مقام امام سجاد (علیه السلام)
محمع رجال الغيب كاركزاران ناحيه مقدسه،علیه ال
السلام علیک یا علی بن الحسین السجاد زین العابدین
إشفع لنا عند الله في حاجاتنا بحق محمد وآله الطاهرین


1- در بنای جدید؛ محل محراب مانند قدیم است؛ فقط درازى و طرفيين وسعت يافته و سقف آن مرتفع شده است.
2-
نکته در دعاهای مقامات مسجد سهله خاصة مقام امام سجاد علیه السلام برای دفع شر و حفظ: در ادعيه اعمال مسجد سهله در هر مقام فقره اى براى دفع شر و دفع دشمن و حفظ ووو هست؛ چون عمل استجاره بالله براى دفع ظالمين و اشرار است
اما در دعاي مفصل بعد سجدات اولي مقام امام سجاد علیه السلام فقرات با اين مضامين بيشتر آمده است
و اگر با توجه و نيت در هرفقره خوانده شود؛ مثلا وقتي در مقام دعا براى حفظ است شخص مورد نظر براى حفظ را نيت كند؛ و در وقت اشاره به ظالم ووو است اشخاص ظالمين را در نظر بياورد ووو تاثير و نتيجه اش بيشتر است
و اين دعاها با اين مضامين در غير مسجدسهله هم در وقت استجاره به خداوند که براى دفع شر اشرار مي شود از اين اعمال فيض برد و نتيجه گرفت
و چه بسا دليل اينكه در مقام سجاد اين استجاره تفصيلي وارد شده است
بخاطر اين است كه عمل امام سجاد عليه السلام در اين مقام اينطور بوده است و اينها بخشي از اعمال حضرت است
و يا بخاطر شرايط حضرت امام سجاد است بعد از عاشورا؛ كه متاسفانه كسي انرا براى مردم خوب تبيين نكرده است
و همه فكر مي كنند خوب وقتي بعد اربعين از كربلا كه برگشتند به مدينه؛ حضرت گوشه اى مشغول عبادت بودند تا آخرعمر؛ بله اينطرو بوده اما حضرتش در معرض تهديد بودند
وقتي يزيد لشكر كشيد و در مدينه كشتار كرد صحابه و آن فجايع و تجاوزها كردند و هزاران دختر به مورد تجاوز واقع شدند و در حرم نبوي كشتار كردند و جنايات وووو
بخاطر اينكه مردم مدينه بعد عاشورا همراهي با يزيد نكردند؛ نه اينكه مخالفتي
آنوقت وقتي مردم عادي جنيين مورد تعرض بودند؛ و حضرت امام سجاد و اهل بيت بيشتر مورد هدف بوده اند
و حضرت امام سجاد و اهل بيت بيشتر مورد هدف بوده اند و اصلا معجزه بوده است مصون ماندنشان
و در نقل است كه بعضا حتی حضرت خيمه در بيابان زده بودند و آنجا عبادت مي كردند و با كسي تماس نداشتند
و مجبور كردند كه حضرت زينب از مدينه بيرو ن بروند و تبعيد كردند به مصر؛ يا حضرت ام كلثوم و سكيه خواهران امام حسين را به شام احضار كردند و تا آخر عمر منقطعا آنجا بودند تا وفات كردند
فلذا حضرت سجاد در شرايط سخت و خطر شديد بودند و حالشان را مي شود از مضامين اين دعا و تضرعشان براى دفع دشمنان كمي متوجه شد
از فضائل و برکات مقام امام سجاد (علیه السلام):1- در کلام خازنان وحی (علیهم السلام) وارد شده است که:
در آن مسحد (سهله) سنگی سبز رنگ از زبرجد (مخفی شده) است که در ان نقش صورت و تمثال هر نبی و وصی الهی هست و از خاک زیر آن سنگ؛ طینت پیامبران الهی گرفته شده است.
شیخ جواد سهلاوی خادم و مقیم مسجد سهله نقل نموده است که:
در وقت اشغال عراق توسط قوای بریطانیا؛ در مناطق قدیمه کوفه؛ از جمله مسجد سهله؛ اقدام به حفریات بسیار نمودندو از ناحیه مسجد سهله ذخیره بسیاری از اشیاء عتیقه و مسکوکات وو.. کشف مرده و به خارج عراق سرقت کردند؛ از جمله مواضع مسجد که حفر کردند مقام (محراب) امام زین العابدین علیه السلام بود؛ وقتی که اینجا را حفر کردند به تحته سنگ سبز رنگ بسیار بزرگی رسیدند؛ روی آن سنگ تصویرهای نقش بسته بود
جنازه هایی مشاهده شد که قامتهای بسیار رسا داشتند و مشخص بود به تاریخ قبل از اسلام مربوط بودند
همچنین به نقل از خاندان سهلاوی؛ در شصت هفتاد سال قبل؛ مقام امام سجاد (علیه السلام) را که حفاري كرده بودند اسكلت قامتهاى بلند حدود شش متر كشف شده است
كه از مرحوم آيت الله حكيم (که مرجع بودند و کلامشان نافذ بوده است) درباره آن پرسيده بوده اند؛ و ایشان گفته بودند اين بقيه اجساد صالحين دورانهاى قديم (زمان ادريس) بوده است رويش را بپوشانند
نکته:
اينكه انگليسيها از ميان مقامات و امكنه مختلف مسجد سهله فقط مقام امام سجاد عليه السلام را حفاري كرده اند معلوم مي شود كتابهاى حديث شيعه را جستجو كرده و هر جا مطلبي بوده كه مي توانسته اند در جهت منافعشان استفاده كنند در برنامه حفاريهايشان گذاشته اند و چون در كتب شيعه در مسجد سهله تنها اين موضع را با اين مطلب ذكر كرده مورد توجه قرار داده و حفاري كرده اند با اينكه آنها اصلا مسلمان نيستند و در تبليغاتشان هم مستمرا در جهت سست كردن عقايد مؤمنين به اسلام و قران و احاديث تلاش مي كنند
و خيلي ها را هم منجرف كرده اند بطوريكه اگر اين احاديث را بشنوند اصلا معرفت ندارند و انكار دارند اما آنها بي هيچ ترديدي ان احاديث را باور كرده و جدي گرفته ولو در جهت منافع مادي خودشان سوء استفاده كرده اند
2- مقام امام سجاد (علیه السلام): محل اجتماع رجال الغيبدر برخی از تشرفات نقل شده که این مکان محل عبادت و اجتماع رجال الغیب (اولیاء الله پنهان) است
الف - رجال الغيب از خادمان ناحيه مقدسه هستندد-
در معرفي رجال الغيب:رجال الغیب به دلیل این که مستقیما حقایق را شهود می کنند، بدون این که دچار اشتباه شوند، معانی و حقیقت صورت های معانی را ادراک می کنند. آنها صاحب کشف هستند و هر صاحب کشفی نیز از آنها استفاده می کند و رجال الغیب هستند که اخبار اصحاب کشف و مؤمنان خالص را در جهان منتشر می کنند و احوال آنها را به جماعتی که اهلیتش را دارند می شناسانند. به این دلیل آنها به منزله وزراء و مأمورین امام زمان (منه السلام) هستند که به رفع حوائج معنوی و الهی مردم قیام می کنند. اما نه به گونه ای که شناخته شوند و دیگران آنها را بشناسند.
ب - آنقدر اهميت دارند كه در [b]دعاى عمل استفتاح (معروف به عمل ام داوود) [/b]
بعد نماز مخصوص در نیمه ماه رجب منقول از امام صادق علیه السّلام
بعد از صلوات بر محمد و آل محمّد صلّى اللّه علیه و اله، بر اوصیاء، سعداء، شهدا و ائمه هدى علیهم السّلام صلوات فرستاده
و چنین می فرماید:
اللّهم صلّ على الأبدال و الأوتاد و السّیّاح و العبّاد و المخلصین و الزّهاد و اهل الجّد و الاجتهاد واخصص محمدا وأهل بيته بأفضل صلواتك، وأجزل كراماتك، و بلغ روحه وجسده مني تحية وسلاما، وزده فضلا وشرفا وإكراما، حتى تبلغه أعلى درجات أهل الشرف من النبيين والمرسلين والأفاضل المقربين»
«خدایا!بر ابدال و اوتاد و سیاحین و بندگان شایسته و مخلصین و زاهدان و اهل کوشش و اجتهاد درود فرست.»
كه با صلوات بر ايشان در ان عمل استفتاح نتيجه گرفتن آن عمل را از خداوند مي خواهيم
ج- در دعاى حضرت امام رضا (عليه السلام) كه براى امام زمان و نزديكان و كارگزارانش هست و در كتاب اخر جمعه كامل امده است
حضرت رضا مفصلا در دو صفحه آنها را توصيف كرده و به آنها دعا كرده انداز اللهم وشركاؤوه في امره..... تا آخر دعا
و فقره ارغواني شرح فداکاری آنهاست در راه مسير حق كه اينها چطوري به اين مرتبه رسيدند
(جهت الگو و نیز کسانی که آرزو دارند از خادمان ناحیه مقدسه شوند)
ترجمه:
بارخدایا و ( هم چنین یاران او) که در امر (قیام) او شریکند و یاری کنندگان او بر طاعتت هس_تند، (آن) کسانی که آنان را دژ (مس_تحکم) او و سلاح (برنده)اش و پناهگاه و (مایه) انس_ش گرداندی، (همان) کسانی که (به خاطر یاری او) از اهل و فرزندان (خود) بریدند،
و از وطن (و دیار خود) کنده شدند، و بسترهای (گرم) و نرم را ترک گفتند (و) داد و ستدهایشان را کنار گذاشتند، و به معیشت دنیویشان زیان رساندند، و بدون این که از شهرشان غایب گردند (دیگر) در محافل و انجمن هایشان دیده نشدند، و با اشخاص غریبه که آنان را در کار (قیام)شان کمک می کردند هم پیمان شده و با نزدیکانی که آنان را از قصد و همتشان باز می داشتند به مخالفت برخاستند، و پس از ( مدت ها) پشت کردن و جدایی در روزگارشان گرد هم آمدند، و پیوندهایی که آنان را با نعمت های زوال پذیر و زودگذر دنیا مربوط می ساخت را قطع کردند، خداوندا آنان را در حفظ و امان خویش و در سایه حمایتت قرار بده، و شر و گرفتاری هر فردی از خلقت که قصد دشمنی با آنان دارد را از آنان برطرف کن، و به واسطه دعا و نیایش به درگاهت، کفایت و یاریت و تقویت و تأیید و نصرتت را نسبت به آنان افزایش ده، آن چنان یاری که به وسیله اش آنان را بر طاعت و فرمان برداریت یاری نمایی.و به حق (و به پاس حرمت) آنان (اندیشه و نقشه) باطل هرکس که اراده خاموش کردن نور (هدایت) تو را دارد نابود گردان، و بر محمد و خاندان پاکش درود و رحمت فرست، و به واسطه وجود مبارکشان تمام آفاق و اکناف و بلاد و سرزمین ها را از قسط و عدل و رحمت و فضل (خویش) لبریز کن، وبر حسب (و به اندازه) بزرگواری و جود و بخششت و به همان گونه (و همان اندازه) که بر بندگان برپا کننده قسط و عدل احسان و تفضل می کنی (خدمت) آنان را سپاس گزاری (و قدردانی) کن، و (به اندازه ای) از ثواب و پاداش خویش برایشان ذخیره فرما که به واسطه آن درجات و مراتبشان را بالا ببری، (زیرا) مسلماً تو هر چه را بخواهی انجام می دهی و به هرچه اراده کنی حکم می فرمایی، (این دعاها را) استجابت فرما ای پروردگار (و صاحب اختیار) جهان ها و جهانیان.
د-
دعاى امام رضا (علیه السلام) هم سه بخش است:
يكسري دعا براى شخص حضرت است
يكسري دعا براى جانشينان و فرزندان و نزديكان شخصي حضرت
يكسري هم دعا براى كارگزاران و خادمان ناحيه مقدسه از جمله رجال الغيب و مرتبطين با ناحيه
و بعد دعاى براى متوسلين و خوانندگان دعا
فلذا فقط كارگرزاران و خادمان ناحيه در دعاى حضرت مطرح نيستند
هـ- در ميان اهل ختومات معروف است كه رجال الغيب در هر روز ماه قمري در سمتي از كره زمين اجتماع دارند
ولذا براى استمداد از رجال الغيب به ان جهت سلام بر ايشان كرده و از ايشان استمداد مي كنند
در جهت: مابین مشرق و جنوب =روزهاى=> اول و نهم و هفدهم و بیست وپنجم
در جهت: مابین مغرب و جنوب =روزهاى=> دوم و دهم و هجدهم و بیست و ششم
در جهت: جنوب =روزهاى=> سوم و یازدهم و نوزدهم و بیست و هفتم
در جهت: مغرب =روزهاى=> چهارم و دوازدهم و بیستم و بیست و هشتم
در جهت: مابین غرب و شمال =روزهاى=> پنجم و سیزدهم و بیست ویکم وبیست ونهم
در جهت: مابین مشرق و شمال =روزهاى=> ششم و چهاردهم و بیست و دوم و سی ام
در جهت: مشرق =روزهاى=> هفتم و پانزدهم و و بیست و سوم
در جهت: شمال =روزهاى=> هشتم و شانزدهم و بیست وچهارم
ماه قمري
در تقاويم قديم نجومي هم جدولي با جهات هشتگانه به اسم رجال الغيب مي نوشتند
(فقره سلام و استمداد از رجال الغیب؛ و نیز صلوات بر آنها از عمل استفتاح (ام داوود) رو به جهت مذکور خوانده شود)
6- توضیح در مورد اولیا و کرامات و طبقات خادمان ناحیه مقدسه:در مطالعه كتب احوال اهل معرفت و ولايت به سه دسته مطلب بر مي خوريم
يكي: بيوگرافي عمومي ايشان
دوم: احوالاتي كه شرح تلاشها و استقامتها و نگرشهاي ايشان است كه آموزندگي عمومي داشته و مي تواند مشوق و راهنماي رهروان مسير حق باشد
سوم: آيات الهي كه بوسيله ايشان ظاهر شده و كرامت و تكريم الهي براى ايشان است
مهمترين مطالب قسم دوم است و عمده توجه رهروان بايد به آنها معطوف شده و بر آنها متمركز شود
كه اينها نيز دو قسم است
يكي حالتها و نگرشهاى عمومي كه براى همه مفيد و قابل عمل و تبعيت است
ديگري حالتها و نگرشهاي خاص كه بايد با اشراف لازم مورد پذيرش و تبعيت قرار گيرد
چه اينكه عليرغم موفقيتهاى فروان اولياي صغار؛ اما چونكه معصوم و اكمل بشر نيستند
فلذا ممكن است در مواردي به سطح خودشان نارسايي داشته باشند
پس همه موارد قابل پيگيري نيست و آن مشرف رهرو است كه راهنمايي مي كند كه كدام موارد مناسب هر شخص است
اما دسته سوم كه بايد درباره مطالعه آنها دقت شود:به اين نكات؛
كه در درسهاى سطح ششم تبيين شده است
1- اين كرامات را كرامت خداوند بدانند كه بدست آن شخص ظاهر شده است و بر آن جهت ظهور آيت الهي آنرا متمركز شوند نه وسيله بروز كرامت
همچنانكه بزرگترين سوره قرآن بقره است كه مربوط به واقعه گاو بني اسرائيل است كه با دم لاشه مرده آن؛ جوان كشته شده زنده گرديد به اذن الهي
و اين تذكر است كه خداوند از هرجا بخواهد ايت و اعجاز خود را ظاهر مي كند چه سنك كعبه باشد يا آتش كوه طور يا دم گاو مرده
و اگر كسي خواست مدعي بشود با دم گاو مرده همقدر شده است نه بيشتر
ولذا خود اولياء الهي مدعي نيستند و آنرا چيز نمي بينند
2- هدف از اظهار اين آيات الهي توسط خداوند؛ توجه خلق به خداوند است
نه مشغول شدن به مخلوق؛
هرچند حرمت و احترام او لازم است
3- اين آيات الهي براى زمان يا مكان يا شخصي كه بر دست او ظاهر شده؛
كرامت و تكريمي از جانب خداوند محسوب مي شود
4- همه كمالات منحصر در اشخاصي كه كرامات بر دست آنها ظاهر شده نيست
چه اينكه تمام تشكيلات كارگزاران ناحيه مقدسه در هر زمان هستند و حضور داشته و فعالند
و امور عالم بر دستشان اجرا مي شود
اما اينها غالبشان مستور و پنهان هستند و كسي آنها را نمي شناسد يا به اين عناوين نمي شناسد
و عدد ايشان در هر زمان (برخلاف تصور شايع) معدود نبوده بلكه بسيار است
و ايشان چند طبقه اند
طبقه اول: كارگزاران خاص = 313 نفر
كه خود ايشان نيز چند مرتبه اند
مرتبه 300 نفر رجال الغيب كه (از طرف مولا منه السلام) كارگزاران ماموريتهاى مختلف هستند
مرتبه بالاتر 7 نفر معروف به ابدال سبعه كه (از طرف مولا منه السلام) متصدي امور هفت اقليم زمين هستند
مرتبه بالاتر 4 نفر معروف به اوتاد اربعه كه (از طرف مولا منه السلام) متولي جهات اربعه عالم هستند
مرتبه بالاتر 2 نفر كه (از طرف مولا منه السلام) ناظر به بُعد نزديك و بُعد دور جهان هستي مي باشند
طبقه دوم: كارگزاران عام = ده هزار نفر
طبقه سوم: كارگزاران هر نقطه = جناب محيي الدين عربي نقل كرده است در هر شهر و هر موضع مسكوني زمين (چه اهلش مؤمن بوده جه كافر)
يكنفر بطور پنهان در آن حضور دارد كه خداوند بوسيله او رحمت و نعمت خود را به اهل آنجا مي رساند و به او زنده اند و هر گاه برود از ميانشان همه هلاك مي شوند
مگر مواضع خاصه شياطين كه خالي از رحمت الهي است و بقاء اهلش از روي انظار (انظرني الى يوم الوقت المعلوم) است
5- با اين نگاه اجمالي
مي توان حدس زد كه چقدر خداوند مظهر آيات الهي دارد
و غالب ايشان مستورند و كسي به آن عناوين ايشان را نمي شناسد مگر بعضي و آن بعد وفاتشان
و هركه حقيقتا جزو اهل كرامت باشد؛ با ظاهر شدن امر او يا مهلت عمرش سر مي آيد، يا آن توفيقات در او كاسته و يا مفقود مي شود، و يا او را از توفيقات بيشتر محروم مي كند
فلذا كسي (به فرض كه واقعا شناخته باشد) با اظهار بي وقت، به آنها لطمه مي زند
6- و براي اينكه سطح طبقات بالاتر را كمي حدس بزنيد
نمونه اى مي گويم
كه شخصيتهايى مثل مرحوم آيت الله حاج شيخ حسنعلى اصفهاني نخودكي و مرحوم شيخ جعفر مجتهدي تبريزيزى
با همه توفيقات عظيمه (كه كتابهاى متعدده منتشره درباره ايشان؛ مقدار ناچيزي از آنست)
اما مثل اينها با اين حال هنوز هم از طبقه سوم بوده اند
تو خود بخوان حديث مفصل از اين مجمل (درباره طبقه دوم و سوم)
فلذا مراتب عظمت الهي بسيار فراتر از آنچه تصور مي شود مي باشد
و ميدان توفيقات الهي بسيار بسيار وسيعتر از حد تصور عوام بلكه خواص مي باشد
7- و هر كه ناشناخته تر بماند و باشد رِندتر است و اين همان رندي است كه اهل معرفت در اشعارشان اشاره كرده اند
كه بسيار باشد كه نه تنها عامه ناس آنها را معمولي و از امور ساده عاجز مي دانند و خاطره دارند
بلكه حتى نزديكانشان آنهارا چنيين مي شناسند و امرشان بر آنها هم مكتوم است
في الأرض مجهولون و في السماء معروفون
8- و اينها تازه شمه اى از احوال بندگان درگاه حضرت ولايت كبرى منه السلام است
و مرتبت حضرتش فوق تصور است
و آنچه در مثل كتابهاي معتبر (مدينة المعاجز - اثبات الهداة - تفسير امام عسكري - الهداية الكبرى - مشارق الأنوار - صحيفة الأبرار وووو) بيان شده است
با همه عظمت اطراف و ابعادش
اما ذره بيمقداري است از خورشيد نورانيت آنها
و آنچه در احاديث از وقايع شرح شده غالبا آيات الهي است كه به لحاظ وجود منكري و يا مترددي براى رفع انكار و ترديدش ظاهر شده است
و كو تا برسد به آن ايات الهي كه به لحاظ اهل معرفت و كملين ظاهر شده است
9- و همه اينها جلوه اى از جلوات عظمت الهي است
و هيچگاه نبايد اين مجالي عظيمه (حضرات عليهم السلام) در عرض يا اينكه محدوده حقتعالى تصور شوند
كه فوق درك و تصور است
10- بنابراين
عليرغم اينكه اين كتابها مشحون است با شرح كرامات و موجب توجه مطالعه كننده مي شود
اما اهل معرفت به اين وقايع مشغول نبايد بشوند
جه برسد به اينكه تصور اشتباه كنند كه {رسيدن به كرامات، كمال است}
و بخواهد نفسشان به طمع اين امور بيافتد
و از حظوظ مادي بسوي حظوظ نفساني غير مادي برود
چون آن ولي الهي بعد فناي نفس خودبخود مورد عنايت واقع شده بي آنكه دنبال كند ولو كرامات از او ظاهر شده
اما اين شخص به شوق كرامات و مورد توجه بودنش و اعجاب نفس به داشتن كرامات؛ به فكر افتاده صاحب كرامت شود
خداوند توفيقات همه ما را مستمر فرموده و از توقف و انكار و تقصير و قصور و كمي همت و غفلت مصون بدارد
دقت شود:
آنجه در بيان مطالب قبلي آمد بطور مثال كه مرحوم نخودكي و مجتهدي از طبقه سوم و دوم هستند وهن شخصيت آنها نيست
جه اينكه شخصيت آنها فراتر از محتويات كتابهاى منتشره در احوالات ايشان است و آنها كه درست شناخته بودند آنها را احوالاتي از ايشان سراغ دارند كه در آن كتابها ذكر نشده و جندين برابر بزركترين كرامات و حالات منتشره است
و كميت مثال به ايشان توجه دادن عقول متحمله به وسعت مراتب كمال است
كه فكر نكند اكر شخصي توانست ناكهان ظاهر يا غايب شود يا مرده زنده كند بس اين امام زمان است و يا اين مرابت را مخصوص انبياء الوالعزم بداند
اين از غربت آنهاست كه اين كرامات تبديل به مشخصات مرتبه آنها شده است
و صرفا به اين مثالها اشاره شد براى توجه به عظمت مراتب ناشناخته
نه اينكه مراتب عاليه ايشان ناجيز بنداشته شود
هرجند از مشخصات عقول ضعيفه و محدود؛ قفل كردن روي اشخاص به عنوان بالاترين است
بس اكر بناشد كسي بالاترين نباشد و مربته بالاتري تصور شود بس ديكر او مهم نيست يا جيزي نيست يا معمولي است
و نكاهش عوض مي شود
براى همين است كه در تدبير نفوس به همين اكتفا مي شود كه
هر مطلبي را براى هر كسي نگويند و با نگفتن و كتمان هم ذهن او را از تحير و هم عقل او را از اشتباه و تقصير معروفت و رعايت حرمت حفظ مي كنند
اعاذنا الله جميعا من التقصير و الجهل و الإنكار و الجحود
سؤال:
یک سؤال هم در مورد مطلب عالیه ای فوق هست:
در طبقه کارگزاران خاص؛ 2 نفر (از طرف مولا منه السلام) ناظر به بُعد نزديك و بُعد دور جهان هستي مي باشند؛ (بُعد نزديك و بُعد دور جهان هستي) اشاره به چیست؟
جواب:
با كمي تامل سؤال مزبور نيز پاسخش واضح است
ارتباط طبقات به تقسيم بندي جغرافيايي:
1- تقسيم بندي بسيار جزئي: نقاط معموره كره زمين
2- تقسيم بندي جزئي: اقاليم سبعه جغرافيايي (كه در كتب جغرافياي قديم مناطقش معين است)
3- تقسيم بندي كلي: سمت هاى چهارگانه جنوب شرق غرب شمال كره زمين
4- تقسيم بندي بسيار كلي: مربوط به ابعاد فرو زميني و فرا زميني هستي كه شامل همه مراتب فروماده مثل دره و اتم و ووو شده همچنين شامل همه كهكشانها و عوالم نزديك و دور هستي مي گردد، تمام اينها در دو كلمه و دو عنوان ادنى (نزديك) و اقصى (دور) خلاصه شده و حاوي اجمالى ترين و وسيع ترين تقسيم بندي هستي مي باشد
اين توضيح براى فهم مطلب كافي است
اگر باز هم واضح نشد لازم نيست پيگيري كنيد
چون فهميدن اين مطالب براى همه الزامي نيست
و به اصطلاح: فهم واجب كفايي است!!
=================
سلام به رجال الغيب و كاركزاران ناحيه مقدسهحوبست در همين جا سلام به رجال الغيب را بكوييم
متون درشتخط (نسخ) زير را خطاب به ايشان بخوانيم وقتي مي خواهيد دعاى براى رجال الغيب راكه از رساله آخر جمعه نقل شده بخوانيد = چون در ادامه صلوات بر حضرت و فرزندانشان است فلذا مقدمتا اول اينطور دعا كنيد:
اللهم صل على مولانا صاحب الأمر والعصر و الزمان محمد بن الحسن القائم بأمر الله اللهم وصل على ولاة عهده والأئمة من بعده
+
اللهم وشركاؤه في امره...تا آخر دعاء.


+
«اللّهم صلّ على الأبدال و الأوتاد و السّیّاح و العبّاد و المخلصین و الزّهاد و اهل الجّد و الاجتهاد »+
السّلام عليكم يا رجال الغيب! ويا ذوات الأرواح المقدّسة المنوّرة المطهّرة، اغيثونى بغوثة، وانظرونى بنظرة، واجيبونى بدعوة، يا رقباء! ويا نقباء! ويا نجباء! ويا ابدال! ويا اوتاد! ويا خدام القطب! ويا أصحاب الغوث! اغيثونى بحُرمة سيّد المرسلين وخاتم النبيّين محمد المصطفى، و بحُرمة امام المتقين، علي المرتضى عليهما وآلهما الصّلاة والسّلام والتحيّة والاكرام، و بحُرمة الائمّة المعصومين صلوات اللّه وسلامه عليهم اجمعين .شمه اى از احوال رجال الغيب كاركزاران ناحيه مقدسه واقعه ارتباط با رجال الغیب:
از خادمان ناحیه مقدسه:
مرحوم محمد علی جولای دزفولی
مرحوم میزا حسین کشیکپی
در کتاب اصحاب استجاره به مسجد سهله صفحه 123 تا 150
کتاب عمل استجاره:
دستور جامع عمل استجاره
به همراه:
کتاب اصحاب استجاره و مسجد سهله

در معرفت فائزین به برکات استجاره و مسجد سهله
شمه ای از آثار و برکات عمل استجاره و مسجد سهله
از اين آدرس در يافت نماييد:
viewtopic.php?f=264&t=10653&p=53359&sid=6d23f98584ee3f2a6fbb5168e10b0d0d#p53359دیدار با خادمان ناحیه مقدسه:
حاج میرزا باقر و مرحوم غلامرضا تبریزی
http://www.aelaa.net/Ersaal/5/YaadeMawlaa094.pdf================
دیدار با سرباز مولا: غبد الغفار خویی
www.aelaa.net/Ersaal/5/yaade mawlaa35-sarbaze-mawlaa1.pdf
1- چون برنامه ذكر رجال الغيب در اين مقام شريف مورد خشنودى ايشان است
بنابر اين هر چه بيشتر بتوانيم آن موارد تحقيق و در اينجا بيان مي كنيم بهتر است
خصوصا كه برخي موارد در مناسبتهاى ديگر و مكانهاى غير اينجا بيان شده
يا در مثل مزارات و مشاهد آثار مهدوي عليه السلام و در اماكن مربوطه شان بيان شده
يا در مرسولات ياد مولا منه السلام صرفا منتشر شده است
اما يادمان آن رجال الغيب در اين مقام منور نشده است
فلذا براى نيل به فضيلت خشنودي ايشان و هم اينكه ذكرانها هم شده باشد مي كوييم...
2- در ادامه به ذكر و معرفى مرحوم عبدالغفار خويى پرداخته شد و وقايع او و مشاهد آثار مهدوى (منه السلام) مربوطه به ايشان در شيراز (مدرسه خان - كوه قبله - قبرستان درب سلم) بیان شد .
3- لينك دانلود متن واقعه در مرسولات ياد مولا منه السلام
http://www.aelaa.net/Ersaal/5/yaademawl ... awlaa1.pdf4- در اينجا نقل ديگرى از ماجراى عبدالغفار خوئى را نشر مى دهيم كه به روايت مرحوم حاج قدرت الله لطيفى از ارادتمندان ناحيه مقدسه و از اصحاب تشرفات؛ بلكه از راه يافتگان به بلاد مستوره خواص ناحيه مقدسه است،
در اين روايت؛ ضمن حاوي بودن كليات روايت مشهور؛ جزئيات بيشتري از وقايع را نيز دارد، كه ذيلا مى خوانيد:
واقعه در اواخر دوره قاجار بوده و عبدالغفار در مواجهه با نواصب كردستان؛ هشت نفرشان را كشته
و بعد همان وقت شبانه فرار می کند و می گوید: یا صاحب الزمان خودم را به شما می سپارم و لباسهای سربازی خودش را هم تعویض میکند و لباس کهنه تنش می کند و توی کوهها و بیابانها که می آمد و المستغاث بک یا صاحب الزمان می گفته،
ناگهان می بیند آقایی به او رسید و می گوید عبد الغفار چرا اینقدر ناراحتی؟ عبدالغفار مشكلش را عرض مى كند.
آقا می فرمایند: برو شیراز پیش آقا شیخ جعفر محلاتی ما سفارشت را به او می کنیم کار تو را اصلاح می کند.
شیخ جعفر محلاتی هم یکی از علماء بزرگ آن زمان بود که پدر مرحوم آشیخ بها الدین محلاتی که از مراجع تقلید بود و همین سال چهارم انقلاب به رحمت خدا رفت که در علی بن حمزه که یکی از اولادان حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه است طبق تاریخی که روی قبرش نوشته شده است او حدود ۶۰سال پیش به رحمت خدا رفته به هر حال آقا به او می فرمایند که
ناراحت نشو برو شیراز وقتی رفتی پیش آیت الله شیخ جعفر محلاتی ما سفارشت را به او می کنیم
او به خود می آید و می بیند که در شیراز است
و می پرسد که منزل آشیخ جعفر محلاتی کجاست؟ مردم نشانش می دهند.
شیخ جعفر هم شب خواب می بیند که حالا خواب بوده یا در عالم بیداری بوده اینها رو دیگه الان نمی شود در موردش بحث بکنیم حضرت به او سفارش می کنند که جوانی بنام عبدالغفار می آید پیش تو وقتی آمد از او کاملا پذیرایی کن
و یک حجره ای در مدرسه به او بده تا او شروع کند به درس خواندن و بی نهایت از او مراقبت کن.
توضيح: از اين روايت معلوم مى شود مهمان حجره طلبه شدن مربوط به قبل از مراجعه به مرحوم محلاتى است.
شیخ صبح مواظب بوده که ببیند او می آید؟ و یک وقت می بیند که آمد و سلام کرد و می گوید اسمم عبدالغفار است.
می گوید برای چه آمده ای؟
جریان را تعریف میکند.
شیخ به او می گوید:
سِرِّ تو باید مخفی باشد و فقط من بدانم و شما ،
در مدرسه یک حجره ای به او می دهند و شهریه ای هم برایش معین می کنند و به سبک طلاب در می آید کتاب درس هم به او می دهند و جامع المقدمات را و می گویند که: شروع کن به درس خواندن
عبدالغفار هم شروع می کند به درس خواندن .
این سرباز جوان شش سالی که آنجا درس می خوانده و یک کمی پیشرفت می کند به لحاظ علمی ،
یک شب خادم آنجا که پیرمردی بوده مریض می شود و حالت تردد (تكرر رفتن به دستشويى) پیدا می کند و خوابش نمی برد و می بیند که حجره عبدالغفار روشن است و نوری غیر عادی است و این نور چراغ نیست که روشن است
تا یک ساعت یا یک ساعت و نیم به اذان می شود و می بیند که عبدالغفار لباسش را پوشیده و آمد پشت در مدرسه
و خادم هم طبق برنامه هر شب درب را قفل کرده بود و عبدالغفار رفت بلافاصله خادم پشت سر او آمد
و می بیند که در قفل است و او نیست!
و متعجب می شود که موضوع چیست؟ و بعد هم نزدیکی های طلوع آفتاب می بیند که او آمد و رفت در حجره اش
و این موضوع سبب می شود که مسئله را پیگیری کند
و هر شب بعد از ساعت ۲ نیمه شب بلند می شده
و خادم می دیده که بله این برنامه هر شب اوست و می آید پشت در و با اینکه درها قفل است این می رود بیرون و بعد نزدیکی طلوع آفتاب می آید.
یک روز می آید در حجره اش و می گوید عبدالغفار کجا می روی شبها ؟
می گوید سبب سؤالت چیست؟
می گوید باید بگویی اگر نگویی فریاد می زنم و سرّ تو را برای همه طلاب فاش می کنم….
عبد الغفار می گوید: می گویم اما اگر این سرّ مرا به کسی بگویی بلا فاصله هم کور می شوی و بعدش هم معلوم نیست به چه سرنوشتی مبتلا شوی آنوقت خودت را باید ملامت کنی
می گوید: نه قول می دهم که به کسی نگویم می گوید ساعت ۲ نیمه شب که می آیم به پشت در
آنجا من می روم محضر مولایم حضرت صاحب الزمان صلوات الله علیه و آنجا با اصحاب و انصارش نماز صبح را می خوانم
و آنجا مطالبی را از یاران امام عصر صلوات الله علیه درس می گیرم و تا طلوع آفتاب مى مانم و بعد می آیم
و این سِرّ مرا بجز آقای آشیخ جعفر محلاتی کس دیگری نمی داند
حالا تو هم که متوجه شدی و به تو گفتم شرطش این است که به کسی نگویی
پس به هر حال آن هم به کسی نمی گوید تا از دنیا می رود
بعد از چند سالی که آن هم نمی دانم چقدر طول می کشد
آقای سرباز از دنیا می رود
مرحوم آیت الله شیخ جعفر محلاتی می آید و علما را جمع می کند و تشیع خیلی آبرومندی از او می کنند
و خودش غسل می دهد و خودش کفن می کند و در قبرستان بزرگ شیعه (درب سلم) هم دفنش می کنند
و ماجرایش را روی سنگ قبرش می نویسند
لذا آنهایی که ایمان دارند و می دانند ، می روند از قبرش حاجت می گیرند.
مرحوم حاج قدرت الله افزود:
غرض این است که این آقا یک همچنین آقای بزرگواری است ، ما با رفقا هروقت شیراز می رفتیمبه زيارت مرقد او نيز مى رفتيم.
این بار اما با یک اخلاص عجیبی رفتیم و حالم هم اون روز خیلی منقلب بود و یک جانمازی هم رفقا آورده بودند کنار قبرش انداختند
و بغل قبرش یک درخت توت خیلی بزرگی هم هست که توت هم داشت اتفاقا بچه ها و خانمها و زنها می آیند از آن توت به قصد شفا می خورند و خوب می شوند
و ما رفتیم آنجا و جانماز را پهن کردیم و دو رکعت نماز هدیه برایش خواندیم و صد تا هم ذکر دیگر برایش گفتیم
و از او خواستیم که در اون عالم ، ما که اینجا هر چه دعا می کنیم دعایمان به جایی نرسیده
تو اقلاً آنجا بیا و همت کن با اولیاء خدا و بندگان صالح خدا ، دعا کنید برای فرج آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف )
و بعد رفتم در سجده و شروع کردم صلوات فرستادن یک دفعه دیدم که روحش ظاهر شد
و به صدای بلند در گوشم گفت که
ما هم برای فرج آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف ) بسیار دعا می کنیم
و از جمله کسانی که در زمان ظهور حضرت رجعت می کنند و می آیند ، یکی از آنها من هستم
من می آیم رجعت می کنم در زمان ظهور مولا صاحب الزمان می آیم
و بشارت می دهم که خیلی خیلی ظهور حضرت مهدی علیه السلام نزدیک است ،
نكات تكميلى از روايات ديگر اين واقعه:5- عبدالغفار گفته: ابتدا از خوي فرار کردم و از مرز گذشتم و به کربلا رفتم، مدّتي در آنجا ماندم سپس در نجف اشرف و بعد در کاظمين و سامراء مدّتها بودم. روزي به فکر افتادم که به ايران برگردم و در مشهد کنار قبر مطهّر حضرت عليّ بن موسي الرّضا (عليه السّلام) بقيّه عمر را بمانم. جون نكران بازكشت به ايران بوده متوسل به حضرت شده ولي در راه به شيراز رسيدم كه شرحش در روايت مرحوم لطيفى قبلا نقل شده رخ مى دهد.
6- شخصيت درجه اول شيراز در زمان واقعه و آنكه حضرت عليه السلام عبدالغفار را به ارجاع مى دهند؛ مرحوم آقاي حاج شيخ محمّد حسين محلاّتي (جدّ مرحوم آية اللّه حاج شيخ بهاءالدّين محلاّتي) = يعني زمان واقعه يك نسل قبل بوده است
7- در نماز جماعت با حضرت در كوه قبله شيراز بنج نفر از شيراز هم شركت داشته اند كه از خواص حضرت بوده اند و پنج روز اين نماز صبح در آنجا برگزار مى شده است، و عبدالغفار گفته: و من بر اهل اين شهر خيلي متاسّف بودم که چرا از اين همه جمعيّت فقط پنج نفر براي نماز پشت سر امام زمان (عليه السّلام) لياقت داشته و حاضر مي شوند.
8- متولي و خادم مدرسه شخصى بنام سيّد رنگرز بوده است.
9- عبدالغفار براى محل دفن خود وصيت كرده است كه درجايى دفن كنيد كه محل عبورمردم باشد مردم برايم طلب مغفرت كنند
10- يكي از علماء از شاكردان مرحوم مرجع آيت الله بروجردى مى گويد:
هروقت مشكلى پيدا مى كنم از قم سفرمى كنم مستقيم مى روم سرقبر عبدالغفار خوئى يك سوره ياسين مى خوانم
و بعدزيارات امامزادگان شاهجراغ و ميرسيد محمد وسيدعلاء الدين حسين؛ به قم برمى گردم،
بارها تجربه كرده ام به قم نرسيده مشكلم حل مى شود
ملاقات شيخ علي نوري قمشه اي با یکی از رجال الغیب
در اثر ختم اربعین رفتن پياده از تهران به حضرت عبدالعظيم همراه با طهارت و اذکار:...یکی از کسانی که در اثر توسل به ساحت مقدّس ولی الله الاعظم - ارواحنا فداه - به مراد خود رسید وحوائج او برآورده شد، مرحوم حجّت الاسلام حاج شیخ علی نور بخشان معروف به نوری، اهل شهرضای اصفهان بود.
وی از طلاب وارسته، متدین وخدوم به خلق بود وتا آخرین روزهای زندگی، در مؤسسة خیریه ای که تشکیل داده بود به مستضعفان رسیدگی می کرد.
ایشان در سال های بین ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۳ شمسی در مدرسة فیضیة قم تحصیل می کرد، ولی در تنگنای زندگی وشدت فقر به سر می برد.
ایشان در تهران، مدرسة حاج أبو الفتح واقع در میدان امام خمینی(ره) (فعلی)، در حجرة آقای میردامادی - که در تهران امام جماعت هستند - مدتی درس می خواندند، ودر ضمن برای تدریس در مدرسة جدیدی که آیت الله برهان آن را در خیابان خراسان تأسیس کرده بود، مشغول شده ومی فرمودند ماهی دویست تومان درآمد من شد ولی احتیاج شدید به ازدواج داشتم وراهی برای آن به نظرم نمی آمد.
تا آنکه فصل تابستان شد ومدرسه های علمیه تعطیل، وطلاب به شهرهای خود رفتند وتنها من وخادم مدرسه در حوزه مانده بودیم. من تنها بودم وبا خود فکر می کردم چه راهی برای نجات من هست که به ذهنم خطور کرد: تنها راه، توسل به امام زمان (علیه السلام) است.
لذا تصمیم گرفتیم یک برنامة چهل روزه برای خود تعیین کنم تا شاید با انجام دادن آن زمینه ای برای گرفتن لطف از آن حضرت، در من ایجاد شود.
به همین جهت تصمیم گرفتم چهل روز روزه بگیریم وهر روز پیاده از مدرسة حاج ابوالفتح تا شهرری برای زیارت حضرت عبد العظیم (علیه السلام) پیاده بروم، ودر بین راه روزی هزار صلوات بفرستم وتوسلات دیگری داشته باشم تا به حرم حضرت عبد العظیم (علیه السلام) برسم.
آن حضرت وحضرت حمزه را - که همان جا مدفون هستند - زیارت کرده ونماز زیارت بخوانم، سپس زیارت عاشورا ودر بازگشت، صد لعن وصد سلام آن را سوار بر ماشین بگویم، ووقتی هم که به مدرسه رسیدم دعای علقمه ونماز زیارت را بخوانم. همچنین با خدای (عزَّ وجلَّ) عهد بستم که هیچ گناهی مرتکب نشوم، به خصوص مواظب چشم خویش باشم که عمداً به نامحرم نگاه نکنم.
هیچ کس جز خدای سبحان از سرّ وعهد من آگاه نبود وآرزویم دیدن حضرت حجّت (علیه السلام) وبرآورده شدن حاجت هایم بود.
چهل روز گذشت، روز چهلم خیلی امیدوار بودم وآن روز، اتفاقاً مصادف با جمعه بود. آن روز وقتی به حرم حضرت عبد العظیم (علیه السلام) رسیدم، حال خوشی داشتم. مدتی هم در حرم ماندم ولی هر چه نگاه کردم به مراد خود نرسیدم.
به مدرسه برگشتم و وارد مدرسه شده، در را بستم وچون روز جمعه بود، خادم مدرسه هم به منزل خویش رفته بود وهیچ کس در مدرسه نبود.
هوا گرم بود ولذا روی پشت بام رفته، مشغول خواندن دعای علقمه ونماز زیارت عاشورا شدم، وبا حالت انکسار قلب ودل شکسته سر بر سجده گزاردم.
ودعای «الهی قلبی محجوب و...» را با حال زمزمه می کردم که، صدایی از داخل حیاط مدرسه شنیدم: آشیخ علی، آشیخ علی...
پیش خود حدس زدم که شاید یکی از مغازه داران همسایة مدرسه است که نیاز به استخاره دارد، غافل از آنکه روز جمعه بود ومغازه داران تعطیل؛ به علاوه من در مدرسه را هم بسته بودم وهیچ کس حتّی خادم در مدرسه نبود.
با این حال نگاهی به پایین کردم، وجوانی را دیدم با حدود سی سال سن که پالتویی پوشیده، کلاه یمانی بر سر، دارای محاسنی متوسط بود، در حالیکه مؤدّب به طرف پشت بام نگاه می کرد. گفتم: چه کار دارید؟
فرمود: اگر ممکن است پایین بیایید با شما کاری دارم.
پایین رفتم و ناراحت از این بودم که مزاحمی پیدا شد وحال معنوی وخوش ما را گرفت. سلام کرده، گفتم: بفرمایید.
فرمود، حضرت حجّت (علیه السلام) مرا فرستاده تا جواب مطالب وخواسته های شما را بیان کنم. مرا ترس گرفت ولرزیدم،
سپس گفتم اگر حضرت شما را فرستاده اند شما باید حاجات مرا بدانید
. فرمودند: می دانم. گفتم بفرمایید؛
ایشان شروع به بیان تمام خواسته های من کرد ونیز هدف مرا از توسلات واینکه گرفتاری های من چه هست وهر کدام چه موقعی برطرف می شود را به من فرمود.
سؤالاتی هم کردم که جواب آنها را مشروحاً بیان نمود.
تا اینکه از حالات خصوصی حضرت امام عصر (علیه السلام) پرسیدم، دیدم از جواب دادن امتناع ورزید وگویا اجازه نداشت جواب دهد. لذا فرمودند حرف خودت را بزن وسؤال کن.
ایشان را دعوت به آمدن به حجره کردم، نپذیرفتند ومتوجه شدم که روزه است.
گفتم می شود بار دیگر خدمت شما برسم، قدری به طرف قبله نگاه کرده، سپس فرمودند: «روز دوشنبه، ساعت ده صبح». پس از آن خداحافظی کردند وبه طرف دالان مدرسه رفتند.
من هم ایشان را بدرقه می کردم که ناگهان متوجه شدم همین طور که در دالان مدرسه جلو چشمم بودند، غایب شدند واز در مدرسه بیرون نرفتند.
تازه یادم آمد که در مدرسه بسته است وایشان از در بسته وارد مدرسه شده بودند.
بازگشتم درحالی که از خبرهایی که نسبت به برآورده شدن حوائجم داده بود بسیار شاد بودم وگویا دیگر هیچ غم وغصة دیگری نداشتم جز آنکه از کنار آن جوان مفارقت کرده بودم ولی در عین حال خوشحال از وعدة دیدار در روز دوشنبه بودم.
روز دوشنبه، میوه تهیه کرده، چایی درست نمودم، درست سر ساعت ده وارد مدرسه شدند وداخل حجره لب تخت نشستند.
سؤالاتم را که از قبل نوشته بودم پرسیدم وایشان کاملاً جواب می دادند مگر آنچه راجع به زندگی خصوصی حضرت بقیة الله - ارواحنا فداه - بود که عذر می آوردند.
گفتم: آیا می شود بار دیگر خدمت شما برسم؟ فرمودند: «اگر اجازه بدهند». وسپس تشریف بردند.
وشش ماه گذشت وحال من بهتر وکارهایم همان گونه که پیش بینی شده بود اصلاح شد. مرتب در فکر آن جواب ولذت مجالست با او بودم.
تا اینکه روز جمعه ای به حرم حضرت عبد العظیم (علیه السلام) رفته بودم که آن جوان را در حرم مطهر در حالی که کنار ضریح ایستاده، دست هایش در شبکه های ضریح بود واشک می ریخت، دیدم.
رفتم جلو واز کنار صورت نگاه کردم، ومتوجه شدم خود ایشان هستند.
به ذهنم خطور کرد که مخفیانه دنبال ایشان رفته، آدرس منزل ایشان را یاد بگیرم تا بلکه بتوانم با او ارتباطی برقرار کرده، از محضرش استفاده ببرم.
لذا صبر کردم تا بعد از اتمام زیارت، بیرون رفتند وسوار اتوبوس میدان شوش شدند. من هم یک سواری درست کرایه کردم وپنج تومان - یعنی دو برابر کرایة معمول - به او دادم وگفتم: دنبال این اتوبوس با ملایمت برو تا اینکه در میدان شوش پیاده وسوار اتوبوس توپخانه شدند پنج تومان دیگر به راننده سواری دادم که دنبال اتوبوس دوم برود تا آنکه در میدان پیاده شدند وبه طرف چهار راه حسن آباد رفتند.
وارد کوچة سمت راست نرسیده به میدان شدند، داخل کوچه از مسجد رد شدند وبه خانه ای رفتند.
نگاه کردم، در همسایگی مسجد یک بقالی وجود داشت. از او سؤال کردم شما افراد این کوچه را می شناسید؟ گفت: من چهل سال است کاسب این محل هستم وهمه را می شناسم.
گفتم: این خانه از کیست؟ گفت: مردی است که آن منزل را اجاره کرده ودکان کوچکی هم که در مقابل آن خانه است، متعلّق به اوست ودر آن مغازه سقط فروشی دارد.
گفتم آن جوان کیست؟ گفت مرد عجیبی است، بر روی شیشة در مغازه نوشته: «با کودک وزن بدحجاب معامله نمی کنم» وهمیشه در مغازه که نشسته، در قرآن نگاه می کند واجناس مغازة او هم همیشه از قبل آماده است، به طوری که اگر من صبح زود هم جنس بیاورم می بینم که اجناس مغازة او زودتر از من آماده است ونمی دانم چگونه این اجناس برای او آورده می شود؟ در حالی که من او را در میدان بار نمی بینم ولی میوة او قبلاً در مغازه اش نهاده شده است.
پرسیدم آیا متأهل است؟ گفت: گاهی بچه پسری از خانه بیرون می آید وبه مغازه می رود ودو مرتبه داخل منزل می شود.
روزهای جمعه را هم تعطیل می کند.
من خوشحال بودم از اینکه آدرس منزل ومحلّ کسب او را فهمیده بودم، آن روز برگشتم وفردای آن روز - که شنبه بود - آمدم، دیدم همان شخص هستند، پنج ریال دادم ویک بسته سیگار گرفتم، گفتم: کبریت دارید؟ کبریت دادند وسپس مشغول خواندن قرآن شدند وهیچ سخنی نمی گفتند.
بیرون مغازه آمدم وسیگاری روشن کردم وبا خود گفتم همین اندازه امروز کافی است، فردا می آیم وسرصحبت را با او باز می کنم.
روز یک شنبه نتوانستم بروم. روز دوشنبه که آمدم، دیدم در مغازه بسته است! از بقالی جنب مسجد پرسیدم که این آقا کجا هستند؟ گفت: دیروز که آمدم دیدم مغازه اش خالی است وامروز صبح نگاه کردم دیدم هیچ در مغازه چیزی ندارد وگویا نقل مکان کرده وخانه را هم خالی نموده است،
خیلی متأسف شدم که چرا باعث هجرت ایشان شدم...
نكات واقعه:
1- اين يك نمونه از رجال الغيب كه از خادمان ناحیه مقدسه بوده اند و به صورت ناشناس زندگي مي كرده اند بدون هيج تظاهري و جنجالي و فقط در موردي كه از طريق حضرت مامور شده اند رفته اند سراغ شخص و مطلب را انتقال داده اند
و بعد هم كه متوجه مي شود شناخته شده و شخص متوسل دنبالش است كل محل كار و سكونتش را تخليه كرده و رفته است
و حلاصه همانطور كه حضرت ناشناخته و پنهان هستند اين وابستگان هم پنهان هستند (با ناشناسي زندگي كردن) و لازم بشود غيب ظاهري هم مي شوند
فلذا موارد تظاهر به ارتباط وووو كلا از موضوع ارتباط با حضرت جداست
و نشانه اينها بي نشاني است و اگر نشان دار بشوند يا منقطع مي شوند از ناحيه مقدسه يا وفات مي كنند يا هجرت مي كنند
و البته برخي هم شخصا ممكن است به جهاتي مثل علم يا شخصيت فردي سرشناس باشند اما ارتباطشان با حضرت بشدت پنهان است و ممكن است بعد فوت معلوم شود
2- اين واقعه شيخ شهرضايي قمشه اي
يك نمونه از ملاقات با خادمان ناحیه مقدسه و رجال الغیب بوده است
اگر وقايع تشرفات و امداد حضرت مطالعه شود موارد بسياري از اين خادمان حضرت را مي شود احوالاتشان را دانست
و حتى برخي تشرفات كه گمان شده ملاقات با حضرت بوده ملاقات با همين خادمان حضرت بوده
جون توسل به حضرت داشته اند و بعد كسي رسيده و امداد او نمود اند
و بعد او را نديده اند فكر كرده اند حضرت بوده اند
ملاقات با حضرت بايد نشانه صريح داشته باشد كه حضرت بوده اند
3- از نکات واقعه: بايد در هر اضطراري به ناحيه مقدسه پناه برد و متوسل شد
4- اربعين بودن اثر قاطع دارد اگر با آداب و طهارت رفتاري و اذكار واعمال باشد
5- اين شخص در تهران بوده و برنامه روزه + رفتن پياده از تهران به حضرت عبدالعظيم را گذاشته و نتيجه گرفته است:
(لذا تصمیم گرفتیم یک برنامة چهل روزه برای خود تعیین کنم تا شاید با انجام دادن آن زمینه ای برای گرفتن لطف از آن حضرت، در من ایجاد شود.
به همین جهت تصمیم گرفتم چهل روز روزه بگیریم وهر روز پیاده از مدرسة حاج ابوالفتح تا شهرری برای زیارت حضرت عبد العظیم (علیه السلام) پیاده بروم، ودر بین راه روزی هزار صلوات بفرستم وتوسلات دیگری داشته باشم تا به حرم حضرت عبد العظیم (علیه السلام) برسم.
آن حضرت وحضرت حمزه را - که همان جا مدفون هستند - زیارت کرده ونماز زیارت بخوانم، سپس زیارت عاشورا ودر بازگشت، صد لعن وصد سلام آن را سوار بر ماشین بگویم، ووقتی هم که به مدرسه رسیدم دعای علقمه ونماز زیارت را بخوانم. همچنین با خدای (عزَّ وجلَّ) عهد بستم که هیچ گناهی مرتکب نشوم، به خصوص مواظب چشم خویش باشم که عمداً به نامحرم نگاه نکنم.)
6- وقتي ملاقات كرده = آن شخص لباس بلند پالتو پوشيده نه كت و كاپشن باسن نما و سرش هم پوشيده بوده
7- اشتباه ملاقات كننده بعد از انكه واقعا مطمئن شده از ناحيه مقدسه است و حوايجش را گرفته
و شناخته الان در حضور مرتبط با ناحيه مقدسه است
اما مشغول شده به مالايعني چيزي كه به شخص مربوط نمی شود و ضرورت او نيست = درسي درباره اش در مقدمات و سطح اول معارف الهي بيان شده است
در حاليكه مي توانست سؤالاهاي معرفتي و چيزهايي كه دست حتى اهل و مراجع از ان كوتاه است در معارف الهيه بپرسد و ترقي كند
اما صرف كرده به سؤالات امور شخصي حضرت
مثلا: زن دارند؟ تهران مي ايند؟ وقتي مي آيند كجا مي روند ووو چه بسا امور خيلي خصوصي زندگي حضرت كه اين سوزاننده توفيق است
8- بعد هم توفيق مضاعف و ملاقات مجدد نصيبش شده و سؤالاتش را از قبل نوشته و اماده كرده بوده
باز سؤالات مفيدي نكرده
و اگر در معارف بود نقل مي كرد؛ و سؤالات مالايعني و شخصي كه ان خادم ناحیه مقدسه هم امتناع كرده
در جاليكه با اين مجلس و رويكرد معرفتي نشادن و شايسگي رفتاري چه بسا صلاحيت خودش را به ثبت مي رساند
9- بعد هم كه بار سوم در زيارت نصبش شده
بجاي جلو رفتن و با ادب استفاده كند سعي كرده دزديكي تعقيب كند
فكر كرده با دو كورس تاكسي و تعقيب مخفيانه مي تواند زوركي ارتباطش را تحميل كند
و توجه نكرده با توسل و اربعين و التزامات و اين باب براى او باز شده و بعد هم با اجازه ناحيه ملاقات بعدي نصيبش و حتى تشرف سوم در حين زيارت
و اگر رخصت ناحيه و عنايت حضرت نبود راهي به ناحيه نداشت خصوصا كه شيعه و طلبه است و مي داند 1200 سال است مليونها شيعه متوسلند و برخي به نتيجه مي رسند و جيزي نيست كه كسي با زرنگي و يا زوركي بتواند بدست آورد
فلذا به بركات اين توفيق مكرر بايد بيشتر صحيح رفتار مي كرد
البته اينها ذاتيات روحي افراد است و غفلت موجب ابتلايش شد (اللهم لاشماتة) بايد همه بناه بخدا ببريم كه مبادا ما به مثل اينها مبتلا باشيم يا در فرصتهاى طلايي نادر اين حالات از ما بروز نكند و الان هم براى عيبجويي از اين مرحوم تشرف يافته نيست بلكه بيشتر براى عبرت گرفتن و درس گرفتن است
و شايد علت اينكه بعد ان اربعين به زيارت حضرت نائل نشد؛ و فقط ماموري براى رفع حاجت او فرستاده شد همين موانع روحي و رفتاري در او بوده
11-از اين واقعه استفاده مي شود كه اين مامور ناحيه مقدسه از اشخاصي بوده كه در همين بلاد معمولي زندگي مي كرده نه بلاد خاصه و مستوره
اما در اين بلاد مشهوره ناشناس زندگي مي كرده
با اينكه از بركات كراميت ناحيه مقدسه بهره مند بوده مثل همانجه مغازه مجاور بقالي نقل كرده است درباره اينكه جنس ميوه و سبزي بمغازه اش زودتر از همه اول وقت در مغازه اش بوده بدون اينكه ميدان تره بار برود يا اينكه بار اول ملاقات بدون اينكه از درب مدرسه بيرون برود و غايب شده است
12- تحقيق ميداني و شناختن
محل ملاقات در مدرسه مذكور
و نيز خانه او در ادرسي كه نقل كرده خوب است
و از آثار ناحيه مقدسه است
همجنين خوب است
مرقد شيخ علي نوري قمشه اي و نوربخشان شهرضایي بررسي و ترويح بشود
والحمدلله رب العالمين
وفقنا الله جميعا لحق معرفته و معرفة حججه و وجهه العظيم
و لاتكلنا الى انفسنا طرفة عين ابدا
از رجال الغیب: خادم مدرسه ای در قزوین
که هفته ای دو مرتبه در مدرسه خدمت حضرت مولا صاحب الامر (منه السلام) شرفیاب می شده است
آقاى آقا شیخ عبّاس قوچانى از آقاى حاج سید ابوالقاسم خوئى نقل کردند
که ایشان نیز ظاهراً از آقا سید حسن (لواساني که عموى آقا سید احمد لواسانى و در سوریه سُکنى دارند)
نقل نمودند که:
«در مدرسه قزوینىها (مردسه علميه درشهر قزوين)
خادمى بوده فوق العاده خوش اخلاق و مهربان، به طورىکه طلّاب مدرسه همگى کارهاى خود را به او رجوع مىنمودند و چون او با آغوش باز استقبال مىنمود
لذا آنها هم از رجوع یا هیچگونه کارى دریغ نمىنمودند؛ حتّى هنگامى که براى تخلیه و تطهیر مىرفتند مىگفتند که آفتابه آنها را آن خادم آب کند.
بالجمله شبى یکى از طلّاب متهجّد که براى وضوء براى نماز شب برخاست، دید از اطاق خادم نورى پیداست و تمام مدرسه مانند روز روشن است، نزدیک اطاق خادم آمد دید خادم با کسى به نحو سیدى و مولاى، تکلّم مىکند، چند لحظهاى ایستاده به حجره خود رفت.
صبحگاه نزد خادم آمده و علت داستان را استفسار کرد، خادم انکار نمود؛ دو مرتبه اصرار و در عین حال خصوصیات واقعه را گفت که حتّى نمىتوان گمان کرد که شما در خواب با خود صحبت مىنمودید، زیرا من تکلّمات هر دوى شما را مىشنیدم.
چون خادم دید از قضیه به طور کامل اطلاع دارد گفت: حال که چنین است من قضیه را با قید چند شرط به شما مىگویم:
مِنجمله آنکه تا وقتى در این مدرسه هستم شما داستان را براى احدى نقل نکنید،
دوّم آنکه هر کارى که تا به حال رجوع مىنمودید از این پس نیز رجوع کنید؛ آن طلبه هم قبول کرد.
خادم گفت: آن شخص که با من تکلّم مىنمودند حضرت ولى عصر حجّه ابن الحسن العسکرى عجّل الله تعالى فرجه الشّریف بود، هفتهاى دو شب بدینجا تشریف مىآورند.
آن طلبه گفت چون این را شنیدم حالم تغییر کرد و عرض کردم: بنابراین شرط اوّل را قبول دارم لکن زیر بار شرط دوّم نمىروم.
(يعني ديكركارهاى خداماتي به تو نمي گويم)
بالجمله آن طلبه دیگر کارهاى خود را به آن خادم رجوع ننمود،
ولى چون مىدید طلّاب دیگر رجوع مىنمایند بسیار متأثّر مىشد،
و چون قول هم داده بود نمىتوانست به آنها داستان را فاش کند؛
تا یک شب خواب بود صدائى شنید که خادم او را نداء مىکند
که اى فلان کس یکى از ابدال و اوتاد حضرت ولى عصر فوت کرده من به جاى او مىروم شما اشیاء مرا بفروشید و چند فقره قرض دارم بدهید!
من تا هراسان برخاستم و لباس پوشیدم و در حیاط مسجد آمدم که او را ببینم اثرى از او نبود،
دیدم در اطاق مدرسه باز و خادم نیست،
درب مدرسه هم مقفول است،
بسیار متوحّش شدم! طلّاب را صدا زده و شرح قضیه را گفتم، با تمام آنها تمام فقرات و زوایاى مدرسه را تفحّص کردیم خادم نبود، و از او دیگر به هیچوجه اثرى پیدا نشد.»
توضیح:
1- درباره سيدحسن لواساني ناقل واقعه:
https://fa.wikishia.net/view/%D8%B3%DB% ... 9%86%DB%8C2- اگرچه تعبير مدرسه قزوينيها دراصطلاح اهل علم نجف تطبيق مي شود به مدرسه معروفي كه درنجف هست
اما چون در ادامه حرف مسجد كنار مدرسه بودن هست و هيچ ذكري از نجف بودن نيست
فلذا معلوم نیست که مراد مدرسه در نجف اشرف است که به مدرسه قزوینىها معروف است باشد جون مسجد ندارد
و احتمالا مقصود از مدرسه قزوينيها يعني مدرسه اى كه طلاب حوزه قزوين در آن درس مي خواندند
فلذا بايد درقزونين بررسي شود مدرسه اى كه جنب مسجد است بلكه حجره هايش اطراف انست در قرن قبلي داير بوده كدام است
واقعه دیدار سید عزیزالله (جدصاحب الذريعه) با یکی از رجال الغیب
و همراه شدن با ایشان به حج از کربلا تا مکه با سیر و طریق غیرعادی:
حضرت آقاى آقا شیخ بزرگ طهرانى- دامت برکاته- نقل فرمودند از جدّ مادري خودشان مرحوم آقا سید عزیز الله (معروف به دعانویس که در طهران، پامنار، کوچه امین الدّوله منزل داشتند، والد مرحوم آقا سید حسن دايى صاحب الذريعه) که ایشان نقل کردند که:
من در نجف اشرف براى تحصیل آمده بودم و چند سالى هم توقّف داشتم؛ براى عید فطر با بعضى از طلّاب براى زیارت کربلا پیاده حرکت کردیم و شب عید را زیارت کردیم، رفقا بعداً خواستند به نجف اشرف مراجعت کنند به من گفتند: بیا برویم! من گفتم: مىخواهم امسال به مکّه مشرَّف گردم؛ هرچه گفتند وسیله اى ندارى چگونه مى روى؟ گفتم: پیاده مىخواهم مشرّف شوم!
بالأخره آنها از مراجعت من مأیوس شدند و برگشتند و من با آنکه هیچ قِسم وسیله ظاهرى در بین نداشتم براى حجّ عازم شدم و در حرم مطهّر حضرت اباعبدالله علیهالسّلام متوسّل مىشدم.
روزى در حال توسّل مردى عرب دست به شانه من گذاشت و فرمود: شما خیال حجّ دارید؟ عرض کردم: بلى! گفت: من نیز خیال حجّ دارم، با هم برویم؟ عرض کردم: بسیار خوب!
گفت: بنابراین مقدارى قریب یکى دو حقّه (از اوزان عراق = سه جهاركيلو) آرد تهیه نما و نان خشک بپز و یک پیراهن بلند بدوز و مِطهره (آفتاب) خود را، با کتب ادعیه که مىخواهى، با احرام، با خود در ساعت معین، در مکان معین بیاور که با هم برویم!
من به خانه آمدم و مقدارى آرد تهیه نموده، دادم پختند، و در ساعت معین با پیراهن مزبور و نان پخته شده و کتب ادعیه در مکان موعود حاضر شدم.
آن مرد نیز در آن ساعت آمد و با هم به راه افتادیم و از کوچه باغهاى کربلا خارج شدیم و در بیابان رسیدیم و مقدارى از بیابان را طى نمودیم؛ قبل از آنکه خسته شویم رسیدیم به درختى که در زیر آن نهرى جارى بود، آن مرد عرب گفت: در اینجا استراحت نما و قضاء حاجتى دارى برآور! و خطّى در روى زمین کشیده قبله را معین کرد و گفت نماز خود را بجاى آور! من مىروم و هنگام عصر برمىگردم تا با هم برویم.
من تطهیر کردم و نماز خواندم در بیابان تنها؛ منتظر شدم تا عصر در ساعت مزبور آن مرد آمد و با هم به راه افتادیم.
مقدارى از بیابان را که طى نمودیم باز به نهرى رسیدیم که درختى در کنار آن روئیده بود آن مرد باز خطّى بر روى زمین ترسیم کرد و قبله را معین نمود و فرمود: نماز خود را بجاى آور من مىروم و صبح برمىگردم.
من نماز خواندم و در کنار نهر خوابیدم صبح آن مرد آمد و با هم حرکت کردیم؛ باز هنوز خسته نشده بودیم که به کنار درختى رسیدیم در کنار نهرى و به همین منوال آن مرد به من دستور داد و این عمل را مرتّباً انجام داده و با هم طى طریق مىنمودیم تا هفت روز.
بعداز رسيدن بهميقات مردم عراق در ذات عرق و احرام بستن دآنجا
پس از هفت روز رسیدیم به مقدارى از کوهها و مثل آنکه فى الجمله صداى همهمه مردم از پشت کوهها مىآمد آن مرد به من گفت: در پشت همین کوه جماعتى از مردمند شما از این کوه بالا برو مردم را خواهى دید، پس از کوه سرازیر شو به مردم خواهى رسید! من هم اینجا هستم.
لذا من حرکت کردم، از کوهها بالا آمدم مردم را دیدم، سرازیر شدم رسیدم به خانه کعبه، فهمیدم اینجا مکّه است! در این حال متنبّه شدم که آن مرد مرا از طریق عادى نیاورده است.
پس از چند روز خال من با بعضى از اقوام که زودتر از ما، از راه جبل، با قافله حرکت کرده بودند وارد مکه شدند و مرا در مکّه دیده تعجّب کردند! صورت حال را استفسار نمودند و من شرح حال بازگفتم و این قضیه مورد تعجّب همه شد.
توضیح:
1- اين شخص عرب در كربلا جدمادري صاحب الذريعه را از كربلا به مكه اورده از طريق سير غيرعادي
وى از رجال الغيب و كارگزاران حضرت بوده است
2- راه عراق به مكه را كه از بيابان مي گذشته به آن راه جبل مي گفتند
مسير معمولي يكماه بوده است
3- واقعه رفتن حج مربوط به جدصاحب الذريعه است
ذكر دائيشان به عنوان معرفي است؛ چون جند واقعه از دائيشان نقل كرده راوي
بعد اين واقعه را از جدش پدر آن دايي نقل مي كند
فلذا بعد ذكر نام جدمادري گفته توضيحا گفته اين پدر سيدحسن دايي است
اما واقعه رفتن حج مربوط به جدصاحب الذريعه است
واقعه دیدار خادم مدرسه در کاشمر با يكي از ابدال
و بهره مندی از دستور العمل چهل روزه و رسیدن به مقامات معنوی:
يكى از علماء نقلكرده است:
در ترشیز (كاشمر) مدرسهاى است که چند حجره دارد و داراى طلّابى نیز مىباشد. من روزى به آن مدرسه رفتم دیدم باغبانى بسیار ضعیف و لاغر زمین را با کمال قدرت و قوّت بیل مىزند؛ بسیار تعجّب کردم که شخص بدین ضعیفى این نیرو را از کجا آورده است؟! پیش آمدم و از باغبان سبب پرسیدم، باغبان آهى کشید و ساکت شد.
چون اصرار کردم داستان خود را نقل نمود که:
در این مدرسه شبى مردى فقیر با لباسهاى ژولیده آمده و به من گفت: شما در این مدرسه به من دو شب جاى دهید!
من گفتم در این مدرسه جا نیست، چون تمام حجرات را آقایان طلّاب سکنى گزیدهاند. گفت: شما ببینید اگر بشود فقط جائى که من در این دو شب بخوابم براى من بس است و بعد از دو شب هم خواهم رفت.
من یکى از حجرات مدرسه را که بى سقف بود و در آنجا زباله مىریختند گفتم اگر مىتوانى در اینجا زندگى کنى مانع نیست.
قبول کرد،
اسبابش را به من داد
که برود و شب برگردد،
رفت، شب آمد و اسباب خود را گرفت و در آن حجره خراب رفت.
نیمه شب که براى نماز تهجّد برخاستم
دیدم نورى مدرسه را روشن کرده است مثل آنکه روز است،
ولى این نور از آن حجره خراب است؛
نزدیک آمدم دیدم آن شخص قرآن مىخواند
و این نور مانند دو عمودى از چشمان او به صفحات قرآن افتاده
و پرتواش مدرسه را روشن کرده!
آنوقتها روشنايى برق وقوى نبوده است
چند لحظه اى به نظاره ایستادم و به حجره خود مراجعت کردم.
اول صبح آمدم و داستان را از او پرسیدم،
او انکار نمود.
من بر اصرار افزودم او بر انکار،
تا بالأخره چون جزئیات قضیه را گفتم دیگر نتوانست انکار کند،
و از او تمنّا کردم که چیزى به من بدهد؛
او گفت: من شخص فقیرى هستم، از مال دنیا بهرهاى ندارم،
گفتم: مقصود من مال نیست،
از داستان واقعه دیشب مرحمتى کنید!
نظرى به من کرد قدرى تأمل نمود
سپس گفت: استعداد ندارید.
من بر اصرار افزودم،
دوباره تأمّل نموده، گفت: استعداد ندارید.
من هم از خواهش خود دست برنداشتم تا راضى شد
و گفت: من مىخواستم در این مدرسه دو شب بمانم
ولى از این به پس چهل شب مىمانم تا به تو بهره اى برسانم؛
ولى هرچه من گفتم باید هیچ تخطّى نکنى!
اولًا آنکه: در این چهل روز روزه بگیرى،
دوّم آنکه: هنگام افطار و سحور خوردن جز طعامى که خود من براى تو مىآورم از هیچ طعامى لب نزنى!
من قبول کردم.
هنگام افطار و وقت سحر براى من غذا مىآورد و من مىخوردم؛
ده روز از این داستان گذشت دیدم نورانیتى در من پیدا شده مثل آنکه تمام شهر ترشیز و خانه هاى آن و ساکنین خانه ها را مىبینم،
آن مرد هم مرتّب براى من غذا مىآورد و تأکید مىکرد که مبادا از غذاى دیگرى بخورى!
ده روز دیگر گذشت دیدم نورانیت من بیشتر شد مثل آنکه تمام شهرهاى ایران و ساکنین آنجا را مىبینم!
باز هر شب آن مرد مىآمد و دست از تأکید خود برنمىداشت.
ده شب دیگر گذشت دیدم مثل آنکه تمام کره ارض و ساکنین و خصوصیات او را مىبینم.
بالجمله شبها مرتّب مىآمد و پیوسته در تأکید خود تکرار داشت
تا یک شب مانده بود که چهل شب تمام شود،
موقع غروبِ آفتاب گرسنگى بر من بسیار غلبه نموده بود
و من به سجده افتادم و حال و رمق نداشتم،
چون سر از سجده برداشتم دیدم طبقى در نزد من نهاده شده و سرپوشى بر روى آن قرار دارد، سرپوش را برداشتم دیدم غذاى خوشگوار است،
با خود گفتم از این غذا نباید بخورم
زیرا که آن مرد دستور داده که تا من غذا نیاوردم از غذاى دیگر نخور،
ولى چون بسیار گرسنه بودم طاقت گرسنگى نداشتم و این غذا دل مرا برده بود با خود گفتم این غذا را مسلّماً آن شخص آورده است و چون در سجده بودم با من حرفى نزده، زیرا غیر او کسى نیست که براى من غذا آورد.
خلاصه عقل و نفس من در جنگ شدند، بالأخره نفس غالب شد.
چند لقمهاى که از غذا خوردم دیدم آن شخص به حالت عصبانى در را محکم بهم زد و وارد حجره شد و گفت: مگر آنقدر من تأکید نکردم که از آن غذاى غیر غذاى من نخورى؟!
این غذا را گمرکچى نذر کرده بود و این نذر او است که خوردى! این را گفت و رفت و من دیگر او را ندیدم.
تا به حال ده سال بیشتر است که عاشق او شدهام و او را ندیدهام،
و این ضعف بدن در اثر عشق به اوست،
و این قوّت بدن اثر آن چهل روز غذائى است که آن شخص براى من آورده است.
مهمترين درس این واقعه ابدال:
1- اينكه بدون مقدمات وفقط با يك روزه گرفتن و خوردن طيبات و حلال قطعي بي شائبه به مرتبه اى رسيد كه در واقعه بيان شد هر ده روز
وحتى بعد خوردن غذاى ناباب آثار قوت آن غذاها در او باقي مانده بود؛ فلذا از چيزهايي كه بايد دنبالش باشيم مصرف طيبات است نه هرچي ميل داشتيم؛
اگر بخواهيم قبل مردن در اين دنيا بهره اي داشته باشيم از معنويات
2- روزه گرفتن، شخص را از هرچي ببيند و به او تعارف كنند باز مي دارد؛ خصوصا اگر ملتزم باشد كه غذاى خاص ولو ساده را بخورد
نه اينكه هي توجيه كند مهماني وعده داريم نمی شود نرويم
نمي شود نخوريم
تعارف كردند بد است اگر نخوريم ووو
اين رويه رايج مسيرش از مسير خواص جداست
3- و آشنا شدن با اين معارف الهيه مسؤوليت مي آورد ومثل نشنيده نيست كه به جهل معذور باشد.
مرحوم بهلول كه صاحب مقاماتي بود، از جمله طي الارض هفتاد سال قبل نجف در صحن منبر مي رفت
مرحوم حکیم سيدمرتضى موحد ابطحی نقل مي كردند كه پاي منبرش بودند؛ گفته بود:
اگر شكم طلاب بگذارد طي الارض كه چيزي نيست؛ طي الزمان مي توانند برسند،
با اينكه هفتاد سال قبل و چه بسا امروز هم مصرف طلاب با قناعت است
آنوقت كه اگر كسي گرسنه نبود نان و دوغ بود، دوغي كه بقال اول بازار حويش ته ماستهايش را آب فراون ميزد و مجاني مي داد به طلبه ها
و يا نان و فجل = ترب سفيد
ارزانترين خوردني آنوقت در نجف، كه با ده فلس يك كيلو ترب مي دادند
هر دينار هزار فلس است و ده فلس يكصدم يكدينار است
آنوقت طلاب با اين نحو غدا خوردن اگر ميخوردند = بهلول مي گفت اگر شكم طلبه ها بگذارد
طلاب خيلي وقتها گرسنه بودند،اگر گرسنه نبودن چنان دوغ يا ترب را داشتند
و منظورش كم خوردن همين مقدار دوغ آسماني اين قدر آب داشته كه به رنگ آبي مي شد
نه اينكه تصور شود بره بريان مي خورده اند و درباره بره بريان نگفته است، درباره همين مقدار ساده گفته است
خلاصه اينكه اينقدر آثار و بركت دارد قناعت به حلال و سادگي = وبالعكس خوردن هرچي هست و پيدا شود، چه برسد حسرت بخورند كه فلان جيز هست نيست = اين به مسير اين توفيقات مضر است
========================
دیدار عطار بصراوی با دو رجال الغیب
و خطور ذهنی که موجب محرومیت از دیدار حضرت مولا صاحب الامر (منه السلام) شد :
آیتالله حاج شیخ علی اکبر نهاوندی در کتاب العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان علیه السلام
وهمچنین مرحوم عراقی در کتاب دارالسلام گفته فاضل وثقه عادل مولی محمد امین عراقی
نقل نموده که شخصی صالح که در بصره عطاری مینمود به نام حسن بصراوی می گوید:
روزی در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر وکافور به دکان من وارد شدند.
وقتی به طرز صحبت کردن وچهره هایشان دقت کردم، متوجه شدم که اهل بصره وبلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر ودیارشان پرسیدم، اما جوابی ندادند.
من اصرار می کردم، ولی جوابی نمی دادند. به هر حال من التماس نمودم، تا آن که آنها را به رسول مختار (صلى الله علیه وآله وسلم) وآل اطهار آن حضرت قسم دادم. مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند: ما از ملازمان درگاه حضرت حجت (علیهالسلام) هستیم.
یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است، لذا حضرت ما را مامور فرموده اند که سدر و کافورش را از تو بخریم.
همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرع واصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید. گفتند: این کار بسته به اجازه آن بزرگوار است وچون اجازه نفرموده اند، جرات این جسارت را نداریم.
گفتم: مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید اگر اجازه فرمودند، شرفیاب می شوم والا از همان جا برمی گردم ودر این صورت، همین که درخواست مرا اجابت کرده اید خدای تعالی به شما اجر وپاداش خواهد داد، اما بازهم امتناع کردند.
بالاخره وقتی تضرع واصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحم نموده ومنت گذاشتند وقبول کردند.
من هم با عجله تمام سدر وکافور را تحویل دادم و دکان را بستم وبا ایشان براه افتادم، تا آن که به ساحل دریا رسیدیم. آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند، اما من ایستادم.
متوجه من شدند و گفتند: نترس، خدا را به حق حضرت حجت عجل اللّه تعالی فرجه الشریف قسم بده که تو را حفظ کند. بسم اللّه بگو وروانه شو.
این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حق حضرت حجت (ارواحنا فداه) قسم دادم وبرروی آب مانند زمین خشک به دنبالشان براه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم. ناگاه ابرها به هم پیوستند وباران شروع به باریدن کرد. اتفاقا من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته وآن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم. وقتی باران را دیدم، به یاد صابونها افتادم وخاطرم پریشان شد.
به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت، لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم، اما با همه این احوال از همراهان دور می ماندم. آنها وقتی متوجه من شدند ومرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجددا خدای تعالی را به حضرت حجت (علیه السلام) قسم بده.
من هم توبه کردم ودوباره خدا را به حق حضرت حجت (علیه السلام) قسم دادم وبر روی آب راهی شدم.
بالاخره به ساحل دریا رسیدیم واز آن جا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم. مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم می خورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود. همراهان گفتند: تمام مقصود در این خیمه است و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان جا توقف کردیم.
یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد، به طوری که سخن مولایم را شنیدم، ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمی دیدم
حضرت فرمودند: ردوه فانه رجل صابونی،
یعنی او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید، تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید، زیرا او مردی است صابونی.
این جمله حضرت، اشاره به خطور ذهنی من در مورد صابون بود، یعنی هنوز دل را از وابستگیهای دنیوی خالی نکرده است تا محبت محبوب واقعی را در آن جای دهد وشایستگی همنشینی با دوستان خدا را ندارد.
این سخن را که شنیدم وآن را بر طبق برهان عقلی و شرعی دیدم، دندان این طمع را کنده و چشم از این آرزو پوشیدم ودانستم تا زمانی که آیینه دل، به تیرگیهای دنیوی آلوده است، چهره محبوب در آن منعکس نمی شود وصورتی مطلوب، در آن دیده نخواهد شد چه رسد به این که در خدمت وملازمت آن حضرت باشد.
درسها:
1- اين بصراوي شخص خاصي بوده كه از او خريد كرده اند
2- اين محروميت كه گرفتارش شده است
با اينكه شخص از محبان و بسيارجدي و پا به ركاب بوده
و با اينكه مغازه و قطعا خانه و زندگي و اهل وعيال و تعلقات داشته
تافرصت فراهم ديده بي تامل قصد ملحق شدن نموده بااينكه مى دانسته بايد از همه اين تعلقات دست بشويد و هيچ مهلت هم نخواسته مغازه را به كسي بسپارم يا بروم خانه خداحافظي كنم ووو
و اينطور انقطاع تام و امادگي كم پيدا مي شود
3- اما با همه اينها ان يك خطور ذهني آني موجب محروميتش شده
در وقتي كه به مقصد نزديك شده بوده است
و اينها درس است
چه ان صلاحيتش براى تهيه سدر و كافور از او
چه امادگي وانقطاع عطار بصراوي براى ملحق شدنبي تامل وووو
چه اين علت محروميتش
4-از درسها
ديدار با اطلاع و شناسايي حضرت چه برسد ملازمت
اداب و شرايطي دارد از جمله
مراقبت ذهن فكر و دل از خطورات غير مناسب حضور مقدس
يك لحظه فكر غير؛ عارض شود مانع است
از رجال الغیب و کارگزاران حضرت امام زمان (منه السلام): مرحوم حسین ساوجبلاغی
و کرامات ایشان در جنگ با روسها
پزشکی بود در مشهد به نام دکتر شیخ حسن خان.
این آقای دکتر شیخ حسن خان در زمان هتفاد سال قبل که آن وقت پیرمردی بوده است– وى نقل کرده بوده است که من در جوانى پزشک ارتش بودم در دوره قاجار؛
و یکی از بارهایی که بین ایران و روس درگیری و جنگ اتفاق افتاد، من پزشک لشکر بودم در جبههای نزدیک شیروان. شیروان الان در استان خراسان شمالی است. نزدیک بجنورد، آن اطراف است. یکی از سرحدات ایران بوده است. درگیری آنجا اتفاق افتاده است. گفت من آنجا محل مأموریتم بود.
جبهههای جنگ همیشه فعال نیست. دورانهایی هم هست که دوره آرامش است. طرفین یکدیگر را رصد میکنند ولی آن طور آتش ردوبدل نمیشود. لذا شبها سربازهای طرفین بیکارند. آن وقت هم که ابزارهای جدید نبوده، بیکاری خیلی به سربازها فشار میآورده است.
این آقای دکتر شیخ حسن خان نقل میکرده است که یک سربازی بود، به او میگفتند حسين ساوجبلاغی. اسمش حسین بود و اهل ساوجبلاغ، نزدیک تهران، هم بود.
این شبها برای اینکه سربازها خیلی حوصلهشان سر نرود، برایشان شاهنامه میخواند . یا مثلا داستانهایی میگفت که سرِ سربازها گرم شود و حوصلهشان سر نرود.
گفت یک روز که درگیری بود–حالا یا درگیری خیلی جدی، یا گاهی از این تیرهایی که میآید– تیر خورد به این حسین. گفت من جلو بودم، نه نزدیکیهای آن چادر و بساطی که ابزار پزشکیام آنجا بود. آن وسطها … من دیدم این حسین ساوجبلاغی تیر خورد کنار گردنش. خون دارد فواره میزند.
همان وسط بميدان ه من گفت که دکتر این رگِ این جای من را بدوز!
گفتم خوب باید برانکاردی چیزی باشد، تو را ببریم آنجا و بیهوش کنم. بعد …
گفت نه لازم نیست. همین جا بکن!
گفتم اصلا مگر میشود؟ باید بیهوشت کنم.
گفت نیازی ندارد. تو دست به کار شو، بیهوشیاش با خود من.
خوابید روی سنگی چندتا از اسماء الله را برد. بیهوش شد.
من هم با ابزاری که همراهم بود مشغول کار شدم. کاملاً بیهوش بود. دوختم، تمام شد. فارغ که شدم، او یک دفعه تکانی خورد. بلند شد، نشست. گفت
الحمد لله رب العالمین.
بعد یک نگاهی به من کرد و گفت
دکتر! امام زمان علیه السلام از این خدمتی که به نوکرش کردی از تو راضی شدند.
گفت من بهتم زد. فهمیدم که این یک مرد عجیبی است. مرد عجیبی است.
دوره نقاهتش که سپری شد سعی میکردم به او نزدیک شوم و از او استفاده کنم. یک بار دیدم که موقع نماز، رفتیم پشت [صفوف لشکر که نماز بخواند]. نماز میخواند اما چه نمازی! اصلاً فوق العاده است. جلوی دیگران سعی میکرد نماز نخواند. آن پشت عجیب بود نمازش.
با او مأنوس شدم. او هم یک چیزهایی برای من میگفت. بعضی از سوالات را میکردم، جواب میداد. در ضمن از او پرسیدم که
بالاخره شما چه طوری هستی؟ برنامهات چه جوری است؟
گفت ما چهار نفریم روی کره زمین– تا آنجایی که خاطرم هست، اگر عدد را اشتباه نکنم. هر کدام از ما از طرف امام عصر علیه الصلوات و السلام توی یک جایی مأموریت داریم. فعلاً مأموریت من اینجاست. یک کارهایی من باید انجام بدهم. سه تای دیگرمان هم جاهای دیگر هستیم.
خیلی از مسائل را از او پرسیده بوده است. دربارهی این که ظهور کی اتفاق میافتد. گفته زمان خاصی ندارد. گفته بالأخره یک علائمی که ما بشه بفهمیم. یک چیزهایی را گفته بوده که چه اتفاقاتی میافتد.
از جمله خبر داده بوده–چون آن وقت که کلمهی تلویزیون و امثال این چیزها، اگر هم میگفته طرف نمیفهمیده یعنی چی–یک توضیحی داده بوده که این فهمیده که یک دستگاهی تولید میشود که تصویرها را پخش میکند. توضیحاتی داده است که آن توضیحات را من الان یادم نیست. ولی منطبق میشد به تلویزیون. و بعضی از قضایای دیگر. به او هم گفته بوده که تو قبل از مردنت، یکی دیگر از ما را میبینی.
یک وقتی جنگ خیلی طول کشیده بوده؛ این آقای دکتر شیخ حسن خان به او گفته بوده است که،
خیلی بد اوضاعی شده است! چه قدر این جا سختی و مشقت و اینهاست!
گفت تا این حرف را زدم، این حسین به شدت عصبانی شد. شروع کرد به پرخاش کردن،
ای آدم ناشکر!
ای آدم ناسپاس!
این همه خدا نعمت داده است.
این همه لطف کرده است. این همه محبت کرده است.
حالا یک خورده بالا پایین شده–این هم توش نعمت است–
تو باید این طوری حرف بزنی؟
یک جوری به من پرخاش کرد که حالت قهر پیدا کرد. دیگر نمیخواست با من حرف بزند،
تو این قدر آدم نمکنشناسی هستی؟! تو این قدر آدم ناسپاسی هستی؟! برو اصلاً من با تو هیچ علاقهای ندارم که رابطه داشته باشم.
هر چه ما آمدیم یک جوری درستش کنیم، خلاصه درست نشد.
خیلی از آن چیزهایی که سبکتر از آن وقایع، برای ما پیش بیاید، ما چه اول و آخری از گلایه نسبت به خدای متعال ابراز میکنیم. اگر یک چهار شاهی و صنار هم برای امام حسین خرج کرده باشیم که دیگر هیچی! احساس میکنیم که باید آن چه که وظیفهشان است انجام بدهند، چرا نمیدهند.
آقای دکتر در آن جنگ، در آن جبهه، گویا هشت ماه بوده است که مرخصی نرفته بوده است. آن هم با آن اوضاعِ آن زمان. بعد یک بار یک گلهای کرده، این شخص گفته بوده است که برو! دیگر من نمیخواهم تو را ببینم. خیلی که اصرار کرده بوده است، او سرانجام در یک توجهی–یک تمرکزی میکند، بعد رو میکند به این دکتر و میگوید،
من در قلب فرمانده این منطقه، فرمانده سپاه روس، القا کردهام که سپاهش را جمع کند و از اینجا برود. جنگ در این قسمت حل بشود برود پی کارش. که تو هم آزاد بشوی.
گفت فردا سپاه روس بدون هیچ درگیری عقب نشینی کردند رفتند که رفتند.
توضیح:
1- اين دكتر اسم كاملش اين بود: دکتر شیخ حسـن خـان عـامِلی (منسوب جبل عامِل لبنان) و طبيب معالج مرحوم آيت الله نخودكى بوده و مرحو م نخودكى وصيت كرده بود كه اين دكتر روز وفاتشان پاي ايشان را رو به قبله كند مرحوم شيخ حسنخان مقرب حاج شيخ حسنعلي نخودكي بوده است
بطوريكه براى وفات شيخ حسنعلي وصيت مي كند كه دكتر حسنخان عاملي باهاي شيخ حسنعلي را به سمت قبل كند
و بعد فوت شيخ هم مقداري بماند و تلاوت كند بالاي سر شيخ
انيها در وصيتهاى شيخ حسنعلي توسط پسرشان نقل شده است
فلذا دكتر شيخ حسنخان فقط يك طبيب جراح نبوده
و از معنويت بقدري بهره داشته كه چنين وصيت درباره اش شده است
اين دكتر اولين جراح پزشكي جديد در مشهد بود
(تذکر: دكتر شيخ معروف در مشهد و بيمارستان دكتر شيخ؛ متخصص كودكان است و غير از اين دكترشيخ حسنخان جراح است)
2- مرحوم آيت الله نوغاني از علماى مشهد نقل كرده اند اين واقعه را و اينكه حسين ساوجبلاغي گفته بوده من جزو هفت نفرى هستم كه با حضرت مربوطند و مى توانن حضرتش را ببينند
3-مرحوم نوغاني ذكري كه حسين خواند را اينطور نقل كرده که اين بوده {بسم الله النور، بسم الله النور النور، بسم الله نور علی نور}
نسخه دقيقتر این واقعه از دستخط مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری (فرزند مؤسّس محترم حوزه علمیه قم)
مرحوم آیتالله حاج شیخ مرتضی حائری (فرزند مؤسّس محترم حوزه علمیه قم) در یادداشتهایی كه به مناسبت منبر خویش در ایام فاطمیه (قسمت شب پنجشنبه دوم جمادی الثانی1392ق) مرقوم داشتهاند، به مناسبت بحث از آیات 30ـ33 بقره: «إذ قال ربّك للملائكـة إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفـةً» و استدلال بر ولایت و سلطنت الهی ائمة اهل البیت(ع) بر جامعه بشریت با استناد به آیات مزبور، نوشتهاند:
...قدر متیقّن از دلالت آیة شریفه، به حسب ظاهر، این است كه این خلیفه و جانشین، همان قدرت و توانایی الهی را باذنه و اعطائه و قیمومیّته تا حدی كه دخالت در تكمیل نفوس مستعده دارد، دارا میباشد و در هر عصری به مصالح بندگان خدا قیام میكند؛ چه ظاهر باشد و حكومت ظاهری داشته باشد، یا ظاهر باشد بدون حكومت، یا آنكه از انظار نوع مردم غایب باشد.
ظاهر آیة شریفه این است كه همواره یك جانشین باید در روی زمین باشد، برای اینكه كلمة خلیفه مفرد است و ظاهر این است كه تای آن علامت وحدت میباشد. مانند حق متعال، كه یكی است، خلیفة او نیز یكی است. و اگر احتیاج به اعوان وانصار داشته باشد برای آن مقصدی كه باید به جهت ارادة حق متعال دنبال كند خود به حسب مصلحت كه آن خود نیز متخذ از سرچشمة علم الهی است انتخاب میكند.
چنانچه مسلّم است كه در این عصر، حضرت خلیفـ[ الله الأعظم، اعوان و انصاری دارند كه در مواقع مقتضی، به مصالح عباد و بندگان شایستة حق، كه صلاحیت تكمیل دارند، قیام میفرمایند. داستان آقای دكتر شیخ حسن عاملی، كه خودم در مشهد مقدس ملاقاتشان نموده بودم، یكی از داستانهای محكم و قابل استناد است:
جناب ثقة معتمد، آقای حاج سید عیسی جزائری كه فعلاً در خرّم آباد میباشند و از تلامیذ مرحوم والد استاد بودند، برای حقیر در مدرسة خان در قم نقل نمودند و جناب عالم جلیل نبیل صالح، جناب آقای حاج شیخ محمّد صدوقی [شهید محراب و امام جمعة معروف یزد] نیز سال گذشته، علی الظاهر به همین نحوی كه مینگارم ذكر نمودند از آقا حاج اكبر آقا كه ایشان اهل مشهد مقدس میباشند و سید ظاهر الصلاح و كثیرالعبادهای هستند وعلیالظاهر در حین كتابت در حال حیات میباشند.اولی، از جناب حاج عباس خان آصف، كه حقیر، خود او را در مشهد مقدس ملاقات كردم و قصه را با او در میان گذاشتم، ایشان اصل قصه را تصدیق كردند ولی به واسطة كبر سنّ، بعضی از خصوصیات از یادشان رفته بود. و دومی، علیالظاهر از خود دكتر شیخ.
غرض، سند اوّل: آقای جزائری از آصف از دكتر شیخ؛
سند دوم صدوقی از حاج اكبر آقا از دكتر شیخ، كه تمام سلسلة سندین را حقیر دیدهام و میشناسم و همه مردمان مورد اعتمادی بودند و میباشند،
كه دكتر شیخ گفت:
در جنگ بین الملل اوّل، كه علیالظاهر از 1914 الی 1918 م. طول كشیده است،
دولت ایران بیطرف بود و داخل جنگ نبود ولی قشونی در اختیار مجلس شورای ملی بود كه نام آن ژاندارمری بود. این قشون ـ علیالظاهر ـ به تیپهای مختلف تقسیم گردیده و در مرزهای ایران مشغول محافظت بودند. از جمله قشونی در حدود 2 هزار نفر در كوههای رضائیه، از تجاوز روسها به ایران جلوگیری میكردند كه رئیس آن تیپ، ماژور فضل الله خان بود و طبیب جرّاح قشون جناب آقای دكتر شیخ حسن خان عاملی بوده است.
ایشان شبی در همان كوهها[ی] اطراف رضائیه، كه در آن وقت ـ علیالظاهر ـ ارومیه نامیده میشده است،
مشغول رسیدگی به مجروحین بودهاند و اینكه شب را اختیار كرده بودند برای این [بود] كه روزها بیم زد و خورد و جنگ بود ولی در شب هر دو طرف به واسطة تاریكی، از جنگ احتراز داشتند.
در همان پیچ و خم درّهها میبیند كه یك نعشی، كه علیالظاهر در آن حدود آن وقت از تركه میساختهاند مانند سبد، بر دوش 2 نفر هست و مرد زندهای در آن دراز كشیده است، نعش را جلوی دكتر به زمین میگذارند. خود آن مرد مستلقی [خوابیده] به آقای دكتر میگوید كه:
تیری از طرف پشت، قسمت راست، وارد بدن شده است. حاجت من این است كه این تیر را درآ[و]ری. گفتم: این كار مشكلی است كه در این شب نمیشود و وسایل بیشتر و مجهّزتری میخواهد.
گفت: مگر چاقو و سوزن و نخ نداری؟ گفتم: چرا. گفت: با چاقو پاره كن و پارگی را بخیه بزن. گفتم: طاقت تحمّل درد نداری. گفت: دارم.
دكتر میگوید: گفتم میتوانی روی سنگی كه در آنجا بود و حكم صندلی را داشت بنشینی؟ گفت: آری. او را روی سنگ نشانیدند و پشت او طرف من بود، روی او خم بود به جانب زمین.
من چاقو را كشیدم و قسمتی از پشت او را پاره كردم و تیر را درآوردم. دیدم ابداً نالهای از او بلند نشد. من تصور كردم كه قلب او ایستاده و مرده است. به طرف صورتش خم شدم، دیدم در حال حیات است و اشتغال به ذكر الهی دارد و زمین جلو روی او دارای تلألؤ و درخشندگی میباشد. خیلی به نظرم عجیب آمد. مشغول بقیة كار شدم و پشت او را بخیه زدم و او را در چادر مخصوص خوابانیدم.
روزها برای رسیدگی و پانسمان به چادرش میرفتم. فردای آن روز كه رفتم، گفتم: تعجب كردم از اینكه هیچ نالهای نكردی.
گفت: این طبیعی است، مگر نشنیدهای كه مولی امیرالمؤمنین(ع) تیر را در حال نماز، از بدن مباركش بیرون میآوردند و ابداً اظهار تألّم نمیفرمود؟ سرّش این بود كه توجّه او به طور كامل متوجّه حق بود و متوجّه بدن خود نبود تا حسّ تألّم نماید، وحسّ تألّم (درد) متوقف بر توجّه [به بدن و محل درد] است و بحمدلله این قدرت در من نیز میباشد.
دكتر گفت: این مرد كرد در نظرم جلوه[ای] بزرگ نمود.
تا آنكه در همین ایام، دیدهبانها خبردادند كه قشونی از طرف روسیه رهسپار (در راه ايران) است و به طرف مرز ایران در حركت میباشد، تعداد آنها در حدود 30 هزار است. این خبر را فقط ماژور دریافت كرد و به من نیز گفت و گفت كسی از افراد مطلع نشود؛ زیرا (سربازهاي ايارنى اكر مطلع شوند) به طور غیرمنظم فرار خواهند كرد
و ما به طور منظم عقبنشینی میكنیم بدون اینكه افراد نظامیها مطلّع از واقع جریان شوند. من هم به كسی نگفتم جز به همین مجروح كه برای اصلاح جراحت و پانسمان نزد او میرفتم و چون او مرد جلیلی بود و صاحب سرّ، به او گفتم.
پس از شنیدن، توجّهی كرد یا گفت، توجّه كردم و آنان مراجعت میكنند یا السّاعه مشغول مراجعت میباشند (تردید از نویسنده این سطور است).
من جریان را به ماژور گفتم، او گفت كه این كردها مردمانی دروغگو میباشند و حرفشان بیاساس است.
ولی پس از چند ساعت، دیدهبانها كه با دوربین مراقب طرف دشمن بودند خبر دادند كه آنان مراجعت میكنند و به طرف مملكت خود رهسپار شدند یا اشتغال به این كار دارند (تردید از این جانب است).
علیالظاهر، دكتر میگوید پس از مشاهدة این دو نیروی عجیب در این مرد ـ به حسب ظاهر ـ عادی،
به او گفتم: شما كه میباشید؟ گفت: ما چهار نفر هستیم كه از اعوان حضرت خلیفـة الله، امام زمان(ع) هستیم
و یك نفر ما فعلاً در پاریس است (مسلّماً آقای صدوقی نقل كرد، و احتمالاً آقای جزائری نیز نقل كرد، و علیالظاهر آقای جزائری نقل كرد كه یكی دیگر در مراكش است)
و من مأمور این حدود میباشم. گفتم: شما كه چنین قدرتی داری، پس تصرفی كن كه دولت روس به كلّی مضمحل شود.
گفت: ما تا حدودی كه نگذاریم كشور شیعه پامال اجنبیان شود دستور داریم كه اعمال نفوذ بكنیم و بیش از این حق نداریم.
گفتم: شما میمیرید و آلات قتل در بدن شما كارگر است؟ گفت: بله، از این لحاظ كاملاً ما یك موجود عادی هستیم.
منتها، به محض اینكه ما مردیم، جانشین شخص متوفّی از طرف ولیّ اعظم معیّن میشود و كارها معطّل نمیماند.
گفتم: پس من، اگر گلوله را از بدن شما بیرون نمیآوردم میمردید، بنابراین من حق حیات بر شما دارم،
شما باید در مقابل حقّ مذكور پاداشی به من بدهید. فرمود كه، شما به مشهد مقدس رضوی(ع) میروید و من در آنجا شما را خواهم دید و حقّ شما را ادا میكنم، انشاءالله.
دكتر میگوید: پس از مدتی چند در مشهد بودم و در دستگاه جان محمّد خان (كلنل محمدتقي خان بسيان رئيس زاندرمري در خراسان) و او با قشون تهران، كه اوایل رضا شاه پهلوی یا هنگام سردار سپهی او بود، در جنگ بود
و من نیز جرّاح او بودم. شبی دنبال من فرستاد و گفت باید به فلان پاسگاه، كه در چند كیلومتری شهر است، بروی و مجروحین را پانسمان كنی.
شبی بارانی و سرد، درشكهای هم برای من گرفتند و من تنها با اساس [كذا = اثاث] جرّاحی كه در كیف بود روانه شدیم.
در بیابان هم كسی نبود و هوا هم تاریك و هم سرد و هم بارانی بود، و ظاهراً میگفت كه باد سرد هم میآمد. در این بین كه درشكه در حال حركت بود
یك مرتبه مشاهده كردم كه هوای لطیفی است و دو نفر نزدیك درشكه هستند كه یكی از آنها همان فرد سابقالذكر است.
او با رفیقش صحبت میكرد و میگفت: ایشان آقای دكتر شیخ میباشند و حقّ حیات بر گردن من دارد،
وظیفة او این است كه پس از رفتن به پاسگاه و انجام كار جراحی، شبانه به شهر مراجعت كند.
چون همین امشب قشون (رضاخان براى سركوب كلنل محمدتقي خان بسيان) از تهران میرسد و پاسگاه را به توپ میبندد
و باید از كار جان محمّد خان (كلنل محمدتقي خان بسيان) بركنار شود چون او مغلوب و منكوب خواهد شد.
رفیقش گفت: پس به او بگو.
گفت: او سخنان ما را میشنود.
پس از این مذاكره وضع عوض شد و دیدم كسی در بیابان نیست و جز باد و باران و سرما و صدای شلاّق كه درشكهچی به اسبها میزند، چیزی مشهود و مسموع نیست.
به درشكهچی گفتم كسی را ندیدی؟ او گفت: كدام دیوانه در این حال در بیابان میآید؟!
غرض، به گفتة آن مرد عظیم كرد عمل كردم (يعني بهقراركاه كلنل نرقته و ازحملات محفوظ مانده) و همانطور شد كه خبر داده بود.
توضيحات:
1- نقل مرحوم حائرى چون از همان اول استماع؛ مكتوب شده چه بسا دقيقتر و ارجح باشد
2- نقل ديگر از آيت الله وحيد از آيت الله نوغاني است كه نسخه كاملش را نديده ام و آقاى وحيد هم يك قطعه مختصرا نقل مي كنند
3- در نقل مرحوم حائرى كه مفصلتر و دقيقتر است جبهه جنگ با روس غرب كشور نقل شده كه درست است در نقل آقاى وحيد شرق كشور و شيروان كه البته اينحوالي هم روسها پيدايشان بود مدتي
4- در نقل مرحوم حائرى تكمله تتميم وعده نجات دكتر حسنخان را دارد كه در آن نقلهاى ديگر نيست
5- در نقل وحيد از نوغاني حسين ساوجبلاغي ذكر شده ولى در نقل حائرى شخص كردي از اهالي مهاباد ذكر شده است
6- در نقل وحيد خراساني شخص از مرتبطين با ابدال سبعه ذكر شده نه ارتباط مستقيم با حضرت اما در نقل مرحوم حائري شخص از اوتاد اربعه و مرتبطين مستقيم با حضرت ذكر شده است
7- در نقل مرحوم حائرى جزئيات جراحت و وسعت آن ذكر شده كه در نقل وحيد خراساني زخم مختصري است
8- در نقل وحيد خراساني اظهار عدم رضايت حضرت از مردم ايران ذكر شده است (ظاهرا بخاطر غلببه جو غربگرايي مشروطيت) است و اينكه فقط بخاطر مقدارى التزام ايرانيها در عاشورا براى مجالس حسيني امدادهايي به ايرانيها مي شود در شرايط خطير نه اينكه راضي باشند
9- و البته جزئياتي ديگر مثل ان شخص شاهنامه مي خوانده است ووو دارد
10- دکتر شیخ حسن خان عاملی، که از نسل مرحوم شیخ عبدالصمد عاملی، برادر مرحوم شیخ بهاءالدین عاملی، بود که پس از سالها طبابت در مطبی در شهر مقدّس مشهد، سرانجام در سن ۹۳ سالگی فوت نمود
تصوير دكتر شيخ حسنخان در موزه استان قدس در مجموعه تصاوير قديمي مشهد هست
ازكساني كه شيخ حسنخان را ديده اند مرحوم ايت الله وحيد ظاهرا فقط زنده هستتد كه 105 سالشان است
نمونه ای از امداد رجال الغیب به زائران رضوی علیه السلام:علامه نهاوندى از علامه شيخ محمود عراقی نقل كرده است :
معجزه ای است که در روز پنج شنبه یازدهم رمضان هزار و دویست و نود و هشت هجری ثبت و ضبط شده و صورت آن، این است:
جناب میرزّا محمد علی صاحب، ناظر سابق پستخانه های ضلع کراچی
که چند سال در بصره بودند و اکنون در کاظمین توطّن دارند؛
شرح این معجزه شریفه را بدین تفصیل نگاشته بودند:
چند نفر از اهل بحرین با عیال خود به زیارت روضه مطهّره امام رضا علیه السّلام، به مشهد مقدّس رفته بودند و هشت ماه آن جا بودند و خرجی و زاد راه شدن بالمرّه (بكلى) تمام شده بود و در آن جا از هرکسی برای خرج راه و مراجعت به کاظمین، التماس قرضی و خرج راه کردند، کسی اجابت نکرد،
تا آن که از عدم خرجی و بی قوتی و نبودن مایحتاج به کلّی مستأصل شده، هر روز به روضه منوّره امام رضا علیه السّلام رفته، استغاثه می کردند.
روز چهاردهم ماه رجب به وقت ظهر، شخصی (از رجال الغيب به صورت قاطرچى) نزد ایشان آمده،
اظهار نمود من چند رأس قاطر دارم
و چون شنیدم شما عزم رفتن به کربلا دارید،
آمده ام اگر در اراده خود مصمّم و مهیّا هستید
من عصر، قاطرهای خود را برای شما بیاورم.
ایشان گفتند: ما خرج راه نداریم.
آن شخص گفت: آن هم درست می شود.
گفتند: تو مایحتاج ما را این جا بده و در کاظمین بگیر!
گفت: هر قدر حاجت دارید، من می دهم،
ایشان مسرور شدند و آن شخص رفت.
هنگام عصر قاطرهای خود را آورد، ایشان را سوار کرده،
با عیال و اطفال و آلات و ادوات روانه شدند
تا آن که وقت شام بر سر آبی رسیده، صاحب قاطرها گفت:
شما پیاده شوید، در کنار این آب وضو گرفته، نماز کنید و غذا بخورید تا من قدری قاطرها را در این صحرا بچرانم!
ایشان هم قبول کردند. پیاده شده، مشغول نماز و غذا شدند،
بعد از آن هر قدر منتظر شدند، اثری از قاطرها و شخص مکاری ندیدند.
مضطرب گشته، در مقام تجسّس و تفحّص برآمدند، به هر سو روآورده و صدا برآورد ولی جوابی نشنیدند.
مشوّش و برآشفته شدند و واله و سرگردان به اطراف و جوانب دویدند و کسی را ندیدند،
لابدّ و لاعلاج، گریان و نالان و هراسان به سوی عیال خود برگشتند و شب تا صبح در اندیشه و فکر و تدبیر بودند.
وقتی صبح برآمد و از مراجعت آن شخص مأیوس شدند،
علاج کار، آن دانستند که اسباب را بر پشت خود بسته،
با عیال پیاده به سوی مشهد برگردند که اقّلا بیابان مرگ نشوند،
خصوصا كه ظاهرا مدت كوتاهي راه آمده بودند بقدرعصر تا شام و بياده مى توانستند اين مسير را برگردند
لذا با احمال و اثقال خود به مشهد روانه شدند.
قدری که راه رفتند، نخلستانی نمودار شد،
از دیدن نخل در آن مکان تعجّب کردند،
زیرا نخل در بلاد عجم (ايران و خراسان) معهود نبود،
متحیّر ماندند،
ناگاه مردی عرب را دیدند که در آن صحرا به طلب هیزم می رود؛
از او در خصوص نخلستان پرسیدند که این نخلستان از کجا و این قریه چه نام دارد؟
گفت: هذا مشهد الکاظم؛ این مکان، مشهد کاظمین است!!!.
از این سخن، تعجّب و آن را مزاح گمان کردند.
چون قدری رفتند، قبّه و منارها را مشاهده نمودند،
آثار بلد را دیده،
به صدق آن کلام جازم گردیده،
دانستند این معجزه ای بوده که از مزوَّر (مورد زيارت) ایشان و امام غریبان، حضرت رضا- علیه و علی آبائه الطاهرین و اولاده المعصومین الاف تحقیه و ثنا- ظاهر گردیده که از طوس تا به بغداد را مدّت سه ساعت پیموده اند،
مسرور شده، شکرگزاری نمودند.
این واقعه همچنين جزو شواهد مبحث رجال الغيب نيز بوده و از كرامات رضويه است كه براى زائرين حضرتش هم بايد توجه شود از رجال الغیب و خادمان ناحیه مقدسه: آقا تقی آذرشهری
سید یونس از اهالی آذر شهر آذربایجان به زیارت حضرت امام رضا عليه السلام به مشهد مشرف شد،
اما پس از ورود و نخستین زیارت، همه پول او مفقود و بدون خرجی ماند.
به حضرت رضا (عليه السلام) متوسل شد او میٔگوید:
پس از مفقود شدن پولم به حرم مطهر رفتم و پس از عرض سلام گفتم: «مولای من! میدانید که پول من رفته و در این دیار ناآشنا، نه راهی دارم و نه میتوانم گدایی کنم و جز به شما به دیگری نخواهم گفت.»
به منزل آمده و شب در عالم رؤیا دیدم که حضرت فرمود: «سید یونس! بامداد فردا، هنگام طلوع فجر برو در بست پایین خیابان و زیر غرفهی نقاره خانه (زير ورودى درب صحن عتيق)، بایست،
اولین کسی که آمد رازت را به او بگو تا او مشکل تو را حل کند.»
پیش از فجر بیدار شدم و وضو ساختم و به حرم مشرف شدم و پس از زیارت، قبل از دمیدن فجر به همان نقطهای که در خواب دیده و دستور یافته بودم، آمدم و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را بنگرم که به ناگاه دیدم «آقا تقی آذرشهری» که متأسفانه در شهر ما بنا بر بدگویی برخی به او «تقی بینماز» میگفتند، از راه رسید،
اما من با خود گفتم: «آیا مشکل خود را به او بگویم؟ با اینکه در وطن متهم به بینمازی است، چرا که هيج وقت او را در حال نماز نديده اند.»
من چیزی به او نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرف شد.
من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتاری خویش را با دلی لبریز از غم واندوه به حضور حضرت رضا (عليه السلام) گفتم و آمدم.
بار دیگر، شب، در عالم خواب حضرت را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب تکرار شد
تا روز سوم گفتم: «بیتردید در این خوابهای سه گانه حكمتی است.»
به همین جهت بامداد روز سوم جلو رفتم و ديم اولین نفری که قبل از فجر وارد صحن میشد «آقا تقی آذرشهری» است،
به او سلام کردم و او نیز مرا مورد دلجویی قرار داد و پرسید: «اینک، سه روز است که شما را در اینجا مینگرم، کاری دارید؟»
جریان مفقود شدن پولم را به او گفتم
او پرسيد چقدر مى خواهى بمانى گفتم يكماه
با او رفتيم و او محلى برايم يكماه كرايه كرد
و روزقبل آخر هم آمدم دنبالم و مرا به بازار برد و برايم سوغاتى جهت خانواده خريد
و گفت: «فردا، قرار ما در فلان روز و فلان ساعت، آخر بازار سرشور، در میدان سرشور باش تا ترتیب رفتن تو به سوی شهرت را بدهم.»
از او تشکر کردم و فردا آمدم. زیارت وداع کردم و خورجین اثاثيه ام را برداشتم
و در ساعت مقرر در مکان مذكور حاضر شدم.
درست سر ساعت بود که دیدم آقا تقی آمد و گفت: «آمادهی رفتن هستی؟»
گفتم: «آری.»
گفت: «بسیار خوب، بیا! بیا! نزدیکتر.» رفتم.
گفت: «خودت به همراه بار و خورجینت و هر چه داری بر دوشم بنشین.»
تعجب کردم و پرسیدم: «مگر ممکن است؟»
گفت: «آری!» نشستم.
به ناگاه دیدم آقا تقی گویی پرواز میکند
و من دیدم شهر و روستاهای میان مشهد تا آذر شهر به سرعت از زیر پای ما میگذرد
و پس از اندک زمانی خود را در صحن خانهی خود در آذر شهر دیدم و دقت کردم دیدم، آری! خانهی من است و دخترم در حال غذا پختن.
آقا تقی خواست برگردد، دامانش را گرفتم و گفتم: «بخدای سوگند! تو را رها نمیکنم.
در شهر ما به تو اتهام بینمازی و لامذهبی زدهاند
چطور چنين شهرتى (بى نمازى) پيدا كرده اى؟
او گفت: «چكار دارى! چرا تفتیش میکنی؟»
او را باز هم سوگند دادم و پس از اینکه از من تعهد گرفت که راز او را تا زنده است برملا نکنم، گفت: «سید یونس! من مورد عنایت امام زمان عليه السلام قرار گرفته و اجازه يافته ام كه نمازهایم پشت سر امام زمان بخوانم
فلذا هر کجا باشم با طیالارض خودم را به حضرت رسانده و با آن حضرت نماز مى خوانم ولذا مردم محل نديده اند كه من ميانشان نماز بخوانم، و اين شهرت موجب گمنامى و دور بودن از توجه از انظار مردم و سبب توفيقات بيشتر شده است.»
مشهد آثار مهدوى عليه السلام
در استان ايلام ارتفاعات ميمك قله 620 معروف به تپه شهداء
استوار زرهی علی اکبر علی احمدی نقل كرده است
در یکی از روزهای گرم تابستان سال 66 که یگان ما در غرب سرپل ذهاب مستقر بود،
همراه تعدادی از بچه ها، برای انجام عملیات شناسایی به اطراف رودخانة الوند رفتیم.
پس از انجام مأموریت، به سمت بنة یگان حرکت کردیم. وقتی به تپة مشرف به یگان رسیدیم،
ستونی از خودروهای تانک بر را که در جادة خاکی مجاور یگان در حرکت بودند، مشاهده کردیم. این امر تعجب ما را برانگیخت.
هیچ کس حرفی نمی زد. شور و حال بچه های یگان و بعضی شواهد، نوید عملیات جدیدی را می داد طولی نکشید که فرمان حرکت صادر شد.
انتقال از استان كرمانشاه به استان ايلام
به سرعت مقصدی که هنوز برایمان نامعلوم بود به راه افتادیم. در میان راه اطلاع یافتیم که دشمن بعثی از محور میمک (استان ايلام)
اقدام به تک (= حمله) کرده است.
ساعتی بعد به منطقة عملیاتی (ارتفاعات ميمك در غرب استان ايلام) رسیدیم
اما به خاطر آتش پر حجم مزدوران بعثی نتوانستیم تانک ها را به منطقة درگیری برسانیم لذا تانک ها را در منطقه ای پیاده کردیم
و منتظر رسیدن بقیة بچه ها (= سربازان) شدیم.
وقتی بقیة بچه ها به ما ملحق شدند با اولین تانک به سوی منطقة درگیری حرکت کردیم و پس از بالا رفتن از یال میمک به نیروهای خودی پیوستیم.
گرمای سوزان منطقه و ساعت های درگیری، بچه ها را کاملاً خسته کرده بود.
با این حال به محض مشاهدة اولین تانک، بچه ها نیرو و توان مضاعف یافتند و فریاد شادی سردادند.
دیگر درنگ جایز نبود لذا به سرعت به سکوی تیراندازی حرکت کردم و پس از شناسایی هدف ها شروع به تیراندازی نمودم.
طولی نکشید که تانک های دیگر نیز وارد معرکة کارزار شدند.
بچه ها بی وقفه تلاش می کردند و عزمشان را جزم نموده بودند تا به هر نحو، مناطق اشغال شده، خصوصاً تپة شهدا را از مزدوران بعثی بازپس گیرند.
آتش دشمن بعثی نیز هر لحظه شدت بیشتری می یافت.
با وجود آن که نیروهای تازه نفس زیادی به یاری ما شتافته بودند، اما هنوز تصرف هدف ها میسر نشده بود
و درگیری سختی در این چند روز داشتیم.
یک روز بعد ازظهر، همراه تعدادی از دوستان کنار تانک ایستاده بودیم و به سخنان فرمانده عملیاتی که برای بالا بردن روحیة پرسنل سخن می گفت، گوش می دادیم.
در همین بین؛ جوانی خوش سیما با لباسی که مشخص نبود ارتشی است یا بسیجی،
از جادة خاکی کنار یگان بالا آمد و به جمع بچه ها پیوست.
او پارچة سبز رنگی بر پیشانی خود بسته بود و با سن ّ کمی که داشت در میان سایرین جلب توجه می نمود.
به محض این که چشم فرمانده عملیات به وی افتاد، او را صدا زد و پرسید: « از کدام واحد هستی و این جا چه کار می کنی؟»
نوجوان خوش سیما نیز با ادب و در کمال متانت و خونسردی پاسخ داد:
[b]«من سرباز امام زمانم و آمده ام تا تپة شهدا را آزاد کنم».
بعد هم به سوی خط مقد ّم به راه افتاد.
فرماندة عملیات نیز هر چه کرد نتوانست مانع رفتن او بشود.
نوجوان هم چنان رفت تا از نظر ما ناپدید شد.
حدود 2 ساعت از ماجرا گذشته بود که
ناگهان از طریق بی سیم به فرماندهی اعلام شد که
دشمن سرکوب شده و اقدام به عقب نشینی نموده
و تپة شهدا نیز به تصرف نیروهای اسلام درآمده است.
بچه ها از خوشحالی سر از پا نمی شناختند و یکدیگر را در آغوش می گرفتند.
نیم ساعت پس از کسب این پیروزی؛ با حیرت مشاهده کردیم که همان جوان خوش سیما از سوی خط مقدم به طرف ما می آید.
هیچ کس باور نمی کرد که از میان آتش پر حجم و سنگین دشمن بعثی، جان سالم به در برده باشد.
همة بچه ها ساکت و خاموش به او چشم دوخته بودند
و او بی توجه به اطرافش به سمت نفربر فرماندهی می رفت و خطاب به فرمانده علمیات گفت:
«تپة شهدا را آزاد کردم!!!»
و بدون معطّلی از آن جا دور شد و از آن پس دیگر کسی او را ندید.
توضيحات:
1- تبه شهداء (قله 620) يكي از ارتفاعات ميمك در استان ايلام و نوار مرزي ايران با عراق است.
2- اين تبه نقطه شروع جنك صدام عليه ايران و قبل از شروع رسمى جنك تحميلي بود كه آن حمله مقدماتي از اين ناحيه به ايران حمله كرد و باسكاه مرزي ميمكو اين ارتفاعات را تصرف كرد
اين ارتفاعات از موارد ادعايي صدام برخلاف قرار داد الجزائر بود
اين ارتفاعات در نقشه عملياتي و رسانه هاى بعثي به تبه سيف سعد ناميده مي شود و علميات اشغال آن به اسم عمليات سيف سعد ناميده شد
معناى اين يعني شمشيرسعد و منظور از سعد نيز سعد بن ابي وقاص فاتح ايران درزمان عمر است؛ و اشاره به اينكه با كرفتن اين تبه كل ايران فتح مي شود!!
اين و ارتفاعات نهايتا آزاده بطرو كمال آزاد شده و مثل قبل جزو اراضي ايران است
3- بنابر واقعه فوق الذكر؛
اين مكان (ارتفاع 620 ميمك = ته شهدا) از مشاهد آثار مهدوي عليه السلام است
4- اين مكان د تاريخجه جنك مشهور است
با عنوان جنكي آن (قله 620 ارتفاعات ميمك) و هدف عملياتهاى بنام (خوارزم - ضربت ذوالفقار - نصر6 ) و نيز شهداي مورد نسبت؛ و شهيد سرلشكر خلبان كشوري؛ كه در دره (بينا) مجاور ارتفاع تبه شهدا به شهادت رسيد و برايش بناى يادبود ( يادمان ستون و تابلو) در قله نصب شده است،
https://www.mehrnews.com/news/1542518/5- مختصات تبه شهداء در ارتفاعات ميمك
یال میمک؛ تپهٔ شهدا
یکی از ارتفاعات مهم استان ایلام کوه «مِیمَک» نام دارد.
کوه میمک در بخش غربی استان ایلام واقع شده و از این منطقه تا خاک عراق پوشیده شده از دشتی وسیع است.
کوه میمک دارای پانزده کیلومتر طول و هشت کیلومتر عرض بوده و در دامنههایی از این کوهستان که رو به عراق قرار دارند، روستاهای نی خزر، هلاله و انجیرگ واقع شدهاند.
از ارتفاعات مهم کوهستان میمک میتوان به بانی تلخاب، گرکنی و فصیل، نطقهییال میمک، تپه شهدا و شیار نی خزر اشاره کرد. ارتفاعات سهتپه، گلم زرد، قلالم و پاسگاههای هلاله و کاسه کاف از دیگر نقاط این منطقه هستند
https://www.iribnews.ir/files/fa/news/1 ... 69_115.jpgموقعيت ارتفاعات ميمك و تبه شهدا روي نقشه كوكلمب
https://www.google.com/maps/dir/%D9%85% ... &entry=ttuتبه شهداجزوبرنامه بازديد برنامه راهيان نور در غرب كشورو استان ايلام است
ان شاء الله اكركساني برايشان فراهم شد بروند جه
سرراه رفتن يا بازكشت ازعتبات
يا سفرمستقل
يا جزوبرنامه راهيان نوربروند (بعد از اطمينان از رفتن كاروان به تبه شهدا)
السلام على مولانا صاحب الزمان وألأئمة من ولده و رجال الغيب معاونيه وعمّاله اجمعين
ملاقات جناب مقدس اشرفى با يكي از رجال الغيب
آيت الله حاجی ملاّ محمّد اشرفی مازندرانى = 1220- 1315 ق
كه درجلسه زيارت حرمين حجاز اونلاين؛
واقعه تشرف ايشان درمكه بيان شد و معرفي كرديم كه ايشان
1- از شاگردان بزرگانى همچون سيد شفتى و شيخ انصارى و صاحب جواهر
2- و از فقها و مجتهدين، نامدار ديار و عصرخويش
3- قبل از ميرزاى شيرازى در سامراء حوزه علمى ايجاد كرده و تدريس نمود
4- و از اهل رياضات و عبادات و صاحب كرامات
5- از اهل عرفان بود
6- و از اصحاب استجاره به مسجدين سهله و كوفه
7- و از اصحاب تشرفات به زيارت حضرت امام زمان عليه السلام بوده است از جمله:در سفری که برای فریضه حج داشتند، درسعی بین صفا و مروه به محضر مقدس امام زمان(عليه السلام) شرفیاب گردید ، .
8- همچنين با رجال الغيب هم ملاقت داشته است
9- شمه اى از احوالات و فضايل مقدس اشرفى
علامه تنكابنى که خود از علما و معاصرین مرحوم مقدس اشرفی(ره)بودند، در كتاب شريف ((قصص العلما)) علاوه بر مقامات علمى ايشان درباره اش می نویسند:
((روش او این است که از نیمه شب تا صبح مشغول به عبادت وتضرع و زاری و بی قراری و مناجات با حضرت باری وگریه ازخوف حضرت قهّاری بوده وآنقدر برسروسینه می زند که چون صبح می شود مانند شخص فاقه(مریض) در نهایت نقاهت بنحوی می شود که هرکه او راببیند، پنداردکه تازه ازمرض (وبستر بیماری)برخاسته است..... صاحب کرامات است...ازکثرت زهد و عبادت و تضرع و زاری به این مرتبه رسید...))
ولذا مرحوم اشرفى از شدت عبادت و احوالات و توفيقات معنوى در ميان مردم و علما به مقدس اشرفى شهرت داشته است
معظم له دربیان و موعظه و ارشاد مردم بی نظیر و مجلس موعظه اش پرشکوه و مملو از جمعیّت مشتاق و اهل معرفت بود.
10- جايگاهش در ناحيه مقدسه
وقتي شخصيتى از اطباء آن زمان (صديق الأطباء) كه عازم مشهد مقدس بوده و براى خدا حافظى و اينكه فرمايشي داريد به ديدن ايشان مى رود،
مرحوم مقدس اشرفى عريضه خودش به امام زمان را به او مي دهد
كه روي ضريح رضوى بگذارد؛ و در روز آخر زيارت قاصد؛
حضرت صاحب الزمان حضورا بر شخص ظاهر شده
و شفاها جواب عريضه حاجى اشرفي را
به واسطه و آورنده عريضه مى دهند
و وقتي واسطه به حضور مقدس اشرفي مي رسد كه جواب عريضه بدهد
قبل از بيان كلمه اى؛ خود حاجى اشرفي با صداى بلند ميكويند كه حضرت جنين... جواب داده اند و بيان حضرت را ذكر مي كند (شرح اين واقعه در معرفى مشهد آثارمهدوى در زيارت اونلاين يكشنبه ها بيان شد
موقعيت اجتماعى حاجى اشرفى:
گویند: موقع رفتن وقتی سوار براسب می شد، مدّاحان از پیش؛
انشای قصاید نموده و مردم دور مرکب وی را گرفته
و با صلوات و تحیّات به طرف مسجد می بردند و ازدحام عجیبی در نمازجماعت می شد،
در المأثرو الآثارگوید:((ازفحول و روسای دينى عصر، بیان منبراو را کسی ندارد...))
غالبا حکام منطقه نیز از او حساب برده و فرمانش را به گردن می نهادند.
ناصرالدین شاه درسفراول به مازندران به سال 1283
وهمچنین در مسافرت دوم ظاهرا در روز بیست و یک رمضان سال 1292.ق.
محضرایشان رسیده و وی را زیارت نموده
وشخصا از وی عکس گرفتند، دربالای عکس این شعر را می خوانیم:
خلق می بینند در تصویرتو یکشبر جای ( يك شبر = يك وجب)
غافلند از یک جهان معنی که در تصویر توست
شهرت دارد که این بیت از خود ناصرالدین شاه است
وآنرا فی البداهه برای همین عکس سروده است.
فلذا در اين مقام شريف (امام سجاد عليه السلام) كه محل اجتماع رجال الغيب و ابدال و كارگزاران حضرت است واقعه ملاقات ايشان با يكي از رجال الغيب را بيان مى كنيم
از مرحوم ملامحمد اشرفى به روايت مرحوم علامه تنكابني نقل شده است :،
در مسافرت علامه شیخ میرزامحمد تنکابنی (صاحب قصص العلما) به خراسان،
در مسير در (شهر) بارفروش (= امروز = شهربابل درشمال ايران) توقفي داشته
و حاجی اشرفی(ره) به دیدن او آمده است،
بعد از طی مراسم تحیّات متعارفه
(حاجى اشرفى) ازمن (علامه تنكابنى) سئوال کرد که
شما قبل از این به زیارت خراسان و یا بارفروش آمده اید؟
گفتم: نه و این دفعه، دفعه اول است.
مقدس اشرفى گفت: ازاین سئوال مقصودی داشتم
وآن این است که: من به زیارت عتبات عالیات مشرّف شدم
و درنجف اشرف شخصی مرتاض بود که گفته می شد از ارباب باطن است)).
پس من با او در مقام دوستی و مراوده برآمدم،
تا اینکه با یکدیگربه سفرسامره مشرف شدیم و با هم، هم کجاوه شدیم و در بین راه با هم صحبت می کردیم،
وقتی ازاو سئوال کردم که((رجال الغیب))که به اوتاد و اقطاب))تعبیر می شوند،
آیا وجود دارند یا خیر؟ گفت : بله.
گفتم : ایشان را می توان دید یا نه؟
گفت: بلی، گاهی مریی (هم) می شوند.
گفتم: هیچ می دانی که من در این مدت (عمر)، یکی از ایشان را دیده ام یا نه؟
گفت: بلی، یکدفعه دیده بودی،
گفتم: درچه زمانی و در چه مکانی بود؟
گفت: وقتی در بارفروش (بابل) درخانه ات بودی ،
ناگاه درب خانه کوبیده شد و خود بیرون آمدی،
کسی به این شکل.... دیدی
که اسبی هم داشت و پیاده شده بود.
قامت وصورت و محاسن او نیز چنین... بوده است.
پس از سلام و احوال پرسی و تعارفات رسمی،
آن شخص از تو سئوال کرد که :
مشرب و روش تو درعمل به اخبار صادره ازائمه اطهار(عليهم السلام) به چه شکل است؟
تو درجواب طریقه خاصی که داشتی، اجمالا برای آن مرد بیان کردی.
وآن شخص گفت که این طریقه و شیوه بد نیست.
سپس براسب خود سوار شد و رفت.
اویکی از ابدال (واوتاد) بود.
حاجی اشرفی گفت: پس ازگفتارآن مرتاض،
داستان مورد اشاره و شکل و شمایل
آن شخص و زمان و مکان وکیفیت سئوال و جواب به خاطرم آمد.
آن گاه مرحوم مقدس اشرفی به مرحوم میرزا محمدتنکابنی فرمود:
من شما راسابقا ندیده بودم،
اکنون که دیدم ،شمایل و صورت و قامت ومحاسن شما، مانند آن شخص (از رجال الغيب) بود،
لهذا سئوال کردم که شما سابقا به این شهرآمده اید یا نه
و خواستم شبهه ام برطرف شده باشد))
[b]توضيحات درباره طريقه حاجى اشرفى در عمل به اخبار (احاديث) صادره ازائمه اطهار(عليهم السلام)
و درجه مقبوليتش ازطرف رجال الغيب و كاركزاران ناحيه مقدسه:
1- حاجى اشرفى اگرچه از فقهاى بزرگ اصولي بود و اخبارى نبوده است
2- اما در عمل به احاديث رسيده از حضرات عليهم السلام؛ از اصوليان معتدل بوده
3- و مثل برخي افراطيان اصولي نبوده كه احاديث اهل بيت را
يا بي محابا از نظر سند زير سؤال برده و سلاخى مى كنند
و يا بعضى را به بهانه هاى ديگر مردود و متروك دانسته ند
5- در حاليكه توى افراطى بخاطر فاصله 1400ساله ات به زمان وحى وحضرات معصومين
و نداشتن منابع رجالى كامل (كه حتى همه شهداى كربلا و صفين و جمل رااحوالاتشان را نمي شناسيد)
براساس اين اطلاع محدود حكم مى كنى كه فلان راويان احاديث مجهول هستند
و نتجتا آن حديث در نظرشان سندش غيرمعتبر و غير قابل عمل است
6- با اينكه بزرگان اصحاب ائمه و نويسندگان مجامع حديث اهل بيت
هم آنها را مى شاخته اند هم آنقدر متدين بوده اند كه اگر معتبرنباشد نقل نكنند
و بخاطر همين كتابهاى حديثشان بطرو مقبول به نسلهاى بعدى علما رسيده است؛
تو جهل وبي اطلاعي خودت را نبايد محور قرار داده و تحميل كني به احاديث و قيافه رجال شناس بگيري
7- نتيجه اين رفتار افراطى درباره احاديث اهل بيت اين است كه
اكرطبق مباني افراطيان عمل شود
از 110 جلد كتاب بحارالأنوار بقدر 107 جلد را به ناروا غير معتبر و فقط بقدر 3 جلد را معتبر حكم مى كنى!!!
و صاحب اين مبنا از مشهورترين مراجع و فقهاى عصر اخيربوده
كه شاكردانش در نجف مراجع اخير و فعلى (تابع مكتب نجف) در همه كشورها بوده اند؛يكي از شاكردان آن مرجع كه خودش هم مرجع در ناحيه افغانستان و باكستان بود و اخيرا مرحوم شد
آن مباني افراطي مرجع مشهور را بربحار الأنور تطبيق كرده
و از 110 جلد قثط سه جلد را به عتوان احاديث معتبر بجار الانوارجاب كرده است
8- البته چند بهانه ديكر (غير از سند) هم براى رد احاديث دارند
9- يكي: وقتي حديث مطالب سخت وسنكين داشته كه در عقل ضعيف و محدودشان قابل قبول نباشد = فورا آنرا رد مى كنند
و فرمايش حضرات درباره اين نوع احاديث را عمل نمي كنند كه فرموده اند:
حديث ما (بعضا) صعب و مستصعب (مشكل و بسيار سخت است)
بطورى كه كسى آنرا تحمل نمى كند مكر نبي مرسل و ملك مقرب الهى و مؤمن ممتحن باشد
بس آنرا رد نكنيد كه رد بر خداست و به ما واكذاريد؛؛
ولى جون خودشان را "اعلم من في الكُره" مى دانند نمي توانند توقف كرده و بكويند ما نمي فهميم و رد نكنند
10- بهانه اى ديكر: سليقه اى رفتار كردن درباره قبول احاديث است
مثلا: عالمى مذاق و در ك عرفانى ندارد و مخالف است در اين باب معرفتي؛
بس حديث را متهم مي كند به اينكه از جعليات صوفيه است يا بوي تصوف مى دهد و آنرا رد مى كند حتى برخي مضامين دعاها كه اشاراتي در معرفت توحيدي دارد
عليرغم معروفيت و مورد عمل بودن در ميان شيعه درطول قرنها
مثل دعاهاى ايام رجب عليرغم صدور از ناحيه مقدسه اما در مضامينش خدشه مى كنند
ياحتى برخي اذكار مثل "هو"كه از اسماء الهى بلكه اسم اعظم هم شمره مي شود
با اينكه هم درقرآن آمده
هم در بسيارى از ادعيه؛ ذكر شده و به آن قسم داده شده است را
بخاطر اينكه مثلا صوفيه هم آنرا بكارمى برند و مبادا شبيه آنها بشوند اعراض دارند
11- اشكال ديكر
وقتي است كه ظاهرحديث در يك موضوع با هم تفاوت و حتى متخالف است ز جمله در احاديث فقهى
كه غالبا يا خلاصه و بدون شرح شرايط سؤال كننده و يا انجام عمل مطرح و نقل شده
كه نمي تونندوجه جمع صحت هردو را بفهمند
فورا حكم به تعارض و اسقاط هر دوحديث كرده يايكي راترجيح داد هو ديكري را نادرستدانسته در حاليكه هر دو در جا و شرايط خودش صحيح است
12- البته اخباريها
اكرجه از جهت قبول احاديث وارده؛ بهتر بوده و موافقت روش با ارشادات حضرات دارند و به احاديث حتى الامكان متعبدند
اما اشكال وارد به اخباريان بعضا اين است كه در تعبدشان به احاديث كاهى به ظاهر لفظى جسبيده و تفقه لازم نكرده
همجنان كه درباره برخي شان كفته مي شود
بطور مثال:
اينكه حضرت امام صادق عليه السلام روي كفن فرزندشان نوشته اند {اسماعيل يشهد أن لااله الا الله = اسماعيل كواهى به كلمه توحيد مي دهد}
كه اكر كسي معقول بخواهد عمل كند: ان جمله را روي كفن ميت خود (بدون نام اسماعيل) مي نويسد
ولى بجاى اسم اسماعيل نام ميت خود را مي نويسد
نه اينكه عين جمله فوق با نام اسماعيل را بنويسد !!!
البته همه انها اينطوري نيستند
و بيشترمتلكي است درباره رويه اخباريها
ولى از اخباريان؛ بعضا جنين رويه شبيهش؛ ديده مي شود
و بعض اخباريان در تعديات جبهه مقابل؛ افراطي شده و همان روحيه تكفيري اصوليان افراطي را درباره كل اصوليين دارند
13- بركرديم به واقعه حاجي اشرفي :
ولذا وقتى حاجى اشرفى طريقه اش را به آن ولي الهى از رجال الغيب بيان مى كند؛
تعريف و تاييد كامل نمى كند
ولى اجمالا بذيرفته مى داند: و مى كويد
(این طریقه و شیوه بد نیست)
14- دليلش اين است كه
طريقه مورد تاييد ناحيه مقدسه و اولياء الهى و رجال الغيب
و بنابر آنجه از احاديث شريفه و وقايع تشرفات بر مى آيد
بسيار والا و از رويه هاى رايج و حتى رويه حاجى اشرفى متفاوت و ممتاز است
15- شرح اين مبحث كتاب مفصلى مى طلبد و سطحش فضلاى دروس عالىه فقه است
كه قبلا در اين درسها به برخي از اين اشكالات و حل انها برداخته ايم
16- البته اين مباحث براى مخاطب غير مقصره مفيد و كاركشا است
17- اين اشاره هم براى اجمالا آشنا بودن متصلين و دانشجويان معارف الهى است در مفهوم جمله مذكوره در واقعه (طريقه حاجى اشرفى عمل به احاديث... و جواب رجال الغيب...) بيان شد
18- و الا جيزي نيست كه هر كه شنيد يا خواند راه بيافتيد به اين و آن نقل كند يا براى كسى كبي و ارسال كند
19- كه با توجه به حاكميت تفكر مقصره بر غالب بلاد و حوزه هاى شيعه؛
در اين مبحث وارد شدن ؛
مورد تكذيب و بايكوت بلكه بعضا تكفير مي شود
20- همانطور كه اكر رويه توجه خاص به تشرفات و تعمق در آنها را مطلع بشوند مورد انكار واقع شده
و جه بسا و تكذيب همه اهل مسير معارف الهى بشود
21- و اينها از مباحثي است كه امام صادق عليه السلام فرمودند:
هر كه فاش كند مورد لعن حضرات واقع مي شود
22 - نكته ديكر:
عليرغم آن كاستيها در آن دسته افراطى
اما نبايد سبب وهن و ايجاد نزاع عليه آنها بشود
و همه اصناف علماء موالي آل محمد
بخاطر خدماتشان در زمينه هاى ديكر
مورد تقدير حضرات هستند
ولذا به تشرفات و استجابت دعوات هم بعضان نايل مى شوند
برهمين اساس است كه در كتاب اصحاب استجاره و نيز معرفي تشرفات و مراقد علماء از همه اصناف و مذاقها و مكاتب فكرى علماء موالى آل محمد بهره برده ايم
والحمدلله رب العالمين
دیدن حاج ابوالقاسم یزدی آن حضرت را در راه مکه و نشناختنش و معرفی یکی از خادمان ناحیه مقدسه
1- چون برنامه ذكر رجال الغيب در اين مقام شريف مورد خشنودى ايشان است
بنابر اين هر چه بيشتر بتوانيم ان موارد تحقيق و در اينجا بيان مي كنيم بهتر است
خصوصا كه برخي موارد در مناسبتهاى ديگر و مكانهاى غير اينجا بيان شده
يا در مثل مزارات و مشاهد اثار مهدوي عليه السلام و در اماكن مربوطه شان بيان شده
يا در مرسولات ياد مولا منه السلام صرفا منتشر شده است
اما يادمان آن رجال الغيب در اين مقام منور نشده است
فلذا براى نيل به فضيلت خشنودي ايشان و هم اينكه ذكرانها هم شده باشد مي گوييم...
2- در ادامه به ذکر تشرفی در مسیر نجف اشرف به مکه مکرمه و ذکر یکی از مشاهد مستوره انبیاء و اوصیای الهی در این مسیر و معرفی یکی از خادمان ناحیه مقدسه که متولی رساندن اثاثیه صحیح به اهلش می باشد پرداخته شد.
3- لينك دانلود متن واقعه در مرسولات ياد مولا منه السلام
https://drive.google.com/file/d/1nv_jNI ... drive_link
[b]معرفت به رجال الغیب و کارگزاران ناحیه مقدسه:viewtopic.php?f=7&t=12290&start=0