دروغ بودن فرضيه تكامل داروين

شناخت دروغ بودن برخى از مطالبي كه در دانش جديد به عنوان مسلمات علمي معرفي و تبليغ مي شود

مدير انجمن: najm134

دروغ بودن فرضيه تكامل داروين

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 12:17 am

بسم الله الرحمان الرحیم
قال الله تعالى في كتابه الحكيم:
بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ
صُنْعَ اللهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ
ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ



چند نكته مهم در معرفت آفرينش الهي:

اوّل: ابداع در خلق و نوآفريني
شيوه آفرينش خداوند بر اساس ابداع در خلقت و نيز تجديد آفرينشهاي مستمر استوار است
البته ممكن است در هر آفرينشي؛ براساس حكمت خلقت؛ مشابهتهايي در جهاتي با آفريده هاي قبلي وجود داشته باشد
اما اينها دليل تحول آفريده قبلي به آفريده بعدي نيست.

اگر چه با تأمل در آفرينشهاي الهي سه مطلب بنظر مي رسد:
1- مشابهتهايي با آفريده هاي گذشته
2- تكميل و پيشرفته سازي جهات در نمونه هاي گذشته
3- ابداع جديد

اما واقعيت اين است كه:
همه اين آفرينشها از نو رخ مي دهد
و همه براساس هدف از آفرينش هرآفريده در مقطع زماني و مكاني مربوطه است

فلذا در صورتي كه مقاصد آفريده جديد؛ در برخي جهات؛ با آفريده هاي قبلي؛ مشترك باشد،
مشابهتهايي در آفريده جديد (نسبت به آفريده هاي قبلي) لحاظ فرموده
اما همه اينها از نو ابداع مي شود

و اگر با توجه به مقاصد خاص (و غير مسبوق) در آفريده جديد؛ آفرينشي مورد مشيت الهي باشد
ممكن است جهاتي از مشابهتهاي آفريده هاي قبلي؛
با تغييراتي در كارآيي وسيعتر و يا محدوديت كمتر به صورتي متفاوت اما مشابه و يا كاملتر ابداع كردد
و يا كلا آفرينشي متفاوت و مختلف از آفريده هاى كذشته؛ از نو ابداع (آفرينش غيرمسبوق) بفرمايد

دوّم: كمال حسن و اتقان در تمام آفريده هاي الهي از آغاز تا انجام
فلذا هيچگاه تكاملي در خلقت الهي اتفاق نمي افتد
و هر آفرينشي نسبت به هر آفريده اى در منتهاي حسن و كمال و اتقان رخ مي دهد
و هر مخلوقي براى مقصودي كه خلق شده بهترين آفريده است
هرچند مخلوقات الهي در مقايسه با يكديگر؛ برخي كاملتر از ديگري بنظر برسند
و يا در مقايسه از جهتي يا اجزايي؛ برخي قويتر و تواناتر باشند

سوّم: خلقت با اراده و امر الهي و تحقق آني
اين اساس خلقت است
هرچند گاهي تدريج و مدت در تكون را نيز مقرر مي فرمايد
مثل دوران رستن دانه گياه و تكون جنين


البته در برابر بينش و نگرش صحيح
همواره برداشتها و تصورات غلط يا مغلوط و محرف هم بوده است
مطالعه تاريخ باورهاي نادرست؛ گزارش وجود ذهنيات ناروا در موضوع آفرينش را مي دهد:
خلقت عبث - دهريان و ووو نمونه اي از اين كجيها هستند

در قرون اخير "فرضيه تكامل داروين" به فهرست اين كجيها اضافه شد
اين فرضيه به كنايه عنوان "تبارنامه داروين و ملحدان غربي" نيز ناميده مي شود

بالاترين رتبه اي كه به اين فرضيه مي توان داد اين است كه:
داستاني كودكانه
كه تنها در فضاي پاسخ گويي سؤالات كودكان و اقناع آنها بتواند دوام بياورد

و از شواهد مهم بطلان و واهي بودن آن؛ اينكه :
در جامعه غربي كه با ادعاي دروغين آزادي؛ انكار خداوند و ارزشهاي تعاليم الهي رواداشته؛ و كثيفترين مطالب اخلاقي ترويج مي گردد؛
اما مي بينيم كه نظام سلطه جهاني هر گونه انكار اين فرضيه را برنتافته و با نقد آن برخورد كرده و دانشمندان را بخاطر رد اين توهم واهي؛ بايكوت و از مراكز علمي اخراج مي نمايد

عليرغم واهي بودن اين نظريه
و مردوديت آن توسط صدها دانشمند غربي
و نقض آن با دهها كشفيات و اصول علمي جديد
و تنافي آن با تعاليم قرآني مكتب اسلام
اما بدليل وابستگي و بيسوادي متصديان امور آموزشي برخي از كشورهاي مسلمان
تا كنون 14 كشور اسلامي از جمله: پاكستان، إيران، تركيه، إندونزي، ومصر و....
قرار داد حمايت از اين نظريه و تعليم و آموزش آن در مدارس و دانشكاهها را امضا نموده اند
و بجاي نقد علمي و بيان پوچي اين فرضيه
آنرا به نوجوانان و جوانان مسلمان آموزش و القاء مي كنند

در اين غرفه مقالات و نكات مفيدي كه
اشتباهات و پوچيهاي اين ايده را آشكار مي كنند منتشر مي سازيم
باشد كه افراد غافل و بي اطلاع آگاهي يابند
و اشخاص آگاه و دانا با اطلاع وسيعتر در اصلاح و پيرايش اذهان افراد مبتلا موفقتر گردند
ان شاء الله
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضيه تكامل داروين منطقه ممنوعه - جزء اول تا چهارم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 2:40 am

بروفسور « سید حسین نصر » استاد ایرانی الاصل کرسی اسلام شناسی دانشگاه های « جرج واشنگتن » و « تمپل »، در اظهار نظری جالب، چنین عنوان کرده است:
« نظريه ی (فرضیه ی) تكامل ستون خيمه مدرنيسم است و اگر اين ستون سقوط كند، كل خيمه بر سر مدرنيسم فرو خواهد ريخت. بنابراين به مانند يك ايدئولوژي (مقدس) با آن رفتار مي شود، نه يك تئوري علمي كه به اثبات رسيده است. »

همچنین در بخش دیگری از مقاله ی خود، چنین آورده است:
« انواع مختلفي از نظريه هاي علمي وجود دارد. مثلاً مكانيك كوانتوم يا تئوري زنجيره در فيزيك و كيهان شناسي. اكنون اگر كساني با اين نظريه ها مخالفت ورزند، هيچ كس آنها را از دانشگاه اخراج نمي كند و هيچ كس به خاطر بر زبان راندن جمله « من اين نظريه را نمي پذيرم »، مانع ارتقاي شغلي آنها نمي شود. تئوري تكامل - برعكس همه نظريه ها - موضوعي كاملاً متفاوت است زيرا اين تئوري يك ايدئولوژي است و نه علم متعارف. بدين ترتيب اگر شما استاد زيست شناسي در يك دانشگاه به خصوص در دنياي آنگلوساكسون و كمتر در ايتاليا، آلمان و فرانسه باشيد و اگر طبق زمينه هاي كاملاً علمي با نظريه ی تكامل مخالفت مي ورزيد، فردي مطرود خواهيد بود و حتي موفقيت كاري خويش را نيز از دست خواهيد داد، همكارانتان شما را ابله مي پندارند، ارتقاي شغلي نمي يابيد و .... »


http://www.cis-ca.org/jol/vol4-no2/nasr-f-prn.pdf
و
http://www.questia.com/library/journal/ ... al-origins
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hossein_Nasr


فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 1/ مقدمه ای بر داروینیسم

با توجه به توضیحات ارایه شده، باید گفت که مسایلی همچون « مذهبی بودن » خانواده ی « داروین » و حتی حضور « چارلز رابرت داروین » در کلیسا، برخلاف ظاهر مثبت و گول زننده اش، نشان دهنده ی معتقد بودن سفت و سخت وی و خانواده اش نیست؛ چرا که آیین اعتقادی خانواده ی « داروین »، « آیین یونیتارینیسم » بوده که حتی مطابق متون ماسونی، آیینی نزدیک به « مجامع مخفی » و « فراماسونری » می باشد.
Image

بسم الله الرحمن الرحیم


فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! (1)

مقدمه ای بر داروینیسم

Image

مقدمه

« علم و دانش »، یکی از نقاط درخشان تاریخ زندگی بشر است؛ چرا که یکی از وجوه برتری انسان بر سایر موجودات زنده، « علم و دانش » می باشد. « علم » با تمام پیچیدگی ها و ظرایف خود، هرگاه که معصوم از تبانی و انحراف بوده، همچون عقربه ی « قبله نما »، خالق بزرگ هستی را نشان می داده است؛ اما هرگاه که مطامع شهوت پرستان، زورگویان و دنیاطلبان، معصومیت « علم » را لکه دار نموده و در آن دستکاری کرده، در تقابل با دین قرار گرفته است.

یکی از مواردی که به عنوان یک نظریه ی علمی و با دخالت، سوء استفاده و پنهانکاری شهوت پرستان و دنیاطلبان به ظاهر دانشمند، به عنوان حربه ای علیه دین مورد استفاده قرار گرفته است، « نظریه ی تکامل داروین » می باشد که البته عبارت « فرضیه ی تکامل » بیشتر برازنده ی آن می باشد.

لازم به ذکر است که در طی چند سال اخیر، تلاش های متعددی در جهت نقد « فرضیه ی تکامل » صورت گرفته است و محققان مختلفی، به نقد و بررسی این « فرضیه » پرداخته اند. افرادی همچون محقق محترم و برجسته ی اهل ترکیه « هارون یحیی (عدنان اکتار) »(1) به این مسئله پرداخته اند.

با کمال تأسف فیلم مستند « Expelled : اخراج شده »(3) ساخته ی « Nathan Frankowski » و نوشته شده و به اجرا در آمده توسط « Ben Stein »(4) فیلمی به شدت مشکوک و خطرناک بوده و به نظر می رسد ساخته ای در جهت منافع و مطامع « یهود و فراماسونری » باشد که البته به صورت مختصر، به این مسئله نیز اشاره خواهد شد.

در این میان « هارون یحیی » تاکنون بسیار موثرتر و منسجم تر از بقیه ی محققان عمل کرده و با توجه به همکاری یک تیم علمی با وی و نیز انتشار کتاب ها، مقالات و فیلم های مرتبط، تا حدود زیادی، به بررسی ابعاد مختلف مسئله ی « فرضیه ی تکامل » پرداخته است و در برخی از موارد نیز شبهات علمی مناسبی از سوی گروه تحقیقاتی علمی همکار با « هارون یحیی »، به « فرضیه ی تکامل » وارد شده است. اما به هر حال به نظر می رسد که بسیاری از نقاط ضعف علمی این « فرضیه »، نادیده گرفته شده است و ضرورت بررسی علمی نقاط ضعف این فرضیه، به شدت احساس می گردد.

به لطف باری تعالی این مقاله می رود تا گامی نو در جهت بررسی علمی « فرضیه ی تکامل » بردارد و نکات کمتر مورد بحث قرار گرفته ی این فرضیه را مورد واکاوی قرار دهد. البته به جای اطلاق عبارت « مقاله »، بهتر است از عبارت « سلسله مقالات » استفاده گردد؛ چرا که مطالب مورد بحث در این زمینه، بسیار مفصل و طولانی مي باشد!

لازم به ذکر است که هدف این مقاله، نفی کامل « فرضیه ی تکامل داروين » و دیدگاه های مرتبط با آن نیست، بلکه در درجه ی اول تلاش خواهد نمود تا این « فرضیه » را به جایگاهی که لایق آن می باشد، برگرداند. چرا که راقم این سطور معتقد است « فرضیه ی تکامل » نه به عنوان نظریه ای قوی، محکم، و بی نقص، بلکه به عنوان یک فرضیه ی علمی معمولی، پر اشکال و دارای ابهام، در عرصه ی علوم زیستی مطرح می باشد.

به عبارت دیگر این سلسله مقالات تلاش ندارد تا دعوای معروف « خلقت گرایی (Creationism) در مقابل تکامل گرایی (Evolutionism) » را به راه اندازد؛ چرا که مولف این مقاله، معتقد است از عرش به فرش رساندن « فرضیه ی تکامل » و بازگرداندن « فرضیه ی تکامل » به جایگاه واقعی خود به عنوان یک « فرضیه ی پر اشکال علوم زیستی »، گامی مهم در جهت تنویر افکار عمومی است؛ به طوری که با تحقق این مسئله، محققان و عامه ی مردم، به جای این که این فرضیه را به صورت پیش فرض به عنوان یک نظریه ی محکم و لایتغیر تصور نمایند و سایر مسایل (از جمله مسایل اعتقادی) را با عیار « فرضیه ی تکامل » بسنجند، « فرضیه ی تکامل » را به عنوان یک « فرضیه ی پر اشکال » در ذهن خود تصور کرده و وزن و اهمیتی درخور یک « فرضیه ی علمی » به آن خواهند داد.

از سوی دیگر ممکن است برخی از مخاطبین محترم ، این سوال را بپرسند که چرا ابهامات، سوالات و اشکالات « فرضیه ی تکامل داروین » به صورت عمومی مورد بررسی قرار می گیرد؟ چرا این فرضیه به عنوان یک فرضیه ی علمی، در یک وبسایت فرهنگی - مذهبی و فعال در عرصه ی « دشمن شناسی » مطرح می گردد؟

پاسخ این سوال بسیار واضح است! همان گونه که می دانیم، این فرضیه ی به ظاهر علمی، علی رغم غیر حیاتی بودن و غیر کاربردی بودن در زندگی روزمره ی انسان ها، مرزهای آکادمیک را پشت سر گذاشته و در سطح جوامع نیز انتشار یافته است؛ این در حالی است که هنوز اصولی ترین و حیاتی ترین مسایل علوم زیستی و پزشکی که کاربردهای فراوانی در زندگی روزمره ی انسان ها در تمام جوامع دارند، در سطح عمومی منتشر نگردیده اند؛ برای مثال هنوز بسیاری از مردم نمی دانند که تغذیه ی صحیح و اصولی چیست و یا انسولین چه تأثیرات مثبتی در درمان بیماران دیابتی دارند؟!(5) هنوز بسیاری از مردم به غلط تصور می کنند که ممکن است به انسولین اعتیاد پیدا کنند و ...؟!!!(6) اما عموم مردم حداقل این جمله ی عوامانه ی مرتبط با « فرضیه ی تکامل داروین » را شنیده اند که « انسان از نسل میمون است!!! »(7) و جالب تر این که این مسئله، هیچ تأثیر عملی و هیچ فایده ای در زندگی مردم ندارد.

البته این امر چندان عجیب نیست و حکایت از برنامه ی دقیق و تحرکات قوی رسانه ای « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی » و عمال آن دارد که علی رغم بی فایده بودن بحث پیرامون « فرضیه ی داروین » در سطح اجتماع، این فرضیه را به صورتی وسیع و لجام گسیخته و به عنوان نظریه ای قوی، محکم، لا یتغیر و استوار در سطح جوامع انتشار داده و آن را در حافظه ی عموم حک نموده و با همین حربه به تضعیف اعتقادات و ترویج الحاد مبادرت ورزیده اند؛ به همین دلیل، به نظر می رسد که علاوه بر بحث پیرامون اشکالات و نقاط ضعف « فرضیه ی تکامل داروین » در سطح مجامع علمی و دانشگاهی، در سطح اجتماع نیز می بایست با زبانی ساده و قابل فهم برای عموم، نقاط مبهم، ضعیف و متناقض این فرضیه را مطرح نمود تا عامه ی مردم نیز با نقاط ضعف و ایرادات « فرضیه ی تکامل » آشنا شده و آن را به عنوان یک نظریه ی قوی و محکم نپندارند و اعتقادات خود را با آن نسنجند؛ چرا که این فرضیه با ایرادات و ابهامات فراوانش، لیاقت مطرح شدن به عنوان یک عیار و محک برای مسایل اعتقادی را ندارد.

این نکته را باید به عزیزان همراه و هم سنگر یادآوری نمود که متأسفانه « فرضیه ی تکامل » از یک سو خاستگاهی ماسونی و ضد دینی دارد و از سوی دیگر نیز با تفاسیر خاص مجامع ماسونی از آن، به عنوان حربه ای علیه ادیان الهی مورد استفاده قرار می گیرد! به همین دلیل و با توجه به به این رابطه ی دو جانبه ی « فرضیه ی تکامل » و « مجامع مخفی و ماسونی »، این فرضیه به شدت از سوی نهادهای علمی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی دنیا، مورد حفاظت قرار گرفته و اجازه ی نقد و نقادی موثر و علنی، به اندیشمندان و دانشمندان داده نمی شود! در واقع همان گونه که « هولوکاست » به عنوان یک « منطقه ی ممنوعه » ی تاریخی مورد حفاظت قرار می گیرد و محققینی که ابهامات و انتقاداتی به مسئله ی « هولوکاست » وارد می نمایند، به شدت مورد توهین، تحقیر، بایکوت و حتی حبس (همچون « روژه گارودی » و « روبرت فوریسون ») قرار می گیرند،(8) مقالاتی که به بیان شبهات، تناقضات و نقاط ضعف « فرضیه ی تکامل » می پردازند، دچار بایکوت علمی شده و چندان مجال انتشار وسیع نمی یابند.(9)

با توجه به این موضوع، بیش از 100 سال است که مقالات و کتب بی شماری در تأیید و مدح « فرضیه ی تکامل » انتشار یافته و جبهه ی طرفداران تکامل، « فربه » و پرشمار گردیده است؛ حال آن که در طی این مدت، نظریه های منتقدانه، چندان مجال انتشار نیافتند.

البته باید به عزیزان مخاطب و منتقدان احتمالی این مجموعه مقالات، این نکته را یادآوری نمود که مولف مقاله ی حاضر، دارای مدارک عالیه ی تحصیلی و دانشگاهی در بالاترین سطوح آکادمیک و در رشته های مرتبط با مباحث علمی مطرح شده در این مقاله می باشد و در حوزه های مرتبط نیز دارای موفقیت های علمی و پژوهشی در سطوح آکادمیک می باشد. بنابراین به منتقدان احتمالی این مقاله توصیه می شود تا از ذکر عباراتی همچون « کار را به متخصصان واگذار کنید! »، « شما را با این مباحث چه کار؟! » و ... خودداری فرمایند! عزیزان منتقد می توانند نظرات انتقادی خود را به صورتی محترمانه و به شیوه ای علمی و البته به زبانی ساده و قابل فهم برای مخاطب عام، بیان نمایند. این نکته را نیز باید متذکر شویم که به دلیل مطالعه ی این مجموعه مقالات توسط مخاطب عام، تلاش خواهیم نمود تا مطالب را به زبانی ساده و قابل فهم بیان نماییم، و بیان ساده ی مطالب موجود در این مقالات، به معنای غیر آکادمیک بودن مفاهیم موجود در آن ها نیست، بلکه به دلیل احترام به اکثریت مخاطبان می باشد.

نکته ی دیگری که باید یادآوری نماییم، این مسئله است که پیش از این نیز تعدادی از متفکرین و محققین مسلمان همچون استاد بزرگوار و معلم شهید، « استاد مرتضی مطهری » به بررسی « فرضیه ی تکامل » پرداخته بودند.(10) ضمن احترام به مقام شامخ استاد مرتضی مطهری (که عمده ی محققین امروز، شاگردان بی واسطه و باواسطه ی ایشان می باشند)، باید عرض نمود که گرچه بسیاری از سخنان ایشان در باب مذکور صحیح بوده و حتی در صورت صحت تمام و کمال « فرضیه ی داروین »، این فرضیه، « برهان نظم » را در باب خداشناسی نفی نمی نماید،(11) اما به هر حال نقاط ضعف و اشکالات این فرضیه، به نحوی است که حتی در باب پذیرش « فرضیه ی تکامل » نیز باید تجدید نظر کرد و تا حد امکان از پذیرش ضمنی آن به صورت تمام و کمال خودداری نمود. البته یکی دیگر از اشکالاتی که در این میان به چشم می خورد، سخن « استاد مطهری » درباره ی « مذهبی بودن » داروین می باشد(12) که شواهد موجود، چندان این مسئله را تأیید نمی نماید.

متاسفانه، در داخل کشور نیز « فرضیه ی تکامل » علی رغم شبهات و نقاط ضعفی که در مقابل آن وجود دارد، مورد توجه و تأکید مولفین کتب درسی زیست شناسی دبیرستان و پیش دانشگاهی قرار گرفته است و مولفین محترم کتاب « زیست شناسی پیش دانشگاهی » با کپی برداری از تعدادی از کتب غربی، به معرفی و ترویج « فرضیه ی تکامل » پرداخته اند و نیمی از کتاب « زیست شناسی پیش دانشگاهی » را به معرفی این « فرضیه » اختصاص داده اند.(13)

با کمال تأسف، این مسئله را باید عنوان نمود که « فرضیه ی تکامل » تأثیر مثبت و مفیدی در جهت ارتقای دانش فراگیران در حیطه های « علوم پزشکی » و « علوم زیستی » نداشته و اشغال نیمی از کتاب « زیست شناسی پیش دانشگاهی » توسط مباحث ضعیف، کم فایده (بهتر است بگوییم بی فایده) و غیر کاربردی « فرضیه ی تکامل داروین »، مانع آموختن مطالب مفیدتر توسط فراگیران می شود؛ این در حالی است که در حوالی سال های 78، 79، 80 و 81 هجری شمسی، کتاب « زیست شناسی پیش دانشگاهی » آن زمان که عمدتاً از کتاب مفید و قوی « Molecular Biology of the Cell » تألیف « Alberts » و همکاران(14) اقتباس شده بود، در مورد مسئله ی « تکامل » به حداقل ها اکتفا کرده و به بیان دقیق ترین و کاربردی ترین مسایل زیستی در حوزه های « بیوشیمی، ژنتیک و طب سلولی و مولکولی » پرداخته بود!

در هر حال امید می رود که با پیشرفت قسمت های علمی سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! »، نظرات انتقادی مودبانه و خیرخواهانه ی مولف و عزیزان مخاطب نسبت به کتب تألیفی زیست شناسی « دبیرستان » و « پیش دانشگاهی »، بتواند تأثیرات مثبتی در جهت اصلاح علمی و ساختاری این کتب بردارد. (البته از عزیزان مخاطب درخواست می گردد تا در صورت پذیرفتن محتویات این سلسله مقالات و داشتن انتقاد نسبت به کتاب های تألیفی « دبیرستان » و « پیش دانشگاهی »، به طریقه ای مناسب و با لحن و زبانی برازنده، به انتقاد بپردازند و از ایراد اتهام نسبت به مولفان محترم کتب نامبرده خودداری نمایند!)

مسئله ی دیگری که باید به عزیزان مخاطب یادآوری نمود، این نکته ی مهم است که با توجه به وقت گیر بودن تألیف مقالات حاضر و احتمالاً متعدد بودن قسمت های علمی این سلسله مقالات و تلاش برای بررسی اکثر ابعاد « فرضیه ی تکامل » در این مجموعه مقالات، مطالعه ی این مقاله ها، پیگیری و حوصله ی فراوانی می طلبد. با توجه به این مسئله از همه ی عزیزان درخواست می نماییم تا در مطالعه ی این مجموعه مقالات، سعه ی صدر به خرج داده و تا انتهای این راه طولانی ما را همراهی نمایند و از اظهار نظرهای عجولانه خودداری فرمایند.

بعد از ذکر مقدمه ی فوق، به بخش های اصلی مقالات می پردازیم. در این مجموعه مقالات تلاش خواهد شد تا در ابتدا به ریشه ها و زمینه های تاریخی، فرهنگی و تشکیلاتی « فرضیه ی تکامل » پرداخته و سپس سوالات، ابهامات و اشکالات جدی مقابل این فرضیه، به بحث و بررسی گذاشته شود. امید می رود که این مجموعه مقالات، بتوانند نقش موثری در ارتقای دانش و بینش جامعه ی مهدوی کشور ایفا نمایند.


ریشه های مشکوک

همان گونه که در ابتدای مقاله بحث شد، این مقاله در صدد است تا بیش از هر چیز بر ابهامات علمی و اشکالات فنی « فرضیه ی تکامل » تأکید نماید؛ اما به منظور درک بهتر چرایی تأکید « تشکیلات جهانی و شیطانی فراماسونری » و « استکبار جهانی » بر « فرضیه ی تکامل » به عنوان یک « نظریه ی محکم » و حفاظت از آن به انحاء مختلف، به صورت کوتاه و مختصر به بررسی ریشه ها و خاستگاه تشکیلاتی « فرضیه ی تکامل » می پردازیم.

بی تردید، برجسته ترین و مشهورترین چهره ی علمی « فرضیه ی تکامل »، « چارلز رابرت داروین » زیست شناس و طبیعیدان بریتانیایی مشهور قرن 19 بود.(15) داروین در خانواده ی مشهور « داروین » یا به عبارت بهتر « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود (Darwin - Wedgwood) » چشم به جهان گشود.(16) « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » از اتحاد دو خانواده ی قدرتمند « داروین » و « وج وود » به وجود آمده و ازدواج های درون خانواده ای دو خانواده ی نامبرده، به اتحاد این دو خانواده کمک شایانی نموده است.(17)

Image
« چارلز رابرت داروین » چهره ی برجسته ی « فرضیه ی تکامل » در سنین « جوانی »، « میانسالی » و « پیری ».

گرچه برخی از مقالات به مذهبی بودن خانواده ی « داروین » و « داروین - وج وود » اشاره نموده اند، اما به نظر می رسد که این ادعا چندان صحیح نیست! خانواده ی « داروین - وج وود » معتقد به « یونیتارینیسم : Unitarianism » و « کلیسای یونیتارینی » بوده و می باشند.(18) در ظاهر « یونیتارین ها » از نظر اعتقادی به « تک خدایی » معتقد می باشند(19) که حداقل در ظاهر منطقی تر از اعتقادات بسیاری از گروه های دیگر مسیحی به نظر می رسد؛ اما مطابق بسیاری از مقالات، اعتقادات « یونیتارین ها » به اعتقادات « یهود » شباهت بیشتری دارد.(20)

موضوع هنگامی جالب تر می شود که بدانیم « یونیتارین ها » و « فراماسونرها » ارتباطات بسیار نزدیکی با یکدیگر داشته و دارند؛ به طوری که مطابق بسیاری از متون « ماسونی »، تعداد زیادی از « یونیتارین ها » به عضویت « فراماسونری » در آمده اند و « یونیتارین های فراماسون » در زمره ی « متعصب ترین » و « دو آتشه ترین » فراماسون های عصر خود بوده اند.(21)

Image
شواهد ارتباط « یونیتاریسم » با تشکیلات شیطانی « فراماسونری جهانی ».

بدین ترتیب همان گونه که ذکر شد، « یونیتارینیسم » که « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » به آن معتقد بودند، ارتباط قوی و جدی با « تشکیلات فراماسونری » داشته است و احتمال دارد که مقصود از اعتقاد « تک خدایی » در « یونیتارینیسم »، اعتقادی مشابه اعتقاد « فراماسونرها » به « معمار بزرگ کائنات : Great Architect of Universe »(22) باشد که اعتقادی به ظاهر مثبت، اما در باطن اعتقادی منفی و نامناسب و دارای مفاهیمی شیطانی می باشد. البته در این مجموعه مقالات، مجالی برای بررسی دقیق تر اعتقاد فراماسونری به « معمار بزرگ کائنات » و مفاهیم « ماتریالیستی » آن وجود ندارد.

با توجه به توضیحات ارایه شده، باید گفت که مسایلی همچون « مذهبی بودن » خانواده ی « داروین » و حتی حضور « چارلز رابرت داروین » در کلیسا، برخلاف ظاهر مثبت و گول زننده اش، نشان دهنده ی معتقد بودن سفت و سخت وی و خانواده اش نیست؛ چرا که آیین اعتقادی خانواده ی « داروین »، « آیین یونیتارینیسم » بوده که حتی مطابق متون ماسونی، آیینی نزدیک به « مجامع مخفی » و « فراماسونری » می باشد.(23)

البته ارتباط « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » با « مجامع ماسونی » صرفاً به موارد فوق محدود نمی شود و در ادامه ی مقاله، به شواهد دیگر نیز اشاره خواهد شد.

« چارلز رابرت داروین » نوه ی دو شخصیت برجسته ی « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » می باشد. پدربزرگ پدری داروین، « اراسموس داروین (Erasmus Darwin) » نام داشته که یک پزشک و زیست شناس معروف بوده است.(24) شواهد عضویت « اراسموس داروین » در « تشکیلات شیطانی فراماسونری »، بسیار قوی می باشد، به نحوی که منابع متعدد ماسونی، به عضویت « اراسموس داروین » در مرتبه ی « Master Mason » لژ « Cannongate Kilwinning » واقع در ادینبورگ اسکاتلند اشاره نموده اند که یکی از آن ها، وبسایت گراند لژ « بریتیش کلمبیا » می باشد:(25)

Image
عضویت پدربزرگ پدری « چارلز رابرت داروین »، با عنوان « دکتر اراسموس داروین » در « لژ ماسونی Cannongate Kilwinning » ادینبورگ اسکاتلند.

البته برخی منابع دیگر به عضویت « اراسموس داروین » در لژ ماسونی « سنت دیوید : St. David » واقع در « ادینبورگ » اسکاتلند، گروه « کلوپ یعقوبی (ژاکوبین) : Jacobin Club » فرانسه و سایر گروه های وابسته به « ایلومیناتی : Illuminati » نیز اشاره کرده اند.(26)

همچنین « اراسموس داروین » عضو فعال و یکی از حامیان جدی بنیاد ماسونی و وابسته به ایلومیناتی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و یکی از اعضای برجسته ی جنبش ماسونی - ایلومیناتی « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » بوده است.(27) (نکته ی جالب این که « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » حلقه ی وصل بسیاری از فراماسون های برجسته ی نقاط مختلف دنیا بوده است؛ به نحوی که از یک سو « بنجامین فرانکلین » سیاستمدار مشهور و فراماسون آمریکایی، « اراسموس داروین » پزشک و زیست شناس مشهور انگلیسی و « جیمز وات » مخترع انگلیسی ماشین های بخار عضو این تشکیلات بوده اند و از سوی دیگر به واسطه ی « بنجامین فرانکلین » سیاستمدار آمریکایی، حلقه های اتصالی بسیار محکمی بین « The Lunar Society in Birmingham » و مجامع ماسونی فرانسوی که بعد از انقلاب فرانسه قدرت گرفته بودند، برقرار گردید.)(28)

Image
عضویت «اراسموس داروین » و « بنیامین فرانکلین » در گروه ماسونی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham ».

این مسئله را نیز باید متذکر شویم که « اراسموس داروین » پدربزرگ پدری « چارلز رابرت داروین » کتاب های معروفی با عنوان « Zoonomia » و « The temple of Nature » تألیف نمود(29) که حدود 50 سال قبل از نوه اش « چارلز رابرت داروین »، به همراه برخی دیگر از زیست شناسان همچون « لامارک »، پایه های اولیه ی « فرضیه ی تکامل » را بنا نهاد(30) تا 50 سال بعد، نوه اش « چارلز رابرت داروین » با اتکا به کتاب « Zoonomia » و نظر برخی دیگر از زیست شناسان، « فرضیه ی تکامل » را به صورت « یک نظریه ی به ظاهر علمی » به جهانیان عرضه نماید!(31)

اما مسئله ی مهمی که باید به آن اشاره کرد، این است که اکثر فرزندان « اراسموس داروین »، یعنی پدر و عموهای « چارلز رابرت داروین »، راه پدر خود را ادامه داده و عضو لژهای فراماسونری گشتند.(32) پدر « چارلز رابرت داروین » یعنی « دکتر رابرت داروین » توسط پدرش « دکتر اراسموس داروین » به لژهای فراماسونری معرفی گردید و به عضویت « فراماسونری » در آمد.(33) سایر فرزندان « اراسموس داروین » (عموهای « چارلز رابرت داروین معروف) و حتی نوه های وی نیز به عضویت فراماسونری در آمدند.(34) برای مثال، « سر فرانسیس ساچورل داروین : Sir Francis Sacheverel Darwin » فرزند « اراسموس داروین » و « رجینالد داروین : Reginald Darwin » فرزند « سر فرانسیس » و نوه ی « اراسموس داروین » هر دو عضو لژ ماسونی « تیریان : Tyrian » واقع در منطقه ی « دربی : Derby » انگلستان بوده اند.(35) منابع ماسونی همچون « دائرة المعارف فراماسونری : Encyclopedia of Freemasonry » اشاره کرده اند که گرچه نام « چارلز داروین » عموی دیگر « چارلز رابرت داروین » معروف و واضع « فرضیه ی تکامل » در طومار به جا مانده از لژ « تیریان » به جای نمانده است، اما عضویت وی در لژ نامبرده بسیار محتمل است.(36)

از سمت مادری نیز « چارلز رابرت داروین » از انتساب به « فراماسونری » و « ایلومیناتی » بی نصیب نمانده است. پدربزرگ مادری « داروین » یعنی « جوشیا وج وود : Josiah Wedgwood » چهره ی برجسته ی صنعت سفالگری انگلیس، عضو بنیاد ماسونی و وابسته به ایلومیناتی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و یکی از اعضای برجسته ی جنبش ماسونی - ایلومیناتی « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » بوده است.(37)

نکته ی تکمیلی و تذکر بسیار مهم: « همانگونه که ذکر شد، « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » یک جامعه ی مخفی و ماسونی انگلیسی بوده است که اعضای آن، در زمره ی برجسته ترین « فراماسون ها » ی سایر « لژها » ی جهان به شمار می رفتند. وجه تسمیه ی این « تشکیلات ماسونی »، تشکیل جلسات این « جامعه ی ماسونی » در شب هایی بود که « ماه » به صورت « قرص کامل » در آسمان می درخشید.(38)

جلسات « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » در « شب های بدر (قرص کامل ماه) » در هر ماه میلادی و در محلی به نام « خانه ی سوهو : Soho House » شهر بیرمنگهام انگلستان برگزار می گردید.(39)

Image
Image

« خانه ی سوهو : Soho House » واقع در « بیرمنگهام انگلستان »؛ محل برگزاری جلسات « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham ».


اما نکته ی جالب این که برگزاری جلسات تشکیلات « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » در شب های « بدر (ماه کامل)، سنتی « ماسونی » است که بسیاری از تشکیلات « ماسونی » دنیا هنوز که هنوز است، به آن پایبندند. این نکته ای است که بسیاری از وبسایت ها و نشریات متعلق به « فراماسونری » نیز به آن معترفند:(40)


Image
برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ».


Image
برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ».


Image
برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ».


Image
برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ».

البته تعدادی از وبسایت های « ماسونی » برای رد گم کردن، این مسئله را به تاریک بودن زمان قدیم و استفاده ی ماسون های عصر باستان از « نور ماه » برای تردد در تاریکی ارتباط داده اند! این در حالی است که بسیاری از « لژ ها » در محدوده ی داخل شهر بوده و نور چراغ خانه ها و مشعل ها، روشنایی کافی را فراهم می نموده است! البته تعدادی دیگر از منابع ماسونی، به معانی سمبلیک « ماه کامل » در « فراماسونری » نیز اشاره کرده اند.(41)

اما مسئله بسیار جالب تر خواهد شد که بدانیم بسیاری از گروه های « جادوگری » و « شیطان پرستی » نیز مراسم شیطانی خود را در« ماه کامل » برگزار می نمایند:(42)

Image
برگزاری جلسات مهم و شیطانی گروه های « شیطان پرست » در شب های بدر (ماه کامل).

Image
برگزاری جلسات مهم و شیطانی گروه های « شیطان پرست » در شب های بدر (ماه کامل). (برگرفته از کتاب « ارتباط شیطانی - ماسونی - مصری ».)

سايت حيات اعلى:
استفاده از امتيازات شبهاي بدر و مهتاب امري است كه در اموزه هاى ديني مكتب اسلام تعليم و بسيار تاكيد شده است
دستورات ديني بسياري در ايام البيض يا ليالي بيض و بدر و مهتاب توصيه شده است
شرح نكات علمي اين در آموزشهاي نجوم كهن و اسلامي طي آثار عديده اي توضيح و اشاره شده است
فلذا خوانندگان اين مقاله كه از اين مطلب مهم قبلا اطلاعي نداشته اند، تصور نكنند كه استفاده از مهتاب براى وقت انجام كارها دليل بر شيطاني بودن است
چه اينكه اين وقت داراي فوائد مربوط به خودش است و هر كسي از آن آگاهي داشته باشد از بهره مندي از آن غفلت نمي كند، همچنانكه در تعاليم الهي آمده است و بكار بردن آن توسط فرق شيطاني براى مقاصد سوء اصل اين وقت و زمان و كاربرد صحيح آن براى مقاصد صحيح را زير سؤال نمي برد
براى اطلاع از اعمال ديني در اوقات مهتاب به كتاب مفاتيح الجنان مراجعه نماييد



با توجه به توصیفات فوق، به نظر می رسد که « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society of Birmingham » یک « جامعه ی ماسونی » مقتدر، تمام عیار و موثر بوده و تمامی خصوصیات تشکیلات مشابه خود را نیز در بر داشته است. »

همان گونه که ملاحظه فرمودید، اکثر اعضای خانواده ی بزرگ « داروین - وج وود » عضو تشکیلات مخفی و ماسونی بوده اند. با توجه به توصیفات ذکر شده، گرچه به صورت رسمی اسمی از « چارلز رابرت داروین » در لژهای ماسونی انگلیسی برده نشده است، اما بسیاری از محققان عرصه ی دشمن شناسی، به ارتباط « چارلز رابرت داروین » با فراماسونری و سایر مجامع مخفی وابسته به « ایلومیناتی » اعتقاد دارند؛ تا جایی که برخی از محققین همچون « Juri Lina » در کتاب خود با عنوان « Architects of Deception »، انتشار « فرضیه ی تکامل » را به عنوان دسیسه ای از سوی بنیاد ماسونی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society of Birmingham » تلقی می نمایند:(43)


Image
البته چنین نتیجه گیری چندان دور از ذهن و مغایر با واقعیت نیست؛ زیر از یک سو هر دو پدر بزرگ « چارلز رابرت داروین » یعنی « اراسموس داروین » و « جوشیا وج وود » عضو لژهای فراماسونری و گروه های ماسونی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » بوده و پدر و عموهای وی نیز در لژهای ماسونی عضویت داشتند و بالطبع عضویت وی نیز در این مجامع دور از انتظار نبوده است، و از سوی دیگر نیز در آخرین نوشته های به جا مانده از « چارلز رابرت داروین »، شواهدی از ضعف اعتقادی داروین نسبت به خداوند قادر بی همتا، به چشم می خورد! در آخرین نوشته ی مکتوب « چارلز رابرت داروین » که در آخرین سال عمر وی و در پاسخ به شخصی با عنوان « جیمز فوردیس » نگاشته شده است، وی درباره ی اعتقادات خود چنین گفته است:(44)

« این سوال که دیدگاه های (اعتقادی) من چیست، پرسشی است که ممکن است نتیجه ای برای هیچ کس بجز خودم نداشته باشد؛ اما از آن جا که شما پرسیدید، من می بایست توضیح دهم که قضاوت من اغلب در نوسان است ... در حداکثر نوسانات (ذهنی ام) من هیچ گاه یک لامذهبی که وجود هر گونه خدایی را انکار نماید، نبوده ام. من عموماً تصور می کنم (و هر چه بیشتر پیر می شوم)، اما نه همیشه، که « ندانم گرا » تعریف صحیح تر وضعیت ذهنی من می باشد. »(45)

Image
البته در لا به لای کتب و دست نوشته های « چارلز رابرت داروین »، مطالبی از این دست فراوان به چشم می خورد و نوشته های وی سرشار از شک، تردید و علامت سوال در برابر وجود « خدا » است.

همان گونه که در سطور فوق ملاحظه فرمودید، « داروین » اعتقاد خود را به صورت « ندانم گرایی : Agnosticism » که به مفهوم ندانستن « وجود » یا « عدم وجود » خدا است، بیان نموده است.(46) « ندانم گرایی » زیرمجموعه ای از « شک گرایی » می باشد(47) و گاه از سوی افراد به دلیل عدم جمع بندی در مورد « وجود » یا « عدم وجود » خدا اتخاذ می شود و گاه نیز از سوی برخی افراد « لامذهب » به عنوان « رد گم کنی » و در قالب رویه ای « محافظه کارانه » در مقابل اعتقادات مذهبی عامه ی مردم اتخاذ می گردد.

در مورد این که « ندانم گرایی » داروین از کدام نوع است، نظر قطعی نمی توان ارایه کرد؛ اما با توجه به عضویت عمده ی اعضای « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » در « فراماسونری »، هیچ بعید نیست که « ندانم گرایی » شخص « چارلز رابرت داروین » به دلیل رویه ی « لامذهبی محافظه کارانه » بوده باشد.

در مورد افراد دیگر درگیر در پرورش « فرضیه ی تکامل » همچون « ژان باپتیست لامارک » فرانسوی(48) و « آلفرد راسل والاس » اهل ولز بریتانیا(49) و رویه ی عملکردی و اعتقادی آنان، اطلاعات موثق و دقیقی در دست نیست؛ هر چند که تعدادی از منابع نیز به اعتقاد « ژان باپتیست لامارک : Jean-Baptiste Lamarck » به « ندانم گرایی : Agnosticism » (همانند داروین) اشاره نموده اند.(50) همچنین در مورد « آلفرد راسل والاس : Alfred Russel Wallace » نیز منابع مختلف، سخنان متفاوتی درباره ی وی ذکر کرده اند و وضعیت اعتقادی وی را از یک فرد تا حدی معتقد تا « ندانم گرا » و « عضو مجامع مخفی مرتبط با ارواح : Spiritism (Necromancy) » گزارش نموده اند(51) که در این میان، اکثریت منابع به عضویت وی در « مجامع مخفی مرتبط با ارواح : Spiritism (Necromancy) » اشاره کرده اند.(52) (البته به نظر می رسد که ارتباط اعضای این گروه ها با (اجنه) باشد، نه ارواح).

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، « چارلز رابرت داروین »، « اراسموس داروین » و حتی افراد فرعی دست اندرکار پرورش « فرضیه ی تکامل » همچون « لامارک » و « والاس »، دارای انحرافات عقیدتی و مشکلات اعتقادی جدی بوده اند و عضویت بسیاری از آن ها در گروه های « مخفی » و « ماسونی » مسجل می باشد؛ به همین دلیل نسبت به صحت و صداقت این « فرضیه » و « پیشگامان » و « پیروان » آن باید بیش از پیش تردید نمود.

البته ارتباط « فرضیه ی تکامل » با « فراماسونری »، ارتباطی یک طرفه و یک جانبه نیست ؛ بلکه این ارتباط، یک ارتباط « دو جانبه » و « تنگاتنگ » می باشد؛ به عبارت دیگر نه تنها مجامع مخفی همچون « لژ های فراماسونری انگلستان و اسکاتلند »، « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » مهد پرورش « فرضیه ی تکامل » و « پیشگامان » آن بوده اند، بلکه « فرضیه ی تکامل » نیز به عنوان یک « تز اصلی » و « شالوده ی تفکری » فراماسونری جدید، نقش بازی کرده و بارها از سوی رهبران و نشریات « فراماسونری امروز » مورد تحسین و تأکید قرار گرفته، و بر اساس همین « فرضیه »، « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی » به جنگ علنی با مفاهیمی همچون « دین »، « خدا »، « آخرت »، « معاد » و ... شتافته است:(53)

« یکی از وظایف اصلی انسانی و ماسونی، پذیرش فلسفه ی اولسیون (تکامل)، تنها فلسفه ای که با علم پیشرفته، عقل و کمال منطبق است، می باشد. تمامی برادران در تبلیغ این باور در بین مردم، برای بالا بردن سطح علمی آنان، مسئولیت بی حد و حصری دارند. » (نشریه ی ماسون ترک، شماره ی 25 و 26، صفحه ی 59)(54)

« قانون اصلی وجود حیات و حقایق اولسیون (تکامل)؛ در مقابل، لامارک و داروین، با تکیه به مدارک ژئولوژیکی (زمین شناسی)، پالئونتولوژیکی (دیرین شناسی)، امبریولوژیکی (جنین شناسی) و آناتومی (کالبد شناسی) ثابت کردند که تمام موجودات با شروع از یک سلول، در زمانی که حد اقل صد میلیون سال طول کشیده است، پله های اولسیون (تکامل) را تحت تأثیر عوامل وراثتی و ژنتیکی، و انطباق آن ها با محیط زیست (به عقیده ی لامارک)، و یا تحت تأثیر عوامل و شرایطی نظیر منازعه برای ادامه ی حیات، کنار رفتن عوامل فیزیولوژیکی (زیستی)، و مورفولوژیکی (ریخت شناسی) (به عقیده ی داروین)، یک به یک پشت سر گذاشته و در حالی که از طرزی به طرزی، و از قالبی به قالب دیگر می گذشتند، به شکل موجودات امروزی، در آمدند. » (نشریه ی معمار سنان، شماره ی 5، صفحه ی 26، سال 1968).(55)

« امروزه از کشورهای پیشرفته گرفته تا بسیاری از ممالک عقب افتاده، تنها فلسفه ی مورد قبول جوامع، تئوری داروین و نظریات ادامه دهندگان راه او است. اما این مسئله در کلیسا موثر واقع نشد. در سایر ادیان هم همین طور، باز هم به عنوان تعلیمات دینی، کماکان افسانه ی آدم و و حوا، از کتاب مقدس تدریس می شود. » (نشریه ی معمار سنان، شماره ی 38، صفحه ی 18).(56)

« نظریه ی داروین نشان داد که بسیاری از رویدادهای کائنات، کار خدا نمی باشد. » (نشریه ی ماسون، شماره ی 25 و 26، صفحه ی 14).(57)

« تئوری اولسیون (تکامل) داروین، ضربه ی محکمی بر پیکر عقاید ایده آلیستی طبیعیون وارد، و اساس نظریه ی ماتریالیسم را به وجود آورد. » (دیوان فلسفی ماتریالیسم، صفحه ی 149).(58)

با توجه به مطالب ذکر شده، در می یابیم که « فرضیه ی تکامل » و « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی »، ارتباطی تنگاتنگ و همه جانبه وجود دارد؛ در واقع بیش از آن که « فرضیه ی تکامل » ریشه در « تشکیلات علمی » داشته باشد، ریشه در « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی » دارد و نه تنها توسط این « تشکیلات » پرورش و تربیت یافته است، بلکه « مجامع ماسونی » در طول بیش از « صد سال » اخیر، توسط تحرکات « به ظاهر علمی » و « جنجال های رسانه ای »، به صورت تمام و کمال از این « فرضیه » دفاع کرده اند.

نکته ی جالب این که علی رغم پیشرفت های بزرگ و اثبات شده ی « علوم زیستی » و « علوم پزشکی » و علی رغم تغییرات گسترده در کتب « زیستی » و « پزشکی » حتی در محدوده های تجدید چاپ 3 تا 5 ساله ی این کتاب ها، « فرضیه ی تکامل » در محدوده ی 120 ساله ی عمر خود، به صورت تمام و کمال حفظ شده و بجز تغییرات اندکی در برخی جزییات آن (که به منظور سرپوش گذاشتن بر برخی ابهامات، و توجیه نمودن برخی از ابعاد ضعیف تر این فرضیه عنوان شده اند)، با هیاهو و جنجال فراوان « رسانه ای » و تلاش های « دانشمندان فاسد فراماسون » و فعالیت پر اشتباه و نادانسته ی تعدادی از « دانشمندان تربیت یافته ی غرب و شرق » و نیز عدم اعتماد به نفس دانشمندان متدین و مسلمان در نقد علمی این « فرضیه »، « فرضیه ی تکامل » به جولان و یکه تازی در عالم رسانه ای و نشریات علمی ادامه داده است.

ان شاء الله این سلسله مقالات می رود تا به لطف خدا قدم های محکمی در جهت نقد علمی « فرضیه ی تکامل » بردارد؛ در این راه، علاوه بر نکات علمی که برای اولین بار در عالم « وب » به نظر مخاطبان خواهد رسید، از تجربیات علمی سایر محققان علوم زیستی (اعم از مسیحی و مسلمان) نیز استفاده خواهد شد. در هر حال به دلیل نوپا بودن این جبهه و تلاش های چندین سالانه ی « تشکیلات شیطانی فراماسونری » در جهت استحکام بخشیدن به « فرضیه ی تکامل »، ادامه ی این راه نیازمند حمایت ها و کمک های دانشمندان و دانشجویان متدین و متعهد ایران اسلامی و سایر مناطق جهان است تا إن شاء الله و به لطف خدا بتوان به نحوی موثر به بیان نقاط ضعف و اشکالات این « فرضیه » پرداخت.

به امید ظهور منجی موعود، حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).

بهمن ماه 1390

پایان قسمت اول
با تشکر


منابع و مآخذ

1 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Adnan_Oktar
و
http://www.answers.com/topic/adnan-oktar

2 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Stein
و
http://www.answers.com/topic/ben-stein

3 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Expelled:_ ... ce_Allowed
و
http://www.answers.com/topic/expelled-n ... ce-allowed

4 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Stein
و
http://www.answers.com/topic/ben-stein

5 -
http://shc.sums.ac.ir/med_news870930.htm
و
http://www.majidakhshabi.com/article-print-3215.html

6 -
http://shc.sums.ac.ir/med_news870930.htm
و
http://www.majidakhshabi.com/article-print-3215.html

7 -
http://www.aviny.com/article/aviny/Chap ... eimon.aspx
و
http://www.navideshahed.com/fa/index.ph ... UID=265567

8 -
http://www.fatemiyon.ir/index.php/1389- ... 6-12-29-52
و
http://www.presstv.ir/detail.fa/223773.html
و
http://www.csitoloo.com/%D9%85%D9%82%D8 ... 8%B1%D8%A8
و
http://autandisheh.com/1387/05/23/%D8%A ... %B3%D8%AA/
و
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8711301454
و
http://sharifnews.ir/?21756

9 - مراجعه شود به بخش هایی از فیلم مستند « Expelled : اخراج شده ».

10 -
http://www.aviny.com/shobhe/falsafi/8.aspx
و
http://www.x-shobhe.com/print.php?sid=707

11 -
http://www.aviny.com/shobhe/falsafi/8.aspx
و
http://www.x-shobhe.com/print.php?sid=707

12 -
http://www.aviny.com/shobhe/falsafi/8.aspx
و
http://www.x-shobhe.com/print.php?sid=707

13 -
http://www.sanjeshmostamar.com/topic.as ... =8&cid=480

14 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Molecular_ ... _(textbook)
و
http://www.amazon.com/gp/product/081534 ... N6PJ2ZJWVV

15 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Darwin
و
http://www.crystalinks.com/darwin.html

16 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Darwin%E2% ... ood_family
و
http://www.thepotteries.org/misc/Darwin.htm

17 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Darwin%E2% ... ood_family
و
http://www.thepotteries.org/misc/Darwin.htm

18 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Darwin
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Da ... ious_views
و
http://www.darwinthenandnow.com/2010/03 ... -heritage/
و
http://www.adherents.com/people/pd/Charles_Darwin.html

19 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Unitarianism
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9% ... B%8C%D9%86

20 -
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9% ... B%8C%D9%86

21 -
http://www.freemasons-freemasonry.com/prescott10.html
و
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriot

22 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحات 179 تا 184.

23 -
http://www.freemasons-freemasonry.com/prescott10.html

24 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Erasmus_Darwin
و
http://www3.shropshire-cc.gov.uk/darwine.htm

25 -
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.html
و
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)

26 -
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)
و
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)

27 -
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.erasmusdarwin.org/history
و
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriot
و
http://revaugercecile.over-blog.com/art ... 06237.html
و
http://ukpmc.ac.uk/articles/PMC2329858
و
http://www.yorkrite.com/ia/lodge2/52005.html
و
http://www.brunel200.com/visual_art.htm

28 -
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriot
و
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.jquarter.org.uk/webdisk/morelunar.htm

29 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Erasmus_Darwin
و
http://www.answers.com/topic/erasmus-darwin
و
http://www.aboutdarwin.com/literature/Pre_Dar.html
و
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)

30 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Erasmus_Darwin
و
http://www.answers.com/topic/erasmus-darwin
و
http://www.aboutdarwin.com/literature/Pre_Dar.html
و
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)

31 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Erasmus_Darwin
و
http://www.answers.com/topic/erasmus-darwin
و
http://www.aboutdarwin.com/literature/Pre_Dar.html
و
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)

32 -
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)
و
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.html

33 -
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)

34 -
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.html
و
http://powerpointparadise.com/evol/evolutionoccult.htm

35 -
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.html
و
http://powerpointparadise.com/evol/evolutionoccult.htm

36 -
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.html
و
http://powerpointparadise.com/evol/evolutionoccult.htm

37 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Lunar_Soci ... Birmingham
و
http://www.jquarter.org.uk/webdisk/morelunar.htm
و
http://www2.warwick.ac.uk/fac/arts/hist ... enment.ppt
و
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriot
و
http://revaugercecile.over-blog.com/art ... 06237.html
و
http://ukpmc.ac.uk/articles/PMC2329858
و
http://www.yorkrite.com/ia/lodge2/52005.html

38 -
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriot

39 -
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriot
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Lunar_Soci ... Birmingham
و
http://www.bmag.org.uk/soho-house

40 -
http://freemasonry.bcy.ca/texts/Moon.html
و
http://www.about-freemasonry.co.uk/misconceptions.php
و
http://irishfreemasonry.com/blog/?p=160

41 -
http://irishfreemasonry.com/blog/?p=160

42 -
http://www.bilderberg.org/trib.htm
و
http://www.wattpad.com/2338224-english- ... n-666?p=19
و
http://www.ritualabusefree.org/The%20Eg ... ection.htm
و
http://ritualabuse.us/ritualabuse/books ... onnection/

43 -
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)

44 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Darwin
و
The Faith of Scientists: In Their Own Words, Nancy K. Frankenberry, Cloth Publishing, 2008, (Page 130).
و
Religion and the challenges of science, William Sweet, Ashgate Publishing, 2007, (Page 47).

45 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Darwin
و
The Faith of Scientists: In Their Own Words, Nancy K. Frankenberry, Cloth Publishing, 2008, (Page 130).
و
Religion and the challenges of science, William Sweet, Ashgate Publishing, 2007, (Page 47).

46 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Agnosticism
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8% ... B%8C%DB%8C

47 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Agnosticism
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8% ... B%8C%DB%8C

48 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Jean-Baptiste_Lamarck

49 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Alfred_Russel_Wallace

50 -
http://philosopedia.org/index.php/Jean-Baptiste_Lamarck

51 -
http://creation.com/alfred-russel-walla ... -darwinism
و
http://www.spiritwritings.com/alfredrusselwallace.html

52 -
http://creation.com/alfred-russel-walla ... -darwinism
و
http://www.spiritwritings.com/alfredrusselwallace.html

53 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحات 184 تا 189.

54 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 184.

55 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 185.

56 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 186.

57 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 186.

58 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 186.


فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 2 / مستند (اخراج شده : Expelled)؛ چاله یا چاه؟!


بسم الله الرحمن الرحیم


فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! (2)
مستند (اخراج شده : Expelled)؛ چاله یا چاه؟!

Image

فیلم مستند (اخراج شده : Expelled)؛ چاله یا چاه؟!

به موازات بروز سوالات، ابهامات و اعتراضاتی نسبت به « فرضیه ی تکامل » در طی چند سال اخیر، محققان و نویسندگان متعددی به نقد « فرضیه ی تکامل » پرداخته اند؛ متاسفانه بسیاری از این انتقادات چندان قوی و با پشتوانه نبوده و عمدتاً به بررسی تبعات نامطلوب اعتقاد به « فرضیه ی تکامل » پرداخته اند و نسبت به ابهامات، تناقضات و ایرادات موجود در خود « فرضیه »، موضعی نگرفته اند.

در این میان تنها گروه تحقیقات علمی ترکیه به رهبری « هارون یحیی (عدنان اکتار) »، تا حدی موفق عمل نموده و آثار قابل توجه و موثری خلق نموده است که البته آثار گروه نامبرده، تمامی ابعاد علمی مسئله و بخش عمده ای از ابهامات و ایرادات پیش روی « فرضیه ی تکامل » را پوشش نداده است.

اما در این میان، یکی از فیلم های مستندی که توجه بسیاری از مخاطبان را به خود جلب نمود و افراد متعددی را در داخل و خارج کشور به سمت خود جذب کرد، فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled: No Intelligence Allowed » بود که برنده ی جوایزی همچون « جایزه ی آزادی بیان » در سال 2008 میلادی گردید(1) و در بیست و هشتمین دوره ی جشنواره ی فیلم فجر (سال 1388 شمسی) نیز شرکت نمود.(2)

Image
فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled: No Intelligence Allowed ».

این فیلم به خصوص مورد توجه فعالان مذهبی و فرهنگی کشور قرار گرفت و بسیاری از وبلاگ ها و وبسایت های « فرهنگی » و « مذهبی » به انتشار و بارگذاری فیلم مبادرت ورزیدند.

فیلم « Expelled » یا « اخراج شده » گرچه به برخی نکات مهم همچون وجود مافیایی در داخل دانشگاه ها و مجامع بزرگ علمی (که حامی سرسخت « فرضیه ی تکامل » و مخالف جدی نظرات مغایر با « فرضیه ی تکامل » می باشد) اشاره نموده است، اما نکات مهمی در دل فیلم وجود دارد که موجبات بروز شک و تردید پیرامون اهداف فیلم و مقاصد سازندگان آن، را فراهم می نماید!

بله عزیزان! به نظر نگارنده ی این مقاله، فیلم « Expelled » بیش از آن که بخواهد به ضرر مجامع ماسونی و صهیونیستی حمایت کننده از « فرضیه ی تکامل » باشد، در قالبی کاملاً موذیانه و بسیار حساب شده، به نفع این مجامع فعالیت کرده و ضمن فریب مخاطبان، در جهت نیل به اهداف مجامع ماسونی و صهیونیستی فعالیت می نماید.

در این بخش از سلسله مقالات، به دلیل خطرات بالقوه و احتمالی که فیلم « Expelled » می تواند برای جامعه ی منتظر و مهدوی کشور داشته باشد و به خصوص با فراگیر شدن مسئله ی نقد « فرضیه ی تکامل »، توسل و تمسک ناصحیح برخی از وبسایت ها و وبلاگ های همراه و همکار به این فیلم می تواند موجب بروز دردسرهای جدید شود، قبل از بررسی و نقد علمی « فرضیه ی تکامل »، نقد مستند « Expelled » و بیان اهداف احتمالی سازندگان آن، ضروری به نظر می رسد!

فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » بیش از آن که بخواهد به ضرر مجامع مخفی و ماسونی و صهیونیستی گام بردارد، به این مجامع یاری رسانده است!!! این حرف گرچه ممکن است در ابتدا کمی عجیب به نظر برسد، اما با دقت بیشتر در بخش های مختلف فیلم، به وضوح رخ می نماید:


1 - فیلم « Expelled » توسط « بن استین : Ben Stein » نویسنده، بازیگر، کمدین، سیاستمدار و حقوقدان جمهوری خواه و « یهودی الاصل » آمریکایی نوشته و به اجرا در آمده است.(3) گرچه در ساخت این فیلم، افرادی همچون « Nathan Frankowski » (کارگردان)، « Kevin Miller » (نویسنده) و « Walt Ruloff » (نویسنده)، « بن استین » را یاری نموده اند؛(4) اما به نظر می رسد که با توجه به نقش برجسته ی « استین » در اجرا و نویسندگی، شالوده ی کار بر پایه ی فعالیت وی بنا نهاده شده باشد.

« بن استین » همانگونه که خودش نیز در فیلم « Expelled » به آن اشاره می نماید، « یهودی » می باشد. (5) همچنین وی در زمان ریاست جمهوری « ریچارد نیکسون » و « جرارد فورد » روسای جمهور اسبق آمریکا، « نویسنده ی متن » سخنرانی روسای جمهور بوده است!(6)

Image
بخش هایی از فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » که در آن، « بن استین : Ben Stein » به یهودی بودن خویش اذعان می نماید.

Image
اشتغال « بن استین : Ben Stein » به « نویسندگی متن » سخنرانی روسای جمهور آمریکا.

ترکیب « یهودی بودن »، « نویسندگی متن سخنرانی » روسای جمهور آمریکا و « حضور در کاخ سفید »، بیش از پیش مشکوک می باشد؛ چرا که در حکومت تمام ماسونی ایالات متحده ی آمریکا که اعضای دولت و دست اندرکاران و نزدیکان کاخ سفید، با دقت و تحت نظر مجامع مخفی و ماسونی انتخاب می گردند، حضور مستمر « بن استین » و فعالیت وی در مجموعه های دولتی و به خصوص شغل خطیر « نویسندگی متن روسای جمهور »، نشان می دهد که به احتمال زیاد، وی مورد تأیید نهادهای ماسونی حاکم بر آمریکا بوده است که به وی اجازه ی فعالیت در چنین جایگاه مهمی داده شده است!

بدین ترتیب، وجود فردی همچون « بن استین : Ben Stein » در بطن فیلم، بسیار مشکوک به نظر می رسد.

2 - فیلم (Expelled) به صورت سلسله وار و زیرکانه، به تمجید و تعریف و ستایش از حکومت شیطانی و ماسونی « ایالات متحده ی آمریکا » پرداخته است که ردپای این خوش خدمتی را در جای جای فیلم و به خصوص در 3 سکانس ابتدایی، میانی و پایانی فیلم می توان یافت. در این 3 بخش، « بن استین » به صورت افراطی به ستایش آزادی در آمریکا می پردازد و سربلندی آمریکا را در جهان، به دلیل آزادی بیان می داند!!! به خصوص که در یکی از این سکانس ها به سخنی از « مارتین لوتر کینگ » اشاره نموده و چنین عنوان می نماید: « آمریکا حقیقتاً یک رویا است! آمریکا رویای آزادی و برابری است!!! »

متاسفانه از این دست مطالب افراطی که در ستایش آزادی موجود در آمریکا! عنوان شده است، در جای جای فیلم به چشم می خورد و مع الاسف، کمتر فیلمی این چنین به آمریکا و سیاستمدارانش خوش خدمتی نموده است.

اما مشکوک بودن این مسئله، زمانی بیشتر می شود که در می یابیم در اکثر سکانس هایی که به تمجید از وجود آزادی در آمریکا پرداخته می شود، تعمداً نماهای متعدد و مختلفی از بنای ماسونی یادبود « جرج واشنگتن » در شهر « واشنگتن » به چشم می خورد!!!

با این شیطنت، ناخودآگاه ذهن مخاطب، ارتباط تنگاتنگی بین وجود آزادی در آمریکا و سردمداری فراماسونری در این کشور برقرار می نماید و به تمجید از سردمداران فراماسون این کشور می پردازد. برای ملاحظه ی سکانس های مربوط به تمجید از آزادی آمریکایی، لطفاً به لینک های زیر مراجعه فرمایید:

Image
بخش هایی از ابتدای فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » که در آن، « بن استین : Ben Stein » به تمجید و ستایش « آزادی آمریکایی » می پردازد. (به بنای ماسونی یادبود جرج واشنگتن توجه فرمایید.)


Image
بخش هایی از قسمت های میانی فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » که در آن، « بن استین : Ben Stein » به تمجید و ستایش « آزادی آمریکایی » می پردازد. (به بنای ماسونی یادبود جرج واشنگتن توجه فرمایید.)


Image
بخش هایی از قسمت های پایانی فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » که در آن، « بن استین : Ben Stein » به تمجید و ستایش « آزادی آمریکایی » می پردازد.

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، تمجید و ستایش آمریکا، از برجسته ترین خصوصیات فیلم « Expelled » می باشد و در بخش هایی از فیلم که به انتقاد از نقض آزادی بیان در دانشگاه های آمریکا می پردازد، نقض آزادی بیان آکادمیک را نه به عنوان مشکلات گذشته و حال (و به کل همه ی دوران ها) در آمریکا، بلکه به عنوان مشکلی بالقوه برای آینده ی آزادی آمریکایی برمی شمارد. با این اوصاف، این تحرک مشکوک فیلم « Expelled » و سازندگان آن را باید شیطنت آمیز تلقی نمود.

3 - تأکید فراوان بر واقعه ی مبهم و افسانه گونه ی « هولوکاست » در فیلم مستند « Expelled »، یکی دیگر از مواردی است که مشکوک بودن این فیلم را بیش از پیش تقویت می نماید. در چند سکانس از فیلم « Expelled » واقعه ی مبهم و پرسوال کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم « هولوکاست »، از سوی « بن استین » به مخاطبان یادآوری می گردد.

یکی از این سکانس ها، سکانسی است که قبلاً نیز مورد اشاره قرار گرفت و در طی آن، « بن استین » ضمن اذعان به « یهودی بودن » خود، به « جنگ جهانی دوم » و « نازیسم » اشاره می نماید.

سکانس دیگر فیلم نیز که با وضوح بیشتری به تبلیغ « هولوکاست » می پردازد، بخشی از فیلم است که در طی آن، « بن استین » به بنای یادبود یهودیان کشته شده در « جنگ جهانی دوم » و به اصطلاح « قربانیان هولوکاست » می رود و به یاد درگذشتگان یهودی « جنگ جهانی دوم »، شمع روشن می نماید:

Image
تبلیغ واقعه ی مبهم و افسانه گونه ی « هولوکاست » در فیلم « Expelled »؛ در این سکانس، « بن استین » در بنای یادبود به اصطلاح « قربانیان هولوکاست » شمع روشن می نماید.

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، یکی دیگر از خوش خدمتی های سازندگان مستند « Expelled » به مجامع مخفی و ماسونی، تبلیغ واقعه ی مبهم و افسانه وار « هولوکاست » می باشد.

جالب این که « بن استین : Ben Stein » و سازندگان مستند « Expelled » که این همه بر طبل وجود آزادی در آمریکا می کوبند و از احتمال به خطر افتادن آزادی بیان در آمریکا (با توجه به مشکلات به وجود آمده برای دانشمندان ضد داروینیسم) واهمه دارند، چرا عنوان نمی کنند که در کشور آمریکا و سایر کشورهای غربی، تحقیق پیرامون هولوکاست و پرسش و تشکیک پیرامون برخی از ابعاد آن، جرم محسوب می گردد و افرادی همچون « روژه گارودی » و « رابرت فوریسون » به جرم پرسش از « هولوکاست »، مورد آزار و اذیت و حبس و تحقیر قرار گرفته اند؟!!(7) آیا این مصداق آشکار نقض آزادی بیان نیست؟!

بله عزیزان! به نظر می رسد که سازندگان مستند « Expelled » به صورت موذیانه و زیرکانه در قالب فیلمی به ظاهر انتقادی، مفاهیمی همچون « هولوکاست » را که مورد تأیید و تأکید غرب است، به خورد مخاطبان می دهند و با این کار مخاطب را با سیاست های فرهنگی غرب، همراه می نمایند.

4 - در یکی از مهم ترین سکانس های فیلم که « ریچارد داوکینز » دانشمند « لامذهب » و « ضد خدا » به بیان توصیفاتش از « خدا » در کتاب « توهم خدا » (نعوذ بالله) می پردازد، نکته ای که بیش از پیش جلب توجه می کند، تقابل « ریچارد داوکینز » با خداوند کتاب « عهد عتیق » یهودیان یعنی « یهوه » می باشد! این مسئله به وضوح در این بخش از فیلم، به چشم می خورد:

Image
تقابل « ریچارد داوکینز » با خداوند کتاب « عهد عتیق » یهودیان یعنی « یهوه » در کتاب « توهم خدا » و فیلم مستند « اخراج شده : Expelled ».

این ایجاد تقابل بین « داروینیزم » و « لامذهبی » با « یهوه » یهود و خداوند « تورات عهد عتیق » یک توطئه ی خطرناک از جانب « یهود »، « صهیونیسم » و « فراماسونری جهانی » می باشد تا در همه ی حالات، برنده ی میدان باشند!!! چگونه؟!!!

کاملاً واضح است! افرادی که با دیدن این فیلم مستند به قدر کافی متقاعد نمی شوند، کماکان « معتقد به داروینیزم » و بعضاً « لامذهب » باقی می مانند که با این اوصاف، عملاً در آغوش « یهود »، « صهیونیزم » و « فراماسونری » می مانند!

بسیاری از کسانی که با دیدن فیلم « متقاعد » می شوند و به سمت « خدا » گرایش می یابند، به صورت ناخود آگاه و با مشاهده ی تقابل دانشمندان « داروینیستی » با « خداوند یهود » یا « یهوه »، در صورت جدایی از « لامذهبی »، به سمت « یهوه » گرایش می یابند که با توجه به توصیفات ماتریالیستی، مادی و غیر معقول « تورات » از « خداوند »،(8) عملاً باز هم به دامن ماتریالیسم افتاده و باز هم پیروز میدان، « یهود »، « صهیونیسم » و « فراماسونری » خواهد بود!

در این میان عده ای که با مشاهده ی فیلم، به اندازه ی کافی چه برای تأیید و چه برای رد محتویات آن متقاعد نشده اند، به سمت « ندانم گرایی : Agnosticism » و « شک گرایی : Skepticism »(9) متمایل می گردند که با بروز این مسئله نیز، عملاً برد با « صهیونیسم » و « فراماسونری جهانی » می باشد!!!

بنابراین به نظر می رسد که سازندگان مستند « Expelled » به صورت کاملاً زیرکانه، بازی « برد - برد » به راه انداخته اند که در نهایت نیز از جهات مختلف، برد با مجامع « صهیونیستی - ماسونی » خواهد بود!


5 - در سکانس دیگری از فیلم، با دانشمندی به نام « دکتر جرالد شرودر » مواجه می شویم که با عرقچین مخصوص یهودیان « کیپا : Kippah » در کنار « بن استین » و دانشمند دیگری به نام « دکتر دیوید برلینسکی » مشغول راه رفتن در کنار دیوار برلین هستند و ضرورت رسانه ای کردن « مافیای داروینیستی » را به « بن استین » یاد آوری می کنند.


Image
« دکتر شرودر » در « سمت چپ »، « بن استین » در « وسط » تصویر و « دکتر برلینسکی » در « سمت راست »؛ به « عرقچین یهودی (کیپا : Kippah) » بر روی سر « دکتر شرودر » توجه فرمایید.

البته بد نیست که بدانیم « دکتر جرالد شرودر » یک « یهودی ارتدوکس » و « شهروند » و « ساکن » کشور نامشروع « اسرائیل » بوده(10) و همسر وی « باربارا سوفر » یک نویسنده مشهور صهیونیست فعال در روزنامه ی « جروزالم پست » است(11) که در راستای خدمت به حاکمان نامشروع رژیم غاصب اسراییل، کتب و مقالات متعددی منتشر نموده است و آخرین اثر وی نیز، کتاب « اسراییل را امن نگه داریم: خدمت در نیروهای دفاعی اسراییل. » یا « Keeping Israel Safe: Serving in the Israel Defense Forces. » می باشد!!! (12)

Image
آخرین کتاب « باربارا سوفر : Barbara Sofer » همسر « دکتر شرودر » با عنوان « اسراییل را امن نگه داریم: خدمت در نیروهای دفاعی اسراییل. » یا « Keeping Israel Safe: Serving in the Israel Defense Forces. »

نکته ی جالب این که علاوه بر مسئله حضور « دکتر شرودر » با « عرقچین یهودی (کیپا) »، در جای جای فیلم، نمادهای یهودی و ردپای یهود به چشم خورده و حتی اثری از نمادهای مسیحی چندان به چشم نمی خورد!!! به نظر می رسد که این ترفند سازندگان مستند « Expelled » حرکتی مشکوک در جهت اهداف سازمان های صهیونیستی و ماسونی است تا به صورتی دروغین، « نقش یهود » را در مقابله با « داروینیزم » برجسته نموده و با این ترفند افرادی را که از « داروینیزم » فاصله می گیرند، مجدداً به دام « یهود » بیندازند!!! در واقع به قول ضرب المثل قدیمی « خر همان خر است، فقط پالانش عوض شده است! » و عملاً با این ترفند، افرادی که از « داروینیزم » فاصله می گیرند، مجدداً در دام « یهود » و « صهیونیزم » گرفتار می گردند!

این نحوه ی گستراندن دام، قدمتی طولانی در برنامه های یهود، فراماسونری و صهیونیسم دارد و این جریان ها، با صحنه آرایی هنرمندانه، انواع گزینه ها را که از نظر ظاهری با یکدیگر متفاوت، ولی در باطن با یکدیگر مشترکند، در پیش روی مخاطبان خود قرار داده تا با گزینش هر یک از گزینه های نامبرده از سوی مخاطبان، عملاً باز هم سود اصلی نصیب جریان های نامبرده شده و مخاطبان این جریان ها، در دام یکی از زیر مجموعه های آن ها گرفتار شوند. (قبلاً و برای مثال در مقاله ی « فراماسونری دجال آخرالزمان » نیز ذکر شده بود که این ترفند فراماسونری جهانی است که در انتخابات آمریکا، مهره های خود را در قالب دو حزب به ظاهر رقیب، اما در باطن رفیق! « دموکرات » و « جمهوری خواه » به مردم عرضه می نماید تا در صورت انتخاب هر یک از این گزینه ها، صرفنظر از نام کاندیدا، عملاً « فراماسونری جهانی » برنده ی میدان باشد!!!)(13) در فیلم « Expelled » نیز به نظر می رسد از همین ترفند، استفاده شده است!

6 - اما یکی از مهم ترین مسایلی که در فیلم به چشم می خورد، دفاع فیلم از « طراحی هوشمند : Intelligent Design » می باشد که دفاع از این نظریه، گرچه مثبت به نظر می رسد، اما با دقت و توجه بیشتر، مسایلی مطرح می گردد که بازهم اهداف سازندگان فیلم را با علامت سوال رو به رو می کند!

در بخش های مختلف فیلم مستند « اخراج شده : Expelled »، به دفاع از مسئله ی « طراحی هوشمند : Intelligent Design » پرداخته شده است. بخشی از فیلم را که به مسئله اختصاص دارد، می توانید در لینک زیر ملاحظه فرمایید:

Image
دفاع فیلم مستند « اخراج شده : Expelled » از مسئله ی « طراحی هوشمند : Intelligent Design ».

اعتقاد به مسئله ی « طراحی هوشمند : Intelligent Design »، گرچه به خودی خود بسیار برتر و والاتر از اعتقاد به « ایجاد خود به خودی » و « تصادفی » عالم بوده و به « خداپرستی » نزدیک تر است، اما این اعتقاد برای نیل به « خداپرستی » و « توحید » کفایت نمی نماید!

در واقع اعتقاد به « طراحی هوشمند : Intelligent Design » « شرط لازم » برای نیل به « خداپرستی » است، نه « شرط کافی »!!! به عبارت دیگر هر فرد معتقد به « طراحی هوشمند »، لزوماً معتقد به « خداپرستی » و خلق موجودات این کره ی « خاکی » توسط « خداوند غیر مادی قادر بی همتا » نیست، بلکه ممکن است معتقد به نوع دیگری از « خالق » باشد!!!

مثال ها در این زمینه متعددند، اما برای روشن تر شدن مطلب، تنها به ذکر یک مثال اکتفا می نماییم:

« رائلی ها : Raelians » یک فرقه ی نوپدید هستند که معتقد به خلقت انسان و موجودات زنده ی کره ی زمین توسط « موجودات فضایی » می باشند! این فرقه که به بی بند و باری اخلاقی نیز مشهور می باشند، اعتقاد دارند که خالق « انسان ها » و « موجودات زنده ی » کره ی زمین، موجودات فضایی هوشمند می باشند!(14)

این فرقه ارتباط نزدیکی با مجامع مخفی و ماسونی دارد(15) و اعضای این فرقه به ساخت « معبد سوم سلیمان » در « بیت المقدس (اورشلیم) » برای افزایش ارتباط با « موجودات فضایی » معتقدند(16) و مشهورترین نماد مورد استفاده ی آن ها نیز « ستاره ی شش گوش » و « چلیپای شکسته (سواستیکا : Swastika) » می باشد:(17)

Image
دو نماد مقدس « رائلیان ». ستاره ی سمت چپ، ورژن « قدیمی » و ستاره ی سمت راست، ورژن « جدید » نماد آن ها می باشد.

Image
« کلود وریلهون : Claude Vorilhon » ملقب به « رائل : Rael » رهبر فرقه ی « رائلیسم : Raelism » در سنین جوانی، میانسالی و پیری.

Image
Image

تلاش « رائلی ها : Raelians » برای ساخت « معبد سوم سلیمان » به منظور ارتباط بهتر با « موجودات فضایی ».

Image
کتاب « رائل؛ مسیح (منجی) ماسونی » تألیف « دانیل واندینجا ».

اما نکته ی مهمی که باید به آن اشاره کرد، این است که فرقه ی « رائلی » نیز به شدت به « طراحی هوشمند : Intelligent Design » معتقدند و بر روی آن مانور می دهند و در این راستا حتی کتابی به همین نام (« طراحی هوشمند : Intelligent Design ») منتشر نموده اند!:(18)

Image
کتاب « طراحی هوشمند : Intelligent Design » تألیف « رائل » رهبر فرقه ی شیطانی « رائلی ».

Image
کتاب « طراحی هوشمند : Intelligent Design » تألیف « رائل » رهبر فرقه ی شیطانی « رائلی ».

البته واضح و مبرهن است که مقصود « رائلی ها » از « طراحی هوشمند » زندگی « موجودات زنده ی کره زمین » و « انسان ها »، « طراحی هوشمند » این موجودات توسط « خداوند متعال غیرمادی قادر بی همتا » نیست، بلکه مقصود « رائلی ها » از « طراحی هوشمند »، « طراحی هوشمند » توسط موجودات « هوشمند فضایی » است!!! جالب این که در زیر تیتر « Intelligent Design » کتاب « رائل »، عبارت « پیغامی از سوی طراحان : Massage from the Designers » ذکر شده است(19) که نشان می دهد « رائل » خود را حامل پیام « خدایان فرازمینی » (نعوذ بالله) می داند و تلاش می نماید تا پیام آن ها را به انسان ها برساند!

با توجه به مطالب ذکر شده، حمایت فیلم مستند « اخراج شده : Expelled » از « طراحی هوشمند : Intelligent Design » به معنای خدمت این مستند به ادیان الهی نیست؛ بلکه بسیاری از مکاتب و فرقه های انحرافی همچون « رائلیسم » نیز که به « طراحی هوشمند » غیر الهی توسط موجودات مادی همچون « موجودات فضایی » معتقدند نیز از این خوان نعمت بهره می برند!

بدین ترتیب در باب مسئله ی « طراحی هوشمند » نیز باید متذکر گردیم که فیلم « Expelled » به دفاع از « طراحی هوشمند » پرداخته است، نه « طراحی الهی » و این مسئله نیز به نظر می رسد که در قالب شیطنتی حساب شده، طرح ریزی شده است!

7 - در نهایت باید گفت که نمایش ضعیف مستند « Expelled » در نقد علمی « فرضیه ی تکامل »، عملاً باز هم کفه ی ترازو را به نفع موافقان « داروینیسم » سنگین می نماید! چرا که در این فیلم، عملاً هیچ نکته ی مهم علمی که ناقض « فرضیه ی تکامل » باشد را بیان نمی نماید و تنها به بیان مصائب مخالفان « تکامل » و ذکر عباراتی مبهم و کلی پیرامون رد « فرضیه ی تکامل » بسنده می کند.

با این نمایش ضعیف، عملاً این فیلم در مجامع آکادمیک حرفی برای گفتن ندارد و با نمایش ضعیف خود، نه تنها قشر تحصیلکرده را متقاعد نمی نماید، بلکه ممکن است موافقان « فرضیه ی تکامل » را نسبت به نظرات خود، ثابت قدم تر نماید.

بدین ترتیب با توجه به نمایش ضعیف فیلم « Expelled » در نقد علمی « فرضیه ی تکامل »، این فیلم کمک چندانی به جبهه ی ضد داروینیستی نمی نماید.

با توجه به نکاتی که در این مقاله ذکر شد، در می یابیم که فیلم مستند « اخراج شده : Expelled » نیز بر خلاف ظاهر آراسته و فریبنده اش، فیلمی موذیانه و دسیسه کار می باشد و بیش از هر چیز، منافع « آمریکا »، « صهیونیسم » و « فراماسونری » را تأمین نموده است.

در سراسر فیلم، نمادهای « یهودی » و « ماسونی » به چشم می خورد و این فیلم، بیش از هر چیز مدافع نظریات « یهود » و « صهیونیسم » است! حتی اگر فردی با دیدن فیلم، از « فرضیه ی تکامل » و « الحاد کامل مبتنی بر داروینیزم » فاصله بگیرد، باز هم به دامن « ندانم گرایی »، « رائلیسم » و در بهترین حالت « یهودیت » گرفتار خواهد شد؛ چرا که در این فیلم، شاهد نبرد « یهوه » یهود و « طراحی هوشمند » با « فرضیه ی تکامل » بوده است، نه خدای دیگری همچون « الله » قادر بی همتای مسلمانان یا حتی خدای مسیحیان!

بدین وسیله به نظر می رسد که در ابتدای قرن 21 و با شروع جنبش های علمی « ضد تکاملی »، این فیلم به صورت پیشگیرانه و قبل از اوج گرفتن جنبش های ضد داروینیستی ساخته شد تا شاید بتواند به صورتی کاملاً زیرکانه، مجدداً مخاطبان را گمراه نماید و با انحراف افکار عمومی، مخالفان « فرضیه ی تکامل » را با خود همراه نموده و مجدداً آن ها را به دام « صهیونیسم » و « فراماسونری » بکشاند! جالب این که این فیلم با ژستی روشنفکرانه، نهایتاً نیز تنها بحث « طراحی هوشمند » را تأیید می کند و مخاطب را به « خداوند قادر بی همتا » رهنمون نمی نماید!

شاید تنها نکته ی مثبت فیلم را بتوان اطلاع یافتن مخاطبان از وجود مافیای آکادمیک و دیکتاتوری علمی در دانشگاه های آمریکا، دانست؛ هر چند که اسناد متعدد دیگری نیز وجود دارند که به کمک آن ها می توان خفقان و نقض آزادی بیان را در فضای علمی، فرهنگی و سیاسی آمریکا دریافت.

در هر حال، می توان نتیجه گیری کرد که فیلم « Expelled » به احتمال زیاد، یک فیلم موذیانه است که عمدتاً در جهت انحراف افکار عمومی و خدمت به مجامع « یهودی »، « ماسونی » و « صهیونیستی » ساخته شده است تا شاید بتواند جلوی رشد سوالات، ابهامات و انتقادات جدید مطرح شده بر علیه « فرضیه ی تکامل » را بگیرد.

بدین ترتیب به همه ی عزیزان مخاطب توصیه می شود که در صورت مشاهده ی فیلم « اخراج شده : Expelled » کمال احتیاط را رعایت فرمایند و از اعتماد بیش از حد به آن و استناد بی محابا به مطالب آن، خودداری ورزند تا خدای ناکرده گرفتار دسایس موجود در این فیلم نشوند.

در پایان خاطرنشان می شویم که این مقاله به دلیل بروز برخی اتفاقات ناگوار در فضای فرهنگی کشور طی چند سال اخیر، نگاشته شد تا خدای ناکرده برخی تجربیات تلخ سال های اخیر تکرار نگردد؛ چرا که بارها دیده شده است که با بالارفتن تب یک موضوع خاص فرهنگی، بسیاری از وبلاگ ها و وبسایت ها به سمت آن موضوع هجوم آورده و در این راه به همه گونه اسناد و مدارک اعم از درست یا غلط، جعلی یا حقیقی و ... استناد نموده اند و گهگاه با بروز افراط و تفریط ها یا افتادن نادانسته به دام دشمن توسط استفاده از اسناد جعلی ساخته شده توسط خود دشمن، به دام افتاده اند که برجسته ترین نمونه های آن را می توانیم در باب مسئله ی فراماسونری ملاحظه نماییم!

حال و با در نظر گرفتن این خطر احتمالی، قبل از ورود به قسمت های اصلی سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! »، پیشاپیش وجود خطراتی همچون برخی منابع ضعیف و مشکوک مانند فیلم مستند « اخراج شده : Expelled » را به مخاطبان محترم یادآوری می شود تا خدای ناکرده با بالارفتن تب « نقد فرضیه ی تکامل »، مخاطبان محترم و محققین محترم، از چاله به چاه نیفتاده و در دام اینگونه اسناد مشکوک نیفتند و با دید بازتری به این گونه مستند ها بنگرند!

إن شاء الله و در طی هفته های آتی، با اتمام بخش های مقدماتی سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! »، بخش های اصلی این مقالات را منتشر خواهیم نمود. به امید و لطف خدا، قسمت سوم، این مقاله، آغاز بخش اصلی مقاله خواهد بود.


به امید ظهور منجی موعود، مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
پایان قسمت دوم
اسفند 1390


منابع و مآخذ

1 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Expelled:_ ... ce_Allowed
و
http://www.answers.com/topic/expelled-n ... ce-allowed

2 -
http://www.andishe-basirat.ir/%D9%81%DB ... 8%A7%D9%86
و
http://forum.bidari-andishe.ir/thread-1563.html

3 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Stein
و
http://www.answers.com/topic/ben-stein

4 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Expelled:_ ... ce_Allowed
و
http://www.answers.com/topic/expelled-n ... ce-allowed

5 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Stein
و
http://www.answers.com/topic/ben-stein

6 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Stein
و
http://www.answers.com/topic/ben-stein

7 -
http://www.fatemiyon.ir/index.php/1389- ... 6-12-29-52
و
http://www.presstv.ir/detail.fa/223773.html
و
http://www.csitoloo.com/%D9%85%D9%82%D8 ... 8%B1%D8%A8
و
http://autandisheh.com/1387/05/23/%D8%A ... %B3%D8%AA/
و
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8711301454
و
http://sharifnews.ir/?21756

8 -
http://pana.ir/NSite/FullStory/News/?Id=228366
و
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=137414
و
http://goftemanjavan.ir/fa/index.php?op ... A&Itemid=1

9 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Agnosticism
و
http://www.answers.com/topic/agnosticism
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Skepticism
و
http://www.answers.com/topic/skepticism

10 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Gerald_Schroeder
و
http://www.answers.com/topic/gerald-schroeder

11 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Gerald_Schroeder
و
http://www.answers.com/topic/gerald-schroeder
و
http://www.barbarasofer.com

12 -
http://www.barbarasofer.com
و
http://www.amazon.com/Keeping-Israel-Sa ... 463&sr=1-3

13 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/best-ar ... 47-37.html

14 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlism
و
http://www.answers.com/topic/ra-lism

15 -
http://www.free-ebooks.net/ebook/Rael-T ... ic-Messiah
و
http://www.theyfly.com/articles/gaia/ma ... egrees.htm

16 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlism
و
http://www.answers.com/topic/ra-lism
و
http://wwrn.org/articles/19567/

17 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlism
و
http://www.answers.com/topic/ra-lism

18 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlism
و
http://www.answers.com/topic/ra-lism
و
http://www.amazon.com/Intelligent-Desig ... 294025222X

19 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlism
و
http://www.answers.com/topic/ra-lism
و
http://www.amazon.com/Intelligent-Desig ... 294025222X


فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 3 / باور، فرضیه، نظریه، واقعیت یا قانون؟

بسم الله الرحمن الرحیم

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 3 / باور، فرضیه، نظریه، واقعیت یا قانون؟
Image

تکامل؛ باور، فرضیه، نظریه یا واقعیت؟!

در دو بخش اول سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! » ریشه های تشکیلاتی و مسایل فرهنگی مرتبط با تکوین « فرضیه تکامل » بررسی شد و ریشه های مشکوک این فرضیه در نهادهای مخفی و ماسونی مورد بررسی قرار گرفت تا مخاطبان محترم، قبل از ورود به مباحث علمی، از تاریخ بدون سانسور « فرضیه ی تکامل » و مسایل پشت پرده ی آن، باخبر شوند؛ چرا که در هر مبحث علمی، اولین صفحات آن مبحث به « تاریخ علم » اختصاص می یابد و مخاطبان در هر مبحث علمی، با نحوه ی شکل گیری فرضیه ها و نظریات علمی و سیر تاریخی آن ها در گذر زمان، پیش از هر مطلب دیگری آشنا می شوند. به همین دلیل در قسمت های قبلی سلسله مقالات حاضر، تاریخ بدون سانسور « فرضیه ی تکامل » و ریشه های تاریخی مشکوک آن و مسایل پشت پرده ی این مبحث ارایه گردید تا مخاطبان محترم با دید بازتری به این فرضیه بنگرند.

بعد از ارایه ی مباحث مذکور، از این قسمت به بعد، به بحث علمی پیرامون « فرضیه ی تکامل » پرداخته و ابهامات، ایرادات و علامت سوال های متعدد و بی پاسخ پیرامون این فرضیه را به بحث می گذاریم.

در ابتدای بحث نیز مجدداً یادآوری می نماییم که ادله ی کافی در جهت نقد علمی « فرضیه ی تکامل » وجود دارد و تعدد این ادله به حدی است که احتمالاً تا 3 سال آینده، بخش های متعددی از مقالات به آن تعلق خواهد گرفت؛ بنابراین از منتقدان محترمی که عجولانه تحدی نموده و نگارنده را به بی سوادی و عدم برخورداری از ادله و اسناد کافی در رد « فرضیه ی تکامل » متهم نموده اند، درخواست می کنیم تا صبر پیشه نموده و بعد از اینکه ما رسماً پایان این سلسله مقالات را اعلام کردیم، به بیان انتقادات خود، آن هم با متد علمی بپردازند.

این نکته را نیز باید متذکر شویم که نگارنده، با دستاویزها و ادعاهایی همچون مطالعه ی DNA میتوکندریال و مطالعه ی مهاجرت انسانی، توالی اسب ها، شباهت کروموزومی انسان و شامپانزه، بررسی مولکولار هموگلوبین در گونه های مختلف، استناد به برخی سنگواره ها و ... که از سوی دوستداران « فرضیه ی تکامل » عنوان می شود، به خوبی آشنا است و در قسمت های آتی مقاله نیز آن ها را مورد نقد و موشکافی قرار خواهد داد؛ اما از مخاطبان محترم درخواست می نماید تا با صبر و حوصله، مباحث را به ترتیب دنبال نمایند تا ان شاء الله به نحوی اصولی بتوان این سلسله مقالات را به پیش برد تا هم مخاطب عام و هم مخاطب خاص، از آن بهره مند شوند.

باور، فرضیه، نظریه، واقعیت یا قانون؟


اولین قدم در بررسی علمی « فرضیه ی تکامل » این است که ببینیم اصولاً ما با چه گزاره ی علمی طرف هستیم؟ آیا تکامل یک « واقعیت : Fact » است؟ آیا یک « نظریه : Theory » است؟ آیا یک « فرضیه : Hypothesis » است یا تنها یک « باور : Belief » می باشد؟

درباره ی اصطلاحاتی همچون « واقعیت : Fact »، « قانون : Law »، « نظریه : Theory »، « فرضیه : Hypothesis » و « باور : Belief »، کتب و نشریات مختلف علمی، عبارات و اصطلاحات مختلفی را به کار برده اند که علیرغم شباهت در کلیات، در جزییات با یکدیگر متفاوتند و عبارات کاملاً یکسانی را نمی توان در کتب مختلف علمی پیرامون اصطلاحات نامبرده یافت.

اما در این بخش از مقاله، ساده ترین و مناسب ترین عباراتی که اصطلاحات فوق را توضیح داده اند و در رساله ی « ریاضیات فضایی: ریاضیات در علوم فضایی 2 » موسسه ی معتبر (ناسا : NASA) مورد استفاده قرار گرفته اند(1) را خدمت مخاطبان محترم ارایه می نماییم:

« واقعیت : Fact »: یک عبارت پایه است که به واسطه ی مشاهده یا آزمایش به اثبات رسیده باشد. همه ی واقعیت ها تحت شرایط خاصی، صحیح می باشند. برخی از واقعیت ها هنگامی که با وسایل و ابزار بهتر مورد آزمایش مجدد قرار می گیرند، ممکن است غلط از آب در آیند.(2)

« قانون : Law »: یک رابطه ی منطقی بین دو یا چند چیز است که بر اساس فرضیات اثبات شده و « واقعیات : Facts » مختلف، شکل گرفته است. یک قانون، غالباً یک عبارت ریاضی است که نشان می دهد دو یا چند کمیت، با یکدیگر ارتباط دارند.(3)

« نظریه : Theory »: یک توضیح برای نشان دادن این موضوع است که چرا قوانین و واقعیت های مشخصی وجود دارند که می تواند مورد آزمایش و ارزیابی قرار بگیرد تا دقت آن تعیین گردد.(4)

« فرضیه : Hypothesis »: یک عبارت آزمایشی (موقتی) است مانند " اگر A رخ دهد، B نیز می بایست به وقوع پیوندد " که می تواند به وسیله ی مشاهده یا آزمایش مستقیم مورد ارزیابی قرار گیرد. یک فرضیه ی تأیید شده می تواند به عنوان یک « قانون » یا « نظریه » بیان شود. یک فرضیه ی تأیید نشده گهگاه می تواند به موازات پیشرفت ابزار محاسباتی، مجدداً مورد آزمایش گرفته و صحت آن اثبات گردد.(5)

« باور : Belief »: یک عبارت که به روش علمی همچون « واقعیت ها »، « قوانین »، « فرضیه ها » و « نظریه ها » قابل اثبات نیست. باورهای رد شده به واسطه ی علم، کماکان می تواند باقی مانده تا درست گردند.(6)

Image

البته اگر از ابعاد دیگری به اصطلاحات فوق نگاه کنیم، می توانیم آن ها را دو سر یک طیف بدانیم که ضعیف ترین و کم اهمیت ترین آن ها « باور : Belief » بوده و قویترین آن ها « قانون : Law » می باشد. این طیف از ضعیف ترین به قوی ترین گزاره، عبارت است از:

« باور : Belief » ← « فرضیه : Hypothesis » ← « نظریه : Theory » ← « واقعیت : Fact » ← « قانون : Law ».


اصولاً عمده ی « نظریات »، « واقعیات » و « قوانین »، از مسیر مشخصی به دست می آیند. در حوزه ی علوم تجربی، عمده ی قوانین و نظریات علمی، مسیر زیر را طی می نمایند:

ابتدا مشاهدات یک دانشمند از وقایع اطراف خود، وی را به سمت یک « باور : Belief » خاص سوق می دهد. وی در راستای این باور، مشاهدات خود را با جدیت بیشتری پیگیری می کند و با « جستجوی نظام » و ارتباطات منطقی در وقایع اطراف خود، یک « فرضیه : Hypothesis » پیشنهاد می دهد تا نظام یافته شده در وقایع اطراف خود را تفسیر نموده و سایر وقایع مشابه را نیز پیش بینی نماید. سپس دست به طراحی یک آزمایش علمی می زند تا صحت « فرضیه ی علمی » خود را اثبات نماید؛ در صورتی که آزمایش های وی و سایر دانشمندان بتواند درستی « فرضیه ی » وی را به دفعات اثبات نماید و این درستی فرضیه ی وی نیز در آزمایش های دیگر قابل تکرار باشد، فرضیه ی دانشمند مذکور تبدیل به « نظریه : Theory » می گردد. اگر این « تئوری » به حد خاصی از تواتر مستندات تأیید کننده برسد، می تواند به عنوان یک « واقعیت : Fact » مطرح گردد و اگر بتوان نظریه ی اثبات شده را در قالب قوانین مشخص و مدون و به زبان ریاضی بیان کرد، تبدیل به « قانون : Law » می گردد.

مسیر فوق، مسیری است که در تمامی علوم و بالاخص علوم تجربی، طی می گردد و نظریات، واقعیات و قوانین مختلف علمی، از مسیر مذکور عبور می نمایند. البته در این میان ممکن است اختلافات اندکی بین مسیرهای طی شده در علوم مختلف و نظریات گوناگون وجود داشته باشد، اما جوهر و اصل مسیر طی شده در علوم مختلف، مشابه بوده و کم و بیش شبیه مسیر مذکور می باشد.

اما در مورد مسئله ی مورد بحث ما یعنی « تکامل : Evolution »، وضعیت به چه منوال است؟ آیا « تکامل » یک « واقعیت » است، یک « نظریه » است، یک « فرضیه » است یا یک « باور »؟

اگر از عاشقان سینه چاک « تکامل » پرسیده شود، آن ها قطعاً خواهند گفت، « تکامل » یک « نظریه : Theory » یا یک « واقعیت : Fact » است! این طرفداران دو آتشه می گویند که درستی « فرضیه ی تکامل » بارها و از طریق آزمایش های متعدد به اثبات رسیده است و از آن میان، به مواردی همچون آزمایش « استنلی میلر »(7)، « سنگواره ها »، « مطالعات جمعیتی بر روی کروموزوم Y و DNA میتوکندریال »(8)، « مطالعه بر روی ساختار ژنتیکی و پروتئومی پروتئین های مختلف و ترسیم درخت های فیلوژنتیک برای آن ها »، « استناد به مسئله ی مقاومت آنتی بیوتیکی باکتری ها » و ... اشاره می نمایند! اما آیا واقعاً همان گونه که طرفداران « تکامل » می گویند، « فرضیه ی تکامل » اثبات شده است؟

در یک کلام باید گفت که خیر! « فرضیه تکامل » اثبات نشده و در بدبینانه ترین حالت تنها یک « باور : Belief » و در بهترین حالت تنها یک « فرضیه : Hypothesis » می باشد! البته پذیرفتن این سخن در وهله ی اول ممکن است بسیار ثقیل و سنگین باشد، اما ان شاء الله با ادامه ی بحث و ذکر توضیحات بیشتر، ممکن است مسئله بیش از بیش روشن شود:


فرض کنیم که یک « فرضیه ی علمی » از اجزای زیر تشکیل شده باشد:

A → B →C →D →E →F →G →... →Q →R →S →T →U →V →W →X →Y

یا

Image

همانگونه که در تحقیقات علمی مرسوم است و منطق نیز حکم می کند، تنها موقعی می توانیم بگوییم که « A به واسطه ی B و C و ... و Q و ... W و X منجر به Y می شود » که تمامی مراحل فرضیه ی فوق اعم از A → B، B →C، C →D و ... و H →Q، Q →R، R →S و ... و W →X و X →Y در آزمایش های معتبر و به دفعات متعدد، اثبات گردد.

بدیهی است که اگر تنها صحت A →B یا صحت A →B →C →D یا صحت R →S →T و یا صحت X →Y در آزمایش های متعدد و معتبر تأیید گردد، این به معنای تأیید کل فرضیه ی A →B →C →... →W →X →Y نیست و هیچ دانشمند و هیچ عقل سلیمی نیز این مطلب را تأیید نمی نماید و برای اثبات فرضیه ی « A به واسطه ی B و C و ... و Q و ... W و X منجر به Y می شود »، کل توالی A →B →C →... → W →X →Y و همه ی زیر مجموعه های آن باید توسط آزمایش های معتبر و متعدد اثبات گردد و اثبات تنها بخشی از آن کافی نیست.


ذکر یک مثال عینی به زبان ساده، می تواند راهگشا باشد:

قلب انسان یکی از مهم ترین اعضای بدن است که از اولین هفته های جنینی تا لحظه ی مرگ، بی وقفه می تپد. این عضو حیاتی ما که وظیفه ی سنگین حفظ گردش خون را در تمامی بدن بر عهده دارد و باید قدرت پمپاژ بی نظیری را برای ارسال سلول های خونی و پلاسما به دورترین رگ های بدن (حتی مویرگ های میکروسکوپی) فراهم نماید، نیاز مبرمی به انرژی، اکسیژن و مواد مغذی برای تولید انرژی دارد. این اکسیژن و مواد مغذی و منابع انرژی قلب، از طریق شریان هایی (سرخرگ ها) با نام شرایین اکلیلی (کرونری) تأمین می گردند و وجود این شرایین، برای حفظ عملکرد قلب و زنده و سالم ماندن آن، کاملاً ضروری و حیاتی است.(9)

Image
شریان های کرونر قلب که وظیفه ی خونرسانی به قلب را بر عهده دارند.

مادام که شریان های (سرخرگ ها) بدن سالم و باز باشند، اکسیژن و مواد مغذی مولد انرژی که به قلب می رسند، مازاد بر نیازهای قلب بوده و مشکل خاصی وجود ندارد:


Image
اما هنگامی که به هر دلیلی (مانند کمبود اکسیژن، تنگی سرخرگ های کرونر و ...) روند تأمین انرژی قلب دچار اختلال گردد و جوابگوی نیازها و فعالیت های قلب نباشد، درد قلبی، بیماری ایسکمیک قلبی و حتی سکته ی قلبی (انفارکتوس میوکارد) پدید می آید:(10)

Image
بروز درد قلبی و بیماری ایسکمیک قلبی در هنگامی که به دلایلی همچون کاهش اکسیژن و تنگی شریان ها و (سرخرگ های) قلبی، خونرسانی و اکسیژن رسانی به قلب کاهش می یابد.

البته با بروز درد ایسکمیک قلبی، به دلیل استرس و درد، و آزاد شدن هورمون های خاصی همچون (آدرنالین و ...)، فشار بیشتری بر قلب وارد می گردد و سیر بیماری قلبی بدتر و بدتر می گردد.(11)

در مقابل، کادر پزشکی و درمانی نیز از دانسته های موجود استفاده کرده و درمان های خود را بر همین استراتژی ها استوار می نمایند. به نحوی که برای رفع بیماری ایسکمیک قلب، سکته ی قلبی و درد ناشی از آن، دو استراتژی عمده را بر می گزینند:

1 - با استراحت دادن به بیمار و قلب وی و از بین بردن درد، استرس و فشار در او، نیاز قلب وی به اکسیژن و مواد مغذی را کاهش می دهند. (کاهش « نیاز : Demand »)(12)

2 - با اعمالی مثل تجویز اکسیژن، دادن داروهای ممانعت از تشکیل لخته (مانند هپارین)، دادن داروهای حل کننده ی لخته (مانند استرپتوکیناز و tPA)، باز کردن مستقیم رگ تنگ شده یا مسدود شده با بالون آنژیوپلاستی و تعبیه ی فنر (استنت)، و استفاده از داروهای گشاد کننده ی عروق قلبی، خون، مواد مغذی و اکسیژن وارد شده به قلب را افزایش می دهند. (افزایش « مواد مورد نیاز : Supply »)(13)

بسیاری از داروهایی که در درمان حمله ی ایسکمیک قلب و درمان نگهدارنده ی پس از آن استفاده می شوند، یا مواد مورد نیاز قلب و خونرسانی به آن را افزایش می دهند و یا با استراحت دادن به قلب، نیازمندی و تقاضای قلب را کاهش می دهند.

بر همین اساس داروهایی از خانواده های مختلف مثل نیترات ها، بتابلوکرها و ... مورد استفاده قرار می گیرند تا اهداف فوق را تأمین نمایند.(14)


در مورد این داروها انتظار می رود که با استراحت دادن به قلب و کاهش نیاز آن به اکسیژن و مواد غذایی از یک سو و افزایش رساندن مواد غذایی، اکسیژن و خونرسانی به قلب، درد بیمار را کاهش داده، خونرسانی به قلب را بهتر نمایند، احتمال بروز وقایع ناگوار مانند آریتمی (اختلال در ریتم و فعالیت الکتریکی قلب) را کاهش دهند، موجب بهبود توانایی انجام فعالیت در بیمار ، ترخیص زودتر وی از بیمارستان و بازگشت هر چه سریع تر وی به زندگی معمول و کار شده، و طول عمر بیمار را افزایش دهند.

در همین راستا، و با دانستن این که داروهای خانواده ی نیترات ها (همچون نیتروگلیسیرین، نیتروکانتین و ...) باعث استراحت نسبی ماهیچه های قلب می شوند و با این کار، نیاز قلب به خونرسانی را کاهش می دهند و از سوی دیگر نیز با افزایش خون رسانی کرونری قلب، باعث افزایش جریان خون قلب می شوند،(15) بنابراین منطقی خواهد بود، اگر چنین فرضیه ای را در نظر بگیریم:

استفاده از نیترات ها (نیتروگلیسرین و نیتروکانتین) در فاز حمله ای بیماری قلبی و ادامه ی درمان با نیترات ها در فاز مزمن ← استراحت دادن به قلب و افزایش جریان خون قلب بیمار ← کاهش درد قلبی بیمار ← افزایش توان فعالیتی بیمار ← کاهش احتمال مرگ و میر ← افزایش بقای بیمار.

تاکنون مطالعات متعددی شکل گرفته اند تا درستی این پیش بینی را نشان دهند، اما مطالعات متعدد، تنها توانسته اند بخش ابتدایی فرضیه را اثبات نمایند:(16)

استفاده از نیترات ها (نیتروگلیسرین و نیتروکانتین) در فاز حمله ای بیماری قلبی و ادامه ی درمان با نیترات های خوراکی در فاز مزمن ← استراحت دادن به قلب و افزایش جریان خون قلب بیمار ← کاهش درد قلبی بیمار ← افزایش توان فعالیتی بیمار؟؟

اما علی رغم تمامی تلاش های انجام شده بر روی این فرضیه ی منطقی و با وجود انجام مطالعات متعدد و معتبر و کنترل شده، نشان داده شده است که نیترات ها تأثیر چندانی بر روی کاهش مرگ و میر بیماران قلبی نداشته و بقاء این بیماران را افزایش نمی دهند!!!(17)

در زیر برخی از منابع مهم و معتبر، ذکر شده اند:(18)

Image
عدم تأثیر نیترات ها بر بقا و مرگ و میر بیماران قلبی.

بدین ترتیب، گرچه نیترات ها بخش مهمی از درمان دارویی بیماران قلبی را تشکیل می دهند و موجب بهبود کیفیت زندگی و کاهش دردهای ایسکمیک شده اند، اما مطابق مطالعات میدانی متعدد و معتبر، نقش چندانی در کاهش مرگ و میر و افزایش بقاء بیماران ایسکمیک قلبی نداشته اند.(19)

با توجه به این مسئله، علی رغم این که فرضیه ی فوق، فرضیه ای منطقی می باشد و چند بخش اول آن نیز به وسیله ی مطالعات متعدد اثبات شده اند، اما کل فرضیه (اثر نیترات ها در کاهش قابل توجه مرگ و میر و افزایش عمر بیماران قلبی) اثبات نشده است!!!(20)

این مثال به روشنی نشان می دهد که در فرضیه های دارای ابعاد گسترده و پیچیده، صرف اثبات بخش کوچکی از آن ها، کل فرضیه اثبات نمی شود و برای اثبات فرضیه ی اصلی، می بایست تمام اجزای آن در مطالعات متعدد و معتبر اثبات شود. (کما اینکه در مورد نیترات ها نیز این مسئله را ملاحظه نمودیم.)

بر همین اساس است که امروزه مطالعات مربوط به بقاء (Survival) و مرگ و میر (Mortality)، بخش مهمی از مطالعات مربوط به داروها را در علوم زیستی و پزشکی تشکیل می دهند؛ چرا که بارها ملاحظه گردیده است که بسیاری از داروها علی رغم تأثیر اولیه بر بیماری، به دلایل متعددی اعم از تأثیر موقتی یا عوارض دارویی قابل توجه، آن گونه که باید و شاید، از فرضیه ی دانشمندان سازنده شان تبعیت نمی کنند! و عملاً موجب افزایش بقاء نمی گردند.

البته این تنها مثال کوچکی در این زمینه بود. از مثال های دیگر می توان به داروی « سیرامزین : Siramesine » اشاره نمود. این دارو از خانواده ی داروهای فعال کننده ی گیرنده ی سیگمای سطح سلولی است که گیرنده ی مذکور در سطح سلول های عصبی پستانداران و نیز انسان وجود دارد.(21)

مطابق فرضیه ی دانشمندان علوم پزشکی، با توجه به نقش مهم گیرنده های سیگما در سلول های عصبی پستانداران و انسان، تحریک و فعال کردن این گیرنده، می بایست موجب از بین رفتن اضطراب و افسردگی در این جانداران و انسان شود و داروی « سیرامزین : Siramesine » یا « Lu 28-179 » که این گیرنده ها را فعال می نماید، باید کاندید خوبی به عنوان یک داروی ضد اضطراب و ضد افسردگی باشد.(22)

Image
ساختار مولکولی داروی « سیرامزین : Siramesine » یا « Lu 28-179 ».

با توجه به این اطلاعات مهم اولیه، دانشمندان بسیاری در نقاط مختلف دنیا به تحقیق پیرامون این داروی مهم پرداختند و امیدوارانه نتایج تحقیقات مختلف را در این زمینه پیگیری می کردند. در ابتدا همه چیز به خوبی پیش می رفت و به نظر می رسید که « سیرامزین : Siramesine » می تواند به عنوان یک داروی جدید و موثر در درمان بیماری های اضطرابی و افسردگی روانپزشکی به کار رود؛ چرا که این دارو هم در مطالعات آزمایشگاهی و هم در مطالعات انجام شده بر روی حیوانات (موش های صحرایی و جوندگان) خود را به عنوان یک داروی موثر و قوی ضد افسردگی و ضداضطرابی نشان داده بود(23) و با توجه به شباهت های موجود بین گیرنده های سیگمای انسان و جوندگان، امیدواری بسیاری وجود داشت که این دارو در انسان نیز بتواند تأثیرات بسیار خوبی داشته باشد.

اما دیری نپایید که این امید مبدل به یأس گردید و مطالعات انسانی نشان دادند که این دارو هیچ تأثیری در درمان بیماری های اضطرابی و افسردگی ندارد!!!(24) به همین دلیل از سال 2002 میلادی، مطالعه بر روی اثرات ضد اضطرابی و ضد افسردگی این دارو متوقف گردید و پروژه با شکست مواجه شد!(25)


البته امروزه « سیرامزین : Siramesine » نه به عنوان یک داروی « ضد اضطرابی » و « ضد افسردگی » و نه به دلیل اثر بر روی گیرنده ی سیگما، بلکه به عنوان یک داروی احتمالی ضد سرطان و آن هم با در نظر گرفتن سایر خواص احتمالی آن، مجدداً در تحقیقات وارد شده است و فعلاً مطالعه بر روی آن در فاز های مطالعات آزمایشگاهی (In Vitro) و مدل های حیوانی ادامه دارد(26) و بعد از ناامیدی از آن به عنوان یک داروی ضد افسردگی و ضد اضطرابی، امروزه به عنوان یک داروی احتمالی ضد سرطان مورد مطالعه می باشد که در مورد اثر ضد سرطانی آن نیز فعلاً در فاز مطالعه بر روی حیوانات می باشد.

بنابراین درسی که از مطالعه بر روی « سیرامزین : Siramesine » می توان گرفت، این است که به صرف وجود ساختارهای مشابه در انسان ها و حیوانات، نمی توان قطعاً نتیجه گرفت که داروی موثر بر روی حیوانات، باید قطعاً و به صورت صد در صد بر روی انسان نیز موثر باشد؛ چرا که « سیرامزین : Siramesine » کاملاً موثر بر روی افسردگی و اضطراب « موش های صحرایی » و سایر « جوندگان » هیچ اثر ضد اضطرابی بر روی انسان نداشته است!!!

به همین دلیل و دلایل متعدد دیگر، هر داروی دیگری نیز قبل از ورود به بازار دارویی باید از مراحل زیر عبور نماید:(27)

1 - طراحی و انتخاب مولکول های دارویی موثر. (Drug Design)

2 - مطالعه بر روی محیط های کشت سلولی و شرایط آزمایشگاهی. (In Vitro Study)

3 - مطالعه بر روی حیوانات. (Animal Study)

4 - مطالعات بالینی (انسانی) فاز 1 (Phase I Clinical Trial) که ایمنی و دوزاژ مناسب دارو را در انسان های سالم مورد بررسی قرار می دهد.

5 - مطالعات بالینی (انسانی) فاز 2 (Phase II Clinical Trial) که موثر بودن و ایمنی دارو را در تعداد محدودی از انسان های بیمار بررسی می نماید.

6 - مطالعات بالینی (انسانی) فاز 3 (Phase III Clinical Trial) که موثر بودن و ایمنی دارو را در تعداد زیادی از بیماران بررسی می نماید.

7 - بعد از عرضه ی دارو به بازار دارویی نیز دارو از نظر تأثیر و عوارض دارویی، به صورت دوره ای چک می شود و در صورتی که عوارض متعددی از آن گزارش گردد، از بازار دارویی جمع می گردد. (مانند داروی ضد درد Rofecoxib که علی رغم بی خطر و موثر بودن در مطالعات آزمایشگاهی، حیوانی و بالینی و دریافت مجوز ورود به بازار، به دلیل ایجاد عوارض جدی قلبی - عروقی و مغزی همچون سکته های قلبی و مغزی، در سال 2004 میلادی، از بازار دارویی جمع آوری گردید.)(28)

آمار جالبی نیز در این خصوص وجود دارد: (29)

حدود 5000 تا 10000 ترکیب شیمیایی برای بررسی در مورد درمان هر بیماری کاندید می شوند. از این تعداد، حدود 250 ترکیب، شرایط لازم برای ورود به تحقیقات آزمایشگاهی و مطالعات حیوانی را کسب می نمایند. از این مقدار، تنها حدود 10 ترکیب، ویژگی های لازم برای ورود به مطالعات بالینی انسانی را کسب می کنند!!! جالب این که تنها 21/5 درصد داروهایی که وارد مطالعات بالینی انسانی فاز 1 می شوند، نهایتاً شرایط لازم و کافی را در بقیه ی مطالعات طی می کنند و نهایتاً وارد بازار می شوند!!! این مسئله یعنی این که از هر 5000 تا 10000 ترکیب دارویی که به صورت تئوری و مطابق فرضیه های دقیق و موشکافانه ی دانشمندان، می توانند داروی درمان کننده ی یک بیماری باشند، نهایتاً تنها 2 ترکیب دارویی، واقعاً می توانند تبدیل به داروی موثر و بی خطر شوند!!! و این یعنی این که فرضیه های دقیق دانشمندان « علوم پزشکی »، احتمال موفقیتی در حد 0/02 تا 0/04 دارند تا بتوانند تبدیل به نظریه، واقعیت و قانون گردند!!!(30)

این مسئله نشان می دهد که حتی در صورت وجود فرضیه ای قوی در یک زمینه و نیز موفقیت در مراحل اولیه ی یک تحقیق، تا زمانی که صحت کل فرضیه به صورت تمام و کمال و در همه ی زمینه ها تأیید نگردد، آن فرضیه کماکان در حد یک فرضیه باقی خواهد ماند و تبدیل به « نظریه »، « واقعیت » یا « قانون » نخواهد شد!

البته هزاران مثال دیگر نیز در این زمینه وجود دارند که ما به منظور پرهیز از اطاله ی کلام، از ذکر آن ها خودداری می نماییم.

با توجه به مثال های ذکر شده، کاملاً واضح و مبرهن است که یک « فرضیه ی علمی »، حتی اگر به ظاهر کاملاً منطقی و عقلانی به نظر برسد، تا زمانی که تمام اجزای فرضیه، به صورت تمام و کمال و به دفعات متعدد به اثبات نرسد، تبدیل به « نظریه »، « واقعیت » و « قانون » نخواهد شد. این مسئله یک اصل شناخته شده و مسلم علمی است و هیچ دانشمندی در این زمینه شک یا اعتراضی ندارد و کشفیات و اختراعات علمی نیز برای کسب اعتبار، از مسیر و مکانیزم مذکور تبعیت می کنند.

با توجه به این مسئله، امروزه اگر دانشمندی مدعی شود که فرضیه ی مورد نظر وی صحیح می باشد، می بایست تمامی اجزای فرضیه ی خویش را در مطالعات معتبر متعدد اثبات نماید تا « فرضیه : Hypothesis » ی وی مقبول افتد و تبدیل به « نظریه :Theory »، « واقعیت : Fact » و « قانون : Law » شود. (این مسئله به خصوص در علوم تجربی بیش از پیش خود را نشان می دهد.) به عنوان مثال اگر دانشمندی مدعی شود که داروی وی موجب از بین رفتن سرطان معده می شود، حتی اگر فرضیه ی بسیار قوی را در مورد داروی ابداعی خودش و مکانیسم اثر آن بیان کند، باز هم باید در مراحل متعددی که شامل مطالعات انجام شده توسط شبیه سازهای کامپیوتری (sSimulator)، مطالعات آزمایشگاهی (In Vitro)، مطالعه بر روی حیوانات آزمایشگاهی، و مطالعات متعدد بر روی انسان است، صحت فرضیه ی خود، تأثیر قوی داروی ابداعی و بی خطر بودن آن را به جهانیان اثبات نماید تا فرضیه ی وی اثبات شده و داروی وی به عنوان داروی مورد قبول، پذیرفته شود.

مثال دیگر این که اگر محققی مدعی این مطلب است که باکتری A عامل بیماری B در انسان است، صرفاً با نشان دادن این که باکتری A در محیط آزمایشگاه سلول های پستانداران را می کشد، نمی تواند ادعا نماید که فرضیه اش اثبات شده است! وی حتی اگر نشان دهد که باکتری A عامل بیماری B در موش، خرگوش و ... است نیز نمی تواند ادعا کند که فرضیه ی وی در مورد انسان نیز صادق است. جالب این که حتی اگر وی نشان دهد که باکتری A در بدن انسان های مبتلا به بیماری B بیشتر از افراد سالم است، باز هم نمی تواند صحت فرضیه ی خود را اثبات کند، زیرا بیشتر بودن یک باکتری در بدن بیماران لزوماً به معنای وجود رابطه ی علت و معلولی بین باکتری مذکور و بیماری نیست! این دانشمند اگر می خواهد درستی فرضیه ی خود (باکتری A عامل بیماری B در انسان است) را اثبات نماید، باید دقیقاً رابطه ی علت و معلولی بین باکتری A و بیماری B را در تحقیقات معتبر و متعدد اثبات نماید تا صحت ادعا و فرضیه ی وی اثبات شده و فرضیه ی وی تبدیل به « نظریه » گردد.

البته این نکته نیز حائز اهمیت است که در حیطه ی علوم تجربی ( شامل علوم زیستی و پزشکی) نیز حتی اگر دانشمند صاحب فرضیه ادعا نماید که تمام مراحل فرضیه ی ابداعی خود را شخصاً تست نموده است، در صورتی ادعای وی پذیرفتنی و جهانشمول است که دانشمندان دیگری (به غیر از خودش) نیز اگر بخواهند صحت فرضیه ی وی را مورد مطالعه قرار دهند، باز هم در شرایط مشابه با محقق فرضیه، نتایج مشابهی نیز به دست آورند! یعنی اگر در شرایط مشابه با محقق اول، اگر عمده ی محققان نتوانند به نتایج کسب شده توسط محقق اول دست یابند و نتایج تحقیقات آن ها با این محقق مغایرت زیادی داشته باشد و افراد متعددی نیز با این مسئله رو به رو شوند، باز هم ادعای صاحب فرضیه زیر سوال می رود.

یک نمونه ی مهم در این زمینه داروی « آسپرین : ASA » است(31) که مکتشفین آن مدعی اثرات ضد پلاکتی و جلوگیری از ایجاد لخته در این دارو هستند. امروزه به این دلیل قریب به اکثریت محققان و پزشکان با اثربخشی آسپرین در این زمینه موافق هستند که تأثیرات ضد پلاکتی آسپرین هم در مطالعات آزمایشگاهی، هم در مطالعات حیوانی، هم در مطالعات متعدد و کنترل شده ی انسانی و توسط دانشمندان مختلف در سراسر جهان اثبات گردیده است و پزشکان محترم کشورمان نیز خودشان هر روزه با این تأثیرات مثبت مواجهند! بنابراین به این دلیل جهان فرضیه ی اثربخشی آسپرین در جلوگیری از تجمع پلاکتی و ایجاد لخته را پذیرفته است که همه ی مراحل و اجزای این فرضیه توسط افراد مختلفی در سراسر جهان به اثبات رسیده و در طبابت روزمره نیز بارها تأیید می گردد.

با این اوصاف می توان دریافت که ساز و کارهای علمی، بسیار دقیق و پیچیده هستند و فرضیه : Hypothesis » های علمی برای اثبات خودشان و تبدیل شدن به « نظریه : Theory »، « واقعیت : Fact » و « قانون : Law »، باید دقیقاً آن چه را که ادعا دارند اثبات کنند، نه این که حتی شبیه به ادعای مورد نظر را بخواهند اثبات نمایند!

اما علی رغم این دقت نظر بالای دانشمندان « علوم زیستی » و « علوم پزشکی » در برخورد با « فرضیه های علمی » و سخت گیری منطقی در پذیرفتن فرضیه ها، متأسفانه در برخورد با « فرضیه ی تکامل »، جامعه ی علمی دچار یک زودباوری غیر قابل باور و یک « لمپنیسم علمی »! شده است و بدون توجه به قواعد و مقررات منطقی حاکم بر علم، و روال و مسیرهای منطقی پیش روی فرضیه ها در سیر به سمت نظریه شدن، تمامی قوانین منطقی خود را به فراموشی سپرده و این « فرضیه : Hypothesis » پر اشکال و پر سوال را به عنوان یک « نظریه : Theory » یا یک « واقعیت : Fact » به جامعه ی علمی ارایه نموده است!!!

بله عزیزان! متأسفانه به واسطه ی سیطره ی مافیای علمی وابسته به فراماسونری جهانی بر ارکان علمی دنیا و به واسطه ی اعمال قدرت این نهاد شیطانی از یک سو و عدم خودباوری منتقدان این فرضیه، ساز و کار جامعه ی علمی دنیا به سمت تأیید و تأکید بر فرضیه ای قرار گرفته است که به هیچ عنوان اثبات نگردیده است!

برخلاف ادعای پرطمطراق دوستداران و مریدان فرضیه ی تکامل، این فرضیه اثبات نشده است و ادعای دوستداران این فرضیه مبنی بر اثبات شدن این فرضیه، گزافی بیش نیست و بیش از هر چیز، صلاحیت علمی مدعیان را زیر سوال می برد!!!

برخلاف ادعای مدعیان که می گویند « فرضیه ی تکامل » یک « نظریه » یا « واقعیت » اثبات شده است، باید گفت که چنین نیست! تا به حال این فرضیه که « همه ی موجودات زنده از جد مشترکی منشعب شده اند و گونه های نزدیک تر به یکدیگر از نظر تکاملی، در زمان های نزدیک تری دارای جد مشترکی بوده اند که فرزندان آن به چندین گونه ی نزدیک به هم تمایز یافته اند و این روند به واسطه ی فرآیندهایی همچون انتخاب طبیعی و بقای بیشتر موجودات سازگارتر در محیط های مختلف، تسریع و تحکیم یافته است »، اثبات نشده است!(32)

Image
خلاصه ی « فرضیه ی تکامل ».

طرفدارن « فرضیه ی تکامل » با شنیدن این جمله ممکن است از کوره در بروند و برای ما مثال هایی همچون « پیدا شدن گونه های مقاوم باکتری ها در مقابل آنتی بیوتیک ها »، « شباهت های کروموزوم 2 انسان و شامپانزه »، « شباهت های هموگلوبین گوریل و انسان »، « مطالعات جمعیتی بر روی ژن های DNA میتوکندریال (mtDNA) و کروموزوم Y »، « اندام های همولوگ (همتای) پستانداران »، « اندام های وستیجیال » و ... بیاورند و بگویند که این شواهد متعدد، « فرضیه ی تکامل » را اثبات می نمایند!

اما همین ادعاها دقیقاً سخن ما را در مورد وجود « لمپنیسم علمی »! در مورد فرضیه ی تکامل اثبات می نماید و نشان می دهد که تا چه حد جامعه ی علمی در مقابل « فرضیه ی تکامل » منفعلانه و چشم بسته عمل کرده و با آن به صورت « تافته ی جدا بافته » برخورد می نماید!

اصولاً مثال ها و نمونه هایی که طرفداران « فرضیه ی تکامل » در تأیید ادعای خود بیان می نمایند، حتی اگر به صحت تمامی این شواهد مورد ادعا اعتقاد داشته باشیم (که صد البته این شواهد نیز با اشکالات مهمی مواجهند! و ما در بخش های آتی این سلسله مقالات به آن ها اشاره خواهیم نمود!)، بازهم تنها بخش کوچکی از ادعای بزرگ طرفداران تکامل را پوشش خواهد داد، نه کل فرضیه را! برای مثال طرفداران « فرضیه ی تکامل » ادعا می کنند که آزمایش « استانلی میلر » نشان دهنده ی احتمال ایجاد ترکیبات آلی همانند اسید های آمینه از ترکیبات معدنی می باشد(33) و آن ها همین مسئله را ادامه داده و می گویند که این ترکیبات معدنی می توانسته در یک غشای لیپیدی جمع شده و تبدیل به اولین سلول زنده و جد بزرگ همه ی جانداران کنونی شود و زاد و ولد این جد مشترک موجب انشعاب و ایجاد گونه های جدید شده که نژاد انسان و شامپانزه، یکی از آخرین این انشعاب ها است!

بسیار جالب است که آزمایش « استانلی میلر » و آزمایش های مشابه، در بهترین حالت، تنها ایجاد ترکیبات آلی از ترکیبات معدنی را نشان داده است و در این میان ابداً حتی یک پروتئین، یک اسید نوکلئیک (عامل انتقال ژن) و ... نیز حتی یک سلول پدید نیامده است!!! (هر چند که خود آزمایش « استانلی میلر » و پیروانش نیز با اما و اگرها و ابهامات و اشکالات بسیاری مواجه است که در مقالات آتی به آن اشاره خواهد شد!) این بسیار جالب است که دانشمندان علوم زیستی در اکثر مطالعات خود، دقت نظر بالا و حساسیت به خرج داده و برای هر جزء یک فرضیه، دلایل متعدد می طلبند و حتی با اثبات یک بخش از فرضیه، به هیچ عنوان آن را به سایر قسمت های فرضیه تعمیم نمی دهند (زیرا از نظر علمی چنین اجازه ای را ندارند)، اما به راحتی در مورد « فرضیه ی تکامل » این گونه استثناء قائل شده و از کاه، کوه می سازند!

همچنین برخی نتیجه گیری ها از یک موضوع، چندان منطقی نیست؛ برای مثال ذکر برخی شباهت های بین شامپانزه با انسان، نمی توان نتیجه گرفت که این دو گونه از نیا و جد مشترکی منبعث شده اند! (هر چند که این شباهت مورد ادعا نیز در قسمت های آتی این سلسله مقالات به چالش گذاشته خواهد شد!) همان گونه که از شباهت زیاد قامت و چهره ی دو انسان نیز نمی توان لزوماً به این که این دو نفر جد نزدیک مشترکی دارند، پی برد. چه بسیار انسان های مختلف در دو کشور و دو نژاد متفاوت که شباهت های بسیار با یکدیگر دارند و گهگاه این شباهت ها موجب سوء استفاده به عنوان بدل سیاسی نیز شده است، اما دو نفر مذکور، جد مشترکی نداشته اند!


Image
شباهت « فتحعلی اویسی » بازیگر کشورمان با مجری اروپایی!


Image
شباهت عجیب « میخائیل رمضان » (سمت راست) با « صدام حسین » (سمت چپ) موجب شد تا وی نقش بدل صدام را در عرصه ی سیاسی عراق بازی کند!

از سوی دیگر، وجود شباهت ها در گونه های مختلف جانداران، لزوماً به معنای خویشاوندی آن ها نیست؛ بلکه عمده ی این شباهت ها به دلیل نیازهای یکسان و شرایط مشابه محیطی می باشد. برای مثال « دلفین ها » از گروه « پستانداران »، « کوسه ها » از گروه « ماهیان غضروفی » و « شمشیر ماهی ها » از گروه « ماهیان استخوانی » علی رغم این که همگی در گروه های متفاوت جانوری طبقه بندی می شوند، اما به دلیل حضور در آب و لزوم سازگاری با محیط، همگی دارای باله هستند:(34)

Image
« شمشیرماهی ها » (تصویر بالا راست) از گروه « ماهی های استخوانی »، « کوسه ها » (تصویر بالا چپ) از گروه « ماهی های غضروفی » و « دلفین ها » (تصویر پایین) از گروه « پستانداران »، علی رغم حضور در گروه های مختلف، به دلیل حضور در شرایط مشابه (محیط های آبی) ویژگی های مشترکی همچون باله و دم دارند.

البته ممکن است برخی از طرفداران « فرضیه ی تکامل » در این جا دست به دامان « درخت فیلوژنتیک »، « شباهت های فیزیولوژیک »، « ساختار ژنومیک و پروتئومیک » و ... شوند تا بدین نحو سخن خود را به پیش برند، اما به این افراد باید تذکر داد که در بخش های آتی این سلسله مقالات، شواهد پروتئومیک و ژنومیک ناقض ادعای طرفداران تکامل نیز به بحث گذاشته خواهد شد!

با توجه به مطالب گفته شده، می توان دریافت که صرف وجود برخی شباهت ها بین برخی گونه ها، نمی توان ادعا نمود که گونه های مذکور از جد مشترکی مشتق شده اند و نمی توان از این مسئله نیز نتیجه گرفت که چنین پروسه ای در طول زمان رخ داده است؛ چرا که یک خالق هوشمند، قطعاً اگر بخواهد موجودات مختلف را به صورت ناگهانی و در یک زمان نیز بیافریند، بازهم هر موجود را متناسب با محل زندگی و شرایط خاصش خواهد آفرید؛ یعنی پرنده را با بال، خفاش پستاندار را با بال، گوریل و شامپانزه را با دست های ظریف تر و پاهای ستبرتر، نهنگ، دلفین، کوسه و ماهی ها را با دم و باله خلق خواهد نمود!

در مورد ادوات ساخت بشر نیز چنین گونه است. انسان های هوشمندی که در قبایل مختلف، قاره های مختلف و مناطق دور افتاده زندگی می کنند، ادوات مشابهی ساخته و می سازند. برای مثال انسان های نقاط گوناگون دنیا، با توجه به نیازهایشان ادوات و ابزارهای مشابهی ساخته اند؛ برای در امان ماندن از تابش آفتاب و با برای خانه های خود سقف ساخته اند و برای شکار، ادوات تیزی همچون نیزه و کارد را با استفاده از مواد در دسترسشان (سنگ، چوب یا فلز) ساخته اند و بسیاری از این اختراعات و کشفیات را بدون یادگیری از یکدیگر آموخته اند و این مشابهت ها حتی در دورترین قبایل و بدوی ترین عشایر و ایزوله ترین اقوام مشاهده می شود! البته قطعاً ادوات خاصی نیز به روش یادگیری و با استفاده از تجربه های اقوام دیگر و پروتوتایپ ها (پیش نمونه ها)ی ساخت دیگران به دست آمده است (مانند باروت که ابتدائاً در چین ساخته شد و سپس سایر مناطق دنیا همچون غرب و سایر ممالک، با یادگیری ساخت این پروتوتایپ، آن را توسعه داده و ادوات پیشرفته ی جنگی ساخته اند). اما نکته ی مهم این که بسیاری از ادوات نیز بدون یادگیری اقوام از یکدیگر و بر اساس نیازها ساخته شده است و نیازهای مشترک، موجب ساخت ادوات مشترک نیز شده است.

با این اوصاف هر سازنده و خالق هوشمندی نیز اگر بخواهد موجودات زنده ی عالم را خلق نماید، قطعاً موجودات دارای شرایط محیطی مشابه را دارای شباهت های بیشتر و موجودات دارای شرایط متفاوت را متفاوت تر خلق می نمود.

بنابراین ذکر برخی شباهت ها در مورد دو گونه و استناد بر این شباهت ها به منظور بسط این ادعا که موجودات مشابه از نیا و جد مشترکی حاصل شده اند، صحیح نیست و موجب اثبات فرضیه نمی شود! (هر چند که ادعاهای مطرح شده پیرامون انسان و شامپانزه ها و ...، چندان صحیح نیست و در این میان، نقاط تاریک و بعضاً متناقضی وجود دارند که در قسمت های آتی مقاله ذکر خواهند شد!)

برای این که اثبات شود برای مثال انسان و شامپانزه از یک جد مشترک حاصل شده اند، می بایست حداقل به چند میلیون سال قبل بازگشت و در درجه ی اول وجود گونه ی اجدادی انسان و شامپانزه را اثبات نمود و سپس اثبات نمود که دقیقاً شامپانزه ها و انسان های امروزی از بروز تغییر در گونه ی اجدادی مشترک حاصل شده اند. با توجه به این که چنین پروسه ای امکان پذیر نیست، باید عنوان کرد که اصولاً « فرضیه ی تکامل »، قابلیت اثبات به وسیله ی آزمایش و امتحان را ندارد و در بهترین حالت، تنها یک « فرضیه » باقی خواهد ماند و قابلیت تبدیل به « نظریه » و « قانون » و « واقعیت » را ندارد!

در بحث انشعاب شامپانزه و انسان از جد مشترک، فاکتور مهمی به نام زمان مطرح است که توانایی دستکاری در آن وجود ندارد. ضمن این که آزمایشی وجود ندارد که مطابق آن به دفعات مکرر بتوان اثبات نمود که جانداری وجود داشته است که نسل های مختلفی از آن، تبدیل به گونه های متفاوت شده اند. با توجه به این که هیچ گونه آزمایشی تا به حال ترتیب داده نشده است که در آن موجودات زنده ای تحت نظر گرفته شوند و انشعاب چند گونه از یک گونه در طول زمان به اثبات برسد، بنابراین « فرضیه » ی مورد ادعای دوستداران تکامل در حد فرضیه باقی خواهد ماند.

با این اوصاف، یافتن تعدادی فسیل در چند میلیون سال قبل و ادعای این که این فسیل ها جد مشترک انسان و شامپانزه بوده اند نیز دردی را دوا نمی کند؛ زیرا باید دقیقاً در آزمایش های متعددی ثابت شود که اولاً آن موجود فسیل شده، یک گونه ی متفاوت بوده است (انسان یا شامپانزه ی بیمار و جهش یافته نبوده است)، ثانیاً توانایی بقا داشته است، ثالثاً قطعاً می توانسته تولید مثل نماید، رابعاً به چند گونه در طول زمان انشعاب پیدا کرده است و خامساً آن گونه های منشعب شده، انسان و شامپانزه اند!

با توجه به این که امکان اثبات اکثر موارد ذکر شده وجود ندارد، بنابراین باز هم صرف یافتن چند فسیل به ظاهر شبیه به شامپانزه در چند میلیون سال قبل، نمی توان با آن ها اثبات کرد که انسان و شامپانزه ها در طول این چند میلیون سال، از آن گونه ی اجدادی منشعب شده اند! (ادعا بسیار بزرگتر از فسیل کشف شده است!!!)

البته ممکن است با ترتیب دادن آزمایش هایی در عصر حاضر و مشاهده ی بروز تغییراتی در زاد و ولد های برخی گونه های فعلی همانند سگ ها، شیرها، ببرها، گربه ها، خوک ها و ... در طی چند هزار سال آینده و چند میلیون سال آینده، و ایجاد گونه های جدید از دل گونه های فعلی و بقای این گونه های جدید و تکثیر فراوان آن ها و رسیدن تعدادشان به حد قابل توجه، تا حدی بتوان وزنی برای « فرضیه ی تکامل » قایل شد، اما باز هم این آزمایش ها از نظر علمی، فقط و فقط قابل تعمیم به همان گونه است و برای تعمیم دادن به گونه های دیگر (از جمله انسان)، باید آن گونه ی خاص نیز در طول زمان مورد بررسی قرار بگیرد!!!

برای مثال مخاطبان محترم داروی « سیرامزین : Siramesine » را که در بالا پیرامون آن بحث شد را به خاطر دارند؛ با توجه به این که داروی « سیرامزین : Siramesine » بر روی گیرنده های سیگمای سلول های عصبی موثر می باشد و گیرنده های سیگمای انسان و جوندگان نیز شباهت بسیاری با یکدیگر دارند، دانشمندانی که در آزمایش های متعدد ملاحظه کردند که این دارو خاصیت ضد اضطرابی و ضد افسردگی بسیار قوی در موش ها و جوندگان دارد، بسیار امیدوار بودند تا در انسان نیز همین اثر مفید را ببینند، اما مطالعات معتبر و متعدد بر روی انسان، نشان داد که نتیجه ی مطالعات انجام شده بر روی حیوانات در مورد داروی « سیرامزین : Siramesine »، علی رغم شباهت های زیاد گیرنده های سیگمای انسان و جوندگان، به هیچ وجه قابل تعمیم به انسان نیست!(35)

در مورد « فرضیه ی تکامل » نیز همین گونه است! حتی اگر بعد از مطالعات چند هزار ساله و چند میلیون ساله ی سال های آینده، مشاهده شود که برای مثال گونه ی « دلفین پوزه بطری »(36) به دو گونه ی جدید منشعب شده است، تنها می توان اثبات کرد که گونه ی « دلفین پوزه بطری » در طول زمان به دو گونه ی جدید منشعب می شود و این امر قابل تعمیم به انسان یا ببر نیست!

نکته هنگامی جالب تر می شود که بدانیم امروزه حتی در مطالعات انسانی نیز تفاوت های مهمی بین نژادهای مختلف انسانی ملاحظه می گردد و هر مطالعه ای که بر روی یک نژاد خاص انسانی صورت می گیرد، لزوماً قابل تعمیم به نژادهای دیگر نیست و اصولاً به همین دلیل علمی به نام « فارماکوژنومیکس : Pharmacogenomics » به وجود آمده که به بحث و بررسی پیرامون اختلاف بین نژادهای مختلف انسانی در پاسخ به « داروها » می پردازد! (37) اما بسیار عجیب است که طرفداران « تکامل » نتیجه ی چند مطالعه ی جزئی را (آن هم با همه ی ابهامات و ضعف هایشان) به کل موجودات تعمیم می دهند!

البته ممکن است طرفداران فرضیه ی تکامل بگویند که از آن جا که اصولاً امکان انجام مطالعات تکاملی در طول چندین هزار یا چندین میلیون سال آینده وقت گیر و تقریباً محال است، آن ها به همین دلیل تنها به مسایلی همچون « پیدا شدن گونه های مقاوم باکتری ها در مقابل آنتی بیوتیک ها »، « شباهت های کروموزوم 2 انسان و شامپانزه »، « شباهت های هموگلوبین گوریل و انسان »، « مطالعات جمعیتی بر روی ژن های DNA میتوکندریال (mtDNA) و کروموزوم Y »، « اندام های همولوگ (همتای) پستانداران »، « اندام های وستیجیال » و ... استناد می کنند!!!

پاسخ ما به آن ها این است که این یک سند قوی علیه خودشان است و ادعاهای طرفداران تکامل را محکوم می نماید! اصولاً در چنین شرایطی که امکان تست « فرضیه » وجود ندارد، « فرضیه » در حد « فرضیه » باقی خواهد ماند و نمی تواند به « نظریه » تبدیل شود!!!

البته یک سوال جدی در مقابل ادعاهای طرفداران فرضیه ی تکامل وجود دارد و آن سوال این است که عمده ی طرفداران « فرضیه ی تکامل » که معتقدند در چند میلیارد سال قبل، از عناصر معدنی، ترکیبات آلی همچون اسید های آمینه و اسید نوکلئیک به وجود آمده اند و سپس با ایجاد غشا در اطراف برخی از آن ها محیط های شبه سلولی و سال ها بعد سلول پدید آمدند و از اجتماع این سلول ها موجودات چند سلولی و ... پدیدار شده اند و همه ی این اتفاقات نیز می توانسته با استفاده از تصادف و احتمال پدید آید، چرا خودشان دست به یک آزمایش تمام عیار و کامل دست نمی زنند و با استفاده از ترکیبات معدنی در شرایط کنترل شده ی آزمایشگاهی، یک موجود زنده ی تک سلولی نمی سازند؟!!

اگر طبق ادعای طرفداران تکامل، این اتفاق می توانسته به صورت کاملاً اتفاقی در طی میلیاردها سال قبل رخ دهد، حال این دانشمندان هوشمند چرا با هوش سرشار خود همین ترکیبات معدنی را با یکدیگر واکنش نمی دهند تا ترکیبات آلی حاصل از آن ها یک سلول کامل را بسازند! قطعاً اگر با قانون احتمالات و تصادفات، در طی چند میلیارد سال چنین اتفاقی افتاده است، در شرایط کنترل شده ی آزمایشگاهی، این دانشمندان می توانند با ترکیب کاملاً هوشمندانه (نه تصادفی) ترکیبات معدنی و سپس ترکیبات آلی حاصل از آن ها یک سلول را در فاصله ی زمانی بسیار کمتر طراحی کنند!


مثال زیر می تواند به درک بهتر نکته ی فوق کمک نماید:

حتماً دوستان با « تاس » که در بازی منچ مورد استفاده قرار می گیرد، آشنا هستند! با توجه به این که « تاس » به شکل یک مکعب با « 6 سطح » مربعی مساوی ساخته شده است، احتمال این که تاس بیندازیم و عدد 6 بیاید، یک ششم است و اگر دو تاس را همزمان بیندازیم، احتمال این که در هر دو تاس 6 بیاید، یک ششم ضربدر یک ششم یعنی یک سی و ششم است! یعنی از نظر آماری انتظار داریم از هر سی و شش بار انداختن دو تاس، تنها یک بار هر دو عدد 6 را خواهیم دید و این مسئله کاملاً در علم « احتمالات » شناخته شده است.
اما اگر یک طراح هوشمند، « تاسی ذوزنقه ای » بسازد که سطح مقابل عدد 6، بسیار بزرگتر از سطوح دیگر باشد، دیگر احتمال یک بار 6 آمدن، یک ششم نیست! بلکه این احتمال کمتر و در حد یک دوم یا یک سوم می باشد!!! و احتمال دو بار 6 آمدن در حد یک چهارم تا یک نهم می باشد!!!

Image
« تاس معمولی » در سمت چپ تصویر و « تاس ذوزنقه ای » در سمت راست تصویر؛ احتمال 6 آمدن در « تاس ذوزنقه ای » به مراتب بیشتر از « تاس معمولی » است!

با توجه به مثال « تاس ذوزنقه ای » اگر مطابق ادعای بسیاری از طرفداران « فرضیه ی تکامل »، وقایع منجر به تشکیل « موجودات زنده »، در طول چند میلیارد سال و به صورت تصادفی به وقوع پیوسته اند، دانشمندان هوشمند علوم زیستی باید بتوانند بدون توجه به احتمالات و تصادفات، خودشان دست به ترکیب مواد معدنی زده و نهایتاً یک سلول بسازند! قطعاً با توجه به این که این اتفاق نه بر اساس تصادفات و احتمالات، بلکه بر اساس طرح و برنامه دنبال می گردد، این دانشمندان باید بتوانند در مدت زمانی هزاران بار کمتر از چند میلیارد سال، یک سلول بسازند! اما جالب این که همین طرفداران دو آتشه ی تکامل، از انجام چنین آزمایشی نیز خودداری کرده اند! آن ها آزمایش های « الکساندر اوپارین »(38) و « استانلی میلر »(39) را تنها در سطح بسیار ابتدایی و اولیه انجام داده اند و بنا بر ادعای خودشان تنها در سطح تولید چند اسید آمینه و برخی مواد آلی بسیار ابتدایی از مواد معدنی پیش رفته اند و از ادامه ی راه تا ساخت حداقل یک سلول زنده، خودداری نموده اند!!! (هر چند که ابهامات و مشکلات زیادی نیز در مورد آزمایش های « اوپارین » و « میلر » وجود دارد که در مقالات آتی به آن ها خواهیم پرداخت!)

بدین ترتیب، عدم طراحی و انجام تحقیقاتی که از مواد معدنی یک « سلول زنده » بسازد، خود یک سد محکم در برابر طرفداران فرضیه ی تکامل می باشد و موجب شده است که آن ها سندی مهم درباره ی ادعایشان نداشته باشند! و یکی از شواهد مهم در جهت کمک به اثبات (نه اثبات کامل!) فرضیه شان را از دست بدهند!

مطلب مهم دیگری که باید به آن اشاره نمود، این مسئله ی مهم است که هنوز تمام موجودات زنده ی عالم، کشف و شناخته نشده اند و هنوز اطلاعات بشر درباره ی بسیاری از موجودات زنده، در حد « صفر » می باشد! از طرف دیگر، همواره « علم » و « دانش » و « تحقیقات »، بر پایه ی اطلاعات استوار است و اصولاً تا زمانی که اطلاعات کافی پیرامون یک موضوع وجود نداشته باشد، « فرضیه پردازی » یا « نظریه پردازی » در آن خصوص، عبث و باطل است. برای مثال تا زمانی که بشر از این اطلاعات علمی خبر نداشت که عامل « درد قلبی »، اختلال در خونرسانی قلب است، « فرضیه » یا « نظریه » ی علمی مناسب و درخوری نیز در رابطه با بازگشایی « عروق کرونری قلب » به منظور کاهش درد قلبی وجود نداشت! اما با گذشت زمان و کسب اطلاعات در این خصوص، فرضیات و نظریات جدید شکل گرفت و منجر به دستاوردهای امروز طب نوین در درمان بیماری های قلبی گشت.

اما در مورد مسئله ی « تکامل »، مجدداً همان « لمپنیسم علمی »! که قبلاً مورد اشاره قرار گرفت، مجدداً خود را نشان می دهد و در حالی که هنوز بسیاری از « موجودات زنده ی عالم » کشف و شناخته نشده اند، طرفداران این « فرضیه »، مدعی هستند که « فرضیه ی تکامل » که در مورد تمامی موجودات زنده سخن می گوید، کاملاً اثبات شده است!!! (چه جالب که علی رغم بی اطلاعی از بسیاری از موجودات زنده، دم از نظریه ای می زنند که همه ی موجودات زنده را پوشش می دهد!) راستی! از کجا معلوم که در بقیه ی موجودات زنده ی کشف نشده در عالم، شواهدی علیه « فرضیه ی تکامل » پیدا نشود؟! از کجا معلوم که این گونه های ناشناخته، مطالب مهمی بر علیه « فرضیه ی تکامل » را در دل خود جای نداده باشند؟!

مولف این مقاله، به طرفداران دو آتشه ی « فرضیه ی تکامل »، یک پیشنهاد ارایه می دهد!: اگر دوستداران و طرفداران فرضیه ی تکامل معتقدند که تنها با ذکر برخی شواهد اعم از « پیدا شدن گونه های مقاوم باکتری ها در مقابل آنتی بیوتیک ها »، « شباهت های کروموزوم 2 انسان و شامپانزه »، « شباهت های هموگلوبین گوریل و انسان »، « مطالعات جمعیتی بر روی ژن های DNA میتوکندریال (mtDNA) و کروموزوم Y »، « اندام های همولوگ (همتای) پستانداران »، « اندام های وستیجیال » و ... می توان درستی یک « فرضیه » با طیف گستردگی وسیع همچون « فرضیه ی تکامل » را که پیرامون همه ی موجودات زنده اظهار نظر می نماید، اثبات نمود، بنده به این افراد پیشنهاد می کنم که حداقل 10 داروی جدید را که مطابق فرضیه های دقیق علمی و الگوریتم های پیشرفته ی مولکولی طراحی شده اند و در فاز آزمایشگاهی (In Vitro) و یک مطالعه ی حیوانی بر روی « موش های صحرایی : Rats » موفق و بی خطر بوده اند را خود این افراد محترم و قبل از ورود این داروها به فاز مطالعات انسانی، امتحان و آزمایش نمایند!!! چرا که اگر طرفداران « فرضیه ی تکامل » ادعا می نمایند که با اثبات تنها بخش کوچکی از « فرضیه » می توان درستی « کل فرضیه » را اثبات نمود (آن هم « کلی » که هنوز کاملاً شناخته و کشف نشده و موجودات زنده ی بسیاری ناشناخته مانده اند!!!)، بنابراین این افراد باید به همین روال در مورد سایر فرضیات پایبند بوده و بر این اساس دارویی را که مطابق فرضیات دقیق زیستی و بر اساس تکنولوژی مدل سازی مولکولی (Molecular Modelling) و شبیه ساز های کامپیوتری طراحی شده و مراحل مطالعات آزمایشگاهی و یک مطالعه بر روی مدل های حیوانی را با موفقیت پشت سر گذاشته اند، پیشاپیش قبول کرده و قبل از مطالعه بر روی جمعیت های انسانی، موثر بودن و بی خطر بودن آن را بپذیرند!

اگر هر یک از طرفداران « فرضیه ی تکامل » پذیرفت که 10 داروی در حال تحقیق بر روی حیوانات و موثر نشان داده شده بر روی این موجودات را قبل از ورود به فاز مطالعات انسانی، بر روی خودش نیز امتحان کرد، آن هنگام می توان تا حدی برای ادعای طرفداران تکامل که مدعی هستند « تنها با اثبات چند جزء از فرضیه ی تکامل، کل فرضیه اثبات می گردد » را پذیرفت!

قطعاً هیچ عقل سلیم و هیچ دانشمندی، دارویی را که تنها در مراحل آزمایشگاهی و مطالعات حیوانی موثر و بی خطر بوده است، قبل از این که مطالعات انسانی کافی و کنترل شده بر روی آن انجام شود، بر روی خود امتحان نمی نماید؛ پس چگونه است که طرفداران تکامل، با استناد بر برخی مطالعات محدود که تنها بخش بسیار بسیار کوچکی از « فرضیه ی تکامل » را به زعم خودشان اثبات می نماید، اصرار بر درست بودن کل این « فرضیه » دارند و از آن به عنوان « نظریه » یا « واقعیت » تکامل نام می برند؟!

البته این ها همه در شرایطی است که ما ادعای طرفداران « تکامل » را در باب مسایلی همچون « مطالعات سنگواره ای »، « پیدا شدن گونه های مقاوم باکتری ها در مقابل آنتی بیوتیک ها »، « شباهت های کروموزوم 2 انسان و شامپانزه »، « شباهت های هموگلوبین گوریل و انسان »، « مطالعات جمعیتی بر روی ژن های DNA میتوکندریال (mtDNA) و کروموزوم Y »، « اندام های همولوگ (همتای) پستانداران »، « اندام های وستیجیال » و ... صحیح بدانیم؛ حال آن که اشتباهات، ابهامات و علامت سوال های متعددی در مقابل موارد مورد ادعای طرفداران تکامل وجود دارد که در قسمت های آتی این سلسله مقالات، به صورت مفصل مورد بحث و نقد قرار خواهد گرفت! شاید با اتمام نقدها نسبت به این ادعاها، « تکامل » حتی از مقام یک « فرضیه » نیز تنزل پیدا کرده و تنها در حد یک « باور : Belief » باقی بماند؟!

در پایان این بخش از مقاله، متذکر می شویم که برخلاف ادعای دوستداران « فرضیه ی تکامل »، به هیچ عنوان این « فرضیه : Hypothesis » اثبات نشده است و اطلاق لفظ « نظریه : Theory » یا « واقعیت : Fact » به آن، از نظر علمی صحیح نمی باشد. هیچ آزمایش علمی که دقیقاً اثبات نماید که « همه ی موجودات زنده از جد مشترکی منشعب شده اند و گونه های نزدیک تر به یکدیگر از نظر تکاملی، در زمان های نزدیک تری دارای جد مشترکی بوده اند که فرزندان آن به چندین گونه ی نزدیک به هم تمایز یافته است و این روند به واسطه ی فرآیندهایی همچون انتخاب طبیعی و بقای بیشتر موجودات سازگارتر در محیط های مختلف، تسریع و تحکیم یافته است »، تاکنون انجام نشده است و هیچ مطالعه ی سازمان یافته ای که تمام ابعاد این « فرضیه » را پوشش دهد، تا به حال طراحی نگردیده است! (اصولاً تمامی موجودات زنده ی دنیا تا به حال کشف نشده اند که فرضیه ای که درباره ی همه ی موجودات زنده صحبت می کند، بخواهد مورد آزمایش قرار بگیرد!!!)

مطالعاتی نیز که طرفداران تکامل به آن استناد می کنند، تنها بخش کوچکی از « فرضیه » ی مورد ادعای آن ها را پوشش می دهد و بخش اعظم و مهمی از « فرضیه »، بدون حتی یک مطالعه یا تحقیق تأیید کننده می باشد. با این اوصاف، « تکامل » در بهترین حالت تنها در حد یک « فرضیه : Hypothesis » خواهد ماند و به هیچ عنوان از نظر علمی، « نظریه : Theory » یا « واقعیت : Fact » نمی باشد! البته در قسمت های آتی این سلسله مقالات، به نقاط ضعف و ایرادات مهم و اساسی بسیاری از شواهد مورد ادعای طرفداران تکامل، اشاره خواهیم نمود؛ شاید با مشخص شدن این نقاط ضعف، جایگاه این « فرضیه : Hypothesis »، به یک « باور : Belief » تنزل یابد! همچنین ان شاء الله مخاطبان محترم ، با ادامه ی این سلسله مقالات، علت و چرایی بررسی این گونه مقالات در یک وبسایت « مهدوی » و « دشمن شناسی » را در خواهند یافت.

ان شاء الله در قسمت بعدی این سلسله مقالات با عنوان « دستاویزی به نام فسیل ها (سنگواره ها)! » تقدیم مخاطبان محترم خواهد گردید.

به امید روزی که معصومیت علم، از تجاوز و دستبرد نامحرمان، دور بماند.
اردیبهشت ماه و خرداد ماه 1391
پایان قسمت سوم


منابع و مآخذ


1 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).

این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:

http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf

2 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).

این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:

http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf

3-
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).

این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:

http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf

4 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).

این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:

http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf

5 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).

این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:

http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf

6 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).

این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:

http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf

7 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Miller%E2% ... experiment
و
http://www.answers.com/topic/miller-urey-experiment

8 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Mitochondrial_DNA
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Y_chromosome

9 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و

Netter's Clinical Anatomy, 1st Edition, John T. Hansen. David R. Lambert., Saunders Publishing, 2005, Chapter 5.
و
J.-C. Tardif, Slowing heart rate with ivabradine: new treatment options, Eur. Heart J. Suppl., September 1, 2011; 13(suppl_C): C19 - C24.
10 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
11 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
12 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
13 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
14 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
15 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
16 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
17 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و
Thadani U, Opie LH. Nitrates for unstable angina. Cardiovasc Drugs Ther. Oct 1994;8(5):719-26.
و
http://emedicine.medscape.com/article/1 ... w2aab6b6b2
و
Bode-Böger SM, Kojda G. Organic nitrates in cardiovascular disease. Cell Mol Biol 2005;51:307-20.
18 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و
Thadani U, Opie LH. Nitrates for unstable angina. Cardiovasc Drugs Ther. Oct 1994;8(5):719-26.
و
http://emedicine.medscape.com/article/1 ... w2aab6b6b2
و
Bode-Böger SM, Kojda G. Organic nitrates in cardiovascular disease. Cell Mol Biol 2005;51:307-20.
19 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و
Thadani U, Opie LH. Nitrates for unstable angina. Cardiovasc Drugs Ther. Oct 1994;8(5):719-26.
و
http://emedicine.medscape.com/article/1 ... w2aab6b6b2
و
Bode-Böger SM, Kojda G. Organic nitrates in cardiovascular disease. Cell Mol Biol 2005;51:307-20.
20 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و
Thadani U, Opie LH. Nitrates for unstable angina. Cardiovasc Drugs Ther. Oct 1994;8(5):719-26.
و
http://emedicine.medscape.com/article/1 ... w2aab6b6b2
و
Bode-Böger SM, Kojda G. Organic nitrates in cardiovascular disease. Cell Mol Biol 2005;51:307-20.
21 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesine
و
http://www.answers.com/topic/siramesine
و
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و

Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
22 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesine
و
http://www.answers.com/topic/siramesine
و
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و

Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
23 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesine
و
http://www.answers.com/topic/siramesine
و
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و

Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
24 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesine
و
http://www.answers.com/topic/siramesine
و
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و

Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
25 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesine
و
http://www.answers.com/topic/siramesine
و
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و

Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
26 -
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.

27 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Drug_development
و
http://www.answers.com/topic/drug-development

28 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Rofecoxib
و
http://www.answers.com/topic/rofecoxib

29 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Drug_development
و
http://www.answers.com/topic/drug-development
و
Kasapi Z. Mihiotis A. Management as applied to New Products Penetration in the Competitive Environment of Pharmaceutical Industry. Interdisciplinary Journal of Research in Business. 2011 Nov 1;10: 73-85
و
R&D costs are on the rise". Medical Marketing and Media. June 2003.

30 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Drug_development
و
http://www.answers.com/topic/drug-development
و
Kasapi Z. Mihiotis A. Management as applied to New Products Penetration in the Competitive Environment of Pharmaceutical Industry. Interdisciplinary Journal of Research in Business. 2011 Nov 1;10: 73-85
و
R&D costs are on the rise". Medical Marketing and Media. June 2003.

31 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Aspirin
و
http://www.answers.com/topic/aspirin-1

32 -
http://www.pbs.org/wgbh/evolution/educa ... _pop2.html

33 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Miller%E2% ... experiment
و
http://www.answers.com/topic/miller-urey-experiment

34 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Chondrichthyes
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Osteichthyes
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Swordfish
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Shark
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Dolphin

35 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesine
و
http://www.answers.com/topic/siramesine
و
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و

Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.

36 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Bottlenose_dolphin
و
http://www.answers.com/topic/bottlenose-dolphin

37 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Pharmacogenomics
و
http://www.answers.com/topic/pharmacogenomics

38 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Alexander_Oparin
و
http://www.answers.com/topic/alexander-oparin

39 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Stanley_Miller
و
http://www.answers.com/topic/stanley-miller



فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 4 / دستاویزی به نام فسیل ها (سنگواره ها)!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 4

دستاویزی به نام فسیل ها (سنگواره ها)!!!

Image

در بخش قبلی مقاله، بنا بر دلایل متعدد دریافتیم که « فرضیه ی تکامل »، به دلیل این که فاقد اسناد و مدارک دقیق و معتبری است که تمام ابعاد آن را پوشش دهد و اثبات نماید، در بهترین حالت، تنها یک « فرضیه » بوده و به هیچ وجه واجد شرایط « نظریه »، « واقعیت » یا « قانون » نیست!

Image

با این حال، طرفداران « فرضیه ی تکامل » به منظور کاملاً علمی جلوه دادن ادعای خود، بر برخی اطلاعات در حوزه های زمین شناسی، دیرینه شناسی، بیوشیمی، ژنتیک، بیولوژی مولکولی و ... تکیه کرده و از آن ها برای تأیید ادعای خود بهره می جویند.

مواردی چون آزمایش « استنلی میلر »، « سنگواره ها »، « مطالعات جمعیتی بر روی کروموزوم Y و DNA میتوکندریال »، « مطالعه بر روی ساختار ژنتیکی و پروتئومی پروتئین های مختلف و ترسیم درخت های فیلوژنتیک برای آن ها »، « استناد به مسئله ی مقاومت آنتی بیوتیکی باکتری ها » و ... از آن جمله می باشند که از این به بعد به صورت مفصل و مبسوط به نقد آن ها خواهیم پرداخت.


دستاویزی به نام فسیل ها (سنگواره ها) - بخش اول

فسیل ها چه اطلاعاتی را به ما ارایه می کنند؟

اگر نگاهی به کتب، مقالات و فیلم های طرفداران « فرضیه ی تکامل » بیندازیم، ملاحظه خواهیم کرد که بخش های مهمی از آن ها را مطالبی تشکیل می دهند که بر پایه ی فسیل ها و سنگواره ها بنا نهاده شده اند. به خصوص این مسئله در مورد کتب، مقالات و فیلم هایی که به مخاطبان عام ارایه می شوند، نمود بیشتری دارد و ملاحظه می گردد که در کتب، مقالات و فیلم های مربوط به مخاطب عام، به دلیل ساده تر بودن استدلالات مبتنی بر فسیل ها و سنگواره ها، و نیز باورپذیری بیشتر این مسئله، تمرکز بیشتری بر روی این گونه استدلالات صورت پذیرفته است.

سراسر کتب مربوط به « فرضیه ی تکامل » اعم از کتب عمومی و تخصصی، مملو از تصاویری است که بر اساس برخی فسیل ها و سنگواره ها و صد البته با چاشنی هنر هنرمندان تکامل دوست!، شکل گرفته و در آن ها تصاویری از استخوان ها، سنگواره ها و نیز تصاویر ظاهراً بازسازی شده از موجودات زنده ی ماقبل تاریخ ارایه شده است که به خصوص برخی از تصاویر بازسازی شده که به نحو هنرمندانه ای تهیه شده اند، باورپذیری مخاطب را افزایش می دهند! تصاویر زیر گوشه ای از این مثال ها هستند:

Image
توالی اسب ها که بر اساس برخی از ویژگی های اسکلتی، تکامل اسب ها را مطابق ادعای طرفداران فرضیه ی تکامل، نشان می دهد. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)

Image
توالی جمجمه ها، که سیر تکامل انسان را طبق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)

Image
جمجمه و تصاویر به اصطلاح بازسازی شده ی منسوب به « انسان راست قامت : Homo Erectus » که از سوی طرفداران « فرضیه ی تکامل » ارایه شده است. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)

Image
جمجمه و تصاویر به اصطلاح بازسازی شده ی منسوب به « انسان ماهر : Homo Habilis » که از سوی طرفداران « فرضیه ی تکامل » ارایه شده است. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)

Image
تصاویر بازسازی شده از سیر تکامل « انسان » که روند تکاملی انسان را مطابق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)

همانگونه که به صورت اجمالی ملاحظه فرمودید، طرفداران « فرضیه ی تکامل » به صورت جدی بر روی فسیل ها (سنگواره ها) ی مورد ادعای خود پافشاری و بر روی آن ها سرمایه گذاری کرده اند و از آن ها به منظور تأیید ادعاهای خود بهره جسته اند و در این میان، از این فسیل ها، بیش از همه برای متقاعد کردن مخاطب عام خود بهره جسته اند!

در همین راستا اگر نگاهی به کتب، مقالات و فیلم های طرفداران « فرضیه ی تکامل » بیندازیم، در خواهیم یافت که از دیدگاه آنان، فسیل های مورد ادعای آن ها، حاوی اطلاعات محکم و گرانبها، و به عنوان شواهد و اسناد محکمی جهت تأیید « فرضیه ی تکامل » می باشند؛ به طوری که بر اساس همین فسیل ها، طرفداران « فرضیه ی تکامل » مباحث متعددی را پیرامون قوای جسمانی، روابط اجتماعی، تولید مثل و ... موجودات نامبرده مطرح می نمایند!!! و در این میان به داستان سرایی نیز می پردازند!!!

اما آیا به راستی و همان گونه که « تکامل شناسان » ادعا می کنند، فسیل های کشف شده، اطلاعات زیادی پیرامون « موجودات زنده » ی مذکور، وضعیت جسمانی، شرایط فیزیولوژیک و حتی زمان زیستن این گونه موجودات ارایه می دهند؟ آیا فسیل ها به مثابه آینه های دقیقی از وضعیت زندگی موجودات ماقبل تاریخ می باشند؟

در یک کلام باید گفت: خیر! فسیل ها اطلاعات زیاد و دقیقی پیرامون موجودات زنده ی صاحب آن ها به دست نمی دهند!!! فسیل ها آینه ی مناسبی از شرایط فیزیولوژیک، وضعیت ژنتیکی، توانایی باروری و حتی زمان زندگی موجودات زنده ی صاحب آن ها نیستند!!!

این حرف در وهله ی اول ممکن است کمی عجیب به نظر برسد و متفاوت با آن چیزی باشد که عمدتاً در رسانه ها شنیده ایم، اما دلایل متعددی برای بی اعتمادی اطلاعات کسب شده از فسیل ها وجود دارند که در ادامه ی مقاله و چند مقاله ی آینده به آن ها اشاره می نماییم.

وجود اشکالات، ابهامات و انتقادات جدی در زمینه ی طول عمر فسیل های مکشوفه

برخلاف ادعای تکامل شناسان که محدوده ی نسبتاً دقیقی برای زیستن فسیل های مکشوفه اعلام می نمایند و برای مثال می گویند فسیل مذکور حدود 3/2 الی 5/2 میلیون سال قبل می زیسته است، از نظر علمی، زمان های مورد ادعای مذکور، دچار چالش ها و ابهامات بسیاری است.

عمده ی روش های به کار گرفته شده در محاسبه ی طول عمر فسیل های مکشوفه، بر پایه ی « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد.(1) اما « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » چیست؟

اساس « زمان سنجی رادیومتریک »، بر پایه ی واکنش های « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می باشد.(2) برای درک بهتر این مسئله، لطفاً به توضیحات زیر، توجه فرمایید:(3)

هسته های اتم های رادیواکتیو، هسته های ناپایدار برخی عناصر هستند که به مرور زمان، از طریق برخی واکنش ها که آن ها را « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می نامند (شامل واپاشی های آلفا، بتا و گاما) و از طریق از دست دادن مقداری از انرژی درونی خود، به هسته های اتم های پایدارتری تبدیل می گردند. به عنوان مثال « هسته ی ناپایدار » اتم « اورانیوم 238 : 238 U » در طی زمان و در اثر واکنش « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « توریوم 234 : 234 Th » تبدیل می گردد. مثال دیگر در این زمینه، تبدیل « هسته ی ناپایدار » اتم « کربن 14 : 14 C » به « هسته ی پایدار » اتم « هیدروژن 14 : 14 N» طی واکنش « واپاشی هسته ای » می باشد:(4)

Image
« واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » که در آن، « هسته ی ناپایدار » اتم « اورانیوم 238 : 238 U » در طی زمان به « هسته ی پایدارتر » اتم « توریوم 234 : 234 Th » تبدیل می گردد.


Image
« واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » که در آن، « هسته ی ناپایدار » اتم « کربن 14 : 14 C » به « هسته ی پایدار » اتم « هیدروژن 14 : 14 N» تبدیل می گردد.

البته در بسیاری از موارد، تنها یک واکنش « واپاشی هسته ای » صورت نمی گیرد، بلکه زنجیره ای از واکنش های متوالی « واپاشی هسته ای »، موجب تبدیل « ناپایدارترین هسته »، به « پایدارترین هسته » می گردد. برای مثال، « هسته ی ناپایدار » اتم « سرب 212 : 212 Pb » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « سرب 208 : 208 Pb » تبدیل می گردد.(5) مثال دیگر در این زمینه، تبدیل « هسته ی ناپایدار » اتم « قلع 131 : 131 Sn » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « گزنون 131 : 131 Xe » می باشد:(6)

Image
زنجیره ای از واکنش های متوالی « واپاشی هسته ای » که موجب تبدیل « ناپایدارترین هسته »، به « پایدارترین هسته » می گردد: در تصویر سمت راست، « هسته ی ناپایدار » اتم « سرب 212 : 212 Pb » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « سرب 208 : 208 Pb » تبدیل می گردد. در تصویر سمت چپ، « هسته ی ناپایدار » اتم « قلع 131 : 131 Sn » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « گزنون 131 : 131 Xe » تبدل می شود.

این واکنش های « واپاشی هسته ای »، موجب می گردد تا به مرور زمان، تعداد هسته های ناپایدار اولیه که « هسته های والد : Parent Nucleus » نام دارند، تبدیل به « هسته های دختر : Daughter Nucleus » گردند. بدین ترتیب، در یک نمونه ی حاوی عناصر رادیواکتیو، با گذشت زمان از تعداد « هسته های والد : Parent Nucleus » کاسته گردیده و بر تعداد « هسته های دختر : Daughter Nucleus » اضافه می گردد:(7)

Image
همان گونه که در تصاویر فوق ملاحظه می گردد، در یک نمونه ی حاوی عناصر رادیواکتیو، با گذشت زمان از تعداد « هسته های والد : Parent Nucleus » کاسته گردیده و بر تعداد « هسته های دختر : Daughter Nucleus » اضافه می گردد. (نقاط خاکستری رنگ، نشانگر « هسته های والد : Parent Nucleus » و نقاط قرمز رنگ، نشانگر « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می باشد.)

این روند تبدیل « هسته های والد : Parent Nucleus » به « هسته های دختر : Daughter Nucleus » در مواد رادیواکتیو، اساس و پایه ی « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را تشکیل می دهد.(8) روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر مفروضات زیر بنا نهاده شده است:(9)

1) در یک نمونه ی رادیواکتیو، 2/1 (یک دوم) هسته های ناپایدار که « هسته های والد : Parent Nucleus » نام دارند، در طی زمان خاصی که « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » نامیده می شود، دچار « واپاشی هسته ای » شده و به « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تبدیل می شوند.

2) « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » برای هر واکنش « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، زمان ثابت و شناخته شده ای است. (دانشمندان طرفدار استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » این گونه فرض می نمایند.) طبق این فرض، زمان تبدیل « اورانیوم 235 : 235 Ur » به « سرب 207 : 207 Pb » حدود 707 میلیون سال، و زمان تبدیل « کربن 14 : 14 C » به « نیتروژن 14 : 14 N » حدود 5730 سال می باشد. جدول زیر، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » برخی از مهم ترین واپاشی های هسته ای را نشان می دهد:(10)

Image
3) طبق فرض و ادعای طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » برای هر واکنش « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، زمان ثابت و لایتغیری است و تحت تأثیر فاکتورهای دیگر قرار ندارد. همچنین طبق این فرض و ادعا، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » در طول زمان نیز ثابت باقی می ماند.

4) در نمونه ی رادیواکتیو مورد مطالعه، در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، هیچ « هسته ی دختر : Daughter Nucleus » وجود ندارد و تمامی نمونه فقط شامل « هسته های والد : Parent Nucleus » می باشد.

5) با فرض مشخص بودن « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » یک واکنش « واپاشی هسته ای » از یک سو و با فرض ثابت ماندن این زمان در طی قرن ها و اعصار متمادی، بر اساس نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می توان فهمید که چند « نیمه عمر » از زمان ابتدایی ماده ی اولیه (ساعت صفر) سپری شده است.


6) بین میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » در (ساعت صفر)، میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » بعد از گذشت زمان، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) »، و عمر نمونه ی رادیواکتیو، فرمول ساده شده ی زیر حاکم است:


Image
M0 : میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » در (ساعت صفر).

M1 : میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » بعد از گذشت زمان t.

t : زمان سپری شده از لحظه ی (ساعت صفر).

T : نیمه عمر رادیواکتیو عنصر M.

با مشخص بودن « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » و نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » در زمان مطالعه، می توان مدت زمان سپری شده از شروع « واپاشی هسته ای » را که طبق مفروضات فوق، معادل عمر ماده ی رادیواکتیو مورد نظر است، به دست آورد که البته برای این امر باید فرمول را به صورت لگاریتمی تغییر داد.

7) همه ی موارد فوق، زمانی صادق است که سیستم مورد مطالعه، یک سیستم بسته باشد؛ یعنی هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های والد : Parent Nucleus » از خارج از سیستم، به آن وارد نشود و هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های دختر : Daughter Nucleus »، از سیستم خارج نگردد. یعنی تغییر غلظت هسته های والد و دختر در نمونه ی مورد مطالعه، تنها باید از طریق واکنش های واپاشی هسته ای صورت گیرد و نباید به غیر از روش مذکور، دلیلی برای افزایش یا کاهش هسته های والد و دختر وجود داشته باشد.

خلاصه شده ی مفروضات فوق، در تصاویر زیر به نمایش در آمده اند:(11)

Image
همان گونه که در تصاویر فوق ملاحظه می گردد، در یک نمونه ی حاوی عناصر رادیواکتیو، با گذشت زمان از تعداد « هسته های والد : Parent Nucleus » کاسته گردیده و بر تعداد « هسته های دختر : Daughter Nucleus » اضافه می گردد. (نقاط خاکستری رنگ، نشانگر « هسته های والد : Parent Nucleus » و نقاط قرمز رنگ، نشانگر « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می باشد.) بر اساس نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus »، می توان به عمر تقریبی سپری شده از لحظه ی ابتدایی (ساعت صفر) که در سمت چپ تصویر واقع شده است، پی برد. فلش قرمز به ماده ی مورد مطالعه در (ساعت صفر) اشاره می نماید که در آن تماماً « هسته های والد : Parent Nucleus » به چشم می خورد و اثری از « هسته های دختر : Daughter Nucleus » به چشم نمی خورد. فلش آبی به ماده ی مورد مطالعه بعد از گذشت 1 نیمه عمر اشاره می کند. در این وضعیت، نیمی از هسته ها را « هسته های والد : Parent Nucleus » و نیمی دیگر را « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تشکیل می دهند. فلش سبز به ماده ی مورد مطالعه بعد از گذشت 2 نیمه عمر اشاره می کند. در این وضعیت، یک چهارم از هسته ها را « هسته های والد : Parent Nucleus » و سه چهارم دیگر را « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تشکیل می دهند. فلش زرد به ماده ی مورد مطالعه بعد از گذشت 5 نیمه عمر اشاره می کند. در این وضعیت، تنها حدود 3 درصد از هسته ها را « هسته های والد : Parent Nucleus » و 97 درصد دیگر را « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تشکیل می دهند.

Image
مثال عملی از استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در تبدیل عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar »، که مورد علاقه ی « زمین شناسان » و « دیرینه شناسان » نیز می باشد: نمونه ای که حاوی 100 درصد هسته ی عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » می باشد (فلش قرمز)، به مرور زمان، دچار واپاشی هسته ای شده و تبدیل به هسته ی پایدارتر « آرگون 40 : 40 Ar » می شود. با توجه به این که نیمه عمر واکنش واپاشی هسته ای که در طی آن « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar » تبدیل می شود، حدود 1251 میلیون سال است، با گذشت 1 نیمه عمر (1 × 1251 = 1251 میلیون سال) (فلش آبی)، فقط 50 درصد نمونه از « پتاسیم 40 : 40 K » تشکیل شده و 50 درصد آن را « آرگون 40 : 40 Ar » تشکیل می دهد. بعد از گذشت 2 نیمه عمر (2 × 1251 = 2502 میلیون سال) (فلش سبز)، فقط 25 درصد نمونه از « پتاسیم 40 : 40 K » تشکیل شده و 75 درصد آن را « آرگون 40 : 40 Ar » تشکیل می دهد. پس از گذشت 4 نیمه عمر (4 × 1251 = 5004 میلیون سال) (فلش صورتی)، فقط 6 درصد نمونه از « پتاسیم 40 : 40 K » تشکیل شده و 94 درصد آن را « آرگون 40 : 40 Ar » تشکیل می دهد. از سوی دیگر به طرزی مشابه و با توجه به روابط بین نسبت هسته های والد « پتاسیم 40 : 40 K » و هسته های دختر « آرگون 40 : 40 Ar » در نمونه ی حاوی « پتاسیم 40 : 40 K » و « آرگون 40 : 40 Ar » و با در نظر گرفتن نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K »، می توان به عمر نمونه ی حاوی عناصر نامبرده، پی برد.

با توجه به مطالب ذکر شده، « زمین شناسان »، « دیرینه شناسان » و « زیست شناسان »، از اتم « کربن 14 : 14 C » موجود در استخوان ها و فسیل ها برای بررسی عمر موجودات زنده در محدوده ی زمانی کمتر از 70000 سال قبل بهره می برند؛(12) اما در مورد بسیاری از فسیل ها و سنگواره ها، « اورانیوم 238 : 238 Ur »، « اورانیوم 235 : 235 Ur »، « روبیدیوم 87 : 87 Rb »، « پتاسیم 40 : 40 K » و ... موجود در لایه های زمین شناسی مجاور فسیل های مکشوفه (عمدتاً لایه های متشکل از سنگ های آذرین)، سنگ بنای ارزیابی طول عمر فسیل های مذکور قرار می گیرد.(13) چرا که عناصر نامبرده، گرچه در داخل بدن موجودات زنده به میزان کافی موجود نیستند، اما با توجه به وفور عناصر نامبرده در لایه های آذرین مجاور لایه های رسوبی دربردارنده ی فسیل ها، و نیز نیمه عمر طولانی عناصر رادیواکتیو نامبرده که در حد چند میلیارد سال می باشد، نسبت به « کربن 14 : 14 C » برای مطالعات بازه های زمانی طولانی تر برتری دارند و می توانند برای بررسی ادوار زمانی تا حد چند میلیارد سال قبل نیز مورد بررسی قرار گیرند.(14) جدول زیر، نیمه عمر و بازه ی زمانی قابل مطالعه توسط برخی از عناصر رادیواکتیو کاربردی در عرصه های « زمین شناسی »، « دیرینه شناسی » و « زیست شناسی » را نشان می دهد:(15)

Image

Image

منطقه ی « گراند کانیون : Grand Canyon » در ایالات متحده ی آمریکا (به لایه های مختلف صخره ها در این منطقه توجه فرمایید)؛ بر اساس روش های زمان سنجی که عمده ی آن ها مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد، لایه های صخره ای این منطقه، به زمان های زمین شناسی مختلفی منسوب شده اند. « دیرینه شناسان » فسیل های مکشوفه در این گونه لایه های صخره ای را هم عصر صخره های مجاورشان می دانند. مشابه این روش، جهت تخمین عمر فسیل های کشف شده در سایر مناطق نیز به کار می رود و فسیل های کشف شده در هر لایه، بر اساس « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » عناصر رادیواکتیو لایه های مجاور، زمان بندی گردیده و طول عمر آن ها تخمین زده می شود.

به طور خلاصه باید گفت که بسیاری از طرفداران « فرضیه ی تکامل » با استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به تخمین زمانی فسیل های مکشوفه پرداخته و بر اساس زمان های به دست آمده، فسیل ها را زمان بندی می نمایند و با توجه به تقدم و تأخر این زمان ها، تئوری های خود را در این زمینه شاخ و بال می دهند.

همان گونه که ذکر شد، روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مورد استفاده در زیست شناسی، بر اساس « نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو » عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل ها یا صخره های مجاور فسیل ها می باشد. این روش زمان سنجی بر مفروضات عمده ای استوار است که عباتند از:(16)

1) عناصر رادیواکتیو ناپایدار، به مرور زمان به عناصر پایدارتر، واپاشی هسته ای می یابند که این مسئله در طی زمان های خاصی به نام « زمان نیمه عمر » رخ می دهد. با گذشت هر نیمه عمر، میزان عنصر ناپایدار رادیواکتیو، به نصف میزان قبل می رسد.

2) زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو در طول زمان یکسان و ثابت است.

3) زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو با عوامل محیطی مرتبط نیست.

4) در نمونه ی رادیواکتیو مورد مطالعه، در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، هیچ « هسته ی دختر : Daughter Nucleus » وجود ندارد و تمامی نمونه فقط شامل « هسته های والد : Parent Nucleus » می باشد.

5) با فرض مشخص بودن « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » یک واکنش « واپاشی هسته ای » از یکسو و با فرض ثابت ماندن این زمان در طی قرن ها و اعصار متمادی، بر اساس نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می توان فهمید که چند « نیمه عمر » از زمان ابتدایی ماده ی اولیه (ساعت صفر) سپری شده است.

6) همه ی موارد فوق، زمانی صادق است که سیستم مورد مطالعه، یک سیستم بسته باشد؛ یعنی هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های والد : Parent Nucleus » از خارج از سیستم، به آن وارد نشود و هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های دختر : Daughter Nucleus »، از سیستم خارج نگردد. یعنی تغییر غلظت هسته های والد و دختر در نمونه ی مورد مطالعه، تنها باید از طریق واکنش های واپاشی هسته ای صورت گیرد و نباید به غیر از روش مذکور، دلیلی برای افزایش یا کاهش هسته های والد و دختر وجود داشته باشد.

تا این جای کار همه ی مسایل دقیق و علمی به نظر می رسد و تصور می گردد که « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » روش بسیار دقیق و بی نقصی برای مطالعه ی فسیل ها و سنگواره ها است!

اما آیا چنین پنداری در مورد « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » صحیح است؟ آیا همان گونه که طرفداران « فرضیه ی تکامل » ادعا می کنند، روشی دقیق و بی نقص است؟ آیا زمان هایی که « تکامل شناسان » درباره ی فسیل های مکشوفه ادعا می کنند، صحیح و قابل اعتماد است؟

در یک کلام باید گفت: خیر!!! ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » پیرامون دقیق و بی نقص بودن روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » سخن گزافی بیش نیست و مطابق پژوهش ها و مطالعات انجام شده در این حوزه، دقت و قابلیت اتکا بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » با چالش ها، ابهامات، ایرادات و انتقادات بسیار مهمی مواجه است!

بسیار جالب است که علی رغم وجود چالش های جدی در مقابل روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » و به خصوص کاربردهای آن در « زمین شناسی » و « دیرینه شناسی »، مقالات منتشر شده در این حوزه، علی رغم این که در نشریات معتبر علمی چاپ شده اند، با سکوت و تجاهل « تکامل شناسان » مواجه شده است که این مسئله نیز وجه دیگری از وجود « لمپنیسم علمی » را در بین طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد!

اما چالش ها و ایرادات مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » و استفاده از آن در بررسی عمر « فسیل ها (سنگواره ها) چیست؟

1) یکی از مفروضات به کار رفته در مورد « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » این است که « زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو »، ارتباطی با فاکتورهای محیطی ندارد.(17) اتفاقاً صحت این فرض برای دقیق و کاربردی بودن روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بسیار حیاتی و مهم است؛ چرا که اگر « زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو » تحت تاثیر عوامل محیطی مانند فرم شیمیایی، فشار محیط و ... باشد، آن گاه تمامی محاسباتی که تاکنون در مورد عمر فسیل های مکشوفه انجام شده، از بیخ و بن غلط بوده و با چالش مواجه می گردد!!! زیرا دانشمندان به هیچ عنوان اطلاع دقیقی از شرایط محیطی فسیل ها و صخره های اطرافشان در طی چند میلیون سال اخیر ندارند!

اما بسیار جالب است که بدانیم مطالعات دقیق و مهم انجام شده در حیطه ی عوامل موثر بر « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » و « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، خلاف مفروضات قبلی را نشان داده اند!!! یعنی برخلاف مفروضات « تکامل شناسان » و سایر طرفداران پروپا قرص استفاده از « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، مطالعات دقیق و معتبری که عمدتاً نیز در طی دهه ی اخیر انجام شده اند، نشان می دهند که برخلاف ادعاهای اولیه، « واپاشی هسته ای » و « زمان نیمه عمر واپاشی هسته ای : Half-life (t½) »، نه یک فرآیند ثابت و مستقل از فاکتورهای محیطی، بلکه فرآیندی به شدت تحت تأثیر عوامل محیطی می باشند!!!

مطالعات مهم و دقیقی که به خصوص در طی دهه ی اخیر صورت گرفته اند، نشان می دهند که برخلاف تصورات قبلی، پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » یک پدیده ی مستقل از محیط و دارای سیر یکنواخت نیست، بلکه با عوامل مختلف محیطی همچون فرم های مختلف شیمیایی، فشار محیط، فعالیت شراره های خورشیدی (Solar Flares) و حتی فاصله ی زمین از خورشید ارتباط دارد!!! این در حالی است که تاکنون، تمامی محاسبات « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر اساس ثابت و یکنواخت بودن پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » و مستقل بودن آن از فاکتورهای محیطی شکل گرفته اند و فرض مذکور، یک مسئله ی پایه ای و اساسی در « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد و بدون این فرض، عملاً طرفداران « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » خلع سلاح خواهند شد!

به منظور بررسی دقیق تر این مسئله، بهتر است نگاهی به مقالات اخیر منتشر شده در رابطه با ارتباط پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » با فاکتورهای محیطی بیندازیم:

الف) « چی آن هو : Chih-An Huh » از « موسسه ی علوم زمین (آکادمیا سینیکا : Academia Sinica » واقع در تایوان، در مقاله ی خود با عنوان « وابستگی سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » به فرم های شیمیایی : Dependence of the decay rate of 7Be on chemical forms » که در سال 1999 میلادی در نشریه ی معتبر « Earth and Planetary Science Letters (EPSL) » منتشر گردید و در حال حاضر نیز طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نموده است که بر طبق مطالعات انجام شده توسط موسسه ی مذکور، ملاحظه می گردد که بر خلاف تصورات قبلی، سرعت واپاشی رادیواکتیو عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، مستقل از فاکتورهای محیطی نیست و عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » در فرم های مختلف شیمیایی شامل فرم اکسیده، فرم هیدروکسیله و فرم هیدروکسیله ی دو بار مثبت (که تمامی این فرم های می توانند در شرایط مختلف محیطی وجود داشته باشند)، متفاوت است!!!(18)

جالب این که مولف مقاله صراحتاً اشاره می نماید که فرم های مختلف شیمیایی « بریلیوم 7 : 7 Be » می توانند حدود % 1/5 اختلاف سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » داشته باشند!(19)

اما مهم تر از همه این که خود مولف مقاله نیز اشاره می نماید که این یافته ها، با تصورات قبلی در حوزه های « زمین شناختی »، « اقیانوس شناختی » و « محیط شناختی » که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » را ثابت می دانستند، تفاوت های مهمی دارد و نشان می دهد که برخلاف تصورات مذکور، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می تواند متغیر باشد:(20)

Image
وابستگی سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » به فرم های شیمیایی؛ نکته ی جالب این که مولف مقاله نیز به این نکته اشاره می نماید که این یافته ها، با تصورات قبلی در حوزه های « زمین شناختی »، « اقیانوس شناختی » و « محیط شناختی » که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » را ثابت می دانستند، تفاوت های مهمی دارد و نشان می دهد که برخلاف تصورات مذکور، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می تواند متغیر باشد.


اما نکته ی مهم دیگری که مولف مقاله ی مذکور به آن اشاره می نماید، این است که از برخی عناصر دیگری همچون « پتاسیم 40 : 40 K » نیز انتظار چنین پدیده ای می رود و احتمالاً فرم های شیمیایی مختلف آن ها نیز سرعت های واپاشی مختلفی خواهند داشت. جالب این که « پتاسیم 40 : 40 K » از اهمیت بالایی در عرصه های مختلف « زمین شناسی و بالاخص « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » برخوردار است:(21)

Image
تغییر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » برخی از عناصر رادیواکتیو مورد استفاده در « زمین شناسی » شامل « آلومینیم 26 : 26 Al » ، « کلر 36 : 36 Cl » و به خصوص « پتاسیم 40 : 40 K » در فرم های مختلف شیمیایی! این مسئله می تواند معادلات طرفداران « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را بر هم زند.

ممکن است این گونه تصور شود که تنها % 1/5 اختلاف ایجاد شده در اثر فرم های مختلف شیمیایی، عدد قابل توجهی نیست و تأثیرات چندانی بر محاسبات مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » ندارد. اما واقعیت این است که همین مقدار اختلاف ایجاد شده نیز از نظر « زمین شناسی » و « دیرینه شناسی » بسیار حائز اهمیت است. برای مثال عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » که در زمره ی پرکاربردترین اتم های رادیواکتیو در عرصه های « زمین شناسی »، « دیرینه شناسی » و « فسیل شناسی » قرار دارد، نیمه عمری در حدود 28/1 میلیارد سال دارد.(22) اگر حتی حدود % 1/5 اختلاف زمانی را بین فرم های مختلف شیمیایی « پتاسیم 40 : 40 K » در نظر بگیریم، این میزان اختلاف حدود 19 میلیون و 200 هزار سال خواهد شد! یعنی یک فسیلی که واقعاً و حقیقتاً مربوط به 100 سال پیش است، اشتباهاً به 19 میلیون و 200 هزار سال قبل منسوب خواهد گردید!!!

بنابراین با توجه به این که در محاسبات مربوط به زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » این تغییر پذیری سرعت در اثر فرم های مختلف شیمیایی لحاظ نشده است، عملاً اعداد ذکر شده پیرامون زمان زندگی فسیل های کشف شده، غیر معتبر، ناصحیح، خوش بینانه و گنگ می باشد و به نظر می رسد که باید تمامی اعداد ذکر شده پیرامون عمر فسیل های کشف شده، مورد بازبینی جدی قرار گیرد. برای مثال فسیل دایناسور « آناسازی سوروس : Anasazisaurus » منسوب به 74 میلیون سال قبل(23) که بر اساس روش های رادیومتریک تعیین عمر شده است، ممکن است حقیقتاً و واقعاً منسوب به 93 میلیون سال قبل یا 55 میلیون سال قبل بوده باشد و با در نظر گرفتن این تغییرات فاحش در محاسبات زمان سنجی رادیومتریک در مورد سایر فسیل ها از سایر گونه ها، آن چه که طرفداران « فرضیه ی تکامل » به عنوان فسیل های حد واسط یا توالی فسیل ها در نظر می گرفتند، تنها باوری خوش خیالانه خواهد بود!

البته تاکنون فقط درباره ی تاثیرات فرم های شیمیایی مختلف یک عنصر رادیواکتیو بر زمان واپاشی آن صحبت گردید، حال آن که فاکتورهای مهم دیگری نیز در این خصوص کشف گردیده اند که توجه به آن ها موجب قرار گرفتن علامات سوال بیشتری در مقابل زمان سنجی رادیومتریک خواهد شد!

ب) « لین گون لیو : Lin-Gun Liu » و « چی آن هو : Chih-An Huh » از « موسسه ی علوم زمین (آکادمیا سینیکا : Academia Sinica) واقع در تایوان، در مقاله ی خود با عنوان « تأثیر فشار بر سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » : Effect of pressure on the decay rate of 7Be » که در سال 2000 میلادی در نشریه ی معتبر « Earth and Planetary Science Letters (EPSL) » منتشر گردید و در حال حاضر نیز طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نمودند که بر طبق مطالعات انجام شده توسط موسسه ی مذکور، ملاحظه گردیده که بر خلاف تصورات قبلی، سرعت واپاشی رادیواکتیو عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، مستقل از فاکتورهای محیطی نیست و سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، با افزایش فشار، افزایش می یابد!!!(24)

جالب این که مولف مقاله صراحتاً اشاره می نماید که ثابت واپاشی هسته ای (λ) « بریلیوم 7 : 7 Be » با افزایش فشار در حد 400 کیلو بار (400 Kbar)، حدود % 1 افزایش می یابد!(25)

اما مهم تر از همه این که خود مولف مقاله نیز اشاره می نماید که با توجه به استفاده ی فراوان از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » و تأثیرگذاری احتمالی تغییرات فشاری بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « پتاسیم 40 : 40 K »، احتمالاً طول عمر زمین شناختی و دیرینه شناختی موادی که تا به امروز مورد محاسبه قرار گرفتند، دقیق نبوده و طول عمرهای محاسبه شده، بیش از مقدار واقعی تخمین زده شده است!!!:(26)

Image
تأثیر فشار بر سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »؛ مولف مقاله به این نکته اشاره می نماید که، به ازای افزایش فشار در حد « 400 کیلوبار : 400 Kbar »، سرعت واپاشی هسته ای در حدود % 1 افزایش می یابد! اما نکته ی مهم این که مولفین مقاله متذکر می گردند که این یافته ممکن است بر واکنش تبدیل « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar » که به وفور در زمین شناسی مورد استفاده قرار می گیرد، قابل تعمیم باشد. (سرعت واپاشی عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » نیز نه مسئله ای مستقل از عوامل محیطی، بلکه تحت تأثیر فاکتور محیطی تغییر فشار باشد.)

همچنین مولفین مقاله، در قسمت « نتایج و بحث : Results and Discussion » مقاله، صراحتاً اشاره می نمایند که در صورت بروز رفتار مشابه در پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « پتاسیم 40 : 40 K »، همانند اثرات یافته شده پیرامون تأثیر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، طول عمر های محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K »، غیر دقیق بوده و بیش از میزان واقعی تخمین زده شده اند:(27)

Image
مولفین مقاله، در قسمت « نتایج و بحث : Results and Discussion » مقاله، صراحتاً اشاره می نمایند که در صورت بروز رفتار مشابه در پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « پتاسیم 40 : 40 K »، همانند اثرات یافته شده پیرامون تأثیر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، طول عمر های محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » که تاکنون بر مبنای اطلاعات قبلی محاسبه می شدند، غیر دقیق بوده و بیش از میزان واقعی تخمین زده شده اند. البته مولفین مقاله اشاره نموده اند که با افزایش جرم اتمی عناصر رادیواکتیو، اثر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » کاهش می یابد، به طوری که در مورد عنصر رادیواکتیو « روبیدیوم 83 : 83 Rb » ملاحظه می گردد که تا فشار حدود « 420 کیلو بار : 420 Kbar »، تغییر قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » این عنصر، رخ نمی دهد. (هر چند که اثرات فشاری بالاتر از « 420 کیلو بار : 420 Kbar » در مورد « روبیدیوم 83 : 83 Rb » مورد مطالعه قرار نگرفته است و ممکن است در فشارهای بالاتر، تغییرات قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « روبیدیوم 83 : 83 Rb » نیز رخ دهد و این عنصر نیز همانند عناصر رادیواکتیو سبک تر، دچار تغییر در سرعت واپاشی گردد.)

البته همانگونه که در زیرنویس تصویر فوق، توضیح داده شده است، مولفین مقاله اشاره نموده اند که با افزایش جرم اتمی عناصر رادیواکتیو، اثر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » کاهش می یابد، به طوری که در مورد عنصر رادیواکتیو « روبیدیوم 83 : 83 Rb » ملاحظه می گردد که تا فشار حدود « 420 کیلو بار : 420 Kbar »، تغییر قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » این عنصر، رخ نمی دهد.(28) (هر چند که اثرات فشاری بالاتر از « 420 کیلو بار : 420 Kbar » در مورد « روبیدیوم 83 : 83 Rb » مورد مطالعه قرار نگرفته است و ممکن است در فشارهای بالاتر، تغییرات قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « روبیدیوم 83 : 83 Rb » نیز رخ دهد و این عنصر نیز همانند عناصر رادیواکتیو سبک تر، دچار تغییر در سرعت واپاشی گردد.)

با این حال این نکته بسیار حائز اهمیت است که مطالعات « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عناصر رادیواکتیو سبک همچون عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » و عناصر رادیواکتیو با وزن متوسط همچون عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K »، از شیوع بالایی در مطالعات زیست شناسی و دیرینه شناسی برخوردارند.

برای مثال، طرفداران « فرضیه ی تکامل »، طول عمر فسیل موجود به اصطلاح خودشان « انسان سا : Hominid » ی موسوم به « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali » را بر اساس « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » (یکی دیگر از ایزوتوپ های عنصر بریلیوم) در حدود 3/6 میلیون سال تخمین زده اند،(29) حال آن که این عدد محاسبه شده، فاکتورهایی مانند اثر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » (و نیز سایر فاکتورها همچون اثر فرم های مختلف شیمیایی، فعالیت خورشید و ...) را در نظر نگرفته است و به این دلیل عدد طول عمر محاسبه شده در مورد فسیل « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali »، چندان قابل اعتماد نیست.


Image
فسیل متعلق به « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali » که بر اساس « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » قدمت آن در حدود 3/6 میلیون سال تخمین زده شده است. در محاسبه ی مذکور، هیچ توجهی به اثر فشار، فرم های مختلف شیمیایی و ... بر تغییر در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » نشده است. به همین به نظر می رسد که محاسبه ی مذکور، ناصحیح، ساده انگارانه و دور از واقعیت می باشد.

ج) « جر جنکینز : Jere H. Jenkins »، « افراییم فیشباخ : Ephraim Fischbach »، « جان بونچر : John B. Buncher »، « جان گروئنوالد : John T. Gruenwald »، « دنیس کراوز : Dennis E. Krause » و « جوشوا ماتس : Joshua J. Mattes » از « دانشگاه های « پوردو : Purdue » و « واباش : Wabash » » واقع در ایالت ایندیانای آمریکا در مقاله ی خود با عنوان « شواهد ارتباط بین سرعت واپاشی هسته ای با فاصله ی بین زمین - خورشید : Evidence of correlations between nuclear decay rates and Earth–Sun distance » که در سال 2009 میلادی در نشریه ی معتبر « Astroparticle Physics » منتشر گردید و در حال حاضر نیز از طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نموده اند که بر طبق مطالعات انجام شده، ملاحظه گردیده است که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و با تغییرات فصلی و نیز تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، تغییر می یابد!!!(30)

Image
شواهد ارتباط بین سرعت واپاشی هسته ای با فاصله ی بین زمین - خورشید؛ سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و با تغییرات فصلی و نیز تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، تغییر می یابد!!!

توجه فرمایید که به دلیل بیضی بودن مدار زمین در چرخش به دور خورشید، فاصله ی زمین تا خورشید، از 147 میلیون کیلومتر تا 152 میلیون کیلومتر در فصول مختلف سال تغییر می کند؛ به نحوی که در ماه ژانویه ی میلادی هر سال، وضعیتی به نام « پری هلیون : Perihelion » رخ می دهد که در طی آن زمین در نزدیک ترین فاصله از خورشید قرار می گیرد (147 میلیون کیلومتر)، اما در ماه جولای میلادی هر سال، وضعیتی به نام « آپ هلیون : Aphelion » رخ می دهد که زمین در دورترین فاصله از خورشید واقع می گردد (152 میلیون کیلومتر).(31) طبق مطالعه ی مذکور، همین تغییرات جزئی نیز در تغییر سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » موثر می باشد!(32)

نکته ی مهم دیگری که باید به آن اشاره نمود، این است که در متن مقاله به این مسئله اشاره شده است که علاوه بر تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، مکانیسم های احتمالی دیگری همچون « تغییرات دمایی » فصول مختلف سال نیز می تواند باعث تغییر در سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » گردد:(33)

Image
علاوه بر تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، مکانیسم های احتمالی دیگری همچون « تغییرات دمایی » فصول مختلف سال نیز می تواند باعث تغییر در سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » گردد.

مطالعات دیگری نیز توسط « آلبورگر : Alburger » و همکاران در سال 1986،(34) « زیگرت : Siegert » و همکاران در سال 1998(35) و نیز « فالکنبرگ : Falkenberg »(36) در سال 2001 میلادی انجام شده اند که این مطالعات نیز تغییر در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si »، « یوروپیوم 152 : 152 Eu » و « تریتیوم 3 : 3 H » را به ترتیب در طی فصول مختلف سال، متذکر شده اند. (37)

البته در مطالعه ی دیگری که « نورمن : Norman » و همکاران در سال 2009 میلادی منتشر نمودند، عنوان نموده بودند که برخی از عناصر رادیواکتیو دیگر همچون « سدیم 22 : 22 Na »، « تیتانیوم 44 : 44 Ti »، « نقره 108 : 108 Agm »، « قلع 121 : 121 Snm »، « باریوم 133 : 133 Ba » و « آمریسیوم 241 : 241 Am »، دچار تغییرات سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » واضحی که متناسب با تغییرات فاصله ی « زمین - خورشید » باشد، نشده اند.(38)

گرچه هیچ مطالعه ی مهمی هنوز پیرامون تأثیر یا عدم تأثیر فاصله ی « زمین - خورشید » و نیز تغییرات فصلی بر تغییر در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر مهم رادیواکتیو مورد استفاده در زمین شناسی و زیست شناسی همچون « اورانیوم 238 : 238 U »، « اورانیوم 235 : 235 U »، « توریوم 232 : 232 Th »، « پتاسیم 40 : 40 K »، « روبیدیوم 87 : 87 Rb »، « ساماریوم 147 : 147 Sm »، « بریلیوم 10 : 10 Be »، و « کربن 14 : 14 C » انجام نشده است، اما وجود تغییرات مهم در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » گزارش شده در برخی عناصر رادیواکتیو اعم از عناصر رادیواکتیو سبک، نیمه سنگین و سنگین شامل « سیلیسیوم 32 : 32 Si »، « یوروپیوم 152 : 152 Eu »، « تریتیوم 3 : 3 H » و « رادیوم 226 : 226 Ra » طی مطالعات قدیمی و جدید که جدیدترین آن ها مربوط به سال 2009 میلادی می باشد،(39) احتمال وجود تغییرات فصلی و نیز تغییرات مرتبط با تغییر در فاصله ی « زمین - خورشید » را در عناصر رادیواکتیو مهم مورد مطالعه در زمین شناسی همچون « اورانیوم 238 : 238 U »، « پتاسیم 40 : 40 K »، « بریلیوم 10 : 10 Be »، و « کربن 14 : 14 C » قویاً مطرح می نماید!

اما جالب این که در محاسبات مربوط به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، احتمال بروز چنین نوساناتی برای سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو مورد استفاده، در نظر گرفته نشده است و به همین دلیل، طول عمرهای محاسبه شده ی فسیل ها بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، با اشکالات، ابهامات و علامت سوال های متعددی مواجه می باشد!

بنابراین به نظر می رسد که از این دیدگاه نیز به دلیل عدم بررسی اثرات تغییرات فصلی و تغییر در فاصله ی « زمین - خورشید » بر تغییر سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو مورد مطالعه در زمین شناسی، بازهم اعداد محاسبه شده پیرامون طول عمر فسیل ها، ناصحیح، خوش بینانه و غیر دقیق می باشند و می بایست با شک و تردید مواجه گردند.

د) « جر جنکینز : Jere H. Jenkins » و « افراییم فیشباخ : Ephraim Fischbach » از « دانشگاه « پوردو : Purdue » آمریکا در مقاله ی خود با عنوان « آشفتگی در سرعت واپاشی هسته ای در طی (همزمان با) شراره های خورشیدی 13 دسامبر 2006 میلادی : Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13 » که در سال 2009 میلادی در نشریه ی معتبر « Astroparticle Physics » منتشر گردید و در حال حاضر نیز طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نموده اند که بر طبق مطالعات انجام شده، ملاحظه گردیده است که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و با بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares »، تغییر می یابد!!!(40)

Image
آشفتگی در سرعت واپاشی هسته ای در طی (همزمان با) شراره های خورشیدی 13 دسامبر 2006 ؛ سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و در طی شراره های خورشیدی، تغییر می یابد!!!

این یافته ها از سوی برخی دیگر از دانشمندان برجسته ی علم فیزیک همچون « پیتر استورراک : Peter Sturrock » از دانشگاه « استندفورد : Standford » نیز مورد تأیید و حمایت قرار گرفته است.(41)

نکته ی جالب این که مولفان این مقاله، در قسمت پایانی مقاله ی خود، توصیح می دهند که نوسانات ملاحظه شده در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares »، نه یافته ای منبعث از اشکالات محاسباتی و تکنیکی، بلکه تغییری واقعی و منبعث از فعالیت های خورشید از جمله بروز « شراره های خورشیدی » می باشد.(42) مولفان مقاله تا جایی به صحت یافته های خود اطمینان دارند که برای راستی آزمایی یافته های خود، به مخالفان و منتقدان احتمالی، این نکته را گوشزد نموده اند که در صورت مخالفت با یافته های آنان، می توانند تغییرات سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » یا سایر عناصر را در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares » آینده، مورد ارزیابی قرار دهند:(43)

Image

نوسانات ملاحظه شده در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares »، نه یافته ای منبعث از اشکالات محاسباتی و تکنیکی، بلکه تغییری واقعی و منبعث از فعالیت های خورشید از جمله بروز « شراره های خورشیدی » می باشد! مولفان مقاله به مخالفان و منتقدان احتمالی خود، این نکته را گوشزد نموده اند که در صورت مخالفت با یافته های آنان، می توانند تغییرات سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » یا سایر عناصر را در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares » آینده، مورد ارزیابی قرار دهند!!!

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، حتی فاکتور محیطی تغییرات فعالیت خورشید نیز می تواند موجب تغییر در سرعت واپاشی هسته ای شود!!! این مسئله دقیقاً در تقابل با مفروضات و ادعاهای دانشمندان زمین شناس و زیست شناس می باشد که واپاشی هسته ای را مسئله ای کاملاً مستقل از فاکتورهای محیطی می دانند و سرعت واپاشی هسته ای را ثابت و لایتغیر می پندارند!

چند مقاله ی مهم اشاره شده در بالا، تنها بخشی از مستندات موجود پیرامون تأثیر فاکتورهای محیطی بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می باشد. مطالعات دیگری نیز در این زمینه وجود دارند که کنکاش بیشتر در این زمینه را بر عهده ی مخاطبان محترم می گذاریم.

اما با دانستن این که « فاکتورهای محیطی »، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » را تغییر می دهند، چه نتیجه ای حاصل می آید؟

دانشمندان طرفدار استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، با فرض این که « سرعت واپاشی هسته ای هر عنصر، ثابت و لایتغیر بوده و مستقل از فاکتورهای محیطی است »، در مورد واپاشی هسته ای هر عنصر، نمودار زیر را در نظر می گیرند:

Image
آن چه که طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در مورد استفاده از آن برای مطالعه ی فسیل ها می پندارند: طبق مفروضات طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، سرعت واپاشی هسته ای هر عنصر، ثابت و لایتغیر بوده و مستقل از فاکتورهای محیطی است. با این فرض، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » یک عنصر رادیواکتیو در طول واکنش واپاشی هسته ای، ثابت و لایتغیر باقی می ماند و به دلیل همین نیمه عمر ثابت و یکسان، با استفاده از معادلات ریاضی، به راحتی می توان، طول عمر نمونه ی حاوی ماده ی رادیواکتیو مورد نظر را محاسبه کرد. (فلش های قرمز رنگ که طول مساوی دارند، زمان نیمه عمر می باشند که طبق مفروضات و ادعاهای طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، همواره ثابت و یکسان می باشند).

اما همان گونه که در بخش های قبلی و با اسناد و مدارک اثبات گردید، دریافتیم که بر اساس تحقیقات و مطالعات متعدد، قوی و متقن، و دقیقاً برخلاف نظر طرفداران استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، به هیچ عنوان سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » این عناصر رادیواکتیو ، ثابت، یکسان و مستقل از فاکتورهای محیطی نمی باشد!!! بلکه طبق این تحقیقات معتبر، عوامل مختلف و متعدد محیطی از جمله « فرم های مختلف شیمیایی »، « تغییر فشار محیط »، « تغییر فاصله ی زمین تا خورشید » و حتی « کاهش یا افزایش فعالیت شراره های خورشیدی در سطح خورشید »! نیز موجب تغییر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » می گردند!!!(44) و نکته ی جالب این که با توجه به تازه و نو بودن بسیاری از این کشفیات، احتمالاً فاکتورهای محیطی دیگری نیز وجود دارند که آن ها نیز موجب تغییر سرعت واپاشی هسته ای و زمان نیمه عمر می گردند، اما هنوز کشف نشده اند و احتمالاً در آینده ای نه چندان دور، شاهد لیست بلندبالایی از عوامل تغییر دهنده ی سرعت واپاشی هسته ای خواهیم بود!


اما ماجرا موقعی پیچیده تر می شود که بخواهیم تأثیر همزمان چند فاکتور محیطی را بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » در نظر بگیریم! برای مثال جسد دایناسوری به نام « آناسازی سوروس : Anasazisaurus »(45) را در نظر بگیرید که در 73 میلیون سال قبل، در محیطی غنی از عنصر رادیواکتیو « بریلیوم » دفن شده و به مرور زمان در لایه های گل و لای مدفون گردیده باشد. بعد از آن نیز در حدود 65 میلیون سال قبل حجم انبوهی از « شراره های خورشیدی » فعالیت نموده باشند. سپس و به صورت مجدد در حدود 30 میلیون سال قبل حجم دیگری از « شراره های خورشیدی » در مقاطع زمانی متعددی فعال گردیده باشند و البته با گذشت زمان و دفن شدن بیشتر این دایناسور، فشار وارد بر لایه ی فسیل دایناسور مذکور به حدود 400 کیلوبار و حتی بیشتر رسیده باشد. این تغییر شرایط محیطی و نیز تغییر فشارهای وارده به فسیل در زمان های مختلف، مطابق مطالبی که در بخش های قبلی ملاحظه فرمودید، موجب تغییر در سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل و لایه های اطراف آن می گردد:

Image
مراحل تشکیل فسیل؛ به تغییر شرایط محیطی و فشارهای وارده در طول زمان و اثر این فشارها بر واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل و محیط اطراف آن توجه فرمایید.

حال اگر بخواهیم به صورت علمی و دقیق به پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو موجود در این گونه فسیل ها بپردازیم، باید این نکته را در ذهن داشته باشیم که با توجه به کشفیات مهم انجام شده و با توجه به تغییرات متعدد و غیر قابل ارزیابی صورت گرفته در شرایط محیطی فسیل ها اعم از « فرم های متغیر شیمیایی »، « فشارهای مختلف وارد شده از سوی اتمسفر و لایه های زمین شناسی فوقانی »، « تغییر فاصله ی زمین از خورشید »، « بروز دفعات متعددی از شراره های خورشیدی » و ... و نیز صدها تغییر نامکشوف دیگر در طی چندین میلیون سال اخیر، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو موجود در خود فسیل ها یا لایه های مجاور آن ها، ثابت و یکسان و لایتغیر نبوده و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » عناصر رادیواکتیو نامبرده، زمان ثابت و یکسانی نبوده و تغییر می نموده است.

به عبارت بهتر، پروسه ی « واپاشی هسته ای » عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل ها، الگویی مشابه زیر خواهد داشت:

Image
آن چه که در عالم واقع و در طبیعت در مورد نمونه های فسیلی رخ می دهد: با توجه به این که پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » تحت تأثیر عوامل مختلفی همچون « فرم های مختلف شیمیایی »، « تغییر فشار محیط »، « تغییر فاصله ی زمین تا خورشید » و حتی « کاهش یا افزایش فعالیت شراره های خورشیدی در سطح خورشید » و ... می باشد، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو توسط این عوامل و سایر عوامل دیگر، تغییر کرده و به عبارت دیگر، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » عناصر رادیواکتیو، زمان یکسان و ثابتی نمی باشد!!! (بر خلاف تصورات سابق!) در تصویر فوق، فلش های رنگی (نارنجی، بنفش، سبز، آبی و قرمز)، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » عنصر رادیواکتیو مورد مطالعه را در زمان های مختلفی نشان می دهد. با توجه به کشفیات جدید، این « زمان نیمه عمر » بر حسب شرایط مختلف محیطی تغییر می نماید. برای مثال در محدوده ای که با فلش بنفش رنگ نشان داده شده است، به دلیل ایجاد فشار شدید بر روی نمونه ی فسیل، تغییر فعالیت شراره های خورشیدی در آن برهه ی زمانی و ... پروسه ی « واپاشی هسته ای » تشدید و تسریع یافته و به همین دلیل « زمان نیمه عمر » کاهش یافته است. اما در محدوده ای که با فلش قرمز رنگ نمایش داده شده است، به دلیل کاهش فشار محیطی، تغییرات معکوس فعالیت شراره های خورشیدی و ...، پروسه ی « واپاشی هسته ای »، کند شده و به همین دلیل « زمان نیمه عمر » افزایش یافته است! با توجه به این تغییرات در سرعت « واپاشی هسته ای » در اثر فاکتورهای محیطی و با در نظر گرفتن این که ما اشراف مناسبی نسبت به وقایع رخ داده در محیط تشکیل فسیل مورد مطالعه نداریم (مثلاً نمی دانیم در طی 40 میلیون سال اخیر، فسیل مذکور و لایه های اطراف آن چه فشاری را تحمل کرده یا چند شراره ی خورشیدی را پشت سر گذاشته یا ...)، عملاً اطلاعی از تغییرات ایجاد شده در سرعت « واپاشی هسته ای » و تغییرات « زمان نیمه عمر » در طی مدت سپری شده نداریم و عملاً باید بپذیریم که استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » برای مطالعات دیرینه شناسی و تعیین عمر فسیل ها، غیر دقیق، نامطمئن و نامناسب می باشد!!!

با توجه به مطالب ذکر شده، با توجه به این که ما اطلاع دقیقی از شرایط محیطی فسیل ها شامل « میزان فشار وارده بر آن ها »، « فعالیت شراره های خورشیدی » و ... در طی چند میلیون سال قبل نداریم، عملاً تغییرات اعمال شده در « سرعت واپاشی هسته ای » را نیز در طی مدت مذکور نمی دانیم و به همین دلیل، استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » برای مطالعه ی « عمر فسیل ها »، غیر دقیق و بی فایده خواهد بود!

2) علاوه بر نکات ذکر شده پیرامون واپاشی هسته ای، عوامل دیگری نیز وجود دارند که اتکا به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را زیر سوال می برند یا حداقل با ابهامات و اشکالاتی مواجه می نمایند!

برای مثال همان گونه که در قسمت های قبلی این مقاله ذکر گردید، یک فرض مهم در روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » وجود دارد و آن فرض این می باشد که در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، هیچ « هسته ی دختر : Daughter Nucleus » وجود ندارد و تمامی نمونه فقط شامل « هسته های والد : Parent Nucleus » می باشد. این فرض در شرایط آزمایشگاهی و تحت کنترل دانشمندانی که می خواهند بر روی یک ماده ی رادیواکتیو خالص کار کنند، می تواند صادق باشد، اما در مورد نمونه های مورد مطالعه در زیست شناسی و زمین شناسی، هیچ اطمینانی که این فرض در خارج از محیط آزمایشگاه و در محیط طبیعی نیز صدق کند، وجود ندارد.

برای مثال در مورد واکنش تبدیل عنصر رادیواکتیو « بریلیوم 10 : 10 Be » به « بریلیوم 9 : 9 Be » که در برخی مطالعات زمین شناسی و زیست شناسی (از جمله مطالعه ی طول عمر فسیل « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali »)،(46) مورد استفاده قرار می گیرد، اطمینانی وجود ندارد که در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، تمام نمونه صرفاً فقط و فقط از « بریلیوم 10 : 10 Be » تشکیل شده باشد و فاقد « بریلیوم 9 : 9 Be » باشد، چرا که ممکن است از طریق هوا، آب های زیر زمینی و ...، در همان زمان اولیه ی تشکیل فسیل، مقادیر قابل ملاحظه ای عنصر « بریلیوم 9 : 9 Be » وارد نمونه ی تحت مطالعه شده باشد و به همین دلیل، تمامی محاسبات فعلی ما را تحت تأثیر قرار دهد!

3) نکته ی دیگری که موجب غیر دقیق بودن روش زمان سنجی رادیواکتیو می شود، این است که مطالعات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، عمدتاً در سیستم های بسته قابل بحث و بررسی هستند. چرا که در سیستم بسته است که غلظت و نسبت غلظتی « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تنها وابسته به « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می باشند و نسبت بین هسته های والد و دختر را تبدیل ناشی از واپاشی هسته ای هسته های مادر به هسته های دختر، تعیین می کند. اما هنگامی که سیستم یک سیستم بسته نباشد و از محیط خارج از مطالعه نیز بتواند ذرات رادیواکتیو اضافه شود، یا به طرقی غیر از واپاشی هسته ای، ذرات رادیواکتیو از محیط مطالعه خارج گردند، باز هم مطالعات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » چندان قابل استفاده نخواهند بود.

در طبیعت نیز نمونه های مورد مطالعه در سیستم های بسته واقع نشده اند و در سیستم های باز قرار دارند. برای مثال « کربن 14 : 14 C » در اثر برخورد تشعشعات کیهانی با جو و به دنبال زنجیره ای از واکنش های فیزیکی - شیمیایی تولید می شود(47) و غلظت « بریلیوم 10 : 10 Be » اتمسفر نیز با تشعشات کیهانی مرتبط است.(48) با توجه به تولید مداوم و البته با غلظت های متفاوت در زمان های متفاوت، بسیاری از این عناصر رادیواکتیو ایجاد شده، می توانند در نمونه های در حال تشکیل فسیل یا در برگیرنده ی فسیل ها، ادغام شوند و با نقض سیستم بسته، موجب اشکالات محاسباتی جدی شوند.

4) از سوی دیگر تمام اشکالات وارد شده در فوق، مربوط به وقایع فیزیکی موثر بر « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » و « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد. حال آن که علاوه بر واپاشی هسته ای فیزیکی، روش ها و علل دیگری نیز وجود دارند که می توانند موجب بروز تغییر در غلظت های « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » در نمونه ی تحت مطالعه شده، و محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را کاملاً مخدوش نمایند!

برای مثال واکنش های شیمیایی و پروسه های شیمیایی نیز می توانند بر غلظت « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تأثیر بگذارند و علاوه بر پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، به عنوان یک عامل جانبی، موجب تغیییر در غلظت های « هسته های والد » و « هسته های دختر » گردند و بدین ترتیب با تحت الشعاع قرار دادن محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، موجب محاسبه ی نامناسب و غیر صحیح طول عمر فسیل ها گردند!

به عنوان نمونه، جسد یک جانور را فرض کنید که در بستر یک رود مرده، و بعد از گذشت 10000 سال یک لایه ی نیم متری از گل و لای، جسد وی را پوشانده باشد. حال اگر نفوذ آب به لایه ی جسد مدفون شده کماکان ادامه داشته باشد، بخشی از « هسته های والد : Parent Nucleus » در صورتی که قابلیت انحلال در آب داشته باشند، می توانند از فسیل و محیط اطراف آن شسته شده و ضمن انحلال در آب، وارد آب های زیرزمینی یا آب های جاری گردند و از محدوده ی فسیل و محیط اطراف آن، دور گردند! بدین ترتیب در این صورت دیگر تنها پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عامل کاهش غلظت « هسته های والد : Parent Nucleus » نبوده و عامل بسیار مهمی به نام « انحلال در آب » نیز می تواند موجب کاهش غلظت « ماده ی رادیواکتیو » مورد مطالعه گردد! با این اوصاف دیگر کاهش غلظت « هسته های والد : Parent Nucleus » صرفاً تنها محدود به پروسه ی « واپاشی هسته ای » نبوده و علاوه بر پروسه ی مذکور، تحت تأثیر پروسه ی « انحلال » نیز قرار می گیرد که این امر موجب به هم ریختن تمامی محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می گردد:

Image
عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل هایی که در محیط های آبی و مرطوب قرار می گیرند و یا عناصر رادیواکتیو اطراف این فسیل ها، ممکن است علاوه بر پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، تحت تأثیر پروسه ی « انحلال » قرار گیرند! بدین ترتیب پروسه ی « انحلال » نیز موجب انحلال « هسته های والد : Parent Nucleus » شده و با « حل کردن » و « شستن » این « هسته ها »، موجب کاهش هرچه بیشتر و نامتناسب با پروسه ی « واپاشی هسته ای » آن ها شود! بدین ترتیب پروسه ی انحلال با کاهش نامتناسب « هسته های والد »، موجب اختلال محاسباتی شده و تمام معادلات مربوط به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را بر هم زده و موجب نامعتبر شدن نتایج به دست آمده می گردد!

البته بحث درباره ی سایر عوامل مخدوش کننده ی روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بسیار طولانی است و از حوصله ی این مقاله، خارج است و ما مطالعه ی بیشتر در این زمینه را بر عهده ی مخاطبان محترم می گذاریم.

به هر حال همان گونه که ملاحظه فرمودید، روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » با اشکالات، سوالات، ابهامات و تناقضات بسیاری موجه می باشد و عوامل متعددی وجود دارند که این روش و دستاوردهای منتسب به آن را مخدوش می نمایند! به عبارت دیگر بر خلاف ادعای « تکامل شناسان » و طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، این روش نه یک روش دقیق و بی عیب و نقص، بلکه یک روش پر عیب و ایراد می باشد و اتکا بر آن جهت محاسبه ی طول عمر فسیل ها، عملاً غیر ممکن است!

اما آیا ایرادات و اشکالات روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » تنها مربوط به مطالعات آزمایشگاهی است؟ آیا مثال عملی برای اثبات غیر دقیق بودن این روش وجود دارد؟

در یک کلام باید گفت که: ایرادات و اشکالات روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » تنها مربوط به مطالعات آزمایشگاهی نیست و مثال های عملی مهمی برای اثبات غیر دقیق بودن این روش وجود دارد!

مطالعه بر روی نمونه های سنگ های آتشفشانی که در طی چند قرن اخیر فعال بوده اند، تناقضات بزرگی را بین زمان حقیقی تشکیل این سنگ ها و زمان محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نشان می دهد!

دکتر « جی. برنت. دالریمپل : G. Brent. Dalrymple » از دانشگاه استنفورد در کتاب خود با عنوان « عمر زمین : Age of the Earth »، به مقایسه ی عمر واقعی و عمر محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » سنگ های آذرین (آتشفشانی) موجود در برخی آتشفشان های معروف می پردازد:(49)

نام محل مورد مطالعه - طول عمر واقعی (بر اساس مشاهدات مستقیم یا مستندات قوی تاریخی) - طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر پایه ی واکنش تبدیل 40 K به 40 Ar

هوالالی (هاوایی) : Hualalei, Hawaii
211 سال (1801 میلادی)
1100000 سال (یک میلیون و صد هزار سال)؟!!!

دهانه ی غروب آفتاب (آریزونا) : Sunset Crater, Arizona
947 سال (1065 میلادی)
200000 سال (دویست هزار سال)؟!!!

کوه اتنا (سیسیل) : Mt. Etna, Sicely
220 سال (1792 میلادی)
150000 سال (صد و پنجاه هزار سال)؟!!!

همان گونه که ملاحظه فرمودید، تفاوت های فاحشی بین طول عمر واقعی سنگ های مورد مطالعه و طول عمر محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » وجود دارد! تا جایی که اختلاف زمانی حدود 1100000 (یک میلیون و صد هزار سال)؟!!! نیز بین زمان های مذکور ملاحظه می گردد!!!

دکتر « جی. برنت. دالریمپل : G. Brent. Dalrymple » که خود از طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » و استفاده از این روش در مطالعات زمین شناسی به شمار می رود، در توجیه این اشتباهات فاحش محاسبه ای که توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به وقوع می پیوندد، چنین می گوید که علت محاسبات اشتباه رخ داده در نمونه های مذکور، وجود ذرات ناخالصی به نام « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » در نمونه های مذکور می باشد!(50) « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها ذرات صخره ای ناخالصی هستند که در دل ماگما « ماگما (درده) : Magma » ذرات آتشفشانی یافت می شوند و به دلیل دارا بودن « آرگون اضافی : Excess Argon » در دل خود، موجب محاسبه ی غلط طول عمرشان شده است!(51)

این سخن دکتر جی. برنت. دالریمپل : G. Brent. Dalrymple » و حامیان وی در این توجیه، چندان قابل قبول نیست. زیرا:

1) اولاً سخن دکتر « دالریمپل » و حامیانش، قبل از هر چیز و قبل از این که بخواهد دهان منتقدانی همانند ما را ببندد، از ادعای ما در چند سطر قبل حمایت می کند!!! زیرا همان گونه که در چند سطر قبل ذکر نموده ایم، یکی از اشکالات استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در زمین شناسی، دیرینه شناسی و فسیل شناسی، این است که نمونه های مورد مطالعه در علوم مذکور، در سیستم های بسته واقع نشده اند و جزء سیستم های باز طبقه بندی می شوند؛ حال آن که همان گونه که گفتیم، استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » تنها در سیستم های بسته که امکان ورود و خروج ذرات « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » به نمونه امکان ندارد، قابل قبول می باشد!

این مسئله که در نمونه های مورد مطالعه بر پایه ی روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر تبدیل « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar »، به دلیل وارد شدن « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها و سایر ناخالصی ها، مقادیر اضافی از « آرگون 40 : 40 Ar » (که همانا « هسته های دختر : Daughter Nucleus » واکنش 40 Ar → 40 K می باشند) وارد شونده به نمونه، موجب اشتباهات محاسباتی می شود، دقیقاً سخن ما را در چند پاراگراف قبل اثبات می نماید که به دلیل « بسته نبودن » سیستم های مورد مطالعه در زمین شناسی، دیرینه شناسی و فسیل شناسی و به علت ورود ناخالصی ها از محیط اطراف به نمونه های مورد مطالعه، عملاً نمی توان از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به عنوان یک روش قابل اعتماد در مطالعات زمین شناسی و فسیل شناسی بهره برد!!! بنابراین به نظر می رسد که توجیهات دکتر « دارلیمپل » بیش از این که بخواهد به نفع استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در زمین شناسی و زیست شناسی تمام شود، به ضرر این گونه مطالعات تمام شده و بیش از پیش، ادعای ما را اثبات می نماید!

2) ثانیاً همان گونه که دکتر « دالریمپل » و همفکرانش، از « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها و سایر ناخالصی ها به عنوان عاملی برای بروز اشتباهات محاسباتی در مطالعات « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نام می برند، باید از خود آن ها پرسید که چه تضمینی وجود دارد که در نمونه های مورد مطالعه در علم فسیل شناسی، همین ذرات « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » وجود نداشته اند؟!!! برای مثال، عمر فسیل دایناسوری که بر اساس مطالعات انجام شده بر روی سنگ های آذرین پیرامونش، حدود 65 میلیون سال تخمین زده شده است، از کجا معلوم که این عمر محاسبه شده، تحت تأثیر گزنولیت های همزمان با تشکیل ماگما قرار نگرفته باشد؟!!! از کجا معلوم که عمر واقعی فسیل مذکور، 55 میلیون سال نبوده و با دخالت « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » اشتباهاً عمر این فسیل، بیش از میزان واقعی تخمین نزده شده باشد؟!!!

در واقع همان گونه که امروزه دکتر « دالریمپل » و همفکرانش، « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » را موجب اختلالات محاسباتی شمرده اند، ما نیز می توانیم این مسئله را به گذشته تعمیم داده و در تمامی طول عمرهای محاسبه شده در مورد فسیل ها، تشکیک ایجاد نماییم، زیرا ممکن است در موقع تشکیل سنگ های مذکور نیز « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها وارد نمونه ها شده باشند!!!

3) ثالثاً به نظر می رسد که دکتر « دالریمپل » و همفکرانش، تأثیرات سایر فاکتورهای محیطی همچون « فرم های متغیر شیمیایی »، « فشارهای مختلف وارد شده از سوی اتمسفر و لایه های زمین شناسی فوقانی »، « تغییر فاصله ی زمین از خورشید »، « بروز دفعات متعددی از شراره های خورشیدی » و ... بر سرعت واپاشی هسته ای را که در مطالعات علمی دهه های اخیر کشف شده اند(52) و نیز صدها عامل نامکشوف دیگر را در این میان نادیده گرفته اند و اختلافات فاحش ملاحظه شده بین طول عمر واقعی نمونه های زمین شناسی و دیرینه شناسی با طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را تنها به علت وجود « آرگون اضافی : Excess Argon » دانسته اند! این در حالی است که همان گونه که در بخش های قبلی مقاله نیز مورد اشاره قرار گرفت، حتی نمونه های شامل سایر عناصر رادیواکتیو شامل « رادیوم 226 : 226 Ra »، « بریلیوم 7 : 7 Be »، « سیلیسیوم 32 : 32 Si »، « یوروپیوم 152 : 152 Eu »، « منگنز 54 : 54 Mn » و « تریتیوم 3 : 3 H » که وجود « آرگون اضافی : Excess Argon » تأثیری در محاسبات مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مرتبط با آن ها نیز ندارد، باز هم می بینیم که سرعت واپاشی هسته ای آن ها، تحت تأثیر عوامل محیطی همچون « فرم های متغیر شیمیایی »، « فشارهای مختلف وارد شده از سوی اتمسفر و لایه های زمین شناسی فوقانی »، « تغییر فاصله ی زمین از خورشید »، « بروز دفعات متعددی از شراره های خورشیدی » و ... قرار می گیرد!(53) بنابراین به نظر می رسد که توجیهات « دالریمپل » و همفکرانش، بیش از حد ساده انگارانه بوده است!

4) رابعاً بر خلاف ادعای « دکتر دالریمپل » و همفکرانش که تنها به 3 مورد فوق اشاره نموده اند و آن ها را به عنوان استثنائاتی که به دلیل وجود ناخالصی و « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » رخ داده اند، معرفی کرده اند، نمونه های متعدد دیگری نیز در عالم واقع و در طبیعت یافت شده اند که باز هم اختلافات بسیار فاحش و واضحی را بین زمان حقیقی تشکیل این نمونه ها و زمان محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نشان می دهند! مثال های زیر، گوشه ای از این تناقضات کشف شده را نشان می دهد:(54)


نام محل مورد مطالعه

طول عمر واقعی (بر اساس مشاهدات مستقیم یا مستندات قوی تاریخی)

طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر پایه ی واکنش تبدیل 40 K به 40 Ar


جریان آبشار آکا، هاوایی (Akka Water Fall flow, Hawaii)
دوره ی پلئیستوسن
حدود 32 میلیون سال؟!!!
مرجع (Reference)


بازالت کیلائوا ایکی، هاوایی (Kilauea Iki basalt, Hawaii)
1959 میلادی
حدود 8/5 میلیون سال؟!!!
Krummenacher, 1970


بمب های آتشفشانی، کوه استرومبولی، ایتالیا (Mt. Stromboli., Italy, volcanic bomb)
23 سپتامبر 1963 میلادی
حدود 2 میلیون و 400 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970

بازالت کوه اتنا، سیسیل (Mt. Etna basalt, Sicily)
ماه می 1964 میلادی
حدود 700 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970


ابسیدین ارتفاعات جزیره ی پزشکی، کوه های شیشه ای، کالیفرنیا (Medicine Lake Highlands obsidian, Glass Mountains, California)
کمتر از 500 سال
حدود 12 میلیون و 600 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970

بازالت هوالالای، هاوایی (Hualalai basalt, Hawaii)
1800 - 1801 میلادی
حدود 22 میلیون و 800 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970


بازالت رانیگیتوتو، اوکلند، نیوزیلند(Ranigitoto basalt, Auckland, New Zealand)
کمتر از 800 سال
حدود 150 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970

توپی بازالت قلیایی، بنه، نیجریه (Alkali basalt plug, Benne, Nigeria)
کمتر از 30 میلیون سال
حدود 95 میلیون سال؟!!!
McDougall et al, 1969
Fisher, 1971




نام محل مورد مطالعه

طول عمر واقعی (بر اساس مشاهدات مستقیم یا مستندات قوی تاریخی)

طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر پایه ی واکنش تبدیل 40 K به 40 Ar

مرجع (Reference)


بازالت زیتونی، تپه های ناتان، سرزمین ویکتوریا، قاره ی قطب جنوب (Olivine basalt, Nathan Hills, Victoria Land, Antarctica)
کمتر از 300000 سال
حدود 18 میلیون سال؟!!!
Armstrong, 1978

آنورتوکلاز در بمب آتشفشانی، کوه اربوس، قاره ی قطب جنوب (Anorthoclase in volcanic bomb, Mt. Erebus, Antarctica)
1984 میلادی
حدود 640 هزار سال؟!!!
Esser et al, 1979

بازالت کیلائوا، هاوایی (Kilauea basalt, Hawaii)
کمتر از 200 سال
حدود 21 میلیون سال؟!!!
Noble and Naughton, 1968

بازالت کیلائوا، هاوایی (Kilauea basalt, Hawaii)
کمتر از 1000 سال
حدود 42 میلیون و 900 هزار سال؟!!!
Dalrymple and Moore, 1968

بازالت صعودی آرام شرقی (East Pacific Rise basalt)
کمتر از 1000000 سال
حدود 690 میلیون سال؟!!!
Funkhouser et al, 1968

بازالت کوه دریایی، نزدیک بخش صعودی آرام شرقی (Seamount basalt, near East Pacific Rise)
کمتر از 2500000 سال
حدود 580 میلیون سال (محاسبه توسط فانکهاوزر)؟!!!
حدود 700 میلیون سال (محاسبه توسط فیشر)؟!!!
Funkhouser et al, 1968
Fisher, 1972

بازالت صعودی آرام شرقی (East Pacific Rise basalt)
کمتر از 600000 سال
حدود 24 میلیون و 200 هزار سال؟!!!
Dymond, 1970

جریان آندزیت، کوه انگاوروهو، نیوزیلند (Andesite flows, Mt Ngauruhoe, New Zeland)
سال های 1949 و 1954 میلادی
از 270 هزار سال الی 3/5 میلیون سال؟!!! (تفاوت های فاحش بین نمونه ها)!
Snelling, 1998

با اندکی دقت در جداول فوق، در می یابیم که برخلاف ادعای طرفداران استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، وجود محاسبات غلط و نادرست در بررسی عمر نمونه های زمین شناسی و دیرینه شناسی، از شیوع بسیار بالایی برخوردار است و برخلاف سخن آنان، این محاسبات غلط، تنها به چند استثناء مربوط نمی شوند! در واقع تعدد محاسبات غلط و نادرست در محاسبه ی عمر نمونه های زمین شناسی و دیرینه شناسی، آن هم در بررسی بر مبنای یکی ار پرکاربردترین واکنش های واپاشی هسته ای رادیواکتیو (واکنش 40 Ar → 40 K)، نشان می دهد که اتکا بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در جهت تعیین طول عمر نمونه های زیست شناسی و زمین شناسی، چندان صحیح و دقیق نمی باشد!

به طور خلاصه، با توجه به مطالبی که در قسمت چهارم سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل: منطقه ی ممنوعه! » ذکر گردید، در می یابیم که بر خلاف ادعاهای طرفداران « فرضیه ی تکامل »، طول عمر و قدمت فسیل ها که عمدتاً بر پایه ی روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » محاسبه گردیده اند، دقیق و صحیح نمی باشند! چرا که استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در محاسبه ی طول عمر فسیل ها، بر پایه ی مفروضاتی بنا نهاده شده است که امروزه این مفروضات، تا حدود زیادی نقض شده و زیر سوال رفته است! مفروضاتی همچون « عدم تأثیر فاکتورهای محیطی بر زمان واپاشی هسته ای »، « عدم ورود ناخالصی به نمونه های مورد مطالعه »، و ... در حال حاضر با چالش های جدی مواجه می باشند و صدق این مفروضات، کاملاً زیر سوال رفته است!

در عرصه ی عملی و میدانی نیز مطالعات انجام شده بر روی نمونه های زمین شناسی، نشان دهنده ی وجود تناقضات فاحش و چشمگیری بین طول عمر واقعی نمونه ها و طول عمرهای محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد! محاسبه ی طول عمر 8/5 میلیون سال برای نمونه ای که فقط 11 سال از عمر آن می گذشته است و محاسبه ی طول عمر 23 میلیون سال، برای نمونه ی 170 ساله، از شاهکارهایی است که در نتیجه ی اتکا بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به دست آمده است!!!(55)

مطالب این مقاله، نشان می دهد که زمان های محاسبه شده برای بسیاری از فسیل ها و سنگواره ها، دارای عدم دقت و صحت لازم بوده و باید بازنگری جدی در مورد محاسبات مربوط به این طول عمرها انجام شود. (در برخی موارد نیز به دلیل عدم اطلاع از کم و کیف تأثیرات محیط چند میلیون سال قبل بر واپاشی هسته ای، اصولاً امکان محاسبه ی دقیق در آینده نیز ممکن نخواهد بود!!!)

با توجه به عدم دقت و صحت کافی طول عمرهای ارایه شده در مورد فسیل های مکشوفه، توالی های سنگواره ای که توسط طرفداران « فرضیه ی تکامل » ارایه می شود، عملاً با داستان « آلیس در سرزمین عجایب »! تفاوتی ندارد! چرا که وقتی برای نمونه ی زمین شناسی مربوط به قرن 20 میلادی، در آزمایشگاه مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، طول عمر 8/5 میلیون ساله محاسبه می شود، هیچ بعید نیست که سنگواره ای که تاکنون با اتکا به همین روش، حدود 3/6 میلیون سال قدمت برایش در نظر گرفته می شد، عملاً سنگواره ی 30000 ساله بوده باشد! و بالعکس، نمونه ای که تاکنون 1/5 میلیون سال برایش قدمت در نظر گرفته می شد، عملاً طول عمر 5 میلیون ساله داشته باشد!!!

با در نظر گرفتن این تشویش، اعوجاج و عدم صحت در طول عمرهای محاسبه شده ی فسیل ها تا به امروز، به نظر نمی رسد که آن بخش از توالی فسیل ها (سنگواره ها) که طرفداران « فرضیه ی تکامل » به آن ها تمسک می جستند، در عالم واقع و طبیعت نیز صدق نماید! چرا که آن فسیلی که تکامل شناسان مدعی بودند در 10 میلیون سال قبل بوده، بعید است که واقعاً مربوط به 10 میلیون سال قبل باشد و آن فسیل 8 میلیون ساله، واقعاً 8 میلیون ساله باشد!!!

با توجه به اشتباهات محاسباتی فاحش موجود در روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، آن فسیل 8 میلیون ساله، ممکن است در اصل، عمر 12 میلیون ساله داشته و فسیل 10 میلیون ساله ی مورد ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل »، در عالم واقع تنها 4 میلیون سال قدمت داشته باشد!!! با این اوصاف، ادعاهای قبلی « تکامل شناسان » که فسیل اشتباهاً محاسبه شده ی 10 میلیون ساله شان را جد و نیای فسیل اشتباهاً 8 میلیون سال محاسبه شده، می پنداشتند، از بیخ و بن غلط و ناصحیح می گردد!!!:

Image
آن چه که محاسبات اشتباه بر سر توالی فسیل ها می آورد!؛ تصویر سمت چپ، یکی از تصاویری است که طرفداران تکامل بر اساس محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » که تاکنون استفاده می شده است، سازمان داده اند. بر اساس این نوع محاسبات، فسیل ها را بر اساس قدمتی که محاسبه نموده اند، چینش داده تا از آن ها به عنوان شاهدی بر مدعای خود بهره بگیرند. تصویر سمت راست: با توجه به وجود تناقضات و اشتباهات فاحش در زمان سنجی رادیواکتیو (از جمله محاسبه ی طول عمر 8/5 میلیون سال برای نمونه ای که فقط 11 سال از عمر آن می گذشته است!!!)، بسیار محتمل است که طول عمر حقیقی فسیل های مذکور، با آن چه تکامل شناسان ادعای آن را دارند، تفاوت عمده داشته باشد! با این اوصاف توالی زمانی فسیل های مذکور تغییر کرده و این شواهد مورد استفاده ی تکامل شناسان نیز زیر سوال می رود!!!

پاسخ به یک شبهه: در این بخش از سخنان ما، ممکن است طرفداران فرضیه ی تکامل این اشکال را به ما وارد نمایند که حتی در صورت بروز اشتباهات محاسباتی در محاسبه ی طول عمر سنگواره ی کشف شده از یک کشور یا قاره ی خاص، با بررسی فسیل های مشابه از همان گونه ی خاص جانوری که در کشور یا قاره ی دیگری کشف می گردد، می توان بر اشتباهات محاسباتی غلبه نمود و با میانگین گرفتن از سنین محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » فسیل های مختلف کشف شده از یک نوع جانور زنده (برای مثال دایناسور) که در قاره های مختلفی کشف شده اند، می توان بر اشتباهات محاسباتی فائق آمد!

این سخن گرچه در برخی موارد می تواند صادق و درست باشد، اما در کل صحیح نیست! زیرا اولاً تعدد نمونه ها، اشتباهات محاسباتی را به حداقل می رساند، اما تا حد صفر کاهش نمی دهد. ثانیاً این سخن تنها در مواردی می تواند تا حدودی صدق کند که جانور مورد مطالعه، دارای فسیل های متعدد کشف شده از نقاط مختلف جهان باشد. برای مثال دایناسور « تیرانو سوروس رکس : Tyrannosaurus rex » که فسیل های مربوط به آن به وفور و در مناطق مختلف جهان مکشوف گردیده اند (حداقل 30 فسیل)،(56) می تواند مصداق سخن تکامل شناسان قرار بگیرد؛ اما بسیار جالب است بدانیم که بسیاری از فسیل های مکشوفه، از تعدد کافی برخوردار نیستند و تنها در حد یک یا چند عدد یافت شده اند و حتی در برخی موارد، فقط بخش کوچکی از اسکلت آن ها (فقط سر یا دندان یا ...) کشف گردیده و متأسفانه همین تک نمونه ها ملاک ارزیابی قرار گرفته است! برای مثال در مورد دایناسورهای « آناسازی سوروس : Anasazisaurus » و « ناشویبیتوساروس : Naashoibitosaurus » تنها یک فسیل کشف شده از هر کدام وجود دارد و حتی تک فسیل کشف شده نیز تمامی استخوان های جانور را در بر ندارد!(57) اما جالب این که « تکامل شناسان » با اتکا به همین تک نمونه های ناقص، طول عمر این فسیل ها و زمان زیستن این دایناسورها را معین کرده و به داستان سرایی در مورد آن ها پرداخته اند.

جالب این که این فقر اطلاعاتی و کمبود فسیل ها، در مورد فسیل های مربوط به توالی تکامل انسان بیشتر به چشم می خورد! تا آن جا که بسیاری از فسیل های منسوب به اجداد یا خویشاوندان انسان های امروزی، تنها فقط در یک نقطه و به تعداد یک عدد کشف شده اند و « تکامل شناسان » نیز بر اساس محاسبه ی زمان سنجی رادیومتریک همین تک فسیل ها، به جمع بندی عجولانه دست زده و به افسانه سرایی پرداخته اند!!! فسیل هایی همچون فسیل منسوب به جانوران به اصطلاح تکامل شناسان « انسان سا : Hominid » ی موسوم به « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali »، « کنیا مردم پخت رخ : Kenyanthropus platyops » و ... فقط و فقط در حد یک نمونه فسیل کشف شده یا حتی فقط بخش کوچکی از یک فسیل کشف شده را شامل می شده اند(58) و کاشفان آن ها تنها بر اساس همان یک نمونه فسیل کشف شده، دست به محاسبه ی طول عمر آن ها زده اند!!! نمونه های دیگری شامل « جنوبی کپی سدیبا : Australopithecus sediba » نیز تنها شامل دو نمونه فسیل بوده است!(59) و جالب این که کاشفان آن ها نیز مبنای محاسبات خود را، تنها همین نمونه های اندک، قرار داده اند!!! با توجه به مطالبی که در بخش های قبلی مقاله مورد اشاره قرار گرفت، احتمال خطا در محاسبه ی طول عمر فسیل های مکشوفه، قویاً بالا است و برای فسیل هایی که تنها شامل یک یا دو نمونه می باشند، بیش از فسیل های شامل چندین نمونه می باشد. با عنایت به این مسئله نیز درخواهیم یافت که بسیاری از فسیل های مورد اشاره ی تکامل شناسان نیز به دلیل تک فسیل بودن یا حاوی تعداد اندکی فسیل بودن، مستعد اشتباه محاسباتی در طول عمرشان می باشند.

یک تذکر بسیار مهم: علاوه بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » که به عنوان پرکاربردترین روش در زمان سنجی نمونه های زمین شناسی، زیست شناسی و دیرینه شناسی مورد استفاده قرار می گیرد، روش های زمان سنجی دیگری نیز وجود دارند که صد البته نسبت به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » از اهمیت، اعتبار و دقت کمتری برخوردارند. برای مثال روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » نیز یک روش زمان سنجی است که بر اساس محاسبه ی نسبت های اسید آمینه های نوع D و نوع L موجود در نمونه های پروتئین های فسیل ها شکل گرفته است و بر پایه ی نسبت بین این دو نوع ایزومر نوری اسیدهای آمینه، و با فرض اینکه بعد از مرگ جاندار و به مرور زمان، کم کم تعدادی از ایزومرهای نوری نوع L اسیدهای آمینه تبدیل به نوع D می شوند، سازماندهی گردیده است.(60) ما در این مقاله به صورت تفصیلی به نقد و بررسی روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » نپرداخته ایم؛ چرا که این روش نیز دقیق و معتبر نمی باشد و چندان در مجامع علمی نیز مورد استفاده قرار نمی گیرد.(61) دلیل این امر نیز این مسئله است که سرعت تبدیل ایزومر L اسید آمینه به ایزومر D اسید امینه بعد از مرگ، تحت تأثیر عوامل محیطی چون « دما »، « غلظت آب در محیط »، « PH »، « میزان اتصال »، « سایز ماکرومولکول »، « محل خاص در ماکرومولکول »، « تماس با خاک »، « حضور آلدئید ها »، « غلظت بافرها » و « قدرت یونی محیط » قرار دارد(62) و با توجه به نامشخص بودن این عوامل محیطی در طی چندین میلیون سال قبل بر روی نمونه ی مورد مطالعه، عملاً استفاده از روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » در تعیین طول عمر فسیل ها غیرممکن بوده و به بیان بهتر حتی این روش از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نیز کم دقت تر می باشد! به همین دلیل روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » کاربرد چندانی در محاسبه ی طول عمر فسیل ها ندارد(63) و ما به همین دلیل از نقد تفصیلی آن چشم می پوشیم.

تذکر بسیار مهم: در بین برخی مسیحیان طرفدار « خلقت گرایی : Creationism »، عقیده به « زمین جوان : Young Earth » وجود دارد و به این عقیده، « خلقت گرایی مبتنی بر نظریه ی زمین جوان : Young Earth Creationism (YEC) » اطلاق می گردد(64) و تعدادی از دانشمندان زیست شناس و زمین شناس مخالف « فرضیه ی تکامل »، طرفدار « خلقت گرایی مبتنی بر نظریه ی زمین جوان : Young Earth Creationism (YEC) » می باشند. در دیدگاه « خلقت گرایی مبتنی بر نظریه ی زمین جوان : Young Earth Creationism (YEC) »، اعتقاد بر این است که بر طبق تعالیم کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، طول عمر زمین بین 5700 سال تا 10000 سال می باشد!(65)

در این بخش از مقاله، خاطر نشان می کنیم که ما با این عقیده، موافق نیستیم و معتقدیم بنا بر آیات و روایات، عدد قطعی پیرامون طول عمر زمین نمی توان به دست آورد.(66) در ضمن، بسیاری از آیات و روایات، به طولانی بودن عمر زمین اشاره می نمایند.(67) إن شاء الله بحث در این خصوص را به بخش های پایانی این سلسله مقالات موکول می نماییم.

در پایان این قسمت از مقاله، مجدداً یادآوری می نماییم که با توجه به تناقضات، اشتباهات، و عدم صحت کافی موجود در محاسبات مربوط به طول عمر فسیل ها (سنگواره ها) که عمدتاً نیز بر پایه ی مطالعات انجام شده بر اساس روش غیر قابل اعتماد « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد، حتی طول عمر فسیل های مورد ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل »، با چالش ها و ابهامات جدی رو به رو است و به همین دلیل، نمی توان به زمان های منسوب به فسیل های کشف شده، اعتماد کافی نمود. این امر، مشکل بزرگی در جهت پذیرش فسیل ها و سنگواره ها به عنوان یک شاهد قابل اعتماد در بررسی های تکاملی پدید می آورد! تا آن جا که بنا بر آخرین مطالعات انجام شده، حتی زمان های منسوب به این فسیل ها نیز قابل اعتماد نمی باشد!!! بنابراین این مسئله، خود مانعی بزرگ در جهت ادعاهای طرفداران « فرضیه ی تکامل » و قبول سخنان آن ها در مورد فسیل های مکشوفه می گردد!

در پایان مجدداً متذکر می شویم که این تمام ادله ی ما در رد سخنان طرفداران « فرضیه ی تکامل » پیرامون فسیل ها نیست! بلکه این قسمت از مقاله، بخش اول نقد سخنان تکامل شناسان پیرامون فسیل ها می باشد! ان شاء الله در پنج یا شش قسمت آتی این سلسله مقالات، به ادامه ی نقد علمی سخنان و ادعاهای طرفداران « فرضیه ی تکامل » پیرامون فسیل ها می پردازیم و پس از اتمام قسمت های مربوط به فسیل شناسی، به نقد و ابطال ادعاهای تکامل شناسان در سایر حوزه های بیولوژی از جمله مباحث مرتبط با بیولوژی سلولی و مولکولی خواهیم پرداخت. از خداوند متعال درخواست می نماییم تا إن شاء الله ما را در ادامه ی مسیر یاری فرماید.

به امید این که هر چه زودتر عظمت پوشالی ستمگران و ایادی آنان فرو ریزد.
به امید ظهور منجی موعود، حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
شهریور ماه 1391



منابع و مآخذ

1 -
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htm
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
2 -
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htm
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radioactive_decay
و
http://www.answers.com/topic/radioactive-decay

3 -
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htm
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radioactive_decay
و
http://www.answers.com/topic/radioactive-decay
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiocarbon_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiocarbon-dating

4 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radioactive_decay
و
http://www.answers.com/topic/radioactive-decay
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiocarbon_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiocarbon-dating

5 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating

6 -
http://www.euronuclear.org/info/encyclo ... oducts.htm

7 -
http://oceanexplorer.noaa.gov/edu/learn ... 5_la1.html

8 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating

9 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating

10 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm

11 -
http://oceanexplorer.noaa.gov/edu/learn ... 5_la1.html
و
http://www.fas.org/irp/imint/docs/rst/S ... t2_1b.html

12 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm

13 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm
و
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htm

14 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm
و
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htm

15 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm
و
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htm
و
http://www.bobspixels.com/kaibab.org/ge ... _layer.htm
و
http://www.plainscreation.org/scientifi ... age004.jpg
و
http://www.geolsoc.org.uk/gsl/education ... e3464.html

16 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating

17 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating

18 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.

19 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.

20 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.

21 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm

22 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm

23 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Anasazisaurus
و
http://www.answers.com/topic/anasazisaurus

24 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.

25 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.

26 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.

27 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.

28 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.

29 -
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9% ... 9%84%DB%8C
و
https://www.msu.edu/~heslipst/contents/ ... hazali.htm
و
Lebatard AE, Bourlès DL, Duringer P, Jolivet M, Braucher R, et al. (2008) Cosmogenic nuclide dating of Sahelanthropus tchadensis and Australopithecus bahrelghazali: Mio-Pliocene hominids from Chad. Proc Natl Acad Sci U S A 105: 3226–3231.

30 -
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.

31 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Earth%27s_orbit
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Earth
و
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=92183
و
http://www.irannaz.com/news_print_166.html

32 -
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.

33 -
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.

34 -
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.

35 -
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.

36 -
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.

37 -
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.

38 -
E. Norman et al., Evidence against correlations between nuclear decay rates and Earth–Sun distance. Astropart. Phys. 31 (2009) 135.

39 -
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.

40 -
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.

41 -
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 093253.htm
و
http://news.stanford.edu/news/2010/augu ... 82310.html
و
http://wattsupwiththat.com/2010/08/23/t ... ive-decay/
و
http://www.stanford.edu/group/Sturrock/Peter/
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Peter_A._Sturrock

42 -
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.

43 -
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.

44 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
و
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
و
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.

45 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Anasazisaurus
و
http://www.answers.com/topic/anasazisaurus

46 -
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9% ... 9%84%DB%8C
و
https://www.msu.edu/~heslipst/contents/ ... hazali.htm
و
Lebatard AE, Bourlès DL, Duringer P, Jolivet M, Braucher R, et al. (2008) Cosmogenic nuclide dating of Sahelanthropus tchadensis and Australopithecus bahrelghazali: Mio-Pliocene hominids from Chad. Proc Natl Acad Sci U S A 105: 3226–3231.

47 -
http://science.howstuffworks.com/enviro ... on-141.htm
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiocarbon_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiocarbon-dating

48 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Beryllium-10
و
http://www.answers.com/topic/beryllium-10

49 -
G.B. Dalrymple, The Age of the Earth (1991, Stanford, CA, Stanford University Press), Pages 132 - 134.
و
G.B. Dalrymple, "40Ar/36Ar Analyses of Historic Lava Flows," Earth and Planetary Science Letters, 6 (1969): pp. 47-55.

50 -
G.B. Dalrymple, "40Ar/36Ar Analyses of Historic Lava Flows," Earth and Planetary Science Letters, 6 (1969): pp. 47-55.
و
http://www.gate.net/~rwms/AgeEarth.html
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Xenolith
و
http://www.answers.com/topic/xenolith

51 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Xenolith
و
http://www.answers.com/topic/xenolith

52 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
و
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
و
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.

53 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
و
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
و
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.

54 -
Snelling, A. A. 1999. "Excess Argon": The "Archilles' Heel" of Potassium-Argon and Argon-Argon "Dating" of Volcanic Rocks. Acts & Facts. 28 (1).
و
Snelling, A.A., 1998. Andesite flows at Mt. Ngauruhoe, New Zealand, and the implications for potassium-argon ‘dating’. Proc. 4th ICC, pp. 503-525.
و
http://www.icr.org/research/index/researchp_as_r01/
و
Radioisotopes & the Age of the Earth (E-Book), Larry Vardiman. Andrew A. Snelling. Eugene F. Chaffin., Institute for Creation Society (Publisher), 2000, Page 128.

55 -
Snelling, A. A. 1999. "Excess Argon": The "Archilles' Heel" of Potassium-Argon and Argon-Argon "Dating" of Volcanic Rocks. Acts & Facts. 28 (1).
و
Snelling, A.A., 1998. Andesite flows at Mt. Ngauruhoe, New Zealand, and the implications for potassium-argon ‘dating’. Proc. 4th ICC, pp. 503-525.
و
http://www.icr.org/research/index/researchp_as_r01/
و
Radioisotopes & the Age of the Earth (E-Book), Larry Vardiman. Andrew A. Snelling. Eugene F. Chaffin., Institute for Creation Society (Publisher), 2000, Page 128.

56 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Tyrannosaurus
و
http://www.answers.com/topic/tyrannosaur
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%DB% ... 9%88%D8%B1

57 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Anasazisaurus
و
http://www.answers.com/topic/anasazisaurus
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Naashoibitosaurus
و
http://www.answers.com/topic/naashoibitosaurus

58 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopi ... relghazali
و
http://www.answers.com/topic/australopi ... relghazali
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9% ... 9%84%DB%8C
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Kenyanthropus
و
http://www.answers.com/topic/kenyanthropus-platyops
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9% ... 8%B1%D8%AE

59 -
http://www.sciencemag.org/content/328/5975/195.abstract
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopithecus_sediba
و
http://www.answers.com/topic/australopithecus-sediba

60 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_dating
و
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-1

61 -
http://grisda.org/origins/12008.htm
و
http://www.creation-science-prophecy.com/amino/
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_dating
و
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-1

62 -
http://grisda.org/origins/12008.htm
و
http://www.creation-science-prophecy.com/amino/
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_dating
و
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-1

63 -
http://grisda.org/origins/12008.htm
و
http://www.creation-science-prophecy.com/amino/
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_dating
و
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-1

64 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Young_Earth_creationism
و
http://www.answers.com/topic/young-earth-creationism

65 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Young_Earth_creationism
و
http://www.answers.com/topic/young-earth-creationism

66 -
http://www.ghadeer.org/aqaed/raz_afrinsh/323-0001.htm

67 -
http://www.ghadeer.org/aqaed/raz_afrinsh/323-0001.htm
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضيه تكامل داروين منطقه ممنوعه - جزء پنجم: مقدمه و قسمت اول

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 10:23 am

فرضيه تكامل داروين منطقه ممنوعه - جزء پنجم: مقدمه و قسمت اول

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (مقدمه)

« نظريه ی (فرضیه ی) تكامل ستون خيمه مدرنيسم است و اگر اين ستون سقوط كند، كل خيمه بر سر مدرنيسم فرو خواهد ريخت. بنابراين به مانند يك ايدئولوژي با آن رفتار مي شود، نه يك تئوري علمي كه به اثبات رسيده است. »

قسمت 5 سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! »، یکی از سنگین ترین بخش های تألیف شده از این سلسله مقالات می باشد؛ به طوری که از نظر حجمی، مجموعه ی قسمت های 1 و 2 و 3 و 4 این سلسله مقالات، مجموعاً 150 صفحه ی pdf را تشکیل می دهند، حال آن که قسمت 5 این سلسله مقالات با حجمی بیش از 200 صفحه، بسیار حجیم تر از مجموع کل قسمت های قبلی است! البته ماجرا تنها به حجم بیشتر قسمت 5 ختم نمی گردد! بلکه محتوای این قسمت نیز دارای ظرایف و پیچیدگی های بسیار زیادی است که بعضاً موجب گردید تا اضافه کردن 1 پاراگراف به این بخش از سلسله مقالات، در گرو مطالعه ی 117 مقاله ی علمی از نشریات مشهور علمی همچون Science و Nature در محدوده ی زمانی 3 الی 4 روز باشد!!!

علی رغم سختی کار، به دلیل عشق به مسیری که در آن قدم نهاده ایم و به خصوص رویت شواهد بیشتر علمی که تأیید کننده ی دیدگاه حاکم بر این سلسله مقالات می باشد، از پا نیفتاده و با شوقی بیشتر از قبل در این مسیر، قدم برخواهیم داشت.

حدود 100 سال است که « فرضیه ی تکامل » از سوی مافیای علمی و دوستداران چشم و گوش بسته اش، به صورت بی محابا و پروپاگاندا گونه از رسانه های جمعی عام و مجامع آکادمیک، در بوق و کرنا می شود و در این راه به قدری افراط وجود دارد که جشن تولد 200 سالگی « داروین » از سوی نشریات و موسسات معروفی همچون Nature، Science، American Scientist و New Scientist جشن گرفته می شود(45) و در حالی که دسترسی به مقالات علمی این نشریات در رشته های مختلف علمی، با دشواری ها و صرف مبالغی هنگفت میسر می گردد، مدیران این موسسات، استثنائاً!!! به دلیل تولد « داروین »، بذل و بخشش عجیبی در مورد مقالات پیرامون « فرضیه ی تکامل » به خرج داده و امکان دانلود آن ها را به صورت رایگان در اختیار مخاطبان می گذارند!!!(45) البته نگارنده نیز از این موقعیت استفاده نمود تا حداقل این دست مقالات را بدون سپری کردن مشکلات مقالات دارای نکات ابهام زا علیه « فرضیه ی تکامل »، دریافت نماید!

خلاصه ی کلام این که طرفداران « فرضیه ی تکامل » و مافیای بین المللی آن که متاسفانه بیم نفوذ آن در کشورمان نیز می رود، لشکر عظیمی از امکانات، منابع مالی و اقتصادی، نیروهای انسانی و رسانه های آکادمیک و غیر آکادمیک را در اختیار گرفته اند؛ حال آن که در جبهه ی مخالف آن ها، تلاش های پراکنده ی محققان، دانشمندان و صاحب نظران مستقل مخالف « فرضیه ی تکامل » به چشم می خورد که همچون سوزن در انبار کاه، جمعیت بسیار قلیلی را تشکیل می دهند و همین عده ی قلیل نیز با محدودیت ها و دشواری ها و مشکلات متعددی به فعالیت می پردازند تا مانع قربانی شدن حقیقت علم شوند.

11 - سوالی که ممکن است در ذهن مخاطبان محترم ایجاد شود، این نکته است که علی رغم انتقادات جدی ما به بسیاری از نشریات علمی و مافیای اداره کننده ی آن ها، چگونه است که خود ما به برخی از این مقالات استناد می کنیم؟


پاسخ مبسوط و مفصل به این سوال بسیار وقت گیر بوده و ان شاء الله در جای خود و در قسمت های آخر این سلسله مقالات، به آن ها پرداخته خواهد شد. اما پاسخ کوتاه ما به این سوال احتمالی به شرح زیر است:


بسیاری از مقالاتی که ما به آن ها استناد کرده ایم، گرچه از دل همین مجلات مشهور بیرون آمده اند، اما برخورد این مجلات و سایر رسانه های عمومی با آن ها همانند مقالات معمولی بوده و مطالب مورد اشاره توسط آن ها در قالب مقاله باقی می ماند و معمولاً انتشار عمومی نمی یابد، حال آن که کوچکترین مقاله ای که مطلبی جدید در راستای تأیید ادعاهای « فرضیه ی تکامل » مطرح می شود، به سرعت در تمامی نشریات علمی، نشریات عمومی، سایت های خبری، اخبار تلویزیونی و حتی اخبار تلویزیون کشور خود ما نیز پخش می شود!!! جالب این که حتی مقالات بعدی که در رد اطلاعات منتشر شده ی قبلی انتشار می یابد، با سیاست بایکوت و سکوت مواجه می گردد.

البته نشریات معروف علمی، برای حفظ ظاهر خود، هر از چند گاهی به مقالاتی که در دل خود حاوی نکات چالش برانگیزی پیرامون « فرضیه ی تکامل » هستند، اجازه ی چاپ می دهند که در ظاهر، بی طرفی خود را نشان دهند و وجهه ی خود را مخدوش ننمایند! اما در مرحله ی بعد، تنها مقالاتی موفق به انتشار در سطوح وسیع و حتی در سطح رسانه ها می شوند که حاوی مطالبی در تأیید « فرضیه ی تکامل » باشند!

12 - سوال دیگری که ممکن است از سوی مخاطبان محترم مطرح شود، این است که آیا نویسنده های مقالاتی که ما به آن ها استناد نموده و از شواهد کشف شده توسط آن ها، در نقد « فرضیه ی تکامل » بهره می بریم، خودشان نیز به مشکل دار بودن فرضیه ی تکامل معتقدند؟

پاسخ به این سوال نیز مفصل بوده و ان شاء الله در جای خود و در قسمت های آخر این سلسله مقالات، به آن ها پرداخته خواهد شد. اما پاسخ کوتاه ما به این سوال احتمالی به شرح زیر است:

برخی از محققین و مولفان مقالات مذکور، شخصاً در مقالات خود، به تبعات نامناسب کشفیاتشان برای مفروضات قبلی « فرضیه ی تکامل »، معترفند؛ برخی دیگر از محققان، در مورد نقض مفروضات « فرضیه ی تکامل » به وسیله ی یافته هایشان، چندان معترف نیستند، اما ذکر می کنند که یافته ی آن ها سوال یا ابهام جدی برای فلان بخش از « فرضیه ی تکامل » ایجاد می کند. گروه دیگر محققان، یافته های مقالات خود را که با « فرضیه ی تکامل » تقابل دارد، تنها به عنوان استثنائاتی در این فرضیه می پندارند! چرا که تصور می کنند، در بقیه ی حیطه ها، تکامل اثبات شده و دقیق می باشد!

تکلیف دو گروه اول مشخص است و بالطبع ذهن پرسش گر آن ها می تواند تا حدودی به یافتن حقیقت کمک کند، اما در مورد گروه سوم باید نکته ای را متذکر شویم:

« فرضیه ی تکامل » یک فرضیه ی چند وجهی است که در حیطه ی علوم مختلفی اظهار نظر می نماید که از جمله ی آن ها می توان به زمین شناسی، شیمی آلی، شیمی معدنی، زیست شناسی (شاخه های مختلف)، آناتومی، آنتروپومتری، ژنتیک، پروتئومیکس، اکولوژی، و حتی روانشناسی و جامعه شناسی اشاره کرد. به دلیل حلقه ی قدرتمند مافیای تکامل که در علوم مختلف مرتبط با آن ریشه دوانده است، همواره این تصور وجود دارد که تکامل در همه ی این عرصه ها، موفق به اثبات صحت خود شده است! بدین ترتیب هر گاه محققین در شاخه ای از علم، مطلبی غیر منطبق با « فرضیه ی تکامل » می یابند، به تصور این که یافته ی آن ها تنها یک استثناء است و تکامل در بقیه ی شاخه ها، موفق بوده است، موضعی علیه موجودیت « فرضیه ی تکامل » نمی گیرند! البته به مرور زمان، مخاطبان محترم خواهند دید که برخلاف آن چه که ادعا می شود، نه تنها « تکامل » واجد شرایط اطلاق عبارت « نظریه » نمی باشد و در بهترین حالت، تنها یک « فرضیه » است، بلکه در تمامی شاخه های مرتبط با خود، دچار اشکالات، ابهامات و آسیب های جدی است و ما ان شاء الله به مهمترین این ابهامات در حیطه های مختلف، اشاره خواهیم کرد.

در مورد استثناء ها نیز باید بگوییم که وجود 1 یا 2 یا 3 یا حتی 10 استثناء هم در رابطه با یک ادعای علمی، قابل پذیرش است، اما هنگامی که این ادعاها به هزاران مورد می رسد، دیگر استثناء نیستند، بلکه اصل ادعای علمی مورد نظر، رد می شود! تصاویر زیر، به درک بهتر این مطلب کمک می کند:

ImageImage

« دایره ی زرد »، معرف « فرضیه ی تکامل » و لکه های « قرمز » معرف « شواهد نقض کننده ی تکامل » هستند. هنگامی که « شواهد نقض کننده ی تکامل » کم باشند (حدود 10 عدد در تصویر سمت راست)، کماکان « فرضیه ی تکامل » (دایره ی زرد رنگ) غالب است، اما هنگامی که « شواهد نقض کننده ی تکامل » زیاد باشند (هزاران عدد در تصویر سمت چپ)، دیگر غلبه با شواهد نقض کننده است و « فرضیه ی تکامل » (دایره ی زرد رنگ) وجود نخواهد داشت و به چشم نخواهد آمد.

13 - دکتر « سید حسین نصر » استاد ایرانی الاصل کرسی اسلام شناسی دانشگاه های « جرج واشنگتن » و « تمپل »، در اظهار نظری جالب، چنین عنوان کرده است:(46)

»The theory of evolution is the peg of the tent of modernism. If it were to fall down, the whole tent would fall on top of the head of modernism. And therefore it is kept as an ideology and not as a scientific theory which has been proven. «

« نظريه ی (فرضیه ی) تكامل ستون خيمه مدرنيسم است و اگر اين ستون سقوط كند، كل خيمه بر سر مدرنيسم فرو خواهد ريخت. بنابراين به مانند يك ايدئولوژي با آن رفتار مي شود، نه يك تئوري علمي كه به اثبات رسيده است. »

همچنین در بخش دیگری از مقاله ی خود، چنین آورده است:(46)

»There are different kinds of scientific theories. For example, you have string theory in physics and cosmology and you have quantum mechanics. Now if someone were to oppose them, no one would expel them from their university; no one would have his or her promotion denied because of his or her saying "I do not accept this theory." Evolution, on the contrary, is a totally different matter, because it is an ideology, it is not ordinary science; so if you are a professor of biology in a university, especially in the Anglo-Saxon world, less so in Italy, France, and Germany, and if you oppose the theory of evolution on purely scientific grounds, you are rejected and even ejected from your position, your colleagues think you are insane, you do not get promotions, and so on. «

« انواع مختلفي از نظريه هاي علمي وجود دارد. مثلاً مكانيك كوانتوم يا تئوري زنجيره در فيزيك و كيهان شناسي. اكنون اگر كساني با اين نظريه ها مخالفت ورزند، هيچ كس آنها را از دانشگاه اخراج نمي كند و هيچ كس به خاطر بر زبان راندن جمله « من اين نظريه را نمي پذيرم »، مانع ارتقاي شغلي آنها نمي شود. تئوري تكامل - برعكس همه نظريه ها - موضوعي كاملاً متفاوت است زيرا اين تئوري يك ايدئولوژي است و نه علم متعارف. بدين ترتيب اگر شما استاد زيست شناسي در يك دانشگاه به خصوص در دنياي آنگلوساكسون و كمتر در ايتاليا، آلمان و فرانسه باشيد و اگر طبق زمينه هاي كاملاً علمي با نظريه ی تكامل مخالفت مي ورزيد، فردي مطرود خواهيد بود و حتي موفقيت كاري خويش را نيز از دست خواهيد داد، همكارانتان شما را ابله مي پندارند، ارتقاي شغلي نمي يابيد و .... »

اعتراف به برخورد ویژه ی غرب با « فرضیه ی تکامل » از سوی فردی که خود در مغرب زمین، زندگی کرده و در دانشگاه های آن تدریس می نماید، خود شاهد بسیار مهمی برای صحت سخنان « منتقدان تکامل » است. به عبارت دیگر، جوامع غربی و ماسونی، به « فرضیه ی تکامل »، نه به عنوان یک فرضیه ی علمی، بلکه به عنوان « ناموس » و « ایدئولوژی » خود نگاه می کنند و با توجه به این که موجودیت خود را در گرو آن می بینند، به انحاء مختلف سعی در دفاع و حفاظت از آن دارند! حتی اگر شواهد مهمی علیه آن کشف شود! ای کاش دوستان ساده دل ما، به این واقعیت توجه می نمودند و به حمایت بی چون و چرا از این « فرضیه » ی پر ایراد نمی پرداختند!!!

البته تمامی مواضع به اصطلاح اسلام شناسان ساکن غرب و به خصوص افراد دارای سوابق مشکوک، مورد تأیید ما نیست، اما سخنان اعتراف گونه ی آنان در لا به لای مقالات، آن هم در شرایطی که مشابه چنین مطالبی، از سوی منابع و افراد متعددی نیز شنیده می شود، سر نخ های مهمی از تحرکات مافیای تکامل به دست می دهد.


هدف اصلی این سلسله مقالات، برگرداندن « فرضیه تکامل » به جایگاه حقیقی خود می باشد؛ یعنی با توجه به وجود شواهد علمی متعدد در مقابل این « فرضیه » و عدم وجود شرایط « نظریه » شدن در آن، هدف ما این است که مخاطبان محترم از این به بعد، به « تکامل » به عنوان یک « فرضیه » ی پراشکال بنگرند، نه یک « نظریه » ی اثبات شده! ضمناً به هیچ عنوان نظر ما درباره ی خلقت، با مسیحیان معتقد به « خلقت گرایی زمین جوان : Young Earth Creationism »(47) شباهت ندارند! ان شاء الله ما در آخرین مقاله از این سلسله مقالات، به بیان دیدگاه خود در این خصوص خواهیم پرداخت که این دیدگاه نیز تنها یک « فرضیه » خواهد بود! چرا که اصولاً با توجه به پیچیدگی های مبحث خلقت و عدم وجود شواهد کافی در دسترس، اصولاً امکان ارایه ی یک نظر صریح و دقیق درباره ی خلقت جهان و انسان وجود ندارد! ان شاء الله با ظهور مفسر بزرگ قرآن کریم، حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، این رمز نیز بازگشایی خواهد شد.

همه ی دوستان احتمالاً داستان « لباس پادشاه » اثر « هانس کریستین آندرسن » را شنیده اند.(80) خلاصه ی داستان بدین ترتیب است: « دو مرد شیاد به پادشاه قول می دهند که لباسی فاخر و زربفت برایش بدوزند، ولی سرانجام جامه ‌ای نامرئی به تن پادشاه می کنند و می گویند این لباس را تنها کسانی می بینند که حلال زاده باشند! وقتی پادشاه لباس را به تن می کند، اطرافیانش با این‌که لباسی بر تن پادشاه نمی ببینند، اما برای آن‌ که کسی آن ها را حرامزاده نخواند، از لباسهای پادشاه تعریف می کنند!پادشاه برای نمایش لباس فاخرش به میانه شهر می رود و مردم نیز به قاعده ی اطرافیان پادشاه و به همان دلیل، از لباس تعریف و تمجید می کنند و هلهله می کشند! کودکی که بر شاخه ی درختی نشسته است، فریاد می زند که پادشاه لباسی به تن ندارد و عریان است! مردم نیز پس از آن‌که مطمئن می شوند پادشاه واقعاً لخت است و حکماً آن‌ ها حرامزاده نیستند، شادمانه به عریانی پادشاه می خندند! »(80). متاسفانه وضعیت « فرضیه ی تکامل » نیز داستانی شبیه لباس پادشاه دارد! علی رغم این که روز به روز بر شواهد نقض کننده ی « فرضیه ی تکامل » افزوده می شود و ابهامات و سوالات بیشتری در مقابل آن مطرح می شود، متاسفانه هنوز جرأت کافی در بین بسیاری از دانشمندان برای بیان آزادانه ی انتقاداتشان از این « فرضیه » ی پر اشکال وجود ندارد! چرا که نگران واکنش ها، سخت گیری ها و آزارهای مافیای قدرتمند حامی « تکامل » در سراسر جهان می باشند! به لطف باری تعالی، ما مفتخر خواهیم بود که بتوانیم حداقل همچون « کودک » داستان « لباس پادشاه »، عریانی و پوچی « فرضیه ی تکامل » را فریاد بزنیم؛ حتی اگر دیگران ما را « کودک » بخوانند!

به لطف باری تعالی، روز به روز به تعداد شواهدی که « فرضیه ی تکامل » را به چالش می کشند، اضافه می گردد و این مسئله به خصوص در کشفیات پس از سال 2006 میلادی، ملاحظه می گردد. این امر، نوید روزهای بهتر برای منتقدان « فرضیه ی تکامل » و روزهای سخت تری را برای طرفداران « فرضیه ی تکامل » می دهد! با افزایش تعداد کشفیات جدید در حوزه های مختلف، روز به روز بر عقب نشینی تکامل شناسان، افزوده شده و پوچی و بی محتوایی این فرضیه ی پر اشکال، بیش از پیش مشخص خواهد شد. پس دست در دست هم، این عقب نشینی و اضمحلال را به نظاره می نشینیم. ان شاء الله.


فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 1)


بسم الله الرحمن الرحيم

فرضيه ي تکامل؛ منطقه ي ممنوعه!!! -5

Image

دستاويزي به نام فسيل ها (سنگواره ها)!!! - بخش دوم

در بخش هاي قبلي مقاله، بنا بر دلايل متعدد دريافتيم که « فرضيه ي تکامل »، به دليل اين که فاقد اسناد و مدارک دقيق و معتبري است که تمام ابعاد آن را پوشش دهد و اثبات نمايد، در بهترين حالت، تنها يک « فرضيه » بوده و به هيچ وجه واجد شرايط « نظريه »، « واقعيت » يا « قانون » نيست!(1)

همچنين در قسمت قبلي مقاله، بر اساس مستندات دقيق و به روز علمي، اين مسئله اثبات گرديد که طول عمرهاي ارائه شده در مورد فسيل هاي مکشوفه، بر پايه ي مفروضات غلط، ناقص و ناصحيح محاسبه شده و طول عمرهاي منسوب به فسيل هاي مورد ادعاي تکامل شناسان، عمدتاً پرابهام، غلط و غير قابل اعتماد مي باشند!(2) چرا که در قسمت 4 همين سلسله مقالات، اشاره گرديد که با استفاده از همين محاسبات راديومتريک مورد استفاده در فسيل شناسي، براي صخره ي 11 ساله، طول عمري حدود 5/8 ميليون سال تخمين زده شده است!(3) اين گونه اشتباهات فاحش محاسباتي، به کرات توسط دانشمندان زمين شناس، مورد بررسي قرار گرفته است که حدود 16 مورد از اين اشتباهات، در جدولي در قسمت 4 اين سلسله مقالات، ارايه شده است.(4)

در اين بخش از مقاله، به بحث در مورد برخي ديگر از ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون فسيل هاي مکشوفه مي پردازيم:

آيا فسيل هاي مکشوفه آيينه ي مناسبي از موجودات ادوار گذشته هستند؟

اگر از يک طرفدار فرضيه ي تکامل بپرسيد، آن ها مي گويند که : بله! فسيل ها و سنگواره ها، آيينه ي مناسبي از موجودات صاحب آن ها هستند!

اما پاسخ ما به اين پرسش چنين است: خير! فسيل هاي مکشوفه، به هيچ عنوان نمي توانند به عنوان يک شاخص قابل اعتماد براي اظهار نظر در مورد صاحبانشان به کار روند! قبل از ورود کامل به اين بحث، مي بايست به يادآوري برخي اطلاعات مقدماتي بپردازيم:

مباحث مقدماتي

1 - اسکلت و استخوان بندي يک فسيل، آيينه ي مناسبي از شرايط فيزيولوژيک يا پاتولوژيک آن موجود نيست. بيماري ها و وضعيت هاي غير طبيعي بسياري هستند که بدون ايجاد تغيير جدي در ساختار اسکلتي و استخواني، موجب ايجاد ناهنجاري هاي جدي عملکردي در جاندار مي شوند. براي مثال، در انسان بيماري موسوم به سندرم (Mayer-Rokitansky-Kuster-Hauser syndrome : MRKH) يا به صورت خلاصه، سندرمراکي تانسکي، موجب عدم پيدايش رحم (زهدان) در جنس مونث مي شود، حال آن که افراد مبتلا، از نظر ظاهري، فرم استخوان بندي و عملکرد ساير نقاط بدن، تفاوت چنداني با زنان سالم ندارند. اين زنان به صورت طبيعي به دليل نداشتن رحم، نازا مي باشند.(5) بدين ترتيب ساختار ظاهري و استخواني بدن اين افراد، معرف شرايط فيزيولوژيک و پاتولوژيک دروني آن ها نيست. چرا که اگر استخوان همين افراد در 1000000 سال بعد از خاک خارج شده و مورد بررسي قرار گيرد، شواهدي از بيماري که به آن مبتلا بوده اند، يافت نشده و تفاوتي با استخوان بندي زنان ديگر ندارند.

مثال ديگر در اين زمينه، بيماري قلبي ژنتيکي (کارديوميوپاتي هايپرتروفيک انسدادي : Hypertrophic Obstructive Cardiomyopathy) يا به اختصار (HOCM) مي باشد که موجب مرگ ناگهاني قلبي در جوانان، به خصوص جوانان ورزشکار مي گردد. در اين بيماري، ماهيچه هاي بطن قلب، ضخيم تر از حد معمول بوده و افراد مبتلا به آن، به دليل احتلال ريتم قلب (آريتمي) دچار اختلال فعاليت الکتريکي قلب و مرگ ناگهاني مي گردند.(6) اين بيماري علي رغم مهلک بودن، اختلال واضح اسکلتي يا ظاهري در فرد مبتلا ايجاد نمي کند، بلکه حتي افرادي که در اثر اين بيماري ژنتيکي فوت شده اند، جوانان رشيد و ورزشکار بوده اند.(7) يکي از راه هاي شناخت اين بيماري، استفاده از اکو (اکوکارديوگرافي) و راه ديگر، بررسي هاي ژنتيکي در فرد مبتلا مي باشد.(8)

Image

تصوير شماتيک (راست) و اکوکارديوگرافيک (چپ) قلب بيماران مبتلا به بيماري (کارديوميوپاتي هايپرتروفيک انسدادي : Hypertrphic Obstructive Cardiomyopathy) يا به اختصار (HOCM).

Image

« ميکلوس فهر : Mikl?s Fehér » (بالا) فوتباليست لهستاني مبتلا به بيماري قلبي (کارديوميوپاتي هايپرتروفيک انسدادي : HOCM) که در سال 2004 ميلادي حين مسابقه ي فوتبال در گذشت.
« مارک ويوين فو: Marc-Vivien Foé » (پايين) فوتباليست اهل کامرون مبتلا به بيماري قلبي (کارديوميوپاتي هايپرتروفيک انسدادي : HOCM) که در سال 2004 ميلادي حين مسابقه ي فوتبال در گذشت.


لازم به ذکر است که بيماري HOCM در حيواناتي مانند گربه ها و گربه سانان ديگر و برخي گوريل ها نيز شناسايي شده است.(9)

همان گونه که ملاحظه فرموديد، بيماران مبتلا به HOCM از نظر جسماني، ظاهري و استخواني کاملاً نرمال به نظر مي رسند، ولي بيماري مهلکي دارند که بقا و حيات آنان را نيز مورد تهديد قرار مي دهد. بدين ترتيب ساختار ظاهري و استخواني بدن اين افراد، معرف شرايط فيزيولوژيک و پاتولوژيک دروني آن ها نيست. چرا که اگر استخوان همين افراد در 1000000 سال بعد از خاک خارج شده و مورد بررسي قرار گيرد، شواهدي از بيماري که به آن مبتلا بوده اند، يافت نشده و تفاوتي با استخوان بندي افراد ديگر ندارند.

البته بيماري هاي متعدد ديگري نيز وجود دارند که وضعيت مشابهي را پديد مي آورند، اما به منظور پرهيز از اطاله ي کلام، از اشاره به آن ها خودداري مي نماييم. خلاصه ي کلام اين که وضعيت ظاهري و اسکلتي هيچ موجودي، از احوال فيزيولوژيک وي اخبار دقيقي به ما نمي دهد.

2 - از سوي ديگر، عدم تطابق ژنوتيپ بيمار با وضعيت فنوتيپي (ظاهري) بيمار، مي تواند به طرز خيره کننده و عجيبي، غير قابل پيش بيني باشد. در اين ميان، مثال هاي متعددي وجود دارند، اما مهم ترين آن ها، ابتلا به وضعيتي به نام « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) يا (Testicular Feminization) مي باشد. در اين بيماري، مبتلايان زناني با اندام، رفتار و احساساتي کاملاً زنانه هستند که گهگاه تا سنين باروري و حتي تا زمان ازدواج از بيماري خود خبر ندارند و در حين بررسي علت ناباروري خود، متوجه مي شوند که اصولاً از نظر ژنتيکي وضعيت کروموزوم جنسي آنان همانند مردان (XY) بوده و مانند زنان ديگر، کروموزوم جنسي آن ها (XX) نمي باشد!(10) همچنين اگر از روش هايي مانند سونوگرافي، MRI يا ساير روش هاي تصويربرداري استفاده شود، عمدتاً مي توان بيضه هاي نارس را در حفره ي شکمي - لگني اين افراد يافت.(11) جالب اين که وضعيت جسمي اين افراد، کاملاً شبيه زنان بوده و از هيبت زنانه برخوردارند و از نظر زيبايي ظاهري نيز معمولاً زيبا هستند! در بدن اين افراد نيز بجز اختلال در رويش موهاي زير بغل و اختلالات جزئي در دستگاه تناسلي خارجي، عمدتاً تفاوتي با زنان ديگر ندارند(12) و فرم استخوانبندي و اسکلتي آنان (اعم از فرم لگن، فرم استخوان هاي پا، وضعيت جمجمه، زاويه هاي موجود در مفاصل آنان و ...) کاملاً زنانه مي باشد و خود اين بيماران و همسرانشان نيز عمدتاً از وضعيت ژنتيکي مردانه (XY) اين بيماران زن، کاملاً بي خبرند و در موقع تشخيص توسط پزشک، کاملاً شوکه مي شوند.

Image

بيمار مبتلا به « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) يا (Testicular Feminization) که با فلش آبي رنگ مشخص شده است. توجه فرماييد که بيمار از نظر ژنتيکي شبيه به برادر خود (XY) مي باشد (حلقه ي قرمز رنگ)! اما از نظر ساختار ظاهري بدني و جسمي، شبيه خواهر خود مي باشد (حلقه ي سبز رنگ)!

Image
خانم (E A) خواننده ي مشهور آمريکايي که مبتلا به فرم کامل بيماري « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) مي باشد. وضعيت ژنتيکي وي به صورت (XY) يا مردانه مي باشد، اما وضعيت جسمي وي زنانه است.

Image
خانم (C S) فعال اجتماعي آمريکايي که مبتلا به فرم کامل بيماري « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) مي باشد. وضعيت ژنتيکي وي به صورت (XY) يا مردانه مي باشد، اما وضعيت جسمي وي زنانه است.

بيماري « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » صرفاً بيماري مخصوص به انسان نيست، بلکه مطابق مطالعات انجام شده در دهه هاي اخير، در حيوانات بالاخص پستانداران نيز ديده شده است. در چند مقاله ي معتبر علمي، به نمونه هايي از اين بيماري در ساير حيوانات اشاره شده است:(13)

Image

Image

بر اساس مطالعات و تحقيقات انجام شده در طي سال هاي اخير، بيماري « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) در گربه ها و سگ ها نيز ديده شده است.

Image

Image

بر اساس مطالعات و تحقيقات انجام شده در طي سال هاي اخير، بيماري « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) در اسب ها نيز ديده شده است.

با توجه به مطالبي که ذکر شد، مي توان دريافت که « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) يا (Testicular Feminization) يکي از مثال هايي است که در طي آن، اختلافات فاحشي بين وضعيت ظاهري (فنوتيپ) و وضعيت ژنتيکي (ژنوتيپ) افراد وجود دارد، تا جايي که فردي با ظاهر کاملاً زنانه، وضعيت ژنتيکي مردانه دارد. با اين اوصاف، اگر جسد و اسکلت فردي مبتلا به اين سندرم، حدود 1000000 سال بعد از خاک بيرون آورده شود، بررسي صرفاً ظاهري اسکلت وي، فرد صاحب اسکلت را يک زن نشان داده و با اين اوصاف انتظار وجود وضعيت زنتيکي جنسي (XX) در وي مي رود، حال آن که آن فرد، در اصل وضعيت ژنتيکي (XY) داشته است!

به اين ترتيب در مي يابيم که وضعيت هاي متعددي وجود دارند که موجب مي شوند وضعيت ژنتيکي فرد با وضعيت فنوتيپي (ظاهري) وي متفاوت باشد و اتکا بر تحليل هاي مبتني بر وضعيت ظاهري، نقص و چالش عمده اي در اين خصوص ايجاد خواهد نمود. چه بسا تحليل هاي به ظاهر دقيق تکامل شناساني که در کتاب هاي خود، به داستان سرايي در مورد فسيل هاي کشف شده مي پردازند، خواب و خيالي افسانه وار بيش نباشد! براي مثال تکامل شناساني که اسکلت يک « انسان سا : Hominid » از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » را يک « جنوبي کپي عفاري » از جنس « مونث » شمرده اند(14) و درباره ي نحوه ي زندگي وي نيز سخن سرايي نموده اند، معلوم نيست که با چه خوش خيالي، يافته هاي خود از اسکلت ناقص (% 40 از کل اسکلت جاندار)(15) را به راحتي شاخ و بال داده و در مورد نحوه ي زندگي « لوسي » سخن گفته اند؟ با چه اطميناني در مورد جنسيت « لوسي » سخن گفته اند؟ حتي اگر احتمال بروز « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » را در اين جاندار کمتر از 1 درصد در نظر بگيريم، باز هم اين احتمال به معناي ناديده گرفتن و رد کردن آن نيست و بايد براي رد يا تأييد آن چاره اي انديشه مي شد! با توجه به وجود اين احتمال و قاعده ي عقلي (اذا جاء الاحتمال، بطل الاستدلال : اگر احتمال به جايي وارد شود استدلال فايده اي ندارد)(16)، نمي توان وجود اين احتمال را رد کرده و به صورت قطعي در اين زمينه سخن گفت و وضعيت ژنوتيپي و قابليت باروري اين موجود را به صورت قطعي تعيين کرد. (ضمن اين که ما فقط يک مثال از بيماري هاي ايجاد کننده ي تفاوت بين ژنوتيپ و فنوتيپ (ظاهر) زديم، حال آن که بيماري هاي بسيار ديگري نيز وجود دارند که آن ها نيز مي توانند تفاوت ژنوتيپي و فنوتيپي (ظاهري) ايجاد کنند.) در ضمن اين نکته نيز جالب است که دانشمندان غربي که در مواجهه با ساير مقالات علمي، مو را از ماست مي کشند و به کوچکترين جزييات تحقيق و توجه محقق به فاکتورهاي مداخله گر و دردسرساز، توجه ويژه اي نشان مي دهند، به راحتي و با خوش خيالي تمام، به داستان سرايي در مورد فسيل هاي کشف شده (از جمله لوسي) مي پردازند! اين يکي ديگر از موارد تبعيض قائل شدن براي مقالات تکاملي نسبت به ساير شاخه هاي علوم است!

Image

فسيل متعلق به يک به اصطلاح « انسان سا : Hominid » از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy ». جالب اين که تکامل شناسان، به صورت خوش باورانه و بدون توجه به فاکتورهاي مداخله گر در مورد ارتباط فنوتيپ (ظاهر) جانداران با ژنوتيپ آن ها، صاحب اين اسکلت را يک جاندار مونث دانسته و نام آن را « لوسي » نهاده اند!


ذکر نکته ي مهم: توجه فرماييد که بيماري « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » يک بيماري واقعي و حقيقي در انسان و ساير پستانداران است و به صورت طبيعي و بدون دستکاري و دخالت انسان پديد مي آيد. بيماري مذکور، با وضعيتي که در انسان هاي تراجنس (ترانس س.ک.شوال) وجود دارد، تفاوت فاحشي دارد؛ چرا که افراد ترانس س.ک.شوال مبتلا به نوعي اختلال شناخت جنسي هستند و بدنشان به صورت طبيعي و اساسي به فرم زن طبيعي يا مرد طبيعي است، اما خود اين افراد به خاطر اختلال شناخت جنسي، با استفاده از هورمون هاي جنسي و عمل جراحي هاي متعدد، بدن خود را به فرم جنس مخالف خود در مي آورند.(17) توجه داشته باشيد که به دليل ساختگي و مصنوعي بودن تغييرات اعمال شده در افراد تراجنس، اين مسئله در حيوانات ملاحظه نمي گردد. (بر خلاف بيماري « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » که در حيوانات ديگر نيز ملاحظه مي گردد.)

ذکر نکته ي مهم: موارد ديگري از بيماري هاي ايجاد کننده ي تفاوت بين ژنوتيپ و فنوتيپ (ظاهر) در جانداران وجود دارند که بيماري هايي از جمله « سندرم دلاچاپل : de la Chapelle syndrome »(18) و ... از آن جمله اند و ما در اين مقاله به دليل ضيق وقت، از اشاره به آن ها خودداري مي نماييم.

3 - موارد متعددي وجود دارند که افراد درون يک گونه، به دليل بروز بيماري هاي خاص، يا ساير علل، تفاوت فاحش ظاهري و اسکلتي با افراد ديگر درون همان گونه پيدا مي کنند، اما کماکان درون گونه ي مذکور طبقه بندي مي شوند. براي فهم بهتر اين مسئله، به مثال هاي زير توجه فرماييد:

الف) بيماري « آکندروپلازي : Achondroplasia » يک بيماري ژنتيکي است که در انسان و برخي از جانوران به وقوع مي پيوندد. بيماري آکندروپلازي يکي از علل مهم کوتاهي قد بوده و موجب کوتاهي دست ها و پاها (اندام هاي فوقاني و تحتاني)، تغيير فرم جمجمه و ... در اسکلت انسان مي شود، اما افراد مبتلا به اين بيماري، از هوش طبيعي برخوردارند.(19)

Image
يک پدر و کودک مبتلا به آکندروپلازي.


Image
گروهي از افراد مبتلا به بيماري آکندروپلازي که برخي از آن ها با يکديگر خواهر و برادر هستند.

اين بيماران که در عرف جوامع به آن ها « آدم کوچولوها » اطلاق مي گردد، افرادي بسيار موفق، فعال و اجتماعي مي باشند. اين بيماري گرچه ممکن است بدون سابقه ي فاميلي رخ دهد، اما به شکل کلاسيک به صورت توارثي در خانواده هاي مبتلا، به نسل بعد منتقل مي شود. به طوري که اگر يک فرد مبتلا به آکندروپلازي با يک فرد سالم ازدواج کند، معمولاً نيمي از فرزندان هر فرد مبتلا، سالم بوده و نيم ديگر مبتلا به اين بيماري خواهند بود.(20) بنابراين ديدن تصاوير زير در خانواده ي افراد مبتلا به آکندروپلازي، چندان دور از ذهن نيست:

Image
برادران دوقلوي ناهمسان؛ برادر سمت چپ سالم، و برادر سمت راست مبتلا به آکندروپلازي است.

Image
تصويري جالب از فرزندان يک خانواده؛ خواهر 12 ساله ي مبتلا به آکندروپلازي در کنار برادر سالم 7 ساله و کوچکترش، ايستاده است.


اما نکته ي مهم اين که افراد مبتلا به آکندروپلازي علي رغم تفاوت هاي ظاهري و جثه اي با افراد سالم، همانند خود ما از گونه ي انسان هستند و اين تفاوت هاي ظاهري، موجب اطلاق گونه ي ديگري به آن ها نمي شود. چرا که تعريف علمي شناخته شده ي « گونه » که بيش از ساير تعاريف، مورد توافق مي باشد، افراد موجود در يک « گونه » شامل گروهي از موجودات زندههستند که مي‌توانند با هم توليد مثلکنند و فرزندان آن‌ها در آينده قدرت باروري خواهند داشت.(26)

نکته ي ديگر اين که آکندروپلازي علاوه بر انسان، در جانوران ديگر نيز ملاحظه مي گردد. براي مثال، بيماري آکندروپلازي و شرايط پاتولوژيک مشابه آن، در بسياري از پستانداران ديگر اعم از گربه ها، گاوها، سگ ها و خوک ها نيز ملاحظه شده است:(21)

Image
گربه هاي « مانچکين : Munchkin » (تصاوير بالا) و سگ هاي « داشهوند : Dachshund » (تصوير وسط راست) و « بستهوند : Basset Hound » (نصوير وسط چپ) مثال هايي از آکندروپلازي در حيوانات مي باشند.


بدين ترتيب و با توجه به تصاوير فوق، اختلافات ظاهري واضح و قابل توجه، لزوماً به معناي وجود يک جاندار در يک گونه ي مجزا نسبت به ساير اعضاي همان گونه نمي باشد.

ب) مثال مهم شناخته شده ي ديگر در اين زمينه، « بيماري پاژه ي استخوان :Paget'sdisease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans » مي باشد که با درگيري استخوان هاي مختلف، موجب بروز تغييرات شديد اسکلتي در انسان و ساير جانوران مي گردد.(22) تصاوير زير، نمونه هايي از مبتلايان به اين بيماري را نشان مي دهند:

Image

تغييرات واضح اسکلتي و استخواني در بيماران مبتلا به « بيماري پاژه ي استخوان : Paget'sdisease of bone ».

Image

« بيماري پاژه ي استخوان : Paget'sdisease of bone » علاوه بر انسان، جانوران ديگر از جمله خزندگان را نيز درگير مي نمايد.

Image

« بيماري پاژه ي استخوان : Paget'sdisease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans » در يک مار پيتون؛ تصوير چپ، مقطع يک مهره ي اين مار را با استفاده از CT Scan نشان مي دهد.

بدين ترتيب بيماري « پاژه ي استخوان » نيز تغييرات اسکلتي جدي و شديد ايجاد مي کند، اما فرد مبتلا به آن علي رغم تغييرات شديد ظاهري، در يک گونه ي مجزا، طبقه بندي نمي شود.

ج) مثال هاي ديگري که مي توان به آن ها اشاره نمود، بيماري ها و وضعيت هاي ديگري همچون « ژيگانتيسم (غول پيکري) : Gigantism »(23) و « کوتولگي : Dwarfism »(24) و « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »(25) مي باشند. در اين بيماري ها نيز به دليل برخي اختلالات هورموني اکتسابي يا ژنتيکي، اختلالات اسکلتي و عملکردي فاحشي در افراد مبتلا پديد مي آيد.

بيماري « ژيگانتيسم (غول پيکري) : Gigantism » به دليل ترشح بيش از حد هورمون رشد از غده ي هيپوفيز در دوره ي قبل از بلوغ پديد مي آيد و افراد مبتلا به آن، از قد بسيار بلند و اندام هاي کشيده برخوردارند و فرم چهره ي آنان نيز ممکن است دستخوش تغيير گردد. (23)

Image
دو فرد مبتلا به بيماري « ژيگانتيسم (غول پيکري) : Gigantism » که در اثر افزايش ترشح هورمون رشد به وجود مي آيد.


Image
بيماري « ژيگانتيسم (غول پيکري) : Gigantism » که در اثر افزايش ترشح هورمون رشد به وجود مي آيد، ممکن است در جانوران ديگر (از جمله اسب ها) نيز پديد آيد.

بيماري « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly » نيز بر اثر افزايش ترشح هورمون رشد از هيپوفيز به وجود مي آيد؛ با اين تفاوت که افزايش ترشح هورمون رشد در اين بيماري، بعد از بلوغ رخ مي دهد (بر خلاف ژيگانتيسم). در بيماري آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »، تغيير فرم واضحي در صورت، دست ها و پاها و احشاء پديد مي آيد و اين اعضا، پهن و درشت مي گردند.(25)

Image
تصاوير فوق، دو بيمار مبتلا به بيماري « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly » را در گذر زمان نشان مي دهند. در سمت چپ تصاوير بالايي، يک خانم مبتلا به « آکرومگالي » را ملاحظه مي فرماييد که قبل از ابتلا به بيماري، صورت متناسبي داشته است، اما به مرور زمان و بعد از ابتلا به بيماري، کم کم فرم چهره ي وي تغيير مي نمايد (تصاوير بالا - راست). در تصاوير پاييني، يک مرد مبتلا به « آکرومگالي » » را ملاحظه مي فرماييد که قبل از ابتلا به بيماري، صورت متناسبي داشته است، اما به مرور زمان و بعد از ابتلا به بيماري، کم کم فرم چهره ي وي تغيير مي نمايد (تصاوير پايين - راست). تغييرات عمده ي ايجاد شده در اين افراد،بزرگ شدن بيني، چانه، استخوان پيشاني، ابروها و گوش ها و نيز زمخت شدن چهره مي باشد.

Image

بيماري « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly » تغييراتي در وضعيت آناتوميک و فيزيولوژيک بدن انسان ايجاد مي نمايد که از جمله مهمترين آن ها مي توان به بزرگ شدن بيني، چانه، استخوان پيشاني، ابروها و گوش ها، ايجاد فاصله بين دندان ها، افزايش ضخامت پاشنه ي پا، ابتلا به ديابت و بيماري هاي قلبي و نيز زمخت شدن چهره اشاره کرد.

Image
بيماري « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly » در گربه ها؛ از جمله تغييرات ايجاد شده در گربه هاي مبتلا، پهن شدن صورت، افزايش فاصله ي دندان ها، جلو آمدن چانه و بزرگ شدن دست و پاي آن ها است.

Image
تصاوير بالا، چهره ي يک گربه ي مبتلا به بيماري « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly » را نشان مي دهند که در آن ها بزرگي صورت، دست ها، پاها و افزايش فاصله ي دندان ها به چشم مي خورد. تصوير وسط، راديوگرافي از دست هاي گربه ي نامبرده را نشان مي دهد که ضخيم شدن انگشتان را نشان مي دهد. تصاوير پاييني، تصاوير راديوگرافيک گربه ي مبتلا به « آکرومگالي » را قبل و بعد از ابتلا، نشان مي دهند. (تصوير سمت چپ مربوط به قبل از ابتلا و تصوير سمت راست مربوط به بعد از ابتلا مي باشد.) همانگونه که در تصاوير راديوگرافيک مشخص است، بعد از ابتلا به بيماري، استخوان جمجمه و فک بالا و پايين (به خصوص فک پايين) بزرگ تر شده و فاصله ي دندان ها از يکديگر افزايش يافته است.

مثال ديگر در اين زمينه، « کوتولگي : Dwarfism » است که يک بيماري واحد نيست، بلکه کوتاهي قدي است که در اثر سندرم ها و بيماري هاي خاص ژنتيکي و اکتسابي مختلف به وجود مي آيد.(24) در تصاوير زير، تعدادي از بيماران مبتلا به « کوتولگي : Dwarfism » در اثر بيماري هاي مختلف، به چشم مي خورند.

Image
بيماران مبتلا به « کوتولگي : Dwarfism » در اثر بيماري هاي زمينه اي مختلف.

مثال هاي فوق، موارد ديگري هستند که نشان مي دهند افراد بسيار متفاوت از نظر ظاهري يا فنوتيپي، لزوماً « گونه » اي جداگانه نيستند، بلکه با ما در يک « گونه » جاي مي گيرند.

د) نقايص ديگري نيز وجود دارند که اختلالات اسکلتي واضحي در موجود زنده به وجود مي آورند. براي مثال « چند انگشتي (پلي داکتيلي) : Polydactyly »(27) و « به هم پيوستن انگشتان (سين داکتيلي) : Syndactyly »(28)، نمونه هايي از اين گونه نقايص مي باشند که اختلالات واضح اسکلتي ايجاد مي نمايند. تصاوير زير، نمونه هايي از اين وضعيت ها را نشان مي دهد:

Image
تصاوير و گرافي هاي مربوط به بيماران مبتلا به وضعيت « چند انگشتي (پلي داکتيلي) : Polydactyly ». تصوير پايين سمت چپ، « هريتيک روشن : Hrithick Roshan » هنرپيشه ي هندي مبتلا به « پلي داکتيلي » را نشان مي دهد.

Image

تصاوير و گرافي هاي مربوط به بيماران مبتلا به وضعيت « به هم پيوستن انگشتان (سين داکتيلي) ». تصوير پايين سمت چپ، يک بيمار مبتلا به « به هم پيوستن انگشتان (سين داکتيلي) : Syndactyly » و « چند انگشتي (پلي داکتيلي) : Polydactyly » را به صورت همزمان نشان مي دهد.

Image
« چند انگشتي (پلي داکتيلي) : Polydactyly » علاوه بر انسان ها، در جانوران ديگر از جمله گربه ها و اسب ها نيز ملاحظه مي گردد.

علي رغم تفاوت هاي فاحش ظاهري، تمامي مبتلايان به بيماري هاي فوق، جدا از « گونه » ي اصلي، قرار نمي گيرند.

ه) علاوه بر مثال هاي ذکر شده، اختلالات اسکلتي جدي در استخوان هاي جمجمه وجود دارند که از بدو تولد بروز مي يابند و موجب ناهنجاري هاي واضح در استخوان کاسه ي سر مي گردند. حالاتي همچون « سر قايقي (اسکافو سفالي) : Scaphocephaly »(29) يا به عبارت ديگر « دوليکو سفالي : Dolichocephaly »(30)، « سر مورب (پلاژيو سفالي) : Plagiocephaly »(31)، « سر مثلثي (تريگونو سفالي) : Trigonocephaly »(32)، « سر پهن (براکي سفالي) : Brachycephaly »(33)، « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »(34) و « هيدروسفالي : Hydrocephaly »(35) مثال هايي از اين ناهنجاري هاي اسکلتي جمجمه مي باشند:

Image
ناهنجاري « سر مثلثي (تريگونو سفالي) : Trigonocephaly » در چند نوزاد.


Image
ناهنجاري « سر مورب (پلاژيو سفالي) : Plagiocephaly » در چند نوزاد.


Image
ناهنجاري « سر پهن (براکي سفالي) : Brachycephaly »در چند نوزاد.


Image
شکل شماتيک مقايسه ي ناهنجاري هاي « سر مورب (پلاژيو سفالي) : Plagiocephaly » و « سر پهن (براکي سفالي) : Brachycephaly » در 3 فرم خفيف، متوسط و شديد.


Image
ناهنجاري « سر قايقي (اسکافو سفالي) : Scaphocephaly » يا به عبارت ديگر « دوليکو سفالي : Dolichocephaly » در چند نوزاد.


Image
ناهنجاري « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly » در چند نوزاد.


Image
ناهنجاري « هيدروسفالي : Hydrocephaly » در اشراف زاده ي ايتاليايي فوت شده در قرن 16 ميلادي، موسوم به « دن فيليپينو مديسي : Don Filippino de Medici ». « دن فيليپينو » که در سن 5 سالگي فوت کرده است، بسيار شانس آورد که به واسطه ي اشراف زادگي اش و به دليل اين که شرح حال دقيق و شرح دقيق بيماري وي (اعم از تظاهرات عصبي، تشنج هاي مکرر و کما) در کتب تاريخي خاندان مديسي ثبت شده است، از سوي دانشمندان امروز به عنوان يک بيمار مبتلا به « هيدروسفالي : Hydrocephaly » لقب گرفته است؛ به هر حال به نظر مي رسد که اگر جنازه ي وي در گورستان مجلل خانوادگي و با تشريفات خاص دفن نمي شد و در بيابان يا جنگل پيدا مي شد، احتمالاً تکامل شناسان از جمجمه ي وي سوء استفاده نموده و وي را به عنوان يک هومينيد (انسان سا) و گونه اي مجزا از انسان، به خورد مجلات و نشريات مي دادند!


Image
ناهنجاري « هيدروسفالي : Hydrocephaly » در گاو، سگ و گربه. ناهنجاري هاي اسکلتي جمجمه، صرفاً مختص انسان نيستند.


با توجه به مثال هاي فوق، مي توان دريافت که علي رغم تفاوت هاي فاحش ظاهري، تمامي مبتلايان به بيماري هاي فوق، جدا از « گونه ي اصلي »، قرار نمي گيرند.

ه) اما تفاوت هاي ظاهري ناشي از نقايص ژنتيکي، يا ساير بيماري ها، مي تواند به صورت بسيار خيره کننده اي، چشمگير باشد! براي مثال افراد مبتلا به نقايصي همچون « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly »(36) و نوع شديد آن يعني « سيکلوپيا : Cyclopia »(37) دچار اختلالات شديد ظاهري، اسکلتي، عصبي و احشايي هستند. تصاوير زير، نمونه هاي مختلفي از « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly » را در انسان و حيوانات نشان مي دهد:

Image
کودکان مبتلا به درجات مختلف « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly ». نوزادان تک چشمي سمت چپ، مبتلا به « سيکلوپيا : Cyclopia » مي باشند.


Image
کودکان مبتلا به درجات مختلف « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly ». نوزادان تک چشمي، مبتلا به « سيکلوپيا : Cyclopia » مي باشند.


Image
چهره ي چند خوک مبتلا به « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly ». تغيير چهره در اين خوک ها به حدي شديد است که اين خوک ها بيشتر به ميمون شبيه شده اند.


Image
چهره ي چند گربه ي مبتلا به نوع شديد « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly » يعني « سيکلوپيا : Cyclopia ». تغيير چهره ي شديد اين حيوانات را ملاحظه مي فرماييد.


Image
چهره ي يک بچه کوسه ي مبتلا به نوع شديد « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly » يعني « سيکلوپيا : Cyclopia ». تغيير چهره ي شديد اين حيوان را ملاحظه مي فرماييد. (تصوير سمت چپ، همين يک بچه کوسه ي مبتلا به « سيکلوپيا : Cyclopia » را در کنار برادران و خواهران نرمال و طبيعي اش نشان مي دهد.)

همانگونه که ملاحظه فرموديد، وضعيت هايي همچون « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly » مي تواند اختلالات ساختاري و عملکردي جدي در موجودات مختلف ايجاد کند و تفاوت هاي واضحي در بدن جانوران مختلف ايجاد نمايد، اما اين اختلافات فاحش باعث تبديل شدن اين جانوران به « گونه » ي جديد، نمي گردد.

با توجه به مثال هاي فوق، در مي يابيم که تفاوت در وضعيت ظاهري دو جاندار، لزوماً به معناي وجود جانداران مذکور در دو گروه مختلف نيست، بلکه بروز بيماري هاي مختلف، مي تواند تفاوت هاي جدي ظاهري در جاندار ايجاد کند، بدون اين که آن جاندار را در گونه اي ديگر قرار دهد.

4 - بجز بيماري ها که در قسمت قبلي به آن پرداختيم، عوامل ديگري نيز وجود دارند که موجب ايجاد تفاوت هاي بين فردي مي شوند. يکي از اين عوامل مسئله ي جنسيت و سن جاندار مي باشد؛ به نحوي که اسکلت و ظاهر يک جاندار نر بالغ، با اسکلت و ظاهر يک جاندار ماده ي بالغ و نيز اسکلت جانداران جوان همان « گونه »، ممکن است تفاوت داشته باشد.(38)

Image
در اکثر جانوران، تفاوت هاي بارز جسماني و اسکلتي بين جنس نر و ماده و نيز بين جانور بالغ و نابالغ وجود دارد. اين تفاوت ها را در شيرها ملاحظه مي فرماييد.


Image
در اکثر جانوران، تفاوت هاي بارز جسماني و اسکلتي بين جنس نر و ماده و نيز بين جانور بالغ و نابالغ وجود دارد. اين تفاوت ها را در ماکيان اهلي ملاحظه مي فرماييد.


علاوه بر وجود تفاوت هاي بين جنس نر و ماده و افراد بالغ و نابالغ گونه هاي جانوري، در درون يک جنس نيز، تفاوت هاي مهم و چشمگيري وجود دارد که بعضاً پيامدهاي مهمي نيز دارد. براي مثال در انسان ها و در جنس زن، وضعيت استخوان هاي لگني، از تنوع چشمگيري برخوردار است که اين تنوع زياد، در کتب پزشکي و به خصوص کتب فوق تخصصي زنان و زايمان، به دليل پيامدهايي که بر زايمان طبيعي مي گذارد، به خوبي مورد بحث و کنکاش قرار گرفته است.(39)

لگن زنان بر اساس وضعيت قرار گيري استخوان هاي لگني، انحناي استخوان هاي لگني، وضعيت استخوان هاي خاجي و دنبالچه اي و ساير عوامل، به چهار فرم اصلي و چند نوع فرعي تقسيم مي گردد. نکته ي مهم اين که شکل و فرم استخوان هاي لگني زنان، نقش مهمي در فرآيند زايمان طبيعي زنان دارد.(39) ابتدا به اشکال متفاوت استخوان هاي لگني زنان مي پردازيم:(39)

استخوان هاي لگني زنان، به چهار فرم عمده تقسيم مي شود: 1- فرم زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) 2- فرم مردانه (آندروئيد : Android) 3 - فرم پلاتي پوئيد (پلاتي پلوئيد : Platypelloid) 4 - فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid). البته فرم هاي فرعي متعددي نيز وجود دارند که از ترکيب چهار فرم فوق، پديد مي آيند.

Image
چهار فرم عمده ي لگن زنان: 1- فرم زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) 2- فرم مردانه (آندروئيد : Android) 3 - فرم پلاتي پوئيد (پلاتي پلوئيد : Platypelloid) 4 - فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid). توجه فرماييد که زنان به طور طبيعي ممکن است داراي لگني به هر يک از فرم هاي فوق باشند، اما بهترين فرم لگن براي زايمان طبيعي، فرم لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) مي باشد.


Image
چهار فرم عمده ي لگن زنان: 1- فرم زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) 2- فرم مردانه (آندروئيد : Android) 3 - فرم پلاتي پوئيد (پلاتي پلوئيد : Platypelloid) 4 - فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid). فرم هاي ترکيبي فرعي حاصل از ترکيب چهار فرم اصلي را نيز ملاحظه مي فرماييد. توجه فرماييد که زنان به طور طبيعي ممکن است داراي لگني به هر يک از فرم هاي فوق باشند، اما بهترين فرم لگن براي زايمان طبيعي، فرم لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) مي باشد.

گرچه هر يک از زنان، به طور طبيعي ممکن است فرم لگني به صورت هر يک از فرم هاي اصلي و فرعي فوق داشته باشند، اما سهولت انجام زايمان طبيعي، به فرم لگن مادر، بسيار وابسته است؛ به طوري که در شرايط يکسان از نظر وزن و جثه ي جنين، زنان داراي فرم لگني زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid)زايمان بسيار راحت تري نسبت به زنان داراي فرم لگني مردانه (آندروئيد : Android) و فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid) دارند و چه بسا ممکن است زنان داراي لگن هاي مردانه (آندروئيد : Android) و فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid) نتوانند زايمان طبيعي را به خوبي انجام داده و پزشکان معالج مجبور به انجام سزارين شوند تا از وارد شدن آسيب به مادر و نوزاد ممانعت به عمل آورند.(39)

Image
با توجه به اين که در عمده ي زايمان هاي طبيعي، سر نوزاد اولين بخش خارج شونده از رحم و فضاي لگني است، از بين انواع فرم هاي لگني زنان، فرم لگن (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) بيشترين فضا را براي سر نوزاد فراهم مي نمايند و اجازه مي دهند تا سر نوزاد به خوبي از لگن عبور کرده و زايمان طبيعي به سهولت انجام شود؛ بنابراين بهترين نوع لگن زنان براي انجام زايمان طبيعي، فرم لگن (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) مي باشد که اين مسئله يک واقعيت مسلم در کتب تخصصي مربوط به زنان و زايمان مي باشد.

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، فرم لگن زنان به صورت طبيعي مي تواند به هر يک از فرم هاي چهار گانه ي اصلي فوق، يا ساير فرم هاي ترکيبي دوازده گانه ي اشاره شده باشد و اين فرم هاي مختلف در زنان هر کشور و هر نژادي ملاحظه مي گردد و اين تنوع در گونه ي انسان، کاملاً طبيعي مي باشد. يعني زني که فرم لگن وي به صورت مردانه (آندروئيد : Android) و فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid) باشد، باز هم کماکان يک زن از گونه ي انسان بوده و مرد يا از گونه ي ميمون ها و عنترها (ميمون هاي بدن دم) نمي باشد! بلکه وي انساني طبيعي از جنس زن است که برخي از استخوان هاي بدن وي شبيه مرد ها يا عنترها است و بجز در مورد زايمان طبيعي، تفاوت عمده اي در وي نسبت به بقيه ي زنان ايجاد نمي کند و چه بسا که همين گونه زنان نيز توانسته اند زايمان هاي طبيعي موفقي به دفعات زياد داشته باشند.

اما علي رغم مسلم بودن اين اصل علمي، متاسفانه ملاحظه مي کنيم که تکامل شناسان در کتب خود، به اين تفاوت هاي بين فردي توجه نمي نمايند و توالي هاي فسيلي خود را بدون توجه به اين تفاوت ها مي سازند! براي مثال در تصاوير زير ملاحظه مي فرماييد که از بين انواع فرم لگن هاي انسان، تنها لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) را قرار داده و به مقايسه ي آن با لگن شامپانزه و يک به اصطلاح انسان سا (هومينيد) از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » (که در ابتداي مقاله نيز به آن اشاره شد)، اقدام نموده اند.

Image
مقايسه ي گزينشي لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) انسان با لگن شامپانزه و لگن يک به اصطلاح (هومينيد) از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » از سوي تکامل شناسان (تصوير سمت راست)! تکامل شناسان با اين اقدام عوامفريبانه و بدون اشاره به اين که لگن طبيعي انسان مي تواند به 3 فرم اصلي ديگر و 12 فرم فرعي ديگر باشد (تصوير سمت چپ) که از بين اين انواع حتي گونه ي آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid) نيز وجود دارد، به صورت گزينشي به مقايسه ي لگن هاي مذکور پرداخته اند.

Image
مقايسه ي گزينشي لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) انسان با لگن شامپانزه و لگن يک به اصطلاح (هومينيد) از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » از سوي تکامل شناسان (تصوير سمت راست)! تکامل شناسان با اين اقدام عوامفريبانه و بدون اشاره به اين که لگن طبيعي انسان مي تواند به 3 فرم اصلي ديگر و 12 فرم فرعي ديگر باشد (تصوير سمت چپ) که از بين اين انواع حتي گونه ي آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid) نيز وجود دارد، به صورت گزينشي به مقايسه ي لگن هاي مذکور پرداخته اند. البته آن ها با اين عوامفريبي عمدي، سعي مي کنند تا به مخاطب بقبولانند که فرم لگن، از اجداد مشترک انسان ها و ميمون ها (البته به زعم خودشان!) تغيير کرده است! حال آن که آن ها نمي گويند که چرا تنوع موجود در فرم هاي لگن انسان ها را ناديده نمي گيرند؟!

البته اين تنوع همان گونه که ذکر گرديد، به صورت طبيعي و بدون وجود بيماري خاصي در جنس مونث گونه ي انسان پديد مي آيد؛ حال اگر بيماري هايي که موجب تغييرات استخواني و اسکلتي در انسان مي شوند (همچون بيماري پاژه ي استخوان)(22) را نيز در نظر بگيريم، تنوع استخوان هاي لگني انسان، چند برابر خواهد شد! بنابراين سو استفاده ي تکامل شناسان از فرم لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) گونه ي انسان از بين 16 فرم اصلي و فرعي لگن انساني، و مقايسه ي تنها اين نوع لگن با لگن ساير گونه ها همچون شامپانزه ها، نوعي عوامفريبي زيرکانه مي باشد!

از سوي ديگر، تنوع اشاره شده در استخوان هاي لگني، تنها يک مثال کوچک از تنوع وسيع اسکلتي و استخواني در انسان هاي سالم مي باشد؛ حال آن که در بقيه ي مناطق اسکلت و استخوانبندي بدن انسان، باز هم چنين تنوع وسيعي به چشم مي خورد. براي مثال تصوير زير، جمجمه ي انسان هاي مختلف از نژاد ها، جنس ها و سنين متفاوت را به نمايش مي گذارد:(40)

Image
6 جمجمه متعلق به انسان هاي سالم از نژاد هاي مختلف که در قرون اخير فوت کرده اند: بالا چپ متعلق به فرد اهل پرو فوت شده در قرن 15، بالا وسط متعلق به فرد ميانسال بنگالي، بالا راست متعلق به مرد ساکن جزاير سليمان (ملانزي) متوفي به سال 1893 ميلادي، تصوير پايين چپ متعلق به مرد جوان آلماني، تصوير پايين وسط متعلق به مرد ميانسال اهل کنگو و تصوير پايين راست متعلق به يک مرد ميانسال اسکيمو مي باشد. به تفاوت هاي زياد در اجزاي مختلف جمجمه ها توجه فرماييد!

بدين ترتيب و با توجه به مطالب فوق، در مي يابيم که در بين جانداران يک گونه نيز تفاوت هاي فاحشي ظاهري و اسکلتي به چشم مي خورد و اين تفاوت ها لزوماً به معناي حضور در يک گونه ي ديگر نيست.

5 - اما آخرين مسئله اي که در بخش مقدماتي مقاله بايد به آن اشاره شود، اين مسئله است که جانوراني با عنوان « دو رگه (هيبريد) : Hybrid » وجود دارند که حاصل جفت گيري دو گونه ي مجزا بوده و خودشان نيز عمدتاً (نه هميشه) نازا مي باشند. از مهم ترين اين حيوانات مي توان به « قاطر : Mule »(41) اشاره کرد که حاصل آميزش « اسب » و « الاغ » مي باشد و بجز چند مورد استثناء، نازا مي باشد. حيوانات ديگري همچون « شيببر : Liger »(42) و « ببشير : Tigon »(43) نيز که اولي حاصل آميزش شير نر با ببر ماده و دومي حاصل آميزش ببر نر با شير ماده مي باشند، از جمله حيوانات هيبريد (دو رگه) مي باشند که برخي از آن ها توانايي باروري نيز دارند. بسياري از زيست شناسان، حيوانات « هيبريد (دو رگه) » را يک گونه ي مجزا نمي دانند؛ چرا که عمده ي هيبريد ها بجز چند استثناي خاص، نابارور مي باشند.(44)

Image
حاصل آميزش اسب (سمت چپ) و الاغ (وسط)، جانور هيبريد (دورگه ي) قاطر (سمت راست) مي باشد.

Image
حاصل آميزش شير نر (سمت راست) و ببر ماده (سمت چپ)، شيببر « لايگر : Liger » (پايين) مي باشد. اصولاً لايگر ها نسبت به هر دو والد خود جثه ي درشت تري دارند. (به دليل عدم تعادل ژني)


Image
حاصل آميزش ببر نر (سمت راست) و شير ماده (سمت چپ)، ببشير « تايگون : Tigon » (پايين) مي باشد. جثه ي تايگون ها در حد ببرها مي باشد.


نکته ي مهم اين که اندازه و جثه ي تعداد زيادي از حيوانات « هيبريد (دو رگه) » بزرگتر از هر دو والد و در برخي از موارد، بين جثه ي دو والد مي باشد؛(42و43و44) ضمن اين که همان گونه که اشاره کرديم، عمده ي حيوانات دو رگه، نازا مي باشند. به همين دلايل و دلايل ديگر، اکثر زيست شناسان، حيوانات هيبريد (دو رگه) را يک « گونه » به شمار نمي آورند.

بدين ترتيب وجود حيوانات هيبريد (دو رگه) نيز يکي از مواردي هستند که بدون ايجاد يک گونه ي جديد بارور، تفاوت هاي اسکلتي و استخواني جدي ايجاد مي نمايند.


منابع و مآخذ


1 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/best-ar ... 19369.html

2 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/best-ar ... 24927.html

3 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/best-ar ... 24927.html

4 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/best-ar ... 24927.html

5 -
http://emedicine.medscape.com/article/953492-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/M%C3%BCllerian_agenesis

6 -
http://emedicine.medscape.com/article/152913-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hypertroph ... iomyopathy

7 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Hypertroph ... iomyopathy
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Mikl%C3%B3s_Feh%C3%A9r
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Marc-Vivien_Fo%C3%A9

8 -
http://emedicine.medscape.com/article/152913-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hypertroph ... iomyopathy

9 -
Kittleson M, Meurs K, Munro M, Kittleson J, Liu S, Pion P, Towbin J (1999). "Familial hypertrophic cardiomyopathy in Maine coon cats: an animal model of human disease". Circulation 99 (24): 3172–80.
و
Meurs K, Sanchez X, David R, Bowles N, Towbin J, Reiser P, Kittleson J, Munro M, Dryburgh K, Macdonald K, Kittleson M (2005). "A cardiac myosin binding protein C mutation in the Maine Coon cat with familial hypertrophic cardiomyopathy". Hum Mol Genet 14 (23): 3587–93.
و
Meurs KM, Norgard MM, Ederer MM, Hendrix KP, Kittleson MD (2007). "A substitution mutation in the myosin binding protein C gene in Ragdoll hypertrophic cardiomyopathy". Genomics 90 (2): 261–264.
و
MacDonald K, Kittleson M, Larson R, Kass P, Klose T, Wisner E (2006). "The effect of ramipril on left ventricular mass, myocardial fibrosis, diastolic function, an plasma neurohormones in Maine Coon cats with familial hypertrophic cardiomyopathy without heart failure". J Vet Intern Med 20 (5): 1093–1105.
و
http://www.theage.com.au/environment/an ... 2qoyo.html
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hypertroph ... iomyopathy

10 -
http://emedicine.medscape.com/article/924996-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Androgen_i ... y_syndrome

11 -
http://emedicine.medscape.com/article/924996-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Androgen_i ... y_syndrome

12 -
http://emedicine.medscape.com/article/924996-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Androgen_i ... y_syndrome

13 -
Bugno M, Klukowska J, Slota E, Tischner M, Switonski M. A sporadic case of the sex-reversed mare (64,XY; SRY-negative): molecular and cytogenetic studies of the Y chromosome. Theriogenology. 2003;59:1597–1603
و
Meyers-Wallen VN (2012) Gonadal and sex differentiation abnormalities of dogs and cats. Sex Dev 6(1-3):46-60
و
Krista J. Howden (2004) Androgen insensitivity syndrome in a Thoroughbred mare (64, XY — testicular feminization. Can Vet J. 2004 June; 45(6): 501–503.

14 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Lucy_%28Au ... ithecus%29
و
http://www.answers.com/topic/lucy

15 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Lucy_%28Au ... ithecus%29
و
http://www.answers.com/topic/lucy

16 -
http://www.vakil.net/index.php/1389-09- ... 4-05-55-21

17 -
http://www.ncbi.nlm.nih.gov/pubmed/16562581

18 -
http://en.wikipedia.org/wiki/XX_male_syndrome
و
http://www.ncbi.nlm.nih.gov/pubmed/11268892

19 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Achondroplasia
و
http://www.answers.com/topic/achondroplasia

20 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Achondroplasia
و
http://www.answers.com/topic/achondroplasia

21 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Achondroplasia
و
http://www.answers.com/topic/achondroplasia
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Munchkin_%28cat%29
و
http://www.answers.com/topic/munchkin-cat

22 -
http://emedicine.medscape.com/article/334607-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Paget%27s_disease_of_bone
و
Preziosi R., Diana A., Florio D., Gustinelli A., Nardini G., Osteitis deformans (Paget's disease) in a Burmese python (Python molurus bivittatus) - A case report., «THE VETERINARY JOURNAL», 2007, 174, pp. 669 - 672.
و
Douglas R. Mader MS DVM. Reptile Medicine and Surgery. 2nd Ed. Saunders; 2005. P 908-909.

23 -
http://emedicine.medscape.com/article/925446-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Gigantism
و
Metcalf D, Greenhalgh C, Viney E, Wilson T, Starr R, Nicola N, Hilton D, Alexander W: Gigantism in mice lacking suppressor of cytokine signalling-2. Nature 405: 1069–1073 (2000).
و
http://www.welt.de/vermischtes/article6 ... -Welt.html
و
http://www.worldamazingrecords.com/2010 ... ed-in.html

24 -
http://emedicine.medscape.com/article/943343-overview
و
http://emedicine.medscape.com/article/1258401-overview
و
http://emedicine.medscape.com/article/913843-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Dwarfism

25 -
http://emedicine.medscape.com/article/925446-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Acromegaly
و
Greco DS: Feline acromegaly. Top Companion Anim Med. 2012 Feb;27(1): 31-35.
و
Niessen SJ, Petrie G, Gaudiano F, et al: Feline acromegaly: an underdiagnosed endocrinopathy? J Vet Intern Med 21:899, 2007.


26 -
Hey, J. 2001 The Mind of the Species Problem. Trends in Ecology and Evolution 16: 326-329.
و
Rieseberg, L.H., T.E. Wood, and E. Baack. 2006. The nature of plant species. Nature 440:524-527.
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Species

27 -
http://emedicine.medscape.com/article/1113584-overview
و
http://emedicine.medscape.com/article/1260255-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Polydactyly
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hrithik_Roshan
و
http://www.vetstreet.com/our-pet-expert ... extra-toes
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Polydactyl_cat
و
Carstanjen B, Abitbol M, Desbois C. Bilateral Polydactyly in a foal. J. Vet. Sci. 2007, 8 (2) : 201-3.

28 -
http://emedicine.medscape.com/article/1244420-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Syndactyly

29 -
http://www.pediatricsconsultant360.com/ ... phocephaly
و
http://www.pediatricsconsultant360.com/ ... nd-therapy
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Scaphocephaly

30 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Scaphocephaly
و
http://www.pediatricsconsultant360.com/ ... phocephaly

31 -
http://www.pediatricsconsultant360.com/ ... nd-therapy
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Plagiocephaly

32 -
http://www.pediatricsconsultant360.com/ ... nd-therapy
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Trigonocephaly

33 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Brachycephaly
و
http://www.cranialtech.com/index.php?op ... Itemid=133

34 -
http://www.mayoclinic.com/health/microcephaly/DS01169
و
http://www.medicinenet.com/microcephaly/article.htm
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Microcephaly

35 -
http://emedicine.medscape.com/article/1135286-overview
و
http://www.pethydro.org/symptoms.html
و
http://www.answers.com/topic/hydrocephalus-1
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hydrocephalus
و
http://www.paleopatologia.it/articoli/a ... ecordID=77

36 -
http://emedicine.medscape.com/article/2060996-overview
و
http://10e.devbio.com/article.php?ch=21&id=256

37 -
http://www.medterms.com/script/main/art ... ekey=15530
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Holoprosencephaly
و
Hum Mol Genet 6:1647- 1656. Wilkie, A. O., and G. M. Morriss-Kay. 2001. Genetics of craniofacial development and malformation. Nat Rev Genet 2:458-468.
و
http://www.telegraph.co.uk/news/newstop ... China.html
و
http://www.ripleys.com/weird/daily-dose ... the-shark/
و
http://www.messybeast.com/freak-face.htm


38 -
Hum Reprod 12:2057–2060. Wells JC. 2007. Sexual dimorphism of body composition. Best Pract Res. Clin Endocrinol Metab 21:415–430.
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Sexual_dimorphism

39 -
L?pez-Zeno, J, Glob. libr. women's med., (ISSN: 1756-2228) 2008; DOI 10.3843/GLOWM.10126
و
http://www.glowm.com/section_view/headi ... r/item/126
و
http://medical-dictionary.thefreedictio ... oid+pelvis

40 -
Darwinism Refuted (E-Book), Harun Yahya, Goodword Books Publishing, 2002, (Page 178)


41 -
http://www.answers.com/topic/mule
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Mule

42 -
http://www.answers.com/topic/liger
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Liger

43 -
http://www.answers.com/topic/tigon
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Tigon


44 -
http://www.answers.com/topic/hybrid
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hybrid_%28biology%29

45 -
http://www.sciencemag.org/site/feature/ ... at/darwin/
و
http://www.nature.com/news/specials/darwin/index.html
و
http://www.newscientist.com/special/darwin-200
و
http://www.scientificamerican.com/report.cfm?id=darwin

46 -
http://www.cis-ca.org/jol/vol4-no2/nasr-f-prn.pdf
و
http://www.questia.com/library/journal/ ... al-origins
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hossein_Nasr


47 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Young_Earth_creationism
و
http://www.answers.com/topic/young-earth-creationism
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت دوم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 12:01 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 2)


بسم الله الرحمن الرحیم

نقد تکامل در سوء استفاده از فسیل های ما قبل تاریخ

Image

نقد کلی

در مقاله ی قبلی، با منابع و مستندات قوی و محکم علمی، اشاره کردیم که محاسبه ی طول عمر فسیل های مکشوفه بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، بر پایه ی مفروضات غلط و نادرست بوده و مطابق کشفیات دو دهه ی اخیر، طول عمرهای محاسبه شده در مورد فسیل ها، با چالش ها و علامات سوال جدی مواجه بوده و می بایست مورد بازبینی کامل قرار بگیرد.(4) (البته در بعضی از موارد هنوز هیچ روش مطمئنی جهت اصلاح خطاهای « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » وجود ندارد!)

در این مقاله نیز به موارد متعددی اشاره کردیم که بر اثر بروز بیماری های متفاوت، تفاوت های فردی در افراد سالم از جنس ها، سنین و نژادهای متفاوت، تفاوت های درون گونه ای بین نژادهای مختلف، وجود هیبریدیزاسیون (دو رگه سازی) و ...، افراد و جانورانی با تفاوت های بسیار واضح اسکلتی و ساختاری، نسبت به افراد و جانوران هم گونه پدید می آید. مثال هایی همچون بیماری های « سندرم عدم حساسیت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) یا (Testicular Feminization)(10) ، « آکندروپلازی : Achondroplasia »(19)، « بیماری پاژه ی استخوان :Paget'sdisease of bone » یا « استئیت دفورمانس : Osteitis deformans »(22) ، بیماری هایی همچون « ژیگانتیسم (غول پیکری) : Gigantism »(23)، « کوتولگی : Dwarfism »(24) و « آکرومگالی (درشت پایانکی) : Acromegaly »(25)، انواع ناهنجاری های جمجمه ای از جمله « سر قایقی (اسکافو سفالی) : Scaphocephaly »(29) یا به عبارت دیگر « دولیکو سفالی : Dolichocephaly »(30)، « سر مورب (پلاژیو سفالی) : Plagiocephaly »(31)، « سر مثلثی (تریگونو سفالی) : Trigonocephaly »(32)، « سر پهن (براکی سفالی) : Brachycephaly »(33)، « سر کوچک (میکرو سفالی) : Microcephaly »(34)، « هیدروسفالی : Hydrocephaly »(35) و « هولوپروزنسفالی : Holoprosencephaly »(36)، « چند انگشتی (پلی داکتیلی) : Polydactyly »(27) و « به هم پیوستن انگشتان (سین داکتیلی) : Syndactyly »(28) از جمله بیماری هایی هستند که تغییرات جدی اسکلتی و ظاهری ایجاد می نمایند.

از سوی دیگر، حتی در افراد سالم نیز، تفاوت های جدی و قابل توجهی بین اندام ها و اعضای بدن وجود دارد. برای مثال، فرم لگن زنان در انسان ها، می تواند به 4 فرم اصلی و 12 فرم فرعی باشد.(39) همچنین ساختار جمجمه از نژادی به نژاد دیگر، می تواند بسیار متفاوت باشد.(40)

علاوه بر موارد فوق، امکان تولد حیوانات دو رگه (هیبرید) حاصل از آمیزش دو گونه، می تواند موجب ایجاد جانداری نازا با ساختار بدنی متفاوت گردد، بدون این که گونه ی جدیدی ایجاد کند.(44)

تمامی مثال های فوق، این نکته را به ما یادآوری می کنند که احتمال بسیار زیادی وجود دارد که آن چه که تکامل شناسان به ما به عنوان « جانوران حد واسط » و « توالی فسیل ها » ارایه می کنند، تنها جانورانی هستند که به دلیل ابتلا به بیماری های مختلف، هیبریدیزاسیون (دو رگه سازی)، تفاوت های فردی درون گونه ای و ... با سایر فسیل های مشابهشان تفاوت داشته باشند، نه این که واقعاً فسیل حد واسط بین چند جاندار باشند!

این انتقاد اگر چه در وهله ی اول ساده به نظر می رسد، اما بسیار سنجیده و پر مغز می باشد. برای درک بهتر و دقیق تر این انتقادات، مخاطبان محترم را به بخش « نقد جزء به جزء » ارجاع می دهیم.

نقد جزء به جزء

در این بخش از مقاله، به مهمترین ادعاهای تکامل شناسان پیرامون فسیل های مکشوفه پرداخته و یک به یک آن ها را نقد می نماییم:

1 - توالی فسیلی اسب ها

یکی از مباحث مطرح در فسیل شناسی که به شدت مورد علاقه ی تکامل شناسان بوده و بر روی ان مانور زیادی می دهند، توالی فسیلی موسوم به « توالی فسیلی اسب ها » است.(48) در این توالی مورد ادعای تکامل شناسان، تعدادی از فسیل های مکشوفه از دوران سوم زمین شناسی تا به امروز، به صورت زنجیره وار به دنبال یکدیگر قرار گرفته تا ادعا شود که فسیل های ابتدای زنجیره، جد اسب های نسل بعد می باشند. بدین ترتیب این زنجیره تا اسب های امروز ادامه یافته و ادعا می گردد که اسب های کوچکتر ابتدای زنجیره، اجداد اسب های بزرگ امروزی هستند. (49) در تصاویر زیر، توالی مورد ادعای « تکامل شناسان » را به صورت خلاصه ملاحظه می فرمایید:

Image

توالی فسیلی اسب ها که به شدت مورد علاقه ی تکامل شناسان می باشد. این توالی فسیلی، یکی از معروف ترین و پر استفاده ترین مستندات فسیلی تکامل شناسان برای اثبات تکامل می باشد. لازم به ذکر است که تصویر ساده شده ی این توالی فسیلی، در کتاب زیست شناسی پیش دانشگاهی کشورمان نیز تدریس می شود.

در این توالی که طی نگاه کلی و برخورد اولیه، بسیار باورپذیر و منطقی می نماید، ملاحظه می گردد که فسیل های قدیمی تر ارایه شده در این توالی فسیلی، جثه های کوچکتر، جمجمه ی کوچکتر، دندان های ریزتر و مسطح تر، و تعداد انگشتان بیشتری داشتند و فسیل های جدیدتر، جثه های بزرگتر، جمجمه ی بزرگتر، دندان های درشت تر و تعداد انگشتان کمتری دارند. با استناد به این تغییرات، تکامل شناسان نتیجه می گیرند که اسب ها، از موجودات اسب گونه ی قصیر الجثه، چند انگشته و دارای جمجمه های کوچک، در طول زمان به اسب های عظیم الجثه، تک انگشته (تک سم) و دارای جمجمه های بزرگ تر تکامل یافته اند.(49) آن ها این توالی را یکی از شواهد بسیار مهم فسیل شناختی وقوع تکامل در موجودات زنده عنوان می کنند.(49)

البته اگر با دیدگاه عوامانه و ساده انگارانه به توالی فسیل های مربوطه بنگریم، به راحتی سخن تکامل شناسان را در مورد توالی فسیلی اسب ها پذیرفته و آن را به عنوان یک شاهد محکم برای تکامل خواهیم پنداشت؛ اما اگر با دید عمیق و علمی به مسئله نگاه کنیم، خواهیم دید که این توالی فسیلی، با اشکالات و ابهامات محکم و بی شماری رو به رو است. برخی از مهم ترین ایرادات و ابهامات رو به روی این توالی فسیلی عبارتند از:

1 - اولین ایراد وارده به توالی فسیل های اسبی، غلط و ناصحیح بودن یا ابهام داشتن زمان های مربوط به فسیل های کشف شده است. همان گونه که در قسمت 4 این سلسله مقالات ذکر کردیم، طول عمر فسیل های مکشوفه عمدتاً بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » محاسبه شده است. متاسفانه طول عمرهای محاسبه شده بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر این فرض قدیمی که سرعت « واپاشی هسته ای : Radiactive Decay » برای هر عنصر ثابت بوده و تحت تاثیر فاکتورهای محیطی نیست، محاسبه شده است؛(4) اما همان گونه که در قسمت 4 این سلسله مقالات ملاحظه کردیم، در طی 10 سال اخیر شواهد متعدد و متقنی ارایه شده است که نشان می دهد بر خلاف مفروضات قبلی، که سرعت « واپاشی هسته ای : Radiactive Decay » را ثابت و مستقل از شرایط محیطی می دانستند، این سرعت واپاشی، تحت تأثیر فشار محیط، وضعیت شیمیایی محیط و حتی فعالیت شراره های خورشیدی قرار دارد! (4و50) با توجه به این که فسیل های کشف شده در مکان های گوناگون از نظر حضور در شرایط مختلف محیطی، از جمله فشار و محیط شیمیایی و اثر شراره های خورشیدی و ... با یکدیگر متفاوت می باشند،(4و50) می بایست تأثیرات محیطی نامبرده، مورد توجه قرار گرفته و طول عمر هر فسیل بر اساس شرایط محیطی محاسبه شود که البته با توجه به این که ما فعلاً اطلاعات کافی و دقیقی از شرایط فشار و شراره های خورشیدی بر فسیل های مختلف نداریم، عملاً محاسبه ی دقیق طول عمر فسیل ها فعلاً غیر ممکن می باشد! علی رغم وجود شواهد متقن در این زمینه(4و50) (برای دستیابی به شواهد و مستندات علمی این مسئله، به مقاله ی 4 از همین سلسله مقالات رجوع فرمایید)، متاسفانه تکامل شناسان در این مباحث، سیاست سکوت و بایکوت و فریب را در پیش گرفته و کماکان طول عمر فسیل ها را بر اساس مفروضات غلط قبلی محاسبه می نمایند و به خورد مخاطب می دهند!!!

با عنایت به این که طول عمرهای محاسبه شده ی توالی فسیلی اسب ها نیز بر اساس مفروضات غلط و ناقص قبلی محاسبه شده است، باید گفت که طول عمر های منسوب به فسیل های اسبی قدیمی مانند « مزوهیپوس : Mesohyppus »، « مریکیپوس : Merichyppus » و ...(49) از نظر علمی و بر اساس یافته های جدید، مبهم و تقریباً فاقد اعتبار می باشند. چرا که زمان هایی که این فسیل ها به آن ها منسوب شده اند، بر اساس مفروضات غلط قبلی می باشند. در واقع اگر بخواهیم مطابق کشفیات جدید فیزیکی امروز، اثرات محیطی همچون فشار و شرایط شیمیایی و ... را در محاسبه ی طول عمر فسیل ها وارد کنیم، ممکن است در واقعیت، فسیل منسوب به « مزوهیپوس : Mesohyppus »(49)، قدیمی تر از فسیل منسوب به « مریکیپوس : Merichyppus »(49) بوده باشد و با پس و پیش شدن زمان های منسوب به این فسیل ها، توالی فسیلی اسب ها کاملاً به هم بخورد!!! بدین ترتیب کشفیات جدید علوم فیزیک و زمین شناسی، کاملاً به ضرر توالی های فسیلی بوده و با زیر سوال قرار دادن زمان های محاسبه شده برای این فسیل ها، توالی های فسیلی را کاملاً متزلزل می نماید!

Image

تزلزل توالی فسیلی اسب ها در اثر کشفیات جدید علم فیزیک!!! در طی 10 سال اخیر شواهد متعدد و متقنی ارایه شده است که نشان می دهد بر خلاف مفروضات قبلی، سرعت « واپاشی هسته ای : Radiactive Decay » تحت تأثیر فشار محیط، وضعیت شیمیایی محیط و حتی فعالیت شراره های خورشیدی قرار دارد! با توجه به این که فسیل های کشف شده در مکان های گوناگون از نظر حضور در شرایط مختلف محیطی، از جمله فشار و محیط شیمیایی و اثر شراره های خورشیدی و ... با یکدیگر متفاوت می باشند، می بایست تأثیرات محیطی نامبرده، مورد توجه قرار گرفته و طول عمر هر فسیل بر اساس شرایط محیطی محاسبه شود که البته با توجه به این که ما فعلاً اطلاعات کافی و دقیقی از شرایط فشار و شراره های خورشیدی بر فسیل های مختلف نداریم، عملاً محاسبه ی دقیق طول عمر فسیل ها فعلاً غیر ممکن می باشد! در واقع اگر بخواهیم مطابق کشفیات جدید فیزیکی امروز، اثرات محیطی همچون فشار و شرایط شیمیایی و ... را در محاسبه ی طول عمر فسیل ها وارد کنیم، در واقعیت، ممکن است فسیل منسوب به « پلیوهیپوس : Pliohyppus » قدیمی تر از فسیل منسوب به « مزوهیپوس : Mesohyppus » بوده، و یا فسیل منسوب به « مریکیپوس : Merichyppus » قدیمی تر از فسیل منسوب به « هیراکوتریوم : Hyracotherium » بوده باشد و با پس و پیش شدن زمان های منسوب به این فسیل ها، توالی فسیلی اسب ها کاملاً به هم بخورد!!! (زمان های منتسب شده از سوی تکامل شناسان در این توالی، بر اساس مفروضات ناقص و غلط قبلی ارایه شده و علی رغم کشفیات جدید، هیچ تغییر و بازنگری در این زمان ها ارایه نشده و سیاست بایکوت و سکوت در پیش گرفته شده است!!!)

با توجه به مطالب گفته شده، اولین سد محکم در برابر ادعاهای تکامل شناسان پیرامون توالی فسیلی اسب ها، کشفیات جدید علم فیزیک در زمینه ی روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد و با توجه به این کشفیات، اعداد مربوط به طول عمر فسیل های مکشوفه می بایست تحت بازنگری جدی قرار گیرد(4و50) و بالطبع طول عمرهای مربوط به توالی فسیلی اسب ها نیز از این قاعده مستثنی نمی باشد.

2 - توالی فسیلی مورد نظر تکامل شناسان، بسیار ساده انگارانه و البته عوام فریبانه به نمایش در آمده است؛ به نحوی که بسیاری از واقعیات موجود در عالم طبیعت که می توانسته در ترسیم توالی اختلال ایجاد نماید، سهواً یا عمداً نادیده گرفته شده است. برای مثال، برای این که مخاطب بیش از پیش توالی مورد ادعای تکامل شناسان را باور کند، در ارائه ی تصاویر اسب های امروزی (اکوئوس : Equus) تنها به ارایه ی تصاویر مرسوم ترین نژاد های مربوط به اکوئوس پرداخته اند.(49) این در حالی است که در بین نژادهای مختلف اسب های عصر حاضر نیز، تنوع جثه ای بسیار بسیار زیادی به چشم می خورد. تا جایی که برخی از اسب های عصر حاضر از برخی نژاد های خاص که در زبان انگلیسی با عنوان های « پونی : Pony »(51) و « فالابلا : Falabella »(52) نامیده می شوند، همگی جثه های بسیار کوچکی دارند. در تصاویر زیر، نژادی از « پونی ها » با عنوان « Shetland Pony »(51) و تصاویری از اسب های « فالابلا » را ملاحظه می فرمایید:

Image
چند تصویر از اسب « Shetland Pony ». بجز تصویر پایین راست که متعلق به یک کره اسب از این نژاد می باشد، بقیه ی تصاویر، مربوط به اسب های بالغ می باشند.

Image
چند تصویر از اسب نژاد « فالابلا : Falabella ». تصاویر، مربوط به اسب های بالغ می باشند.

Image
چند تصویر از اسب نژاد « فالابلا : Falabella ». تصاویر، مربوط به اسب های بالغ می باشند.

اما در سوی دیگر، نژادهای دیگری از اسب ها وجود دارند که تنومند و غول پیکر بوده و به همین دلیل بیشتر در جهت استفاده در باربری و فعالیت های سنگین، مورد استفاده قرار می گیرند. برای مثال، اسب های مختلف از نژادهای گوناگون با عنوان انگلیسی « Heavy Draught » مانند « (Draft)Dutch Heavy Draught » و « (Draft) Belgian Heavy Draught » جثه های بسیار تنومندی دارند.(53)

Image
چند تصویر از اسب نژاد « Dutch Heavy Draught » تصاویر، مربوط به اسب های بالغ می باشند.

با دقت در تصاویر بالا، دو نکته به ذهن متبادر می گردد:

الف) اولاً شیطنت تکامل شناسان در گنجاندن اسب های متوسط الجثه ی امروزی در توالی فسیلی اسب ها، و عدم اشاره به تنوع جثه ای در نژادهای کنونی اسب ها، از نظر علمی، کاملاً مذموم و ناپسند بوده و حاکی از عدم صداقت تکامل شناسان در ارایه ی واقعیات علمی می باشد؛ به نحوی که آن ها هر اطلاعاتی که به نفعشان باشد را در مقالات و کتب و فیلم های به اصطلاح مستند خود به خورد مخاطب داده و اطلاعاتی را که ممکن است به ضررشان باشد، بایکوت نموده و تا حد امکان به آن ها اشاره ای نمی نمایند:

Image
شیطنت تکامل شناسان در گنجاندن اسب های متوسط الجثه ی امروزی در توالی فسیلی اسب ها، و عدم اشاره به تنوع جثه ای در نژادهای کنونی اسب ها، از نظر علمی، کاملاً مذموم و ناپسند بوده و حاکی از عدم صداقت تکامل شناسان در ارایه ی واقعیات علمی می باشد؛ برای مثال، به منظور باورپذیرتر کردن توالی فسلی اسب ها، تنها به اسب های متوسط الجثه ی کنونی در توالی نامبرده اشاره کرده اند و از اشاره به اسب های کوچک امروزی خودداری نموده اند. چرا که این اسب های کوچک کنونی، تا حدودی در مقابل افزایش جثه ی مورد ادعای تکامل شناسان در سیر زمانی فسیل های اسبی، علامت سوال ایجاد می نماید.

Image
دو اسب بالغ امروزی از نژادهای مختلف، در کنار هم. با این که این دواسب از یک گونه بوده و بالطبع توانایی تولید مثلی زایا را دارند، اما از نژادهای متفاوت بوده و به همین دلیل جثه های کاملاً متفاوتی دارند؛ اما متاسفانه آن چه که در توالی فسیلی اسب ها می بینیم، تنها اشاره به گونه های بزرگ و عدم اشاره به گونه های کوچکتر است تا بدین ترتیب، توالی فسیلی اسب ها، باورپذیر تر به نظر برسد!

Image
تنوع اسکلتی و ساختاری در اسب های امروزی از نژادهای مختلف.

ب) نکته ی دومی که از تنوع ظاهری و جثه ای اسب های امروزی و نیز گونه های مشابه آن ها همچون « الاغ »(54)، « گور خر آفریقایی : Zebra »(55) و « گور خر آسیایی : Onager »(56) به ذهن می رسد، این است که از کجا معلوم برخی از آن چه که امروزه تکامل شناسان به عنوان فسیل اسب های « مزوهیپوس : Mesohyppus »، « مریکیپوس : Merichyppus » و ...(49) نام می برند، اسکلت برخی از گونه های کوچک جثه ی اسب ها و دارای ناهنجاری های ژنتیکی و یا گونه هایی از حیوانات مشابه اسب ها نبوده باشند که امروزه به دلیل انقراض شاهد آن ها نیستیم؟ بنابراین همان گونه که ما امروزه تنوع جثه ای را در نژادهای مختلف اسب ها شاهد هستیم، ممکن است فسیل های کوچک یافت شده در ادوار مختلف زمین شناسی، نه فسیل اسب های حد واسط، بلکه فسیل نژادهای مختلفی از جانورانی از خانواده ی اسب ها و اسبیان باشند که در زمان های گوناگون زیسته اند که برخی از آن ها هنوز رنده اند و برخی دیگر منقرض شده اند.

Image
تنوع اسکلتی و ساختاری در اسب های امروزی از نژادهای مختلف.

3 - یکی از موارد دیگری که تکامل شناسان در این میان نادیده گرفته اند، این مسئله است که نیافتن فسیل یک گونه در برهه های زمانی خاص، به معنای وجود نداشتن آن حیوان در برهه ی زمانی مذکور نیست. برای مثال اگر تکامل شناسان نتوانسته اند فسیل های منسوب به اسب های امروزی (اکوئوس : Equus)(49) را در دوره های قبل تر زمین شناسی مانند (میوسن : Miocene)(49) یا (ائوسن : Eocene)(49) بیابند، لزوماً به معنای آن نیست که « اکوئوس : Equus » یا همان اسب امروزی در دوره های مذکور وجود نداشته است. همچنین نیافتن فسیل اسب های قدیمی تر مانند « هیراکوتریوم : Hyracotherium »(49) در دوره های جدید تر مانند (پلئیستوسن : Pleistocene)(49) یا (ائوسن : Eocene)(49) به معنای این نیست که لزوماً « هیراکوتریوم : Hyracotherium »(49) در این دوره ها نمی زیسته است. در واقع نیافتن یک فسیل به معنای نبودن آن فسیل نیست! مثال بسیار مهم زیر، اهمیت این سخن ما را بیش از پیش مشخص می نماید:

ماهی « سیلاکانت : Coelacanth»(57) یک نوع ماهی است که در ابتدا تصور می شد، حدود 400 میلیون سال قبل پا به عرصه ی حیات گذاشته و حدود 65 الی 70 میلیون سال قبل، نسلش منقرض شده باشد.(57) چرا که فسیل های مربوط به آن، صرفاً در همان بازه ی زمانی یافت شده و بعد از آن تا دوره ی معاصر، فسیلی از آن پیدا نشده بوده است.(57) (البته تمامی اعداد نامبرده بر اساس همان فرضیات غلط مورد استفاده در روش زمان سنجی رادیومتریک محاسبه شده است! بگذریم!) به هر حال، فسیلی از این نوع ماهی از 65 میلیون سال قبل در دسترس نبوده و دیرینه شناسان، معتقد به انقراض ماهی « سیلاکانت : Coelacanth » همزمان با انقراض دایناسورها در 65 میلیون سال قبل بوده اند.(57) جالب تر این که بدانیم دیرینه شناسان طرفدار « فرضیه ی تکامل »، « سیلاکانت : Coelacanth » را به عنوان موجود حد واسط بین ماهیان و « چهار اندامان : Tetrapods » بالاخص خزندگان و دوزیستان می دانستند!(57)

اما اتفاقی در سال 1938 میلادی رخ داد که موجب بهت شدید دیرینه شناسان شد و آن اتفاق، صید یک ماهی« سیلاکانت : Coelacanth » زنده در سواحل آفریقا بود!!!(57) از آن هنگام به بعد، موارد متعددی از ماهی « سیلاکانت : Coelacanth » به صورت زنده صید گردید(57) و زیست شناسان فهمیدند که « سیلاکانت: Coelacanth » نه یک ماهی منقرض شده ی ماقبل تاریخ، بلکه یک ماهی حی و حاضر در زمان فعلی نیز می باشد؛ به همین دلیل به آن لقب « فسیل زنده » دادند.(57)

Image
تصاویر فسیل های مربوط به ماهی « سیلاکانت : Coelacanth » که آخرین آن ها مربوط به 65 میلیون سال قبل بوده است. (البته بر اساس تخمین ناصحیح روش زمان سنجی رادیومتریک)

Image
از سال 1938، زیست شناسان فهمیدند که « سیلاکانت : Coelacanth » نه یک ماهی منقرض شده ی ماقبل تاریخ، بلکه یک ماهی حی و حاضر در زمان فعلی می باشد!

اما درس مهمی که از قضیه ی « سیلاکانت : Coelacanth » می توان گرفت، این است که عدم یافتن فسیلی از سیلاکانت در طی 65 میلیون سال اخیر، به معنای عدم وجود سیلاکانت نبوده و این ماهی در طی این مدت، به حیات خود ادامه داده است، اما به هر حال فسیلی از این جانور در طی مدت مذکور در دست نبوده است.

در مورد توالی اسب ها نیز چنین امری می تواند صادق باشد؛ یعنی این که نیافتن فسیل شبه اسب هایی همچون « هیراکوتریوم : Hyracotherium »(49) در دوره های جدید تر مانند (پلئیستوسن : Pleistocene)(49) یا (ائوسن : Eocene)(49) به معنای این نیست که لزوماً « هیراکوتریوم : Hyracotherium »(49) در این دوره ها نمی زیسته است؛ همین طور نیافتن فسیل منسوب به اسب های امروزی (اکوئوس : Equus)(49) در دوره های قبل تر زمین شناسی مانند (میوسن : Miocene)(49) یا (ائوسن : Eocene)(49)، لزوماً به معنای آن نیست که « اکوئوس : Equus »(49) یا همان اسب امروزی به اصطلاح تکامل شناسان، در دوره های مذکور وجود نداشته است. با عنایت به این موضوع و با دانستن این مطلب که ممکن است اسب ها و شبه اسب های نامبرده در دوره هایی که فسیلی از آن ها در دست نداریم نیز زنده بوده باشند، بیش از پیش به متزلزل بودن توالی فسیلی اسب ها نزدیک می شویم و بدین ترتیب برهان دیگری در جهت ابهام آمیز بودن و عدم دقت توالی فسیلی اسب ها در دست خواهیم داشت.

4 - نکته ی دیگری که در ذهن طرفداران « فرضیه ی تکامل » مغفول مانده یا عمداً به آن اشاره ای ننموده اند، وجود بیماری ها یا اختلالات ژنتیکی است که می تواند در درک ما از فسیل ها اختلال ایجاد کند. نمونه هایی از این گونه اختلالات ژنتیکی یا بیماری ها که مصداق این سخن می باشند، اختلال چند انگشتی « پلی داکتیلی : Polydactyly » می باشد.(27)

همان گونه که می دانیم، یکی از ارکان توالی فسیلی اسب ها، تغییراتی است که طبق ادعای تکامل شناسان، در تعداد انگشتان موجودات شبه اسب و اسب پدید آمده است.(49) بدین ترتیب که تکامل شناسان می گویند که در کنار افزایش جثه و افزایش حجم جمجمه، یکی دیگر از مواردی که در توالی اسب ها در طول زمان مشاهده می شود، کاهش تعداد انگشتان می باشد؛(49) به نحوی که اسب های به اصطلاح اولیه، تعداد انگشتان بیشتری داشته و اسب های امروزی تک انگشته (یا به عبارت بهتر تک سمه!) شده اند.(49) تاکید تکامل شناسان بر این مسئله، تا حدی است که در تمامی تصاویر مربوط به توالی فسیلی، از این مسئله بهره برده اند.(49)

Image
توالی فسیلی اسب ها؛ تکامل شناسان علاقه ی زیادی به بحث کاهش تعداد انگشتان اسب ها در طول زمان دارند!

اما تکامل شناسان در این میان یک نکته ی مهم را فراموش کرده اند یا عمداً به آن اشاره ای نمی کنند. آن نکته ی مهم شیوع بالای ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در اسب ها است؛(58) به نحوی که ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » شایع ترین ناهنجاری ژنتیکی انگشتان در اسب ها می باشد!!!(58)

Image
« چند انگشتی : Polydactyly » شایع ترین ناهنجاری ژنتیکی انگشتان در اسب ها می باشد!!!

Image
« چند انگشتی : Polydactyly » شایع ترین ناهنجاری ژنتیکی انگشتان در اسب ها می باشد!!!

Image
به گواهی تاریخ، اسب های « اسکندر مقدونی » و یکی از « قیصر های (سزارهای) رومی » مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » بوده اند. تصویر سمت چپ، اسب « سزار روم » را که مبتلا به به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » بوده است، نمایش می دهد. (البته اسب مذکور، تک شاخ نبوده و نمایش تک شاخ برای وی، شگرد هنری جهت اسطوره سازی می باشد!)

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، حتی در اسب های امروزی نیز ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »به وفور به چشم خورده و این ناهنجاری از جمله شایع ترین ناهنجاری های انگشتان در اسب ها می باشد؛(58) بنابراین آن چه که در اسب های به اصطلاح قدیمی تر به عنوان تعداد انگشتان بیشتر نام برده شده و طبق ادعای تکامل شناسان به عنوان کاهش تدریجی تعداد انگشتان در طول زمان عنوان می شود، ممکن است چندان صحیح نباشد؛ چرا که ممکن است تعدد انگشتان در برخی فسیل های قدیمی تر، به دلیل ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در این موجودات باشد که اتفاقاً در اسب ها و جانوران مشابه، رخ می دهد!، نه این که واقعاً گونه ای جدا از اسب ها با تعداد انگشتان بیشتر وجود داشته باشد! برای مثال فرض نمایید که تعدادی از اسب های کوچک جثه ی نژاد های « فالابلا : Falabella »(52) و « پونی شتلند : Shetland »(51) که در 20 میلیون سال قبل می زیسته اند، مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » بوده باشند! اگر فسیل آن ها را از خاک خارج نماییم، خواهیم دید که هم جثه ی آن ها از اسب های امروزی کوچکتر بوده و هم تعداد انگشتان آن ها بیشتر بوده است! بنابراین اگر مانند تکامل شناسان بخواهیم کوته بینانه نتیجه بگیریم، باید بگوییم که « فالابلا : Falabella »(52) و « پونی شتلند : Shetland »(51) چند انگشته، جد اسب های امروزی می باشند!!! حال آن که می دانیم این دو اسب، نه از گونه ای جدا از اسب های امروزی، بلکه دو نژاد از اسب های امروزی و با قابلیت آمیزش زایا با سایر اسب های امروزی می باشند!

Image
شیوع به نسبت بالای ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در نژادهای مختلف اسب های امروزی، این سوال مهم را پیش روی تکامل شناسان قرار می دهد که آن ها به چه مجوزی بدون توجه و بدون اشاره به احتمال وجود ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در فسیل های مکشوفه ی قدیمی که آن ها این فسیل ها را به شبه اسب های حد واسط ما قبل تاریخ منسوب می کنند، احتمال بروز چنین ناهنجاری را در فسیل های نامبرده، نادیده گرفته و با جسارت و اطمینان تمام، از مجزا بودن گونه ی به اصطلاح شبه اسب های حد واسط، از اسب های امروزی دم می زنند؟!!! از کجا معلوم که فسیل های نامبرده، بعضاً از نژادهای کوچک جثه ی اسب های امروزی مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » نبوده باشند؟!!! از نظر علمی تکامل شناسان به صورتی ناقص و کودکانه و سهل انگارانه با این موضوع برخورد کرده اند!!!

بنابراین ادعای این که اسب های قدیمی تر چند انگشته بوده اند و به مرور زمان تک انگشته (تک سمه) شده اند، به معنای نادیده گرفتن احتمال بروز ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در فسیل های قبلی می باشد که این نادیده گرفتن و سهل انگاری علمی، به هیچ عنوان از سوی تکامل شناسانی که ادعای دقت و صحت در اطلاعات به ظاهر علمی شان می نمایند، قابل پذیرش نیست! در یک کلام باید گفت که این سهل انگاری تکامل شناسان در رابطه با مسئله ی ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در توالی فسیلی اسب ها، خود یکی از عوامل مخدوش بودن چنین توالی فسیلی است. البته با توجه به سفسطه های تکامل شناسان، ممکن است آن ها بگویند که ملاحظه ی « چند انگشتی : Polydactyly » در برخی اسب های امروزی نیز نشان دهنده ی روند تکاملی است که منجر به خاموش شدن ژن های خاص مربوط به رشد و نمو در اسب های امروزی باشد که از اجداد اسب های امروزی به آن ها به ارث رسیده باشد! گرچه این ادعا نیز قابل اعتنا به نظر می رسد، اما ساده ترین پاسخ این است که شواهد کافی مبنی بر چنین ادعایی وجود ندارد، بلکه بر عکس باید این سوال را پرسید که از کجا معلوم، از اول هم فسیل های مربوط به اسب های اولیه، ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » نداشته اند؟!

اما نکته ی جالبی که در یکی از مقالات طرفداران « فرضیه ی تکامل »، به چشم می خورد، وجود تصویری از یک « کره اسب » مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » بود که توضیح نویسنده ی مقاله که « زیست شناس » نیز می باشد، در این خصوص جالب به نظر می رسد! زیرا مولف مقاله، بنا به 2 دلیل، « چند انگشتی : Polydactyly » ملاحظه شده در اسب های امروزی را صرفآً اختلالات بیولوژیکی می داند (همان گونه که ما نیز به این مسئله واقفیم!)، اما این ناهنجاری ها را چیزی جدا از فرآیندهای تکاملی می شمارد! این 2 دلیل طبق نظر نویسنده ی مقاله ی مذکور، عبارتند از:(59)

الف) فقط یک انگشت اضافه در تصویر وجود دارد.

ب) انگشت اضافه با مفصل مناسبی، چفت و بست نشده است.
Image

بررسی ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » درمقاله ی مربوط به تکامل اسب ها! در این مقاله، مولف که خود یک بیولوژیست است، به 2 دلیل ارتباط این انگشت اضافه را با فرآیند های تکاملی مردود دانسته و آن را صرفاً ناهنجاری های تقسیم سلولی عنوان نموده است. این 2 دلیل، طبق نظر نویسنده ی مقاله ی مذکور، عبارتند از: الف) فقط یک انگشت اضافه در تصویر وجود دارد. ب) انگشت اضافه با مفصل مناسبی، چفت و بست نشده است.

البته موضوع بحث مقاله ی فوق، با موضوعات مورد بحث ما کاملاً متفاوت است، اما از آن جا که چنین استدلالاتی ممکن است در برخورد با شبهه ی وارد شده از سوی ما در رابطه با ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »، نیز استفاده شود، ذکر توضیحاتیدر این خصوص، خالی از لطف نیست:

الف) تعداد انگشتان در ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » از یک انگشت اضافه تا چند انگشت اضافه متغیر است. گرچه در اکثر تصاویر فوق، بیشتر تصاویر ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »، نشان دهنده ی 1 انگشت اضافه در تنها 1 پای « اسب ها » بوده اند، اما موارد متعددی از مقالات، تصاویر واقعی و نقاشی های تاریخی وجود دارند که اسب هایی با 2 انگشت اضافه و 4 پای مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » را نشان می دهند: (60)

Image
تصویر واقعی یک اسب مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در هر 4 پا! (تصویر سمت راست) و طراحی هنری قدیمی از یک اسب مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در هر 4 پا که دو پای عقبی اسب، (تصویر سمت چپ) هر کدام 2 انگشت اضافه در طرفین دارند!

Image
تصویر نقاشی قدیمی از « شاهزاده آرچبیشاپ سالزبورگ » و « اسبش » که مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در هر 4 پا بوده است!

بنابراین انواع متعددی از ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در بین اسب ها وجود دارد که در برخی از موارد هر 4 پا را به صورت 2 انگشت اضافه درگیر می نماید. به همین دلیل، چنین ناهنجاری هایی در هر 4 پا، می تواند در اسب ها، شبه اسب ها و سایر اعضای خانواده ی « اسب سانان » می تواند بروز یابد که البته دانشمندانی همچون « ویلسون : Wilson » و « لیندرمن : Linderman » نیز در مطالعات خود به موارد متعددی از « تری داکتیلی (وجود 2 انگشت اضافه در کنار سم اسب) : Tridactyly » در اندام های اسب های امروزی اشاره کرده اند.(61)

ب) برخلاف مطالب مندرج در مقاله ی مذکور، حالات مختلفی برای اتصال انگشتان اضافه به اندام ها وجود دارد. در واقع در برخی از انواع ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »، انگشت یا انگشتان اضافه، به مفاصل متناظر خود متصل نشده و به صورت بدفرم و خارج از محل مفصل اصلی متصل می شوند؛ اما در بسیاری از انواع ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »، حتی انگشت های اضافه نیز به مفصل اصلی و متناظر خود متصل می گردند. تصاویر زیر، به درک این توضیحات کمک می نماید:(62)

Image
تنوع در بروز ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »! در تصاویر بالا، انواعی از این ناهنجاری دیده می شود که در آن ها، انگشت های اضافه، در مفصل مناسب و متناظر خود، متصل نشده اند. اما در تصاویر پایین، ملاحظه می گرد که در برخی از موارد دیگر ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »، حتی انگشتان اضافه نیز به مفاصل مناسب و متناظر خود متصل گردیده اند و حتی در وهله ی اول ممکن است، شرایط انگشتان طبیعی به نظر برسد!

با توجه به مثال ها و تصاویر فوق، در می یابیم که ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » می تواند به انواع و اقسام حالات بروز یابد! بدین ترتیب تصاویر مورد اشاره در مقاله ی مذکور، تنها به یک حالت از انواع مختلف آن اشاره نموده و به همین دلیل نمی تواند پاسخی در برابر بحث ما باشد.

ج) اما نکته ی بسیار مهمی که باید به آن اشاره نماییم، این است که موارد ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » مربوط به « اسب ها » که در مقالات و کتب به آن ها اشاره شده است، تنها جزء بسیار بسیار بسیار کوچکی از کل موارد ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » موجود در بین « اسبیان » و « شبه اسب ها » ی عصر حاضر می باشد! چرا که بخش اعظم خانواده ی « اسبیان »، اصولاً به صورت وحشی در طبیعت زندگی می کنند و دور از دسترس همیشگی محققان قرار دارند و بالطبع بخش اعظم ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » موجود در این حیوانات، کشف نگردیده و اصولاً در مقالات و کتب، منتشر نمی گردند! به همین دلیل، باید بگوییم که احتمالاً وقوع ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در « اسبیان »، حتی بسیار بیشتر از آن چیزی است که در مقالات و کتب به آن ها اشاره می شود!

این در حالی است که به دلیل در دسترس بودن « انسان ها » و حتی مراجعه ی خود بیماران، اکثر موارد ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در « انسان ها » ثبت می گردد.

Image
تنوع و فراوانی « اسبیان » اعم از انواع « اسب های اهلی »، « اسب های وحشی »، « الاغ ها »، انواع « گور خر های آفریقایی وحشی »، انواع « گورخرهای آسیایی وحشی » و « قاطرها » در طبیعت، که بخش اعظم آن ها در دسترس همیشگی انسان ها نیستند، این نکته را متذکر می گردد که بسیاری از ناهنجاری های کشف شده در « اسب ها » از جمله ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »، بسیار شایع تر از آن چیزی است که تصور می شود! چرا که بسیاری از موارد رخ داده در طبیعت، اصولاً در دسترس نیستند!

با توجه به مطالب ذکر شده، مشخص می گردد که توجیهات تکامل شناسان پیرامون ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » نیز دردی از آن ها دوا نخواهد کرد! چرا که تنوع فراوان انواع مختلف این ناهنجاری در بین « اسب ها » و سایر جانوران، امکان بروز هر الگویی از این ناهنجاری را در حیوانات ممکن نموده و بدین ترتیب، امکان وقوع آن را در فسیل های منتسب به « شبه اسب ها » ی ماقبل تاریخ نیز ممکن می سازد. احتمال وقوع چنین ناهنجاری هایی در « شبه اسب » های ماقبل تاریخ، علامت سوال جدی در مقابل ادعاهای تکامل شناسان پیرامون تغییر تعداد انگشتان این « شبه اسب ها » در طول زمان قرار می دهد که البته در سطور فوق، به آن اشاره گردید.

تذکر بسیار مهم: به دلیل پرهیز از اطاله ی کلام، از بررسی جزئی پیرامون « توالی دندان ها » در توالی فسیلی اسب ها خودداری می نماییم؛ اما به صورت خلاصه اشاره می نماییم که همانند بسیاری از شرایط طبیعی و غیر طبیعی دیگر در جانوران، وضعیت دندان ها نیز در جانوران مختلف متعلق به یک « گونه » نیز با یکدیگر متفاوت خواهد بود. برای مثال تفاوت های دندانی در جانوران بالغ، نابالغ، جنس نر و ماده و ... و حتی جانوران متعلق به یک گونه که در نواحی مختلف زندگی می کنند، موجب گوناگونی بسیار در وضعیت دندان های جانوران مختلف می شود. در مورد اسب ها نیز این مسئله به چشم می خورد و بر اساس سن، جنس و حتی نژادهای مختلف اسب ها، وضعیت دندان ها بسیار متغیر می باشد؛ برای مثال، اسب های نژاد های « پونی شتلند : PonyShetland » و « فالابلا : Falabella » و سایر اسب های مینیاتوری از نظر نحوه ی چینش دندان ها و حتی بازه ی زمانی ظهور دندان های مختلف اعم از دندان های آسیاب، نیش و ...، با بسیاری از نژادهای مختلف اسبی دیگر، تفاوت دارند.(63) بنابراین، توالی دندان ها در توالی فسیلی اسب ها، ضعیف ترین قسمت مربوط به توالی فسیلی اسب ها بوده و به آسانی زیر سوال می رود. به همین علت و به منظور پرهیز از پراکندگی بیشتر مطالب، از تمرکز بیشتر در این زمینه خودداری خواهیم نمود.

Image
تفاوت های دندانی در جانوران بالغ، نابالغ، جنس نر و ماده و ... و حتی جانوران متعلق به یک گونه که در نواحی مختلف زندگی می کنند، موجب گوناگونی بسیار در وضعیت دندان های جانوران مختلف می شود. برای مثال، اسب های نژاد های « پونی شتلند : Pony Shetland » و « فالابلا : Falabella » و سایر اسب های مینیاتوری از نظر نحوی چینش دندان ها و حتی بازه ی زمانی ظهور دندان های مختلف اعم از دندان های آسیاب، نیش و ...، با بسیاری از نژادهای مختلف اسبی دیگر، تفاوت دارند.

5 - یکی دیگر از مواردی که تکامل شناسان به صورت سهوی یا عمدی در ادعاهایشان پیرامون توالی اسب ها نادیده گرفته اند، مسئله ی وجود جانوران « دو رگه (هیبرید) : Hybrid » در عالم طبیعت است که می تواند محاسبات و ادعاهای تکامل شناسان را مورد چالش قرار دهد! همانگونه که در قسمت های قبلی این مقاله، اشاره کردیم، جانورانی در طبیعت وجود دارند که حاصل آمیزش دو گونه ی مجزا بوده و به همین دلیل عمدتاً عقیم می باشند و به عنوان یک گونه ی واقعی و مستقل، طبقه بندی نمی شوند.(44)

معروف ترین مثال در زمینه ی جانوران دو رگه (هیبرید)، « قاطر : Mule » است که حاصل آمیزش الاغ و اسب می باشد. (41) به دلیل این که اکثر قاطرهای حاصل از این آمیزش، عقیم می باشند، به عنوان یک گونه ی واقعی و مستقل، طبقه بندی نشده، و به زبان علمی نیز به صورت ضرب دو گونه نمایش داده می شوند! یعنی « قاطر » از نظر گونه ای به صورت علمی به شکل « اسب × الاغ : Equus asinus × Equus caballus » نشان داده می شود!!!(41) (البته موارد بسیار معدودی از باروری قاطرهای ماده گزارش گردیده که یا فرزندان حاصل شده، خودشان عقیم بودند و یا فرزندان حاصل شده، کاملاً مشابه اسب ها بوده و هیچ ویژگی مزبوط به الاغ ها را نشان نداده اند.)(41)

قاطر به عنوان یک جانور دورگه (هیبرید) حاصل آمیزش دو گونه اسب و الاغ، چه از نظر اسکلتی - استخوانی، چه از نظر جثه، چه از نظر ساختار بدنی و حتی از نظر هوش و ذکاوت، با والدین خود تفاوت های مهمی دارد:(41)

Image
حاصل آمیزش اسب (سمت چپ) و الاغ (وسط)، جانور هیبرید (دورگه ی) قاطر (سمت راست) می باشد.

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، جانور « دو رگه (هیبرید) » قاطر که به دلیل عقیم بودن، جزء یک گونه ی واقعی و مجزا محسوب نمی شود، از نظر بدنی، تفاوت های مهم و واضحی با والدین خود دارد.

البته بجز قاطر، موارد دیگری از جانوران هیبرید (دو رگه) نیز وجود دارد که « شیببر (لایگر) : Liger »(42) یعنی فرزند شیر نر و ببر ماده از آن جمله می باشد که « شیببر (لایگر) : Liger » نیز از نظر جثه از هر دو والد خود بزرگتر بوده و از نظر جسمی و اسکلتی نیز تفاوت های مهمی با والدین خود دارد:(42)

Image
حاصل آمیزش شیر نر (سمت راست) و ببر ماده (سمت چپ)، شیببر « لایگر : Liger » (پایین) می باشد. اصولاً لایگر ها نسبت به هر دو والد خود جثه ی درشت تری دارند. (به دلیل عدم تعادل ژنی)

با توجه به وجود موارد متعددی از جانوران « دو رگه (هیبرید) » در طبیعت و حتی بدون وجود دخالتی از سوی انسان در بسیاری از این موارد، این پرسش و سوال جدی در مقابل ادعای تکامل شناسان پیرامون توالی فسیلی اسب ها قرار می گیرد که آن ها به چه مجوزی، به احتمال وجود فسیل های « دورگه (هیبرید) » توجه ننموده اند و با خوش خیالی عمدی یا سهوی، و بدون این که به ارگان ها و اندام های درونی، محتوای ژنتیکی، پروتئین های ساختاری و ... کامل این فسیل ها پرداخته باشند، آن ها را به عنوان گونه های مجزا که در طول زمان به صورت متوالی آمده اند، پنداشته اند؟! چگونه است که آن ها این احتمال مهم را نادیده گرفته اند؟!!

Image
یکی دیگر از مواردی که تکامل شناسان به صورت سهوی یا عمدی در ادعاهایشان پیرامون توالی اسب ها نادیده گرفته اند، مسئله ی وجود جانوران « دو رگه (هیبرید) : Hybrid » در عالم طبیعت است که می تواند محاسبات و ادعاهای تکامل شناسان را مورد چالش قرار دهد! معروف ترین مثال در زمینه ی جانوران دو رگه (هیبرید)، « قاطر : Mule » است که حاصل آمیزش الاغ و اسب می باشد. به دلیل این که اکثر قاطرهای حاصل از این آمیزش، عقیم می باشند، به عنوان یک گونه ی واقعی و مستقل، طبقه بندی نشده،و به زبان علمی نیز به صورت ضرب دو گونه نمایش داده می شوند! یعنی « قاطر » از نظر گونه ای به صورت علمی به شکل « اسب × الاغ : Equus asinus × Equus caballus » نشان داده می شود!!! در مورد توالی اسب ها نیز برخی فسیل ها که به عنوان گونه های مجزا نام برده شده اند، در عمل ممکن است فقط جانوران هیبریدی فسیل شده باشند که از آمیزش دو گونه ی خانواده ی اسبیان ایجاد شده باشند و به دلیل نازا بودن، گونه ی مجزایی نباشند! (برای مثال ممکن است که آن چه تکامل شناسان به عنوان شیه اسب « مریکیپوس : Merychippus » می شناسند، نه یک شبه اسب واقعی، بلکه هیبریدی از دو شبه اسب مختلف باشد!) با توجه به این که تکامل شناسان به بررسی ژنتیکی این فسیل ها نپرداخته اند، در مقابل این انتقاد، پاسخ مناسبی نداشته و نمی توانند احتمال هیبرید بودن این فسیل ها را رد کنند!

بدین ترتیب، می توان نتیجه گرفت که در نظر نگرفتن و عدم توجه به احتمال وجود فسیل های هیبریدی (دو رگه) در توالی فسیلی اسب ها، یکی از موارد مهم سهل انگاری عمدی یا سهوی تکامل شناسان در بررسی این به اصطلاح توالی فسیلی می باشد و این سهل انگاری مهم علمی، توالی فسیلی اسب ها را به شدت مخدوش می نماید.

6 - یکی دیگر از مواردی که در مقابل توالی فسیلی اسب ها علامت سوال جدی ایجاد می نماید، احتمال بروز بیماری های متابولیک و هورمونی مانند « غول پیکری (ژیگانتیسم) : Gigantism »(23) ، « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly »(25) و « کوتولگی : Dwarfism »(24) در توالی فسیلی اسب ها است. همانگونه که قبلاً نیز ذکر کردیم، اختلالات هورمونی و به خصوص اختلالات ترشح « هورمون رشد » موجب بروز حالات متفاوت غول پیکری و کوتولگی در انسان و سایر حیوانات می گردد. در تصاویر زیر، مجدداً اشاره ی مختصری به این ناهنجاری ها می نماییم:

Image
اختلال « غول پیکری (ژیگانتیسم) : Gigantism » (راست) و « کوتولگی : Dwarfism » (چپ) در انسان.

Image
یک مرد مبتلا به بیماری « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly » که قبل از ابتلا به بیماری، صورت متناسبی داشته است، اما به مرور زمان و بعد از ابتلا به بیماری، کم کم فرم چهره ی وی تغییر می نماید.

Image
بیماری « ژیگانتیسم (غول پیکری) : Gigantism » که در اثر افزایش ترشح هورمون رشد به وجود می آید، ممکن است در جانوران دیگر (از جمله اسب ها) نیز پدید آید.

Image
بیماری « آکرومگالی (درشت پایانکی) : Acromegaly » در گربه ها؛ از جمله تغییرات ایجاد شده در گربه های مبتلا، پهن شدن صورت، افزایش فاصله ی دندان ها، جلو آمدن چانه و بزرگ شدن دست و پای آن ها است.

Image
تصاویر بالا، چهره ی یک گربه ی مبتلا به بیماری « آکرومگالی (درشت پایانکی) : Acromegaly » را نشان می دهند که در آن ها بزرگی صورت، دست ها، پاها و افزایش فاصله ی دندان ها به چشم می خورد. تصویر وسط، رادیوگرافی از دست های گربه ی نامبرده را نشان می دهد که ضخیم شدن انگشتان را نشان می دهد. تصاویر پایینی، تصاویر رادیوگرافیک گربه ی مبتلا به « آکرومگالی » را قبل و بعد از ابتلا، نشان می دهند. (تصویر سمت چپ مربوط به قبل از ابتلا و تصویر سمت راست مربوط به بعد از ابتلا می باشد.) همانگونه که در تصاویر رادیوگرافیک مشخص است، بعد از ابتلا به بیماری، استخوان جمجمه و فک بالا و پایین (به خصوص فک پایین) بزرگ تر شده و فاصله ی دندان ها از یکدیگر افزایش یافته است.

با علم به این که اختلالات فوق می تواند در بسیاری از جانوران بروز یابد، این علامت سوال در مقابل توالی فسیلی اسب ها ایجاد می شود که از کجا معلوم آن چه که امروزه به عنوان شبه اسب های مختلف در توالی فسیلی اسب ها مورد اشاره قرار می گیرد، در عمل اسب ها یا شبه اسب های نژاد های مختلف مبتلا به « غول پیکری (ژیگانتیسم) : Gigantism »(23)، « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly »(25) و « کوتولگی : Dwarfism »(24) نباشند؟!!:

Image
با علم به وجود ناهنجاری های هورمونی مختلف حیوانات، این علامت سوال در مقابل توالی فسیلی اسب ها ایجاد می شود که از کجا معلوم آن چه که امروزه به عنوان شیه اسب های مختلف در توالی فسیلی اسب ها مورد اشاره قرار می گیرد، در عمل اسب های نژاد های مختلف مبتلا به « غول پیکری (ژیگانتیسم) : Gigantism »، « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly » و « کوتولگی : Dwarfism » نباشند؟!!

همچنین وضعیت هایی مانند ناهنجاری « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly »، می توانند موجب بروز تغییرات واضح جمجمه ای شده و تفاوت های جمجمه ای را در فسیل های منتسب به رده های مختلف توالی اسب ها را توضیح دهند:(25)

Image
تصاویر بالا راست و بالا وسط، چهره ی یک گربه ی مبتلا به بیماری « آکرومگالی (درشت پایانکی) : Acromegaly » را نشان می دهند که در آن ها بزرگی صورت، دست ها، پاها و افزایش فاصله ی دندان ها به چشم می خورد. تصویر بالا چپ، رادیوگرافی از دست های گربه ی نامبرده را نشان می دهد که ضخیم شدن انگشتان را نشان می دهد. تصاویر پایینی، تصاویر رادیوگرافیک گربه ی مبتلا به « آکرومگالی » را قبل و بعد از ابتلا، نشان می دهند. (تصویر سمت چپ مربوط به قبل از ابتلا و تصویر سمت راست مربوط به بعد از ابتلا می باشد.) همانگونه که در تصاویر رادیوگرافیک مشخص است، بعد از ابتلا به بیماری، استخوان جمجمه و فک بالا و پایین (به خصوص فک پایین) بزرگ تر شده و فاصله ی دندان ها از یکدیگر افزایش یافته است.

Image
یک مرد مبتلا به بیماری « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly » که قبل از ابتلا به بیماری، صورت متناسبی داشته است، اما به مرور زمان و بعد از ابتلا به بیماری، کم کم فرم چهره ی وی تغییر می نماید.

Image
دانستن این مسئله که ناهنجاری های « غول پیکری (ژیگانتیسم) : Gigantism »، « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly » می تواند اختلالات جمجمه ای واضح و شدیدی ایجاد کند نیز ابهام و علامت سوال جدی مقابل ادعای تکامل شناسان پیرامون توالی جمجمه ای اسب ها در توالی فسیلی اسب ها پدید می آورد؛ زیرا تغییرات مورد ادعای تکامل شناسان در مورد تفاوت جمجمه ها در فسیل های مختلف، می تواند به دلیل وجود اختلالات نامبرده باشد، نه ایجاد یک گونه ی جدید! تکامل شناسان در مقابل این انتقاد نیز پاسخ مناسبی نخواهند داشت!!!

بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، احتمال وجود « غول پیکری (ژیگانتیسم) : Gigantism »(23)، « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly »(25) و « کوتولگی : Dwarfism »(24) یکی از مواردی است که در مقابل توالی فسیلی مورد ادعای تکامل شناسان، علامت سوال جدی ایجاد می نماید و سهل انگاری تکامل شناسان در این خصوص، ادعاهای به ظاهر علمی آنان را به چالش می طلبد. بدین ترتیب این مسئله نیز یکی از موارد و موانع پذیرفتن توالی فسیلی اسب ها از سوی تکامل شناسان خواهد بود.

7 - نادیده گرفتن سرده ها و گونه های جانوری دیگر موجود در عالم طبیعت و برخورد سلیقه ای با این سرده ها گونه ها، یکی دیگر از موارد مخدوش کننده ی توالی فسیلی اسب ها می باشد. این مسئله از چند جهت قابل بررسی است:

الف) در عصر حاضر جانورانی مانند سرده ی « تاپیر : Tapir »(64) وجود دارند که از نظر اسکلتی و جسمانی، شبیه برخی از فسیل های موجود در توالی فسیلی اسب ها می باشند.

Image
نژاد های گوناگون « تاپیر : Tapir ».

Image`
« تاپیر مالایی : Malayan Tapir » در سمت راست و نوزاد تاپیر در سمت چپ.

Image
[srimg]تصاویری از اسکلت و استخوانبندی « تاپیر : Tapir ». به انگشتان، جمجمه و ساختار کلی بدن توجه فرمایید.[/srimg]

با مقایسه ی استخوان بندی و اسکلت « تاپیر : Tapir »(64) با اسکلت فسیل های موجود در توالی اسب ها، در می یابیم که شباهت بسیار زیادی بین اسکلت « تاپیر » های امروزی با فسیل ها منسوب به اسب های ما قبل تاریخ وجود دارد. همچنین اگر نوزادان و جوانان گونه ی « تاپیر » را در نظر بگیریم، این شباهت حتی در بحث ابعاد و جثه نیز دو چندان خواهد شد:

Image
شباهت بسیار زیاد اسکلت « تاپیر : Tapir » اعم از بالغ، نابالغ و نوزاد با فسیل های منسوب به شیه اسب های ماقبل تاریخ اعم از « هیراکوتریوم »، «مزوهیپوس » و « مریکیپوس »!!! این شباهت علاوه بر ساختار کلی اسکلتی، در فرم جمجمه و حتی پتجه ها نیز ملاحظه می گردد!!!

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، اسکلت « تاپیر های » امروزی، شباهت زیادی با اسکلت فسیل های منسوب به اسب های به اصطلاح اولیه همچون « هیراکوتریم » (49)، « مزوهیپوس »(49) و « مریکیپوس »(49) دارند و این شباهت در محدوده ی تعداد انگشتان پا نیز بعضاً به چشم می خورد؛ به خصوص اگر اسکلت « تاپیرها » ی نوزاد و نابالغ را نیز در نظر بگیریم، از نظر جثه نیز اسکلت « تاپیرهای » نوزاد و نابالغ، در حد و اندازه ی « هیراکوتریم » (49) و « مزوهیپوس » (49) خواهد بود.

این مسئله خود یک علامت سوال جدی در مقابل ادعای تکامل شناسان پیرامون توالی فسیلی اسب ها قرار می دهد؛ چرا که با توجه به شباهت فراوان اسکلتی « تاپیر های » امروزی با فسیل های منسوب به اسب های به اصطلاح اولیه همچون « هیراکوتریم »(49)، « مزوهیپوس » (49) و « مریکیپوس » (49)، این سوال پیش می آید که چه تضمینی وجود دارد که آن چه تکامل شتاسان امروزه به عنوان اسب های اولیه ی « هیراکوتریم »(49)، « مزوهیپوس »(49) و « مریکیپوس »(49) می شناسند، در عمل اسکلت « تاپیر ها » ی نوزاد، بالغ و نابالغ آن دوران نباشند؟!!! البته اگر ناهنجاری های ژنتیکی و هورمونی مانند « غول پیکری (ژیگانتیسم) »(23)، « درشت پایانکی (آکرومگالی) »(25)، « آکندروپلازی : Achondroplasia »(19) و ... را که در بخش های قبلی و درباره ی حیوانات دیگر، مورد بحث قرار گرفت را مجدداً در این جا نیز مطرح کنیم، مسئله بغرنج تر شده و علامت سوال و ابهامات به مراتب بیشتری در مقابل ادعاهای تکامل شناسان پیرامون توالی فسیلی اسب ها قرار می گیرد!!!

اما مطالعه ی اسکلت « تاپیر ها » 2 مسئله ی بسیار جالب و مهم را نمایان می سازد که به بحث ما ما نیز مربوط می شود:

A) اولین نکته ی جالبی که از بررسی اسکلت « تاپیرها » به دست می آید، این است که اسکلت جانوران، آینه ی مناسبی از آناتومی و ساختار کلی بدن آن ها نیست؛ زیرا همان گونه که در تصاویر ملاحظه می گردد، « تاپیر ها » دارای خرطومی هستند که تنها اجزای بافت نرم دارد و هیچ جزء استخوانی در آن یافت نمی شود!(64) به همین دلیل، صرفاً از روی اسکلت « تاپیر ها » نمی توان وجود « خرطوم » را در آن ها حدس زد؛ چرا که « خرطوم » موجود در « تاپیر ها »، بخشی از جمجمه ی آن ها را تشکیل نمی دهند.(64)

Image
اسکلت جانوران، آینه ی مناسبی از آناتومی آن ها نیست؛ زیرا همان گونه که در تصاویر ملاحظه می گردد، « تاپیر ها » دارای خرطومی هستند که تنها اجزای بافت نرم دارد و هیچ جزء استخوانی در آن یافت نمی شود؛ به همین دلیل، صرفاً از روی اسکلت « تاپیر ها » نمی توان وجود « پوزه » و « خرطوم » را در آن ها حدس زد!

این مسئله نیز خود علامت سوال دیگری در مقابل ادعاهای تکامل شناسان پیرامون فسیل ها (به طور عام) و در مقابل توالی فسیلی اسب ها (به طور خاص) قرار می دهد و آن این است که همان گونه که اسکلت « تاپیر ها » انطباق کاملی با ویژگی های ظاهری آن ها ندارد و به طور مثال وجود یا عدم وجود « خرطوم » را در آن ها نمی توان از روی اسکلت آن ها فهمید(64)، چه تضمینی وجود دارد که از روی فسیل های جانوران ماقبل تاریخ، بتوان ویژگی های ظاهری آن ها را اعم از وجود پوزه، خرطوم، بافت های نرم سایر نقاط و ... را حدث زد؟!!! تصاویر تخیلی که تکامل شناسان و هنرمندان مرتبط با آن ها ارایه می دهند، واقعاً چقدر با وضعیت واقعی جانوران مذکور مطابقت دارد؟!!! آیا عدم اشاره به این مشکل بزرگ، خود نوعی فریب مخاطب نیست؟!!! از کجا معلوم که « هیراکوتریوم »(49) یا « مزوهیپوس »(49) موسوم به اسب ماقبل تاریخ، « خرطوم » یا « پوزه » ی بلند یا مثلاً بافت نرم در نواحی پشتی یا دمی نداشته باشند؟!!! چه تضمینی وجود دارد که این جانوران بافت های نرم کاملاً متفاوت و متمایز با اسبیان و غیر قابل انعکاس در اسکلت هایشان نداشته باشند؟!!! این مسئله چالش بزرگی است که تکامل شناسان باید در مقابل آن، پاسخگو باشند!!!

Image
B) مقایسه ی بین جمجمه های « گونه » های مختلف موجود در سرده ی « تاپیر : Tapir » ها، حاوی نکته ی بسیار ارزشمندی است:(64)

مقایسه ی بین جمجمه های « گونه » های مختلف موجود در سرده ی « تاپیر : Tapir » ها؛ به تنوع و گوناگونی فرم های جمجمه ی « تاپیر » های مناطق مختلف، توجه نمایید!

با ملاحظه ی تنوع و گوناگونی شکل و ساختار جمجمه ی « تاپیر ها » ی مناطق مختلف(64)، در می یابیم که حتی در درون یک « سرده » از جانوران نیز ممکن است تنوع واضح ساختاری اسکلتی و جمجمه ای وجود داشته باشد، آن هم بدون این که لزوماً یکی از این جانوران، جد جانور دیگر یا حد واسط بین آن جانور با جانور دیگری باشند! در واقع « تاپیر ها » یی که جمجمه ی آن ها در تصویر فوق نشان داده شده است، شانس آورده اند که در عصر فعلی زندگی می کنند(64)، وگر نه معلوم نبود اگر جمجمه ی آن ها از زیر خاک و در زمان های گوناگونی خارج می شد، تکامل شناسان چه دروغ و فریبی در مورد آن ها به کار می بستند و با خزعبلات خود، صاحب برخی از این جمجمه ها را اجداد برخی دیگر یا حد واسط بین چند گونه معرفی می نمودند! این تنوع فسیلی « تاپیر ها » ی عصر فعلی نیز سد بزرگی در مقابل یاوه گویی های تکامل شناسان ایجاد می نماید!

ب) بجز « تاپیر » که در عصر حاضر زندگی می کند، فسیل های متعددی از برخی گونه های شبه اسب ما قبل تاریخ به دست آمده است که به دلیل عدم سازگاری با توالی فسیلی اسب ها، عمداً از این توالی فسیلی، کنار گذاشته شده اند. یکی از این گونه شبه اسب های ما قبل تاریخ، « موروپوس : Moropus »(65) است.

فسیل های به دست آمده از « موروپوس : Moropus » نشان می دهد که وی جثه ای به مراتب بزرگتر از اسب های امروزی داشته و دارای چند انگشت بوده است و جمجمه ی وی نیز شباهت به اسب های امروزی داشته است:(65)

Image
جانور شبه اسب موسوم به « موروپوس : Moropus » که بر اساس محاسبات نه چندان دقیق زمان سنجی رادیومتریک، در دوره ی میوسن می زیسته است. به پنجه ها، فرم جمجمه، و فرم کلی اسکلتی آن توجه فرمایید.

Image
جانور شبه اسب موسوم به « موروپوس : Moropus » که بر اساس محاسبات نه چندان دقیق زمان سنجی رادیومتریک، در دروه ی میوسن می زیسته است. به پنجه ها، فرم جمجمه، و فرم کلی اسکلتی آن توجه فرمایید.

وجود فسیل اسکلت « موروپوس : Moropus »(65) در بین فسیل های مکشوفه، این علامت سوال بزرگ را در مقابل توالی فسیلی اسب ها قرار می دهد که طرفداران فرضیه ی تکامل، به چه مجوزی از قرار دادن فسیل « موروپوس » در سیر توالی خطی فسیلی اسب ها خودداری نموده اند؟!!!

نگاهی به وضعیت پنجه ها، سایز اسکلت و دوره ی زمین شناسی که فسیل موروپوس به آن منسوب شده است، علت این پنهانکاری تکامل شناسان را به خوبی نشان می دهد؛ چرا اگر تکامل شناسان می خواستند فسیل « موروپوس » را نیز در توالی فسیلی اسب ها قرار دادند، کل توالی فسیلی اسب ها زیر سوال می رفت!!! به عبارت دیگر از آن جا که «موروپوس » دارای چنگال (چند انگشت) بوده و جثه ای بزرگتر از اسب های امروزی داشته است، توالی فسیلی اسب ها را به هم زده و سدی جدی در مقابل پذیرفتن آن ایجاد می کرده است:

Image
مقایسه ی تقریبی بین سایز اسب های امروزی و « موروپوس : Moropus ».

Image
« موروپوس : Moropus » جانور شبه اسبی که در دوره ی میوسن می زیسته است. (فلش آبی رنگ، دوره ی زمانی منسوب به فسیل های « موروپوس » را نشان می دهد که بین فسیل های منسوب به « مزوهیپوس » و « مریکیپوس » قرار می گیرد). سایز اسکلت « موروپوس » (که حتی از اسب های سنگین وزن امروزی نیز بزرگتر بوده است) و چند انگشته بودن وی، موجب بر هم ریختن توالی فسیلی اسب ها می شود! به همین دلیل تکامل شناسان از اشاره به « موروپوس » در توالی فسیلی اسب ها خودداری نموده اند!!!

Image
« موروپوس : Moropus » جانور شبه اسبی که در دوره ی میوسن می زیسته است. (فلش آبی رنگ، دوره ی زمانی منسوب به فسیل های « موروپوس » را نشان می دهد که بین فسیل های منسوب به « مزوهیپوس » و « مریکیپوس » قرار می گیرد). سایز اسکلت « موروپوس » (که حتی از اسب های سنگین وزن امروزی نیز بزرگتر بوده است) و چند انگشته بودن وی، موجب بر هم ریختن توالی فسیلی اسب ها می شود! به همین دلیل تکامل شناسان از اشاره به « موروپوس » در توالی فسیلی اسب ها خودداری نموده اند!!!

بدین ترتیب عدم اشاره به فسیل « موروپوس : Moropus »(65) در توالی فسیلی اسب ها، شاهد مهمی است که نشان می دهد تکامل شناسان، با رویکردی غیر علمی، غیر اخلاقی و غیر صادقانه، از بین فسیل های کشف شده، تنها فسیل هایی را در توالی های فسیلی قرار می دهند که با اهدافشان سازگار باشد و با رویکردی کاملاً سلیقه ای، فسیل های مغایر با نظراتشان را از توالی های فسیلی کنار می گذارند!

البته برخی اعتراضات و انتقادات مطرح شده در این زمینه، موجب شده است تا تکامل شناسان در حرکتی به ظاهر زیرکانه و با تبدیل توالی های خطی به توالی های شاخه ای، تلاش کنند تا به نحوی از این گونه تناقض ها فرار کنند، اما در ادامه خواهیم گفت که این ترفند نیز نه تنها دردی از آنان دوا نمی کند، بلکه بعضاً موجب تناقضات و اشکالات بزرگتری نیز می شود!

ج) اما نکته ی مهمی که باید به آن اشاره کرد، این مسئله ی مهم است که تکامل شناسان عمداً یا سهواً فراموش کرده اند که اصولاً ممکن است جانوران شبه اسب دیگری نیز در زمان های مختلف زمین شناسی وجود داشته باشند که به دلیل انقراض نسلشان امروزه دیگر وجود ندارند، اما حضور آن ها در قرن ها و هزاره های قبل، در کنار اسب ها، تاپیرها و ... رخ داده و آن ها گونه ای حیوانی مانند میلیون ها گونه ی دیگر بوده باشند، نه این که اجداد اسب های امروزی باشند! به مثال زیر در این زمینه توجه فرمایید:

« دودو : Dodo »(66) پرنده ای بزرگ و ناتوان در پرواز بوده که در جزایر « موریس » در اقیانوس « هند » می زیسته است. اولین بار وجود « دودو : Dodo » توسط ملوانانی که در سال 1598 میلادی به جزیره ی « موریس » پا گذاشته بودند، اعلام گردید؛(66) اما به مرور زمان و با استفاده ی مکرر ملوانان از گوشت « دودو » ی بی دفاع و ناتوان از پرواز، تخریب لانه ها و زیستگاه « دودو » ها توسط حیواناتی همچون خوک، سگ، گربه و ... که به جزیره ی « موریس » پا گذاشته بودند و سایر دلایل شناخته و ناشناخته، نسل « دودو » سریعاً رو به کاهش گذاشت و در کمتر از 100 سال، نسل این جانور منقرض گردید؛(66) تا جایی که از سال 1700 میلادی به بعد، هیچ گزارشی از رویت « دودو » ارائه نگردید.(66)

Image
اسکلت واقعی و مجسمه ی بازسازی شده از جانور منقرض شده با عنوان « دودو : Dodo ». این جانور در جزایر « موریس » و در محدوده ی زمانی « 1598 الی 1700 میلادی » رویت شده است و پس از آن انقراض یافته است. « دودو : Dodo » یک مثال معروف برای گونه های در حال انقراض بوده و در فرهنگ مردم اروپا، به دلیل ظاهر خاص و انقراض زود هنگامش، نماد « کودنی »، « حماقت » و « تنبلی » است.

Image
اسکلت واقعی و مجسمه ی بازسازی شده از جانور منقرض شده با عنوان « دودو : Dodo ». این جانور در جزایر « موریس » و در محدوده ی زمانی « 1598 الی 1700 میلادی » رویت شده است و پس از آن انقراض یافته است. « دودو : Dodo » یک مثال معروف برای گونه های در حال انقراض بوده و در فرهنگ مردم اروپا، به دلیل ظاهر خاص و انقراض زود هنگامش، نماد « کودنی »، « حماقت » و « تنبلی » است.

وجود « دودو » و انقراض آن در قرون اخیر، از جهات متعدد و متفاوتی حائز اهمیت است. « دودو » جانوری است که در عصر حاضر و در « جزیره ی موریس » می زیسته است و چه گونه های زنده و چه فسیل های آن در همین جزیره به دست آمده است.(66) بنابراین علی رغم این که « دودو » هم عصر با انسان ها می زیسته، اما انسان ها فقط در 500 سال قبل از حضور آن مطلع شدند و فقط 100 سال زندگی « دودو » ها را توانستند ببیند.(66) این مسئله از نقطه نظر بحث ما، چند نکته را متذکر می گردد:

1 - نیافتن رد یا فسیلی از یک جانور به معنای نبود یا عدم وجود آن جانور نیست؛ همان گونه که « دودو » هم عصر انسان می زیسته، اما انسان ها تا مدت ها از این جانور یا فسیل وی اطلاع نداشتند.

2 - همان گونه که « دودو » ها هم عصر با جانوران کنونی می زیسته اند و امروزه دیگر منقرض شده و وجود ندارند، در گذشته نیز جانوران متعددی وجود داشته اند که امروزه به دلیل انقراض دیگر وجود ندارند. شبه اسب هایی همچون « مزوهیپوس »(49) و « مریکیپوس »(49) که در توالی اسب ها قرار داده شده اند، ممکن است جانورانی از گونه های دیگر بوده اند که در کنار سایر جانداران می زیسته اند، نه این که گونه های حد واسط و اجداد اسب های امروزی بوده باشند!

این گونه تصور کنید که 1 میلیون سال بعد، « شتر مرغ ها »(67) و « امو : Emu »(68) ها کماکان زنده باشند، و فسیل های جانوران امروزی از خاک خارج شوند و در بین فسیل های کشف شده، فسیل « دودو » ها در عصر فعلی، و فسیل جانوران دیگری همچون « کبوتر نیکوبار : Nicobar Pigeon » در دوره ای قدیمی تر از دوره ی فعلی (مثلاً 200 هزار سال قبل) یافت شود، اما فسیل « شتر مرغ ها »(67) و « امو : Emu »(68) های امروزی در آن ها یافت نشود. آیا انسان های آن دوران حق دارند که چنین توالی را در نظر بگیرند و « دودو » را گونه ی حد واسط و جد « شترمرغ ها »(67) و « امو : Emu »(68) ها بدانند؟!!

Image
سوء برداشتی که انسان های 1 میلیون سال بعد ممکن است به آن دچار شوند؛ اگر انسان های آینده همچون « تکامل شناسان » عصر حاضر با فسیل ها برخورد کنند، ممکن است از فسیل های کشف شده، چنین برداشت نمایند که « کبوتر نیکوبار : Nicobar Pigeon » جد « دودو : Dodo » و « دودو : Dodo » گونه ی حد واسط و جد « امو : Emu » ها و « شتر مرغ : Ostrich » ها باشند. آن ها ممکن است چنین تصور کنند که به مرور زمان و در اثر شرایط محیطی، کم کم انتخاب طبیعی موجب شده تا « کبوترهای نیکوبار »، جای خود را به پرندگان بلند قد تر و عظیم الجثه ی « دودو » دهند (با انتخاب پرندگان بزرگ تر به جای پرندگان کوچکتر)، و کم کم این روند موجب پدید آمدن « امو : Emu » ها و « شتر مرغ : Ostrich » ها شده است!!! در واقع همه چیز بستگی به این دارد که تا آن موقع چه جانورانی هنوز زنده باشند و چه فسیل هایی در چه زمان هایی به دست انسان های آینده بیفتد! حال آن که ما امروزه می دانیم این 3 گونه، در کنار یکدیگر می زیسته اند و هیچ کدام جد دیگری نیستند! (البته امروزه به قدری اطلاعات در موزه ها و کتب وجود دارد که بروز چنین اشتباهی در آینده غیر محتمل خواهد بود، اما فسیل هایی که ما امروزه کشف کرده ایم، هیچ راهی برای دفاع از خود ندارند و هیچ اطلاعاتی را به همراه خود یدک نکشیده اند تا از خود در مقابل ادعاهای تکامل شناسان دفاع نمایند!)

با توجه به مثال « دودو » که برای جانوران دیگر نیز قابل استفاده و قابل تکرار است، بسیاری از فسیل های کسب شده ی منسوب به جانوران ما قبل تاریخ، ممکن است گونه هایی کاملاً مجزا باشند که بعضاً در کنار یکدیگر می زیسته اند، اما تکامل شناسان امروز، به دلیل این که برخی از فسیل های بعضی گونه های منقرض شده ی قبلی را در برخی زمان های خاص و بعضی فسیل های دیگر را در برخی زمان های دیگر یافته اند، دقیقاً همان اشتباه مثال زده شده در بالا را مرتکب شده اند.

البته این سخن ما صرفاً لجبازی، سخت گیری یا بدبینی همراه با توهم نیست! ذکر مثال های زیر نشان می دهد که چنین اشتباهی به صورت کاملاً ملموس رخ داده است:

1 - ماهی « سیلاکانت: Coelacanth »(57) که قبلاً به آن اشاره شد، از مواردی است که تصور می شد حدود 65 میلیون سال قبل منقرض شده و در ابتدا جزء جانوران حد واسط ماهی ها و « چهاراندامان : Tetrapods » شمرده می شد(57)، اما با کشف نمونه های زنده در عصر حاضر(57)، افسانه ی حد واسط بودن آن زیر سوال رفت! (این مسئله نشان داد که نیافتن یک فسیل به معنای نبودن آن جاندار نبوده، بلکه به خاطر ضعف اطلاعاتی خود دانشمندان بوده است!)

2 - ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik »(70) یک ماهی منقرض شده از ماهی های گوشتی باله است که ابتدا تصور می شد در حدود 375 میلیون سال قبل می زیسته است.(70) به همین دلیل تکامل شناسان این ماهی را حد واسط بین ماهی « پاندریکتیس : Panderichthys » در 380 میلیون سال قبل و چهار اندامانی (تتراپودهایی) همچون « ایکتیوستگا : Ichthyostega » و « آکانتوستگا : Acanthostega » که حدود 365 میلیون سال پیش می زیسته اند، می دانستند.(70) (البته توجه فرمایید که تمامی اعداد ذکر شده بر مبنای روش پر اشکال زمان سنجی رادیومتریک می باشند!!!) با توجه به این مسئله، تکامل شناسان تأکید فراوانی بر حد واسط بودن ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik » داشته و آن را به عنوان یکی از فسیل های حد واسط تأیید کننده ی « فرضیه ی تکامل » می پنداشتند. تصویر زیر، به صورت خلاصه، تصورات ابتدایی تکامل شناسان را پیرامون ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik » نشان می دهد:(70)

Image
تصورات اولیه ی « تکامل شناسان » پیرامون ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik » (فلش قرمز رنگ) ؛ تکامل شناسان، ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik » (فلش قرمز رنگ)را که ابتدا تصور می شد حدود 370 میلیون سال پیش می زیسته است، حد واسط بین ماهی « پاندریکتیس : Panderichthys » (فلش آبی رنگ) در 380 میلیون سال قبل و چهار اندامانی (تتراپودهایی) همچون « ایکتیوستگا : Ichthyostega » (فلش سیاه رنگ) و « آکانتوستگا : Acanthostega » (فلش سیز رنگ) که حدود 365 میلیون سال پیش می زیسته اند، می دانستند. (البته توجه فرمایید که تمامی اعداد ذکر شده بر مبنای روش پر اشکال زمان سنجی رادیومتریک می باشند!!!) اما امروزه این تصور با یافتن فسیل های جدیدتر، مخدوش شده است!

اما یافتن رد پای فسیل شده ی منسوب به ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik » در صخره های 385 میلیون ساله ی واقع در لهستان (که در مقاله ای منتشر شده به سال 2010 میلادی در نشریه ی Nature، به آن اشاره شده است)(71)، علامت سوال جدی در مقابل تصورات قبلی ایجاد نموده و « حد واسط » بودن « تیکتالیک : Tiktaalik » را با علامت سوال جدی رو به رو نموده است!(71) (هر چند که احتمالات دیگری نیز در این زمینه مطرح شده است.)

Image
یافتن رد پای فسیل شده ی منسوب به ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik » در صخره های 385 میلیون ساله ی واقع در لهستان (که در مقاله ای منتشر شده به سال 2010 میلادی در نشریه ی Nature ، به آن اشاره شده است)، علامت سوال جدی در مقابل تصورات قبلی ایجاد نموده و « حد واسط » بودن « تیکتالیک : Tiktaalik » را با علامت سوال جدی رو به رو نموده است!

Image
یافتن رد پای فسیل شده ی منسوب به ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik » در صخره های 385 میلیون ساله ی واقع در لهستان (که در مقاله ای منتشر شده به سال 2010 میلادی در نشریه ی Nature ، به آن اشاره شده است)، علامت سوال جدی در مقابل تصورات قبلی ایجاد نموده و « حد واسط » بودن « تیکتالیک : Tiktaalik » را با علامت سوال جدی رو به رو نموده است!

با توجه به مثال های ذکر شده، در می یابیم که اصولاً ممکن است آن چه که تکامل شناسان به عنوان شبه اسب های حد واسط « مزوهیپوس »(49)، « مریکیپوس »(49)، « پلیوهیپوس »(49) و ... می شناسند، اصولاً موجوداتی حد واسط نباشند، بلکه گونه هایی باشند که در کنار یکدیگر و تا مدت های طولانی زیسته باشند (مانند همزمانی کیوی(72)، دودو(66)، کبوتر نیکوبار(69) و ...) اما به دلیل این که فسیل های آن ها در زمان های متفاوتی به دست آمده است، تکامل شناسان نتیجه گیری کاملاً غلطی داشته اند!!! شاید اگر در طی سال های آتی، فسیل های بیشتری به دست آید، توالی های فسیلی اسب ها نیز با چالش بیشتری مواجه شود!

یک آزمون خود آزمایی؟!!!

Image

به نظر شما جمجمه های زیر، مربوط به توالی فسیلی چه جانوری است؟

الف) سگ ب) گربه ج) خوک د) خرس ه) هیچکدام

پاسخ این سوال هیچکدام است! البته اگر از تکامل شناسان می پرسیدید و اگر اطلاعات بشر در مورد جمجمه های گربه های کنونی و ناهنجاری های آنان در حد مناسبی نبود، ممکن بود تکامل شناسان آن ها را به عنوان توالی فسیلی « گربه ها » به شما معرفی نمایند، چرا که ظاهر جمجمه ها نشان دهنده ی تغییرات تدریجی فک ها و دندان ها می باشد و این توالی جمجمه ای، در باور پذیر بودن، دست کمی از توالی فسیلی اسب ها ندارد؛ اما واقعیت چیز دیگری است!!!

جمجمه های ارایه شده، همگی مربوط به گربه های امروزی مبتلا به درجات متفاوتی از ناهنجاری « براکی سفالی : Brachycephaly » می باشند!:(73)

ادامه در پست بعد ...
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت سوم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 12:30 pm

Image
ابتلای گربه های امروزی به درجات متفاوتی از ناهنجاری « براکی سفالی ‏‎: Brachycephaly »‎، ‏موجب تغییرات جدی جمجمه ای در فک و دندان آن ها می شود‎!‎
حال تصور بفرمایید که اگر گربه ها تا 1 میلیون سال بعد منقرض شوند و انسان های 1 میلیون ‏سال آینده، جمجمه های فسیل شده ی فوق را در زمان های متفاوتی از خاک خارج نمایند، ‏می توانند ادعا کنند که سیر تکاملی گربه ها به صورت فوق بوده است و به مرور زمان، تغییرات ‏فوق در فک و دندان گربه ها پدید آمده است. این مسئله کاملاً به این بستگی دارد که انسان ‏های آینده، جمجمه های فسیل شده ی فوق را در چه زمان هایی بیابند‎!‎

بنابراین بهتر است مراقب چشمان خود باشید! و فریب ادعاهای تکامل شناسان را نخورید! ‏توالی ساختن از روی فسیل ها چندان کار سختی نیست! به خصوص اگر از هر فسیل به میزان ‏محدود و در زمان های خاص وجود داشته باشد‎.‎

همچنین فراموش نکنید که: اولاً زمان سنجی رادیومتریک که طول عمر فسیل های موجود در ‏توالی ها بر اساس آن ها اندازه گیری می شود، بر اساس یافته های جدید به شدت مخدوش ‏می باشد ‏‎(‎به مقاله ی 4 از این سلسله مقالات مراجعه فرمایید)(4و50) و به همین دلیل ‏ترتیب زمانی مورد ادعا در توالی ها، به شدت مورد تردید قرار دارد. ثانیاً نیافتن یک فسیل در یک ‏دوره ی زمانی، به معنای نبودن آن موجود در آن دوره ی زمانی نیست. (مانند اتفاقی که برای ‏ماهی سیلاکانت (57) افتاد


فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 3)


Image

بسم الله الرحمن الرحیم

توالی شاخه ای؛ تاکتیک تکامل شناسان برای گریز از برخی شبهات؟!!!

به موازات کشف برخی فسیل ها، و بروز تناقضات، ابهامات و سوالات جدی در توالی های شاخه ای، تکامل شناسان ضمن حفظ توالی خطی و ارائه ی آن به مخاطبان عام، از توالی های شاخه ای در محیط های آکادمیک بهره بردند!

توالی های خطی مشابه آن چه که در بالا در مورد اسب ها ارایه گردید، یکی از باورپذیرترین انواع توالی فسیلی است که تکامل شناسان به مخاطبان عام ارایه نموده و می نمایند. هنوز هم این توالی های خطی در کتب دبیرستان، مجلات عمومی، رسانه های جمعی و ... به خورد مخاطب عام داده می شوند تا مخاطب، صحت فرضیه ی تکامل را بیش از پیش بپذیرد:
Image

توالی های خطی یکی از باورپذیرترین انواع توالی فسیلی است که تکامل شناسان به مخاطبان عام ارایه نموده و می نمایند. هنوز هم این توالی های خطی در کتب دبیرستان، مجلات عمومی، رسانه های جمعی و ... به خورد مخاطب عام داده می شوند تا مخاطب، صحت فرضیه ی تکامل را بیش از پیش بپذیرد. در توالی خطی اسب ها، توالی تغییرات جمجمه ای، دندانی، جثه ای و انگشتی، برای افرادی که اطلاع چندانی از ابهامات و اشکالات پیش روی این توالی ندارند، بسیار باورپذیر و دقیق به نظر می رسد و به همین دلیل، کاربرد وسیعی دارد.

نکته ی مهم این که در وهله ی اول، توالی های خطی بسیار موثرتر از حتی توالی های شاخه ای به نظر می رسند. برای مثال، در توالی خطی اسب ها، توالی تغییرات جمجمه ای، دندانی، جثه ای و انگشتی، برای افرادی که اطلاع چندانی از ابهامات و اشکالات پیش روی این توالی ندارند، بسیار باورپذیر و دقیق به نظر می رسد و به همین دلیل، کاربرد وسیعی دارد.

اما کشف موارد فراوانی از نقض مکرر توالی های فسیلی خطی، موجب ارایه ی توالی های شاخه ای از سوی تکامل شناسان شده است تا به زعم خود، این موارد نقض را نیز به نحوی توجیه نمایند! برای مثال کشف فسیل شبه اسب « موروپوس : Moropus »(65) که در دوره ی « میوسن » می زیسته و به صورت « چند انگشته » و بسیار بزرگتر از اسب های امروزی بوده است(65)، یکی از موارد مهم خدشه وارد کننده به توالی فسیلی خطی اسب ها بوده است! به نحوی که کل توالی خطی اسب ها با کشف « موروپوس » زیر سوال می رفته است، چرا که « موروپوس » خارج از الگوی مورد ادعای تکامل شناسان در افزایش جثه و کاهش تعداد انگشتان بوده است!:
Image

کشف فسیل شبه اسب « موروپوس : Moropus » که در دوره ی « میوسن » می زیسته و به صورت « چند انگشته » و بسیار بزرگتر از اسب های امروزی بوده است، یکی از موارد مهم خدشه وارد کننده به توالی فسیلی خطی اسب ها بوده است! به نحوی که کل توالی خطی اسب ها با کشف « موروپوس » زیر سوال می رفته است، چرا که « موروپوس » خارج از الگوی مورد ادعای تکامل شناسان در افزایش جثه و کاهش تعداد انگشتان بوده است!

Image

کشف فسیل شبه اسب « موروپوس : Moropus » که در دوره ی « میوسن » می زیسته و به صورت « چند انگشته » و بسیار بزرگتر از اسب های امروزی بوده است، یکی از موارد مهم خدشه وارد کننده به توالی فسیلی خطی اسب ها بوده است! به نحوی که کل توالی خطی اسب ها با کشف « موروپوس » زیر سوال می رفته است، چرا که « موروپوس » خارج از الگوی مورد ادعای تکامل شناسان در افزایش جثه و کاهش تعداد انگشتان بوده است!

به همین دلیل و در تاکتیکی به ظاهر حساب شده، تکامل شناسان به خصوص در مجامع آکادمیک، از توالی فسیلی شاخه ای به جای توالی فسیلی خطی استفاده می نمایند تا فسیل هایی را که نمی توانند به صورت متوالی و خطی به دنبال یکدیگر بیاورند، به صورت شاخه ای مجزا و موازی قرار دهند. در مورد توالی فسیلی اسب ها نیز به دلیل اشکالاتی که « موروپوس »(65) در توالی فسیلی خطی ایجاد می کرد، موجب گردید تا در مجامع آکادمیک، عمدتاً توالی شاخه ای اسب ها به جای آن ارایه گردد:(74)

Image

نمونه هایی از توالی های شاخه ای ارایه شده برای اسب ها

Image

نمونه ای از توالی ساده شده و کلی شاخه ای اسب ها که زیرکانه « موروپوس : Moropus » (از خانواده ی Chalicotheres) را در شاخه ای جدا از اسب ها قرار داده است.

بدین ترتیب در این تاکتیک، تکامل شناسان هر فسیل جدیدی را که کشف می نمایند و نمی توانند به صورت خطی در توالی فسیلی قرار دهند، سریعاً در توالی شاخه ای قرار داده و به صورت یک شاخه ی جداگانه و جدید قرار می دهند تا برای توالی فسیلی شاخه های قبلی مشکلی پیش نیاید! با این ترفند، آن ها به خیال خود راه گریزی برای فسیل های جدید کشف شده یافته اند تا در صورت مغایرت با توالی های قبلی، در شاخه ای جدید و مجزا قرار بگیرند و موجب از هم پاشیدن تئوری های قبلی تکامل شناسان نگردند.

برای مثال، با توجه به دردسرهایی که کشف فسیل « موروپوس : Moropus »(65) برای توالی فسیلی خطی اسب ها داشت و جثه ی بسیار بزرگ، انگشتان متعدد و ... « موروپوس »(65) مغایر با ادعاهای تکامل شناسان در مورد سیر تکالی اسب ها بود، تکامل شناسان « موروپوس » را در شاخه ای جداگانه و مجزا نسبت به اسب های امروزی قرار دادند تا بدین وسیله، توالی فسیلی اسب ها را به زعم خودشان حفظ نمایند!

اما این حرکات تکامل شناسان، چندان دردی از آنان دوا نمی کند! زیرا مجدداً سوالات و شبهات بی شماری در جلوی این توالی شاخه ای قرار می گیرد:

الف) در توالی شاخه ای اسب ها، باز هم مسئله ی غیر دقیق بودن و امکان بروز اشتباهات فاحش در تعیین سن فسیل ها بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک » وجود دارد(4و50) (به مقاله ی 4 از این سلسله مقالات، رجوع فرمایید) و با توجه به این مسئله، ابهامات و شبهات جدی در مورد زمان های ارایه شده برای فسیل های مندرج در توالی فسیلی شاخه ای نیز وجود دارد که البته این اشکال، یک اشکال کلیدی و تأثیر گذار است.

ب) در مورد هر فسیلی که تکامل شناسان در توالی فسیلی شاخه ای به آن استناد می کنند، باز هم بسیاری از شبهات و علامت سوال هایی که در توالی فسیلی خطی مطرح است، در توالی فسیلی شاخه ای نیز مطرح می شود! برای مثال در مورد فسیل های توالی فسیلی شاخه ای نیز این سوال مطرح می شودکه از کجا معلوم آن چه که تکامل شناسان در توالی فسیلی شاخه ای به عنوان یک گونه ی جداگانه نام می برند، یک نژاد منقرض شده از گونه های دیگر شناخته شده نباشد؟! چه تضمینی وجود دارد که فسیل مذکور، یک جانور مبتلا به انواع بیماری های ژنتیکی یا هورمونی از گونه های شناخته شده، نباشد؟! از کجا معلوم فسیل نامبرده، فسیل جانوران نابالغ، نوزاد یا جوان از گونه های شناخته شده، نباشد؟! چه تضمینی وجود دارد که فسیل مذکور، مربوط به یک جانور « هیبرید (دو رگه) » از گونه های شناخته شده، نباشد؟! از کجا معلوم ....؟!!!

ج) توالی های فسیلی شاخه ای، شواهد به مراتب سست تری برای فرضیه ی تکامل هستند؛ چرا که مفهوم گونه های « حد واسط » که تکامل شناسان به وفور از آن ها در جهت اثبات ادعاهایشان استفاده می کنند، اصولاً بیشتر در توالی های فسیلی خطی، قابلیت مانور دادن و اتکا دارند؛ چرا که در توالی های خطی، سیر تغییرات به ظاهر منطقی تر در طی زمان ایجاد می شود و باورپذیرتر است؛ حال آن که در توالی های شاخه ای، اصولاً جای خالی بسیاری از فسیل های « حد واسط »، احساس می شود!!! در واقع، شاخه های توالی فسیلی شاخه ای، اصولاً تنها بر روی کاغذ کتاب ها و مجلات مربوط به تکامل شناسان منشعب می گردند و شواهد و مدارک چنذانی از وجود فسیل های انشعابی در طبیعت، موجود نیست!!!

Image

یکی از نقاط ضعف بزرگ توالی های شاخه ای! در توالی های شاخه ای، اصولاً جای خالی بسیاری از فسیل های « حد واسط »، احساس می شود!!! در واقع، شاخه های توالی فسیلی شاخه ای، اصولاً تنها بر روی کاغذ کتاب ها و مجلات مربوط به تکامل شناسان منشعب می گردند و شواهد و مدارک چندانی از وجود فسیل های انشعابی در طبیعت، موجود نیست!!! دایره های قرمز رنگ، مناطقی هستند که بر روی کاغذ، تکامل شناسان از آن ها به عنوان محل انشعاب نام برده اند، حال آن که در بسیاری از موارد، فسیل های حد واسطی که نشان دهد واقعاً محل های نامبرده، محل انشعاب بوده اند، تا کنون کشف نشده اند!!! بدین ترتیب ادعای تکامل شناسان در این خصوص، فاقد پشتوانه است!
Image

یکی از نقاط ضعف بزرگ توالی های شاخه ای! در توالی های شاخه ای، اصولاً جای خالی بسیاری از فسیل های « حد واسط »، احساس می شود!!! در واقع، شاخه های توالی فسیلی شاخه ای، اصولاً تنها بر روی کاغذ کتاب ها و مجلات مربوط به تکامل شناسان منشعب می گردند و شواهد و مدارک چندانی از وجود فسیل های انشعابی در طبیعت، موجود نیست!!! دایره های قرمز رنگ، مناطقی هستند که بر روی کاغذ، تکامل شناسان از آن ها به عنوان محل انشعاب نام برده اند، حال آن که در بسیاری از موارد، فسیل های حد واسطی که نشان دهد واقعاً محل های نامبرده، محل انشعاب بوده اند، تا کنون کشف نشده اند!!! بدین ترتیب ادعای تکامل شناسان در این خصوص، فاقد پشتوانه است!

بدین ترتیب می توان از این انشعاب های موجود در توالی فسیلی شاخه ای اسب ها، به عنوان توالی های کاغذی نام برد؛ چرا که فقط بر روی کاغذ این انشعابات رسم می شوند و شواهد چندانی از آن ها، به خصوص در محل انشعابات، در عالم طبیعت در دست نیست!!!

البته این مسئله تنها به توالی فسیلی اسب ها مربوط نمی شود، بلکه توالی های شاخه ای دیگر نیز دقیقاً همین مشکل را دارند و تنها بر روی کاغذ وجود دارند! برای مثال، تصویر زیر که از یک ویژه نامه ی نشریه ی « TIME » انتخاب شده است، توالی شاخه ای اجدادی انسان! را نشان می دهد (البته به زعم تکامل شناسان!)(75). در این توالی نیز شاخه های مختلفی از تنه ی اصلی منشعب شده است، اما هیچ شواهد فسیلی برای آغاز انشعاب ها، تاکنون کشف نگردیده است!(75) جالب تر این که در تصویر نیز به این مسئله اذعان شده است که حتی در تنه ی اصلی محل آغاز تمامی انشعاب ها که تصویر از آن با عنوان « جد مشترک : Common Ancestor » یاد می کند، نیز هیچ فسیلی کشف نشده است(75) (کادر زرد رنگ)(75)!!!:

Image

تصویر فوق که از یک ویژه نامه ی نشریه ی « TIME » انتخاب شده است، توالی شاخه ای اجدادی انسان! را نشان می دهد (البته به زعم تکامل شناسان!). در این توالی نیز شاخه های مختلفی از تنه ی اصلی منشعب شده است، اما هیچ شواهد فسیلی برای آغاز انشعاب ها، تاکنون کشف نگردیده است (دایره های آبی رنگ)! جالب تر این که در تصویر نیز به این مسئله اذعان شده است که حتی در تنه ی اصلی محل آغاز تمامی انشعاب ها که تصویر از آن با عنوان « جد مشترک : Common Ancestor » یاد می کند، هنوز نیز هیچ فسیلی کشف نشده است (کادر زرد رنگ)!!!

بدین ترتیب، توالی فسیلی شاخه ای نه تنها نتوانسته مشکلات توالی فسیلی خطی را حل کند، بلکه مشکلات و ابهامات بیشتری را به همراه آورده است؛ به نحوی که مشکل عدم یافتن توالی های حد واسط در محل انشعاب ها، مسئله را پیچیده تر می نماید!

به همین دلیل، تکامل شناسان هنوز از توالی خطی و شاخه ای در کنار یکدیگر بهره می برند! البته در مجلات عام و غیر آکادمیک، ارجحیت استفاده با توالی خطی است؛ چرا که باورپذیرتر می باشد؛ اما در مجلات آکادمیک، بیشتر از توالی فسیلی شاخه ای استفاده می شود تا وجود فسیل هایی همچون فسیل « موروپوس »(65)، به نحوی توجیه گردد! که البته همان گونه که گفتیم، باز هم سوالات متعددی در مقابل این نوع توالی ها وجود دارد و شاید بتوان گفت که از جهاتی سوالات و ابهامات بیشتری در مقابل آن ها ملاحظه می گردد!!!

با این اوصاف، توالی های شاخه ای اسب ها نیز نه تنها مشکلات پیش روی توالی خطی اسب ها را رفع نمی کند، بلکه خود مشکلات جدیدی را به همراه می آورد و به همین دلیل، قابلیت استناد چندانی ندارد.

د) اما نکته ای که میخ آخر را بر تابوت توالی فسیلی اسب ها و بالاخص توالی شاخه ای اسب ها می زند، مطالعه ی فسیل های شبه اسب های نامبرده بر اساس شباهت ها و تفاوت های موجود در DNA (مولکول حاوی اطلاعات وراثتی) آن ها است!(76) این روش که به روش « DNA قدیمی : Ancient DNA » موسوم است(76)، روشی جدید در مطالعات فسیل شناختی است که در طی آن ها، محتویات ژنتیکی موجود در مولکول وراثتی DNA به دست آمده از فسیل ها را استخراج نموده و با به کارگیری تکنیک های مهندسی ژنتیک، ساختار ژنتیکی بخش هایی از ژن موجود زنده ی صاحب فسیل را تخمین زده و به مقایسه ی آن با ساختار ژنتیکی سایر فسیل ها و موجودات زنده ی کنونی می پردازند.(76) این روش که به عنوان یک روش جدید به مطالعات دیرینه شناسی وارد شده است، از روش مقایسه ی ظاهری فسیل ها به مراتب دقیق تر می باشد، هر چند که این روش جدید نیز کامل نبوده و مشکلات، ابهامات و فاکتورهای مداخله گر بسیاری دارد(77) که در مقالات آتی به آن خواهیم پرداخت؛ اما قدر مسلم، از روش مقایسه ی ظاهری فسیل ها، دقت بیشتری دارد.

نکته ی بسیار جالب این که در طی تحقیقات انجام شده در 10 سال اخیر، مشخص شده است که بر اساس مطالعات مبتنی بر « DNA قدیمی : Ancient DNA »، بسیاری از توالی های شاخه ای و درخت های فیلوژنتیک (درخت هایی که بنابر ادعای تکامل شناسان، قرابت ژنتیکی گونه ها را نشان می دهند) که قبلاً بر اساس ساختار ظاهری اسکلتی تقسیم بندی می شدند، از اساس دچار اشکال و ابهام بوده و الگوهای به دست آمده در توالی های شاخه ای بر اساس روش « DNA قدیمی : Ancient DNA »، تفاوت های جدی و فاحشی با الگوهای توالی های شاخه ای مبتنی بر روش های قدیمی تر مبتنی بر ساختار ظاهری فسیل ها دارد!!!(78) نکته ی جالب این که به دلیل تأکید زیاد تکامل شناسان بر توالی فسیلی اسب ها و اهمیت زیاد این توالی در ادعاهای تکامل شناسان، بیشترین حجم مطالعات مبتنی بر روش « DNA قدیمی : Ancient DNA » در سال های اخیر، بر روی توالی فسیلی اسب ها انجام شده(78) و یافته های جدید، روز به روز و بیشتر و بیشتر، تناقضات و اشکالات توالی ها و درخت های فیلوژنتیک مبتنی بر ظاهر و آناتومی فسیل ها را نشان می دهند!!!

Image

اطلاعات وراثتی بیشتر موجودات زنده، در درون مولکول های DNA که به صورت مارپیچ دو رشته ای بسیار طویل هستند، ذخیره می گردد.

Image

بر اساس مطالعات مبتنی بر « DNA قدیمی : Ancient DNA »، بسیاری از توالی های شاخه ای و درخت های فیلوژنتیک (درخت هایی که بنابر ادعای تکامل شناسان، قرابت ژنتیکی گونه ها را نشان می دهند) که قبلاً بر اساس ساختار ظاهری اسکلتی تقسیم بندی می شدند، از اساس دچار اشکال و ابهام بوده و الگوهای به دست آمده در توالی های شاخه ای بر اساس روش « DNA قدیمی : Ancient DNA »، تفاوت های جدی و فاحشی با الگوهای توالی های شاخه ای مبتنی بر روش های قدیمی تر مبتنی بر ساختار ظاهری فسیل ها دارد!!! نکته ی جالب این که به دلیل تأکید زیاد تکامل شناسان بر توالی فسیلی اسب ها و اهمیت زیاد این توالی در ادعاهای تکامل شناسان (مشخص شده با خطوط آبی رنگ)، بیشترین حجم مطالعات مبتنی بر روش « DNA قدیمی : Ancient DNA » در سال های اخیر، بر روی توالی فسیلی اسب ها انجام شده و یافته های جدید، روز به روز و بیشتر و بیشتر، تناقضات و اشکالات توالی ها و درخت های فیلوژنتیک مبتنی بر ظاهر و آناتومی فسیل ها را نشان می دهند!!!

Image

بر اساس مطالعات مبتنی بر « DNA قدیمی : Ancient DNA »، بسیاری از توالی های شاخه ای و درخت های فیلوژنتیک (درخت هایی که بنابر ادعای تکامل شناسان، قرابت ژنتیکی گونه ها را نشان می دهند) که قبلاً بر اساس ساختار ظاهری اسکلتی تقسیم بندی می شدند، از اساس دچار اشکال و ابهام بوده و الگوهای به دست آمده در توالی های شاخه ای بر اساس روش « DNA قدیمی : Ancient DNA »، تفاوت های جدی و فاحشی با الگوهای توالی های شاخه ای مبتنی بر روش های قدیمی تر مبتنی بر ساختار ظاهری فسیل ها دارد!!! نکته ی جالب این که به دلیل تأکید زیاد تکامل شناسان بر توالی فسیلی اسب ها و اهمیت زیاد این توالی در ادعاهای تکامل شناسان (مشخص شده با خطوط آبی رنگ)، بیشترین حجم مطالعات مبتنی بر روش « DNA قدیمی : Ancient DNA » در سال های اخیر، بر روی توالی فسیلی اسب ها انجام شده و یافته های جدید، روز به روز و بیشتر و بیشتر، تناقضات و اشکالات توالی ها و درخت های فیلوژنتیک مبتنی بر ظاهر و آناتومی فسیل ها را نشان می دهند!!!

Image

بر اساس مطالعات مبتنی بر « DNA قدیمی : Ancient DNA »، بسیاری از توالی های شاخه ای و درخت های فیلوژنتیک (درخت هایی که بنابر ادعای تکامل شناسان، قرابت ژنتیکی گونه ها را نشان می دهند) که قبلاً بر اساس ساختار ظاهری اسکلتی تقسیم بندی می شدند، از اساس دچار اشکال و ابهام بوده و الگوهای به دست آمده در توالی های شاخه ای بر اساس روش « DNA قدیمی : Ancient DNA »، تفاوت های جدی و فاحشی با الگوهای توالی های شاخه ای مبتنی بر روش های قدیمی تر مبتنی بر ساختار ظاهری فسیل ها دارد!!! نکته ی جالب این که به دلیل تأکید زیاد تکامل شناسان بر توالی فسیلی اسب ها و اهمیت زیاد این توالی در ادعاهای تکامل شناسان، بیشترین حجم مطالعات مبتنی بر روش « DNA قدیمی : Ancient DNA » در سال های اخیر، بر روی توالی فسیلی اسب ها انجام شده و یافته های جدید، روز به روز و بیشتر و بیشتر، تناقضات و اشکالات توالی ها و درخت های فیلوژنتیک مبتنی بر ظاهر و آناتومی فسیل ها را نشان می دهند!!!
البته در این میان، بیش از این که دانستن این مسئله اهمیت داشته باشد که کدام روش (روش مطالعه بر اساس ظاهر (آناتومی) یا روش مبتنی بر مطالعات DNA)، روش صحیح تر بررسی شباهت ها و تفاوت های اسب ها است، این مطلب اهمیت پیدا می کند که اصولاً بزرگترین معضل در مورد رسم درخت فیلوژنتیک اسب ها، عدم همخوانی و تفاوت های فاحش طبقه بندی آن ها بر اساس ظاهر (آناتومی) و طبقه بندی بر اساس DNA آن ها است! این مسئله، چالش بسیار بزرگی برای تکامل شناسان است؛ چرا که اگر ادعاهای آن ها صحیح می بود، اصولاً نمی بایست تفاوت های زیادی بین طبقه بندی بر اساس ظاهر (آناتومی) و طبقه بندی بر اساس DNA اسب ها وجود می داشت!!!

با توجه به این مسئله، در می یابیم که آن چه که امروزه در کتب و مجلات عمومی و تخصصی پیرامون تکامل، به عنوان توالی فسیلی اسب ها و سایر توالی های فسیلی، در حال ارایه به مخاطبان عام و خاص است، از سوی مطالعات جدید ژنتیکی مبتنی بر روش « DNA قدیمی : Ancient DNA »، در معرض نقد، آسیب، اشکال و ابهام جدی قرار گرفته است(78) و با مطالعات بیشتر، روز به روز اشتباه بودن و نامطمئن بودن توالی های فسیلی و درخت های فیلوژنتیک قبلی مبتنی بر ظاهر آناتومیک و ساختار فسیل ها، بیش از پیش مشخص می گردد.

اما نکته ی جالب و مهم این که علی رغم تعدد و فراوانی این کشفیات اخیر (که ما تنها به بخش کوچکی از آن ها اشاره نمودیم)، اکثر کتب و مجلات عمومی و تخصصی، در این زمینه، سکوت اختیار کرده اند و مخاطبان خود را در جریان این کشفیات قرار نمی دهند! حال آن که هر روز و هر شب در رسانه ها، مجلات و کتب، مطالب فراوانی پیرامون صحت!!! فرضیه ی تکامل و توالی های فسیلی مرتبط با آن می شنویم! بسیار جالب است که بدانیم، هنوز که هنوز است، همان توالی های فسیلی قبلی و همان درخت های فیلوژنتیک سابق، با همان اتکایشان به ساختار ظاهری فسیل ها، در کتب و رسانه های جمعی ارایه می گردند تا کماکان سیاست فریب مخاطب، با موفقیت تمام ادامه یابد!!!


جمع بندی پیرامون توالی فسیلی اسب ها

توالی فسیلی اسب ها، یکی از مهم ترین دستاویز های تکامل شناسان در جهت اشاعه و ترویج ادعاهایشان می باشد و این مهم، مسئله ای است که زیست شناسان نیز به آن اذعان دارند: (79)
Image

توالی فسیلی اسب ها، یکی از مهم ترین دستاویز های تکامل شناسان در جهت اشاعه و ترویج ادعاهایشان می باشد.

به همین دلیل، تلاش های بسیاری در جهت ترویج، اشاعه و برجسته سازی این توالی فسیلی در مجلات، کتب و رسانه های عمومی صورت گرفته است.

اما بر اساس نکاتی که ذکر شد، توالی فسیلی اسب ها، با ابهامات، سوالات و اشکالات جدی رو به رو است! ایرادات و عدم دقت روش زمان سنجی رادیومتریک در تخمین طول عمر فسیل ها(4و50)، نادیده گرفتن تفاوت های موجود در بین اسب های امروزی همچون تفاوت های جثه ای موجود در نژاد های مختلف، عدم توجه به وجود و شیوع بیماری هایی همچون آکرومگالی(25)، پلی داکتیلی(27) و ... در اسب ها و شبه اسب ها، نادیده گرفتن وجود جانوران هیبرید (دورگه) همانند قاطرها(44) و ...، عدم توجه به وجود جانورانی با اسکلت های مشابه همچون تاپیرها(64) و ...، عدم اشاره به جانوران منقرض شده ای همچون « موروپوس »(65) که توالی خطی فسیلی را به هم می زنند، عدم کشف فسیل های حد واسط در محل انشعاب توالی های شاخه ای و از همه مهم تر، کشفیات انجام شده در حوزه ی ژنتیک از جمله روش « DNA قدیمی : Ancient DNA » که موجب بر هم ریختن بخش عمده ای از توالی های فسیلی قبلی شده است(78)، و ... همگی درستی ادعاهای تکامل شناسان را در مورد دقت علمی و صحت بالای توالی فسیلی اسب ها رد می نماید!!!

بدین ترتیب، این توالی فسیلی که همواره تکامل شناسان از آن به عنوان یکی از مستحکم ترین شواهد ادعاهایشان یاد می کنند، به وضوح رد شده و زیر سوال می رود! بالطبع با زیر سوال رفتن این توالی فسیلی (اعم از خطی و شاخه ای)، سایر ادعاهای تکامل شناسان پیرامون بقیه ی فسیل ها نیز با علامات سوال، ابهامات و اشکالات بیشتری مواجه خواهد بود! چرا که بقیه ی توالی های فسیلی، حتی کمتر از توالی فسیلی اسب ها، مورد توجه بوده و فسیل های مکشوفه ی کمتری از آن ها در دست می باشد! به قول ضرب المثل قدیمی، « چون که صد آمد، نود هم پیش ما است! »! یعنی با زیر سوال رفتن مهم ترین ادعا، ادعاهای ضعیف تر نیز زیر سوال می روند؛ به خصوص که بیش از 90 درصد شواهد و مدارکی که علیه توالی فسیلی اسب ها ارایه گردید، در مورد بقیه ی توالی ها نیز صدق می کند!


منابع و مآخذ


74 -
http://palaeos.com/phylogeny/evolutiona ... ionary.htm
و
http://creationwiki.org/Horse_evolution
و
http://www.pleasantvalleyhorsefarm.com/ ... evolution/
و
ncse.com/files/pub/CEJ/pdfs/CEJ_16.pdf‎

75 -
http://www.theistic-evolution.com/transitional.html

76 -
http://www.answers.com/topic/ancient-dna
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Ancient_DNA
و
Orlando L, Metcalf J, Alberdi MT, Telles-Antunes M, Bonjean D, Otte M, Martin F, Eisenmann V, Mashkour M, Morello F, Prado JL, Salas-Gismondi R, Shockey BJ, Wrinn PJ, Vasil’ev SK, Ovodov ND, Cherry MI, Hopwood B, Male D, Austin JJ, Hänni C, Cooper A. Revising the recent evolutionary history of equids using ancient DNA. Proc. Natl. Acad. Sci. USA 106(51):21754-21759 (2009).
و
Geigl E. M. and Grange T. (2012) Eurasian wild asses in time and space: Morphological versus genetic diversity. Ann Anat. 194:88-102.
و
WEINSTOCK, JACO et al. 2005 "Evolution, Systematics, and Phylogeography of Pleistocene Horses in the New World: A Molecular Perspective" PLoS Biol 3(8): e241.

77 -
Gilbert M,; Bandelt H,; Hofreiter M,; Barnes I. Assessing ancient DNA studies. Trends Ecol Evol 2005;20:541-544.
و
http://www.answers.com/topic/ancient-dna
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Ancient_DNA

78 -
Orlando L, Metcalf J, Alberdi MT, Telles-Antunes M, Bonjean D, Otte M, Martin F, Eisenmann V, Mashkour M, Morello F, Prado JL, Salas-Gismondi R, Shockey BJ, Wrinn PJ, Vasil’ev SK, Ovodov ND, Cherry MI, Hopwood B, Male D, Austin JJ, Hänni C, Cooper A. Revising the recent evolutionary history of equids using ancient DNA. Proc. Natl. Acad. Sci. USA 106(51):21754-21759 (2009).
و
Geigl E. M. and Grange T. (2012) Eurasian wild asses in time and space: Morphological versus genetic diversity. Ann Anat. 194:88-102.
و
WEINSTOCK, JACO et al. 2005 "Evolution, Systematics, and Phylogeography of Pleistocene Horses in the New World: A Molecular Perspective" PLoS Biol 3(8): e241.

79 -
Orlando L, Metcalf J, Alberdi MT, Telles-Antunes M, Bonjean D, Otte M, Martin F, Eisenmann V, Mashkour M, Morello F, Prado JL, Salas-Gismondi R, Shockey BJ, Wrinn PJ, Vasil’ev SK, Ovodov ND, Cherry MI, Hopwood B, Male D, Austin JJ, Hänni C, Cooper A. Revising the recent evolutionary history of equids using ancient DNA. Proc. Natl. Acad. Sci. USA 106(51):21754-21759 (2009).
و
WEINSTOCK, JACO et al. 2005 "Evolution, Systematics, and Phylogeography of Pleistocene Horses in the New World: A Molecular Perspective" PLoS Biol 3(8): e241.

=========================
منابع و مآخذ جزء پنجم قسمت دوم



48 -
Orlando L, Metcalf J, Alberdi MT, Telles-Antunes M, Bonjean D, Otte M, Martin F, Eisenmann V, Mashkour M, Morello F, Prado JL, Salas-Gismondi R, Shockey BJ, Wrinn PJ, Vasil’ev SK, Ovodov ND, Cherry MI, Hopwood B, Male D, Austin JJ, Hänni C, Cooper A. Revising the recent evolutionary history of equids using ancient DNA. Proc. Natl. Acad. Sci. USA 106(51):21754-21759 (2009).
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Evolution_of_the_horse

49 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Evolution_of_the_horse
و
http://chem.tufts.edu/science/evolution ... lution.htm
و
http://www.answers.com/topic/horse

50 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
و
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J.,Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.
و
http://news.stanford.edu/news/2010/augu ... 82310.html
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.

51 -
http://www.answers.com/topic/shetland-pony
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Shetland_Pony

52 -
http://www.answers.com/topic/falabella
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Falabella

53 -
http://www.answers.com/topic/dutch-heavy-draft
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Dutch_Heavy_Draft
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Belgian_horse
و
http://www.answers.com/topic/belgian-horse

54 -
http://www.answers.com/topic/donkey
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Donkey

55 -
http://www.answers.com/topic/zebra
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Zebra

56 -
http://www.answers.com/topic/onager
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Onager

57 -
http://animals.nationalgeographic.com/a ... oelacanth/
و
http://ngm.nationalgeographic.com/2011/ ... canth-text
و
http://www.answers.com/topic/coelacanth
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Coelacanth

58 -
Carstanjen B, Abitbol M, Desbois C. Bilateral Polydactyly in a foal. J. Vet. Sci. 2007, 8 (2) : 201-3.
و
Stanek, C; Hantak, E: Bilateral atavistic polydactyly in a colt and its dam. Source: Equine Vet J. 1986; 18(1):76-79.
و
http://www.messybeast.com/poly-species.html

59 -
http://www.equinestudies.org/evolution_ ... 8_pdf2.pdf

60 -
karlshuker.blogspot.com/2013_10_01_archive.html
و
http://www.pinterest.com/olilag/teratology/

61 -
Stanek, C; Hantak, E: Bilateral atavistic polydactyly in a colt and its dam. Source: Equine Vet J. 1986; 18(1):76-79.

62 -
http://www.karatenmotion.com/images/.c/ ... ctyly.html
و
midwestrocklobster.blogspot.com/2005_07_01_archive.html‎

63 -
http://www.answers.com/topic/horse-teeth
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Horse_teeth

64 -
http://www.answers.com/topic/tapir
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Tapir
و
tapirgallery.blogspot.com/2008/07/bairds-tapir-skeleton.html
و
http://www.karencarr.com/portfolio-imag ... eleton/180

65 -
http://www.answers.com/topic/moropus
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Moropus

66 -
http://www.answers.com/topic/dodo
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Dodo

67 -
http://www.answers.com/topic/ostrich
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Ostrich

68 -
http://www.answers.com/topic/emu
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Emu

69 -
http://www.answers.com/topic/nicobar-pigeon
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Nicobar_Pigeon

70 -
http://www.answers.com/topic/tiktaalik
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Tiktaalik

71 -
Niedźwiedzki G., Szrek P., Narkiewicz K., Narkiewicz M., Ahlberg P.E., 2010 - Tetrapod trackways from the early Middle Devonian period of Poland, Nature, 463, 43-48.
و
http://www.answers.com/topic/tiktaalik
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Tiktaalik

72 -
http://www.answers.com/topic/kiwi
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Kiwi

73 -
http://www.messybeast.com/brachycephaly.htm
و
http://www.icatcare.org/advice/cat-heal ... ted-breeds
و
http://vetbook.org/wiki/cat/index.php/B ... c_syndrome
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضيه تكامل داروين منطقه ممنوعه -جزء پنجم: قسمت چهارم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 1:46 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 4)

بسم الله الرحمن الرحیم

2 - توالی فسیلی انسان ساها (هومینیدها)

یکی دیگر از توالی های فسیلی که به وفور از سوی تکامل شناسان مورد استفاده قرار می گیرد، توالی فسیلی انسان ساها « هومینید : Homind » ها است.(81) این توالی فسیلی نیز به عنوان یک توالی فسیلی مشهور از سوی تکامل شناسان ارایه می گردد و شاید بتوان گفت که یکی از معروف ترین و پرکاربرد ترین توالی های فسیلی در عرصه های رسانه ای، کتب و مجلات عام و خاص می باشد.(81) مخاطبان محترم، به وفور و به تواتر، توالی های فسیلی زیر را ملاحظه نموده اند:

Image
توالی فسیلی خطی جمجمه های مربوط به « انسان ساها : Hominids » ، که سیر تکامل انسان را طبق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد.

Image
تصاویر بازسازی شده از توالی فسیلی خطی « انسان ساها : Hominids » ، که سیر تکامل انسان را طبق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد.

توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(81) نیز همانند « توالی فسیلی اسب ها »، عمدتاً به دو صورت « توالی فسیلی خطی »(82) و « توالی فسیلی شاخه ای »(83) نمایش داده می شود که توالی خطی عمدتاً در مجلات، کتب و رسانه های مربوط به مخاطب عام، و توالی شاخه ای عمدتاً در مجامع آکادمیک ارایه می گردد.

در توالی فسیلی خطی که برای مخاطب عام بسیار باورپذیر می نماید، فسیل ها و تصاویر بازسازی شده ای از « انسان ساها : Hominids » به ترتیب نمایش داده می شوند. به نحوی که توالی فسیلی خطی، از یک میمون اولیه، شروع شده و با زنجیره ای از فسیل های موسوم به « انسان ساها : Hominids » که شامل انواع « جنوبی کپی : Australopithecus » و « پرامردم : Paranthropus » و ... هستند، ادامه یافته و به انسان امروزی ختم می شود!!!(82) در این توالی، تکامل شناسان تاکید ویژه ای بر تغییرات فرم جمجمه ها، خمیدگی قامت و تغییرات آن، تغییرات انگشتان و ... می نمایند تا این توالی را به خصوص برای مخاطبان عام، باورپذیرتر نمایند!(81)

به دلایل متعدد، توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(81)، به عنوان یک توالی فسیلی استراتژیک شناخته می شود. از یک سو، ظاهر این توالی فسیلی، بسیار جذاب و متقاعد کننده به نظر می رسد؛ از سوی دیگر، به دلیل اهمیت خاص این توالی فسیلی در بحث خلقت انسان، و تبعات و نتایج علمی، مذهبی، سیاسی و فرهنگی حاصل از پذیرش یا عدم پذیرش این توالی، توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(81)، به شدت از سوی تکامل شناسان و حامیان سکولار و لائیک آن ها مورد اشاعه و ترویج قرار می گیرد؛ به همین دلیل، نقد این توالی از اهمیت بسیاری برخوردار است.

لازم به ذکر است که به منظور پرهیز از اطاله ی کلام و تکرار مباحث قبلی، بجز در برخی موارد، بسیار خلاصه و تیتروار به نقد این توالی فسیلی می پردازیم؛ چرا که بسیار از نقدهای وارده بر « توالی فسیلی اسب ها »(48) که قبلاً مورد بحث قرار گرفت، بر توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(81) نیز مترتب می باشد!:

1 - اولین ایراد وارده به توالی فسیل های « انسان ساها : Hominids »(81)، غلط و ناصحیح بودن یا ابهام داشتن زمان های مربوط به فسیل های کشف شده است. همان گونه که در قسمت 4 این سلسله مقالات ذکر کردیم، طول عمر فسیل های مکشوفه عمدتاً بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » محاسبه شده است.(4و50) متاسفانه طول عمرهای محاسبه شده بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر این فرض قدیمی که سرعت « واپاشی هسته ای : Radiactive Decay » برای هر عنصر ثابت بوده و تحت تاثیر فاکتورهای محیطی نیست، محاسبه شده است؛(4و50) اما همان گونه که در قسمت 4 این سلسله مقالات ملاحظه کردید، در طی 10 سال اخیر شواهد متعدد و متقنی ارایه شده است که نشان می دهد بر خلاف مفروضات قبلی، که سرعت « واپاشی هسته ای : Radiactive Decay » را ثابت و فاقد تأثیرپذیری از شرایط محیطی می دانستند، این سرعت، تحت تأثیر فشار محیط، وضعیت شیمیایی محیط و حتی فعالیت شراره های خورشیدی قرار دارد!(4و50) با توجه به این که فسیل های کشف شده در مکان های گوناگون از نظر حضور در شرایط مختلف محیطی، از جمله فشار و محیط شیمیایی و اثر شراره های خورشیدی و ... با یکدیگر متفاوت می باشند، می بایست تأثیرات محیطی نامبرده، مورد توجه قرار گرفته و طول عمر هر فسیل بر اساس شرایط محیطی محاسبه شود که البته با توجه به این که ما فعلاً اطلاعات کافی و دقیقی از شرایط فشار و شراره های خورشیدی بر فسیل های مختلف نداریم، عملاً محاسبه ی دقیق طول عمر فسیل ها فعلاً غیر ممکن می باشد! علی رغم وجود شواهد متقن در این زمینه (برای دستیابی به شواهد و مستندات علمی این مسئله، به مقاله ی 4 از همین سلسله مقالات رجوع فرمایید)(4و50)، متاسفانه تکامل شناسان در این مباحث، سیاست سکوت و بایکوت و فریب را در پیش گرفته و کماکان طول عمر فسیل ها را بر اساس مفروضات غلط قبلی محاسبه می نمایند و به خورد مخاطب می دهند!!!(4و50)

در مورد توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(81)، این امر ممکن است موجب اغتشاشات و به هم ریختگی شدید در این توالی شود! چرا که آن فسیلی که تکامل شناسان مدعی بودند مربوط به 10 میلیون سال قبل بوده، بعید است که واقعاً مربوط به 10 میلیون سال قبل باشد و آن فسیل 8 میلیون ساله، واقعاً 8 میلیون ساله باشد!!!

با توجه به اشتباهات محاسباتی فاحش بالقوه ی موجود در روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، آن فسیل 8 میلیون ساله، ممکن است در اصل، عمر 12 میلیون ساله داشته و فسیل 10 میلیون ساله ی مورد ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل »، در عالم واقع تنها 4 میلیون سال قدمت داشته باشد!!!(4و50) با این اوصاف، ادعاهای قبلی « تکامل شناسان » که فسیل اشتباهاً محاسبه شده ی 10 میلیون ساله شان را جد و نیای فسیل اشتباهاً 8 میلیون سال محاسبه شده، می پنداشتند، از بیخ و بن غلط و ناصحیح می گردد!!! (4و50):

Image

آن چه که محاسبات اشتباه بر سر توالی فسیل ها می آورد!؛ تصویر سمت چپ، یکی از تصاویری است که طرفداران تکامل بر اساس محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » که تاکنون استفاده می شده است، سازمان داده اند. بر اساس این نوع محاسبات، فسیل ها را بر اساس قدمتی که محاسبه نموده اند، چینش داده تا از آن ها به عنوان شاهدی بر مدعای خود بهره بگیرند. تصویر سمت راست: با توجه به وجود تناقضات و اشتباهات فاحش در زمان سنجی رادیواکتیو (از جمله محاسبه ی طول عمر 8/5 میلیون سال برای نمونه ای که فقط 11 سال از عمر آن می گذشته است!!!)(4و50)، بسیار محتمل است که طول عمر حقیقی فسیل های مذکور، با آن چه تکامل شناسان ادعای آن را دارند، تفاوت عمده داشته باشد! با این اوصاف توالی زمانی فسیل های مذکور تغییر کرده و این شواهد مورد استفاده ی تکامل شناسان نیز زیر سوال می رود!!!

بررسی یک شبهه ی احتمالی: در این بخش از سخنان ما، ممکن است طرفداران فرضیه ی تکامل این اشکال را به ما وارد نمایند که حتی در صورت بروز اشتباهات محاسباتی در محاسبه ی طول عمر سنگواره ی کشف شده از یک کشور یا قاره ی خاص، با بررسی فسیل های مشابه از همان گونه ی خاص جانوری که در کشور یا قاره ی دیگری کشف می گردد، می توان بر اشتباهات محاسباتی غلبه نمود و با میانگین گرفتن از سنین محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » فسیل های مختلف کشف شده از یک نوع جانور زنده (برای مثال دایناسور) که در قاره های مختلفی کشف شده اند، می توان بر اشتباهات محاسباتی فائق آمد!

این سخن گرچه در وهله ی اول، جالب به نظر می رسد، اما در کل صحیح نیست! زیرا اولاً تعدد نمونه ها، اشتباهات محاسباتی را به حداقل می رساند، اما تا حد صفر کاهش نمی دهد. ثانیاً نکته ی بسیار مهمی که به خصوص در مورد فسیل « انسان ساها : Hominids »(81) وجود دارد، این است که فسیل های کشف شده و منسوب شده به « انسان ساها : Hominids »(81)، فراوانی چندانی در طبیعت ندارند و بعضاً از برخی به اصطلاح « هومینید ها »، تنها 1 یا 2 فسیل به دست آمده است و تعداد فسیل های مکشوف شده از اکثر « انسان ساها : Hominids »، نیز به تعداد انگشتان دست، نمی رسد! به عنوان نمونه، فسیل هایی همچون فسیل منسوب به جانوران به اصطلاح « انسان سا : Hominid » ی موسوم به « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali »(84)، « کنیا مردم پخت رخ : Kenyanthropus platyops »(85) و ... فقط و فقط در حد یک نمونه فسیل کشف شده یا حتی فقط بخش کوچکی از یک فسیل کشف شده را شامل می شده اند و کاشفان آن ها تنها بر اساس همان یک نمونه فسیل کشف شده، دست به محاسبه ی طول عمر آن ها زده اند!!! نمونه های دیگری شامل « جنوبی کپی سدیبا : Australopithecus sediba »(86) نیز تنها شامل دو نمونه فسیل بوده است!(86) و جالب این که کاشفان آن ها نیز مبنای محاسبات خود را، تنها همین نمونه های اندک، قرار داده اند!!! بدین ترتیب نمی توان طول عمر چندین فسیل منسوب به یک نوع « هومینید »(89) را محاسبه کرده و میانگین آن ها را ملاک قرار داد!!! چرا که تعداد فسیل های مکشوفه از اکثر « هومینید ها » (بجز برخی از آن ها مانند نئاندرتال(87) و کرومانیون(88))، بسیار کم بوده و به حد انگشتان دست هم نمی رسد!!!

در ضمن این نکته را باید به خاطر داشت که اکثر فسیل های کشف شده ی منسوب به « انسان ساها : Hominids »(89)، عمدتاً در نواحی محدود و معدودی کشف شده اند.(75) جالب تر این که فسیل های « انسان ساها : Hominids » که از سوی تکامل شناسان در یک گونه طبقه بندی شده اند(75)، اکثراً و عمدتاً در نواحی نزدیک به یکدیگر کشف شده اند و « انسان ساها : Hominids » منسوب به گونه های متفاوت، در نقاط متفاوتی کشف گردیده اند!(75) این مسئله، مشکلات ناشی از محاسبه ی طول عمرها بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک »(4و50) را دوچندان می کند؛ چرا که فسیل های منسوب شده به یک گونه، که در طبیعت نیز در محل های نزدیک به یکدیگر و مجاور هم کشف شده اند، احتمالاً شرایط محیطی مشابهی را تجربه کرده اند و فسیل های کشف شده در نقاط دیگر، شرایط محیطی متفاوتی را پشت سر گذاشته اند؛ به همین دلیل اتکا به روش زمان سنجی رادیومتریک که تحت تأثیر شرایط محیط است، در این خصوص می تواند مشکل زا باشد. زیرا از یک سو، ارزش میانگین گرفتن از طول عمرهای محاسبه شده برای یک گونه ی « هومینید » را کاهش داده و از سوی دیگر، امکان مقایسه ی طول عمرهای فسیل های منسوب به دو گونه ی متفاوت را سخت تر می نماید! ذکر یک مثال در این زمینه می تواند راهگشا باشد:

عمده ی فسیل های کشف شده از « انسان سا : Hominid »(89) موسوم به « جنوبی کپی آفریقایی : Australopithecus africanus »(90) در کشور آفریقای جنوبی و جنوب قاره ی آفریقا کشف شده اند و طول عمر آن ها بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک »، حدود 2/5 میلیون سال قبل تخمین زده شده است.(75) به علت کشف همه ی این فسیل ها در جنوب قاره ی آفریقا، برخی شرایط محیطی همچون « دما، فاصله از خط استوا و در نتیجه میزان تماس با شراره های خورشیدی و ... »، برای این فسیل مشابه بوده و البته تعدادی از شرایط محیطی همچون فشار صخره های محل کشف فسیل ها، برای این فسیل ها تا حدی متفاوت بوده است. با عنایت به این موضوع و با توجه به مطالبی که در قسمت 4 این سلسله مقالات در مورد اثر عوامل محیطی بر طول عمرهای محاسبه شده به روش زمان سنجی رادیومتریک گفته شد(4و50)، اگر بخواهیم از اشتباهات محاسباتی ناشی از تآثیر عوامل مختلف بر طول عمرهای محاسبه شده ی این فسیل ها به روش زمان سنجی رادیومتریک بکاهیم، باز هم میانگین گرفتن از طول عمرهای محاسبه شده، کمک چندانی به ما نخواهد کرد!!! زیرا به دلیل کشف تمامی فسیل های « جنوبی کپی آفریقایی : Australopithecus africanus »(90) در کشور آفریقای جنوبی و جنوب قاره ی آفریقا، عوامل محیطی مشابهی بر این فسیل ها اثر گذاشته اند! و هر عامل محیطی که بر روی فسیل یک « جنوبی کپی آفریقایی : Australopithecus africanus »(90) موثر بوده، احتمالاً بر فسیل « جنوبی کپی آفریقایی : Australopithecus africanus »(90) دیگری که در نزدیکی های فسیل اول واقع شده است، نیز تأثیرگذار بوده است. به همین دلیل میانگین گرفتن از عمر این فسیل های مجاور، دردی را دوا نمی کند و نمی توان از آن برای غلبه کردن بر فاکتورهای مداخله گر بهزه برد!

اما اگر فسیل « جنوبی کپی آفریقایی : Australopithecus africanus »(90) در قاره ی آسیا، اروپا و آمریکا نیز کشف می شد و برای آن ها نیز طول عمرهای 2/8 میلیون سال، 3 میلیون سال، 2/2 میلیون سال و ... محاسبه می شد، شاید آن موقع تا حدی می شد، به روش زمان سنجی رادیومتریک اعتنا نمود و طول عمر فسیل های « جنوبی کپی آفریقایی : Australopithecus africanus »(90) را حدود 2/7 میلیون سال بر اساس میانگین تخمین زد تا بدین ترتیب اثرات محیطی را بر روش زمان سنجی رادیومتریک کمتر نمود! (البته باز هم این محاسبه، کامل و دور از خطا نیست!)

بسیاری از فسیل های مربوط به سایر « هومینید ها » نیز به صورت منطقه ای یافت شده اند که از این میان می توان به فسیل هومینیدهای « هومو هابیلیس : Homo Habilis »(91) که عمدتاً در شرق آفریقا یافت شده اند(75) و « هومو ساپینس نئاندرتالنسیس : Homo Sapiens Neanderthalensis »(87) یا همان انسان های « نئاندرتال »(87) که عمدتاً در اروپا کشف گردیده اند، اشاره نمود.(75)

با توجه به این که عمده ی « هومو هابیلیس : Homo Habilis »(91) ها عمدتاً در شرق آفریقا یافت شده اند(75) و « هومو ساپینس نئاندرتالنسیس : Homo Sapiens Neanderthalensis »(87) یا همان انسان های « نئاندرتال »(87) عمدتاً در اروپا کشف گردیده اند(75)، شرایط محیطی تمامی « هومو هابیلیس ها »(91) با یکدیگر مشابه و عمده ی « نئاندرتال ها »(87) با یکدیگر همسان بوده و به همین دلیل نمی توان چندان بر روی میانگین گرفتن طول عمر فسیل های محاسبه شده به منظور غلبه بر تاثیر عوامل محیطی، حساب نمود!

نکته ی دیگر این که به دلیل این که محل کشف همه ی هومینید های « جنوبی کپی آفریقایی : Australopithecus africanus »(90) با محل کشف عمده ی هومینیدهای « هومو هابیلیس : Homo Habilis »(91) و « هومو ساپینس نئاندرتالنسیس : Homo Sapiens Neanderthalensis »(87) متفاوت بوده و به همین دلیل، شرایط محیطی غیر یکسانی بر آن ها حاکم بوده است، اصولاً تاثیرات محیطی بر « واپاشی هسته ای » و بالطبع « روش زمان سنجی رادیومتریک » کاملاً متفاوت بوده (به قسمت 4 همین سلسله مقالات مراجعه فرمایید)(4و50) و به همین دلیل نمی توان طول عمرهای محاسبه شده به روش رادیومتریک برای این فسیل ها را مورد اعتنا قرار داد و از آن ها برای مقایسه ی زمانی این فسیل ها و تقدم و تأخر آن ها بهره برد و توالی فسیلی دقیقی از آن ها رسم نمود!

Image

اکثر فسیل های کشف شده ی منسوب به « انسان ساها : Hominids »، عمدتاً در نواحی محدود و معدودی کشف شده اند. جالب تر این که فسیل های « انسان ساها : Hominids » که از سوی تکامل شناسان در یک گونه طبقه بندی شده اند، اکثرا و عمدتا در نواحی نزدیک به یکدیگر کشف شده اند و « انسان ساها : Hominids » منسوب به گونه های متفاوت، در نقاط متفاوتی کشف گردیده اند! این مسئله، مشکلات ناشی از محاسبه ی طول عمرها بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک » را دوچندان می کند!

بدین ترتیب در مورد فسیل تمامی جانوران به طور کلی و برای « انسان ساها : Hominids »(89) به صورت اختصاصی، مسئله ی کم تعداد بودن فسیل های کشف شده ی منتسب به هر گونه از یک سو، و هم مکان بودن فسیل های منتسب به یک گونه و غیر هم محل بودن فسیل های منتسب به گونه های متفاوت از سوی دیگر، موجب بی اعتمادی بیشتر به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در محاسبه ی طول عمر فسیل ها و مقایسه ی زمانی آن ها با یکدیگر می شود!!!

2 - همچون توالی فسیلی اسب ها، توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) ی مورد نظر تکامل شناسان، بسیار ساده انگارانه و البته عوام فریبانه به نمایش در آمده است؛ به نحوی که بسیاری از واقعیات موجود در عالم طبیعت که می توانسته در ترسیم توالی اختلال ایجاد نماید، سهواً یا عمداً نادیده گرفته شده است.

برای مثال، تکامل شناسان، اختلافات واضحی که در جثه، شکل جمجمه، وضعیت لگنی، و سایر شاخص های آناتومیک انسان های امروزی دیده می شود، در توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) نادیده گرفته اند! در واقع در شرایط فعلی نیز اگر به انسان های پیرامون خود بنگریم، تفاوت های واضحی را در جثه، چهره و اسکلت انسان های امروزی خواهیم دید:(40)

Image
چهره ی چهار جوان از چهار نژاد مختلف: (از راست به چپ) جوان بومی مالزیایی، جوان آفریقایی، جوان کره ای و جوان اروپایی. (به تفاوت های واضح در رنگ پوست، جمجمه و اجزای چهره، توجه فرمایید.)

Image
6 جمجمه متعلق به انسان های سالم از نژاد های مختلف که در قرون اخیر فوت کرده اند: بالا چپ متعلق به فرد اهل پرو فوت شده در قرن 15، بالا وسط متعلق به فرد میانسال بنگالی، بالا راست متعلق به مرد ساکن جزایر سلیمان (ملانزی) متوفی به سال 1893 میلادی، تصویر پایین چپ متعلق به مرد جوان آلمانی، تصویر پایین وسط متعلق به مرد میانسال اهل کنگو و تصویر پایین راست متعلق به یک مرد میانسال اسکیمو می باشد. به تفاوت های زیاد در اجزای مختلف جمجمه ها توجه فرمایید!

Image

چهار فرم عمده ی لگن زنان: 1- فرم زنانه (گاینکوئید (ژنیکوئید) : Gynecoid) 2- فرم مردانه (آندروئید : Android) 3 - فرم پلاتی پوئید (پلاتی پلوئید : Platypelloid) 4 - فرم آنتروپوئید (آنتروپوئید : Anthropoid). فرم های ترکیبی فرعی حاصل از ترکیب چهار فرم اصلی را نیز ملاحظه می فرمایید. توجه فرمایید که زنان به طور طبیعی ممکن است دارای لگنی به هر یک از فرم های فوق باشند، اما بهترین فرم لگن برای زایمان طبیعی، فرم لگن زنانه (گاینکوئید (ژنیکوئید) : Gynecoid) می باشد.

همان گونه که ملاحظه فرمودید، تنوع بسیاری در آناتومی و ساختار اسکلتی در نژاد های مختلف انسان های امروزی وجود دارد. این تنوع در سراسر اسکلت و آناتومی انسان به چشم می خورد و مختص اندام و ارگان خاصی نیست.

اما تکامل شناسان به این تفاوت های نژادی و غیرنژادی درون گونه ی انسان، توجه ننموده و در توالی های فسیلی خود، به صورت انتخابی از اسکلت و فسیل های کشف شده استفاده می نمایند تا مخاطبان خود را مجاب به پذیرش ادعاهایشان نمایند.

برای مثال در تصاویر زیر ملاحظه می فرمایید که از بین انواع فرم لگن های انسان(39)، تنها لگن زنانه (گاینکوئید (ژنیکوئید) : Gynecoid)(39) را قرار داده و به مقایسه ی آن با لگن شامپانزه و یک به اصطلاح انسان سا (هومینید) از گونه ی « جنوبی کپی عفاری : Australopithecus afarensis »(14) موسوم به « لوسی : Lucy »(14) (که در ابتدای مقاله نیز به آن اشاره شد)، اقدام نموده اند.(92)

Image

مقایسه ی گزینشی لگن زنانه (گاینکوئید (ژنیکوئید) : Gynecoid) انسان با لگن شامپانزه و لگن یک به اصطلاح (هومینید) از گونه ی « جنوبی کپی عفاری : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسی : Lucy » از سوی تکامل شناسان (تصویر سمت راست)! تکامل شناسان با این اقدام عوامفریبانه و بدون اشاره به این که لگن طبیعی انسان می تواند به 3 فرم اصلی دیگر و 12 فرم فرعی دیگر باشد (تصویر سمت چپ) که از بین این انواع حتی گونه ی عنتر مانند (آنتروپوئید : Anthropoid) نیز وجود دارد، به صورت گزینشی به مقایسه ی لگن های مذکور پرداخته اند.

Image
مقایسه ی گزینشی لگن زنانه (گاینکوئید (ژنیکوئید) : Gynecoid) انسان با لگن شامپانزه و لگن یک به اصطلاح (هومینید) از گونه ی « جنوبی کپی عفاری : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسی : Lucy » از سوی تکامل شناسان! تکامل شناسان با این اقدام عوامفریبانه و بدون اشاره به این که لگن طبیعی انسان می تواند به 3 فرم اصلی دیگر و 12 فرم فرعی دیگر باشد، که از بین این انواع حتی گونه ی عنتر مانند (آنتروپوئید : Anthropoid) نیز وجود دارد، به صورت گزینشی به مقایسه ی لگن های مذکور پرداخته اند! در واقع آن ها می دانند که در صورتی که به این نکته اشاره کنند که انواع دیگری از لگن زنانه نیز در انسان می تواند وجود داشته باشد، نمی توانند توالی مد نظر خود را بسازند!!!

البته این تنوع همان گونه که ذکر گردید، به صورت طبیعی و بدون وجود بیماری خاصی در جنس مونث گونه ی انسان پدید می آید؛(39) حال اگر بیماری هایی که موجب تغییرات استخوانی و اسکلتی در انسان می شوند (همچون بیماری پاژه ی استخوان) را نیز در نظر بگیریم، تنوع استخوان های لگنی انسان، چند برابر خواهد شد! بنابراین سو استفاده ی تکامل شناسان از فرم لگن زنانه (گاینکوئید (ژنیکوئید) : Gynecoid) گونه ی انسان از بین 16 فرم اصلی و فرعی لگن انسانی، و مقایسه ی تنها این نوع لگن با لگن سایر گونه ها همچون شامپانزه ها، نوعی عوامفریبی زیرکانه می باشد!

بدین ترتیب همان گونه که ذکر کردیم، تفاوت های بین فردی و بین نژادی، در انسان های سالم عصر فعلی نیز وجود دارد و تکامل شناسان بدون توجه به این تفاوت ها، اقدام به ترسیم توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) نموده اند و در این توالی، به خصوص در « انسان ساها : Hominids »(89) نزدیک تر به انسان (البته به زعم تکامل شناسان)، ویژگی هایی را ذکر کرده اند که در انسان های امروزی نیز ملاحظه می گردد! (93)

Image
تکامل شناسان، « ابروهای برجسته » و « سطح جلویی پیشانی مورب » را از خصوصیات « انسان سا : Hominid » موسوم به « هومو ارکتوس : Homo Erectus » (جمجمه های سمت چپ) دانسته اند؛ حال آن که « ابروهای برجسته » و « سطح جلویی پیشانی مورب » در نژادهای سیاهپوستان آفریقایی و بومیان مالزی (تصاویر سمت راست)، به وفور دیده می شود. این اقدام تکامل شناسان، نمونه ای دیگر از بدرفتاری های علمی و اخلاقی تکامل شناسان را نشان می دهد.

3 - یکی دیگر از مواردی که تکامل شناسان در توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) نادیده گرفته اند، مسئله ی وجود بیماری های مختلف و تأثیرات آن ها بر اسکلت و ظاهر انسان، میمون ها و سایر جانوران است.

این مسئله، به خصوص، در توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89)، اهمیت فراوانی دارد؛ چرا که آن چه که امروزه به عنوان زنجیره ای از فسیل ها نمایش داده می شود، ممکن است در عمل اسکلت فسیل شده ی انسان ها ، و میمون های مبتلا به بیماری های مختلف باشد. مثال های زیر، می تواند کمک بیشتری به درک این مسئله نماید:

الف)نقایص مختلف ژنتیکی جمجمه ای یا نقایص جمجمه ای ناشی از اختلالات هورمونی، می تواند در جانوران مختلف و به علل متفاوتی روی دهد. این گونه نقایص ژنتیکی یا هورمونی، می تواند در انسان و سایر جانوران بروز یابد:(25و34و35و36و37)

Image

بیماری « آکرومگالی (درشت پایانکی) : Acromegaly » تغییراتی در وضعیت آناتومیک و فیزیولوژیک بدن انسان ایجاد می نماید که از جمله مهمترین آن ها می توان به بزرگ شدن بینی، چانه، استخوان پیشانی، ابروها و گوش ها، ایجاد فاصله بین دندان ها، افزایش ضخامت پاشنه ی پا، ابتلا به دیابت و بیماری های قلبی و نیز زمخت شدن چهره اشاره کرد.

Image

تصاویر بالا، چهره ی یک گربه ی مبتلا به بیماری « آکرومگالی (درشت پایانکی) : Acromegaly » را نشان می دهند که در آن ها بزرگی صورت، دست ها، پاها و افزایش فاصله ی دندان ها به چشم می خورد. تصویر وسط، رادیوگرافی از دست های گربه ی نامبرده را نشان می دهد که ضخیم شدن انگشتان را به نمایش می گذارد. تصاویر پایینی، تصاویر رادیوگرافیک گربه ی مبتلا به « آکرومگالی » را قبل و بعد از ابتلا، نشان می دهند. (تصویر سمت چپ مربوط به قبل از ابتلا و تصویر سمت راست مربوط به بعد از ابتلا می باشد.) همان گونه که در تصاویر رادیوگرافیک مشخص است، بعد از ابتلا به بیماری، استخوان جمجمه و فک بالا و پایین (به خصوص فک پایین) بزرگ تر شده و فاصله ی دندان ها از یکدیگر افزایش یافته است.

Image
ناهنجاری « سر کوچک (میکرو سفالی) : Microcephaly » در چند فرد.

Image
ناهنجاری « هیدروسفالی : Hydrocephaly » در اشراف زاده ی ایتالیایی فوت شده در قرن 16 میلادی، موسوم به « دن فیلیپینو مدیسی : Don Filippino Medici ». « دن فیلیپینو » که در سن 5 سالگی فوت کرده است، بسیار شانس آورد که به واسطه ی اشراف زادگی اش و به دلیل این که شرح حال دقیق و شرح دقیق بیماری وی (اعم از تظاهرات عصبی، تشنج های مکرر و کما) در کتب تاریخی خاندان مدیسی ثبت شده است، از سوی دانشمندان امروز به عنوان یک بیمار مبتلا به « هیدروسفالی : Hydrocephaly » لقب گرفته است؛ به هر حال به نظر می رسد که اگر جنازه ی وی در گورستان مجلل خانوادگی و با تشریفات خاص دفن نمی شد و در بیابان یا جنگل پیدا می شد، احتمالاً تکامل شناسان از جمجمه ی وی سوء استفاده نموده و وی را به عنوان یک هومینید (انسان سا) و گونه ای مجزا از انسان، به خورد مجلات و نشریات می دادند!

Image
ناهنجاری « هیدروسفالی : Hydrocephaly » در گاو، سگ و گربه. ناهنجاری های اسکلتی جمجمه، صرفاً مختص انسان نیستند.

Image
کودکان مبتلا به درجات مختلف « هولوپروزنسفالی : Holoprosencephaly ». نوزادان تک چشمی، مبتلا به « سیکلوپیا : Cyclopia » می باشند.

Image
چهره ی چند خوک مبتلا به « هولوپروزنسفالی : Holoprosencephaly ». تغییر چهره در این خوک ها به حدی شدید است که این خوک ها بیشتر به میمون شبیه شده اند.

Image
چهره ی چند گربه مبتلا به نوع شدید « هولوپروزنسفالی : Holoprosencephaly » یعنی « سیکلوپیا : Cyclopia ». تغییر چهره ی شدید این حیوانات را ملاحظه می فرمایید.

قطعاً بروز این گونه بیماری ها و اختلالات اسکلتی و جمجمه ای، در انسان ها و حیوانات ما قبل تاریخ نیز بسیار محتمل است.

با علم به این قضیه، می بایست از تکامل شناسان پرسید که آن ها بر چه اساسی، بدون توجه و اشاره به احتمال بروز این نقایص در میمون ها، شامپانزه ها، گوریل ها و انسان ها، به ترسیم توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) پرداخته اند؟!!!(81)

Image

توالی فسیلی خطی جمجمه های مربوط به « انسان ساها : Hominids » ، که سیر تکامل انسان را طبق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد. تکامل شناسان در یک ساده انگاری و خوش خیالی ناباورانه، احتمال بروز اختلالات اسکلتی و جمجمه ای در میمون ها ، شامپانزه ها، گوریل ها و انسان ها را نادیده گرفته و به راحتی به ترسیم توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids » پرداخته اند؟!!!
Image

توالی فسیلی خطی مربوط به « انسان ساها : Hominids » ، که سیر تکامل انسان را طبق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد. تکامل شناسان در یک ساده انگاری و خوش خیالی ناباورانه، احتمال بروز اختلالات اسکلتی و جمجمه ای در میمون ها ، شامپانزه ها، گوریل ها و انسان ها را نادیده گرفته و به راحتی به ترسیم توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids » پرداخته اند؟!!!

در واقع ممکن است که آن چه تکامل شناسان به عنوان برخی جمجمه ها و اسکلت های حد واسط بین میمون های اولیه با انسان های کنونی دانسته اند، جمجمه های میمون ها، شامپانزه ها، گوریل ها و انسان های مبتلا به انواع مختلف ناهنجاری های هورمونی و ژنتیکی باشند!!!

برای مثال، آن چه که تکامل شناسان به عنوان فسیل های بخش های اولیه ی توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) دانسته اند (همچون « جنوبی کپی : Australopithecus »(94) و « آردی کپی : Ardipithecus »(95))، در واقع ممکن است جمجمه ها و اسکلت های شامپانزه ها و میمون های مبتلا به ناهنجاری ها و بیماری های ژنتیکی و هورمونی باشند:(29و30و96)

Image
تصاویر مربوط به جمجمه ی « شامپانزه » (کادر سبز رنگ سمت راست) و جمجمه ی منتسب به یک « جنوبی کپی : Australopithecus » (کادر زرد رنگ سمت چپ). مقایسه ی دو جمجمه، این نکته را به ذهن متبادر می سازد که ممکن است آن چه که به عنوان جمجمه ی « جنوبی کپی : Australopithecus »، ارایه شده است، در عمل جمجمه ی یک « شامپانزه ی » مبتلا به یک ناهنجاری جمجمه ای مانند « سر قایقی (اسکافوسفالی یا دولیکوسفالی) : Scaphocephaly » باشد!!!

Image
ناهنجاری « سر قایقی (اسکافو سفالی) : Scaphocephaly » یا به عبارت دیگر « دولیکو سفالی : Dolichocephaly » در چند نوزاد انسان.

البته ناهنجاری های اسکلتی و جمجمه ای دیگری همچون « سر مورب (پلاژیو سفالی) : Plagiocephaly »(31)، « سر مثلثی (تریگونو سفالی) : Trigonocephaly »(32)، « سر پهن (براکی سفالی) : Brachycephaly »(33)، « سر کوچک (میکرو سفالی) : Microcephaly »(34) و « هیدروسفالی : Hydrocephaly »(35) و بیماری های دیگری همچون « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly »(25) و ... نیز وجود دارند که موجب تغییرات خفیف تا شدید جمجمه ای در انسان و حیوانات می شوند که وجود آن ها می تواند ادعاهای تکامل شناسان را در مورد توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) مورد سوال و ابهام جدی قرار دهد!!!

از سوی دیگر، آن چه که تکامل شناسان به عنوان فسیل های بخش های انتهایی توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) دانسته اند (همچون « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »(97))، در واقع ممکن است جمجمه ها و اسکلت های متعلق به انسان های مبتلا به ناهنجاری ها و بیماری های ژنتیکی و هورمونی باشند. برای مثال، بروز وضعیت های ناهنجاری همچون « سر کوچک (میکرو سفالی) : Microcephaly »(34) در انسان های امروزی نیز می تواند جمجمه ای همانند آن چه در جمجمه ی منتسب به « انسان راست قامت (هومو ارکتوس): Homo Erectus »(97) دیده می شود، پدید آورد:(98)

Image

تصویر جمجمه ی یک انسان سالم امروزی (سمت راست)، تصویر جمجمه ی منسوب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان راست قامت (هومو ارکتوس): Homo Erectus » (تصویر وسط) و تصویر جمجمه ی یک انسان امروزی مبتلا به ناهنجاری « سر کوچک : Microcephaly » (سمت چپ)! به شباهت فراوان جمجمه ی منسوب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » (تصویر وسط) و تصویر جمجمه ی یک انسان امروزی مبتلا به ناهنجاری « سر کوچک : Microcephaly » توجه فرمایید!!!(98)

Image
ناهنجاری « سر کوچک (میکرو سفالی) : Microcephaly » در چند فرد.

بدین ترتیب آن چه که تکامل شناسان به عنوان فسیل های بخش های انتهایی توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) دانسته اند (همچون « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »(98))، در واقع ممکن است جمجمه ها و اسکلت های متعلق به انسان های مبتلا به « سر کوچک (میکرو سفالی) : Microcephaly »(34) باشند.

این سخن ما، تنها زاییده ی تخیل نیست! بلکه در سال های اخیر، تعدادی از دانشمندان علوم زیستی نیز، این گونه احتمالات را عنوان کرده و در مقابل فسیل های منتسب به « انسان ساها : Hominids »(89)، تشکیک ایجاد کرده اند!!! در ادامه به ذکر یک مثال در این زمینه می پردازیم و مقالات منتشر شده پیرامون یک فسیل جمجمه ی منتسب به یک « انسان سا : Hominid » موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » را با جزئیات بیشتر، بررسی می نماییم:

« د. فالک : D. Falk » و همکاران در سال 2005 میلادی، مقاله ای را با عنوان « مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : The Brain of LB1, Homo floresiensis » در نشریه ی معروف « Science » منتشر نموده و در طی آن، به زعم خود، به بررسی جمجمه و مدل بازسازی شده ی کامپیوتری مغز یک فسیل کشف شده که به عنوان یک « انسان سا : Hominid » موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » در نظر گرفته می شود، پرداخته و بنا بر ادعای مولفان، خصوصیات و ویژگی های آن را با مدل جمجمه ای و مغزی انسان، شامپانزه، یک انسان مبتلا به میکروسفالی و ... مقایسه نمودند:(99)

Image
مقاله ی « د. فالک : D. Falk » و همکاران در سال 2005 میلادی، با عنوان « مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : The Brain of LB1, Homo floresiensis » که در نشریه ی معروف « Science » منتشر شده و در طی آن، به زعم خود، به بررسی جمجمه و مدل بازسازی شده ی کامپیوتری مغز یک فسیل کشف شده که به عنوان یک « انسان سا : Hominid » موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » در نظر گرفته می شود، پرداخته اند.

اما در پاسخ به مقاله ی فوق، « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، در سال 2006 مقاله ای را با عنوان « نقطه نظری بر روی مقاله ی مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : Comment on The Brain of LB1, Homo floresiensis » و در نشریه ی « Science » منتشر نمودند که در طی آن، ادعاهای « د. فالک : D. Falk » و همکاران را در مقاله ی قبلی، مورد سوال قرار داده اند! در این این مقاله، « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، جمجمه و مغز بیماران مبتلا به میکروسفالی در اثر بیماری ها و علل مختلف را، با جمجمه و مغز شبیه سازی شده ی منسوب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » مقایسه نمودند و نشان دادند که شباهت بسیار زیادی بین آن ها وجود دارد!!!(100)

Image

مقاله ی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، در سال 2006 مقاله ای با عنوان « نقطه نظری بر روی مقاله ی مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : Comment on The Brain of LB1, Homo floresiensis » که در نشریه ی « Science » منتشر نموده اند و در طی آن، ادعاهای « د. فالک : D. Falk » و همکاران را در مقاله ی قبلی، مورد سوال قرار داده اند!

Image
مقایسه ی مدل ساختاری مغز یک انسان مبتلا به « میکروسفالی » (سمت چپ)، با بازسازی سه بعدی مغز هومینید موسوم به « هومو فلورسینسیس : Homo floresiensis » (سمت راست) در زوایای مختلف؛ به شباهت های مختلف ساختاری، نسبتی و ظاهری آن ها توجه فرمایید!

اما « د. فالک : D. Falk » و همکاران، در سال 2006 مقاله ای را با عنوان « پاسخ به نقطه نظری بر روی مقاله ی مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : Response to Comment on The Brain of LB1, Homo floresiensis » و در نشریه ی « Science » منتشر نمودند که در طی آن، تلاش نمودند تا به نحوی، از مقاله ی قبلی خود در مقابل ایرادات وارده، دفاع نمایند!:(101)

Image
مقاله ی « د. فالک : D. Falk » و همکاران، در سال 2006 با عنوان « پاسخ به نقطه نظری بر روی مقاله ی مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : Response to Comment on The Brain of LB1, Homo floresiensis » که در نشریه ی « Science » منتشر نموده اند و در طی آن، تلاش نمودند تا به نحوی، از مقاله ی قبلی خود در مقابل ایرادات وارده، دفاع نمایند!

در مقاله ای که « د. فالک : D. Falk » و همکاران در پاسخ به اشکالات وارد شده از سوی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران ارایه نمودند(101)، « د. فالک : D. Falk » و همکارانش تلاش نمودند تا با اشاره به تفاوت های جزیی مدل های مغزی نمونه ی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » با مدل مغزی انسان میکروسفال مورد اشاره در مقاله ی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران(100)، خوانندگان را مجاب به پذیرفتن صحت ادعای مقاله ی اول نموده و به زعم خود، به ایرادات و اشکالات ج. وبر : J. Weber » و همکاران پاسخ دهند!:

Image

در مقاله ای که « د. فالک : D. Falk » و همکاران در پاسخ به اشکالات وارد شده از سوی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران ارایه نمودند، « د. فالک : D. Falk » و همکارانش تلاش نمودند تا با اشاره به تفاوت های جزیی مدل های مغزی نمونه ی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » با مدل مغزی انسان میکروسفال مورد اشاره در مقاله ی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، خوانندگان را مجاب به پذیرفتن صحت ادعای مقاله ی اول نموده و به زعم خود، به ایرادات و اشکالات ج. وبر : J. Weber » و همکاران پاسخ دهند! اما این تلاش ثمر چندانی نداشت!

اما پاسخ های « د. فالک : D. Falk » و همکاران به ابهامات و اشکالات وارده، فایده ی چندانی نداشته و ندارد! چرا که در همان مقاله ی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران با عنوان « نقطه نظری بر روی مقاله ی مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : Comment on The Brain of LB1, Homo floresiensis »، به نکات مهمی اشاره شده که پاسخ های بعدی « د. فالک : D. Falk » و همکاران را بی اثر نموده است!!!(100)

« ج. وبر : J. Weber » و همکاران در مقاله ی « نقطه نظری بر روی مقاله ی مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : Comment on The Brain of LB1, Homo floresiensis » به این نکته اشاره نموده اند که استخوان ها و مدل مغزی 19 بیمار مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » را مورد بررسی قرار داده اند که 5 نمونه از آن ها در تصویر زیر ملاحظه می گردد:(100)

Image
مقایسه ی مدل مغزی 5 بیمار امروزی مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » که در مقاله ی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران با عنوان « نقطه نظری بر روی مقاله ی مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : Comment on The Brain of LB1, Homo floresiensis » مورد اشاره قرار گرفته است؛ به تفاوت های فاحش بین مدل مغزی 5 بیمار، توجه فرمایید!!!

همان گونه که ملاحظه فرمودید، حتی در بین مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی : Microcephaly »(34)، شکل و اجزای جمجمه ها، بسیار متفاوت است!!!(100) البته این تفاوت فراوان، بی دلیل نیست؛ چرا که بیماری ها و ناهنجاری های متعدد ژنتیکی، عفونی، و ... وجود دارند که می توانند موجب « میکروسفالی » گردند:(102)

Image
بیماری ها و علل متفاوتی می توانند موجب بروز ناهنجاری « میکروسفالی : Microcephaly » گردند.

با عنایت به این مطلب، باید گفت که تلاش « د. فالک : D. Falk » و همکاران در جهت پاسخ به اشکالات وارد شده از سوی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، با ذکر تنها اختلافات جزیی مدل مغزی بیمار مبتلا به « میکروسفالی » موجود در مقاله ی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، با مدل مغزی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »، عملاً از نظر علمی، ارزشی ندارد؛ چرا که با توجه به متعدد بودن علل ابتلا به « میکروسفالی »، تعداد چند صد هزار نفری مبتلایان به این ناهنجاری در سراسر جهان، و تفاوت های جمجمه ای و مغزی ناشی از سن، جنس، نژاد و ... در انسان ها، ممکن است بسیار ی از مبتلایان مبتلا به میکروسفالی، به صورت تمام و کمال (حتی در حد جزییات ظریف چین و شکنج های مغزی) شبیه به مدل مغزی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » باشند!!! در واقع، وقتی که می بینیم مغز 1 بیمار از 19 بیمار مورد مطالعه توسط « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، شباهت فراوانی با مدل مغزی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » دارد(100) و تنها در 3 ناحیه ی بسیار جزیی و کوچک، با مدل مغزی هومینید مذکور، تفاوت دارد(100)، از کجا معلوم که از هزاران بیمار مبتلا به میکروسفالی در سراسر دنیا، چند صد نفر از آن ها، به صورت کامل و دقیق (حتی در جزییات ظریف) کاملاً شبیه مدل مغزی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » نباشند؟!!!

البته « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، در مقاله ی خود، نکته ی دیگری را نیز متذکر شده اند که باز هم پیشاپیش، دست و پا زدن و تلاش های بیهوده ی « د. فالک : D. Falk » و همکاران را در جهت دفاع از مقاله شان، ناکام می گذارد!(100)

« ج. وبر : J. Weber » و همکاران، در مقاله ی خود، به این نکته اشاره کرده اند که با توجه به این که تمام فضای داخل استخوان های جمجمه توسط مغز پر نمی شود، اتکا به مدل های فضا پرکن مغزی داخل جمجمه ای که « د. فالک : D. Falk » و همکاران از آن استفاده کرده اند (آن هم در حد 1 نمونه!)، از نظر علمی کار چندان صحیحی نمی باشد!!!(100)

Image
« ج. وبر : J. Weber » و همکاران، در مقاله ی خود، به این نکته اشاره کرده اند که با توجه به این که تمام فضای داخل استخوان های جمجمه توسط مغز پر نمی شود، اتکا به مدل های فضا پرکن مغزی داخل جمجمه ای که « د. فالک : D. Falk » و همکاران از آن استفاده کرده اند (آن هم در حد 1 نمونه!)، از نظر علمی کار چندان صحیحی نمی باشد!!!

البته بجز « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، محققانی همچون « مارتین. رد : Martin, RD » و همکاران نیز در مقالات خود که بعد از مقاله ی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران در نشریه ی Science منتشر گردید(103)، به انتقاد از مقاله ی « د. فالک : D. Falk » و همکاران پرداخته و مجدداً مسئله ی شباهت زیاد مدل جمجمه ای منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » را با جمجمه ی بیماران مبتلا به « میکروسفالی » مطرح نمودند(103) که البته باز هم « د. فالک : D. Falk » و همکاران، به این انتقادها به زعم خود پاسخ دادند(104) و تا زمان فعلی که سال 2013 میلادی می باشد نیز، هنوز این مجموعه مقالات « پینگ پونگی!!! » بین « د. فالک : D. Falk »، همکاران و طرفدارانش از یک سو و منتقدان وی از سوی دیگر، در مجامع علمی، منتشر می گردد!(105)

اما نکته ی بسیار جالب و حیرت آور در این میان، عملکرد وبسایت های مشهور از جمله « Science Daily » در برخورد سلیقه ای و طرفداری یکجانبه از مقالاتی است که در جهت ترویج دیدگاه تکامل شناسان می پردازند(106) که البته این مسئله، حضور مافیای قدرتمند رسانه ای « داروینیسم » و « حامیان تکامل » را که در مقدمه ی این بخش از مقالات به آن اشاره کردیم، تأیید می نماید!(106) و صد البته مسئله ی فسیل جمجمه ی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » نیز از این قاعده مستثنی نیست:(106)

در حالی که مقالات « پینگ پونگی! » طرفداران و مخالفان وجود یا عدم وجود ناهنجاری « میکروسفالی » در جمجمه ی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » تا سال 2013 میلادی نیز کشیده شده است(107) و در سال 2013 میلادی نیز 1 مقاله از سوی طرفداران وجود « میکروسفالی » و 1 مقاله نیز از سوی مخالفان وجود « میکروسفالی » در این فسیل جمجمه، منتشر گردیده است(107)، وبسایت مشهور « Science Daily » در اقدام کاملاً جانبدارانه، ضمن نادیده گرفتن مقاله ی منتشر شده از سوی دانشمندانی که موافق وجود « میکروسفالی » در جمجمه ی مذکور و مخالف وجود هومینید موهومی با عنوان « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » بودند، تنها به آخرین مقاله ی منتشر شده از جانب طرفداران وجود هومینید با عنوان « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » پرداخته و با زیرکی و البته خباثت تمام، خبر از کشف گونه ای جدید از « انسان سا : Hominid » جدیدی با عنوان « هومو فلورسینسیس : Homo floresiensis » داده و در تعریف و تمجید از صحت و دقت این مقاله، اهتمام ویژه ای به خرج داده است!!!(108) متاسفانه این عمل دور از شأن یک وبسایت به ظاهر علمی، موجب توهین به مقوله ی ارزشمند « علم » شده است:(108)

Image
در حالی که مقالات « پینگ پونگی! » طرفداران و مخالفان وجود یا عدم وجود ناهنجاری « میکروسفالی » در جمجمه ی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » تا سال 2013 میلادی نیز کشیده شده است و در سال 2013 میلادی نیز 1 مقاله از سوی طرفداران وجود « میکروسفالی » و 1 مقاله نیز از سوی مخالفان وجود « میکروسفالی » در این فسیل جمجمه، منتشر گردیده است، وبسایت مشهور « Science Daily » در اقدام کاملاً جانبدارانه، ضمن نادیده گرفتن مقاله ی منتشر شده از سوی دانشمندانی که موافق وجود « میکروسفالی » در جمجمه ی مذکور و مخالف وجود هومینید موهومی با عنوان « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » بودند، تنها به آخرین مقاله ی منتشر شده از جانب طرفداران وجود هومینید موهومی با عنوان « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » پرداخته و با زیرکی و البته خباثت تمام، خبر از کشف گونه ای جدید از « انسان سا : Hominid » جدیدی با عنوان « هومو فلورسینسیس : Homo floresiensis » داده و در تعریف و تمجید از این صحت و دقت این مقاله، اهتمام ویژه ای به خرج داده است!!!

اما در پاسخ به مطلب جانبدارانه ی وبسایت مشهور « Science Daily » باید بگوییم که این وبسایت، خطاهای بزرگ زیر را مرتکب شده است:(108)

الف) در سال 2013 میلادی، 1 مقاله از سوی « وانوچی. آرسی : Vannucci RC » و همکاران منتشر گردید که در طی آن، ضمن اشاره به نظرات مختلف محققان پیرامون فسیل جمجمه ی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » اعم از اینکه این جمجمه خود یک گونه « انسان سا : Hominid » بوده یا یک انسان امروزی مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » بوده است، نهایتاً نشان داده شد که جمجمه ی « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » با جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی »، قرابت دارد!(109)

Image
مقاله ی منتشر شده در سال 2013 میلادی که شواهد بیشتری از شباهت جمجمه ی « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » با جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی » را نشان داد.

Image
مقاله منتشر شده در سال 2013 میلادی که شواهد بیشتری از شباهت جمجمه ی « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » با جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی » را نشان داد.

متاسفانه وبسایت مشهور « Science Daily »، به مقاله ی فوق که در سال 2013 و در کمتر از 5 ماه قبل از خبر مندرج در وبسایت منتشر شده بود، اشاره ای نکرده است(108) تا مبادا شک و شبهه در خصوص جمجمه ی منتسب به « هومو فلورسینسیس : Homo floresiensis » مجدداً بالا بگیرد!

ب) در متن مقاله ی مورد علاقه! و اشاره شده توسط وبسایت مشهور « Science Daily »(108) که با عنوان « Homo floresiensis Contextualized: A Geometric Morphometric Comparative Analysis of Fossil and Pathological Human Samples » نوشته ی « باب. کی ال : Baab KL » و همکاران، در مجله ی « PLOS ONE » و در سال 2013 میلادی منتشر شده است، نکات جالبی به چشم می خورد که دانستن آن ها خالی از لطف نیست:(110)

Image
مقاله ی مورد علاقه! و اشاره شده توسط وبسایت مشهور « Science Daily » که با عنوان « Homo floresiensis Contextualized: A Geometric Morphometric Comparative Analysis of Fossil and Pathological Human Samples » در مجله ی « PLOS ONE » و در سال 2013 میلادی منتشر شده است.

Image
A) گرچه مولفین مقاله، ذکر کرده اند که نتایج مطالعات آن ها نشان می دهد که جمجمه ی موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »، مربوط به یک « انسان سا : Hominid » جدید است، اما در متن مقاله به این نکته اشاره کرده اند که خصوصیات جمجمه های فسیل های منتسب به « انسان ساها : Hominids » منقرض شده ی ماقبل تاریخ، دارای قرابت هایی با جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی » می باشند!(110)

البته تفاوت های جزئی نیز در این میان ذکر شده که همانگونه که در چند صفحه ی قبل توضیح دادیم، با توجه به وجود دلایل متفاوت و متعدد برای ناهنجاری « میکروسفالی »(102)، وجود این تفاوت های جزئی حتی در بین خود مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی » به چشم می خورد!(100)

B) نویسندگان این مقالات و مقالاتی از این دست، این نکته ی بسیار مهم و کلیدی را سهواً یا عمداً! فراموش می کنند که تفاوت های بسیار مهم و قابل اعتنایی بین ابعاد جمجمه ی انسان های سالم امروزی از جنس ها و نژادهای مختلف وجود دارد!(111) این مسئله نه تنها در ظاهر افراد مشخص است، بلکه مطالعات متعدد آکادمیک نیز در این زمینه انجام شده و تفاوت های مهمی را در ابعاد و حجم جمجمه ی افراد مختلف از جنس ها و نژاد های متفاوت، نشان داده اند!(111) به نحوی که حجم جمجمه ی یک « مرد سالم اروپایی » (کادر آبی رنگ) در حدود 234 سی سی از حجم جمجمه ی یک « زن سالم آفریقایی » (کادر سبز رنگ) بزرگ تر می باشد که عدد قابل توجهی است!(111)

Image
ابعاد و حجم جمجمه در انسان های سالم امروزی، تفاوت های بارزی را در جنس زن و مرد و نژادهای مختلف نشان می دهد! به نحوی که حجم جمجمه ی یک « مرد سالم اروپایی » (کادر آبی رنگ) در حدود 234 سی سی از حجم جمجمه ی یک « زن سالم آفریقایی » (کادر سبز رنگ) بزرگ تر می باشد که عدد قابل توجهی است! البته این تفاوت تنها در حجم کلی جمجمه نیست و در فرم، شکل و اجزای جمجمه نیز ملاحظه می گردد!


البته این تفاوت تنها در حجم کلی جمجمه نیست و در فرم، شکل و اجزای جمجمه نیز ملاحظه می گردد!(111)

به هر حال بسیار جالب است که علی رغم وجود شواهد علمی دقیق و قطعی مبنی بر وجود تفاوت بین ابعاد، حجم، فرم، شکل و اجزای جمجمه ی افراد از جنس ها و نژادهای مختلف(111)، محققانی که مدعی بررسی نمونه های فسیلی جمجمه ای منتسب به « انسان ساها : Hominids » و مقایسه ی اجزای اسکلتی آن ها با انسان های سالم یا بیمار عصر کنونی هستند، ساده انگارانه، کودکانه و عمداً یا سهواً فراموش می کنند که چنین فاکتور مداخله گر مهمی را در مطالعات خود مورد توجه قرار داده و پس از آن در مورد یافته های خود، به سخن پراکنی و اظهار فضل بپردازند!!!

جالب است که مولفان مقاله ی مورد اشاره توسط وبسایت مشهور « Science Daily »، هیچ اشاره ای به وضعیت جنس یا نژاد نمونه های مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » که در مطالعه ی خود شرکت داده بودند، نداشتند!(110)

Image
مولفان مقاله ی مورد اشاره توسط وبسایت مشهور « Science Daily »، هیچ اشاره ای به وضعیت جنس یا نژاد نمونه های مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » که در مطالعه ی خود شرکت داده بودند، نداشتند!

البته اگر نمونه های آن ها از لابراتوار های مورد اشاره در مقاله شان که در اروپا و آمریکا واقع شده بود(110)، اقتباس شده باشد، احتمالاً افراد مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » مورد مطالعه توسط آن ها، عمدتاً از نژادهای « سفید پوست قفقازی (Caucasian) یا لاتین (Latino) »(112) و به میزان کمتری از نژاد « سیاه پوست » یا حتی « سرخ پوست »! بوده اند که این نوع انتخاب بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی »(34) با توجه به استفاده نکردن از بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » از نژاد « شرق آسیا » و عدم اشاره به جنس و تعداد افراد تحت مطالعه ی « سفید پوست » و احتمالاً « سیاه پوست » و نیز « سرخ پوست »، باز هم دچار اشکالات و ایرادات بسیاری است!

محققین نویسنده ی مقاله ی مذکور اگر می خواستند به نحو کاملاً علمی مطالعه ی خود را انجام دهند، می بایست نمونه های بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » خود را که با جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » مقایسه کرده اند، با تعداد به مراتب بیشتر از 30 عدد و عمدتاً از نمونه های بیماران کشورهای « شرق آسیا » و « آسیای جنوب شرقی » که جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » از آن جا کشف شده است (جزیره ی فلورس در اندونزی)، انتخاب می کردند!(113) چرا که جدال دانشمندان بر سر این موضوع است که جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » واقعاً جمجمه ی یک موجود به اصطلاح « انسان سا : Hominid » است، یا یک انسان مدرن اهل جزایر « فلورس اندونزی » مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » است!!! حال این که با توجه به تفاوت های بین نژادی ابعاد و حجم جمجمه(111)، ارتباط این مسئله با بیماران اروپایی و آمریکایی مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی »(34) چیست و چرا این بیماران به جای بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی »(34) منطقه ی « شرق آسیا » و « جنوب شرقی آسیا » انتخاب شده اند، سوالی است که « باب. کی ال : Baab KL » و همکارانش باید در این زمینه پاسخگو باشند؟!

Image
جزیره ی « فلورس » در کشور « اندونزی »؛ محلی که جمجمه ی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » کشف گردید.

البته اگر « باب. کی ال : Baab KL » و همکاران، حداقل از ابعاد و حجم جمجمه ی جمعیت مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی » در نقاط مختلف دنیا، میانگین می گرفتند، امکان پذیرفتن مقاله ی آن ها از نظر علمی، آن هم با اکراه و اغماض وجود داشت! که البته آن ها باز هم در این زمینه کوتاهی کردند!!!

C) خوشبختانه « باب. کی ال : Baab KL » و همکاران در انتهای مقاله ی خود، به نکته ی جالبی اشاره کردند؛ نکته ی مذکور، شباهت بخش هایی از جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » با جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « سر مورب (پلاژیو سفالی) : Plagiocephaly »(31) می باشد!(110)

Image
یافتن شباهت بخش هایی از جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » با جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « سر مورب (پلاژیو سفالی) : Plagiocephaly »(31)، این نکته را متذکر می گردد که احتمال وجود تمامی ناهنجاری ژنتیکی و غیرژنتیکی را در تمامی فسیل های مورد بررسی، می بایست در نظر داشت!

یافتن چنین شباهتی، این نکته را متذکر می گردد که احتمال وجود تمامی ناهنجاری ژنتیکی و غیرژنتیکی را در تمامی فسیل های مورد بررسی، می بایست در نظر داشت!

D) در مطالعات انجام شده بر روی بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی »، حجم جمجمه، فرم، شکل و ابعاد آن، پراکندگی و گوناگونی چشمگیری را نشان می دهد که ناشی از عوامل مختلف ایجاد آن است. در تصویر زیر، نتیجه ی یکی از مطالعات را ملاحظه می فرمایید:(100و109)

Image
دو نمونه از مطالعه ی ابعاد جمجمه ی بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » و مقایسه ی آن ها با مغز جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »؛ در هر دو تصویر چپ و راست، مثلث، نماینده ی « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »، دایره های کوچک سیاه، نماینده ی مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی » و دایره های کوچک سفید، نماینده ی افراد سالم و نرمال هستند. همان گونه که ملاحظه می فرمایید، پراکندگی دایره های کوچک سیاه، بسیار زیاد و چشمگیر بوده و در چهار جهت نمودار، پراکنده می باشند! این پراکندگی نشان می دهد که ابعاد، شکل و حجم جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی »، دارای گوناگونی بسیاری است!

با توجه به گوناگونی فراوان ابعاد، شکل و حجم جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی »، کاملاً واضح و مبرهن است که بررسی 10، 20، 30 یا حتی 100 بیمار مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی »(34)، نمی تواند آیینه ی مناسبی از این بیماران باشد! به خصوص اگر بخواهیم تفاوت های نژادی و جنسی را نیز در این جمجمه ها در نظر بگیریم! با این وصف، ممکن است اگر تعداد نمونه ها و تنوع آن ها افزایش یابد، تعداد بسیار بیشتری از نمونه ها، دقیقاً مشابه جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » باشند! این مسئله، نکته ای است که محققان مقاله ی مذکور، به آن اشاره نکرده اند و به آن عمل ننموده اند!

E) یکی دیگر از نکات جالب مقاله ی « باب. کی ال : Baab KL » و همکاران، این است که نویسندگان مقاله ی فوق، ضمن بیان شباهت نسبی جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »(113) با جمجمه ی مبتلایان به « میکروسفالی »(34)، بیان کرده اند که جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »(113)، بیش از هر فسیلی، با جمجمه ی منتسب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان راست قامت : Homo Erectus »(97) شباهت دارد!(110)
Image

البته نویسندگان مقاله، تصور کرده اند که با این سخن، روش جالبی برای تحکیم ادعایشان پیدا کرده اند؛ اما دقیقاً برخلاف نظر آن ها، باید گفت که اصولاً شباهت جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »(113) با جمجمه ی منتسب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان راست قامت : Homo Erectus »(97)، بیش از آن که به سود تکامل شناسان باشد، به ضرر آن ها است! چرا که همان گونه که اشاره کردیم، خود فسیل « انسان راست قامت : Homo Erectus »(97) نیز متهم به انتساب به بیماران مبتلا به ناهنجاری های مختلف و از جمله « میکروسفالی » است!(98)

Image
تصویر جمجمه ی یک انسان سالم امروزی (سمت راست)، تصویر جمجمه ی منسوب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان راست قامت (هومو ارکتوس): Homo Erectus » (تصویر وسط) و تصویر جمجمه ی یک انسان امروزی مبتلا به ناهنجاری « سر کوچک : Microcephaly » (سمت چپ)! به شباهت فراوان جمجمه ی منسوب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » (تصویر وسط) و تصویر جمجمه ی یک انسان امروزی مبتلا به ناهنجاری « سر کوچک : Microcephaly » توجه فرمایید!!!(98)

بنابراین بیان شباهت جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »(113) با جمجمه ی منتسب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان راست قامت : Homo Erectus »(97)، نه تنها به ادعاهای تکامل شناسان اعتبار نمی بخشد، بلکه با توجه به شباهت جمجمه ی « انسان راست قامت : Homo Erectus »(97) به مغز مبتلایان به « میکروسفالی »(34)، مسئله بغرنج تر هم می شود! این مسئله نیز خود یکی از اشکالات مقاله ی نامبرده است.

F) جدای از مباحث علمی، نکته ی جالبی که در مقاله ی مجله ی « PLOS ONE » محبوب تکامل شناسان! به چشم می خورد، حضور « Katerina Harvati » به عنوان یکی از نویسندگان اصلی است(110) که مقالات ایشان، همواره با اعتراضات به متد و روش به کار رفته و مشکلاتی از این دست همراه بوده است!(114)
Image

« Katerina Harvati » به عنوان یکی از نویسندگان اصلی است که مقالات ایشان، همواره با اعتراضات به متد و روش به کار رفته و مشکلاتی از این دست همراه بوده است!

در هر حال باید منتظر بود تا مشخص گردد که آیا نسبت به مقاله ی مجله ی « PLOS ONE » نیز چنین اعتراضاتی مجدداً انجام خواهد شد یا خیر!

بدین ترتیب، همان گونه که ملاحظه فرمودید، مقاله ی « باب. کی ال : Baab KL » و همکاران در مورد جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »(113)، دارای ابهامات، ایرادات و اشکالات کلیدی است!(110) همچنین مقالات متضاد و مخالف این مقاله نیز تا سال 2013 میلادی موجود می باشند و هنوز هم در مجامع آکادمیک و محققان مستقل، ایرادات جدی نسبت به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » و انتساب آن به یک « گونه » ی غیر انسان وجود دارد(107) و بسیاری از محققان، اعتقاد به ابتلای صاحب جمجمه ی مذکور به ناهنجاری « میکروسفالی » دارند(107)؛ اما بسیار جالب است که بدانیم، وبسایت های پر مخاطب و مشهور که بعضاً نام وبسایت « علمی » را یدک می کشند و نیز رسانه های جمعی، با سر و صدای زیاد، خبر از کشف یک « گونه » ی جدید شبه انسان داده اند!!!(106) اما نکته ی جالب تر این که در حالی که تاریخ انتشار مقاله ی اصلی « باب. کی ال : Baab KL » و همکاران در وبسایت مجله ی « PLOS ONE »، روز 10 جولای 2013 بوده است(110)، وبسایت های خبری مشهور همچون « Science Daily » و « Science News »، به ترتیب در تاریخ 10 جولای 2013 (روز اول انتشار مقاله ی اصلی!!!) و 15 جولای 2013، با آب و تاب فراوان و در حالی که هنوز به اصطلاح، جوهر نویسندگان مقاله ی اصلی خشک نشده و هنوز واکنش منتقدان احتمالی به این مقاله و امثالهم ارزیابی نشده بود، به انتشار خبر پرداختند و خبر از کشف یک گونه ی جدید « انسان سا : Hominid » دادند!(106)

Image
در حالی که تاریخ انتشار مقاله ی اصلی « باب. کی ال : Baab KL » و همکاران پیرامون جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » در وبسایت مجله ی « PLOS ONE »، روز 10 جولای 2013 بوده است، وبسایت های خبری مشهور همچون « Science Daily » و « Science News »، به ترتیب در تاریخ 10 جولای 2013 (روز اول انتشار مقاله ی اصلی!!!) و 15 جولای 2013، با آب و تاب فراوان و در حالی که هنوز به اصطلاح، جوهر نویسندگان مقاله ی اصلی خشک نشده و هنوز واکنش منتقدان احتمالی به این مقاله و امثالهم ارزیابی نشده بود، به انتشار خبر پرداختند و خبر از کشف یک گونه ی جدید « انسان سا : Hominid » دادند!

این نکته موقعی جالب می شود که بدانیم وبسایت مشهور « Science Daily »، در موردی مشابه که چند سال قبل اتفاق افتاده بود (سال 2006 میلادی)(117)، فقط موقعی خبر شک دانشمندان به شباهت جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » به جمجمه ی بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » را مطرح نموده بود که 1 سال از اولین مقاله ی انتقادی نسبت به این جریان گذشته بود (سال 2005 میلادی)(100) و مقاله ی انتقادی دوم نیز ارایه گردیده بود (در سال 2006 میلادی)!(103) که با توجه به افزایش تعداد مقالات انتقادی، این وبسایت مجبور گردید تا در سال (2006 میلادی)(117) و با یکسال تاخیر نسبت به اولین مقاله ی انتقادی و همزمان با دومین مقاله ی انتقادی، به انتشار خبر در این رابطه بپردازد!(117) متاسفانه چنین تبعیضی در مورد عمده ی مقالات حاوی مطالب زیر سوال برنده ی پروپاگاندای تکامل به چشم می خورد! حال آن که مطالب همگام با پروپاگاندای تکامل بلافاصله تحت پوشش قرار می گیرند! حتی اگر مجلات منتشر کننده ی آن ها از درجه ی علمی پایین تری برخوردار باشند!

این تحرکات وبسایت های به ظاهر علمی، خبر از عملکرد « پروپاگاندا مانند » چنین وبسایت هایی در جهت انتشار افکار موافق « فرضیه ی تکامل » می دهد!(106) به نحوی که این رسانه ها، هنگامی که کوچکترین خبری موافق خواسته های خود می بینند، به صورت عموم منتشر می نمایند، اما به مطالب انتقادی توجهی نمی کنند.

البته جالب است که بدانیم، در حالی که تاکنون (سال 2013 میلادی) در مجامع علمی بین محققان پیرامون جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » و انتساب آن به عنوان یک « انسان سا : Hominid » یا ابتلای آن به ناهنجاری « میکروسفالی » اختلاف نظر وجود دارد(107)، اما متاسفانه تکامل شناسان تصویر این جمجمه را حتی در مجلات و وبسایت های به اصطلاح علمی خود به عنوان یک « انسان سا : Hominid » مجزا مطرح کرده اند!:

Image
شباهت جمجمه و مغز بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » با مدل جمجمه ای منتسب به هومینید موسوم به « هومو فلورسینسیس : Homo floresiensis »، یک مسئله ی مسلم و غیر قابل انکار است و این نکته، ابهامات، تردیدها و اشکالات جدی در زمینه اعتماد به فسیل های منتسب به « انسان ساها : Hominids » ایجاد می نماید که تعدادی از محققان نیز به این مسئله اشاره کرده اند!!! اما متأسفانه، مافیای علمی طرفدار فرضیه ی « تکامل »، از انتشار عام و اطلاع رسانی بیشتر در این زمینه خودداری نموده و با کمال وقاحت، سیاست سکوت در پیش گرفته و کماکان بر ادعاهای قبلی خود پافشاری می کند!!! تصاویر فوق، هنوز هم فسیل منسوب به هومینید موسوم به « هومو فلورسینسیس : Homo floresiensis » را در مقالات و تصاویر منتشر شده از سوی تکامل شناسان نشان می دهد!!!

به هر حال جای تأسف دارد که در جامعه ی علمی نیز چنین حرکات خبیثانه ای انجام می شود!

مثال ذکر شده در مورد ابهامات و ایرادات پیرامون فسیل منسوب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »، این نکته را خاطر نشان می کند که بسیاری از فسیل های منتسب به سایر « انسان ساها : Hominids »، ممکن است از اساس، نه متعلق به گونه ای جداگانه، بلکه متعلق به انسان های ماقبل تاریخ از گونه ی خود ما باشند که مبتلا به ناهنجاری های اسکلتی و یا سایر بیماری های ژنتیکی یا اکتسابی بوده اند. بدین ترتیب این مسئله نیز به عنوان سدی محکم در مقابل ادعاهای تکامل شناسان پیرامون توالی های فسیلی منتسب به « انسان ساها : Hominids » عمل می نماید.

خوشبختانه، این دیدگاه صرفاً دیدگاه شخصی مولف نیست؛ بلکه با توجه به ساختار اسکلتی و جمجمه ای « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »، اخیراً دانشمندان متعددی در مناطق مختلف جهان، نظرات مختلفی پیرامون « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » و احتمال بسیار زیاد این که جمجمه ی مذکور نه یک جمجمه ی متعلق به موجودی از گونه ی دیگر، بلکه متعلق به یک انسان مبتلا به بیماری هایی همچون « میکروسفالی » و ... بوده است، مطرح کرده اند!!!(107)


منابع و مآخذ


80 -
http://www.answers.com/topic/the-empero ... -clothes-2
و
http://en.wikipedia.org/wiki/The_Empero ... ew_Clothes

81 -
http://www.answers.com/topic/human-evolution
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Human_evolution

82 -
http://www.lutheranscience.org/2004-Hum ... tion1.html
و
http://www.nhm.ac.uk/about-us/news/2007 ... 12209.html
و
http://www.nhm.ac.uk/business-centre/pu ... evolution/
و
http://www.answers.com/topic/human-evolution
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Human_evolution

83 -
http://www.theosophy-nw.org/theosnw/evol/ev-ibel2.htm
و
http://www.starsandseas.com/SAS%20Evolu ... d_Evol.htm
و
http://www.scientific-art.com/portfolio ... omtree.htm
و
http://www.answers.com/topic/human-evolution
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Human_evolution

84 -
http://www.answers.com/topic/australopi ... relghazali
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopi ... relghazali
و
http://www.columbia.edu/itc/anthropolog ... ustro.html

85 -
http://www.answers.com/topic/kenyanthropus-platyops
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Kenyanthropus
و
http://humanorigins.si.edu/evidence/hum ... m-wt-40000

86 -
Berger LR et al. 2010. Australopithecus sediba: A new species of Homo-like Australopith from South Africa. Science 328:195-204;
و
http://www.answers.com/topic/australopithecus-sediba
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopithecus_sediba

87 -
http://www.answers.com/topic/neandertal
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neanderthal

88 -
http://www.answers.com/topic/cro-magnon
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Cro-Magnon

89 -
http://www.answers.com/topic/hominid
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hominidae

90 -
http://www.answers.com/topic/australopi ... fricanus-2
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopithecus_africanus

91 -
http://www.answers.com/topic/homo-habilis
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Homo_habilis

92 -
http://johnhawks.net/explainer/bipedali ... opithecus/

93 -
Darwinism Refuted (E-Book), Harun Yahya, Goodword Books Publishing, 2002, (Page 159)
و
http://www.dreamstime.com/royalty-free- ... ge10918519

94 -
http://www.answers.com/topic/australopithecus
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopithecus

95 -
http://www.answers.com/topic/ardipithecus
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Ardipithecus

96 -
Darwinism Refuted (E-Book), Harun Yahya, Goodword Books Publishing, 2002, (Page 153)

97 -
http://www.answers.com/topic/homo-erectus
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Homo_Erectus

98 -
http://cognition.clas.uconn.edu/~jboste ... /index.htm
و
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 100438.htm
و
http://news.nationalgeographic.com/news ... t-1_2.html

99 -
Falk, D. et al., "The Brain of LB1, Homo floresiensis." Science 308, 242-45 (2005).

100 -
J. Weber, A. Czarnetzki, C. M. Pusch, Comment on “The Brain of LB1, Homo floresiensis.” Science 310, 236 (2005).

101 -
Falk D. Hildebolt CF, Smith K, Morwood MJ, Sutikna T, Jatmiko, Saptomo WE, Brunsden B, Prior F. Response to Comment on “The Brain of LB1, Homo floresiensis.” Science 310:235, 2005.

102 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Microcephaly
و
http://www.answers.com/topic/microcephaly
و
http://www.mayoclinic.com/health/microcephaly/DS01169

103 -
Martin, RD, MacLarnon, AM, Phillips, JL, Dussubieux, L P, Williams, R, Dobyns WB. Comment on "The brain of LB1, Homo floresiensis" Science 312, 999 (2006).

104 -
Falk, D.; Hildebolt, C.; Smith, K.; Morwood, M.J.; Sutikna, T.; Jatmiko; Saptomo W.E.; Brunsden, & Prior, F. Response to comment on "The brain of LB1, Homo floresiensis" by Martin et al. Science Online, Science 312:999, 2006.

105 -
http://erl.wustl.edu/research/imseg/hobbit.html

106 -
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 182420.htm
و
http://www.sci-news.com/othersciences/a ... 01226.html

107 -
Vannucci RC, Barron TF, Holloway RL. Craniometric ratios of microcephaly and LB1, Homo floresiensis, using MRI and endocasts. Proc Natl Acad Sci U S A. 2011 Aug 23; 108(34):14043-8.
و
Baab, K.L., McNulty, K.P. and Harvati, K., Homo floresiensis contextualized: a geometric morphometric comparative analysis of fossil and pathological human samples, PLoS ONE, 8(7): e69119 (p. 9), 2013, doi:10.1371/journal.pone.0069119.
و
http://erl.wustl.edu/research/imseg/hobbit.html

108 -
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 182420.htm

109 -
Vannucci RC, Barron TF, Holloway RL. Craniometric ratios of microcephaly and LB1, Homo floresiensis, using MRI and endocasts. Proc Natl Acad Sci U S A. 2011 Aug 23; 108(34):14043-8.

110 -
Baab, K.L., McNulty, K.P. and Harvati, K., Homo floresiensis contextualized: a geometric morphometric comparative analysis of fossil and pathological human samples, PLoS ONE, 8(7): e69119 (p. 9), 2013, doi:10.1371/journal.pone.0069119.

111 -
Rushton, J. P. (1994). Sex and race differences in cranial capacity from International Labour Office data. Intelligence, 19, 281-294.
و
Rushton, J. P. (1990). Race, brain size and intelligence: A rejoinder to Cain and Vanderwolf. Personality and Individual Differences, 11, 785-794.
و
Rushton, J. P. (1991a). Mongoloid-Caucasoid differences in brain size from military samples. Intelligence, 15, 351-359.
و
Rushton, J. P. (1993). Corrections to a paper on race and sex differences in brain size and intelligence. Personality and Individual Differences, 15, 229-231.
و
Rushton, J. P. (1992). Cranial capacity related to sex, rank, and race in a stratified random sample of 6325 US military personnel. Intelligence, 16, 401-413.
و
Rushton, J. P., & Ankney, C. D. (1996). Brain size and cognitive ability: Correlations with age, sex, social class, and race. Psychonomic Bulletin and Review, 3, 21-36.
و
Rushton, J. P. and Ankney, C. D. (2000). "Size Matters: A Review and New Analyses of Racial Differences in Cranial Capacity and Intelligence That Refute Kamin and Omari". Personality and Individual Differences 29: 591-620.
و
Beals, K., C. Smith, and S. Dodd (1984) Brain size, cranial morphology, climate and time machines. CA 25:301-330.

112 -
http://www.answers.com/topic/caucasian-race-1
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Caucasian_race
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Caucasian_race
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Latino_%28demonym%29

113 -
http://www.sci-news.com/othersciences/a ... 01226.html
و
http://www.answers.com/topic/homo-floresiensis
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Homo_floresiensis

114 -
Ahern JCM, Hawks JD, and Lee S-H. 2005. Neanderthal taxonomy reconsidered . . . again: a response to Harvati et al (2004). Journal of Human Evolution. 48: 647-652.

115 -
http://cognition.clas.uconn.edu/~jboste ... /index.htm
و
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 182420.htm
و
http://www.sci-news.com/othersciences/a ... 01226.html

116 -
http://www.answers.com/topic/neandertal
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neanderthals

117 -
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 100438.htm
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت پنجم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 5:14 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 5)

بسم الله الرحمن الرحيم

مطالعه ی فسیل های « نئاندرتال »

يکي از مباحث مورد علاقه ي تکامل شناسان، مباحث مرتبط با « هومينيد ها : انسان ساها » ي موسوم به « نئاندرتال : Neanderthal »(116) مي باشد. مطالعات متعددي که در طي سال هاي اخير پيرامون « هومينيد ها : انسان ساها » ي موسوم به « نئاندرتال : Neanderthal »(116) صورت گرفته است، ابهامات، ايرادات و سوالات لاينحلي را درباره ي « نئاندرتال : Neanderthal » ها ايجاد نموده، که متاسفانه با سکوت رسانه اي و بعضاً توجيهات سفسطه وار تکامل شناسان همراه بوده است.

« نئاندرتال : Neanderthal » ها طبق ادعاي تکامل شناسان، « هومينيد ها : انسان ساها » يي هستند که فسيل هاي منتسب به آن ها، از مناطق مختلفي اعم از جنوب اروپا، قفقاز، آسياي مرکزي و خاورميانه، يافت شده است. هنوز که هنوز است، خود تکامل شناسان نيز پيرامون اين که « نئاندرتال ها »، « گونه اي جدا از انسان ها » بوده اند يا اين که در « داخل گونه ي انسان (خردمند) » بوده و تنها زيرگونه اي از انسان ها بوده اند، اتفاق نظر ندارند!!!(118)
Image

هنوز که هنوز است، خود تکامل شناسان نيز پيرامون اين که « نئاندرتال ها »، « گونه اي جدا از انسان ها » بوده اند يا اين که در « داخل گونه ي انسان (خردمند) » بوده و تنها زيرگونه اي از انسان ها بوده اند، اتفاق نظر ندارند!!

البته در طي چند سال اخير، اين معضل نه تنها حل نشده، بلکه پيچيده هاي اين مبحث، بيشتر هم شده است. به نحوي که شواهد جديد، سوالات جديد و ابهامات جدي را پيرامون چيستي « نئاندرتال ها » مطرح نموده اند!

به هر حال از آن جا که تأکيد مقاله ي فعلي ما بر موضوع فسيل شناسي است، فعلاً مباحث مربوط به فسيل شناسي « نئاندرتال ها » مورد بحث قرار گرفته و نکات مربوط به مسايل ژنتيکي آن ها با جزييات کمتر در اين مقاله، و به صورت تفصيلي در قسمت هاي بعدي اين سلسله مقالات، مورد بحث قرار خواهند گرفت.

اما بنا بر ادعاي تکامل شناسان، اسکلت « نئاندرتال ها » ويژگي هاي خاصي داشته که موجب گرديده است تا توجه اين گروه، به سمت آن ها جلب شود که عمده ي اين ويژگي ها نيز مربوط به « جمجمه » ي آن ها بوده است.(119)

طبق ادعاي تکامل شناسان، اسکلت « نئاندرتال ها »، حجم بيشتر و بزرگتر، حفره ي بيني بزرگتر، حدقه ي چشم گردتر و ... نسبت به انسان هاي امروزي داشته اند و از نظر استخوانبندي کلي نيز نسبت به انسان هاي امروزي درشت اندام تر بوده اند!(119)

در تصاوير زير، وضعيت کلي استخوانبندي « نئاندرتال ها » و مقايسه ي آن ها با اسکلت انسان هاي امروزي را طبق ادعاي تکامل شناسان، ملاحظه مي فرماييد:(120)

Image
اسکلت منسوب به يک « نئاندرتال : Neanderthal » (تصوير سمت راست) و مقايسه ي بين اسکلت منسوب به « نئاندرتال : Neanderthal » با انسان هاي امروزي (تصوير سمت چپ).

همان گونه که ملاحظه فرموديد، « ديرينه شناسان »، تفاوت هاي ظاهري خاصي را براي افتراق فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، مد نظر گرفته اند که مخاطبان محترم مي توانند خود به مطالعه ي اين خصوصيات در منابع ديگر بپردازند و ما به دليل جلوگيري از طولاني شدن بحث، از ذکر آن ها خودداري مي نماييم.

اما در ويژگي هاي ظاهري « نئاندرتال ها »، خصوصيات جالبي وجود دارند که چالش هاي جدي در ادعاهاي تکامل شناسان، ايجاد مي نمايند! برخي از اين خصوصيات به شرح زير مي باشند:

الف) جمجمه هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، از جمجمه ي انسان هاي امروزي، کمي بزرگ تر بوده است. اين مسئله در کتب و مقالات علمي مختلف، مورد اشاره قرار گرفته است:(121)

Image
همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، در کتب و مقالات مختلف، اشاره شده است که حجم جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها : Neanderthals » (کادر قرمز رنگ)، بيشتر و بزرگ تر از حجم جمجمه ي فسيل هاي انسان هاي امروزي (کادر آبي رنگ)، بوده است! نکته ي جالب ديگر اين دو تصوير، اختلاف نظر تکامل شناسان بر سر « گونه » ي مجزا بودن « نئاندرتال » نسبت به انسان در تصوير چپ (Homo Neanderthalensis يا Neanderthal) يا «هم گونه » بودن « نئاندرتال » با انسان هاي امروزي در تصوير راست (Homo Sapiens Neanderthalensis) مي باشد که حتي در نامگذاري ها هم خود را نشان مي دهد!!!


اين مسئله (بزرگ تر بودن جمجمه ي منتسب به نئاندرتال ها نسبت به انسان هاي امروزي)(121)، بسيار حائز اهميت است، زيرا موجب بر هم ريختن توالي فسيلي خطي « انسان ساها : Hominids » مي شود!:

Image

توالي فسيلي جمجمه هاي « انسان ساها : Hominids » به ترتيب زمان! همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها : Neanderthals » (کادر قرمز رنگ)، حجيم تر از جمجمه ي فسيل هاي انسان هاي امروزي (کادر آبي رنگ)، بوده است! اين مسئله، موجب به هم خوردن توالي فسيلي خطي جمجمه هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » مي شود! خوش بختانه چنين اتفاقي دقيقاً در قسمت آخر توالي فسيلي خطي اتفاق افتاده و ما قطعاً مي دانيم که انسان هاي امروزي در عصر حاضر زندگي مي کنند!!! و اگر « نئاندرتال » وجود خارجي داشته باشد، قطعاً قبل از عصر کنوني مي زيسته است!!! بدين ترتيب، با توجه به بزرگتر و حجيم تر بودن جمجمه هاي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نسبت به انسان هاي امروزي، قطعاً توالي فسيلي خطي تکامل شناسان به هم خورده و آن ها نخواهند توانست از اين حربه براي پيش بردن ادعاهاي خودشان استفاده کنند!

خوشبختانه چنين اتفاقي دقيقاً در قسمت آخر توالي فسيلي خطي اتفاق افتاده و ما قطعاً مي دانيم که انسان هاي امروزي در عصر حاضر زندگي مي کنند!!! و اگر « نئاندرتال » وجود خارجي داشته باشد، قطعاً قبل از عصر کنوني بايد مي زيسته است!!! بدين ترتيب، با توجه به بزرگتر و حجيم تر بودن جمجمه هاي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نسبت به انسان هاي امروزي، قطعاً توالي فسيلي خطي تکامل شناسان به هم خورده و آن ها نخواهند توانست از اين حربه براي پيش بردن ادعاهاي خودشان استفاده کنند!

بر اساس اين توصيفات، تصاوير زير که به وفور در مجلات و رسانه ها ملاحظه مي گردد، از بيخ و بن غلط و اشتباه بوده و انتشار دهندگان آن يا نادان هستند و يا در صورتي که دانسته مرتکب آن شده باشند، کلاه بردار و دروغ گو مي باشند:(122)

Image
تصاوير بالا و وسط که به وفور در مجلات و رسانه ها ملاحظه مي گردد، از بيخ و بن غلط و اشتباه بوده و انتشار دهندگان آن يا نادان هستند و يا در صورتي که دانسته مرتکب آن شده باشند، کلاه بردار و دروغ گو مي باشند! جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها : Neanderthals » (کادر قرمز رنگ)، حجيم تر از جمجمه ي فسيل هاي انسان هاي امروزي (کادر آبي رنگ)، بوده است! (تصوير پايين) اين مسئله، موجب به هم خوردن توالي فسيلي خطي جمجمه هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » مي شود!

بدين ترتيب، توالي فسيلي خطي « انسان ساها : Hominids » به غير از کتب و مجلات عمومي و بجز به منظور فريب طيف وسيعي از مخاطبان عام، ديگر هيچ کاربردي در مجامع علمي و حتي در بين به اصطلاح دانشمندان تکامل شناس ندارد! چرا که از نظر علمي، در همان وهله ي اول رد مي شود! اما متاسفانه کماکان از اين گونه توالي هاي فسيلي خطي به عنوان حربه اي کثيف در مجلات عمومي و رسانه هاي پر مخاطب عامه پسند استفاده مي شود! به جاي توالي فسيلي خطي « انسان ساها : Hominids »، تکامل شناسان در مجامع علمي از توالي شاخه اي « انسان ساها : Hominids » استفاده مي کنند که در ادامه ي مقاله به آن خواهيم پرداخت.

ب) بجز مسئله ي بزرگي جمجمه ي « نئاندرتال ها » و مشکلاتي که اين مسئله براي تکامل شناسان پديد آورده است، مسايل ديگري نيز وجود دارند که از نظر اسکلتي، باز هم فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » را به چالش مي کشند:

A) همان گونه که قبلاً نيز اشاره کرديم، تنوع و گوناگوني بسياري در چهره، جمجمه و اسکلت انسان هاي نژادهاي مختلف عصر کنوني ملاحظه مي گردد. از تفاوت فاحش در سايز جمجمه(111) گرفته، تا استخوانبندي، رنگ پوست، رنگ مو و .... اين مسئله در ورزش و طب ورزشي کاملاً شناخته شده است!(123) براي مثال نژادهاي شرق آسيا همچون اهالي کره، ژاپن، چين، تايلند و ... در ورزش هاي سرعتي بسيار موفق هستند و اهالي قاره ي آفريقا در ورزش هاي استقامتي مانند دو و ميداني، دو ماراتن و ... همواره در صف مدال آوري مي باشند و مردم قاره ي اروپا و به خصوص شمال اين قاره، در ورزش هاي قدرتي و نيازمند زور بازو و فيزيک بدني قوي حرف براي گفتن دارند.(123)

Image

چهره ي چهار جوان از چهار نژاد مختلف: (از راست به چپ) جوان بومي مالزيايي، جوان آفريقايي، جوان کره اي و جوان اروپايي. (به تفاوت هاي واضح در رنگ پوست، جمجمه و اجزاي چهره، توجه فرماييد.)

Image
تفاوت هاي بدني و گوناگوني وضعيت فيزيکي افراد نژادهاي مختلف، در ورزش و طب ورزشي کاملاً شناخته شده است! براي مثال نژادهاي شرق آسيا همچون اهالي کره، ژاپن، چين، تايلند و ... در ورزش هاي سرعتي بسيار موفق هستند و اهالي قاره ي آفريقا در ورزش هاي استقامتي مانند دو و ميداني، دو ماراتن و ... همواره در صف مدال آوري مي باشند و مردم قاره ي اروپا و به خصوص شمال اين قاره، در ورزش هاي قدرتي و نيازمند زور بازو و فيزيک بدني قوي حرف براي گفتن دارند.

اما همه ي انسان هاي عصر کنوني، واقعاً انسان از « گونه » ي انسان هستند! يعني علي رغم تفاوت هاي ظاهري، قابليت ازدواج با يکديگر داشته و در اثر ازدواج آن ها نيز فرزنداني بارور به دنيا مي آيند! بنابراين تفاوت هاي جسمي بين نژادهاي مختلف انسان ها، به معناي وجود اين افراد در « گونه » هاي مجزا نيست!

در مورد « نئاندرتال ها » نيز وضعيت به همين منوال است. يعني تفاوت هاي ظاهري و اسکلتي آن ها با انسان هاي امروزي نيز، لزوماً به اين معنا نيست که آن ها از « گونه » اي جدا از انسان ها مي باشند، بلکه ممکن است نژاد خاصي از انسان ها بوده باشند. کما اين که امروزه نيز برخي ويژگي هاي ظاهري « نئاندرتال ها »(125) در برخي جمعيت ها ملاحظه مي گردد.

Image

شباهت تصاوير بازسازي شده ي منتسب به « نئاندرتال ها » (تصاوير بالا) با 2 انسان امروزي (تصاوير پايين). تصوير پايين چپ، نيمرخ « هنري کيسينجر » سياستمدار مشهور آمريکايي است!

B) يکي از بيماري هاي شناخته شده در انسان ها، بيماري « ريکتز (نرمي استخوان) : Rickets » (فرم کودکي) يا « استئومالاسي : Osteomalacia » (فرم بزرگسالي) مي باشد(124) که عمدتاً و به صورت شايع، در اثر کمبود ويتامين D پديد مي آيد(124)، اما علل نادر ديگري هم دارد. اين بيماري، عوارض متابوليک و اسکلتي متعددي دارد که باعث نرمي استخوان ها، انحناي استخوان هاي تحمل کننده ي وزن، بد شکلي استخوان هاي مچ دست، قفسه ي سينه، نرمي استخوان هاي جمجمه (کرانيوتابس : Craniotabes)، تغيير شکل جمجمه و ... مي شود:(124)

Image

بيماري « ريکتز (نرمي استخوان) : Rickets » (فرم کودکي) يا « استئومالاسي : Osteomalacia » (فرم بزرگسالي) عمدتاً و به صورت شايع، در اثر کمبود ويتامين D پديد مي آيد، اما علل نادر ديگري هم دارد. اين بيماري، عوارض متابوليک و اسکلتي متعددي دارد که باعث نرمي استخوان ها، انحناي استخوان هاي تحمل کننده ي وزن، بد شکلي استخوان هاي مچ دست، قفسه ي سينه، نرمي استخوان هاي جمجمه (کرانيوتابس : Craniotabes)، تغيير شکل جمجمه و ... مي شود.

Image
اما يکي از موارد جالب توجه که به بحث ما مربوط مي شود، يافتن شواهدي از ابتلا به « کمبود ويتامين D » در « نئاندرتال ها » مي باشد! در تعدادي از مقالات که سال ها قبل (1970 ميلادي) و در مجلات مشهور « Nature » و « The Sciences » به چاپ رسيده بودند، به اين نکته اشاره شده بود که در اسکلت « نئاندرتال ها »، شواهد مشکوکي از ابتلا به بيماري « ريکتز (نرمي استخوان) : Rickets » يا « استئومالاسي : Osteomalacia » ملاحظه مي گردد:(126)

Image
وجود شواهدي از بيماري « ريکتز » ناشي از کمبود ويتامين D در « نئاندرتال ها ».

لازم به ذکر است که در طي مطالعات انجام شده به وسيله ي راديوگرافي (X-Ray) بر روي استخوان هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نيز، شواهدي به نفع کمبود ويتامين D (ريکتز و استئومالاسي) ملاحظه گرديده است:(126)

Image
وجود شواهدي از ابتلاي « نئاندرتال ها » به بيماري « ريکتز (نرمي استخوان ها) » در بررسي به وسيله ي « X-Ray ».

همچنين در بررسي هايي که بر روي جمجمه هاي منتسب به تمامي کودکان « نئاندرتال » تا زمان تأليف مقالات مذکور به عمل آمده بود، شواهد ابتلا به بيماري « ريکتز (نرمي استخوان) » وجود داشت!:(87و126)

Image
در بررسي هايي که بر روي جمجمه هاي منتسب به تمامي کودکان « نئاندرتال » تا زمان تأليف مقالات مذکور به عمل آمده بود، شواهد ابتلا به بيماري « ريکتز (نرمي استخوان) » وجود داشت!

با توجه به مطالب ذکر شده ، به نظر مي رسد که احتمال وجود بيماري « ريکتز (نرمي استخوان) »(124) و « استئومالاسي »(124) در اسکلت هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، مسئله اي است که نياز به توجه و پيگيري فعال و جدي دارد! اما متاسفانه آن چه که در عرصه ي جامعه ي علمي مشاهده مي گردد، سکوت و کم توجهي نسبت به چنين احتمالي است! به طوري که مقالات علمي تأييد کننده يا حتي رد کننده ي چنداني نسبت به مقالات فوق، از آن تاريخ (سال 1970 ميلادي) تاکنون، در مجلات معتبر علمي منتشر نشده اند!(127) در واقع، به نظر مي رسد که به منظور مسکوت ماندن هر چه بيشتر اين قضيه، حتي مقالات مخالف مقالات فوق نيز انتشار نيافته اند تا به مرور زمان، چنين احتمالي، به فراموشي سپرده شود! اين مسئله نيز نشان دهنده ي بخشي ديگر از سانسورها و پنهان کاري هاي مافياي علمي طرفدار فرضيه ي تکامل مي باشد.

C) علاوه بر بيماري هايي همچون « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »(34) و « هيدروسفالي : Hydrocephaly »(35) و بيماري هاي ديگري همچون « درشت پايانکي (آکرومگالي) : Acromegaly »(25) و ... که تغييرات واضحي در فرم جمجمه ايجاد مي کنند، عادات، مراسم، و آيين هاي مختلفي نيز مي تواند تغييرات جمجمه اي واضح و شديد ايجاد نمايد.

براي مثال، مجله ي پزشکي مشهور و معتبر « Pediatrics » وابسته به « آکادمي اطفال آمريکا »، در مقاله اي که در جولاي سال 2003 ميلادي منتشر نموده است(128)، به اين نکته اشاره کرده است که به دنبال افزايش موارد به پشت خواباندن نوزادان و شيرخواران، به جهت جلوگيري از « سندرم مرگ ناگهاني شيرخوار : Sudden Infant Death Syndrome (SIDS) »(129)، « افزايش واضحي » در بروز ناهنجاري هاي جمجمه اي از جمله « سر مورب (پلاژيو سفالي) : Plagiocephaly »(31) به وجود آمده است:(128)

Image
مجله ي پزشکي مشهور و معتبر « Pediatrics » وابسته به « آکادمي اطفال آمريکا »، در مقاله اي که در جولاي سال 2003 ميلادي منتشر نموده است، به اين نکته اشاره کرده است که به دنبال افزايش موارد به پشت خواباندن نوزادان و شيرخواران، به جهت جلوگيري از « سندرم مرگ ناگهاني شيرخوار : Sudden Infant Death Syndrome (SIDS) »، « افزايش واضحي » در بروز ناهنجاري هاي جمجمه اي از جمله « سر مورب (پلاژيو سفالي) : Plagiocephaly »(31) به وجود آمده است.

همچنين ناهنجاري هاي ديگري همچون « سر پهن : Brachycephaly » نيز به اين مسئله مرتبط دانسته شده است.(130)

اين مسئله، به خصوص در کودکاني که « نرمي استخوان » به دلايلي همچون « زايمان زودتر از موعد » داشته باشند، شايع تر است.(131)

علاوه بر توصيه هاي پزشکي که در بالا، به آن ها اشاره گرديد، موارد ديگري مانند عادات نگهداري از کودکان در جوامع مختلف، آيين و رسومات محلي و ... مي تواند موجب ايجاد ناهنجاري هاي واضح در جمجمه گردد. براي مثال، موارد متعددي از تغيير شکل هاي شديد جمجمه اي بين سرخ پوستان آمريکاي مرکزي و جنوبي و در بين اقوام « مايا : Maya »، « اينکا : Inca »، « نازکا : Nazca » « آلان ها : Alans (ساکنان ايراني الاصل منطقه ي اوستيا در گرجستان)(132) » و ... گزارش شده است که به دلايل اعتقادي و احتمالاً در نتيجه ي آداب و رسوم محلي آن ها بوده است:(133)

Image
تصاوير مختلفي از تغيير فرم جمجمه اي به دليل آداب و رسوم محلي! تصوير بالا راست متعلق به يک سرخ پوست « مايا »، نصوير بالا وسط متعلق به يک سرخ پوست « نازکا »، تصوير بالا چپ متعلق به يک فرد سرخ پوست امروزي، و تصاوير پايين متعلق به فردي از قبيله ي « آلان (قبيله ي ايراني الاصل ساکن اوستياي گرجستان) مي باشد.

Image
تصوير بالا راست، روش هاي مختلف « مايا » ها براي تغيير شکل جمجمه ي فرزندانشان را نشان مي دهد! تصوير بالا چپ، يک زن سرخپوست اهل قبيله ي « چينوک (شينوک) : Chinook » را در منطقه ي آمريکاي شمالي و در حالي که فرزند شيرخوار خود را در وسيله ي تغيير فرم دهنده ي جمجمه به دست گرفته است، نشان مي دهد! در همين تصوير، ملاحظه مي فرماييد که مادر اين کودک نيز تغيير فرم جمجمه داشته است!

اما مسئله هنگامي جالب تر مي شود که بدانيم حداقل در چند جمجمه ي « نئاندرتال » ها نيز وجود اين تغيير فرم جمجمه اي عمدي ناشي از آداب و رسوم نيز به چشم مي خورد و حتي در مقالات علمي نيز به آن اشاره شده است:(134)

Image
در چند مقاله ي علمي، به تغيير فرم هاي جمجمه اي واضح ارادي در برخي جمجمه هاي منتسب به « نئاندرتال ها » اشاره گرديده است که فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال » هاي موسوم به « Shanidar 1 » و « Shanidar 5 » از آن جمله اند!

کشف وجود تغييرات واضح عمدي در جمجمه ي « نئاندرتال » ها(134)، اين مسئله را متذکر مي گردد که احتمال دارد برخي تفاوت هاي جمجمه اي موجود در « نئاندرتال » هاي مختلف نسبت به انسان هاي موسوم به انسان خردمند مدرن (يعني خود ما!)، ناشي از دستکاري هاي عمدي جمجمه اي در سنين ابتدايي زندگي يعني نوزادي و شيرخوارگي و به دلايل مذهبي يا آداب و رسوم محلي باشد. البته اين مسئله در جمجمه هاي موسوم به « Shanidar 1 » و « Shanidar 5 » به قدري واضح بوده است که امروزه نيز خود دانشمندان به آن معترفند!(134) اما ممکن است در ساير فسيل ها و جمجمه هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نيز اشکال خفيف تري از اين تغييرات جمجمه اي عمدي يا سهوي وجود داشته باشد.

البته با در نظر گرفتن احتمال بالاي ابتلاي « نئاندرتال ها » و به خصوص « کودکان نئاندرتال » به بيماري « ريکتز (نرمي استخوان) » : Rickets » که در بخش هاي قبلي به آن اشاره شد(126)، احتمال اين مسئله بالاتر نيز مي رود!!! چرا که با توجه به نرمي استخوان ها در « نئاندرتال ها »، حتي به وسايل عجيب و غريبي که در تصاوير بالا ملاحظه نموديد نيز نيازي نبوده است! بلکه حتي در اثر وجود « کلاه »، « تاج » و ساير وسايلي که به دليل آداب و رسوم « نئاندرتال ها »، بر سر کودکان يا حتي افراد بزرگسالشان قرار مي گرفته است، ممکن بوده که تغييرات خفيف يا شديد جمجمه اي ايجاد شده باشد.

D) وجود شواهد مهمي از دستکاري هاي عمدي در جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال هاي » موسوم به « Shanidar 1 » و « Shanidar 5 » که در همين مقاله به آن اشاره گرديد(134)، نشان مي دهد که آن چه که تکامل شناسان به عنوان « نئاندرتال ها » از آن نام مي برند، از درجات مناسبي از هوشمندي برخوردار بوده اند! به نحوي که وسايل و ادواتي جهت تغيير فرم جمجمه هاي خودشان ساخته و به کار مي بردند! در واقع دست کم، هوشمندي « نئاندرتال ها » به نحوي بوده است که همچون « ماياها »، « اينکاها » و ... که تمدن هاي بسيار هوشمندانه و پيشرفته اي در عصر باستان داشتند(135)، از توانايي مناسبي در خلق و بهره برداري از ادوات تغيير دهنده ي جمجمه بهره مي برده اند!

اين مسئله بيش از پيش نشان مي دهد که « نئاندرتال ها » نه يک موجود جدا از « گونه » ي غير از انسان، بلکه به احتمال قريب به يقين، متعلق به يک « نژاد » خاص از انسان ها بوده اند! البته بايد اين نکته را در نظر داشته باشيم که بسياري از مواردي که تکامل شناسان به عنوان اسکلت و جمجمه ي « نئاندرتال ها » معرفي مي نمايند، نه لزوماً حتي يک نژاد خاص، بلکه بخشي از تنوع و گوناگوني اسکلتي موجود در انسان هاي امروزي داخل يک روستا، شهر يا حتي کشور باشد!!!

بدين ترتيب به نظر مي رسد که اين مسئله نيز همانند سدي در برابر ادعاهاي تکامل شناسان مي باشد.

E) به موازات پيشرفت علم و کشف انواع و اقسام بيماري هاي اسکلتي از يک سو، و مطالعه ي مجدد فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » از سوي ديگر، شواهدي از وجود ساير بيماري هاي اسکلتي در فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » به وجود آمده است.(136) در برخي از موارد، اين بيماري ها بعد از 100 سال از کشف فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و مطالعه ي مجدد آن ها، آشکار شده است!(136)

براي مثال، « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia »(137) يک ناهنجاري استخواني است که مي تواند موجب تغيير شکل استخواني در يک يا چند استخوان شود:

Image
درگيري استخوان هاي مختلف در ناهنجاري استخواني موسوم به « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia ».

اما موضوع هنگامي جالب مي شود که بدانيم، در مقاله اي که در سال 2013 ميلادي منتشر شده است، به وجود ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در فسيل منتسب به يک « نئاندرتال » موسوم به « Karpina 120.71 » و آن هم حدود 110 سال پس از کشف اين فسيل!، اشاره گردیده است!(136)

فسيل منتسب به « نئاندرتال » ثبت شده با عنوان « Karpina 120.71 » در طي حفاري هاي انجام شده طي سال هاي 1899 الي 1905 ميلادي در منطقه ي « Karpina » در شمال « زاگرب » پايتخت « کرواسي » به دست آمده است و حدود 110 سال از کشف آن مي گذرد.(136)

اما جالب است که بدانيم حدود 110 سال پس از کشف اين فسيل، در مقاله اي که طي سال 2013 ميلادي در مجله ي « PLOS ONE » منتشر شده است، به وجود شواهدي از بروز ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در اين فسيل، اشاره گرديده است:(136)

Image

حدود 110 سال پس از کشف فسيل منتسب به « نئاندرتال » ثبت شده با عنوان « Karpina 120.71 »، در مقاله اي که طي سال 2013 ميلادي در مجله ي « PLOS ONE » منتشر شده است، به وجود شواهدي از بروز ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در اين فسيل، اشاره گرديده است!

حدود 110 سال پس از کشف فسيل منتسب به « نئاندرتال » ثبت شده با عنوان « Karpina 120.71 »، در مقاله اي که طي سال 2013 ميلادي در مجله ي « PLOS ONE » منتشر شده است، به وجود شواهدي از بروز ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در اين فسيل، اشاره گرديده است!

اما مسئله ي پيدا شدن شواهدي از ابتلا به ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در فسيل منتسب به يک « نئاندرتال » موسوم به « Karpina 120.71 » و آن هم حدود 110 سال پس از کشف اين فسيل (136)، از چند جهت حائز اهميت است:

الف) کشف ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در « نئاندرتال ها »، باز هم مطالب ذکر شده در ابتداي قسمت 5 اين سلسله مقالات را تأييد مي کند و اين نکته را متذکر مي گردد که بسياري از ويژگي هاي منتسب به فسيل هاي به اصطلاح « انسان ساها : Hominids »، ممکن است مربوط به وجود بيماري ها، تفاوتهاي سني، جنسي و بين نژادي انسان ها، و ... باشد، نه اين که لزوماً اين فسيل ها مربوط به گونه اي مجزا از انسان ها باشند.

ب) مغفول ماندن وجود ناهنجاري هايي مانند ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در بررسي هاي فسيلي، همچون تأخير 110 ساله در کشف اين ناهنجاري در فسيل منتسب به « نئاندرتال » موسوم به « Karpina 120.71 »(136)، اين واقعيت را بيش از پيش متذکر مي گردد که بسياري از قضاوت هاي قبلي در مورد فسيل هاي کشف شده، عجولانه و فاقد دقت کافي بوده است!

البته جالب است که در همه حال و در همه ي دوران ها، تکامل شناسان به گونه اي درباره ي اطلاعات خود از فسيل ها سخن مي گويند که گويي تمام جزييات مربوط به فسيل هاي مورد نظر را کشف کرده و حتي آناليز تمام و کمالي از ويژگي هاي آناتوميک، ژنوميک و ... آن ها انجام داده اند! اين تکامل شناسان، منتقدان خود را دگم و فاقد دانش مي دانند، حال آن که سال ها بعد و پس از کشف ويژگي هاي جديد در فسيل هاي مذکور، با بي شرمي تمام و بدون عذرخواهي از برخورد مستبدانه و سخت گيرانه ي خود در سال هاي قبل، به صورت کاملاً آرام و بدون برانگيختن هر گونه توجهي، به تصحيح ادعاهاي خود در مورد فسيل ها مي پردازند! حال آن که بايد از آن ها پرسيد، به چه مجوزي سال ها قبل در مورد فسيل هاي مذکور، آن همه استبداد و سخت گيري به خرج مي دادند، اما با گذشت زمان و مشخص شدن اشتباهات و نواقص ادعاهای آنان، به عذرخواهي از منتقدان خود نپرداخته اند!!! از سوي ديگر چه تضميني دارد که آن چه که امروزه تکامل شناسان بر سر درستي آن ها پافشاري مي کنند، به زودي زير سوال نرود؟!!

البته ممکن است اين نکته در اين قسمت مطرح شود که اصولاً تغيير در اطلاعات، داده ها و تحليل ها، بخشي از ذات علم است و قطعاً با پيشرفت هاي علمي، بخشي از اطلاعات علمي قبلي، مورد بازبيني، تغيير، حذف و تعديل قرار بگيرد!

اين نکته، مسئله ي مهمي است که خود ما نيز بر آن صحه مي گذاريم و به آن معتقديم! اما به همين دليل معتقديم که طرفداران « فرضيه ي تکامل »، نبايد بر صحت ادعاي خويش، اصرار داشته باشند و ادعاي گزاف اثبات شدن « فرضيه ي تکامل » و استفاده از عبارت جعلي « نظريه ي تکامل » را داشته باشند!!! زيرا همان گونه که در قسمت 3 اين سلسله مقالات با استفاده از مستندات علمي عنوان کرديم، « فرضيه ي تکامل » به هيچ عنوان لياقت اطلاق عبارت « نظريه : Theory » يا « واقعيت : Fact » را ندارد!(138) ضمن اين که مثال هايي همچون کشف ناهنجاري هايي مانند ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در فسيل منتسب به « نئاندرتال » موسوم به « Karpina 120.71 » و آن هم حدود 110 سال پس از کشف اين فسيل(136)، کشف شواهدي از ابتلا به کمبود ويتامين D و « ريکتز » و « استئومالاسي » در بسياري از « نئاندرتال ها »(126)، و اختلاف نظر جدي دانشمندان درباره ي ابتلا يا عدم ابتلاي جمجمه ي منتسب به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis »(113) به ناهنجاري « ميکروسفالي » و امثالهم، نشان مي دهد که برخلاف پز عالمانه و روشنفکرمآبانه ي « تکامل شناسان »، نه تنها شواهد کافي در مورد « اثبات » شدن « فرضيه ي تکامل » وجود ندارد، بلکه هنوز و بعد از 110 سال از کشف بسياري از فسيل ها، جنبه هاي بسيار مهمي از آن ها هنوز هم ناشناخته مانده است که بعضاً برخي از اين جنبه ها، نقشي کليدي در تأييد يا رد ادعاهای مرتبط با « فرضيه ي تکامل » دارند!!!

مثال مربوط به کشف ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در فسيل منتسب به « نئاندرتال » موسوم به « Karpina 120.71 » و آن هم حدود 110 سال پس از کشف اين فسيل(136)، اين نکته را متذکر مي گردد که هنوز تا بررسي همه جانبه ي فسيل هاي مورد ادعاي تکامل شناسان و اثبات نمودن صحت « فرضيه ي تکامل » بر اساس اين فسيل ها، راهي دراز باقي مانده است!!!

F) يکي از موارد بحث بر انگيز پيرامون فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، کشف چند فسيل در طي دهه هاي اخير است که ويژگي هاي « دورگه : Hybrid » بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » را نشان داده اند!

يکي از مهمترين فسيل ها در اين زمينه، فسيل منتسب به « نئاندرتال » موسوم به کودک 4 ساله ي « 1the Abrigo do Lagar Velho » (مشهور به کودک لاپدو : Lapedo Child) است که در سال 1999 ميلادي در منطقه اي به همين نام در کشور پرتقال، کشف گرديده است:(139)

Image
اسکلت منتسب به « نئاندرتال » موسوم به کودک 4 ساله ي « 1the Abrigo do Lagar Velho » (مشهور به کودک لاپدو : Lapedo Child)است که در سال 1999 ميلادي در منطقه اي به همين نام در کشور پرتقال، کشف گرديده است.

در مقاله اي که « دوراته. سي : Durate. C » و همکاران در سال 1999 ميلادي و در نشريه ي « PNAS » منتشر نمودند، چنين عنوان کرده اند که اسکلت کودک مذکور، ويژگي هاي يک انسان « دورگه : Hybrid » ي حاصل آميزش بين « نئاندرتال ها » و « انسان مدرن » را نشان مي دهد: (139)

Image
در مقاله اي که « دوراته. سي : Durate. C » و همکاران در سال 1999 ميلادي و در نشريه ي « PNAS » منتشر نمودند، چنين عنوان کرده اند که اسکلت کودک مذکور، ويژگي هاي يک انسان « دورگه : Hybrid » ي حاصل آميزش بين « نئاندرتال ها » و « انسان مدرن » را نشان مي دهد!!!

البته ماجرا تنها به فسيل منتسب به « نئاندرتال » موسوم به کودک 4 ساله ي « the Abrigo do Lagar Velho » ختم نشد؛ بلکه سير چنين اکتشافاتي تا امروز نيز ادامه پيدا کرده و در آخرين مورد آن ها که در طي مقاله اي به وسيله ي « کاندمي. اس : Condemi. S » و همکاران در سال 2013 ميلادي منتشر شده است، به وجود ويژگي هاي « دورگه : Hybrid » بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » در فسيل منتسب به « نئاندرتال » موسوم به « متزنا : Mezzena » کشف شده در سال 1957 ميلادي در منطقه ي « مونتي لسيني، ورونا، ايتاليا » اشاره گرديده و اين مسئله به آميزش احتمالي بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح مدرن » نسبت داده شده است:(140)

Image
در طي مقاله اي به وسيله ي « کاندمي. اس : Condemi. S » و همکاران در سال 2013 ميلادي منتشر شده است، به وجود ويژگي هاي « دورگه : Hybrid » بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » در فسيل منتسب به « نئاندرتال » موسوم به « متزنا : Mezzena » کشف شده در سال 1957 ميلادي در منطقه ي « مونتي لسيني، ورونا، ايتاليا » اشاره گرديده و اين مسئله ناشي از آميزش احتمالي بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » دانسته شده است!

لازم به ذکر است که به علت اين که طبق محاسبات انجام شده ي زمين شناسي (البته باز هم با همان روش مسئله دار زمان سنجي راديومتريک!!! و ساير روش هاي مسئله دار ديگر که در مقالات آينده به آن ها اشاره ي کوچکي خواهيم کرد!)، محدوده ي زماني زيستن « نئاندرتال ها » از حدود 250000 سال (برخي منابع 500000 سال) قبل تا حدود 32000 سال (برخي منابع 24000 سال) قبل تخمين زده شده، و محدوده ي زماني زيستن انسان هاي به اصطلاح مدرن از حدود 200000 سال قبل تاکنون تخمين زده شده است(121و141)، تکامل شناسان نمي توانند ويژگي هاي بنابيني فسيل هاي « نئاندرتال » موسوم به « 1the Abrigo do Lagar Velho » (مشهور به کودک لاپدو : Lapedo Child) و « متزنا : Mezzena » را به نفع خود مصادره کرده و آن ها را به عنوان گونه ي حد واسط « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » معرفي نمايند! چرا که همزماني قابل توجه بخش اعظم زمان زيستن « نئاندرتال ها » با « انسان هاي مدرن »، مانع از اين کار مي شود!!!

به همين دليل، محققان نويسنده ي مقالات فوق، وضعيت بينابيني فسيل هاي مذکور را به « دورگه : Hybrid » بودن فسيل هاي نامبرده در اثر آميزش بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » نسبت داده اند.(139و140)

گرچه ما کماکان ايرادات مربوط به عدم تناسب فسيل ها با واقعيت موجودات زنده ي صاحب آن ها را در اين موارد نيز صادق مي دانيم، اما اذعان محققان در مورد احتمال جدي « آميزش : Interbreeding » بارور بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن »(139و140)، حاوي نکات مهمي است که موجب تقويت تناقضات ادعاهای طرفداران « فرضيه ي تکامل » شده و طرفداران اين فرضيه را مبدل به بازنده ي قطعي مجادلات مي نمايد!!! این نکات عبارتند از:

الف) وجود احتمال جدي « آميزش : Interbreeding » بارور بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » و وجود فرزندان « دورگه : Hybrid » مانند « 1the Abrigo do Lagar Velho » (مشهور به کودک لاپدو : Lapedo Child) و « متزنا : Mezzena »، بيش از هر نکته، اين مسئله را تقويت مي کند که « نئاندرتال ها » نه گونه اي جدا از انسان ها، بلکه « نژادي » از انسان ها بوده اند که توانايي آميزش و زايش فرزندان بارور با « انسان » هاي به اصطلاح « مدرن » را داشته اند و با ما انسان ها در يک « گونه » قرار می گرفتند!!! چرا که مطابق مشهورترين و مقبول ترين تعريف « گونه »، افراد موجود در يک « گونه » شامل گروهي از موجودات زندههستند که مي‌توانند با هم توليد مثلکنند و فرزندان آن‌ها در آينده قدرت باروري خواهند داشت(26) و اين مسئله در مورد « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » نيز صدق مي کند و حاصل آميزش آن ها، فرزنداني با قدرت باروي (به بحث ژنتيک نئاندرتال ها در ادامه توجه فرماييد)، بوده است!!! با توجه به اين مسئله، سخنان ما در ابتداي قسمت 5 اين سلسله مقالات که اشاره نموده بوديم اختلافات ظاهري فسيل ها با يکديگر، لزوماً به معناي وجود اين فسيل ها در « گونه هاي » مجزا نيست و ممکن است ناشي از بيماري ها يا تفاوت هاي سني، جنسي و بين نژادي باشد، تأييد مي گردد!

ب) در اين جا ممکن است تکامل شناسان از ادعاي خود در مورد دو گونه ي مجزا بودن « انسان مدرن » و « نئاندرتال ها » بدين صورت دفاع کنند و بگويند که علي رغم اين که مشهورترين و مقبول ترين تعريف « گونه »، اين است که « افراد موجود در يک « گونه » شامل گروهي از موجودات زندههستند که مي‌توانند با هم آمیزش و توليد مثلکنند و فرزندان آن‌ها در آينده قدرت باروري خواهند داشت »(26)؛ اما هنوز دانشمندان به دليل وجود مسايلي مانند بارور بودن فرزندان « دورگه : Hybrid » بين « کايوت ها : Coyotes » و « گرگ ها »، هنوز بر سر تعريف کاملاً جامع و کامل پيرامون « گونه »، به توافق نرسيده اند!!!(26و142)

البته ما نيز به اين مسئله واقفيم که هنوز مشکلات جدي در مورد اطلاق « گونه » و تقسيم بندي موجودات زنده وجود دارد و بسياري از دانشمندان نيز به مشکلات موجود در اين زمينه، اشاره کرده اند:(143)

Image
علي رغم پيشرفت هاي خيره کننده ي علمي، هنوز مشکلات جدي در مورد اطلاق لفظ « گونه » و تقسيم بندي موجودات زنده وجود دارد و بسياري از دانشمندان نيز به مشکلات موجود در اين زمينه، اشاره کرده اند!

اما اين توجيه « تکامل شناسان » براي فرار از مطلب ذکر شده پيرامون « نئاندرتال ها »، دردي از آن ها دوا نمي کند!!! بلکه حتي مشکل آن ها را بغرنج تر مي نمايد!!! در واقع وقتي که ملاحظه مي کنيم در قرن 21 هم هنوز تعريف جامع، کامل و کم نقصي پيرامون « گونه » وجود ندارد(143)، چه گونه مي توانيم به ادعاي تکامل شناسان پيرامون « تغيير گونه ها » و « تکامل گونه ها »، اعتماد کنيم؟!!!

وقتي که لفظ « گونه » هنوز مشخص و معين نيست(143)، « تغيير گونه ها » چگونه مي تواند مشخص و دقيق باشد؟!!! چگونه است که « تکامل شناسان » ادعاهاي خود در زمينه ي « تغيير گونه ها » را اثبات شده مي دانند، حال آن که هنوز مفهوم « گونه » در بين دانشمندان زيست شناس، مورد اختلاف است؟!!!(143)

حتي اگر خوش بينانه و با اغماض به مسئله نگاه کنيم، اين اختلاف نظر دانشمندان درباره ي مفهوم « گونه »(143)، موجب مي گردد تا ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون « تغيير گونه ها » از حد ادعا، « فرضيه » و « حدس » فراتر نرود!!! و با توجه به اين مسئله، اطلاق لفظ « نظريه : Theory » به « فرضيه ي تکامل »، سخني گزاف و بي اساس خواهد بود!!!

G) يکي از موارد سهل انگاري و يا فريبکاري « تکامل شناسان » در مبحث فسيل شناسي، ارايه ي توالي هاي فسيلي و يا مقايسه هاي فسيلي بر مبناي آناتومي « استخوان هاي لگن » مي باشد.

همان گونه که در بخش هاي قبلي اين مقاله ذکر کرديم، استخوان هاي لگني زنان، به چهار فرم عمده تقسيم مي شود:(39) 1- فرم زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) 2- فرم مردانه (آندروئيد : Android) 3 - فرم پلاتي پلوئيد (پلاتي پلوئيد : Platypelloid) 4 - فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid). البته فرم هاي فرعي متعددي نيز وجود دارند که از ترکيب چهار فرم فوق، پديد مي آيند.

Image
چهار فرم عمده ي لگن زنان: 1- فرم زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) 2- فرم مردانه (آندروئيد : Android) 3 - فرم پلاتي پلوئيد (پلاتي پلوئيد : Platypelloid) 4 - فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid). توجه فرماييد که زنان به طور طبيعي ممکن است داراي لگني به هر يک از فرم هاي فوق باشند، اما بهترين فرم لگن براي زايمان طبيعي، فرم لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) مي باشد.

Image
چهار فرم عمده ي لگن زنان: 1- فرم زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) 2- فرم مردانه (آندروئيد : Android) 3 - فرم پلاتي پلوئيد (پلاتي پلوئيد : Platypelloid) 4 - فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid). فرم هاي ترکيبي فرعي حاصل از ترکيب چهار فرم اصلي را نيز ملاحظه مي فرماييد. توجه فرماييد که زنان به طور طبيعي ممکن است داراي لگني به هر يک از فرم هاي فوق باشند، اما بهترين فرم لگن براي زايمان طبيعي، فرم لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) مي باشد.

گرچه هر يک از زنان، به طور طبيعي ممکن است فرم لگني به صورت هر يک از فرم هاي اصلي و فرعي فوق داشته باشند، اما سهولت انجام زايمان طبيعي، به فرم لگن مادر، بسيار وابسته است؛ به طوري که در شرايط يکسان از نظر وزن و جثه ي جنين، زنان داراي فرم لگني زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) زايمان بسيار راحت تري نسبت به زنان داراي فرم لگني مردانه (آندروئيد : Android) و فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid) دارند و چه بسا ممکن است زنان داراي لگن هاي مردانه (آندروئيد : Android) و فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid) نتوانند زايمان طبيعي را به خوبي انجام داده و پزشکان معالج مجبور به انجام سزارين شوند تا از وارد شدن آسيب به مادر و نوزاد ممانعت به عمل آورند.(39)

Image
با توجه به اين که در عمده ي زايمان هاي طبيعي، سر نوزاد اولين بخش خارج شونده از رحم و فضاي لگني است، از بين انواع فرم هاي لگني زنان، فرم لگن (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) بيشترين فضا را براي سر نوزاد فراهم مي نمايند و اجازه مي دهند تا سر نوزاد به خوبي از لگن عبور کرده و زايمان طبيعي به سهولت انجام شود؛ بنابراين بهترين نوع لگن زنان براي انجام زايمان طبيعي، فرم لگن (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) مي باشد که اين مسئله يک واقعيت مسلم در کتب تخصصي مربوط به زنان و زايمان مي باشد.

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، فرم لگن زنان به صورت طبيعي مي تواند به هر يک از فرم هاي چهار گانه ي اصلي فوق، يا ساير فرم هاي ترکيبي دوازده گانه ي اشاره شده باشد و اين فرم هاي مختلف در زنان هر کشور و هر نژادي ملاحظه مي گردد و اين تنوع در گونه ي انسان، کاملاً طبيعي مي باشد. يعني زني که فرم لگن وي به صورت مردانه (آندروئيد : Android) و فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid) باشد، باز هم کماکان يک زن از گونه ي انسان بوده و مرد يا از گونه ي ميمون ها و عنترها (ميمون هاي بدن دم) نمي باشد! بلکه وي انساني طبيعي از جنس زن است که برخي از استخوان هاي بدن وي شبيه مرد ها يا عنترها است و بجز در مورد زايمان طبيعي، تفاوت عمده اي در وي نسبت به بقيه ي زنان ايجاد نمي کند و چه بسا که همين گونه زنان نيز توانسته اند زايمان هاي طبيعي موفقي به دفعات زياد داشته باشند.

اما علي رغم مسلم بودن اين اصل علمي، متاسفانه ملاحظه مي کنيم که تکامل شناسان در کتب خود، به اين تفاوت هاي بين فردي توجه نمي نمايند و توالي هاي فسيلي خود را بدون توجه به اين تفاوت ها مي سازند! براي مثال در تصاوير زير ملاحظه مي فرماييد که از بين انواع فرم لگن هاي انسان، تنها لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) را قرار داده و به مقايسه ي آن با لگن شامپانزه و يک به اصطلاح انسان سا (هومينيد) از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » (که در ابتداي مقاله نيز به آن اشاره شد)، اقدام نموده اند.

Image
مقايسه ي گزينشي لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) انسان با لگن شامپانزه و لگن يک به اصطلاح (هومينيد) از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » از سوي تکامل شناسان (تصوير سمت راست)! تکامل شناسان با اين اقدام عوامفريبانه و بدون اشاره به اين که لگن طبيعي انسان مي تواند به 3 فرم اصلي ديگر و 12 فرم فرعي ديگر باشد (تصوير سمت چپ) که از بين اين انواع حتي گونه ي آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid) نيز وجود دارد، به صورت گزينشي به مقايسه ي لگن هاي مذکور پرداخته اند..

Image
مقايسه ي گزينشي لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) انسان با لگن شامپانزه و لگن يک به اصطلاح (هومينيد) از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » از سوي تکامل شناسان (تصوير سمت راست)! تکامل شناسان با اين اقدام عوامفريبانه و بدون اشاره به اين که لگن طبيعي انسان مي تواند به 3 فرم اصلي ديگر و 12 فرم فرعي ديگر باشد (تصوير سمت چپ) که از بين اين انواع حتي گونه ي آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid) نيز وجود دارد، به صورت گزينشي به مقايسه ي لگن هاي مذکور پرداخته اند. البته آن ها با اين عوامفريبي عمدي، سعي مي کنند تا به مخاطب بقبولانند که فرم لگن، از اجداد مشترک انسان ها و ميمون ها (البته به زعم خودشان!) تا به امروز تغيير کرده است! حال آن که از پاسخ به این سوال خودداری می کنند که چرا تنوع موجود در فرم هاي لگن انسان ها را ناديده نمي گيرند؟!

البته اين تنوع همان گونه که ذکر گرديد، به صورت طبيعي و بدون وجود بيماري خاصي در جنس مونث گونه ي انسان پديد مي آيد؛ حال اگر بيماري هايي که موجب تغييرات استخواني و اسکلتي در انسان مي شوند (همچون بيماري پاژه ي استخوان)(22) را نيز در نظر بگيريم، تنوع استخوان هاي لگني انسان، چند برابر خواهد شد! بنابراين سو استفاده ي تکامل شناسان از فرم لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) گونه ي انسان از بين 16 فرم اصلي و فرعي لگن انساني، و مقايسه ي تنها اين نوع لگن با لگن ساير گونه ها همچون شامپانزه ها، نوعي عوامفريبي زيرکانه مي باشد!

اما موضوع مقايسه ي گزينشي استخوان هاي « لگن »، تنها به « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » ختم نمي شود. بلکه تکامل شناسان، چنين مقايسه هايي را در مورد فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نيز انجام شده است!:(144)

Image
مقايسه بين لگن انسان و لگن منتسب به يک « نئاندرتال » از جنس زن!

اما بر خلاف ظاهر فريبنده ي چنين مقاله اي، اين مقاله نيز ضعف ها، اشکالات و ابهامات مهمي دارد:

الف) فسيل « لگن » منتسب به « نئاندرتال » زن موسوم به « تابون : Tabun » که از آن براي مقايسه با استخوان « لگن » انسان به اصطلاح مدرن! استفاده شده است، به هيچ عنوان استخوان « لگن » کامل و قابل اعتمادي نيست!(144) چرا که اين فسيل، تکه تکه بوده و بسياري از تکه هاي آن مفقود مي باشند!!! به نحوي که بخش هاي زيادي از اين فسيل « لگني » در دست نيست!!! تصاوير زير، فسيل « لگن » تابون را به نمايش مي گذارد:(144)


Image
فسيل « لگن » منتسب به « نئاندرتال » زن موسوم به « تابون : Tabun » که از آن براي مقايسه با استخوان « لگن » انسان به اصطلاح مدرن! استفاده شده است، به هيچ عنوان استخوان « لگن » کامل و قابل اعتمادي نيست! چرا که اين فسيل، تکه تکه بوده و بسياري از تکه هاي آن مفقود مي باشند!!! به نحوي که بخش هاي زيادي از اين فسيل « لگني » در دست نيست!!!

بدين ترتيب، به دليل عدم وجود بخش هاي مهمي از اين فسيل لگني، مقايسه ي آن با فسيل هاي کامل، از نظر علمي چندان صحيح نيست!

ب) گرچه يکي از امتيازات اين مطالعه، مقايسه ي ميانگين پارامترهاي « لگن » انسان هاي به اصطلاح مدرن با « لگن » منتسب به فسيل « نئاندرتال » زن موسوم به « تابون » مي باشد (144)، اما باز هم دقت کافي در چنين مطالعه اي لحاظ نشده است!

علت اين سخن ما اين است که هنگامي مي توان تا حدي به چنين مطالعاتي اطمينان کرد که « ميانگين » پارامترهاي مربوط به فسيل چند « نئاندرتال » را با « ميانگين » پارامترهاي مربوط به استخوان لگني چند « انسان به اصطلاح مدرن » بررسي کرد!!! در واقع مقايسه ي دو « ميانگين » کم و بيش ارزشمند است، نه مقايسه ي يک « ميانگين » با تنها « يک فسيل »!!! اين در حالي است که مولفان مقاله ي مذکور، پارامترهاي مربوط به فقط و فقط يک فسيل « لگن » منتسب به « نئاندرتال » زن و آن هم فسيل « چند تکه شده » و « ناقص » لگن مذکور را با « ميانگين » پارامترهاي « لگن » انسان هاي به اصطلاح امروزي مقايسه کرده اند!!!(144) که اين نوع مقايسه ناقص و ضعيف مي باشد!

ج) اما نکته ي ديگری که در این میان حائز اهمیت است، این است که مولفان مقاله ي نامبرده فراموش کرده اند که در مطالعات و مقالات انجام شده بر روي انسان هاي امروزی نیز، تفاوت هاي فاحشی در ابعاد و پارامترهاي مربوط به استخوان « لگن » انسان هاي نژاد هاي مختلف ملاحظه گرديده است:(145)


Image
در مطالعات و مقالات انجام شده بر روي انسان هاي امروزی نیز، تفاوت هاي فاحشی در ابعاد و پارامترهاي مربوط به استخوان « لگن » انسان هاي نژاد هاي مختلف ملاحظه گرديده است.

اين مسئله، بسيار حائز اهميت است؛ زیرا نشان مي دهد علی رغم این که برتری نسبی استفاده از « ميانگين » براي بررسي پارامترهاي « استخوان هاي لگن » انسان هاي اصطلاحاً امروزي نسبت به مقايسه ي « تک فسيل » ها ارزش بيشتري دارد، اما باز هم استفاده از « ميانگين » پارامترهاي استخوان « لگن » بي عيب و نقص نيست!!! چرا که مسئله ي تفاوت هاي نژادي اسکلت انسان ها را نمي تواند حل کند!!!

مثال زير به روشن شدن اين مسئله، کمک بيشتري مي نمايد:

تصوير زير، سطح مقطع لگني 9 انسان از 3 نژاد مختلف را به صورت شماتيک نشان مي دهد که ميانگين آن ها نیز در سمت راست تصوير و به صورت « دايره » ي قرمز رنگ به نمايش در آمده است:

Image
همانگونه که ملاحظه می فرمایید، تک تک « دواير فوق » که معرف سطح مقطع لگني « تک تک انسان ها » از نژاد هاي مختلف مي باشند، با دايره ي قرمز رنگ که معرف « ميانگين » آن ها است، تفاوت دارند. اما اين به اين معنا نيست که اين دواير کوچک و بزرگ، مربوط به لگن يک موجود جدا از « گونه » ي « انسان » هستند!!! براي مثال سطح مقطع « دايره هاي آبي » رنگ، از « سطح مقطع ميانگين » که با « دايره ي قرمز رنگ » نشان داده شده است، بسيار کوچکتر مي باشد، اما بسيار جالب است که دايره ي « قرمز رنگ »، معرف « ميانگين » همان جمعيتي است که « دايره ي آبي رنگ » نيز بخشي از آن است!!!

بنابراين تفاوت تک فسيل منتسب به « نئاندرتال » زن موسوم به « تابون » با « ميانگين » فسيل هاي انسان هاي امروزي، که در مقاله ي مذکور به آن اشاره شده است، لزوماً به اين معنا نيست که تک فسيل « تابون »، مربوط به « گونه » اي جدا از انسان هاي امروزي است!!! و چنين نتيجه گيري از سوي تکامل شناسان، کاملاً کوته بينانه و ساده انگارانه است!

منابع و مآخذ


116 -
http://www.answers.com/topic/neandertal
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neanderthals

117 -
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 100438.htm

118 -
Tattersall I, Schwartz JH (1999) Hominids and hybrids: The place of Neanderthals in human evolution. Proc Natl Acad Sci USA 96: 7117–7119.
و
http://cognition.clas.uconn.edu/~jboste ... /index.htm

119 -
http://phenomena.nationalgeographic.com ... hal-brain/
و
http://www.answers.com/topic/neandertal

120 -
http://www.weedist.com/2013/06/high-sci ... nderthals/
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neanderthal_behavior

121 -
http://www.answers.com/topic/neandertal
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neanderthal
و
http://news.softpedia.com/news/Neandert ... 5264.shtml
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Cranial_capacity

122 -
http://www.highstreetmail.com/research- ... ution.html
و
http://www.sciencephoto.com/media/170776/view
و
http://news.softpedia.com/news/Neandert ... 5264.shtml

123 -
http://www.aftabir.com/articles/view/sp ... 9%86%DB%8C
و
http://www.jamejamonline.ir/newspreview ... 0475764985
و
http://www.iaus.ac.ir/Home/ShowPage.asp ... cb4354db82

124 -
http://www.answers.com/topic/rickets
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Rickets
و
http://www.answers.com/topic/osteomalacia
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Osteomalacia

125 -
http://www.abroadintheyard.com/evolutio ... -about-us/

126 -
Ivanhoe F: Was Virchow right about Neandertal? Nature 1970;227:577–578.
و
(1970), D-Deficient neanderthal. The Sciences, 10: 12–13. doi: 10.1002/j.2326-1951.1970.tb00027.x

127 - رجوع شود به Google Scholar.

128 -
Persing J, James H, Swanson J, Kattwinkel J. Prevention and management of positional skull deformities in infants. Pediatrics 2003;112:199-202.

129 -
http://www.answers.com/topic/sudden-inf ... h-syndrome
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Sudden_inf ... h_syndrome

130 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Brachycephaly
و
http://www.answers.com/topic/brachycephaly-1

131 -
http://www.cheo.on.ca/uploads/Plagiocep ... %20ENG.pdf
و
Persing J, James H, Swanson J, Kattwinkel J. Prevention and management of positional skull deformities in infants. Pediatrics 2003;112:199-202.

132 -
http://www.answers.com/topic/alans
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Alans

133 -
http://www.answers.com/topic/artificial ... eformation
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Artificial ... eformation

134 -
Trinkaus, E. Artificial cranial deformation in the Shanidar 1 and 5 Neanderthals, Current Anthropology 23, 2 (1982), pp. 198-199.
و
Agelarakis A. 1993 The Shanidar Cave Proto Neolithic Human Population: Aspects of Demography and Paleopathology. Human Evolution 8, 235-253.

135 -
http://www.answers.com/topic/maya
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Maya_civilization
و
http://www.answers.com/topic/inca
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Inca

136 -
Monge J, Kricun M, Radovčić J, Radovčić D, Mann A, et al. (2013) Fibrous Dysplasia in a 120,000+ Year Old Neandertal from Krapina, Croatia. PLoS ONE 8(6): e64539. doi:10.1371/journal.pone.0064539

137 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Fibrous_dysplasia_of_bone
و
http://www.answers.com/topic/fibrous-dy ... olyostotic

138 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/vijhe-1 ... 19369.html

139 -
Duarte, C., Maurício, J., Pettitt, P.B., Souto, P., Trinkaus, E., van der Plicht, H., & Zilhão, J. (1999) The early Upper Paleolithic human skeleton from the Abrigo do Lagar Velho (Portugal) and modern human emergence in Iberia. Proceedings of the National Academy of Science (USA). 96, 7604-7609.

140 -
Condemi S, Mounier A, Giunti P, Lari M, Caramelli D, et al. (2013) Possible Interbreeding in Late Italian Neanderthals? New Data from the Mezzena Jaw (Monti Lessini, Verona, Italy). PLoS ONE 8(3): e59781. doi:10.1371/journal.pone.0059781

141 -
http://www.answers.com/topic/anatomically-modern-humans
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Anatomically_modern_humans

142 -
http://www.answers.com/topic/hybrid-biology
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hybrid_%28biology%29

143 -
Hey, J. 2001 The Mind of the Species Problem. Trends in Ecology and Evolution 16: 326-329.
و
Rieseberg, L.H., T.E. Wood, and E. Baack. 2006. The nature of plant species. Nature 440:524-527.
و
http://www.answers.com/topic/species-problem
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Species_problem

144 -
Weaver TD, Hublin JJ (2009) Neandertal birth canal shape and the evolution of human childbirth. Proc Natl Acad Sci U S A 106: 8151–8156. doi: 10.1073/pnas.0812554106


145 -
Handa,V. L.; Lockhart,M. E.; Fielding,J. R.; Bradley,C. S.; Brubaker,L.; Cundiff,G. W.; Ye,W.; Richter,H. E. Racial differences in pelvic anatomy by magnetic resonance imaging. Obstetrics & Gynecology 2008 ;111(4):914-920
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت ششم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 6:04 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 6)

بسم الله الرحمن الرحيم

ادامه ی مبحث فسیل شناسی « نئاندرتال ها »

H) يکي از روش هاي پرکاربرد فريب مخاطب توسط تکامل شناسان، استفاده از مجسمه ها، نقاشي ها و تصاوير خلق شده به وسيله ي « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists » مي باشد!(146) در اين روش، « تکامل شناسان »، از هنرمندان مجسمه ساز، نقاش و ... کمک مي گيرند تا تصورات و ادعاهاي خود پيرامون فسيل ها را در قالب مجسمه ها و نقاشي ها، به خورد مخاطب دهند:

Image
نقاشي ها و مجسمه هاي خلق شده به دست « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists »، يکي از ايزارهاي تکامل شناسان جهت جلب اعتماد مخاطبان مي باشد.

Image
نقاشي ها و مجسمه هاي خلق شده به دست « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists »، يکي از ايزارهاي تکامل شناسان جهت جلب اعتماد مخاطبان مي باشد.

گرچه اين ترفند، بسيار باورپذير و جذاب مي نمايد، اما در اکثريت مواقع، از قاعده و قانون مشخصي تبعيت نمي کند! يعني با دست کاري در فرم عضلات، ضخامت پوست، وضعيت موها و حتي فرم لب ها، « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists » که همکاري نزديکي با تکامل شناسان دارند و معاش آن ها نيز از همين راه تأمين مي شود، مجسمه ها و نقاشي هایي به دلخواه تکامل شناسان مي سازند! بسيار جالب است که بدانيم، بر اساس هنر، خلاقيت و دلخواه « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists »، مجسمه ها و نقاشي هاي بعضاً متفاوتي از يک نوع فسيل مانند « نئاندرتال ها » يا « استرالوپتيکوس ها » و ... پديد مي آيد:(147)

Image
تصور چند « هنرمند ديرينه شناس : Paleoartis » از « نئاندرتال ها »! از راست به چپ، يک « انسان سا : Hominid » وحشي، کودن، جنگجو تا خردمند! (بيچاره نئاندرتال ها که اين همه تصاوير مختلف، به آن ها نسبت داده شده است!!!)

البته اين گونه شارلاتان بازي هاي به ظاهر علمي، تنها مربوط به « نئاندرتال ها » نمي شود؛ بلکه در مورد « انسان ساها : Hominids » ديگر همچون جمجمه ي منتسب به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » نيز به چشم مي خورد! جالب اين که در مورد جمجمه ي منتسب به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis »، در حالي که هنوز تا سال 2013 ميلادي نيز بر سر يک « گونه » ي مجزا بودن يا ابتلا به ناهنجاري « ميکروسفالي » آن بحث و چالش جدي وجود دارد(107) (در بخش هاي قبلي همين سلسله مقاله، به آن اشاره شد)، تکامل شناسان و « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists » فرصت طلب، دست به ارايه ي چهره ي نقاشي شده از اين جمجمه و انتساب آن به يک « انسان سا : Hominid » مستقل زده اند!:(148)

Image
در حالي که هنوز تا سال 2013 ميلادي نيز بر سر يک « گونه » ي مجزا بودن يا ابتلا به ناهنجاري « ميکروسفالي » جمجمه ي منتسب به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » بحث و چالش جدي وجود دارد، تکامل شناسان و « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists » فرصت طلب، دست به ارايه ي چهره ي نقاشي شده از اين جمجمه و انتساب آن به يک « انسان سا : Hominid » مستقل زده اند!

اين مسئله در حالي به وقوع مي پيوندد که مي دانيم تا زمان کنوني نيز بين دانشمندان، در مورد جمجمه ي منتسب به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » اختلاف نظر جدي وجود دارد؛(107) اما تکامل شناسان مثل هميشه، سياست فريب و سوء استفاده ي خود را به خوبي پيش مي برند!

البته مثال هايي از اين دست زيادند و مطالعه ي آن ها بر عهده ي مخاطبان محترم گذاشته مي شود.

اين که از روي يک « اسکلت فسيل شده »، چه مجسمه اي ساخته شود، بيش از آن که به وضعيت اسکلت کشف شده - که معمولاً هم ناقص و داراي استخوان هاي مفقود شده يا ناکامل بسياري است - ارتباط داشته باشد، به حجم بافت نرمي که « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists » بر روي اسکلت هاي مکشوفه قرار مي دهند و بر روي مجسمه ها و نقاشي هاي خود به نمايش مي گذارند، بستگي دارد. مثال زير به درک بهتر اين مسئله کمک مي کند:

تصاوير زير، چهره و اندام يک بيمار مبتلا به بيماري « ايدز : AIDS » که مرحله ي پيشرفته ي ابتلا به ويروس « HIV » است را قبل و بعد از دريافت درمان دارويي ضد ويروس « HIV » نشان مي دهد:(149)

Image
تصاوير فوق، يک بيمار مبتلا به « AIDS/HIV » با نام « Joseph » را قبل و بعد از درمان داروهاي ضد ويروس « HIV » نشان مي دهد. همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، علي رغم اين که اسکلت و استخوان بندي بيمار تغييري نيافته است، اما به دليل اصلاح وضعيت عضلاني و چربي هاي زير پوستي و احشايي، تفاوت هاي فاحشي در چهره و اندام وي پديد آمده است!

مثال ديگر در اين زمينه، بيماري « آنورکسيا نروزا (بي اشتهايي عصبي) : Anorexia Nervosa » است که در مانکن ها و دختران جوان بسيار شايع است. تصاوير زير، يک خانم جوان را قبل و بعد از ابتلا به اين بيماري نشان مي دهد:

Image
تصاوير فوق، يک خانم جوان مبتلا به بيماري « آنورکسيا نروزا (بي اشتهايي عصبي) : Anorexia Nervosa » را قبل و بعد از ابتلا به اين بيماري نشان مي دهد. همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، علي رغم اين که اسکلت و استخوان بندي بيمار تغييري نيافته است، اما به دليل اصلاح وضعيت عضلاني و چربي هاي زير پوستي و احشايي، تفاوت هاي فاحشي در چهره و اندام وي پديد آمده است!

همان گونه که ملاحظه فرموديد، علي رغم اين که اسکلت و استخوان بندي بيماران فوق، تغييري نيافته است، اما به دليل تغيير وضعيت عضلاني و چربي هاي پوستي و احشايي آن ها، تفاوت هاي فاحشي در چهره و اندامشان پديد آمده است!

بدين ترتيب در مورد فسيل ها نيز تنها وضعيت اسکلتي و استخواني، نمي تواند چهره ي واقعي موجودات زنده ي صاحب آن ها را پيش بيني نمايد؛ بلکه بر اساس ميزان عضله و بافت چربي زير پوستي که در اکثر فسيل ها خبري از آن ها نداريم، وضعيت ظاهري چهره مي تواند متفاوت باشد!

البته ما در بخش هاي قبلي همين مقاله، در مورد « تاپير ها » به اين موضوع اشاره کرديم که « تاپير ها » داراي خرطومي هستند که تنها اجزاي بافت نرم دارد و هيچ جزء استخواني در آن يافت نمي شود!(64) به همين دليل، صرفاً از روي اسکلت « تاپير ها » نمي توان وجود « خرطوم » را در آن ها حدس زد؛ چرا که « خرطوم » موجود در « تاپير ها »، هیچ بخشی از جمجمه ي آن ها را تشکيل نمي دهند.(64)

Image
اسکلت جانوران، آينه ي مناسبي از آناتومي آن ها نيست؛ زيرا همان گونه که در تصاوير ملاحظه مي گردد، « تاپير ها » داراي خرطومي هستند که تنها اجزاي بافت نرم دارد و هيچ جزء استخواني در آن يافت نمي شود؛ به همين دليل، صرفاً از روي اسکلت « تاپير ها » نمي توان وجود « پوزه » و « خرطوم » را در آن ها حدس زد!

با عنایت به مطالب ذکر شده، چه تضميني وجود دارد که از روي فسيل هاي جانوران ماقبل تاريخ، بتوان ويژگي هاي ظاهري آن ها را حدث زد؟!!! تصاوير تخيلي که تکامل شناسان و هنرمندان مرتبط با آن ها ارايه مي دهند، واقعاً چقدر با وضعيت واقعي جانوران مذکور مطابقت دارد؟!!! آيا عدم اشاره به اين مشکل بزرگ، خود نوعي فريب مخاطب نيست؟!!!

در واقع به نظر مي رسد که آن چه که در موزه هاي تاريخ طبيعي، رسانه هاي عمومي و امثالهم از چهره ي فسيل هاي ماقبل تاريخ و به خصوص چهره هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » به تصوير کشيده مي شود، نه تصاوير حقيقي و صحيح، بلکه تصاويری تخيلي و بي پايه و اساس از موهومات تکامل شناسان و « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists » مي باشد!

I) يکي از مواردي که در مورد ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون فسيل ها تشکيک ايجاد مي نمايد، مسئله ي احتمال بروز فريبکاري ها، دروغ ها و پنهان کاري ها در ارايه ي فسيل هاي مورد ادعاي آن ها است! اين امر به خصوص در مورد فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » (شامل نئاندرتال ها)، و با توجه به وضعيت استراتژيک اين فسيل ها، از اهميت ويژه اي برخوردار است.

متاسفانه نمونه ي چنين فريبکاري هايي قبلاً به وقوع پيوسته است! به نحوي که در يکي از اين نمونه ها، فسيل منتسب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان پيلت داون : Piltdown Man »،به مدت طولاني (بيش از 40 سال)، رسانه هاي گروهي، جامعه ي علمي و حتي برخی از زیست شناسان را فريب داده است!:(150)

فسيل منتسب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، مجموعه اي از استخوان هاي ناحيه ي سر بود که از جمجمه و فک پايين (منديبل : Mandible) تشکيل شده بود و به همراه چند ابزار سنگي تراشيده شده، در سال 1908 در طي حفاري هاي منطقه ي « Piltdown » کشور انگلستان به دست آمده و در سال 1912، از سوي « چارلز داوسون : Charles Dawson »، باستان شناس انگليسي به جامعه ي علمي و رسانه ها معرفي شده بود:(150)

Image
فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » (سمت راست)، مدل بازساي شده (وسط) و چهره ي منتسب به انسان پيلت داون : Piltdown Man » (سمت چپ).

به دليل شباهت زياد « فک پايين » فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » با « فک پايين » ميمون ها و شباهت « جمجمه » ي آن با « جمجمه » ي انسان هاي امروزي، مجامع زيست شناسي و ديرينه شناسي آن دوران، اهميت زيادي براي اين کشف قائل شده بودند؛ به نحوی که آن را يکي از موارد نشان دهنده ي تغيير و تبديل فرم هاي اوليه ي « انسان سا : Hominid » ها با آرواره و « فک » مشابه ميمون ها، به فرم هاي تکامل يافته تر « انسان سا : Hominid » هاي مشابه انسان هاي امروزي مي دانستند!(151)

جالب این که حتي در مقالات و کتب آن زمان، جايگاه ويژه ي تکاملي براي « انسان پيلت داون : Piltdown Man » در نظر گرفته شده بود:(152)


Image
به دليل شباهت زياد « فک پايين » فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » با « فک پايين » ميمون ها و شباهت « جمجمه » ي آن با « جمجمه » ي انسان هاي امروزي، مجامع زيست شناسي و ديرينه شناسي اوايل و اواسط قرن 20، اهميت زيادي براي اين کشف قائل شده، و آن را يکي از موارد نشان دهنده ي تغيير و تبديل فرم هاي اوليه ي « انسان سا : Hominid » ها با آرواره و « فک » مشابه ميمون ها، به فرم هاي تکامل يافته تر « انسان سا : Hominid » هاي مشابه انسان هاي امروزي مي دانستند! جالب این که حتي در مقالات و کتب آن زمان، جايگاه ويژه ي تکاملي براي « انسان پيلت داون : Piltdown Man » در نظر گرفته شده بود!

اما رقابت هايي که در آن دوران بين ديرينه شناسان « بريتانيايي »، « اروپايي » و « آمريکايي » وجود داشت، موجب گرديد تا تعدادي از « ديرينه شناسان »، به ماهيت ادعايي » فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » مشکوک شوند و نهايتاً در سال 1953 ميلادي، متوجه شوند که آن چه که در طي مدت بيش از 40 سال، به عنوان « انسان پيلت داون : Piltdown Man » شناخته مي شد، چيزي جز يک شعبده، فريب و دروغ بزرگ نیست!(150)

Image
رقابت هايي که در ابتداي قرن 20 بين ديرينه شناسان « بريتانيايي »، « اروپايي » و « آمريکايي » وجود داشت، موجب گرديد تا تعدادي از « ديرينه شناسان »، به ماهيت ادعايي » فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » مشکوک شوند و نهايتاً در سال 1953 ميلادي، متوجه شوند که آن چه که در طي مدت بيش از 40 سال، به عنوان « انسان پيلت داون : Piltdown Man » شناخته مي شد، چيزي جز يک شعبده، فريب و دروغ بزرگ نیست!

بله! آن چه که در طي مدت بيش از 40 سال، به عنوان « انسان پيلت داون : Piltdown Man » در مجامع علمي، رسانه هاي گروهي و نشريات منتشر شده بود و انتقادات پراکنده ي برخي زيست شناسان نيز نتوانسته بود در مورد ماهيت آن تشکيک ايجاد نمايد، چيزي جز جمجمه ي يک انسان امروزي در کنار « فک پايين » و « آرواره ي اورانگوتان » نبود!(150) که نهايتاً در طي مقاله اي که در سال 1953 ميلادي در نشريه ي معروف « TIME » منتشر گرديد، به عنوان « دروغ بزرگ » معرفي گرديد و طومار آن در هم پيچيده شد!(150)

جالب اين که جاعلان فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، تنها به قرار دادن « جمجمه » ي انسان مدرن در کنار « آرواره ي اورانگوتان » مبادرت نورزيده بودند! بلکه در جهت واقعي نشان دادن فسيل هاي مورد ادعا، با هنرمندي، دندان انسان را بر روي « فک پايين » اورانگوتان تعبيه و جايگزين نموده، و جمجمه ي انسان و « فک پايين » اورانگوتان را با رنگ « دي کرومات پتاسيم : Potassium Dichromate » و « قهوه اي ون دايک : Van Dyke Brown » (که حاوي عنصر آهن است)، رنگ آميزي نموده بودند تا کهنگي ظاهري فسيل، بيشتر شده و طبيعي تر به نظر برسد!(150)

Image
جاعلان فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، تنها به قرار دادن « جمجمه » ي انسان مدرن در کنار « آرواره ي اورانگوتان » مبادرت نورزيده بودند! بلکه در جهت واقعي نشان دادن فسيل هاي مورد ادعا، با هنرمندي، دندان انسان را بر روي « فک پايين » اورانگوتان تعبيه و جايگزين نموده، و جمجمه ي انسان و « فک پايين » اورانگوتان را با رنگ « دي کرومات پتاسيم : Potassium Dichromate » و « قهوه اي ون دايک : Van Dyke Brown » (که حاوي عنصر آهن است)، رنگ آميزي نموده بودند تا کهنگي ظاهري فسيل، بيشتر شده و طبيعي تر به نظر برسد!

همچنين ملاحظه گرديد که چند تکه ابزار سنگي همراه فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، به وسيله هاي چاقو ها و ابزارهاي مدرن فلزي امروزي، کنده کاري شده و با زيرکي در کنار فسيل هاي جعلي قرار داده شده بودند!(150)

Image
با بررسي هاي بيشتر، مشخص گرديد که چند تکه ابزار سنگي همراه فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، به وسيله هاي چاقو ها و ابزارهاي مدرن فلزي امروزي، کنده کاري شده و با زيرکي در کنار فسيل هاي جعلي قرار داده شده بودند!

بدين ترتيب، بعد از گذشت بيش از 40 سال از معرفي فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » و حضور اين فسيل در کتب، مقالات و رسانه هاي گروهي تکامل شناسان، نهايتاً جعلي بودن آن، بر همه آشکار شد و فرضيات قبلي تکامل شناسان پيرامون قرارگيري « انسان پيلت داون : Piltdown Man » در توالي هاي خطي و شاخه اي تکامل انسان، باطل گرديد!

البته حسادت ها و رقابت هاي بين ديرينه شناسان « بريتانيايي »، « اروپايي » و « آمريکايي » در ابتدا و اواسط قرن 20،کمک بسياري به کشف اين دروغ بزرگ نمود و اگر اين احساس رقابت وجود نداشت، احتمالاً فسيل جعلي منتسب « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، مدت هاي بسيار بيشتري در کتب، مقالات و رسانه ها خودنمايي مي نمود!!!

گرچه پرونده ي « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، مدتي است که بسته شده است، اما توجه به وقايع پيرامون اين جعل بزرگ و دروغ شاخدار علمي از چند جهت، حائز اهميت است:

الف) با توجه به اين که بسياري از فسيل هاي مورد ادعاي تکامل شناسان، در دسترس همه ي دانشمندان قرار ندارد، احتمال بروز وقايعي همچون آن چه که در مورد « انسان پيلت داون : Piltdown Man » رخ داد، در هر عصر و دوره اي مي رود و بالطبع نمي توان به تمامي فسيل هاي مورد ادعاي تکامل شناسان، اعتماد کرد! چه بسا ممکن است در برخي از اين گونه فسيل ها، دستکاري هايي رخ داده باشد!

ب) بسياري از فسيل هاي مورد ادعاي تکامل شناسان، جديداً کشف شده اند که از آن جمله مي توان به کشف فسيل جمجمه ي منتسب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis »(113) در سال 2003 ميلادي، کشف 2 فسيل منتسب به « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »(86) و نيز فسيل منتسب به يک « انسان سا : Hominids » موسوم به « انسان هاي دنيسووا : Denisova hominins »(153) در سال 2008 ميلادي اشاره کرد. بسيار جالب است که با وجود اين که هنوز مدت زيادي از کشف چنين فسيل هايي نمي گذرد و حتي صحت و سقم اين فسيل ها و ادعاهاي کاشفان آن ها توسط دانشمندان مناطق مختلف جهان، مورد بررسي قرار نگرفته است؛ اما با اين حال، اين فسيل ها مشتاقانه توسط تکامل شناسان، پذيرفته شده و ترويج مي گردد. نکته اي که در اين خصوص بايد مورد توجه قرار بگيرد، اين است که با توجه به وجود سوابق بد در جعل فسيل ها توسط تکامل شناسان، که فسيل موسم به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » تنها يکي از اين موارد است، اطمينان به فسيل هاي جديداً کشف شده که بعضي از آن ها تنها 5 سال از اکتشافشان مي گذرد، معقول نمي باشد و مي بايست بررسي هاي جدي تري در اين خصوص صورت بگيرد! به خصوص که با توجه به خصومت ذاتي تکامل شناسان با محققين مستقل و غير وابسته به مافياي حامي آنان، معمولاً چنين فسيل هايي در اختيار اين دانشمندان مستقل قرار نمي گيرد.

ج) گرچه امروزه جعلي بودن فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » مسجل شده است و حتي تکامل شناسان نيز در اين زمينه مخالفتي ندارند؛ اما نگاهي به وقايع گذشته و مرور مسيري که در مورد فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » طي شده است، درس هاي زيادي براي حال و آينده به همراه دارد!

بدين ترتيب که نشان مي دهد همواره تکامل شناسان خود را حق به جانب نشان و ادعاهاي خود را قطعي و دقيق جلوه می دهند و همان گونه که زماني فسيل جعلي موسوم به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » را به عنوان یک فسیل واقعی پذيرفته و به مدت بيش از 40 سال، در کتب و مقالاتشان در اين زمینه به داستان سرايي و ارايه ي توالي هاي فسيلي و خطي مي پرداختند، ممکن است ادعاهاي امروزشان نيز علي رغم قيافه ي حق به جانب و سر و صداهاي فراوانشان، در عمل پوچ و بيهوده بوده و اشتباه بودن سخنان امروزشان در آينده مسجل شود! حال بايد از آنان پرسيد که به چه مجوزي همواره سخنان خود را بر حق دانسته و به منتقدانشان حمله ور مي شوند؟ حال آن که اگر عالم و دانا باشند و احتمال تغييرات جدي در دانسته ها، مفروضات و اطلاعات را قبول داشته باشند، نبايد بيش از حد بر ادعاهاي امروزشان پافشاري نمايند! چرا که با توجه به پيشرفت هاي علمي ممکن است، مفروضات به ظاهر قطعي و دقيق آن ها، در آينده غلط و نادرست از آب در آيد!!!

مثال مربوط به جمجمه ي منتسب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis »(113) - که در بخش هاي قبلي مقاله به آن اشاره نموديم -، يکي از مواردي است که گفته ي ما را تأييد مي کند! زيرا همان گونه که قبلاً عرض کرديم، علي رغم اين که جمجمه ي موسوم به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » در سال 2003 ميلادي کشف گرديده است(113)، تکامل شناسان از همان تاريخ، آن را به عنوان « گونه اي » جديد از « انسان سا ها : Hominids » معرفي نموده اند؛(113) حال آن که از سال 2006 تا زمان فعلي، ترديدهاي جدي و فراوان در مورد ماهيت اين « فسيل » و احتمال ابتلا به ناهنجاري « ميکروسفالي » در اين « جمجمه » وجود دارد و تا زمان کنونی نيز مقالات پينگ پونگي! بين موافقان و مخالفان اين مسئله منتشر مي شود!(107) اما باز هم مي بينيم که تکامل شناسان امروزه با چنان جديت و قطعيتي از يک « گونه ي مجزا » بودن « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » صحبت مي کنند که مخاطبان عام تصور مي نمايند، هيچ ابهامي در مورد اين فسيل ها وجود ندارد!(115) البته مسئله ي فريب تاريخي فسيل جعلي موسوم به « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، به ما يادآوري مي کند که آن چه امروز تکامل شناسان، آن را به عنوان مسئله اي بديهي مي شمرند، ممکن است در آينده اي نزديک، غلط بودن آن مسجل گردد و جمجمه ي موسوم به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » نيز از اين قاعده، مستثني نيست!!!

بنابراين به مخاطبان محترم، گوشزد مي کنيم که فريب ظاهر جدي، مصمم و حق به جانب تکامل شناسان را نخورند و بدانند که تکامل شناسان در هر عصر و زماني ادعاي صحت و دقت سخنانشان را دارند و فراموش مي کنند که يکي از ويژگي هاي علم، پيشرفت و احياناً رد يا تعديل مفروضات قبلي است! فسيل جعلي موسوم به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » از جمله مواردي است که مي تواند در اين زمينه، درس هاي جدي براي حال و آينده داشته باشد.

J) يکي از مواردي که احتمالاً مخاطبان محترم با آن ها برخورد داشته اند، بحث در مورد زندگي اجتماعي برخي از « انسان سا ها : Hominids » همچون « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » و ساخت ابزار و وسايل توسط آن ها مي باشد.

در تعدادي از مقالات و کتب، به وجود زندگي اجتماعي در « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »، استفاده از ابزار ها و وسايل، آتش و حتي ساخت « قايق » توسط آن ها اشاره شده است:(154)

Image
نمونه هايي از ساخت و استفاده ي « نئاندرتال ها » از ابزارها.


Image
نمونه هايي از ساخت و استفاده ي « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »از ابزارها و احتمالاً ساخت قايق توسط آن ها.

Image
وجود شواهدي از استفاده ي « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » از آتش.


Image
امروزه حتي خود تکامل شناسان نيز بر اين باورند که « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » نيز از ابزار ها بهره مي بردند و در دسته ها و گروه هاي اجتماعي مي زيستند.

اما اشاره « ديرينه شناسان » و حتي « تکامل شناسان » به مسايلي همچون ساخت ابزار، استفاده از آتش و زيستن در گروه هاي اجتماعي از سوي « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »، از چند جهت حائز اهميت بوده و به مباحث اين مقاله، مربوط مي شود:

الف) پذيرفتن اين مسئله که در کنار فسيل هاي « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »، شواهدي از ساخت ابزار، ساخت قايق، استفاده از آتش و زيستن در گروه هاي اجتماعي وجود دارد، نشان مي دهد که فسيل هاي مذکور، مربوط به مردماني هوشمند مي باشد که واجد بسياري از خصوصيات انسان به اصطلاح « مدرن » امروزي بوده اند! در واقع شايد بتوان گفت که درجه ي سازمان يافتگي و هوشمندي آنان به نوعي از برخي اقوام و قبايل انسان هاي امروزي، بيشتر بوده باشد!!!

براي مثال، در مناطق دور افتاده ي جنگل هاي آمازون در برزيل، اقوام بومي موسوم به « هتا : Heta » وجود دارند که از نظر ابزار سازي هنوز هم همچون فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »، از ابزار هاي سنگي، چوبي و استخواني (مانند تبر سنگي) استفاده مي کنند!(155)

در مورد برخي از قبايل منطقه ي « پاپوا : Papua » يا « گينه ي نو » واقع در اقيانوس آرام، وضعيت مشابهي به چشم مي خورد! برخي از قبايل اين ناحيه نيز همچنان از ابزار هاي سنگي (همچون تبر سنگي) و گهگاه ابزار هاي چوبي بهره مي برند و با فلزات، آَشنايي ندارند!!!(156)

تصاوير زير، مردم برخي از قبايل منطقه ي « پاپوا : Papua » را نشان مي دهد (به دليل نامناسب بودن اکثر تصاوير، تنها بخش کوچکي از آن ها به نمايش درآمده است):(156)

Image
تصاويري از مردم برخي قبايل بومي منطقه ي « پاپوا : Papua » يا « گينه ي نو »؛ تصوير راست و وسط، به ترتيب رييس قبيله و يکي از مردان قبيله ي « کومباي : Kombai » را در حال درست کردن « تبر سنگي » نشان مي دهد! تصوير سمت چپ، دو نفر از افراد کوتاه قد موسوم به « پيگمي : Pygmy » را در کنار يک کاوشگر نشان مي دهد!

شباهت ابزارسازي ها، نحوه ي زندگي و حتي سازماندهي اجتماعي قبايل مناطق دور از دسترس همچون قبايل « کومباي : Kombai »، و افراد کوتاه قد موسوم به « پيگمي : Pygmy » منطقه ي « پاپوا : Papua (گينه ي نو) » و بوميان « هتا : Heta » در جنگل هاي آمازون، نشان مي دهد که صرف گفتن اين که پيشرفته تر بودن ابزارسازي و سازمان اجتماعي در انسان هاي به اصطلاح « مدرن » امروز، نسبت به ابزارسازي و سازمان اجتماعي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »، نشان دهنده ي يک سير تکاملي بوده، و فرايندهاي بيولوژيک تکاملي در انسان هاي به اصطلاح « مدرن » امروزي، موجب تمايز تکاملي انسان هاي به اصطلاح « مدرن » از صاحبان فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » گشته است، چندان صحيح نيست! چرا که بوميان قبايل دور افتاده ي امروز که در بالا به آن ها اشاره کرديم نيز از نظر سازمان دهي اجتماعي و قدرت ابزارسازي همانند فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » هستند، حال آن که اين قبايل امروزي نيز همانند خود ما « انسان » و از « گونه » ي انسان مي باشند! بنابراين قبايل مناطق دورافتاده ي امروز و وضعيت ابزارسازي و سازماندهي اجتماعي آنان، شاهد خوبي براي رد ادعاهاي تکامل شناسان در مورد فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »، با استفاده از دستاويزهايي همچون وضعيت ابزارسازي و اجتماعي اين فسيل ها مي باشد!

ب) وجود تفاوت در هوشمندي، سازماندهي اجتماعي و مسايلي از اين دست ميان « انسان هاي به اصطلاح امروزي » و فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » و ...، لزوماً به اين معنا نيست که آن ها در « گونه » اي جدا از انسان هاي امروزي به سر مي برده اند! بلکه تفاوت هاي جزئي در هوشمندي و سازمان دهي اجتماعي، مي تواند دلايل ديگري داشته باشد که اتفاقاً بعضاً موجب بروز تفاوت هاي مشابهي در انسان هاي به اصطلاح امروزي نيز مي شود! در اين قسمت به چند نمونه از اين تفاوت ها اشاره مي نماييم:

A) زيستن يک قبيله، گروه و يا جمعيت در يک منطقه يا پهنه ي سرزميني خاص، مي تواند موجب تأثير پذيري جدي از وضعيت محيطي و تغذيه اي شده و حتي موجب بروز تفاوت در هوش و سازماندهي اجتماعي گردد.

يکي از مثال هاي شناخته شده در اين زمينه، کاهش ضريب هوش و شاخص IQ در مناطقي است که دچار فقر « يد : Iodine » در منابع تغذيه اي و محيطي هستند!(157) به نحوي که جمعيت ساکن در آن مناطق، به صورت محسوس، دچار افت ضريب هوشي و اختلالات يادگيري نسبت به مناطق داراي يد کافي مي شوند!(157) همچنين اختلالات « رواني - اجتماعي : Sociopsychologic » نيز در افرادي که در مناطق دچار کمبود « يد » زندگي مي کنند، بيشتر است!:(157)

Image
طبق مطالعات انجام شده، نشان داده شده است که جمعيت ساکن در مناطق دچار فقر « يد : Iodine »، به صورت محسوس، دچار افت ضريب هوشي (IQ) و اختلالات يادگيري نسبت به مناطق داراي يد کافي مي شوند! همچنين اختلالات « رواني - اجتماعي : Sociopsychologic » نيز در افرادي که در مناطق دچار کمبود « يد » زندگي مي کنند، بيشتر است!

لازم به ذکر است که کمبود « يد » در برخي موارد و به خصوص در انواع شديد، مي تواند موجب کوتاهي چشمگير قد گردد که نمونه ي بارز آن در برخي بوميان منطقه ي « پاپوا (گينه ي نو) : Papua » به چشم مي خورد.(158) اين افراد که به صورت کلي « پيگمي : Pygmy » ناميده مي شوند، از قد و جثه ي کوچکي برخوردارند:

Image
کمبود « يد » در برخي موارد و به خصوص در انواع شديد، مي تواند موجب کوتاهي چشمگير قد گردد که نمونه ي بارز آن در برخي بوميان منطقه ي « پاپوا (گينه ي نو) : Papua » به چشم مي خورد. اين افراد، « پيگمي : Pygmy » ناميده مي شوند. البته تحقيقات جديدي بر روي « پيگمي : Pygmy » ها در حال انجام است که در طي آن ها، احتمال تأثير عوامل ژنتيکي (علاوه بر مقوله ي « کمبود يد ») بر کوتاه قدي اين افراد، بررسي مي گردد.

Image
کمبود « يد » در برخي موارد و به خصوص در انواع شديد، مي تواند موجب کوتاهي چشمگير قد گردد که نمونه ي بارز آن در برخي بوميان منطقه ي « پاپوا (گينه ي نو) : Papua » به چشم مي خورد. اين افراد، « پيگمي : Pygmy » ناميده مي شوند. البته تحقيقات جديدي بر روي « پيگمي : Pygmy » ها در حال انجام است که در طي آن ها، احتمال تأثير عوامل ژنتيکي (علاوه بر مقوله ي « کمبود يد ») بر کوتاه قدي اين افراد، بررسي مي گردد.

البته تحقيقات جديدي بر روي « پيگمي : Pygmy » ها در حال انجام است که در طي آن ها، احتمال تأثير عوامل ژنتيکي (علاوه بر مقوله ي « کمبود يد ») بر کوتاه قدي اين افراد، بررسي مي گردد.

لازم به ذکر است که کمبود « يد » در اين زمينه تنها يکي از مثال هاي موجود در اين زمينه مي باشد و عوامل محيطي دخيل ديگر و حتي عوامل اجتماعي همچون ارتباط يا عدم ارتباط با مردم مناطق ديگر و انتقال تجارب نيز مي توانند بسيار موثر باشند. بنابراين ممکن است مردم يک « منطقه » به دلايل محيطي و تغذيه اي همچون « فقر يد » و امثالهم، نسبت به مردم مناطق ديگر يا قبايل ديگر، ضريب هوشي پايين تر و سازماندهي اجتماعي ضعیف تري داشته باشند و اين به معناي اين نيست که آن ها « گونه » اي جدا از ما هستند! بدين ترتيب حتي اگر « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » نيز ضريب هوشي پايين تر يا سازماندهي اجتماعي ضعيف تري نسبت به ما داشته باشند، لزوماً به اين معنا نيست که آن ها در « گونه » اي جدا از ما « انسان ها » طبقه بندي مي شوند!

B) زيستن در دسته ها و گروه ها، نتايج ديگري را نيز به همراه دارد. بدين نحو که افراد موجود در گروه ها، قبايل، دسته ها و مناطق پراکنده و دورافتاده ي جغرافيايي، معمولاً تمايل به ازدواج با اعضاي ديگر همان گروه، يا گروه ها و قبايل متحد دارند. اين امر مي تواند موجب تشديد به ارث رسيدن برخي ويژگي هاي ژنتيکي خاص در هر منطقه و گروه، و تمايز آنان از ساير گروه ها گردد.

چنين مسئله اي حتي در عصر امروز نيز رايج است و به خصوص در گروه هاي مذهبي و فرقه اي خاص، بسيار چشمگير و قابل توجه مي باشد. براي مثال، « يهوديان اشکنازي : Ashkenazi Jews »(159) که عمدتاً تمايل به ازدواج هاي درون جمعيتي دارند و در اغلب موارد از ازدواج با افراد خارج از فرقه ي خود، اجتناب مي نمايند، با يک افزايش چشمگير شيوع در بيماري هاي ژنتيکي مواجه اند! براي مثال، ميزان بروز بيماري هاي بافت عصبي کشنده همچون « تي - ساکس : Tay - Sachs »(160) و « نيمن پيک : Niemann Pick »(161) و نيز برخي بيماري هاي ديگر چند اندامي همچون بيماري « گوشه : Gaucher »(162)، در جمعيت « يهوديان اشکنازي : Ashkenazi Jews »، به ميزان قابل توجهي از بقيه ي جمعيت ها و گروه ها، بالاتر است:(163)

Image
ميزان بروز بيماري بافت عصبي کشنده همچون « تي - ساکس : Tay - Sachs » و « نيمن پيک : Niemann Pick » و نيز برخي بيماري هاي ديگر چند اندامي همچون بيماري « گوشه : Gaucher »، در جمعيت « يهوديان اشکنازي : Ashkenazi Jews »، به ميزان قابل توجهي از بقيه ي جمعيت ها و گروه ها، بالاتر است!

البته فقط بيماري ها نيستند که در جوامع کوچک و داراي ازدواج هاي فراوان درون جمعيتي، افزايش شيوع دارند؛ بلکه بسياري از خصوصيات ژنتيکي غير مرتبط با بيماري ها نيز در درون جمعيت هاي خاص، شايع ترند. براي مثال تصوير زير، آناليز های ژنتيکي جمعيت هاي مختلف انساني را در دو مطالعه که يکي در سال 2002 ميلادي و ديگري در سال 2006 ميلادي انجام شده است، نشان مي دهد که در اين آناليز ها، تفاوت هاي ژنتيکي در ژن هاي مورد مطالعه، به صورت طيف هاي مختلف رنگي به نمايش در آمده اند:(164)

Image
تصاوير فوق، آناليز ژنتيکي جمعيت هاي مختلف انساني را در دو مطالعه که يکي در سال 2002 ميلادي و ديگري در سال 2006 ميلادي انجام شده است، نشان مي دهد که در اين آناليز ها، تفاوت هاي ژنتيکي در ژن هاي مورد مطالعه، به صورت طيف هاي مختلف رنگي به نمايش در آمده اند؛ همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، در بين جمعيت هاي مختلف سراسر جهان، جمعيت موسوم به « کالاش : Kalash » که از اهالي شمال پاکستان هستند و با کادر قرمز رنگ و فلش قرمز رنگ به نمايش درآمده اند و نيز جمعيت هاي ساکن « پاپوا (گينه ي نو) : Papua » و اهالي « ملانزي : Melanesians » که با کادر آبي رنگ مشخص شده اند، طيف هاي رنگي متمايزي را نسبت به ساير جمعيت ها و نژادهاي جهان نشان داده اند و تفاوت هاي فاحشي با ساير جمعيت هاي جهان، در ژن هاي مورد مطالعه داشته اند که بخش مهمي از اين پديده، به دليل تمرکز ازدواج هاي درون جمعيتي در اين گروه ها مي باشد. در اين ميان، جمعيت موسوم به « کالاش : Kalash » که از اهالي شمال پاکستان هستند و با کادر قرمز رنگ و فلش قرمز رنگ به نمايش درآمده اند، جمعيتي در حدود 4100 نفر دارند و به دليل ويژگي هاي خاص ژنتيکي، مورد علاقه ي دانشمندان علم ژنتيک هستند.

همان گونه که ملاحظه فرموديد، در بين جمعيت هاي مختلف سراسر جهان، جمعيت موسوم به « کالاش : Kalash »(165) که از اهالي شمال پاکستان هستند و با کادر قرمز رنگ و فلش قرمز رنگ به نمايش درآمده اند و نيز جمعيت هاي ساکن « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »(166) و « اهالي ملانزي : Melanesians »(167) که با کادر آبي رنگ مشخص شده اند، طيف هاي رنگي متمايزي را نسبت به ساير جمعيت ها و نژادهاي جهان نشان داده اند و تفاوت هاي فاحشي با ساير جمعيت هاي جهان، در ژن هاي مورد مطالعه داشته اند که بخش مهمي از اين پديده، به دليل تمرکز ازدواج هاي درون جمعيتي در اين گروه ها مي باشد. در اين ميان، جمعيت موسوم به « کالاش : Kalash » که از اهالي شمال پاکستان هستند(165) و با کادر قرمز رنگ و فلش قرمز رنگ به نمايش درآمده اند، جمعيتي در حدود 4100 نفر دارند(165) و به دليل ويژگي هاي خاص ژنتيکي، مورد علاقه ي دانشمندان علم ژنتيک هستند.

با توجه به مطالب فوق، اين نتيجه به دست مي آيد که بسياري از صفات و ويژگي هاي ژنتيکي و ظاهري (فنوتيپي) که در حالت عادي، ممکن است « نادر » باشند، در اثر ازدواج هاي درون جمعيتي، ازدياد مي يابند و حتي در جمعيت هاي به خصوصي شايع مي شوند!

مثال هايي که در مورد شيوع چندين برابري بيماري هايي مانند « تي - ساکس : Tay - Sachs »(160)، « نيمن پيک : Niemann Pick »(161) و « گوشه : Gaucher »(162)، در جمعيت « يهوديان اشکنازي : Ashkenazi Jews »(159) بيان گشت و نيز شيوع بالاي برخي ويژگي هاي ژنتيکي در جمعيت هاي دور افتاده و ايزوله اي همچون « کالاش : Kalash » ها(165)، اين مسئله را به ذهن متبادر مي سازد که زيستن فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و انسان هاي « راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » در دسته ها و گروه ها، ممکن است منجر به شيوع بالاي برخي ويژگي هاي خاص، همچون کوتاهي يا بلندي قد، شيوع برخي ناهنجاري هاي اسکلتي و ... در اين جمعيت ها و گروه ها شده باشد و برخي از ويژگي هاي ظاهري که در فسيل هاي منتسب به اين گروه ها نسبت به جمعيت عادي انسان هاي امروزي، تفاوت دارد، در اثر تشديد بروز ويژگي هايي باشد که به دليل ازدواج هاي درون جمعيتي افراد صاحب فسيل هاي نامبرده، به وجود آمده باشد! کما اين که امروزه نيز جمعيت هاي دور افتاده و داراي ازدواج هاي درون جمعيتي همچون « کالاش : Kalash » ها، جمعيت هاي ساکن « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »(166) و « اهالي ملانزي : Melanesians »(167) نيز ويژگي هايي دارند که با بقيه ي انسان هاي ديگر روي کره ي زمين متفاوت مي باشد، اما اين بدين معنا نيست که « کالاش ها » يا اهالي ساکن « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »(166) و « اهالي ملانزي : Melanesians »(167)، جدا از « گونه » ي « انسان » هستند! بلکه اين جمعيت ها نيز همانند خود ما از « گونه » ي انسان مي باشند! حتي اگر تفاوت هاي ظاهري و ژنتيکي فاحشي با ديگر انسان هاي کره ي زمين داشته باشند!

Image
تصاويري از جمعيت « پيگمي : Pygmy » هاي منطقه ي « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »؛ علي رغم وجود برخي از ويژگي هاي کاملاً متمايز بعضي از مردم اين منطقه نسبت به ساير مناطق جهان (از جمله کوتاهي قد)، باز هم مردم اين منطقه، از « گونه » ي انسان بوده و قابليت توالد و تناسل بارور با ساير انسان هاي کره ي زمين دارند.

Image
تصاويري از جمعيت « کالاش : Kalash » هاي ساکن در منطقه ي « چيترال : Chitral » پاکستان؛ علي رغم وجود برخي از ويژگي هاي کاملاً متمايز ژنتيکي بعضي از مردم اين منطقه نسبت به ساير مناطق جهان، باز هم مردم اين منطقه، از « گونه » ي انسان بوده و قابليت توالد و تناسل بارور با ساير انسان هاي کره ي زمين دارند. (متاسفانه، علي رغم اين چهره هاي به ظاهر معصوم و زيبا، به دليل دور افتادگي و ايزوله بودن « کالاش : Kalash » ها نسبت به اقوام مسلمان اطراف خود، بخش زيادي از « کالاش : Kalash » ها عقايد کفرآميز « چند خدايي : Polytheism » داشته و لاقيدي زيادي در مصرف « شراب » و ارتباط با جنس مخالف (حتي زنان شوهردار) دارند و به همين دليل از قرن ها قبل، توسط همسايگانشان، « کفار سياه پوش » ناميده مي شوند!)

به هر حال آن چه که از اين مطالب استنباط مي گردد، اين است که حتي اگر چند فسيل منتسب به « نئاندرتال ها » و انسان هاي « راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »، ويژگي هاي ظاهري و ژنتيکي متفاوتي نسبت به اکثر انسان هاي به اصطلاح مدرن امروزي داشته باشند، باز هم اين مسئله نمي تواند لزوماً به اين معنا باشد که آن ها « گونه » اي جدا از انسان هاي امروزي بوده اند؛ بلکه به دليل ازدواج هاي درون جمعيتي جمعيت هاي « نئاندرتال ها » و انسان هاي « راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » که اتفاقاً در انسان هاي ادوار باستان، بسيار شايع تر هم بوده است، ممکن است تفاوت هاي مذکور، يک امر کاملاً طبيعي باشد که در جمعيت هاي ايزوله و دورافتاده ي کنوني هم مشابه آن ها را ملاحظه مي نماييم. بنابراين، اين مسئله نيز نمي تواند به عنوان دستاويزي براي ادعاهاي تکامل شناسان قرار بگيرد!

منابع و مآخذ


146 -
http://www.answers.com/topic/paleoart
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Paleoart

147 -
http://www.abroadintheyard.com/evolutio ... -about-us/

148 -
http://www.sci-news.com/othersciences/a ... 01226.html

149 -
http://pih.r-esourcecenter.com/Event/in ... Page_ID=35
و
http://www.livetolearn.org/2011/01/glob ... medicines/
و
http://www.who.int/3by5/treatmentworks/en/

150 -
Goulden, M. Goulden, M. (2007) `Bringing Bones to Life: How Science Made Piltdown Man Human', Science as Culture , 16(4): 333-57.
و
Goulden, M. (May 2009). "Boundary-work and the human–animal binary: Piltdown man, science and the media". Public Understanding of Science 18 (3): 275–291.
و
http://content.time.com/time/magazine/a ... 71,00.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_int ... thoax.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_int ... _prim.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_exp ... _hoax.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_pri ... as%29.html
و
http://www.answers.com/topic/piltdown-man
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Piltdown_Man


151 -
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_rep ... glish.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_gen ... neage.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/the_pil ... ter15.html
و
Goulden, M. Goulden, M. (2007) `Bringing Bones to Life: How Science Made Piltdown Man Human', Science as Culture , 16(4): 333-57.
و
Goulden, M. (May 2009). "Boundary-work and the human–animal binary: Piltdown man, science and the media". Public Understanding of Science 18 (3): 275–291.
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_int ... thoax.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_exp ... _hoax.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_pri ... as%29.html
و
http://www.answers.com/topic/piltdown-man
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Piltdown_Man

152 -
Goulden, M. Goulden, M. (2007) `Bringing Bones to Life: How Science Made Piltdown Man Human', Science as Culture , 16(4): 333-57.
و
Goulden, M. (May 2009). "Boundary-work and the human–animal binary: Piltdown man, science and the media". Public Understanding of Science 18 (3): 275–291.
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_rep ... glish.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_gen ... neage.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/the_pil ... ter15.html

153 -
http://www.answers.com/topic/denisova-hominin
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Denisovan

154 -
Gibbons, A. )1998(. Ancient island tools suggest Homo erectus was a seafarer. Science 279:1635-1637.
و
Soressi, M, et al. Neandertals made the first specialized bone tools in Europe PNAS 2013 110 (35) 14186-14190; published ahead of print August 12, 2013, doi:10.1073/pnas.1302730110
و
Berna, F et al. 2012. Microstratigraphic evidence of in situ fire in the Acheulean strata of Wonderwerk Cave, Northern Cape province, South Africa. Proc. Natl. Acad. Sci. 109: E1215-E1220.
و
Hierarchy in the Forest: The Evolution of Egalitarian Behavior (E-Book), Christopher Boehm, Harvard University Press, 2001, (Page 176 & 198).

155 -
http://acateamazon.org/forgotten-tribes ... ta-brazil/

156 -
http://www.papuatrekking.com/

157 -
Tiwari BD, Godbole MM, Chattopadhyay N, Mandal A, Mithal A. Learning disabilities and poor motivation to achieve due to prolonged iodine deficiency. Am J Clin Nutr 1996;63(5):782–786.

158 -
Tommaseo-Ponzetta M, Mona S, Calabrese F, Konrad G, Vacca E, Attimonelli M. Mountain pygmies of Western New Guinea: a morphological and molecular approach. Hum Biol. 2013 Feb-Jun;85(1-3):285-308.
و
Migliano, Andrea Bamberg; Romero, Irene Gallego; Metspalu, Mait; Leavesley, Matthew; Pagani, Luca; Antao, Tiago; Huang, Da-Wei; Sherman, Brad T.; Siddle, Katharine; Scholes, Clarissa; Hudjashov, Georgi; Kaitokai, Elton; Babalu, Avis; Belatti, Maggie; Cagan, Alex; Hopkinshaw, Bryony; Shaw, Colin; Nelis, Mari; Metspalu, Ene; Mägi, Reedik; Lempicki, Richard A.; Villems, Richard; Lahr, Marta Mirazon; and Kivisild, Toomis (2013) "Evolution of the Pygmy Phenotype: Evidence of Positive Selection from Genome-wide Scans in African, Asian, and Melanesian Pygmies," Human Biology: Vol. 85:Iss. 1, Article 12.
و
http://www.thyroidmanager.org/chapter/t ... he-neonate

159 -
http://www.answers.com/mt/ashkenazi-jews
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Ashkenazi_Jews

160 -
http://www.answers.com/topic/tay-sachs-disease
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Tay_Sachs

161 -
http://www.answers.com/topic/niemann-pick-disease-2
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Niemann%E2 ... ck_disease

162 -
http://www.answers.com/topic/gaucher-s-disease
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Gaucher

163 -
Bach G, Tomczak J, Risch N, Ekstein J. Tay-Sachs screening in the Jewish Ashkenazi population: DNA testing is the preferred procedure. Am J Med Genet 2001;99(1):70–75.
و
Levran O, Desnick RJ, Schuchman EH: Niemann-Pick disease: a frequent missense mutation in the acid sphingomyelinase gene of Ashkenazi Jewish type A and B patients. Proc Natl Acad Sci U S A. 1991 May 1;88(9):3748-52.
و
Diaz, George A.; Gelb, Bruce D.; Risch, Neil, 2000: Gaucher disease: the origins of the Ashkenazi Jewish N370S and 84GG acid b-glucosidase mutations. Am J Hum Genet 66(6): 21-32.

164 -
Rosenberg NA, Mahajan S, Gonzalez-Quevedo C, Blum MGB, Nino-Rosales L, et al. (2006) Low Levels of Genetic Divergence across Geographically and Linguistically Diverse Populations from India. PLoS Genet 2(12): e215. doi:10.1371/journal.pgen.0020215
و
Rosenberg NA, Pritchard JK, Weber JL, Cann HM, Kidd KK, et al. (2002) Genetic structure of human populations. Science 298: 2381–2385.

165 -
http://www.answers.com/topic/kalash-people
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Kalash_people

166 -
http://www.answers.com/topic/papuan-people
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Papuan_people

167 -
http://www.answers.com/topic/melanesians
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Melanesian
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت هفتم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 6:51 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 7)

بسم الله الرحمن الرحيم

فسيل هاي « نئاندرتال ها » و مطالعات ژنتيک

با توجه به اين که تعداد فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و محدوده ي زماني زيستي منتسب شده به آن ها، براي بررسي هاي ژنتيکي توسط تکامل شناسان، وسوسه انگيز است!، در طي دهه هاي اخير، تلاش هاي بي شماري در جهت مطالعه ي « نئاندرتال ها » به وسيله ي روش « DNA باستاني : Ancient DNA » انجام شده است.

گرچه مطالعه ي فسيل ها بر اساس روش هاي ژنتيکي، به طور نسبي، نسبت به مطالعه بر اساس خصوصيات آناتوميک و ظاهري، دقيق تر است، اما کماکان مشکلات جدي در اين روش هاي جديد نيز به چشم مي خورد!

قبل از بحث و بررسي پيرامون مطالعات ژنتيکي انجام شده بر روي فسيل هاي « نئاندرتال ها »، مطالب مقدماتي پيرامون ژنتيک، مطالعات ژنتيکي و نيز محدوديت ها، نقاط ضعف و اشتباهات موجود در اين مطالعات، را ارايه مي نماييم تا مخاطبان محترم، آشنايي بيشتري با اين مباحث داشته باشند و هنگامي که کلمات دهان پرکني همچون « مطالعات ژنتيکي » را پيرامون فسيل ها و موجودات زنده ي کنوني شنيدند، تصور ننمايند که اين روش ها وحي مُنزَل و قطعي هستند!!!

البته مباحث دقيق و مفصل ژنتيکي در سلسله مقالات آتي مورد بررسي قرار خواهند گرفت، اما در اين مقاله، به دليل استفاده از روش « DNA باستاني : Ancient DNA » در فسيل هاي « نئاندرتال ها » و اختصاص اين بخش از مقالات به « فسيل شناسي » ، به بحث در اين باره مي پردازيم:

مولکول پيچيده و دو رشته اي « DNA »، مسئول کدبندي ژنتيکي در اکثر موجودات زنده مي باشد و به واسطه ي همين مولکول، ويژگي هاي ژنتيکي از نسلي به نسل ديگر انتقال مي يابد:(168)

Image
اطلاعات وراثتي بيشتر موجودات زنده، در درون مولکول هاي DNA که به صورت مارپيچ دو رشته اي بسيار طويل هستند، ذخيره مي گردد.

DNA از اجزايي به نام « نوکلئوتيد » ساخته مي شود که بر اساس باز ها (قلياها) ي تشکيل دهنده ي آن که 4 باز « آدنين : Adenine » با حرف اختصاري A، « گوانين : Guanine » با حرف اختصاري G، « سيتوزين : Cytosine » با حرف اختصاري C و « تيمين : Thymine » با حرف اختصاري T، مي باسند، به 4 نوع نوکلئوتيد تقسيم بندي مي شوند.(168) (البته در برخي موجودات که RNA به جاي DNA مولکول توارثي اصلي شان است، 3 نوکلئوتيد A، G و C کماکان وجود دارند، اما به جاي نوکلئوتيد T حاوي « تيمين : Thymine »، نوکلئوتيد حاوي « اوراسيل : Uracil » با حرف اختصاري U وجود دارد).(168)

Image
5 نوع باز (قليا) ي آلي موجود در طبيعت که مسئول ساخت DNA و RNA جهت کدبندي ژنتيکي و وراثتي موجودات زنده هستند.


Image
مولکول DNA که مسئول کدبندي، حفظ و انتقال نسل به نسل محتواي ژنتيکي در بسياري از موجودات زنده از جمله جانوران مي باشد، فقط از 4 نوع نوکلئوتيد A، G، C و T تشکيل شده است.

مولکول DNA که مسئول کدبندي، حفظ و انتقال نسل به نسل محتواي ژنتيکي در بسياري از موجودات زنده از جمله جانوران است، ميليون ها و ميليارد ها کد ژنتيکي خود را فقط از طريق 4 نوع نوکلئوتيد A، G، C و T رمز بندي مي نمايد! (168) به نحوي که ترتيب و توالي نوکلئوتيدهاي DNA و تنوع موجود در اين توالي ها، مشخص کننده ي ميليون ها و ميلياردها کد ژنتيکي، محصولات پروتئيني ساخته شده از روي اين کدهاي ژنتيکي، و خصوصيات وراثتي موجودات زنده که نسل به نسل انتقال مي يابد، مي باشد!(168) و صد البته اين مسئله، نشان دهنده ي علم و عظمت خداوند قادر بي همتا است. (نکته اي که بخش اعظم تکامل شناسان با آن سر ستيز دارند!!!)

Image
مولکول DNA که مسئول کدبندي، حفظ و انتقال نسل به نسل محتواي ژنتيکي در بسياري از موجودات زنده از جمله جانوران است، ميليون ها و ميليارد ها کد ژنتيکي خود را فقط از طريق 4 نوع نوکلئوتيد A، G، C و T رمز بندي مي نمايد!

اما اين مولکول هاي شگفت انگيز DNA در کجا قرار دارند؟

پاسخ به اين سوال بسته به نوع موجود زنده دارد، اما در انسان و جانوران که بدن آن ها از ميلياردها سلول تشکيل شده است، مولکول هاي DNA در 2 بخش عمده ي زير قرار دارند:(168)
الف) هسته ي سلول؛ که به مثابه مغز متفکر سلول است و بخش اعظم DNA سلولي (حاوي بيش از 3 ميليارد جفت باز × 2) در اين بخش قرار دارد.(169)
ب) ميتوکندري ها: که به مثابه موتور محرکه ي سلول ها هستند که بخش کوچکي از DNA سلولي را در خود جاي داده اند (حدود 16500 جفت باز)، اما همين مقدار اندک DNA، در کپي هاي متعدد در بخش هاي مختلف سلول پخش شده است.(170)

Image
مولکول هاي DNA در 2 بخش عمده ي زير قرار دارند: الف) هسته ي سلول؛ که به مثابه مغز متفکر سلول است و بخش اعظم DNA سلولي در اين بخش قرار دارد. ب) ميتوکندري ها: که به مثابه موتور محرکه ي سلول ها هستند که بخش کوچکي از DNA سلولي را در خود جاي داده اند، اما همين مقدار اندک DNA در کپي هاي متعدد در بخش هاي مختلف سلول پخش شده است. کادر قرمز رنگ به DNA هسته اي و کادر آبي رنگ به DNA ميتوکندريال (mtDNA) اشاره دارد.

در موجودات زنده اي همچون جانوران که تکثير جنسي دارند و فرزندان آن ها حاصل آميزش سلول هاي جنسي نر و سلول هاي جنسي ماده است، DNA هسته اي که بخش اعظم DNA موجود در سلول هاي بدن موجودات زنده را تشکيل مي دهد، حاصل اجتماع DNA هسته اي سلول هاي جنسي پدر و مادر است که به واسطه ي ساختار هايي به نام « کروموزم ها : Chromosomes » ذخيره و انتقال مي يابند.(171) در انسان ها، سلول يک فرد سالم، از 46 عدد « کروموزوم » تشکيل شده است که 23 عدد از آن ها از پدر و 23 عدد از آن ها از مادر به فرزند انتقال يافته است:(171)

Image
در انسان ها، سلول يک فرد سالم، از 46 عدد « کروموزوم » تشکيل شده است که 23 عدد از آن ها از پدر و 23 عدد از آن ها از مادر به فرزند انتقال يافته است.

در انسان، 22 جفت (44 عدد) کروموزم هر فرد، کروموزم اتوزوم و معمول هستند، اما 1 جفت از اين کروموزم ها، کروموزم جنسي مي باشد که مي تواند به صورت XX (در زن ها) و XY (در مرد ها) باشد.(171) لازم به ذکر است که به دليل اين که سلول جنسي مادري (تخمک) همواره کروموزم جنسي X دارد، اما سلول جنسي پدري مي تواند کروموزوم X يا Y داشته باشد، همواره سلول هاي انسان ها، يک کروموزوم X خود را يقيناً از مادر خود مي گيرند (چه مرد و چه زن)، اما زن ها کروموزوم دوم X خود را از پدر مي گيرند و پسرها نيز يقيناً کروموزم Y خود را از پدر خود خواهند گرفت(171) (البته در اين ميان استثنائاتي نيز وجود دارد.):

Image
در انسان، 22 جفت (44 عدد) کروموزم هر فرد، کروموزم اتوزوم و معمول هستند که در هر جفت از اين 22 جفت کروموزوم، 1 کروموزوم پدري و 1 کروموزوم مادري وجود دارد؛ اما 1 جفت کروموزوم ديگر، کروموزم جنسي مي باشد که مي تواند به صورت XX (در زن ها) و XY (در مرد ها) باشد. لازم به ذکر است که به دليل اين که سلول جنسي مادري (تخمک) همواره کروموزم جنسي X دارد، اما سلول جنسي پدري مي تواند کروموزوم X يا Y داشته باشد، همواره سلول هاي انسان ها، کروموزوم X خود را يقيناً از مادر خود مي گيرند (چه مرد و چه زن)، اما زن ها کروموزوم دوم X خود را از پدر مي گيرند و پسرها نيز قطعاً و يقيناً کروموزم Y خود را از پدر خود خواهند گرفت (البته در اين ميان استثنائاتي نيز وجود دارد.).

اما در مورد DNA ميتوکندريال (mtDNA)، وضعيت به گونه ي ديگري است؛ به نحوي که DNA ميتوکندريال (mtDNA) تقريباً هميشه، فقط از مادر و سلول جنسي مادر « تخمک » به فرزندان انتقال مي يابد(170) (البته اين اطلاعات، مطالب پايه و ابتدايي ژنتيک تا سال 1995 ميلادي هستند و استثنائات مهمي نيز در اين قضيه وجود دارند):

Image
DNA ميتوکندريال (mtDNA) تقريباً هميشه، فقط از مادر و سلول جنسي مادر « تخمک » به فرزندان انتقال مي يابد (البته استثنائات مهمي نيز در اين قضيه وجود دارند).

هم در هسته و هم در ميتوکندري، محتواي ژنتيکي DNA چه در مواقع عادي و چه در مواقع تکثير و رمز گشايي، تحت نظارت جدي و قوي قرار دارد که کدها و رمز بندي هاي آن دچار اشکال و تغيير نشود.

بروز تغيير پايدار در رمز بندي ژنتيکي DNA، « جهش (موتاسيون) : Mutation » نام دارد(172) که علي رغم تمامي مکانيسم هاي موجود جهت حفظ کدبندي DNA صورت مي گيرد.(172) جهش در محل هاي حساس کدبندي DNA، در اکثر مواقع پيامدهاي بد و ناگواري براي سلول و بدن موجود زنده دارد (از جمله آسيب، بيماري، مرگ و ايجاد سرطان)، اما در برخي مواقع مي تواند بي اثر يا به ندرت مفيد هم باشد.(172)

امروزه از مطالعه بر روي DNA استفاده هاي گوناگوني مي شود؛ از مطالعه ي DNA در کشف بيماري ها و مطالعات بيماري ها جهت شناخت علت امراض تا تعيين هويت در طب جنايي و پزشکي قانوني و ... .(168)

سلول هاي بدن همه ي انسان ها اعم از « مرد » و « زن »، هم از DNA هسته اي و هم از DNA ميتوکندريال (mtDNA) تشکيل شده است (168)، اما DNA ميتوکندريال (mtDNA) عمدتاً تنها از مادران به فرزندان انتقال مي يابد و به همين ترتيب، عمدتاً تنها دختران اين مادران مي توانند DNA ميتوکندريال (mtDNA) کسب شده را به فرزندان خود انتقال دهند و ... بدين ترتيب، عمدتاً تنها مادران و دختران مي توانند عامل انتقال نسل به نسل DNA ميتوکندريال به نسل بعد از خود باشند!(173) به همين دليل توارث DNA ميتوکندريال (mtDNA) را « توارث مادري » مي نامند که مي تواند تنها از طريق مادران به دختران و سپس نواده هاي دختري و ... انتقال يابد و عمدتاً پسران نمي توانند در انتقال DNA ميتوکندريال (mtDNA) به نسل بعد شرکت داشته باشند!(173) (طبق مفروضات پايه ي ژنتيک)

Image
DNA ميتوکندريال (mtDNA) عمدتاً تنها از مادران به فرزندان انتقال مي يابد و به همين ترتيب، عمدتاً تنها دختران اين مادران مي توانند DNA ميتوکندريال (mtDNA) کسب شده را به فرزندان خود انتقال دهند و ... بدين ترتيب، عمدتاً تنها مادران و دختران مي توانند عامل انتقال نسل به نسل DNA ميتوکندريال به نسل بعد از خود باشند! به همين دليل توارث DNA ميتوکندريال (mtDNA) را « توارث مادري » مي نامند که مي تواند تنها از طريق مادران به دختران و سپس نواده هاي دختري و ... انتقال يابد. (طبق مفروضات پايه ي ژنتيک)

در مقابل، « کروموزوم Y »، تنها مي تواند از پدران به پسرانشان انتقال يابد و پسران نسل بعد هم تنها مي توانند « کروموزوم Y » را به پسرهاي نسل بعدي انتقال دهند و ... . به همين دليل توارث منتقل شونده از طريق « کروموزوم Y » را « توارث پدري » يا « توارث هولاندريک : Holandric Inheritance » مي نامند!(174)

Image
« کروموزوم Y »، تنها مي تواند از پدران به پسرانشان انتقال يابد و پسران نسل بعد هم تنها مي توانند « کروموزوم Y » را به پسرهاي نسل بعدي انتقال دهند و ... . به همين دليل توارث منتقل شونده از طريق « کروموزوم Y » را « توارث پدري » يا « توارث هولاندريک : Holandric Inheritance » مي نامند.

با توجه به مطالب گفته شده، از حدود چند دهه قبل، با فرض اين که سرعت بروز جهش ها در طي نسل ها، ثابت مي باشد، زيست شناسان از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » و « کروموزوم Y » براي مطالعه ي تعيين هويت، تبارشناسي و حتي بررسي سير مهاجرت انسان ها و حتي ترسيم « سير تکاملي » انسان ها بهره جسته اند.(173و174) البته در ادامه ي مقاله خواهيم گفت که کشفيات 10 سال اخير، چالش هاي جدي پيرامون اين گونه ادعاها ايجاد کرده اند!!!

يکي از حيطه هايي که پاي ژنتيک و مطالعات DNA به آن باز شده است، مسايل مربوط به « فرضيه ي تکامل » مي باشد که از آن جمله مي توان به مطالعه ي خويشاوندي موجودات زنده و رسم « درخت فيلوژنتيک » آن ها بر اساس ساختار ژني و DNA آن ها اشاره نمود که در سلسله مقالات آتي مفصلاً و با اسناد و مدارک علمي بي شمار، به اشتباهات، چالش ها و مشکلات پيش روي اين مباحث خواهيم پرداخت.

اما يکي از موارد مرتبط با مطالعات مبتني بر DNA که به بحث فعلي ما مربوط مي شود، مطالعه ي فسيل هاي بر اساس روش « DNA باستاني : Ancient DNA » است(175) که روشي جديد و نوپا بوده و در دهه هاي اخير به منظور غلبه بر مشکلات موجود در مطالعه ي ظاهري فسيل ها بر اساس ويژگي هاي ريخت شناسي، از آن بهره برداري شده است و ما در بحث مربوط به توالي شاخه اي اسب ها، اشاره ي مختصر و مفيدي به آن نموديم.

يکي ديگر از مواردي که پاي مطالعات ژنتيکي بر اساس روش « DNA باستاني : Ancient DNA » به آن باز شده است، مطالعه بر روي فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » و در رأس آن ها « نئاندرتال ها » مي باشد که چند و چون اين ادعاها در ادامه مورد بررسي قرار خواهد گرفت.

قبل از بررسي مطالعات ژنتيکي در مورد فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، اين نکته را يادآوري مي نماييم که مطالب ژنتيکي گفته شده در چند صفحه ي اخير، عمدتاً مطالبي است که تا حوالي سال 1995 ميلادي در مجامع علمي مطرح بوده است و ما تلاش نموده ايم تا براي آشنايي بيشتر مخاطبان « عام »، آن ها را به ساده ترين زبان ممکن، بيان نماييم. بعد از سال 1995 ميلادي تا زمان کنوني، کشفيات مهمي در زمينه ي علم ژنتيک و علوم اقماري آن به وقوع پيوسته است که بسياري از مفروضات قبلي را مورد سوال قرار داده و نياز به بازبيني اين مفروضات را بيش از پيش نشان داده است! اما متاسفانه بسياري از دانش آموزان، دانشجويان و حتي برخي دانش پژوهان کشورمان، اطلاع چنداني از اين تغييرات نداشته و از مفروضات زير سوال رفته ي قبلي در بحث ها استفاده مي نمايند. ان شاء الله که اين معضل نيز به زودي حل شود.

ادعاهاي ژنتيکي موجود پيرامون فسيل هاي « نئاندرتال ها »

از سال هاي پاياني قرن 20 تا زمان حاضر، مطالعات ژنتيکي بر روي فسيل هاي « نئاندرتال ها » در جريان مي باشد. اين مطالعات که در زمره ي مطالعات « DNA باستاني : Ancient DNA »(174) به شمار مي روند، شامل مطالعه بر روي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » و « DNA هسته اي » است. به طور خلاصه، در منابع علمي، ادعاهاي زير در مورد نتايج حاصل از مطالعه بر روي « DNA باستاني : Ancient DNA » فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، ارايه گرديده است:(176)

الف) « نئاندرتال ها » اجداد انسان هاي امروزي نيستند!!!(176)

ب) « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان ها »، در حدود 400000 سال، 500000 سال يا 800000 سال پيش از يکديگر جدا شده اند!!!(176) (تنوع اين اعداد شگفت انگيز است!!!)

ج) ژنوم نئاندرتال ها و انسان ها حدود % 99.5 يا % 99.9 با يکديگر شباهت دارد!(176)

د) قبلاً در مورد آميزش اجداد « نئاندرتال ها » با اجداد انسان ها اختلاف نظر وجود داشته است! اما آخرين مطالعات ژنتيکي که تعدادشان نيز زياد بوده است، رأي به آميزش « نئاندرتال ها » با « اجداد انسان ها » داده اند!!!(176) ضمن اين که طبق اين مطالعات، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » که بنابر ادعاي تکامل شناسان، آن ها نيز « انسان سا (انسان تبار) : Hominid (Hominin) » بوده اند و در سال 2010 ميلادي، فسيل آن ها در کوه هاي آلتاي سيبري کشف شده است نيز با « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان ها » آميزش داشته اند!!!(177) البته مطالعات جديد ديگري نيز هستند که علاوه بر « نئاندرتال ها » و « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، به آميزش انسان هاي « راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »(97) با اجداد « انسان هاي امروزي » نيز اشاره داشته اند!!!(178)

قبل از بررسي ادعاهاي فوق، بهتر است نگاه اجمالي به توانايي ها، ضعف ها و نکات موجود پيرامون استفاده از روش « DNA باستاني : Ancient DNA » بيندازيم.

آيا مطالعه ي فسيل ها به روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، روشي دقيق و بي عيب و نقص است؟

قبلاً و در ابتداي اين مقاله و سلسله مقالات قبلي، به ابهامات، ضعف ها، ايرادات و اشکالات فاحش موجود در مطالعه ي فسيل ها بر اساس وضعيت آناتوميک و ظاهري پرداختيم. اين اشکالات به قدري زياد هستند که حتي خود زيست شناسان هم در حال چاره جويي براي جايگزيني آن ها هستند. (البته باز هم جالب است که با وجود اين اشکالات، تکامل شناسان کماکان بسياري از ادعاهاي خود در مورد تکامل را در قالب همين وضعيت آناتوميک فسيل ها به نمايش مي گذارند!). به هر حال، آن چه مسلم است، اين است که روش مطالعه بر اساس ظاهر و آناتومي فسيل ها به شدت مخدوش و معيوب مي باشد.

يکي از روش هاي جايگزين براي مطالعه ي فسيل ها که در طي چند دهه ي اخير به کار گرفته شده است، روش مطالعه بر مبناي « DNA باستاني : Ancient DNA » موجود در فسيل ها است که در دهه هاي اخير وارد مطالعات ديرينه شناسي گرديده است. اين روش گرچه بهتر از روش مطالعه بر مبناي آناتومي و ظاهر فسيل ها است، اما باز هم روشي به شدت پر ايراد و پر اشکال مي باشد!

البته متاسفانه هرگاه اصطلاح دهان پرکن « مطالعه ي ژنتيکي » و « مطالعه بر اساس DNA » به ميان مي آيد، تعداد زيادي از عوام و خواص، فريب خورده و تصور مي نمايند با روشي بي عيب و نقص يا حداقل کم عيب و نقص مواجه هستند! حال آن که به هيچ عنوان چنين نيست!

در اين قسمت، با استناد بر مدارک و منابع معتبر علمي، به مطالعه ي مختصر و مفيد ايرادات، ابهامات و اشکالات جدي مطالعه بر مبناي « DNA باستاني : Ancient DNA » مي پردازيم:

A) DNA موجود در فسيل ها، در اثر گذشت زمان، دچار تغييرات مهم ژنتيکي بعد از مرگ مي شود. اين تغييرات ژنتيکي، شامل موارد متعددي همچون « دآميناسيون »، « آسيب اکسيداتيو »، « آسيب هيدروليتيک » و ... مي باشد:(179)

Image
DNA موجود در فسيل ها، در اثر گذشت زمان، دچار تغييرات مهم ژنتيکي بعد از مرگ مي شود. اين تغييرات ژنتيکي، شامل موارد متعددي همچون « دآميناسيون »، « آسيب اکسيداتيو »، « آسيب هيدروليتيک » و ... مي باشد.

چنين آسيب هايي احتمال ايجاد خطا در تعيين توالي هاي ژنتيکي و کدهاي ژنتيکي موجود در « DNA باستاني : Ancient DNA » را افزايش مي دهد که در مطالعات مختلف، درجات متفاوتي از اين گونه اشتباهات، گزارش گرديده است:(180)

Image
آسيب هاي ايجاد شده در « DNA باستاني : Ancient DNA »، احتمال ايجاد خطا در تعيين توالي هاي ژنتيکي و کدهاي ژنتيکي موجود در اين نوع DNA ها را افزايش مي دهد که در مطالعات مختلف، درجات متفاوتي از اين گونه اشتباهات، گزارش گرديده است!

بنابراين علي رغم پيشرفت هاي جديد در فناوري هاي ژنتيکي و آزمودن روش هاي مختلف براي ارتقاي کمي و کيفي اين گونه مطالعات، هنوز هم صحت و دقت چنين مطالعاتي با توجه به بروز آسيب هاي مختلف در « DNA باستاني : Ancient DNA »، با چالش هاي جدي مواجه است! بنابراين مخاطبان محترم نبايد تصور کنند که مطالعات ژنتيکي فسيل ها، روشي دقيق و بي نقص است!

B) بجز جهش ها و آسيب هاي ايجاد شده در « DNA باستاني : Ancient DNA »، يکي ديگر از چالش هاي بزرگ پيش روي مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA »، مسئله ي آلودگي DNA نمونه هاي فسيلي مورد مطالعه، با DNA هاي ناخواسته ي محيطي است! منشأ اين DNA هاي آلوده کننده، مي تواند از خود نمونه هاي فسيلي، باکتري ها و ويروس هاي محيطي، انگشتان پژوهشگران و حتي محيط آزمايشگاه و وسايل به کار رفته در آن باشد:(181)

Image
يکي ديگر از چالش هاي بزرگ پيش روي مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA »، مسئله ي آلودگي DNA نمونه هاي فسيلي مورد مطالعه، با DNA هاي ناخواسته ي محيطي است! منشأ اين DNA هاي آلوده کننده، مي تواند از خود نمونه هاي فسيلي، باکتري ها و ويروس هاي محيطي، انگشتان پژوهشگران و حتي محيط آزمايشگاه و وسايل به کار رفته در آن باشد!

جالب است که بدانيم، مسئله ي آلودگي نمونه هاي فسيلي تحت مطالعه به روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، مسئله اي است که علي رغم اهميت فوق العاده زيادش در مخدوش کردن نتايج مطالعات ژنتيکي، از چشم بسياري از محققين دور مي ماند! تا آن جا که حتي بسياري از مقالاتي که در نشريات مشهور منتشر مي شوند نيز، مسئله ي احتمال « آلودگي » نمونه هاي « DNA باستاني : Ancient DNA » و راهکارهاي احتمالي برخورد با آن را فراموش مي نمايند!:(182)

Image
مسئله ي آلودگي نمونه هاي فسيلي تحت مطالعه به روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، مسئله اي است که علي رغم اهميت فوق العاده زيادش در مخدوش کردن نتايج مطالعات ژنتيکي، از چشم بسياري از محققين دور مي ماند! تا آن جا که حتي بسياري از مقالاتي که در نشريات مشهور منتشر مي شوند نيز، مسئله ي احتمال « آلودگي » نمونه هاي « DNA باستاني : Ancient DNA » و راهکارهاي احتمالي برخورد با آن را فراموش مي نمايند!

در اين ميان، گرچه تلاش هايي براي افزايش دقت مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » و کاهش اثرات « آلودگي » بر آناليز ژنتيکي انجام شده است، اما به دليل ماهيت متفاوت و تعدد آلاينده ها و حتي عدم توانايي در حدس زدن برخي آلاينده هاي قديمي، اين مشکل کماکان باقي است و باز هم اطمينان کافي از صحت نمونه هاي مورد مطالعه به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود ندارد!:

Image
گرچه تلاش هايي براي افزايش دقت مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » و کاهش اثرات « آلودگي » بر آناليز ژنتيکي انجام شده است، اما به دليل ماهيت متفاوت و تعدد آلاينده ها و حتي عدم توانايي در حدس زدن برخي آلاينده هاي قديمي، اين مشکل کماکان باقي است و باز هم اطمينان کافي از صحت نمونه هاي مورد مطالعه به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود ندارد!

اما موضوعي که اين مسئله را بغرنج تر مي کند، اين است که هنوز بسياري از ويروس ها و باکتري هاي محيطي که در مکان هاي مختلف (اعم از محل کشف فسيل ها، ابزار هاي حمل و نگهداري فسيل ها و حتي محيط آزمايشگاه) و نيز زمان هاي مختلف (اعم از زمان مرگ موجود زنده ي فسيل يا عصر حاضر) مي توانند موجب آلودگي شوند و بررسي هاي ژنتيکي را به چالش بکشند، هنوز کشف نشده اند!!! بالطبع با وجودي که هنوز ماهيت بسياري از ويروس ها و ... مشخص نشده اند، نمي توان از ابزار هايي براي شناسايي و حذف قطعي آلودگي هاي ناشي از آن ها بهره برد!

C) يکي ديگر از مشکلات مهم پيش روي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، اين است که هنوز راهکارهاي واحد، استاندارد و دقيقي براي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » در مسايل آزمايشگاهي مرتبط با اين موضوع وجود ندارد! اين موضوع تنها به مسئله ي رفع آلودگي ها باز نمي گردد، بلکه ساير روش هاي آزمايشگاهي مربوط به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » (اعم از تکثير DNA نمونه ي فسيلي و ...) را نيز در بر مي گيرد:(184)

Image
يکي ديگر از مشکلات مهم پيش روي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، اين است که هنوز راهکارهاي واحد، استاندارد و دقيقي براي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » در مسايل آزمايشگاهي مرتبط با اين موضوع وجود ندارد! اين موضوع تنها به مسئله ي رفع آلودگي ها باز نمي گردد، بلکه ساير روش هاي آزمايشگاهي مربوط به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » (اعم از بسط DNA نمونه ي فسيلي و ...) را نيز در بر مي گيرد!

D) علاوه بر مسئله ي « تغييرات ساختاري DNA بعد از مرگ موجود زنده »، « آلودگي DNA مربوط به فسيل ها با DNA هاي محيط اطراف »، و نيز « استاندارد نبودن مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » »، باز هم مشکل بزرگي در رابطه با مطالعه بر روي فسيل ها با استفاده از روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود دارد و اين مشکل نيز وارد شدن DNA برخي ويروس ها به DNA موجودات زنده ي ديگر از جمله « جانوران » و « انسان ها » است!!!

امروزه مشخص شده است که بسياري از ويروس ها، در هنگام ورود به بدن موجودات زنده، DNA خود يا DNA کپي شده از روي RNA خود را وارد سلول هاي بدن موجودات زنده مي نمايند!(185)

اين مسئله، در ويروس هاي مختلفي گزارش شده است که برخي از اين ويروس ها همچون HBV (ويروس هپاتيت B)، HPV (ويروس پاپيلوماي انساني) و HIV (ويروس عامل بيماري AIDS)، کاملاً شناخته شده هستند!(185)

در تصاوير زير، وارد شدن DNA کپي شده از روي RNA ويروس HIV به DNA هسته ي سلول بدن انسان و امتزاج DNA کپي شده از روي RNA ويروس HIV با DNA انسان، به نمايش در آمده است:(185و186)

Image
در تصاوير فوق، وارد شدن DNA کپي شده از روي RNA ويروس HIV به DNA هسته ي سلول بدن انسان و امتزاج DNA کپي شده از روي RNA ويروس HIV با DNA انسان، به نمايش در آمده است. همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، در هر دو تصوير فوق، DNA بدن انسان به رنگ آبي به تصوير کشيده شده است که DNA کپي شده از ويروس (به رنگ قرمز در تصوير راست و به رنگ زرد در تصوير سمت چپ)، خود را در لا به لاي DNA سلول انسان، قرار داده و با آن ممزوج گرديده است.

اين امتزاج DNA اصلي يا کپي شده ي برخي ويروس ها با DNA سلول هاي موجودات زنده و بالاخص انسان، در بسياري از موارد، يک مسئله ي موقتي نيست و تا ساليان سال و حتي گهگاه تا پايان عمر موجود زنده (از جمله انسان ها) ادامه مي يابد و بدين ترتيب سلول هاي بدن انسان، مجبور است اين DNA اجنبي! و غريبه! را در داخل خود تحمل کند!(185)

جالب است بدانيم که امروزه در اثر مطالعات و تحقيقات مشخص شده است که به احتمال بسيار زياد، افزايش شيوع برخي سرطان ها در برخي بيماري هاي ويروسي (همچون افزايش سرطان کبد در بيماري هپاتيت B، افزايش سرطان غدد لنفاوي در بيماران مبتلا به HIV/AIDS و ...)، ناشي از وجود کدهاي ژنتيکي خطرناک در اين DNA هاي اجنبي است که توسط برخي ويروس ها به DNA انسان هاي سالم، وارد مي گردد!(185)

البته مثال هايي همچون HBV، HPV و HIV که در بالا به آن ها اشاره شده، تنها بخش کوچکي از اين گونه ويروس ها را تشکيل مي دهد!(185) ضمن اين که اين نکته را نيز بايد متذکر گرديم که اصولاً هنوز تمامي ويروس هاي آلوده کننده ي موجودات زنده و بالاخص ويروس هاي آلوده کننده ي انسان ها کشف نشده اند و هر سال، ويروس هاي جديد تري نيز کشف مي گردند!

مسئله ي ورود DNA ويروس ها به DNA سلول هاي موجودات زنده از جمله انسان ها، مانعي اساسي براي اعتماد به روش هاي مطالعه بر مبناي « DNA باستاني : Ancient DNA » ايجاد مي نمايد! چرا که ممکن است آن بخش هايي از DNA فسيل ها که با موجودات زنده ي امروزي (از جمله انسان) تفاوت دارد، نه DNA حقيقي فسيل مورد مطالعه، بلکه DNA اجنبي و غريبه اي باشد که از ويروس هاي بيماري زا يا غير بيماري زا، به DNA حقيقي فسيل ها اضافه شده باشد!!! با توجه به مطالب ذکر شده، اين پرسش مطرح مي گردد که در حالي که ما هنوز همه ي ويروس هاي موجود در جهان را نشناخته ايم، چگونه مي توانيم مطمئن باشيم که قطعاتي از DNA فسيل ها که توسط ما مطالعه شده اند، حقيقتاً و به صورت تمام و کمال، DNA خود موجودات زنده ي ماقبل تاريخ هستند، نه DNA اجنبي و بيگانه ي ويروس هاي بدن آن ها!

اين مسئله موقعي اهميت بيشتري پيدا مي کند که بدانيم بدن همه ي افراد، واکنش مشابهي به ويروس ها ندارند! بلکه در برخي افراد و در برخي نژادها، DNA ويروس ها بيشتر از بقيه ي نژادها، سلول هاي بدن موجود زنده ي ميزبان را آلوده مي کنند!(187) اين مسئله، پيچيدگي ماجرا را بيشتر مي نمايد!

با توجه به مسايل گفته شده، مي توان دريافت که امکان ورود DNA اجنبي و بيگانه ي ويروس ها به DNA سلول هاي موجودات زنده و امتزاج با آن از يک سو و عدم کشف بسياري از ويروس هاي موجود در عالم از سوي ديگر، يک سد جدي پيرامون ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون مطالعات DNA فسيل ها ايجاد مي نمايد!

E) يکي ديگر از مشکلاتي که در مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » به چشم مي خورد، مسئله ي تعداد ناکافي و کم فسيل هاي مورد مطالعه است. در واقع بسياري از مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، تنها بر روي يک فسيل يا تعداد معدودي از فسيل ها انجام مي شوند؛ چرا که اولاً تعداد فسيل هاي مکشوفه، معمولاً کم مي باشد؛ ثانياً تمامي فسيل ها شرايط لازم براي مطالعه بر اساس اين روش را ندارند؛ ثالثاً مسايل تکنيکي، اقتصادي و امثالهم، معمولاً اجازه ي مطالعه بر روي تعداد زيادي از فسيل ها را نمي دهد.

براي مثال، همان گونه که قبلاً نيز ذکر شد، فسيل هايي همچون فسيل منسوب به جانوران به اصطلاح « انسان سا : Hominid » موسوم به « جنوبي کپي بحرالغزالي : Australopithecus bahrelghazali »(84)، « کنيا مردم پخت رخ : Kenyanthropus platyops »(85) و ... فقط و فقط در حد 1 نمونه فسيل کشف شده يا حتي فقط بخش کوچکي از يک فسيل کشف شده را شامل مي شده اند!!!(84و85) نمونه هاي ديگري شامل « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »(86) نيز تنها شامل 2 نمونه فسيل بوده است!(86)

در مورد « نئاندرتال ها » که فسيل هاي مکشوفه ي منتسب به آن ها در مقايسه با ساير فسيل ها، تعداد به مراتب بيشتري دارد، تعداد فسيل هاي منتسب به آن ها حدود 400 عدد مي باشد(188) که گرچه نسبت به بقيه ي فسيل ها، عدد بسيار بيشتري است، اما باز هم براي مطالعات ژنتيکي کافي نمي باشد! مطالب زير، علت اين سخن ما را بيشتر توضيح مي دهد:

در صفحات قبل، اشاره کرديم که در سال هاي اخير، مطالعات ژنتيکي متعددي بر روي جمعيت هاي مختلف و نژادهاي گوناگون انسان هاي امروزي انجام شده است و در طي اين مطالعات، مسايل شگفت انگيزي همچون تفاوت هاي فاحش ژنتيکي در برخي ژن هاي بعضي از جمعيت ها و نژاد ها، مانند « کالاش : Kalash » ها(165) که از اهالي شمال پاکستان هستند(165) و نيز جمعيت هاي ساکن « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »(166) و اهالي « ملانزي : Melanesians »(167)، با ساير مردم نقاط مختلف دنيا ملاحظه گرديده است که اين مسئله نيز عمدتاً به دليل ازدواج هاي درون جمعيتي اين جمعيت ها بوده است!

اما نکته ي جالب در مورد اين مطالعات، اين است که چنين مطالعاتي بر روي حداقل 1052 الي 1384 نفر (در مطالعات مختلف) و آن هم از بين حداقل 52 جمعيت متفاوت در سراسر جهان، انجام شده است!(164)

Image
مطالعات ژنتيکي انجام شده دز نژاد هاي مختلف انساني عصر حاضر، بر روي حداقل 1052 الي 1384 نفر (در مطالعات مختلف) و آن هم از بين حداقل 52 جمعيت متفاوت در سراسر جهان، انجام شده است!

Image
تصاوير فوق، آناليز ژنتيکي، جمعيت هاي مختلف انساني را در دو مطالعه که يکي در سال 2002 ميلادي و ديگري در سال 2006 ميلادي انجام شده است، نشان مي دهد که در اين آناليز، تفاوت هاي ژنتيکي در ژن هاي مورد مطالعه، به صورت طيف هاي مختلف رنگي به نمايش در آمده اند؛ همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، در بين جمعيت هاي مختلف سراسر جهان، جمعيت موسوم به « کالاش : Kalash » که از اهالي شمال پاکستان هستند و با کادر قرمز رنگ و فلش قرمز رنگ به نمايش درآمده اند و نيز جمعيت هاي ساکن « پاپوا (گينه ي نو) : Papua » و اهالي « ملانزي : Melanesians » که با کادر آبي رنگ مشخص شده اند، طيف هاي رنگي متمايزي را نسبت به ساير جمعيت ها و نژادهاي جهان نشان داده اند و تفاوت هاي فاحشي با ساير جمعيت هاي جهان، در ژن هاي مورد مطالعه داشته اند که بخش مهمي از اين پديده، به دليل تمرکز ازدواج هاي درون جمعيتي در اين گروه ها مي باشد. در اين ميان، جمعيت موسوم به « کالاش : Kalash » که از اهالي شمال پاکستان هستند و با کادر قرمز رنگ و فلش قرمز رنگ به نمايش درآمده اند، جمعيتي در حدود 4100 نفر دارند و به دليل ويژگي هاي خاص ژنتيکي، مورد علاقه ي دانشمندان علم ژنتيک هستند. نکته ي ديگر اين که مطالعات ژنتيکي فوق، بر روي حداقل 1052 الي 1384 نفر (در مطالعات مختلف) و آن هم از بين حداقل 52 جمعيت متفاوت در سراسر جهان، انجام شده است!

البته باز هم مطالعات مورد اشاره بر روي جمعيت فعلي انسان ها، علي رغم تعداد بيش از 1300 نفري نمونه ها و نيز انجام شدن بر روي جمعيت هاي مختلف، باز هم کامل نيستند و بسياري از جمعيت هاي انسان هاي فعلي را پوشش نمي دهند! (مانند اهالي بومي جنگل هاي آمازون، بسياري از جمعيت هاي اهل مناطق صعب العبور و ...) و بالطبع هنوز هم دز معرض خطا قرار دارند!

حال اگر اين تعداد نمونه ها را با تعداد فسيل هاي منتسب به نئاندرتال ها که 400 فسيل هستند، مقايسه کنيم، و احتمال حذف تعداد زيادي از اين فسيل ها را به دلايل مختلف تکنيکي، آزمايشگاهي و ... را نيز در نظر بگيريم و اشتباهات ناشي از تغييرات DNA در طول زمان و آلودگي نمونه ها و ... را نيز به ياد آوريم!!!، خواهيم ديد که هنوز هم مطالعه بر روي DNA فسيل هاي جانوران و حتي « نئاندرتال ها »، روياي کودکانه اي بيش نيست!

بالطبع با توجه به اين که تعداد نمونه هاي فسيلي « نئاندرتال ها » کفايت لازم را ندارند، مقايسه ي آن ها با انسان هاي امروزي صحيح نيست! چه بسا آن تفاوت هايي که از برخي DNA هاي « نئاندرتال ها » با « انسان هاي به اصطلاح مدرن » گزارش مي شود، يک تفاوت ژنتيکي بين نژادي و بين جمعيتي باشد، نه تفاوت ژنتيکي بين گونه اي!

ذکر اين نکته ضروري به نظر مي رسد که اگر امروزه در مطالعات ژنتيکي، جمعيت « کالاش : Kalash » ها(165) (حتي با تعداد اندک حدود 4000 نفري شان) ناديده گرفته مي شدند و در مطالعات جمعيتي انسان هاي کره ي زمين وارد نمي گرديدند، تفاوت هاي ژنتيکي آن ها کشف نمي شد؛ مشابه همين امر، مي تواند در مورد « نئاندرتال ها » نيز صادق باشد! (حتي با شدت بيشتر!) چرا که در مورد « نئاندرتال ها » نيز تعداد کم فسيل هاي آن ها موجب مي گردد تا تعداد زيادي از DNAهايي که در جمعيت هاي آن ها وجود داشته است، از ديد پژوهشگران پنهان گردد!

به عبارت ديگر، 400 فسيل « نئاندرتال » که بخش زيادي از آن ها نيز غير قابل مطالعه به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » هستند، نماي مناسبي از وضعيت ژنتيکي کل جمعيت چند صد هزار نفري « نئاندرتال ها » به دست نخواهد داد! و چه بسا تفاوت هاي ژنتيکي برخي از فسيل هاي « نئاندرتال ها » با انسان هاي امروزي، در زمره ي همان تفاوت هايي باشد که در نژاد هاي انسان هاي امروزي ديده مي شود؛ تفاوت هايي که « کالاش : Kalash » ها(165) و نيز جمعيت هاي ساکن « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »(166) و اهالي « ملانزي : Melanesians »(167) که در عصر امروز زندگي مي کنند نيز به خوبي آن را نشان مي دهند.

F) علاوه بر مسئله ي تنوع ژنتيکي جمعيت هاي انساني از نژادهاي مختلف، يکي از مواردي که در پذيرفتن نتايج حاصل از مطالعات مبتني بر روش روش « DNA باستاني : Ancient DNA » تشکيک ايجاد مي نمايد، مسئله ي ناديده گرفتن « بيماري هاي ژنتيکي » و کروموزومي است!

امروزه بيماري هاي بسياري کشف شده اند که در آن ها، اختلالات کروموزمي يا ژنتيکي، عامل بروز بيماري مي باشند. برخي از اين بيماري ها همچون « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome »(189) و انواع شديد « سندرم ترنر : Turner's Syndrome »(190) مي توانند علاوه بر اختلالات کروموزمي و ژنتيکي، تغييرات واضخ اسکلتي نيز ايجاد نمايند!

« سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome » در مردان به وجود آمده و مردان داراي اين سندرم، در سلول هايشان داراي « 47 کروموزوم » هستند!(189) به عبارت ديگر آن ها به نسبت انسان هاي عادي که « 46 کروموزوم » در سلول هايشان وجود دارد، يک کروموزوم اضافه دارند و کروموزوم هاي جنسي آن ها به جاي « XY » مردان معمولي، به صورت « XXY » مي باشد:(189)

Image
مقايسه ي کروموزوم هاي مرد هاي سالم (سمت راست) با کروموزوم هاي مردان مبتلا به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome » (سمت چپ)؛ همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، مبتلايان به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome » يک کروموزوم « X » اضافه نسبت به مردان سالم دارند و وضعيت کروموزوم جنسي آن ها به صورت « XXY » مي باشد. در مجموع نيز مبتلايان به اين سندرم، 47 کروموزوم دارند که از افراد سالم بيشتر است.

همان گونه که ملاحظه فرموديد، افراد مبتلا به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome »، يک کروموزوم اضافي « X » دارند(189) که اين يک کروموزوم اضافي، حاوي DNA هسته اي بسيار طويل است. بدين ترتيب، محتواي DNA افراد مبتلا به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome » از افراد طبيعي، به وضوح بيشتر مي باشد. اين تغييرات کروموزومي و افزايش DNA در بيماران مبتلا به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome »، مي تواند موجب تغييرات بدني واضح يا ناواضحي در بدن اين مردان شود؛ به نحوي که برخي از مردان مبتلا به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome »، علايم مشخصه اي همچون « قد بلند »، « درازي بيش از حد دست ها و پاها »، « بزرگ شدن سينه ها »، « کوچک شدن بيضه ها »، « کم مويي صورت » و به ويژه « ناباروري » دارند.(189) البته در برخي از بيماران، علايم بدني چندان واضح نيست و فقط « ناباروري » ملاحظه مي گردد:(189)

Image
افزايش تعداد کروموزوم و افزايش DNA در بيماران مبتلا به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome »، مي تواند موجب تغييرات بدني واضح يا ناواضحي در بدن اين مردان شود؛ به نحوي که برخي از مردان مبتلا به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome »، علايم مشخصه اي همچون « قد بلند »، « درازي بيش از حد دست ها و پاها »، « بزرگ شدن سينه ها »، « کوچک شدن بيضه ها »، « کم مويي صورت » و به ويژه « ناباروري » دارند. البته در برخي از بيماران، علايم بدني چندان واضح نيست و فقط « ناباروري » ملاحظه مي گردد.

در مقابل، بيماري « سندرم ترنر : Turner's Syndrome » نيز وجود دارد که در زنان به وقوع پيوسته و در آن، زنان مبتلا، نسبت به زنان عادي و سالم، 1 کروموزوم کمتر دارند.(190) بدين ترتيب که زنان مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome »، 1 کروموزوم « X » نسبت زنان سالم کمتر دارند که موجب مي گردد کروموزوم جنسي آن ها به صورت تک کروموزوم « X » يا به اختصار « XO » به نمايش در آيد و مجموع تعداد کروموزوم هاي آن ها نيز « 45 کروموزوم » باشد؛(190) حال آن که زنان سالم، کروموزوم هاي جنسي خود را به صورت « XX » داشته و در مجموع « 46 کروموزوم » دارند:(190)

Image
مقايسه ي کروموزوم هاي زنان سالم (سمت راست) با کروموزوم هاي زنان مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome » (سمت چپ)؛ همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، مبتلايان به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome » يک کروموزوم « X » کمتر از زنان سالم دارند و وضعيت کروموزوم جنسي آن ها به صورت « XO » مي باشد. در مجموع نيز مبتلايان به اين سندرم، 45 کروموزوم دارند که از افراد سالم کمتر است.

همان گونه که ملاحظه فرموديد، زنان مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome »، يک کروموزوم اضافي « X » دارند که اين يک کروموزوم اضافي، حاوي DNA هسته اي بسيار طويل است که در اين بيماران مفقود شده است.(190) بدين ترتيب، محتواي DNA افراد مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome » از افراد طبيعي، به وضوح کمتر مي باشد. اين تغييرات کروموزومي و کاهش DNA در بيماران مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome » مي تواند موجب تغييرات بدني واضح يا ناواضحي در بدن اين زنان شود؛ به نحوي که برخي از زنان مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome »، علايم مشخصه اي همچون « قد کوتاه »، « پره هاي گردني »، « افزايش فواصل سينه ها »، « اختلالات قاعدگي »، « بيماري هاي قلبي » و به ويژه « ناباروري » دارند.(190) البته در برخي از بيماران، علايم بدني چندان واضح نيست و فقط « اختلالات قاعدگي » يا « ناباروري » ملاحظه مي گردد:(190)

Image
تغييرات کروموزومي و کاهش DNA در بيماران مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome » مي تواند موجب تغييرات بدني واضح يا ناواضحي در بدن اين زنان شود؛ به نحوي که برخي از زنان مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome »، علايم مشخصه اي همچون « قد کوتاه »، « پره هاي گردني »، « افزايش فواصل سينه ها »، « اختلالات قاعدگي »، « بيماري هاي قلبي » و به ويژه « ناباروري » دارند. البته در برخي از بيماران، علايم بدني چندان واضح نيست و فقط « اختلالات قاعدگي » يا « ناباروري » ملاحظه مي گردد. تصوير سمت چپ، مادر سالم با قد معمولي را در کنار دختر بالغش که کوتاه قد بوده و مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome » است، نشان مي دهد!

البته همواره بيماري هاي ژنتيکي با حذف يا اضافه شدن کروموزوم ها که حاوي DNA طويلي هستند، به وقوع نمي پيوندند؛ بلکه برخي از بيماري هاي ديگر همچون بيماري عصبي و مغزي « کره ي هانتينگتون : Huntington's Chorea» يا « بيماري هانتينگتون : Huntington's disease »، تنها با افزوده شدن تعداد اندکي کد ژنتيکي حاوي نوکلئوتيد هاي « CAG » تکراري به DNA نرمال سلول هاي انسان، بروز مي يابند:(191)

Image
همواره بيماري هاي ژنتيکي با حذف يا اضافه شدن کروموزوم ها که حاوي DNA طويلي هستند، به وقوع نمي پيوندند؛ بلکه برخي از بيماري هاي ديگر همچون بيماري عصبي و مغزي « کره ي هانتينگتون : Huntington's Chorea» يا « بيماري هانتينگتون : Huntington's disease »، تنها با افزوده شدن تعداد اندکي کد ژنتيکي حاوي نوکلئوتيد هاي « CAG » تکراري به DNA نرمال سلول هاي انسان، بروز مي يابند؛ تصوير فوق، در بخش بالايي خود، DNA يک فرد نرمال که تعداد محدود و مشخصي کد ژنتيکي تکراري « CAG » دارد و نيز وضعيت مغز وي را در کادر هاي آبي رنگ، نشان مي دهد. بخش پاييني تصوير فوق، DNA يک فرد مبتلا به « بيماري هانتينگتون : Huntington's disease » که تعداد بيشتري کد ژنتيکي تکراري « CAG » دارد، و نيز وضعيت مغزي وي را در کادر هاي قرمز رنگ به نمايش گذاشته است. به تفاوت هاي موجود، توجه فرماييد.

البته همين تفاوت هاي جزيي ايجاد شده در DNA بيماران مبتلا به بيماري عصبي و مغزي « کره ي هانتينگتون : Huntington's Chorea» يا « بيماري هانتينگتون : Huntington's disease » موجب مي شود که اين افراد که بسياري از آن ها در کودکي و جواني سالم به نظر مي رسند، به مرور زمان و در سنين ميانسالي و سالمندي، دچار مرگ زودرس برخي از سلول هاي مغزي شوند و علايمي همچون « اضطراب »، « حملات جنون »، « اختلال در صحبت کردن »، « اختلال در خوردن »، « اختلالات حرکتي » و ... را بروز دهند:(191)

Image
تفاوت هاي جزيي (اضافه شدن چند کد تکراري نوکلئوتيدي « CAG ») ايجاد شده در DNA بيماران مبتلا به بيماري عصبي و مغزي « کره ي هانتينگتون : Huntington's Chorea» يا « بيماري هانتينگتون : Huntington's disease » موجب مي شود که اين افراد که بسياري از آن ها در کودکي و جواني سالم به نظر مي رسند، به مرور زمان و در سنين ميانسالي و سالمندي، دچار مرگ زودرس برخي از سلول هاي مغزي شوند و علايمي همچون « اضطراب »، « حملات جنون »، « اختلال در صحبت کردن »، « اختلال در خوردن »، « اختلالات حرکتي » و ... را برور دهند.

البته بيماري هاي ژنتيکي مکشوف شده تاکنون، بسيار بيشتر از موارد ذکر شده هستند و حتي در برخي از بيماري ها، اختلالات ايجاد شده فقط در اثر اختلاف در يک کد ژنتيکي، بروز مي يابند! اما ارتباط اين مثال ها با مبحث فسيل شناسي و مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » چيست؟

همان گونه که ملاحظه فرموديد، نه تنها وضعيت ژنتيکي انسان هاي سالم از نژاد هاي مختلف با يکديگر تفاوت دارد، بلکه بيماري هاي زيادي وجود دارند که موجب اختلالات کروموزومي و اختلالات ژني کوچک يا بزرگ مي شوند که افراد مبتلا به آن ها ممکن است از نظر بدني و ظاهري، بيمار يا به ظاهر سالم به نظر برسند؛ اما به هر حال داراي اختلالات ژنتيکي در سلول هاي خود مي باشند.

برخي بيماري ها همچون « بيماري هانتينگتون : Huntington's disease » وجود دارند که بيماران دچار آن، عمدتاً علايم خود را از حوالي 35 الي 40 سالگي نشان مي دهند و بسياري از آن ها در سنين جواني و حتي گهگاه تا اوايل ميانسالي کاملاً سالم به نظر مي رسند.(191)

حال تصور بفرماييد که هزاران سال آينده، فسيل يک جوان يا ميانسال به ظاهر سالمي که قرار بوده در آينده، علايم « بيماري هانتينگتون : Huntington's disease » را نشان دهد، اما به دلايل ديگري همچون زلزله، سيل، بيماري هاي ديگر همچون انواع عفونت ها، سرطان و ... در جواني يا ابتداي ميانسالي جان خود را از دست داده است، از خاک خارج شود و توسط دانشمندان قرن هاي آتي چه از نظر ظاهري و چه از نظر مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد بررسي قرار گيرد. اين امر تبعات جالبي خواهد داشت؛ به نحوي که اسکلت فسيل مذکور، تفاوت هاي جدي با انسان هاي ديگر نخواهد داشت، اما در آناليز DNA اين فسيل، تغييرات فاحشي همچون ازدياد توالي هاي تکراري کدهاي « CAG » به چشم خواهد خورد! اگر دانشمندان آينده نيز از نسل تکامل شناسان کنوني باشند! ممکن است چنين تفاوت هايي را به تفاوت بين « گونه » اي نسبت دهند! حال آن که در اصل، فسيل هاي مذکور مبتلا به بيماري ژنتيکي بوده و به همين دليل، DNA متفاوت با بسياري از انسان ها داشته اند، نه اين که موجودي از « گونه » اي ديگر باشند!

البته مشکلات مذکور در مورد فسيل هايي که اختلالات اسکلتي و ژنتيکي توام داشته باشند، بغرنج تر مي باشد! به نحوي که اگر دانشمندان نسل هاي بعد، به تکامل شناسان امروز تأسي نمايند!، با مشاهده ي اختلالات اسکلتي و ژنتيکي در فسيل هاي بيماراني که مبتلا به بيماري هايي همچون « سندرم ترنر : Turner's Syndrome »(190) بوده اند، نتيجه خواهند گرفت که با توجه به تفاوت هاي اسکلتي و ژنتيکي صاحبان فسيل هاي مذکور، اين فسيل ها مربوط به موجوداتي جدا از « گونه » ي انسان ها مي باشند!!!

قطعاً سناريوي مضحکي که در بالا به آن اشاره شد، در مورد فسيل بسياري از « انسان ساها : Hominids » نيز مي تواند رخ دهد و نتيجه گيري هاي تکامل شناسان در مورد اختلافات DNA فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » با DNA
انسان هاي امروزي و انتساب اين اختلاف ها به تفاوت هاي « بين گونه اي »، ممکن است ناشي از ساده انگاري هاي آن ها در اين خصوص باشد!

البته ماجرا به همين سادگي که در بالا بيان شد، نيست! چرا که ما هنوز تغييرات ژنتيکي مرتبط با بسياري از بيماري ها را نمي دانيم و علم ژنتيک، هنوز در ابتداي مطالعات خود در مورد بيماري ها است و سال هاي سال نيز طول خواهد کشيد تا بتواند مسايل ژنتيکي مربوط به بيماري هاي کشف شده تا امروز را روشن نمايد! (البته سال به سال با کشف بيماري هاي جديد، کار متخصصان علم ژنتيک، بيشتر نيز خواهد شد!!!)

اين مسئله از آن جا اهميت دارد که در حين مطالعه ي فسيل هاي مربوط به « انسان سا ها : Hominids »، با مشاهده ي تفاوت هاي احتمالي آن ها با ژن رفرانس و مرجع انسان هاي کنوني - چيزي که در عمل وجود ندارد! و در ادامه ي مقاله به آن خواهيم پرداخت! -، نمي توانيم بگوييم که اين تفاوت ژني آن ها با ژن مرجع! انسان هاي کنوني، لزوماً به معناي اين است که آن ها در « گونه اي » جدا از انسان هاي امروز طبقه بندي مي شوند!!! چرا که اصولاً ممکن است اين گونه تغييرات ژني به دليل بيماري هاي ژنتيکي آن ها باشد!!!

البته ممکن است تکامل شناسان اين گونه بگويند که با مقايسه ي ژن هاي فسيل ها با بيماري هاي ژنتيکي انسان هاي کنوني مي توانند، تفاوت هاي واقعي ژني را از تفاوت هاي ناشي از بيماري ها، افتراق دهند. اما اين سخن، پاسخ کودکانه اي بيش نيست! زيرا:

الف) همان گونه که ذکر کرديم، هنوز تفاوت هاي ژنتيکي موجود در بيماري هاي فعلي نيز کشف نشده است؛ در حالي که ما بسياري از بيماري هاي ژنتيکي را هنوز کشف نکرده ايم که بخواهيم DNA آن ها را در استاندارد سازي مطالعات فسيلي، مورد استفاده قرار دهيم!

ب) آن چه که تکامل شناسان از آن به عنوان DNA مرجع انسان هاي امروزي نام مي برند، DNA حاصل از مطالعه ي « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » و چند مطالعه ي ديگر است که مجموع اين چند مطالعه، تاکنون حتي به ميزان بيش از تعداد انگشتان 2 دست نيز از ژنوم کامل انسان هاي سالم و متفاوت، استفاده نکرده اند!!!(192) که ان شاء الله ما به صورت گذرا در ادامه ي مقاله و به صورت مفصل در سلسله مقالات آتي، به آن خواهيم پرداخت. در واقع 10 DNA کامل انساني، که تا به امروز به صورت کامل رمزگشايي شده اند، نمي توانند نماينده ي DNA بيش از 7 ميليارد نفر انسان(193) باشند! بنابراين تکامل شناسان تا سال هاي سال نيز نمي توانند هيچ DNA يا مجموعه اي از DNA انسان هاي کنوني را به عنوان « DNA مرجع » معرفي نمايند و تا عملي کردن اين ادعا، سال هاي سال و فاصله ي زيادي در پيش دارند! (به ادامه ي مقاله مراجعه فرماييد!)

بدين ترتيب، وجود بيماري هاي ژنتيکي مختلف در انسان ها و ساير موجودات زنده که برخي از آن ها تغييرات اسکلتي ايجاد مي کنند و برخي ديگر نيز بدون ايجاد تغييرات ظاهري، موجب تغييرات ژنتيکي در DNA مي گردند، از جمله مسايلي است که ابهامات، سوالات و ايرادات جدي در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان در مورد DNA هاي حاصل از فسيل ها ايجاد مي نمايد! به خصوص که بسياري از بيماري هاي ژنتيکي، در موجودات زنده و از جمله انسان ها وجود دارند که مي توانند موجب تغييراتي در DNA شوند، اما هنوز کشف نشده اند و چند و چون آن ها مشخص نشده است که اين مسئله نيز، مشکلات پيش رو ي تکامل شناسان را بغرنج تر مي نمايد! در واقع، اين مسئله به عنوان سدي بزرگ در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان، عمل مي کند!

ادامه دارد ...

منابع و مآخذ




168 -
http://www.nature.com/scitable/topicpag ... lexity-437
و
http://www.answers.com/topic/dna
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Dna

169 -
Pray, L. (2008) Eukaryotic genome complexity. Nature Education 1(1):96
و
http://www.nature.com/scitable/topicpag ... lexity-437
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Nuclear_DNA
و
http://www.answers.com/topic/nuclear-dna-zoology

170 -
http://www.nature.com/scitable/topicpag ... lexity-437
و
http://www.answers.com/topic/mitochondrial-dna
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Mitochondrial_DNA

171 -
http://www.answers.com/topic/chromosome
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Chromosome
و
http://ghr.nlm.nih.gov/handbook/illustr ... lkaryotype

172 -
http://www.answers.com/topic/mutation
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Mutation

173 -
http://www.dna-me.co.uk/article/7/The-H ... ndrial-Eve
و
http://www.genebase.com/learning/article/17
و
http://www.answers.com/topic/mitochondrial-dna
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Mitochondrial_DNA

174 -
http://www.dna-me.co.uk/article/9/The-H ... somal-Adam
و
http://www.stanford.edu/~philr/Bachman/DNABachman3.html
و
http://www.uth.tmc.edu/GeneWise/GenTerminology/13.html

175 -
http://www.answers.com/topic/ancient-dna
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Ancient_DNA

176 -
http://www.answers.com/topic/neandertal
و
http://www.answers.com/topic/neanderthal-genome-project
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neanderthal
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neanderthal_genome_project

177 -
Prüfer, K.; Racimo, Fe.; Patterson, N.; Jay, F.; Sankararaman, S.; Sawyer, S.; et al. (2013). "The complete genome sequence of a Neanderthal from the Altai Mountains". Nature 505 (7481): 43–49.

178 -
Callaway, Ewan (5 December 2013). "Hominin DNA baffles experts". Nature (journal) 504: 16–17.

179 -
Hofreiter M, Serre D, Poinar HN, Kuch M, Paabo S (2001) Ancient DNA. Nature Reviews. Genetics. 2: 353-359.
و
Hoss, M., et al. (1996). DNA damage and DNA sequence retrieval from ancient tissues. Nucleic Acids Research, 24, 1304–1307.

180 -
Hofreiter M (2008) Palaeogenomics. C R Palevol 7: 113–124.

181 -
Handbook of Paleoanthropology (E-Book), Ian Tattersall, Winfried Henke, Springer; 2007 edition (May 10, 2007), (Page 658).

182 -
Hofreiter M, Serre D, Poinar HN, Kuch M, Paabo S (2001) Ancient DNA. Nature Reviews. Genetics. 2: 353-359.

183 -
Handbook of Paleoanthropology (E-Book), Ian Tattersall, Winfried Henke, Springer; 2007 edition (May 10, 2007), (Pages 664 & 665).

184 -
Handbook of Paleoanthropology (E-Book), Ian Tattersall, Winfried Henke, Springer; 2007 edition (May 10, 2007), (Pages 663 & 666).

185 -
Butel, JS: Viral carcinogenesis: Revelation of molecular mechanisms and etiology of human disease. Carcinogenesis 2000 21: 405–426
و
Peter M, Stransky N, Couturier J, Hupe P, Barillot E, De C, et al. Frequent genomic structural alterations at HPV insertion sites in cervical carcinoma. J Pathol. 2010;221(3):320–330
و
Jiang Z, Jhunjhunwala S, Liu J, Haverty PM, Kennemer MI, Guan Y, Lee W, Carnevali P, Stinson J, Johnson S, Diao J, Yeung S, Jubb A, Ye W, Wu TD, Kapadia SB, Sauvage FJD, Gentleman RC, Stern HM, Seshagiri S, Pant KP, Modrusan Z, Ballinger DG, Zhang Z: The effects of hepatitis B virus integration into the genomes of hepatocellular carcinoma patients. Genome Res 2012,22(4):593–601.
و
Hindmarsh P, Leis J. Retroviral DNA integration. Microbiol Mol Biol Rev 1999; 63: 836–843.

186 -
http://depts.washington.edu/hivaids/arv ... ssion.html
و
http://advocatesaz.org/2011/12/06/sti-a ... n-cycle-2/

187 -
Singh KK, Spector SA. Host genetic determinants of human immunodeficiency virus infection and disease progression in children. Pediatr Res 2009;65 (5 Pt 2) :55R63R.
و
Kaslow RA, Dorak T, Tang JJ (2005) Influence of host genetic variation on susceptibility to HIV type 1 infection. J Infect Dis 191: 568–572.

188 -
http://reporter.leeds.ac.uk/press_relea ... erthal.htm
و
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 154630.htm

189 -
http://www.answers.com/topic/klinefelter-s-syndrome
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Kleinfelter%27s_syndrome

190 -
http://www.answers.com/topic/turner-syndrome
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Turner_syndrome

191 -
http://publications.nigms.nih.gov/findi ... unting.asp
و
http://www.givf.com/geneticservices/hun ... ease.shtml
و
http://www.answers.com/topic/huntington-s-disease
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Huntington_Disease

192 -
Essentials of Genomic and Personalized Medicine (E-Book), Geoffrey Ginsburg, Huntington Willard, Academic Press; 1 edition (October 8, 2009), (Page 21).

193 -
http://www.census.gov/popclock/
و
http://www.answers.com/topic/world-population
و
http://en.wikipedia.org/wiki/World_population
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت هشتم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 10:07 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش) 8

ادامه ی مبحث فسيل هاي « نئاندرتال ها » و مطالعات ژنتيک

G) علاوه بر مطالبي که تاکنون پيرامون مشکلات مربوط به انواع مطالعات ژنتيکي انجام شده روي فسيل ها ذکر گرديد، مشکلات جدي نيز در مورد مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » استفاده کننده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) وجود دارد.

DNA ميتوکندريال (mtDNA)، نقش مهمي در مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » بازي مي کند و بسياري از آناليزهاي انجام شده بر روي DNA فسيل ها، با استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) صورت گرفته است و فسيل هاي « نئاندرتال ها » نيز از آن بي نصيب نبوده اند!(194)

Image
DNA ميتوکندريال (mtDNA)، نقش مهمي در مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » دارد و بسياري از آناليزهاي انجام شده بر روي DNA فسيل ها، با استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) صورت گرفته است و فسيل هاي « نئاندرتال ها » نيز از آن بي نصيب نبوده اند!

Image
DNA ميتوکندريال (mtDNA)، نقش مهمي در مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » دارد و بسياري از آناليزهاي انجام شده بر روي DNA فسيل ها، با استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) صورت گرفته است و فسيل هاي « نئاندرتال ها » نيز از آن بي نصيب نبوده اند!

استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) در مطالعات فسيلي مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، به چند دليل مورد توجه بوده است: اولاً گرچه DNA ميتوکندريال (mtDNA)، درصد بسيار کمي از کل DNA سلولي را تشکيل مي دهد، اما همين درصد کم، در کپي هاي متعدد و فراوان در سطح سلول ها پخش شده اند(170) و بازيابي آن ها امکان پذير است. ثانياً به دليل اين که مطابق مفروضات علمي (تا سال 1995 ميلادي)، انتقال DNA ميتوکندريال (mtDNA)، از مادر به فرزندان در طي نسل ها رخ داده و « توارث مادري » دارد(173)، گزينه ي جذابي براي مطالعات تبارشناسي و از جمله بررسي زمان جدا شدن نسل ها از يکديگر به شمار مي رود.(173)

[rimg]]http://www.alvadossadegh.com/alvadossadegh/Images/Article/930120takamol8/03.JPG[/rimg]
بنا بر مفروضات قبلي، DNA ميتوکندريال (mtDNA) عمدتاً تنها از مادران به فرزندان انتقال مي يابد و به همين ترتيب، عمدتاً تنها دختران اين مادران مي توانند DNA ميتوکندريال (mtDNA) کسب شده را به فرزندان خود انتقال دهند و ... بدين ترتيب، عمدتاً تنها مادران و دختران مي توانند عامل انتقال نسل به نسل DNA ميتوکندريال به نسل بعد از خود باشند! به همين دليل توارث DNA ميتوکندريال (mtDNA) را « توارث مادري » مي نامند که مي تواند تنها از طريق مادران به دختران و سپس نواده هاي دختري و ... انتقال يابد. با توجه به اين مفروضات، DNA ميتوکندريال (mtDNA) به عنوان يک گزينه ي جذاب براي و از جمله بررسي زمان جدا شدن نسل ها از يکديگر به شمار مي رود.

البته امروزه، کم کم مطالعه بر روي DNA هسته اي فسيل ها نيز رونق گرفته و اين نوع مطالعات در حال افزايش است!(195)

تا اين جاي کار براي مخاطبان محترم و به خصوص عزيزاني که مطالعاتي در حوزه ي « زيست شناسي » دارند، مسئله ي عجيب و غريبي نيست! اما موضوع هنگامي جالب مي شود که بدانيم، مفروضات قبلي در مورد DNA ميتوکندريال (mtDNA) از حوالي سال 1995 ميلادي به بعد، با ابهامات و ايرادات جدي موجه شده است که برخي از آن ها به شرح زير مي باشند:

الف) برخلاف تصورات قبلي در مورد اين که DNA ميتوکندريال (mtDNA) صرفاً به صورت توارث مادري انتقال مي يابد، شواهدي به دست آمده است که نشان مي دهد در برخي موارد، DNA ميتوکندريال (mtDNA) موجود در اسپرم پدر نيز بعد از لقاح مي تواند زنده مانده و به فرزندان انتقال يابد! (196)

Image
برخلاف تصورات قبلي در مورد اين که DNA ميتوکندريال (mtDNA) صرفاً به صورت توارث مادري انتقال مي يابد، شواهدي به دست آمده است که نشان مي دهد در برخي موارد، DNA ميتوکندريال (mtDNA) موجود در اسپرم پدر نيز بعد از لقاح مي تواند زنده مانده و به فرزندان انتقال يابد!

Image
برخلاف تصورات قبلي در مورد اين که DNA ميتوکندريال (mtDNA) صرفاً به صورت توارث مادري انتقال مي يابد، شواهدي به دست آمده است که نشان مي دهد در برخي موارد، DNA ميتوکندريال (mtDNA) موجود در اسپرم پدر نيز بعد از لقاح مي تواند زنده مانده و به فرزندان انتقال يابد!

بدين ترتيب، مفروضات قبلي در مورد اين که توارث DNA ميتوکندريال (mtDNA) صرفاً به صورت « توارث مادري » است، زير سوال مي رود و احتمال « توارث پدري » يا « توارث توام » نيز در اين ميان مطرح مي گردد!

ب) نکته ي ديگري که مفروضات قبلي را درباره ي DNA ميتوکندريال (mtDNA) زير سوال مي برد، کشف مسئله ي تنوع داخل سلولي ميتوکندري ها يا « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » است.

به عبارت ديگر، قبلاً تصور مي شد که تمامي ميتوکندري هاي داخل سلولي، کپي يکساني از DNA دارند؛ حال آن که در مطالعات بعدي مشخص گرديد که در بسياري از موجودات زنده و از جمله انسان ها، ممکن است ميتوکندري هاي مختلف داخل يک سلول، DNA هاي متفاوتي داشته باشند!:(197)

Image
تصوير راست، نمايي از « هوموپلاسمي : Homoplasmy » را نشان مي دهد که در آن تمامي ميتوکندري ها (بيضي هاي زرد رنگ)، حاوي DNA يکساني هستند. قبلاً تصور مي شد که تمامي سلول هاي بدن موجودات زنده از جمله انسان، داراي وضعيت « هوموپلاسمي : Homoplasmy » هستند. تصاوير چپ، نمايي از « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » زا نشان مي دهند که در آن ها، ميتوکندري هاي سلول (بيضي هاي زرد رنگ و قرمز رنگ)، حاوي DNA هاي متفاوتي هستند! امروزه مشخص گرديده است که پديده ي « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy »، يک پديده ي واقعي و شايع در سلول هاي بدن موجودات زنده و از جمله انسان است!

البته پديده ي « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها، پديده ي ناشايعي نيست! بلکه برخي مطالعات، شيوع « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها را در سلول هاي انسان ها، از 10 درصد الي 20 درصد افراد جوامع انساني گزارش نموده اند:(197)

Image
پديده ي « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در داخل سلول ها، پديده ي ناشايعي نيست! بلکه برخي مطالعات، شيوع « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها را در سلول هاي انسان ها، از 10 درصد الي 20 درصد گزارش نموده اند!

اما نکته ي شگفت انگيز تر اين که حتي در بدن يک انسان نيز، ممکن است از بافتي به بافت ديگر، ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها متغير باشد!(198) براي مثال، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي عضلات اسکلتي، با ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي پوست، متفاوت باشد! همچنين مشخص شده است که حتي با تغيير سن انسان نيز، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها تغيير کند!:(198)

Image
حتي در بدن يک انسان نيز، ممکن است از بافتي به بافت ديگر، ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها متغير باشد! براي مثال، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي عضلات اسکلتي، با ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي پوست، متفاوت باشد! همچنين مشخص شده است که حتي با تغيير سن انسان نيز، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها تغيير کند!

Image
حتي در بدن يک انسان نيز، ممکن است از بافتي به بافت ديگر، ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها متغير باشد! براي مثال، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي عضلات اسکلتي، با ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي پوست، متفاوت باشد! همچنين مشخص شده است که حتي با تغيير سن انسان نيز، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها تغيير کند!

بدين ترتيب با توجه به مطالعات انجام شده در طي سال هاي اخير، مشخص گرديده است که مفروضات قبلي تکامل شناسان، در رابطه با « توارث DNA يکسان مادري » از مادر به فرزندان، نادرست بوده و موارد متعدد و اثبات شده اي از « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در طي سال هاي اخير کشف گرديده است! به نحوي که نه تنها در افراد يک خانواده، بلکه حتي در سلول هاي مختلف يک انسان و حتي در سنين مختلف عمر وي، ميزان متغير و گهگاه غيرقابل پيش بيني از « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها ملاحظه مي گردد!!! با عنايت به اين کشفيات، مي توان گفت که مفروضات قبلي تکامل شناسان پيرامون « توارث مادري DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، با چالش ها و اشکالات جدي مواجه است!

Image
ج) مسئله ي ديگري که در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان، چالش جدي ايجاد مي نمايد، اين نکته است که برخلاف مفروضات قبلي تکامل شناسان که سرعت بروز جهش در DNA ميتوکندريال (mtDNA) را طي نسل هاي مختلف، ثابت و يکسان فرض مي کردند، امروزه مشخص شده است که سرعت جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، متغير و غير قابل پيش بيني بوده و در برخي از موارد، سرعت بروز جهش ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار بيشتر از آن چيزي است که در محاسبات قبلي تکامل شناسان، لحاظ شده بود!(199)

در واقع مطالعات جديد (پس از سال 1995 ميلادي) نشان داده اند که جهش هاي ژنتيکي يا « موتاسيون : Mutation » ها(172) در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار سريع تر از محاسبات قبلي، به وقوع مي پيوندند!:(199)

Image
مسئله ي ديگري که در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان، چالش جدي ايجاد مي نمايد، اين نکته است که برخلاف مفروضات قبلي تکامل شناسان که سرعت بروز جهش در DNA ميتوکندريال (mtDNA) را طي نسل هاي مختلف، ثابت و يکسان فرض مي کردند، امروزه مشخص شده است که سرعت جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، متغير و غير قابل پيش بيني بوده و در برخي از موارد، سرعت بروز جهش ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار بيشتر از آن چيزي است که در محاسبات تکامل شناسان لحاظ شده بود! در واقع مطالعات جديد (پس از سال 1995 ميلادي) نشان داده اند که جهش هاي ژنتيکي يا « موتاسيون : Mutation » ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار سريع تر از محاسبات قبلي، به وقوع مي پيوندند!

Image
مسئله ي ديگري که در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان، چالش جدي ايجاد مي نمايد، اين نکته است که برخلاف مفروضات قبلي تکامل شناسان که سرعت بروز جهش در DNA ميتوکندريال (mtDNA) را طي نسل هاي مختلف، ثابت و يکسان فرض مي کردند، امروزه مشخص شده است که سرعت جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، متغير و غير قابل پيش بيني بوده و در برخي از موارد، سرعت بروز جهش ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار بيشتر از آن چيزي است که در محاسبات تکامل شناسان لحاظ شده بود! در واقع مطالعات جديد (پس از سال 1995 ميلادي) نشان داده اند که جهش هاي ژنتيکي يا « موتاسيون : Mutation » ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار سريع تر از محاسبات قبلي، به وقوع مي پيوندند!

Image
مسئله ي ديگري که در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان، چالش جدي ايجاد مي نمايد، اين نکته است که برخلاف مفروضات قبلي تکامل شناسان که سرعت بروز جهش در DNA ميتوکندريال (mtDNA) را طي نسل هاي مختلف، ثابت و يکسان فرض مي کردند، امروزه مشخص شده است که سرعت جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، متغير و غير قابل پيش بيني بوده و در برخي از موارد، سرعت بروز جهش ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار بيشتر از آن چيزي است که در محاسبات تکامل شناسان لحاظ شده بود! در واقع مطالعات جديد (پس از سال 1995 ميلادي) نشان داده اند که جهش هاي ژنتيکي يا « موتاسيون : Mutation » ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار سريع تر از محاسبات قبلي، به وقوع مي پيوندند!

همان گونه که ملاحظه فرموديد، با توجه به کشفيات جديد علم ژنتيک، سرعت بروز جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » طي نسل هاي مختلف، متغير بوده و عموماً جهش ها سريع تر از آن چيزي که قبلاً تصور مي شد، به وقوع مي پيوندند!(199) اين کشفيات، ادعاهاي تکامل شناسان را که بر اساس مفروضات غلط قبلي شکل گرفته است، باطل مي کند و محاسبات صورت گرفته توسط آنان را که بر اساس پيش فرض هاي قبلي انجام شده است، مبدل به کاغذپاره مي نمايد!

اما از مجموع مطالبي که در بخش هاي (الف)، (ب) و (ج) گفته شد، اين نتيجه به دست مي آيد که ادعاهاي تکامل شناسان در حوزه هاي تبارشناسي و تکامل، کاملاً سست و ضعيف بوده و بر اساس اطلاعات قبل از سال 1995 ميلادي مي باشد! (گر چه هنوز تکامل شناسان با بي شرمي کامل از آن ها در کتب و مقالاتشان استفاده مي کنند و حتي اشاره اي به کشفيات جديد در اين حوزه نمي نمايند!).

امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛(200) همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود.(200)

از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!:(200)

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون دقت بالاي مطالعات مبتني بر « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، با ابهامات و چالش هاي جدي مواجه شده و با توجه به اين که 50 درصد يا حتي بيش از 50 درصد مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » که تاکنون انجام شده اند، بر اساس « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » و با توجه به مفروضات قبلي، طرح ريزي شده اند، بايد گفت که حداقل نيمي از مطالعات ژنتيکي مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » که تاکنون انجام شده اند، با چالش ها، ابهامات و سوالات جدي مواجه هستند!

گرچه برخي مشکلات ذکر شده در مورد « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » همچون « هتروپلاسمي » در مورد DNA هسته اي وجود ندارد، اما ساير مشکلاتي که قبلاً در مورد مشکلات موجود در روش « DNA باستاني : Ancient DNA » ذکر شد - اعم از تغييرات شيميايي DNA بعد از مرگ، آلودگي نمونه هاي DNA، استاندارد نبودن روش هاي مطالعه بر روي DNA باستاني، تعداد کم فسيل هاي مورد مطالعه، و ورود DNA ويروس به DNA بدن انسان و جانوران (که اتفاقاً اختصاص به DNA هسته اي دارد) -، هم در DNA ميتوکندريال (mtDNA) و هم در DNA هسته اي به چشم مي خورد و مطالعات مربوط به هر دو نوع DNA را به چالش مي طلبد! بدين ترتيب هر دو نوع DNA در مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » با مشکلات جدي رو به رو هستند!

H) اما يکي ديگر از مشکلاتي که در مورد مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود دارد، مسئله ي عدم تطابق يافته هاي حاصل از مطالعه بر روي ژن ها و قطعات مختلف DNA است! در واقع اين مشکل که از يک سو، هم در مطالعات « DNA باستاني : Ancient DNA » و هم در مطالعات DNA موجودات امروزي وجود دارد و از سوي ديگر، هم مطالعات انجام شده بر روي DNA ميتوکندريال (mtDNA) و هم مطالعات مربوط به DNA هسته اي را با چالش مواجه مي کند، موجب بروز اشکالات، ابهامات و سردرگمي هاي بسيار مي گردد!

قبل از بررسي اين مشکل، مي بايست توضيح مختصري پيرامون « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201)، « درخت اتصال - همسايگي : tree Neighbor joining »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203) بدهيم؛ « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201)، « درخت اتصال - همسايگي : Neighbor joining »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203)، يکي از شايع ترين متدها و روش هايي هستند که « تکامل شناسان » از آن ها براي نشان دادن رابطه ي خويشاوندي موجودات بهره مي برند. بدين ترتيب که موجودات زنده ي مد نظر خود را در « درخت » هايي به نمايش مي گذارند که هر شاخه ي اين درخت ها، متعلق به يک « موجود زنده » مي باشد. در اين درخت ها، هر چه موجودات از نظر تکاملي به هم نزديکتر باشند و هر چه خويشاوندي بيشتر و شباهت ظاهري (آناتوميک)، فيزيولوژيک يا ژنتيک بيشتري داشته باشند، در شاخه هاي نزديک تري قرار مي گيرند و هر چه از نظر تکاملي از يکديگر دورتر باشند و هر چه خويشاوندي کمتر، شباهت ظاهري (آناتوميک)، فيزيولوژيک يا ژنتيک کمتري داشته و از همديگر دورتر باشند، در شاخه هاي دورتري نسبت به يکديگر قرار مي گيرند (البته به زعم تکامل شناسان!):

Image
تصاويري از « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »، « درخت اتصال - همسايگي : Neighbor joining tree » و « درخت بايزي : Bayesian tree »؛ هر شاخه ي اين درخت ها، متعلق به يک « موجود زنده » مي باشد. در اين درخت ها، هر چه موجودات از نظر تکاملي به هم نزديکتر باشند و هر چه خويشاوندي بيشتر و شباهت ظاهري (آناتوميک)، فيزيولوژيک يا ژنتيک بيشتري داشته باشند، در شاخه هاي نزديک تري قرار مي گيرند (موجودات زنده ي داخل کادر قرمز رنگ) و هر چه از نظر تکاملي از يکديگر دورتر باشند و هر چه خويشاوندي کمتر، شباهت ظاهري (آناتوميک)، فيزيولوژيک يا ژنتيک کمتري داشته و از همديگر دورتر باشند - به زعم تکامل شناسان! -، در شاخه هاي دورتري نسبت به يکديگر قرار مي گيرند (فاصله ي بين موجودات زنده ي کادر قرمز رنگ و کادر آبي رنگ).

البته از نظر علمي، اختلافاتي بين تعاريف « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201)، « درخت اتصال - همسايگي : Neighbor joining tree »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203) وجود دارد که از ذکر آن به دليل جلوگيري از طولاني شدن بحث خودداري مي نماييم؛ اما معمولاً « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201) براي مقاصد مقايسه ي ظاهري (آناتوميک) و ژنتيک کاربرد دارد، اما « درخت اتصال - همسايگي : Neighbor joining tree »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203) بيشتر براي مقاصد مقايسه ي ژنتيکي يا ساختار پروتئيني و امثالهم کاربرد دارند.

به هر حال، آن چه اهميت دارد، اين است که نزديکي يا دوري ظاهري (آناتوميک)، ژنتيکي، پروتئوميکي و ... موجودات زنده (البته به زعم تکامل شناسان!) به وسيله ي درخت هايي همچون « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201)، « درخت اتصال - همسايگي : Neighbor joining tree »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203) نمايش داده مي شود که در اين درختان، دوري يا نزديکي شاخه ها ، معرف دوري يا نزديکي موجودات زنده ي مورد نظر است.

قبلاً به مشکل عدم شباهت تقسيم بندي و درخت فيلوژنتيکي اسب هاي موسوم به اسب هاي ماقبل تاريخ بر اساس ظاهر فسيل هاي آن ها، با تقسيم بندي و درخت فيلوژنتيکي آن ها بر اساس آناليز به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » در بخش هاي قبلي همين مقاله اشاره کرديم.

اما مشکل هنگامي بيشتر خود را نشان مي دهد که ملاحظه مي گردد که مطالعات مختلف انجام شده بر روي بخش هاي مختلفي از DNA و بخش هاي مختلفي از ژن هاي گوناگون فسيل ها يا موجودات زنده ي کنوني، نتايج متفاوت و متغيري ارايه مي دهند! براي مثال هنگامي که 3 موجود زنده ي A، B و C از نظر ژنتيکي بررسي مي گردند، نتايج آناليز بر روي ژن (الف) اين موجودات زنده، با نتايج آناليز بر روي ژن (ب) اين موجودات زنده، متفاوت مي باشد!

تصاوير زير، « درخت هاي فيلوژنتيک : Phylogenetic trees » چند گونه از « پلاسموديوم : Plasmodium » ها را که انواع انساني آن در انسان، بيماري « مالاريا » را ايجاد مي کند، بر اساس 3 پارامتر شامل « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) »، « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » و نيز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » نشان مي دهد:(204)

Image
تصاوير فوق، « درخت هاي فيلوژنتيک : Phylogenetic trees » چند گونه از « پلاسموديوم : Plasmodium » ها را که انواع انساني آن در انسان بيماري « مالاريا » را ايجاد مي کند، بر اساس 3 پارامتر شامل « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) »، « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » و نيز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » نشان مي دهد.

Image
همان گونه که در تصاوير فوق مشاهده مي فرماييد، علي رغم اين که طبق ادعاهاي تکامل شناسان، انتظار مي رود که در مقايسه بين « گونه » هاي مختلف انگل « پلاسموديوم »، آناليز بخش هاي مختلف ژني و DNAهاي قسمت هاي مختلف سلول هاي آن ها (اعم از DNA هسته اي، DNA ميتوکندريال (mtDNA) و DNA پلاستيدي)، درخت هاي فيلوژنتيک کم و بيش مشابهي به دست آيد - تا همگام با هم سير خويشاوندي و تکاملي مشابهي به نمايش بگذارند -، اما ملاحظه مي گردد که آناليز هر DNA، درخت فيلوژنتيک متفاوتي را به نمايش مي گذارد!!!

براي مثال، در آناليز به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) »، مشاهده مي شود که دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » قرابت زيادي با همديگر از نظر اين ژن دارند و بر روي دو شاخه ي مجاور قرار دارند، اما همين دو گونه يعني « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » هنگامي که از نظر « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » بررسي مي گردند، تفاوت هاي فاحشي نشان مي دهند و بر روي دو شاخه ي دور از هم قرار مي گيرند!(204)

مثال ديگر در همين آناليز ها، مقايسه ي بين دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » مي باشد؛ به نحوي که آناليز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) »، جايگاه « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را در شاخه هاي به نسبت نزديک به هم و داراي قرابت زياد نشان مي دهد، اما آناليز « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) » و « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » براي همين دو گونه، جايگاه به مراتب دورتري را به نمايش مي گذارد:(204)

همان گونه که در تصاوير فوق مشاهده مي فرماييد، علي رغم اين که با توجه به ادعاهاي تکامل شناسان، انتظار مي رود که در مقايسه بين « گونه » هاي مختلف انگل « پلاسموديوم »، آناليز بخش هاي مختلف ژني و DNAهاي قسمت هاي مختلف سلول هاي آن ها (اعم از DNA هسته اي، DNA ميتوکندريال (mtDNA) و DNA پلاستيدي)، درخت هاي فيلوژنتيک کم و بيش مشابهي به دست آيد - تا همگام با هم سير خويشاوندي و تکاملي مشابهي به نمايش بگذارند -، اما ملاحظه مي گردد که آناليز هر DNA، درخت فيلوژنتيک متفاوتي را به نمايش مي گذارد!!! در آناليز به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) »، مشاهده مي شود که دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » (کادر قرمز رنگ) و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » (کادر سبز رنگ) قرابت زيادي با همديگر از نظر اين ژن دارند و بر روي دو شاخه ي مجاور قرار دارند، اما همين دو گونه يعني « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » هنگامي که از نظر « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » بررسي مي گردند، تفاوت هاي فاحشي نشان مي دهند و بر روي دو شاخه ي دور از هم قرار مي گيرند! مثال ديگر در همين آناليز ها مقايسه ي بين دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » (کادر سبز رنگ) و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » (کادر آبي رنگ) مي باشد؛ به نحوي که آناليز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) »، جايگاه « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را در شاخه هاي به نسبت نزديک به هم و داراي قرابت زياد نشان مي دهد، اما آناليز « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) » و « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » براي همين دو گونه، جايگاه به مراتب دورتري را به نمايش مي گذارد!

البته با دقت بيشتر در درخت هاي فيلوژنتيک ترسيم شده براي گونه هاي مختلف « پلاسموديوم » ها، باز هم موارد زيادي از اين گونه تناقضات و ناهماهنگي ها، مشخص مي گردد! اين مسئله نشان مي دهد که بسته به اين که کدام DNA سلولي مورد مطالعه واقع شود و حتي بسته به اين که کدام قطعه از DNA يا کدام ژن بررسي گردد، درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده، مي تواند متفاوت باشد! و اين واقعيتي است که نه تنها براي درخت هاي فيلوژنتيک مربوط به « پلاسموديوم ها »، بلکه براي ژن هاي متفاوت موجودات زنده ي ديگر اعم از دلفين، خفاش، اسفنج، انسان و ... نيز به چشم مي خورد که ان شاء الله در مقالات آتي که مفصلاً به بحث « ژنتيک و تکامل » مربوط مي شود، به مواردي از آن ها اشاره خواهيم کرد!

بدين ترتيب مشخص مي گردد که در بررسي هاي ژنتيکي و مطالعات مبتني بر DNA، درخت هاي فيلوژنتيک مربوط به بررسي هاي خويشاوندي و تکاملي، همواره نتايج يکسان و حتي مشابهي به دست نمي دهند! بلکه بستگي به اين که کدام قطعه از DNA يا کدام ژن موجودات زنده، با يکديگر مقايسه شود، نتايج متفاوت و درخت هاي فيلوژنتيک گوناگوني حاصل مي گردد که اين امر با ادعاهاي تکامل شناسان، قرابت زيادي ندارد! چرا که اگر سخنان آن ها در مورد قرابت برخي از موجودات زنده با يکديگر و دوري برخي از آن ها از يکديگر درست باشد، اصولاً نبايد تفاوت هاي زيادي در بررسي هاي ژنتيکي ژن هاي مختلف آن ها وجود داشته باشد! حال آن که در بسياري از موارد، درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف چند موجود زنده ي « به اصطلاح هم خانواده »، تفاوت هاي فاحشي را به نمايش مي گذارند!

اين سخن تنها ادعايي از جانب ما نيست؛ بلکه مقالات و مطالعات متعدد علمي نيز به وجود چنين ناهماهنگي هايي به صراحت اشاره کرده و در صدد اختراع و ابداع روش هاي آناليز، نرم افزار هاي کامپيوتري و ترفندهاي آماري هستند تا بتوانند مشکلات ناشي از اين ناهماهنگي ها را به حداقل برسانند!:(205)

در بررسي هاي ژنتيکي و مطالعات مبتني بر DNA، درخت هاي فيلوژنتيک مربوط به بررسي هاي خويشاوندي و تکاملي، همواره نتايج يکسان و حتي مشابهي به دست نمي دهند! بلکه بستگي به اين که کدام قطعه از DNA يا کدام ژن موجودات زنده، با يکديگر مقايسه شود، نتايج متفاوت و درخت هاي فيلوژنتيک گوناگوني حاصل مي گردد که اين امر با ادعاهاي تکامل شناسان، قرابت زيادي ندارد! چرا که اگر سخنان آن ها در مورد قرابت برخي از موجودات زنده با يکديگر و دوري برخي از آن ها از يکديگر درست باشد، اصولاً نبايد تفاوت هاي زيادي در بررسي هاي ژنتيکي ژن هاي مختلف آن ها وجود داشته باشد! حال آن که در بسياري از موارد، درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف چند موجود زنده ي « به اصطلاح هم خانواده »، تفاوت هاي فاحشي را به نمايش مي گذارند! اين سخن تنها ادعايي از جانب ما نيست؛ بلکه مقالات و مطالعات متعدد علمي نيز به وجود چنين ناهماهنگي هايي به صراحت اشاره کرده و در صدد اختراع و ابداع روش هاي آناليز، نرم افزار هاي کامپيوتري و ترفندهاي آماري هستند تا بتوانند مشکلات ناشي از اين ناهماهنگي ها را به حداقل برسانند!

در بررسي هاي ژنتيکي و مطالعات مبتني بر DNA، درخت هاي فيلوژنتيک مربوط به بررسي هاي خويشاوندي و تکاملي، همواره نتايج يکسان و حتي مشابهي به دست نمي دهند! بلکه بستگي به اين که کدام قطعه از DNA يا کدام ژن موجودات زنده، با يکديگر مقايسه شود، نتايج متفاوت و درخت هاي فيلوژنتيک گوناگوني حاصل مي گردد که اين امر با ادعاهاي تکامل شناسان، قرابت زيادي ندارد! چرا که اگر سخنان آن ها در مورد قرابت برخي از موجودات زنده با يکديگر و دوري برخي از آن ها از يکديگر درست باشد، اصولاً نبايد تفاوت هاي زيادي در بررسي هاي ژنتيکي ژن هاي مختلف آن ها وجود داشته باشد! حال آن که در بسياري از موارد، درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف چند موجود زنده ي « به اصطلاح هم خانواده »، تفاوت هاي فاحشي را به نمايش مي گذارند! اين سخن تنها ادعايي از جانب ما نيست؛ بلکه مقالات و مطالعات متعدد علمي نيز به وجود چنين ناهماهنگي هايي به صراحت اشاره کرده و در صدد اختراع و ابداع روش هاي آناليز، نرم افزار هاي کامپيوتري و ترفندهاي آماري هستند تا بتوانند مشکلات ناشي از اين ناهماهنگي ها را به حداقل برسانند!

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، مطالعات ژنتيکي بر روي ژن هاي مختلف موجودات زنده، نه تنها نتوانسته معماي خويشاوندي و ارتباط تکاملي موجودات زنده را حل کند، بلکه سوالات، ابهامات و پيچيدگي هاي زيادي را به همراه داشته است!

اين سوالات، ابهامات و پيچيدگي ها، موجب شده است تا بعد از فراگير شدن استفاده از کامپيوتر و نرم افزارهاي کامپيوتري، زيست شناسان و تکامل شناسان از نرم افزارها و برنامه هاي کامپيوتري متعددي براي تلفيق و مرتبط کردن الگوريتم هاي ناهمگون بهره ببيند تا شايد بتوانند مشکلات ناشي از ناهماهنگي ها و تناقضات مشاهده شده در آناليز ژن هاي مختلف را به نحوي کاهش دهند!(205) اما هنوز برنامه اي که بتواند بر اين ناهمگوني ها غلبه کند، ابداع نشده است!(205) همچنين برخي از محققين با مشاهده ي ناتواني الگوريتم هاي مختلف در متحد ساختن اطلاعات حاصل از آناليز هاي ژنتيکي، عنوان کرده اند که اصولاً ممکن است نتوان داده هاي حاصل از آناليزهاي ژنتيکي را در درخت هاي فيلوژنتيک که کامل ترين آن ها به عنوان « درخت فيلوژنتيک زندگي : Phylogenetic Tree of Life » ناميده مي شود، قرار داد!(205)

البته چنين نتايجي کاملاً قابل انتظار است! اصولاً تا زماني که تمامي موجودات زنده ي کره ي زمين کشف نشوند، نمي توان الگوريتم مناسبي که الگوهاي ژنتيکي موجودات زنده ي مختلف را پوشش دهد، طراحي نمود!

به هر حال ناسازگاري هاي موجود بين نتايج حاصل از مطالعات ژنتيکي و درخت هاي فيلوژنتيک مبتني بر DNA موجودات زنده، چالشي بزرگ براي زيست شناسان و به خصوص تکامل شناسان به شمار مي رود؛ به عبارت ديگر، گرچه قيافه ي حق به جانب تکامل شناسان و ادعاي آن ها در مورد آناليزهاي ژنتيکي شان، ممکن است مخاطبان (به خصوص مخاطبان عام) را فريب دهد، اما اين مسئله، تضادها، بحث ها و چالش هاي جدي در بين دانشمندان به جريان انداخته است که هنوز تا رفع آن ها، فاصله ي زيادي وجود دارد!

البته « تکامل شناسان » که دروغ، دغل و فريبکاري بخش بزرگي از حياتشان را تشکيل مي دهد، معمولاً با ارايه ي درخت هاي فيلوژنتيک هدف دار، سعي مي کنند تا ساير درخت هاي فيلوژنتيک را که با ادعاهايشان تناقض دارد، سانسور نموده و به لطايف الحيل، از چشم مخاطبان خود دور بدارند! در واقع آن ها در مقالات خود که در دفاع از « فرضيه ي تکامل » مي نگارند، فقط به ارايه ي درخت هاي فيلوژنتيکي مبادرت مي ورزند که نشان مي دهد ادعاهاي آن ها درست مي باشد! و درخت هاي فيلوژنتيک متناقض يا ناهماهنگ با ادعاهايشان را سانسور مي نمايند! براي درک بهتر اين مسئله، مجدداً مثال مربوط به مقايسه ي ژن هاي « پلاسموديوم ها » را از اين زاويه نيز بررسي مي نماييم:

فرض مي کنيم که تکامل شناسان بخواهند اثبات نمايند که انگل هاي دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum »، از نظر تکاملي و ژنتيکي به يکديگر نزديک هستند! آن ها براي اثبات اين ادعاي خودشان، در مقالات مربوط به فرضيه ي تکامل، فقط آناليز به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » را که مطابق ادعاهايشان بوده و شباهت ژنتيکي دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » را به نمايش مي گذارد، به مخاطبان خود عرضه مي کنند!

به عبارت ديگر، آن ها با زيرکي تمام، تنها درخت فيلوژنتيک به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » را که مطابق ادعاهايشان است، ارايه مي کنند؛ حال آن که درخت هاي فيلوژنتيک ناشي از آناليز بخش هاي ديگر DNA و ژن هاي ديگر « پلاسموديوم ها » را که با ادعاهايشان تناقض و ناهماهنگي دارد، پنهان مي کنند! بدين ترتيب که آناليز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که با ادعاهايشان ناهماهنگ بوده و دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » را به نسبت دور از هم نشان مي دهد، در کتب و مقالاتشان به نمايش نمي گذارند!:

فرض مي کنيم که تکامل شناسان بخواهند اثبات نمايند که انگل هاي دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum »، از نظر تکاملي و ژنتيکي به يکديگر نزديک هستند! آن ها براي اثبات اين ادعاي خودشان، در مقالات مربوط به فرضيه ي تکامل، فقط آناليز به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » (درخت وسط) را که مطابق ادعاهايشان بوده و شباهت ژنتيکي دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » را به نمايش مي گذارد، به مخاطبان خود عرضه مي کنند! به عبارت ديگر، آن ها با زيرکي تمام، تنها درخت فيلوژنتيک به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » را که مطابق ادعاهايشان است، ارايه مي کنند (درخت وسط)؛ حال آن که درخت هاي فيلوژنتيک ناشي از آناليز بخش هاي ديگر DNA و ژن هاي ديگر « پلاسموديوم ها » را که با ادعاهايشان تناقض و ناهماهنگي دارد، پنهان مي کنند! بدين ترتيب که آناليز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که با ادعاهايشان ناهماهنگ بوده و دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » را به نسبت دور از هم نشان مي دهد (درخت سمت چپ)، در کتب و مقالاتشان مخفي مي نمايند!

در مثالي ديگر، فرض مي کنيم که تکامل شناسان تلاش مي کنند تا به مخاطبان خود اثبات نمايند که انگل هاي دو گونه « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae »، از نظر تکاملي و ژنتيکي به يکديگر نزديک هستند!

آن ها براي اثبات اين ادعاي خودشان، در مقالات مربوط به فرضيه ي تکامل، فقط آناليز به دست آمده از « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که مطابق ادعاهايشان بوده و شباهت ژنتيکي دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را به نمايش مي گذارد، به مخاطبان خود عرضه مي کنند!

به عبارت ديگر، آن ها با زيرکي تمام، تنها درخت فيلوژنتيک به دست آمده از « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که مطابق ادعاهايشان است، ارايه مي کنند؛ حال آن که درخت هاي فيلوژنتيک ناشي از آناليز بخش هاي ديگر DNA و ژن هاي ديگر « پلاسموديوم ها » را که با ادعاهايشان تناقض و ناهماهنگي دارد، پنهان مي نمايند!

بدين ترتيب که آناليز « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » و نيز آناليز « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) » را که با ادعاهايشان ناهماهنگ بوده و دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را به نسبت دور از هم نشان مي دهد، در کتب و مقالاتشان به نمايش نمي گذارند و از ديد اکثر مخاطبان (به خصوص مخاطبان عام)، مخفي مي نمايند!:

فرض مي کنيم که تکامل شناسان بخواهند اثبات نمايند که انگل هاي دو گونه « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae »، از نظر تکاملي و ژنتيکي به يکديگر نزديک هستند! آن ها براي اثبات اين ادعاي خودشان، در مقالات مربوط به فرضيه ي تکامل، فقط آناليز به دست آمده از « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » (درخت سمت چپ) را که مطابق ادعاهايشان بوده و شباهت ژنتيکي دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را به نمايش مي گذارد، به مخاطبان خود عرضه مي کنند! به عبارت ديگر، آن ها با زيرکي تمام، تنها درخت فيلوژنتيک به دست آمده از « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که مطابق ادعاهايشان است، ارايه مي کنند (درخت سمت چپ)؛ حال آن که درخت هاي فيلوژنتيک منبعث از آناليز بخش هاي ديگر DNA و ژن هاي ديگر « پلاسموديوم ها » را که با ادعاهايشان تناقض و ناهماهنگي دارد، پنهان مي نمايند! بدين ترتيب که آناليز « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » (درخت وسط) و نيز آناليز « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) » (درخت سمت راست) را که با ادعاهايشان ناهماهنگ بوده و دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را به نسبت دور از هم نشان مي دهد، در کتب و مقالاتشان به نمايش نمي گذارند!

در واقع تکامل شناسان همچون ماهي لغزنده اي که از دست ماهيگير فرار مي کند و از دست صياد مي گريزد، تلاش مي کنند تا با چنين حربه هايي از دست منتقدان احتمالي بگريزند و شواهد علمي که ممکن است از سوي منتقدان عليه آن ها استفاده شود را تا حد امکان در بايکوت رسانه اي قرار دهند! ان شاء الله در سلسله مقالات آتي، مثال هاي عملي و عيني چنين فريبکاري هايي را خدمت مخاطبان محترم، ارايه خواهيم نمود!

البته چنين تاکتيک هايي ديگر سودي براي آن ها نخواهد داشت! چرا که با رشد علمي جوامع و نيز دسترسي بيشتر دانشمندان به منابع مختلف، پنهان کاري هاي علمي، بسيار سخت تر از قبل خواهد بود!

با توجه به مطالبي که تاکنون بيان شد، مي توان دريافت که گرچه مطالعه ي فسيل ها با استفاده از آناليز ژني مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، دقيق تر از مطالعه بر اساس آناتومي و ظاهر فسيل ها مي باشد، اما اين روش نيز علي رغم ظاهر جذاب، فريبنده و دهان پرکني که دارد، با ايرادات، اشکالات و ابهامات بي شماري مواجه است که اعتماد به آن را نيز غير ممکن مي کند!

ما در صفحات قبل، موارد متعددي از ضعف ها و ايرادات مربوط به مطالعه ي فسيل ها بر مبناي روش « DNA باستاني : Ancient DNA » را برشمرديم و مطالعات بيشتر در اين زمينه را به مخاطبان محترم واگذار مي کنيم. البته اين ضعف ها و اشکالات تنها توهم! ما نيست و محققان ديگر نيز به اشکالات اين روش، اشاره کرده اند و حتي دانشمندان و دانش پژوهان را به دقت بيشتر در اين گونه اشکالات، حفظ روحيه ي انتقادي در مورد اين گونه مطالعات و نيز کنکاش جدي در مورد باورپذيري، صحت و قابل اطمينان بودن نتايج حاصل از اين تحقيقات، دعوت نموده اند!:

بسياري از محققان، به اشکالات موجود در مطالعه ي فسيل ها به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » ، اشاره کرده اند و حتي دانشمندان و دانش پژوهان را به دقت بيشتر در اين گونه اشکالات، حفظ روحيه ي انتقادي در مورد اين گونه مطالعات و نيز کنکاش جدي در مورد باورپذيري، صحت و قابل اطمينان بودن نتايج حاصل از اين تحقيقات، دعوت نموده اند!

اما علي رغم مسايلي که گفته شد، مشکل بزرگي دامن گير جامعه ي علمي کشورمان شده است که همانا عدم وجود اعتماد به نفس و عدم پرورش روحيه ي انتقادي در بسياري از دانش پژوهان و دانشمندان اين مرز و بوم مي باشد! اين امر به خصوص در مواردي که اصطلاحات جذاب و فريبنده اي همچون « ژنتيک »، « DNA »، « پروتئوميکس »، « بيوتکنولوژي »، « نانوتکنولوژي »، « سلول هاي بنيادي » و ... از سوي دانشمندان غربي عنوان مي شود، بيش از پيش خود را نشان مي دهد! به نحوي که جامعه ي آکادميک کشورمان که سرشار از دانشجويان و اساتيد با هوش و با سواد نيز مي باشد، در مقابل اين اصطلاحات و ادعاهاي دانشمندان غربي در اين زمينه ها، تسليم شده و بسياري از ادعاهاي آن ها را چشم بسته و بدون تفکر مي پذيرد!

البته اين ايراد بيمارگونه مختص جامعه ي علمي ما نيست! بلکه مشابه همين روند، با شدتي کمتر در جوامع غربي نيز مشاهده مي گردد! به نحوي که برخي از دانشمندان متفکر و دغدغه مند نيز زبان به اعتراض در اين زمينه گشوده و جامعه ي علمي را از اعتماد بي محابا و بدون تفکر نسبت به متدهاي جديد « مهندسي ژنتيک » و مطالعات مبتني بر چنين روش هايي، بر حذر داشته و خواهان حاکميت مجدد تفکر بر جوامع علمي شده اند!

براي مثال، در مقاله ي زير که در نقد پروژه ي بين المللي معروف ژنتيکي موسوم به « HapMap » نگاشته شده و در سال 2006 ميلادي در نشريه ي معروف « مجله ي اروپايي ژنتيک انساني : European Journal of Human Genetics » وابسته به انتشارات مشهور « Nature Publishing Group » منتشر شده است، مولفان مقاله، به صراحت، ادعاها و سر و صداهاي زيادي که در مورد پروژه ي ژنتيکي بين المللي « HapMap » به راه افتاده است را زير سوال برده و از حمله ي فله اي! و گروهي! دانشمندان به سمت « مطالعات ژنتيکي »، آن هم بدون اين که پشتوانه ي فکري دقيق و عالمانه اي، زمينه ساز بسياري از اين مطالعات باشد، به شدت ابراز ناراحتي و گلايه نموده اند! به نحوي که در بخش انتهايي اين مقاله، چنين مطلبي را درج نموده اند:(207)
»It would be far better to spend more time thinking and planning before jumping in to genotyping every sample we can get our hands on. «
« بسيار بهتر خواهد بود که ما وقت بيشتري را به تفکر و برنامه ريزي اختصاص دهيم، قبل از اين که هر نمونه اي که به دستمان برسد را فوراً آناليز ژنتيکي نماييم! »(207)

دانشمندان متفکر و دغدغه مند نيز، زبان به اعتراض گشوده و جامعه ي علمي را از اعتماد بي محابا و بدون تفکر نسبت به متدهاي جديد « مهندسي ژنتيک » و مطالعات مبتني بر چنين روش هايي، بر حذر داشته و خواهان حاکميت مجدد تفکر بر جوامع علمي شده اند! براي مثال، در مقاله ي فوق که در نقد پروژه ي بين المللي معروف ژنتيکي موسوم به « HapMap » نگاشته شده و در سال 2006 ميلادي در نشريه ي معروف « مجله ي اروپايي ژنتيک انساني : European Journal of Human Genetics » وابسته به انتشارات مشهور « Nature Publishing Group » منتشر شده است، مولفان مقاله، به صراحت، ادعاها و سر و صداهاي زيادي که در مورد پروژه ي ژنتيکي بين المللي « HapMap » به راه افتاده است را زير سوال برده و از حمله ي فله اي! و گروهي! دانشمندان به سمت « مطالعات ژنتيکي »، آن هم بدون اين که پشتوانه ي فکري دقيق و عالمانه اي، زمينه ساز بسياري از اين مطالعات باشد، به شدت ابراز ناراحتي و گلايه نموده اند! به نحوي که در بخش انتهايي اين مقاله، چنين مطلبي را درج نموده اند: « بسيار بهتر خواهد بود که ما وقت بيشتري را به تفکر و برنامه ريزي اختصاص دهيم، قبل از اين که هر نمونه اي که به دستمان برسد را فوراً آناليز ژنتيکي نماييم! »

چنين انتقاداتي آن هم نسبت به پروزه هاي مشهوري هم چون « HapMap » که ارتباط مستقيمي هم با مقوله ي « تکامل » ندارد و بيشتر در حيطه ي ژنتيک پزشکي مطرح مي گردد و تعريف ها و تمجيدهاي بي شمار کورکورانه اي از سراسر جهان (حتي از کشور ما!) را نيز نسبت به خود بر مي انگيزد، يک درس بسيار خوب براي ما دارد: « بسياري از پروژه هاي مشهور علمي، متد پيشرفته، اما تفکر و برنامه ي ضعيفي دارند! و متاسفانه اين مطالعات، با اصطلاحات دهان پرکن و روش هاي جديدشان، تلاش مي کنند تا عقبه ي ضعيف فکري و خلاء برنامه ريزي دقيق خود را بپوشانند! ».

ما دانشمندان و دانش پژوهان ايران زمين، نبايد تنها نظاره گر باشيم! هنگامي که اصطلاحات فريبنده و جذابي چون « مطالعه ي ژنتيک »، مطالعه بر روي « DNA »، مطالعه به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » و ... را مي شنويم، نبايد تصور کنيم که استفاده از اين روش ها در مطالعات، به معناي دقت و صحت نتايج اين مطالعات است! همچنين نبايد تصور کنيم که ادعاي محققان مذکور درباره ي نتايج مطالعات، واقعاً و حقيقتاً با آن چه که مطالعه در عمل ارايه مي کند، مترادف است! چه بسا مطالعات متعدد ژنتيکي با روش هاي پيشرفته انجام مي شوند، اما به دليل ضعف عقبه ي فکري، نتايجي که به دست مي دهند، ارزشي ندارد!

به هر حال با توجه به مطالبي که گفته شد، نتيجه مي گيريم که مطالعه ي فسيل ها به روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، گرچه از روش مطالعه ي ظاهري فسيل ها، بهتر و منطقي تر مي باشد، ولي اين روش نيز با مشکلات، چالش ها، ابهامات و ضعف هاي متعددي رو به رو است و به نتايج حاصل از آن نيز نمي توان اعتماد کرد! بنابراين به اين روش بايد به مثابه کودک نوزادي نگاه کرد که راهي بسيار طولاني تا بالغ شدن و قابل اعتماد گرديدن در پيش دارد!

ادامه دارد ...

منابع و مآخذ


194 -
Green, R. E., et al. (2008). A complete Neandertal mitochondrial genome sequence determined by high-throughput sequencing. Cell, 134, 416–426.
و
Krings, M; Stone, A; Schmitz, R W; Krainitzki, H; Stoneking, M; Paabo, S. Neandertal DNA sequences and the origin of modern humans. Cell 90 (1997): 19-30.

195 -
Noonan JP, Coop G, Kudaravalli S, Smith D, Krause J, et al. (2006) Sequencing and analysis of Neanderthal genomic DNA. Science 314: 1113-1118.
و
Green RE, Krause J, Ptak SE, Briggs AW, Ronan MT, et al. (2006) Analysis of one million base pairs of Neanderthal DNA. Nature 16: 330-336.

196 -
Ankel-Simons F, Cummins JM. Misconceptions about mitochondria and mammalian fertilization: implications for theories on human evolution. Proc Natl Acad Sci U S A. 1996 Nov 26; 93(24):13859-63.
و
Schwartz M, Vissing J (2002). Paternal inheritance of mitochondrial DNA. N Engl J Med 347: 576–580.

197 -
Gibbons A (January 1998), "Calibrating the mitochondrial clock", Science 279 (5347): 28–9.
و
http://www.dnai.org/teacherguide/pdf/re ... manovs.pdf
و
Tully, L.A. et al., A sensitive denaturing gradient-gel electrophoresis assay reveals a high frequency of heteroplasmy in hypervariable region 1 of the human mitochondrial DNA control region. Am. J. Hum. Genet., 2000; 67: 432-443.
و
Calloway CD, Reynolds RL, Herrin GL, Anderson WW: The frequency of heteroplasmy in the HVII region of mtDNA differs across tissue types and increases with age. Am J Hum Genet 2000, 66(4):1384-1397.
و
http://ocw.tufts.edu/Content/20/CourseH ... 011/301031
و
http://www.newcastle-mitochondria.com/m ... ondria-do/

198 -
Calloway CD, Reynolds RL, Herrin GL, Anderson WW: The frequency of heteroplasmy in the HVII region of mtDNA differs across tissue types and increases with age. Am J Hum Genet 2000, 66(4):1384-1397.
و
Sondheimer N, Glatz CE, Tirone JE, Deardorff MA, Krieger AM, Hakonarson H: Neutral mitochondrial heteroplasmy and the influence of aging. Hum Mol Genet 2011, 20(8):1653-1659.
و
https://www.promega.com/~/media/files/r ... .pdf?la=en

199 -
Gibbons A (January 1998), "Calibrating the mitochondrial clock", Science 279 (5347): 28–9.
و
http://www.dnai.org/teacherguide/pdf/re ... manovs.pdf
و
Howell N, Howell C, Elson JL (2008) Time dependency of molecular rate estimates for mtDNA: this is not the time for wishful thinking. Heredity, 101, 107–108.


200 -
Gibbons A (January 1998), "Calibrating the mitochondrial clock", Science 279 (5347): 28–9.
و
http://www.dnai.org/teacherguide/pdf/re ... manovs.pdf
و
Howell N, Howell C, Elson JL (2008) Time dependency of molecular rate estimates for mtDNA: this is not the time for wishful thinking. Heredity, 101, 107–108.
و
White DJ, Wolff JN, Pierson M and Gemmell NJ (2008) Revealing the hidden complexities of mtDNA inheritance. Molecular Ecology 17: 4925–4942.


201 -
http://epidemic.bio.ed.ac.uk/how_to_read_a_phylogeny
و
http://guava.physics.uiuc.edu/~nigel/co ... hw2_li.pdf
و
http://www.answers.com/topic/phylogenetic-tree
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Phylogenetic_tree


202 -
Pearson WR, Robins G, Zhang T. Generalized neighbor-joining: more reliable phylogenetic tree reconstruction. Mol Biol Evol. 1999 Jun;16(6):806-16.
و
http://www.icp.ucl.ac.be/~opperd/private/neighbor.html
و
http://www.answers.com/topic/neighbor-joining
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neighbor_joining


203 -
http://stat.duke.edu/people/theses/WuY.html
و
http://www.answers.com/topic/bayesian-i ... -phylogeny
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Bayesian_i ... _phylogeny

204 -
Rathore, D., A. M. Wahl, M. Sullivan, and T. F. McCutchan. 2001. A phylogenetic comparison of gene trees constructed from plastid mitochondrial and genomic DNA of Plasmodium species. Mol. Biochem. Parasitol. 114:89-94.

205 -
Jeffrey R, Eric CR (2007) Review of Phylogenetic Tree Construction University
of Louisville Bioinformatics Laboratory Technical Report Series 1-7.
و
Bapteste, E., E. Susko, J. Leigh, D. MacLeod, et al. 2005. "Do orthologous gene phylogenies really support tree-thinking?" Bmc Evolutionary Biology 5: 33-33.

206 -
Gilbert, T., Bandelt H.-J., Hofreiter, M. and Barnes I. (2005) Assessing ancient DNA studies. Trends in Ecology and Evolution, 20, 541-544.

207 -
Terwilliger JD, Hiekkalinna T (2006) An utter refutation of the “fundamental theorem of the HapMap”. Eur J Hum Genet 14: 426-437.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت نهم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 10:10 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 9)


بسم الله الرحمن الرحيم


آيا ادعاهاي موجود پيرامون اطلاعات کسب شده از DNA نئاندرتال ها صحيح است؟

بعد از بررسي اشکالات، ابهامات و ايرادات مطالعات ژنتيکي فسيل ها بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، به بررسي ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون فسيل هاي « نئاندرتال ها » و نتايج حاصل از مطالعات ژنتيکي اين فسيل ها مي پردازيم. لازم به ذکر است که بيشترين حجم مطالعه ي ژنتيکي بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، بر روي فسيل هاي « نئاندرتال ها » انجام شده است که ما به همين دليل، به نقد و بررسي آن مي پردازيم.

در اين قسمت، ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون يافته هاي حاصل از مطالعات فسيل ها بر اساس روش « DNA باستاني : Ancient DNA » را مجدداً بيان کرده و انتقادات، ايرادات و اشکالات پيرامون آن ها را بيان مي نماييم:


الف) ادعا: « نئاندرتال ها » اجداد انسان هاي امروزي نيستند!!!(176)

نقد: قبلاً و در مباحث مربوط به فسيل شناسي نيز ذکر کرديم که با توجه به اين که ميانگين حجم جمجمه هاي « منتسب » به « نئاندرتال ها » بزرگتر از حجم جمجمه هاي انسان هاي امروز بوده است، و نيز دانستن اين که « نئاندرتال ها »، قطعاً قبل از انسانهاي امروزي، مي زيسته اند، صاحبان اين فسيل ها يعني « نئاندرتال ها » نمي توانسته اند در توالي هاي خطي، قبل از انسان هاي امروزي، قرار بگيرند:

Image
توالي فسيلي جمجمه هاي « انسان ساها : Hominids » به ترتيب زمان! همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها : Neanderthals » (کادر قرمز رنگ)، حجيم تر از جمجمه ي فسيل هاي انسان هاي امروزي (کادر آبي رنگ)، بوده است! اين مسئله، موجب به هم خوردن توالي فسيلي خطي جمجمه هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » مي شود! خوش بختانه چنين اتفاقي دقيقاً در قسمت آخر توالي فسيلي خطي اتفاق افتاده و ما قطعاً مي دانيم که انسان هاي امروزي در عصر حاضر زندگي مي کنند!!! و اگر « نئاندرتال » وجود خارجي داشته باشد، قطعاً قبل از عصر کنوني مي زيسته است!!! بدين ترتيب، با توجه به بزرگتر و حجيم تر بودن جمجمه هاي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نسبت به انسان هاي امروزي، قطعاً توالي فسيلي خطي تکامل شناسان به هم خورده و آن ها نخواهند توانست از اين حربه براي پيش بردن ادعاهاي خودشان استفاده کنند!

البته متاسفانه علي رغم وجود اين واقعيت، تکامل شناسان در مجلات عمومي خود، کماکان سياست فريبکاري بي شرمانه ي خود را ادامه داده و هنوز توالي خطي « هومينيدها : انسان ساها » را بدون نمايش ويژگي هاي فسيلي « نئاندرتال ها » به نمايش مي گذارند.

ما نيز در مورد « نئاندرتال ها » چنين مي گوييم: در اين که بگوييم « نئاندرتال ها » گونه اي جدا از انسان ها بوده اند که قرن ها قبل از انسان ها مي زيسته اند و انسان ها از آن ها تکامل يافته اند، دلايل کافي وجود ندارد! ما نيز « نئاندرتال ها » را به عنوان گونه اي جدا از « انسان هاي امروزي » نمي دانيم که انسان هاي امروزي از آن تکامل يافته باشند!

اما سخن ما اين است که اصولاً « نئاندرتال ها » را جدا از « گونه ي انسان » نمي دانيم! بلکه اعتقاد داريم « نئاندرتال ها » ممکن است نژاد خاصي از انسان هاي باستاني ماقبل تاريخ، و يا مبتلايان به بيماري هاي خاصي مانند کمبود ويتامين D و ... باشند؛ شواهدي همچون ابزارسازي، سازمان دهي اجتماعي و ... در فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نيز اين مسئله را تأييد مي کند و ما در بخش هاي قبلي مقاله، مفصلاً به آن ها اشاره کرديم.

در مورد تفاوت هاي ژنتيکي اندکي که بين DNA « نئاندرتال ها » و انسان هاي به اصطلاح امروزي وجود دارد، مسايل مداخله گري که مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » را تحت تأثير قرار مي دهند - مانند تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک -، مانع از اعتماد به ادعاهاي تکامل شناسان در مورد شباهت ها و تفاوت هاي ژنوم « نئاندرتال ها » مي شود!!!

در واقع، به دليل تعدد عوامل مداخله گر مربوط به روش هاي مطالعاتي بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » و نيز بي توجهي تکامل شناسان نسبت به اين عوامل مداخله گر و عدم چاره جويي براي اين عوامل مشکل ساز، مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » ارزش چنداني ندارند و به هيچ عنوان قابل اعتماد نمي باشند! چرا که مجموعه ي عظيمي از بي مبالاتي ها، ساده انگاري ها، اشتباهات و ضعف ها، در آن ها وجود دارد!

البته روي ديگر اين مشکلات، مربوط به « DNA مرجع » انسان هاي امروزي است که آن نيز رويايي کودکانه بيش نيست! چرا که تا سال هاي سال، چيزي به عنوان « DNA مرجع » انسان هاي کنوني وجود ندارد! ما در ادامه به اين مسئله نيز خواهيم پرداخت.

اين اشکال در نبود « DNA مرجع » انسان هاي کنوني، ضعف بسيار بزرگي براي مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » مي باشند! چرا که حتي اگر مشکلات مربوط به خود DNA فسيل ها را کنار بگذاريم، باز هم معلوم نيست که DNA هاي حاصل از مطالعات فسيل ها، بايد با کدام DNA انسان هاي امروزي مقايسه شوند! (به ادامه ي همين مقاله، مراجعه فرماييد!)

به عبارت ديگر، گرچه روش « DNA باستاني : Ancient DNA » به نسبت مطالعات مبتني بر ظاهر فسيل ها، يک قدم رو به جلو است، اما به مثابه قدم اول در سفر 1 ميليون کيلومتري است و تا رسيدن به روشي اعتماد ساز، فاصله ي بسيار زيادي دارد!

بدين ترتيب ادعاهاي تکامل شناسان در مورد شباهت ها و تفاوت هاي بين DNA هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و انسان هاي به اصطلاح « امروزي »، از نظر علمي با چالش ها و ابهامات جدي مواجه است و نمي توان به آن اعتماد نمود!

به صورت خلاصه، نظر ما در مورد « نئاندرتال ها » چنين مي باشد: « نئاندرتال ها » بخشي از جمعيت « انسان هاي ماقبل تاريخ » هستند که از « گونه » ي ما انسان ها مي باشند و به دلايل مختلفي همچون تفاوت هاي نژادي، ابتلا به بيماري ها و ...، تفاوت هاي ظاهري و اسکلتي با ما داشته اند! اگر روزي پيشرفت هاي تکنولوژيک بشر در حوزه ي مهندسي ژنتيک به حد قابل اعتمادي برسد، به اين نکته خواهد رسيد که ژنوم « نئاندرتال ها » با ژنوم ما انسان ها تفاوت هاي جدي ندارد و تفاوت هاي ژنتيکي مختصري که با برخي نژادهاي انساني ممکن است ديده شود، در محدوده ي تفاوت هاي ژنتيکي است که در عصر حاضر نيز در بين جمعيت هاي انساني وجود دارد (به بحث کالاش ها و نيز ادامه ي مطلب مراجعه فرماييد).

ب) ادعا: « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان ها »، در حدود 400000 سال، 500000 سال يا 800000 سال پيش از يکديگر جدا شده اند!!!(176) (تنوع اين اعداد شگفت انگيز است!!!)

نقد: وجود اعداد متعدد و کاملاً متفاوت در مورد زماني که تکامل شناس ها در مورد جدا شدن « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح مدرن » از « جد مشترکشان » در نظر گرفته اند، خود خبر از تناقض هاي ناشي از تخمين هاي غلط تکامل شناسان پيرامون زمان « جدا شدن نئاندرتال ها از انسان ها » (البته به زعم تکامل شناسان!) مي دهد! به قول ضرب المثل معروف: رنگ رخساره خبر مي دهد از حال درون!

اما اين اعداد متفاوت ذکر شده در مورد زمان جدا شدن « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي » از « جد مشترکشان » تا چه حد منطبق بر واقعيت مي باشد؟

روش هاي مختلفي که تکامل شناسان از آن ها براي تخمين زمان جدا شدن « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي » از « جد مشترکشان » بهره برده اند، شامل موارد زير هستند که همگي داراي اشکال اساسي هستند:

A) روش زمان سنجي راديومتريک که به خصوص در موارد مربوط به بررسي هاي آناتوميک و ظاهري فسيل ها از آن استفاده مي شود و در مقاله ي « فرضيه ي تکامل: منطقه ي ممنوعه! - 4 »، مفصلاً به اشکالات، ايرادات و ابهامات آن اشاره گرديد.(2)

B) روش استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA)(170) که نوعي روش مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » است که در طي اين روش، بر اساس تفاوت ها و شباهت هاي موجود بين DNA ميتوکندريال (mtDNA) انسان هاي به اصطلاح « امروزي » و DNA هاي ميتوکندريال (mtDNA) منتسب به « نئاندرتال » و با فرض اين که: 1- ميزان بروز جهش ها در DNA ميتوکندريال (mtDNA) در طول زمان، مقدار ثابتي دارد، 2- DNA ميتوکندريال فقط از مادر به فرزندان انتقال مي يابد، و 3 - ميزان و نوع DNA ميتوکندريال (mtDNA) در همه ي بافت هاي بدن و در تمامي سنين، مقدار و نوع ثابتي است، محل جدا شدن « گونه » هاي مختلف در طي تاريخ تکاملي! و محل انشعاب آن ها از جد مشترک! سنجيده مي شود!

اما اين پيش فرض ها توسط کشفيات جديد علم ژنتيک، به شدت زير سوال رفته است و بطلان اين مفروضات مشخص گرديده است! بدين ترتيب که علاوه بر مشکلات کلي مربوط به مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » - مانند تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک - که در تمامي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود دارد، مشکلات جدي اختصاصي نيز در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA) ملاحظه مي گردد که از مهم ترين آن ها مي توان به ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري DNA ميتوکندريال (mtDNA)(196)، فراواني قابل توجه ناهمگوني DNA ميتوکندريال (mtDNA) يا هتروپلاسمي در سلول هاي بدن انسان(197)، تفاوت ميزان هتروپلاسمي در بافت هاي مختلف و سنين مختلف(198)، و نيز تخمين اشتباه سرعت بروز جهش ها در DNA ميتوکندريال (mtDNA)(199) اشاره کرد!

به عبارت ديگر، با وجود کشفيات جديد علم ژنتيک، ادعاهاي قبلي تکامل شناسان در مورد استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) در تبارشناسي و کشف زمان انشعاب گونه ها، از بيخ و بن غلط بوده و در حال حاضر هيچ روش مناسبي که بتوان با استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA)، زمان انشعاب « گونه ها » را محاسبه کرد، وجود ندارد و با توجه به محدوديت ها و فاکتورهاي مداخله گر شناخته شده و ناشناخته، تا ساليان سال نيز اميد نمي رود که بتوان از چنين روشي استفاده کرد!

جالب اين که بسياري از زيست شناسان نيز به تبعات ناگوار اين گونه کشفيات جديد براي تکامل شناسان پرداخته اند! و لزوم بازبيني مفروضات قبلي در حوزه ي تغييرات زماني DNA ميتوکندريال (mtDNA) که به اصطلاح « ساعت ميتوکندريال : Mitochondrial Clock » ناميده مي شود را مطرح نموده اند!!!:(200)

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد و ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکار جديدي براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. همچنين جالب است بدانيم که تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

با توجه به مطالب گفته شده، مي توان دريافت که داده هاي به دست آمده از مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، بر مفروضاتي کاملاً غلط استوار بوده و بسياري از يافته هاي منتسب به چنين مطالعاتي، به هيچ عنوان قابل اعتماد نيست! اما متاسفانه تکامل شناسان با بي اعتنايي به اين کشفيات و سانسور زيرکانه ي اين اطلاعات، خواسته هاي خود را به پيش مي برند!

C) روش سوم مورد استفاده ي تکامل شناسان براي بررسي زمان جدا شدن « گونه » ي موسوم به « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، روش استفاده از « DNA هسته اي » است که نوعي روش مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مي باشد. در طي اين روش، بر اساس تفاوت ها و شباهت هاي موجود بين « DNA هسته اي » انسان هاي به اصطلاح « امروزي » و DNA هسته اي » منتسب به « نئاندرتال ها » و با فرض اين که ميزان بروز جهش ها در DNA هسته اي در طول زمان، مقدار ثابتي دارد، محل جدا شدن « گونه » هاي مختلف در طي تاريخ تکاملي! و محل انشعاب آن ها از جد مشترک! سنجيده مي شود!

اما روش مطالعه اي و مقايسه اي مبتني بر تفاوت ها و شباهت هاي DNA هسته اي « نئاندرتال ها » و انسان هاي به اصطلاح « مدرن » نيز با مشکلات و ابهامات مهمي رو به رو است! در واقع، علاوه بر مشکلات کلي مربوط به مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » - مانند تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک -که در مورد تمامي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود دارد، برخي مشکلات نيز در حوزه ي مطالعات DNAهسته اي به چشم مي خورد که مفصلاً در پاراگراف هاي بعدي به آن ها اشاره خواهيم نمود.

البته ناگفته نماند که 2 مطالعه ي مهم مرتبط با DNA هسته اي که تکامل شناسان براي بيان زمان انشعاب « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح امروزي » يا « انسان هاي خردمند » بهره جسته اند، به شدت مخدوش بوده و تناقضات آشکاري با يکديگر دارند! به نحوي که حتي محققان ديگر نيز، نسبت به تناقضات موجود در اين 2 مقاله، واکنش نشان داده اند!:(208)

Image
2 مطالعه ي مهم مرتبط با DNA هسته اي که تکامل شناسان براي بيان زمان انشعاب « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح امروزي » يا « انسان هاي خردمند » بهره جسته اند، به شدت مخدوش بوده و تناقضات آشکاري با يکديگر دارند! به نحوي که حتي محققان ديگر نيز، نسبت به تناقضات موجود در اين 2 مقاله، واکنش نشان داده اند!

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، هيچکدام از روش هاي مطالعه بر روي فسيل ها که به بررسي زمان انشعاب فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح مدرن » مي پردازند، صحت و دقت چنداني نداشته و ادعاهاي مبتني بر آن ها، ادعاي گزافي بيش نيست! چرا که تا سال هاي سال نيز نمي توان در مورد چنين ادعاهايي، شواهد کافي فراهم نمود و اعداد متفاوت و متناقض ذکر شده براي زمان انشعاب « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، بر اين سخن ما صحه مي گذارد!

با توجه به مطالب ذکر شده، بايد به تکامل شناسان متذکر شد که اظهارات آنان در اين خصوص، کاملاً کودکانه و ناشي از کوته بيني و ساده نگري آن ها نسبت به مقوله ي علم مي باشد!

ج) ادعا: ژنوم نئاندرتال ها و انسان ها حدود % 99.5 يا % 99.9 با يکديگر شباهت دارد!(176)

نقد: در مورد ادعاي فوق که از سوي تکامل شناسان مطرح شده است، بايد بگوييم که ما به طور کلي با ادعاهاي مطرح شده درباره ي شباهت بيش از % 99.5 يا % 99.9 DNA و ژنوم « نئاندرتال ها » مشکلي نداريم! بلکه اصولاً معتقديم ژنوم و DNA « نئاندرتال ها »، تفاوت چنداني با DNA « انسان هاي به اصطلاح امروزي » ندارد! در واقع ما معتقديم که « نئاندرتال ها » جزء « گونه » ي « انسان » يا « انسان خردمند » بوده اند و متعلق به « گونه » ي ديگري نيستند! و اختلافات اسکلتي احتمالي آن ها نيز به دلايلي همچون تفاوت هاي نژادي، ابتلا به بيماري ها و ... بوده است!

اما آيا اصولاً ادعاهاي مطرح شده در رابطه با نتايج حاصل از مطالعه و مقايسه ي DNA و ژنوم « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي »، صحت دارد؟ آيا واقعاً مقايسه ي DNA « نئاندرتال ها » با DNA انسان هاي کنوني، امکان پذير است؟

در يک کلام بايد گفت: خير! در حال حاضر، امکان مقايسه ي صحيح DNA « نئاندرتال ها » با « انسان هاي به اصطلاح مدرن » وجود ندارد و تا ساليان سال نيز چنين امکاناتي در دسترس نخواهد بود!!! دلايل اين امر نيز علاوه بر ضعف ها و مشکلات مربوط به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » - همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک - که بارها به آن ها اشاره شده است، شامل 2 مشکل بزرگ ديگر نيز مي شود:

A) عدم وجود DNA مرجع براي « انسان هاي کنوني »!
B) عدم وجود DNA مرجع براي « نئاندرتال ها »!

در اين قسمت به بررسي اين دو مقوله مي پردازيم:

A) در حال حاضر هيچ DNA مرجع و قابل قبولي که به صورت جامع و جهانشمول، معرف DNA انسان هاي کنوني باشد، وجود ندارد و تا مدت هاي زيادي نيز دسترسي به اين DNA مرجع، ممکن نخواهد بود!

در اين قسمت ممکن است برخي از دوستان سريعاً موضع گيري نمايند و فوراً به مطالعاتي همچون « پروژه ي ژنوم انساني : Human Genome Project »(209)، « پروژه ي سلرا : Celera Project »(209) و امثالهم اشاره نمايند و بگويند که در حال حاضر، DNA مرجع انسان هاي کنوني مشخص شده است!!!

اين سخن برخي از دوستان، يا ناشي از عدم اطلاع کافي از پروژه هاي ژنتيکي انجام شده و در حال انجام، بوده يا ممکن است به دليل تأثيرپذيري از تبليغات تکامل شناسان باشد!

جدول زير، تمامي مطالعات انجام شده بر روي ژنوم انساني را نشان مي دهد که ما با کادرهاي قرمز رنگ، مطالعاتي که بر روي ژنوم و DNA کامل انسان هاي سالم انجام شده اند را مشخص نموده ايم. کادر آبي رنگ و خط آبي رنگ، مربوط به پروژه اي است که در مجامع آکادميک با عنوان « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » شناخته مي شود که بر روي DNA يک فرد آمريکايي اهل منطفه ي « بوفالو » واقع در « نيويورک » موسوم به « RP11 » انجام شده و البته نواقص مهمي نيز داشته است:(209)

Image
آن چه که تکامل شناسان از آن به عنوان DNA مرجع انسان هاي امروزي نام مي برند، DNA حاصل از مطالعه ي « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » و چند مطالعه ي ديگر است که مجموع اين چند مطالعه، تاکنون حتي به تعداد انگشتان 2 دست نيز از ژنوم کامل انسان هاي مختلف استفاده نکرده اند!!! جدول زير، تمامي مطالعات انجام شده بر روي ژنوم انساني را نشان مي دهد که ما با کادرهاي قرمز رنگ، مطالعاتي که بر روي ژنوم و DNA کامل انسان هاي سالم انجام شده اند را مشخص نموده ايم. کادر آبي رنگ و خط آبي رنگ، مربوط به پروژه اي است که در مجامع آکادميک با عنوان « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » شناخته مي شود که البته نواقص مهمي نيز داشته است.

همان گونه که ملاحظه فرموديد، آن چه که تکامل شناسان از آن به عنوان DNA مرجع انسان هاي امروزي نام مي برند، DNA حاصل از مطالعه ي « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » و چند مطالعه ي ديگر است که در مجموع اين چند مطالعه، محققان تاکنون حتي به تعداد انگشتان 2 دست نيز از ژنوم کامل انسان هاي مختلف استفاده نکرده اند!!!(209) در واقع از بيش از 7 ميليارد جمعيت انساني فعلي روي کره ي زمين(193)، فقط DNA کمتر از 10 انسان تاکنون رمزگشايي شده که البته اين مطالعات، استانداردهاي يکساني را نيز رعايت نکرده اند!(209)

اما نکته ي جالب اين جا است که در پروژه هاي ژنوميک بزرگ ديگري که در حال انجام هستند و معروف ترين آن ها با عنوان پروژه ي « HapMap »، فاز 3 خود را سپري مي کند، باز هم ضعف تعداد و تنوع نمونه ها به چشم مي خورد!:(210)

در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، حدود 269 (يا به تعبير ديگري 270) نفر انسان از 4 جمعيت مختلف شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهل توکيو جمع آوري گرديد و DNA آن ها تحت بررسي قرار گرفت:(210)

Image
در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، حدود 269 (يا به تعبير ديگري 270) نفر انسان از 4 جمعيت مختلف شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهال توکيو جمع آوري گرديد و DNA آن ها تحت بررسي قرار گرفت.

Image
در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، حدود 269 (يا به تعبير ديگري 270) نفر انسان از 4 جمعيت مختلف شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهال توکيو جمع آوري گرديد و DNA آن ها تحت بررسي قرار گرفت.

در حال حاضر نيز فاز 3 پروژه ي « HapMap » در حال انجام است که در طي اين فاز، علاوه بر نفرات تحت مطالعه از 4 جمعيت قبلي، افرادي از 7 جمعيت ديگر نيز تحت مطالعه قرار گرفته اند. بدين ترتيب که علاوه بر 4 جمعيت فاز 1و 2 که شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهل توکيو بودند، افرادي نيز از 7 جمعيت ديگر، شامل جمعيت آفريقايي الاصل ساکن جنوب غربي آمريکا، جمعيت چيني الاصل ساکن مادرشهر « کلورادو » در ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هندي گجراتي الاصل : Gujarati Indians » ساکن شهر « هوستون » ايالت تگزاس آمريکا، جمعيت « لوهيا : Luhya » ساکن ناحيه ي « وبويه : Webuye » ي کشور کنيا، جمعيت « ماسايي : Massai » ساکن ناحيه ي « کينياوا: Kinyawa » ي کشور کنيا، جمعيت مکزيکي الاصل ساکن شهر لوس آنجلس آمريکا، و جمعيت « توسکاني : Toscani » کشور ايتاليا وارد مطالعه گرديدند که از مجموع اين 11 جمعيت، نمونه هاي DNA مربوط به 1184 نفر، جمع آوري گرديد و نهايتاً بعد از طي مراحل کنترل کيفيت، 692 نمونه ي DNA، وارد مطالعه گرديدند!(210)

Image
در طي فاز 3 پروژه ي « HapMap »، علاوه بر نفرات تحت مطالعه از 4 جمعيت قبلي، افرادي از 7 جمعيت ديگر نيز تحت مطالعه قرار گرفته اند. بدين ترتيب که علاوه بر 4 جمعيت فاز 1و 2 که شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهل توکيو بودند، افرادي نيز از 7 جمعيت ديگر، شامل جمعيت آفريقايي الاصل ساکن جنوب غربي آمريکا، جمعيت چيني الاصل ساکن مادرشهر « کلورادو » در ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هندي گجراتي الاصل : Gujarati Indians » ساکن شهر « هوستون » ايالت تگزاس آمريکا، جمعيت « لوهيا : Luhya » ساکن ناحيه ي « وبويه : Webuye » ي کشور کنيا، جمعيت « ماسايي : Massai » ساکن ناحيه ي « کينياوا: Kinyawa » ي کشور کنيا، جمعيت مکزيکي الاصل ساکن شهر لوس آنجلس آمريکا، و جمعيت « توسکاني : Toscani » کشور ايتاليا وارد مطالعه گرديدند که از مجموع اين 11 جمعيت، نمونه هاي DNA مربوط به 1184 نفر، جمع آوري گرديد و نهايتاً بعد از طي مراحل کنترل کيفيت، 692 نمونه ي DNA، وارد مطالعه گرديدند.

اما با دقت در جزييات مطالعات بين المللي ژنتيکي شده ي انجام شده، کاملاً مشخص مي گردد که اين مطالعات، حتي 1000 نفر از انسان هاي عصر کنوني را پوشش نداده اند! به عبارت ديگر، با در نظر گرفتن جمعيت بيش از 7 ميليارد نفري کره ي زمين(193)، مطالعات ژنتيکي انجام شده، حتي به ميزان 1 ميليونيم جمعيت کره ي زمين را پوشش نداده است!(210)

از آن اسفناک تر اين که در حال حاضر نيز مطالعات ژنتيکي انجام شده و در حال انجام، جمعيت هاي بسيار مهمي همچون جمعيت « ملانزي : Melanesian »(167)، اهالي « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »(166)، جمعيت « کالاش : Kalash » ها(165)، قبايل مختلف سرخ پوست آمريکاي شمالي، اعراب، جمعيت شرق اروپا، جمعيت شرق، شمال و مرکز آفريقا، اسکيموها، اهالي بومي ساکن در جنگل هاي آمازون مانند « هتا : Heta » ها(155) و ... بسياري از جمعيت هاي اصيل و مختلط نژادي دنيا را تحت مطالعه قرار نداده اند(210) و به همين دليل نمي توان نتايج حاصل از آن ها را به عنوان « DNA مرجع » و « ژنوم نماينده » ي انسان هاي کنوني در نظر گرفت و به آن اعتماد نمود!!!

البته مطالعات ژنتيکي انجام شده تاکنون نيز دگرگوني هاي ژنتيکي بسياري را در جمعيت هاي تحت مطالعه نشان داده اند! به نحوي که در بحث تفاوت هاي تک کدي موسوم به « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism »(211) يا به اختصار « SNP »(211) و نيز در بحث تفاوت هاي چند کدي موسوم به « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation »(212) يا « CNV »(212)، اين تغييرات به وضوح مشهود بوده اند:(213)

Image
مقايسه ي شماتيک تفاوت هاي تک کدي موسوم به « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism » يا به اختصار « SNP » (سمت راست) و تفاوت هاي چند کدي موسوم به « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV » (تصوير سمت چپ).

بسيار جالب است که بدانيم در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، تغييرات ژنتيکي وسيعي در 270 نفر شرکت کننده ي 4 جمعيت مورد مطالعه، ملاحظه گرديد! به نحوي که فقط در مورد « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV »، ميزان تغييرات مشاهده شده، حدود « 36 مگا باز : 36 Megabase » يا حدود « % 12 » از کل DNA و ژنوم انسان را تشکيل مي داده است!!!(213)

البته اين مقدار فقط مربوط به تغييرات از نوع « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » بوده است؛ بالطبع، با در نظر گرفتن تغييراتي همچون « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism » و ...، ميزان تغييرات ژني بين افراد مختلف، بسيار بيشتر از مقدار گفته شده، مي باشد! همچنين نکته ي جالب اين جا است که خود مطالعه ي « HapMap » نيز به دليل تعداد کم نمونه ها (270 نفر در فاز 1 و 2، و 692 نفر در فاز 3 مطالعه) و نيز تنوع کم جمعيتي (فقط 11 جمعيت از جمعيت هاي متعدد انسان هاي کره ي زمين)، مطالعه ي جامعي نمي باشد!(213) قطعاً در صورتي که اين مطالعه مي توانسته بيش از 7 ميليارد جمعيت کنوني کره ي زمين(193) را پوشش دهد، مي بايست منتظر افزايشي بسيار بيشتر از % 12 تغييرات ژنومي نيز مي بوديم!

مقاله ي زير که در سال 2006 ميلادي در نشريه ي مشهور « Nature » چاپ شده است، نيز به تفاوت % 12 ي ژنوم افراد تحت مطالعه ي فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap » از نظر « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV »اشاره مي نمايد:(213)

Image
در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، تغييرات ژنتيکي وسيعي در 270 نفر شرکت کننده ي 4 جمعيت مورد مطالعه، ملاحظه گرديد! به نحوي که فقط در مورد « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV »، ميزان تغييرات مشاهده شده، حدود « 36 مگا باز : 36 Megabase » يا حدود « % 12 » از کل DNA و ژنوم انسان را تشکيل مي داده است!!! البته اين مقدار فقط مربوط به تغييرات از نوع « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » بوده است. بالطبع، با در نظر گرفتن تغييراتي همچون « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism » و ...، ميزان تغييرات ژني بين افراد مختلف، بسيار بيشتر از مقدار گفته شده قلمداد مي گردد! همچنين نکته ي جالب اين که خود مطالعه ي « HapMap » نيز به دليل تعداد کم نمونه ها (270 نفر در فاز 1 و 2، و 692 نفر در فاز 3 مطالعه) و نيز تنوع کم جمعيتي (فقط 11 جمعيت از جمعيت هاي متعدد انسان هاي کره ي زمين)، مطالعه ي جامعي نمي باشد! قطعاً در صورتي که اين مطالعه، مي توانست بيش از 7 ميليارد جمعيت انسان هاي کنوني را پوشش دهد، مي بايست حتي منتظر افزايشي بسيار بيشتر از % 12 تغييرات ژنومي نيز مي بوديم!

با توجه به مطالب گفته شده، در مي يابيم که تنوع ژنتيکي در جمعيت هاي مختلف انسان هاي عصر حاضر، به ميزان خيره کننده اي بالا است و مطالعات انجام شده تاکنون، نمي تواند « DNA مرجع » و « DNA نمونه » ي مناسبي از جمعيت انسان هاي کنوني تعيين نمايد و اين مشکل نيز تا ساليان سال ادامه خواهد يافت!(213) به خصوص که برخي از اين تغييرات همچون « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV » به ميزان وسيع، از سال 2002 ميلادي به بعد کشف شده اند!(212و213)

بنابراين، تصورات قبلي تکامل شناسان پيرامون « DNA مرجع » بسيار کودکانه و سطحي بوده و با پيچيدگي هاي ژنتيکي کشف شده، سازگار نمي باشد! گرچه مکرراً در مقالات تکامل شناسان، از پيشرفت هاي ژنتيکي به عنوان شواهد تأييد کننده ي تکامل نام برده مي شود، اما اين ادعاها ، غوغا و هياهوي لمپنيسم علمي است که از سوي مافياي تکامل ارايه مي شود! حال آن که همين به ظاهر دانشمندان، بيان نمي کنند که مفروضات غلط قبلي آن ها که پايه هاي ادعاهاي امروزه ي آن ها را تشکيل مي دهد، با اين کشفيات جديد تحت تأثير قرار گرفته و متزلزل مي شود!

بدين ترتيب مسئله ي « DNA مرجع » انسان هاي امروزي حاصل از مطالعاتي همچون « پروزه ي ژنوم انساني : Human Genome Project » يا به اختصار « HGP »، رويا و خيالي بيش نيست و در کوتاه مدت نيز محقق نخواهد شد! البته تعدادي از دانشمندان، حتي قبل از انجام اين گونه پروژه ها، به پوچ بودن ادعاهاي طراحان آن ها، اشاره نموده بودند!:(214)

Image
مسئله ي « DNA مرجع » انسان هاي امروزي و « پروزه ي ژنوم انساني : Human Genome Project »، رويا و خيالي بيش نيست و در کوتاه مدت نيز محقق نخواهد شد! تعدادي از دانشمندان، حتي قبل از انجام اين گونه پروژه ها، به پوچ بودن ادعاهاي طراحان آن ها، اشاره نموده بودند!

با توجه به مطالب ذکر شده، کاملاً مسجل مي گردد که در مقايسه بين « DNA انسان هاي کنوني » و « DNA منتسب به نئاندرتال ها » مشکل بزرگي وجود دارد که همانا عدم وجود « DNA نمونه » يا « DNA نماينده » ي انسان هاي کنوني در زمان فعلي و تا مدت هاي مديد خواهد بود! بدين ترتيب از نظر ژنوم انسان هاي امروزي نيز در مورد چنين مقايسه اي، با مشکل مواجه هستيم!

B) مشکل ديگري که در مورد مقايسه ي « DNA نئاندرتال ها » و « DNA انسان هاي به اصطلاح امروزي » وجود دارد، مسئله ي عدم وجود « DNA مرجع » براي « نئاندرتال ها » است! در بخش هاي قبل به صورت مفصل اشاره کرديم که علي رغم وجود امکانات تکنولوژيک، به دلايل متعددي همچون تعداد بسيار زياد جمعيت انسان هاي عصر کنوني که تنها در بهترين حالت، در طي دهه هاي آينده ي نزديک، تنها 1 ميليونيم آن ها تحت مطالعه قرار خواهند گرفت و نيز با توجه به اين که تنوع و تغييرات زيادي درDNA انسان هاي کنوني وجود دارد، حتي در مورد انسان هاي عصر حاضر نيز نمي توان « DNA مرجع » و « DNA نماينده » تعريف کرد!

با توجه به اين مسئله، قطعاً تعريف و مشخص نمودن « DNA مرجع » و « DNA نماينده » براي « نئاندرتال ها » با چالش ها و مشکلات به مراتب بيشتري رو به رو است! زيرا:

1) مطالعه ي « DNA فسيلي » بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، با مشکلات، ابهامات و ايرادات بسياري مواجه است که از مهم ترين آن ها مي توان به تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک اشاره نمود.

2) کل فسيل هاي مکشوفه ي « نئاندرتال ها » تا کنون در حدود 400 فسيل مي باشد(188) که البته بسياري از آن ها به دلايل تکنيکي، امکان استفاده را در مطالعات فسيلي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » ندارند؛ اين در حالي است که قطعاً جمعيت « نئاندرتال ها » بسيار بيشتر از اين تعداد بوده و شامل حداقل چند صد هزار نفر مي شده است! بنابراين DNA هاي استحصال شده از فسيل 400 نفر، هزار نفر و ... از جمعيت « نئاندرتال ها »، و آناليز بر روي آن ها، نمي تواند « DNA نمونه » يا « DNA مرجع » جمعيت « نئاندرتال ها » را مشخص نمايد!

با توجه به مطالب گفته شده در مورد عدم وجود « DNA مرجع » و « DNA نمونه » چه براي جمعيت « انسان هاي عصر حاضر » و چه براي جمعيت « نئاندرتال ها »، اين سوال به ذهن متبادر مي گردد که ادعاهاي موجود پيرامون شباهت و تفاوت هاي « DNA » انسان هاي به اصطلاح مدرن و « نئاندرتال ها » و مقايسه انجام شده بين DNA انسان هاي به اصطلاح مدرن و « نئاندرتال ها » از کجا نشأت مي گيرد؟

دو مطالعه ي انجام شده تاکنون که ادعاي شباهت % 5/99 الي % 9/99 بين DNA « انسان هاي امروزي » و « نئاندرتال ها » را مطرح نموده اند، در تصاوير زير ارايه گرديده اند:(215)

Image

Image

همان گونه که ملاحظه فرموديد، 2 مطالعه اي که ادعاي شباهت % 5/99 و % 9/99 داشتند، بخش اندکي از DNA « نئاندرتال ها » را با DNA انسان هاي مدرن (آن هم DNA يي که هنوز به عنوان DNA نمونه نمي تواند نقش ايفا کند!) مقايسه نموده اند!(215) بسيار جالب است که بدانيم، در يک مطالعه از 2 مطالعه ي فوق، فقط « 65250 جفت باز » مطالعه شده و در مطالعه ي ديگر، در نهايت، « 1 ميليون جفت باز » مطالعه گرديده است!(215) اين در حالي است که در بدن انسان، حدود « 5/3 ميليارد جفت باز » به صورت هاپلوييد (در 23 کروموزوم) و حدود « 7 ميليارد جفت باز » به صورت ديپلوييد (در 46 کروموزوم) وجود دارد!!!(169)

به عبارت ديگر 2 مطالعه ي ذکر شده در بالا، کمتر از 4 ده هزارم! DNA « انسان امروزي » را با DNA « نئاندرتال » مقايسه نموده و به چنين نتايجي رسيده اند! و ادعا نموده اند که شباهت % 5/99 يا % 9/99 بين DNA « انسان امروزي » و « نئاندرتال ها » وجود دارد!!!(215)

به راستي آن ها با چه جرأتي چنين ادعاي مضحکي را با بررسي و مقایسه ی کمتر از 4 ده هزارم (0004/0) DNA « انسان به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال » مطرح نموده اند؟! پس تکليف بقيه ي ژنوم چه مي شود؟! از کجا معلوم که ميزان شباهت يا تفاوت در بقيه ي ژنوم، به همين ميزان مورد ادعا باشد؟!

البته علاوه بر اشکال بزرگي که در کم بودن نمونه ي مقايسه شده (0004/0 ژنوم) وجود دارد، مسئله ي نبودن « DNA مرجع » و « DNA نمونه »، هم براي « انسان هاي امروزي » و هم براي « نئاندرتال ها »، مشکلات بیشتری ایجاد می نماید!

البته بسيار جالب است بدانيم که محاسبات دو مطالعه ي فوق، با همديگر همخواني نداشته و با يکديگر مطابقت ندارند!: (208)

Image
2 مطالعه ي مهم مرتبط با DNA هسته اي که تکامل شناسان از آن ها براي بيان شباهت % 5/99 و % 9/99 « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح امروزي » يا « انسان هاي خردمند » بهره جسته اند، به شدت مخدوش بوده و تناقضات آشکاري با يکديگر دارند! به نحوي که حتي محققان ديگر نيز، نسبت به تناقضات موجود در اين 2 مقاله، واکنش نشان داده اند!

اما نکته ي حائز اهميت اين که محققان مدعي شباهت % 5/99 يا % 9/99 بين DNA « انسان امروزي » و « نئاندرتال ها »، با وجود مشخص شدن اين نقايص، براي اصلاح اين ادعا و بيان اين اشتباهات در رسانه هاي عمومي، تلاش زيادي نمی کنند و کماکان اين گونه ادعاها را در مجامع عمومي مطرح مي نمایند!

البته مطالعه اي در سال هاي اخير انجام شده و نتايج آن نيز در سال 2014 ميلادي در نشريه ي مشهور « Nature » به چاپ رسيده است که در طي آن ادعا شده که تمامي DNA سلولی موجود در يک نمونه « انگشت پاي » منتسب به يک فسيل « نئاندرتال »، استخراج گردیده است:(216)

Image
مطالعه اي در سال هاي اخير انجام شده و نتايج آن نيز در سال 2014 ميلادي در نشريه ي مشهور « Nature » به چاپ رسيده است که در طي آن ادعا شده که تمامي DNA سلولی موجود در يک نمونه « انگشت پاي » منتسب به يک فسيل « نئاندرتال » استخراج گردیده است.

گرچه نتايج مطالعه ي مذکور به نفع نظرات ما است! (در ادامه به آن خواهيم پرداخت!) و نسبت به 2 مطالعه ي قبل، پيشرفت به مراتب بيشتري داشته، و ادعايي همچون 2 مطالعه ي قبلي نداشته است، اما باز هم بايد بگوييم که اين مطالعه نيز همانند ساير مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » با مشکلات و موانع بزرگي مواجه است!

مشکلاتي همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک، در مورد اين مطالعه نيز مطرح بوده و مانع از اعتماد زياد به چنين مطالعاتي مي گردد! همچنين DNA هاي مورد مطالعه در اين تحقيق، نه « DNA مرجع » و « DNA نمونه »، بلکه فقط DNA مطالعه شده در 1 فسيل « نئاندرتال » مي باشد!(216)

البته از نکات جالبي که در اين مطالعه به چشم مي خورد، همخواني نداشتن اطلاعات و وجود برخي تفاوت ها در درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس « DNA هسته اي » و « DNA ميتوکندريال mtDNA » مورد مطالعه مي باشد!(216) به نحوي که اين دو درخت فيلوژنتيک، در مورد « DNA به نسبت کامل انگشت پاي نئاندرتال » تحت مطالعه، و انسان موسوم به « انسان دنيسووا : Denisovan »(153) شاخه بندي متفاوتي را به نمايش مي گذارند!(216)

در تصوير زير، مقايسه ي 2 درخت فيلوژنتيک رسم شده در اين مطالعه را ملاحظه مي فرماييد که در آن، براي آسان تر شدن مقايسه، ما از کادرهاي رنگي استفاده نموده ايم:(216)

Image
البته از نکات جالبي که در اين مطالعه به چشم مي خورد، همخواني نداشتن اطلاعات و وجود برخي تفاوت ها در درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس « DNA هسته اي » و « DNA ميتوکندريال mtDNA » مورد مطالعه مي باشد! به نحوي که اين دو درخت فيلوژنتيک، در مورد « DNA به نسبت کامل انگشت پاي نئاندرتال » (کادر قرمز رنگ) و انسان موسوم به « انسان دنيسووا : Denisovan » (کادر آبي رنگ) شاخه بندي متفاوتي را به نمايش مي گذارند!

با توجه به مطالب گفته شده، در مي يابيم که ادعاهاي مطرح شده در مورد ميزان شباهت ها و تفاوت هاي DNA « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي »، از اساس و پايه، دچار مشکلات جدي مي باشد و نمي توان به اين گونه ادعاها، از نظر علمي اعتماد نمود.

د) قبلاً در مورد آميزش اجداد « نئاندرتال ها » با اجداد انسان های به اصطلاح مدرن، اختلاف نظر وجود داشته است! اما آخرين مطالعات ژنتيکي که تعدادشان نيز زياد بوده است، رأي به آميزش « نئاندرتال ها » با « اجداد انسان های به اصطلاح مدرن » داده اند!!!(176) ضمن اين که طبق اين مطالعات، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » که بنابر ادعاي تکامل شناسان، آن ها نيز « انسان سا (انسان تبار) : Hominid (Hominin) » بوده اند و در سال 2010 ميلادي، فسيل آن ها در کوه هاي آلتاي سيبري کشف شده است(153)، نيز با « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان ها » آميزش داشته اند!!!(216) البته مطالعات جديد ديگري نيز هستند که علاوه بر « نئاندرتال ها » و « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، به آميزش انسان هاي « راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »(97) با اجداد « انسان هاي به اصطلاح مدرن » نيز اشاره داشته اند!!!(218)

اما مسئله ي آميزش « نئاندرتال ها » با اجداد انسان هاي به اصطلاح « امروزي » چه تبعاتي دارد؟ آيا بحث آميزش « نئاندرتال ها » و ساير « انسان ساها : Hominids » اصولاً ادعاهاي تکامل شناسان را تأييد مي کند؟

همان گونه که قبلاً نيز ذکر کرديم، از ديدگاه ما، آن چه که برخي از تکامل شناسان از آن به عنوان « گونه » ي « نئاندرتال » و مجزا از « گونه » ي « انسان خردمند » يا « انسان امروزي » نام مي برند، چيزي جز جمعيتي از انسان هاي ما قبل تاريخ نيستند که به دليل ويژگي هاي نژادي و يا برخي بيماري ها، برخي ازدواج هاي درون گروهي و ... داراي برخي تفاوت هاي اسکلتي با جمعيت هاي ديگر بوده اند؛ بالطبع با توجه به اين ديگاه ما، مسئله ي « آميزش نئاندرتال ها » با ساير « انسان ها »، يک مسئله ي کاملاً طبيعي بوده و مثل ساير ازدواج هايي مي باشد که انسان ها با يکديگر دارند! زيرا به اعتقاد ما « نئاندرتال ها » جزء « گونه » ي ما انسان ها هستند، نه موجودي از « گونه » ي ديگر!

در طي سال هاي اخير، مطالعات مختلف فسيلي و ژنتيکي، مسئله ي « آميزش » يا به اصطلاح علمي « Interbreeding » بارور را بين « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي مدرن » مطرح نموده اند و حاصل اين « آميزش » را انتقال بعضي ژن ها و به وديعه گذاشتن برخي « ژن ها » در نژادهاي « غير آفريقايي » انسان ها امروز دانسته اند! در اين قسمت، برخي از مهم ترين مقالاتي که به اين مسئله اشاره نموده اند، ارايه مي گردند:(217)

Image
در طي سال هاي اخير، مطالعات مختلف فسيلي و ژنتيکي، مسئله ي « آميزش » يا به اصطلاح علمي « Interbreeding » بارور را بين « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي مدرن » مطرح نموده اند و حاصل اين « آميزش » را انتقال بعضي ژن ها و به وديعه گذاشتن برخي « ژن ها » در نژادهاي « غير آفريقايي » انسان ها امروز دانسته اند! در بالا به برخي از اين مطالعات، اشاره شده است.

Image
در طي سال هاي اخير، مطالعات مختلف فسيلي و ژنتيکي، مسئله ي « آميزش » يا به اصطلاح علمي « Interbreeding » بارور را بين « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي مدرن » مطرح نموده اند و حاصل اين « آميزش » را انتقال بعضي ژن ها و به وديعه گذاشتن برخي « ژن ها » در نژادهاي « غير آفريقايي » انسان ها امروز دانسته اند! در بالا به برخي از اين مطالعات، اشاره شده است.

البته بسياري از مطالعات جديد در طي چند سال اخير، تنها « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را مختص « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي به اصطلاح مدرن » ندانسته اند! بلکه اين مطالعات، قائل به بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « نئاندرتال ها »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و ... نيز مي باشند!:(218)

Image
بسياري از مطالعات جديد در طي چند سال اخير، تنها « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را مختص « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح امروزي » ندانسته اند! بلکه اين مطالعات، قائل به بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « نئاندرتال ها »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و ... نيز مي باشند!

Image
Image

بسياري از مطالعات جديد در طي چند سال اخير، تنها « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را مختص « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح مدرن » ندانسته اند! بلکه اين مطالعات، قائل به بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح امروزي »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « نئاندرتال ها »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و ... نيز مي باشند! تصوير پايين، درصد ژن هاي مبادله شده بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » و « انسان ساهاي ناشناخته؟! » را در قالب فلش هاي قرمز رنگ نشان مي دهد که طبق ادعاي محققان به صورت تبادل چند طرفه بوده است!

در مورد اين ادعاها نيز بايد بگوييم که قبل از هر چيز، ايرادات، اشکالات و ابهاماتي که قبلاً براي مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » برشمرديم، در مورد مطالعات فوق نيز وجود دارد!

مشکلاتي همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک، و نيز نبود « DNA مرجع » يا « DNA نمونه » براي جمعيت « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » و ... که موجب بي اعتمادي نسبت به اين گونه ادعا هاي منبعث از مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مي شوند، تمامی مطالعات مبتنی بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » را با چالش های جدی مواجه می نماید!

اما در کنار تمام مشکلات ذکر شده، ادعاي بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، چالشي بسيار بزرگ براي تکامل شناسان پديد مي آورد!!! به نحوي که در مقام تمثيل، آن ها را در قفسي گرفتار مي نمايد که با 3 ديوار محکم احاطه شده و راه فراري برايشان نمي گذارد! اضلاع اين قفس عبارتند از:

1 - پذيرش آميزش (Interbreeding) بارور بین « انسان هاي به اصطلاح مدرن » با « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، و نیز انتقال ژن ها از « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ به انسان هاي عصر حاضر: هنگامي که تکامل شناسان بپذيرند که بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و ... آميزش اتفاق افتاده و در اثر اين آميزش، فرزنداني بارور ايجاد شده که توانسته اند ژن هاي « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا » و ... را به انسان هاي عصر حاضر انتقال دهند(217و218)، در واقع مانند اين است که بپذيرند « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و ... از يک « گونه » ي واحد مي باشند! چرا که طبق پذيرفته ترين و شناخته شده ترين تعريف علمي « گونه » که بيش از ساير تعاريف، مورد توافق مي باشد، افراد موجود در يک « گونه » شامل گروهي از موجودات زنده هستند که مي‌توانند با هم توليد مثل کنند و فرزندان آن‌ها در آينده قدرت باروري خواهند داشت.(26)

بدين ترتيب، پذيرفتن اين که « انسان هاي به اصطلاح مدرن » با « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ما قبل تاريخ آميزش بارور داشته اند، عملاً به معناي پذيرفتن حضور انسان هاي موسوم به « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و ... در يک « گونه » ي واحد مي باشد!!! نه « گونه » هايي مجزا از يکديگر!

2 - عدم وجود تعريف مشخصي از « گونه »: تکامل شناسان ممکن است با ملاحظه ي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، بگويند که علي رغم وجود مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين اين جمعيت ها، باز هم قايل به اين هستند که « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، در « گونه هايي مجزا » قرار مي گيرند! چرا که از نظر تکامل شناسان نیز همانند برخی از زیست شناسان، علي رغم پذيرفته تر بودن تعريف مشهور گونه (گروهي از موجودات زنده که مي‌توانند با هم توليد مثل کنند و فرزندان آن‌ها در آينده قدرت باروري خواهند داشت)، هنوز تعريف قطعي و مشخصي از « گونه » وجود ندارد!!!(143)

البته اين مسئله که هنوز تعريف قطعي، مشخص و جهانشمولي از گونه وجود ندارد، توسط دانشمندان بسياري مطرح شده است:(143)

Image
علي رغم پيشرفت هاي خيره کننده ي علمي، هنوز مشکلات جدي در مورد اطلاق لفظ « گونه » و تقسيم بندي موجودات زنده وجود دارد و بسياري از دانشمندان نيز به مشکلات موجود در اين زمينه، اشاره کرده اند!

اما اين توجيه نه تنها دردي از تکامل شناسان دوا نمي کند، بلکه کار آن ها را به مراتب سخت تر هم مي نمايد! در واقع اگر آن ها بگويند که تعريف واحد و مشخصي براي « گونه » وجود ندارد، بايد از آن ها پرسيد که به چه مجوزي در حالي که حتي هنوز تعريف دقيق، مشخص و واحدي از « گونه » ارايه نکرده اند، درباره ي « تغيير گونه ها » اظهار فضل مي نمايند؟!!! چگونه است که آن ها هنوز با مفهوم « گونه » برخورد مشخص و یکساني ندارند، اما از « فرضيه اي » به نام « فرضيه ي تکامل » دفاع مي نمايند که به راحتي از « تغيير گونه ها » و « تکامل گونه ها » سخن به ميان مي آورد؟!!!

بدين ترتيب، اين توجيه نيز راه فرار و مفري براي « تکامل شناسان نخواهد بود!

3) عدم امکان استناد به توالی فسیلی خطی « انسان ساها : Hominids »: تکامل شناسان ممکن است بگويند که دوباره مي خواهند به خط اول ادعاهاي خود برگردند و مجدداً « نئاندرتال ها » را اجداد مستقيم انسان ها معرفي نمايند تا به زعم خودشان « ژن هاي به وديعه گذاشته شده » از سوي « نئاندرتال ها » را در انسان هاي عصر حاضر توجيه نمايند!

گرچه بيان چنين ادعاي احمقانه اي آن هم بعد از اين که سال ها از باطل شدن « توالي خطي فسيلي » مربوط به « انسان ساها : Hominids » مي گذرد، بسيار بعيد و دور از ذهن مي باشد!، اما در صورتي که بخواهند مجدداً چنين ادعاي مضحکي را مطرح نمايند، دلايل متعددي وجود خواهد داشت که سد راهشان خواهد شد و « توالي خطي فسيلي » مربوط به « انسان ساها : Hominids » را باطل خواهد نمود و کمترين و در دسترس ترين آن ها نيز مسئله ي حجم جمجمه ي « نئاندرتال ها » مي باشد که « توالي خطي فسيلي » را بر هم زده و آن را باطل مي نمايد:(121)

Image
توالي فسيلي جمجمه هاي « انسان ساها : Hominids » به ترتيب زمان! همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها : Neanderthals » (کادر قرمز رنگ)، حجيم تر از جمجمه ي فسيل هاي انسان هاي امروزي (کادر آبي رنگ)، بوده است! اين مسئله، موجب به هم خوردن توالي فسيلي خطي جمجمه هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » مي شود! خوش بختانه چنين اتفاقي دقيقاً در قسمت آخر توالي فسيلي خطي اتفاق افتاده و ما قطعاً مي دانيم که انسان هاي امروزي در عصر حاضر زندگي مي کنند!!! و اگر « نئاندرتال » به عنوان جمعيتي مجزا، وجود خارجي داشته باشد، قطعاً قبل از عصر کنوني مي زيسته است!!! بدين ترتيب، با توجه به بزرگتر و حجيم تر بودن جمجمه هاي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نسبت به انسان هاي امروزي، قطعاً توالي فسيلي خطي تکامل شناسان به هم خورده و آن ها نخواهند توانست از اين حربه براي پيش بردن ادعاهاي خودشان استفاده کنند!

به اين ترتيب، اين مسئله نيز نمي تواند راه فراري براي « تکامل شناسان باز نمايد!

در اين قسمت به صورت شماتيک، قفسي را که « تکامل شناسان » در آن گير افتاده اند، ترسيم مي نماييم:

Image
دردسري که پذيرش مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و ... براي تکامل شناسان ايجاد مي نمايد!!! با مطرح شدن مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ...، تکامل شناسان در حصار و قفسي گرفتار مي شوند که 3 ضلع اصلي آن در تصوير شماتيک فوق، به نمايش در آمده است! براي توضيح بيشتر، به متن مراجعه فرماييد.

با توجه به مطالبي که ذکر گرديد، مشخص مي گردد که مطرح شدن آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، سم بسيار مهلکي براي تکامل شناسان مي باشد! گرچه آن ها در رسانه ها، اين خطر را عنوان نمي کنند، اما خودشان به بزرگي و هولناکي اين خطر، واقفند و به صورت موذيانه، تلاش مي نمايند تا از مهلکه فرار نمايند! آن هم بدون اين که منتقدان احتمالي، متوجه شوند!

Image
در حرکتي مذبوحانه و در مقاله اي که اخيراٌ در نشريه ي مشهور « Nature » منتشر گرديده است، مولفان مقاله، ضمن پذيرش مجدد مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها »، و ادعاي اين که برخي از « ژن ها » همانند « ژن پروتئين کراتين » و برخي ژن هاي ديگر مرتبط با پروتئين هاي پوست، مو و نيز برخي ژن هاي مرتبط با بعضي بيماري ها، از « نئاندرتال ها » به بسياري از انسان ها انتقال يافته است، مدعي شده اند که برخی از « ژن » های موثر در « ناباروي » مردانه نيز از « نئاندرتال ها » به انسان ها انتقال يافته است! چرا که تعداد « ژن هاي » مربوط به « نئاندرتال ها »، در کروموزوم « X » و در سلول هاي بافت « بيضه ي مردان »، بسيار کمتر از « ژن هاي نئاندرتال ها » در ساير کروموزوم ها و ساير سلول هاي بدن انسان ها است!:(219)

در حرکتي مذبوحانه و در مقاله اي که اخيراٌ در نشريه ي مشهور « Nature » منتشر گرديده است، مولفان مقاله، ضمن پذيرش مجدد مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها »، و ادعاي اين که برخي از « ژن ها » همانند « ژن پروتئين کراتين » و برخي ژن هاي ديگر مرتبط با پروتئين هاي پوست، مو و نيز برخي ژن هاي مرتبط با بعضي بيماري ها، از « نئاندرتال ها » به بسياري از انسان ها انتقال يافته است، مدعي شده اند که برخی از « ژن » های موثر در « ناباروي » مردانه نيز از « نئاندرتال ها » به انسان ها انتقال يافته است! چرا که تعداد « ژن هاي » مربوط به « نئاندرتال ها »، در کروموزوم « X » و در سلول هاي بافت « بيضه ي مردان »، بسيار کمتر از « ژن هاي نئاندرتال ها » در ساير کروموزوم ها و ساير سلول هاي بدن انسان ها است!

گرچه در وهله ي اول ممکن است، نکته ي عجيبي در مقاله ي ذکر شده، ملاحظه نگردد و حتي با مطرح شدن دوباره ي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن» و « نئاندرتال ها »، تصور شود که اين مقاله نيز مانند مقالات چند صفحه ي قبل مي باشد! اما با دقت بيشتر در اين مقاله، کاملاً مشخص مي گردد که با شدت گرفتن، توسعه يافتن، و منتشر گرديدن مقالات حامي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها »(217و218)، تکامل شناسان احساس خطر نموده و با توجه به اين که اين مسئله مي تواند « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » را در يک « گونه ي واحد » قرار دهد، تلاش نموده اند تا به نحوي از شدن یافتن اين خطر جلوگيري نمايند! در واقع هنگامي که « تکامل شناسان » دریافتند که نمي توانند از مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها » به کلي منکر شوند، تلاش نمودند تا اين نکته را به مخاطبان بقبولانند که: « گرچه فرزندان حاصل از آميزش « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » به صورت کلي بارور بوده اند!، اما قدرت باروري کمتري نسبت به ساير انسان ها داشته اند! به عبارت دیگر، طبق ای ادعا، افزایش ژن هاي مربوط به ناباروري در فرزندان حاصل از آميزش « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها »، موجب شده است تا اين فرزندان باروري کمتري داشته باشند و متعاقب آن، امروزه ژن های مربوط به « نئاندرتال ها » را در کروموزوم « X » انسان هاي عصر حاضر و بافت بيضه ي مردان، کمتر ملاحظه می نماييم! »

ابن حرکت آرام، زيرکانه و موذيانه ي تکامل شناسان براي فرار از بن بست حاصل از مقالات متعدد عنوان کننده ي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها »، گرچه بسيار هنرمندانه و البته با خباثت تمام طراحي شده است، اما خوشبختانه، پاسخ هاي متقني براي چنين ادعاهايي وجود دارد که به شرح زير مي باشند:

A) مطالعه ي مذکور، برخي از اطلاعات خود را از مطالعه بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » به دست آورده است که همان گونه که قبلاً نيز بارها به آن اشاره نموديم، در اين سبک از مطالعات، مشکلات متعددي همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک، و نيز نبود « DNA مرجع » يا « DNA نمونه » براي جمعيت « انسان هاي به اصطلاح امروزي »، « نئاندرتال ها » « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » و ... وجود دارد!

B) همان گونه که قبلاً نيز ذکر شد، تا کنون « DNAمرجع » و « DNA نمونه » براي « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » تعريف نشده است و تا ساليان سال نيز امکان دستيابي به آن ها وجود ندارد! در مطالعه ي مذکور نيز نه از « DNA باستانی » مرجع « نئاندرتال ها »، بلکه تنها از « DNA باستاني » مربوط به يک « نئاندرتال »، براي مقايسه با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، استفاده شده است! و همين يک فسيل متعلق به « نئاندرتال ها »، مبناي نتيجه گيري واقع شده است:(219)

Image
همان گونه که قبلاً نيز ذکر شد، تا کنون « DNAمرجع » و « DNA نمونه » براي « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » تعريف نشده است و تا ساليان سال نيز امکان دستيابي به آن ها وجود ندارد! در مطالعه ي مدعی انتقال برخی از « ژن » های مربوط به ناباروری « نئاندرتال ها » به انسان های امروزی نيز نه از « DNA » مرجع « نئاندرتال ها »، بلکه تنها از « DNA باستاني » مربوط به يک « نئاندرتال »، براي مقايسه با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، استفاده شده است! و همين يک فسيل متعلق به « نئاندرتال ها » مبناي نتيجه گيري واقع شده است!

بدين ترتيب برخلاف هياهوي مولفان مقاله، آن ها « DNA » فقط يک « نئاندرتال » را با برخي « انسان هاي به اصطلاح امروزي » مقايسه کرده اند!(219) بدين ترتيب مسئله ی وجود نداشتن ژن هاي مربوط به کروموزوم « X » منتسب به « نئاندرتال ها »!!!، در انسان هاي عصر حاضر، نتيجه گيري کودکانه اي است که تنها از يک فسيل « نئاندرتال » حاصل شده است و به همين دليل فاقد اعتبار مي باشد!(219)

C) اذعان نويسندگان مقاله ي فوق (و مقالات متعددي که در چند صفحه ي قبل به آن ها اشاره نموديم) به اين که ژن هاي متعددي در اثر « آميزش » يا « Interbreeding » بارور « انسان هاي به اصطلاح مدرن » با « نئاندرتال ها »، در انسان هاي عصر حاضر به ارث رسيده و « ژن هاي مختلفي » از « نئاندرتال ها » در انسان هاي عصر حاضر به وديعه گذاشته شده است، خود به صراحت نشان مي دهد که فرزندان حاصل از آميزش جمعيت هاي « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و جمعيت « نئاندرتال ها » تا چه حد بارور بوده اند!!! (217و218و219)

در واقع تمسک تکامل شناسان به مسايل کودکانه و مضحکي چون کمتر بودن ژن هاي رسيده از « نئاندرنال ها » بر روي کروموزم « X » انسان هاي عصر حاضر نمي تواند در مقابل رسيدن ژن هاي متعدد ديگر از « نئاندرتال ها » به انسان هاي عصر حاضر، قد علم نمايد! چرا که اذعان به حضور ژن هاي متعددي از « نئاندرتال ها » در انسان هاي عصر حاضر (البته به زعم محققان)، بر این مسئله صحه می گذارد که توانايي باروري به ميزان کافي در فرزندان حاصل از ازدواج جمعيت « نئاندرتال ها » با جمعيت « انسان هاي به اصطلاح مدرن » وجود داشته است!

D) ترکيب و نحوه ي ازدواج « نئاندرتال ها » با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »» نيز مي تواند در انتقال ژن هاي موجود بر روي کروموزوم « X » موثر باشد! به نحوي که هر چه ازدواج « مردان نئاندرتال » با « زنان به اصطلاح مدرن » بيشتر بوده و ازدواج « زنان نئاندرتال » با « مردان به اصطلاح مدرن » کمتر بوده باشد، کاملاً پذيرفته خواهد بود که « ژن هاي » موجود در کروموزوم « X » منتسب به « نئاندرتال ها »، کمتر از ساير ژن ها به ارث برسد! چرا که در آميزش هاي مذکور، اگر « مرد نئاندرتال » با « زن انسان هاي به اصطلاح مدرن »، ازدواج و « Interbreeding » مي داشت، طبعاً به اين دليل که در فرزندان پسر حاصل از اين ازدواج، الزاماً کروموزوم « Y » از پدر « نئاندرتال » و الزاماً کروموزوم « X » از « مادر به اصطلاح انسان مدرن » مي بايست کسب شده باشد، توارث کمتر ژن هاي موجود بر روي کروموزوم « X » نئاندرتال ها، يک مسئله ي کاملاً طبيعي بوده است!!!

بنابراين با توجه به ندانستن ترکيب آميزش ها و ازدواج هاي بين 2 جمعيت نمي توان نسبت به صحت و سقم ادعاهاي تکامل شناسان درباره ي چرايي تفاوت تعداد « ژن هاي » منتسب به « نئاندرتال ها » بر روي « کروموزوم X » انسان هاي کنوني و « ساير کروموزوم ها »، اظهار نظر نمود!

E) سرانجام مسئله ي بسيار مهمي که نويسندگان مقاله ي مذکور، سهواً يا عمداً از اشاره به آن خودداري نموده اند، مسئله ي تفاوت ژنتيکي در « ژن هاي مربوط به ناباروي » در نژادهاي مختلف انسان هاي امروزي است!

به عبارت ديگر، در انسان هاي عصر حاضر نيز تفاوت هاي بسيار زيادي در بروز « ژن های مربوط به ناباروري » وجود دارد!(220) به نحوي که برخي از نژادها، « ژن هاي عامل ناباروري » را بيش از بقيه ي نژادها بروز مي دهند!(220)

براي مثال، در مقاله ي زير که در سال 2012 ميلادي انتشار يافته است، به اين نکته اشاره گرديده است که بروز ژن عامل ناباروري موسوم به « FMR1 » در برخي نژادهاي انسان هاي عصر حاضر، نسبت به برخي ديگر از نژادها، به وضوح بيشتر مي باشد:(220)


Image

Image

در انسان هاي عصر حاضر نيز تفاوت هاي بسيار زيادي در بروز « ژن مربوط به ناباروري » وجود دارد! به نحوي که برخي از نژادها، « ژن هاي عامل ناباروري » را بيش از بقيه ي نژادها بروز مي دهند! براي مثال، در مقاله ي فوق که در سال 2012 ميلادي انتشار يافته است، به اين نکته اشاره گرديده است که بروز ژن عامل ناباروري موسوم به « FMR1 » در برخي نژادهاي انسان هاي عصر حاضر، نسبت به برخي ديگر از نژادها، به وضوح بيشتر مي باشد.

اما بسيار جالب است که بدانيم، ژن « FMR1 » که در بالا پيرامون موثر بودن آن در « ناباروري انسان ها » و نيز تنوع بروز آن در « نژادهاي مختلف » انسان هاي عصر حاضر سخن گفتيم(220)، بر روي کروموزوم « X » سلول هاي بدن انسان واقع شده است!!!:(221)

Image
ژن « FMR1 » که در « ناباروري انسان ها » موثر بوده و نيز تنوع بروز آن در « نژادهاي مختلف » انسان هاي عصر حاضر به اثبات رسيده است، بر روي کروموزوم « X » سلول هاي بدن انسان واقع شده است!!!

با توجه به مطالب گفته شده، حتي در « نژادهاي » مختلف عصر کنوني نيز بروز ژن هاي مرتبط با « ناباروري » همچون « ژن FMR1 »، تنوع زيادي دارد و وجود اين تنوع به اين معنا نيست که برخي نژادها در « گونه اي » جدا از ساير « انسان ها » قرار دارند يا لزوماً حاصل « هيبريد (دورگه) » ي « گونه ي انسان » و « يک گونه ي ديگر » مي باشند!!!

بدين ترتيب، اين مسئله که برخي ژن هاي مزتبط با کروزموزم « X » فسیل « نئاندرتال ها »، نسبت به سایر « ژن » های کروموزوم های دیگر، کمتر در انسان های امروزی بروز یافته اند، هيچ چيزي را ثابت نمي کند و لزوماً به اين معنا نيست که « نئاندرتال ها » از « گونه ي انسان » جدا هستند و بدين مفهوم نيست که فرزندان حاصل از ازدواج آن ها با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « کم بارور » هستند! موکداً يادآوري مي کنيم که هيچ يک از اين ادعاها صجيح نيستند!

جمع بندي مطالعات فسيلي و ژنتيکي « نئاندرتال ها » و ساير « انسان ساها: Hominids »

همان گونه که ملاحظه فرموديد، با توجه به مطالعات دهه هاي اخير در حيطه هاي « فسيل شناسي » و « ژنتيک » (به خصوص مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »)، سوالات، ابهامات، ايرادات و اشکالات بسيار بزرگي در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان در مورد « انسان ساها : Hominids » مطرح مي گردد! که ما در اين مقاله، با توجه به حجم بيشتر مطالعات مربوط به « نئاندرتال ها » و ادعاهاي زياد « تکامل شناسان » در مورد آن ها، به صورت خاص و جزيي به آن ها پرداختيم و ضعيف، دروغ و غلط بودن بسياري از ادعاهاي تکامل شناسان در مورد آن ها را با اسناد و مدارک، بررسي نموديم. لازم به ذکر است که ادعاهاي مطرح شده پيرامون بقيه ي « انسان ساها : Hominids » بسيار ضعيف تر از « نئاندرتال ها » بوده است و بسياري از ايرادات وارده به ادعاهاي پيرامون « نئاندرتال ها »، در مورد بقيه ي « انسان ساها : Hominids » نيز مطرح مي باشد و حتي اين ادعاها در مورد « انسان ساها : Hominids » ديگر، به دليل مدارک و شواهد کمتر تکامل شناسان درباره ي آن ها، فسيل هاي کم تعداد آن ها، عدم امکان استخراج DNA کافي از بسياري از آن ها جهت مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، با اشکالات و ضعف هاي به مراتب بيشتر و بزرگتري رو به رو مي باشد! که ما براي نمونه، به صورت مختصر، به ادعاهاي مطرح شده در مورد فسيل منتسب به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و مشکلات و ضعف هاي آن نيز اشاره کرديم!

به دليل کمبود وقت و نيز شباهت زياد استدلال ها و انتقادات مطرح شده در مورد ساير « انسان ساها : Hominids » به استدلالات و انتقادات مطرح شده در مورد « نئاندرتال ها »، از توضيح مجدد اين استدلال ها و انتقادات در مورد آن ها خودداري مي نماييم و مطالعه ي بيشتر را در اين خصوص، به مخاطبان محترم واگذار مي نماييم؛ اما مجدداً متذکر مي گرديم که نقد ادعاهاي موجود پيرامون بقيه ي « انسان ساها : Hominids »، به دلايلي که قبلاً ذکر شد، به مراتب آسان تر است!

اما بسيار جالب است که بدانيم، به موازات پيشرفت هاي علمي، روز به روز شواهد بيشتري از شباهت فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، و ساير « انسان ساها: Hominids » به « انسان هاي به اصطلاح مدرن » مشخص مي گردد! به نحوي که خود تکامل شناسان نيز به اين مسئله پي برده اند و به منظور جلوگيري از سقوط و شکست قطعي « فرضيه هاي ضعيف » خود، به عقب نشيني آرام، بي صدا و نامحسوس از ادعاهاي اوليه پرداخته و به اصلاح آن دست زده اند! در واقع مانند فرماندهي که از سقوط و شکست کامل لشکر خود مي ترسد و جهت جلوگيري از شکست سنگين، به نيروهاي تحت امر خود دستور عقب نشيني مي دهد، تکامل شناسان نيز بسيار آرام و نامحسوس، برخي از ادعاهاي به شدت ضعيف تر خود را به مرور زمان تغيير داده اند تا مانع از سقوط و نابودي بقيه ي « فرضيه ها » ي خود شوند!

يک مثال جالب در اين زمينه، تغييرات نامحسوس تصاوير هنري و مجسمه هاي « نئاندرتال ها »، از ابتداي قرن 20 تا زمان کنونی مي باشد!!!(222) به نحوي که در کارهاي هنري و رسانه هاي جمعي، ابتدا « نئاندرتال ها » به صورت موجوداتي « وحشي » و « مشابه ميمون » معرفي مي شدند، اما به تدريج در طي زمان به ترتيب به صورت موجوداتي « کودن »، « عقب افتاده »، « کمي اجتماعي »، « کاملاً اجتماعي »، « ابزار ساز »، « متفکر »، « داراي شخصيت » و نهايتاً کاملاً مانند « انسان » به نمايش در آمده اند!!! مقاله ي جالبي در اين خصوص به صورت آنلاين منتشر شده است که سير تغييرات « نئاندرتال ها » را در ديدگاه تکامل شناسان طي 100 سال اخير نشان مي دهد!:(222)

Image
يک مثال جالب در مورد ديدگاه و تبليغات تکامل شناسان پيرامون « نئاندرتال ها »، تغييرات نامحسوس تصاوير هنري و مجسمه هاي « نئاندرتال ها »، از ابتداي قرن 20 تا زمان کنونی مي باشد!!! به نحوي که در کارهاي هنري و رسانه هاي جمعي، ابتدا « نئاندرتال ها » به صورت موجوداتي « وحشي » و « مشابه ميمون » معرفي مي شدند، اما به تدريج در طي زمان به ترتيب به صورت موجوداتي « کودن »، « عقب افتاده »، « کمي اجتماعي »، « کاملاً اجتماعي »، « ابزار ساز »، « متفکر »، « داراي شخصيت » و نهايتاً کاملاً مانند « انسان » به نمايش در آمده اند!!! مقاله ي جالبي در اين خصوص به صورت آنلاين منتشر شده است که سير تغييرات « نئاندرتال ها » را در ديدگاه تکامل شناسان طي 100 سال اخير نشان مي دهد که شما در تصاوير فوق، بخش هايي از آن را ملاحظه مي فرماييد (تصاوير به ترتيب از بالا به پايين و از چپ به راست مرتب شده اند)!

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، تکامل شناسان در يک عقب نشيني تاکتيکي آرام، نامحسوس و زيرکانه، از ادعاهاي اوليه ي خود پيرامون « نئاندرتال ها » پا پس کشيدند؛ اما به منظور پرهيز از اطلاع مخاطبان از تناقضات ادعاهاي قبلي آن ها با کشفيات جديد، عقب نشيني خود را به آرامي انجام دهند تا بدون ايجاد هيچ گونه سوء ظني، مانع از انتقادات جدي تر منتقدان شوند!!!

البته چنين حرکات موذيانه اي، اولين و آخرين حقه و دغلکاري « تکامل شناسان » نبوده و نخواهد بود و آن ها همواره سياست هاي مبتني بر دروغ و فريب خود را دنبال خواهند نمود!!

از ديگر موضوعات مورد علاقه ي تکامل شناسان، مسئله ي وجود جد مشترک براي « انسان ها »، « ميمون ها »، « شامپانزه ها » « لمور ها »، « بابون ها »، « انسان ساها : Hominids » و ... مي باشد! به خصوص که با توجه به رد « توالي فسيلي خطي » مربوط به « انسان ساها : Hominids » در مجامع آکادميک و جايگزيني اين توالي فسيلي توسط « توالي فسيلي شاخه اي »، مسئله ي « جد مشترک » از ديدگاه تکامل شناسان، اهميت بسيار بيشتري مي يابد!

نکته ي جالب اين که تکامل شناسان به صراحت درباره ي وجود « جد مشترک » براي « انسان ها »، « ميمون ها »، « شامپانزه ها »، « انسان ساها » و ... صحبت مي نمايند و به وفور در مقالات، مجلات، کتب و فيلم هاي به ظاهر مستند خود، بر آن تأکيد مي نمايند، اما اين « جد مشترک : Common Ancestor »، هنوز که هنوز است، يک موجود « کاغذي » و « خيالي » است و بجز در کنب و مقالات تکامل شناسان، هيچ رد و اثر مستند، قوي و محکمي از آن يافت نشده است و يک حلقه ي مفقوده ي بسيار مهم، در ادعاهاي تکامل شناسان مي باشد:(75)

Image
تصوير فوق که از يک ويژه نامه ي نشريه ي « TIME » انتخاب شده است، توالي شاخه اي اجدادي انسان! را نشان مي دهد (البته به زعم تکامل شناسان!). در اين توالي نيز شاخه هاي مختلفي از تنه ي اصلي منشعب شده است، اما هيچ شواهد فسيلي براي آغاز انشعاب ها، تاکنون کشف نگرديده است (دايره هاي آبي رنگ)! جالب تر اين که در تصوير نيز به اين مسئله اذعان شده است که حتي در تنه ي اصلي محل آغاز تمامي انشعاب ها که تصوير از آن با عنوان « جد مشترک : Common Ancestor » ياد مي کند، هنوز نيز هيچ فسيلي کشف نشده است (کادر زرد رنگ)!!!

اما در نهايت، در مورد « نئاندرتال ها » و ساير « انسان ساها : Hominids » بايد اين نکته را خاطر نشان نماييم که اطلاعات جديدتر و کشفيات سال هاي اخير، روز به روز، سوالات، ابهامات و ايرادات بيشتري در مورد ادعاهاي تکامل شناسان مطرح مي نمايند و نشان مي دهند که آن چه تاکنون تکامل شناسان به عنوان « گونه » هاي مختلف « انسان ساها : Hominids » معرفي مي کنند، چيزي غير از آن چه که تکامل شناسان مدعي آن هستند، باشند!

به صورت کلي چنين به نظر مي رسد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » پيشرفته و به عنوان « گونه » هايي جدا از « انسان ها » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از انسان ها نمي باشند!

در واقع، احتمال بسيار زيادي وجود دارد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » ابتدايي و اوليه و به عنوان « گونه » هايي جدا از « ساير جانوران شناخته شده » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از « جانوران فعلي » نباشند! بلکه با توجه به مطالبي که تاکنون در مقاله مطرح گرديد، چنين به نظر مي رسد که فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » پيشرفته همچون « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها، « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و ...، نه « گونه » اي جدا از انسان ها، بلکه جزء « گونه » ي انسان ها باشند که به دلايلي همچون « تغييرات بين نژادي »، « ابتلا به بيماري هاي مختلف » اعم از ناهنجاري « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »(34)، « کمبود ويتامين D » و ... دچار تغييرات اسکلتي بوده باشند!

همچنين بسيار محتمل است که « انسان سا ها : Hominids » ي به اصطلاح ابتدايي و اوليه (به زعم تکامل شناسان!) همچون « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis »(14)، « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »(86)، « جنوبي کپي بحرالغزالي : Australopithecus bahrelghazali »(84) و ...، در عمل و در عالم واقع، « ميمون ها »، « گوريل ها » و « شامپانزه ها » ي دچار بيماري هاي مختلفي همچون « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »، « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » و ...T و يا برخي ميمون هاي انقراض يافته، باشند!:(29و30و96)

Image
ناهنجاری « سر قایقی (اسکافو سفالی) : Scaphocephaly » یا به عبارت دیگر « دولیکو سفالی : Dolichocephaly » در چند نوزاد. این ناهنجاری در بسیاری از جانوران دیگر نیز دیده می شود.

Image
تصاوير مربوط به جمجمه ي « شامپانزه » (کادر سبز رنگ سمت راست) و جمجمه ي منتسب به يک « جنوبي کپي : Australopithecus » (کادر زرد رنگ سمت چپ). مقايسه ي دو جمجمه، اين نکته را به ذهن متبادر مي سازد که ممکن است آن چه که به عنوان جمجمه ي « جنوبي کپي : Australopithecus »، ارايه شده است، در عمل جمجمه ي يک « شامپانزه ي » مبتلا به يک ناهنجاري جمجمه اي مانند « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » باشد!!!

با در نظر گرفتن مطالب ذکر شده، شايد بتوان گفت که فسيل هاي منتسب به « انسان سا ها : Hominids » در « توالي هاي فسيلي » مختلف شامل توالي هاي فسيلي « خطي » و « شاخه اي »، عملاً و در عالم واقع، به صورت طيف هاي موجود در تصاوير زير، باشند:

Image
با توجه به مطالبي که گفته شد، احتمال بسيار زيادي وجود دارد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » ابتدايي و اوليه و به عنوان « گونه » هايي جدا از « ساير جانوران شناخته شده » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از « جانوران فعلي » نباشند! بلکه با توجه به مطالبي که تاکنون در مقاله مطرح گرديد، چنين به نظر مي رسد که فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » پيشرفته همچون « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها، « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و ...، نه « گونه » اي جدا از انسان ها، بلکه جزء « گونه » ي انسان ها باشند که به دلايلي همچون « تغييرات بين نژادي »، « ابتلا به بيماري هاي مختلف » اعم از ناهنجاري « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »، « کمبود ويتامين D » و ... دچار تغييرات اسکلتي بوده باشند! همچنين بسيار محتمل است که « انسان سا ها : Hominids » ي به اصطلاح ابتدايي و اوليه (به زعم تکامل شناسان!) همچون « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis »، « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »، « جنوبي کپي بحرالغزالي : Australopithecus bahrelghazali »و ...، در عمل و در عالم واقع، « ميمون ها »، « گوريل ها » و « شامپانزه ها » ي دچار بيماري هاي مختلفي همچون « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »، « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » و ...، و يا برخي ميمون هاي انقراض يافته، باشند!

Image
با توجه به مطالبي که گفته شد، احتمال بسيار زيادي وجود دارد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » ابتدايي و اوليه و به عنوان « گونه » هايي جدا از « ساير جانوران شناخته شده » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از « جانوران فعلي » نباشند! بلکه با توجه به مطالبي که تاکنون در مقاله مطرح گرديد، چنين به نظر مي رسد که فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » پيشرفته همچون « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها، « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و ...، نه « گونه » اي جدا از انسان ها، بلکه جزء « گونه » ي انسان ها باشند که به دلايلي همچون « تغييرات بين نژادي »، « ابتلا به بيماري هاي مختلف » اعم از ناهنجاري « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »، « کمبود ويتامين D » و ... دچار تغييرات اسکلتي بوده باشند! همچنين بسيار محتمل است که « انسان سا ها : Hominids » ي به اصطلاح ابتدايي و اوليه (به زعم تکامل شناسان!) همچون « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis »، « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »، « جنوبي کپي بحرالغزالي : Australopithecus bahrelghazali »و ...، در عمل و در عالم واقع، « ميمون ها »، « گوريل ها » و « شامپانزه ها » ي دچار بيماري هاي مختلفي همچون « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »، « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » و ...، و يا برخي ميمون هاي انقراض يافته، باشند!

در هر صورت، احتمالاتي که در چند صفحه ي اخير مطرح است، در حد يک « احتمال » قوي مطرح است! اما آن چه « يقيناً » و « به وضوح » مشخص است، اين است که ادعاهاي تکامل شناسان در مورد فسيل هاي مکشوفه و به خصوص فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids »، کودکانه، غلط، فريبکارانه و برخلاف کشفيات جديد علمي است و اصرار تکامل شناسان بر مفروضات غلط قبلي و اطلاعات کهنه شده و غير قابل اعتماد دهه هاي قبل از يک سو، و استفاده از سانسور، فشار و بايکوت رسانه اي در خصوص کشفيات جدید نقض کننده ي ادعاهاي باطلشان از سوي ديگر، نشان مي دهد که بر خلاف ژست به ظاهر علمي و روشنفکرانه ي اين جمع، در عرصه ي علمي، عملي و اخلاقي، بسيار ضعيف، دغلکار و خبيث مي باشند! ان شاء الله که جامعه ي علمي ما نيز به اين واقعيت، واقف شود!

ادامه دارد ...

منابع و مآخذ

208 -
Wall JD, Kim SK (2007) Inconsistencies in Neanderthal Genomic DNA Sequences. PLoS Genet 3(10): e175. doi:10.1371/journal.pgen.0030175

209 -
Essentials of Genomic and Personalized Medicine (E-Book), Geoffrey Ginsburg, Huntington Willard, Academic Press; 1 edition (October 8, 2009), (Page 21).
و
Gannett, Lisa, "The Human Genome Project", The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2010 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL = <http://plato.stanford.edu/archives/fall2010/entries/human-genome/>.
و
http://www.answers.com/topic/human-genome-project
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Human_Genome_Project

210 -
Thorisson, G. A., Smith, A. V., Krishnan, L., and Stein, L. D. (2005) The International HapMap Project Web site. Genome Res. 15, 1592–1593.
و
The International HapMap Consortium (2007) A second generation human haplotype map of over 3.1 million SNPs. Nature, 449, 851–861.
و
The International HapMap Consortium (2010) Integrating common and rare genetic variation in diverse human populations. Nature 467: 52–58.

211 -
http://ghr.nlm.nih.gov/handbook/genomicresearch/snp
و
http://ase.tufts.edu/chemistry/hhmi/doc ... 5_2011.pdf
و
http://www.answers.com/topic/single-nuc ... lymorphism
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Single_nuc ... lymorphism

212 -
Lobo, I. (2008) Copy number variation and genetic disease. Nature Education 1(1):65.
و
Beckmann, J. S., et al. Copy number variants and genetic traits: Closer to the resolution of phenotypic to genotypic variability. Nature Reviews Genetics 8, 639–646 (2007). doi:10.1038/nrg2149
و
Check, E. Patchwork people. Nature 437, 1084–1086 (2005). doi:10.1038/4371084a
و
Feuk, L., et al. Structural variation in the human genome. Nature Reviews Genetics 7, 85–97 (2006). doi:10.1038/nrg1767
و
Iafrate, A. J., et al. Detection of large-scale variation in the human genome. Nature Genetics 36, 949–951 (2004) doi:10.1038/ng1416
و
Pollack, J. R., et al. Genome-wide analysis of DNA copy number changes using cDNA microarrays. Nature Genetics 23, 41–46 (1999). doi:10.1038/12640
و
Redon, R., et al. Global variation in copy number in the human genome. Nature 444, 444–454 (2006).
و
Sebat, J., et al. Large-scale copy number polymorphism in the human genome. Science 305, 525–528 (2004).
و
http://www.answers.com/topic/gene-copy-number
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Copy-number_variation

213 -
Redon, R., Ishikawa, S., Fitch, K.R., et al., 2006. Global variation in copy number in the human genome. Nature 444, 444–454.
و
Sebat J, Lakshmi B, Troge J, Alexander J, Young J, et al. (2004) Large-scale copy number polymorphism in the human genome. Science 305: 525–528. doi: 10.1126/science.1098918
و
Iafrate AJ, Feuk L, Rivera MN, Listewnik ML, Donahoe PK, et al. (2004) Detection of large-scale variation in the human genome. Nat Genet 36: 949–951. doi: 10.1038/ng1416

214 -
Sarker S and Tauber A. Fallacious claims for HGP. Nature 1991; 353: 691.
و
It Ain't Necessarily So: The Dream of the Human Genome and Other Illusions (E-Book), Richard Lewontin; New York Review Books; (September 30, 2001), (Page 178).
و
Gannett, Lisa, "The Human Genome Project", The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2010 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL = <http://plato.stanford.edu/archives/fall2010/entries/human-genome/>.

215 -
P. Noonan et al., 'Sequencing and Analysis of Neanderthal Genomic DNA', Science 314(2006): 1113-18.
و
Green RE, Krause J, Ptak SE, Briggs AW, Ronan MT, et al. (2006) Analysis of one million base pairs of Neanderthal DNA. Nature 16: 330-336.

216 -
Prüfer, K. et al. (2014) The complete genome sequence of a Neanderthal from the Altai Mountains. Nature 505, 43–9. doi:10.1038/nature12886

217 -
Ehrenberg, R. (2011), Humans: Humans benefited by interbreeding: Important immune system DNA came from Neandertals. Science News, 180: 13. doi: 10.1002/scin.5591800814
و
Green, R. E., et al. 2010. A Draft Sequence of the Neandertal Genome. Science 328(May 7): 710-722. doi: 10.1126/science.1188021.
و
Vernot B, Akey JM. Resurrecting Surviving Neandertal Lineages from Modern Human Genomes. Science. 2014 Jan 29.
و
Prüfer, K. et al. (2014) The complete genome sequence of a Neanderthal from the Altai Mountains. Nature 505, 43–9. doi:10.1038/nature12886

218 -
Hammer MF, Woerner AE, Mendez FL, Watkins JC, Wall JD (2011) Genetic evidence for archaic admixture in Africa. Proc Natl Acad Sci U S A 108: 15123–15128.
و
Ewen Callaway, “Hominin DNA Baffles Experts,” Nature, Vol. 504, 5 December 2013. pp. 16–17.
و
Green, R. E., et al. 2010. A Draft Sequence of the Neandertal Genome. Science 328(May 7): 710-722. doi: 10.1126/science.1188021.
و
Prüfer, K. et al. (2014) The complete genome sequence of a Neanderthal from the Altai Mountains. Nature 505, 43–9. doi:10.1038/nature12886

219 -
Sriram Sankararaman, Swapan Mallick, Michael Dannemann, Kay Prüfer, Janet Kelso, Svante Pääbo, Nick Patterson, David Reich. The genomic landscape of Neanderthal ancestry in present-day humans. Nature, 2014; DOI: 10.1038/nature12961

220 -
Gleicher N, Kim A, Weghofer A, Barad DH: Differences in ovarian aging patterns between races are associated with ovarian genotypes and sub-genotypes of the FMR1 gene. Reprod Biol Endocrinol 2012; 10: 77.

221 -
Bione S, Toniolo D. X chromosome genes and premature ovarian failure. Semin Reprod Med. 2000;18(1):51-7.

222 -
http://www.abroadintheyard.com/evolutio ... -about-us/
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت دهم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 10:37 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 10)

بسم الله الرحمن الرحيم

لزوم بازنگري در مورد ساير فسيل هاي مکشوفه!


به دليل جلوگيري از تکرار مکررات، بسياري از استدلال ها و انتقادات مربوط به ساير « فسيل ها » که به مراتب از « توالي فسيلي اسب ها » و « توالي فسيلي انسان ساها (Hominids) » از اهميت کمتري برخوردارند را در اين مقاله بررسي نمي نماييم؛ چرا که بسياري از ايرادات، ابهامات و اشکالات ذکر شده در مورد « توالي فسيلي اسب ها » و « توالي فسيلي انسان سا ها (Hominids) »، در مورد ساير فسيل هاي نيز صدق مي نمايد! به عبارت ديگر ما در اين قسمت از « سلسله مقالات »، مهمترين توالي هاي فسيلي را مورد نقد و بررسي قرار داديم تا با مشخص شدن ضعف ها، کاستي ها و سستي هاي آن ها، بقيه ي فسيل ها که به مراتب، از اهميت کمتري قرار دارند نيز در بوته ي نقد قرار گيرند! به قول ضرب المثل معروف: « چون که صد آيد، نود هم پيش ما است! ».

اما نکته ي مهم و حائز اهميت، اين است که بسياري از فسيل هاي ديگر نيز مي بايست تحت بررسي، بازبيني و کنکاش مجدد قرار گيرند تا ماهيت واقعي آن ها بيشتر مشخص گردد؛ چرا که بسياري از فسيل هاي کشف شده و طبقه بندي شده توسط « ديرينه شناسان » و « تکامل شناسان »، بسيار ساده انگارانه و کودکانه مورد بررسي قرار گرفته اند!

براي مثال، بسياري از فسيل هاي منتسب به انواع مختلف « دايناسور ها »، ممکن است اشتباهاً و به صورت سطحي طبقه بندي شده باشند و با بررسي بيشتر آن ها، مشخص گردد که طبقه بندي انجام شده در مورد « دايناسور ها » نيز با اشتباهات جدي مواجه بوده باشد!

در واقع بسياري از « دايناسورها » بدون توجه به تفاوت هاي « درون گونه اي » و « بين نژادي » - که کاملاً طبيعي نيز مي باشد -، طبقه بندي شده اند! همچنين بسياري از « دايناسور ها » بدون در نظر گرفتن تفاوت هاي موجود بين جنس نر و ماده ي حيوانات، تفاوت هاي بين سنين مختلف حيوانات و ...، طبقه بندي گردیده اند و در گونه هايي مجزا قرار گرفته اند!

وجود 2 تجربه ي جالب در اين زمينه، مي تواند به درک بهتر اين مسئله، کمک بيشتري نمايد:

الف) دسته اي از « دايناسورها » با عنوان « هادروساوري ها : Hadrosaurians » وجود دارند که در ابتدا به « گونه هاي متعددي » همچون « کوريثوساروس کازواريوس : Corythosaurus casuarius »، « کوريثوساروس اکسکاويتوس : Corythosaurus excavatus »، « کوريثوساروس اينترمديوس : Corythosaurus intermedius »، « کوريثوساروس بيکريستاتوس : Corythosaurus bicristatus »، « کوريثوساروس بروي کريستاتوس : Corythosaurus brevicristatus »، « کوريثوساروس فرونتاليس : Corythosaurus frontalis »، « لامبئوساروس لامبئي : Lambeosaurus lambei »، « لامبئوساروس کلاوينيتياليس : Lambeosaurus clavinitialis » و « کوريثوساروس مگني کريستاتوس : Lambeosaurus magnicristatus » طبقه بندي مي شدند و اين طبقه بندي ها، تا سال 1975 ميلادي ادامه داشت:(223)

Image
تنوع ظاهري و فنوتيپي در فسيل هاي منتسب به برخي « دايناسور » هاي خانواده ي « هادروساوري ها : Hadrosaurians ».


اما در مطالعات انجام شده طي سال هاي 1970 الي 1980 ميلادي، مشخص گرديد که بسياري از دايناسورهاي خانواده ي « هادروساوري ها : Hadrosaurians » که تا سال 1974 ميلادي به عنوان گونه هاي مجزا طبقه بندي مي شدند، در اصل « دايناسورهايي » متعلق به 3 « گونه » ي « کوريثوساروس کازواريوس : Corythosaurus casuarius »، « لامبئوساروس لامبئي : Lambeosaurus lambei » و « کوريثوساروس مگني کريستاتوس : Lambeosaurus magnicristatus » بوده اند و تفاوت هاي ظاهري آن ها نيز به دليل تفاوت هاي بين « جنس نر و ماده » و تفاوت هاي ظاهري ناشي از سنين مختلف عمر همچون « نوجواني »، « جواني » و « بلوغ » بوده است!:(223)

Image
در مطالعات انجام شده طي سال هاي 1970 الي 1980 ميلادي، مشخص گرديد که بسياري از دايناسورهاي خانواده ي « هادروساوري ها : Hadrosaurians » که تا سال 1974 ميلادي به عنوان گونه هاي مجزا طبقه بندي مي شدند، در اصل « دايناسورهايي » متعلق به 3 « گونه » ي « کوريثوساروس کازواريوس : Corythosaurus casuarius »، « لامبئوساروس لامبئي : Lambeosaurus lambei » و « کوريثوساروس مگني کريستاتوس : Lambeosaurus magnicristatus » بوده اند و تفاوت هاي ظاهري آن ها نيز به دليل تفاوت هاي بين « جنس نر و ماده » و تفاوت هاي ظاهري ناشي از سنين مختلف عمر همچون « نوجواني »، « جواني » و « بلوغ » بوده است! در جدول فوق، اسامي دايناسورها که با « کادر و خط قرمز رنگ » مشخص شده اند، اسامي هستند که به غلط قبل از سال 1975 ميلادي استفاده مي شدند! اما اسامي دايناسورهايي که با « کادر و خط آبي رنگ » مشخص گرديده اند، اسامي صحيح و اصلاح شده اي هستند که با توجه به تفاوت هاي ظاهري ناشي از « تفاوت جنس نر و ماده »، « تفاوت هاي سني » و ... ارايه گرديده اند!

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، با در نظر گرفتن تفاوت هاي ناشي از اختلاف جنس « زن و مرد »، « تفاوت هاي سني » و ...، طبقه بندي هاي قبلي انجام شده در مورد بسياري از « دايناسور ها » قابل تغيير است!

B) علاوه بر تفاوت هاي ظاهري ناشي از اختلافات ظاهري « جنس زن و مرد »، « تفاوت هاي ناشي از سن » و ...، يکي ديگر از مواردي که بايد در مورد « دايناسور ها » مورد توجه قرار گيرد، مسئله ي تغيير شکل هاي اسکلتي و استخواني ناشي از بيماري هاي مختلف است! گرچه در وهله ي اول اين سخن ممکن است عجيب به نظر برسد، اما واقعيت اين است که « دايناسورها « نيز مانند انسان ها، ساير جانوران و از جمله « خزندگان »، در معرض ابتلا به انواع بيماري ها، از جمله بيماري هاي استخواني همچون « بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans » قرار داشته اند!:(22)

Image
تغييرات واضح اسکلتي و استخواني در بيماران مبتلا به « بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone ».

Image
« بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans » در يک مار پيتون؛ تصوير چپ، مقطع يک مهره ي اين مار را با استفاده از CT Scan نشان مي دهد.

اما بسيار جالب است که بدانيم، در طي سال هاي اخير، شواهدي از ابتلاي دايناسورها به برخي از بيماري هاي استخواني همچون « بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans »، به دست آمده است!(224)

در يکي از اين مطالعات که طي سال هاي اخير که بر روي « فسيل » بر جاي مانده از يک « دايناسور » موسوم به « ديسالاتوساوروس لتوووربکي : Dysalotosaurus lettowvorbecki » انجام شده و در سال 2011 ميلادي منتشر گرديده است، به تغییرات بعضی از استخوان های مهره اي اين دايناسور در اثر ابتلا به « بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans »، اشاره شده است!:(224)

Image
در يکي از اين مطالعات که طي سال هاي اخير که بر روي « فسيل » بر جاي مانده از يک « دايناسور » موسوم به « ديسالاتوساوروس لتوووربکي : Dysalotosaurus lettowvorbecki » انجام شده و در سال 2011 ميلادي منتشر گرديده است، به تغییرات بعضی از استخوان های مهره اي اين دايناسور در اثر ابتلا به « بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans »، اشاره شده است!

لازم به ذکر است که فسيل مذکور، در طي حفاري هاي انجام شده در محدوده ي زماني سال هاي 1910 الي 1912 ميلادي در منطقه ي « تنداگورو : Tendaguru » کشور « تانزانيا »، کشف گرديده و به موزه ي « Naturkunde » در شهر « برلين » کشور « آلمان » منتقل شده است؛(225) اما از هنگام کشف فسيل موسوم به « ديسالاتوساوروس لتوووربکي : Dysalotosaurus lettowvorbecki » در سال 1910 ميلادي(225) تا زمان مطالعه ي فوق - که به کمک ابزار هاي پيشرفته اي همچون ميکرو سي تي اسکن : Micro CT » در حوالي سال 2011 ميلادي انجام شد -(224)، مسئله ي ابتلاي « دايناسور » مذکور به « بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans »، مکشوف نشده، و حدود 100 سال، اين راز بزرگ از ديد پژوهشگران، مخفي مانده بود!

درسي که اين اکتشاف براي محققين « ديرينه شناس » دارد، اين است که با توجه به درک بيشتر دانشمندان از بيماري هاي مختلف، کشف و اختراع روش هاي پيشرفته ي تشخيصي در دهه هاي اخير و ...، بسياري از فسيل هاي « دايناسورها » که قبلاً تحت مطالعه قرار گرفته بودند، نياز به بررسي و مطالعه ي مجدد به کمک اين ابزار ها و ديدگاه هاي جديد دارند و چه بسا بسياري از وِيژگي هاي مشاهده شده در فسيل هاي دايناسورها، به دنبال ابتلا به برخي بيماري ها ايجاد شده باشد!

همچنين ذکر اين نکته ضروري به نظر مي رسد که با توجه به پيشرفت هاي علمي اخير و کشفيات جديد در حوزه ي « زمان سنجي راديومتريک : Radiometric Dating » و مشخص شدن غلط بودن مفروضات قبلي در اين حوزه(2)، تمامي فسيل هاي مربوط به دايناسورها، مي بايست حتي از نظر محدوده ي زماني که در آن مي زيسته اند، مورد بررسي و کنکاش مجدد قرار گيرند! چه بسا دايناسوري که قبلاً تصور مي شد در دوره ي زمين شناسي حدود 100 ميليون سال مي زيسته، عملاً در دوره ي زماني حدود 70 ميليون سال پيش مي زيسته است و بالعکس (جهت مطالعه ي بيشتر، به مقاله ي شماره ي 4 از همين سلسله مقالات مراجعه فرماييد)!(2)

به صورت خلاصه، بايد متذکر گرديم که تمامي عرصه هاي مربوط به « ديرينه شناسي »، « زيست شناسي » و « زمين شناسي »، نياز به بازبيني مفروضات قبلي خود دارند! چرا که با توجه به پيشرفت هاي علمي و کشفيات جديد، متزلزل بودن فرضيات خام و کودکانه ي قبلي، بيش از پيش هويدا شده است!


« تورش (Bias) ها » در مطالعات فسيل شناسي و عوارض آن ها

يکي از مشکلات بزرگ مطالعات فسيل شناسي، مسئله ي وجود « تورش (Bias) ها » در مطالعات فسيلي است!(226) « تورش : Bias » ها، انحرافات، قضاوت هاي غلط و پيشداروي هاي عجولانه و فاقد دقت کافي هستند که در مطالعات فسيلي، به دلايل متعددي بروز می یابند و متاسفانه، تکامل شناسان دانسته يا نادانسته، به دفعات مرتکب آن مي شوند!(226)

« تورش : Bias » ها و عوامل ايجاد کننده ي پيشداوري هاي ناصحيح در مطالعات فسيل شناسي، دلایل مختلفي دارند که بسياري از آن ها موجب مي گردند تا فسيل ها به صورت يکسان و استاندارد تحت مطالعه قرار نگيرند و ادراک « ديرينه شناسان » و « تکامل شناسان » از واقعيات « زمين شناسي » و « ديرينه شناسي »، دچار اشتباهات و ساده انگاري هاي فراوان شود! برخي از مهم ترين عوامل ايجاد کننده ي « تورش : Bias » ها که موجب مي شوند تا فسيل ها به صورت يکسان و استاندارد مورد مطالعه قرار نگيرند، به شرح زير مي باشند:(226)

A) آناتومي (کالبد شناسي):(226)
الف) حيواناتي که بدن آن ها داراي بخش هاي سخت تري است، نسبت به حيواناتي که بدن آن ها تنها از اجزاي نرم تشکيل شده است، احتمال بيشتري دارد که بقايايشان به صورت فسيل حفظ شود.
ب) حيواناتي که بدن آن ها داراي بخش هاي سخت، اما شکننده است، نسبت به حيواناتي که بدن آن ها داراي بخش هاي سخت و محکم است، امکان کمتري دارد که بقايايشان به صورت فسيل حفظ شود.
ج) حيواناتي که بدن آن ها از بخش هاي سخت و مستحکم، اما قابل حل در آب و مايعات اطراف، تشکيل شده است، احتمال کمتري دارد که بدنشان به صورت فسيل حفظ شود.
د) برخي از حيوانات يا گياهان، از بدن، بافت ها و برگ ها يا ساقه هايي تشکيل شده اند که بعد از مرگشان شکننده و ترد بوده و احتمال کمتري دارد که اين بقايا تبديل به فسيل شوند.
ه) برخي از حيوانات مانند لارو حشرات و امثالهم، در مراحلي از زندگي پوست اندازي مي کنند که پوست جدا شده ي آن ها اگر سخت باشد، مي تواند فسيل هايي تشکيل دهد که با شکل بالغ اين جانوران متفاوت باشد. این فسیل ها می توانند به صورت کاذب به صورت يک فسيل مجزا حفظ شوند که کاشفانشان را فريب داده و ممکن است آن ها تصور نمايند که گونه اي مجزا کشف نموده اند!

B) اندازه:(226)
الف) فسيل هاي بزرگتر، راحت تر کشف مي گردند.
ب) صدف ها و استخوان هاي بزرگتر، محکم ترند و به دليل احتمال تخريب کمتر، معمولاً بهتر حفظ مي شوند.
ج) فسيل هاي بزرگتر ، معمولاً راحت تر از صخره ها بيرون مي زنند.
د) حيوانات و گياهان بزرگتر معمولاً کم تعدادترند و به همين دليل از نظر آمار و احتمالات، تعداد کمتر آن ها ممکن است موجب گردد تا احتمال کشفشان کمتر شود! (البته دلايل (الف) و (د) بسته به شرايط هر کدام ممکن است نقش پر رنگ تري نسبت به دليل ديگر، ايفا کنند.)

C) محل زندگي:(226)
الف) حيوانات و گياهاني که در کوهستان ها و مناطق مرتفع زندگي مي کنند، نسبت به حيوانات و گياهاني که در مناطق جلگه اي و نزديک آب هاي کم عمق زندگي مي کنند، احتمال کمتري دارد که پس از مرگ، بقايايشان در زير رسوبات مدفون شده و به صورت فسيل، باقي بماند.

D) محيط رسوبي:(226)
الف) محيط رسوبي محل زندگي جانوران و گياهان، ممکن است در محل کشف فسيل در آينده، موثر باشد! براي مثال، جانوران يا درختاني که در « بيابان » يا نواحي کم آب زندگي مي کنند، معمولاً در همان محل مي ميرند و مدفون مي گردند و فسيل آن ها نيز در همان محل کشف مي گردد! اما حيوانات و گياهاني که در نزديکي رود ها زندگي مي کنند، ممکن است بعد از مرگ، لاشه ي آن ها در جريان آب افتاده و کيلومتر ها دورتر دفن و تبديل به فسيل شود! این مسئله می تواند موجب تخمین اشتباه یابندگان فسیل ها در مورد محل زیست جانوران صاحب آن ها شود!

E) تاريخچه ي زمين شناسي:(226)
الف) در صورتي که جانوران و گياهان، در محل هاي نزديک به فعل و انفعال هاي زمين شناسي همچون « آتش فشان » قرار داشته باشند، احتمال دارد که پس از مرگ و حتي مراحل اوليه ي تشکيل فسيل، گرفتار مواد مذاب و ماگما شده و بقاياي آن ها از بين برود! بنابراين احتمال کمتري دارد که بقاياي آن هاي باقي بماند.

F) زمان:(226)
الف) هر چه جانوران و گياهان، در زمان هاي دورتر و قديمي تري نسبت به زمان حاضر زندگي کرده باشند، در طي زمان، احتمال بيشتري دارد که بقاياي آن ها نابود شده باشد! بر عکس، فسيل هايي که در زمان هاي نزديک تري به عصر حاضر زيسته باشند، احتمال بيشتري دارد که بقايا و فسيل هايشان باقي مانده باشد!

G) وضعيت جغرافيايي محل کشف:(226)
الف) فسيل هايي که در مناطق دور از سکنه، مدفون گرديده اند، احتمال کمتري دارد که توسط دانشمندان و يا افراد معمولي کشف گردند. بر عکس فسيل هاي که در مناطق پرتردد و آباد وجود دارند، احتمال بيشتري دارد که مکشوف گردند.
ب) معمولاً ديرينه شناسان و فسيل شناسان، براي مطالعه در مورد فسيل ها، به مناطقي مي روند که حدس مي زند در آن جا، فسيل هاي بيشتري خواهند يافت! بنابراين به محل هايي که حدس مي زنند احتمالاً فسيل زيادي در آن جا وجود ندارد، نخواهند رفت و بالطبع شانس دست يافتن به تعدادي از فسيل ها را از دست خواهند داد!
ج) فسيل هايي که در محل هاي مشهور از نظر مطالعات فسيل شناسي وجود دارند، بيشتر در معرض کشف قرار دارند؛ براي مثال اگر تپه ي خاصي وجود داشته باشد که قبلاً فسيل هاي زيادي از آن جا کشف شده باشد، احتمال کشف فسيل هاي بعدي نيز از آن محل بيشتر است؛ چرا که بقيه ي فسيل شناسان و ديرينه شناسان نيز به آن محل ها براي کشف فسيل هاي بيشتر، هجوم مي آورند!

H) تورش مشاهده گر:(226)
الف) حتي دانشمندان و ديرينه شناسان نيز در مورد فسيل هاي تحت مطالعه شان، تصوراتي دارند که موجب مي شود تا به قضاوت هاي پيش دستانه، دست بزنند!


Image
عوامل مختلفي مي تواند موجب « تورش : Bias » در مطالعات فسيل شناختي شوند که فقط برخي از آن ها در تصوير فوق، ارايه شده اند!


اين عوامل، موجب مي گردند تا موجودات زنده ي ماقبل تاريخ و فسيل هاي آن ها، به صورت يکنواخت، يکسان و استاندارد، در اختيار دانشمندان عصر حاضر قرار نگيرند!(226) يک مثال جالب در مورد عوامل ايجاد کننده ي « تورش : Bias » در مطالعات فسيلي، مسئله ي نادر بودن فسيل هاي منتسب به « ليسه ها (حلزون بدون صدف) : Slugs »، به دليل نداشتن استخوان يا عضو سخت، مي باشد!:(227)

Image
Image

عوامل مختلفي وجود دارند که موجب مي گردند تا موجودات زنده ي ماقبل تاريخ و فسيل هاي آن ها، به صورت يکنواخت، يکسان و استاندارد، در اختيار دانشمندان عصر حاضر قرار نگيرند! يک مثال جالب در مورد عوامل ايجاد کننده ي « تورش : Bias » در مطالعات فسيلي، مسئله ي نادر بودن فسيل هاي منتسب به برخي « ليسه ها (حلزون بدون صدف) : Slugs »، به دليل نداشتن استخوان يا عضو سخت، مي باشد!

با توجه به مطالب گفته شود، مي توان دريافت که فسيل هاي مکشوفه تا کنون، آيينه ي مناسبي از تنوع، گستردگي و پيچيدگي حيات در ادوار و قرون گذشته، نيستند! بلکه ميليون ها « گونه » ي موجود زنده وجود داشته اند که به دلايلي همچون نداشتن استخوان و بافت نرم، زيستن در محيط هاي نامساعد براي فسيل شدن، و ... امروزه شواهدي از حيات آنان در دست نيست! و حتي يک فسيل يا رد و اثر از آن ها موجود نمي باشد!

اما بسيار شگفت انگيز است که تکامل شناسان، با بي توجهي سهوي يا عمدي نسبت به اين واقعيت، ادعا مي نمايند که شواهد فسيلي مناسبي دارند که به « اثبات » فرضيه ي تکامل کمک مي کند! به راستي چه تضميني وجود دارد که در موجودات زنده ي « نرم تن »، فاقد استخوان و فاقد بافت هاي سخت که امروزه فسيلي از آن ها در دست نداريم، شواهدي عليه فرضيه ي تکامل وجود نداشته باشد؟! از کجا معلوم که ترتيب و توالي زيستن جانوران « نرم تني » که امروزه فسيلي از آن ها در دست نداريم، کاملاً مغاير با مقالات و فيلم هاي مستندي که تکامل شناسان به نمايش مي گذارند، نباشد؟!

در واقع چنين به نظر مي رسد که فضايي که تکامل شناسان از موجودات زنده ي ماقبل تاريخ به نمايش مي گذارند، تصويري خيالي، کودکانه، وهم آلود، کاريکاتور وار و ناقص از موجودات زنده ي ماقبل تاريخ است! این در حالی است که جهان ماقبل تاريخ، بسيار پيچيده تر، شگفت انگيز تر و زيباتر از آن چيزي است که تکامل شناسان معرفي مي نمايند!

به گفته ي يکي از « ديرينه شناسان »، اکثر موجودات زنده اي که تاکنون در اين کره ي خاکي مي زيسته اند، در موزه هاي « ديرينه شناسي »، قابل مشاهده نخواهند بود! چرا که رد و اثري از آن ها در دسترس نيست!:(228)

Image
به گفته ي يکي از « ديرينه شناسان »، اکثر موجودات زنده اي که تاکنون در اين کره ي خاکي مي زيسته اند، در موزه هاي « ديرينه شناسي »، قابل مشاهده نخواهند بود! چرا که رد و اثري از آن ها در دسترس نيست!

مشکلي که « داروين » از آن مي ترسيد!

يکي از چالش ها و مشکلاتي که از ديرباز، تکامل شناسان، با آن دست به گريبان بوده اند، مسئله ي « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion » مي باشد!(229)

مسئله ي « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion » به اين نکته اشاره مي نمايد که طبق ادعاي « ديرينه شناسان » اولين نشانه هاي حيات بر روي زمين از 4 ميليارد سال قبل شروع شده است؛ اما از آن هنگام تا حدود 540 ميليون سال قبل (به مدت 5/3 ميليارد سال)، تنها تعداد کمي از موجودات زنده و آن هم از گونه هاي بسيار ساده و ابتدايي وجود داشته اند اما از دوره ي « زمين شناسي » موسوم به « کامبرين : Cambrian » که - طبق روش پر اشکال و پر ايراد « زمان سنجي راديومتريک : Radiometric Dating »!(2) - زماني حدود « 540 الي 480 ميليون سال قبل » را تشکيل مي داده است، در طي حدود 10 ميليون سال، تعداد زيادي از موجودات زنده ي پيچيده و از « گونه هاي متعدد » بر روي کره ي زمين پديدار شده اند.(229) به دليل سرعت بالاي اين پديدار شدن فسيل هاي « گونه هاي مختلف »، از آن با عنوان « انفجار » ياد شده و « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion » ناميده مي شود:(229)

Image
Image

مسئله ي « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion » به اين نکته اشاره مي نمايد که طبق ادعاي « ديرينه شناسان » اولين نشانه هاي حيات بر روي زمين از 4 ميليارد سال قبل شروع شده است؛ اما از آن هنگام تا حدود 540 ميليون سال قبل (به مدت 5/3 ميليارد سال)، تنها تعداد کمي از موجودات زنده و آن هم از گونه هاي بسيار ساده و ابتدايي وجود داشته اند اما از دوره ي « زمين شناسي » موسوم به « کامبرين : Cambrian » که - طبق روش پر اشکال و پر ايراد « زمان سنجي راديومتريک : Radiometric Dating »! - زماني حدود « 540 الي 480 ميليون سال قبل » را تشکيل مي داده است، در طي حدود 10 ميليون سال، تعداد زيادي از موجودات زنده ي پيچيده و از « گونه هاي متعدد » بر روي کره ي زمين پديدار شده اند. به دليل سرعت بالاي اين پديدار شدن فسيل هاي « گونه هاي مختلف »، از آن با عنوان « انفجار » ياد شده و « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion » ناميده مي شود!

اين ظهور ناگهاني موجودات پيچيده در دوره ي زمين شناسي موسوم به « کامبرين : Cambrian » و آن هم با ابعاد و تعداد زياد، يکي از مواردي است که تکامل شناسان از بدو ارايه ي « فرضيه ي تکامل »، با آن مشکلات جدي داشته اند! چرا که بر اساس بسياري از الگوهاي تکاملي ارايه شده، انتظار مي رفت تا روند پيدايش حيات، روندي تدريجي و آهسته باشد؛ نه اين که در مدتي کوتاه، حجم انبوهي از موجودات زنده ي پيچيده، به دنبال موجودات زنده ي ساده تر پديد آيند!(229)

Image
ظهور ناگهاني موجودات پيچيده در دوره ي زمين شناسي موسوم به « کامبرين : Cambrian » و آن هم با ابعاد و تعداد زياد، يکي از مواردي است که تکامل شناسان از بدو ارايه ي « فرضيه ي تکامل »، با آن مشکلات جدي داشته اند! چرا که بر اساس بسياري از الگوهاي تکاملي ارايه شده، انتظار مي رفت تا روند پيدايش حيات، روندي تدريجي و آهسته باشد؛ نه اين که در مدتي کوتاه، حجم انبوهي از موجودات زنده ي پيچيده، به دنبال موجودات زنده ي ساده تر پديد آيند!

نگراني در مورد مسئله ي « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion »، حتي از زمان شخص « چارلز داروين : Charles Darwin » نيز وجود داشته است!(229و230) به نحوي که خود وي نيز در صفحات 306 الي 308 کتاب خود با عنوان « در مورد منشأ گونه ها : On the Origin of Species »، نگراني خود را در اين زمينه، عنوان نموده و از آن به عنوان عامل اصلي اعتراض به « فرضيه ي تکامل » نام برده است!:(229و230)

Image
نگراني در مورد مسئله ي « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion »، حتي از زمان شخص « چارلز داروين : Charles Darwin » نيز وجود داشته است! به نحوي که خود وي نيز در صفحات 306 الي 308 کتاب خود با عنوان « در مورد منشأ گونه ها : On the Origin of Species »، نگراني خود را در اين زمينه، عنوان نموده و از آن به عنوان عامل اصلي اعتراض به « فرضيه ي تکامل » نام برده است!

نکته ي مهم در رابطه با مسئله ي « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion » اين است که تکامل شناسان هنوز هم بعد از گذشت 5/1 قرن نتوانسته اند توضيح، استاندارد، دقيق و واضحي براي علت اين امر بيابند!

البته واقعيت اين است که مسئله ي « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion » يک عامل تضعيف کننده براي « فرضيه ي تکامل » مي باشد، اما نمي توان يقيناً آن را رد کننده ي « فرضيه ي تکامل » دانست. اما مشکل اصلي در اين زمينه کماکان پابرجاست و هنوز « تکامل شناسان » نتوانسته اند توضيح کامل و جامعي در اين رابطه ارايه کنند و توضيحات آنان در اين مورد، خام، ناهماهنگ، متناقض و داراي مثال هاي نقض بي شمار است!

مسايل متفرقه ی ديگر در باب فسيل شناسي

به جز مطالب ذکر شده در بالا، مسايل ديگري نيز وجود دارند که رد کننده ي « فرضيه ي تکامل » نيستند، اما آن را تضعيف می نمايند. مسايلي همچون ثابت و بدون تغيير ماندن بسياري از جانوران و گياهان در طول زمان هاي بسيار طولاني، از آن جمله مي باشد.

در بخش هاي قبلي مقاله، به ماهي « سيلاکانت : Coelacanth »(57) که فسيل هاي آن، از حدود 360 الي 400 ميليون سال قبل موجود بوده و در عصر حاضر نيز زنده مي باشد، اشاره نموديم. اما اين مسئله، تنها به ماهي « سيلاکانت : Coelacanth »(57) محدود نمي شود، بلکه فسيل هاي بسياري از موجودات زنده ي مختلف، اعم از گياهان و جانوران يافت شده اند که در طي « ميليون ها سال » بدون تغيير مانده اند! فسيل هاي متعددي از اين گونه « موجودات زنده »، چه در سنگ ها و چه در داخل « کهربا : amber » يافته شده است که حاکي از بدون تغيير ماندن بسياري از موجودات در طي ميليون ها سال مي باشد!

تعداد زيادي از حشرات، جانوران دريايي همچون « خرچنگ نعل اسبي : Horseshoe Crab »(231)، ماهيان دهان گرد همچون « لامپري : Lamprey »(232)، « کوسه ها »، « ميگوها »، لاک پشت ها و ... يافت شده اند که در طي ميليون ها سال، بدون تغيير مانده و امروزه نيز بر روي زمين مي زيند! در اين قسمت، تنها به معرفي 3 نمونه از اين جانوران ديرينه، مي پردازيم. (پيشاپيش به اين نکته اشاره مي نماييم که مطابق کشفيات علمي جديد که در مقاله ي « فرضيه ي تکامل: منطقه ي ممنوعه! - 4 »(2) مفصلاً به آن ها اشاره شد، اعداد ذکر شده در مورد سن فسيل ها که بر اساس روش « زمان سنجي راديومتريک : Radiometric Dating » و بر اساس مفروضات غلط، محاسبه شده است، فاقد دقت کافي مي باشد!(2) اما به ناچار و به دليل اين که مقالات مربوطه، از اين روش و اين اعداد استفاده نموده اند، مجبور به ذکر آن ها هستيم!!!):

الف) حشره ي موسوم به « سوسک پوست خوار : Bark Beetle »(233) که يکي از آفات درختان به حساب مي آيد و در عصر حاضر نيز به وفور يافت مي شود، از جمله جانوراني است که آثار فسيل هاي آن تا 100 ميليون سال قبل، ردگيري شده است.(234) از جمله ي اين فسيل ها، فسيل کاملاً محصور شده در « کهربا : amber » مي باشد که از حفاري هاي مناطق شمالي کشور « ميانمار » کشف گرديده است و ضمن محاسبه ي طول عمر 100 ميليون ساله براي آن (البته باز هم با همان روش مشکل دار « زمان سنجي راديومتريک »!!!)(2)، تفاوت هاي چنداني بين فسيل مذکور با « سوسک هاي پوست خوار » عصر حاضر، ملاحظه نگرديده است: (234)

Image
حشره ي موسوم به « سوسک پوست خوار : Bark Beetle » که يکي از آفات درختان به حساب مي آيد و در عصر حاضر نيز به وفور يافت مي شود، از جمله جانوراني است که آثار فسيل هاي آن تا 100 ميليون سال قبل، ردگيري شده است. از جمله ي اين فسيل ها، فسيل کاملاً محصور شده در « کهربا : amber » مي باشد که از حفاري هاي مناطق شمالي کشور « ميانمار » کشف گرديده است و ضمن محاسبه ي طول عمر 100 ميليون ساله براي آن (البته باز هم با همان روش مشکل دار « زمان سنجي راديومتريک »!!!)، تفاوت هاي چنداني بين فسيل مذکور با « سوسک هاي پوست خوار » عصر حاضر، ملاحظه نگرديده است!

ب) ماهي دهان گرد بدون آرواره که « لامپري : Lamprey »(232) ناميده مي شود، جانوري دريايي به شمار مي رود و در عصر حاضر نيز يافت مي شود. این جانور، گهگاه به عنوان انگل جانوران ديگر همچون ساير ماهي ها، زندگي مي کند، و از جمله جانوراني است که آثار فسيل هاي آن تا ميليون ها سال قبل نيز ردگيري شده است. يکي از اين فسيل ها که قدمتي در حدود 360 ميليون سال دارد (البته باز هم با همان روش مشکل دار « زمان سنجي راديومتريک »!!!)(2)، تفاوت چنداني با لامپري هاي امروزي، نشان نمي دهد:(235)

Image
Image
ماهي دهان گرد بدون آرواره که « لامپري : Lamprey » ناميده مي شود، جانوري دريايي به شمار مي رود و در عصر حاضر نيز يافت مي شود. این جانور، گهگاه به عنوان انگل جانوران ديگر همچون ساير ماهي ها، زندگي مي کند، و از جمله جانوراني است که آثار فسيل هاي آن تا ميليون ها سال قبل نيز ردگيري شده است. يکي از اين فسيل ها که قدمتي در حدود 360 ميليون سال دارد (البته باز هم با همان روش مشکل دار « زمان سنجي راديومتريک »!!!)، تفاوت چنداني با لامپري هاي امروزي، نشان نمي دهد!

ج) بندپايي موسوم به « خرچنگ نعل اسبي : Horseshoe Crab »(231) که جانوري دريايي به شمار مي رود و در عصر حاضر نيز يافت مي شود، از جمله جانوراني است که آثار فسيل هاي آن تا ميليون ها سال قبل نيز ردگيري شده است.(236) يکي از اين فسيل ها که قدمتي در حدود 445 ميليون سال دارد (البته باز هم با همان روش مشکل دار « زمان سنجي راديومتريک »!!!)(2)، تفاوت چنداني با خرچنگ هاي نعل اسبي امروزي، نشان نمي دهد:(236)

Image
بندپايي موسوم به « خرچنگ نعل اسبي : Horseshoe Crab » که جانوري دريايي به شمار مي رود و در عصر حاضر نيز يافت مي شود، از جمله جانوراني است که آثار فسيل هاي آن تا ميليون ها سال قبل نيز ردگيري شده است. يکي از اين فسيل ها که قدمتي در حدود 445 ميليون سال دارد (البته باز هم با همان روش مشکل دار « زمان سنجي راديومتريک »!!!)، تفاوت چنداني با خرچنگ هاي نعل اسبي امروزي، نشان نمي دهد!

جانوراني که در بالا به آن ها اشاره شد، تنها بخش کوچکي از جانوراني هستند که ميليون ها سال بدون تغيير، بر روي کره ي زمين زندگي کرده اند و علاقمندان مي توانند براي مطالعه در اين زمينه، عبارات « Amber fossils »، « Living Fossils » و ... را در منابع علمي و حتي اينترنت جستجو نمايند.

اما آشنايي با اين « موجودات زنده » که ميليون ها سال بدون تغيير مانده اند، چه اهميتي دارد؟

کشف موجودات زنده اي که ميليون ها سال بدون تغيير بر روي کره ي زمين زندگي مي کرده اند، بر خلاف تصور بسياري از منتقدان داروينيسم، لزوماً نقض کننده ي قطعي « فرضيه ي تکامل » نيست (تعجب نکنيد!)! بلکه کشف اين گونه موجودات زنده، از اين جهت حائز اهميت است که جهل تکامل شناسان را پيرامون وقايع رخ داده در جهان خلقت طي چند مييليون الي چند ميليارد سال خلقت موجودات زنده، بيش از پيش آشکار مي سازد!!!

در واقع با توجه به اين که تکامل شناسان امروزه ديگر از توالي هاي فسيلي خطي در محيط هاي آکادميک، چندان استفاده نمي کنند، يافتن موجودات بدون تغيير در طي چند ميليون سال، مانع ادعاي آن ها نمي شود! چرا که سريعاً شاخه ي جديدي رسم مي کنند و مي گويند، پروسه ي تکامل در شاخه ي مد نظر، کند تر اتفاق افتاده، اما از طريق شاخه هاي ديگر، پروسه ي تکامل، با سرعت بيشتري ادامه يافته است!!! بدين ترتيب آن ها همچون ماهي که در دست ماهيگير خود مي لغزد، از اين مهلکه نيز عبور مي نمايند و توجيهات جديدي ارايه مي نمايند تا به ادعاهاي منبعث از « فرضيه ي تکامل »، خدشه اي وارد نشود:

Image
با توجه به اين که تکامل شناسان امروزه ديگر از توالي هاي فسيلي خطي در محيط هاي آکادميک، چندان استفاده نمي کنند، يافتن موجودات بدون تغيير در طي چند ميليون سال، مانع از ادعاي آن ها نمي شود! چرا که سريعاً شاخه ي جديدي رسم مي کنند و مي گويند، پروسه ي تکامل در شاخه ي مد نظر، کند تر اتفاق افتاده است، اما از طريق شاخه هاي ديگر، پروسه ي تکامل، با سرعت بيشتري ادامه يافته است!!! بدين ترتيب آن ها همچون ماهي که در دست ماهيگير خود مي لغزد، از اين مهلکه نيز عبور مي نمايند و توجيهات جديدي ارايه مي نمايند تا به ادعاهاي فرضيه ي تکامل، خدشه اي وارد نشود! البته چنين توجيهاتي در مقابل بسياري از انتقادات، قابل دفاع نيست! (به متن مراجعه فرماييد!)

با توجه به اين توجيهات و لغزيدن « تکامل شناسان » از دست « منتقدان »!، مي توان گفت که يافتن فسيل موجودات زنده اي با قدمت چندين ميليون ساله که بدون تغيير مانده اند، به صورت قطعي نمي تواند ادعاهاي آنان را در خصوص موارد ذکر شده، رد نمايد! اما وجود چنين موجودات زنده اي، از چند جهت بسيار حائز اهميت مي باشد:

الف) کشف موجودات زنده اي که ميليون ها سال بدون تغيير مانده اند، اين نکته را متذکر مي شوند که حتي گذشت ميليون ها سال هم لزوماً نمي تواند موجب تغيير موجودات زنده و « تحول گونه اي » شود! چرا که اگر چنين بود، مي بايست جانوران با قدمت 445 ميليون ساله نيز دچار تغييرات مي شدند!

تکامل شناسان، تغيير و تحولاتي را که به فسيل هاي مربوط به « توالي اسب ها » نسبت مي دهند، در مدت 50 ميليون سال، ممکن مي دانند(49) و اين مدت زمان از نظر آن ها کفايت لازم را براي تغييرات « شبه اسب ها » دارد!(49) حال آن که جانوران 445 ميليون ساله اي مثل « خرچنگ هاي نعلي اسبي »(236)، در طي مدتي حدود 9 برابر مقدار نامبرده، تغيير چنداني نداشته اند! بنابراين گذشت زمان، لزوماً براي تغيير موجودات زنده کافي نيست!

ب) گرچه بررسي مسئله ي تأثيرات محيطي و « انتخاب طبيعي : Natural Selection »(237) در دستور کار اين مقاله نيست و در مقالات آتي مورد بررسي قرار خواهد گرفت، اما ممکن است که تکامل شناسان در پاسخ به مسئله ي تغيير کردن يا ثابت ماندن برخي « گونه ها »، از آن به عنوان عامل « تغيير گونه ها » نام ببرند و بگويند که « عوامل محيطي » در طي چند ميليون سال، موجودات زنده ي سازگار با خود را به همان وضع قبلي نگاه داشته و موجودات زنده ي ناسازگار با خود را حذف نموده يا آن ها را در جهت سازگاري بيشتر با محيط، « انتخاب » نموده است و جهش هاي مفيد آنان را در جهت سازگاري با تغييرات محيطي، حفظ نموده و موجب تغيير « گونه ها » شده است!

گرچه اين مسئله، توضيح و توجيه زيرکانه اي به نظر مي رسد، اما کفايت لازم را در پاسخ گويي ندارد! چرا که به چند علت، قادر به توضيح کافي در مورد سوالات و شبهات پيش آمده نيست:

1) تغييرات محيطي متفاوتي در « دريا ها »، « خشکي ها » و « قاره هاي مختلف » طي چند ميليون سال به وجود آمده اند که مي توانسته اند بر زندگي موجودات زنده، تأثير بگذارند. بسيار جالب است که علي رغم بروز تغييرات به وجود آمده در يک محيط خاص، برخي از موجودات زنده ي موجود در همان محيط و به همان وضعيت قبلي باقي مانده، برخي ديگر منقرض شده اند و برخي ديگر طبق ادعاي تکامل شناسان!، تکامل يافته اند! حال بايد از تکامل شناسان پرسيد، چه عاملي موجب شده است که براي مثال در اقيانوس ها و درياهاي گرم، جانور A بدون تغيير مانده ،جانور B منقرض شده و جانور C به قول تکامل شناسان! تکامل يافته است؟!

ما پاسخ صريح و دقيق آن را از تکامل شناسان مي خواهيم! چرا که آن ها ادعا مي کنند که « فرضيه ي تکامل » يک مسئله ي علمي بسيار دقيق و اثبات شده است!!! و حتي از آن به عنوان « تئوري : Theory » و « واقعيت : Fact » نام مي برند! به همين دليل هم ما از آن ها مي خواهيم که دقيقاً دليل اين که در يک محيط « دريايي »، جانور A بدون تغيير مانده ،جانور B منقرض شده و جانور C به قول تکامل شناسان! تکامل يافته است را مشخص نمايند!

اين مسئله که تکامل شناسان عنوان نمايند که يک عامل محيطي موجب اين امر شده است، اما ندانند چه عاملي موجب آن شده است، نشان مي دهد که فعلاً آن چه که از گذشته ي موجودات زنده مي دانند، بسيار خام، ابتدايي و ساده انگارانه است و آن چه در اين زمينه ها عنوان مي کنند، « داستان سرايي : Confabulation » بيش نيست! و با عبارات و گزاره هاي دقيق و مستند علمي، بسيار فاصله دارد! اين امر نشان مي دهد که برخلاف ژست روشنفکرانه ي تکامل شناسان، آن ها در جهل عميقي به سر مي برند و از گذشته ي زمين، اطلاع چنداني ندارند!

2) فرار از پاسخگويي به منتقدان در پاسخ به پرسش پيرامون علت « بدون تغيير ماندن » موجودات زنده اي همچون ماهي « سيلاکانت : Coelacanth »(57)، « خرچنگ نعل اسبي : Horseshoe Crab »(231)، « سوسک پوست خوار : Bark Beetle »(233)، ماهي دهان گرد و بدون آرواره ي « لامپري : Lamprey »(232) و ... با اين توجيه که « پروسه ي تکاملي در شاخه هاي مربوط به موجودات زنده ي نامبرده، کندتر از ساير موجودات زنده، رخ داده است! »، ضعيف ترين پاسخ ممکن به اين سوال بوده و کاملاً مطلوب ما منتقدان مي باشد! چرا که بهانه و گزک به دست ما مي دهد تا انتقادات خود را با شدت و ابعاد بيشتري ادامه دهيم! در تصوير زير، ملاحظه مي فرماييد که تکامل شناسان، در طي مقاله اي ادعا نموده اند که « سير تکاملي » در خانواده ي « خرچنگ هاي نعل اسبي : Horseshoe Crabs » کند بوده است!:(238)

Image
يافتن موجودات بدون تغيير در طي چند ميليون سال، مانع ادعاي تکامل شناسان نمي شود! چرا که سريعاً شاخه ي جديدي رسم مي کنند و چنين عنوان مي کنند که، پروسه ي تکامل در شاخه ي مد نظر، کند تر اتفاق افتاده است، اما از طريق شاخه هاي ديگر، پروسه ي تکامل، با سرعت بيشتري ادامه يافته است!!! مقاله ي فوق که در مورد « خرچنگ هاي نعل اسبي : Horseshoe Crabs » نگاشته شده است نيز به چنبن توجيهاتي دست زده و سير تکاملي و سرعت تغييرات مربوط به شاخه ي « خرچنگ هاي نعل اسبي : Horseshoe Crabs » را کند دانسته است!!!

البته اين مسئله، تنها به « فسيل هاي بدون تغيير » اختصاص ندارد! بلکه حتي در مطالعات ژنتيکي نيز هر جا که تکامل شناسان در توجيه « درخت هاي فيلوژنتيک » مشکل داشته باشند، به حربه هاي مختلفي متوسل مي شوند که يکي از آن ها بحث « کندتر بودن سير تکاملي » يا « تند تر بودن سير تکاملي » است!!! در تصاوير زير، 2 نمونه ي ديگر از اين گونه توجيهات را درباره ی « کند تر دانستن » سير تکاملي برخي موجودات در برخي از مقالات تکامل شناسان، ملاحظه مي فرماييد:(239)

Image
تکامل شناسان در مطالعات ژنتيکي نيز هر جا که در توجيه « درخت هاي فيلوژنتيک » به مشکل برخورد کنند، به حربه هاي مختلفي متوسل مي شوند که يکي از آن ها بحث « کندتر بودن سير تکاملي » است!!! در مقاله ي فوق، تکامل شناسان ادعا نموده اند که مطابق يک مطالعه ي مبتني بر « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، ملاحظه کرده اند که « سير تکاملي » در « سگ هاي آبي : Beavers » در مقايسه با ساير جوندگان « کندتر » بوده است!!!

Image
تکامل شناسان در مطالعات ژنتيکي نيز هر جا که در توجيه « درخت هاي فيلوژنتيک » به مشکل برخورد کنند، به حربه هاي مختلفي متوسل مي شوند که يکي از آن ها بحث « کندتر بودن سير تکاملي » است!!! در مقاله ي فوق، تکامل شناسان ادعا نموده اند که مطابق يک مطالعه ي مبتني بر « DNA هسته اي »، ملاحظه کرده اند که « سير تکاملي » در « گياهان مرتفع و بلند » در مقايسه با ساير گياهان، « کندتر » بوده است!!! جالب اين که در همين مقاله، به اين نکته اشاره شده است که « سرعت تکاملي » در گونه هاي مختلف تفاوت داشته و علت اين تفاوت ها هنوز ناشناخته مانده است!

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، تکامل شناسان در مواجهه با موجودات زنده اي که ميليون ها سال بدون تغيير مانده اند، به اين توجيه متوسل مي شوند که « سير تکاملي » در خانواده و شاخه ي موجودات زنده ي مذکور، « کند تر » مي باشد!

اما اين توجيهات نه تنها قانع کننده نيستند، بلکه مشکلات بزرگتري را نيز براي « تکامل شناسان » پديد مي آورند! چرا که هنگامي که تکامل شناسان در توجيه ثابت ماندن برخي موجودات زنده در طول ميليون ها سال، مي گويند که « علت اين بدون تغيير ماندن برخي موجودات زنده، سرعت پايين روند تکاملي در آن ها بوده است! »، منتقدان نيز مي توانند بگويند که با اين اوصاف، بسياري از ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون « درخت هاي فيلوژنتيک » مربوط به موجودات زنده، با همين توجيهات، قابل رد مي باشد!!!

در واقع منتقدان « فرضيه ي تکامل »، با استناد به توجيهات تکامل شناسان در متغير دانستن سير تکاملي موجودات زنده ي مختلف، مي توانند عنوان کنند که در موجوداتي که با يکديگر « قرابت ژنتيکي » دارند، اين قرابت هاي ژنتيکي آن ها به اين معنا نيست که با يکديگر « خويشاوندي نزديک » دارند! همچنين با عنايت به همين گونه توجيهات، مي توان گفت که موجودات زنده اي که از نظر ژنتيکي به اصطلاح از يکديگر « دورتر » هستند، لزوماً « خويشاوندي دورتر » ي ندارند! به عبارت ديگر منتقدان مي توانند اين سوال را بپرسند که از کجا معلوم، اين تفاوت هاي ژنتيکي بيشتر، به دليل سرعت تکاملي بيشتر نباشد؟! از کجا معلوم که برخي گروه ها که به ظاهر از نظر فنوتيپي (ظاهري) و ژنوتيپي (ژنتيکي) با يکديگر فاصله دارند، در اصل، خويشاوندي نزديکي داشته اند، اما به دليل سرعت بالاي پروسه ي تکاملي در آن شاخه ها، در ظاهر تغييرات بيشتري داشته اند؟! براي درک بيشتر اين شبهات و اهميت آن ها، به توضيحات زير، توجه فرماييد:

همان گونه که مي دانيم، در مقايسه بين « انسان »، « شامپانزه » و « خرس »، چنين عنوان مي شود که « انسان » و « شامپانزه »، شباهت ژنتيکي بيشتري دارند و به همين دليل قرابت و خويشاوندي داشته و جد مشترک آن ها نسبت به جد مشترکشان با « خرس ها » و ساير « پستانداران »، در فاصله ي نزديکي از زمان حاضر وجود داشته است! اين مسئله گرچه در ظاهر بدون مشکل به نظر مي رسد، اما هنگامي که مجدداً نيم نگاهي به ادعاهاي « تکامل شناسان » در مورد « سرعت متغير» پروسه ي « سير تکاملي » در جانوران و گياهان مختلف مي اندازيم، چنین توجیهی با ابهامات و ايرادات جدي مواجه مي گردد!!! چرا که چنين مي توان ادعا کرد که با توجه به متغير بودن سرعت « سير تکاملي » موجودات زنده، ممکن است در اصل « خرس ها » با « انسان ها » نياي مشترک جديدتر و با فاصله ي کمتر نسبت به زمان حاضر داشته باشند، اما به دليل سرعت بالاي « سير تکاملي » و « سرعت جهش ها » در شاخه ي تکاملي « خانواده ي خرس ها »، آن ها به سرعت در طول زمان، تغيير کرده و نسبت به انسان ها تفاوت های زيادي پیدا کرده اند!!! اما شامپانزه ها از « خرس ها » نسبت به انسان دورتر بوده اند، ولي به دليل اين که « سرعت سير تکاملي » در « انسان ها » و « شامپانزه ها » کندتر بوده است، اين دو « موجود زنده » بيشتر شبيه به هم مانده اند!!!

Image

هنگامي که تکامل شناسان در توجيه بدوت تغيير ماندن موجودات زنده اي هچون « خرچنگ نعل اسبي » در طول ميليون ها سال، از اين توجيه استفاده مي نمايند که « سرعت « سير تکاملي » در « خرچنگ نعل اسبي « و موجودات زنده، ي مشابه، کندتر از ساير موجودات زنده مي باشد! »، بايد منتظر تبعات اين توجيهات ضعيف هم باشند!!!: همان گونه که مي دانيم، در مقايسه بين « انسان »، « شامپانزه » و « خرس »، چنين عنوان مي شود که « انسان » و « شامپانزه »، شباهت ژنتيکي بيشتري دارند و به همين دليل قرابت و خويشاوندي داشته و جد مشترک آن ها نسبت به جد مشترکشان با « خرس ها » و ساير « پستانداران »، در فاصله ي نزديکي از زمان حاضر وجود داشته است (تصوير A)! اين مسئله گرچه در ظاهر بدون مشکل به نظر مي رسد، اما هنگامي که مجدداً نيم نگاهي به ادعاهاي « تکامل شناسان » در مورد « سرعت متغير» مسئله ي « سير تکاملي » در جانوران و گياهان مختلف انداخته مي شود، با ابهامات و ايرادات جدي مواجه مي گردد!!! چرا که مي توان چنين ادعا کرد که با توجه به متغير بودن سرعت « سير تکاملي » موجودات زنده، ممکن است در اصل « خرس ها » با « انسان ها » نياي مشترک جديدتر و با فاصله ي کمتر نسبت به زمان حاضر داشته باشند، اما به دليل سرعت بالاي « سير تکاملي » و « سرعت جهش ها » در شاخه ي تکاملي « خانواده ي خرس ها »، آن ها به سرعت در طول زمان، تغيير کرده و نسبت به انسان ها تفاوت های زيادي پیدا کرده اند!!! اما شامپانزه ها از « خرس ها » نسبت به انسان دورتر بوده اند، ولي به دليل اين که « سرعت سير تکاملي » در « انسان ها » و « شامپانزه ها » کندتر بوده است، اين دو « موجود زنده » بيشتر شبيه به هم مانده اند (تصوير B)!!! البته هيچ يک از دو ديدگاه فوق، مورد تأييد ما نيست و در سلسله مقالات آتي به آن مفصلاً اشاره خواهد شد!

البته هيچ يک از ديدگاه هاي نامبرده، مورد تأييد ما نيست! بلکه در اين بخش از مقاله، تنها به تبعات توجيهات کودکانه و ضعيف تکامل شناسان اشاره گرديد که بسياري از اين توجيهات ضعيف، بيش از هر چيز، دامان خود تکامل شناسان را گرفته و موجب بروز شبهات جدي در ساير ادعاهاي ارايه شده از سوي آن ها مي گردد! مسئله ي توجيه « بدون تغيير ماندن برخي جانوران در طول ميليون ها سال » به وسيله ي « متغير دانستن سرعت سير تکاملي در موجودات زنده ي مختلف » از جمله توجيهات ضعيف و ناپخته اي مي باشد که بهانه ي لازم براي شبهه افکني و زير سوال بردن بسياري از « درخت هاي فيلوژنتيک » ارايه شده از سوي تکامل شناسان را فراهم مي نمايد و به منتقدان « فرضيه ي تکامل » ياري مي رساند!

در نهايت به صورت خلاصه متذکر مي گرديم که گرچه وجود فسيل هاي با قدمت بيش از 445 ميليون سال از موجودات زنده اي که در عصر حاضر زندگي مي کنند، به صورت قطعي « فرضيه ي تکامل » را رد نمي نمايد، ولي از اين جهت حائز اهميت است که جهل تکامل شناسان را در خصوص جهان ما قبل تاريخ نشان مي دهد!

در واقع تکامل شناساني که هر دم ادعاي « اثبات شده » بودن « فرضيه ي تکامل » را تکرار می کنند، هنوز دلايل بدون تغيير ماندن بسياري از موجودات زنده را در طي ميليون ها سال نمي دانند و گهگاه که دست به توجيه در اين زمينه ها مي زنند، مطالب مضحکي را بيان مي کنند که بيش از هر چيز، ساير ادعاهاي خودشان را زير سوال مي برد! بدين ترتيب کماکان جهل و تناقض گفتار تکامل شناسان، در اين زمينه نيز مسجل مي گردد!


ادامه دارد ...
خادم الامام (عج) - وعده صادق

منابع و مآخذ

223 -
Hopson, J. A., 1975. The evolution of cranial display structures in hadrosaurian dinosaurs, Paleobiology, 1, 21–43.


224 -
Witzmann F, Claeson KM, et al. (2011). Paget disease of bone in a Jurassic dinosaur. Curr. Biol. 21 (17): R647-8.

225 -
Witzmann F, Claeson KM, et al. (2011). Paget disease of bone in a Jurassic dinosaur. Curr. Biol. 21 (17): R647-8. (Supplemental information)

226 -
History of Life (E-Book), Richard Cowen, Wiley-Blackwell; 5 edition (April 1, 2013), (Pages 18 & 19).
و
http://mygeologypage.ucdavis.edu/cowen/ ... iases.html

227 -
Medina, M., S. Lal, Y. Valles, T. Takaoka, B. Dayrat, J. L. Boore and T. Goslinger, 2011 Crawling through time: Transition of snails to slugs dating back to the Paleozoic based on mitochondrial phylogenomics. Marine Genomics 4: 51-59.

228 -
History of Life (E-Book), Richard Cowen, Wiley-Blackwell; 5 edition (April 1, 2013), (Page 19).

229 -
http://www.answers.com/topic/cambrian-explosion
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Cambrian_e ... Species-13

230 -
On the origin of species by means of natural selection (E-Book), Charles Robert Darwin, John Murray (24 November, 1859), (Pages 306 - 308).

231 -
http://www.answers.com/topic/limulidae-1
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Horseshoe_crab

232 -
http://www.answers.com/topic/lamprey
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Lamprey

233 -
http://www.answers.com/topic/bark-beetle
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Bark_Beetle

234 -
Cognato A. I., Grimaldi D. (2009) 100 million years of morphological conservation in bark beetles (Coleoptera: Curculionidae: Scolytinae). Syst. Entomol. 34, 93–100.

235 -
Gess, R.W., Coates, M.I. & Rubidge, B.S. (2006). A lamprey from the Devonian period of South Africa. Nature 443: 981-984.
و
http://www.uchospitals.edu/news/2006/20 ... mprey.html

236 -
Biology and Conservation of Horseshoe Crabs (E-Book), John T. Tanacredi, Mark L. Botton, David R. Smith, Springer; 2009 edition (July 6, 2009), (Page 26).

237 -
http://www.answers.com/topic/natural-selection
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Natural_selection

238 -
Matthias Obst, Søren Faurby, Somchai Bussarawit, Peter Funch, Molecular phylogeny of extant horseshoe crabs (Xiphosura, Limulidae) indicates Paleogene diversification of Asian species, Molecular Phylogenetics and Evolution, 2012, 62, 1, 21.

239 -
Horn, S.; Durka, W.; Wolf, R.; Ermala, A.; Stubbe, A.; Stubbe, M. & Hofreiter, M. (2011): Mitochondrial geno¬mes reveal slow rates of molecular evolution and the timing of speciation in beavers (Castor), one of the lar¬gest rodent species. PloS ONE 6 (1): e14622. doi:10.1371/journal.pone.0014622.
و
Lanfear R., Ho S. Y. W., Jonathan Davies T., Moles A. T., Aarssen L., Swenson N. G., Warman L., Zanne A. E., Allen A. P., 2013 Taller plants have lower rates of molecular evolution. Nature Communications 4: 1879. doi: 10.1038/ncomms2836.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت یازدهم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 10:55 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش پایانی)

بسم الله الرحمن الرحيم

دعوت از دانشگاهيان، دانشجويان و دانش پژوهان جهت تفکري دوباره!

حدود 2 سال از آغاز فاز جديد مطالعاتي وبسايت « وعده ي صادق » مي گذرد و به لطف خدا در اين فاز، نقد علمي « فرضيه ي تکامل » در دستور کار قرار گرفته است. البته مولف مقاله ي حاضر به توجه به تحصيلات عاليه ي آکادميک در علوم پزشکي و تمرکز خاص بر مباحث علوم پايه ي زيستي از سال ها قبل، در صدد ارايه ي اين سلسله مقالات بوده است؛ اما شرايط لازم براي ارايه ي اين مطالب به صورت « دنباله دار » و « منسجم »، تا اندکی قبل، وجود نداشته است.

به ياري خداوند متعال، در اين راه گام هاي اوليه برداشته شده و تا کنون 5 قسمت از اين سلسله مقالات با استناد بر منابع علمي، منتشر گرديده است. تمامي تلاش ها انجام شده تا در زمینه ی استنادات، حتی الامکان از مقالات منتشر شده در مجلات مشهور علمي همچون « Nature »، « Science »، « Proceedings of the National Academy of Sciences (PNAS) »، « New England Journal of Medicine (NEJM) » و در درجه ي بعد مجلات آنلاين شناخته شده اي همچون « PLOS ONE » و نيز نشرياتي مانند « CELL Press »، بسياري از نشريات قابل دسترسي آنلاين در پايگاه هاي « ELSEVIER »، « Taylor & Francis »، « SAGE »، و کتاب هاي آکادميک منتشر شده توسط انتشارات شناخته شده همچون « Springer »، « Wiley » و ... استفاده گردد:(240)

Image
جدول موجود در يکي از مقالات علمي، که به معرفي 10 مجله ي برتر علمي دنيا در طي سال هاي اخير مي پردازد؛ (مجلاتي که زير آن ها خط کشيده شده است، مجلاتي هستند که به وفور در مقاله ي « فرضيه ي تکامل: منطقه ي ممنوعه! - 5 » مورد استناد قرار گرفته اند! به عبارت ديگر، بالغ بر % 70 مقالات مورد استناد دراين مقاله، مربوط به مطالب مندرج در مجلات فوق، و در بازه ي زماني سال 2000 ميلادي تاکنون مي باشد! )

همچنين باعث افتخار است که اين سلسله مقالات، بيش از % 95 استنادات خود را بر پایه ی مقالات منتشر شده ی بعد از سال 2000 ميلادي انجام داده و حداقل % 35 مقالات مورد استناد، مربوط به سال هاي 2012 الی 2014 ميلادي بوده اند!

به منظور جلوگيري از بروز حساسيت ها در بين مخاطبان آکادميک، حداکثر تلاش هاي لازم صورت گرفته تا تمامي منابع مورد استفاده، از دل مقالات « تکامل شناسان » استخراج گردد و از تناقض هاي موجود در اين مقالات، جهت آگاه ساختن مخاطبان محترم، بهره گرفته شود! ضمن اين که به همين دليل، از استناد به منابعي که مختص موسسات « خلقت گرا » بوده است، حتي الامکان خودداري گرديده است تا باز هم بهانه به دست مخاطبان محترمي که عاشق « فرضيه ي تکامل » هستند، داده نشود!

البته به منظور دسترسي مخاطبان عام به بسياري از منابع، تا جايي که ممکن بوده است و در مواردی که مستندات سايت هاي آنلايني همچون « Wikipedia » و « Answers.com » نيز به مقالات اصلي متصل بوده اند، از اين وبسايت هاي در دسترس نيز براي سهولت دسترسي مخاطبان محترم نيز استفاده شده است؛ اما عزيزاني که نياز به مطالعه ي بيشتري در حيطه هاي مذکور دارند، مي توانند از مراجع آکادميک ذکر شده در وبسايت هاي مذکور استفاده نمايند!

آماده سازي و انتشار مقاله ي « فرضيه ي تکامل منطقه ي ممنوعه! - 5 » حاصل زحمات 1 ساله و شبانه روزي مولف و ساير همکاران فني وبسايت « وعده ي صادق » بوده است و تمامي عزيزان وبسايت « وعده ي صادق» در ارايه ي با کيفيت تر اين مقاله به طريقه ي آنلاين، زحمات بسياري متقبل شده اند. مولف اين مقاله نيز با وسواس و دغدغه ي بسيار زياد، اين مقاله را مهيا نمود تا در اختيار جامعه ي جوان و پوياي ميهن عزيز اسلامي مان قرار گيرد! به نحوي که گهگاه اضافه نمودن فقط يک پاراگراف به اين مقاله، مستلزم مطالعه 117 مقاله در طي 3 الي 4 روز بود که اين وسواس و دقت نيز به منظور ارايه ي هرچه دقيق تر مطالب علمي به مخاطبان محترم اتخاذ گردیده است!

به هر تقدير، قسمت 5 اين سلسله مقالات نيز به حول و قوه ي الهي به پايان رسيده و در اختيار جامعه ي جوان، پويا و داراي تحصيلات عاليه ي کشور عزيزمان ايران قرار گرفته است؛ اما اين آغاز کار است و تنها به مثابه قدم اول در مسيري پر پيچ و خم مي باشد! بالطبع طي اين مسير، نياز مبرم به همراهي ساير دوستان و علاقمندان به مباحث زيست شناسي و ژنتيک دارد و بدون کمک اين عزيزان، نمي توان به بررسي همه جانبه و نقد علمي « فرضيه ي تکامل » دست زد! اما متاسفانه مشکل برزگي در جهت نيل به اين مقصود وجود دارد که همانا ضعف جدي در سيستم آموزشي و پژوهشي آموزش و پرورش، و آموزش عالي است! با کمال تأسف بايد بگوييم که متاسفانه به دليل سيستم آموزشي معيوب کشور ما در دبيرستان و حتي دانشگاه ها که بعضاً تا مقاطع فوق ليسانس نيز ادامه يافته و بر حفظ و به ياد سپاري - نه تحليل - بر اساس جزوه، چکيده ي مباحث، مطالب قديمي و کهنه ي علمي و ... بنا نهاده شده است، بسياري از دانش آموزان و دانشجويان عزيز ما هوش، ذکاوت و قوه ي تحليل قوي خود را به دست اين مطالب سپرده و از علوم و دانش روز، فاصله گرفته اند.

همچنين با کمال تأسف بايد گفت که حتي در سطح اساتيد نيز مشکلاتي مشابه وجود داشته و بسياري از اساتيد که یا خود تحصيل کرده ي غرب هستند و يا شيفته و مسحور دانشمندان، مجلات و مقالات غربي مي باشند، فضاي نامناسب جامعه ي دانشگاهي را تشديد نموده و روح تسليم و خضوع بي چون و چرا در مقابل غرب و دانشمندان غربي را در دانشجويان خود تزريق مي نمايند!

دوستاني که اين سطور را مي خوانند، ممکن است تصور نمايند که اين تصور، يک تصور مبتني بر بدبيني نسبت به فضاي دانشگاهي است؛ اما نگارنده به عنوان فردي که در سطوح مختلف آموزشي و پژوهشي کشور به تحصيل، تدريس و پژوهش در مقاطع عالي مشغول بوده است، به عينه بر آن صحه مي گذارد.

در واقع همت مولف در نقد جدي و علمي « فرضيه ي تکامل »، نه اقدامي 1 ساله يا 2 ساله، بلکه اقدامي است که ريشه در بيش از 1 دهه مطالعه ي آکادميک دارد و موتور محرکه ي آن نيز ناراحتي و تاسف از کلاه گشادي بوده است که مافياي به اصطلاح علمي تکامل بر سر دانش پژوهان گذاشته است!

ذکر یک خاطره - مربوط به مسئله ای که برای اولین بار، موتور محرکه ي مولف این سلسله مقالات را در مطالعه ي انتقادي در مورد « فرضيه ي تکامل » روشن نمود -، ممکن است در درک بهتر اين مسايل یاری رسان باشد:

« سال ها قبل، در حالي که سال هاي ابتدايي رشته ي طب را مي گذراندم، در حين مطالعه ي کتاب « انگل شناسي باليني پايه : Basic Clinical Parasitology » تاليف « Neva. F » و « Brown. H » و در فصل « پلاسموديوم فالسيپاروم (انگل مالارياي انساني) » و در بخش « اپيدميولوژي (همه گير شناسي) » اين فصل، مطلب زير توجه بنده را به خود جلب کرد: « ... تا آن جا که به پلاسموديوم فالسيپاروم مربوط مي شود. انسان بيش از آن که به ميمون شبيه باشد، به پرنده و موش شبيه است! نظريه اي که بي شک تکامل شناسان را پريشان مي کند! اين نظريه منبعث از تجزيه ي متوالي و مقايسه اي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي به وسيله ي مک کوشان و همکارانش است. ... »(241)

Image
بخش هايي از کتاب« انگل شناسي باليني پايه : Basic Clinical Parasitology » تاليف « Neva. F » و « Brown. H ».

با توجه به علاقه ي هميشگي نسبت به مباحث علوم پايه و مطالعه ي جدي و آکادميک در اين زمينه که حتي موجب گرديده بود تا در حوالي همان ايام، رتبه ي ممتاز دانشگاهي و کشوري را در امتحانات جامع علوم پايه ي آن زمان کسب نمايم، دغدغه ي ذهني عجيبي در اين زمينه در ذهن بنده شکل گرفت و مطالعات در زمينه ي علوم پايه ي پزشکي و زيستي، از آن زمان تا کنون در کنار فعاليت هاي باليني، ادامه داشته که منجر به تأليفات موفق آکادميک در اين حيطه ها نيز گرديده است!

اما آتشي که کتاب « انگل شناسي باليني پايه » تاليف « Neva. F » و « Brown. H » در ذهن بنده انداخت، به همين سهولت تأثير گذار نبود! در وهله ي اول، نگاه بنده به عبارات کتاب مذکور (که به دليل وضعيت نوستالژيک! آن، بخش هايي از ترجمه ي فارسي آن را براي مخاطبان محترم آورده ام!)، خيلي نگاه خوش بينانه اي نبود!!! حتي تا حدي موجب بدبيني بنده نسبت به کتاب مذکور و مولفان آن شد!!! اما با گذشت زمان و با ملاحظه ي شواهد روز افزون نقض کننده ي « فرضيه ي تکامل » در مجلات علمي و سکوت عمدي رسانه هاي خبري و حتي بايکوت علمي برخي از اين مقالات و برخورد دوگانه ي مجلات با اين گونه مقالات انتقادي، توجه بنده به تناقضات، فريبکاري ها و دسيسه هاي مافياي علمي « فرضيه ي تکامل » بيشتر شد! به نحوي که عصبانيت از اين کلاه برداري بزرگ به ظاهر علمي که مافياي قدرتمند علمي از آن حمايت مي کردد، موجب شد تا بنده عزم خود را جزم کرده و تلاش نمايم تا با مطالعه، تحقيق و پرده برداري از گاف ها، تناقضات، ابهامات، اشکالات و حتي فريبکاري ها و دروغگويي هاي به ظاهر علمي تکامل شناسان و مافياي علمي پشتيبان آن ها، از هدر رفتن وقت و سرمايه ي ساير برادران و خواهران بزرگوار جامعه ي علمي کشورم در آموختن، و مشغول شدن به اين « فرضيه ي » مسئله دار، جلوگيري نمايم و از اين به بعد نيز علي رغم مشغله ي فراوان علمي، پژوهشي، و شغلي، به اين مهم ادامه خواهم داد. »

به لطف باري تعالي، در طي دهه هاي اخير، روز به روز بر تعداد مقالات حاوي مطالب نقض کننده ي « فرضيه ي تکامل » اضافه شده و به فضل الهي، پوچ بودن اين فرضيه، روز به روز بيشتر آشکار گردیده و حتي موجب شده تا طرفداران و حاميان اين « فرضيه »، بعد از يک و نيم قرن از ارايه ي « فرضيه ی تکامل »، براي حفظ آن به تکاپو بيفتند!!!

جالب است که اين مافياي به ظاهر علمي که همواره دم از اثبات شده بودن اين « فرضيه » مي زند، باز هم تلاش مي نمايد تا آن را اثبات کند!!! حال آن که اگر اين مطالب قوياً اثبات شده باشند، نيازي به اثبات کردن هر روزه ي آن ها در رسانه هاي جمعي وجود ندارد! همچنین بسیار شگفت انگیز است که امروزه رسانه ها، مطبوعات، راديو و تلويزيون، مکانيک نيوتني يا مکانيک کوانتومي را اثبات نمي کنند، چرا که اين قوانين در شرايط خاص خودشان اثبات شده اند (گر چه هنوز برخي سوالات در اين زمينه ها وجود دارند.) و نيازي به دست و پا زدن هر روزه براي اثبات آن ها وجود ندارد! حال آن که برعکس اين قوانين علمي قدرتمند، بعد از بيش از يک قرن از ارايه ي « فرضيه ي تکامل »، باز هم مافياي علمي، هر روز سعي مي کند تا در رسانه هاي گروهي، درستي اين « فرضيه » را اثبات کند!!! زيرا خود اعضاي اين مافيا هم در اعماق درونشان مي دانند که اين « فرضيه » تا چه حد متزلزل و مستعد فرو ريختن است و به همين دليل با پروپاگانداي رسانه اي، سعي در قوي جلوه دادن آن مي نمايند تا مبادا افرادي بخواهند پوچي اين « فرضيه » را اثبات نمايند!

البته جريان انتقادي نسبت به « فرضيه ي تکامل » تنها به مسلمانان اختصاص ندارد؛ بلکه تعدادي از محققين آکادميک در کشورهاي ديگر و حتي اروپا و آمريکا وجود دارند که منتقد جدي اين « فرضيه » مي باشند و انتقادات علمي به آن وارد مي نمايند، اما متاسفانه در اکثر موارد، با محدوديت ها و تحريم هايي از سوي مافياي به ظاهر علمي « فرضيه ي تکامل » مواجه اند.

همانگونه که در مقدمه ي اين قسمت از سلسله مقالات ذکر کرديم، دکتر « سيد حسين نصر » استاد ايراني الاصل کرسي اسلام شناسي دانشگاه هاي « جرج واشنگتن » و « تمپل »، در اظهار نظري جالب، چنين عنوان کرده است:(46)

» The theory of evolution is the peg of the tent of modernism. If it were to fall down, the whole tent would fall on top of the head of modernism. And therefore it is kept as an ideology and not as a scientific theory which has been proven. «

« نظريه ي (فرضيه ي) تكامل ستون خيمه مدرنيسم است و اگر اين ستون سقوط كند، كل خيمه بر سر مدرنيسم فرو خواهد ريخت. بنابراين به مانند يك ايدئولوژي با آن رفتار مي شود، نه يك تئوري علمي كه به اثبات رسيده است. »(46)

همچنين در بخش ديگري از مقاله ي خود، چنين آورده است:(46)

»There are different kinds of scientific theories. For example, you have string theory in physics and cosmology and you have quantum mechanics. Now if someone were to oppose them, no one would expel them from their university; no one would have his or her promotion denied because of his or her saying "I do not accept this theory." Evolution, on the contrary, is a totally different matter, because it is an ideology, it is not ordinary science; so if you are a professor of biology in a university, especially in the Anglo-Saxon world, less so in Italy, France, and Germany, and if you oppose the theory of evolution on purely scientific grounds, you are rejected and even ejected from your position, your colleagues think you are insane, you do not get promotions, and so on. «

« انواع مختلفي از نظريه هاي علمي وجود دارد. مثلاً مكانيك كوانتوم يا تئوري زنجيره در فيزيك و كيهان شناسي. اكنون اگر كساني با اين نظريه ها مخالفت ورزند، هيچ كس آنها را از دانشگاه اخراج نمي كند و هيچ كس به خاطر بر زبان راندن جمله « من اين نظريه را نمي پذيرم »، مانع ارتقاي شغلي آنها نمي شود. تئوري تكامل - برعكس همه نظريه ها - موضوعي كاملاً متفاوت است زيرا اين تئوري يك ايدئولوژي است و نه علم متعارف. بدين ترتيب اگر شما استاد زيست شناسي در يك دانشگاه به خصوص در دنياي آنگلوساكسون و كمتر در ايتاليا، آلمان و فرانسه باشيد و اگر طبق زمينه هاي كاملاً علمي با نظريه ي تكامل مخالفت مي ورزيد، فردي مطرود خواهيد بود و حتي موفقيت كاري خويش را نيز از دست خواهيد داد، همكارانتان شما را ابله مي پندارند، ارتقاي شغلي نمي يابيد و .... »(46)

اما علي رغم تمامي اين دسيسه هاي شيطاني مافياي به ظاهر علمي طرفدار « فرضيه ي تکامل »، ان شاء الله با تلاش دانشمندان حق طلب، به زودي بساط اين شعبده ي به ظاهر علمي، پرچيده خواهد شد.

البته ذکر اين نکته حائز اهميت است که دامنه ي ارايه مباحث انتقادي به « فرضيه ي تکامل » نبايد در مجامع آکادميک محدود بماند! چرا که به دليل رويکرد « ايدئولوژيک » طرفداران « فرضيه ي تکامل » و انتشار مقالات حامي « فرضيه ي تکامل » در سطح « رسانه هاي تصويري عمومي »، « مجلات عمومي »، « روزنامه ها » و ...، مباحث انتقادي نيز مي بايست در سطح عام منتشر گردد تا از جريان يک طرفه و يکجانبه ي اطلاعاتي ايجاد شده توسط « طرفداران فرضيه ي تکامل »، حلوگيري شود.

به عبارت ديگر، همان گونه که « تکامل شناسان »، مباحث مربوط به « فرضيه ي تکامل » را از کرسي هاي آکادميک و مجامع دانشگاهي، به سطح رسانه هاي عمومي منتقل مي نمايند، منتقدان اين « فرضيه » ي پراشکال نيز بايد مباحث علمي مطرح شده در نقد « فرضيه ي تکامل » را از دانشگاه ها به رسانه هاي عمومي منتقل نمايند تا از بمباران اطلاعاتي يکجانبه ي مغزهاي مخاطبان عام به وسيله ي « تکامل شناسان »، خودداري نمايند! اين راه طولاني و طاقت فرسا، قطعاً نياز به همراهي، همکاري و همفکري جوانان مومن و دانش پژوه ايران اسلامي دارد!

قطعاً در جهت نيل به اين مقصود، طرفداران فرضيه ي تکامل، با طرح شبهه، ايجاد شانتاژ و انتشار شعارهاي عوام فريبانه همچون « مطالب علمي را فقط در جوامع علمي بايد ارايه کرد! »، « افراد عادي، توانايي درک درست مباحث زيست شناسي و تکامل را ندارند! » و ... تلاش خواهند نمود تا مانع انتشار اين گونه نقد هاي علمي به « فرضيه ي تکامل » در نشريات، سايت ها و کتب عمومي شوند! حال آن که خودشان همواره چنين مباحثي را به راحتي در نشريات و رسانه هاي عمومي مطرح مي نمايند و هفته اي نيست که سپري گردد، اما سايت ها، رسانه ها، مجلات و ...، مطلب جديدي در راستاي حمايت از « فرضيه ي تکامل » منتشر ننمايند!

با توجه به مطالب گفته شده، دستيابي به اين اهداف، از يک سو همت مضاعف، جهاد علمي، تلاش و پشتکار دانش جويان و دانش پزوهان ايران اسلامي را مي طلبد و از سوي ديگر، مستلزم هوشياري و آمادگي ساير اقشار محترم کشورمان مي باشد تا ان شاء الله هر دو گروه، دست در دست هم بتوانند توطئه ها و دسيسه هاي مافياي به ظاهر علمي را خنثي نمايند.


مثالي براي خوش خيال ها!

يکي از مشکلاتي که پيش روي منتقدان علمي « فرضيه ي تکامل » قرار دارد، مسئله ي خوش باوري عجيب بسياري از عوام و خواص پيرامون مجامع علمي است! به نحوي که اين عزيزان، تصور مي نمايند که از دانشگاه ها، مجلات و منابع آکادميک، چيزي جز حقيقت و راستي صادر نمي گردد! متاسفانه چنين خوش باوري در بين مجامع علمي و دانشگاهي کشور عزيزمان ايران نيز به چشم مي خورد که ريشه ي آن نيز علاوه بر خوش بيني، عدم اعتماد به نفس در مقابل مجامع علمي خارج از کشور است!

البته مولف اين مقاله، به جزأت مي تواند بگويد که تعداد دانشمندان دانا، شريف، با وجدان و راستگو در مجامع آکادميک و علمي مغرب زمين کم نيست! اما متاسفانه به دليل تسلط شديد مافياي حامي تکامل در اين کشورها، بسياري از اين دانشمندان، محتاط هستند و در مقالات علمي خود، اگر مطالبي داشته باشند که حتي کوچکترين تناقضي با « فرضيه ي تکامل » داشته باشد، سهواً يا عمداً به صورت گذرا و خلاصه، از روي مطلب مذکور رد مي شوند! در بسياري از موارد نيز نتايج چنين مطالعاتي دچار خودسانسوري مي گردد تا مبادا مشکلاتي براي نويسندگان اين مقالات ايجاد نمايد!

به هر حال آن چه که در بسياري از مجامع آکادميک ملاحظه مي گردد، اين است که مافياي علمي حامی اين مجامع که تأمين کننده ي امکانات مادي، مالي، لجستيکي و رسانه اي چنين محفل هايي است، حاصل تلاش بسياري از دانشمندان را کاناليزه کرده و در جهت اهداف ايدئولوژيک، سياسي، ضد مذهبي و استکباري خود قرار داده اجازه ي شکستن چنين حلقه ي مافيايي را نيز به هيچ کس نمي دهد! اين مافيا به قدري قدرتمند مي باشد که حتي در « نامگذاري » کشفيات علمي نيز دخالت کرده و آن ها را مطابق اهداف شيطاني خود، مورد بهره برداري و استثمار قرار مي دهد!

مثال زير، گوشه اي از اين دسايس مافياي به ظاهر علمي را نشان مي دهد:

بسياري از مخاطبان محترم، احتمالاً با « کرم شب تاب : Firefly »(242) چه در طبيعت و چه در رسانه هاي گروهي و فيلم هاي مستند، برخورد داشته اند. تلالو و درخشش سبز مايل به زرد اين حشرات (که به غلط کرم شب تاب ناميده مي شوند!)، بسيار زيبا و چشم نواز است:(242)

Image
تصاوير مختلفي از انواع مختلف « کرم شب تاب : Firefly » و لاروهاي آن، که تلالو و درخشش سبز رنگ مايل به زرد در محيط هاي تاريک دارند.

البته فقط « کرم شب تاب : Firefly »(242) نيست که چنين تلالو و درخششي را در محيط هاي تاريک نشان مي دهد؛ بلکه موجوداتي مانند باکتري « آليويبريو فيشري : Aliivibrio fischeri »(243)، « حلزون آب شيرين : Latia neritoides »(244)، برخي « ميگو ها » و برخي « ماهي هاي آب هاي عميق » نيز تلالو و درخشش با رنگ هاي مختلف را بروز مي دهند که اين پديده « زيست تابي : Bioluminescence »(245) ناميده مي شود.

اما نکته ي جالبي در مورد مکانيسم شيميايي و بيولوژيک (زيست شناختي) اين تلالو و درخشندگي موجودات زنده ي فوق، وجود دارد؛ نکته ي مذکور اين است که خانواده ي ترکيبات شيميايي مسبب « زيست تابي : Bioluminescence »، « لوسيفرين : Luciferin » و پروتئين هاي آنزيمي موثر بر اين ترکيبات شيميايي، « لوسيفراز : Luciferase » ناميده شده اند!!!(246)

Image

تصاويري از چند ترکيب شيميايي فعال در « زيست تابي : Bioluminescence » که « لوسيفرين : Luciferin » ناميده مي شوند؛ « لوسيفرين » هاي فوق به ترتيب در « کرم شب تاب : Firefly » (شماره هاي 1 و 2)، « حلزون آب شيرين» (شماره ي 3)، و « ماهي هاي آب هاي عميق » و « ميگو ها » (شماره ي 4) يافت مي شوند.


Image

تصوير 2 پروتئين آنزيمي موثر در پديده ي « زيست تابي : Bioluminescence » که « لوسيفراز : Luciferase » ناميده مي شوند. سمت راست، آنزيم« لوسيفراز » موجود در « کرم شب تاب : Firefly » و سمت چپ، آنزيم« لوسيفراز » موجود در برخي « باکتري » ها را به نمايش گذاشته است.

اين نامگذاري در وهله ي اول ممکن است بسيار عادي به نظر برسد و بسياري از مخاطبان محترم، ممکن است مشکلي در اين نامگذاري احساس نکنند! اما توجه به کلمه ي « لوسيفر : Lucifer »، دسايس پشت پرده ي اين نامگذاري را مشخص مي نمايد!

« لوسيفر : Lucifer » در آيين مسيحيت، جهان غرب، مجامع مخفي و حتي در بين « شيطان پرستان »، نمادي از شيطان و شخصيت هاي شيطاني است!(247و248) گرچه قرائت هاي مختلف آيين مسيحيت در اين که « لوسيفر » خود شيطان است و يا از اعوان و انصار وي مي باشد، با يکديگر تفاوت دارند، اما در شيطاني بودن مفهوم « لوسيفر »، تفاوت زيادي با يکديگر ندارند!(247)

Image
« لوسيفر : Lucifer » در آيين مسيحيت و جهان غرب نمادي از شيطان و شخصيت هاي شيطاني است!

همچنين در کتاب مرجع « شيطان پرستان » با عنوان « انجيل شيطاني : The Satanic Bible »، از « لوسيفر : Lucifer » به عنوان يکي از چهار « وليعهد جهنم »، نام برده شده است و حتي يکي از بخش هاي عمده ي کتاب « انجيل شيطاني »، به نام « کتاب لوسيفر : Book of Lucifer »، نامگذاري شده است!:(248)

Image
در کتاب مرجع « شيطان پرستان » با عنوان « انجيل شيطاني : The Satanic Bible »، از « لوسيفر : Lucifer » به عنوان يکي از چهار « وليعهد جهنم »، نام برده شده است و حتي يکي از بخش هاي عمده ي کتاب « انجيل شيطاني »، به نام « کتاب لوسيفر : Book of Lucifer »، نامگذاري شده است!

البته اگر اين سوال از مافياي علمي حاضر در « زيست شناسي » پرسیده شود که آن ها به چه دليلي از عبارت شيطاني « لوسيفر : Lucifer » براي نامگذاري ترکيبات شيميايي و آنزيم هاي روشني بخش و تلالو ساز موجودات زنده بهره جسته و آن ها را« لوسيفرين : Luciferin »(246) و « لوسيفراز : Luciferase »(246) ناميده اند، ممکن است به آيات زير از انجيل، استناد کنند:(249)

Image
Isaiah 14:12-15 : "How art thou fallen from heaven, O Lucifer, son of the morning! How art thou cut down to the ground, which didst weaken the nations! For thou hast said in thine heart, I will ascend into heaven, I will exalt my throne above the stars of God: I will sit also upon the mount of the congregation, in the sides of the north: I will ascend above the heights of the clouds; I will be like the most High. Yet thou shalt be brought down to hell, to the sides of the pit."

کتاب اشعياء نبي 14:12- 15 : « اي‌ لوسيفر!‌ پسر صبح!‌ چگونه ‌ از آسمان‌ افتاده‌اي‌؟ اي‌ كه‌ امّت‌ها را ذليل‌ مي‌ساختي،‌ چه‌گونه ‌ به‌ زمين‌ افكنده‌ شده‌اي‌؟ و تو در دل‌ خود مي‌گفتي‌: « به‌ آسمان‌ صعود نموده‌، كرسي‌ خود را بالاي‌ ستارگان‌ خدا خواهم‌ افراشت‌، و بر كوه‌ اجتماع‌ در اطراف‌ شمال‌ جلوس‌ خواهم‌ نمود. بالاي‌ بلندي ‌هاي‌ ابرها صعود كرده‌، مثل‌ حضرت‌ اعلي‌ خواهم‌ شد. » لكن‌ به‌ جهنم،‌ به‌ اسفل‌هاي‌ حفره‌ فرود خواهي‌ شد. ».(249)

البته آيات فوق از انجيل مسيحيان و مطالب ذکر شده در کتاب مرجع شيطان پرستان يعني « انجيل شيطاني : The Satanic Bible »، باز هم مفهوم شيطاني عبارت « لوسيفر : Lucifer » را در زبان انگليسي نشان مي دهد، اما مافياي علمي حاضر در علوم زيستي، ممکن است به دليل ذکر عبارت « اي‌ لوسيفر!‌ پسر صبح!‌ : O Lucifer, son of the morning! »(249) در انجيل و اطلاق لفظ « پسر صبح: son of the morning »(249) به « لوسيفر : Lucifer »، بگويند که به همين دليل از اين نام در جهت نامگذاري ترکيبات شيميايي و آنزيم هاي روشني بخش و تلالو ساز موجودات زنده بهره جسته، و آن ها را « لوسيفرين : Luciferin »(246) و « لوسيفراز : Luciferase »(246) ناميده اند!!!

اما اين توجيهات، دردي از آن ها دوا نمي کند! چرا که حداقل 25 آيه در انجيل (اعم از عهد عتيق و عهد جديد) موجود هستند که به نور، روشنايي و تلالو خداوند اشاره کرده است. در زير، بخشي از آن ها را ملاحظه فرماييد: (250)

Image
حال بايد از مافياي قدرتمند حاضر در علوم زيستي پرسيد که با وجود اين همه آيات انجيل در رابطه با نور، روشنايي و تلالو پروردگار و عرش الهي(249)، به چه دليل آن ها نام شيطاني « لوسيفر : Lucifer » را براي نامگذاري ترکيبات شيميايي و آنزيم هاي فعال در پديده ي « زيست تابي : Bioluminescence »(245) (همانند « لوسيفرين : Luciferin »(246) و « لوسيفراز : Luciferase »(246))، انتخاب کرده اند؟! به ويژه با توجه به مفهوم مثبت نور و درخشش در همه ي زبان ها و فرهنگ ها، به چه دليل اين مفهوم را در نام گذاريشان، به شيطان (لوسيفر) پيوند زده اند؟! آيا نمي توانستند عبارات زيبايي همچون « آلمايتين : Almightin » و « آلمايتاز : Almightase » که از عبارت « ذات اقدس خداوند : Almighty » استخراج مي شود را براي عوامل موثر در درخشش موجودات زنده به کار ببرند؟ آيا نمي توانستند عباراتي همچون « آنجلين : Angelin » و « آنجلاز : Angelase » را که از عبارت « فرشته : Angel » مشتق مي شود، مورد استفاده قرار دهند؟!!!

آيا به راستي اين اصرار مافياي قدرتمند علوم زيستي بر استفاده از عبارات و مفاهيم شيطاني در نامگذاري مفاهيم مثبت، از حقد و کينه ي آنان به اديان الهي نشأت نمي گيرد؟ (به اولين مقاله از همين سلسله مقالات رجوع فرماييد.)(251)

با توجه به مطالب ذکر شده، می توان دریافت که مافیای قدرتمند « ملحد » و « ضد خدا »، در جای جای علوم مختلف و بالاخص علوم زیستی، ریشه دوانده است و تلاش می نماید تا با تحریفات گسترده ی واقعیات علمی و حتی نامگذاری جهت دار اختراعات و اکتشافات، اهداف پلید خود را به نتیجه برساند!

بسیار جالب است که این مشکل، همه ی ابعاد علم را در بر می گیرد و تنها مختص « فرضیه ی تکامل » نیست! بلکه حتی شاخه های مختلف علوم زیستی همچون « بیولوژی مولکولی »، « بیوشیمی »، « ژنتیک » و ... را نیز در برمی گیرد! (مسئله ی ذکر شده در مورد « لوسیفرین » و « لوسیفراز » در سطور فوق، یک مثال شاخص در این زمینه است!).

البته در حیطه ی مباحث مرتبط با « فرضیه ی تکامل »، دانشمندان « ملحد » طرفدار « فرضیه ی تکامل »، جسارت بیشتری از خود نشان داده و علناً شمشیر را از رو بسته اند! چاپ کتاب هایی همچون « توهم (هذیان) خدا : The God Delusion » و حمایت مالی، معنوی و تشکیلاتی از کمپین های « ضد خدا » و « ضد دین » همچون « کمپین اتوبوس های بی خدا : Atheist Bus Campaign » از سوی تکامل شناسان مشهوری همچون « ریچارد داوکینز : Richard Dawkins »(252)، نشان می دهد که برخلاف ژست علم گرایانه و عقل محورانه ی بسیاری از « تکامل شناسان »، نه تنها ادعاهای آن ها با کشفیات علوم جدید مطابقت چندانی ندارد (تمامی بخش های مربوط به سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل: منطقه ی ممنوعه! 4 و 5 را ملاحظه فرمایید!)، بلکه دامنه ی تحرکات شیطانی آن ها از مسئله ی « خداناباوری » به « خدا ستیزی » رسیده است! به عبارت دیگر، آن ها نه تنها مسئله ی « عدم اعتقاد به خدا را » فقط به خودشان محدود نمی کنند، بلکه علناً در جهت ترویج « خداگریزی » و « خداستیزی » در جوامع مشغولند و در این راه، از تمامی امکانات مالی، علمی و تشکیلاتی خود بهره می جویند!

Image
چاپ کتاب هایی همچون « توهم (هذیان) خدا : The God Delusion » و حمایت مالی، معنوی و تشکیلاتی از کمپین های « ضد خدا » و « ضد دین » همچون « کمپین اتوبوس های بی خدا : Atheist Bus Campaign » از سوی تکامل شناسان مشهوری همچون « ریچارد داوکینز : Richard Dawkins »، نشان می دهد که برخلاف ژست علم گرایانه و عقل محورانه ی بسیاری از « تکامل شناسان »، نه تنها ادعاهای آن ها با کشفیات علوم جدید مطابقت چندانی ندارد (تمامی بخش های مربوط به سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل: منطقه ی ممنوعه! 4 و 5 را ملاحظه فرمایید!)، بلکه دامنه ی تحرکات شیطانی آن ها از مسئله ی « خداناباوری » به « خدا ستیزی » رسیده است! به عبارت دیگر، آن ها نه تنها مسئله ی « عدم اعتقاد به خدا را » فقط به خودشان محدود نمی کنند، بلکه علناً در جهت ترویج « خداگریزی » و « خداستیزی » در جوامع مشغولند و در این راه، از تمامی امکانات مالی، علمی و تشکیلاتی خود بهره می جویند!

حال از دوستان خوش باوری که فریب مافیای علوم زیستی و بالاخص « تکامل شناسان » و طرفداران آن ها را می خورند و تصور می کنند که تحرکات تکامل شناسان تنها به مطالعات علمی و چاپ کتب و مقالات به ظاهر علمی محدود می شود، باید پرسید که چگونه این تحرکات « تکامل شناسان » را در ترویج « خداستیزی » (نه حتی « خدا گریزی! »)، توجیه می کنند؟!!! چرا این دوستان خوش باور، « منتقدان فرضیه ی تکامل » را به دخالت دادن مباحث اعتقادی و دینی در مباحثات متهم می نمایند، اما در مقابل تحرکات فراوان غیر علمی « خدا ستیزانه » و « دین ستیزانه » ی تکامل شناسان، زبان به اعتراض نمی گشایند؟!!! قطعاً چنین برخورد دوگانه ای، خلاف روح علم می باشد!!!

البته مثال های فوق، تنها موارد معدودی از دسایس بی شمار مافیای علمی بوده و اشاره به موارد ديگر، خارج از دستور کار اين سلسله مقالات مي باشد؛ اما اين مثال ها نشان مي دهد که خوش بيني افراطي نسبت به آن چه که جامعه ي علمي ناميده مي شود، دور از تدبير و دورانديشي است! اميد است که مخاطبان محترم به اين مسئله توجه داشته باشند!


دستورالعملي براي جلوگيري از فريب خوردگي!

تا اين بخش از سلسله مقالات، حدود 30 درصد از شواهد علمي موجود عليه « فرضيه ي تکامل » ارايه گرديده است و ان شاء الله در قسمت هاي آتي نيز بقيه ي شواهد علمي موجود عليه « فرضيه ي تکامل »، خدمت مخاطبان محترم عرضه خواهد شد.

اما با شواهد فعلي ارايه شده نيز، اطلاعات کافي جهت ممانعت از فريب خوردن از ادعاهاي آتي « تکامل شناسان » به خصوص در حوزه « فسيل شناسي » و « DNA باستاني : Ancient DNA »، در دست مي باشد! به عبارت ديگر، مخاطبان محترم، اگر از اين پس با ادعاهاي « تکامل شناسان » در موارد مرتبط با « فسيل شناسي » و « DNA باستاني : Ancient DNA » مواجه گردند، مي توانند با استفاده از دستورالعمل زير، از فريب خوردگي!!! خود توسط « تکامل شناسان » خودداري فرمايند:

الف) در برخورد با ادعاهاي « تکامل شناسان » پيرامون کشف « فسيل هاي جديد » يا « کشف مطالب جديد » از فسيل هاي کشف شده طي سال هاي قبل، مخاطبان محترم می توانند پرسش ها و سوالات زير را مطرح نمایند و پاسخ آن ها را از مقالات مذکور، طلب کنند:

1 - طول عمر منتسب به فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان »، بر اساس چه ابزارها و روش هايي اندازه گيري شده است؟

2 - در صورت استفاده از روش « زمان سنجي راديومتريک : Radiometric Dating »، « تکامل شناسان » چه راه حلي براي مقابله با اثرات « فشار محيطي »، « وضعيت شيميايي محيط »، « اثر شراره هاي خورشيدي »، « نوسانات فاصله ي زمين تا خورشيد » و ... بر سرعت « واپاشي هسته اي : Radioactive Decay » و نيز مسئله ي احتمال بروز ناخالصي « گزنوليت : Xenolith » در نمونه ي مورد مطالعه، انديشيده اند؟ (قطعاً جواب مناسبي براي اين سوال نخواهند داشت!)

3 - چه تعداد و چند نمونه از فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان » در طبيعت کشف شده است؟

4 - آيا فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان » کامل مي باشد، يا اين که تنها بخش هاي خاصي از بدن (شامل فک، استخوان ناقص لگن، تکه اي از استخوان جمجمه و ...) را کشف نموده اند؟

5 - در فسيل مورد ادعاي تکامل شناسان، چگونه احتمال وجود بيماري هاي مسبب تغييرات اسکلتي و استخواني (همچون « بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone »(26)، « آکندروپلازي : Achondroplasia »(19)، « آکرومگالي : Acromegaly »(25)، « کوتولگي : Dwarfism »(24))، و کمبود ويتامين D رد شده است؟

6 - در فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه تفاوت هاي بين جنس زن و مرد، مورد بررسي قرار گرفته است و چگونه جنسيت فسيل تعيين شده است؟

7 - در فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه تفاوت هاي سني (کودک، نوجوان، جوان، بالغ و پير) مورد بررسي قرار گرفته است؟

8 - در فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه احتمال « دورگه : Hybrid » بودن، رد شده است؟

9 - در فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه احتمال بروز بيماري هاي مسبب تغيير شکل جمجمه اي همچون « سر قايقي (اسکافو سفالي) : Scaphocephaly »(29) يا به عبارت ديگر « دوليکو سفالي : Dolichocephaly »(30)، « سر مورب (پلاژيو سفالي) : Plagiocephaly »(31)، « سر مثلثي (تريگونو سفالي) : Trigonocephaly »(32)، « سر پهن (براکي سفالي) : Brachycephaly »(33) و ... رد شده است؟

10 - در فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه تفاوت هاي بين نژادي (همچون اختلاف جثه، اختلافات اسکلتي، اختلافات ظاهري اندام ها و ...) مورد بررسي قرار گرفته است؟

11 - در فسيل هاي مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه مسئله ي « بافت هاي نرمي که در فسيل ها ممکن است ردي بر جاي نگذارند (مثل خرطوم و ...) »، مورد بررسي قرار گرفته و احتمال وجود اين گونه بافت هاي نرم در فسيل مربوطه، لحاظ شده است؟

12 - در فسيل هاي مورد ادعاي « تکامل شناسان »، به خصوص فسيل هاي مربوط به « انسان ساها : Hominids »، چگونه احتمال دستکاري هاي جمجمه اي توسط ابزار ها (همانند آنچه در اقوام سرخپوست، ماياها، اينکاها، « نئاندرتال هاي موسوم به Shanidar 1 و Shanidar 5 » و ... به وفور ملاحظه مي گردد)، مورد بررسي قرار گرفته و احتمال بروز اين مسئله، رد شده است؟

13 - آيا فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان »، نماينده ي مناسبي از فسيل هاي مورد مطالعه مي باشد؟ (جواب اين سوال، قطعاً خير مي باشد! چون 1 فسيل نمي تواند نماينده ي مناسبي از يک جمعيت باشد!)

14 - در فسيل هاي مورد ادعاي « تکامل شناسان » به خصوص فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids »، چگونه تغييرات فسيلي ناشي از عادات زندگي و حتي روش هاي خوابيدن! (مانند آن چه در مثال مربوط به افزايش بروز ناهنجاري پلاژيو سفالي بعد از به پشت خواباندن نوزادان ذکر شد!)، مورد بررسي قرار گرفته است؟

مقالات و فيلم هاي به اصطلاح مستند تکامل شناسان، قطعاً در پاسخ به انبوه سوال هاي فوق، پاسخ مناسبي نخواهند داشت!

ب) در برخورد با ادعاهاي « تکامل شناسان » پيرامون مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » بر روي فسيل هاي کشف شده، مخاطبان محترم می توانند پرسش ها و سوالات زير را مطرح نمايند و پاسخ آن ها را از مقالات مذکور، طلب کنند:

1 - مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، بر اساس کدام نوع DNA (DNA ميتوکندريال (mtDNA) يا DNA هسته اي) انجام شده است؟

2 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چه تمهيداتي براي مقابله با مشکل تغييرات پس از مرگ DNA انديشيده شده است؟

3 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چه تمهيداتي براي مقابله با مشکل « آلودگي : Contamination » نمونه ي DNA حاصل از فسيل، با DNA هاي موجود در محيط (اعم از DNA پوست پژوهشگران، DNA باکتري هاي محيطي، DNA باقيمانده از مطالعات قبلي در محيط آزمايشگاه و ...) انديشيده شده است؟

4 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، از چه روشي استفاده شود؟ با توجه به نبود روش استاندارد و جهانشمول، چه تمهيداتي جهت بهتر انجام شدن اين مطالعات، انديشيده شده است؟

5 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چه تمهيداتي براي مشخص کردن ويروس هاي احتمالي که ژنوم و DNA خود را در لا به لاي DNA موجود زنده وارد مي نمايند، انديشيده شده است؟ (قطعاً جواب مناسبي براي اين سوال نخواهند داشت! چرا که هنوز بسياري از ويروس هاي موجود در طبيعت، کشف نشده اند!)

6 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، DNA چند فسيل مورد بررسي قرار گرفته است؟

7 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چه ميزان از DNA سلولي موجود در فسيل ها، مورد بررسي قرار گرفته است؟ آيا در فسیل های منتسب به « انسان ساها : Hominids »، تمامي قطعات DNA هسته اي (بيش از 7 ميليارد جفت باز (نوکلئوتيد)) و DNA ميتوکندريال (mtDNA) (حدود 16400 جفت باز (نوکلئوتيد)) تحت مطالعه قرار گرفته است، يا تنها بخش هايي از اين 7 ميليارد جفت باز (نوکلئوتيد) تحت بررسي قرار گرفته است؟ (قطعاً در بيش از % 99 مطالعات مورد ادعاي تکامل شناسان، فقط بخشي از DNA مورد مطالعه قرار گرفته است!)

8 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه احتمال وجود بيماري هاي شناخته شده يا ناشناخته ي « کروموزومي » و « ژنتيکي » در DNA فسيل مورد مطالعه رد شده است؟ (به خصوص در مورد بيماري هاي ناشناخته، قطعاً جواب مناسبي براي اين سوال، نخواهند داشت!)

9 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه مسئله ي تفاوت هاي موجود بين DNA افراد مختلف يک گونه از نژاد هاي گوناگون، مورد بررسي قرار گرفته است؟ آيا احتمال بروز اين گونه تفاوت ها در DNA مورد مطالعه، مورد توجه محققان بوده است؟

10 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، آيا DNA فسيل مذکور، نماينده ي مناسبي براي « گونه » ي مورد ادعاي تکامل شناسان مي باشد؟ آيا صرفاً با مطالعه ي DNA مربوط به فقط 1، 2، 10 يا حتي 100 فسيل، مي توان ادعا کرد که DNA هاي مذکور، نماينده ي DNA مربوط به جمعيت چند صد هزار نفري، چند ميليوني و چند ميلياردي مد نظر مي باشد؟ (جواب اين سوال قطعاً خير مي باشد!)

11 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، هنگامي که « تکامل شناسان » ادعا مي کنند که « در مقايسه ي DNA فسيل مکشوفه با DNA انسان هاي امروزي، شباهت ها و تفاوت هايي يافت شده است »، چنين ادعايي چقدر صحت دارد؟ با توجه به نبود « DNA مرجع » و « DNA نماينده » براي انسان هاي کنوني، تکامل شناسان DNA فسيل مذکور را با چه DNA يي مقايسه نموده اند؟ آيا DNA انسان امروزي که با DNA فسيل مقايسه شده است، نماينده ي مناسبي از DNA بيش از 7 ميليارد انسان امروزي موجود بر روي کره ي زمين مي باشد؟ (جواب اين سوال قطعاً خير مي باشد!)

12 - در صورت استفاده ي تکامل شناسان از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » بر روي فسيل مورد نظر، آن ها چه مفروضاتي را در نظر گرفته اند؟

13 - با توجه به باطل شدن مفروضات قبلي در مورد سرعت جهش در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، چرا « تکامل شناسان » هنوز از مفروضات غلط قبلي در مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » استفاده مي نمايند؟

14 - با توجه به باطل شدن مفروضات قبلي در مورد « DNA ميتوکندريال (mtDNA) و کشف پديده ي هتروپلاسمي در آن ها که از بافتي به بافت ديگر يا سني به سن ديگر نيز تغيير مي کند، چرا « تکامل شناسان » هنوز از مفروضات غلط قبلي در مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » استفاده مي نمايند؟

15 - با توجه به باطل شدن مفروضات قبلي در مورد « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » و کشف پديده ي توارث پدري در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، چرا « تکامل شناسان » هنوز از مفروضات غلط قبلي در مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » استفاده مي نمايند؟

16 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، آيا فقط يک ژن و يک قطعه از DNA بررسي شده است، يا چند ژن و چند قطعه از DNA مورد بررسي قرار گرفته است؟ در صورت بررسي چند ژن، آيا همه ي آن ها نتايج مشابهي به دست داده اند، يا اين که نتايج آن ها با هم تناقض داشته است؟ در مطالعات انجام شده بر روي چند ژن، آيا « تکامل شناسان » حقيقتاً و با صداقت، بخشي از نتايجي را که با بقيه ي بخش هاي مطالعات آن ها، تناقض و ناهمخواني داشته، منتشر نموده اند؟

17 - در صورت ادعاي بروز آميزش بارور بين چند گروه از « انسان ساها : Hominids » ي ماقبل تاريخ با يکديگر و با انسان هاي به اصطلاح مدرن در مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA »، « تکامل شناسان » چه توجيهي براي اين مسئله دارند؟ اگر مسئله ي « آميزش : Interbreeding » باور گروه هاي مختلف « انسان ساها : Hominids » (همچون نئاندرتال ها، هوموارکتوس ها، هوموهايدلبرگنسيس ها، دنيسووان ها و ...) با يکديگر و با انسان هاي به اصطلاح مدرن و انتقال ژن آن ها به انسان هاي امروزي را بپذيريم، آيا نمي توان نتيجه گرفت که انسان هاي به اصطلاح مدرن، نئاندرتال ها، هوموارکتوس ها، هوموهايدلبرگنسيس ها، دنيسووان ها و ... همگي متعلق به يک گونه يعني « انسان » هستند و از « گونه هاي مجزا » نمي باشند؟ (قطعاً جواب مناسبي براي اين سوال نخواهند داشت!)

18 - حتي اگر « تکامل شناسان » بخواهند مسئله ي آميزش بارور (Interbreeding) گروه هاي مختلف « انسان ساها : Hominids » (همچون نئاندرتال ها، هوموارکتوس ها، هوموهايدلبرگنسيس ها، دنيسووان ها و ...) با يکديگر و با انسان هاي به اصطلاح مدرن و انتقال ژن آن ها به انسان هاي امروزي را توجيه نمايند و بگويند که فعلاً تعريف مشخصي براي « گونه » از نظر علمي وجود ندارد!!!، آيا اين توجيه آن ها خطر بزرگي براي خود آن ها محسوب نمي شود؟ آيا چنين توجيهي موجب نحواهد شد تا اين شبهه مطرح گردد که با توجه به اين که هنوز تعريف دقيق « گونه » مشخص نشده است، آن ها چه گونه دم از فرضيه ي تکاملي مي زنند که يکي از مفاهيم اصلي آن، « تغيير گونه ها » و « تکامل گونه ها » مي باشد؟ (قطعاً جواب مناسبي براي اين سوال نخواهند داشت!)

19 - هنگامی تکامل شناسان برای فرار از انتقادات منتقدان به توجیهاتی همچون « تفاوت سرعت روند تکاملی » در « موجودات زنده » ی مختلف متوسل می شوند، آیا این توجیهات بیش از هر چیز، علیه خودشان عمل نخواهد کرد؟!!! آیا این توجیهات مضحک آن ها، زمینه ی زیر سوال بردن درخت های « فیلوژنتیک » مورد استناد آن ها را فراهم نخواهد نمود؟!!!

مقالات و فيلم هاي به اصطلاح مستند تکامل شناسان، قطعاً در پاسخ به انبوه سوال هاي فوق، پاسخ مناسبي نخواهند داشت!

بدين ترتيب، با رعايت دستورالعمل فوق، حتي با علم به اين که تا مقاله ي حاضر، فقط % 30 شواهد علمي عليه « فرضيه ي تکامل » ارايه شده است!، باز هم مي توان در مقابل ادعاهاي « تکامل شناسان »، شبهات و سوالات متعددي مطرح کرد و از فريب خوردن توسط آنان و تبعيت بي چون و چرا از پروپاگاندايي که آن ها ايجاد مي نمايند، خودداري نمود!


جمع بندي کلي مبحث فسيل شناسي و سخن پاياني

همان گونه که در مقالات « فرضيه ي تکامل: منطقه ي ممنوعه! - 4 »(2) و « فرضيه ي تکامل: منطقه ي ممنوعه! - 5 » ملاحظه فرموديد، « فسيل ها » آيينه ي مناسبي از موجودات زنده ي ماقبل تاريخ نيستند! و ادعاهايي که تکامل شناسان پيرامون « فسيل ها » مطرح مي نمايند، ادعاهاي گزافي بيش نيست!

به عبارت ديگر، هنگامي که « تکامل شناسان » با اعتماد به نفس و قطعيت فراوان از کشف فسيل ها و حتي آناليز DNA برخي از آن ها بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، سخن مي گويند، ممکن است ادعاهاي آنان اغوا کننده باشد؛ اما هنگامي که در بوته ي نقد علمي قرار مي گيرند، جزء به جزء اين ادعاها با ابهامات، ايرادات، و اشکالات جدي مواجه مي گردد! به نحوي که اين ابهامات، از مسئله ي طول عمر فسيل ها و ايرادات روش« زمان سنجي راديومتريک : Radiometric Dating »(2) شروع شده و با ابهامات پيش روي ماهيت واقعي فسيل ها (اعم از بيمار يا سالم بودن، جنسيت فسيل، و ...) ادامه يافته و با ايرادات و ضعف هاي متعدد در مطالعه ي DNA فسيل ها بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » خاتمه مي يابد!

در طي قسمت هاي 4 و 5 اين سلسله مقالات، مفصلاً پيرامون ضعف ها، اشکالات، ايرادات و ابهامات موجود در مطالعات فسيلي بحث شد و مستندات علمي متعدد در اين خصوص ارايه گرديد که بيش از % 95 آن ها مربوط به مقالات منتشر شده طي سال هاي 2000 ميلادي تا ژانويه ي 2014 ميلادي و منتشر شده در مقالات مشهور علمي بوده است!

مطابق مطالب مطرح شده در اين بخش از سلسله مقالات، مشخص مي گردد که برخلاف ادعاي تکامل شناسان، فسيل ها از دقت کافي براي مطالعه پيرامون موجودات زنده ي ماقبل تاريخ برخوردار نيستند!

به عبارت ديگر، فسيل ها آيينه ي مناسبي از وضعيت حيات در قرون و اعصار گذشته نيستند و آن چه که تکامل شناسان در اين رابطه، ادعا مي کنند، ادعاي گزافي بيش نيست! چرا که علاوه بر فريبکاري هاي و خباثت هاي عمدي آن ها در ارايه ي گزينشي مطالب علمي، بسياري از اطلاعاتي که آن ها ادعاهاي خود را بر پايه ي آن ها مطرح مي نمودند، امروزه فاقد اعتبار بوده، و ضعف ها، ايرادات و سهل انگاري هاي موجود در اين مفروضات قديمي، کاملاً به اثبات رسيده است! (البته تکامل شناسان اين کشفيات جديد را نيز عمدتاً سانسور مي کنند!)

در هر حال، ممکن است اين نکته در اين قسمت مطرح شود که اصولاً تغيير در اطلاعات، داده ها و تحليل ها، بخشي از ذات علم است و قطعاً با پيشرفت هاي علمي، بخشي از اطلاعات علمي قبلي، مورد بازبيني، تغيير، حذف و تعديل قرار می گيرد!

اين نکته، مسئله ي مهمي است که خود ما نيز بر آن صحه مي گذاريم و به آن معتقديم! اما به همين دليل معتقديم که طرفداران « فرضيه ي تکامل »، نبايد بر صحت ادعاي خويش، اصرار داشته باشند و ادعاي گزاف اثبات شده و قطعی بودن « فرضيه ي تکامل »، و استفاده از عبارت جعلي « نظريه ي تکامل » را داشته باشند!!! زيرا همان گونه که در قسمت 3 اين سلسله مقالات با استفاده از مستندات علمي عنوان کرديم، « فرضيه ي تکامل » به هيچ عنوان لياقت اطلاق عبارت « نظريه : Theory » يا « واقعيت : Fact » را ندارد!(138)

متاسفانه تکامل شناسان بر خلاف ظاهر روشنفکرانه و ادعاهای به ظاهر علمی که دارند، از درک پیچیدگی ها و عظمت علم، عاجزند و ادعاهای خود را بر مفروضاتی کاملاً ضعیف، ساده انگارانه و کودکانه بنا نهاده اند! حال آن که پیچیدگی ها و عظمت علم، بسیار بیشتر از آن چیزی است که آن ها تصور می نمایند و افق علم، از تصورات آن ها، بسیار گسترده تر می باشد، و روز به روز نیز بر این گستردگی افزوده می شود! آن ها هنوز تمامی موجودات زنده ی عالم را کشف نکرده اند! هنوز تمامی مولکول ها و پروتئین های موجود بر روی سطح گلبول های سفید خون را نشناخته اند! هنوز بسیاری از ارتباطات چند جانبه ی موجودات زنده را کشف نکرده اند! هنوز ...! اما علی رغم تمامی این مجهولات و نادانی های « تکامل شناسان » در حوزه های مذکور، آن ها ادعا می نمایند که « فرضیه ی تکامل »، اثبات شده و قطعی می باشد!!! به راستی فرضیه ای که هنوز اجزای آن عمدتاً مجهول و ناشناخته مانده است، چگونه می تواند صحت و دقت کافی داشته باشد؟!!!

البته تکامل شناسان از حربه های گوناگونی برای پوشاندن ضعف های علمی خود استفاده می کنند که یکی از آن ها، شلوغ کاری و پیچیده نمایی در ارایه ی مطالب علمی است! به نحوی که تلاش می نمایند تا ضعف های علمی خود را به وسیله ی اصطلاحات دهان پرکن، روش های پیچیده همچون روش های مبتنی بر ژنتیک، پروتئومیک و ...، و نیز ارایه ی همزمان انبوهی از اطلاعات به مخاطبان، پنهان نمایند! اما هنگامی که پله پله، مرحله به مرحله و گام به گام، ادعاهای آنان به وسیله ی روش های علمی بررسی می گردد، مشخص می گردد که در پس همه ی شلوغ کاری ها و پیچیده نمایی ها، انبوهی از اطلاعات غلط، مفروضات ساده انگارانه و روش های ناصحیح وجود دارد!!! به عبارت دیگر، « تکامل شناسان » همچون شاگرد ضعیفی می مانند که درس ریاضی را بلد نیست و راه حل سوالات جلسه ی امتحان ریاضی را نمی داند، اما با ذکر چند فرمول پیشرفته از مباحثی همچون انتگرال، مشتق، حد، مثلثات و ... تلاش می کند تا ذهن معلم ریاضی خود را از ناتوانی در پاسخ به سوالات منحرف نموده و معلم خود را مجاب به دادن نمره ی قبولی به خود نماید!!! حال آن که این شاگرد ضعیف و بی سواد، حتی نمی داند که چه اطلاعات و چه مفروضاتی را در کدام فرمول قرار دهد که به جواب درست رهنمون شود!!! آری! « تکامل شناسان » نیز همچون شاگردی ضعیف، تنها با شلوغ کاری و پیچیده نمایی، تلاش می کنند تا با ایجاد سردرگمی در مخاطبانشان، آن ها را مجاب به پذیرفتن ادعاهایشان کنند! حال آن که بسیاری از مفروضات پایه و اطلاعات بنیادین آن ها، در مرداب جهل، نادانی و ساده انگاری، غوطه ور است!

تناقضات، ایرادات و اشکالات موجود در ادعاهای « تکامل شناسان »، به قدری فراوان و در دسترس می باشد که کار منتقدان را بسیار سهل و آسوده می نماید! به نحوی که ما در این سلسله مقالات، تنها بر اساس تناقضات و ایرادات موجود در مقالات « تکامل شناسان »، انتقادات خود را بیان نموده ایم و تمامی مستندات خود را نیز از دل مقالات منتسب به « تکامل شناسان » استخراج نموده ایم! در واقع، ایرادات و تناقضات موجود در مقالات به ظاهر پیشرفته ی « تکامل شناسان »، به قدری زیاد و سهل الوصول است که تمامی منابع و مأخذ علمی مقاله ی کنونی ما، از مقالات و کتب « تکامل شناسان » استخراج شده است تا از یک سو تناقضات این مقالات و یافته هایشان را با یکدیگر، به مخاطبان محترم متذکر گردیم، و از سوی دیگر نیز مانع ایرادات بنی اسرائیلی طرفداران فرضیه ی تکامل شویم! بالطبع با این ترفند، طرفداران و عاشقان « فرضیه ی تکامل » نمی توانند ما را به استناد به مقالات دانشمندان « خلقت گرا » متهم نمایند! چرا که تمامی منابع مقاله ی کنونی ما را، مقالات دانشمندان « تکامل شناس » و « تکامل گرا » تشکیل می دهد و انتقادات مطرح شده از سوی ما نیز دقیقاً بر اساس تناقضات و ایرادات چنین مقالاتی عنوان شده است!

اما نکته ی مهم دیگری که مخاطبان محترم باید به آن توجه داشته باشند، این است که بسیاری از طرفداران « فرضیه ی تکامل » حتی برخی از طرفداران این فرضیه در کشورمان (نه همه ی آن ها)، دنیا و آخرت خود را بر اساس آموخته های خود از « داروینیسم » و « فرضیه ی تکامل » بنا کرده اند و با دیدگاه ماتریالیستی و ماده گرایانه ی مبتنی بر قبول « فرضیه ی تکامل »، سال های سال به زندگی پرداخته اند؛ قطعاً برای چنین افرادی، مسئله ی قبول یا رد « فرضیه ی تکامل »، مسئله ی مرگ و زندگی است و دیدگاه مذهبی این افراد نیز با این فرضیه پیوند خورده است! بنابراین آن ها تمامی تلاش خود را خواهند نمود تا از باورهای ذهنی قبلی خود با چنگ و دندان دفاع نمایند! این افراد ممکن است در ظاهر ادعا کنند که بحث آن ها در دفاع از « فرضیه ی تکامل »، یک بحث علمی و مبتنی بر دانش است، اما در عمل و به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه، تلاش ها و دست و پا زدن هایشان، تنها برای حفاظت از باورهایی است که سال ها با آن ها زیسته اند!

افرادی که سال ها است با تکیه بر « فرضیه ی تکامل »، از خداوند متعال دست کشیده و زندگی بدون خدا و فارغ از قید و بند اخلاقی را تجربه کرده اند، حال بعد از 30 یا 40 سال، به راحتی نمی توانند غلط بودن باورهای قبلی خود را بپذیرند! چرا که پذیرفتن غلط بودن باورهای قبلیشان، به معنای پذیرفتن 30 سال زندگی لاقید و بی بند و بار می باشد! بالطبع برای چنین افرادی، دفاع از « فرضیه ی تکامل » به هر قیمتی، آسان تر از پذیرفتن غلط بودن « فرضیه ی تکامل » و جبران تمام اشتباهات سال های سپری شده از زندگیشان می باشد! (البته افرادی که « فرضیه ی تکامل »، باورهای مذهبی و اخلاقی قبلیشان را تحت تأثیر قرار نداده و نابود نکرده است، راحت تر می توانند در مورد صحیح یا غلط بودن « فرضیه ی تکامل »، تصمیم بگیرند!)

در پایان به این نکته اشاره می نماییم که در مقاله ي حاضر، تنها به صورت اختصاصي به مباحث مرتبط با فسيل شناسي و متعلقات آن (از جمله بررسي DNA فسيل ها) پرداخته شد! اما ايرادات و ابهامات پيش روي « فرضيه ي تکامل » اتمام نيافته است و ان شاء الله در طي مقالات آتي، ابهامات مربوط به « آناليز هاي ژنتيکي »، « درخت هاي فيلوژنتيک »، « آناتومي مقايسه اي »، مسئله ي موسوم به « انتخاب طبيعي » و ... به تفصيل و با استفاده از اسناد و مدارک، مورد بررسي قرار خواهد گرفت. فلذا از همه ي مخاطبان محترم درخواست مي گردد تا ضمن ارايه ي پيشنهادات و انتقادات در قالب علمي، از تعجيل در مباحثه پيرامون مطالبي که در مقالات آتي مطرح خواهند گرديد، فعلاً خودداري فرمايند و اجازه دهند تا این مطالب، در جای خود، مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

به لطف باري تعالي، با آغاز قرن 21 و پيشرفت هاي خيره کننده ي علمي، روز به روز بر تعداد شواهدي که ادعاهاي تکامل شناسان را به چالش مي کشد، افزوده شده است و فريبکاري ها و خودسانسوري هاي مافياي به اصطلاح علمي نيز نمي تواند، مانع از دستيابي به اين اطلاعات گردد.

ان شاء الله با ياري خداوند متعال و تلاش دانش پژوهان و دانشمندان ايران اسلامي، مطالعات بيشتر در حيطه ي « فرضيه ي تکامل »، روز به روز توسعه ي بيشتري خواهد يافت و مافياي حامی « فرضيه ي تکامل »، مجبور به عقب نشيني خواهد گشت.


به اميد روزي که معصوميت علم، از تجاوز و دستبرد نامحرمان، دور بماند.
اسفند 1391 الی اسفند 1392

نویسنده سری مقالات فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه: آقای مهدی فراهانی
وبسایت وعده صادق

پايان مباحث مربوط به فسيل شناسي (اتمام مقاله ي « فرضيه ي تکامل: منطقه ي ممنوعه! - 5 »)


منابع و مآخذ


240 -
Johan Bollen, Marko A. Rodriguez, and Herbert Van de Sompel. Journal status. Scientometrics, 69(3), December 2006 (DOI: 10.1007/s11192-006-0176-z).

241 - کتاب انگل شناسی پزشکی، تألیف نوا فرانکلین و هارولد براون، ترجمه ی دکتر عمید اطهری، ناشر: نشر آییژ، چاپ ششم، 1382، صفحه ی 108.

242 -
http://www.answers.com/topic/firefly-1
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Firefly

243 -
http://www.answers.com/topic/aliivibrio-fischeri
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Aliivibrio_fischeri

244 -
http://www.answers.com/topic/latia-neritoides
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Latia_neritoides

245 -
http://www.answers.com/topic/bioluminescence
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Bioluminescence

246 -
Marques S.M., Esteves da Silva J.C. Firefly bioluminescence: a mechanistic approach of luciferase catalyzed reactions. IUBMB Life 2009; 61(1): 6–17.
و
Keyaerts M, Remory I, Caveliers V, Breckpot K, Bos TJ, et al. (2012) Inhibition of Firefly Luciferase by General Anesthetics: Effect on In Vitro and In Vivo Bioluminescence Imaging. PLoS ONE 7(1): e30061. doi:10.1371/journal.pone.0030061
و
T. O. Baldwin (1996) Firefly luciferase: the structure is known, but the mystery remains. Structure 4, 223-228.
و
http://www.answers.com/topic/luciferase
و
http://www.answers.com/topic/luciferin
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Luciferase
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Luciferin

247 -
http://www.markbeast.com/satan/lucifer-satan-devil.htm
و
http://www.answers.com/topic/lucifer

248 -
The Satanic Bible (E-Book), Anton LaVey; Avon Publishers; (1969), (Chapter: The Book of Lucifer).

249 - انجیل، عهد عتیق، کتاب اشعیاء نبی، فصل 14، آیه ی 12 (نسخه ی اصلی انجیل پادشاه جیمز).
و
http://biblehub.com/kjv/isaiah/14.htm
و
http://www.biblebell.org/angels/satan2.html

250 -
http://voices.yahoo.com/25-bible-verses ... tml?cat=34

251 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/vijhe-1 ... 16106.html

252 –
http://www.answers.com/topic/richard-da ... ethologist
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Richard_Dawkins
و
http://www.answers.com/topic/atheist-bus-campaign
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Atheist_Bus_Campaign
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

سؤالات و نظرات كاربران همراه باسخ نويسنده مقاله

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 11:16 pm

سؤالات و نظرات كاربران همراه باسخ نويسنده مقاله فرضیه تکامل؛ منطقه ممنوعه:

ارش 1393-01-30 11:30
با سلام و عرض خسته نباشید
خاستم بپرسم این امکان وجود دارد که دانشمدان
دیگری هم که به فرضیه تکامل نقد علمی وارد
می کنند را هم چند نمونه همراه اثارشان معرفی نمایید
و کلا وبسایت های معتبر منتقد فرضیه فوق
با تشکر

--------------------

دوست بزرگوار

با سلام و احترام

متاسفانه تعداد وبسایت های فعال در نقد « فرضیه ی تکامل »، چندان زیاد نیستند!

البته بسیاری از مولفین حوزه های علوم پزشکی و زیستی، دیدگاه های منتقدانه و یا مستقل در این زمینه دارند، اما بسیاری از آن ها چندان این مسئله را بروز نمی دهند و باید رد این مسئله را در لا به لای نوشته هایشان یافت! (مانند آن چه که در بخش 11 این سلسله مقاله خواهید دید و سرآغاز مطالعات مستقل بنده در بیش از یک دهه قبل و در سال های اولیه ی دوره ی طب بود!)

البته افرادی از حوزه های مختلف همچون پروفسور دمبسکی و ... هستند که منتقد وجوه مختلفی از این فرضیه هستند که نام برخی از این افراد را می توانید در مستند « Expelled » بیابید و به وبسایت هایشان مراجعه فرمایید.

همچنین وبسایت ها و ژورنال های وابسته به برخی موسسات خلقت گرا وجود دارند که در آن ها متخصصان رشته های مختلف علوم زیستی همچون Phd بیولوژی مولکولی، ژنتیک، زمین شناسی و ... مقالاتی می نگرند که بعضاً اوریجینال می باشند.

آدرس برخی از آن ها را در زیر ملاحظه می فرمایید:

http://www.icr.org/research/

http://creation.com/journal-of-creation

http://www.creationresearch.org/crsq.html

http://nwcreation.net/journalcreation.html

http://store.nwcreation.net/joofcr.html

http://store.nwcreation.net/crma.html

البته این مقالات در برخی موارد بسیار خوب تالیف شده اند، اما از دو جهت مشکلاتی نیز وجود دارد:

الف) بسیاری از دانشمندان این موسسات، طرفدار فرضیه ی « خلقت گرایی زمین جوان : Young Earth Creationism » بر اساس دیدگاه انجیل تحریف شده می باشند که چنین نظری لزوماً مطابق دیدگاه قرآن کریم در باب خلقت نیست و بعضاً با برخی کشفیات مسلم علمی مغایر است. (البته ما در آینده در خصوص نظر خود که با آیات و روایات اسلامی از یک سو و با کشفیات نوین علمی انطباق مناسبی دارد، سخن خواهیم گفت.)

ب) به دلیل استناد بیشتر این دانشمندان به مجلات و مقالات خودشان، همواره شبهه ی یکجانبه نگری و عدم استفاده از منابع و نشریات علمی معتبر، در مقابل چنین دانشمندانی وجود دارد.

به دلیل همین اشکالات و سایر خلاء ها و کمبودها، بر آن شدیم تا به صورت جدی و علمی، به نقد مرحله به مرحله ی « فرضیه ی تکامل » بپردازیم و به منظور پرهیز از ایرادات بنی اسرائیلی طرفداران فرضیه ی تکامل، تمامی منابع اصلی خود را از بین مجلات مشهور علمی همچون Nature، Science، PNAS، PlosOne و ... که مورد استفاده ی خود تکامل شناسان است برگزیدیم تا با استفاده از تناقضات، آشفتگی ها و ایرادات مقالات خود تکامل شناسان، این سلسله مقالات را سازمان دهیم که البته به منظور فهم بهتر مخاطب از زبان ساده و عامه پسند در کنار منابع مستند و درجه ی 1 علمی بهره برداری شده است.

ان شاء الله در این سلسله مقالات مطالبی خواهید یافت که برای اولین بار در دنیا ارایه خواهد گردید و تا به حال از سوی هیچ گروه منتقدی، به آن ها اشاره نشده است!

موفق باشید
Sent at 1:12 AM on Sunday
آقا: ارش 1393-02-16 20:13
سلام علیکم وقت بخیر
ایا این ادعا مطرح هست که پخته خواری باعث
تکامل مغز انسان امروزی از ناندرتال ها شده؟
امکانش هست اطلاعتی در این زمینه بدهید؟
باتشکر

-----------------------------

دوست عزیز جناب آرش

با سلام

همانگونه که فرمودید، مطلب مذکور در حد ادعا است و ما evidence کافی در این مورد نداریم.

ضمن این که مسئله ی استفاده از آتش، امروزه حتی به « هوموارکتوس ها » نیز منتسب شده است! (در بخش های قبلی این مقاله نیز شواهد مربوط به استفاده ی هوموارکتوس ها و نئاندرتال ها از آتش، اشاره شد.)

ضمناً توجه بفرمایید که خود تکامل شناسان نیز به دلایل مختلف از جمله حجم جمجمه ها قایل به توالی خطی و تکامل مستقیم انسان مدرن از نئاندرتال ها نیستند و نئاندرتال ها را شاخه ای جدا از انسان های مدرن می پندارند! بنابراین ادعای تکامل مغز انسان از نئاندرتال ها به انسان امروزی، حتی با ادعاهای امروزی تکامل شناسان در جدا دانستن شاخه های نئاندرتال ها از انسان های امروزی نیز انطباق ندارد!

موفق باشید
نقل قول کردن
-7 bigane 1393-02-08 15:59
من دیدگاه کلی شما رو نخاستم و فقط نظرتون رو پیرامون "نئاندرتال ها " خواستم . و بر پایه ی کدوم آزمایش ؟؟ تیم همکار در کدوم دانشگاه ؟

-------------------------------

با سلام

خوشبختانه حدس بنده از ابتدا در مورد سوال شما درست بود! و در پاسخ قبلی پاراگرافی را درج کرده بودم که به دلیل این که قصاص قبل از جنایت انجام نداده باشم، آن را حذف نمودم، اما با توجه به رویه ی شما در طرح این دو سوال، مجبورم مجدداً پاراگراف های حذف شده را در این جا ذکر کنم! گرچه در انتهای نظر قبلی نیز تلویحاً اشاره کردم که امیدی به تغییر نظر برخی از دوستان ندارم!

به هر حال دوست بزرگوار! یا شما صحبت های انجام شده تا به حال را متوجه نشده اید (که بعید می دانم!) یا این که با طرح این دو سوال تلاش می کنید تا برای فرار از نتایج فاجعه باز کشفیات اخیر برای شما و دوستان تکامل شناس حضرتعالی، توپ را به زمین ما بیندازید!

دوست عزیز! دانشگاه موزد اشاره ی بنده، دو دانشگاه تیپ 1 علوم پزشکی کشورمان است که بنده و همکارانمان از رشته های مختلف علوم بالینی (طب داخلی، نورولوژی، و ...)، علوم پایه همچون (ژنتیک)، Phd آمار و احتمالات، و رشته هایی همچون بیوتکنولوژی پزشکی در سطح هیِأت علمی و نیز تعدادی از دانشجویان استعدادهای درخشان مشغول به فعالیت هستیم! البته نام بردن از دانشگاه های نامبرده از نظر بنده مانعی ندارد، اما همکاران به دلیل نگرانی از مافیای تکاملی موجود در ایران که فشار مضاعف به هیأت علمی می آورند، این دوستان فعلاً تمایل به ذکر نام و نشانشان ندارند! (همان شخصیت های به ظاهر دوست داشتنی که در ظاهر روشنفکر به نظر می رسند!)

اما در مورد مطالعه ی فسیل نئاندرتال! سخن شما کاملاً با منظور خاصی بیان شده است و هدفتان این است که بگویید: شما که مطالعه ی فسیل های نئاندرتال را از نزدیک در دست ندارید، چرا مطالعات تکامل شناسان را زیر سوال می برید؟!!!

این سخن شما کاملاً جانبدارانه و به دور از بدیهی ترین اصول مطالعات ژورنال های آکادمیک است!

در واقع به نظر می رسد که شما نمی دانید مسئله ای به نام Critical appraisal چیست؟! چرا که اگر می دانستید، چنین سوالات جهت داری نمی پرسیدید!

در Critical appraisal، هر فرد آکادمیک، چه دانشجو، چه استاد، می تواند بر اساس استانداردهای علمی، مقالات منتشر شده را مورد ارزیابی قرار دهد و انتقادات خود را ارایه نماید! بسیاری از مجلات معتبر علمی همچون NEJM و ... مقالات زیادی منتشر کرده اند که در Critical appraisal های منتشر شده در نفد آن ها، ادعاهای نویسندگان مشهور مقالات اصلی آن ها توسط بسیاری از دانشجویان و اساتید حتی از جهان سوم زیر سوال رفته است!

در ضمن، ما بايد کدام فسيل را مورد بررسي قرار دهيم که نماينده ي مناسبي از نئاندرتال ها باشد؟! مگر 1 الي 10 فسيل نئاندرتال، مي تواند نماينده ي خوبي براي کل نئاندرتال ها باشد؟!! از سوي ديگر، در حالي که هنوز dna مرجع انساني و dna مرجع نئاندرتال وجود ندارد، ما بايد dna نئاندرتال را با کدام dna انسان امروزي مقايسه کنيم؟! همچنين با باطل شدن مفروضات قبلي درباره ي dna ميتوکندريال، چگونه مي توان به dna ميتوکندريال اتکا نمود؟! بنابراین هنگامی که از سوی ما و سایر منتقدین، انتقاد علمی بر اساس استانداردهای علمی مطرح می شود، پاسخ این انتقادها، این نیست که مولف مقالات مذکور یا طرفداران سبک های نامبرده، توپ را به زمین ما منتقدان بیندازند! بلکه باید ادعاهای مقالات خود دفاع کنند!

اما در مورد ادعاهای تکامل شناسان در ابعاد مختلف، هیچ تفاوتی بین ما منتقدان و نیز تکامل شناسان از نظر استنادات وجود ندارد! چرا که نه ما و نه آن ها توانایی اثبات فرضیه ی خود را به صورت قطعی نداریم! اصولاً زمان طولانی سپری شده، شرایط غیر قابل پیش بینی اعصار ما قبل تاریخ و هزاران عامل مداخله گری که در این زمینه ها وجود دارند، اجازه نمی دهند که تا سال های سال هیچ دانشمندی بتواند فرضیه ی خود را در مورد ماقبل تاریخ به اثبات برساند! خوشبختانه آن ادعاهایی که دوستان تکامل شناس شما، حدود یک و نیم قرن روی آن مانور می داده اند، امروزه مشخص شده است که به شدت مخدوش می باشند! از کشفیات جدید در حوزه ی زمان سنجی رادیومتریک تا مشخص شدن وجود بیماری های اسکلتی و ... در فسیل های مورد ادعا گرفته تا به هم خوردن مفروضات تکامل شناسان در مورد DNA میتوکندریال و ... که امروزه همگی مورد سوال و ابهام می باشند! در واقع آن دست پر تکامل شناسان، چیزی جز کوه بادکنکی نبود که با ترکیدن بادکنک های آن، خالی بودن دست آن ها مشخص شده است!

بنابراین دست آن ها در مورد شواهد کاملاً خالی است! آن چه که آن ها هوموفلورسینسیس نامیده بودند، مشکوک به میکروسفالی است! آن چه که نئاندرتال می نامیدند، مشکوک به کمبود ویتامین D است! آن نئاندرتالی که گونه ای جدا از انسان می نامیدند، امروز صحبت از Interbreeding بارور آن ها با انسان مطرح می نمایند! Interbreeding ی که معضل بزرگی برای آن ها است! حتی ادعاهای آن ها در مورد مقایسه ی ژنومیک موجودات نیز بی بنیه و فاقد استانداردهای لازم برای مقایسه است!

دوست عزیز! دست تکامل شناسان خالی است و نهایتاً ادعاهای آن ها، فقط فرضیه خواهد بود!

صادقانه بگوییم! دست ما نیز خالی است! ما منتقدان نیز برای فرضیه ی جایگزین، توانایی شبیه سازی شرایط ما قبل تاریخ را نداریم! فسیل های مکشوفه نیز نماینده ی مناسبی از موجودات صاحب آن ها نیستند! بنابراین نظرات ما نیز در حد فرضیه خواهد ماند!

اما این بدین معنی نیست که نتوانیم ادعاهای شیادانه ی تکامل شناسان را برملا کنیم! چرا که ادعاهای آن ها برخلاف استانداردهای علمی است! بنده دیگر مثال ذکر شده در نظر قبل را در مورد شیادی که مدعی است با شیر و عسل، سرطان کلیه ی پیشرفته را درمان کند، مفصلاً ذکر نمی کنم! اما ما همانند همان پزشکانی هستیم که گرچه خودشان نیز درمان سرطان کلیه ی پیشرفته را در دسترس ندارند، اما به راحتی می توانند ادعاهای شیادانه ی افراد مدعی را رد کنند!!! چگونه است که این مثال قابل فهم و پذیرفتنی است، اما در مورد تکامل شناسان، به گونه ای دیگر رفتار می شود!

دوست گرامی! بنده می دانم که شما نه به دلیل یافتن حقیقت، بلکه به جهت طرفداری از فرضیه ی تکامل شناسان در این وبسایت به فعالیت مشغولید! و امیدی به تغییر نظرات شما ندارم! اما به شما توصیه می کنم که برای این منظور وقت خود را تلف نکنید!

در پایان پیشنهاد می کنم که به جای این که برای فرار از سوالات و ابهامات پیرامون ادعاهای دوستان تکامل شناستان، به فرافکنی بپردازید، یا به مطالعه ی بیشتر بپردازید، یا جواب دقیق و علمی این سوالات را بیابید! این گونه فرافکنی های شما مانند این است که بنده وسط بحث از شما بپرسم که آیا به خدا اعتقاد دارید؟! و در صورتی که پاسختان نه باشد، از آن جهت سوق دادن بحث، به نفع خود استفاده نمایم.

همچنین در انتها این نکته را متذکر می گردیم که حتی اگر نظرات ما در حد فرضیه باقی بماند، چیزی را از دست نداده ایم! اما با پسرفت تکامل به حد « فرضیه »، بسیاری از تکامل شناسان که مدعی نظریه، یا فکت بودن و اثبات شده بودن فرضیه ی تکامل هستند، به کلی متضرر خواهند شد و از آن ها بیشتر، طرفدارانشان که چشم و گوش بسته، به ادعاهای آن ها دل بسته و حتی بعضاً از اعتقادات خود دست کشیده اند، ضرر خواهند کرد!

از این به بعد، تنها نظراتی از شما که جنبه ی علمی و آموزشی داشته باشد، پاسخ داده خواهند شد! چرا که هنوز ایرادات بسیاری در مقالات تکامل شناسان وجود دارد که بررسی آن ها وقت زیادی را می طلبد! بالطبع، وقت کافی برای پرسش های جهت دار و فرافکنانه موجود نیست!

موفق باشید!
نقل قول کردن
-5 bigane 1393-02-08 06:06
با درود

شما در مورد نئاندرتال ها نوشتین "از دیدگاه ما ...." این دیدگاه بر پایه ی چه شواهد و آزمایشاتی است ؟و این ما به چه کسانی هستند ؟

--------------------------

با سلام

این دیدگاه مربوط به بنده، تیم دانشگاهی همکار ما و تعدادی از دانشمندان خارجی است.

بنده قبلاً عرض کردم و باز هم تکرار می کنم که توضیحات مفصل دیدگاه ما در آخرین سلسله مقالات خواهد آمد و شواهد مربوط به آن نیز مفصلاً در آن جا اشاره خواهد گردید.

باید این نکته را متذکر شوم که در مقاله ی مربوط به دیدگاه ما در مورد تاریخ حیات و نیز خلقت انسان و شواهد مربوط به آن مفصلاً سخن خواهیم گفت که البته این دیدگاه ما نیز فقط « فرضیه » خواهد بود!!! و اصولاً ادعایی بیش از فرضیه در باب خلقت و تاریخ حیات، دروغی بزرگ می باشد!

البته اگر کنجکاو باشید، در لا به لای مطالب نقل شده تا کنون نیز، به راحتی می توانید سرنخ هایی در جهت مطالعه ی بیشتر در مورد سوالی که پرسیدید، به دست آورید! برای مثال مسئله ی شباهت جمجمه ی منتسب به هوموفلورسینسیس به بیماران میکروسفال انسان های امروزی، هوشمندی نئاندرتال ها، هوموارکتوس ها و بسیاری از انسان های موسوم به هومینید، سازمان یافتگی اجتماعی نئاندرتال ها، هوموارکتوس ها و ... که حتی از قبایل دورافتاده ی جنگل های آمازون و پاپوا، این سازمان یافتگی بیشتر بوده است! دستکاری در جمجمه (Artificial cranial deformity) در جمجمه ی نئاندرتال ها و ... که نیازمند استفاده از ابزارسازی پیشرفته بوده است و در قبایل سرخ پوست نیز ملاحظه می شود. و البته ادعای Interbreeding بارور بین انسان، نئاندرتال ها، هوموارکتوس و هوموهایدابرگنسی س و ...، بخشی از آن ها می باشد. مسئله ی Interbreeding بارور معضل بزرگی برای تکامل شناسان می باشد! چرا که اگر آن را بپدیرند، قاعدتاً باید هم گونه بودن انسان ها، نئاندرتال ها و ... را بپذیرند و در صورتی که بخواهند با ایجاد ابهام در تعریف گونه، از آن فرار کنند، باید از آن ها پرسید که به چه مجوزی در حالی که هنوز تعریف گونه را به صورت استاندارد در دست ندارند، ادعای تغییر گونه ها، تحول گونه ها و تکامل گونه ها را آن هم با قیافه ای حق به جانب مطرح می کنند و ادعای اثبات شده بودن مباحثشان را دارند!

در هر حال باز هم می گوییم: چه نظر تکامل شناسان، چه نظر ما و چه نظر سایر دانشمندان با دیدگاه های مختلف، همگی در حد فرضیه خواهند بود و قابلیت اثبات تا مدت های مدید نخواهند داشت.

اما دوست گرامی! توجه داشته باشید که اولویت اول این سلسله مقالات، بازگرداندن « فرضیه ی تکامل » به جایگاه حقیقی خود یعنی « فرضیه » است! ارایه ی فرضیه ی مد نظر ما اولویت دوم است! چرا که باز هم فرضیه خواهد بود!

ممکن است بگویید که این چه کاری است که با نقد تکامل آن را به جایگاه فرضیه بخواهیم برگردانیم؟

پاسخ را با مثالی ساده بهتر می توان دریافت:

فردی ادعا می کند که با مخلوط شیر و عسل می تواند سرطان پیشرفته ی کلیه را درمان کند! هنگامی که غلط بودن ادعای وی توسط پزشکان مطرح می شود، وی به پزشکان می گوید: اگر اعتقاد به درمان شیر و عسل ندارید، پس روش درمانی خود را ارایه کنید، شما پزشکان این سرطان را درمان کنید!!!

با توجه به این که بجز داروی سورافینیب که تنها تعداد اندکی از بیماران سرطان پیشرفته ی کلیه را بهبود مختصری می بخشد، داروی موثری در مورد سرطان پیشرفته ی کلیه وجود ندارد، آیا این مسئله به معنای محق بودن فرد مدعی است؟ آیا او حق دارد تنها به این دلیل که هیچ داروی قطعی وجود ندارد، ادعای شیادانه ی خود را بر حق بداند؟ آیا عدم وجود داروی موثر ضد سرطان پیشرفته ی کلیه، موجب می گردد تا بخواهیم به این بهانه، به فرد مدعی و ادعاهایش بها بدهیم؟!!!

قطعاً خیر! عدم وجود شواهد قطعی که در مورد خلقت و تاریخ حیات انسان،اظهار نظر می کنند و نمی توانند از حد فرضیه بالاتر روند، به معنای مشروعیت بخشیدن به ادعاهای تکامل شناسان نیست! یعنی چون هیچ نظر قطعی در مورد تاریخ حیات و خلقت وجود ندارد، دلیل نمی شود که بخواهیم تادعاهای تکامل شناسان را بپذیریم! آن هم با اشکالات و ایرادات و ابهامات فراوان و جدی که در مورد اجزای این فرضیه وجود دارد!

دوست عزیز!

فرضیه ی تکامل بسیار پرایراد است! هنوز تا بررسی ایرادات مختلف آن، راه درازی در پیش داریم! عجله نکنید!

ضمناً ما به خوبی واقفیم که زمینه ی اعتقادی افراد در قبول یا رد این فرضیه، بسیار موثر است! خداپرستان، راحت تر با این مباحث ارتباط می یابند و بی خدایان و ملحدان، به هر قیمتی، سعی می کنند از مباحثی که توسط منتقدان مطرح می شود، فرار کنند! بنابراین ما مطمئن هستیم که بسیاری از مخاطبین ممکن است به دلیل زمینه ی اعتقادی خود، به هیچ وجه زیر بار نقدها نروند!

موفق باشید
ارش 1393-02-04 18:06
http://www.discovery.org/scripts/viewDB ... oad&id=660
لیست 500 دانشمند از دانشگاه های معتبر جهان که به لحاظ علمی با فرضیه تکامل مخالفند
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

کوته‌بینی داروین نظریه‌اش را نابود می‌کند

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 11:29 pm

کوته‌بینی داروین نظریه‌اش را نابود می‌کند


گروه جنگ نرم مشرق- متنی که پیش رو دارید، قسمت نخست از خلاصه مستندی به نام «گشایش رمز زندگی» به کارگردانی لاد آلن است. این مستند به بررسی نظرات تعداد زیادی از دانشمندان غربی به خصوص آمریکایی می‌پردازد که با استفاده از استدلالات علمی تجربی و حسی به جنگ نظریات داروین می‌روند و تا جایی ادامه می‌دهند که به جرات مرگ این نظریه را اعلام می‌کنند.



Image

برای دریافت فیلم روی لینک زیر کلیک نمایید:
http://www.mashreghnews.ir/files/fa/new ... 35_506.flv

ما از كجا آمديم ؟

چطور به اينجا رسيديم؟

چه كسي ما را به وجود آورد؟

رابطه ما با واقعيت به عنوان كل چيست؟

وقتي به تنوع و پيچيدگي باور نكردني حيات نگاه مي‌كنيم، اين سوال به ذهن مي‌آيد كه چه كسي ما را به وجود آورده؟

آيا فقط تصادف و ضرورت بود؟ نيروهاي طبيعي و هدايت نشده؟يا مسئله چيز ديگري است؟

آيا هدفي پشت اين جهان است؟ من فكر مي‌كنم مسئله اصلي اين است.

دانشمنداني كه به اجلاس پاهارودونز آمده بودند دست به كار شدند تا معماي منشا حيات را بازنگري كنند. هر كدام از آنها شبهات قابل توجهي نسبت به ايده‌هاي تكاملي داشتند، كه تا آن روز پذيرفته شده بود.

يكي از اين دانشمندان- يك بيوشيميست به نام مايكل بيهي- اين ايده را مورد سوال قرار داد كه چطور فرايند‌هاي طبيعي، مي‌توانسته ساختاري را بوجود آورد، كه در سلول‌هاي زنده يافت شود؟

Image
مایکل بیهی، بیوشیمی دان و زیست شناس نامی اهل ایالات متحده امریکا با طرح نظریه «پیچیدگی کاهش ناپذیر» در سال ۲۰۰۶ میلادی نظریه انتخاب طبیعی «چارلز داروین»، زیست شناس انگلیسی و بنیانگذار نظریه تکامل را رد می کند. او با انتشار کتاب جنجالی خود به نام «جعبه سیاه داروین» در سال ۱۹۹۶ میلادی به طرفداری از نظریه «خلقت گرایی» پرداخت و معادلات در مناظره بین «تکوین گرایان» و «خلقت گرایان» را دگرگون ساخت. تا به امروز هم به سبب طرح دیدگاه هایی که جامعه علمی اروپا و امریکا معمولاً مشابه آن را نمی‌شنود، با اتهامات و حملات فراوانی مواجه شد.

دين كنيون، يك زيست‌شناس تكاملي بود، كه ديگر فكر نمي‌كرد علم شيمي بتواند به تنهايي مسبب منشا حيات بر روي زمين باشد.

داروين چه مي‌گويد؟

تئوري درخت زندگي در ذهن يك طبيعت‌شناس انگليسي شكل گرفت كه نام او چارلز داروين بود. داروين در سال 1831، زماني كه 22 ساله بود عازم يك سفر اكتشافي پنچ ساله، از طرف امپراطوري بريتانيا شد. او سوار بر يك كشتي از دور دماغه جنوبي آمريكا جنوبي گذشت و بعد به سمت شمال به سوي زنجيره‌اي از جزاير آتشفشاني در اقيانوس آرام به نام گالاپاگوس رفت.

در اين مجمع الجزاير متروك، در 950 كيلومتري سواحل غربي اكوادور، چارلز داروين با مجموعه‌اي خارق‌العاده از پرندگان، خزندگان و پستانداران روبرو شد؛ جانوراني كه همانند آنها را هرگز نديده بود.

داروين به مدت بيش از يك‌ماه به مطالعه درباره گياهان و جانوران پرداخت و از آنها به دقت ياداشت برداشت. و گونه‌هاي مختلف را جمع‌آوري كرد. و آنجا را ترك كرد و هرگز بازنگشت.

25 سال گذشت و در اين ميان او به فرضيه‌اي رسيد كه توضيح مي‌داد چطور اشكال متنوع حيات بر روي زمين پديد آمدند. داروين در سال 1859، كتابي با عنوان «منشا گونه‌ها Origins of species» نوشت. تاثير اين كتاب بر علم و در نهايت كل فرهنگ غرب بسيار شديد بود. داروين مي‌گويد تمام اشكال حيات صرفا محصول نيروهاي هدايت نشده طبيعي هستند.

زمان، تصادف، و فرايندي كه او آن را «انتخاب طبيعي» ناميد.

به مدت 2500 سال قبل از داروين، بيشتر دانشمندان و فيلسوفان برجسته و آدم‌هايي مثل افلاطون، يا نيوتون يا كپلر به جهان به عنوان نوعي محصول طراحي شده و برنامه ريزي شده نگاه مي‌كردند.

داروين اولين دانشمندي نبود كه تئوري تكامل را پيشنهاد مي‌‌داد. اما اولين كسي بود كه يك مكانيزم طبيعي محتمل براي آن ارائه مي‌داد، كه مي‌توانست در دوره‌هاي طولاني باعث تغييرات بيولوژيكي شود.

داروين جمعيت فنچ‌ها را زير نظر گرفت تا بفهمد «انتخاب طبيعي» چطور كار مي‌كند. اما اين كار او يك بُعدي بود براي همين به نتايج كاملي نرسيد.


Image
داروين در جزاير گالاپاگوس با اين پرندگان برخورد كرد. 13 گونه مختلف از فنچ‌ها در آنجا زندگي مي‌كردند و همه آنها از نظر اندازه بدن و منقارشان با هم ديگر تفاوت داشتند. داروين 9 گونه از اين پرندگان را با خودش به انگلستان برد.

مطابق تئوري معاصر داروين، تفاوت‌ها در اندازه و شكل منقار اين پرنده‌، نتيجه مستقيم «انتخاب طبيعي» هستند. زيرا در پي فصل‌هاي پر باران، بذر‌هاي نرم و كوچك در سراسر جزيره به وفور يافت مي‌شود. فنچ‌هاي با منقار كوتاه مي‌توانند به آساني غذا پيدا كنند. اما در طول فصل خشك، تنها بذرهاي قابل دسترس در پوسته‌هاي سفت و محكمي پيدا مي‌شوند كه از سال قبل بر روي زمين باقي مانده‌اند. در اين شرايط تنها پرندگاني كه منقار بلندتر و تيزتر دارند مي‌توانند پوسته‌ها را بشكنند و بذرها را بخورند.

آن پرنده‌هايي كه منقار بلندتري دارند زنده مي‌مانند، چون آنها مي‌توانند به منابع غذايي دست پيدا كنند. در حالي كه بقيه پرندگان نمي‌توانند. بنابراين آن منقار بلند، به آنها فايده‌اي مي‌رساند كه زيست‌شناسان حالا، به آن «مزيت عملكردي» مي‌گويند. فنچ‌هايي كه منقار كوچك‌تري دارند، متاسفانه از گرسنگي مي‌ميرند، چون نمي‌توانند به منبع غذايي برسند. اگر شرايط خشكي ادامه پيدا كند، محيط باعث ايجاد تغيير در شكل جمعيت فنچ‌ها به عنوان يك كل مي‌شود. در طول زمان، منقارهاي بلند به نسل‌هاي بعدي منتقل مي‌شود، چون آن منقارها باعث زنده ماندن اين پرنده مي‌شود.

به عقيده داروين تفاوت‌هاي فيزيكي كه موجب مزيتي شوند به نسل‌هاي بعدي به ارث مي‌رسند. از طريق اين فرايند، جمعيت گونه‌ها دچار تغيير خواهد شد و در طول زمان، ارگانيسم‌هاي كاملا متفاوتي پديد خواهند آمد. بدون اينكه هيچ شكلي از هدايت هوشمندانه در كار باشد.

Image
چارلز داروین

داروين عمدا مي‌خواست!، همه چيز را در تاريخ طبيعت به وسيله فرايندهاي طبيعي هدايت نشده و غير هوشمند توضيح دهد. و وقتي كه به دنبال توضيح مي‌گشت چيزي كه پيدا كرد اين بود كه فرايندي كه مي‌توانست در جمعيت‌هاي اهلي شده مشاهده كند، مي‌تواند در طبيعت وحش به همان كونه عمل كند.

خود داروين با توليد مثل حيوانات اهلي نظير كبوترها آشنا بود. به مدت قرن‌ها پرورش دهندگان توانسته بودند تغييرات فاحشي در جمعيت آنها بدهند. و اين كار را از طريق انتخاب تك به تك براي توليد مثل انجام داده بودند.

داروين پيشنهاد داد كه همين فرآيند در حيات‌ وحش هم عمل مي‌كند. براي داروين «انتخاب طبيعي» توضيحي براي ظهور طرحي بدون وجود يك طراح بود. ديگر نيازي نبود كه براي پيچيدگي حيات وجود يك دليل هوشمند را دخالت داد.

در واقع فرضيه «انتخاب طبيعي» تبديل به جايگزيني براي وجود طراح شده بود.

گروهي از دانشمندان دور هم جمع شدند و جنبه‌هاي كليدي تئوري داروين را به چالش كشيدند. البته در مواردي هم باهم اختلاف نظر داشتند.

اما چيزي كه باعث دور هم جمع شدن آنها شده بود، نارضايتي از نظريات داروينيسم بود.

«انتخاب طبيعي» يك فرآيند واقعي است اما فقط در مورد برخي گونه‌‌هاي محدود در طبيعت و در تغييرات در مقياس كوچك. جايي كه اين فرايند (انتخاب طبيعي) ديگر جواب‌گو نيست، «بزرگي و پيچيدگي واقعي يك حيات» است.

مسئله مهم در پيش روي زيست‌شناسي اين است كه تشخيص بدهد« انتخاب طبيعي» در كجاها كار مي كند و كجاها كار نمي‌كند و چرا بينشان فرق هست.

شواهد بسيار محكم مي‌توانند خودشان گوياي خودشان باشند و ما را به سمتي كاملا متفاوت راهنمايي كنند. جهتي به دور از« انتخاب طبيعي» داروين، و به سوي يك نتيجه گيري متفاوت درباره خاستگاه و طبيعت حيات بر روي زمين.

چارلز داروين مي‌گويد:

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/new ... 37_112.flv

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/new ... 39_164.flv

برای دریافت فیلمها روی لینک های فوق کلیک نمایید:

آيا تغييرات كوچك و مفيد داروين، مي‌تواند يك باكتري فلاجلوم توليد كند؟ برخي دانشمندان به امكان آن ترديد دارند.
Image
تصویری از باکتری فلاجلوم که به خاطر داشتن توانایی عجیب در چرخاندن خودبه‌خود یک تاژک پیچیده‌ترین باکتری در خلقت نام گرفته

چطور ممكن است يك چيز جديد، مثل موتور باكتري فلاجوم و تمام اجزائي كه همراه آن مياد، مي تواند از جمعيت باكتري‌هايي تكامل پيدا كند كه اون سيستم را ندارد؟

وقتي هر تغيير مطابق نظريه داروين، بايد نوعي مزيت همراه داشته باشد.

چنين سناريويي را تصور كنيد: در اوايل تاريخ زمين در يك باكتري در حال تكامل، به نوعي يك دم ايجاد مي‌شود. و حتي شايد قطعه‌اي لازم براي اتصال آن به ديواره باكتري با اين حال بدون چيدمان كامل موتور، اين نوآوري هيچ مزيتي براي سلول به همراه نخواهد داشت. در عوض اين دم بي حركت و بلااستفاده مي‌ماند. و انتخاب طبيعي متوجه آن نمي‌شود، چون مطابق تعريف تنها تغييراتي را حفظ و اضافه مي كند، كه به بقا كمك كنند.

منطق انتخاب طبيعي بسيار پر توقعه. تا وقتيكه مكانيزم فلاجلوم كاملا سر هم نشود. و واقعا كار نكند انتخاب طبيعي نمي‌تواند آن را حفظ كند. اين تغيير نمي‌تواند به نسل بعدي منتقل شود.

نكته مهمي كه بايد در مورد انتخاب طبيعي درك كنيم اين است كه فقط تغييرات نافع مزيت‌هاي عملكردي را انتخاب مي‌كند. در بيشتر موارد انتخاب طبيعي در واقع فقط چيزها را حذف مي‌كند، چيزهايي را كه عملكردي ندارند. يا عملكردي دارند كه به ارگانيسم ضرر مي‌رساند حذف مي‌شوند.

بنابراين اگر يك باكتري با دم داشته باشيم كه عملكردي به عنوان فلاجلوم نداشته باشد. اين احتمال زياد است كه انتخاب طبيعي آن را حذف كند. تنها راهي كه بشود به نفع فلاجلوم انتخاب كرد. اين است كه فلاجلومي داشته باشيم كه واقعا كار كند. و اين يعني براي شروع، همه قطعات بايد در جاي خودشان قرار گرفته باشند.

بنابراين انتخاب طبيعي نمي‌تواند به ما باكتري فلاجلوم بدهد تنها وقتي مي‌تواند وارد ماجرا بشود كه فلاجلوم انجا باشد. و در حال كار باشد.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/new ... 40_355.flv

دو سوال بزرگ در زيست شناسي وجود دارد.

-چطور مي‌شود اشكال جديدي از حيات را با ساختارهاي جديد مثل بال و چشم از حياتي كه قبلا وجود دارد را بدست آورد؟

- چطور حيات بر روي زمين شكل گرفت؟

داروين تمام عمرش را صرف پاسخ به اين دو سوال كرد. چارلز داروين تاريخ حيات بر روي زمين را با يك درخت بزرگ و پر از شاخه مقايسه كرد.
کوته‌بینی داروین نظریه‌اش را نابود می‌کند + فیلم و تصاویر // در حال ویرایش

Image
پايه درخت نمايانگر اولين سلول‌هاي زنده بود. و شاخه‌ها اشكال جديد و پيچيده‌تري از حيات بودند كه در طول زمان از اولين ارگانيسم‌هاي نخستي تكامل پيدا كرد. داروين سعي داشت توضيح دهد كه شاخه‌هاي درخت چطور سرچشمه گرفتند و همچنين«انتخاب طبيعي» چطور مي‌توانسته ارگانيسم‌هاي موجود را اصلاح و تعديل كند. تا اين تنوع زيستي عظيم از حيوانت و گياهان كه امروز مي‌بينيم، به وجود بيايند.

اما وقتي به پايه درخت مي‌رسيم كه نمايانگر اولين نشانه حيات و اولين سلول هاي زنده هستند، داروين حرف زيادي در مورد آن ندارد. در واقع او در كتاب منشا گونه‌ها حتي اين سوال را هم مطرح نكرده. تنها چيزي كه ما از نظر داروين در مورد اين موضوع مي‌دانيم، در نامه‌اي است که نوشته.


http://www.mashreghnews.ir/files/fa/new ... 41_402.flv

در طول سه دهه اخير، بسياري از دانشمندان سعي تلاش كردند تا اين ايده‌ها را بهبود و گسترش دهند. و در مورد سوالات داروين و اوپارن سخت تامل مي‌كردند كه «حيات چطور مي توانسته از عناصر ساده و شيميايي تكامل يافته باشد؟»

دين در اواخر دهه 1960، و طول دهه 1970، اوايل 80 يكي از نظريه پردازان علم شيمي تكاملي در جهان بود. او سعي داشت توضيح دهد حيات چطور بر روي كره زمين صرفا از طريق فراينهاي طبيعي اتفاق افتاده.

در سال1969، دين كنيون يكي از نويسندگان كتابي مهم در زمينه منشا حيات بود. كنيون به رغم خوش بيني‌اش با يك مشكل عمده روبرو شد. براي توضيح آغاز چگونگي حيات، بايد پي مي‌برد خاستگاه واحدهاي ضروري سازنده هر سلول يعني همان پروتئين‌ها كجاست. غير از اطلاعات ژنتيكي، پروتئين‌ها تمام كارهاي درون سلول را انجام مي‌دهند. كنيون از اهميت اين پروتئين‌ها براي آغاز حيات آگاه بود.
کوته‌بینی داروین نظریه‌اش را نابود می‌کند + فیلم و تصاویر // در حال ویرایش
دین کنیون

Image
خود اين پروتئين‌ها از اجزاي كوچكتري به نام اسيد آمينه تشكيل شده‌اند. حداقل سي هزار نوع پروئين وجود دارد فقط توسط 20 نوع اسيد آمينه تشكيل شده‌اند و نوع كنارهم نشستن اين اسيد آمينه‌ها، كارايي پروتئين را تعيين مي‌كند.

نظم و ترتيب ميان اسيدآمينه‌هايي كه پروتئين‌ها را تشكيل مي‌دهند ضروري است چرا كه در غير اين صورت يك زنجيره بي‌فايده را شكل مي‌دهند. عملكرد كل يك سلول بستگي به همين نظم و ترتيب دارد. اما چه چيز اين آرايش دقيق را شكل مي‌دهد؟

كنيون در اين باره مي‌نويسد: حيات از لحاظ بيوشيميايي از قبل مقدر شده بود، به طوري كه نيروي جاذبه ميان اسيد آمينه‌ها ناگزير به حيات مي‌انجاميد. بسياري از دانشمندان اين ايده كنيون را به خوبي پذيرفتند و كتاب او را با نام تقدير زيست-شيميايي گرامي داشتند. اما خود كنيون 5 سال بعد در حرف خودش دچار ترديد شد. تا دهه 1970، بيشتر محققان اين ايده را رد كرده بودند كه اطلاعات لازم براي ساختن اولين سلول تنها به صورت تصادفي توليد شده باشد.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/new ... 42_427.flv

در حالي كه كنيون در حال بازنگري فرضيه خود بود كشفيات جديد بيوشيمي ديگري نيز فرضيه او را تضعيف كرد. وي در نهايت مجبور شد با ضرورت مطلق اطلاعات ژنتيكي رويارو شود. او با مسئله‌اي جديد شروع به جستجوي منشا حيات كرد. منبع اطلاعات ژنتيكي در دي‌ان‌اي چه بود؟

حتي فرضيه «انتخاب طبيعي» نيز مشكل را حل نمي‌كرد زيرا مطابق تعريف اين فرضيه،انتخاب طبيعي نمي‌توانسته قبل از وجود اولين سلول عمل كند زيرا تنها مي‌تواند روي ارگانيسم‌هايي عمل كند كه قادر به كپي‌سازي خود هستند.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/new ... 43_398.flv

سوالي كه وجود دارد اين است كه آيا در ورای دستگاه عظيم يك سلول، هوش هم وجود دارد؟ يعني آيا طرح و مقصودي براي اين طراحي عظيم وجود دارد؟ يك دي‌ان‌اي آنقدر عظيم است كه در تمام هستي هيچ موجود ديگري نمي‌تواند اين مقدار اطلاعات را ضبط و پردازش كند. يك دنباله كامل از دي‌ان‌اي انسان 3 ميليارد كاراكتر منفرد دارد. اشكال اساسي‌اي كه نظريه تكامل دارد اين است كه به طور مصنوعي يكي از پاسخ‌هاي ممكن در علم را خط مي‌زند. آن پاسخ، هوش طراحي هوشمند است.

از هنگامي كه كتاب منشا گونه‌هاي داروين نوشته شده، دانشمندان نوعي قرارداد – نوعي تعريف از علم- را پذيرفتند كه امكان طراحي هوشمند به عنوان يك توضيح علمي را مستثني مي‌كرد و اين قرار اسم دارد: ناتوراليسم يا طبيعت‌گرايي و معنايش اين است كه اگر مي‌خواهيد طبيعي باشيد بايد خودتان را محدود كنيد به توضيحاتي كه دليل طبيعي دارد.

اما مثلا آثاري كه در مصر باستان كشف مي‌شود را هيچ كس به مسائل طبيعي مثل باد و باران هزاران ساله نسبت نمي‌دهد و همه مي‌گويند كه قطعا كسي اين كار را كرده است. اين جهان را هم قطعا كسي و با هدفي درست كرده است. اما سوال اينجاست كه اين همه اطلاعاتي كه در درون سلول تمام موجودات زنده وجود دارد از كجا آمده است؟



دانشمندان غربی مرگ نظریه داروین را اعلام کردند

گروه جنگ نرم مشرق- متنی که پیش رو دارید، قسمت دوم و پایانی از خلاصه مستندی به نام «گشایش رمز زندگی» به کارگردانی لاد آلن است. این مستند به بررسی نظرات تعداد زیادی از دانشمندان غربی به خصوص آمریکایی می‌پردازد که با استفاده از استدلالات علمی تجربی و حسی به جنگ نظریات داروین می‌روند و تا جایی ادامه می‌دهند که به جرات مرگ این نظریه را اعلام می‌کنند. در بخش نخست این مستند، مقدمات استدلالاتی که دانشمندان در قسمت دوم می‌آورند آورده شده بود.
دانشمندان غربی مرگ نظریه داروین را اعلام کردند + فیلم و تصاویر // در حال ویرایش
Image

دانشمند و فيلسوفي به نام استيون ماير بعد از 15 سال تحقيق به اين نتيجه رسيده است كه بهترين توضيح براي منشا اطلاعات لازم براي ساختن اولين سلول زنده، «طراحي هوشمند» است.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 31_917.flv
دانلود

اين دست كارها، اكنون بخشي از يك پرونده جامع علمي درباره طراحي هوشمند در خلقت است. ايده‌اي كه عده‌اي از دانشمندان و فلاسفه در سال 1993 به دور هم جمع كرد تا انقلابي عليه ايده‌اي كه 150 سال بر زيست‌شناسي مسلط بود از ميان بردارند.

اكنون طراحي هوشمند به ما ابزاري جديد براي تشريح علمي وقايع مي‌دهد. علت هوش يك علت واقعي است و علم سالم علمي است كه حقيقت را جستجو كند. برهاني كه طراحي هوشمند را اثبات مي‌كند بر اساس مشاهده واقعيات در لوله آزمايش است. ما اكنون ايمان داريم كه امضاي يك هوش برتر پاي متن همه موجودات خلقت وجود دارد. ما نشانه‌هاي آن را مي‌بينيم.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 31_917.flv
دانلود

در مورد تكامل داروين ما با چيزي بيش از يك تئوري علمي ساده روبرو هستيم. درواقع يك داستان افسانه‌وار خلقت است كه از فرهنگ ما غربي‌ها مي‌آيد. هر فرهنگي يك داستان يا افسانه خلقت دارد كه به مردم خود مي‌گويد كه از كجا آمده‌اند. و هر فرهنگي يك رهبر مذهبي دارد كه از آن داستان خلقت حفاظت و امانتداري مي‌كند. در فرهنگ ما غربي‌ها آن رهبران، مذهبي و مسيحي نيستند بلكه طبقه روشنفكر ما هستند.

بنابراين داستان داروين مي‌گويد تنها چيزي كه حقيقت دارد طبيعت است و چيزي وراي طبيعت نيست و طبيعت فقط از ماده تشكيل شده و در كل به آن طبيعت‌گرايي مي‌گويند. و اين نتيجه را مي‌گيرند كه پس همه خلقت را بايد همين ماده شروع كرده باشد؛ يعني ماده به كمك خدا يا هر جور نيروي هوشمند ديگري. براي همين در نهايت مي‌گويند كه خلقت كاملا بيهوده بوده است.

ايده «انتخاب طبيعي» در قرن 19 توسط داروين شروع شد. اما كم‌كم هر چه كه از كشفيات زيست‌شناسي شروع شد به نظريات داروين هم خدشه‌هاي بيشتري وارد آمد. شايد داروين ادامه را توضيح دهد اما در ارائه دليل آغاز، هيچ چيزي براي گفتن ندارد.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 33_118.flv
دانلود

داروين در كتاب منشا گونه‌ها گفته بود اگر كسي بتواند نشان بدهد كه ارگانيسمي وجود دارد كه نتوانسته باشد با اصلاحات بيشمار مداوم جزئي و گام به گام به وجود بيايد آن‌وقت تئوري من كاملا از هم مي‌پاشد. يعني او بر روي طبيعت تدريجي تئوري‌اش تاكيد خاصي مي‌كند.

مايكل بيهي، بيوشيميدان دانشگاه لي‌هاي: اساسا انتخاب طبيعي بايد چيزي را پيدا كند كه حداقل كمي كاركرد دارد و بعد كمي اصلاح مي‌شود و درنسل بعدي كمي بيشتر اصلاح مي‌شود و او مي‌دانست كه اگر قرار باشد چيزها سريع‌تر از معمول يا در يك گام بيش از حد بلند اصلاح بشوند آن وقت اين گمان به وجود مي‌آيد كه شايد چيزي غير از انتخاب طبيعي در كار بوده است.
دانشمندان غربی مرگ نظریه داروین را اعلام کردند + فیلم و تصاویر // آماده
مایکل بیهی

Image
با اين وجود به راحتي مي‌شود به ايرادات ساختاري‌اي – مثل پيچيدگي كاهش‌ناپذير- در بسياري از سيستم‌هاي بيولوژيكي اشاره كرد و نشان داد كه انتخاب طبيعي موانع بسيار بسيار بزرگي در اين سيستم‌ها داشته و مي‌شود اشاره كرد كه دانشمندان نتوانسته‌اند از انتخاب طبيعي براي توضيح چنين مسائلي اسفاده كنند. در نتيجه شواهد زيادي داريم كه مي‌گويند بسياري از سيستم‌هاي بيولوژيكي در خلقت نمي‌توانند با اصلاحات بيشمار متداوم و جزئي دارويني پديد آمده باشند. بنابراين نظريه داروين اكنون از هم پاشيده است.

در ويدئوي زير دكتر دين كنيون با تيشه‌اي از علم ضربه‌‌اي سنگين بر پيكر نظريه داروين مي‌زند:

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 35_822.flv
دانلود

جد ماكسكو، بيولوژيست مولكولي در دانشگاه بركلي: در بدن انسان چيزي حدود صد تريليون سلول وجود دارد و هر كدام آنها هسته‌اي دارد كه حاوي دي‌ان‌اي يا ژنوم است. و هر ژنوم انسان در حدود 3 ميليارد بخش اطلاعات دارد؛ هر كدام از آن بخش‌ها مي‌توانند چهار تركيب داشته باشند. بنابراين وقتي آن چهار تركيب را ضرب در 3 ميليارد بخش مختلف اطلاعات مي‌كنيد ميزان اطلاعات درون سلول‌هاي انسان در حدي باورنكردني عظيم و هنگفت مي‌شود كه و چيزي كه حقيقتا باعث حيرت من مي‌شود اين است كه فقط چند تا تركيب از آن ژنوم به نسبت احتمال عظيم و تركيبات مختلف عظيم دن‌ان‌اي درون سلول به انسان اجازه مي‌دهد كه عملكرد خودش را انجام بدهد.

Image
جد ماکسکو

و بنابراين اگر تعداد شيوه‌هايي را كه مي‌توانيد ژنوم را آرايش بدهيد در نظر بگيريد تا يك انسان به‌دست بياوريد، احتمال تعداد تركيبات ممكن آنقدر ناچيز است كه محال است چنين چيزي اتفاق بي‌افتد.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 37_169.flv
دانلود

پاول نلسون، فيلسوف بيولوژي در موسسه ديسكاوري: ما دنباله‌اي از ايده‌هاي محكم داريم اما حالا بايد جامعه‌ بزرگي از محققان را دور هم جمع كنيم تا اين ايده را گسترش بدهند. به نظرم طي ده تا پانزده سال آينده اوضاع اينگونه باشد كه همه بگويند طراح كه بود؟ نه اين كه بپرسند آيا اصلا طراح هست يا نه؟. در مورد حقيقت داشتن طراحي، من هيچ شكي ندارم. فكر مي‌كنم كه جامعه علمي بالاخره اين حقيقت رو مي‌پذيرد. و وقتي كه يك حقيقت مسلم در نزد همه شد آنگاه مي‌توانيم به سطوح جديد علم نيز برسيم.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 38_738.flv
دانلود

اسكات مينيك، بيولوژيست مولكولي در دانشگاه ايداهو: انتقاد مي‌كنند كه مذهب را به آزمايشگاه نياوريد ولي ما مذهب را نمي‌آوريم بلكه داريم روي هوشمندي پشت خلقت كار مي‌كنيم. همه موافق هستند كه وقتي به طبيعت نگاه مي‌كنيم ظاهر چيزها طوري است كه انگار طراحي شده‌اند. اما داروين مي‌گويد كه اين فقط ظاهرشان است.

بروس آلبرت از آكادمي ملي علوم ایالات متحده مي‌گويد ما مجبوريم كه طراحي هوشمند خلقت را به برنامه درسي زيست‌شناسي مدارس‌مان اضافه كنيم. همين‌طور در دانشگاه اگر بخواهيم بفهميم كه اين ماشين‌هاي مولكولي چطور كار مي‌كنند بنابراين اين سوال، يكسره از سر كلافگي پرسيده مي‌شود پس مهندس طراح آن كجاست؟ ما داريم به اين نتيجه مي‌رسيم كه يك طراح در تمام فرآيندهاي خلقت وجود دارد.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

نظرات و سوالات کاربران درباره این مقاله

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 11:36 pm

نظرات و سوالات کاربران درباره این مقاله

از اظهار نظرهاي مفيد:


متاسفانه اين نظريه متن درسي كتابهاى ج.ا.ايران هم هست:
کتاب زیست شناسی آموزش پرورش برای سال چهارم (پیش دانشگاهی) می بینی که حداقل چند فصل راجع به نظریه انتخاب طبیعی و تکامل گونه ها نوشته. خود کتاب پیش دانشگاهی اگه
درست خاطرم باشه دو فصل چهار و پنجش راجع به تکامل و انتخاب طبیعی هست.

=========

خیلی از مردم تئوری تکامل را متکی به دلایل علمی،مشاهدات و ازمایش هایی که اولین بار توسط چارلز داروین مطرح شده میدانند در حالی که منشاء تئوری تکامل نه تنها داروین نبوده بلکه بر دلایل علمی هم ربطی ندارد
تئوری عبارت از نظریه قدیمی به نام ماتریالیزم می باشد که با طبیعت تطبیق داده شده است این تئوری امروزه توسط فلسفه ماتریالیست کورکورانه حمایت و پیروی می شود
این تعصب مشکلات فراوانی در دنیا ایجاد کرده است زیرا با توسعه داروینیزم و فلسفه ماتریالیست که از ان منشاء می گرفت جوابی که به سوال "انسان چیست؟"داده می شود عوض شده است!کسانی که قبل از این به این سوال چنین جوابی می دادند "انسان موجودی استکه خدا او را افریده است و بایستی بنا به اخلاق زیبایی که او اموخته است زندگی کند"حالا چنین فکر می کند"انسان به طور تصادفی به وجود امده است و با مبارزه حیاتی اش یک حیوان پیشرفته است"
بهای این اشتباه بزرگ خیلی سنگین بود،ایدئولوژی های وحشت نظیر نژاد پرستی،فاشیزم،کمونیزم و خیلی افکار باربار و مبارزه گر از این اشتباه قدرت پیدا کردند...
برای کسب اطلاعات بیشتر به کتاب "نیرنگ تکامل "نوشته هارون یحیی مراجعه کنید تا با دلایل علمی و ... اشنا بشید
در ضمن این کتاب به صورت Pdf و رایگان در اینترنت قرار دارد

=========
اصولا نظر داروین درباره نقش ازشها در تحول جانداران ، از عقاید لامارک ملهم است. در عصر داروین قوانین وراثت هنوز شناخته نشده بود. داروین اعتقاد داشت که قوانین توارث بسیار پیچیده و مهم هستند. اما از مجموع مطالعات خود درباره ارثی شدن صفات اکتسابی چنین نتیجه گرفت که اگر صفت یا تغییری در مرحله‌ای از زندگی یک جاندار بروز کند، در نتاج وی نیز در همان سن یا زودتر ظاهر خواهد گردید. داروین برای توجیه نظریات خود در باره ارثی شدن صفات اکتسابی مکانیسم همه زایی را مطرح کرد و دیدگاه بقراط فیلسوف معروف یونانی را در این زمینه از نو زنده کرد. اساس و خلاصه این نظریه آن است که همه اندامهای بدن در ساختن نطفه مشارکت می‌کنند و هر اندامی سهم مشخصی برای تشکیل دادن نطفه تولید و ارسال می‌کند. داروین کلمه ژمول را بیان مهم اندامها ابداع کرده و عقیده داشت وقتی اندامی در طول زندگی یک جاندار ، دستخوش تغییر شود، نتیجه این تغییر از ژمول ، یعنی سهم مهم آن اندام در ساختن نطفه به نسل بعد منتقل می‌شود. به این ترتیب داروین علاوه بر قبول و تایید نظرات لامارک در باب توارث اکتسابی ، مکانیسمی نیز برای توجیه و تحلیل این روند ارائه می‌کند که این بخش از نظرات داروین بعدا مردود شناخته شد.
===========
یه دانشمند غربی میگفت، اگر یک کوه سنگ آهن و یک جنگل درخت داشته باشیم ، که این ها در کنار هم باشند، اگر میلیاردها سال بگذره و اینها با هم ترکیب بشن، غیر ممکن است ، یک تبر درست و خلق بشه، جطور ممکن است ، یک سلول هوشمند بشری ساخته بشه!!!!!! ولی بشر امروز حماقت رو به حد اعلای خودش رسونده!!
در ادامه گفته بود، الان هزاران ماهواره و رادار و تلسکوپ در امریکا رو به فضا تنظیم شده اند تا ، یک پیام رادیویی ،فقط یک پیام رادیویی هوشمند از فضا دریافت کنند ،تا قانع بشن ،موجود هوشمند در فضا زندگی میکنه، ولی میلیونها موجود هوشمند
در زمین زندگی میکنن ، ولی باز بشر امروزی میگه ،خدا کو؟ من که خدایی نمیبینم!؟؟
در ادامه توضیح میداد که، ساختار یک سلول هوشمند در ضعیف ترین حالتش مانند ، یک هواپیمای بویینک ۷۴۵ میمونه،
و نظریه تکامل مثل این میماند که، کسی بگوید، تمام اجزا بویینگ را باز کنیم و در یک زمین بچینیم، و بگیم باد و طوفان بیاد و دوباره یک بویینگ ساخته بشه؟؟؟؟؟
حماقت بشر مثل اینکه پایان نداره،
============
اگه قرار باشه تئوری شما رو بپذیریم باید با کمک نظریه بیگ بنگ به کمکش بیایم تا یه ذره ابله پسندتر بشه.
طبق نظریه بیگ بنگ بیشترین انبساط و شکل گیری عالم در چند ثانیه وبلکه در کثری از ثانیه اول پیدایش شکل گرفت.
پس از اون دیگه مواد موجود در جهان گرفتار قوانین فیزیکی چون جاذبه و گریز از مرکز و گرانش نسبت به یکدیگر قرار گرفتن پس در نتیجه در بعد مکانی خودشون باقی موندن. مثل مثلا باقی موندن ماه در مدار زمین و باقی موندن زمین در مدار خورشید و باق موندن خورشید در منظومه شمسی و باق موندن منظومه شمسی در کهکشان راه شیری و ال آخر.
جز مورد فوق تخیلی زمان در فیزیک کواتنوم نظیر دروازه های زمان و سفر در زمان یا بعد چهارم ....که در حد نظریه با قوت نظریه نر بودن مادران یا ماده بودن پدران هست دیگه هیچ موجود اثرگذاری (نه موجودات متاثری مثل شهاب سنگها و...) نتونسته از جایگاه خودش خارج بشه.
بنابراین مواد کائنات با خواص مختلف و کاملتر بویژه مناسب برای پیدایش حیاط در چند ثانیه اول خلقت (بیگ بنگ) در جاهای معینی قرار گرفتن و دیگه طبق قوانین فیزیکی نظیر گرانش نیوتن و جاذبه و گریز از مرکز و... تا حالا تنتونستن از موقعیت خودشون خارج یا به موقعیت دیگری وارد بشن تنها در اثر انبساط جهان قلمروشون فراتر رفته. یعنی اگه بخش زیحیات کائنات رو در یک بادکنک در نظر بگیریم قلمرو حیاط از این بادکنک خارج نشده بلکه بادکنک کمی بادکرده و براختر شده و اینلمرو گستره تر شده اما جایگاه نسبی این بادکنک نسبت به بادکنکهای متناظر دیگه ثابته و اونا هم به همین نسبت انبساط پیدا کردن پس کل آرایش و چیدمان کائنات هنوز عوض نشده وفقط گسترش دورن سیستمی نه فرا سیستمی پیدا کرده. یعبارتی بزرگتر شدن این بادکنک متناسب بوده با نه تنها بزرگتر شدن بادکنکهای دیگه بلگه متناسب بوده با گسترش فظای که این بادکنکها درش واقع شدن پس بزرگتر شدن این بادکنک جای بادکنک دیگه ای رو تنگ نکرده و اون رو کچیکتر نکرده و قوانین مرتبط بین اونها رو بهم نزده.
حال طبق این باور اگر قبول کنیم که شکل حیاط بصورت آنچه در زمین وجو داره یکی از همین بادکنکهاست ولو اینکه احتمال وجود بادکنکهای دیگری در جاهای مختلف این کائنات با وجود امکان حیاط چه بصورت زمینی چه بصورت اشکال دیگه فضایی وجود داشته باشه. جای این سئوال هست که خوب حالا که بالای ۹۹ درصد مواد و شرایط لازم جهت تولید حیاط در این بادکنک و در این نقطه از فضا و در چند صانیه اول خلقت بوجود اومد پس چرا این مواد بشکل هماهنگ تکامل پیدا نکردن؟؟؟؟
چرا یه بطور همرمان همه تک سلولیها تبدیل به چند سلولی نشدن؟
چرا یه هو همه چند سلولیها با هم دچار تفییر و تکامل نشدن؟
بعبارتی چرا همه موجوداتی که در نقطه ای از زمین میمون شدن همه تبدیل فقط به یه نوع میمون نشدن؟ چرا این میمونها در طول تاریخ ژنتیکشون فابت مونده و تبدیل به همدیگه نشدن؟ چرا مثلا خبر نمیدن تو فلان باغ وحش یه میمون بابون یه گوریل زایید یا یه فیل یه کرگدن زایید؟
چرا درختان و گیاهان هرگز تبدیل به حیوانات و یا بر عکس نشدن؟
چرا هنوز تک سلولیها وجود دارن؟ آیا این همه زمان برای تکامل تک سلولیها کافی نبود؟
چرا سنگ ماگما یا گرانیت از چند ملیارد سال پیش تا حالا هنوز ماگماست یا گرانیته و ساختارش عوض نشده؟
چرا عناصر شیمیایی مصلا کلسیم از ابتدای خاقت کلسیم باق موندن و تبدیل به آهن نشدن؟ با توجه به اینکه منابع تولید حیاط طبق اثبات علمی فیزیکی که قبلا اشاره کردم نمیتونسته از زمین(بادکنک) خارج بشه یا واردش بشه. با توجه به اینکه تمام منابع حیاط روی زمین مجدود بوده و این منابع بسمت تکامل حرکت کردن پس مواد لازم پس از میلیاردها سال برای تولید موجودات تکامل نیافته نظیر باکتریها از کجا تامیم میشه؟
آیا شرایط تکامل و خلقت خود بخودی هنوز روی زمین وجود داره تا موجودات ساده نظیر اونها رو بوجود بیاره؟
اگ داره پس چرا هیچ دانشمندی هنوز شاهد چنین وقایع طبیعی نیست؟
=============
آقاي تک زیست شناس نابغه قرن!
شما فقط بیا با تمام علمت و امکاناتت و قدرتت چرخه کربس رو که در جزيی ترین قسمتهای موجود زنده صورت میگیره رو برای ما در موجودی با ابعاد میکرونی و بدون نیاز به لوازم و کنترل آزمایشگاهی شبیه سازی کن اونوقت ما باور میکنینم که طبیعت نفهم و بی امکانات بدون علم بصورت تصادفی تونسته چنین جرخه محشر و منظم و بیخطایی رو طراحی و اجر و خلق کنه. تازه بعد قول میدم همه رو قانع کنم تا بجای داروین به تو ایمان بیارن
بیا بدون استفاده از هیچ ابزاری یک دستگاه گلژی یا یک میتوکندری به همون خواص و ابعاد و از همون مواد که کار هم بکنه تولید کن من بور میکنم که طبیعت هم میتونه بدون علم و بنتمه و ابزار این کار رو بکنه و به داروین که هیچ به تو ایمان میارم.
=============
بیاییم با دیدگاهی صرفا ماتریالیستی نظرات داروین را صرفا از دیدگاه
زیست شناسی امروز بررسی کنیم. باید توجه داشته باشیم که در زمان داروین
اطلاعات بشر در مورد موجوادت زنده نسبت به امروز بسیار محدود بود و لازم
است تجدید نظر کلی در بسیاری از نظرات داروین صورت گیرد: 1- در زمان
داروین هرگز مفهومی به نام کروموزم و اسیدهای نوکلئیک و یا ژن شناخته
نشده بود. ما امروزه به خوبی می دانیم که در تمام موجودات زنده پرسلولی ،
کروموزوم ها به تعداد زوج در هسته وجود دارد. در تمام انواع تقسیم های
سلولی اعم از میوز و میتوز، همیشه تعداد نهایی کروموزم ها ثابت می ماند.
برای مثال سلولهای انسان همگی 46 کروموزم دارند و تمام تقسیمات سلولی
میتوز در بدن انسان سلولهایی دقیقا با همین تعداد کروموزم تولید می شود.
در تقسیم سلولی میوز هم به اندازه نصف این عدد یعنی 23 کرموزم در سلولهای
گامت نر و ماده ( مرد و زن) ایجاد می شوند که مجددا در موقع لقاح به
ایجاد یک سلول 46 کروموزمی منجر می شود. این فرآیند در تمام موجوادت زنده
پر سلولی کمابیش مشابه است. اگر در موارد بسیار نادر هم اتفاق بیفتد که
مثلا انسانی با مثلا 47 کروموزم ایجاد شود ، وی دچار بیماریهای شدید
کروموزمی نظیر نشاندانگان خواهد بود و هرگز به سن بلوغ نخواهد رسید.
موردی هم با 48 کروموزم تاکنون دیده نشده است. حال سوال اینجاست که اگر
نظریه داروین را بپذیریم و قبول کنیم باید تمام موجودات زنده روی زمین و
لااقل گونه هایی که از هم تکامل پیدا کردند ( مثل پرندگان و خزندگان یا
خزندگان و دوزیستان) باید تعداد کروموزمهایشان برابر باشد. چرا که در
تمام تقسیمات میوز موفق تعدا کروموزومها حفظ می شود. داروین در مقابل این
پرسش چه پاسخی دارد؟ هیچ. چون اساسا در زمان داروین کروموزم ها که سند
یکتایی گونه ها هستند شناخته نشده بودند. در بهترین حالت تنها می توان
پذیرفت که تغییرات ظاهری در یک گونه با حفظ تعداد کروموزمها قابل پذیرش
است . ( مثل تحول در اسبها یا اشکال مختلف گونه انسان که در دنیا زیست می
کنند) . اما پذیرش ایجاد انسانی از یک میمون کاملا محال است. 2- امروزه
می دانیم که نقش وراثت و ژنتیک امری است که همواره به عنوان فاکتور قطعی
برای تعیین خصوصیات ظاهری گونه ها فعال است. داروین معتقد است که
دوزیستان از ماهیها تحول یافته است. اگر چنین است چرا هیچ دوزیستی را نمی
بینیم که دارای فلس باشد؟ چرا پوست همه دوزیستان عاری از هر نوع پوشش
است؟ اگر هم بپذیریم که دوزیستان از ماهیانی تحول یافته اند که دارای فلس
نبوده اند باید پرسید پس چرا مجددا پوست خزندگان دارای پوشش فلس است؟ چرا
هیچ خزنده ای با پوست برهنه دیده نمی شود؟ چگونه یک خصلت مهم وراثتی در
شاخه دوزیستان گم شده است؟ 3- داروین معتقد است که پرندگان از خزندگان
تکامل یافته اند و شباهتهای ظاهری و برخی فسیلها را ملاک این عقیده می
داند. باید پرسید پس چگونه تمامی پرندگان خونگرم هستند در حالی که
خزندگان خونسرد هستند؟ چگونه حتی یک پرنده خونسرد در تمام پرندگان عالم
کشف نشده است؟ این خصلت ژننتیکی چرا باید ناگهان مفقود شود؟ 4-
داروینیستها معتقدند که دلیل بدون هسته بودن گلبولهای قرمز انسان و سایر
پستانداران و حتی پرندگان ، این است که این موجوادت به دلیل فعالیت بیشتر
باید از همه ظرفیت حجمی گلبول برای دریافت اکسیژن استفاده کنند. سوال
اینجا است که پس چرا جانوری مانند شتر به صورت استثنایی در میان
پستانداران یافت می شود که دارای گلبولهای قرمز هسته دار است؟ درحالی که
فعالیت هوازی شتر بسیار بیشتر از یک میمون اسلات( میمونهای تنبل آمازون)
است در حالی که این موجوادت گلبول قرمز بدون هسته دارند؟ 5- بر اساس
نظرات داروین دلیل تحول زرافه ها این بوده است که بر اساس انتخاب طبیعی
زارفه های با گردن کوتاه در رقابت با زرافه های گردن بلند حذف شدند. این
سخن تا زانی صحیح می نمود که زرافه های گردن کوتاه کشف نشده بودند. اما
کشف گونه موسوم به " اکاپی" که گونه ای زرافه با گردن کوتاه است این
عقیده را باطل نمود. این نوع زارفه مانند گورخر و سایر چارپایان از علف
ها و بوته های کم ارتفاع تغذیه می کند. حال باید از داروینیست ها پرسید
که اگر زرافه های گردن کوتاه قادر به یافتن غذاهای جدید روی زمین بوده
اند چرا نباید مانند اکاپی ها از این غذا تغذیه می کردند؟ واقعیت این است
که زرافه های باستانی دلیلی برای اثبات نظریات داروین نداشتند! 6- مجمع
الجزایر گالاپاگوس مجوعه ای است به نسبت کوچک با آب و هوای یکسان در
سراسر آن. داروین در این جزایر متوجه تنوع گونه های سهره ها شد و انتخاب
غذای متفاوت را دلیل تفاوت منقارهای آنان دانست. حال سوال اینجا است که
اگر همه این سهره ها دارای یک نیای مشترک بوده اند چرا در یک منطقه کوچک
که تنوع آب و هوایی گسترده ای ندارد بایستیغذاهای نسلهای بعدی متنوع می
شده است؟ اگر نوعی تنوع در طلبی در گونه عامل ایجاد تحول است چرا همان
تنوع طلبی در مورد زرافه ها صادق نباشد؟ 7- داروین ظاهرا پنگوئن های
جزیره گالاپاگوس را مورد بی مهری قرار داده است. این پرندگان تا ماهها
چیزی نمی خورد و منتظر رسیدن جریان های سرد قطب جنوب که سرشار از ماهی
های قطبی است می مانند. چه عاملی باید سبب شود که این پرنده در جزیره پر
نعمت گالاپاگوس که در منطقه استوایی قرار دارد منتطر رسیدن آبهای سرد
قطبی بماند؟ آیا انتخاب طبیعی در این مورد اساسا قابل پذیرش است؟ 8- قطعا
داروین اگر در تحول خرسها تحقیق می کرد با دقت بیشتری به نظریه انتخاب
طبیعی می پرداخت. اگر بپذیریم که نیای همه خرسها مشترک بوده است چرا باید
خرس ها پاندا یک انگشت اضافه برای گرفتن شاخه های خیزران داشته باشند؟ چه
نوع انتخاب طبیعی برای این خرس کاملا گیاهخوار قابل توجیه است؟ اگر این
یک جهش ژنتیکی بود چرا هیچ خرس پاندایی بدون آن انگشت اضافی یافت نمی شود
و هرگز گزارش نشده است؟ جالب اینکه مورد خرس پاندا امروز به صورت یکی از
بحثهای بغرنج و معماهای زیست شناسی در آمده است و حتی سر از کتاب های
درسی دبیرستانهای رشته تجربی ما در آورده است. مضحکترین توضیحی که
دارویسنیست ها ارائه کرده اند این است که تحول گاهی اوقات ناگهانی اتفاق
می افتد! باید گفت اگر قرار بود تغییرات ناگهانی را بپذیریم که اساسا
نیازی به نظریه تحول نبود! 9- از جالبترین تضادهای نظریه داروین با دانش
امروزی ، موضوع اندامک های سلولی و تقسیم سلولی است. بر اساس نظریه
داروین گیاهان و جانوران نیای مشترکی دارند. حال اینکه در تمام جانوران
وظیفه تقسیم سلولی بر عهده اندامکی به نام سانتریول است در حالی که اساسا
چنین اندامکی در سلولهای گیاهی وجود ندارد! با پذیرش انتخاب طبیعی باید
جتنوران به خاطر داشتن این اندامک باقی می مانده اند و گیاهان از بین می
رفته اند!.. موارد تضادهای علمی نظریه داروین با دانش امروز بقدری است که
هر کدامش می تواند موضوع یک تز دکتری زیست شناسی تحول یا زیست زیست سلولی
و مولکولی یا دیرین شناسی باشد. واقعیت این است مواردی نظریه انسانهای دم
دار و یا پشمالو با پذیرش چهش های ژنتیکی که اغلب رخ می دهند بسیار بهتر
توجیه می شوند تا نظریه داروین. در اینجا خالی از لطف نیست به عنوان
مطایبه به بحثی که حاج آقای قرائتی همیشه مطرح می کنند که فرض کنید
انسانها از بین برود موجوادتی از کرات دیگر بیایند و اختراعات انسانها
نظیر دو چرخه و موتوسیکلت و اتومبیل را ببینند و بعد از روی ظاهر نتیجه
بگیرند که اول دوچرخه پدید آمد و بعد کمی پیشرفت کرد شد موتوسیکلت و بعد
شد اتومبیل و بعد اتومبیل هم تبدیل به قطار شد! در حالی که ما بخوبی می
دانیم ترتیب اختراع این وسایل اصلا به این صورت نبوده است. واقعیت
اینجاست که تا قرون آتی باید نظریه داریون را همچون بسیاری از نظرات
ارسطو و بطلمیوس در موزه تاریخ علوم جستجو کرد. البته همیشه دل کندن از
نظریه برای کسانی که به آن معتقد بوده اند و مخصوصا برای ماتریالیست ها
بسیار مشکل است

------------------
اتفاقا این ژنتیک است که تکامل را از بیخ مردود می داند. برای همین آن توضیح را تکرار نمی کنم.
شباهت داشتن بین گونه ها هیچ چیزی را تتایید نمی کند الا ماجرای مضحک تکامل موتورسیکلت از دوچرخه را! اینجا اضافه می کنم:

جهت اطلاع شما:
انسان خطوط سر انگشت دارد و آن شامپانزه ها ندارند! حال آنکه خرس های کوآلا خط سر انگشت دارند! آیا شما ارتباط ژنتیکی بین انسان و کوآلا متصورید؟

انسانها توان دیدن رنگها را دارند. اما پستانداران دیگر چنین توانایی را ندارند. حالا آنکه حشرات این توانایی را دارند. آیا شما ارتباط ژننیکی بین انسان و حشرات قایلید؟

انسانها رنگ پوست مختلف و متغیر دارند حال آنکه همه گونه میمونها رنگهایشان ثابت است. اما گاوها و اسبها رنگهای مختلف دارند. آیا شما ارتباط ژنتیکی بین انسان و گاو قایلید؟
و...

آقای محترم!
تا زمانی که کورکورانه هر چه به شما گفته می شود را می پذیرید اما حتی فکر نمی کنید که 48 کروموزوم هیچ گاه 46 تا نخواهد شد، محکومید به تکرار قرنها تعصب ییجا روی نظریه تکامل. درست شبیه تعصب روی نظریه بطلمیوس!

تصور شما از حذف شدن دندان عقل و آپاندیس و...هم در صورت صحت تبدیل یک گونه به گونه ای دیگر با تعداد کروموزومهای متفاوت را نشان نمی دهد بلکه تنها نشانه تغییرات ژنتیکی داخل یک گونه است. همانطور که خصوصیات انسانها در طول نسلها تغییر می کند. نه اینکه انسان به چیز دیگری تبدیل شود.

میکروبها هم جهش نمی کنند! ویروسها جهش می کنند ولی در طی این جهش هرگز تعداد رشته های DNA آنها عوض نمی شود!

اتفاق خود ویروسها دلیلی دیگر بر رد این نظریه تکامل هستند چرا که اگر بپذیریم موجودات از ساده تر به پیچیده تر تبدیل شده اند چطور ویروس به باکتری تبدیل شده است در حالی که ویروس خود برای تمثیر شدن محتاج موجود زنده دارای سلول مانند باکتری است؟
اگر هم ویروس ها بعد از ایجاد باکتری ها بوجود آماده اند که خود به خود تکامل رد می شود و موجودی ساده تر از موجودی پیچیده تر ایجاد شده است!!
پاسخ شما این است که ویروسها و باکتریها کاملا به شکل جداگانه ایجاد شده اند.
===============
بسم الله الرّحمن الرّحیم.
سلامٌ علیکم.
جهش ژنتیکی، از نظر فلسفی، از مقوله کمّیّت است ولی تبدیل شدن حیوان به انسان، از مقوله کیفیّت. کمّیّت و کیفیّت، از اجناس عالیه در مقولات عشر بوده و نسبت به هم، متباینات به تمام ذاتند و تکویناً، هیچ گونه اشتراک و ارتباطی با هم نمی توانند داشته باشند.
در نتیجه: تبدیل شدن یک حیوان به انسان، مُحال عقلی است و امکان وجود یافتن ندارد و چیزی که ممتنع الوجود باشد، هیچ گاه خلقت پیدا نکرده و نخواهد کرد. مزید بر علّت، این که: انقلاب ماهیّت نیز مُحال عقلی است.
و امّا قضیه مَسخ برخی از بنی اسراییل، برهان دیگری دارد که در این مجال نمی گنجد.
برفرض مُحال، اگر داروینیسم را بپذیریم، باید گفت که: جهش ژنتیکی، نمی تواند انکار خدا و علّت نخستین نماید.
علّت تلاش ماسون ها برای تبلیغ این خرافه غیر علمی - علاوه بر انکار خداوند متعال- توجیه علمی و زیست شناسانه این مسخی است که بر جبین تاریخ بنی اسراییل، "مُهر نِکبَت" کوفته است.
هر چند که می دانند جهش ژنتیکی، یک نوع تکامل است اما مسخ، انحطاط وجودی.
به هر حال، لازم نیست که این همه تردید به خود راه دهیم که "آیا ممکن است که ورای این خلقت ظاهری، هوش یا همان "شعور" موجود نباشد؟!"
ای کاش حدّاقلّ، برخی دانشمندان ایرانی و مسلمان، درباره "برهان نظم" مندرج در کتب مدارس ابتدایی، بیش تر تأمّل می کردند و زیر عَلَم داروین فراماسونر - که خود و پدران او عضو انجمن ماسونی مهتاب هستند- این گونه قَمّه زنی نمی کردند!
مشکل و مظلومیّت، این جاست که علوم دینی، اساساً علمی شمرده نمی شوند. چون می دانند که اگر پای علوم دینی به دانشگاه ها باز شود، اعتباری برای علوم منحطّ الحادی باقی نخواهد ماند.
اسلامی شدن دانشگاه ها در کلام حضرت امام خامنه ای -مُدَّ ظِلُّهُ العالی- یعنی این. یعنی مبانی علوم انسانی را اسلامی و عقلی شناختن. علم نافع، یعنی این. پول می دهیم تا وارد دانشگاه دانشگاه شویم تا علم مُضِرّ بیاموزیم.
حضرت امام خامنه ای -مُدَّ ظِلُّهُ العالی و روحی فِداه- فرمودند: علوم انسانی غربی، علم لاینفع نیست بل که اساساً مضرّ است.
حقّاً که ایشان نایب بر حقّ "حضرت حُجَّة بن الحسن العسکریّ" -صلوات الله علیهما و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف- هستند.
دین مبین اسلام، چه در هستی شناسی -حکمت نظری- و چه در علوم قانونی و دستوری - حکمت عملی-، ابرقدرت جهانی و بی مثال است.
امّا برخی با تمام سوادی که دارند، لایه ی خاکستری مغزشان، ماتریالیستی است.
بدین وسیله، افتخار خود و پیروان اسلام ناب شیعی را نسبت به ولایت مداری و تأسُّف و تسلیت خود را به برخی جوامع مُتحجِّر علمی، عرض و ابراز می نمایم !!!
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

نگاهی به مستند "پرونده‌ای برای خالق هستی

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 11:44 pm

نگاهی به مستند "پرونده‌ای برای خالق هستی

گروه جنگ نرم مشرق- در این مستند که روایتی از زندگی شخصی به نام لی استروبل است، سازنده سعی دارد تا با آوردن استدلال‌های گوناگون از زبان بزرگ‌ترین دانشمندان علوم طبیعی، در عین اثبات وجود خالق جهان، داروینیسم را رد کند. این مستند جزو معدود مستندهایی که این مسئله را به صورت کاملا علمی بررسی نموده است. ضمن آنکه از همه کسانی که به این بحث علمی علاقمند بوده و به هر دلیلی امکان تماشای ویدئوها زیر را ندارد توصیه می‌کنیم نسبت به تهیه اصل این مستند از مرکز مستندنگار اقدام کنند.

با این همه آنچه پس از دیدن این مستند همچنان ذهن را به خود مشغول می‌کند این است که دلیل این همه تبلیغ و آوردن شاهد مثال در صدا و سیما و کتاب‌های تحصیلی و برنامه‌های کودک و نوجوان در جمهوری اسلامی چیست؟

***

لي استروبل از دانشگاه حقوق، مطالعات حقوقي خود را در درجه كارشناسي ارشد به اتمام رسانيد. وي سردبير سابق«شيكاگو تريبيون» است. او نويسنده چندين كتاب پرفروش است، كه به كاوش شواهد دين مسيحيت مي پردازد. و او مي‌خواهد با شواهد علمي به وجود يك خالق برسد.

ImageImage

وی می‌گوید: وقتي نوجوان بودم به علم اعتماد داشتم. و درس مورد علاقه من علوم بود چون مي توانستم با تشويق دبيرانم شكم قورباغه را بشكافم. به نظرم علم بايد به نوعي نماينده حقايق تجربي و خدشه ناپذير باشد، يعني چيزهايي كه از لحاظ تجربي قابل اثبات باشند. و اين به نوعی تبديل شده به ديدگاه من نسبت به زندگي، فكر مي كردم كساني كه به چيزهايي ماورالطبيعه مثل خدا ايمان دارند اين نشانه ضعف آنهاست. مي گفتم: آيا داده‌اي براي پشتيباني از ايمانتان را داريد؟

در پاييز سال 1966، علاقه استروبل نسبت به علم به تصميمي انقلابي در زندگي او انجاميد.

وی ادامه می‌دهد: در مدرسه كه بودم، دبير زيست شناسي، آزمايشي را تشريح مي‌كرد كه در دهه 1950 در دانشگاه شيكاگو انجام شده بود. اين آزمايش كه من را تحت تاثير قرار داده بود يكي از مشهورترين آزمايشات تاريخ علوم است.

در سال 1953، استروبل يك دانشجويي فارغ التحصيل شيمي، سعي كرد توضيح دهد؛ زندگي بر روي زمين چطور پديدار گشت.

ميلر سعي كرده بود، شرايط اوليه جو زمين را باز توليد كند. او مقداري عناصر آمونياك، هيدروژن، متان و مقداري آب را به درون شبكه پيچيده‌اي از لوله‌هاي آزمايشگاهي ريخت، و سپس اين گازها را با جرقه‌هاي الكتريكي مشتعل كرد، تا به اين ترتيب رعد و برق را شبيه‌سازي كرده باشد. پس از پنج روز او چيزي را يافت كه چشم انتظارش بود. چند اسيدآمينه ساده يعني واحدهاي بنيادين تشكيل دهنده ارگانيسم‌هاي زنده در لجن تيره كف لوله جمع شده بود.

Image

خيلي‌ها اين آزمايش ميلر را تحسين کردند. و گفتند اين آزمايش ثابت مي‌كند اين تركيبات ضروري براي حيات، ميلياردها سال پيش در بستر اقيانوس ها شكل گرفته است.

تلويحات فيلسوفانه آزمايشات ميلر، بلافاصله براي من روشن شد و اين براي من از آن لحظاتي بود كه مثل ارشميدس داد زدم «يافتم» زيرا يافتن عناصر تشكيل‌دهنده زمين كاري بود كه من به اين نتيجه رسيدم كه پس با اين وجود از راه علمي هم ميشود زمين را بوجود آورد.

فكر كردم پس خدا مي‌تواند نباشد. و تمام كارها را ما خودمان انجام دهيم و ديگر خدا هيچ. همانطوركه داروين در كتاب «منشا گونه ها» گفته است.

از همان موقع به مكتب داروين روي آوردم. و از همان موقع با تعجب بسيار مي‌ديدم كه خيلي از مسيحيان معتقد بودند كه دينشان با تكامل دارويني سازگار است. اما در واقعيت هيچ تناسبي بين مسيحيت و داروينيسم وجود ندارد. حتي هيچ تناسبي هم بين عقل و داروينيسم وجود ندارد.

من هيچ وقت متوجه نشدم كه چطور بعضي از مسيحيان به تكامل داروينيستي و با خدايي اعتقاد دارند.

ايده‌هاي داروينيستي در مورد گسترش حيات منتج به اين تئوري او شد كه مي‌گفت: حيات يك فرايند هدايت نشده‌اي بود كه هيچ مقصود و هدفي ندارد.

پس خدا چطور مي‌توانسته يك فرايند هدايت نشده را هدايت كند؟ خدا چطور مي‌توانسته در پشت اين سيستمي كه هيچ مقصد و مقصود نداشته، طرح و هدفي داشته باشد؟ سال 1966 اصلا برایم معقول نبود و حالا هم نيست.

در سال 1972، لي استروبل با لسلي هردلر ازدواج كرد. پنچ سال بعد لسلي كه يك لاادرلي (‌ندانم‌گرا) بود به مسيحيت گرويد. من با خودم گفتم اين يعني طلاق، و ازدواج ما ديگر به آخر رسيده.

اما تمام آن تغييرات منفي كه انتظار داشتم در نتيجه اين مذهب جديد اتفاق بيافتد؛ اتفاق نيافتاد؛ در عوض تغييرات مثبتي در او مي‌ديدم، در ارزش‌ها و شخصيت و رفتارش با من و بچه‌ها.

و فكر كردم، ديدم او دارد اينها را به خدا نسبت مي‌دهد، اما من به وجود خدا بي‌اعتقادم. بنابراين اين باعث شد من به اين فكر بيافتم كه شايد لازم باشد من در اين باره تحقيق كنم. من بايد جستجو مي‌كردم تا بهم اثبات شود كه خدايي وجود دارد كه سبب چنین دگرگوني‌ای شود.

تصميم گرفتم از آموزش‌هاي حقوقي، روزنامه‌نگاري و كنجكاوي‌هاي علمي‌ام استفاده كنم. تا بطور نظام‌مند تحقيق كنم و ببينم مي‌شود، اصلا اعتباري براي دين مسيحيت قائل شد یا نه؟

و شروع به تحقيق در زمينه زيست‌شناسي و شيمي كيهان‌شناسي و فيزيك كردم. مطالعاتم حدود بيست سال طول كشيد، با دانشمندان و دانش‌پژوهان مصاحبه كردم. و در پي آن بودم كه خودم دريابم، اين اكتشافات چه حقايقي را درباره وجود يك خالق بيان داشتند. در طول اين بررسي‌ها يك پرسش همواره در ذهن من بود.
نزاع میان علم و داروین بر سر چیست؟ + فیلم و تصاویر // در حال ویرایش

Image
آيا شواهدي كه علم معاصر از آن پرده برداشته ما را به سوي وجود خدا رهنمون مي سازد يا از او دور مي كند؟

به قول لاینس پالی که دوبار برنده جایزه نوبل شد: علم بايد ابزاري جستجوي ما براي يافتن حقيقت باشد.

مي‌خواستم حقيقت را بدانم، و چيزي پيدا كردم كه من را شوكه و بهت زده كرد.

جستجوي استروبل با بررسي شواهدي شروع شد، كه تئوري‌هاي مادي‌گرايانه را در مورد منشا حيات به چالش مي‌كشيد. او كشف كرد كه اين شواهد منفي، توضيحات كتاب‌هاي داروینیستی را نقص مي‌كند. همان كتاب‌هایي كه در ابتداي دوره نوجواني به آن‌ها معتقد شدم و در من حك شده بودند.

يك نمونه از شواهد منفي، آزمايش استنلي ميلر در سال 1953 درباره منشا حيات است. همان آزمايش‌هايي كه در درجه اول باعث بي‌خدايي من شده بود!


همانطور كه جاناتان ولز زيست‌شناس براي من توضيح داد، آزمايش ميلر حالا كاملا از درجه اعتبار ساقط شده.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 27_932.flv
دانلود

تحقيقات استروبل، در نهايت او را به اين نتيجه رساند كه توضيحات مادي‌گرايانه براي منشا حيات عميقا دچار نقص هستند و بررسي او از شواهد منفي، پرسش آغاز حيات را بي‌جواب گذاشت.

او همچنين در مشهورترين سمبل تكامل داروين هم نقاط ضعف زيادي پيدا كرد.

در كتاب داروين با نام «منشا گونه‌ها Origins of species» تنها يك تصوير به چشم مي‌خورد که به آن مي‌گويند، درخت زندگي Tree of life. داروين از آن استفاده كرد تا توضيح دهد چطور هر گونه‌اي از حيوانات و گياهان كه تا به حال بر روي زمين وجود داشته، از يك جد مشترك تكامل پيدا كرده. اين تكامل از طريق گام‌هاي كوچك و تدريجي و در طول يك بازه زماني بسيار طولاني اتفاق افتاده، با اينكه درخت زندگي داروين تقريبا در هر كتاب زيست شناسي‌اي كه در نيم قرن اخير چاپ شده ديده مي‌شود برخلاف آن چيزي كه در مدرسه و دانشگاه به ما گفتند، هيچ مدرك قاطعي وجود ندارد كه ثابت كند حيات، يك منشا مشترك داشته‌‌ است.
نزاع میان علم و داروین بر سر چیست؟ + فیلم و تصاویر // در حال ویرایش
درخت زندگی از نظر چارلز داروین

Image
شايد ويرانگرترين ضربه به تئوري دارويني مدارك فسيلي باشد. اگر تمام اشكال زندگي در كره زمين از يك شكل اوليه حيات تكامل يافته باشند. پس لايه‌هاي سنگي زمين بايد پر از بقاياي فسيل شده حيوانات مي‌بود. كه زماني بخشي از يك زنجيره تكاملي بزرگ بودند. زنجيره‌اي از اصلاحات كوچك بيولوژيكي، كه در نهايت منجر به يك تنوع خيره كننده از حيات شدند.

با اين حال، پس از دو قرن تحقيق، كه پر رنگ‌ترين آن حفاري‌هاي جنوب چين بود. شمار زياد حالات گذار يا حلقه‌هاي گمشده كه بايد وجود مي‌داشتند در هيچ جا يافت نشد.


www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 28_264.flv
دانلود

رد داروينيسم و علم ماده‌گرا از سوي استروبل همچنين براساس پيكره بزرگي از شواهد مثبت بود. كه به طراحي هوشمند اشاره داشتند. او اولين بار با اين شواهد در علم كيهان‌شناسي برخورد كرد، علمي كه به منشا كهكشان مي‌پردازد.

كائنات چطور شروع شد؟ منبع آن چيست؟

ظرف چند قرن اخير، سوالات كمي بودند كه به اين اندازه اختلاف نظر ايجاد كنند يا باعث اين همه نظرات پرشور شوند.

من با ويليام لين كريك، مصاحبه كردم. فيلسوفي كه بيشتر دوران تحصيلش را صرف مطالعه كيهان‌شناسي و منشا آن كرده.

Image
ويليام لين كريك

انديشه غالب در جهان هستي، از همان زمان ماده گرايي يونان باستان در عهد افلاطون و ارسطو تا زمان ايده‌آليسم قرن نوزدهم بر اين بود كه جهان ازلي است، يعني جهان هيچ وقت شروع به پيدايش نكرده. و به عنوان يك كل، به شكل چيزي ايستا و پايا به همين شكل بوده و هست.

اين عقيده مبني بر يك جهان ازلي و بدون تغيير كه تا قرن ها مجوز مطالعات كيهان‌شناسي غرب بود. در سال 1915 به شكلي دور از انتظار به چالش كشيده شد. زماني كه آلبرت انيشتن تئوري نسبيت خود را ارائه داد معادلات انيشتن به يك احتمال خيره كننده دلالت داشتند. اين امكان كه كائنات ايستا نيست، بلكه در عوض در حالتي مداوم از انبساط و يا انقباض وجود داشته است.

Image

در سال 1922، داده‌هاي تجربي، پيش‌بيني‌هاي نظري را تاكيد كردند. در رصد‌خانه ماونت ويلسون در لس آنجلس ادوين هابل ستاره‌شناس در حال مطالعه نوري بود كه از كهكشان‌هاي دوردست مي‌آمد، هابل مشخص كرد كه كهكشان‌هاي آن‌سوي راه شيري ما با سرعتي متناسب با فاصله‌شان، از زمين در حال دور شدن از ما هستند. هر چه فاصله اين كهكشان بيشتر بود، عقب نشيني آن نيز سريع‌تر بود.

اين كشف خيره كننده هابل، بيشتر ستاره‌شناسان و فيزيك‌دانان را از جمله آلبرت انيشتن به يك نتيجه مشابه رساند: اگر جهان به طور مداوم در حال گسترده شدن است. پس حتما در ادوار اوليه تاريخش كوچك‌تر و متراكم‌تر بوده است.

فكر مي كنم يك راه خوب، براي به تصوير كشيدن آن، اين است كه تصور كنيم از تاريخ جهان و كائنات يه جوري تصوير برداري شده و به فيلم درآمده و ما مي توانيم آن را در يك پروژكتور پخش كنيم. در همان حال كه پروژكتور پخش مي شود، مي بينيم كه جهان به طور مدام گسترش پيدا مي كند. اما اگر پروژكتور را استپ مي‌كرديم و دوباره به طور معكوس پخش مي‌كرديم تا فيلم به عقب برگردد. آن‌ وقت به جاي اينكه ببينيم كهكشان‌ها از هم دورتر و دورتر مي شوند، مي‌ديديم كه دارند به سمت هم كشيده مي‌شوند و به هم نزديك مي‌شوند.

Image

همچنان‌كه رد پاي اين گسترش را در طول تاريخ دنبال مي‌كنيم، جهان متراكم‌تر و متراكم‌تر مي‌شود. تا اينكه بالاخره تمام گيتي در هم جمع مي‌شود و به يك حالت تراكم بي‌نهايت مي‌رسد. حالتي كه سرانجام جهان را رقم مي‌زند.

در اين حالت كه كيهان شناسان اسمش را «تكينگي» گذاشتند تمام ماده و انرژي، فضاي فيزيكي، و خود زمان پا به عرصه هستي مي‌گذارند اين به معناي واقعي كلمه نمايانگر منشا كائنات از نيستي است.

بنابراين دلالت مدهوش‌كننده كشف هابل، متناهي بودن موقتي جهان است. يعني جهان در نقطه‌اي در گذشته متناهي، يك سرآغاز مطلق داشته است. ديگر كشفيات نيمه دوم قرن بيستم نيز، به جهاني داراي يك سرآغاز اشاره داشتند.

اين تصاوير از تشعشعات پس زمينه‌اي ريز موج‌هاي كيهاني چيزي را مستند مي‌كنند كه امروزه دانشمندان معتقدند، بقاياي حرارتي است كه در اوايل تاريخ كائنات توليد شده است.

Image

از تشعشعات پس زمينه‌اي که در سرتاسر كائنات يافت مي‌شود و دلالتي است بر گسترش آن از يك لحظه ناگهاني و احتمالا پر قدرت در زمان اين شواهد مبني بر يك جهان متناهي مهر تاييدي دوباره بر يك استنتاج فيلسوفانه باستاني است. اين استدلال موسوم به «برهان كيهان شناختي كلام» (برهان عليت) است.

برهان عليت، اصل خيلي ساده و غلط اندازي دارد و اساسا از سه گام تشكيل مي‌شود.

فرض اول: هر چيزي كه شروع به پيدايش كند دليلي دارد، هيچ چيز نمي‌تواند بدون دليل از نيستي مطلق به وجود بي‌آيد.

فرض دوم: اين است كه جهان شروع به پيدايش كرد. و پيشرفت برجسته‌اي كه اتفاق افتاد، اين بود كه براي اولين بار، ما حالا يك مدرك محكم علمي براي اثبات فرض دوم داريم. فرضي كه مي گفت: جهان شروع به پيدايش كرد.

و از اين دو فرض، به طور منطقي به اين‌جا مي‌رسيم كه جهان براي پيدايشش دليلي دارد.

هر چيزي كه وجود دارد يك دليل دارد.

اين به واقعيتي، وراي جهان اشاره مي‌كند. به يك واقعيت متعالي، وراي فضا و زمان و از اين‌رو غير فيزيكي و غير مادي واقعيتي كه جهان را از نيستي خلق كرد و به هستي رساند. تلويحات جهان متناهي، توام با ديگر كشفيات كيهان‌شناسي مدرن، بسياري از دانشمندان را به نتيجه‌اي بي‌ترديد الهي رساند.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 29_780.flv
دانلود

امروزه اكثريت غالب حتي بدگمان‌ترين ستاره شناسان و كيهان شناسان، معتقدند كه كائنات سرآغازي داشته. اين اعتقاد براساس يك جور نظريه خداشناسانه نيست، براساس مدارك علمي است و به نظرم اگر مدارك را دنبال كنيم به هر كجا كه اشاره كند به شكلي واضح، قدرتمند و قانع كننده، ما را به سوي يك خالق سوق مي‌دهد.

از هنگام آغاز زمان، تمام ماده موجود در جهان تابع قوانيني كاملا در تعادل و ثابت بودند.

در طول يك مصاحبه با رابين كالينز، فيلسوف و رياضي‌دان، استروبل آموخت كه اين قوانين چطور شواهدي قانع كننده دال بر وجود يك خالق ارائه مي‌دهند. قوانيني كه همگي در كارند تا اين جهان مكاني زيست‌پذير براي حيات باشد. قوانين فيزيك بر روي لبه يك تيغ متعادل شدند تا حيات حادث شود.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 30_868.flv
دانلود

آخرين بخش در تحقيقات استروبل که براي اثبات خدا است، با تكامل دارويني چالش بيشتري دارد.

در طول يك مصاحبه با مايكل بيهي زيست شناس استروبل فهميد كه چطور اين دانش جديد شالوده‌هاي تئوري دارويني را متزلزل كرده است:

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 31_842.flv
دانلود

وجود ماشين‌هاي بيولوژيكي پيچيده يك سوال واضح را مطرح مي‌كند. اگر انتخاب طبيعي عامل آنها نبوده پس چه بوده؟ مهم‌ترين بخش كارهاي من مصاحبه با استفان مير دكتراي فلسفه علم بود از دانشگاه كمبريج هست مير من را با كارآمدترين سيستم پردازش اطلاعات در جهان روبرو كرد. با مولكول دي‌ان‌اي و زبان زندگي او.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 32_898.flv
دانلود

مايكل دنتون، كه يك متخصص ژنتيك است مي‌گويد ميزان اطلاعات بيولوژيكي كه براي ساختن كل پروتئين‌ها در كل گونه‌ها ارگانيسم‌ها كه تابه حال بر زمين پا گذاشتند لازم هست، مي‌تواند در يك قاشق چاي خوري جاي بگيرد، تازه باز هم جا اضافه مي‌آوريم تا همه اطلاعات محتوي همه كتاب‌هايي كه تابحال نوشته شده‌اند را در آن جاي بدهيم.

استيون ماير از دي‌ان‌اي به عنوان بنيادي‌ترين سوال پيش روي بيولوژي نام برده است: اطلاعات دي‌ان‌اي از كجا آمده؟ و در ابتدا چطور به وجود آمد؟

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 33_649.flv
دانلود

جستجوي توضيحي براي منشا ساختار ژنتيكي مورد نياز براي ساخت اولين حيات تبديل به جام مقدس بيولوژي قرن بيست‌ و يكم شده است. تئوري‌هايي كه پيشنهاد مي‌كنند اين اطلاعات از طريق انتخاب طبيعي تكامل يافته‌اند. كه بر روي مولكول‌هاي غير زنده عمل مي‌كرده‌اند و يا قدرت مواد شيميايي كه خود به تنهايي قدرت نظم دادن به خود را در سوپ ازلي داشته‌اند به دفعات شكست خورده‌اند.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 34_609.flv
دانلود

تلويحات اين شواهد علمي به همراه استدلال مايرز ديدگاهی عميق به ما مي‌دهد. اگر ما درون هر سلول داخل بدن هر موجود زنده اطلاعاتي پيدا مي‌كنيم، آيا اين نمي‌تواند به نوعي امضا يك آفريدگار باشد؟

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 35_339.flv
دانلود

رابرت بویل: با درك آثار خدا، او را خواهيم شناخت
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

تکامل بوزینه‌ها به انسان، تکامل انسان به انسان غربی

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 11:58 pm

تکامل بوزینه‌ها به انسان، تکامل انسان به انسان غربی


گروه تاریخ مشرق- 19 آوریل، سالمرگ چارلز داروین (1882-1809م) جانورشناس و طبیعی‌دان انگلیسی است که پس از مطالعات فراوان به نظریه تکامل تدریجی و طبیعی جانوران رسید و چند کتاب مهم تالیف کرد که کتاب «منشا انواع» به عنوان اولین اثر وی و از همه مهم‌تر است. نظریه او تحولی در طبیعیات و به تبع آن در انسان‌شناسی و حتی کلام و اخلاق به وجود آورد و دیدگاه‌های گذشته را با جدیت به چالش کشید. نظریه تکامل نه تنها آموزه‌‌های مسیحیت را مورد تعرض قرار داد، بلکه دانشمندان و متکلمان مسلمان را هم به تامل واداشت. با اینکه خود داروین اتهام الحاد و انکار دین را رد کرد و دستاوردهای علمی‌اش را منافی دین و معارض دیانت نمی‌دانست ولی تلقی عمومی متکلمان، تعارض آن با دین بود و از این رو به نقادی آن پرداختند.
نظریه تکامل ستون خیمه مدرنیسم است و اگر این ستون سقوط کند، کل خیمه بر سر مدرنیسم فرو خواهد ریخت. بنابراین به مانند یک ایدئولوژی با آن رفتار می‌شود، نه یک تئوری علمی که به اثبات رسیده است.

Image


* نظرها درباره نظریه تکامل
با وجود آنکه بسیاری از دانشمندان علوم زیستی، پس از اعتراض‌های نخستین خود به داروین و نظریه‌اش به مرور تکامل انواع را پذیرفتند، اما بدنه مذهبی عالم هیچگاه نتوانست که این نظریات مشکوک و معارض را بپذیرد. از این رو هم در جهان مسیحیت و هم در میان مسلمانان بازار رد و انکار داروین داغ شد.
از 1300 قمری تاکنون مسلمانان در نقد نظریه داروین کتاب نوشته‌اند و کار تحلیلی کرده‌اند. با اینکه برخی اندیشمندان مسلمان کوشیده‌اند میان نظریات داروین و اسلام را جمع کنند و تحلیل‌هایی برای این موضوع ارائه داده‌اند که در جای خود ارزشمند است، برخی دیگر بر این باور رفته‌اند که تفسیر داروینیستی از بنی‌آدم، نه تنها در اصل آفرینش و مقولاتی اینچنینی معارض با دین است، بلکه با ایجاد مسائلی ضمنی مانند ضدیت دین و دانش و کاهش شان بشر به عنوان سوژه‌ای دست و پا بسته در طبیعت، در صدد است به تضعیف آیین و مذهب بپردازد و «انسان‌شناسی» خاصی را ارائه دهد.

Image

برخی معتقدند که نظریه تکامل پیش از آنکه در چارچوب علوم زیستی قرار گیرد، شالوده فلسفه گمراه‌کننده‌ای –ماتریالیسم- است که بر بسیاری از مردم جهان تاثیرگذارده است. نظریه تکامل حاصل فلسفه مادی‌گرایی است که با بازسازی فلسفه‌های مادی‌گرایی دوران باستان شکل گرفته و در قرن نوزدهم فراگیر شده است. ماتریالیسم تنها با مدد گرفتن از عوامل مادی به تفسیر طبیعت می‌پردازد.

* شرحی بر نظریه داروین
نظریه داروین، با قوانین مربوط به ژنتیک که در ربع نخست سده بیستم کشف گردید، عمیقا گرفتار بحران شد. با این حال، گروهی از دانشمندانی که همچنان می‌خواستند به داروین وفادار باشند، سخت تلاش کردند تا برای برون‌رفت از این بحران راه‌حل‌هایی بیابند. گذشته از اینکه سنگواره‌های نویافته برای اثبات نظریه داروین راه به جایی نبردند، شکاف‌های ترمیم‌ناپذیر در کالبدشناسی میان انسان و بوزینه نیز افسانه تکامل را باطل می‌سازند. یکی از این شکاف‌ها به شیوه راه رفتن مربوط می‌شود.

Image

انسان روی دو پا به طور مستقیم راه می‌رود. این شیوه راه رفتن، شکل بسیار مخصوصی است که در هیچ یک از انواع پستانداران دیده نمی‌شود. برخی از جانوران که بر روی دو پای پشتی می‌ایستند، توانایی چندانی برای تحرک ندارند. حیواناتی چون خرس‌ها و میمون‌ها به‌ندرت می‌توانند بدین شکل راه بروند و اگر هم می‌ایستند، هنگامی است که مثلا می‌خواهند به غذایی دسترسی پیدا کنند که تنها برای مدت کوتاهی از زمین بلند می‌شوند. اسکلت‌بندی طبیعی آن‌ها به طرف جلو متمایل است و آن‌ها روی چهار دست و پا راه می‌روند.

اما آیا شیوه راه رفتن بر روی دو پا، شکل تکامل‌یافته راه رفتن با چهار دست و پای بوزینه‌ها است؟ تحقیقات نشان داده‌اند که در شیوه راه رفتن انسان هیچ تکاملی رخ نداده است و امکان وقوع آن نیز وجود ندارد. تفاوت میان انسان و بوزینه تنها محدود به شیوه راه رفتن نمی‌شود. الاین مورگان، تکامل‌گرای دیرینه‌شناس در این باره اعتراف می‌کند که:
«چهار مورد از مهم‌ترین راز و رمزهای انسان‌ها از این قرار است: 1) چرا آن‌ها روی دو پا راه می‌روند؟ 2) چرا آن‌ها موهایشان را از دست داده‌اند؟ 3) چرا آن‌ها مغزهایشان تا به این حد بزرگ شده‌ است؟ 4) چرا آن‌ها تکلم را آموختند؟ پاسخ درست به این پرسش‌ها این است که 1) ما هنوز نمی‌دانیم. 2) ما هنوز نمی‌دانیم. 3) ما هنوز نمی‌دانیم. 4) ما هنوز نمی‌دانیم.


Image

* سلول و DNA
ساختار پیچیده سلول‌های زنده در زمان داروین ناشناخته بود و صرف نسبت دادن حیات به تصادف و شرایط طبیعی از نظر هوادارن تکامل قانع‌کننده به نظر می‌رسید. اما دبلیو. ایچ. تورپ، دانشمند تکامل‌گرا اعتراف می‌کند که «ابتدایی‌ترین نوع سلول دارای مکانیزمی است که به طور تصورناپذیری پیچیده‌تر از هر ماشینی است که تاکنون بشر در ذهن و نه در عمل طراحی کرده است.

از سوی دیگر همه اطلاعات مربوط به موجودات زنده در مولکول DNA ذخیره شده است. این روش ذخیره اطلاعات که نقش حیاتی باورنکردنی دارد، شاهد روشنی است بر اینکه حیات از روی تصادف به وجود نیامده است، بلکه به طور هدفمندی طراحی شده یا بهتر است بگوییم به طور شگفت‌انگیزی خلق شده است. اگر قرار باشد اطلاعات ذخیره شده در DNA نوشته شود صدها و هزارها جلد کتاب می‌خواهد. وقتی در نظر می‌گیریم که دویست هزار ژن در بدن انسان وجود دارد، آشکارتر می‌شود که شکل‌گیری میلیون‌ها نئوکلیدهای سازنده این ژن‌ها با توالی درست، از سر تصادف امری ناممکن است.

Image

* سنگواره‌های همزمان
در یافته‌های زیست شناسی جدید، سنگواره‌هایی از انسان یافت شده که از نظر زمانی، با سنگواره موجوداتی که جزو اجداد تاریخی انسان بر شمرده می‌شود برابر است. این به آن معناست که در زمانی که اجداد ادعایی بشر می‌زیسته‌اند، خود انسان هم وجود داشته است و این مساله شدیدا نظریه تکامل را زیر سوال برده است.
از سوی دیگر سنگواره‌هایی همزمان از انواع این اجداد ادعایی بشر هم یافت شده که سیر ترتیبی و تکاملی را به چالش می‌کشد. دو فسیل هومینید که در کنیا کشف شده است از همین‌ نویافته‌ها است. جزئیات کشف فسیل شکسته آرواره فوقانی و فسیل یک جمجمه کاملا سالم موجودات شبیه به انسان، یا هومینیدها، در نشریه "نیچر” تشریح شده است. براساس گزارش این نشریه، تاکنون تصور می‌شد که یک هومینید به نام "هومو هابیلیس” به موجود پیشرفته‌تر "هومو اِرِکتوس” تکامل یافت که به تدریج به انسان امروزی بدل شد. اکنون با توجه به یافته‌های تازه تصور می‌شود که هابیلیس و ارکتوس گونه‌های خواهرخوانده باشند که زمان زیستن آن‌ها بر یکدیگر تطبیق داشته است.

* گوهر وجودی انسان
موجودات فراوانی در دنیا وجود دارند که با یکدیگر شبیه‌اند؛ مثلا بسیاری از موجودات به اسب یا گربه شباهت دارند و بسیاری از حشرات شبیه به هم به نظر می‌آیند. این شباهت‌ها کسی را متعجب نمی‌کند. اما شباهت‌های ظاهری انسان و بوزینه توجه بسیار زیادی برانگیخته است. این توهم گاه تا آنجا پیش می‌رود که برخی را به اعتقاد به نظریه تکامل وا می‌دارد؛ اما واقعیت این است که این شباهت‌های ظاهری انسان و بوزینه بیانگر هیچ حقیقتی نیست.

به‌رغم مشابهت‌های ظاهری، بین انسان و بوزینه تفاوت‌های بسیار بزرگی وجود دارد. بوزینه، حیوانی است که هیچ تفاوتی با اسب یا سگ ندارد؛ اما انسان موجودی هوشمند و دارای اراده‌ای قوی است که می‌تواند فکر کند، سخن بگوید، بفهمد، تصمیم بگیرد و قضاوت کند. همه این ویژگی‌ها جزء کارکردهای روح است که تنها انسان به این شکل از آن برخوردار است. روح مهم‌ترین شکافی است که در تفاوت بسیار عمده انسان به دیگر مخلوقات خودنمایی می‌کند و هیچ شباهت جسمی نمی‌تواند این شکاف بزرگ میان انسان و دیگر موجودات را از میان بردارد.

Image

اندیشه برتری‌نژادی از پی‌آمدهای نظریه تکاملی است:
نژادپرستی علمی Scientific racism

* نژادگرایی در اندیشه داروین
یکی از مهم‌ترین اندیشه‌های داروینی که تاکنون کمتر مطرح شده است، نژادگرایی او است. داروین اروپائیان سفیدپوست را نسبت به دیگر نژادهای انسانی پیشرفته‌تر می‌داند. در حالی که وی بر این ادعاست که انسان، شکل تکامل‌یافته مخلوقات شبه بوزینه است، اعتقاد دارد که برخی از نژادها از تکامل بیشتری برخوردار شدند و دیگر نژادها هنوز ویژگی‌هایی شبیه میمون‌ها دارند.

* داروینیسم اجتماعی
تکامل‌گرایی داروین، تنها به علوم زیستی محدود نشد و در سایر رشته‌های دانش نیز به کار برده می‌شود. «داروینیسم اجتماعی» نمونه‌ای از این انتقال نظریه است که معتقد است، نژادهای انسانی امروزی در پله‌های متفاوتی از «نردبان تکامل و ترقی» قرار دارند، به گونه‌ای که نژادهای اروپایی از همه پیشگام‌ترند. نظریه‌های توسعه و نوسازی رایج در اندیشه سیاسی و اقتصادی هم از همین نظریه تکاملی تاثیر می‌گیرد. نگاه خطی به مدرنیزاسیون که امروزه به عنوان تنها نسخه تجویزی برای توسعه و پیشرفت جهان سومی‌ها توصیه می‌شود دارای مبانی شدید تکاملی است که با قرار دادن تمدن غرب به عنوان نوع برتر تمدن بشری، به دیگران سفارش می‌کند که جا پای غرب بگذارند و در این سیر تکاملی به هم‌نوعان پیشرفته خود برسند.

Image

بنابراین هنگامی که داروینیسم کنار گذاشته شود، هیچ فلسفه «نزاع» دیگری باقی نخواهد ماند. هر سه دین الهی که بیشتر مردم دنیا به آن‌ها ایمان دارند با خشونت مخالفند. نزاع و خشونت با اخلاقی که خداوند برای بشر مقرر کرده است در تعارض است اما داروینیسم نزاع و خشونت را طبیعی و موجه جلوه می‌دهد.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

دکتر هارون یحیی: از دانشمندان و منتقدان نظریه تکامل داروین

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه ژوئن 16, 2014 12:05 am

نمی توان از فرگشت یا نظریه تکامل داروین سخن گفت و نامی از هارون یحیی(Adnan Oktar, also known as Harun Yahya) دانشمند ترک و از مخالفان نظریه داروین و یکی از مشهورترین خلقت گرایان نامی به میان نیاورد. او هر چند چهره چندان آشنا و شناخته شده ای در ایران نیست، اما در سطح جهان به عنوان یکی از برجسته ترین دانشمندان اسلام شناس و نظریه پردازان علوم انسانی معرفی می شود."عدنان اوکتار" نام مستعار "هارون یحیی"را برای خود برگزیده، در سال 1956 در یک خانواده قدیمی و سلطنتی عثمانی در آنکارا متولد شد .او در دو رشته دانشگاهی هنر و فلسفه تحصیل کرده است. از ۲۴ سالگی نوشتن و انتشار کتاب‌هایش را آغاز کرد و تا به امروز (به گواهی وبگاه رسمی خود او) بالغ بر ۲۲۲ کتاب در موضوعات مذهبی، علمی و سیاسی نوشته‌است. در حقیقت موضوع کتاب‌های علمی و سیاسی او نیز به نوعی به مذهب باز می‌گردد. او در کتاب‌های علمی خود با نظریه داروینیسم که در نهایت آفرینش را زاییده یک تصادف و محصول یک تکامل تدریجی و تطابق مستمر با شرایط زیستی می‌شمارد، درمی‌افتد و می‌کوشد وجود شعوری فرابشری را در آفرینش هستی و کائنات اثبات کند. در کتاب‌های سیاسی نیز به مبارزه کمونیسم و فاشیسم یا فرآورده‌هایی که از این دو کارخانه بیرون آمده‌اند، می‌رود.ارون یحیی به دلیل طرح مباحث ملی و مذهبی خاص در کشور ترکیه که با وجود در اختیار داشتن اکثریت 98 درصدی مسلمانان، توسط یک سیستم حکومتی سکولار اداره می شود، بیش از 5 سال را در زندان سپری کرد و چندین بار در دفترش در "بنیاد تحقیقات علمی" مورد حمله قرار گرفت.

Image

موضوعات کتاب ها و مقالات هارون یحیی بیشتر به مسایل عقیدتی، سیاسی و اخلاقی از دیدگاه اسلام اختصاص دارند و البته در بخش عمده ای از آثارش، وی می کوشد تا چهره های واقعی و صلح آمیز از آخرین دین الهی را به مردم جهان معرفی کند. با این حال، بحث انگیزترین و پرمجادله ترین نظریات وی مربوط به "داروینیسم" و "تکوین" هستند که بیش از 100 شبکه تلویزیونی، خبرگزاری و روزنامه مهم در سراسر دنیا را برای گفت و گوی با او به شهر ازمیر کشانده اند. این نظریات که البته با مخالفت های شدید توسط بسیاری از دانشمندان آمریکایی و انگلیسی مواجه شده اند، به عقیده رادیو هلند، "موجی از بیم و هراس در محافل علمی سراسر اروپا ایجاد کرده است." BBC در سال 2007 یک فیلم مستند از زندگی وی ساخت و روزنامه های Independent، گاردین و مجلاتی همچون Nature، popularScience و اشپیگل آلمان، مقالات و مصاحبه های مفصل او را به چاپ رساندند. سال 2009میلادی که بزرگداشت دویستمین سال تولد "چارلز داروین"، دانشمند شهیر انگلیسی، خالق نظریه تکوین و نویسنده کتاب پرآوازه "منشأ انواع"، به شمار می رود، در حال حاضر در دانشگاه های سراسر دنیا و به ویژه انگلیس جشن گرفته می شود و با برگزاری جشنواره ها، مسابقات و برنامه های گوناگون بین المللی همراه است. در این سال، مناطره های جنجالی و خبرساز هارون یحیی با "ریچارد داوکینز"، دانشمند "تکوین گرا"ی انگلیسی و مدافع سرشناس فرضیه های علمی چارلز داروین، نظرهای بسیاری را به خود جلب کرد و "دانشمند" را بر آن داشت تا برای بررسی بیشتر دیدگاه های دو طرف، اقدام به گفت و گو با آنها کند. در این شماره، گفت و گوی اختصاصی با نشره ساینتیست با هارون یحیی را می خوانید که در آن، اساس مخالفت این نظریه پرداز ترک با داروینیسم، مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. هارون یحیی عقیده دارد که داروینیسم، ریشه شکل گیری بسیاری از دیدگاه ها و فرقه های سیاسی از جمله "ماتریالیسم" و "فراماسونری" است و همچنین با آموزه های اسلامی مغایرت دارد. وی دیدگاه های علمی داروین را که بیش از 150 سال است در سراسر دنیا تدریس و آموخته می شوند، رد می کند و از آنها به عنوان منشأ فساد سیاسی نام می برد. پاسخ های آقای یحیی به سؤالات بدون هیچ گونه قضاوت و جهت گیری در تأیید یا تکذیب آنها است و تلاش خواهد شد تا گفت و گو با پروفسور ریچارد داوکینز در مخالفت با آقای هارون یحیی نیز از همین طریق منعکس شود تا ضمن حفظ بی طرفی علمی، قضاوت نهایی بر عهده خوانندگان گذاشته شود.

Image
نشریه ساینتیست: آقای یحیی، در ابتدا از شما به دلیل وقت که در اختیار ما گذاشتید، سپاسگزار می کنیم. به عنوان سؤال اول، از شما می پرسم که زمینه علمی و دلیل مخالف شما با داروینیسم چست؟ شما بارها ذکر کرده اید که داروینیسم در حال افول است و طرفداران آن رو به کاهش هستند. آیا ممکن است محکم ترین دلایل خود در نفی داروینیسم را مطرح کنید؟

هارون یحیی: داروینیسم با دو مخمصه بزرگ رو به رو شده است. ثبت فسیلی، و عدم توانایی این نظریه در اثبات این که چگونه نخستین سلول زنده متولد شد. شخص داروین هم می دانست که "ثبت فسیلی" می تواند فرضیه اش را به خطر بیندازد. او در "منشأ انواع" اذعان می کند که ثبت و تاریخچه فسیلی نمی تواند از منظر تکوین مورد بررسی قرار بگیرد. "چرا اگر انواع، از سایر انواع و به وسیله ویژگی های توارثی برتر ریشه می گیرند، ما همه جا شاهد گونه های بی شمار تغییر یافته و دگردیسی شده نیستیم؟چرا انواع که ما آنها را به خوبی سامان یافته می بینیم، در تعارض و گسیختگی نیستند؟ گونه های دگرگون شده بی شمار باید وجود می داشتند، اما چرا ما آنها را در مقیاس های بی پایان و بی شمار، جاسازی شده در پوسته زمین نمی یابیم؟... پس چرا هرگونه زمین شناختی، یک قشر سلولی پر از چنین پیوندهای مداخله گری نیست؟ زمین شناسی مطمئناً این حلقه برتری وراثتی ژنتیکی را نشان نمی دهد؛ و این مطمئناً جدی ترین و روشن ترین مخالفتی است که می تواند با فرضیه من انجام شود." (چارلز داروین، منشا انواع؛ صفحات 172تا280)

150 سال پیش، داروین این سؤال را مطرح می کند که چرا نمونه های دگرگون شده یافت نمی شوند، و داروینیست ها امروز همچنان در پی پاسخ این سؤال هستند. در نتیجه، پاسخ روشن خواهد بود. این نمونه ها یافت نمی شوند چرا که اصلاً وجود ندارند. بیش از 100 میلیون فسیل تا به امروز کشف شده است، اما هرگز ثابت نشده که حتی یکی از آنها هم از دیگری ریشه گرفته و در یک توالی ژنتیکی، نزول کرده و به عبارت دیگر، نمو و تکوین یافته است. تاریخچه و ساختارشناسی فسیل ها نشان می دهد که موجودات زنده به ناگهان ظاهر شده، و به عبارت دیگر خلق شده اند و تا ده ها میلیون سال، بدون تغییر باقی مانده اند. یعنی اصلاً هرگز مراحل تکوین و تکامل را پشت سر نگذاشته اند. داروینیست های با هوشمندی فراوان تلاش کردند تا این واقعیت را مخفی نگاه دارند و اگر توجه کرده باشید، هرگز اثری از فسیل ها در موزه ها و دانشگاه های معروف جهان دیده نمی شود و آنها را نمایش نمی دهند. در اکثر نمایشگاه ها و موزه های بزرگ جهان، تنها بعضی از نمونه های خاص از فسیل های انواع منقرض شده یا دایناسورها را در معرض دید عموم می گذارند، اما هرگز فسیل 200 میلیون ساله یک عنکبوت، فسیل 300 میلیون ساله یک سرخس یا فسیل 100 میلیون ساله یک ماهی را به شما نشان نمی دهند.اما به لطف خدا، ما این خدعه داروینیست ها را نقش بر آب کردیم. ما صدها نقاشی از انواع فسیل ها در کتاب من با عنوان "اطلس خلقت" را به همراه تصاویری از نمونه های در حال حیات به چاپ رساندیم. داروینیست ها پس از آن دچار یک شکست عمیق شدند، چرا که این تصاویر، یک ضربه مهلک به داروینیسم بود.


بن بست دیگر که داروینیست ها با آن رو به رو شده اند، عدم توانایی آنها در توجیه چگونگی خلقت نخستین سلول است. آنها می گویند که نخستین سلول در زیر حجم عظیمی از آبهای گل آلود و بر اثر تابش نور و وزش بادهای سهمگین، به طور غیرارادی و ناگهان ظاهر شد. وقتی از آنها می پرسید که چگونه چنین چیزی ممکن بوده، آنها می گویند که به شکل معجزه آسایی این اتفاق روی داده است. سپس وقتی می پرسید که چگونه سلول لاشعور توانسته انسان ها، گیاهان و حیوانات را حیات ببخشد، آنها با گفتن این که "اتفاقی" بوده، قضیه را جمع بندی می کنند. آنها یک الهه خیالی به نام شانس دارند و به راحتی این گونه استدلال های سفسطه آمیز را به میان می آورند. آنها می گویند که گل ها، گیلاس ها، پرتقال ها، خرگوش ها، ببرها، گربه ها، و از همه مهم تر انسان هایی که موسیقی می آفرینند، شهرها را می سازند، اتم را می شکافند و به سفر فضا می روند، به صورت اتفاقی خلق شده اند. حتی یک کودک دبستانی هم به این نظریه می خندد، اما کسانی که تحصیل کرده اند و استاد دانشگاه شده اند، آن را جدی می گیرند و برایش توجیه می سازند. این نشان می دهد که داروینیسم چگونه به لحاظ زبانی مردم را مسحور خود کرده است. اما پروردگار متعال امروز آن تسلط را از بین برده، و مردم کم کم دارند حقیقت را مشاهده می کنند. داروینیسم به زودی به تاقچه های پرغبار تاریخ سپرده می شود و مردم از این که چگونه یک عمر فریفته آن بودند، شگفت زده خواهند شد.

همان طور که می دانید، بخش عمده نظریه داروین بر پایه دیدگاه انتخاب طبیعی بنا شده است. این نظریه، برتری و انتشار صفات توارثی مطلوب در فرایند هم آوری و تکثیر نسل را خاطرنشان می کند. شما بر چه اساسی این نظریه را رد می کنید؟ یکی از تاکتیک های مهم داروینیست ها، استفاده از دایره واژگان پیچیده و غامض و ترکیب آن بالغات غیر قابل درک لاتین برای فرافکنی کردن آن چیرهایی است که نمی تواند توضیح بدهند. از این راه، آنها می توانند وانمود کنند که اتفاق غیرممکن، رخ داده است. داروینیست ها باید توضیح بدهند که زندگی ابتدا چگونه پدیدار شد.

برای یک نظریه که نتواند ثابت کند نخستین سلول چگونه تولید شد، جایگاهی ندارد که بخواهد در مورد پدیدار شدن گونه های ژنتیکی گوناگون بحث کند. علاوه بر این، انتخاب طبیعی هیچ قابلیتی ندارد تا به پرورش نسل های جدید منجر شود، و این یک واقعیت آشکار فنی است. این یک واقعیت است که قدرتمند در طبیعت باقی می ماند، در حالی که ضعیف می میرد و تکوین گرایان تلاش می کنند این امر را به عنوان توجیه علمی تکوین مطرح کنند. اما این مطلب که ضعیف معمولاً طعمه قوی می شود و در دام او اسیر می گردد، ارتباطی به تکوین ندارد. آن جاندارانی که در مقابل سرما مقاومت دارند، باقی می ماند و آنهایی که ندارد، می میرند. آن که چابک تر و سریع تر است، می گریزد و آن که کندتر و آرام تر است، سقوط می کند و توسط غارتگر، شکار می شود؛ و هیچ کجای این واقعیت، هیجان انگیز یا جدید نیست. این درست است که در میان گله ای از بزهای کوهی که از یک شیر فرار می کنند، سریع ترین و قوی ترین ها از حمله او می گریزند و در امان می مانند، اما این بزهای کوهی به ناگهان به زرافه یا سایر انواع حیوانات تبدیل نمی شوند. انتخاب طبیعی نمی تواند هیچ ویژگی جدیدی به ساختار ژنتیکی موجودات زنده بیفزاید، و یک گونه زندگی را به نوعی دیگر تبدیل کند. به عبارت دیگر، برخلاف آن چه که داروینیست ها می گویند، انتخاب طبیعی یک قدرت تکوینی نیست. در نتیجه، هیچ اثباتی برای این واقعیت که انتخاب طبیعی می تواند به تکوین و تکامل گونه های زیستی بدل شود، مشاهده نشده و "کالین پترسون"، دیرین شناس تکوین گرای مشهور انگلیسی نیز این امر را در کلام خود تأیید می کند: "هیچ کس تا امروز گونه ای با کمک سازوکار انتخاب طبیعی تولید نکرده است. هیچ کس تا امروز نزدیک به آن هم نشده و بخش عمده مجادله بر سر نئوـ داروینیسم نیز حول محور همین پرسش است." در نتیجه، آیا شما موتاسیون یا جهش ژنتیک را هم انکار می کنید؟ مشاهده شده که بسیاری از فرزندان در یک فرایند تولید مثل، به صورت معلول، ناشنوا، نابینا، کوتاه قد یا مبتلا به برخی از بیماری های خاص روحی و روانی متولد می شوند. این واقعیت را چگونه تحلیل می کنید؟ موتاسیون، تغییراتی است که بر اثر تأثیرات شیمیایی یا تابشی در DNA رخ می دهد. پرتو رادیواکتیو می تواند در برخی از موارد بر زنجیره DNA تأثیر بگذارد و در نتیجه، یک یا چند حلقه از این زنجیره را دچار اختلال عملکرد کند. موتاسیون، به شکلی ترسناک برای ساختار موجودات زنده زیان آور است. موتاسیون بیشتر از این که به گسترش منجر شود، تخریب می کندو هیچ نمونه ای از موتاسیون سودمند تا امروز مشاهده نشده است. با این حال، براساس تخیلات و توسعه طلبانه داروینیست ها، موجودات زنده، شرایط عالی امروز خود را به عنوان حاصل موتاسیون و به عبارت دیگر، حوادث رخ داده در یک DNA خاص می بینند. باور داشتن به چنین عقیده ای تقریباً غیرممکن است. اگر ما DNA را یک کتاب محسوب کنیم، موتاسیون همانند اشتباهات تایپی به هنگام حروفچینی خواهد بود که با ادامه یافتن کار تایپ کتاب، اضافه می شوند.

مشخصاً این اشتباهات در هنگام طی شدن فرایند حروفچینی کتاب، هرگز اصلاح نمی شوند و یا اضافه شدن بخش های جدیدی به کتاب را هم به دنبال نمی آورند. خسارت تنهاچیزی است که در پی اشتباهات به دنبال می آید. برای مثال اگر شما یک بخش قطور وحجیم از تاریخ جهان را به شخصی بسپارید تا تایپ و بر روی یک رایانه ذخیره کند، و در هنگام کار او چندین بار اختلال ایجاد کنید، از او بخواهید چشمانش را ببندد و به صورت تصادفی کلیدهایی را فشار دهد، از میان صفحات متن او بخش هایی را بردارید و به شخص دیگری بدهید تا هم زمان تایپ کند، آیا شما فکر می کنید هیچ پیشرفتی در فرایند آماده سازی این کتاب اتفاق می افتد؟ آیا مثلاً بخش های مربوط به "تاریخچه چین باستان" که از میان صفحات او برداشته شده، در بین تایپ شده هایش یافت خواهد شد؟ هر چقدر ما بیشتر در فرایند کاری او اختلال ایجاد کنیم، حاصل نیز ناقص تر خواهد بود. اما براساس نظریه داروینیست ها، "اشتباهات تایپی باعث بهبود کار کتاب می شوند." براساس نظریه تکوین، موتاسیون در DNA اتفاق می افتد تا نتایج مطلوب و سودمند را ایجاد کند، مانند افزودن اعضای کامل همچون چشم ها، گوش ها، دست ها، بال هاو یا ویژگی هایی که به هوشیاری نیازمند هستند، مانند تفکر، یادگیری یا تحلیل. همه توجیهاتی که نظریه تکوین تلاش می کند آنها را بیاورد، حول این محور است که منشأ حیات با چنین ادعاهای غیر منطقی و عجیبی گره خورده است.

به صورت خلاصه، موتاسیون فراندی نیست که موجودات زنده را براساس ادعای تکوین گرایان، ارتقا و بهبود ببخشد. اثر خالص موتاسیون، تنها ضرر و زیان است. تأثیرات ایجاد شده توسط موتاسیون را می تون در مردم هیروشیما، ناگازاکی و چرنوبیل و به عبارت دیگر، در میان موجودات مرده، دفرمه شده و زمین گیر شده یافت. به عقیده گروهی از نظریه پردازان، خلقت انسان ها، توالی معناداری از خلقت میمون های اولیه است که در میان آنها و انسان ها، خصوصیات ژنتیک و رفتاری مشترک بسیار زیادی وجود دارد. شما در این زمینه چه فکر می کنید؟ همانند همه کائنات و موجودات زنده، انسان ها نیز بر اثر دستور خداوند که به آنها امر کرد "بشوید"، خلق شدند. هیچ شکلی از حیات، توالی شکل دیگر نیست. انسان ها، از روز نخست، انسان آفریده شدند و هیچ شباهتی بین آنها و میمون ها یا سایر جانوران وجود ندارد. نظریه داروین که معتقد است انسان ها و بوزینه ها یک منشأ مشترک دارند، توسط هیچ یافته علمی معتبری، چه در ابتدای طرح نظریه و چه پس از آن، اثبات نشد. تقریباً 150 سال از بیان این فرضیه می گذرد و همه تلاش هایی که صورت گرفت تا نظریه تکوین را بالا بکشد، بی اثر باقی مانده است. فسیل های استخراج شده از دل زمین، نشان می دهند که میمون ها همیشه به شکل میمون و انسان ها همواره به شکل انسان بوده اند و اجداد واحدی نداشته اند. به دلیل ناامیدی غالب شده بر تکوین گرایان به دنبال ساختارشناسی فسیل ها و البته شکست در ارائه گواهی علمی، همه آن چه که آنان توانسته اند انجام بدهند، معرفی کردن اسکلت هایی بوده که از لحاظ توالی و توارث، هیچ اعتباری ندارند و همچینن بررسی فسیل هایی که مدت هاست تقلبی بودن آنها به اثبات رسیده است. در واقع، آنان همه انواع نیرنگ ها را به کار بسته اند و حتی حقه Piltdown Man را هم به کار بردند. در تشرح یک داستان ساختگی از تکوین انسان، تکوین گرایان از دیدگاه خود یک توالی تکوینی و شجره خانوادگی بر پایه مجموعه ای از اسکلت های کشف شده یا ابروها و پیشانی هایی برآمده طراحی کرده اند، اما تفاوت های ساختاری که آنها در مقایسه اسکلت ها کشف کرده اند و نام می برند، دلیل برصحت نظریه تکوین و سیر تکامل نیست. چرا که بعضی از این اسکلت ها به برخی انواع منقرض شده میمون ها تعلق دارد، و باقی متعلق به انسان هایی است که در گذشته زندگی می کردند. این برای تیره های انسانی مختلف بسیار طبیعی است که ویژگی های اسکلتی متفاوت داشته باشند. حتی انواع مختلف ماهی هم اسکلت بندی های متفاوت دارند برای مثال، استخوان بندی ماهی قرل آلا، هیچ شباهت و مجانستی با استخوان بندی مارماهی ندارد، در حالی که هر دوی آنها ماهی هستند. به طریق مشابه، تفاوت هایی خاص در میان اسکلت بندی تیره ها و طایفه های انسانی مختلف می تواند وجود داشته باشد. برای مثال، به طور طبیعی تفاوت هایی در فرم و حال پیشانی، برآمدگی ابرو و حجم کلی اسکلت در میان کوتوله ها، انگلیسی ها، روس ها، چینی ها، اسکیموها، نگروها و ژاپنی ها دیده می شود؛ اما این تفاوتها به این معنا نیست که یک طایفه از طایفه دیگر ریشه گرفته، یا یکی از آنها بر دیگری برتر و یا از آن پایین تر است. یک طایفه بومی، تمامی ویژگی های ساختاری خود را تا زمانی که با یک طایفه دیگر وصلت نکرده و مخلوط نشده، حفظ خواهد کرد. فارغ از این که چه میزان طول خواهد کشید، این افراد هرگز به گونه ای که ویژگی های ژنتیکی جدیدی پیدا کنند، تکوین نخواهند یافت. حجم اسکلت آنها دگرگون نمی شود و مشخصات آناتومی جدید پیدا نخواهند کرد. برای مثال، یک برآمدگی قابل توجه پیشانی در نقطه ابروها در میان اسکلت های Homo Erectus را که تکوین گرایان مدت ها آن را بدوی و ابتدایی فرض می کردند، در میان بسیاری از مردم بومی اهل مالزی می توان یافت. اگر ادعای آنان صحت داشت، در نتیجه این بومیان مالزی باید ویژگی های ظاهری و شخصیتی انسان هایی که هنوز میمون باقی مانده اند و کاملاً رشد نکرده اند را می داشتند، و این غیر قابل پذیرش است.

این واقعیت که ویژگی های اسکلت Homo Erectus همچنان امروز می تواند ردیابی شود، ثابت می کند که این گونه از ساختاربندی اسکلتی؛ از گونه های بدوی نیست و البته نظریه شجره خانوادگی تکوینی هم تنها یک دروغ است. مثال های بسیار دیگری نیز می توان ذکر کرد، اما به طور خلاصه، این نظریه که میمون ها و انسان ها از یک منشأ واحد سرچشمه گرفته اند و تکامل یافته اند، غیر علمی و یک دروغ بزرگ است. شما مدت های زیاد به این موضوع پرداختید که داروینیسم، ریشه گسترش بسیاری از مکاتب فلسفی یا سیاسی از جمله ماتریالیسم و کاپیتالیسم بوده است. چه طور این دیدگاه را توجیه می کنید؟ اگر یک مکتب، نظریه ای مطرح سازد و با وجود صدها مدرک و گواهی در همه نحله های علمی که آن را رد کرده اند، تلاش داشته باشد تا خود را بر همه جهان تحمیل کند، و تلاش هایش برای بقا در مقابله با عقل و منطق صورت بگیرد، باید گفت که هیچ اتفاق علمی و قابل پذیرشی اینجا رخ نمی دهد.

من از سال های حضورم در دبیرستان به این موضوع پی بردم که همه این خونریزی ها، جنگ های جهانی، استثماربی رحمانه مردم و انقلاب ها، نمی توانند بی دلیل و اتفاقی باشند و یک پشت پرده مشترک دارند. به این دلیل که مردم، هیچ وقت در عین هم زیستی و تفاهم، یکدیگر را مورد ظلم قرار نمی دهند. این طور نیست که آنها یک روز همسایه های خوب و صمیمی باشند و روز دیگر به قتل و کشتار یکدیگر دست بزنند. وقتی در این مورد تحقیق کردم، به این نتیجه رسیدم که همه این بلایا توسط فراماسونری هدایت می شود، و دین فراماسونری داروینیسم است! ماتریالیسیم بدون داروینیسم وجود ندارد، و کمونسیم، فاشیسم، کاپیتالیسم ظالمانه و ترور هم بدون ماتریالیسم معنا نخواهد داشت. آنها که مسئول جنگ های عظیم و کشتارهای بی رحمانه در قرون 19 و 20 بوده اند، همگی داروینیست به شما می رفته اند. هیتلر، استالین، موسولینی، لنین و مائو، همگی به داروینیسم اعتقاد داشتند و به آن پای بند بوده اند و داروینیسم همواره در قلب رنج هایی که آنان بر مردم تحلیل می کردند، منزل داشته است. وقتی این نظریه که "طبیعت محل جنگ و نزاع است" در مورد جامعه بشری استفاده شد، گره های درونی هیتلر در مورد "نژاد برتر"، نظریه مارکس که "تاریخچه بشریت، تاریخچه نزاع لایه های اجتماعی است"، این نظریه کاپیتالیستی که "قوی باید با خرد کردن ضعیف، قوی تر شود" و استعمار جهان سوم توسط دولت هایی همچون بریتانیا و پیروی آن ها از روش های غیر انسانی، حملات نژادپرستانه و تبعیض آنان علیه مردم رنگین پوست، همگی به یک نوع توجیه و کسب حقانیت مشروع نیاز داشتند. این واقعیت حتی توسط برخی از تکوین گرایان نیز مطرح شده است. "رابرت وایت" با این که یک تکوین گراست و کتاب "حیوان ناطق" را به رشته تحریر درآورده، رنج های تحمیل شده بر بشریت از ناحیه نظریه تکوین را این گونه شرح می دهد: "نظریه تکوین، به هرحال، یک تاریخچه طولانی ووحشتناک در ارتباط با امور انسانی دارد. این نظریه بعد از مخلوط شدن با فلسفه سیاسی در آستانه قرن جدید، برای شکل دادن ایدئولوژی مبهمی که به عنوان داروینیسم اجتماعی شناخته می شود،بازیچه ای در دست نژاد پرستان ،فاشیست ها وانواع بی رحم کاپیتالیست ها شد.اما آن هدف ،از آن پس محو شد و داروینیسم به طور کامل سقوط کرد. مردم دیدند که داروینیسم یک نیرنگ است و تقریباً غیرممکن است که داروینیسم به زندگی برگردانده شود."

منبع:نشریه دانشمند -ش 548 /

خ منبع:راسخون

لیست کتب هارون یحیی: او در سایت شخصی خویش نام 223 کتاب را آورده است . خوانندگان محترم می توانند برای دانلود این کتب به سایت این نویسنده پرکار بروند) لیست کتب)

زندگی نامه هارون یحیی

عدنان اوکتار در سال ۱۹۵۶ در آنکارا متولد گردید. او با نام مستعار هارون یحیی کتاب هایش را منتشر می کند و به عنوان مرد ایده ها در جهان شناخته شده است. در طول دوران دانشجویی اش زندگی خود را وقف اثبات وجود و وحدانیت خداوند متعال، ترویج ارزش های معنوی قرآن، مبارزات فکری علیه ماتریالیسم و مکتب های ملحد گرایی، رواج هدف واقعی آتاتورک و مبارزه برای تداوم کشور و یکپارچگی ملت کرد.
او هیچ گاه در مقابل مشکلات از پای ننشست و علی رغم تمام مخالفت هایی که از سوی ماتریالیست ها، داروینیست ها و جدایی طلبان به وی وارد شد، کماکان این مبارزه ی فکری را ادامه داد به طوری که امروزه هارون یحیی به نمادی از صبر و استقامت تبدیل گشته است.
هارون یحیی در دوران دانشجویی اش، دانش دینی خود را توسط خواندن تمامی آثار دانشمندان اسلام ارتقا بخشید و تصمیم گرفت ارزش های معنوی اسلام را به همگان انتقال داده و مردم را به سمت حق فرا خواند.
آن گونه که مادر هارون یحیی- مدیحه اوکتار- بیان می دارد، عدنان اوکتار در طول شبانه روز تنها چند ساعت کوتاه به خواب و استراحت می پرداخته و بقیه ی اوقات خود را صرف مطالعه، یادداشت برداری از آثار مهم و نوشتن می کرده است. او هم چنین صدها اثر در مورد مکتب های مارکسیسم ، لنینیسم، مائوئیسم ، کمونیسم و ماتریالسم را مورد مطالعه قرار داده و تحقیقات بسیار وسیعی در خصوص فرضیه ی تکامل – فرضیه ی علمی که بنیاد تمامی ایدئولوژی های نام برده می باشد- انجام داده است. آقای اوکتار، مدارک زیادی را جمع آوری کرد که همگی بیانگر تضادها، اختلافات و دروغین بودن این فلسفه های ضد خدایی بوده و از این دانش، برای دعوت مردم به حق استفاده کرد. وی در گفتگوهایش با هم کلاسی ها و برخی از اساتید، برای اثبات نیرنگ و حیله ی ماتریالیسم و داروینیسم از نقل قول هایی که در نسخه های اصلی این مکتب ها وجود دارد، استفاده می کرد.
این فعالیت های فرهنگی آقای اوکتار، تحولی عظیم و مثبت در افکار ایدئولوژیکی و عقاید تعداد زیادی از مردم که شامل اساتید دانشگاه نیز می شد، ایجاد کرد.
عدنان اوکتار، کانون توجه خود را حول اثبات نادرستی فرضیه ی تکامل قرار داد؛ چراکه متوجه شد پس از ظهور داروینیسم، این فرضیه در ماتریالیسم و مکتب های ملحد گرایی استفاده می شود. برای پایان دادن به این قضیه ، عدنان اوکتار تمرکز خود را بر روی اثبات باطلیت این فرضیه که به مدت بیش از یک قرن مردم را از ارزش های معنوی دینی دور کرده بود، قرار داد.
وی متوجه شد از آنجایی که داروینیسم از نام علم برای گسترش خود استفاده می کند، بهترین راه مبارزه با آن نیز، اثبات گفته های خود و رد این مکتب به وسیله ی علم است. بدین منظور، وی رساله ای از خلاصه ی تحقیقات گسترده اش تحت عنوان فرضیه ی تکامل، تهیه و شخصا تمامی هزینه های چاپ آن را به وسیله ی فروش اموالی که به او به ارث رسیده بود، تقبل کرده و این رساله را به صورت رایگان میان دانشجویان تکثیر کرد. این رساله به وسیله ی روشی قابل درک و آسان ثابت کرد که فرضیه ی تکامل دروغی بیش نیست و از هیچ اعتبار علمی برخوردار نمی باشد. اکثر افراد پس از مطالعه ی آن و صحبت با عدنان اوکتار ایمان آوردند که هیچ موجودی در این دنیا تصادفی به وجود نیامده و تنها الله، خالق جهان و تمامی موجودات می باشد.
علی رغم این تلاش ها، برخی از دانشجویان، هم چنان به تفکرات کورکورانه ی ماتریالیسمی خود ادامه دادند. حتی برخی از دانشجویان نظامی نیز آشکارا وی را تهدید می کردند و ادعا داشتند اگر فعالیت های خود را متوقف نسازد زندگی اش به خطر خواهد افتاد. اما این تهدیدات، تنها انگیزه ی عدنان اوکتار برای ادامه ی مبارزه را افزایش داد. واکنش های شدید و هشدارهای ماتریالیست ها به خوبی نمایانگر آن بود که راه عدنان اوکتار راه حق می باشد.
در دانشگاهی که جنبش های ملحد گرایی و ماتریالیسمی حاکم بود، ترویج افکار و دفاع از عقاید، کاری بسیار مشکل بود. در سال هایی که جوانان ترکی به دلیل تنش های ایدئولوژیکی، قتل عام می شدند، عدنان اوکتار آشکارا سخنرانی هایی مبنی بر وجود و وحدانیت الله و حق بودن قرآن کریم ایراد می کرد. در دانشگاهی که هیچ کس جرأت بروز آشکار اعتقاداتش را نداشت، وی علی رغم وجود تمام واکنش ها و تهدیدات، نمازهایش را در مسجد می خواند.
در سال ۱۹۸۲ اولین دانشجویان دانشگاه میمار سینان تصمیم گرفتند تا در این مبارزات فکری، یار و یاور عدنان اوکتار باشند. پس از گذشت چندین ماه، شمار این افراد افزایش یافت. عدنان اوکتار در گفتگوهایش با این جوانان به بیان نکات زیر می پرداخت: عشق به وطن، اهمیت ادامه دادن راه آتاتورک، اثبات وجود خالق یکتا، الگوهای ارزشی پیامبر(ص)، ارزش های معنوی قرآن و باطلیت ماتریالیسم، ملحدگرایی و داروینیسم. پس از آن، عدنان اوکتار وسیله ای شد برای همه ی آن هایی که ایمان آوردند و ارزش های معنوی دینی را سر لوحه ی ادامه ی زندگی خود قرار دادند.
با افزایش شمار طرفداران عدنان اوکتار، مخالفت های ماتریالیست ها و ملحد گرایان نیز به فعالیت های فکری وی، روز به روز افزایش می یافت. گروه های خاصی که عدنان اوکتار، آنان را نشانه گرفته بود توطئه ی بزرگی علیه وی ترتیب دادند. این نقشه با فعالیت ضد یهودی و ضد فراماسونری وی که موجب واکنش های شدیدی شد، همراه بود.
در تابستان ۱۹۸۶، هارون یحیی بدون هیچ زمینه ی قانونی و تنها با بیان جمله ی “من یک شهروند ترکی و از ملیت ابراهیم (ع) هستم” در مصاحبه اش با یک روزنامه نگار، بازداشت شد. در ادامه، با دخالت اعضای مکتب هایی که در بالا به آن ها اشاره شد، گزارشات دروغ، اطلاعات بی پایه و اساس و تهمت هایی به وی، در چندین نشریه چاپ گردید.
این اولین بار بود که وی بازداشت و زندانی می شد. و به مدت ۹ ماه در سلولی انفرادی نگه داری شد. سپس به مدت ۴۰ روز در بخش پزشکی فارن سیک، پاهای وی را به تخت بستند. پس از آن با این ادعا که اوکتار، از بیماری روانی رنج می برد او را به بیمارستان روانی باکرکوی انتقال داده و در بخش آ ۱۴ – بخش خطرناک ترین بیماران روانی – که ساختمانی کثیف و محقر بود نگه داری می کردند. این بخش که ۳۰۰ بیمار در آن بستری بودند ساختمانی سنگی است که به دوران سلطنت سلطان عبدالحمید بازمی گردد و تنها با وارد کردن کد به درهای رمزگذاشته شده می توانستند به آن جا وارد شوند؛ چرا که قتل در میان این بیماران امری عادی تلقی می شد. در طول مدتی که عدنان اوکتار در آنجا بستری بود ۷ قتل انجام گرفت.

به علاوه ، بالاجبار داروهای کند کننده ی هشیاری به وی داده می شد. تمام کسانی که به ملاقات وی می رفتند، شاهد از دست دادن قدرت تشخیص و اشتیاق عدنان اوکتار در این برهه ی زمانی بودند. از ملاقات دانشجویان فارغ التحصیل شده، پرستاران و حتی اساتید جلوگیری به عمل می آمد. مدت زمان کوتاهی نیز هیچ کدام از نزدیکان و دوستان وی اجازه نداشتند به ملاقاتش بروند و حتی نمی توانستند با او تماس تلفنی داشته باشند.
عوامل دسیسه چی، عدنان اوکتار را تهدید می کردند اگر مبارزات فکری اش را متوقف نسازد وی را تا ابد در بیمارستان روانی نگه خواهند داشت. اعضای مکتب های نام برده به طور کاملا جدی به وی پیشنهاد کردند اگر از انتشار مقالات ضد یهودی و ضد فراماسونری خود جلوگیری به عمل آورد سریعا از تیمارستان مرخص شده و باقی عمر خویش را در آسایش و راحتی به سر خواهد برد. حتی به وی پیشنهادات مالی نیز شد بدین شرط که تحقیقاتی به طرفداری از مکتب ماتریالیسم را بر عهده گیرد. اما وی تمامی پیشنهادات را رد کرده و حاضر نشد جلو این فشارها و تهدیدات سر تعظیم خم کند.
پس از گذشت ۱۹ ماه از نگه داری وی در تیمارستان، دادیار ثابت کرد که ” هیچ گونه تخلفی در صحبت های گفته شده ی وی، صورت نگرفته است.” سپس عدنان اوکتار بی گناه شناخته شده و آزاد گشت.
به گزارش دانشکده ی نظامی- پزشکی گولهان، عدنان اوکتار در سلامت کامل عقلی به سر می برد. گزارشی که هیچ گاه منتشر نگشت. پس از گذشت ۲۰ سال از ادعای بیماری عدنان اوکتار، بیمارستان نظامی طی گزارشی تایید کرد که وی در آن زمان کاملا سالم و عاقل بوده است.
پس از آزادی، آقای اوکتار فعالیت خود مبنی بر اثبات دروغین بودن مکتب داروینیسم را از سر گرفته و در سال ۱۹۸۶ تمامی تحقیقات خود برای نشان دادن چهره ی واقعی داروینیسم را در کتابی با عنوان “موجودات زنده و تکامل” جمع آوری نمود. کتابی که برای چندین سال متمادی ، تنها مرجعی بود که از لحاظ علمی ثابت می کرد فرضیه ی تکامل هیچ گونه پایه و اساسی ندارد.
برخی از کتاب های وی عبارتند از: شیطان دشمن قسم خورده ی انسان، نیرنگ فرضیه ی تکامل، مرد کوچکی بر فراز برج، اسلام تروریسم را محکوم می کند، فدائی خدا، معجزات قرآن، شناخت خدا از طریق برهان هارون یحیی، اقوام هلاک شده، شوالیه های معبد، اسرار آفرینش، اطلس آفرینش.

منبع : سایت شخصی هارون یحیی

لیست عناوین کتاب افرینش نوشته آقای هارون یحیی

مقدمه

کلاپس تئوری تکامل،
ریشه های واقعی ایدئولوژی تروریسیم: داروینیسم و ماتریالیسم،
مقدمه: چرا تئوری تکامل؟
مقدمه: معجزه بزرگ قرن ما: عقیده به فروپاسی تکامل،
فصل یک: آزاد از تعصب و پیش داوری- بیایید تا از قضاوت ها و افکار قبلی خود آزاد شویم

فصل دو: تاریخچه تئوری به زبان مختصر،
فصل سوم: مکانیسم تخیلی تکامل،
فصل 4: افسانه آب تا خاک،
فصل 5: آرشیو فسیل ها نظریه تکامل را رد می کند ،
فصل 6: تکامل تخیلی پرندگان و پستانداران،
فصل 7: یک سو نگری فرگشت گرایان در تفسیر یافته های فسیلی- توجیهات فریبنده
فسیل ها
فصل 8: جعلیات نظریه تکامل،
فصل 9: سناریوی تکامل انسان،
فصل 10 بن بستهای ملکولی نظریه تکامل. ترمودینامیک دروغ بودن تکامل را نشان
می دهد، معجزه سلول و فروپاشی نظریه تکامل

فصل 11: طراحی تصادفی وجود ندارد،
فصل 12: نظریه تکامل دارای جادویی ترین تاثیر در تاریخ جهان بوده است، فروپاشی
تکامل در برابر حقایق

فصل سیزدهم: نظریه تکامل یک نظریه ماتریالیست و الحادی است،
فصل چهاردهم:رسانه ها مرتعی غنی برای نظریه تکامل ،
فصل پانزدهم: تکامل تنها یک نیرنگ است،
فصل شانزدهم :حقیقت آفرینش،
فصل هفدهم: حقیقت فراتر از ماده
فصل هجدهم:نسبیت زمان و حقیقت قدر
متن انگلیسی جلد نخست این کتاب دارای 904 صفحه و 211 منبع علمی است

دانلود كتاب نيرنگ تكامل:

نوشته ی هارون یحیی
در رد نظریه ی تکاملی داروین
حجم فایل:۱۲۶۸ k
تعداد صفحات ۱۰۴ صفحه

http://aelaa.net/Ersaal/5/Evolution_deceit_persian.pdf



=====================

سناریوی تکامل انسان

مقدمه: مطلبی که در اینجا ارائه می شود مطلبی است مفصل تحت عنوان سناریوی تکامل انسان نوشته آقای هارون یحیی که تقریبا جامعترین مطلب از این نوع است که تاکنون منتشر شده استقبلا مطالبی مشابه این موضوع رد این وبلاگ منتشر شده ولی باز هم خواندن نوشتجات اقای یحیی خالی از لطف نیست. در این نوشتار سعی شده تا از تصاویر اصلی متن آقای هارون یحیی نیز استفاده شود ولی در عین حال برخی تصاویر نیز از سایتهای دیگر مورد استفاده قرار گرفته اند. لحن مطلب نیز شبیه دیگر نوشته های آقای یحیی است که برای رعایت امانت حتی المقدور بدون تغییر باقی مانده است. امیدوارم این مطلب مورد استفاده پژوهشگران محترم قرار گیرد

Image

در طبیعت مکانیسمی وجود ندارد که بتواند موجودات را از طریق تکامل به وجود بیآورد و به وضوح می بینیم که همه موجودات با ساختار های ایده آل خود به یکباره پا به عرصه وجود گذاشته اند یعنی همگی به طرز خاصی آفریده شده اند. و می بینیم که تکامل انسان افسانه بوده و هرگز به وقوع نپیوسته است. بنابر این داعیان تکامل بر چه اساسی ادعا می کنند میمون جد انسان است؟

واقعیت این است که فسیل هایی وجود دارد که به آنها امکان خیال پردازی های فراوانی می دهد. در طول تاریخ حدود شش هزار نوع میمون زندگی می کرده اند که اکثر قریب به اتفاق آنها منقرض شده اند در حال حاضر تنها 120نوع میمون وجود دارد. فسیل های سایر گونه های منقرض شده میمون منبعی غنی برای تکاملی ها به شمار می آید تا آنها را به عنوان نمونه های حد واسط معرفی کنند. آنها از طریق چیدن جمجمه های میمون های منقرض شده به ترتیب کوچک به بزرگ و نیز قرار دادن جمجمه های برخی از نژادهای منقرض شده بشری در کنار آنها توانسته اند عوام فریبی کنند و بگویند که:میمون های امروزی و انسان ها دارای جد های مشترکی هستند و محیط زندگی باعث شده است تا برخی از آنها به انسان و برخی دیگر به میمون های امروزی تبدیل شوند.


اما همه شواهد کالبد شناختی،پالئونتولوژیکی و بیولوژکی نشان می دهد که هیچ قرابتی بین انسان و میمون وجود ندارد و آنها نتوانسته اند دلیل قانع کننده ای ارائه دهند که خویشاوندی این دو جاندار را ثابت کنند غیر از جعل،دروغپردازی و گمراه کردن کار دیگری بروز نداده اند.

آرشیو فسیل ها به ما می گوید که در طول تاریخ انسان پیوسته انسان و میمون نیز همجنان میمون بوده است. و بسیاری از فسیل هایی که داروینیست ها به عنوان اسلاف انسان به ما معرفی می کنند چیزی غیر از برخی نژادهای منقرض شده انسان نیست که تا روزگاران بسیار نزدیکی یعنی در حدود ده هزار سال قبل می زیسته اند و سپس از بین رفته اند. به علاوه همه صفات کالبدی آنها با انسان های کنونی منطبق است.

به علاوه انسان و میمون تفاوت های کالبدی بسیار متفاوتی دارند که یکی از آنها راه رفتن بر روی دو پاست در ادامه می بینیم که این ویژگی یکی از خصوصیات انحصاری انسان است و هیچ جاندار دیگری دارای این خاصیت نمی باشد.

شجره نامه خیالی انسان

همچنانکه می دانیم بر اساس ادعای داروینیسم انسان امروزی از مخلوقاتی شبیه به میمون تکامل یافته و این فرایند آرام چهار تا پنج ملیون سال طول کشیده است. بنابراین لازم است تا در این مدت زمان دور و دراز حالت های انتقالی فراوانی به وجود آمده باشد. برهمین اسا س آنها فهرستی از چهار جد خیالی برای انسان تدارک دیده اند که به ترتیب ذیلند:

1- میمون جنوبی Ausralopithecine

2- انسانی که قادر به استفاده از ابزار بوده است Homo habilis

3- انسان راست قامتHomo erectus

4- انسان عاقلHomo sapiens

داعیان تکامل آنجه را که جد مشترک میمون و انسان می دانند اوسترالوپیتکوس(یعنی میمون آفریقای جنوبی ) ( تصویر زیر) می نامند. البته میمون های آفریقای جنوبی انواع متفاوتی دارند ولی چیزی بیش از گونه ای از انواع میمون نیستند که منقرض شده اند برخی از این گونه ها عظیم الجثه و برخی دیگر دارای بدن نحیفی بوده اند.

همانطور که در فهرست می بینیم بقیه مراحل دارای پیشوند Homo می باشد این پیشوند به معنای انسان است. موجوداتی که بنابرتقسیم بندی داروینیسم در این گروه قرار می گیرند از بقیه متکامل تر بوده و از قرار معلوم با انسان های کنونی تفاوت چندانی نداشته اند.

انسان جاوا،بکین و لوسی نیز که به وفور در رسانه ها می بینیم نیز بر اساس اعتقاد داروینیسم در یکی از گروه های فوق قرار می گیرند.

پیش از این گمان می رفت که راماپیتکوس نیز یکی دیگر از اشکال انتقالیست که باید در شجره نامه افسانه ای انسان وارد شود تا اینکه پی بردند نوعی میمون بوده است بنابراین آن را از فهرست خارج کردند.71

Image

دانشمندان به تازگی دریافته اند که میمون آفریقای جنوبی، انسان قادر به استفاده از ابزار، انسان راست قامت و انسان عاقل همگی در یک دوره می زیسته اند اما زیستگاه آنها متفاوت بوده است. وجالب تر اینکه انسان به اصطلاح راست قامت تا دوره بسیار نزدیکی به ما زنده بوده است و همچنین انسان موسوم به نیاندرتال و انسان معاصر نیز در یک دوره و یک منطقه با هم می زیسته اند. بنابراین نتیجه می گیریم که این شجره نامه تنها زاییده تخیل طرفداران تکامل است.

از طرف دیگر فسیل ها مارا متوجه پروسه تکامل نمی کنند. و فسیل هایی را که این دانشمندان جد انسان می نامند یا نژادهای دیگری ازبشر هستند که انقراض یافته اند و یا انواع از بین رفته دیگری از میمون ها می باشند.

Image
اگر می خواهید به قدرت خیال انسان پی ببرید به تصویر راماپیتکوس درفوق بنگرید که داروینیست ها تنها از روی استخوان دو تکه ای فک آن را رسم کرده اند می بینیم که با استفاده از این استخوانهای دوگانه که در سمت چپ پایین تصویر می بینیم تصویر خانواده و محیط زندگی آن را نیز رسم کرده اند.

David Pilbeam,"Humans Lose an Early Ancestor", Science,Nisan 1982,p.6-7

Image
در بالاتصاویر رسم شده میمون آفریقای جنوبی را می بینیم که داروینیست ها با قلم خیال پرداز خود به تصویر کشیده شده اند . این تصاویر هیچ اساسی ندارند. درحقیقت میمونهای آفریقای جنوبی گونه هایی از میمون های منقرض شده اند.

اوسترالوپیتکوس: گونه ای از گونه های میمون بوده است

کلمه اوسترالوپیتکوس به معنی میمون جنوبی است که تقریبا چهار ملیون سال قبل پا به عرصه وجود نهاده و به مدت یک ملیون سال زیسته است.

همه میمون های آفریقای جنوبی منقرض شده اند اما شباهت زیادی با میمون های امروزی دارند برای نمونه جمجمه آنها به اندازه جمجمه شامپانزه های امروزی و بعضا کوچکتر بوده است . پاها و دست های این نوع میمون ها برای گرفتن شاخه های درختان به نحوی که از آن آویزان شوند مناسب بوده است از دیگر شاخصه های این نوع جانداران قامت کوتاه آنها است که در حدود صدو سی سانتیمتر بوده است یعنی درست مانند شامپانزه های امروزی .البته قد جانور مذکر همواره از مونث بزرگتر بوده است همچنین شاخصه ایی از قبیل جمجمه ها، نزدیکی چشم ها، تیزی دندان های آسیاب،ساختار فک، دراز بودنساعد ها و کوتاه بودن پاها همگی نشان می دهند که این جانوران با میمون های امروزی تفاوتی نداشته اند.

داعیان تکامل ادعا می کنند که با وجود شباهت های زیادی که این موجودات با میمون ها داشته اند اما برخلاف آنها بر روی دو پا راه می رفته اند.

دانشمندانی مانند ریچاردلیکی و دونالد یوهانسون ده ها سال قبل این ادعا را مطرح کرده اند اما امروزه بسیاری از پژوهشگران با واکاوی دقیق اسکلتبندی آنها به این نتیجه رسیده اند که این فرضیهاساسی در علم ندارد. معروف ترین دانشمندان علم کالبد شناختی انگلستان وآمریکا به ترتیب لوردسولی زوکرمان و پروفسور چارلز اوکسنارد بعد از انجام پژوهش های زیادی که بر روی فسیل هایمتعددی از این جانداران انجام دادند به این نتیجه رسیده اند که میمون های آفریقای جنوبی نیز درست به شیوه میمون های امروزی راه می رفته اند.

لورد سولی زوکرمان با حمایت دولت بریتانیا به مدت پانزده سال به همراه تیمی متشکل از پنج متخصص ساختار استخوانبندی این جانداران را مورد مطالعه و بررسی قرار داد وی با اینکه خود یکی از داعیان تکامل بود به این نتیجه رسید که میمون های آفریقای جنوبی تنها گونه ای از میمون های منقرض شده هستند و بر روی دو پا راه نمی رفته اند72چارلز اوکسنارد نیز به روش مشابهی به این نتیجه رسید که ساختار اسکلت این جاندار بسیار شبیه به اورنگ اوتان های امروزی است73 تا اینکه در همین اواخر یعنی سال 1994 تیمی از دانشگاه لیورپول برای دستیابی به نتیجه قطعی در این زمینه به تحقیق پرداخت و سرانجام به طور قطع به این نتیجه رسیدند که میمون های آفریقای جنوبی بر روی چهاردست و پا راه می رفته اند.

محافل تکامل نیز کم کم پذیرفتند که اوسترالوپیتکوس جد انسان نیست. مجله علم و زندگی فرانسوی نیز در شماره ماه می 1999 این موضوع را یاد آور شد. یکی از مهمترین فسیل ها که متعلق به راسته australopithecus afarensisمی باشد لوسی نام داشت و کانون توجه داروینیسم بود. مجله مذکور در مقاله ای به عنوان" خدا حافظ لوسی" بیان کرده که لازم است میمون را از شجره نامه انسان خارج کنیم. در این مقاله که بر اساس فسیلی از اوسترالوپیتکوس به نام StW573نوشته شده است می خوانیم که: نظریه جدیدی به وجود آمده است که براساس آن اوسترالوپیتکوس ارتباطی به پیدایش انسان ندارد و باید آن را از شجره نامه حذف کرد. بنابراین انسان هایی که گمان می رفت فرزند این جاندار هستند و پیشوند هومو را داشتند باید ازآن جدا شوند. نژاد اوسترالوپیتکوس و هوموها جزو یک شاخه نیستند. و گونه بشر همچنان باید به جستجوی اجداد خود بپردازد.74

خلاصه آنکه هیچ پیوندی میان میمون های جنوبی و انسان وجود ندارد و آنها صرفا گونه های انقراض یافته میمون می باشند.

نژاد اوسترالوپیتکوس شبیه شامپانزه است.

اولین فسیل لوسی که "AL288-1" نام گرفت در اتیوپی پیدا شد . داروینیست ها مطابق معمول غوغا ی زیادی به پا کردند که موفق به یافتن موجودی میمون مانند شده اند که بر روی دو پا راه می رفته است. اما پژوهش های اخیر به طور حتم نشان داد که این موجود تنها یک شامپانزه بوده ونه بر روی دو پا که دقیقا مانند میمون های امروزی راه می رفته است.

فسیل AL333-105 که در پایین می بینیم به یکی از اعضای جوان این مجموعه تعلق دارد.

Image
فسیلی که ویژگی ها و صفات چانه انسان Homo Habilus-قدیمی ترین نژاد بشری که انسانهای امروزی را در بر می گیرد و به اعتقاد داروینیسم از میمون های جنوبی به وجود آمده است- را به خوبی نشان می دهد بیشتر به کودک کوچک مغزی شبیه است که تقریبا 2تا 4 ملیون سال قبل در شرق آفریقامی زیسته است فسیل سمت راست است که انسان ماهر هم نامیده می شود. در چانه مربعی شکل این فسیل دندان های جلوی بزرگ و دندان های آسیاب کوچکی وجود دارد. این چانه با همه صفاتش شبیه میمون های امروزیست.

تشابه زیاد استرالپیتکوس و جمجمه شامپانزه باعث شده است تا داروینیست ها آن را جد انسان معرفی کنند اما واقعیت این است که تنها نوعی میمون است.

انسان قادر به استفاده از ابزار میمون از آب در آمد

بعد از اینکه شباهت زیاد ساختار استخوانبندی و جمجمه میمون های آفریقای جنوبی وشامپانزه ها ی امروزی ثابت و نیز معلوم شد که این جانداران همانند میمون های امروزی بر روی چهار دست و پا راه می رفته اند دانشمندان فسیل شناسی که به نظریه داروین معتقد بودند خود را با مشکلی جدی رو به رو یافتند. دلیل این مشکل هم واضح بود داروینیسم معتقد بود که انسان راست قامت حلقه مفقوده بین میمون آفریقای جنوبی و انسان امروزیست. همانگونهکه از اسم این انسان پیداست موجودی را که انسان راست قامت می نامیدند استخوانبندی عمود و جمجمه ای دو برابر جمجمه میمون های آفریقای جنوبی داشت. بنابراین تبدیل مستقیم میمون افریقای جنوبی به انسان راست حتی در نظریه داروین هم امکانپذیر نیست و حتما باید حد واسطی بین این دو موجود با این تفاوت های فاحش وجود داشته باشد. بدین ترتیب اندیشه انسان قادر به استفاده از ابزار یاHomo Habilisمتولد شد.

Image

Image

در دهه شصت خانواده لیکی که همگی به شکار فسیل مشهور بودند فسیل موسوم به انسان قادر به استفاده از ابزار را پیدا ودر سلسله تکامل انسان وارد کردند. بنا به تعریف آنان این موجود دارای جمجمه ای بزرگتر از میمون های آفریقای جنوبی بوده بر روی دوپا راه می رفته و همچنین ابزار های چوبی و سنگی را به کار می گرفته است. بنابراین از نظر آنها این موجود احتمالا جد انسان بوده است.

اما در اواخر دهه هشتاد نمونه های دیگری از این گونه کشف شد که توجه محققین بسیاری از قبیـل برنارد وود و لورنگ بریس را به خود جلب کردند .آنها با انجام پژوهش های فراوان بر روی این فسیل ها اعلام کردند که به دلیل شباهت بسیار زیاد آن با میمون های آفریقای جنوبی بهتر است آن را میمون قادر به استفاده از ابزار بنامیم یعنی به جای اصطلاح homo habilis از اصطلاح Australopithecus habilisاستفاده کنیم. شباهت هایی که این محققین متوجه آن شدند عبارتبود از دست های دراز، پا های کوتاه و استخوانبندی شبیه به میمون ها، همین طور انگشتان دست ها و پاهای آن برای آویزان شدن از درختان طراحی شدن بودندو نیز فک پایین آنها بسیار شبیه فک پایین میومن های امروزی و متوسط حجم جمجمه حیوانات بالغ آن600سانتیمتر مکعب و این نشان می دهد که موجود مزبور یک میمون تمام بوده است. بنابراین فسیلی را که داروینسیت ها آن را انسان قادر به استفاده از ابزار می نامیدند چیزی غیر از گونه ای از میمون های آفریقای جنوبی نیست.

پژوهش هایی که در سال های بعد صورت گرفت نشان دادکه انسان قادر به استفاده ازابزار هیچ فرقی با میمون آفریقای جنوبی نداشته است. بعد هاروشن شد که جمجمه فسیل OH62و اسکلتی که همراه آن توسط تیم وایت پیدا شد دارای کوچک ودارای ساعد های دراز و ساق های کوتاه بوده که همانند میمون های امروزی برای بالا رفتن از شاخه های درختان از آنها بهره می گرفته است.

مطالعات مفصلی که دانشمند آنتروپولوژی آمریکایی، هالی اسمیت در سال 1994 انجام داد نشان داد که انسان قادر به استفاده از ابزار نه انسان که میمون بوده است. وی پس از تحلیل و بررسی دندان های میمون های جنوبی وانسان قادر به استفاده از ابزار و انسان راست قامت و انسان نئاندرتال بیان کرد:

پژوهش هایی که درخصوص طیبعت و بنیه تکامل دندان ها نشان دادند که استرالوپیتکوس و هوموهابیلس دو گونه از میمون های آفریقای جنوبی بوده اند و امادر خصوص انسان راست قامت و انسان نیاندرتال باید گفت که هردو دقیقاصفاتی شبیه به انسان های امروزی داشته اند.75

در همان سال فرد سبور،برنارد وود، فرانز زونفیلد( و سایر متخصصین کالبد شکافی) همگی از روش متفاوتی به همین نتیجه رسیدند. این روش بر تحلیل کانال های شبه دائره ای موجود در گوش داخلی انسان و میمون که مسئولیت حفظ تعادل را بر عهده داردمبتنی بود. کانال های موجود در گوش انسان راست قامت تفاوت بسیار زیادی با کانال های موجود در گوش میمونها دارد که آنها هم به صورت مایل به جلو حرکت می کنند.

این پژوهش ها نشان داد که کانال های گوش داخلی استرالوپیتکوس و انسان قادر به استفاده از ابزار با کانال گوش داخلی میمون های امروزی هیچ فرقی ندارد. ولی نتایج بررسی گوشداخلی انسان راست قامت حاکی از آن بود که با گوش انسان های امروزی یکسان است.76

این بررسی ها به دو نتیجه مهم رسدیدند که عبارت بودند از:

1-فسیل های انسان قادر به استفاده از ابزار در واقع به انسان متعلق نبود بلکه به گونه ای از میمون هایآفریقای جنوبی مربوط می شد.

2-انسان قادر به استفاده از ابزار و میمون آفریقای جنوبی هردو به صورت مایل به جلو راه می رفته اند و هیچ پیوندی میان آنها و گونه های انسانی وجود ندارد.

انسان رودولف: چهره چسپانده شده به آن اشتباه است

اصطلاح انسان رودولف (Homo Rudolfensis)اسمی است که به چند تکه استخوانی اطلاق می شود که در سال 1972 کشف شد. این اسم بعدا به نژاد موهومی که آن را در بر می گرفت نیز تعمیم پیداکرد. دلیلش هم آن است که این استخوانها را در کنار رودخانه ای در کنیا به نام رودولف پیدا کردند. بیشتر فسیل شناسان براین باورند که صاحب این استخوانها نه گونه ای جداگانه بلکه به معنای واقعی کلمه انسان بوده است.

Image

ریچارد لیکی ،کاشف آن اسمش را KNM-ER1470 نهاد و عمرش را حدود 2.8ملیون سال تخمین زد و اعلام کرد این فسیل بزرگترین کشف تاریخ آنتروپولوژی است و تبعات اعجاب انگیزی به دنبال خواهد داشت. او می گفت که جمجمه فسیل مانند میمون های جنوبی کوچک و صورتش شبیه به انسان بوده و بنابراین حلقه گم شده بین انسان و میمون های آفریقای جنوبی است. اما بعد از مدتی روشن شد که صورت شبیه به انسان این فسیل نتیجه اتصال اشتباهی و چه بسا عمدی اجزای جمجمه بوده است. پروفسور تیم پروماج که مطالعاتی بر روی چهره انسان انجام داده است این حقیقت را با محاسباتی که به کمک رایانه انجام داد در سال 1992 کشف کرد و گفت:

زمانیکه برای نخستین بار ساختار جمجمه KNM-ER1470 بازسازی کرده اند اجزای صورت را به نحوی در کنار هم قرار داده اند که شبیه به صورت مسطح انسان معاصر باشد. اما بررسی های اخیر نشان داده که زمانی که این موجود زنده بوده مانند میمون ها برجستگی هایی در چهره داشته بلکه به میمون های آفریقای جنوبی شبیه بوده است.77

فسیل شناس داروینیست،کرونین در این باره گفت: در این فسیل که به صورت تقریبی بازسازی شده است کوچکی جمجمه و بزرگ بودن دندان های جلویی به چشم می خورد که نشان می دهد فسیل KNM-ER1470 در این صفت های ابتدائی با میمون های آفریقای جنوبی مشترک بوده است. فسیل KNM-ER1470– مانند دیگر انواع انسان های ابتدائی – دارای صفات مشترک فراوانی با میمون های کوچک آفریقای جنوبی بوده است. این صفت ها را نمی توان در انسان های پیشرفته یا راست قامت مشاهده کرد.78

لورنگ براس از دانشگاه میشیگان نیز بعد از تحلیل هایی که از فک این فسیل و دندان های آسیاب آن به عمل آورد افزود: بزرگی فک و پهنای سطح دندان های آسیاب نشان داده اند که این جمجمه دقیقا صورتی مشابه با میمون های آفریقای جنوبی و دندان های او را داشته است.79

ولی پروفسور آلان والکر دانشمند فسیل شناس دانشگاه جان هابکینز که به اندازه لیکی بر روی این جمجمه مطالعه داشته گفته است که نباید این موجود را در زیر انواع انسانی مانند انسان قادر به استفاده از ابزار و انسان رودولف طبقه بندی کرد بلکه باید آن را درردیف انواع میمون های آفریقای جنوبی قرار داد.80

خلاصه این که طبقه بندی هایی مانند انسان قادر به استفاده از ابزار "که می گویند قدیم ی ترین نوع انسان بوده" یا Homo Rudolfensis که برخی کوشیده اند آن را حد واسط بین میمون های جنوبی و انسان راست قامت معرفی کنند امری تخیلی است. حقیقتی که امروزه بسیاری از پژوهشگران به آن ایمان آورده اند این است که همه این جانداران در واقع عضو خانواده میمون های جنوبی هستند. در سال 1999 دو دانشمند آنتروپولوژی به نام های برنارد وود و مارک کولارد که خود داروینیست می باشند مقاله ای را در مجله science به چاپ رساندند و روشن کردند که طبقه بندی انسان قادر به استفاده از ابزار و Homo Rudolfensis یا همان فسیل KNM-ER1470 خیالی و غیر صحیح است و لازم است تا فسیل های طبقه بندی شده تحت این نام ها را در طبقه بندی میمون های جنوبی وارد کرد.

تا چندی پیش انواع فسیل های مختلف را با استناد به اموری از قبیل تصورات ذهنی،حجم مغز،قدرت تکلم و مهارت در ساخت اشیاء از سنگ در گروه های انسانی طبقه بندی می کردند. گذشته از چند استثناء تعریف این نژاد " انسانی" را جزو شجره نامه تکامل انسان پذیرفته و انسان بودن آن را امر غیر قابل انکاری می دانستند. اما اکتشافات نوین و تعلیقات افزوده به آن حد و مرز مشخصی برای پالئو آنتروپولوژی( به ویژه آنتروپولوژی خاص اصل دیرین انسان و تکامل او) تعیین کرد که معیارهایی را که براساس آن این طبقه بندی ها را وارد شجره نامه تکامل انسان کرده بودند باطل اعلام شد. از نظر تطبیقی هم انواع شبیه به انسان که فسیل شده اند را براساس یک یا چند معیار انسان دانسته اند..اما امروزه ثابت شده که هیچ کدام از این معیار ها قانع کننده نیست موضوع حجم جمجمه نیز مشکلات فراوانی به وجود آورده است چون به لحاظ آنتروپولوژیکی حجم مغز اهمیت خاصی ندارد و نمی توان از روی آن در مورد قدرت تکلم قضاوت کنیم زیرا دلایلی وجود دارد که مناطق مخصوص سخن گفتن برخلاف آنجه که در گذشته تصور می شد در مغز قرار ندارند...

انسانhomo habilus گونه ی دیگر ازمیمون است.

طرفداران نظریه تکامل برای مدت های مدید ادعا می کردند که موجوداتی که آنها انسان homo habilus می نامیدند بر روی دو پا و به صورت راست قامت راه می رفته اند و آنها با این ادعای خود گمان می کردند که حلقه گم شده ی تکامل انسان از میمون را یافته اند. ولی فسیلی را که تیم وایت کشف و OH62 نام گذاری کرد این ادعا ها را بر چید زیرا اجزای این فسیل به خوبی نشان می داد که دارای دست های دراز و پاهای کوتاه بوده است یعنی چیزی که ما امروزه در میمون ها شاهد آن هستیم.

Image

ولی فسیلی که به صورت کامل شاخصه های انسان homo habilus و به ویژه چانه آن را رو می کند فسیلی به نام (OH7 Homo Habilis) و موسوم به انسان "کوتوله" می باشد. در فک این فسیل دندان های برشی بزرگی وجود دارد و دندان های آسیاب آن بسیار کوچک و شکل چانه آن مربعی است. بنابراین چانه ای با این مشخصات نمی تواند به چیزی غیر از میمون متعلق باشد

نتیجه تحلیل گوش های داخلی نشان داد که انسان نمی تواند تکامل یافته میمون باشد.

پژوهش گران با بررسی و مطالعه گوش داخلی بهاین نتیجه رسیدند که موجوداتی که حد واسط بین انسان ومیمون می دانند پیوندی با انسان نداشته بلکه میمون محض بوده اند و گوش داخلی هریک از فسیل های میمون آفریقای جنوبی و انسان homo habilus دارای کانال هایی شبیه به میمون های امروزی بوده اند ولی گوش داخلی آنجه را که به نام انسان راست قامت می شناسند کاملا شبیه به گوش داخلی انسان های امروزی بوده است.

به عبارت دیگر اگر فسیل های جدیدی که از انسان همو هبیلوس و همو رودولفنسیس را به نسل انسان بیفزاییم نسل نژاد او جالب نخواهد بود به همین خاطر باید انسان را انسان Homo Habilus وHomo Rudolfensis جدا بدانیم... ما پیشنهاد می کنیم که هریک از گونه های انسان homo habilus و انسان رودلف را در زیر مجموعه میمون های جنوبی طبقه بندی کنند"81

خلاصه مطالب فوق این است که طبقه بندی انسان رودلف و انسان قادر به استفاده از ابزار به عنوان نمونه های حد واسط بین انسان و میمون تنها در خیال می گنجد و محققان تازه به این نتیجه رسیده اند که آنها نوع هایی از میمون های آفریقای جنوبی بوده اند و تمام مطالعات کالبد شکافتی این مهم را تاکید می کنند.

اینک بعد از اتمام فسیل های میمونی به فسیل های بشری می پردازیم.

انسان راست قامت و همه مراحل بعد از آن، انسان هستند.

بر اساس طرحی که طرفداران تکامل رسم کرده اند تکامل داخلی انسان به انواع زیر تقسم می شود:

به ترتیب انسان راست قامت،انسان عاقل دیرین، انسان نیاندرتال، انسان کروماگنون (Cro-Magnon) و در آخر انسان معاصر.

همه این مراحل در واقع نژادهای گوناگون بشر هستند و تفاوت بین آنها از تفاوت بین یک فرد اسکیمو و یک سیاه پوست یا مغول با اروپایی فراتر نمی رود.

دانشمندان داروینیست ادعا دارند که انسان راست قامت ابتدائی ترین نوع انسان است. واژه erect به معنای راست و عمود است بنابراین Homo erectusیعنی انسانی که بر روی دوپا و به صورت عمودی راه می رود. زیرا داروینیست ها متوجه شدند که همه فسیل های مربوط به این موجود بر خلاف اجداد موهومش به صورت عمودی راه می رفته اند. باید بدانیم که تفاوتی میان استخوانبندی این موجود و انسان های کنونی وجود ندارد.

داروینیست ها تنها به خاطر کوچک بودن جمجمه(900-1100سانتیمتر مکعب) و برآمدگی ابروها انسان راست قامت را ابتدائی میداند. و این در حالی است که بسیاری از انسان های امروزی دارای برآمدگی ابرو وجمجمه های کوچکی هستند مانند کوتوله ها و نژادهایی ازقبیل بومی های استرالیا.

یک حقیقت انکارناپذیر آن است که هوش و ذکاوت ربطی به اندازه جمجمه ندارد بلکه به هماهنگی داخلی مغز مربوط می شود82

نخستین نمونه های انسان راست قامت عبارتند از فسیل های بکین و جاوا که هردو در آسیا کشف شده اند که به مرور اهمیت خود را از دست دادند زیرا انسان بکین در واقع قطعه هایی از سنگ گچ بود که همه خصوصیات خود را از دست داده بود و انسان جاوا نیز عبارت بود از یک جمجمه و تکه استخوانی که در چند متری آن کشف شده است و معلوم نیست که آن دو به یک موجود متعلق هستند یا خیر. به همین دلیل فسیل های یافت شده در آفریقا اهمیت مضاعف پیدا کرد.

Image

شاید معروف ترین نمونه پیدا شده در آفریقا که به انسان راست قامت مربوط می شود عبارت باشند از:

Narikotome homo erectusیا پسر ترکاناTurkana Boyکه در نزدیکی دریاچه ترکانا در کنیا کشف شد. معلوم شد که فسیل به پسر دوازده ساله ای مربوط می گردد که قدش به 183 سانت می رسیده است. ترکیب عمودی استخوان بندی این فسیل با انسان های امروزی تفاوتی ندارد. به همین دلیل دانشمند فسیل شناس آمریکایی آلن والکر گفته است که شک دارد هیچ دانشمند فسیل شناسی بتواند بین ساختار استخوانبندی این فسیل و انسان معاصر تمایز قایل شود.83وی در مورد جمجمه اش نیز گفته که بیش از هر چیز به جمجمه نئاندرتال ها شبیه است84 و همانطور که در فصل بعد خواهیم خواند انسان نئاندرتال هم یک نژاد انقراض یافته بشری است.

حتی ریچارد لیکی که یکی از داعیان تکامل است نیز بیان کرده که تفاوت انسان راست قامت با انسان های امروزی تنها در حد تفاوت بین دو نژاد انسان است:

فسیل ها در شکل جمجمه، برجستگی صورت و پرپشت بودن ابرو ها تفوت هایی دارند اما این اختلافات تنها در حد تفاوت های بین نژاد های انسان های امروزی است که در جغرافیا های گوناگون زندگی می کنند. این تفاوت ها زمانی به وجود می آید که دسته ای از انسان به مدت های بسیار طولانی دور از دیگران زندگی کنند.85

پروفسور ویلیام لاولن از دانشگاه کونکتیکت مطالعات کالبدشناختی گسترده ای را بر روی اسکیموها و ساکنین جزایر الیوت انجام داده و متوجه تشابه غیر عادی بین این انسان ها و انسان راست قامت شده و در آخر به این نتیجه رسیده است که همه این نژاد های مختلف در واقع نژادهای گوناگون انسان عاقل یا همان انسان معاصر هستند:

وقتی به تفاوت های زیادی که نژادهای منزوی انسان کنونی مانند اسکیمو ها وبوشمان با دیگر انسان ها دارند و همه می دانند که آنها جزو انسان های عاقل به حساب می آیند فکر می کنیم ناچاریم بپذیریم که نمونه های کشف شده از انسان راست قامت نیز جزو انسان های عاقل امروزی یعنی هوموساپینس بوده اند.86

دریانوردان قدیمی

در تاریخ چهاردهم ماه مارس 1998در روزنامه New Scientistاین مطلب چاپ شد:" انسان های اولیه بیش از آنجه فکر می کردیم عاقل بوده اند" این خبر به این موضوع اشاره دارد که کسانی را که داروینیست ها انسان های راست قامت نامیده اند در هفتصدهزار سال قبل به دریانوردی مشغول بوده اند. بنابراین نمی توان آنها را اولیه دانست زیرا مطمئنا دارای معلومات و فناوری بوده اند تا بتوانند کشتی بسازند و به علاوه برای آنکه روابط دریایی خود را سامان دهند حتما فرهنگ نیز داشته اند.

در سال های گذشته به تدریج محققان گفتندکه تعریف طبقه خاصی به نام انسان راست قامت درست نیست زیرا تفاوت های بیولوژیکی آن با انسان های امروزی در حدی نیست که آن را از گونه انسان مجزا بدانند. در مجله American Scientist بحث وجدل های مربوط به این موضوع و نتایج حاصل از کنگره سال 2000به اختصار آورده شده است.

اکثر شرکت کنندگان در این کنفرانس که در Sneckenberg برگزار شد به این بحث و جدل ها پرداختند آن هم به دلیل تب رقابتی بود که " میل فورد ولبوف" از دانشگاه میشیگان و"آلن زورن" از دانشگاه کانبرا ودیگر همکارانشان به راه انداخته بودند. این دو نفربه شدت طبقه بندی انسان راست قامت را غیر منطقی می دانستند و معتقد بودند که این طبقه به عنوان گونه خاصی باید حذف شود. ونژاد انسان تنها گونه ایست که از حدود دوملیون سال پیش در گستره های وسیع تا حدودی وجود داشته و به انواعی تقسیم شده است که به لحاظ بیولوژیکی همگی انسان بوده و زیرگونه تلقی نمی شوند. موضوع این کنفرانس این بود: چیزی به نام انسان راست قامت وجود ندارد.87

از طرف دیگردر سناریوی تکامل شکاف بزرگی میان انسان راست قامت-که از نژاد انسان است- و میمون های جنوبی و انسان قادر به استفاده از ابزار و انسان رودولف- که از نژاد میمون هستند وجود دارد. این بدین معنی است که انسان های اولیه به طور ناگهانی و بدون تکامل تدریجی در آرشیو فسیل ها ظاهر می شوند و این به روشنی یعنی آنها آفریده شده اند.

ولی اعتراف به این حقیقت برای فلسفه و ایدئولوژی خودکامه تکامل بسیار دشوار است. بنابراین این داعیان می کوشند تا انسان راست قامت را که به تمام معنا انسان بوده است یک موجود نیمه میمون نشان دهند. به همین خاطردر بازسازی آن ویژگی های میمون را به آن نسبت می دهند و به همین شیوه ویژگی های انسانی را به میمون های آفریقای جنوبی و موجودی که آن را انسان قادر به استفاده از ابزار می نامند می دهند. آنها به این طریق سعی می کنند انسان را به میمون نزدیک کنند و شکاف بزرگ بین این دوگونه کاملا متمایز از جانداران را پر کنند.

نئاندرتال ها

نئاندرتال ها به نوعی از بشر اطلاق می شود که در حدود صد هزار سال قبل به طور ناگهانی در اروپا پدیدار و به آرامی منقرض و یا در ملت های دیگر ادغام شدند به طوری که از 35هزار سال قبل دیگر اثری از آنها به دست نیآمده است. و تنها تفاوتی که با انسان های امروزی دارند این است که هیکل و جمجمه آنها کمی بزرگتر بوده است.

نئاندرتال ها یک نژاد از بشر بوده و امروزه تقریبا همه به این امر اعتراف کرده اند. داعیان تکامل تلاش می کنند آنها را انسان های اولیه معرفی کنندولی واقعیت این است که آنها هیچ تفاوتی با یک انسان قوی کنونی نداشته اند. یکی از دانشمندان معروف که نامش اریک ترینکاوس ومتخصص فسیل شناسی دانشگاه نیومکزیکوست در این باره نوشته است:


مقایسه بقایای استخوانی نئاندرتال با انسان های امروزی هیچ نشانه ای بهما نمی دهد تا بر اساس آن به این نتیجه برسیم که توانایی های کلامی،فکری و دستی اش از انسان های امروزی کمتر بوده است.88


به همین دلیل اکثر پژوهشگران معاصر انسان نیاندرتال را نوعی فرعی ازانسانهای امروزی دانسته و آن را نژاد نیاندرتال انسان عاقل می نامند(Homo sapiens neandertalensis). اکتشافات علمی ثابت کرده است که نیاندرتال ها مردگان خود را دفن کرده و ابزارهای موسیقی می ساخته و با انسان های امروزی که درآن زمان می زیسته ارتباطات فرهنگی داشته اند. لذا دقیقا می توان گفت که نیاندرتال ها یک نژاد قوی بشر بوده که به مرور زمان منقرض شده اند.

انسان عاقل قدیمی،هومو هیلدربرجنسیس، انسان کروماگنونی

در سلسله تخیلی تکامل، انسان عاقل قدیمی(Homo Spaiens Archaic) آخرین مرحله تکامل قبل از انسان معاصر است. در واقع داعیان تکامل در مورد این انسان چیز زیادی برای گفتن ندارند زیرا تفاوت های بسیاراندکی با انسان های امروزی دارند. حتی برخی از محققین معتقدند که نمونه های این انسان تا به امروز زنده اند و به بومی های استرالیا اشاره می کنند. زیرا آنها نیز دارای ابروهای برجسته،فک پایین مایل به جلو و جمجمه ی کمی کوچکتر هستند. اکتشافاتی به عمل آمده که نشان می دهد چنین انسان هایی درزمان های نه چندان دور در برخی از شهر های ایتالیا و مجارستان زندگی می کرده اند.

انسان موسوم به هومو هیلدربرجنسیس نیز جزو انسان های عاقل قدیم بوده اند. دلیل این تفاوت اسمی به اختلاف مفاهیم نزد داعیان تکامل بر می گردد. همه طبقه بندی های زیر هومو هیلدربرجنسیس نشان می دهد که آنها انسان هایی شبیه به اروپائی های امروز بوده اند که نخست در انگلستان و سپس در اسپانیا از پانصد هزار تا صد هزار سال قبل می زیسته اند.

برآوردها نشان می دهند که انسان کروماگنون در سی هزار سال قبل می زیسته و جمجمه گنبدی شکل و پیشانی عریض داشته است. جمجمه انسان بالغ آن به 1600 سانتی متر مکعب می رسیده است که از جمجمه انسان های امروزی بزرگتر بوده و دارای ابرو هایی برآمده همچنین استخوان های پشت آنها برجسته بوده که یکی از ویژگی های بارز انسان راست قامت و نیاندرتال است.

با وجودیکه انسان کروماگنونی یک نژاد اروپایی به حساب می آید شکل جمجمه و حجم آن شبیه به برخی از نژاد های آفریقایی و استوائی امروز بوده است. به همین دلیل برخی آنها را یکی از نژادهای قدیمی آفریقا پنداشته اند. برخی از اکتشافات پالئو انتروپولوژیکی نشان می دهند که نژاد های کروماگنونی و نیاندرتالی در هم آمیخته و پایه نژاد های امروزی را بنا نهاده اند. به همین دلیل حتی امروز هم نمونه های آنها را در آفریقا،منطقه سالوت ودوردوین در فرانسه می بینیم. همچنین مشابه این نژاد ها در لهستان و مجارستان دیده می شوند.

گونه هایی که با اجداد خود هم عصر بوده اند!!!!

همه آنجه که تاکنون دیدیم تصویر روشنی را در جلوی چشم ما قرار می دهد و آن این است که سناریوی تکامل فقط خیال است. زیرا برای وجود چنین شجره نامه ای باید انسان به تدریج از میمون به انسان تبدیل شده باشد. لذا باید فسیل این گونه های حد واسط هم پیدا شود. زیرا تفاوت های بسیاری بین میمون و بشر وجود دارد که از آن جمله می توان ساختار استخوان ها،اندازه جمجمه و طرز راه رفتن به طور مایل یا عمودی را نام برد همچنین به بحث جدیدی که در سال 1994در مورد گوش داخلی صورت گرفت که بر اساس آن میمون های جنوبی،انسان قادر به استفاده از ابزار را در رده میمون و انسان راست قامت را در رده انسان قرار دادند.

اکتشاف بسیار مهمی وجود دارد که نشان می دهد این شجره نامه نمی تواند درست باشد و آن این است که گونه هایی را که داروینیست ها معتقند اجداد یا فرزندان یک دیگر بوده اند به طور هم زمان می زیسته اند. زیرا اگر بپذیریم که میمون های جنوبی به انسان قادر به استفاده از ابزار و آنها هم به نوبه خود به انسان راست قامت تبدیل شده اند حتما باید در دوره های متوالی زیسته باشند. ولی ما این ترتیب زمانی را در فسیل ها نمی یابیم.

بنابر برآورد های داعیان تکامل میمون های آفریقای جنوبی بین چهار تا یک ملیون سال قبل می زیسته اند. و از طرف دیگر انسان قادر به استفاده از ابزار بین 1.7تا 1.9 ملیون سال قبل زندگی می کرده اند. و انسان رودولف نیز که گویا از انسان قادر به استفاده از ابزار تکامل یافته تربوده عمری ما بین 2.5 تا 2.8 ملیون سال بوده است. این یعنی انسان رودولف یک ملیون سال قبل از انسان قادر به استفاده از ابزار نیز می زیسته است. انسان راست قامت در حدود 1.6ملیون سال قبل زندگی می کرده است. به بیان دیگر انسان راست قامت و جد موهومش یعنی انسان قادر به استفاده ازابزار در یک دوره زمانی می زیسته اند.

آلن والکر این حقیقت را تایید کرده می گوید:دلایلی از شرق آفریقا به دست آمده که نشان می دهد تعدادی از میمون های آفریقای جنوبی تا مدتها به حیات خود ادامه داده اند به نحوی که معاصر با انسان قادر به استفاده از ابزرار وسپس انسان راست قامت بوده اند.89لوئیس لیکی فسیل هایی از میمون های جنوبی،انسان قادر به استفاده ازابزار وانسان راست قامت در نزدیکی یکدیگردر منطقه اولدفای جورج و در لایه دوم زمین کشف کرده است.90

واضح است که چنین شجره نامه ای نمی تواند واقعیت داشته باشد. استیون جای گولد که خود از داعیان تکامل است متوجه این چالش شده و گفته است:

سه نژاد از جانداران شبیه به انسان به طور هم زمان می زیسته اند یعنی میمون های آفریقای جنوبی،میمون های قوی جنوبی و انسان قادر به استفاده از ابزار. بنابراین این ها از یکدیگر به وجود نیآمده ا ند در این صورت چه بر سر نردبان تکامل خواهد آمد؟ از این گذشته هر یک از این جانداران در طول حیات خود تمایلی به تکامل نداشته است.91

در انتقال از انسان راست قامت به انسان عاقل نیز هیچ شجره نامه منطقی ای وجود ندارد. دلایلی وجود دارد که هر دوی این موجودات تا 27هزار سال قبل نیز می زیسته اند. حتی نمونه هایی از آنها پیدا شده است که فقط ده هزار سال سن دارند. درباتلاقی در استرالیا جمجمه هایی پیدا شده است که تنها 13 هزار سال عمر دارند. و در جزیره جاوا نیز جمجمه ای از انسان راست قامت پیدا شده که عمر آن 27 هزار سال است.92

تاریخ سری انسان عاقل

حقیقت شگفت انگیزی در مورد انسان عاقل امروزی وجود داردکه بیش ازهر چیز دیگری نظریه تکامل را زیر سوال می برد و آن این است که کشفیات پالئوآنتروپولژیکی نشان می دهند که اشخاصی در روزگاران بسیار دور یعنی در حدود یک ملیون سال قبل می زیسته اند که ازهر لحاظ شبیه ما بوده اند.

لوئیس لیکی دانشمند معروف پالئو آنتروپولوژی اولین کسی است که متوجه این امر شده است. وی در سال 1932 در کناردریاچه ویکتوریا بکین به فسیل هایی دست پیدا کرد که به دوره پالئوستو سینی میانی که تقریبا یک ملیون سال قبل است بر می گشتند و هیچ تفاوتی با انسان امروزی نداشتند.93

از آنجا که این کشف شجره نامه تکامل را درست برعکس می کند برخی از دانشمندان پالئو آنتروپولوژی آن را رد کرده اند اما لیکی اصرار داشت که محاسباتش درست بوده است.

درست زمانی که این کشف داشت به باد فراموشی سپرده می شد یعنی در سال 1995فسیلی دراسپانیا پیدا شد که ثابت کرد عمر انسان عاقل امروزی بسیار بیشتر از چیزی است که فکر می کردند. این فسیل را سه دانشمند پالئو آنتروپولوژی از دانشگاه مادرید درغاری به نام گران دولینا در منطقه اتابورکای اسپانیا پیدا کردند. این فسیل صورت یک کودک یازده ساله بودکه از هر لحاظ شبیه انسان های امروزی بود و800هزار سال از مرگ او می گذشت. این داستان را مجله Discover چاپ ماه دسامبر سال 1997 به تفصیل آورده است.

مجله دیسکاور یکی از مشهورترین مجله ها در جهان تکامل است. این مجله در شماره مربوط به دسامبر 1997 بر روی جلدش صورت انسانی را چاپ کرده که 800هزار سال از عمر ش می گذرد و برروی آن عنوانی پر از شگفتی نوشته است:" آیا این چهره گذشتگان ما بوده است؟"

فیرارص که سرپرستی گروه اکتشافی غار گران دولینا را به عهده داشت اعتقاداتش متزلزل شد وگفت:

ما انتظار داشتیم چیزبسیار بزرگی بیابیم... شاید یک چیز ابتدائی که پانصد هزار سال از عمر آن می گذرد وشبیه کودک تورکانا می باشد ولی ما یک چهره کاملا امروزی رو به روی خود یافتیم. پیداکردن چیزی غیر منتظره از این قبیل از آن چیزهایی است که وجودت را به لرزه می آورد...

نکته عجیب آنجاست که چیزی راکه فکر می کردی به زمان حاضر مربوط می شود متعلق به گذشته است. این امر مثل پیدا کردن یک ضبط صوت در غار گران دولینا است. این امر بسیار شگفت انگیز است و کسی انتظار پیدا کردن کاست و یا دستگاه ضبط صوت در دوره پالئو ستوسینی را ندارد. همین طور پیدا کردن چهره امروزی در آن زمان بسیار عجیب است. به همبن خاطر وقتی اینچهره را دیدیم بسیار تعجب کردیم.94

این فسیل نشان دادکه عمر انسان عاقل امروزی به 800 هزا سال قبل بر می گردد. زمانی که دانشمندان تکامل ازشوک این فسیل به خود آمدند. اعلام کردندکه این فسیل به گونه مختلفی مربوط می گردد آن هم به این دلیل که مطابق با شجره نامه تکامل انسان، امکان ندارد انسان عاقل در 800 هزار سال قبل زندگی کرده باشد. به همین دلیل نوع خیالی ای تعریف نموده و اسم آن را انسان سلف Homo antecessor گذاشتند و جمجمه اتابورکا را در این رده قرار دادند.

کلبه ای که عمر آن 1.7 ملیون سال و رد پای انسانی که 3.6 ملیون سال قدمت دارد!

اکتشافات زیادی وجود دارد که قدمت انسان عاقل را حتی به قبل تراز 800 هزار سال نیز می برد. یکی از این اکتشافات را لوئیس لیکی در اوائل دهه هفتاد در منطقه اولدوفی جورج انجام داد. در این منطقه و در طبقه دوم زیر زمین لیکی کشف کرد که میمون جنوبی، انسان قادر به استفاده از ابزار و انسان راست قامت به طور هم زمان می زیسته اند. ولی چیز عجیب تری که لیکی پیدا کرد ساختمانی بود که درهمان لایه وجود داشت. او به بقایایی از کلبه سنگی دست یافت که کسی جز انسان عاقل نمی توانست آن را به وجود آورده باشد به ویژه آنکه چنین بنایی هنوز هم در برخی مناطق آفریقا مورد استفاده قرار می گیرد. بنابراین کشف لیکی انسان عاقل امروزی، انسان قادر به استفاده از ابزار، انسان راست قامت و میمون آفریقای جنوبی با همدیگر در 1.7 ملیون سال قبل زندگی می کرده اند.95

شکی نیست که این اکتشافات نظریه تکامل را که بر اساس آن انسان تکامل یافته موجوداتی شبیه به میمون مانند میمون آفریقای جنوبی است رد می کند.

اکتشافات دیگری ریشه انسان امروزی را به 1.7 ملیون سال پیش بر می گرداند. یکی از مهمترین اکتشافات ردپاهایی است که ماری لیکی در سال 1977 در منطقه لاتولی تانزانیا پیدا کرد. ماری لیکی آن رد پا ها را در لایه ای کشف کردکه 3.6ملیون سال قدمت دارد. نکته جالب آن جاست که این ردپا با رد پای انسان های کنونی هیچ تفاوتی ندارد.

بعدا دانشمندان دیگری مانند دون یوهانسون وتیم وایت نیز به مطالعه این رد پا ها پرداختند و به نتایج مشابهی دست یافتند. وایت در این باره نوشت:

"شکی نیست که این ردپاها کاملا شبیه رد پای انسان های امروزی است و اگر برروی سواحل کالیفورنیا بود و از یک کودک چهارساله در مورد آن می پرسیدی بلافاصله جواب می داد که شخصی در آنجا راه رفته است ونمی توانست بین آن و رد پای انسان های دیگر تمایز قال شود. حتی شما نیز نمی توانید تشخیص دهید.96

لوئیس روبینز(ازدانشگاه شمال کالیفرنی) پس از بررسی جای پا ها افزود:

" قوس پا بالاست ومعلوم است که کوچکترین شخص این گونه قوس پایش از قوس پای من بیشتر بوده است. انگشت شصت پا بسیاربزرگ ومجاور انگشت دوم است... انگشتان پا همانند انگشتان پای انسان به زمین فشار آورده اند. این امر در هیچ گونه ای وجود ندارد.97

مطالعات فراوانی که پی در پی بر روی رد پا ها انجام گرفته است همگی نشان می دهندکه متعلق به انسان وآن هم از نوعامروزی بوده است. راسل تاتل بعد از بررسی این جای پا ها گفته است:

این آثار به انسان عاقل(هوموساپینس) مربوط می شود...و نمی توان آن را ازرد پای انسان های امروزی جدا کرد.98

چیز دیگری وجود دارد که عدم صحت نسب خیالی ای که داروینی ها رسم کرده اند برای ما مششخص می کند.فکی ازیک انسان هوموسایپنس پیدا شده که مربوط به 2.3ملیون سال قبل است. این فک را که در منطقه Hdar در اتیوپی پیدا کرده اند با عنوانA.L.666-1 رمزگذاری نموده اند. داعیان تکامل این کشف را " شگفت انگیز" عنوان کرده اند.

D. Johanson, Blake Edgar,)

From Lucy to Language,

Image

مطالعات بی طرفانه ایکه برروی رد پاها انجام گرفته است بدون شک آنها را متعلق به انسان می داند. 20جای پا متعلق به یک انسان ده ساله و 27 جای پا نیز مربوط به یک انسان جوانتراست که هردو کاملا شبیه ما بوده اند.

این ردپا ها بحث وجدل فراوانی در بین داعیان تکامل برانگیخت زیرا آنها نمی توانستند قبول کنند که در 3.6ملیون سال قبل انسان های امروزی بر روی زمین راه می رفته اند. تا اینکه در دهه نود آنها اعلام کردند از آنجا که بنا برنظریه آنها در آن برهه انسان عاقل وجود نداشته است پس ردپاها باید متعلق به میمون های آفریقای جنوبی باشد.راسل تاتل در مقاله ای که در سال 1990 منتشر کرد نوشت:

" این ردپا ها که در منطقه G لاتولی پدا شده اند3.5ملیون سال قدمت دارند وبه ردپای انسان های معاصر شبیهند...اگراین ردپاها تا این اندازه قدیمی نبودند می گفتیم که متعلق به مجوداتی از نسل خود ما بوده اند... اما به دلیل مشکل سن ناچاریم بپذیریم که متعلق به مخلوقی به نام لوسی و از نسل افرانسیس است."99

خلاصه این که غیر ممکن است چنین رد پاهایی که 3.6ملیون سال عمر دارند متعلق به میمون های جنوبی باشد. و تنها علتی که باعث شده است آنها اعتقاد پیدا کنند که این جای پا ها را میمون های آفریقای جنوبی برجا گذاشته اند همان لایه آتشفشانی است که3.6 ملیون سال قدمت دارد و این رد پا ها را در خود ثبت کرده است. به بیان بهتر تنها به این خاطر به میمون هی جنوبی نسبت داده شده اند که فرض کرده اند انسان نمی توانسته در آن دوران وجود داشته باشد.

تاویل هایی که داعیان تکامل در مورد رد پا ها ارائه کرده اند حقیقت مهمی را روشن می سازد و آن این است که: آنها از طریق اکتشافات علمی از نظریه خود دفاع نمی کنند بلکه هر اکتشافی را بر اساس آن توجیه می کنند. ایشان هر اکتشافی را که مخالف با نظریه داروین باشد یا کم اهمیت جلوه می دهندو یا آن را تغییر می دهند به نحوی که به تایید آن بیانجامد.به همین دلیل فرضیه تکامل را نمی توان یک نظریه علمی دانست شاید تعصب نام بهتری برای آن باشد.

معضل راه رفتن بر روی دوپا که نظریه داروین را به چالش کشیده است.

علاوه بر فسیل های زیادی که ارائه شد ونظریه داروین نتوانست آنها را توجیه کند ویژگی های کالبد شناختی انسان و میمون به حدی ازهم دورند که افسانه تکامل انسان از میمون را برای همیشه باطل خواهد کرد. یکی از بارز ترین این ویژگی ها راه رفتن بر روی دو پاست.

زیرا انسان راست قامت بر روی دو پا راه می رفته است. زیرا این نوع راه رفتن نوع بسیار خاصی است که در هیچ گونه دیگری یافت نمی شود. البته جانداران دیگری وجود دارند که می توانند برای مدت کوتاهی بر روی پاهای عقب خود راه بروند مانند خرس ها و میمون ها به عنوان مثال زمانی که می خواهند به منبع غذا برسند . ولی هیکلهای درشت آنها باعث می شود که به جلومایل شده وباز هم بر رو چهار دست وپا راه بروند.

بسیارخوب آیا راه رفتن بر روی دو پا از طرز از راه رفتن بر روی چهار دست و پا کامل تر است؟

از آنجا که راه رفتن بر روی چهار دست و پا آسان تر و سریع تر است این تکامل منطقی نیست. همه می دانند که یکی از ضعف های اساسی انسان همان سرعت کند راه رفتن اوست. اونمی تواند همانند یوزپلنگ با سرعت 125 کیلومتر در ساعت بدود و یا مانند میمون از روی شاخه های درختان بپرد. راه رفتن انسان بر روی زمین بسیار کند تر از راه رفتن میمون است بنابراین اگر تکامل یک قانون باشد منطقی است که موجود دو پا تکامل یافته و برای سرعت و چالاکی بیشتر کم کم بر روی چهار پا راه برود.

مشکل دیگری که نمی توان با نظریه تکامل آن را توجیه کرد این است که برای وجود چنین تکاملی بایستی جانوری وجود داشته باشد که به هر دوصورت راه برود تا به مرور زمان یکی از طرز راه رفتن ها حذف شده و دیگری که برتر است تقویت شود و باقی بماند.

رابین کرامپتون، دانشمند پالوآنتروپولوژی انگلیسی پس از بررسی هایی که به کمک نرم افزارهای رایانه ای در سال 1996 انجام داد به این نتیجه رسید که: هرموجودزنده ای یا باید کاملا بر روی دو پا راه برود و یا بر روی چهار پا.100زیرا غیر ممکن است طرز راه رفتنی بین این دو وجود داشته باشد و این امر باعث هدر رفتن انرژی می شود.

تفاوتهای بین انسان و میمون فقط به این محدود نمی شود. چیزهای دیگری وجود دارد از قبیل : حجم مغز، توانایی تکلم و...الین مورگان دانشمندپالوآنتروپولوژی و ازداعیان تکامل است وی می گوید:

چهار راز بزرگ در مورد بشر وجود دارد:

1-چرا بر روی دوپا راه می رود؟

2-چرا خز و مویش را از دست داد؟

3-چرا صاحب این مغزبزرگ شد؟

4-چرا نطق را یادگرفت؟

وجواب تکراری به این سوال ها این است:

1- ما به هیچ وجه نمی دانیم.

2- ما به هیچ وجه نمی دانیم.

3- ما به هیچ وجه نمی دانیم.

4- ما به هیچ وجه نمی دانیم. البته فهرست سوالات می تواند بیشتر ازاین باشد ولی جواب همه آنها یکی است.101

نظریه تکامل یک اعتقاد غیر علمی است

Image
لورد سولی زوکرمان یکی از معروف ترین دانشمندان ایالات متحده است. او سال های متمادی را صرف مطالعه بایگانی فسیل ها نموده و تحقیقات زیادی را به عمل آورده و به دلیل خدمات ارزنده ای که به جهان علم نموده است به او لقب لورد را اعطا نموده اند. او پس از سال ها پژوهش بر روی فسیل های مربوط به سناریوی تکامل انسان سر انجام به این نتیجه رسید که چنین شجره نامه ای نمی تواند واقعی باشد.

او طیفی برای دانش ها رسم کرد که از دانش های علمی تا غیر علمی را در بر می گرفت. بنا براین نخست شیمی و فیزیک،سپس زیست شناسی و بعد علوم اجتماعی هستندکه بر پایه معلومات و اطلاعات ملموس بنا نهاده شده اند ازنظر وی این رشته ها علمی تر هستند و در طرف اول طیف قرار می گیرند. در طرف دیگر طیف ادراک غیر محسوسات ازقبیل حس ششم و الهام و بعدازهمه تکامل انسان می آید. او منطق خود را اینگونه توضیح می دهد:

حال از ثبت حقیقت موضوعی به زمینه هایی می رسیم که در آن فرض را بر این گذاشته ایم که از علم زیست شناسی جانوری پیروی می کنند. مثل ادراک ازراهی غیر از حواس یا تفسیر تاریخ فسیل های انسان که در آن هر چیزی ازنظر فردی که به آن اعتقاد دارد ممکن خواهد بود واو می تواند چندین شیء ضدونقیض را در آن واحد قبول کند.102

رابرت لوکیه نویسنده مجله (Discovering Archeology) که یکی از مهمترین نشریاتی است که به موضوع اصل انسان می پردازددر مقاله ای می گوید:" بحث در مورد اصل انسان هم روشنائی دارد و هم حرارت". و درادامه اعتراف " تیم وایت" دانشمند فسیل شناس معروف را آورده است:" به دلیل سوالاتی که تا به حال نتوانسته ایم پاسخی برای آنها بیابیم بسیار متضرر شده ایم"103

نا کارآمدی نظریه تکامل در توضیح اصل و منشا انسان و عدم توقف تبلیغاتی که در این مورد شده ازجمله موضوعاتی است که در این مقاله به آن پرداخته اند:

تقریبا شاخه ای در علم وجود ندارد که در آن بحث ومجادله فراوانی در مورد منشا انسان نباشد. نخبگان فسیل شناسی نیز در مورد خطوط اساسی و اصلی اصل و نسب انسان با هم اختلاف دارند. البته هر از گاهی توجیه جدیدی پیش می آید که سر و صدای زیادی هم ایجاد می کند اما به زودی با کشف شدن فسیل جدیدی اعتبار خود را ازدست می دهد.104

"هنری جی" از نویسندگان مجله " طبیعت" نیز از مدتها قبل این حقیقت را بیان کرده است.

این نویسنده معروف درکتاب (In Search of Deep Time) که آن را در سال 1999منتشر کرد نوشته است:"همه دلایل مربوط به تکامل انسان که به پنج تا ده ملیون سال برمی گردد آن قدر اندک است که می توان آن را در صندوق کوچکی جا داد". نتیجه ای که جی به آن دست یافته بسیار جالب است:

Image
نمودار تکامل انسان که بر اساس روابط پدران و فرزندان رسم شده است درست به مثابه آفرینش انسان بر اساس قوانینی است که از قبل وجود داشته اند... وجمع کردن چند فسیل و ادعای اینکه آنها یک سیر تدریجی را طی کرده اند یک فرضیه علمی نیست که با آن بتوان به حقیقت دست یافت. بلکه صرفا داستانی است که ارزشی به اندازه قصه های کودکانه دارند. این داستان هرچند آرامش بخش است ولی علمی نیست.105

بنابراین چه دلیلی دارد که بسیاری از دانشمندان تا این اندازه به نظریه تکامل چسبیده اند؟و چرا برای زنده نگه داشتن نظریه خود با وجود تناقض های فراوان حداکثر تلاش خود را می کنند؟

این سوال یک جواب روشن دارد آنها می ترسند به این حقیقت اعتراف کنند که : انسان را الله آفریده است. چون آنها فکر می کنند با وجود چنین روندی در به وجود آمدن انسان دیگر مفهوم خلقت بی معنا خواهد بود.

به همین دلیل آنها خود و جهانیان را از طریق رسانه هایی که با آنها همکاری می کنند فریفته اند. و اگر نتوانند دلایل لازم را بیابند به جعل ونقاشی های تخیلی می پردازند و مردم هم گمان می کنند چنین فسیل هایی واقعا وجود دارند.رسانه ها با پخش این تصاویر و جعلیات افسانه تکامل را به ضمیر ناخود آگاه مردم می قبولانند.

منابع:

71. David Pilbeam, “Humans Lose an Early Ancestor”, Science, April 1982, pp. 6-7.

72. C. C. Swisher III, W. J. Rink, S. C. Antón, H. P. Schwarcz, G. H. Curtis, A. Suprijo, Widiasmoro, “Latest Homo erectus of Java: Potential Contemporaneity with Homo sapiens in Southeast Asia”, Science, Volume 274, Number 5294, Issue of 13 Dec 1996, pp. 1870-1874; also see, JeffreyKluger, “Not So Extinct After All: The Primitive Homo Erectus May Have Survived Long Enough To Coexist With Modern Humans, Time, December23, 1996.

72. Solly Zuckerman, Beyond The Ivory Tower, New York: Toplinger Publications, 1970, pp. 75-94.

73. Charles E. Oxnard, “The Place of Australopithecines in Human Evolution: Grounds for Doubt”,

74. Nature, Vol 258, p. 389.

75. Holly Smith, American Journal of Physical Antropology, Vol 94, 1994, pp. 307-325.

76. Fred Spoor, Bernard Wood, Frans Zonneveld, “Implication of Early Hominid Labryntine Morphology for Evolution of Human Bipedal Locomotion”,Nature, vol 369, June 23, 1994, pp. 645-648.

77. Tim Bromage, New Scientist, vol 133, 1992, p. 38-41.

78. J. E. Cronin, N. T. Boaz, C. B. Stringer, Y. Rak, “Tempo and Mode in Hominid Evolution”, Nature, Vol 292, 1981, pp. 113-122.

79. C. L. Brace, H. Nelson, N. Korn, M. L. Brace, Atlas of Human Evolution, 2.b. New York: Rinehart and Wilson, 1979.

80. Alan Walker, Scientific American, vol 239 (2), 1978, p. 54.

81. Bernard Wood, Mark Collard, “The Human Genus”, Science, vol 284, No 5411, 2 April 1999, pp. 65-71.

82. Marvin Lubenow, Bones of Contention, Grand Rapids, Baker, 1992, p. 83.

83. Boyce Rensberger, The Washington Post, November 19, 1984.

84. Ibid.

85. Richard Leakey, The Making of Mankind, London: Sphere Books, 1981, p. 116.

86. Marvin Lubenow, Bones of Contention, Grand Rapids, Baker, 1992. p. 136.

87. Pat Shipman, “Doubting Dmanisi”, American Scientist, November- December 2000, p. 491.

88. Erik Trinkaus, “Hard Times Among the Neanderthals”, Natural History, vol 87, December 1978, p. 10; R. L. Holloway, “The Neanderthal Brain:What Was Primitive”, American Journal of Physical Anthropology Supplement, Vol 12, 1991, p. 94.

89. Alan Walker, Science, vol 207, 1980, p. 1103.

90. A. J. Kelso, Physical Antropology, 1st ed., New York: J. B. Lipincott Co., 1970, p. 221; M. D. Leakey, Olduvai Gorge, Vol 3, Cambridge:Cambridge University Press, 1971, p. 272.

91. S. J. Gould, Natural History, Vol 85, 1976, p. 30.
92. Time, November 1996.

93. L. S. B. Leakey, The Origin of Homo Sapiens, ed. F. Borde, Paris: UNESCO, 1972, p. 25-29; L. S. B. Leakey, By the Evidence, New York:Harcourt Brace Jovanovich, 1974.

94. “Is This The Face of Our Past”, Discover, December 1997, p. 97-100.

95. A. J. Kelso, Physical Anthropology, 1.b., 1970, pp. 221; M. D. Leakey, Olduvai Gorge, Vol 3, Cambridge: Cambridge University Press, 1971, p. 272.

96. Donald C. Johanson & M. A. Edey, Lucy: The Beginnings of Humankind, New York: Simon & Schuster, 1981, p. 250.

97. Science News, Vol 115, 1979, pp. 196-197.

98. Ian Anderson, New Scientist, Vol 98, 1983, p. 373.

99. Russell H. Tuttle, Natural History, March 1990, pp. 61-64.

100. Ruth Henke, “Aufrecht aus den Baumen”, Focus, Vol 39, 1996, p. 178.

101. Elaine Morgan, The Scars of Evolution, New York: Oxford University Press, 1994, p. 5.

102. Solly Zuckerman, Beyond The Ivory Tower, New York: Toplinger Publications, 1970, p. 19.

103. Robert Locke, “Family Fights”, Discovering Archaeology, July/August 1999, p. 36-39.
104. Ibid.

105. Henry Gee, In Search of Time: Beyond the Fossil Record to a New History of Life, New York, The Free Press, 1999, p. 126-127.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

اطلس آفرینش

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه ژوئن 16, 2014 12:20 am

اطلس آفرینش

فسیل های نهفته در لایه های زمین مهمترین ابزار در شناخت گذشته زمین هستند. داروین که یک دیرینه شناس بود به خوبی به این موضوع نیز واقف بود و در کتاب خود تحت عنوان منشاء گونه ها به طور مرتب بر یافته های فسیلی تاکید می کرد. دانشمندانی که برای بررسی، نقد یا اثبات عقاید او در سالها و دهه های بعد فعالیت کردند نیز تلاش زیادی برای شناسایی و گردآوری فسیلهای جدید به عمل آوردند و تا امروز میلیونها فسیل در جهان گردآوری و شناسایی و طبقه بندی شده است. تکامل گرایان با مقایسه این فسیلها سعی کرده اند ارتباطی منطقی و تکاملی بین فسیلها برقرار کنند و در مقابل خلقت گرایان نیز سعی کرده اند با بررسی دقیق انها نشان دهند که تکامل تدریجی عقیده ای است نادرست و غیر علمی و شواهد فسیلی آن را تائید نمی کند. یکی از مشهورترین و جامعترین این مطالب کتابی است که آقای هارون یحیی تحت عنوان اطلس آفرینش ATLAS OF CREATION به رشته تحریر درآورده است. در این نوشتار توضیحات مختصری در باره این کتاب ارائه می شود.
Image

فسیلهای یافت شده در قاره آمریکا مشتمل بر کشور آمریکا، کانادا، جمهوری دومینیکن،

آرژانتین، شیلی، برزیل و پرو در بخش دوم مورد توجه قرار گرفته است. در بخش سوم

نویسنده به شرح فسیلهای یافت شده در کشورهای اروپایی مشتمل بر آلمان، روسیه

و لهستان مورد بحث قرار گرفته است. در بخش بعدی نویسنده به

شرح فسیلهای خاورمیانه و آفریقا پرداخته و در این میان مروری بر فسیلهای کشور لبنان،

ماداگاسکار، مراکش نموده است/ در بخش پنجم فسیلهای کشور چین، استرالیا و

نیوزیلند بحث شده اند. در بخش ششم شرح مفصلی در باره فسیلهای یافت شده از

جمجمه حیوانات و تلاش داروینیستها برای ایجاد ارتباط بین گونه های مختلف جانوری از

طریق مقایسه این فسیلها با یکدیگر داده شده است. در بخش هفتم نیز فسیل های

گوناگون مورد توجه نویسنده یا نویسندگان قرار گرفته است.

نویسنده پس از بحث و نتیجه گیری شروع به نگارش مطالبی آزاد و با موضوعات متون

در باره نظریه تکامل می پردازد. در این بخش جمعا 18 فصل وجود دارد که در هر فصل

یکی از جنبه های نظریه تکامل مورد توجه قرار گرفته است.
عناوین این فصلها عبارتند از:
کلاپس تئوری تکامل،
ریشه های واقعی ایدئولوژی تروریسیم: داروینیسم و ماتریالیسم،
مقدمه: چرا تئوری تکامل؟
مقدمه: معجزه بزرگ قرن ما: عقیده به فروپاسی تکامل،
فصل یک: آزاد از تعصب و پیش داوری- بیایید تا از قضاوت ها و افکار قبلی خود آزاد شویم

فصل دو: تاریخچه تئوری به زبان مختصر،
فصل سوم: مکانیسم تخیلی تکامل،
فصل 4: افسانه آب تا خاک،
فصل 5: آرشیو فسیل ها نظریه تکامل را رد می کند ،
فصل 6: تکامل تخیلی پرندگان و پستانداران،
فصل 7: یک سو نگری فرگشت گرایان در تفسیر یافته های فسیلی- توجیهات فریبنده

فسیل ها
فصل 8: جعلیات نظریه تکامل،
فصل 9: سناریوی تکامل انسان،
فصل 10 بن بستهای ملکولی نظریه تکامل. ترمودینامیک دروغ بودن تکامل را نشان

می دهد، معجزه سلول و فروپاشی نظریه تکامل

فصل 11: طراحی تصادفی وجود ندارد،
فصل 12: نظریه تکامل دارای جادویی ترین تاثیر در تاریخ جهان بوده است، فروپاشی

تکامل در برابر حقایق

فصل سیزدهم: نظریه تکامل یک نظریه ماتریالیست و الحادی است،
فصل چهاردهم:رسانه ها مرتعی غنی برای نظریه تکامل ،
فصل پانزدهم: تکامل تنها یک نیرنگ است،
فصل شانزدهم :حقیقت آفرینش،
فصل هفدهم: حقیقت فراتر از ماده
فصل هجدهم:نسبیت زمان و حقیقت قدر
متن انگلیسی جلد نخست این کتاب دارای 904 صفحه و 211 منبع علمی است

=============

آیا مثال های تکامل گرایان از گونه زایی مطابق با فرگشت داروینی است؟

پاسخ اول : به نقل از جلد اول اطلس آفرینش هارون یحیی :

تنوع (variation) یکی از اصطلاحات علم وراثت است و به یک پدیده وراثتی اطلاق می گردد که افراد را در نژاد خاصی قرار می دهد و یا بین راسته ها و افراد تمایز قرار می دهد. همه انسان های روی زمین دارای اطلاعات وراثتی یکسانی هستند ولی با این وجود رنگ چشم بعضی ها آبی، وموی برخی دیگر قرمز، و بعضی ها بینی دراز و برخی هم قامتی کوتاه دارند... این ها براساس احتمال این اطلاعات وراثتی هستند.

داعیان تکامل از تفاوت های افراد یک نژاد سوء استفاده کرده و آن را دستاویزنظریه خود قرار می دهند. این درحالیست که تنوع هیچ ارتباطی به ارتقاء ندارد. تنوع تنها حاصل جفت شدن اطلاعات وراثتی موجود است و هیچ اطلاعات جدیدی به آنها نمی افزاید.

تنوع فقط در دامنه اطلاعات وراثتی صورت می گیرد. این دامنه در در علم وراثت" حوض وراثت " می نامند. همه ویژگی های موجود در حوض وراثتی نژاد خاصی این امکان را دارند در اثر تنوع به اشکال مختلفی بروز کنند. به همین دلیل در اثر تنوع امکان دارد در بین خزندگان گونه ای با دم درازتر و پاهای کوتاه تر به وجود بیاید. اما این قابلیت هر گز نمی تواند با افزودن بال و پر آنها را به پرنده تبدیل کند. نظیر این گونه تغییر را تنها با افزودن اطلاعات جدید به حوض وراثت می توان انجام داد که تنوع فاقد این توانمندیست.

داروین وقتی نظریه اش را اعلام کرد فکر نمی کرد تنوع این محدودیت را داشته باشد او در سال1844 در مقاله ای گفت.بسیاری از نویسندگان فکر می کنند تنوع موجود در طبیعت محدودیت دارد. ولی من برای این ادعا دلیلی نمی بینم و در کتاب" منشا گونه ها" مثال های زیادی از تنوع را به عنوان بزرگترین مدرک برای نظریه خود برشمرده است.
مثلا او فکر می کرد که پرورش دهندگان گاو که نژاد های گوناگون گاو را با هم در می آمیزند تا بتوانند گاوهای شیرده تری را به وجود آورند سرانجام گاو را به گونه دیگری تبدیل می کنند. مثالی که در زیر نام می بریم و آن را در کتاب مذکور بیان کرده است می تواند به بهترین وجهی نشان بدهد که داروین واقعا معتقد بود که تنوع محدودیتی ندارد.

اصلا بعید نیست با ارتباط روزافزون خرس ها با آب ،پوزه آنها بزرگو بزرگتر شود و در نهایت موجود عظیم الجثه ای شبیه به ماهی به وجود آید.

دلیل اینکه داروین این مثال عجیب و غریب را آورده است اطلاعات اندکی بود که در زمان حیات وی وجود داشت. ولی دانش در قرن بیستم اصلی را به نام اصل ثبوت اطلاعات وراثتی کشف کرد. این هم در نتیجه آزمایش هایی است که بر روی موجودات زنده انجام شد. این اصل نشان داد که همه تلاش هایی که برای تولید گونه های جدید صورت می گیرد با شکست مواجه می شود.

داروین در مورد گونه ها دو مفهوم را با هم اشتباه گرفته بود:تغییرات داخل یک گونه و تشکیل یک گونه جدید. به عنوان مثال او با ملاحظه تفاوت بین نژاد های سگ این نتیجه را گرفته است که روزی سگ به گونه جدیدی تبدیل خواهد شد. حتی امروزه نیز متفکران تکامل تلاش می کنند تفاوت ها بین نژادهای جانور خاصی را نوعی تکامل تلقی کنند.


تغییراتی که در گونه ها به وجود می آید تکامل به حساب نمی آید

همین طور ثابت شده است که نژاد های جانداران حدود مشخصی دارند وبه هیچ وجه نمی توانند از آن تخطی کنند. به همین دلیل محال است پرورش دهندگان گاو برخلاف آنجه داروین فکر می کرد از راه به هم آمیختن نژاد های مختلف آن گونه جدیدی به وجود آورند.

نورمان ماکبث کتابی به نام "بازسازی محاکمه داروین" دارد او در این کتاب می گوید: جوهر مساله در این است که آیا گونه ها بدون محدودین متنوع می شوند. به نظر می رسد گونه ها ثابت باشند. همه ما از یاس پرورش دهندگانی شنیده ایم که به نقطه ای رسیده و نمی توانند از آن تجاوز کنند و در یافته اند که جانوران و گیاهان بعد از چند نسل به نقطه شروع خود می رسند با وجود گذشت دو سه قرن آنها به گل های رز آبی یا شقایق های نعمانی سیاه دست نیافته اند.

لوتر پیربانک یکی از با کفایت ترین متخصصان پرورش نیز به این حقیقت رسیده و گفته است که: تکامل موجود در موجودات حدو حدودی دارد و از قانون خاصی تبعیت می کنند.دانشمندی دانمارکی به نام جانسون می گوید:

تنوعی که داروین و والاس بر روی آن تاکید کرده اند در عمل تا نقطه ای ادامه می یابد که از آن فراتر نمی تواند برود. بنابراین این تنوع راز تکامل پیوسته نیست.

گنجشک "̗د̓وری" که داروین در جزایر گالاپاگوس دیده نیز نمونه ای از این تنوع است و دلیلی بر وجود تکامل یا جهش در این پرنده وجود ندارد. مشاهداتی که در سال های اخیر بر روی این پرنده انجام گرفته برخلاف فرضیه ای که داروین در نظریه اش بیان کرده بودهیچ تغییر بزرگ و نامحدودی در آن را به اثبات نرسانده است. از این جالب تر این که اکثر گونه هایی که داروین برای این پرنده در نظر گرفته بود یعنی 14 گونه ای که فکر می کرد در واقع اختلافات بسیار کمی با یکدیگر دارند اختلافاتی که بین اعضای یک گونه وجود دارد و تنها به واسطه ازدواج دو عضو نر و ماده آن گونه به وجود می آیند. و منقار های گوناگون گنجشک دوری که منابع تکامل بر روی آن تبلیغات گسترده ای انجام می دهند نیز تنها تفاوت های عادی بین اعضای یک گونه است و نه تکامل آن.

دو تن از دانشمندان به نام های پیتر و رزماری برای یافتن دلایلی بر تکامل راهی جزایر گالاپاگوس شدند و سالهای زیادی از عمر خود را در آنجا ماندند و به مطالعه گنجشک دوری پرداختند ولی مطالعات آنها بازهم نشان داد که چیزی به نام تکامل در این جزیره صورت نگرفته است.


پاسخ دوم : مقاله ای از Jonathan Wells با عنوان

Selection and Speciation: Why Darwinism Is False

انتخاب و گونه زایی: چرا داروینیسم نادرست است

Note: This is Part 7 in a series reviewing Jerry Coyne's Why Evolution Is True. Read Part 1 here, Part 2 here, Part 3 here, Part 4 here, Part 5 here, and Part 6 here.

Coyne writes that Darwin "had little direct evidence for selection acting in natural populations." Actually, Darwin had no direct evidence for natural selection; the best he could do in The Origin of Species was "give one or two imaginary illustrations." It wasn't until a century later that Bernard Kettlewell provided what he called "Darwin's missing evidence" for natural selection -- a shift in the proportion of light- and dark-colored peppered moths that Kettlewell attributed to camouflage and bird predation.40

Since then, biologists have found lots of direct evidence for natural selection. Coyne describes some of it, including an increase in average beak depth of finches on the Galápagos Islands and a change in flowering time in wild mustard plants in Southern California -- both due to drought. Like Darwin, Coyne also compares natural selection to the artificial selection used in plant and animal breeding.

اما این نمونه هایی از انتخاب - طبیعی و همچنین مصنوعی - شامل تنها تغییرات جزئی در گونه های موجود است. پرورش دهندگان قبل از سال 1859 با چنین تغییراتی آشنا بودند، به همین دلیل است که داروین کتابی با عنوان چگونه گونه های موجود در طول زمان تغییر میکنند ننوشت، بلکه او کتابی با عنوان اصل انواع به وسیله انتخاب طبیعی نوشت.

تامسون : قبل از داروین، اجماع بود که گونه ها می توانند تنها در محدوده خاص متفاوت شوند، در واقع، در طی قرن ها از انتخاب مصنوعی ظاهرا این محدودیت ها تجربه شده بود. نوشت: "حال داروین باید نشان دهد که این محدودیت می تواند شکسته شود،"

Coyne و H. آلن اور در سال 2004، کتاب مفصلی با عنوان گونه زایی نوشتند، که در آن اشاره کرد که زیست شناسان نتوانسته اند به توافق در تعریف از "گونه" برسند چرا که هیچ تعریف واحد متناسب با هر مورد منتشر نشده است.

For example, a definition applicable to living, sexually reproducing organisms might make no sense when applied to fossils or bacteria. In fact, there are more than 25 definitions of "species." What definition is best? :

Like most other Darwinists, Coyne and Orr favor Ernst Mayr's "biological species concept" (BSC), according to which "species are groups of interbreeding natural populations that are reproductively isolated from other such groups."

اما گونه زایی توسط پلی پلوئیدی ("گونه زایی ثانویه") تنها در گیاهان مشاهده شده است. این مثال ها شواهدی برای نظریه داروین که گونه زایی را نشات گرفته از طریق انتخاب طبیعی، و نه برای نظریه نئو داروینی گونه زایی که توسط جدایی جغرافیایی و واگرایی ژنتیکی می باشند را ارائه نمی دهد. 44 در واقع، با توجه به گفته زیستشناس تکاملی داگلاس J. Futuyma، پلی پلوئیدی "ویژگی مهم مورفولوژیکی نیست ... [و] تکامل از جنس جدید را ایجاد نمی کند" و یا سطوح بالاتر در سلسله مراتب بیولوژیکی را سبب نمی شود.

So secondary speciation does not solve Darwin's problem. Only primary speciation -- the splitting of one species into two by natural selection -- would be capable of producing the branching-tree pattern of Darwinian evolution. But no one has ever observed primary speciation. Evolution's smoking gun has never been found.45

در اینکه چرا تکامل درست است، Coyne ادعا می کند که گونه زایی اولیه در آزمایش گزارش شده در سال 1998 مشاهده شده است. جالب این که، Coyne آن را در کتاب سال 2004 با همکاری اور اشاره نمی کند، اما در سال 2009:

We can even see the origin of a new, ecologically diverse bacterial species, all within a single laboratory flask. Paul Rainey and his colleagues at Oxford University placed a strain of the bacteria Pseudomonas fluorescens in a small vessel containing nutrient broth, and simply watched it. (It's surprising but true that such a vessel actually contains diverse environments. Oxygen concentration, for example, is highest on the top and lowest on the bottom.) Within ten days--no more than a few hundred generations--the ancestral free-floating 'smooth' bacterium had evolved into two additional forms occupying different parts of the beaker. One, called 'wrinkly spreader,' formed a mat on top of the broth. The other, called 'fuzzy spreader,' formed a carpet on the bottom. The smooth ancestral type persisted in the liquid environment in the middle. Each of the two new forms was genetically different from the ancestor, having evolved through mutation and natural selection to reproduce best in their respective environments. Here, then, is not only evolution but speciation occurring in the lab: the ancestral form produced, and coexisted with, two ecologically different descendants, and in bacteria such forms are considered distinct species. Over a very short time, natural selection in Pseudomonas yielded a small-scale 'adaptive radiation,' the equivalent of how animals or plants form species when they encounter new environments on an oceanic island.46

اما Coyne این واقعیت را از قلم انداخته است که زمانی که اشکال متفاوت محیط زیستی دوباره در همان محیط قرار داده شدند، ""دچار از دست دادن سریع تنوع شدند.""

در باکتری ها، جمعیت متمایز محیط زیستی (که نامیده می شود یک "ecotype") ممکن است یک گونه جداگانه ای را تشکیل دهند، اما تنها در صورتی که تمایز دائمی باشد. میکروبیولوژیست تکاملی فردریک Cohan در سال 2002،نوشت: گونه ای در باکتری "از نظر محیط زیستی از یک دیگر متمایز شده. و آنها به صورت برگشت ناپذیری مجزا هستند." 47 ...اما در آزمایش رینی برگشت سریع از تفاوت های زیست محیطی هنگامی که جمعیت باکتریایی به عقب برگشته و در همان محیط قرار داده شدند ادعای Coyne را که آزمایش منشاء یک گونه جدید را نشان داد رد می کنند.

این اغراق شواهد در سرپا نگه داشتن داروینیسم جدید نیست...

در فنچ های گالاپاگوس، عمق منقار متوسط پس از پایان خشکسالی به حالت عادی برگشت. There was no net evolution, much less speciation

با این حال، Coyne می نویسد: این که چرا تکامل درست است به این دلیل است که "همه چیزی که ما از تکامل توسط انتخاب طبیعی نیاز داریم بطور بیش از حد ی توسط" مطالعات سهره مستند شده است. از آنجا که نظریه های علمی ایستاده و یا بر شواهد قرار می گیرند، Coyne تمایل به مبالغه شواهدی دارد که به خوبی صخبت نمی کنند از نظریه ای که او از آن دفاع می کند.

When a 1999 booklet published by The U. S. National Academy of Sciences called the change in finch beaks "a particularly compelling example of speciation," Berkeley law professor and Darwin critic Phillip E. Johnson wrote in The Wall Street Journal: "When our leading scientists have to resort to the sort of distortion that would land a stock promoter in jail, you know they are in trouble."48

بنابراین موارد مشاهده شده گونه زایی ثانویه - همان چیزی نیست که داروینیسم به آن نیاز دارد - اما هیچ موردی از گونه زایی اولیه مشاهده نشده است، نه حتی در باکتری ها... برای گزارش های تایید گونه زایی اولیه ، باکتریولوژیست بریتانیایی آلن H. لینتون جستجو کرد و در سال 2001 به این نتیجه رسید: "هیچ کدام در متون این ادعا را که یک گونه ؛ تکامل را به یکی دیگر نشان داده باشد وجود ندارد". باکتریها ساده ترین شکل زندگی مستقل، برای این نوع مطالعه ایده آل هستند، با زمان نسل از بیست تا سی دقیقه، و جمعیت به دست آمده پس از هجده ساعت. اما در طول 150 سال از علم باکتری، هیچ مدرکی وجود ندارد که یک گونه از باکتری ها به دیگری تغییر یافته باشد. " 49

لینک اصلی مقاله :

http://www.evolutionnews.org/2009/05/se ... 20411.html
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

بعدي

بازگشت به دروغهای علوم


Aelaa.Net