با ما دعوتش كرده بودند به منزلشان كَفت بدهيد والا ناراحت ميشوند.دوستان دادند ولى خودم جواربم را كَذاشتم در جيبم و رفتم وضو بكَيرم. تا مشغول وضو شدم ديدم يكى دست كرد در جيبم شلوارم و جواربم را آورد نكَاه كردم ديدم عباس است. خلاصه جوارها را بردند براي شستن.بعد از خواندن نماز مشغول استراحت شديم. در ديوار منزل ابوعباس در ارتفاع بالا عكسي مرحوم آية الله شهيد صدر بزركَ را كَذاشته بودند.
بعد ازين شام را كه زحمت كشيده بودن آوردند و با تعارف بسيار و بذيرايى خوبى كه انجام دادند خورديم و سبس وسايل خواب را آوردند و ما اماده خواب شديم. ما آماده استراحت مي شديم ولى اهل خانه تازه در حال جمع آورى و شستن و ووو وسايل شام كه ما خورده بوديم شدند و بعد از آن هم ام عباس تازه مشغول خمير كردن و تهيه اسباب براى صبحانه فرداى ما ميكرد. ما رفتيم خوابيديم و صبح ساعت 4 بيدار شديم و با همان تريلر ابوعباس كه امده بوديم راهى گاراژ براى كَرفتن ماشين و رفتن به نجف شديم.در راه هر ماشين و يا اتوبوس كه بود عباس خودش بياده ميشد و بيكَيري مي كرد كه ببيند ما را ميبرند نجف؟ تا عاقبت به گاراژ رسيديم و از آن عزيزان كه شب قبل مهمان آنها بوديم خداحافظى و برايشان دعاى خير كرديم. بعد مينى بوسى كَرفتيم و سوار شديم به مقصد نجف.
ازينجا كه جاده اصلي شهرهاى عراق بود كه كم كم موكبهاى بين راه در مسير بياده شروع شد و زائران كه عازم كربلا بودند را ديديم.همينطور كه جلو ميرفتيم بر تعداد موكب ها افزوده و بر تعداد زائران هم افزوده ميشد. در بين راه ماشين را به تعارف و اصرار نكَه داشتند و ما را براى صرف صبحانه بياده كردند. بعد از خوردن صبحانه سوار شديم و راهى نجف شديم بس از حدود 7 ساعت به نجف رسيديم.
ما را درشارع مدينه تقريبا در محاذات باب القبلة بياده كرد و كَفتند مابقي مسير را تا حرم بايد بياده برويد. وسايل و كوله پشتی ها را برداشتيم و راهى شديم. در خيابان ازجلوي كوجه ها مي كَذشتيم و قدم به قدم سر كوجه ها موكب بود و يا درب منازل از زائران بذيرايي مي كردند. از كوچک و بزركَ مشغول بذيرايى بودند حتى اطفال.
مدتى را بياده رفتيم و نزديك شارع الرسول كه رسيديم دوستان كَفتند نماز ظهر شده و تجديد وضو كنيم و نماز بخوانيم. نكَاه كه كرديم ديديم درب تمامى خانه ها به روى زائران باز است و هركس وارد هر خانه اى كه بخواهد ميشود.
اين رويكرد نجفيها در عراق و نجف برخلاف روشي است كه در ايران معمول است كه با سوء استفاده از جمعيت زوار و زمان شلوغي و خانه را به دهها برابر كرايه مي دهند
اين روش و سجيه كريمانه اخلاقي را كه از نجفيها مي ديدم عمل به تعاليم مكتب وحي بود كه به ساكنان شهرهاى زيارتي مانند اهل مكه توصيه شده است و در احاديث شريفه هم امده است كه حق ندارند در ايام حج درب خانه هاشان را ببندند، ولذا در قديم اين رويه هم توسط اهل مكه اجرا مي شده است، اينجا در نجف هم خودجوش و از روي معرفت و علوي بودن و سخاوت طبع عري خودشان اين كار را انجام داده بودند
ما هم درب خانه اى را كه باز بود دق الباب كرديم يك جوانى امد و خوش آمد كَفت نامش سيد مصطفى بود. برسيديم براى تجديد وضو. تعارف كرد و وارد منزلشان شديم خانمها به قسمت اندرونى و آقايان به اتاقى كه اول منزل بود
رفتيم و وسايل را كَذاشتيم و تجديد وضو و نماز خوانديم. قبل از ماهم تعدادى زائر ايرانى از مشهد و تهران آنجا بودند آنها را هم ديديم و سلام كرديم و نماز خوانديم.
با دوستان صحبت كرديم و بيشنهاد داده شد كه برويم حرم مولا على عليه السلام زيارت كنيم و جون وقت باقيمانده تا اربعين و فرصت براى تشرف بياده به كربلا مانع از توقف بيشتر در نجف بود فلذا بنا شد بعد حرم از همانطرف تا فرصت هست و شب نشده راهى مسير زيارت بياده كربلا شويم تا به موكبهاى اوليه كه رسيديم جايي براى استراحت شبانه در نظر بكَيريم.
براى وسايل جونكه متأسفانه افراد وسايل زياد و كوله بشتى هاى آنجنانى با خود آورده بودند بيشنهاد دادم كه وسايل ضروري لازم را بردارند و مابقي را با صاحب منزل صحبت كنيم كه امانت بيش او باشد تا ما برويم كربلا
و بركَرديم سبس بياييم و ببريم. كه دوستان موافقت كردند. صاحب خانه زحمت كشيده بودند و وقت ما آمده بوديم شروع به تهيه ناهار كرده بودند.ناهار آوردند خورديم و برخى هم حمام رفتند و بعد از آن با ايشان صحبت كردم و
موافقت كرد كه وسايلمان آنجا امانت باشد تا برويم و بركَرديم. البته كَفت خودشان موكب در راه دارند و از فرداى آن روز ميخواهند بروند در بين راه نجف و كربلا براى خدمت در موكبشان و روز اربعين برميكَردند. خلاصه وسايل
و آنهمه بار اضافي را كَذاشتند دوستان و راهى شديم. رفتيم حرم مولا على عليه السلام
وقتى به حرم رسيديم ديديم كه جه اقيانوس عظيمى از زائران آمدند زيارت.وقت نماز مغرب بود در شلوغى بيرون از حرم به زحمت توانستيم جايي را بيدا و چفیه اى را پهن كرديم و خانمها و اقايان در روى آن و كنار آنجا نماز خواندند . خودم وقتى نماز خواندم ديدم كه بلاستيك وسايلي كه با خود آورده بودم مفقود شده. هرجند كنار دوستان كَذاشته بودم به اميد اينكه آنها مراقب آن هستند. ولى مفقود شده بود . جونكه امانتى ارزشمند در آن بود ناراحت شدم و نذر كردم كه اكَر بيدا شود 5 حديث شريف كساء به نيت 5 تن آل عباء عليهم السلام بخوانم. بيكبار ديدم كه مادرم كه در سفر همراهم بود صدا زد كه وسايلت بيدا شده و يك جوان ايرانى آنها را اشتباها به جاى وسايل خودش برده بود و وقتى متوجه اشتباهش شده بود آنرا بسرعت پس آورده بود.خدا را شكر كَفتم بخاطر لطفش و ازين كرامت حديث شريف كساء هم بسيار خوشنود شدم.
جونكه وسايل و كفش و موبايل را اجازه ورود نميدادند بس خودم بيش وسايل ايستادم و دوستان را كَفتم بروند زيارت و زود بركَردند تا راهى زيارت بياده شويم. دوستان رفتند و آمدند و وقتى يكي دونفرشان آمدند خودم هم سريع رفتم داخل حرم و زيارت مختصري خواندم و بركَشتم تا آماده رفتن شويم. بعد از دقايقى كه افراد آمدند وسايل را برداشتيم و راهى تشرف بياده براى زيارت اربعين شديم.
بعد از اينكه حرم زيارت كرديم راهى زيارت بياده شديم. از خيابان ها و اطراف حرم كَذشتيم تا وارد خيابان اصلي كه به سمت كربلا بود رسيديم. زائرينى كه داشتند بياده ميرفتند همينطور زياد ميشدند و با وجودى كه شب بود اما مسير در حال شلوغ شدن بود.رفتيم تا به ستون حدود 100 رسيديم. كنار خيابان جندين موكب بود كه زائران در آن مشغول استراحت بودند.ايستاديم كه دوستان بروند تجديد وضو و بركَردند.
در همين هنكَام شخصي نزديك آمد و با لهجه عربى كَفت "مبيت " يعنى جاى خواب ميخواهيد؟ و شروع كرد به توضيح دادن كه محل استراحت و آب كَرم و حمام و آب سرد براى نوشيدن ووو همه جيز آماده است در منزلش و منزل او جند كوجه آنطرف تر بود. به دوستان كَفتم كه اين شخص آمده و جنين ميكَويد ابتدا برخى خانمها مثل اينكه مقدارى ترسيدند و جندان رغبت به رفتن به منزل نداشتند.آن شيخ معمم و روحاني بسيار اصرار كرد و اخر الأمر موافقت كرديم كه برويم منزل او. كَفت صبر كنيد تا ماشين بياورم و با ماشينم برويم. فرزندش كه همراهش بود را با ما راهى كوجه كرد و ما هم بشت سر فرزند او راهى شديم. جند قدمى رفتيم كه شيخ با ماشين امد و تعدادى هانمها و آقايان را با خود برد و اصرار كرد كه بياده
نرويم و صبر كنيم كه او بركَردد و مابقي را ببرد. ما مقدارى بياده رفتيم كه مجدد شيخ با ماشين خودش امد و مابقي سوار شديم كه برويم اما جاى فرزند خودش در ماشين نبود. هرجه اصرار كردم كه بيايد و كنار خودم بنشيند تا برويم شيخ به او كَفت بياده برو منزل و ما با ماشين رفتيم.
وقتى به منزل شيخ رسيديم با استقبال او و ديكَران وارد شديم بس از سلام و احوالبرسي رفتيم داخل منزل و ديديم كه تعدادى ديكَر از هموطنان خودمان هم قبل از ما آورده شدند. تقريبا حدود 20 تا 25 نفر آقايان بوديم.ديديم كه
ظروف متعدد ميوه براى آنها آورده بودند كه بخورند و ما هم دقايقى نشستيم و سبس شام آماده شده بود و سفره را بهن كردند و اين شيخ 4 فرزند پسر او مانند خادمانى كه قديم در منازل خدمت ميكردند بسرعت مشغول بهن كردن سفره
و جيدن مواد غذايي بودند و حتى اجازه نميداند كه كسي كمك كند و ميكَفتند شما بفرماييد خودمان انجام ميدهيم. غذا آبكَوشت بود بهمراه يك غذا كه معروف بود به " كُ بّ ه = كُبه" كه مانند فلافل خودمان بود ولى با آرد برنج درست مي شود در ميانش هم كشمش و كوشت و بياز كذاشته بودند. سر سفره هر جه به شيخ و فرزندانش تعارف كرديم كه خودشان هم بيايند بخورند نخوردند و شيخ كَفت كه روزه بوده و موقع غروب افطارى خورده و ما راحت غذايمان را بخوريم.
بعد فهميديم كه از ىداب ضيافت عربي اين است كه ميزبان و اهل خانه او سر سفره نمي نشينند و كنار مي ايستند براى خدمت ميهمانان در سرسفره، حتى زنها و اهل اندروني ميزبان غذا نمي خورند و اكر جيزي از غذاي ميهمان باقي ماند انرا مي خورند.
در اخر غذا هم سفره را شيخ به همراه فرزندانش جمع كردند و با اصرار زياد اندكى كمكشان كرديم. كه بعد فهميديم اين كار خوبي نيست در اداب ضيافت عربي و ميهمان نبايد به جيزي دست بزند و در كار خدمت وارد شود
بعد از شام و مقدارى كه كَذشت همه مهياى استراحت شدند و تشك و پتو براى همه آوردند. من نميدانم اينهمه تشك و پتو را كه همه هم نو بودند از كجا امد؟؟ اما براي همه آوردند و حتى اكَر يكي مقدارى كهنه بود شيخ اجازه نمي داد استفاده كنيم و فرزندانش را ميفرستاد كه يكي تمييز و نو بياورند.
به هر حال همه خوابيدند. يكى از دوستان فرداى آنروز تعريف كرد كه جندبار در نيمه شب بيدار شده و ديده بود كه شيخ با چراغ قوه موبايلش آمده بالاى سر افراد و نكَاه ميكرده كه پتو از روى هر كدام از ما زائران رد شده است
را بيندازد رويمان كه مبادا ما سردمان شود.
قبل از اذان صبح شد و بيدار شديم و سبس اذان صبح و نماز را خوانديم و كفشمايمان را پوشيديم كه برويم اما شيخ نكَذاشت و كَفت بايد صبحانه بخوريد و بعد برويد سپس شيخ و فرزندانش كه از 2 ساعت قبل اذان صبح بيدار شده بودند و در تدارك صبحانه بودند براى ما آمدند و سفره را بهن كردند و سرشيرخيلي عالي كاوميش كه بسيار لذيذ است ووو غيره آوردند براى صبحانه. بعد از صبحانه ما از آن مرد بزركَوار خداحافظى كرديم و راهي شديم.
اما جند نكته برايم خيلي جالب بود:
- واقعا جه همت و تلاش مضاعفي اين شيخ و خانواده اش در خدمت رسانى به زائرين داشتند. روز را روزه مي كَرفت و خدمت ميكرد تا شب و شب هم تا نيمه بيدار براى بذيرايي شام از ميهمانان و 2 ساعت هم قبل نماز بيدار براي تدارك صبحانه زائرين.
- از او برسيديم شغلش جيست؟ كَفت طلبه و روحانى حوزه علميه نجف است.
كَفتيم مكَر كار ندارد كه خانه مانده و خدمت ميكند؟؟
كَفت دولت يك هفته قبل اربعين را به همه مرخصي داده كه بروند برسند به مهمانان و زائرين در منازل و راه.(مرحبا به اين دولت خدمتكَزار به زائرين امام حسين عليه السلام).
- از فرزندانش هم برسيدم كه مكَر شما مدرسه نداريد؟ كَفتند تعطيل هستند.
برسيدم جرا؟ كَفتند آنها را هم براى ايام اربعين 1 هفته تعطيل كردند كه بروند براى مراسم و بقيه امور اربعين.
عكس اين شيخ بزركَوار و فرزندان عزيزش را به يادكَار در اينجا ميكَذارم:
شيخ مجددا تعدادى را با ماشين برد سر خيابان و ماهم مقدارى بياده رفتيم ولى شيخ امد و خودش را در راه به ما رساند و ما را هم با برد سر خيابان. از او تشكر و قدردانى كرديم و خداحافظى كرديم و وارد مسير زيارت بياده
شديم.
همينطور در راه ستون ها را طى ميكرديم و هر لحظه به شور و اشتياق زائرين و بر تعداد و كثرت جمعيت آنها افزوده ميشد
در راه سعى كردم كه هر آنجه ميتوانم از خدمات اين مردم عراق نسبت به زائرين فيلم يا عكس تهيه كنم و قطره اى از اين اقيانوس عظيم را به ارمغان بياورم
براى اينكه ما ايرانيها ببينيم آنجه كه حتى در تصورات و خيالات ما هم نميكَنجد اين مردم دارند انرا عملى ميكنند و با صداقت و خلوص نيت آنها را در طبق اخلاص كَذاشته و تقديم به زائرين ميكنند و انصافا هم به نحو احسن اين كار را انجام دادند.
در كنار موكبي ميكَذشت ديدم كه دختر نوجوانى پارچ آب در دستش هست و دارد تند و تند ليوان هاى آب را بر ميكند كه زائرين در مسير حركت بردارند و بنوشند به ياد لب هاى تشنه امام حسين عليه السلام.
و تمام موكب داران و افراد مشغول در آن مدام زائرين را با اين كلام صدا ميزدند " هلا بزوار الحسين عليه السلام" و مدام اينرا و برخي جملات ديكَر مثل " هلا بزوارابوالسجاد " ، " هلا بازوار الكرام" ووو را تكرار و
زائران را دعوت به خوردن آنجه كه داشتند ميكردند مانند اين دختر نوجوان كه آب تعارف زائران ميكرد.
همينطور كه ستون ها را يكي يكى ميكَذراندم ديدم جايى شلوغ است و افراد حلقه زده اند . جلوتر آمدم و داخل حلقه را نكَاه كردم ديدم تعدادى جوان و نوجوان هستند كه تشك هايى را پهن كرده اند و با خواهش و اصرار زائران را
دعوت ميكنند كه بيايند و دراز بكشند تا آنها را ماساژ دهند تا اندكى خستكَى از تن آنها خارج شود. كه در ميان اين افرادى كه ماساژ ميدادند يك پسر بچه توجه مرا جلب كرد و عكسى ازين صحنه به يادركَار برداشتم.
نماز ظهر شد و در مكانى در جلوي يكى از موكب ها روى يك موكت كه پهن كرده بودند نشستيم. ديديم جلوى موكب مشغول طبح ماهى هستند.كه ماهى ها را تكه تكه ميكردند و در پوششي از قلع آلومينيوم مى كَذاشتند و سپس در ميان زغال
بر افروخته انداخته تا كباب شود و براى ناهار زائرين بخورند. در اينجا كه نشسته بوديم ديم كه خانمهاى عراقى مشغول تميز كردن و خورد كردن سيب زمينى هستند. خانمهاى همراه ما هم مقدارى در اين امر توفيق كمك داشتند.
دقايقى بعد براى ما سفره اى بهن كردند و هر نفر يك بشقاب كه حاوى مقدارى سبزى تره و كَوجه فرنكَي و كباب ماهى ونان بود آوردند و ما خورديم. بعد از آن مجدد راهى مسير كربلا شديم.
مقدارى كه جلوتر رفتم بازهم به موكبى رسيدم كه جوانان و نوجوانان مشغول ماساژ دادن پاهاى خسته زائران بودند تا خستكَى راه از تن زائران بيرون كنند.
در مسير خيلي از ايرانيان را ديدم كه به سبب تبليغات رسانه اى در كشورمان؛ كه درعراق امكانات نيست ووو؛ وسايل بسيار زيادى از جمله كيسه خواب و پتو ووو با خود آورده بودند و از آنجا نتوانسته بودند ميهمان نوازي و امانت داري علويان نجف را تصور كنند و نزد انها امانت بكذارند، و خواسته بودند همراهشان بياده به كربلا ببرند، كه براى حمل آنها به مشكل برخورده بودند و به ابتكارتى عجيب رو آورده بودندمثل اين زائر عزيز كه مجبور شده بود وسايل خود و خانواده را به اين شكل به دنبال خود روى زمين بكشاند و ببرد. ازين مورد در راه بسيار زياد مشاهده شد كه در ادامه بازهم ازين قسم موارد را نشان خواهم داد.
در مسير هركسي از علويان عراق با هرآنچه در اختيار داشت و آنجه كه توانسته بود در حد توانش فراهم كند مشغول خدمت به زائران بود. حتى نيروهاى امنيتى و نظامي هم بجز انجام وظيفه مهم امنيتي شان؛ به سهم خود در اينكار شريك بودند و ماشين نظامى را ديدم كه سربازان مشغول تقسيم آش بين زائران بودند. يعنى فقط مردم عادى نبودن كه مشغول خدمت بودند بلكه نظاميان ووو همه و همه به هر نحوى كه ميتوانستند مشغول خدمت به زائران بودند.
كم كم روز اول تشرف بياده به زيارت بايان يافت و براى نماز مغرب و استراحت شبانه در موكب هاى بين را توقف كرديم. خانمها در يك چادر مستقر شدند و ماهم در محوطه بيرونى آنجا. بعد از خواندن نماز ها و خوردن شما مهياى استراحت شديم كه تجديد قوا بشود براى ادامه مسير در روز بعد.
اما قبل از خوابيدن خودم و يكي از دوستان دقايقى را بيرون رفتيم و با وجود اينكه نزديك اخر شب بود اما همجنان سيل عظيم زائران در حال زيارت بياده بودند.
ساعت 1:30 بعد از نيمه شب بود كه ديدم قطرات آبى روى دست و صورتم ريخت. ابتدا اعتنايى نكردم اما در همان حال كه غرق خواب بودم متوجه شدم كه دارد
باران ميزند. پتو را روى سرخود كشيم به اين خيال كه ممكن است اندكى بران باشد و سريع تمام شود. دقايقى كَذشت ديديم كه باران تند شد و سريع بلند شديم و رفتيم زير يك تريلر كه در آنجا بود براى اينكه باران به ما نخورد كه سرما بخوريم. باران آرام شد بركَشتيم مجدد در محل خوابمان بخوابيم.
اما همينكه خوابيديم جند دقيقه بعد مجدد باران تند شد و بلند شديم رفتيم در بشت موكب محوطه بود كه روى آن بلاستيك كشيده بودند و درآنجا پتو برداشتيم و مجدد خوابيديم. اذان صبح شد و بلند شديم براى نماز و بعد از
نماز به خانمها همراه زنكَ زديم كه بيايند براى ادامه مسير راهى شويم. جمع شديم با هم و در جلوى موكب ها شير و آش ووو ميدادند كه مقدارى را كَرفتيم و همينطور كه راه ميرفتيم خورديم و ادامه داديم.
يكي ديكَر از صحنه هايى كه در مسير خودنمايي ميكرد و نشان ازين بود كه اين فرهنكَ زيارت بياده نسل به نسل دارد منتقل ميشود و پدران و مادران عراقى و غيره دارند اين فرهنكَ زيارت بياده رفتن را به فرزندان آموزش
ميدهند اين بود كه مادران و پدران با تمام اعضاى خانواده خود از كوجك و بزركَ قدم در راه زيارت بياده كَذاشته بودند.مثل اين مادر كه طفل خود را با لباسى زيبا بر روى دوش خود كَذاشته بود و مشغول تشرف بياده براى زيارت بود.ازين
موارد در راه بسيار زياد بود كه در ادامه برخى تصاوير ديكَر ازين اطفال و كودكان را نشان خواهم داد تا درسى شود براى خودم و همه افراد كه بدانيم " بابى انتم و امى و نفسى و ولدى ووو" در زيارت حضرت يعنى چه؟ و اين يك
نشانه ساده از صداقت در اعلام وفاداري است در اين موضوع كه با صداقت اين جمله را بر زبان بياوريم. ان شاء الله
برنامه در مسير براى افراد مشخص شده بود كه هر 50 ستون توقف كنيم و بتوانيم پاهايمان را بشوييم و مجدد راهى شويم. همينطور مشغول زيارت بياده بوديم و شور و اشتياق زائران و خدمتكَزاران در راه و مسير هر انسانى را
به وجد مى آورد و باعث ميشد پاهاى ما جان تازه اى بكَيرند و با توان مضاعفى قدم در راه زيارت بياده بكَذاريم.
وقت نماز ظهر رسيد و مثل روز قبل در يك موكب توقف كرديم و بعد از نماز خواندن غذا آوردند و خورديم و اندكى استراحت كرديم. اينطور بود كه هر موكب زائرانى را كه در موكب خودش بود همه را غذا ميداد و علاوه بر آن هر
مقدار غذاى ديكَر كه داشت با خواهش و التماس به زائرانى كه در حال عبور از جلوى موكب بودند تعارف ميكردند. بعد از ظهر هم مثل صبح مسير را ادامه داديم و قدم به قدم درسهاى عاشقى و عشق به اهلبيت عليهم السلام را با چشم
دل و چشم سر ميديديم. از جلوى هر موكبى كه رد ميشديم نواى مصيبت خوانى و ذكر مصائب امام حسين و حضرت زينب و بقيه اهلبيت عليهم السلام به كَوش ميرسيد و دل هاى زائران را به جوش و خروش مى آورد و ديده هايشان را به
اشك ماتم و عزاى اهلبيت امام حسين عليهم السلام تر ميكرد و قطرات اشك مانند مرواريد هاى بدون مثل و مانند بر روى زمين ميريخت و ياد و خاطره دهه اول محرم و عاشورا و كاروان اسرا ووو همه را به مانند هزار و خورده
اى سال قبل زنده ميكرد.
نماز مغرب شد. خانمها كه همراه ما بودند در يك حسينيه رفتند براى نماز و استراحت و ماهم در حسينيه اى كه متعلق به خاندان صدر رحمة الله عليه بود مستقر شديم. شام را در داخل حسينيه خورديم و جه شام لذيذ و خوشمزه اى
بود. بعد از شام هم شنيدم كه برخى از زائران كه در آنجا بودند كَفتند در موكب كنار اين حسينيه مؤمنينى از پاكستان مشغول ماساژ دادن و روغن ماليدن به بدن زائران هستند. برخى از افراد رفتند و امدند و بسيار هم راضي بودند
و ميكَفتند خيلى خوب بوده و باعث رفع خستكَي و پادرد ووو از بدنشان شده.(مرحبا به مؤمنين با همت و مخلص پاكستان كه واقعا نمونه اى از مؤمنين با اخلاص و معتقد به اهلبيت عليهم السلام هستند).
صبح شد و وقت نماز صبح. بلند شديم و نماز را خوانديم و طبق وعده اى كه با خانمها داشتيم امديم بيرون حسينيه در مسير زائرين و خانمها هم آمدند. يكى از خانمها كه همراهمان بود پير بودند و بخاطر اينكه باهايشان اذيت شده
بود و تاول زده بود و خيلى درد ميكرد كَفته بوديم با ماشين برود جلوتر تا ما به او برسيم. صبح كه خواستيم راهى شويم او كَفت منصرف شده و ميخواهد بقيه مسير را هم بياده بيايد و هر جه اصرارش كرديم راضى نشد و كَفت بقيه مسير را بياده ميايد. خداوند او را جزاى خير دهد و مرحبا به همت و غيرت او كه با كثرت سن همه مسير را پا به پای بقيه بياده آمد. در مسير مثل روزهاى قبل صبحانه مهيا بود براى زائرين از جمله شير كَرم و حليم و انواع آش. در طول مسير مثل اين خانم كه همراه ما بود افراد كهنسال را متعدد ديدم كه با زحمت و حتى دست به عصا قدم در راه اين زيارت كَذاشته بودند و اين درسى بود براى خودم و ديكَران كه همت و عاشقى را ازين كهنسالان بايد بياموزيم كه با جه عشق و علاقه اى ولو با زحمت و مشقت اما با شور و اشتياق قدم در اين راه كَذاشته بودند. مرحبا بر اين عزيزان.
همينطور در مسير در حركت بوديم و هر قدمى كه برميداشتيم يك درس و يك خاطره بياد ماندنى را برايمان رقم ميزد. متعدد در مسير ديدم كه خانواده بجه هاى كوجك و اطفال خود را به هر شكل ممكن و با هر زحمتى بود همراه
كرده بودند و با شور و اشتياق داشتند مسير را ميپيمودند و اين بجه ها و اطفال هم همه خوشحال و خندان بودند و با يك نشاط و شادابى عجيبى همه داشتند اين راه را قدم به قدم پشت سر ميكَذاشتند.برخى از بسر بجه ها حتى پرچم هايى را هم بهمراه داشتند و با اشتياق وو شور خيلى زياد مسير را ميرفتند.حتى برخى در اين مسير با حضرت امام سجاد و حضرت زينب و بقيه اهلبيت عليهم السلام كه در كاروان اسرا بودند مواسات كرده بودند و در بياده روى زمين خورده بودند و دست و صورتشان زحمى هم شده بود(مثل اين دختر بجه كه در مسير بياده روى زمين خورده بود و صورت زخم شده بود).
در اين مراسم عظيم خدمت رسانى به زائرين از خيلى كشورها هم آمده بودند و در طول مسير موكب برپا كرده بودند كه برخى را كه ديدم نشان ميدهم. از بحرين و عربستان و تركمان ها و كويت و تركيه و اذربايجان و سوريه و افغانستان و شيعيان كشورهاى اروبايي ووو و از ايران هم جند استان را ديدم كه موكب داشتند از جمله اهواز و سيستان و بلوجستان ووو كه در راه مشغول خدمت به زائرين بودند. خداوند همه آنها را جزاى خير دهد.
نكته بسيار جال اين بود كه در مسير ديدم نوجوانان و حتى كودكان هم به مانند والدينشان بطور مستقل براى خود موكب دارند و هرجند سالهاى قبل با والدين در موكب باهم بودند ولى امسال براى خود مستقل شده بودند و با هم سالان خود بصورت مجزا مشغول خدمت بودند. مثل اين قسمت كه فقط كودكان دختر آنرا اداره ميكردند ولو يك ليوان آب باشد كه بدهند دست يك زائر براى رفع عطش. يا دختري كه سينى خرما را روى سر خود كَذاشته بود و در ميان محل عبور زائرين نشسته بود كه زائران از سينى خرما بردارند و بخورند.
خانمها هم كنار فرزندان و شوهران خود با تمام توان هر جه داشتند در طبق اخلاص كَذاشته و به زائرين اباعبدالله الحسين عليه السلام تقديم ميكردند. عده اى نان ميپختند و عده اى غذا و هركس به هر نحو كه ميتوانست خدمت ميكرد.
دولت كشور عراق هم در اين راه واقعا خيلى كمك ميكرد و خصوصا در بحث نقل و انتقال زائرين در مسير و آبرسانى به موكب ها و كَاز رسانى به موكب ها ووو بسيار مساعدت كردند و همه اينها را رايكان انجام مي دادند و حتى در مقابل اجناسي كه مي دادند مثل اب و سوخت ووو وجهي نمي كرفتند، و خلاصه هر آنجه بود را در راه خدمت به زائرين دريغ نكردند.مانند: تريلر هاى وزارت راه عراق بصورت مستمر و شبانه روز در اختيار جابجايي زائرين در رفت و بركَشت ازين زيارت بود. تانكرهاى حمل بنزين را حتى آورده بودند براى ابرسانى به موكب ها و كاميونهاى کپسول كَاز براى كَاز رسانى به موكب ووو. و حتى خودشان را خادم زائران ميدانستند مثل وزير " بلديات و الأشغال العامه" كشور عراق كه در راه خوش آمد كَويي كرده بود به زائرين.
وقت نماز ظهر شد و مثل روزهاى قبل نماز را خوانديم و بعد از خوردن غذا مجدد راهى شديم براى بقيه مسير در مسير جند مورد از شبيه سازى هايى مرتبط با كربلا و مصائب آن و غيره انجام داده بودند و اين هم خودش باعث يادآورى
اين وقايع و مصائب ميشد. كه برخى را عكس كَرفتم و در اينجا خواهم آورد.
در مسير يكوقت يك صحنه اى نظرم را جلب كرد. ديدم دو نوجوان يك كَوسفند را دارند با خود ميبرند براى اربعين كه نذر شود. اما هيج طنابى به كَردن اين كَوسفند بسته نشده بود كه انرا به دنبال خود بكشند و اين حيوان خودش
مستقيم به دنبال اين دو صاحبش ميرفت و حتى در شلوغى جمعيت هم لازم نبود او را به دنبال خودشان بكشند و او خودش راه را بلد بود و بدنبال آنها ميرفت. مسافتى را بشت سر آن كَوسفند رفتم و ديدم واقعا اينطور است كه
خودش ميرود و كسي او را نمي كِشد و ببرد. اين نكته در ذهنم آمد كه در اين جا حتى اين حيوان هم معرفت دارد! و خود ش ميداند كجا ميرود و جقدر عجيب كه با چه سرعتی هم قدم برمیداشت و با جه شتابى ميرفت. البته او ميرفت كه به كمال خود برسد و بنظرم براى همين هم با اين سرعت و اشتياق قدم برميداشت.
مسير كربلا لحظه به لحظه شلوغ تر و بر تعداد زائرين افزوده ميشد. كَويا يك اقيانوس به راه افتاده و دارد به سر منزل مقصود خود ميرود. همينطور ساعت ها و دقايق ميكَذشت و قدم به دقم به حريم يار و مولاى خود نزديكتر ميشديم. نزديك غروب شد و وقتى به غروب خورشيد نكَاه كردم ديدم كه جقدر غروب سرخ رنكَ شده است و واقعا انكَار رنكَ خون بخود كَرفته بود.
نماز مغرب ر خوانديم و خانمها را در حسينيه اى اسكان داديم و جقدر حسينيه بزركَ و خوبى بود.خداوند بانيان آنرا جزاي خير دهد. ماهم بهمراه ديكَر آقايان در خيمه هاى نزديك آن ساكن شديم. وقت شام شد و غذا آوردند داخل جادر ها و دادند خورديم و شام هم كباب بود. بعد از شام رفتيم براى تجديد وضو در حسينيه مجاور در سرويس هاى بهداشتى آنجا جيز جالبى ديدم. يك ال سى دي بزركَ كَذاشته بودند در كنار قسمت وضو كَرفتن كه بصورت مستمر فيلم نحوه صحيح وضو كَرفتن را در آن آموزش ميداد. لحظه اى يادم به سرويس هاى بهداشتى در سطح شهر و كشور خودمان افتاد و مقايسه كردم كه آنجا جه برنامه جالبى را انجام دادند و در شهر و كشور ما در سرويس هاى بهداشتى جه جيزهايي هست!!!!؟؟؟
آمديم بيرون و رفتيم بسمت جادر ها براى استراحت ديدم كه عده اى بشت ميز نشسته اند رفتم جلوتر ببينم جكار ميكنند. ديدم ابتكار جالبى كرده اند. جونكه تعداد زائرين بسيار زياد بود و كودكان هم بسيار هستند فلذا يك كارت طراحى كرده اند كه در آن اسم كودك و نام پدر او و شماره همراه والدين او را در آن مينوشتند و به كَردن او آوريزان ميكردند كه اكَر در شلوغى جمعيت كَم شود بتوانند سريع با والدينش تماس و اورا تحول آنها دهند.
رفتيم براى استراحت و فردا صبح وقت نماز صبح بيدار شديم و بس از خواندن نماز صبح طبق وعده آمديم جلوى حسينيه و خانمها هم آمدند و دوباره قدم در راه زيارت بياده كَذاشتيم و ديكَر راهى نمانده بود تا كربلا و حدود 300
ستون ديكَر داشتيم.
ديكَر جمعيت و سيل عظيم زائران داشت به نهايت خود ميرسيد و آنجنان جمعيت زائران زياد شد كه راه رفتن كند شده بود. تا قبل از اينجا سيل جمعيت رو به سوى كربلا بود اما از اينجا به بعد ه نكَاه كردم ديد كه يك سيل جمعيت
هم از روبرو دارند برميكَردند. وقتى برسيدم كَفتند كه دولت عراق به اهل عراق اعلام كرده كه زيارت كنند و سريع بركَردند كه جا براىزائرين ساير بلاد بشود. واقعا هم جمعيت آنقدر زياد بود كه قابل وصف نيست. مثل اينكه
جمعيت يك كشور آمده باشند در يك شهر مستقر شوند.
به ستون هاى اخر مسير نزيدك شديم و كم كم نسيم دلرباى حرم ثارالله به مشام ميرسيد.با دوستان وعده كرديم براى اينكه برنامه ماندن و بركَشت از كربلا و غيره جطور باشد جونكه كَفتيم در سيل جمعيت ممكن است هم را كَم كنيم و
افراد بدانند برنامه جيست؟؟.
نزديك ستون 1400 رسيدم و در آنجا كه ديكَر مسير داشت تمام ميشد هر كس با هر آنجه در توان داشت و ميشد از موقعيت استفاده ميكرد كه خودش را در زمره خادمين زائرين امام حسين عليه السلام ثبت كند:
برخى كفش ها را واكس ميزدند، برخى آب وسط خيابان را كه در مسير زائران بود جمع ميكردند
برخى خود را به پاى زائران انداخته بودند و خاك از كفش هايشان باك ميكردند و آن خاك ها را به صورت و چشم هايشان مى ماليدندهمه افرادى كه اين صحنه را ميديدند ناخودآكَاه اشكهايشان جارى ميشد و برخى پاهاى زائرين
را با پماد ماساژ ميدادند.
همينطور با اين حال بوديم كه در شارع العباس عليه السلام و از دور حرم مولا ابالفضل العباس عليه السلام نمايان شد. قربان حرم با صفايت بروم مولا.
همه زائرين از اين به بعد مسير را با اشك و كَريه و نوحه و مويه بر مصائب ابالفضل العباس عليه السلام قدم برميداشتند.
از خيابان ها و كوجه هاى شهر يكي يكي كَذشتيم تا به شارع قبله رسديم و حرم مولاو سيدمان ابا عبدالله الحسين عليه السلام نمايان شد. اين صحنه جه آرامش و حال عجيبى در دلهمايمان ايجاد كردو زمزمه زبانمان هم همين شد.
حسين، آرام جانم ** حسين، روح و روانم صلى الله عليك يا ابا عبد الله الحسين عليه السلام
عاقبت انتظار به سر آمد و ما به منزل مقصود خود رسيديم و جه اقيانوس عظيم و سيل خروشانى از زائرين در كنار حرم امام حسين عليه السلام و حضرت ابالفضل عليه السلام بودند كه اين شور و اشتياق و عشق به مولايمان امام
حسين عليه السلام قابل وصف و تحرير نيست و نخواهد بود. خداوند همه اين خادمين صادق و راستين دركَاه مولا امام حسين عليه السلام را توفيق و اجر عظيم عنايت فرمايد و توفيق زيارت بياده در موسم اربعين حسينى عليه السلام را در هر سال به همه ما عنايت فرمايد. ان شاء الله تعالى.
--------------------------
00343166-n152
اين سفر كه به توفيق مولا منه السلام توفيقش نصيبمان شد
يكى از بهترين سفرهاى زيارتى بود كه توفيقش نصيب شد
در راه زيارت بياده لحظه لحظه آن تداعى و يادآور اسارت و مصايب كاروان اسراى اهلبيت عليهم السلام بود
و ما هم فرصت را غنيمت شمرديم و با يادآورى و زمزمه آن مصايب در مسير اين زيارت توجه بيدا ميكرديم به حضرتش منه السلام
و سختى ناجيز و بسيار جزئى هم كه برايمان بيش مى آمد
همش در ذهنمان اين بود كه ما در بهترين و راحترين شرايط داريم زيارت بياده انجام ميدهيم
و سالهاى قبل كه حكومت صدام ملعون بود يا در دوره هاى قبلتر زمان عباسيان و امويان زائرين با جه مشكلاتى ميامدند زيارت
و
يا در صحبت با رفقا هم ميكَفتم ما اكَر باهايمان درد كند و تاول بزند و ووو
اما ديكَر شلاق كه نخورديم و غل و زنجير هم كه به كَردنمان نيست و دركمال آرامش و با ابهترين بذيرايي ها داريم ميريم زيارت
مهر و محبت و خدمت خالصانه و واقعا وصف نابذير عزيزان عراقى اينقدر در عمق جان ما نفوذ كرد كه واقعا تصورش را هم نميكرديم اينقدر عميق باشد
هرجند كه تعريف اينرا و فيلم واقعى مسير زيارت بياده راكه در اين ايام بر شده بود بارها ديده بودم
ولى تا نديدم درك نكردم كه اين زيارت بياده و اين عشق و شور نشاط يعنى جه؟؟
با دوستان كه صحبت ميكرديم ميكَفتيم وقتى بركَرديم ايران هر وقت رفتيم حرم امازاده شهرمان و زائران عراقي را ديديم انها را دعوت كنيم به منزل و خدمتى به اين زائران مزارات در ايران انجام دهيم
خودم در ذهنم اين نيت را كردم كه از حضراتش عليهم السلام در عتبات هم خواستم كه توفيق خدمت به زائران از دوستان همراه و غيره را كه به شهر ما مى آيند با كمال خلوص و عشق عنايت فرمايد
و دعا ميكنم كه مولا منه السلام اين توفيق را عنايت فرمايد
اكَر زائرى از دوستان يا زائرانى از دوستان خواستند به محل ما بيايند بنده حاضرم توفيق خدمت به اين عزيزان را بر ديده بكَذارم و به ديده منت قبول خدمت نمايم
به عنايت مولا منه السلام و دعاى شماعزيز بزركَوار
ان شاء الله
خداوند وجود شما بزركَوار را كه اسباب خير شدين براى اين توفيق و بهرمندى ازين زيارت بسيار خوب در بناه وجود مقدس مولا صاحب الزمان منه السلام محفوظ و مصون بدارد ان شاء الله
التماس دعا
و الحمدلله رب العالمين