درسهاى زمانه شناسي رجب 1444 شماره 132
خاطرات وكيل مصدق كه دوست نزديك امام خمينى و برادران بوده است
[نصرت الله امینی (اراک ۱۲۹۴ – ۱۳۸۸ آمریکا) رییس دفتر بازرسی محمد مصدق و از افراد بسیار مورد اعتماد ایشان در دوره نخست وزیری و تبعید بود.
امینی پس از کودتای ۲۸ مرداد تا پایان عمر مرحوم مصدق وکالت ایشان را بر عهده داشت.
پس از انقلاب اسلامی با حکم مهندس بازرگان استاندار فارس شد.
مشهورترین اقدام او ممانعت از تخریب بنای” پارسه” یا همان” تخت جمشید” توسط صادق خلخالی بود]
پروژه تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد، جلد سوم، بخشی از گفتوگو با نصرت الله امینی:جلسه بنجم مكتوب از 27 = جلسه نهم صوتي از دقيقه 12 و 40
https://www.youtube.com/watch?v=3BTnwy5wAEIس- آقای امینی میتوانم بگویم که شما یکی از اشخاص نادری هستید که با آقای خمینی از سالهای قبل در ارتباط مستقیم بودید. البته نادر از این نظر میگویم که ممکن است در ایران دیگران هم باشند ولی در اینجا فکر میکنم که ما به تنها کسی که دسترسی داریم شما هستید. میتوانید لطف کنید و برای ما یک مقدار مطالبی راجع به شخصیت آقای خمینی راجع به افکار آقای خمینی و اینکه چگونه ایشان وارد کارهای سیاسی شدند بفرمایید.
ج- آقای خمینی، من ایشان را از سالیان دراز یعنی شاید از حدود سال ۱۳۱۴ که سفر اولم به خمین بود که رفتم، من با ایشان و خانوادهی ایشان
آقای پسندیده برادر بزرگ ایشان، آقای مرتضی پسندیده،
آقای سید نورالدین هندی برادر دیگر ایشان که فوت کردند و وکیل دادگستری و مرد بسیار نظربلندی درِخانهبازیْ بود.
بنده با این خانواده آشنا بودم.
http://www.ensafnews.com/wp-content/upl ... 00x532.jpgدر تهران هم بنده اصولاً به آخوندباز معروف بودم، با اینکه خانواده من همه از خوانین بودند چه بودند ولی ارتباطم با آقایان روحانیون زیاد بود خود من هم علاقهی مذهبی داشتم. و با ایشان خیلی مربوط و مأنوس بودم. و اغلب در مجالس صحبت هم که مینشستیم ایشان خیلی اهل ذوق و شعر و ادب بودند. گاهی وقتها خودشان شعر میساختند و میخواندند گاهی وقتها بنده به مناسبت شعر شعرایی را که آنوقت بود مخصوصاً ملکالشعرای بهار که ایشان خیلی خوششان میآمد، یا مثنوی ایشان میخواندند و خیلی به مثنوی وارد بودند. مسائلی را که گاهی وقتها من نمیدانستم میپرسیدم. در سال ۱۳۲۲ یادم هست که من از طرف دیوان کیفر و بازرسی کل کشور یک مأموریتی در خوزستان داشتم. روزی که من از محلی که بودم آمدم بروم به دادگستری دیدم کنار شط کارون، نهر کارون عبایی روی زمین افتاده و دو نفر آنجا هستند خوب نگاه کردم دیدم که آقای حاجی آقا روحاله هستند. آنوقت ما به ایشان آقای حاجآقا روحاله میگفتیم. رفتم جلو و سلام کردم دیدم ایشان هستند با آقای آقاشیخ محمدعلی ادیب تهرانی که یکی از ادباء بود و معروف بود که استاد ادب ایشان هستند با هم خیلی مأنوس بودند. ما هم معانقهای کردیم، آقا اینجا چی؟ گفتند بله من دیشب از عتبات آمدم با چیز هم آمدیم اینجا هیچ کجا جا گیر نیامد. و همینجا خوابیدیم. بعد بنده ایشان را بردم در اطاقی که بودیم نشستیم، گفتند اولین سؤال این بود که شعر تازه چی داری؟ ملکالشعرای بهار دو قصیده ساخته بود یکی
«گویند حکیمان که پس از مرگ بقا نیست / ورهست بقا فکرت و اندیشه بجا نیست
من نیز بر آنم که سعادت بود آندم / کاویخته زین قبه قنادیل طلا نیست»
تا الی آخر که، و یک قصیدهی دیگری بود که:
«ای خوش آن ساعت که آید پیک جانان بیخبر / گویدم بشتاب سوی عالم جان بیخبر
ای خوش آن ساعت که جام بیخودی از دست دوست / گیرم و گردم ز خواهشهای دوران بیخبر
تا خبر شد جانم از اسرار پنهان وجود / گشتم از قیل و مقال کفر و ایمان بیخبر»
تا آخرش. این را ایشان خیلی خوشش آمد اصرار کرد که برای من بنویس. من این دو قصیده را به خط مرحوم ملک داشتم. من گفتم شما همینجا تشریف دارید اینها را بنویسید من باید برویم سری به دادگستری کاری دارم و باز برمیگردم. بله ایشان را گذاشتم. منظور ایشان خیلی اهل ذوق و ادب بودند. و خب همیشه خیلی متین بودند خیلی در رفتارشان یک سکینه و وقار و طمأنینهای بود. و بعد خب ایشان، اتفاقاً آن سفر از عتبات هم همانجور که خودشان فرموده بودند آمدند. بعد هم ارتباط ما محفوظ بود تا اتفاقاً ۱۳۲۴ که باز اتفاقاً من اغلب به همین خمین میرفتم و میآمدم البته ایشان که در قم مقیم بودند. ولی تابستان بود و اول اردیبهشت در عید بود که تصادفاً ایشان…
س- شما به خاطر دارید ایشان چه سالی از خمین به قم آمدند؟
ج- ایشان اول از خمین بعد از اینکه پدر ایشان را کشتند، مرحوم حاجیآقا مصطفی را، که بین راه اراک و خمین کشتند و ایشان طفلی بودند ایشان مدتها در اراک بودند. البته در خمین بودند ولی بعد برای تحصیل، آنوقت هنوز قم مرکز علمی نشده بود. ایشان اولش مدتی اصفهان بودند آنجا خود آقای مرتضی پسندیده هم، که نام خانوادگی ایشان هم هندی بود آقای پسندیده هم نام خانوادگی پسندیده نداشت همه خانواده نام خانوادگی هندی را داشتند آقای پسندیده. ولی بعد که صدرالاشراف وزیر دادگستری بود و خواست آن حدود دفتر اسناد رسمی دائر کند و بهترین شخص را آقای آقامرتضی را در نظر گرفت و برای ایشان ابلاغی تهیه کرد…
س- آقا مرتضی فرمودید؟
ج- و آقا مرتضی…
س- آقا مرتضی پسندیده؟
ج- پسندیده بله. البته مخصوصاً گفتم آقا مرتضی و عنوان نام خانوادگی نگفتم چون آنوقت ایشان آقا مرتضی هندی بودند. وقتی که ابلاغشان تهیه شد اتفاقاً صدرالاشراف از وزارت افتاد و متین دفتری وزیر شد…. دکتر متین دفتری با مرحوم صدرالاشراف بد بود با اینکه معاونش بود وقتی وزیر شده بود میخواست تمام اقدامات او را هم خنثی کند و اذیت بکند و برای او پروندهای بسازد، و منجمله وقتی همین آقای آقامرتضی رفتند ابلاغشان را بگیرند ایشان گفتند که من به هندی دفتر نمیدهم. آقامرتضی گفتند آقا نام خانوادگی من هندی است من در خمین به دنیا آمدم پدرم در خمین به دنیا آمده است و یکی هست نام خانوادگیاش مکی است یکی مدنی یکی نجفی، یکی حائری اینها دلیل نشد که گفتند نه باید عوض کنی. و با آن غروری که دکتر متین دفتری داشت فشار آوردند و بالاخره خود ایشان این نام خانوادگی پسندیده را، یعنی خود متین دفتری انتخاب کرد و به ادارهی آمار و ثبت و احوال تلفن کرد که نام خانوادگی ایشان را عوض کنند و ایشان شدند پسندیده والا تا آنموقع ایشان هم هندی بودند آقامرتضی هندی بودند. بنده در خمین یک مأموریتی از طرف یعنی خمین، گلپایگان، خوانسار، اراک اینها یک مأموریتی از طرف بازرسی کل کشور و دیوان کیفر داشتم و رفته بودم آنجا. و دوست بسیار بسیار عزیزی داشتم آقای دکتر آقاحسین عطایی که در خمین رئیس بهداری بود. در خمین که میآمدم منزل او وارد میشدم. و این دوستی و ایشان هم مستأجر آقای حاجآقا روحاله خمینی بودند. آقای خمینی منزلی داشتند چون خودشان نبودند خانه را اجاره داده بودند. و من با خانم فعلیام که خانم من، یعنی خانم فعلی که خانم همیشگیام که دختر همان آقای دکتر عطایی بود میخواستم وصلت کنم و ازدواج کنم، و همین آقای پسندیده در دفترشان ثبت کرده بودند. که اخیراً در قم که پارسال خدمتشان بودم گفت یادت میآید اینجور و فلان، چون با ایشان بنده خیلی مربوط و مأنوس هستم با این آقای پسندیده. ارتباط من اتفاقاً بعد دختر دیگر مرحوم دکتر عطایی خانم آقای میرزاحسنخان مستوفی کمرهای بود که او هم پسرخالهی آقای خمینی و آقای پسندیده بود. ولی ارتباط من با ایشان هیچ ارتباطی به این نسبت باجناق بودن با پسرخالهی ایشان نداشت برای اینکه من قبلاً با ایشان قبل از اینکه این وصلت را بکنم و قوموخویش بشوم باجناق بشوم با آقای مستوفی با ایشان مربوط بودم. ایشان به بنده خیلی زیاد لطف داشتند محبت داشتند هروقتی تهران میآمدند منزل من وارد میشدند. پریروز عرض کردم خدمتتان مثل اینکه در یکی از مصاحبات راجع به موضوع تلفن مثل اینکه چیز شد اینجا ضبط کردیم. و بعد از ۲۸ مرداد هم باز ایشان مریض شدند تهران آمدند مثل اینکه من عرض کردم که در چیز که من برای استخاره هم رفتم پهلوی ایشان گفتم مثل اینکه ظاهراً…س- من یادم نمیآید.
ج- من خیال میکنم گفته باشم. من بعد از ۲۸ مرداد که آقای دکتر مصدق سقوط کرده بود و ایشان را زندانی کرده بودند من دیگر بههیچوجه حاضر نبودم که با دستگاه دولتی کار بکنم با اینکه خب جای دیگری ممر معاشی نداشتم، قبلاً قاضی دادگستری بودم و قاعدتاً باید همان در دادگستری به ادامهی شغل مشغول بشوم، ولی میل نداشتم چون دست و دلم به کار نمیرفت. تنها کاری که من میتوانستم بکنم اگر مثلاً پینهدوزی کرده بودم میرفتم کفاشی باز میکردم. خب من یک عمر توی دادگستری بودم فقط تنها کاری که میتوانستم بکنم این بود وکالت بکنم. ولی خب وکالت هم لازمهاش این بود که من قبلاً با یکی جایی بندوبست بکنم فلان مشاور قضایی را بگیرم مشاورت قضایی هیچ. این بود که با یک حال خوف و رجایی رفتم قم و منزل آقای خمینی. رفتم خدمت ایشان و معمولاً که بنده خدمت ایشان میرفتم آقای آقامرتضی حائری هم پسر مرحوم آقاشیخ عبدالكريم حائری یزدی که بعداً دختر ایشان عروس آقای خمینی شد ایشان هم میآمدند. یا بالعکس من منزل آقای حائری که میرفتم آقای خمینی تشریف میآوردند.
آنجا بعد از موقع نماز من از ایشان خواهش کردم یک استخارهای بکنند. نظر من این بود برای همین کار وکالت. ایشان با قرآن استخارهای کردند گفتند خوب است ولی زحمت و مشقت و مرارت هم دارد. خب من یک قدری دل چرکین شدم. فکر کردم خب حالا یک استخارهی دیگر بکنم بروم همان دنبال کارم را در دادگستری بگیرم و ادامه بدهم آنوقتها اعتقادی داشتم و دارم. باز خواهش کردم که استخاره دیگری بکنند بدون اینکه مطلب را بگویم که ایشان استخاره دوم را کردند گفتند بسیار بد است. من خندیدم گفتم خب آقا راحت شدم چون راه بازگشت مرا خراب کردید. گفتند چی بود؟ اولش این بود که دنبال کار آزاد کار وکالت بروم، دومیاش این بود که من بروم همان دنبال دادگستری و ادامه بدهم به خدمت که این دومی بد آمد. گفتند آن اولی سوره یوسف بود و غنیمت هم دارد درست است زحمت و مشقت دارد غنیمت هم دارد. و بعد آمدم و تقاضای جواز وکالت کردم. البته خیلی هم اولش واقعاً سختی دچار شدم چون خب طول داشت تا مردم بشناسند و کار وکالتی به من رجوع بکنند. تا اولبار که من برای خاطر کارم ناچار شدم یک ماشین بخرم، رفتم یک ماشین نویی خریدم تصادفاً آقای خمینی تهران تشریف آوردند منزل من بودند و میخواستند به دکتر مراجعه کنند وقتی که سوار ماشین شدند به اتفاق آقای آقامرتضی حائری، ماشین من گفتند این ماشین مال کیست؟ گفتم مال خودم است من که کار دولتی و چیزی ندارم که ماشین یا … گفتند اه عجب پس این از همان غنیمتهایی است که من گفتم در استخاره یادشان بود که گفتند غنیمت.
ما ارتباطمان محفوظ بود و ایشان هروقت تشریف میآوردند تهران منزل من بودند یا اگر احیاناً میخواستند زیادتر بمانند جایی را میگرفتند مخصوصاً بیشتر در حدود پامنار نزدیک منزل پدرخانمشان آقای ثقفی باشد آنجا منزل میگرفتند میماندند. من خدمتشان خیلی نزدیک مربوط بودم. چه قبل از ۲۸ مرداد زمان آقای دکتر مصدق که من کار داشتم شهردار تهران بودم یا اینکه بعد ادامه داشت. و یادم هست که ایشان یک سفری که به تهران تشریف آوردند کابینه علم بود. ایشان آمدند به من فرمودند که من میل دارم راجع به دو نفر از تو بپرسم و تحقیق کنم چون به تو اطمینان دارم. یکی مهندس روحانی است که وزیر نیرو شده است. البته بعداً وزیر کشاورزی شد و یکی دکتر غلامحسین خوشبین. گفتند که اینها بهایی هستند.
گفتم من راجع به هردوی اینها یک صورتمجلسی نقل میکنم نظر خود جنابعالی صائب است. گفتم من وقتی که شهردار تهران بودم آقای مهندس بازرگان را رئیس سازمان آب تهران کردم با تصویبنامه هیئت وزیران و مقررات اینها. بعد از مدتی آقای مهندس بازرگان ابلاغی پهلوی من فرستاد که من امضاء کنم آقای مهندس منصور روحانی را برای معاونت ایشان. من هم همچنین الان جنابعالی چیزی شنیدید من هم شنیده بودم که یک اتهامی نسبت به مهندس روحانی، اتهام بهایی بودن و به قول کسروی بهاییگری. طبق فرمول اداری این حرفها یک کاغذی روی این ابلاغ گذاشتم که جناب آقای مهندس بازرگان مذاکره فرمایید و این را برگرداندم. فردا آقای مهندس بازرگان گفت بله این ابلاغ آمد و من میدانم برای چی این را فرستادی من خود صاحب عله را میفرستم و بیاید به شما توضیح بدهد. خب من به مهندس بازرگان هم اعتماد داشتم که ایشان مرد مذهبی است. بعد از یکی دو ساعت دیدم که رئیس دفتر آمد که آقای مهندس روحانی، گفتم بیاید، آمد توی اطاق بنده و از جیبش قرآنی درآورد و گفت که آقا من به این قرآن بهایی نیستم. میدانم شما برای چی ابلاغ را برگرداندید، پدرم بهایی است زنم بهایی است و مادر من خواهر راغب کفاش است که با تو هم آشنا است توی خیابان لالهزار مغازه دارد. مادر من بعد از اینکه فهمید پدرم بهایی است گفت بودن من در خانهی تو شرعاً جایز نیست و جدا شد. و حال هرکجا که میگویید من اعلام کنم و بنویسم برای اینکه مگر احمق هستم در این عصروزمان بیایم مذهب انتخاب کنم مذهب بهایی را اتنخاب کنم؟ نخیر. میخواهید اعلام کنم. من این را خدمت آقای خمینی عرض کردم ایشان فرمودند که برای من کافی است. قرآن میفرماید (؟؟؟) کافی است برای من کافی است. اتفاقاً همین مهندس روحانی در مواقعی که من هم بیکار بودم نیمهشعبان برای اینکه نشان بدهد که چیز نیستم میآمد منزل ما تبریک عید بگوید. حالا بعد البته کشته شد.
و راجع به دکتر خوشبین هم گفتم که ایشان پدرش حاج ندیم باشی یک وقتی به اتفاق آقایی به اسم شهاب فردوس که آنموقع در معارف در فرهنگ بود غیر از شهاب فردوس دادگستری برادر بزرگ او، آمده بودند در خمین برای تبلیغ بهائیت.
اتفاقاً چون در خمین مهمانخانه و مسافرخانه نبود هرکسی آنجا میآمد منزل آقای هندی (نورالدين = برادر امام خميني) وارد میشد. منزل ایشان اصلاً مهمانخانهی مجانی و عمومی بود برای هرکسی بدون اینکه بدانند کی میآمدند و وارد میشدند و پذیرایی میشدند
چه خود آقای هندی بود چه نبود.
یادم هست که مثلاً کوهی کرمانی یک سفری تهران آمد و گفت آقا من رفتم خمین سه ماه تمام منزل مردی بودم شب شام میخوردم تریاک را میکشیدم رختخوابم آنجا سر پشتبام افتاده بود میخوابیدم صبح پا شدم باز همینجور تریاکم صبحانه فلان میرفتم چوب میگرفتم این فورکلوروس را جمع کنم درهرحال ظهر هم همینجور ناهار. ولی در این سه ماه ما صاحب این خانه را ندیدیم که این آقای هندی کیست ولی درب خانه باز بود و از ما پذیرایی میکردند.
تصويرحاج اقا نورالله = نورالدين هندي= برادرامام خميني = قبل از خلع لباس توسط رضاشاه
تصويرحاج اقا نورالله = نورالدين هندي= برادرامام خميني = بعد از خلع لباس توسط رضاشاه و در اواخر عمر
تصوير امام خمينى وبرادرشان ىيت الله بسنديده در كنار مرقد برادرشان سيد نورالدين
بيوكرافي سيدنورالدين در سايت وكلا
https://vokalapress.ir/%D9%86%DA%AF%D8% ... %A7%D8%AF/مقابر خاندان امام خميني مادر عمه ها و برادر ووو
https://qom.icpikw.ir/fa/NewsPrint.aspx?ID=3146ادامه مصاحبه اميني درباره خاطرات با امام خميني و برادران
واقعاً از این لحاظ (سيد نروالدين) مرد عجیبی است
خیلی خانواده.
خود آقای حاجی آقاروحاله هم خیلی از نظر مالی و از نظر تقوا تا آنجا که من ایشان را میشناختم خیلی از آنموقع متقی بودند ...
گفتند بههرحال اینها منزل آقای هندی وارد شدند و آقای هندی چون وکیل دادگستری بود و ارتباط با دادگستری داشت میگویند یک خوشبینی شما خوشبین هستید یک خوشبین هم در دادگستری هست با شما، میگوید بله او پسر من است ولی ارتباطی با این کار من ندارد. علت این بود که دکتر خوشبین در کابینه علم وزیر دادگستری شده بود و روحانی وزیر نیرو بعد من…
س- کابینه اول آقای علم بود؟
ج- بله کابینهی اول علم بله. بعد از امینی، بعد از اینکه او رفت.
س- آقای دکتر باهری توی این کابینه وزیر دادگستری نبود؟
ج- نخیر. بعد شد، بعد شد نخیر. و من راجع به او گفتم خوشبین هم چون این شهرت را داشت. گفتم اتفاقاً بنده یک سفری به اتفاق ایشان برای بازرسی به خراسان میرفتیم، به اتفاق دکتر غلامحسین خوشبین و وقتی از هواپیما به زمین نشستیم آمدیم پایین بیرون آمدیم که عدهای به استقبال آمده بودند من از ایشان پرسیدم که حالا کجا میرویم و منزل کی میرویم؟ گفت که منزل جدم. من خیال کردم که چون خوشبین اصلاً اهل خراسان است و اینجا یک منزل اجدادی دارد دیدم نخیر ما مشرف شدیم به حرم و بعد هم از جیبش قرآنی درآورد درهرحال بنده به آقای خمینی عرض کردم که ایشان قرآن توی جیبش بود وقت برگشتن هم باز قرآن را خواست و ایشان فرمودند برای من کافی است.
درهرحال ایشان از همانموقع من حس کردم در جریانی است که میخواهد خودش را در امور سیاسی بیشتر مداخله بدهد.
چون خب قبلاً هم ایشان در قم هم که بودند با آقای بروجردی اولش خیلی نزدیک بودند البته بعد یک قدری کنارهجویی کردند
و بعداً شروع کردند آن نامهها را نوشتن به شاه و راجع به علم این موضوع اصلاحات ارضی پیش آمد. اصلاحات ارضی که در کابینهی امینی بود که ایشان مخالفت کردند و اصلاحات ارضی شاه. بعد هم نامههایی راجع به انتخاب نمایندگان مجلس و یا انجمن ولایتی بود ,,, که نامههایی، بله نامهها چاپ شده است هست در…
س- بله بله.
ج- بله هست در همهجا. که بعد منجر شد به آن قضایای توقیف ایشان مرحوم آقای آقاشیخ بهاءالدین محلاتی و آقای حاجیآقا حسین قمی که اینها را در تهران زندانی کردند و بعد از مدتی هم که من در جلسهی قبل مثل اینکه گفتم بعداً هرکدام را در هر جای دیگری بردند نگه داشتند و بعد هم تا قضایای ۱۵ خرداد و بعد بردن آقای خمینی به بورسا در بورسا بودند. خب باز بعضیها با ایشان تماس داشتند البته خیلی کم. و تا انتخابات ترکیه شد و سروصدا در ترکیه شد مگر ما اینجا ژاندارم ایران هستیم که مراجع را اینجا نگهداری کنیم تحتالحفظ باشند مراقبت ایشان را آنجا آزاد کردند و آقای خمینی خب ایران تشریف نیاوردند و رفتند به نجف دیگر در نجف مقیم بودند آنجا شروع کردند شدیداً صریحاً اعلامیه دادن و نوار فرستادن این اقداماتی بود که دیگر همه مستحضر و مطلع شدند. رادیو بود رادیو عراق بود که بیانات ایشان را منتشر میکرد همین آقای دعایی که الان روزنامهی اطلاعات را اداره میکند و بعد از انقلاب سفیر ایران در عراق شد ایشان آن دستگاه رادیوی فارس را در رادیو بغداد از طرف آقای خمینی اداره میکرد و مطالب و نظرات ایشان را و نظرات دیگری را پخش میکردند تا موقعی که شاه رفت به الجزائر و با همین صدام آشتی کردند و قرار شد که ایران به کردها کمکی نکند و از حمایت بارزانی دست بردارد و آنها هم محدودیتهایی برای آقای خمینی قائل بشوند. که همانطور شد و خانهی ایشان را محاصره کردند
که من از اینجا تماس تلفنی گرفتم و پرسیدم. بعد از مدتی که باز مجدداً تلفنی کردم منزل مرحوم آقا مصطفی خانم ایشان معصومهخانم دختر آقای آقامرتضی حائری و حسینآقا نوهی آقای خمینی و نوهی آقای حائری گفتند که ایشان تشریف بردند به کویت که معلوم شد کویت هم اجازه نداده بود که ایشان آنجا وارد بشوند. این داستانهایی که دیگر معروف است و توی روزنامهها نوشته شده که از آنجا بالاخره ایشان تماس گرفتند و بعد بالاخره آنجا یک شب اجازه ندادند حتی به فرودگاه کویت بروند بصره هم نمیگذاشتند بروند بالاخره برگشتند به کاظمین و سامره آنجا تماس تلفنی ظاهراً با بنیصدر گرفتند و آقای یزدی تماس گرفت و قرار شد ایشان به پاریس بروند تا بعد یک جایی که آنجا بیشتر البته علاقهمند بودند ایشان در یک مملکت اسلامی رحل اقامت بیافکنند تا اینکه بتوانند فعالیت…
نامهای که ایشان وقتی بنده اتفاقاً از اینجا رفتم پاریس خدمتشان معلوم شد آقای آقامهدی حائری دوست بسیار عزیز بنده اینجا استاد بودند و مقام علمی خیلی ارزندهای داشتند معلوم شد تلگرافی کردند برای آقای خمینی و این تلگراف بیجواب مانده بود. بعد من که به ایشان عرض کردم فرمودند که من اتفاقاً این آدرس ایشان را گم کردم و نداشتم و نامهای به ایشان نوشتند من خیال میکنم کپی آن نامه را اینجا داشته باشم… بله مفاد نامهی ایشان که حالا بعد پیدا میکنم و میخوانم این است که تلگراف شما رسید و من در این اسبابکشی و جابهجا شدن چون کاغذ و تلگراف وقتی رسید ایشان در شهر پاریس بودند ولی وقتی که رفتند به نوفللوشاتو در اثر این جابهجا شدن به قول خودشان تلگراف گم شد و آدرسشان هم معلوم نبود و نوشتند حالا که آقای نصرتاله امینی آمدهاند و نامهشان جواب داده شد. آنوقت وقتی نوشتند امینی ولی من فکر کردم مبادا که با آن امینی دیگر اشتباه شود ابرو زدم بالا یک نصرت اله هم اضافه کردند و جواب میدهم و من امیدوارم همین روزها بتوانم به یکی از ممالکت اسلامی بروم و آنجا چون هرکجا میخواهم بروم مانع میشوند. ولی بعد بالاخره همان در پاریس ماندند و من چند روز آنجا بودم و بعد برگشتم به تهران که اتفاقاً همانموقع آقای دکتر سنجابی هم بودند آقای مانیان بودند آقای مهدیون بودند و آمده بودند. عدهی دیگری از آقایان میآمدند و میرفتند دکتر صادقی دیگران که میآمدند شبها و وقتهایی که ایشان نماز میخواندند بعد از نماز هم معمولاً یک نیمساعتی صحبت میکردند که نوارشان ضبط میشد.
و حتی در یکی از نوارها بنده یادم هست که ایشان راجع به اینکه شاه گفته بود که آقای خمینی با من نظر شخصی دارد گفتند من چه نظر شخصی با ایشان میتوانم داشته باشم من در قم بودم در یک خانهی محقری ایشان مرا تحویل گرفتند و بردند در زندان آنجا در زندان هم اطاق بسیار خوبی بود یک اطاق پاکیزهای بود این سربازهای بیچاره به من خدمت میکردند و محبت به من و آقایان محلاتی و قمی و بعد از آنجا هم بردند در یک منزلی خیلی منزل مجللی که از منزل خود من خیلی خیلی بهتر بود. و من با ایشان عداوتی و عنادی ندارم. من اصول کلی را صحبت میکنم بعد هم که آمدم قم و بعد هم باز ترکیه فرستادند و تبعید کردند.
ولی اصولاً بعد از شهریور ۲۰ میشد که کلک این خاندان کنده بشود که متأسفانه رجال قوم نکردند رجال آنموقع. اولش در همانموقع در شهریور ۲۰ حق بود که اینها حل بکنند رد بکنند که نکردند بعد هم دوسهبار دیگر در دست دولتها فرصتهایی به دست آمد از قبیل زمان قوامالسلطنه و حتی مخصوصاً زمان آقای دکتر مصدق، خیلی با احترام هم نام بردند گفتند که آقای دکتر مصدق که قصد خدمت به مملکت داشت، این را مخصوصاً آنموقع فرمودند، قصد خدمت به مملکت داشت میتوانست که گلوی این را فشار بدهد و از مملکت خارج کند که نکردند. این ایراد ایشان بود. تنها ایرادی که داشتند.
مختصر اين قسمت مصاحبه
https://www.irna.ir/news/84718970/متن كامل مجموع مصاحبههاو نوارهاى وكيل مصدق = نصرتالله اميني = دوست امام خميني = خاطرات مذكور در قسمت نوار بنجم است
https://iranhistory.net/amini-nosratollah0/بيوكرافي آیت الله آقا میرزا محمدعلی ادیب تهرانی = استاد علوم ادبي فارسي و شعر و شاعري امام خميني
https://hawzah.net/fa/Book/View/45232/17329/تصوير امام خميني در جواني و استاشان اديب طهراني
https://psri.ir/?id=3i631p8mامام راست نفر سوم رديف روي صدلي
اديب طهراني نفر سوم رديف روي زمين