(فصل هشتاد و سه ):(ورود اهل بیت به مجلس یزید)
در نفس المهموم ص436و دمع السجوم ص247از عقد الفرید ج4ص382از ریاشی به اسناد خود از محمد بن(علی بن)الحسین بن علی ابن ابیطالب علیه السلام روایت کند که گفت:ما را نزد یزید بردند پس از کشتن حسین علیه السلام و ما دوازده پسر بودیم،و بزرگتر از همه علی بن الحسین علیه السلام بود،و ما را بر یزید در آوردند،هر یک دست به گردن بسته.
********** صفحه 264 **********
پس با ما گفت:بندگان اهل کوفه شما را به قتل رسانیدند و من از خروج ابی عبدالله علیه السلام و کشتن وی آگاه نبودم.
و در مثیر الاحزان ابن نما ص98و نفس المهموم ص436و دمع السجوم ص247و لهوف مترجم ص186و ناسخ ج3ص149روایت کند که علی بن الحسین علیه السلام فرمود:ما دوازده پسر بودیم در غل بسته ما را بر یزید بن معاویه در آوردند،چون نزدیک او ایستادیم،گفتم:ترا به خدا سوگند چه پنداری اگر رسول خدا ص ما را بر این حال نگرد چه کند؟
یزید با مردم شام گفت:دربارۀ اینان چه بینید؟
مردی گفت:(لاتتخذ من کلب سوء جروأ[1])کنایه از اینکه همه با باید بکشی و کسی باقی نگذاری.
نعمان بن بشیر گفت:ای یزید راجع به أهل بیت چنان کن که اگر رسول خدا ایشان را به این حال میدید بجای میاورد.
در ناسخ گوید:در اینوقت یزید دستور داد که علی بن الحسین و اهلبیت را در مکان خراب جای دادند،که نه از سرما و نه از گرما حفظ نمیشدند چنانکه چهرۀ مبارکشان از شدت سرما و گرما پوست انداخت.
********** صفحه 265 **********
(خطاب فاطمه بنت الحسین به یزید)فاطمه دختر امام حسین به یزید فرمود:دختران پیغمبرند که اسیر تو شده اند.پس مردم گریستند و صدای اهل خانه به گریه بلند شد[2].
در ناسخ ج3ص133دارد که یزید روی با سید سجاد کرد و گفت:(یا بن الحسین:ابوک قطع رحمی و جهل حقی و نازعنی فی سلطان فصنع الله به ما قد رأیت)ای پسر حسین پدر تو قطع رحم کرد و حق مرا نادیده انگاشت و سلطنت مرا حق خویش میپنداشت،لاجرم چنان که دیدی خداوند زحمت او را از من دفع کرد.
امام زین العابدین علیه السلام او را بدین آیۀ مبارکه پاسخ داد:
(ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم،الا فی کتاب من قبل ان نبرأها ان ذلک علی الله یسیر)(57_22)هیچ مصیبتی در زمین و در نفوس شما در نمی آید جز آنکه مقدر است پیش از آنکه آفریده شود و این برای خدا سهل و آسان است.
یزید به پسر خود خالد گفت:او را جواب بگوی.خالد ندانست چه گوید،گفت:(و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر)(43_29)یعنی هر مصیبتی را که دیدار میکنید اندوختۀ کردار شما است و آنچه را خدا عفو میکند زیاد است.
(اجازه خواستن امام سجاد از یزید)در مثیر الاحزان ابن نما ص99و نفس المهوم ص437و دمع السجوم ص247روایت کند که امام سجاد علیه السلام فرمود:من در غل بسته بودم گفتم ای یزید آیا اجازه میدهی من سخن گویم،
********** صفحه 266 **********
گفت:بگو:اما بیهوده مگوی،گفتم در جائی ایستاده ام که شایستۀ چون من کسی یاوه گوئی نیست،گمان تو چیست به رسول خدا اگر مرا در غل بیند؟یزید به اطرفیان خود گفت:او را بگشائید.
در نفس المهموم ص437و دمع السجوم ص247سطر آخر نقل کند که در اثبات الوصیة مسعودی است که چون حسین علیه السلام شهید شد علی بن الحسین علیه السلام را با حرم روانه شام کردند،و بر یزید در آوردند،و ابو جعفر فرزندش دو سال و چند ماه داشت او را هم بردند،یزید گفت:ای علی بن الحسین چه دیدی؟فرمود:آنچه خداوند مقدر فرموده بود پیش از آنکه آسمانها و زمین را بیافریند،یزید با همگان مشورت کرد،در امر وی،همه رأی به قتل او دادند و کلمه زشتی که (پیش گذشت)گفتند.
ابو جعفر علیه السلام لب به سخن گشود،و خدای را سپاس گفت و ستایش کرد.و به یزید فرمود[3]:ایشان به خلاف همنشینان فرعون رأی دادند،چون فرعون از جلساء خود راجع به موسی و هارون مشورت کرد و رأی خواست.به او گفتند:(ارجه و أخاه)او را با برادرش مهلت ده.ولی جلساء تو به قتل ما اشاره کردند،و این را سببی است.یزید گفت:سبب چیست؟ابو جعفر فرمود:آنها اولاد حلال بودند و اینها اولاد زنا،و نکشد انبیاء و اولاد انبیاء را مگر اولاد زنا.پس یزید سر به زیر انداخت.در منتخب طریحی ص487گوید:امام سجاد علیه السلام فرمود:چون ما را نزد یزید بردند مرا مثل گوسفند بسته بودند یک سر طناب به گردن من بود و یک سر طناب به گردن عمه ام کلثوم و به کتف زینب و سکینه و دخترهای کوچک و هر وقت در
********** صفحه 267 **********
راه رفتن کوتاهی میکردیم ما را میزدند تا ما را به نزد یزید بردند الخ.
در ریاض القدس ج2ص308گوید:در اوار النعمانیه و منتخب طریحی ج2ص486روایت شده که حرم رسالت را وارد بر یزید کردند همه ایشان را به یک ریسمان بسته بودند،سر ریسمان در دست زجر بن قیس بود آورد تا پای تخت یزید.
یزید بر ایشان نظر میکرد و از یکایک استفسار میکرد و میگفت:(من هذه و من هذا؟)این زن کیست؟این مرد کیست؟گفته شد این ام کلثوم کبری و این ام کلثوم صغری و این صفیه و این ام هانی و این رقیه خاتونست که دختران امیرالمؤمنین علی بن ابیطالبند[4].تا آنکه زنی پیش آمد که روی خود را با بند دست خود گرفته بود یزید پرسید این زن کیست که صورت خود را با بند دست خود گرفته.گفت:این سکینه دختر امام حسین علیه السلام است.
در منتخب پس یزید لعین متوجه سکینه شد و گفت:ای سکینه پدرت حق مرا کفران کرد و رحم مرا قطع کرد و در پادشاهی من نزاع کرد پس سکینه گریه کرد و فرمود:(لاتفرح بقتل ابی فانه کان مطیعاً لله الخ)یعنی خوشحال مباش به کشتن پدرم که اطاعت خدا و رسولش مینمود و خداوند او را دعوت کرد و او لبیک گفت و اجابت نمود و به این جهت سعادتمند شد.
و تو ای یزید در پیشگاه خدا باز داشت میشوی و از تو سؤال خواهد شد آماده جواب باش و کجا ترا جواب خواهد بود.یزید گفت ساکت باش ای سکینه پدرت را نزد من حقی نیست الخ.
********** صفحه 268 **********
(مستی یزید و اشعار کفر آمیزش)در ناسخ ج3ص127گوید:یزید حکم داد که:سر همایون حسین علیه السلام را در آورند،لاجرم شمر بن ذی الجوشن در آمد و آن سر مبارک را بر سنان نیزه میداشت،یزید گفت:تا از بالای نیزه بزیر آورند،و در طشتی از طلای خالص جای داده به نزد او نهادند.اینوقت یزید از شرب خمر خوب مست بود.از نظارۀ سر دشمن شاد و فرحناک گشت و این اشعار را انشاد نمود:
(یا حسنه یلمع بالیدین یلمع فی طست من الاجین)
کأنام حف بوردتین کیف رأیت الضرب یا حسین)
(شفیت غلی من دم الحسین یا لیت من شاهد فی الحنین)
(یرون فعلی الیوم بالحسین)[5]
و همچنان به خوردن جام شراب افزود تا وقتیکه مستی و سرورش افزوده گشت و این اشعار را بخواند.
(نفلق هاما من رجال اعزة علینا و هم کانوا اعف و اصبر)
(و اکرم عند الله منا محلة و افضل فی کل الامور و افخر)
(عدونا و ما العدوان الا ضلالة علیهم و من یعدو علی الحق یخسر)
(فان تعدلوا فالعدل الفاه نافعا اذا ضمنا یوم القیامة محشر)
(و لکننا فزنا بملک معجل و ان کان فی العقباء ناراً تسعر)
********** صفحه 269 **********
خلاصه معنی:سرهای مردانی را میشکافیم،که در نزد خدا از ما گرامی تر و در همه امور از ما برترند،بر آنها تجاوز کردیم و کسی که بر حق تجاوز کند زیان کار است،ولی ما به سلطنت نقد رسیدیم اگر چه در قیامت بهرۀ ما آتش فروزان باشد.(کذا فی هامش الناسخ).
اینوقت،فرمان داد تا:سرهای بریده را در آوردند.چون به نظارۀ ایشان مشغول شد،بانگ غرابی گوشزد او گشت،یکباره دل بر کفر و طغیان نهاد و قانون تمویه(سخن را به دروغ آراستن)و تدبیر را از دست بداد و این شعر که بر کفر او سجلی بود،انشاد کرد:
(لما بدت تلک الرؤس و اشرقت
تلک الشموش علی ربی جیرون)
(صاح الغراب فقلت صح او لاتصح
فلقد قضیت من النبی دیونی)[6]
چون این سرهای مانند خورشید بر بالای تپه های جیرون ظاهر شد و درخشید،کلاغ فریاد زد،پس گفتم:میخواهی فریاد کن یا ساکت باش که من قروضی که به پیغمبر داشتم ادا کردم(یعنی کسانی را که از فامیل من کتشه یود،امروز تقاص کردم).
و چون صدای کلاغ را شنید فال بد زد و فهمید پادشاهی رو به زوال است لذا کلاغ را مخاطب خود کرد و این شعر بخواند:
(یا غراب البین:ما شئت فقل انما تندب امراً قد فعل)
(کل ملک و نعیم زائل و بنات الدهر یلعبن بکل)
********** صفحه 270 **********
یعنی ای کلاغی که فریاد تو نشانه جدائی است:هر چه میخواهی فریاد کن که برای کار انجام شده نوحه میکنی.هر سلطنت و نعمتی از بین رفتنی است و روزگار همه گونه بازی میکند(کذا فی هامش الناسخ).
(محروم شدن شمر از جایزه یزید)در ناسخ ج3ص129گوید:شمر بن ذی الجوشن که نگرندۀ یزید بود و او را سخت مست و خوشحال دید،با اینکه ابن زیاد گویندۀ این شعر با بکشت_چنانکه مرقوم شد_بی هول و ترس این شعر را اعاده کرد و بر روی یزید قرائت نمود:
(املا رکابی فضة او ذهبا انی قتلت الملک محجبا)
(قتلت خیر الناس اما و ابا و خیرهم اذ ینسبون النسبا)
(و اکرم الناس جمیعاً حسبا و من علی الخلق معا منتصباً)
(طعنته بالرمح حتی انقلبا ضربته بالسیف حتی نحبا)
یعنی تا رکاب مرا از سیم و زن پر کن،زیرا من سلطان بی گناه را کشتم بهترین مردم را از نظر پدر و مادر کسی که هنگامیکه مردم به نسبی منسوب گردند بهترین آنها است کشتم،کشتم کسی را که حسبش از همۀ گرامی تر و بر تمام مردم به امامت منصوب بود،او را با نیزه زدم تا برو افتاد و با شمشیر زدم تا کشته گشت.
یزید با گوشه چشم و غضب آلود به او نظر کرد و گفت:
(اذا علمت انه خیر الناس اما و أباً فلم قتلته؟و املا الله رکابک ناراً و حطباً)خداوند رکاب تو را به آتش و هیزم پر کند اگر میدانستی که حسین از جهت پدر و مادر بهترین خلق جهان است،چرا او را کشتی؟
____________________________
[1]. مؤلف گوید:بعضی از مؤلفین این جمله را نقل نکرده اید به خیال آنکه بی ادبی است اگر بنا باشد هر جمله ای که دال بر بی ادبی است نقل نشود پس از کجا آیندگان اطلاع برخبث سریره دشمنها پیدا کنند.
و دیگر آنکه اجتهاد در مقابل نص جایز نیست.
سوم آنکه هیچ یک از قضایای کربلا نباید ذکر شود چون از ابتداء تا انتهی کارهای اهل کوفه و شام مخالف با ادب و وجدان بوده.
[2]. در ناسخ ج3ص137با تفاوتی نقل فرموده.
[3]. در مقتل مقرم ص451این کلام را به امام سجاد علیه السلام نسبت میدهد که حضرت فرمود:(یا یزید لقد اشار علیک هؤلاء بخلاف ما اشار به جلساء فرعون الخ).
[4]. در منتخب طریحی ص486(و هذه سکینه و هذه فاطمة بنتا الحسین و هذا علی بن الحسین الخ).
[5]. خلاصه معنی شاید این باشد:ای کسی که حسنش روشنی میدهد بدو دست،مثل روشنی دادن در طشتی از نقره مثل اینکه دو گل اطرافش را گرفته،چگونه دیدی زدن را ای حسین،کینۀ خودم را از خون حسین شفا دادم،ای کاش آنهائیکه در جنگ حنین بودند مشاهده میکردند که چه کردم امروز با حسین.
[6]. کما فی العوالم ج17ص417.
********** صفحه 271 **********
شمر گفت:برای آنکه جایزه عطا کنی.
یزید گفت:هرگز تو را از من جایزه نخواهد رسید[1].
شمر خائف(ترسناک)و خاسر(زیان کار)باز شتافت و از دنیا و آخرت بی بهره ماند.
(سخنان یزید ملعون دربارۀ حسین علیه السلام [2]آنگاه یزید روی به اهل مجلس کرد و گفت:همیشه حسین با من راه مفاخرت میسپرد و میگفت:پدر من از پدر یزید افضل است و مادر من از مادر یزید فاضل تر است،و جد من از جد یزید اشرف و من از یزید نیکوترم.
اما پدر حسین با پدر من از در لجاج و احتجاج بود و خداوند در میان ایشان حکومت کرد،و پدر مرا برگزید.
اما مادر او فاطمه دختر رسول خدا از مادر من فاضلتر است و همچنان جد او از جد من افضل است،چه آنکس که با خدا و روز جزا ایمان دارد،نتواند خود را از محمد بهتر شمارد،اما اینکه خود را از من نیکوتر داند،گویا این آیۀ مبارکه را از قرآن قرائت نفرموده.
(قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شیء قدیر)«آل عمران آیۀ25».
********** صفحه 272 **********
ای خدائی که مالک ملک هستی ملک را میدهی به هر کس که میخواهی و میگیری از هر کس که بخواهی،و عزیز میکنی هر کس را بخواهی و ذلیل میکنی هر کس را بخواهی خیر و خوبی بدست تو است و تو بر هر چیز قادری.
عبدالرحمن بن حکم که[3]در مجلس حاضر بود این شعر قرائت کرد:
(لهام بجنب الطف ادنی قرابة
من ابن زیاد العبد ذی النسب الوغل)
(سمیة امسی نسلها عدد الحصی
بنت رسول الله لیست بذی نسل)
دریغ بر سریکه در کنار فرات بریده شد و برای تقرب نزد ابن زیاد حرام زاده میرود،فرزندان سمیه(مادر ابن زیاد)به شماره ریگها است،و دختر پیغمبر را فرزند نیست.
یزید دست بر سینۀ عبدالرحمن زد،و با او مخفیانه گفت:
(سبحان الله:افی هذا الموضع!؟اما یسعک السکوت)یعنی در چنین موقع چرا اینگونه سخن کردی؟!خاموش نتوانستی بود؟!در محضر جماعت،آل زیاد را شناعت میکنی،و بر ذلت و قلت آل مصطفی دریغ میخوری!...
پس گفت:خداوند لعنت کند(ابن زیاد)پسر مرجانه را،که اقدام بر قتل مثل حسین پسر فاطمه کرد،اگر من با او بودم هر چه خواهش میکرد به او عطا میکردم و مرگ را از او دفع میکردم به آنچه مقدورم بود و لو اینکه منجر به هلاک بعض اولادم بود.لکن چه توان کرد با قضای الهی که هیچ کس آن را رد نتواند کرد.
********** صفحه 273 **********
اینوقت یزید دستور داد تا اهل بیت را وارد کنند و حال آنکه سه ساعت بیش و کم ایشان را در خانه بپای داشته بودند،ناچار اهل بیت را وارد کردند چون چشم ایشان به یزید افتاد،نگریستند که تاجی جواهر نشان به در و یاقوت بر سر داشت و بر سریری نشسته و جمعی از قریش در پیرامن او بودند و سر حسین علیه السلام را در طشتی زرین جای داده و در نزد خویش نهاده بود.
(حدیث حضرت رضا علیه السلام در لعن یزید)[4]حضرت رضا علیه السلام میفرماید:این هنگام یزید به خوردن طعام و شراب مشغول بود،و اصحاب خود را در خوردن و آشامیدن انباز(شریک)خویش میداشت.چون از اکل و شرب فارغ شد طشت طلا که سر امام حسین در آن بود زیر تخت نهاده،مشغول شطرنج و قمار شد،و هر گاه بر همکار خود غلبه می کرد.به شادیانه سه جام فقاع میخورد و ته آن پیمانه را در کنار طشت بر زمین میریخت.
آنگاه حضرب رضا علیه السلام میفرماید:(فمن کان من شیعتنا فلیتورع من شرب الفقاع و اللعب بالشطرنج.فمن نظر الی الفقاع او الی الشطرنج.فلیذکر الحسین و لیلعن یزید،[5]یمح الله عز و جل ذنوبه و لو کانت کعدد النجوم)یعنی کسی که در شمار شیعیان ما باشد،واجب میکند که از شرب فقاع(شراب آبجو)و بازی با
********** صفحه 274 **********
شطرنج بپرهیزید،و آن کس که نظر کند به فقاع و شطرنج و لعن کند یزید را.خداوند گناهان او را بیامرزد اگر چه بشمار ستارگان باشد.
و در نفس المهموم ص439ایضاً از آن حضرت روایت کند که اول کسی که در اسلام آب جو(فقا علیه السلام برای او ساختند یزید بن معاویه بود در شام،وقتی که برای او آوردند سفره نهاده بود و سر مبارک حسین علیه السلام نزد او بود.پس خود بیاشامید و به یاران خود داد و گفت:بنوشید که این شرابی است مبارک و میمون و از مبارکی آن آن است که اول باریکه آنرا تناول میکنم سر دشمن ما حسین علیه السلام نزد ما است،و سفره طعام ما بر آن نهاده است،و با جان آرام و قلب مطمئن مبخورم.پس هر کس از شیعیان ماست باید از آب جو(فقا علیه السلام بپرهیزد که آن شراب دشمنان ما است.
و در نفس المهموم ص439از کامل بهائی از کتاب حاویه روایت کرده است.که یزید شراب نوشید و از آن بر سر شریف ریخت پس زن یزید آن را بگرفت و با آب شست و به گلاب خوشبو کرد،در آن شب فاطمۀ زهراء علیه السلام را در خواب دید،او را بر آن کار نیک آفرین گفت.
(بهانه جوئی یزید از امام سجاد علیه السلام [6]در ناسخ ج3ص134گوید:راوندی از ثقات روات حدیث می کند که:یزید با سید سجاد سخن می کرد و در خاطر می داشت که کلمۀ از آن حضرت بشنود که کیفر آن را موجب فتوای قتل او فرماید،و
********** صفحه 275 **********
از آن حضرت کلامی ناستوده صادر نمی شد،جز آنکه سبحه ای(تسبیح)در دست داشت و با انگشتان مبارک گردش می داد:یزید گفت:ای علی بن الحسین:من با تو سخن می گویم و تو مرا جواب می گوئی و با انگشتان خویش سبحه(تسبیح)می گردانی،این کی روا باشد؟
سید سجاد فرمود:پدر من از جد من مرا حدیث فرمود که:چون نماز بامداد می گذاشت،سخن نمی کرد و سبحه ای پیش روی خود می نهاد و می فرمود:
(اللهم انی اصبحت اسبحک و امجدک و احمدک و اهللک بعدد ما ادیر به سبحتی)ای پروردگار من:صبح کردم در حالی که تسبیح می کنم تو را و تمجید می کنم تو را و سپاس می گذارم تو را و تهلیل(لا اله الا الله)گفتن می کنم،به عددی که می گردانم بدست سبحۀ خویش را،آنگاه سبحۀ خود را بدست می گرفت و می گردانید،بی آنکه ذکری بگوید.و می فرمود:این حرزی است(چیزی که انسان را از خطر حفظ کند)تا وقتی که به فراش خویش باز گردند.و شب این کلمات را اعاده می کرد،و سبحه خود را در خوابگاه خویش در تحت بالین می گذاشت،و می فرمود:این کردار بجای گردانیدن سبحه بشمار می رود.هان ای یزید:من در اشتغال این امر اقتدا به جد خویش می نمایم.(فقال له یزید:لا اکلم احداً منکم الا و یجیبنی بما بعوذ به)پس گفت:با هیچ تن از شما سخن نگفتم جز آنکه مرا به پاسخ،زبان در دهانم شکست و دیگر باره یزید آغاز سخن کرد:
(فقال:یا علی بن الحسین:الحمدلله الذی قتل اباک.فقال:علی ابن الحسین لعنة الله علی من قتل ابی).
********** صفحه 276 **********
پس گفت:ای پسر حسین:سپاس خداوندی را که پدر تو را بکشت.
سید سجاد فرمود:لعنت خدا بر کسی که پدر مرا بکشت.
و با سید سجاد دوازده تن به یک غل و زنجیر بسته بودند،یزید که کشتن سید سجاد را بهانه طلب بود،چون این سخن بشنید،غضب کرد و فرمان داد که آن حضرت را گردن بزنند[7].(فقال علی بن الحسین:فاذا قتلتنی فبنات رسول الله من یردهم الی منازلهم؟و لیس لهم محرم غیری؟).
فرمود:ای یزید اگر مرا بخواهی کشت پس این دختران رسول خدای را که جز من محرم ندارند کدام کس به منازل ایشان کوچ خواهد داد؟یزید آن شدت خشم را فرو خورد.(فقال:انت تردهم الی منازلهم)گفت:تو ایشان را به منازل خویش کوچ خواهی داد،
______________________________
[1]. در ترجمه مقتل ابی مخنف ص183گوید:یزید با پشت شمشیرش به سینۀ شمر زد و به او گفت:تو در نزد من جایزه نداری.
[2]. ناسخ ج3ص130.
[3]. کما فی العوالم ج17ص431سطر7.و جلاء العیون مجلسی ص608.
[4]. عوالم ج17ص415سطر17و ناسخ ج3ص132.و جلاء ص608و بحار ج45ص176حدیث23از عبون اخبار الرضا ج2ص22و نفس المهموم ص439.
[5]. در بحار و عوالم(ولیلعن یزید و آل زیاد)و در اصل(و آل یزید).
[6]. عوالم ج17ص416از دعوات راوندی ص61ح152و بحار ج45ص200و ناسخ ج3ص134.و جلاء العیون ص609و نفس المهموم ص452.
[7]. در جلاء العیون ص612و ریاض القدس ج2ص315گوید:در مناقب ابن شهر آشوب مذکور است که یزید در غضب شد(و امر لجلوازه ادخله فی هذه البستان و اقتله و ادفنه)امر کرد که این جوان علیل را ببرید در این بستان و سرش را ببرید و در همان جا دفن کنید،پس جلاد بحکم یزید آمد و بازوی سید سجاد علیه السلام را گرفت از مجلس بیرون برد و حضرت را وارد باغ نمود اول مشغول کندن قبر شد وامام سجاد در این وقت به راز و نیاز افتاد و با معبود پاک مناجات نمود.حضرت در مناجات بود که جلاد از کندن قبر فارغ شد آمد و خواست حضرت را به قتل برساند(ضربه ید فی الهواء فخر لوجهه و شهق و دهش)ناگاه دستی از هوا پیدا شده بر آن جلاد خورد که از ضرب آن دست به دور افتاد و نعره ای کشیده به درک واصل شد.
خالد پسر یزید که این واقعه را دید بسوی پدر ملعونش دوید حکایت را برای یزید گفت:یزید حکم کرد که سید سجاد علیه السلام را در بیاورند و آن جلاد را در همان قبر به خاک کنند.
********** صفحه 277 **********
و سوهانی طلب نمود و بدست خود غل جامعه را قطع کرد و از گردن سید سجاد برگرفت و گفت:
یا علی بن الحسین:دانستی که در تقدیم این امر چه اراده کردم؟
فرمود:از بهر آنکه غیر از تو کسی بر من منت نگذارد.
گفت:به خدا قسم جز این اراده نکردم.
آنگاه حکم داد تا تناب دیگران را نیز قطع کردند و همه را از بند رها ساختند.آنگاه فرمان داد تا آن طشت زر را که سر مبارک حسین در آن بود بیاورند و در پیش روی او نهادند و اهل بیت از فقای خویش جای داد که سر حسین را کمتر نظاره کنند.
اما سید سجاد چون چشم مبارکش بر آن سر همایون افتاد،هرگز از سر گوسفند غذا نفرمود.
(اشعار کفر آمیز یزید و چوب زدن به لب و دندان امام علیه السلام [1]خلاصه چون سر مبارک حسین علیه السلام را حاضر کردند،یزید چوبی از خیزران بدست گرفت و بر دندانهای مبارک آن حضرت می کوفت و این اشعار قرائت می نمود:
(لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج مع وقع الاسل)
(لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل)
(لست من خندف ان لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل)
(قد اخذنا من علی ثارنا و قتلنا الفارس اللیث البطل)
(و قتلنا القرن من ساداتهم و عدلناه ببدر فانعدل)
********** صفحه 278 **********
فجزیناهم ببدر مثلها باحد یوم احد فاعتدل)
(لو رأوه لاستهلوا فرحا ثم قالوا یا یزید لاتشل)
(و کذاک الشیخ اوصانی به فاتبعت الشیخ فیما قد سئل)
خلاصۀ اشعار:بنی هاشم خلافت را بازیچه قرار دادند،زیرا نه خبری از جانب خدا آمده و نه وحی نازل شده بود،از علی خونخواهی کردیم و سوار دلاور چون شیر را کشتیم،و جنگ بدر را تلافی کردیم،ای کاش پدرانم که در جنگ بدر بودند،امروز می بودند و شاد می گشتند و میگفتند:ای یزید دستت درد نکند،پدرم مرا این گونه سفارش کرد و هم امتثال کردم(کذا فی هامش الناسخ).
(اشعار مناسب مقام)در ریاض القدس این اشعار را ذکر کرده:
(ای سر اندر بزم من بهر چه دیگر آمدی
زودتر می خواستم آخر چرا دیر آمدی)
(گر نبودی بر سرت ای سر هوای سروری
پاره پاره تن چرا از ضرب شمشیر آمدی)
(کاش می بودند اجداد من امروز ای حسین
تا همی دیدند تو چون از جهان سیر آمدی)
(آمدی خوش آمدی با جمله خویشان آمدی
لیک حیف از مرگ عباس جوان پیر آمدی)
(خطاب یزید بسر امام علیه السلام جوهری گوید)(با تبسم کرد با ساقی خطاب ساقیا خیز و بده جام شراب)
(ساقیا پر کن بده مینای می مطربا چنگی بزن بر نای و نی)
********** صفحه 279 **********
(بخت ما امروز فیروز آمده بهر ما امروز نوروز آمده)
(مجلس ما روضۀ رضوان ما است چون حسین تشنه لب مهمان ما است)
(آنقدر می خورد کز دین شست دست شاد و خرم بر سر زانو نشست)
(از شراب ناب شد مست و خراب خواست سازد عالمیرا دلکباب)
(در حضور زینب بی خانمان خم شد و برداشت چوب خیزران)
(بر لب و دندان شاه کربلا میزد و میگفت آن شوم دغا)
(ای حسین ای زینت دوش رسول ای حسین ای زیب آغوش بتول)
(مرحبا بر این لب و دندان تو آفرین بر طلعت خندان تو)
(آرزوی پادشاهی داشتی از پی این کار سر برداشتی)
(دیدی آخر کرد یاری بخت ما آمدی با سر بپای تخت ما)
(پادشاها کو سپاه و لشگرت کو علمدار و معین و یاورت)
(ای دریغ از اکبر ناشاد تو ای دریغ از قاسم داماد تو)
(چشم بگشا و نظر کن یا حسین خواهرانت را ببین با شور و شین)
(یکطرف زینب اسیر و خوار و زار یکطرف کلثوم با حال فکار)
(یکطرف لیلا غریب و در بدر همچو مجنون از غم مرگ پسر)
(دید گریان دختران زار تو زیر زنجیر گران بیمار تو)
(چون شنید این گفتگوها سر بسر جست از جا زینب خونین جگر)
(پیراهن را چاک تا دامان نمود رو بسوی زادۀ سفیان نمود)
(گفت با او کی لعین بی ادب چوب بردار از لب این تشنه لب)
(این سر خیل ارباب وفاست این سر گنجینۀ سر خداست)
(ای ستمگر این سر دور از بدن بس جفاها دیده از جور زمن)
(بود این سر بر در دروازه ها گه بدیر و گه بنوک نیزه ها)
(بوده این سر در ره شام خراب تا چهل منزل میان آفتاب)
********** صفحه 280 **********
(آخر این سر داغ اکبر دیده است داغ عباس دلاور دیده است)
(بیش از این آتش مرا بر جان مزن چوب کین بر این لب و دندان مزن)
(زبان حال زینب مظلومه با یزید ظالم)از جوهری(به آه و فغان زینب خونجگر بگفتا که ای از خدا بی خبر)
(حیا کن تو از روی خیر البشر بکن شرمی از خالق نشأتین)
(مزن چوب کین بر لبان حسین)
(چو از تن بریدی سر انورش نهادی پر از خون بطشت زرش)
(به پیش رخ دختر و خواهرش بکن شرمی از خالق نشأتین)
(مزن چوب کین بر لبان حسین)
(چو کشتی جوانان ما را ز کین علی اکبر و قاسم مه جبین)
(بیا ظلم بر ما مکن بیش از این بکن شرمی از خالق نشأتین)
(مزن چوب کین بر لبان حسین)
(من بینوا گر چه بی یاورم ولی دختر دخت پیغمبرم)
(بیا رحم کن بر دل مضطرم بکن شرمی از خالق نشأتین)
(مزن چوب کین بر لبان حسین)
(همین لعل لب را رسول مجید گهی بوسه میزد گهی میمکید)
(حیا کن تو ای رو سیاه پلید بکن شرمی از خالق نشأتین)
(مزن چوب کین بر لبان حسین)
(دل من از این غم کباب آمده که این سر ببزم شراب آمده)
(ز کوفه به شام خراب آمده بکن شرمی از خالق نشأتین)
(مزن چوب کین بر لبان حسین)
(بیا چوب دیگر بر این سر مزن بقلب من خسته خنجر مزن)
(بذاکر از این غم تو آذر مزن بکن شرمی از خالق نشأتین)
(مزن چوب کین بر لبان حسین)
______________________________
[1]. ناسخ ج3ص136.و عوالم ج17ص397و ص401و ص403.
********** صفحه 281 **********
(ایضاً زبان حال زینب عمدیده با یزید پلید)از جوهری(چو دید زینب حزین لب حسین و چوب کین
بطعنه گفت ای لعین بزن که خوب میزنی)
(سریکه شمر بیحیا بریده از ره قفا
مزن تو چوب از جفا بزن که خوب میزنی)
(همین لبان نازنین مکیده ختم مرسلین
تو چوب میزنی ز کین بزن که خوب میزنی)
(به پیش چشم خواهرش مزن تو چوب بر سرش
باین لبان اطهرش بزن که خوب میزنی)
(لبی که بود محترم به نزد سید امم
مزن تو چوب از ستم بزن که خوب میزنی)
(سری که دیده در جهان فراق اکبر جوان
مزن تو چوب خیزران بزن که خوب میزنی)
(ببین بذاکر حزین که از جفایت ای لعین
بناله گوید این چنین بزن که خوب میزنی)
(ایضاً زبان حال از ریاض القدس ج2ص313)
(چوب ستم بر این سر انور مزن یزید
تیر الم بجان پیمبر مزن یزید)
(این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه
بودی مدام زینت آغوش فاطمه)
(باشد هنوز لعل و لب او چه کهرباء
از بس کشیده تشنگی این سر بکربلا)
********** صفحه 282 **********
(این سر که دیده این همه جور از معاندین
آیا رواست چوب زدن باز بعد از این)
(آخر به طعنه گفت بزن خوب میزنی
ظالم ببوسه گاه نبی چوب میزنی)
بدین شعر حصین بن الحمام المری نیز تمثل جست:
(صبرنا و کان الصبر منا سجیة و اسیافنا یفرین هاما و معصماً)
(نفلق هاما من رؤوس احبة الینا و هم کانوا اعق و اظلما)
صبر کردیم و صبر خوی ما است،شمشیرهای ما سر و دست میبرد،سرهائی از دوستان خود را شکافتیم و ایشان بیشتر آزار رسان و ستم گر تر بودند.
در ریاض القدس ج2ص296از تبر مذاب او از تاریخ عین القضاء نقل کند که چون سر مطهر مظلوم کربلا را پیش روی یزید نهادند.[1](و کان بیده قضیب فکشف عن شفتیه و ثنایاه و نکثهما بالقضیب)در دست یزید چوب دستی از جنس خیزران بود و به آن چوب دو لب ابی عبدالله علیه السلام را از هم باز میکرد و دندانهای حضرت را بیرون میانداخت بعد به لبهای مبارک چوب میزد و اشعار(لیت اشیاخی ببدر شهدوا)را می خواند.[2]
مردم شامی حاضر بودند و این کفریات را از یزید شنیدند رنگ رخشان تغییر کرد،چه معنی دارد خود را پادشاه اسلام میخواند و
********** صفحه 283 **********
کفر میگوید:(و ثقل علیهم ما شاهدوه)بعلاوه چه قدر جسارت با سر بریده میکند،(فرأی یزید تغیر وجوه اهل الشام)یزید دید شامیان از اقوال و گفتار وی در هم کشیده اند(فخاف مما شاهد من الناس)از حالت اهل مجلس یزید را ترس گرفت گفت:آیا می شناسید این سر کیست؟این سر حسین بن علی است که افتخار میکرد جد و پدر و مادرم از پدر و مادر یزید بهترند،عم من و خال من بهتر از یزید است،و خودم بهتر از یزیدم،زیرا که دیدند رسول خدا مرا به زانوی خود نشاند،و در حق من فرمود:حسین ریحان باغ من و سید شباب جنت است،در نسل و اولاد من پیغمبر ص دعا کرده،من اولی ترم از یزید به این امر،و لیکن گویا حسین این ایۀ قل اللهم را ملاحظه نکرده که خدا به هر که میخواهد سلطنت بدهد میدهد،و از هر که میخواهد بگیرد میگیرد،او را قابل ندانست نداد،و مرا لایق دید داد.
به همین دلیل شامیان احمق ارام شدند و یقین کردند همین است که میگوید،و حال آنکه تأویل آیۀ مبارکه این نبود و نیست.
برویم بر سر مطلب.از صریح کلام عین القضاء همچو معلوم شد که چوب خیزران در دست یزید بود،چناچه رسم صاحبان شوکت و رسم جبابره بر این است.
و لیکن مرحوم سید در لهوف ص179میفرماید:(دعا یزید بقضیب خیزرانه)یعنی گفت بیاورید آن چوب خیزران مرا،چون آوردند و به دست آن پلید دادند(فجعل ینکت به ثنایا الحسین)پس شروع کرد به آن چوب به دندانهای حسین زدن.
از ابن شهر آشوب و طبری و بلادری و ابن اعثم کوفی نقل
********** صفحه 284 **********
کند که:چون سرها را پیش روی آن ملحد نهادند با چوب خیزران خود بر ثنایای حضرت میزد و میگفت:(یوم بیوم بدر)امروز بتلافی روز بدر.
و در بعض عبارات تعبیر به(قر علیه السلام هم شده چناچه در زیارت آن حضرت میخوانی که(السلام علی الثغر المقروع بالقضیب)(قر علیه السلام در لغت به معنی کوبیدنست.و به(دق)هم تعبیر شده که آنهم به معنی کوبیدنست.
و ابی مخنف در مقتل خود از(قرع و نکت و دق)بالاتر مینویسد و میگوید:(فجعل یزید ینکث[3]ثنایا الحسین)با قضیب خود شکست ثنایای حضرت را.
و صاحب زبدة الریاض مینویسد:(لما وضع الرأس بین یدیه اخذ قضیباً فضرب بها ثنایا الحسین علیه السلام حتی کسرت)یعنی چون سر مطهر را به نزد آن کافر گذاردند قضیب خود را بدست گرفته آنقدر زد تا دندانهای حضرت شکست.انتهی ما فی ریاض القدس ملخصاً.
و در تذکرة الشهدا ص416سطر سوم گوید:(فلما رأته زینب علیه السلام فعل ذلک بکت و نادت بصوت حزین)پس چون زینب یزید را دید که چنین کرد فریاد(وا حسیناه یا حبیب رسول الله)برآورد و گفت:یا ابا عبدالله گران است بر ما که تو را به اینحال ببینیم و گران است بر تو که ما را به اینحالت مشاهده نمائی.
(فابکت کل من کان فی هذا المجلس و یزید ساکت)پس از سخنان زینب علیه السلام تمام اهل مجلس گریستند و یزید ساکت بود.
********** صفحه 285 **********
و در محرق القلوب نراقی ص314گوید:چون زینب خاتون سر برادر خود را در نزد یزید بر طشت زرین دید،گریبان خود را پاره کرد و به آواز حزین ناله و فغان بر آورد،به نحوی که دلهای حاضران کباب شد و گفت:(وا حسیناه وا محمداه وا علیا یا حبیب رسول الله یابن فاطمة الزهراء یابن مکة و منی)ای نور دیدۀ سید انبیاء و ای سرور سینۀ علی مرتضی و ای پسر دختر محمد مصطفی.
در آنوقت زنی از بنی هاشم که در خانه یزید بود به نوحه و زاری در آمد و به آواز بلند گفت:ای بزرگتر اهل بیت رسول خدا و ای فرزند عزیز محمد مصطفی و ای فریاد رس یتیمان و بیوه زنان و ای کشته اولاد زناکاران،حاضران مجلس از سخنان زینب و نوحه آن زن هاشمیه به خروش و فغان در آمدند و همگی زار زار گریستند الخ.
و در مثیر الاحزان ابن نما ص100گوید:(و اما زینب فانها لما رأت رأس الحسین علیه السلام اهوت الی جیبها فشقته ثم نادت بصوت حزین یقرح الکبد الخ)و اما زینب علیه السلام چون سر حسین را دید دست برد و گریبان چاک زد و با صدائی حزن آور که قلب را مجروح میکرد یا حسیناه یا حبیب جده الرسول الخ میفرمود.
و در تذکرة الشهدا گوید:(ثم انه مد یده و اخذ مندیلا کان وضعه علی الرأس فلما رفعه صعد نور الی عنان السماء فدهش الحاضرین)پس یزید دست دراز کرد و روپوش سر را برداشت،پس ناگاه نوری از آن سر ساطع شد و تا آسمان بلند شد.پس همه حاضران را مدهوش ساخت.
و به روایتی آن لیها حرکت کرد و شروع به خواندن قرآن نمود و گویا این آیۀ بخواند(و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)یزید چون دید رسوا میشود و خواست امر را بر حضار مشتبه کند
________________________
[1]. در ریاض القدس ج2ص297از اخبار الدول نقل کند که سر امام مظلوم را اول شستند بعد شانه زدند محاسن مبارکش را در میان طشت طلا نهادند،سرپوشی به روی آن نهادند و با سایر سرها ببارگاه بردند انتهی.
[2]. اشعار در ج3ص277گذشت.
[3]. در المنجد گوید:نکث_ینکث یکثا.العهد او البیع:نقضه و نبذه یعنی عهد و یبع را شکست.و در نکث گوید:نکت الارض بقضیب او باصبعه:ضربها به حال التفکر فأثر فیها.پس فرق است بین نکث و نکت.
********** صفحه 286 **********
چوب خیزران را که در دست داشت به آن لب و دندان اشاره میکرد و این اشعار میخواند:(یا حسنه یلمع فی الیدین الخ)تا آخر ابیات که در ج3ص268گذشت.
(اعتراض ابو برزه اسلمی)در تذکرة الشهدا ص416و محرق القلوب نراقی ص314و ناسخ ج3ص140و مقتل ابن نما ص100و عوالم ج17ص433و جلاء العیون مجلسی ص610نقل شده.
در تذکره گوید:در آنحال ابو برزه اسلمی که به روایتی از اصحاب رسول ص بود و مدتها بود که در شام منزل داشت و از خانه بیرون نمی آمد و هر قدر معاویه طالب دیدار او میشد او خود را نشان نمیداد و هر قدر زر برایش میفرستاد قبول نمیکرد،و چون شنید که آل الله را به مجلس یزید آورده امد خود را به مجلس انداخت تا دفع شری از آنها نماید،چون این عمل را از یزید مشاهده کرد از جای برخاست و بر عصای خود تکیه داد و گفت:وای بر تو ای یزید به چوب خود اشاره می کنی بدندانهای حسین علیه السلام و حال آنکه جدش میبوسید و میمکید این دندانها را و دندانهای برادرش را و میفرمود:(انتما سیدا شباب اهل الجنة قاتل الله قاتلکما)شما بهترین جوانان بهشتید و میگفت:خدا بکشید کشندگان شما را.
یزید از شنیدن این سخنان در غضب شد و امر نمود تا او را کشان کشان از مجلس بیرونش کردند و در آنحال زدن چوب را بر دندانهای امام علیه السلام زیادتر کرد که ناگاه کلاغی بر کنگره قصرش شروع کرد به صدا کردن.
********** صفحه 287 **********
پس یزید این اشعار بخواند(یا غراب البین ما شئت فقل الخ)
تا آخر ابیات که در ج3ص269گذشت.
و در محرق القلوب گوید:ابوبریره[1](ابو برزه)گفت(قطع الله یدیک)ای یزید خدا قطع کند دستهای تو را ای بیحیا(ویحک انتکث بقضیبک ثغر ابن فاطمة)وای بر تو چوب بر لب و دندان فرزند فاطمه میزنی بخدا قسم مکرر دیدم که پیغمبر ص لب و دندان او و برادرش را میبوسید و میفرمود که شما بهترین جوانان بهشتید و میگفت:خدا بکشد کشندگان شما را و لعنت کند ایشان را و برساند ایشان را به عذاب الیم و اسفل درکات حجیم.
یزید از این سخنان در غضب شده گفت:ای ابوبرزه اگر حرمت مصاحبت تو با رسول خدا منظور نمی بود گردنت را میزدم ابوبرزه گفت:سبحان الله این عجب حالتی است که مصاحبت مرا با آن حضرت ملاحظه میکنی و با فرزند ارجمند و نور دیدۀ او چنین میکنی؟پس حاضران به گریه در آمدند و ابوبرزه گریان گریان از مجلس آن بی ایمان بیرون رفت.
(اعتراض سمرة بن جنادة بن جندب)در ناسخ ج3ص140گوید:پس سمرة بن جنادة بن جندب برخاست و گفت:(قطع الله یدیک یا یزید)خداوند قطع کند دستهای تو را ای یزید:چوب بر دندان پسر پیغمبر میزنی که من پی در پی دیدم رسول خدا آن موضع را بوسه میداد؟!
********** صفحه 288 **********
یزید بر آشفت و گفت:اگر نه این بود که صحبت تو را با رسول خدا رعایت کردم،بفرمودم تا سرت را از تن دور کنند.
سمرة گفت:عجب حالی است که صحبت مرا با پیغمبر رعایت میکنی،و پسر پیغمبر را میکشی!!مردم از کلمات او بهای های بگریستند،چنانکه ترس میرفت فتنه ای حادث شود.
و زن هاشمیه در خانۀ یزید بود،به آواز بلند بانگ به ناله و عویل برداشت که:(وا حسیناه!وا سید أهل بیتاه!یا ابن محمداه)ای فریاد رس ایتام و ارامل:وای مقتول بتیغ اولاد زنا.
زینب علیه السلام چون کردار یزید را با سر برادر بدید،دست بزد و گریبان بدرید،و فریاد بر آورد که:
یا حسیناه:یا حبیب رسول الله:یا ابن مکة و منی:یا ابن فاطمة الزهراء سیدة النساء:یا ابن بنت المصطفی.
(طلب کردن شامی فاطمه را به کنیزی)[2]این هنگام به روایت ابن طاووس(در لهوف مترجم ص187سطر یک)از مردم شام مردی سرخ روی برخاست و روی با یزید کرد و گفت:یا امیرالمؤمنین:این کنیزک را به من ببخش و از این سخن فاطمه دختر حسین علیه السلام را خواست.
فاطمه چون این بشنید،بر خویشتن بلرزید و دامن عمۀ خود زینب را بگرفت و گفت:(یا عمتاه اوتمت و استخدم).
********** صفحه 289 **********
ای عمه یتیم شدم کنیز هم بشوم؟!زینب فرمود:نه اعتنائی به این فاسق نکن.
شامی گفت:این کنیزک کیست؟
یزید گفت:این فاطمه دختر حسین است و آنهم زینب دختر علی بن ابیطالب است.
شامی گفت:حسین پسر فاطمه و علی فرزند ابوطالب؟گفت:آری.
شامی گفت:خدا تو را لعنت کند ای یزید،فرزند پیغمبر را می کشی و خاندانش را اسیر میکنی؟به خدا قسم من به گمانم که اینان اسیران روم اند،یزید گفت:به خدا که تو را نیز به آنان ملحق میسازم،پس دستور داد گردنش را زدند.
و در ناسخ ج3ص141گوید:زینب که دانا بر مسئله بود،روی به آن شامی کرد و گفت:(کذبت والله و لومت و الله ما ذلک لک و لا له)دروغ گفتی سوگند به خدای اگر بمیری اینکار برای تو صورت نبندد و از برای یزید نشود.یزید در خشم شد و گفت:(کذبت والله ان ذلک لی،و او شئت افعل لفعلت)سوگند بخدا دروغ گفتی،اینکار از برای من روا است و اگر بخواهم بکنم میکنم.
زینب فرمود:(کلا:و الله ما جعل الله لک ذلک،الا ان تخرج من ملتنا و تدین بغیرها)حاشا که اینکار توانی کرد جز آنکه از دین ما بیرون شوی و دینی دیگر اختیار کنی.
خشم یزید زیادتر شد و گفت:در پیش روی من بدینگونه سخن میکنی؟همانا پدرت و برادرت از دین خارج شدند.
زینب فرمود:(بدین الله و دین ابی و دین اخی اهتدیت،انت و ابوک و جدک،ان کنت مسلما)بدین خدا و دین پدر من و دین برادر
********** صفحه 290 **********
من،تو و پدرت و جدت هدایت یافتید.اگر مسلمان باشی.
یزید گفت:(کذبت یا عدوة الله)دروغ گفتی ای دشمن خدا.
زینب فرمود:(انت امیراً تشتم ظالماً و تقهر بسلطانک)هان ای یزید به نیروی امارت فحش میگوئی و به قوت سلطنت با ما ستم میکنی و ما را مقهور میداری.
یزید شرمگین شد و خاموش گشت.
اینوقت شامی سخن خود را اعاده کرد،و گفت:یا امیرالمؤمنین این کنیزک را به من عطا کن.
یزید گفت:دور شو خدایت مرگ بدهد.
ام کلثوم روی به آن شامی کرد و فرمود:(اسکت یالکع الرجال:قطع الله لسانک و اعمی عینک و ایبس یدیک و جعل النار مثواک،ان اولاد الانبیاء لایکونون خدمة لاولاد الادعیاء)ساکت شو ای فرومایه،هرزه پست خداوند قطع کند زبان تو را و کور کند چشم تو را و بخسکاند دستهای تو را،و آتش را جای تو قرار دهد،بدرستی که اولاد پیغمبران خادم زنازادگان نشوند.هنوز ام کلثوم این سخن در دهان داشت،که خداوند نفرین او را به اجابت رسانید،گنگ و نابینا شد و دستهایش بخشکید و افتاد و جان داد.
و اینکه سید(در لهوف)روایت فرموده که:آن مرد شامی فاطمه را نمیشناخت و از یزید پرسید که این جاریه کیست؟گفت:دختر حسین بن علی بن ابیطالب است،و او از گفته خود پشیمان شد و بر یزید بر آشفت که ذریۀ پیغمبر را اسیر میگیری؟!و من چنان میدانستم که از اسرای روم است و یزید او را بکشت،خیلی بعید است.
____________________________
[1]. در ناسخ و تذکرة الشهدا و مقتل ابن نما و عوالم و بحار45ص133سطر2(ابوبرزه)ذکر یافته و در محرق القلوب(ابوبریره)ذکر شده و ظاهراً اشتباه باشد.
[2]. ناسخ ج3ص141و احتجاج ص310و لهوف مترجم ص187و منتخب طریحی ص486و نفس المهموم ص446و جلاء العیون ص612.
********** صفحه 291 **********
چگونه می شود که اهل بیت را با آن سرهای بریده به شرحی که مرقوم شد،به شهر شام در آوردند و مرد شامی که از مقربان یزید و در خور جلوس مجلس یزید باشد،ایشان را نشناسد بلکه روز تا روز از اخبار کربلا و نام و نشان شهدا و منازل اهلبیت چنانکه بود بی کم و زیاد آگاهی داشتند.انتهی ما فی الناسخ.
و در ریاض القدس ج2ص309ستون یک گوید:حکایت زهیر مسخره.حسن بن محمد بن علی الطبری در الکامل فی السقیفه[1]نقل کند در آن روز که یزید بارگاه خود را به جهت ورود اسیران آل محمد آراست و ارکان آنچه در شهر بود خواست،با سر مطهر آنچه خواست کرد و آنچه خواست گفت،در این اثنا زهیر مسخرۀ عراقی از در بارگاه وارد شد که این مرد همیشه مسخره گی بود آمد و یک نگاهی به اسیران آل محمد ص کرد.چشمش به ام کلثوم افتاد رو کرد به یزید گفت:یا امیرالمؤمنین(هب لی هذه الجاریة)این کنیزک را به من ببخش و اشاره به ام کلثوم نمود و خواست گوشۀ جام آن مخدره را بگیرد که آن مخدره از روی غضب فرمود:(اقصر یدک عنا قطعها الله)کوتاه کن دستت را از ما خدا قطع کند دستت را،از سطوت این عتاب و خطاب لرزه بر اعضای زهیر افتاد متحیر شد از حاضرین مجلس پرسید که این اسیران از طائفه ای هستند که به عربی سخن می گویند من گمان کردم از کفار یا دیلم یا از ترک اند.
امام سجاد فرمود:ای مرد اینها از دختران رسول خدایند و من سبط پیغمبرم که امیر شما اولاد پیغمبر خود را اسیر کرده به مجلس نامحرم آورده.
آن مرد عراقی چون از احوال ایشان اطلاع پیدا کرد از مجلس
********** صفحه 292 **********
بیرون آمد گریه کنان کاردی گرفت و همان دستی که به جانب ام کلثوم دراز کرده بود قطع کرد:و دست بریده را به دست چپ گرفت و خون از دست او می ریخت آمد وارد بارگاه شد خدمت امام سجاد علیه السلام رسید و عرض کرد یا ابن رسول الله از شما عذر می خواهم که من شما را نمی شناختم از جرم من درگذر،خدا دعای عمه ات را در حق من مستجاب کرد.چون ایشان از خانوادۀ کردمند و او هم نمی شناخت بخشیدند زهیر از مجلس با چشم گریان استغفرالله گویان بیرون رفت دیگر کسی اثری از او ندید.اتهی ما فی الریاض.
(خطبۀ حضرت زینب علیه السلام در مجلس یزید)در عوالم ج17ص403و ص433سطر آخر و بحار ج45ص133و محن الابرار ج2ص84و لهوف مترجم ص181و مثیر الاحزان ابن نما ص101و ناسخ ج3ص143و نفس المهموم ص444و جلاء العیون ص610.
در لهوف گوید:فقامت زینب بنت علی بن ابیطالب علیه السلام فقالت:(الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی رسوله و آله اجمعین[2].صدق الله سبحانه کذلک یقول:ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوءی ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤن)(الروم10)پس زینب دختر علی بن ابیطالب علیه السلام برخاست و گفت:سپاس خدای را که پروردگار عالمیان است و درود بر پیغمبر و همۀ فرزندانش،خدای سبحان سخن بر است فرمود:که چنین فرماید:پایان کار آنان که بسیار کار زشت کردند این است که آیات الهی را دروغ پنداشته و آنها را مسخره می کنند.
********** صفحه 293 **********
(اظننت یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء[3]،فاصبحنا نساق کما تساق الاساری[4]،ان بنا علی (من)الله هواناً و بک علیه کرامة[5]؟)آیا گمان کردی ای یزید تو که زمین و آسمان را از هر طرف بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند کنیزان به اسیری می کشند این به جهت خواری ما است در نزد خدا،و تو را در نزد خدا احترامی است؟.
(و ان ذلک لعظم خطرک عنده[6]،)و این از آن است که قدر تو در نزد خداوند بزرگ است؟(فشمخت بانفک و نظرت فی عطفک جذلان مسروراً[7])پس این چنین باد در بینی انداختی و متکبرانه نگاه می کنی شاد و خرم.
(حین رأیت الدنیا لک مستوسقة[8])پایه های دنیا را به سود خود محکم دیده.(و الامور[9]متسقة،حین صفا لک ملکنا و سلطاننا[10])کارها را به هم پیوسته مشاهده نموده و حکومت و قدرتی را که از آن ما بود بدون مزاحم بدست آورده ای.
(فمهلا مهلا انسیت[11]قول الله تعالی و لایحسبن الذین کفروا انما
********** صفحه 294 **********
نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین[12])آرام آرام مگر فرمودۀ خدا را فراموش کرده ای؟که کافران گمان نبرند مهلتی را که ما به آنان می دهیم بخیر آنان است،مهلت ما فقط به آن منظور است که گناهشان زیادتر گردد و عذاب ذلت بخش برای آنان آماده است.
(امن العدل یا ابن الطلقاء:تخدیرک صرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا؟قد هتکت ستورهن و ابدیت وجوههن،تحدوا بهن الاعداء من بلد الی بلد)آیا این رسم عدالت است ای فرزند آزاد شدگان؟که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جای داده ای ولی دختران رسول خدا اسیر و دست بسته در برابرت،پرده های احترامشان را هتک کرده ای و صورت هایشان را نمایان ساخته ای،آنان را دشمنان شهر بشهر می گردانند.
(اندر سریر ناز خوش آرمیده ای
شادی از آنکه رأس حسین را بریده ای)
(جا داده ای به پرده زنان خود ای لعین
خرم دلی که پردۀ ما را دریده ای)
(من ایستاده ام سر پا و کسی نگفت
بنشین که روی خار مغیلان دویده ای)
(گه بر فروش حکم کنی گه به قتل ما
ظالم مگر تو آل علی را خریده ای)
(زینب کجا و این همه ظلم و ستم چرا
باشد روا به یک زن ماتم رسیده ای)
ریاض القدس ج2ص313
********** صفحه 295 **********
(و یستشر فهن اهل المناهل و المناقل[13]و یتصفح القریب و البعید و الدنی و الشریف[14])و در مقابل دیدگان مردم بیابانی و کوهستانی و در چشم انداز هر نزدیک و دور و هر پست و شریف ساختی.
(لیس معهن من رجالهن ولی و لا من حماتهن حمی[15])در حالتی که نه از مرا نشان سرپرستی دارند و نه از یارانشان حمایت کننده ای،(و کیف یرتجی[16]مراقبة من لفظ فوه اکباد الازکیاء[17]،و نبت لحمه بدماء الشهداء؟![18])چه چشم داشت از کسی که دهانش جگرهای پاکان را بیرون انداخت(و جویدن نتوانست[19])و گوشتش از خون شهیدان روئیده.
(و کیف یستبطأ فی بغضنا اهل البیت من نظر الینا بالشنف و الشنآن و الاحن ولاضغان؟!ثم تقول:_غیر متأثم و لامستعظم[20].
(لاهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا:یا یزید لاتشل)
___________________________
[1]. کامل بهائی ج2ص296.
[2]. در احتجاج ص308(و صلی الله علی جدی سیدالمرسلین).
[3]. در احتجاج(و ضیقت علینا آفاق السماء).
[4]. فی الاحتجاج(فأصبحنا لک فی اسار نساق الیک سوقا فی قطار و أنت علینا ذو اقتدار الخ).
[5]. فی الاحتجاج(ان بنا من الله هوانا و علیک منه کرامة و امتنانا).
[6]. فی الاحتجاج(و ان ذلک لعظم خطرک و جلالة قدرک).
[7]. فی الاحتجاج(فشمخت بانفک و نظرت فی عطفک تضرب اصدریک(عرقان تحت الصدغین)فرحا،و تنفض مذرویک(طرفا الالیتین)مرحا).
[8]. کما فی الناسخ و العوالم و البحار و فی اللهوف(مستوثقه).
[9]. فی الاحتجاج(و الامور لک متسقة).
[10]. فی الاحتجاج(و حین صفا لک ملکنا و خلص لک سلطاننا).
[11]. فی الاحتجاج(فمهلا مهلا لاتطش جهلا:أنسیت الخ).
[12]. آل عمران_178.
[13]. فی الاحتجاج(و تسشرفهن(تنظر)المناقل و یتبرزن لاهل المناهل).
[14]. فی الاحتجاج(و یتصفح وجوههن القریب و العید،و الغائب و الشهید،و الشریف و الوضیع،و الدنی و الرفیع).
[15]. فی الاحتجاج(و لا من حماتهن حمی،عتواً منک علی الله وجحوداً لرسول الله،و دفعا لما جاء به من عندالله و لاغرو منک و لاعجب من فعلک).
[16]. فی الاحتجاج(و انی ترتجی).
[17]. فی الاحتجاج(اکباد الشهداء).
[18]. فی الاحتجاج(و نبت لحمه بدماء السعداء و نصب الحرب سید الانبیاء،و جمع الاحزاب،و شهر الحراب،و هز السیوف فی وجه رسول الله ص اشد العرب جحوداً،و انکرهم له رسولا،و اظهرهم له عدوانا،و اعتاهم علی الرب کفراً و طغیاناً،الا انها نتیجة خلال الکفر،و صب یجرجر فی الصدور لقتلی یوم بدر).
[19]. در این جمله اشاره است به هند جگرخوار که جگر جناب حمزه را در جنگ احد در دهان گذاشت.
[20]. فی الاحتجاج(فلا یستبطیء فی بغضنا اهل البیت من کان نظره الینا شنفا واحنا و اضغانا،یظهر کفره برسول الله،و یفصح ذلک بلسانه،و هو یقول فرحا بقتل ولده و سبی ذریته،غیر متحوب(ای متأثم)و لا متعظم یهتف باشیاخه الاهلوا الخ.)
********** صفحه 301 **********
(روز قیامت که بود داوری شرم نداری که چه عذر آوری)
(چند غبار ستم انگیختن آب خود و خون کسان ریختن)
(آه کسان خرد نباید شمرد آتش سوزان چه بزرگ و چه خرد)
(تیر ضعیفان چه گذشت از کمان بگذرد از نه سپر آسمان)
در ناسخ ج3ص149گوید:در خبر است که در آن ایام در زمین بیت المقدس سنگی از زمین بر نمی داشتند جز آنکه خون تازه از جای آن جوشش داشت.
(اسلام فرستادۀ پادشاه روم)[1]یزید ملعون پی در پی اهل بیت رسول خدا حاضر مجلس می کرد و مشغول شرب خمر و قمار می شد.
سید سجاد علیه السلام می فرماید:یکروز ما را احضار کرد و همچنان میگسار بود،و بر سر پدرم مینگریست،اینوقت کسی را در طلب رسول(فرستاده)ملک روم فرستاد چون او را حاضر کردند آمد و نشست،گفت:ای پادشاه عرب:این سر کیست؟پاسخ داد که ترا با این سر حاجت چیست؟گفت:چون من به نزد پادشاه خویش باز شوم،از هر کم و بیش از من پرسش می کند.می خواهم تا قصه این را بدانم و به عرض پادشاه خویش برسانم،تا شاد شود و با شادی تو شریک گردد.
یزید گفت:این سر حسین بن علی بن ابیطالب است.گفت:مادرش کیست؟گفت:فاطمه دختر رسول خدا.
********** صفحه 302 **********
نصرانی گفت:وای بر تو و بر دین تو:دین مرا با دین تو انباز(شریک)نتوان داشت[2]همانا نژاد من به داود نبی منتهی می شود و میان من و داود بسیار کس واسطه است،و مردم نصاری خاک قدم مرا از برای تبرک می گیرند.و شما پسر پیغمبر خود را که افزون از یک مادر واسطه نیست به قتل می رسانید؟گوش بده تا قصۀ کنیسۀ حافر را با تو بگویم،یزید گفت:بگو،گفت:
در بحر عمان در راه چین جزیره ای است[3]هشتاد در هشتاد فرسنگ و در آن جزیره شهر بزرگیست و کافور و عنبر و یاقوت احمر(سرخ)از آنجا بدست میآید و در اراضی آن درختان عود عظیم می شود و در آن شهر چند کنیسه است یکی را کنیسۀ حافر گویند:[4] و در محراب آن کنیسه حقه ای از طلای سرخ آویخته اند،و در آن حقه سمی است می گویند:این سم خری است که عیسی بر آن سوار می شد،علمای نصاری هر سال به زیارت آن سم می روند،و در اطراف آن طواف می کنند و حاجت می طلبند،و شما پسر پیغمبر خویش را می کشید؟(لا بارک الله فیکم و لا فی دینکم).
یزید گفت:این نصرانی را گردن بزنید،که در مملکت خویش زبان به سب و شتم(فحش)ما خواهد گشود.
نصرانی چون این بدانست[5]گفت:دوش(شب گذشته)پیغمبر
********** صفحه 303 **********
شما را در خواب دیدم.مرا بشارت بهشت داد،در عجب شدم.اکنون سر آن معلوم شد.کلمۀ(شهادتین)بگفت و مسلمان شد،و آن سر مبارک را برداشت و بر سینه چسبانید و ببوسید تا وقتی که از دستش گرفتند و گردنش را بزدند.
(رأس الجالوت و سرزنش او یزید را)[6]در ریاض القدس ج2ص299گوید:از جمله کسانی که در مجلس یزید حاضر بود،رأس الجالوت بود که از بزرگان و علماء یهود بود،چون از یزید دید آنچه را دید از جسارتها به سر مطهر و شنید آنچه را شنید از مزخرفات گفت:
ای یزید سؤالی از تو دارم که می خواهم بپرسم و جواب بشنوم،یزید گفت:سؤال کن،رأس الجالوت گفت:ترا به خدا قسم می دهم مرا خبر ده که این سر بریده از آن کیست و گناه وی چیست؟
گفت:این سر حسین بن علی بن ابیطالب و مادرش فاطمه دختر محمد بن عبدالله پیغمبر ص ما بود.
رأس الجالوت پرسید که به چه جهت پسر دختر پیغمبر خود را مستوجب کشتن یافتید؟
یزید گفت:اهل عراق و کوفیان از کوفه نامه ها برای او نوشتند و او را دعوت به شهر خود نمودند که بیاید خلیفۀ ایشان باشد او نیز گول اهل کوفه را خورد،با عیال و اطفال و جوانان و پیر و صغیر و کبیر به کوفه آمد.
عامل من ابن زیاد سر راه بر او گرفت و در صحرا او را با
********** صفحه 304 **********
همراهانش کشت سرهای آنها را برای من فرستاده است.
رأس الجالوت گفت:البته جائی که پسر دختر پیغمبر باشد او اولی و سزاوار تر است بر خلافت از دیگران،چه قدر عجیب است کارهای شما ای یزید میان من و حضرت داود سی و سه پشت.
و بروایت لهوف[7]هفتاد پشت می گذرد[8]و هنوز طائفۀ یهود مرا تعظیم و تکریم می نماید و خاک قدم مرا محض تبرک بر می دارند و به سر و صورت می مالند.بی حضور من تزویج می کنند،و بی وجود من امری را صحیح نمی دانند،اما شما امت بی مروت دیروز پیغمبر شما از میان شما غائب شده پسر او را کشتید.(و الله انتم شر امة)به خدا شما بدترین امت های عالم می باشید.
یزید از سخنان رأس الجالوت در غضب شده گفت:اگر نه آن بود که پیغمبر ما فرمود:(من آذی معاهداً کنت خصمه یوم القیامة)یعنی کسی که اذیت کند نامسلمانی را که در پناه اسلام است و عهدی کرده بر سر عهد خود مانده دشمن او در قیامت خواهم بود.هر آینه ترا می کشتم:
رأس الجالوت گفت:ای یزید این سخن را بخود بگو این جواب بر ضرر تست زیرا پیغمبری که خصم و دشمن کسی باشد که معاهد(کسی که در پناه اسلام)را اذیت کند،آیا خصم تو که اولاد او را
********** صفحه 305 **********
اذیت کرده ای نخواهد بود؟قربان همچو پیغمبری.
پس رأس الجالوت رو کرد به سر بریدۀ امام و عرض کرد:(یا اباعبدالله اشهد لی عند جدک انی اشهد أن لا اله الا الله و ان جدک محمد ص رسول الله)ای آقا در نزد جدت شهادت بده که من از جمله ایمان آورندگان به اویم،اقرار به وحدانیت خدا و رسالت جدت پیغمبر آوردم.
یزید گفت:از دین خود خارج شدی و داخل در اسلام شدی و من هم پادشاه اسلامم همچو مسلمانی را لازم ندارم که حمایت از دشمن من کند(فقد برئنا من ذمتک)جلاد بیا این یهود مردود را گردن بزن جلاد به حکم آن بدتر از نمرود و شداد تازه مسلمان غریب را در همان مجلس یا در خارج گردنش را زد و بدنش را در مزبله انداخت.کسی از ترس یزید به کفن و دفن او نپرداخت...
در بعض کتب مقاتل به نظر می رسد که بعد از کشته شدن رأس الجالوت میان یهود و مسلمان در باب غسل و دفن و کفن منازعه شد عاقبت یهود غلبه کردند با احترام تمام بزرگ ملت خود را با اینکه از دین ایشان بیرون رفته بود برداشته و به خاک سپردند.
(اسلام جاثلیق و شهادت وی)[9]در ریاض و غیره و مقتل مترجم گوید:در آن زمان که یزید داشت چوب خیزران بر دندانهای حضرت می زد که جاثلیق[10]نصاری
__________________________
[1]. مقتل ابن نما ص103و تذکرة الشهدا ص418و ناسخ ج3ص150و جلا ص616و نفس المهموم ص458و لهوف مترجم ص191و حقیر از ناسخ نقل می کنم.
[2]. در مثیر الاحزان گوید(دین من بهتر از دین شما).
[3]. در مثیرالاحزان(یکسال راه است و در آن جزیره آبادانی نیست مگر یک شهر که طولش).
[4]. در مثیر الاحزان(بزرگ آن کنیسه ها کنیسۀ حافر است).
[5]. در مثیر الاحزان گوید:چون دانست او را می کشند گفت مرا خواهی کشت؟یزید گفت بلی،گفت:بدانکه دیشب پیغمبر شما را در خواب دیدم فرمود:ای نصرانی تو از اهل بهشتی پس تعجب کردم از فرمایش او و من شهادت می دهم(اشهد ان لا اله الا الله و ان محمد رسوله الخ).
[6]. در ریاض القدس ج2ص299و مقتل ابی مخنف مترجم ص184و ناسخ ج3ص151و منتخب طریحی ص485سطر آخر.
[7]. در لهوف مترجم ص189گوید:ابن لهیعه از ابی اسود محمد بن عبدالرحمن روایت کند که رأس الجالوت مرا ملاقات کرد و گفت:بخدا میان من و داود هفتاد پدر فاصله است و یهود وقتی به من می رسند احترام می گذارند فرزند پیغمبر شما و پیغمبر یک پدر بیشتر فاصله نیست که فرزندانش را کشتید.
[8]. در مقتل ابی مخنف المترجم ص184(رأس الجالوت می گوید بدان ای یزید بین من و داود یکصد و سه فاصله است و یهود مرا تعظیم می کنند الخ).
[9]. در مقتل ابی مخنف مترجم ص185و تذکرة الشهدا ص418و ناسخ ج3ص151و ریاض القدس ج2ص302.
[10]. قال فی القاموس:جاثلیق رئیس للنصاری فی بلاد الاسلام بمدینة السلام و یکون تحت ید بطریق انطاکیة،ثم المطران تحت یده ثم الاسقف یکون فی کل بلد من تحت المطران ثم القسیس ثم الشماس.
********** صفحه 306 **********
مرد پیری بود که لباس سیاه در بر کرده بود،برنسی(کلاه خاص عباد)بر سر داشت در پای تخت یزید ساعتی ایستاد،نگاهی به سر بریدۀ امام حسین علیه السلام کرد و گفت:ای خلیفه:این چیست؟
یزید گفت:این سر حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام مادرش فاطمه دختر رسول الله ص است.
جاثلیق گفت:برای چه سزاوار کشتن شد؟
یزید جواب داد:اهل عراق او را برای خلافت دعوت کردند.بعد فرماندار من عبیدالله بن زیاد او را کشت و سرش را نزد من فرستاد.جاثلیق مسیحی گفت:ای یزید من الساعة در بقعه خوابیده بودم صیحه و صدای شدیدی شنیدم:پسر جوانی مانند آفتاب را دیدم که از آسمان به همراهی چند نفر فرود آمدند.من به یکی از آنان گفتم:این کیست؟جواب داد:پیامبر اکرم ص است که فرشتگان برای فرزندش حسین علیه السلام به او تسلیت می گویند.
سپس جاثلیق به یزید گفت:وای بر تو:این سر را از برابر خود بردار و گرنه خداوند ترا نابود می کند.یزید گفت:خوابهای آشفتۀ دروغ خود را برای ما آوردی:ای غلامان او را بگیرید.غلامان یزید آمدند و او را به زمین می کشیدند.دستور داد تا او را بزنند.آنان او را به سختی زدند.
جاثلیق رو به سید الشهداء علیه السلام کرد و صدا زد:یا اباعبدالله برای من در پیشگاه جدت گواه باش من شهادت می دهم خدائی جز خداوند یگانه نیست شریکی ندارد،و شهادت می دهم که محمد بنده و رسول خدا است.
یزید به خشم در آمد گفت:روحش را از بدنش جدا کنید.
جاثلیق گفت:ای یزید می خواهی بزن می خواهی نزن این پیامبر
********** صفحه 307 **********
اکرم ص است که برابر من ایستاده،پیراهنی از نور و تاجی از نور در دستش می باشد و به من می گوید فاصله ای میان تو نیست که این تاج را بر سر نهی و این پیراهن را بپوشی جز اینکه از دنیا خارج شوی بعد تو در بهشت رفیق من هستی،آنگاه جاثلیق به دست یزید به شهادت رسید،رحمت خدا بر او باد.
در ریاض القدس ج2ص302ستون2گوید:کشتۀ وی را آوردند و در گوشه ای انداختند،اهل بیت رسالت که درب دارالامارة مقیدین مغلولین ایستاده بودند از واقعۀ جاثلیق آگاه شدند،برای او گریه کردند علیا مکرمه از سوز دل رو به نجف کرد و گفت:یا علی یهود و نصاری از ما حمایت می کنند و دلشان می سوزد اما تو چرا از حال زار ما نمی پرسی و به فریاد ما نمی رسی.
(هر که در تنگی علی گفت ای پدر دست او بگرفتی از هر رهگذر)
(ما که در بند،بلائیم یا علی جمله اولاد شمائیم ای پدر)
طائفۀ نصاری جمع شدند و رئیس ملت خود را به احترام تمام برداشتند و به خاک سپردند.اما در کربلا مسلمانان جمع شدند و بر اسبهای خود سوار شدند و جسد پاره پارۀ بزرگ ملت و پسر پیغمبر خود را با خاک یکسان کردند الا لعنة الله علیهم اجمعین.
(حکایت عبدالوهاب سفیر پادشاه روم در مجلس یزید)[1]مرحوم شیخ فخر الدین طریحی در منتخب ص64گوید:مرد نصرانی از طرف پادشاه روم به نزد یزید آمد در وقتی که یزید سر امام حسین علیه السلام را حاضر در مجلس کرده بود،چون نصرانی
********** صفحه 308 **********
چشمش به سر مبارک افتاد گریه کرد و صیحه زد و نوحه سرائی کرد به طوری که از اشگ چشمش ریش او تر شد.
سپس گفت:بدان ای یزید که من در زمان پیغمبر ص به رسم تجارت وارد مدینه شدم و خواستم هدیه ای برای حضرتش ببرم از یارانش پرسیدم چه هدیه ای نزد او محبوب است؟
گفتند:بوی خوش و عطر از هر چیزی نزد او محبوب تر است.من هم دو نافۀ مشک و مقداری عنبر اشهب(یکنوع عطریست)برداشتم و به خدمتش بردم آن روز حضرت در منزل زوجه اش ام سلمه بود،چون جمال مبارکش را مشاهده کردم نور چشمم زیادتر شد،و خوشحالی من زیاد شد و در قلبم محبتش زیاد گشت.پس سلام کردم و عطرها را خدمتش گذاشتم،فرمود:این چیست؟عرض کردم هدیۀ کوچکی است خدمت شما آورده ام[2]،حضرت فرمود:اسمت چیست؟عرض کردم اسم من عبدالشمس است،فرمود:اسمت را عوض کن من ترا عبدالوهاب نام نهادم.
اگر از من اسلام را قبول کردی من هم هدیه از تو قبول می کنم:پس نگاه کردم و تأمل نمودم دیدم او پیغمبر است و اوست که عیسی فرموده(انی مبشر لکم برسول یأتی من بعدی اسمه احمد)من بشارت می دهم شما را به پیغمبری که بعد از من می آید اسم او احمد است.پس اعتقاد پیدا کردم و به دست او در همان ساعت مسلمان شدم و برگشتم به طرف روم و اسلام خود را پوشیده داشتم و مدتی عمر کردم که مسلمان بودم با پنج پسر و چهار دختر و امروز من وزیر پادشاه روم هستم،و احدی از نصاری اطلاع از حال ما ندارد.
********** صفحه 309 **********
و بدان ای یزید من روزی که در خدمت حضرت بودم در خانۀ ام سلمه،این عزیز را دیدم که تو سرش بنحو خواری و اهانت نزدت گذاشته ای داخل شد بر جدش و حضرت رسول بغل گشود تا او را بگیرد و می فرمود:(مرحبا بک یا حبیبی)خوش آمدی بیا ای میوۀ دل من و او را گرفت و در بغل خود نشانید و شروع کرد لب و دندانهای او را بوسیدن و مکیدن.
و میفرمود:دور باد خدا رحم نکند کشنده ات را ای حسین و کسانی که کمک کردند بر کشتنت.و پیغمبر در این حال گریه می کرد.و چون روز دوم شد با پیغمبر در مسجد بودم که حسن علیه السلام با برادرش حسین علیه السلام وارد شدند.و حسن عرض کرد یا جدا با حسین کشتی گرفتم[3]و هیچ یک غالب نشدیم و ما می خواهیم بدانیم کدام یک از ما قوتش بیشتر است؟
پس پیغمبر ص بایشان فرمود:(یا حبیبی و یا مهجتی)ای حبیب من و ای روح و میوۀ دلم:کشتی گرفتن لایق شما نیست بروید خط بنویسید هر کس خطش بهتر شد او قویتر است،و رفتند و هر یک سطری نوشتند،و خدمت جدشان آوردند که حکم کند کدام یک بهتر نوشته اند.
پس پیغمبر یکساعتی در آن دو خط نظر فرمود:و نخواست دل هیچکدام را بشکند.پس فرمود:ای حبیب من،من امی هستم خط نشناسم بروید نزد پدرتان تا او حکم کند که کدام خطش بهتر است
********** صفحه 310 **********
پس هر دو به طرف پدر رفتند پیغمبر هم همراه ایشان بلند شد رفت و همگی داخل منزل فاطمه شدند.یک ساعتی نگذشت که پیغمبر تشریف آوردند و سلمان فارسی هم با حضرت بود.و بین من و سلمان رفاقت و دوستی بود،از سلمان پرسیدم پدرانشان چگونه حکم فرمود،و خط کدام بهتر بود؟سلمان گفت:پیغمبر به هیچ یک جواب نداد،چون اگر می فرمود خط حسن خوب است دل حسین شکسته می شد و اگر می فرمود خط حسین خوب است دل حسن شکسته می شد،پس فرستاد نزد پدرشان.
به سلمان گفتم به حق رفاقت و دوستی و برادری که بین ما هست و بحق دین اسلام خبر بده چگونه پدرشان بین ایشان حکم فرمود؟گفت:چون بنزد پدر رسیدند و حال ایشان را ملاحظه کرد به حال ایشان رقت نمود و نخواست قلب هیچ کدام را بشکند لذا فرمود:بروید نزد مادرتان تا او بین شما حکم فرماید،پس به نزد مادر رفتند و عرض حال نمودند و عرض کردند ای مادر جد ما دستور داد تا هر یک خطی بنویسیم هر کدام خطش بهتر شد معلوم شود که قوتش بیشتر است چون خط را نزد جدمان بردیم ما را حواله به پدرمان نمود و حکمی دربارۀ خط ما نفرمود،پدرمان نیز به نزد شما فرستاد.
پس فاطمه فکر نمود که جدشان و پدرشان نخواسته اند دل ایشان را بشکنند من چه کنم؟و چگونه بین ایشان حکم کنم؟پس فرمود:ای نور چشمان من:من گردن بند خود را روی سر شما می گشایم شما لؤلؤ آن جمع کنید هر کدام بیشتر جمع کردید قوت او زیادتر خواهد بود.و در گردن بند بیش از هفت دانه لؤلؤ نبود.
____________________
[1]. ریاض القدس ج2ص303و ناسخ ج3ص152و منتخب طریحی ص64مجلس چهارم از جزء اول.و روضة الشهداء ص305.
[2]. پای ملخی نزد سلیمان بردن عیب است و لیکن هنر است از موری)
روضة الشهداء
[3]. در ناسخ ج3ص153سطر آخر و ریاض القدس ج2ص303ستون دوم اینطور نقل کرده اند که(امام حسین عرض کرد یا جداه من با برادرم حسن کشتی گرفتم الخ).
********** صفحه 311 **********
امام حسن سه دانه گرفت و امام حسین نیز سه دانه برداشت و یک دانه باقی نماند،هر یک می خواست آن یک دانه را بردارد.
خداوند به جبرئیل امر فرمود که به زمین آید و با پر خود آن یک دانه لؤلؤ را دو نیم کند تا هر یک نیم دانه آن را بگیرد و هیچ یک دل شکسته نشوند.جبرئیل آمد و آن لؤلؤ را دو نیم کرد و هر یک نیم دانۀ آن را گرفتند.پس نظر کن ای یزید که پیغمبر و امیرالمؤمنین و فاطمۀ زهرا و خداوند نخواستند دل هیچ یک را بشکنند و تو با سر پسر دختر رسول الله اینکار میکنی اف بر تو و بر دین تو ای یزید[1]:سپس نصرانی بلند شد و به طرف سر مبارک و آن را در بغل گرفت و بنا کرد بوسیدن و گریه کردن و گفت:(یا حسین اشهد لی عند جدک محمد المصطفی و عند ابیک المرتضی و عند امک فاطمة الزهراء صلوات الله علیهم اجمعین.)ای حسین گواه باش برای من نزد جد خود محمد مصطفی و پدرت علی مرتضی و مادرت فاطمۀ زهراء که درود خدا بر همۀ ایشان باد.
در ریاض القدس ج2ص304گوید:ذکری از کشتن این شخص نشده ولی مصنف کامل السقیفه گفته که یزید پلید این بیچاره را هم کشت.
********** صفحه 312 **********
(خرابه شام)در ناسخ ج3ص155گوید:بروایت ابی عبدالله چون یزید اهل بیت را رخصت مراجعت داد،فرمان کرد تا ایشان را به اتفاق سید سجاد علیه السلام از مجلس بیرون برده در خانه ای خرابه در زیر طاق شکسته جای دادند.(فقال بعضهم:انما جعلنا فی هذا البیت لیقع علینا فیقتلنا،فراطن الحرس،[2]فقال:انظروا الی هؤلاء یخافون علیهم البیت و انما یخرجون غدا فیقتلون)یک تن از اهل بیت با دیگری گفت که:ما را در زیر این طاق شکسته جای دادند،تا مگر این طاق بر سر ما فرود آید و ما هلاک شویم،نگهبانان ایشان را به زبان رومی گفتند:این جماعت را ببینید که ترسناک میباشند تا مبادا این طاق خراب شود و همه را هلاک کند،و ندانند که فردا ایشان را از این مکان بیرون برند و گردن زنند.
(قال علی بن الحسین علیه السلام لم یکن احد یحسن الرطانة غیری)سید سجاد علیه السلام کلمات ایشان را شنید و معنی آن بدانست و گفت:هیچکس از من نیکوتر زبان رومی را نداند.
در ریاض القدس ج2ص318گوید:چون اهل بیت از مجلس یزید بیرون آمدند و از آزار و زخم زبان آن بی دین نجات یافتند بلکه از کشته شدن خلاص شدند غلها از گردن مردان و ریسمانها از بازوی زنان گشودند حکم شد ببرید منزل بدهید تا من رأی خود را دربارۀ ایشان ببینم.
در کتاب بصائر از صفار از امام زین العابدین علیه السلام روایت میکند خبری را که مضمونش این است.چون ما را به شام آوردند ما و اصحاب ما را به زندان بردند،در آن زندان دو روز بودیم که
********** صفحه 313 **********
کسی بجز عراقی و رومی که آنها هم اسیر بودند با ما رفت و آمد نمیکردند،زندانیکه طاق و دیوار آن در شرف خرابی بود،اسرا به یکدیگر میگفتند ما را در این جا منزل داده اند که خانه بر سر ما خراب شد بمیریم،پاسبانان اسیران را میترسانیدند و میگفتند:خانه بر سر شما خراب شود بهتر است که فردا شما را یزید بطلبد و به انواع عقوبت بکشد و هر یکی از شما را بدست گروهی بدهد شما را قتل صبر کنند[3].
لیکن بروایت مناقب ابن شهر آشوب حضرت زین العابدین اسیران را دلداری میداد که غم مخورید فردا شما را از قید و بند خلاص میکنند،امام زین العابدین میفرماید:در آن خانه ما دو روز منزل داشتیم پس یزید ما را خواست و خلاص کرد.
و از ریاض الاحزان نقل کند که غلها را از گردن مردان که دوازده نفر بودند،برداشتند و اسامی مردان بجز امام زین العابدین و حضرت باقر که چهار ساله بود و عمر بن الحسین و حسن بن حسن و عمر بن الحسن دیگر در کتب یافت نشد تا آنجا که میفرماید:چون از بیم قتل نجات یافتند و از واهمه کشته شدن آسوده شدند در میانه آن خرابۀ بی سقف به یاد جوانان و کشتگان افتادند،هر سه چهار زن در گوشه ای نشستند و بر جگر گوشه خود بنای ناله و نوحه نهادند.و نیز طفلان یتیم سر به زانوی ماتم نهادند و آه از دل میکشیدند.
(مصیبت شب اول خرابه)در ریاض القدس ج2ص319ستون دوم این ابیات را نقل
********** صفحه 314 **********
فرماید:
(ستم ندیده کسی در جهان مقابل زینب
نسوخت هیچ دلی در زمانه چون دل زینب)
(نگشت شاد دلش از غم زمانه زمانی
ز آب غم بسرشتند گوئیا گل زینب)
(نه آب بود و نه نانی نه شمع و نه چراغی
چو گشت کنج خرابه مقام و منزل زینب)
(چگونه شرح غمش را کسی تواند گفت
که جز خدای نباشد کس آگه از دل زینب)
از ریاض الاحزان نقل کند که :آه از آن شب اول خرابه که تمام مردم رو به خانه و آشیانه خود بروند و مقابل چراغ با اهل و عیال خود بسر کردند لیکن چون تاریکی عالم را فرو گرفت هم و غم تمام عالم در دل اسیران جای گرفت،یک طرف وحشت شکافهای خرابه،یک طرف وحشت تاریکی شب،اطفال خردسال به ترس و لرزه افتاده بودند،نه فرشی و نه چراغی،نه آبی و نه غذائی.غریبانه به گرد هم جمع شدند بعد از نماز سر اطفال را به دامن گرفتند با سوز و گداز نوحه آغاز نمودند.غصه همه زنان و اسیران را زینب علیه السلام میخورد،همچنین سایر زنان ناله کنان بر سینه زنان بودند و قرار و آرام از همه رفته بود.
حاصل آن مخدرات سوخته دل آن شب را به نوحه و زاری بسر بردند اندکی کام دل از گریه حاصل کردند،برای آنکه سپاهیان کوفه و شام نمیگذاشتند اهل بیت رسالت به فراغت بنشیند و از برای کشته های خود بگریند.
********** صفحه 315 **********
امام زین العابدین علیه السلام میفرماید:هر وقت صدای یکی از ما به ناله و ندبه بلند میشد پاسبانان تازیانه و سر نیزه بر سر ما میکوبیدند،و نمی گذاشتند گریه کنند تا در آن خرابه که نگهبانان نبودند،مادران خون جگر و خواهران بی برادر به عزاداری مشغول شدند.
و مرثیه خوان ایشان حضرت زینب خاتون بود که آن مخدره میخواند و سایرین میگریستند.چنانچه علامه مجلسی در بحار این مرثیه را از حضرت زینب خاتون نقل مینماید که چون به شام آمد این مرثیه را خواند و آن این است.
اما شجاک یا سکن قتل الحسین و الحسن
ظمأن من طول الحزن و کل و غد[4]ناهل[5]
(یقول یا قوم أبی علی البر الوصی
و فاطم امی التی لها التقی و النائل
یعنی ای زنها برادرم روز عاشورا غریب و تنها با لب عطشان در میان میدان ایستاده بود و میفرمود:ای قوم پدرم حیدر وصی پیغمبر و مادرم فاطمۀ شفیعۀ محشر است امروزیکه حسینم و میوۀ دل پیغمبرم یک خواهشی از شما دارم.
(منوا علی بن المصطفی بشربة تحی بها
اصفالنا من الظماء حیث الفرات سائل)
یعنی منت بر پسر پیغمبر بگذارید و یک شربت آب به اطفال جگر کباب من برسانید که از تشنگی مرده اند زنده شوند.
___________________________________
[1]. در روضة الشهداء ص306سطر19گوید:من در روم شنیده ام که کسان تو یک برادر را زهر داده اند و شربت الماس چشانیده اند که هفتاد و دو پاره جگر از حلق وی برآمده و من بینم که سر آن دیگر با هفتاد و دو سر در نظر تو نهاده اند وای بر تو و متابعان تو
(ای ناکسان به نسبت فرزند مصطفی
باشد بهیچ وجه روا این چنین کنید)
(بر حلق تشنۀ شه دین تیغ کین نهید
در خاک و خون نهان رخ آن نازنین کنید)
[2]. راطن:بزبان رومی سخن گفت.
[3]. قتل صبر آن است که جانداری را بزنند تا بمیرد.
[4]. الوغد:الاحمق الدنی(م).
[5]. الناهل:الریان:العطشان(م).
********** صفحه 316 **********
(قالوا له لا ماء لنا الا السیوف و القنا
فانزل بحکم الادعیا فقال بل اقاتل)
در جواب برادرم گفتند ای حسین تو در نزد ما آب نداری بلکه جواب تو نیزه و شمشیر است مگر آنکه سر به حکم یزید و ابن زیاد آوری تا آب بخوری برادرم فرمود:سر به حکم حرام زاده نخواهم آورد جنگ میکنم تا کشته شوم.
ای زنها برادرم آنقدر جنگ کرد تا آنکه:
(حتی اتاه مشقص رماه وعد ابرص
من سقر لایخلص رجس دعی واغل)
تیری سه پهلو ملعونی پست ابرصی به طرف او رها کرد همان تیر کار بردارم حسین را ساخت و لشگر اظهار فرح و خوشحالی کردند الخ.
و در ص320از امالی صدوق از فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کند که یزید عیال امام حسین علیه السلام با زین العابدین علیه السلام را در محبسی حبس کرده بودند که اسیران را از سرما و گرما نگاه نمیداشت،آنقدر در آن حبس خانه ماندند که صورتهای ایشان پوست انداخت،در این ایام بلکه از روز شهادت امام علیه السلام تا روزیکه اهل بیت از شام مراجعت کردند.
در بیت المقدس هیچ سنگی را از جا بر نمیداشتند مگر آنکه از زیر آن خون تازه میدیدند و آفتاب که بر دیوار که می تابید سرخ و زرد بود مثل اینکه پارچۀ رنگی انداخته بودند.
(نه بازیچه است ناحق سر بریدن شهریاری را
که بودی حضرت روح الامین گهواره جنبانش)
********** صفحه 317 **********
(نه سهل است از عطش پژمرده کردن نوبهاری را
که در باغ رسالت رسته شد سرو خرامانش)
(نه آسانست کردن بر سر نیزه سر شاهی
که دادی بوسه سلطان رسل بر روی رخسارش)
(بوقت قتلش از هر ذره ای آواز می آمد
که نفرین خدا بر شمر و بر انصار و اعوانش)
مرحوم سید در لهوف مینویسد که[1] (امرهم الی منزل[2]لایکنهم من حر و لا برد فأقاموا به حتی تقشرت وجوههم)در منزلی ایشان را جای دادند که مانع سرما و گرما نبود و آنقدر ماندند که صورتهای آنها پوست انداخت.
مرحوم صدرالدین واعظ قزوینی میفرماید:از این دو روایت معتبره همچو مستفاد میشود که اقامت اهل بیت در منزل خرابه بطول انجامیده که صورتهای آنها پوست انداخته بود.
و از کامل السقیفه روایت کند که یزید حکم کرد اسیران را از مجلس به خرابه بردند و دستور داد سرها را بردارید در مسجدها و دروازه ها بیاویزید پس به حکم آن شقی سر مطهر را بردند بر مناره مسجد جامع آویختند،و سائر سرها را بر در مسجدهای دیگر و دروازه ها نصب کردند،و مردم همه روز به تماشا میرفتند،پس سر امام عالم امکان چهل شبانه روز بر مناره آویخته بود که علی بن الحسین در این مدت هر روز به زیارت سر پدر می آمد و سلام میکرد و گریه مینمود،و از آنجا برمیگشت سرکشی به عیال و اطفال میکرد.(و کلما یشتهر ذکرهم و یعترف مکانهم یزداد مراودة الناس بهم)از
********** صفحه 318 **********
این خبر هم معلوم میشود که مدت توقف اهل بیت در شام زیاده بر آنچه مشهور در السنۀ عوام است بوده،پس از آنکه شناسائی مردم در حق اهل بیت زیاده شد مردم بنای مراوده را گذاشتند مردها خدمت حضرت و زنها خدمت خواتین میرسیدند،این بود که یزید پلید مکان ایشان را تغییر داده به خانه فرش کرده آراسته فرستاد و در آن خانه مدتی عزاداری کردند.
علامه مجلسی در بحار از صاحب مناقب حکایت میکند که آن ملعون حکم کرد سر منور فرزند خیر البشر را به دروازه شام بیاویختند،روزی از روزها که حضرت زین العابدین در مجلس یزید بود غیر از مجلس اول که با اسرا آمده بودند مجالس دیگر زین العابدین را به تنهائی میخواست چنانچه مرحوم سید در لهوف میفرماید(و کان یزید یتخذ مجالس الشراب و یدعی بعلی بن الحسین الخ)یزید مجلس شراب فراهم می آورد و میفرستاد سر حضرت امام حسین علیه السلام را با زین العابدین می آوردند و در حضور دو امام شرب خمر میکرد.
ابن شهر آشوب در مناقب میگوید:بعد از آنکه زین العابدین با یزید احتجاج نمود در آخر فرمود:یا یزید:
(ماذا تقولون اذ قال النبی لکم ماذا فعلتم و انتم آخر الامم)
(بعترتی و باهلی بعد مفتقدی منهم اساری و منهم حرفوا بدم)
یعنی جواب رسول خدا را چه خواهی گفت؟وقتیکه از شما سئوال کند بعد از من با اهل بیت من چه کردید؟خواهید گفت بعضی را اسیر کردیم و بعضی را کشتیم،از این سخن یزید سر بزیر انداخت.باز جناب امام زین العابدین فرمود:وای بر تو:ای یزید
********** صفحه 319 **********
اگر عقل و شعور داشته باشی و بدانی چه کرده ای و چه کار بزرگی را مرتکب شدی؟چه بلا به روزگار پدر من و اهل بیت و برادر و عموهای من آوردی؟هر آینه به کوه و صحرا فرار میکنی و روی خاکستر قرار میگیری،و فریاد وا ویلاه وا ثبوراه بر می آوری،ای ظالم این چه ظلم است که کردی؟سر بریده پدرم را که فرزند فاطمه و پسر امیرالمؤمنین علیه السلام است وا داشته ای که بر دروازه شهرها بیاویزند و حال آنکه این سر امانت پیغمبر ص است،مژده باد ترا در روز قیامت به خواری و ندامت.
(فرمان یزید به قتل سید سجاد علیه السلام )[3]در ناسخ ج3ص157گوید:چون این کلمات از زبان سید سجاد جریان یافت،آتش خشم در کانون خاطر یزید شعله کشید و دستور داد به یکی از پاسبانان بد خوی و پست که این غلام را بگیر و بر در باغچه و بستان گردن بزن و هم در آنجا دفن کن،آن ملعون دست حضرت را گرفته به بستان سرای در آورد به کندن قبر مشغول شد،سید سجاد این اشعار را قرائت فرمود:
(انادیک یا جداه یا خیر مرسل حبیبک مقتول و نسلک ضائ علیه السلام
(و آلک امشوا کالاماء بذلة تساغ لهم بین الانام فجائ علیه السلام
(یروعهم بالسب من لا یروعه سباب و لا راع النبیین رائ علیه السلام
(و دایع املاک و افلاک اصبحوا لجور یزید بن الدعی ودائ علیه السلام
(فلیتک یا جداه تنظر حالنا نسام و نشری کالاماء نبای علیه السلام
********** صفحه 320 **********
خلاصه معنی:ای بهترین پیغمبر:حسینت کشته و فرزندانت چون کنیزان خوار گشته اند،کسیکه از دشنام شنیدن باک ندارد،با ناسزا ایشان را میترساند امانتهای ملائکه گرفتار ستم یزید حرام زاده گشته اند.(کذا فی هامش الناسخ).
آنگاه حضرت به نماز ایستاد.چون آن خبیث از کندن قبر خلاص شد و خواست امام سجاد را بکشد دستی غیبی بر آن پاسبان بزد چنانکه به روی در افتاد و فریاد هولناک بر آورد و جان بداد.
پسر یزید خالد ابن خبر را به پدر رسانید یزید نیز بیمناک شد،فرمان داد آن پاسبان خبیث را همانجا دفن کنند و حضرت سجاد را باز آرند[4]اینوقت روی به اهل بیت آورد و گفت:خداوند زشت کند ابن زیاد پسر مرجانه را،اگر در میان شما و او قرابت رحم بود،هرگز با شما بدینگونه کار نمیکرد.الخ)
(شرح احوال دختر سه ساله در خرابه شام)[5]در ریاض القدس ج2ص323گوید:چیزی را که خلاصه اش این است چون اولاد رسول و فاطمه بتول را در خرابه شام منزل دادند آن
________________
[1]. لهوف مترجم ص188.
[2]. فی اللهوف(ثم امر بهم الی منزل الخ).
[3]. نظیر این قصه در بحار ج45ص176و عوالم ج17ص411ذکر شده.
[4]. در بحار ج45ص176و عوالم ج17ص412گویند:و جای حبس سید سجاد امروز مسجد است.
[5]. در اینکه در خرابۀ شام طفلی از امام علیه السلام از دنیا رفته ظاهراً حرفی نیست فقط اختلاف در اسم اوست،جناب آقای فلسفی لطفی زاده دام ظله در کتاب رقیه اش فرموده اسم او علی المشهور حضرت رقیه است چون در حدود بیست کتاب نگارنده مشاهده کرده که اسم او رقیه نوشته اند انتهی.
و در کتاب معالی السبطین ج2ص101مجلس(14)دارد که امام حسین را
********** صفحه 321 **********
.
غریبان ستمدیده صبح و شام برای شهیدان خود در ناله و نوحه بودند و عصرها که میشد آن اطفال خرد سال یتیم درب خرابه صف میکشیدند،میدیدند که مردم شامی دست اطفال خود را گرفته آب و نان تحصیل کرده به خانه های خود میروند،آن اطفال خسته مانند مرغان پر شکسته دامن عمه را میگرفتند که ای عمه مگر ما خانه نداریم،مگر ما بابا نداریم؟زینب میفرمود چرا نور دیده گان خانه های شما در مدینه است و بابای شما سفر رفته،میگفتند عمه
(مگر کسیکه سفر رفت بر نمیگردد
مگر که شام غریبان سحر نمیگردد)
در میان آن اطفال دختر کوچکی بود از اما حسین علیه السلام به نام فاطمه چون امام حسین علیه السلام مادرش را دوست میداشت هر چه دختر خدا به او میداد فاطمه نام میگذاشت چنانچه هر چه پسر داشت علی نام میگذارد.
تا آنجا که میفرماید:چون بشام خراب رسیدند مجلس یزید دیدند و در ویرانه منزل کردند،دل نازک آن دختر در خرابه به تنگ
********** صفحه 322 **********
آمد،در یک شبی شور دیدن پدر بسرش افتاد،در کنج خرابه زانو بغل گرفت از هجر پدر اشک میریخت و میگفت:
بابا در این خرابه سازم به بینوائی
چشمم به راه مانده شاید ز در درائی
ای باب مهربانم شد آب استخوانم
بر لب رسیده جانم نزدم چرا نیائی
بازار شام دیدم دشنامها شنیدم
دشوارتر ندیدم از این خراه جائی
روز اندر آفتابم شب رو بخاک خوابم
غم نان و گریه آبم نه فرش و متکائی
این دختران شامی پر زیر سر گذارند
بالین من شده خشت غافل چرا ز مائی
بودی همیشه جایم در روی دامن تو
از تو ندیده بودم اینگونه بیوفائی
از این مقوله با خیال پدر گفتگو داشت سر روی خاک غمناک نهاد آنقدر گریه کرد که زمین از اشک چشمش تر و گل شد.در این بین به خواب رفته و خواب پدر را دید که سر پدر میان طشت طلا در پیش روی یزید است و با چوب خود بر لب و دندان پدر میزند و می بیند سر پدر در زیر چوب استغاثه بدرگاه خدا میکند.
آن صغیره مظلومه از دیدن سر پدر و خوردن چوب به فزع و جزع در آمد،با وحشت از خواب بیدار شد(تبکی و تقول وا ابتاه وا قرة عیناه وا حسیناه)چنان صیحه کشید که خرابه نشینان پریشان شدند فریاد میکرد ای پدر غریب من ای طبیب دردهای من،عمه و
********** صفحه 323 **********
خواهر به گرد وی حلقه زدند و سبب ضجه و اضطراب وی را پرسیدند آن صغیره میگفت:الان پدر مرا بیاورید نور چشم مرا حاضر کنید تا توشۀ از جمالش بردارم،عمه الان در خواب دیدم که سر بریده پدرم در حضور یزید است دارد چوب بر لبان وی میزند و آن سر با خدا مینالد،من سر بابایم را میخواهم،آن اسیران هر چه خواستند او را ساکت کنند ممکن نشد بلکه ناله اش دم بدم بیش تر میشد،امام سجاد علیه السلام پیش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سینه خود چسبانید و تسلی میداد که نور دیده صبر کن و از گریه دل ما مسوزان،آن مظلومه آرام نمیگرفت و نوحه میکرد و میگفت:
(فدای جان تو بابا برس بفریادم
دمی بدیدن رویت نمای دلشادم)
(تغافل از من خونین جگر مکن بابا
مرا به چشم یتیمی نظر مکن بابا)
(مگر نه دختر سردار عالمینم من
مگر نه دختر سلطان مشرقینم من)
(غریب و زار بمردم ز درد بی پدری
گرسنه جان بسپردم فغان ز دربدری)
(در این سیاهی شب جان رود ز اعضایم
دگر محال که ببینم جمال بابایم)
(خوش آن زمان که ز راه وفا بشام و سحر
بدی همی بسرم سایه جناب پدر)
(دوباره گر بشوم روبرو بحضرت باب
از او نه خواهش نان میکنم نه خواهش آب)
********** صفحه 324 **********
کو پدر تاجدارم کو بابای بزرگوارم کو آن کسی که همیشه مرا در آغوش می گرفت و می بوسید؟
(ز بابم بیوفای کی گمان بود پدر با من بغایت مهربان بود)
(مگر عمه ز من رنجیده بابم که کرده از آتش فرقت کبابم)
(اگر زنده است باب تاجدارم چرا زد شمر سیلی بر عذارم)
(تو گوئی در سفر رفته است بابت کند امروز و فردا کامیابت)
(کجا ما را امید وصل باشد گمانم این سخن بی اصل باشد)
آنقدر گریه کرد روی دامن زین العابدین علیه السلام تا آنکه غش کرد و نفس وی قطع شد،امام بیمار به گریه در آمد و اهل بیت رسالت بشیون در آمدند،آن ویرانه از ناله اسیران یک بقعۀ گریه شد دختر بیهوش افتاد مخدرات در خروش بر سر می زدند و سینه می کوبیدند خاک بر سر می کردند و گریبان می دریدند که صدای ایشان در بارگاه بگوش یزید رسید.
(قصۀ طاهر بن عبدالله دمشقی)در ص325نقل کند که طاهر بن عبدالله دمشقی گوید:سر یزید روی زانوی من بود،بر او نقل می گفتم،سر پسر فاطمه هم میان طشت بود همین که شیون از خرابه بلند شد دیدم سرپوش از سر طبق بکنار رفت،سر بلند شد تا نزدیک بام قصر،بصوت بلند فرمود:(اختی سکتی ابنتی)همشیرۀ من دخترم را ساکت کن:
(خواهر به بیکسان حزینم تو یاوری
خواهر بکودکان یتیمم تو مادری)
(خواهر دمی بنالۀ اطفال گوش کن
طفل یتیم در بدرم را خموش کن)
********** صفحه 325 **********
(مگذار تا بچرخ رسد بانگ شیونش
بنشان ز روی مهر زمانی بدامنش)
(یک امشبی صغیرۀ من میهمان بود
فردا بنزد فاطمه اندر جنان بود)
(امشب بعذر خواهیت ای خواهر آمدم
پایی نداشتم ببرت با سر آمدم)
(امشب چو آورند سرم در برابرش
نگذار خون دل رود از دیدۀ ترش)
(از دیدن سرم چو رود جان او ز تن
ز کهنه معجری بنما جسم او کفن)
(یاد آر از غم و الم و رنج غربتش
روشن نما ز آه چراغی بتربتش)
طاهر گفت:پس دیدم آن سر برگشت رو به یزید کرد و فرمود:ای یزید من با تو چه کرده بودم که مرا کشتی و عیالم را اسیر کردی؟یزید از این ندا و از آن صدا سر برداشت پرسید طاهر چه خبر است؟گفتم:نمی دانم در خرابه اسیران را چه اتفاق افتاده که در جوش و خروشند،و دیدم سر مبارک حسین را که از طشت بلند شد و چنین و چنان گفت.یزید غلامی فرستاد برو و خبری بیاور،غلام آمد احوال پرسی کرد.گفتند دختری صغیره از امام علیه السلام در خواب جمال پدر دیده آرام ندارد و بسکه گریه کرده،غلام آمد و واقعه را بجهت یزید نقل کرد.آن پلید گفت:(ارفعوا رأس ابیها الیها)بیائید سر پدرش را برای او ببرید تا آرام بگیرد.(و قال اطرحوا رأس الحسین بحجرها)بیندازید سر حسین را بدامنش(فعسی اذا نزلت الیه تسلت)پس آن سر مطهر را در میان طشت
__________________________________
دختری بود کوچک پدر را دوست می داشت و پدر هم او را دوست می داشت بعضی گفته اند او را رقیه نام بود که سه ساله بوده الخ.
در منتخب التواریخ ص299فرموده التاسعة یعنی نهم آن دختری که در خرابۀ شام از دنیا رفته و شاید اسم شریفش رقیه بود و از دختران خود سیدالشهداء علیه السلام بوده.چون مزاری که در خرابۀ شام است منسوب است به این مخدره و معروف است به مزار رقیه انتهی.
و در ص388که در ذکر قبور متبرکه در شام است فرموده:و منها یعنی من جمله از آنها قبر جناب رقیه بنت الحسین علیه السلام که در خرابۀ شام مدفون است.انتهی.
و در دمشق گنبد و بارگاه حضرت رقیه مثل آفتاب نزد دوست و دشمن روشن است فقط وهابی مسلکها خدشه می کنند عذر ایشان هم معلوم است به خدا و پیغمبر ایمان ندارند چه رسد به اولاد ائمه ص .
********** صفحه 326 **********
نهادند و رو به خرابه آوردند که ای گروه اسیران سر حسین آمد[1]
(فأتوا بها الطشت یلمع نوره کالشمس بل هو فوقها فی البهیجة)
(مژده زینب که شب هجر بپایان آمد
بخرابه سر سالار شهیدان آمد)
(چشم بگشا دمی ای عابد بیمار هم
که ترا بهر عیادت شه خوبان آمد)
(ای سکینه به نثار سر باب آور جان
کز فلک بانگ غمو ناله و افغان آمد)
سر مطهر را گرفتند آوردند در حضور آن مظلومه نهادند و پرده را از روی آن سر برداشتند پرسید(ما هذا الرأس)این سر کیست؟
گفتند این بابت حسین است.
********** صفحه 327 **********
(این همان است که در دامن او جای تو بود
بسر زانوی او منزل و مأوای تو بود)
خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع کرد صورت پدر را بوسیدن و بر سر و سینه زدن،آنقدر با دستهای کوچک خود به دهانش زد که پر از خون شد.در منتخب گوید:(و هی تقول یا ابتاه من ذا الذی خضبتک بدمائک؟یا ابتاه من ذا الذی قطع وریدیک)پدر ترا کی بخون خضابت کرد،پدر کی رگهای گلویت را برید.(یا ابتاه من ذا الذی ایتمنی علی صغر سنی یا أبتاه من للیتیمة حتی تکبر)ای پدر کی مرا در کوچکی یتیم کرد؟پدر بعد از تو دختر یتیمه تو کی پرستاری کند تا بزرگ شود.
(یا ابتاه من للنساء الحاسرات؟یا ابتاه من للارامل المسبیات)ای پدر این زنان سر برهنه را کی نگاه داری کند؟ای پدر این زنان بیوه را که توجه نماید؟(یا ابتاه من للعیون الباکیات،یا ابتاه من للشعور المنشورات،یا ابتاه من بعدک و اخیبتاه،من بعدک وا غربتاه)ای پدر این چشمهای گریان و این جسمهای عریان و این غریبان از وطن دور افتاده با موهای پریشان چه کنند؟ای پدر بعد از تو داد از غریبی و نا امیدی.
(یا ابتاه لیتنی کنت لک الفداء،لیتنی کنت قبل هذا الیوم عمیاء یا ابتاه لیتنی و سدت الثری و لا أری شیبک مخضباً بالدماء)ای پدر کاشکی من فدای تو می شدم،ای پدر کاش کور می بودم ای کاش در زیر گل فرو می رفتم و ریش ترا غرق خون نمی دیدم.
(من بودم و لطف تو و صد گونه عزیزی
چون شد که ترا دختر تو از نظر افتاد)
********** صفحه 328 **********
(از عضه سرم بر سر زانوست همه روز
در شام ز بس عشق پدر بر سرم افتاد)
و متصل آن یتیمۀ صغیره نوحه گری می کرد و اشگ می ریخت تا آنکه نفسش به شماره افتاده و گریه راه گلویش را گرفت مثل مرغ سرکنده گاهی سر را به طرف راست و گاهی بطرف چپ می گذاشت و می بوسید و ناله می کرد،و ریش پر خون پدر را می گرفت و پاک می کرد،بسکه آن سر تر و تازه بود گویا تازه بریده اند،هر چه خون گلو را پاک می کرد دوباره رنگین می شد.زنها اطراف آن دختر را گرفته بودند همه پی بهانه می گشتند که برای آقا گریه کنند،وقتی می گفت بابا جان این زنان جوان مرده چه کنند شیون از همه بلند شد.(ثم انها وضعت فمها علی فمه الشریف و بکت طویلا)پس آن صغیره لب بر لب پدر نهاد و گریۀ طولانی کرد(فناداها الرأس بنیه الی الی هلمی فانا لک بالانتظار)صدائی از سر مطهر بگوش آن دختر رسید که نور دیده بیا بیا بسوی ما که در انتظار توام.چون این صدای هوش ربا بگوش آن مخدره رسید بیهوشی به او رخ داد که دیگر به هوش نیامد همین که او را حرکت دادند دیدند مرده است.
صدای شیون از اهل بیت رسالت بلند،در آن خرابۀ ویران چنان شیون و افغان نمودند که تمام همسایگان خبر شدند،رو به خرابه آوردند و با دختران فاطمه به گریه در آمدند،مثل روز قتل امام حسین علیه السلام عزا بر سر پا نمودند،محض خاطر خدا غساله آوردند و کافور و کفن حاضر نمودند،چراغ آوردند آن معصومه را برهنه کرده روی تخته انداختند،چراغ آوردند مشغول غسل دادن و زنان بسر و سینه زدن،بعد از غسل در همان پیراهن پاره کفن کردند و در
********** صفحه 329 **********
همان خرابه بخاک سپردند.
روزی که اهل بیت از شام مراجعت کردند زینب تا بدر خرابه رسید سر از محمل بیرون آورد و رو به زنان شامی نمود و فرمود:یک امانتی از ما در این خرابه مانده جان شما و جان این امانت گاه گاهی سر قبرش بیائید و آبی بر مزارش بپاشید و چراغی روشن کیند.
(قبر رقیه علیه السلام را آب گرفته)در منتخب التواریخ ص388فرموده:عالم جلیل شیخ محمد علی شامی که از جملۀ علماء و محصلین نجف اشرف است به حقیر فرمود:که جد امی بلاواسطۀ من جناب آقا سید ابراهیم دمشقی که نسبش منتهی می شود به سید مرتضی علم الهدی و سن شریفش علاوه بر نود بود و بسیار شریف و محترم بود سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند.
شبی دختر بزرگشان در خواب دید جناب رقیه بنت الحسین علیه السلام را که فرمود:به پدرت بگو به والی بگوید آب افتاده میان قبر و لحد من و بدن من در اذیت است،بگو بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند.دخترش به سید عرض کرد.سید از ترس حضرات اهل تسنن بخواب اثری مترتب ننمود.
شب دوم دختر وسطی سید همین خواب را دید باز به پدر گفت.ترتیب اثری نداد.
شب سوم دختر کوچک سید همین خواب را دید و به پدر گفت ایضاً ترتیب اثری نداد.
شب چهارم خود سید مخدره رقیه را در خواب دید که بطریق
********** صفحه 330 **********
عتاب فرمودند:چرا والی را خبردار نکردی؟
سید بیدار شد صبح رفت نزد والی شام و خوابش را به والی شام نقل کرد.والی امر کرد علماء و صلحاء شام از سنی و شیعه بروند و عسل کنند و لباسهای نظیف در بر کنند بدست هر کس قفل درب حرم مقدسه باز شد همان کس برود و قبر او را نبش کند و جسد مطهره را بیرون بیاورد تا قبر مطهر را تعمیر کند بزرگان و صلحاء از شیعه و سنی در کمال آداب غسل کردند و لباس بزرگان در بر کردند قفل به دست هیچیک باز نشد مگر بدست مرحوم سید بعد که مشرف میان حرم شدند کلنگ هیچیک به زمین اثر نکرد مگر کلنگ سید ابراهیم،بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند دیدند بدن نازنین مخدره میان لحد و کفن آن مخدره مکرمه صحیح و سالم است لکن آب زیادی میان لحد جمع شده،پس سید بدن شریف مخدره را از میان لحد بیرون آورد و روی زانوی خود نهاد و سه روز همین قسم بالای زانوی خود نگه داشت و متصل گریه می کرد تا آنکه لحد مخدره را از بنیاد تعمیر کردند،اوقات نماز که می شد سید بدن مخدره را بر بالای چیز نظیفی می گذاشت بعد از فراغ باز بر می داشت و بر زانو می نهاد تا آنکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند،سید بدن مخدره را دفن کرد و از معجزۀ این مخدره در این سه روز سید نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و نه محتاج به تجدید وضوء بعد که خواست مخدره را دفن کند سید دعا کرد خداوند پسری به او مرحمت فرماید.دعای سید مستجاب شد و در این سن پیری خداوند پسری به او مرحمت فرمو مسمی به سید مصطفی،بعد والی تفصیل را به سلطان عبدالحمید نوشت او
________________________________
[1]. در کتاب رقیه ص58جناب آقای فلسفی لطفی زاده دام ظله از تذکرة الشهداء یزدی ص331اینطور نقل می کند که طاهر بن حارث می گوید:من در نزد تخت یزید شبی نشسته بودم یکمرتبه دیدم که یزید خوابش برد و پاسی از شب گذشت که به یکبار صدای شیون نالۀ زنان از خرابه بلند شد پس دیدم سر منور امام حسین علیه السلام را که در میان طشت طلا پیش روی یزید بود مقدار چهار ارش(که دو متر می شود)بلند شد و در هوا ایستاد مانند ابر بهاران گریان و روی به درگاه ملک منان نمود و عرض کرد(اللهم هؤلاء اولادنا و اکبادنا و هؤلاء اصحابنا)ای خدا اینان اولاد ما و پاره جگر ما هستند و اینان یاران ما می باشند پس لرزه بر من افتاد و شروع نمودم به گریه کردن پس از شدت فریاد و شیون اهل بیت که در خرابه بود یزید بیدار شد و سر منور همچنان در میان هوا ایستاده بود به یزید فرمود:ای یزید من در حق تو چه بدی کرده بودم که با من این همه ستم کردی یعنی رقیه مرا یتیم کردی پس عرض کرد خدایا داد مرا از یزید بگیر،پس لرزه بر اندام یزید افتاد و پرسید چه صدای ناله و گریه است؟گفتند صغیره حسین پدر را در خواب دیده هر چند او را تسلیت می دهند آرام نمی گیرد و پدر را می طلبد یزید گفت سر پدرش را به نزدش ببرید چون طفل است مرده را از زنده تمیز نمی دهد پس غلامان سر را در میان طبقی گذاشتند و حوله ای بر آن سر انداختند آوردند در خرابه و گفتند:
(که ای گروه اسیران سر حسین آمد سپاه تعزیه سردار عالمین آمد)
(تمام اهل حریمش کنند استقبال که می رسد سر مسند نشین عزو جلال)الخ
********** صفحه 331 **********
هم تولیت زینبیه و مرقد شریف رقیه و مرقد شریف ام کلثوم و سکینه را به او واگذار نمود و فعلا هم آقای حاجی سید عباس پسر آقا سید مصطفی پسر آقا سید ابراهیم سابق الذکر متصدی تولیت این اماکن شریفه است انتهی.سپس فرموده گویا این قضیه در حدود سنۀ هزار و دویست و هشتاد بود.
(آمدن اهل بیت به حرمسرای یزید)در نفس المهموم ص459و ناسخ ج3ص158و جلاء العیون مرحوم مجلسی ص616از ابی مخنف و دیگران روایت کند که یزید امر کرد که سر آن سرور را بر در قصر شوم او نصب کردند و اهل بیت آن حضرت را امر کرد که داخل خانۀ آن ملعون شوند چون مخدرات اهل بیت عصمت و طهارت داخل خانه آن لعین شدند زنان آل ابی سفیان زیورهای خود را کندند و لباس ماتم پوشیدند،و صدا بگریه و نوحه بلند کردند و سه روز ماتم داشتند.
(پرخاش هند زوجۀ یزید به یزید)و هند دختر عبدالله بن عامر که در آنوقت زن یزید بود،و پیشتر در حبالۀ حضرت امام حسین علیه السلام بود.پرده را درید و از خانه بیرون دوید و به مجلس آن ملعون آمد در وقتی که مجمع عام بود گفت:ای یزید سر مبارک فرزند فاطمه دختر رسول خدا را بر در خانۀ من نصب کرده ای؟!یزید برجست و جامه بر سر او افکند و او را برگردانید و گفت:ای هند نوحه و زاری کن بر فرزند رسول خدا و بزرگ قریش که پسر زیاد لعین در امر او تعجیل کرد،و من به کشتن او
********** صفحه 322 **********
راضی نبودم[1]پس اهل بیت را در خانۀ خود جا داد و در هر چاشت و شام حضرت امام زین العابدین علیه السلام را بر سر سفرۀ خود می طلبید.
در ناسخ دارد:که حارسان و نگاهبانان را از مراقبت اهل بیت برداشت و ایشان را در کارهاشان به اختیار خویش گذاشت.
و در نفس المهموم ص460گوید:و قیل یعنی بعضی ها گفته اند در دمشق حجره ها و خانه ها خالی کرد و هیچ زن هاشمیه و قرشیه در دمشق نماند مگر سیاه پوشید و هفت روز ماتم گرفتند.
در ارشاد:آنگاه امر کرد زنان را با علی بن الحسینع در سرائی جداگانه فرود آوردند و آن سرا پیوسته به سرای یزید بود و چند روز در آنجا بماندند.
(کلمات سید سجاد در جواب منهال)در جلاء العیون ص620و ناسخ ج3ص160و لهوف مترجم ص193و انوار النعمانیه ج3ص252و نفس المهموم ص459و ریاض القدس ج2ص330روایت کرده اند که روزی حضرت زین العابدین علیه السلام در بازارهای دمشق راه می رفت،منهال بن عمرو،
********** صفحه 333 **********
به آن حضرت رسید و پرسید(کیف امسیت یا ابن رسول الله ص)چگونه شام کرده ای و چه حال داری؟(و در انوار کیف اصبحت)حضرت فرمود:که شام کرده ام مانند بنی اسرائیل در آل فرعون که فرزندان ایشان را میکشتند و زنان ایشان را اسیر میکردند.
ای منهال:عرب بر عجم فخر میکند که محمد از عربست و قریش بر سایر عرب فخر میکند که آن حضرت از ایشان است،و ما را که اهل اوییم میکشند،و از درهای خود میرانند و غصب حق ما می نمایند و شهر بشهر می گردانند،پس راضی شده ایم به قضای خدا و میگوییم(انا لله و انا الیه راجعون).
در ریاض القدس ج2ص330از انوار نعمانیه روایت کند که منهال گفت من در کوچه و بازار دمشق عبور میکردم دیدم حضرت تکیه بر عصائی داده چون نگاه به ساق پای مبارکش نمودم دیدم کأنه دو نی خشکیده است و خون از ساق پای حضرت میریخت و آنقدر زرد و ضعیف بود که از دیدن صورت مبارکش گریه بر من مستولی شد پیش رفتم و عرض کردم یا ابن رسول الله کیف اصبحت دیدم حضرت به گریه افتاد و فرمود:چگونه میخواهی باشد حال کسی که اسیر و مغضوب یزید بن معاویه باشد:ای منهال زنان ما تا بحال شکم سیر نخوردند،و سرهای ایشان از برهنگی هنوز پوشیده نشده روز و شب آب و غذاشان نوحه و ناله است.منهال مثل ما مثل بنی اسرائیل است الی آخر.
در لهوف دارد:خدای جزای خیر دهد به مهیار که شعری گفته
(یعظمون له اعواد منبره و تحت ارجلهم اولاده و ضعوا)
(تعظیم چوب منبر او را کنند و لیک اولاد او فتاده ببین زیر گامشان
********** صفحه 334 **********
(بأی حکم بنوه یتبعونکم و فخرکم انکم صحب له تب علیه السلام
(اولاد او چسان ز شما پیروی کنند فخر شماست صحبت جد گرامشان)
(در خواست یزید کشتی گرفتن را)در لهوف مترجم ص194و نفس المهموم ص461و ناسخ ج2ص324و ج3ص160و جلاء العیون ص620در جلا گوید:روزی یزید امام زین العابدین و عمرو،فرزند امام حسن علیه السلام را طلبید و عمرو،کودک یازده ساله بود،به عمرو گفت:با فرزند من خالد کشتی بگیر،عمرو گفت کشتی به چه کار می آید اگر خواهی شجاعت ما را امتحان کنی کاردی بدست من و کاردی بدست او بده تا با او مقاتله کنیم.یزید گفت:این شجاعت را از پدران به میراث داری انتهی.
و در ناسخ ج3ص160گوید:مکشوف باد که در بعضی از روایات[2]به ما رسیده که یکروز یزید ملعون علی بن الحسین علیه السلام را گفت:هیچ توانی با پسر من خالد زور آزمائی کنی و او را در کشتی بیفکنی!گفت:من کشتی نتوانم،اگر خواهی او را کاردی ده و مرا نیز کاردی بخش تا به جای مصارعت(کشتی)منازعت آغازیم.[3]
مرحوم سپهر فرموده چون این حدیث را در حق عمر بن حسن علیه السلام و عبدالله بن یزید استوار دانستم در ذیل قصۀ شهدای یوم طف نگاشتم.
مؤلف گوید:حقیر در رمز المصیبة ج2ص187ذکرش کردم مراجعه شود.
********** صفحه 335 **********
(
فرمان یزید به خطیب در بدگوئی به آل پیغمبر ص و خطبۀ حضرت سجاد علیه السلامدر لهوف مترجم ص187و منتخب طریحی ص496و جلاء العیون ص613و نفس المهموم ص449و ابن نما ص102و بحار ج45ص137و ناسخ ج3ص161و مقتل ابی مخنف مترجم ص193همه روایت کرده اند که یزید اگر چه در ظاهر اظهار پشیمانی میکرد و از اهل بیت به حسب ظاهر احترام میکرد و لکن خبث باطنی او وادار میکرد که آنچه بتواند اذیت و آزار به اهل بیت برساند لذا روزی امام سجاد علیه السلام را با خود به مسجد برد و در جنب خود او را جای داد،و خطیب را دستور داد که بر منبر بالا رود و از مناقب آل ابی سفیان هر چه میتواند بگوید:و امام امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسین علیه السلام را مذمت کند.
خطیب هم بالا رفته و چندان که توانست در مدح آل ابی سفیان و بدگوئی از آل علی امیرالمؤمنین علیه السلام بجا آورد.[4]
سید سجاد چون این کلمات بشنید بانگ بر خطیب زد.(و قال:ویلک ایها الخاطب:اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق،فتبوء مقعدک من النار)فرمود:وای بر تو ای خطیب:خشنودی مخلوق را بر خشم خدای اختیار کردی،جایگاه خود را پر از آتش کرده ای آنگاه روی به یزید آورده و فرمود:
(یا یزید ائذن حتی اصعد هذه الاعواد،فاکلم بکلمات لله فیه رضی و لهؤلاء الجلساء أجر)یعنی ای یزید:اجازه بده تا من بر این چوبها(منبر)بالا روم و سخنی چند بگویم که خدا خشنود گردد و همگان مأجور گردند.
********** صفحه 336 **********
و در منتخب:دارد که فرمود:(سألتک بالله الا ما اذنت لی بالصعود علی المنبر و اتکلم بکلام الله فیه رضی و للامة فیه صلاح)یعنی ترا بخدا قسم اذن بده تا بر این منبر بالا روم و سخنی بگویم که رضایت خدا و صلاح امت باشد[5].
در ناسخ دارد که یزید نپذیرفت،حاضران مجلس از اهل شام و دیگر بلاد دوست داشتند که آن جوان هاشمی بر منبر رود و بشنوند تا چه فرماید.گفتند:یا امیرالمؤمنین!چه زیان دارد؟دستور بده تا بر منبر بر آید و هنر خویش بنماید.یزید گفت:اگر وی بر فراز منبر جای کند جز بر فضیحت آل ابوسفیان دم نزند.گفتند:یا یزید:از این کودک نورس چه آید؟(فقال:انه من اهل بیت قد زقوا العلم زقا)گفت:او از اهل بیتی است که او را از علم اطعام کرده اند چنانکه مرغان جوجه های خود را(خوراک میدهند)همه اصرار کردند ناچار اجازه داد اگر چه کراهت داشت.[6]
و در کامل بهائی ج2ص299گوید:امام زین العابدین گفت:با یزید لعین که مرا اجازت ده تا در روز جمعه خطبه بخوانم،گفت شاید(یعنی عیب ندارد)چون روز جمعه شد یک ملعونی را پیدا کرد که سخت فصیح و شوخ بود گفت:باید منبر روی و هر چه بر زبان آید از بد گوئی علی و حسین بگوئی و ثنا و شکر شیخین(ابوبکر و
________________________________
[1]. در محرق القلوب نراقی ص319بعد از نقل قصۀ هند گوید:پس امر کرد نیزه ای که سر مبارک امام حسین علیه السلام بر آن بود.در برابر حجره ای که مجلس عیش او بود نصب کردند و چهل نفر را بر آن موکل گردانید نکی از آن چهل نفر نقل می کند که چون شب در آمد،رفیقان همه بخواب رفتند من از بسکه معجزات عظیم از آن سر مبارک مشاهده کرده بودم دهشت عظیمی به من روی داده بود خوابم نمی برد چون پاسی از شب گذشت صداهای عظیم از آسمان بلند شد و شنیدم که شخصی می گوید یا آدم اهبط تا آخر قصه که ما قبلا در ج3ص188به عنوان(قصۀ آن کس که در کعبه طلب مغفرت می کرد)ذکرش کردیم تکرار نمی کنیم فقط فرقی که دارد در اول قصه است.
[2]. کما فی البحار ج45ص175.
[3]. در بحار ج45ص175دارد که یزید گفت:اشهد انک ابن علی بن ابیطالب.
[4]. در لهوف مترجم دارد(اعلی المنابر تعلنون بسبه و بسیفه نصبت لکم اعوادها)
(بد گوئی از کسی بنمایند آشکار بر منبری که تیغ وی اش پایه بر فراشت)
[5]. در ریاض القدس ج2ص327این ابیات را نقل کند.
(پیروی نفس و هوا می کنی راه حق این نیست خطا می کنی)
(در حق اخیار نگوئی سخن مدحت اشرار چرا می کنی)
(آل عبا از همه فاضل ترند ذم چنین قوم چرا می کنی)
[6]. در احتجاج ج2ص311گوید:یزید گفت:(یا علی اصعد المنبر فاعلم الناس حال الفتنة،و ما رزق الله امیرالمؤمنین من الظفر فقال علی بن الحسین:ما اعرفنی بما ترید فصعد المنبر الخ).
********** صفحه 337 **********
عمر)تقریر کنی آن شخص بر منبر رفت و هر محالی که مقدور بود گفت.امام گفت اجازت ده تا من نیز خطبه بخوانم لعین را ندامت و پشیمانی حاصل شد گفت نه،مردم بسیار شفاعت کردند قبول نکرد پسر آن لعین معاویه گفت:ای پدر او در صغر سن است بگذار تا خطبه بخواند معلوم است که خطبۀ او به چه رسد،یزید گفت:شما در کار این خاندان بشک آید ایشان را علم و فصاحت میراثی است من میترسم که از زیر این خطبه فتنه حاصل شود که وبال ما باشد عاقبت اجازت داد.
(
خطبه حضرت سجاد علیه السلامپس سید سجاد علیه السلام بر منبر صعود داد.مردم شام قاصی ودانی[1]چشم بینا و گوش نیوشا[2]بدو سپردند و آن حضرت پس از ستایش خداوند و درود و نیایش[3]احمد محمود.
قال:أیها الناس!أعطینا ستاً و فضلنا بسبع:أعطینا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة فی قلوب المؤمنین،و فضلنا بأن منا النبی المختار محمد و منا الصدیق و من الطیار و منا أسد الله و أسد رسوله و منا سبطا هذه الامة.من عرفنی ققد عرفنی و من لم یعرفنی أنبأته بحسبی و نسبی.أیها الناس.أنا ابن مکة و منی،أنا ابن زمزم و الصفا،أنا ابن من حمل الرکن بأطراف الرداء،أنا ابن خیر من ائتزر و ارتدی،أنا ابن خیر من انتعل و احتفی،أنا ابن خیر من طاف و سعی،أنا ابن خیر من حج و لبی،أنا ابن من حمل علی
********** صفحه 338 **********
البراق فی الهواء،أنا ابن من أسری به من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی،أنا ابن من بلغ به جبرئیل الی سدرة المنتهی،أنا ابن من دنی فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی،أنا ابن من صلی بملائکة السماء،أنا ابن من أوحی الیه الجلیل ما أوحی،أنا ابن محمد المصطفی،أنا ابن علی المرتضی،أنا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتی قالوا:لا اله الا الله،أنا ابن من ضرب بین یدی رسول الله بسیفی و طعن بر محین و هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و قاتل ببدر و حنین و لم یکفر بالله طرفة عین،أنا ابن صالح المؤمنین و وارث العابدین و تاج الملحدین و یعسوب المسلمین و نور المجاهدین و زین العابدین و تاج البکائین و أصبر الصابرین و أفضل القائمین من آل یس رسول رب العالمین،أنا ابن المؤید بجبرئیل المنصور بمیکائیل،أنا ابن المحامی عن حرم المسلمین و قاتل المارقین و الناکثین و القاسطین و المجاهد أعدائه الناصبین و أفخر من مشی من قریش أجمعین و أول من أجاب و استجاب لله و لرسوله من المؤمنین و أول السابقین و قاصم المعتدین و مبید المشرکین و سهم ,عن(من بحار)مرامی الله علی المنافقین و لسان حکمة العابدین و ناصر دین الله و ولی أمر الله و بستان حکمة الله وعیبة علمه،سمح سخی بهی بهلول[4]زکی أبطحی رضی مقدام همام صابر صوام مهذب قوام قاطع الاصلاب و مفرق الاحزاب،أربطهم عناناً و أثبتهم جناناً و أمضاهم عزیمة و أشدهم شکیمة،أسد باسل یطحنهم فی الحروب اذا ازدلفت الاسنة و قربت الاعنة طحن الرحی و یذروهم فیها ذرو الریح الهشیم،لیث الحجاز و کبش العراق،مکی مدنی خیفی عقبی بدری أحدی
********** صفحه 339 **********
شجری مهاجری من العرب سیدها و من الوغا لیثها،وارث المشعرین و أبو السبطین الحسن و الحسین،ذاک جدی علی بن أبیطالب.
ثم قال:أنا ابن فاطمة الزهراء،أنا ابن سیدة النساء،أنا ابن خدیجة الکبری،أنا ابن المقتول ظلماً،أنا ابن المجزوز الرأس من القفا،أنا ابن العطشان حتی قضی،أنا ابن طریح الکربلا،أنا ابن مسلوب العمامة و الرداء،أنا ابن من بکت علیه ملائکة السماء،أنا ابن من ناحت علیه الجن فی الارض و الطیر فی الهواء،أنا ابن من رأسه علی السنان یهدی،أنا ابن من حرمه من العراق الی الشام تسبی.أیها الناس!أن الله تعالی و له الحمد ابتلانا أهل البیت ببلاء حسن حیث جعل رایة الهدی و العدل و التقی فینا و جعل رایة الضلالة و الردی فی غیرنا.
(
ترجمه خطبۀ حضرت سجاد علیه السلامخلاصۀ این کلمات به فارسی چنین می آید میفرماید:خداوند ما را به علم و حلم و سماحت و فصاحت و شجاعت ممتاز نمود و دلهای مؤمنان را از محبت ما آکنده(پر)فرمود و ما را باحمد مختار و حیدر کرار و جعفر طیار و حمزه سیدالشهداء و فرزندان پیغمبر ابو محمد و ابو عبدالله(حسن و حسین)بر دیگر مردم فضیلت نهاد.آنکس که مرا نمی شناسد او را از حسب و نسب خود آگهی میدهم:منم پسر مکه و منی و پسر زمزم و صفا و پسر آن کسی که حجر_الاسود را حمل داد به دامان رداء[5]،منم پسر آنکس که بر براق مرحله پیمای گشت و آسمانها را زیر پای در نوشد(در هم پیچید)،
********** صفحه 340 **********
منم پسر آنکس که جبرئیلش بسدرة المنتهی[6]کوچ داد و خداوندش سریر قرب به مقام او ادنی[7]نهاد،منم پسر آنکس که جبرئیلش به نیایش و درود پرداخت و رب جلیلش خزانه وحی ساخت،منم پسر آنکس که کافران از بیم تیغ او طریق حق گرفتند و کلمه(شهادتین)گفتند.منم پسر آنکس که در راه دین با دو سیف و دو سنان رزم همی زد:سیف و سنانی در تنزیل و سیف و سنانی در تأویل[8]منم پسر آنکس که با پیغمبر دو هجرت کرد:یکی در شعب ابو طالب و آن دیگر در یثرب[9]،منم پسر آنکس که با پیغمبر دو بیعت کرد:یکی در مکه هنگام انکار کفره[10]و آن دیگر در تحت شجره،منم پسر آنکس که جبرئیل او را مؤید[11]بود و میکائیل نصرت فرمود،منم پسر آنکس که خوارج را از بن[12]برانداخت و لشکر طلحه و زبیر را پاک بپرداخت[13]وسپاه شام را دستخوش تیغ خون آشام ساخت[14].
********** صفحه 341 **********
و نیز فرمود:منم پسر فاطمۀ زهرا و پسر نساء و پسر خدیجۀ کبری و منم پسر آنکس که جلباب خیوتش را بدست ظلم و ستم بدریدند[15]و با لب تشنه سرش را از تن بریدند،منم پسر آنکس که جسد شریفش را در بیابان کربلا جریح و طریح[16]افکندند و عمامه و ردا از تن مبارکش برآوردند،منم پسر آنکس که در ماتم او فریشتگان(فرشتگان)در آسمان به سوگواری نشستند و جن و انس در زمین بانگ ناله و زاری در پیوستند و مرغان هوا بهای های بگریستند،منم پسر آنکس که سرش را بر سنان نیزه شهر تا شهر بگردانیدند و اهلبیتش را از عراق به شام اسیر بردند.هان ای مردم!سپاس و ستایش خدای را که ما اهلبیت را به بلائی نیکو ممتحن[17]داشت گاهی که رایت هدایت و عدالت و زهادت[18]در میان ما جای داشت و علم غوایت و ضلالت[19]و هلاکت در دست دیگران بود.در خبر است[20]که سید سجاد همچنان أنا و أنا میفرمود و مردم از شام از اصغای این کلمات(شنیدن)مصیبت آمیز و قصه های غم انگیز آشفته خاطر شدند و بانگ ناله و عویل دردادند و با علی صوت بگریستند.یزید ملعون بیمناک شد که مبادا فتنه ای انگیخته شود و خونها ریخته گردد.بی توانی(بی درنگ)مؤذن را فرمان داد تا:سخن سید سجاد را قطع کرد و بانگ برداشت که«الله اکبر»آن
_____________________________
[1]. قاصی:دور.دانی:نزدیک(مقصود،دور و نزدیک نسبت به منبر یا شهر شام است)
[2]. نیوشا:شنوا.
[3]. نیایش:دعاء با تضرع و زاری.
[4]. بهلول:مهتر،جامع هر گونه خیر.
[5]. رداء:عبا(این جمله اشاره به ساختن دیوار کعبه و نصب حجرالاسود توسط حضرت رسول اکرم ص در سال سی ام عام الفیل میباشد).
[6]. سدرة المنتهی:مکانی است در یمین عرش که مطابق اخبار ائمه معصومین ع،علم ملائکه و آدمیان تا آنجا میرسد و از آن به بعد کسی را جز ذات باری تعالی خبری نیست.
[7]. اشاره به آیه شریفه«فکان قاب قوسین او ادنی»میباشد و مقصود قضیه معراج است.
[8]. مراد به سیف و سنان تنزیل،جنگهای حضرت علی علیه السلام در زمان حضرت رسول ص است که به حکم صریح قرآن کریم میباشد و مراد به سیف و سنان تأویل،جنگهای جمل،صفین و نهروان است که حکم آنها را از صریح و محکم و قرآن نمیتوان استفاده کرد.
[9]. یثرب:مدینه«مقصود هجرتی است که مبدء تاریخ اسلامست».
[10]. کفره،جمع کفار و مقصود از این دو بیت،بیعت عقبه و رضوان است.
[11]. مؤید«بصیغه اسم فاعل»ناصر،معین.
[12]. از بن بر انداخت:ریشه کن کرد.
[13]. اشاره به جنگ جمل است.
[14]. اشاره به جنگ صفین است.
[15]. کنایه از شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام است.
[16]. جریح:زخمدار.طریح:روی خاک افتاده.
[17]. ممتحن«بصیغۀ اسم مفعول»آزموده شده.
[18]. زهادت:ترک دنیا پرهیز کاری
[19]. غوایت و ضلالت:گمراهی.
[20]. نفس المهموم از کامل بهائی این خبر را نقل میکند.
********** صفحه 342 **********
حضرت فرمود:هیچ شیء بزرگتر از خدای نیست،چون گفت:«اشهد ان لا اله الا الله»فرمود:گوشت و پوست و خون من گواهی میدهد که جز او خدائی نیست.آنگاه مؤذن گفت:«اشهد ان محمدا رسول الله»سید سجاد از فراز(بالای)منبر روی با یزید کرد و گفت:هان(آگاه باش)ای یزید!این محمد جد من است یا جد تست؟اگر گوئی جد تست،سخنی به کذب کردی و کافر شدی،اگر گوئی جد من است،بگوی:تا چرا عترت او را کشتی؟یزید پاسخ نگفت،چون مؤذن از تقدیم أذان و اقامه بپرداخت،یزید بر جماعت تقدم جست و نماز ظهر بگذاشت.
و در ریاض القدس ج2ص329گوید:(و فی نسخة من المقتل المخلوطة ثم بکی و رمی العمامة من رأسه بها الی المؤذن)حضرت عمامه خود را از سر برداشت و به جانب مؤذن انداخت و فرمود:ای مؤذن ترا به ذات خدا قسم میدهم چند دقیقه صبر کن.مؤذن آرام گرفت زین العابدین علیه السلام رو کرد به یزید و فرمود:یا یزید محمد جد منست یا جد تو؟اگر جد خود بدانی دروغ گفته و همه تکذیب تو میکنند،اگر جد منست و پیغمبر تو است چرا پسر پیغمبر خود را کشتی و مرا یتیم نمودی؟یزید جواب باز نداد و گفت(لا حاجة لی فی الصلاة)من محتاج به نماز نیستم نماز نخوانده برخاست از مسجد بیرون آمد،مسجد بهم خورد و امام از منبر بزیر آمد مردم به گرد حضرت جمع شدند معذرت میخواستند.
(خطبۀ دیگر)در بحار ج45ص174و عوالم ج17ص409از مناقب در کتاب احمر روایت کند که اوزاعی گفته:چون علی بن حسین علیه السلام
********** صفحه 343 **********
را با سر پدرش در شام برای یزید آوردند به خطیب بلیغی گفت:دست این پسر را بگیر و ببر او را روی منبر و مردم را خبردار کن که پدرش و جدش چه رأی بدی داشتند و از حق جدا شدند و بر ما ستم کردند.(خطیب بالای منبر رفته)و هر بدی که بود به ایشان نسبت داد.
پس چون خطیب از منبر بزیر آمد.علی بن الحسین علیه السلام بلند شدند و حمد و ثنای خدای بجا آورد و درود بر پیغمبر خدا به نحو مختصر فرستاد سپس فرمود:
معاشر الناس من عرفنی فقد عرفنی،و من لم یعرفنی فأنا اعرفه نفسی:أنا ابن مکة و منی،أنا ابن المروة و الصفا،أنا ابن محمد المصطفی،أنا ابن من لایخفی،أنا ابن من علا فاستعلا،فجاز سدرة المنتهی،و کان من ربه کقاب قوسین أو ادنی،أنا ابن من صلی بملائکة السماء مثنی مثنی،أنا ابن من اسری به من المسجد الحرام ألی المسجد الاقصی،انا ابن المقتول ظلما،أنا ابن المجزوز الرأس من القفا،أنا ابن العطشان حتی قضی،انا ابن طریح کربلا،أنا ابن مسلوب العمامة و الرداء،أنا ابن من بکت علیه ملائکة السماء،أنا ابن من ناحت علیه الجن فی الارض و الطیر فی الهواء،أنا ابن من رأسه علی السنان یهدی،أنا ابن من حرمه من العراق الی الشام تسبی،ایها الناس ان الله تعالی و له الحمد ابتلانا اهل البیت ببلاء حسن،حیث جعل رایة الهدی و العدل و التقی فینا،و جعل رایة الضلالة و الردی فی غیرنا.فضلنا اهل البیت بست خصال:فضلنا بالعلم،و الشجاعة و السماحة و المحبة،و المحلة فی قلوب المؤمنین،
********** صفحه 344 **********
و آتانا ما لم یؤت احد من العالمین من قبلنا فینا مختلف الملائکة،و تنزیل الکتب.
قال:فلم یفرغ حتی قال المؤذن:الله اکبر[فقال علی:الله اکبر کبیراً فقال المؤذن]اشهد ان لا اله الا الله فقال علی:اشهد بما تشهد به.
فلما قال المؤذن:اشهد ان محمداً رسول الله،قال علی:یا یزید هذا جدی أو جدک؟فان قلت:جدک فقد کذبت،و ان قلت جدی فلم قتلت ابی و سبیت حرمه و سبیتنی؟ثم قال:معاشر الناس:هل فیکم من ابوه و جده رسول الله؟فعلت الاصوات بالبکاء،فقام الیه رجل من شیعته یقال له المنهال بن عمرو الطائی،و فی روایة مکحول صاحب رسول الله ص فقال له:کیف امسیت یا ابن رسول الله؟فقال:ویحک کیف امسیت؟امسینا فیکم کهیئة بنی اسرائیل فی آل فرعون،یذبحون ابنائهم و یستحیون نسائهم الایة.و امست العرب تفتخر علی العجم بان محمداً منها و امست قریش تفتخر علی العرب بان محمداً منها،و امسی آل محمد مقهورین مخذولین،فالی الله نشکو کثرة عدونا و تفرق ذات بیننا و تظاهر الاعداء علینا.
(خواب سکینه و نقل آن برای یزید)طریحی در منتخب ص494و مثیر الاحزان ابن نما ص104و مقتل مترجم ابی مخنف ص191و بحار ج45ص194و عوالم ج17ص420و منتهی الامال ص317و نفس المهموم ص453و انوار النعمانیه ج3ص254و جلاء العیون ص617و اسرار الشهادة ص515و ریاض القدس ج2ص322و ستون2و ناسخ ج3ص168همه این خواب را روایت کرده اند ولی با اندک تفاوتی.
********** صفحه 345 **********
مرحوم سپهر فرموده:چون در این ایام که یزید با اهل بیت با رفق و مدارا رفتار می کرد.حضرت سکینه روزی فرمود:ای یزید دیشب خوابی دیده ام که اگر گوش فرا کنی می گویم[1]گفت بگو تا گوش دارم.
سکینه فرمود:دیشب بعد از نماز و دعا پاره ای از شب بیدار بودم و از کثرت گریه خسته شدم چون بخواب رفتم دیدم درهای آسمان گشوده گشت.خود را در نوری ساطع از آسمان تا زمین دیدم.
در جلا گوید:حوریان بسیار از بهشت به زیر آمدند،ناگاه باغی دیدم در نهایت سبزی و خرمی و به انواع گلها و ریاحین آراسته،و در میان باغ قصری مشاهده کردم در نهایت بلندی و زینت،ناگاه پنج مرد پیر نورانی دیدم که داخل آن قصر شدند،از یکی از حوریان پرسیدم که این قصر از کیست؟گفت:این قصر پدر تو امام حسین علیه السلام است.
گفتم:آن پیران که رفتند کیستند؟گفت:اول آدم و دوم نوح و سیم ابراهیم و چهارم موسی گفت:پنجم که بود که از نهایت اندوه دست بر ریش خود گرفته بود؟
گفت:ای سکینه او را نشناختی؟او جد تو رسول بود.
گفتم:به کجا رفتند؟
گفت:به نزد پدر تو امام حسین رفتند.گفتم:والله می روم به نزد جد خود و حال خود را به او شکایت می کنم،در این اندیشه
********** صفحه 346 **********
بودم که ناگاه مرد خوش روئی دیدم،که با نهایت اندوه و حزن ایساده و شمشیری در دست دارد.
گفتم:این کیست؟گفت:جد تو علی بن ابی طالب است،پس بنزدیک او رفتم.
و به روایت دیگر:بنزد حضرت رسول ص رفتم و گفتم:یا جداه مردان ما را کشتند و خونهای ما را ریختند و حرمت ما را ضایع کردند،و ما را بر شتران برهنه سوار کردند و بنزد یزید بردند.
پس حضرت رسول ص مرا در برگرفت و گفت:ای پیغمبران خدا:می بینید که امت من با فرزندان من چه کرده اند.پس آن حوری به من گفت:ای سکینه شکایت بس است حضرت رسالت را به گریه در آوردی.
پس دست مرا گرفت و داخل قصر کرد،در آن قصر پنج زن دیدم در نهایت عظمت خلقت و حسن و صفا،و نور و بها،و در میان ایشان زنی بود از همه عظیمتر و نورانی تر و جامه های سیاه پوشیده بود،و موهای سر خود را پریشان کرده بود،و پیراهنی خون آلود در دست داشت،و هر گاه او بر می خواست ایشان بر می خواستند و هر گاه او می نشست ایشان می نشستند،و در هر باب حرمت او را رعایت می کردند.
از آن حوری پرسیدم که این خواتین معظمه کیستند؟
گفت:ای سکینه یکی حوا است،و دیگری مریم مادر عیسی،و دیگری خدیجه،و دیگری ساره زوجه ابراهیم خلیل.
و به روایتی هاجر مادر اسماعیل و آنکه پیراهن خون آلود در دست دارد و همه او را تعظیم می نمایند جدۀ تو فاطمۀ زهرا است.
********** صفحه 347 **********
پس به نزدیک جدۀ بزرگوار خود رفتم و گفتم:ای جدۀ بزرگوار؛پدرم را کشتند و مرا یتیم کردند.
پس آن حضرت مرا به سینۀ خود چسبانید و بسیار گریست و آن خواتین دیگر بسیار گریستند و گفتند ای فاطمه خدا حکم خواهد کرد میان تو و یزید،در روز قیامت.[2]
ناگاه دیدم دری از آسمان گشوده شد و افواج ملائکه می آمدند و سر پدرم را زیارت می کردند و بالا می رفتند.
چون یزید این خواب را شنید طپانچه بر روی خود زد و گریست و گفت:(مالی و لقتل الحسین)مرا با قتل حسین چکار بود.
و به روایت دیگر اعتنائی به آن خواب نکرد و برخواست.
(خواب دیدن هند زن یزید)در جلاء العیون ص621و ناسخ ج3ص171و بحار ج45ص196و عوالم ج17ص422.
در جلاء گوید:در بعضی از کتب معتبره روایت کرده اند که هند زن یزید[3]گفت:که چون سرهای شهدای کربلا را به شام آوردند شبی در خواب دیدم که دری از آسمان گشوده شد و فوج فوج ملائکه نازل می شدند و در برابر سر مبارک حضرت امام حسین می ایستادند
********** صفحه 348 **********
و می گفتند:(السلام علیک یا ابا عبدالله،السلام علیک یا ابن رسول الله)ناگاه دیدم که ابری از آسمان به زیر آمد و مردان بسیار در میان ابر بودند و در میان ایشان مردی بود در نهایت صباحت و نور و صفا،چون بر زمین رسید دوید و خود را به آن سر منور رسانید و لب و دندان او را می بوسید و نوحه و زاری می کرد و می گفت:ای فرزند دلبند من تو را از آب فرات منع کردند مگر ترا نشناختند ای فرزند گرامی من جد تو ام رسول خدا،و این پدر تست علی مرتضی،و این برادر تست حسن مجتبی و اینها عموهای تو اند جعفر و طیار و عقیل.و حمزه و عباس و یک یک اهلبیت خود را می شمرد.
هند گفت:من از دهشت این حال خائف و ترسان بیدار شدم،چون به نزد سر آن بزرگوار رفتم که یزید را بیدار کنم و او را بر خواب خود مطلع گردانم او را در جای خود نیافتم چون تفحص کردم دیدم که به خانۀ تاریکی در آمده است و رو به دیوار نشسته است،و با غایت بیم و اندوه و خوف می گوید:(مالی و للحسین)مرا با حسین چکار بود.چون خواب مرا شنید غم و ترس او دو مقابل شد،سر بزیر افکند و جواب نگفت.
چون صبح شد اهل بیت رسالت را طلبید و ایشان را میان ماندن در شام با حرمت و کرامت و برگشتن بسوی مدینه با صحت و سلامت مخیر گردانید.
گفتند اول می خواهیم ما را رخصت دهی که به ماتم و تعزیۀ آن امام مظلوم قیام نمائیم گفت:آنچه خواهید بکنید خانه ای برای ایشان مقرر کرد و ایشان جامه های سیاه پوشیدند و هر که در شام بود از قریش و بنی هاشم با ایشان در ماتم و زاری تعزیت و سوگواری
********** صفحه 349 **********
موافقت کردند و تا هفت روز بر آن جناب ندبه و نوحه و زاری کردند[4].
و در روز هشتم ایشان را طلبید و نوازش و عذر خواهی نمود
_______________
[1]. در جلا،اگر رخصت میدهی برای تو نقل کنم.
[2]. در ناسخ و مثیرالاحزان گوید:پس روی به من آورد و فرمود:ای سکینه:ساکت باش که جگر مرا مجروح کردی و قطع کردی رگ قلب مرا اینک پیراهن خون آلود پدرت حسین است از خود جدا نخواهم کرد تا وقتی که خدای را ملاقات کنم الخ.
و در ابن نما دارد که از خواب بیدار شدم و خواستم این خواب را کتمان کنم و به اهل بیتم حدیث کردم پس بین مردم فاش شد.
[3]. در جلا ص616دارد که هند دختر عبدالله بن عامر که در آن وقت زن یزید بود و پیش تر در حباله حضرت امام حسین علیه السلام بوده الخ.
[4]. در محرق القلوب نراقی ص331دارد که فرموده در کتابی به نظر حقیر رسیده که زینب خاتون از یزید خواهش نمود که سرهای شهدا را به مجلس تعزیۀ ایشان بفرستد قبول نمود گفت:هر چه خواهید بکنید و خانه ای از برای ایشان مقرر نمود پس زنان بنو هاشم و قریش که در شام بودند لباسهای سیاه پوشیدند و به اتقاق مصیبت زدگان کربلا در تعزیت کوشیدند و یزید امر کرد که سرهای شهدا را ابر طبقها گذاشتند به مجلس اهل بیت فرستاد،در حینی که مجلس ماتم منعقد شده بود سرها را حاضر کردند غلغله و فریاد و ناله در میان اهل بیت افتاد و فغان از زمین و آسمان بر آمد زینب خاتون از جا جست و سر جناب سیدالشهداء را برداشته بر سینه گرفت.و ام کلثوم سر حضرت عباس را برداشته روبروی وی گذاشت و فاطمه سر برادر خود علی اکبر را برگرفت،و سکینه سر علی اصغر را برداشت و به دامن گذاشت و مادر قاسم سر قاسم را برداشت و همه موها پریشان کرده و گریبان چاک زده آغاز گریه و زاری کردند و هفت روز آن بیکسان بر شهیدان کربلا نوحه و زاری نمودند و روز هشتم یزید ایشان را طلبید الخ).