توسط aelaa.net » دوشنبه نوامبر 11, 2013 3:12 am
مقدمه مؤلف لهوف:
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله المتجلى لعباده من افق الألباب، المجلى عن مراده بمنطق السنة والكتاب، الذى نزه أوليأه عن دار الغرور، وسما بهم الى أنوار السرور.
ولم يفعل ذلك محاباة لهم على الخلائق، ولا الجأ لهم الى جميل الطرائق.
بل عرف منهم قبولا للألطاف، واستحقاقا لمحاسن الأوصاف، فلم يرض لهم التعلق بجبال الاهمال، بل وفقهم للتخلق بكمال الأعمال.
حتى عزفت نفوسهم عمن سواه، وعرفت أرواحهم شرف رضاه، فصرفوا أعناق قلوبهم الى ظله، وعطفوا آمالهم نحو كرمه وفضله.
فترى لديهم فرحة المصدق بدار بقائه، وتنظر عليهم مسحة المشفق من أخطار لقائه.
ترجمه:
بسم الله الرحمن الرحيم
حمد و سپاس خداى را كه پرتوى نورش از افق عقلهاى ناب براى بندگانش متجلى گشت و مرام و مرادش را به وسيله زبان گوياى سنت و كتاب آشكار ساخت. آن خدائى كه دل دوستان و دلباختگان خود را از چنگال دنياى دلفريب رهانيد و به سوى نورهاى سرورانگيز كشانيد. اين لطف براى شيفتگانش بى جهت يا جبرآميز و الزام آور نبوده است بلكه از آن روى بوده كه خداوند متعال آنها را قابل و لايق دريافت چنين الطاف و سزاوار آراستگى به چنين صفات نيكو و برجسته اى دانسته است. پس خداوند متعال راضى نشد كه دلباختگان خود را گرفتار بيكارى و بلاتكليفى ببيند لذا به آنها توفيق عمل به تكاليف را عنايت فرمود و در اين عرصه موفق شان ساخت ؛ به طورى كه اوليأ الله به كردارهاى كمال پرور روى آوردند و از هرچه غير او بود دل كنده و آسوده خاطر گشتند. روح آنها شرف خشنودى و رضاى خدا را دريافت تا اينكه اعماق دلهايشان متوجه حق گرديد و در سايه لطف و عنايت او آرام گرفت و سمت و سوى آرزوهايشان به فضل و كرم الهى سوق يافت. در وجود آنان سرورى سرشار مشاهده مى كنى كه مخصوص دلهاى مطمئن به عالم بقا و آن سراست
ولا تزال أشواقهم متضاعفة الى ما قرب من مراده، و أريحيتهم مترادفة نحو اصداره و ايراده، و أسماعهم مصغية الى استماع أسراره، و قلوبهم مستبشرة بحلاوة تذكاره.
فحياهم منه بقدر ذلك التصديق، وحباهم من لدنه حبأ البر الشفيق.
فما أصغر عندهم كل ما شغل عن جلاله، وما أتركهم لكل ما باعد من وصاله، حتى أنهم ليتمتعون بأنس ذلك الكرم والكمال، ويكسوهم أبدا حلل المهابة والجلال.
فاذا عرفوا أن حياتهم مانعة عن متابعة مرامه، وبقأهم حائل بينهم و بين اكرامه، خلعوا أثواب البقأ، وقرعوا أبواب اللقأ، وتلذذوا فى طلب ذلك النجاح، ببذل النفوس والأرواح، وعرضوها لخطر السيوف والرماح.
والى ذلك التشريف الموصوف سمت نفوس أهل الطفوف، حتى تنافسوا فى التقدم الى الحتوف،
ترجمه:
و همچنين اثر خوف و ترسى در آنها مى بينى كه از علو جبروت و عظمت پروردگار عالميان و ملاقات با اوست. پيوسته شوق آنان به كمال قرب خداوند در تزايد است و دلهايشان متمايل به انجام تكاليف الهى است و در اين راه جديت كامل دارند و گوشهايشان براى شنيدن اسرار الهى مهياست و دلهايشان از حلاوت ذكر خدا، شاد و خرم است. به مقدار ايمانشان از لذت ذكر الهى بهره مند مى گردند و خداوند متعال از خزينه لطف و عطايش، آنچه را شايسته بخشش نيكوكار مهربان است، به آن مردان الهى بدون هيچ منت، ارزانى فرموده است.
پس چقدر كوچك شد در نزد ايشان هر چيزى كه روگردان گشت از جلال و عظمت او و چقدر متروك و مبتذل گرديد بر ايشان، هر آنچه باعث دورى از وصال او آمد، به حدى كه ايشان همواره از انس با آن چنان كمال لذت مى برند و پيوسته به زيورهاى هيبت و جلال الهى ملبس اند. چون دانستند كه حيات و زندگى آنان مانع از كمال بندگى و متابعت حكم خداونديست، ناچار از بقأ خود گذشته به لقاى حضرت حق پيوستند و در طلب اين رستگارى تا سرحد ايثار و جانبازى پيش رفتند و آماده شدند كه جان و تن خود را در معرض نيزه ها و شمشيرهاى بران، قرار دهند.
مرغ جان شهداى كربلا براى رسيدن اين كمال و شرافت، قفس تن را درهم شكستند و به پرواز درآمدند و سبقت و مبادرت به
و أصبحوا نهب الرماح والسيوف.
فما أحقهم بوصف السيد المرتضى علم الهدى رضوان الله عليه، و قد مدح من أشرنا اليه فقال:
لهم جسوم على الرمضأ مهملة و أنفس فى جوارالله يقريها
كأن قاصدها بالضر نافعها و أن قاتلها بالسيف محييها
ولولا امتثال أمر السنة والكتاب فى لبس شعار الجزع والمصاب، لأجل ما طمس من أعلام الهداية، و أسس من أركان الغواية، وتأسفا على ما فاتنا من تلك السعادة، وتلهفا على أمثال تلك الشهادة، والا كنا قد لبسنا لتلك النعمة الكبرى أثواب المسرة والبشرى.
وحيث أن فى الجزع رضى لسلطان المعاد، وغرضا لأبرار العباد، فها نحن قد لبسنا سربال الجزوع، وآنسنا بارسال الدموع، وقلنا للعيون: جودى بتواترالبكأ، وللقلوب: جدى جد ثواكل النسأ.
ترجمه:
شهادت را سبب لذت و آرامش دانستند و غارت اموال و اسيرى عيال و اطفال، هيچگونه كدورت و ملال به دلهاى خود راه ندادند.
چنانچه سيد مرتضى علم الهدى (رحمه الله) سروده: لهم نفوس على الرمضا مهملة...؛ يعنى براى آنان بدنهايى است كه بر ريگزار گرم افتاده و جانهايشان در جوار خدا آرميده ؛ گويا اينان كسانى اند كه آسيب رسانندگانشان، سود دهندگان آنها به شمار مى آيند و قاتلان آنان، زنده كنندگان آنان محسوب مى شوند!
و اگر نبود امتثال فرمان سنت پيامبر و كتاب پروردگار در پوشيدن لباس جزع و مصيبت زدگى هنگام از بين رفتن نشانه هاى هدايت و ايجاد بدعتها و تأسف براى از دست دادن سعادت و تأثر بر شهادت آنان، هرآينه در مقابل اين نعمت بزرگ، جامه هاى سرور و بشارت به تن مى كرديم، ولى چون ناله و ماتم در مصيبت دخترزاده حضرت خاتم، سبب رضاى خداست، و نيكوكاران را غرضى در اين عزادارى مترتب است.
ما هم جامه عزا پوشيديم و اشك از ديدگان جارى ساختيم و به چشمان خود چنين خطاب كرديم:
اى ديدگان ! از پى در پى گريستن غافل نباشيد و به دلهاى خود خطاب كرديم: همچون زنان فرزند مرده در ناله و زارى بكوشيد كه امانتهاى پيامبر رؤ وف در اين سرزمين معروف، مباح شمرده شده است و اساس وصيت آن حضرت درباره حرمسرا و بچه هاى دلبندش
فان ودائع الرسول الرؤ وف أضيعت يوم الطفوف، ورسوم وصيته بحرمه وأبنائه طمست بأيدى أمته و أعدائه.
فيالله من تلك الفوادح المقرحة للقلوب، والجوائح المصرحة بالكروب، والمصائب المصغرة كل بلوى، والنوائب المفرقة شمل التقوى، والسهام التى أراقت دم الرسالة، والأيدى التى ساقت سبى الجلالة، والرزية التى نكست رؤ وس الأبدال، والبلية التى سلبت نفوس خير الآل، والشماتة التى ركست أسود الرجال، والفجيعة التى بلغ رزؤ ها الى جبرئيل، والفظيعة التى عظمت على الرب الجليل.
و كيف لا يكون كذلك و قد أصبح لحم رسول الله مجردا على الرمال، ودمه الشريف مسفوكا بسيوف الضلال، ووجوه بناته مبذولة لعين السائق و الشامت، وسلبهن بمنظر من الناطق والصامت، وتلك الأبدان المعظمة عارية من الثياب، والأجساد المكرمة جاثية على التراب ؟!!
ترجمه:
با دستهاى امتش و دشمنان بى غيرتش از بين رفته است.
خدايا! به تو پناه مى بريم از اين كارهاى بزرگ كه دلها را جريحه دار كرده و از اين مصيبت هاى عظيم كه غم و غصه ها را به صورت فرياد از دل برمى آورد و اين گرفتارى كه همه گرفتاريها را كوچك و ناچيز مى نمايد و از اين پيشامدها كه كانون تقوى را متفرق مى سازد و از تيرهايى كه خون رسالت را بر زمين ريخت و دستهايى كه خاندان جلالت را به اسارت برد و مصيبتى كه بزرگان را سرافكنده نمود و فتنه و بلايى كه جانهاى بهترين خانواده را از پيكرشان برگرفت و سرزنشى كه دست شيرمردان را بست و رخداد دلخراشى كه جبرئيل را هم به ماتم نشاند و واقعه جانسوزى كه در پيشگاه پروردگار عظمت داشت.
چرا اين چنين نباشد؟ حال آنكه پاره اى از گوشت بدن پيامبر، عريان بر روى شن هاى بيابان، افتاده و خون شريفش به تيغ گمراهان ريخته شده و صورتهاى دخترانش در مقابل چشم شتررانان و شماتت گران و تاراج لباسهايشان در ديدگاه هر گويا و خاموش صورت پذيرفته و اين بدنهاى باعظمت و اين پيكرهاى باكرامت، در حالى كه برهنه از لباس هستند، بر روى خاك افتاده اند.
مصائب بددت شمل النبى ففى قلب الهدى أسهم يطفن بالتلف
و ناعيات اذا ما مل ذو وله سرت عليه بنار الحزن و الأسف
فياليت لفاطمة و أبيها عينا تنظر الى بناتها وبنيها: ما بين مسلوب، وجريح، ومسحوب، وذبيح، وبنات النبوة: مشققات الجيوب، ومفجوعات بفقد المحبوب، وناشرات للشعور، وبارزات من الخدور، و لاطمات للخدود، و عادمات للجدود، ومبديات للنياحة والعويل، وفاقدات للمحامى والكفيل. فيا أهل البصائر من الأنام، و يا ذوى النواظر و الأفهام، حدثوا نفوسكم بمصائب هاتيك العترة، و نوحوا بالله لتلك الوحدة و الكثرة، و ساعدوهم بموالاة الوجد و العبرة، وتأسفوا على فوات تلك النصرة. فان نفوس أولئك الأقوام و دائع سلطان الأنام، وثمرة فؤ اد الرسول، و قرة عين الزهرأ البتول، و من كان يرشف بفمه الشريف ثناياهم، ويفضل على أمته أمهم و أباهم.
مصائب بددت شمل النبى ففى...؛
ترجمه:
يعنى مصيبت هايى كه كانون خاندان پيامبر را پريشان كرد و تيرهايى كه در دل خورشيد هدايت نشست و آن قلب بشريت را از كار انداخت. و فريادهاى طنين انداز زنان خبر از مرگ آنان مى داد و آن جناب را مخاطب مى ساخت و آتش سوزان حزن و اندوه و تأسف را در دلش شعله ور مى ساخت.
اى كاش فاطمه و پدرش مى ديدند كه دختران و فرزندانشان را پا برهنه كرده اند و عده اى را زخمى و و گروهى را اسير و برخى را سربريده اند. دختران خاندان نبوت گريبان چاك و مصيبت زده و با مويهاى پريشان از پشت پرده ها بيرون آمده و بر صورتهاى خود سيلى مى زنند و در غم از دست دادن حمايت گران و سرپرستان خود، صدا به نوحه و زارى بلند نموده اند.
اى مردم آگاه و اى انسانهاى تيزبين، قتلگاه اين خاندان را به ياد آوريد و به بى كسى و غربت آنان و زيادى دشمنان، نوحه سرايى كنيد و با غم و اندوه دائم و اشك چشمانتان، آنان را يارى نماييد كه جانهاى آنان امانتهاى پروردگار جهان و ميوه دل پيامبر مسلمانان و نور چشم فاطمه زهرأ، هستند.
آنان كسانى اند كه پيامبر با دهان مباركش دندانهاى آنان را مى مكيد و پدر و مادر آنان را از پدر و مادر خود، برتر مى دانست.
ان كنت فى شك فسل عن حالهم سنن الرسول و محكم التنزيل
فهناك أعدل شاهد لذوى الحجى و بيان فضلهم على التفصيل
و وصية سبقت لأحمد فيهم جأت اليه على يدى جبريل
وكيف طابت النفوس مع تدانى الأزمان بمقابلة احسان جدهم بالكفران، وتكدير عيشه بتعذيب ثمرة فؤ اده، وتصغير قدره باراقة دمأ أولاده ؟!
و أين موضع القبول لوصاياه بعترته و آله ؟ و ما الجواب عند لقائه و سؤ اله ؟ و قد هدم القوم ما بناه ! و نادى الاسلام واكرباه ! فيالله من قلب لا يتصدع لتذكار تلك الأمور! ويا عجباه من غفلة أهل الدهور! و ما عذر أهل الاسلام والايمان فى اضاعة أقسام الأحزان ! ألم يعلموا أن محمدا موتور و جيع ؟ و حبيبه مقهور صريع ؟ والملائكة يعزونه على جليل مصابه ؟
والأنبيأ يشاركونه فى أحزانه و أوصابه ؟
ان كنت فى شك فسل عن حالهم...؛
ترجمه:
يعنى اگر نسبت به آنان در دل خود، شكى دارى، از سنت پيامبر و قرآن سؤ ال كن، براى اينكه اين دو عادلترين شاهدان راستگو نزد فرزانگان هستند و بيان فضيلت ايشان به تفصيل در آن دو آمده است و خداوند متعال به وسيله حضرت جبرئيل فضايل آنها را ابلاغ فرموده است. چگونه اين مردم به همين زودى (همه چيز را فراموش كردند) و در برابر نيكيهاى پدرش به ناسپاسى پرداختند و عيش حضرتش را با زجر و اذيتى كه بر ميوه دلش روا نمودند، مكدر ساختند و با ريختن خون فرزندانش قدر و منزلت او را كوچك شمردند؛ پس آن همه سفارش كه درباره خاندان و فرزندانش كرده بود، چه شد؟! هنگام ملاقات با آن حضرت در قيامت، چه پاسخى خواهند گفت ؟! اين ستمكاران بنايى را كه ايشان برپا ساخته بود، ويران كردند و فرياد وامصيبتاه از اسلام بلند شد و به خدا پناه مى بريم از دلى كه به ياد اين كارها نشكند و تعجب مى كنم از غفلت مردم اين زمانه، كه چه شده اين مسلمانان را؟ و چه عذرى براى آشكار نساختن غم اين مصيبت دارند؟ آيا نمى دانند كه هنوز انتقام كشته اى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شده، گرفته نشده ؟ و دل مبارك پيامبر دردمند است و فرزند دلبندش گرفتار دشمن شده و كشته بر زمين افتاده است و فرشتگان بر اين مصيبت بزرگ تسليت اش عرض مى كنند و پيامبران الهى هم در اين اندوهها با او همدردى مى كنند؟
فيا أهل الوفأ لخاتم الأنبيأ، علام لا تواسونه فى البكأ؟!
بالله عليك أيها المحب لولد الزهرأ، نح معها على المنبوذين بالعرأ، و جد و يحك بالدموع السجام، وابك على ملوك الاسلام، لعلك تحوز ثواب المواسى لهم فى المصاب، وتفوز بالسعادة يوم الحساب.
فقد روى عن مولانا الباقر (عليه السلام) أنه قال:
«كان زين العابدين (عليه السلام) يقول: أيما مؤ من ذرفت عيناه لقتل الحسين (عليه السلام) حتى تسيل على خده بوأه الله بها فى الجنة غرفا يسكنها أحقابا، و أيما مؤ من ذرفت عيناه حتى تسيل على خده فيما مسنا من الأذى من عدونا فى الدنيا بوأه الله منزل صدق، و أيما مؤ من مسه أذى فينا صرف الله عن وجهه الأذى و آمنه من سخط النار يوم القيامة».
و روى عن مولانا الصادق (عليه السلام) أنه قال:
من ذكرنا عنده ففاضت عيناه و لو مثل جناح الذبابة غفر الله له ذنوبه ولوكانت مثل زبد البحر.
ترجمه:
اى مردمى كه نسبت به خاتم انبيأ (صلى الله عليه و آله و سلم) وفادار هستيد، چرا در گريستن با او همراهى و همكارى نمى كنيد؟!
اى دوستدار پدر زهرا عليها السلام، به خدا، در عزاى كسانى كه بر روى خاك افتاده اند با فاطمه زهرا عليها السلام، هم ناله باش. واى بر تو! سيل اشك جارى ساز و بر مظلوميت بزرگان و پادشاهان اسلام گريه كن، شايد پاداش آنانكه در اين مصيبت همدردى كردند به دست آورده و به فوز سعادت روز حساب نائل گردى كه از سرور ما امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: پدرم زين العابدين (عليه السلام) پيوسته مى فرمود: هر مؤ منى كه به خاطر شهادت امام حسين (عليه السلام) ديدگانش را پر از اشك سازد، آنچنان كه به صورتش روان شود، خداوند در عوض آن، غرفه هايى را در بهشت براى او اختصاص مى دهد كه صدها سال در آنها مسكن گزيند و هر مؤ منى كه از اين اذيت و آزارها كه از ناحيه دشمنان در دنيا به ما رسيده، چشم هايش اشك آلود گردد به آن مقدارى كه از آن اشك به گونه اش سرازير شده، خداوند متعال در منزل صدقش او را جاى دهد. و هر مؤ منى كه در راه ما آزارى ببيند، خداوند آزار و اذيت روز قيامت را از او بگرداند و از خشم و غضب روز رستاخيز ايمنش فرمايد. و از سرور ما امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: كسى كه در نزدش يادى از ما شود، ديدگانش پر از اشك گردد، اگرچه به مقدار بال مگسى باشد، خداوند گناهانش را بيامرزد، هرچند آن گناهان به اندازه كف روى درياها باشد.
و روى أيضا عن آل الرسول عليهم السلام أنهم قالوا:
«من بكى و أبكى فينا مائة فله الجنة، ومن بكى و أبكى خمسين فله الجنة، ومن بكى و أبكى ثلاثين فله الجنة، و من بكى و أبكى عشرين فله الجنة، ومن بكى و أبكى عشرة فله الجنة، ومن بكى و أبكى واحدا فله الجنة، و من تباكى فله الجنة».
قال على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس الحسينى ـ جامع هذا الكتاب ـ:
ان من أجل البواعث لنا على سلوك هذا الكتاب أننى لما جمعت كتاب: مصباح الزائر و جناح المسافر، و رأيته قد احتوى على أقطار محاسن الزيارات و مختار أعمال تلك الأوقات، فحامله مستغن عن نقل مصباح لذلك الوقت الشريف، أو حمل مزار كبير أو لطيف.
أحببت أيضا أن يكون حامله مستغنيا عن نقل مقتل فى زيارة عاشورأ الى مشهد الحسين صلوات الله عليه.
ترجمه:
همچنين روايت شده كه: كسى كه در مصيبت ما، خود گريان شود و يا صد نفر را بگرياند ما ضمانت مى كنيم كه او از اهل بهشت باشد؛ و كسى كه گريه كند و يا پنجاه نفر را بگرياند، اهل بهشت است و كسى كه بگريد و يا سى نفر را بگرياند باز از اهل بهشت به شمار مى آيد و كسى كه بگريد و يا ده نفر را بگرياند، از اهل بهشت خواهد بود و كسى كه گريه كند و يا فقط يك نفر را بگرياند، اهل بهشت است و كسى كه خود را شبيه گريه كنندگان مى سازد (هرچند اشك نمى ريزد) باز هم خدا او را به بهشت خواهد برد.
على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس ـ كه اين كتاب لهوف را جمع آورى نموده ـ گويد: آنچه بيش از هر چيز مرا به نوشتن اين كتاب وادار نمود، اين بود كه چون كتاب «مصباح الزائر وجناح المسافر» را گرد آوردم، ديدم كه كتابى شامل بهترين جاهاى زيارت و برگزيده ترين اعمالى كه هنگام زيارت به جا آورده مى شود، شد. و هر كه آن كتاب را همراه داشته باشد از حمل كتاب زيارت و اعمال آن، اعم از كتاب كوچك و بزرگ، بى نياز شده است. لذا تمايل پيدا كردم كه هر كه آن كتاب را با خود دارد، در كنارش كتاب مقتل جمع و جورى هم براى عزادارى سيد الشهدأ (عليه السلام) همراه داشته باشد و از كتابهاى ديگر بى نياز گردد. از اين رو، اين كتاب را فراهم آوردم و باتوجه به اينكه زيارت كنندگان فرصت كمترى دارند.
فوضعت هذا الكتاب ليضم اليه، و قد جمعت هاهنا ما يصلح لضيق وقت الزوار، و عدلت عن الاطناب والاكثار، و فيه غنية لفتح أبواب الأشجان، وبغية لنجح أرباب الايمان، فاننا وضعنا فى أجساد معناه روح ما يليق بمعناه.
وقد ترجمته بكتاب: اللهوف على قتلى الطفوف، و وضعته على ثلاثة مسالك، مستعينا بالرؤ وف المالك.
ترجمه:
در اينجا رشته سخن را كوتاه نموده و مطالب را به طور اختصار بيان مى كنم و همين مقدار كافى است كه درهاى غم و اندوه را به روى خوانندگان باز نمايد و مؤ منان را رستگار سازد، كه در قالب اين الفاظ حقايق ارزنده اى گنجانده ام و نامش را «اللهوف على قتلى الطفوف» نهادم و بر سه مسلك تدوين نمودم و از خداى مهربان و مالك جهان، يارى مى طلبم.