آگاهی و شفاف سازی؛ مبارزه بدون خشونت ؛ دموکراسی و حقوق بشر
فهیمه دری نوگورانی که بود؟
فهیمه دری نوگورانی همسر سعید امامی است که در جریان قتلهای زنجیرهای توسط تیم بازجویی سازمان قضایی نیروهای مسلح تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت.وی باید با حاضر شدن در برابر دوربین اعتراف میکرد که در دورانی که در حال تحصیل در آمریکا (سالهای قبل از انقلاب) بودهاست از سوی نهادهای جاسوسی آمریکا به همراه سعید امامی استخدام شدهاند و در تمام سالهای پس از انقلاب برای آمریکاییها فعالیت کرده و قتلهای زنجیرهای نیز به درخواست آمریکا و برای لکه دار کردن نظام ایران انجام شدهاست.
علی خامنهای در خطبههای نماز جمله پس از رویداد قتلهای زنجیرهای مدعی شده بود که فروهرها (داریوش فروهر و پروانه فروهر) مخالف نجیب و بی ضرر بودهاند و قتل انان (بدلیل بی خطر بودن) با دستور یا تحریک آمریکا انجام شدهاست.
با توجه بدانکه از جریان بازجویی و شکنجه وی فیلم برداری شده بود، نسخهای از این فیلم توسط یکی از کارکنان دفتر ریاست جمهوری تکثیر و منتشر شد. این تنها فیلم مستندی است که از جریان شکنجه در دستگاههای امنیتی ایران منتشر میشود. در جریان این فیلم تکاندهنده بازجوها با شلاق زدن و آزارهای پیاپی وی را وادار میکنند که به داشتم روابط نامشروع جنسی با همکاران سعید امامی (شوهرش) اعتراف کند. وی برای این اعتراف تحت شکنجه قرار گرفته و نهایتا آنچه را آنان میگویند بیان میکند اعتراف به توهین کردن و ادرار کردن بر روی قرآن (که برای تحریک احساسات مردم ایران مفید به نظر بازجویان رسیده بود) بخش دیگری از مطالبی است که وی برای اقرار بدان تحت فشار قرار میگیرد. در بخشهای انتهایی از این فیلم چگونگی بازجویی و آزار چند بهایی (که در جریان پرونده دیگری در این اطاق بازجویی تحت فشار قرار گرفته بودند) هم دیده میشود.
پس از انتشار این فیلم اصلاح طلبان (با وجود انتقاد نسبت به عملکرد سعید امامی و نقض حقوق بشر در دوران فعالیت وی بر صداوسیما) نسبت به شکنجه همسر وی اعتراض کردند و با فشار افکار عمومی پرونده از تیم بازجویی قبلی گرفته و به تیم جدید منتقل شد. این تیم ضمن آزاد کردن همسر سعید امامی عدهای از مقامات وزارت اطلاعات را دستگیر کرد. گرچه خانواده مقتولان قتلهای زنجیرهای بدلیل عدم امکان بررسی پرونده توسط وکلایشان، عدم پیگرد آمران و صادر کنندگان فتوای قتلها و سایر نواقص در دادگاه حاضر نشدند و اعلام کردند که به مراجع بینالمللی شکایت خواهند کرد.
فهیمه دری نوگورانی در سالهای بعد اعلام کرد که تصمیم به انتشار کتاب خاطرات خود از دوران بازجویی گرفتهاست. اما ظاهرا برای عدم مطرح شدن مجدد پرونده قتلهای زنجیرهای که یکی از چالشهای دوران نظام جمهوری اسلامی بود و همچنان خانواده مقتولان و افکار عمومی نسبت به چگونگی رسیدگی بدان اعتراض داشتند، فهیمه دری را از انتشار این کتاب منصرف کردند.
فهیمه دری در مصاحبهای به سفر سعید امامی به همراه برخی اعضای خانواده خامنهای به لندندر سال ۱۳۶۷ و تحت تاثیر قرار گرفته خانواده خامنهای از امامی اشاره کرد.
برچسبها: فهیمه دری نوگورانی, سعید امامی, قتلهای زنجیرهای, بازجویی
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم شهریور ۱۳۸۷ ساعت 10:15 توسط محمدحسین
ناگفته هاي سعيد امامی به روايت همسر( فهمیه دری نوگورانی)
" آقا سعید" در سال 1336 در شیراز به دنیا آمدند. تحصیلات ابتداییشان هم در شیراز گذراندند. مدتی هم در سنندج کردستان بودند. پدرشان به عنوان رئیس آموزش و پرورش و بعد هم رئیس دبیرستان فعالیت داشتندمدتها.
خانواده سعید یک خانواده خيلي مذهبی نیست و نبودند، البته اجدادشان از خانواده هاي مذهبي منطقه خودشان بودند ... علیرغم اینکه ظاهرا مذهبی نبودند ولی یکسری خصوصیات داشتند که معمولا همیشه ازشون به خوبی یاد می شود و همه خاطره خوب از ایشون دارند بخصوص مادرشان که در سال 1369 در اثر سرطان فوت کردند ( خانم هما رخ اعتماد ) ... علیرغم اینکه می گویم اعتقادات مذهبی نداشتند ولی خوب خیلی دست به خیر و خیِّر بودند .
همشون هم می گفتند که اصلا سعید اخلاق و رفتارش جدای بقیه بود... شاید وضع خانواده اش دختر عموها پسرعموها و دیگران را الان بعنوان یک نقطه ضعف سعید الان دارند مطرح می کنند ولی من خودم به شدت پاش وایسادم که کسی که خودش راهش را انتخاب کند و خودش دین را بفهمد خیلی چیزها را می فهمد .
که کسی که طوطی وا ر دین را از اول به او گفته باشند و یک نماز و روزه ای فقط می گیرد و هیچ احساسی ندارد و هیچ وقت فرق خوبی و بدی را آنطور که باید نمی تواند درک بکند، بلکه همیشه یک چیز سنتی بار آمده به نطر من ارزشی که برای آن یکی می دهم خیلی بیشتر است تا این سنتی و عادتی بزرگ شده. " سعید " به قول معروف از همان 15 سالگی که حد شرعی اعما ل یک پسر است به هیچ عنوان نماز و روزه و واجباتش را غافل نبوده وخانواده هم می گفتند که در مراسم ها و جشنهاي فامیل شرکت نمی کرد و مقیّد بود. بعد از اینکه سعید دیپلم می گیرد ، برای تحصیلات به آمریکا می فرستندش و اصلا هم کاری به دایی ایشان که در سفارت ایران کار می کرد نداشت، چون اصلا وقتی "سعید" رفته دایی سعيد ایران بودند و کاری به سعید نداشتند.
از نظر درسى همیشه شاگرد اوّل بوده، ولى وضعیّت خانوادگى ایشان مرفّه بودند. هیچ وقت یادم نمى رود که برایم تعریف مى کرد مى گفت خوب باباش مسئولیّتى در آموزش و پرورش داشتند. راننده مى رفته دنبال بچّه که مثلا" از خانه به مدرسه ببردش. مى گفت زمستان بود و سرما شدید بود. پاها همه توى برف مى رفت بعد یک بخارى تو کلاس مابود؛ بچّه ها مى آمدند که کف (کفششان) سوراخ بود و یخ مى زد این برفها. مى لرزیدند ومى ایستادند پشت این بخارى که خودشان را گرم کنند و به اصطلاح وضعیّت خیلى خوبى نداشتند بچّه ها در مدرسه. مى گفت من نمى توانستم بپذیرم که در آن شرایط ماشین بیاید ومن را به مدرسه ببرد. هر وقت ماشین مى آمد به راننده مى گفته من خودم مى روم و خودش پیاده این مسیر را مى رفته. مى گفت به راننده آقاى "ولیدى" اسمش بود، گفته هیچ وقت به بابایم نگو من پیاده مى روم و مى آیم چون عصبانى میشود و دعوا مى کند...
"سعید" تا قبل از آمریکا آمدن در یک خانواده ى مرفّه بود به قول معروف ورزش مى کرده، تنیس بازى مى کرده نمى دانم لباس یا بلوز رکابى مى پوشیده خوب هیچ کدام اینها حرام و جرم که نیست آنهایى که الان این مطالب را بیان مى کنند اگر قرار بر سرزنش افراد باشد به خاطرگذشته ها فکر نمى کنم کسى غیرقابل سرزنش باشد.
همه ى حتّى بزرگان را هم باید سرزنش کرد بدلیل وضع خانوادگى، اطرافیان پوشش قبل از انقلاب و بچّه ها و خواهر و برادرها و... من نمى توانم بپذیرم که "سعید" را الان مورد سرزنش قرار بدهند بگویند خانواد ه ات اینطور بوده پس تو ریشه ى اعتقادات قوى نداشتى یا نمى دانم فساد اخلاق داشتى... "سعید" دو سال قبل از انقلاب بلافاصله که دیپلم گرفته به آمریکا و در شهر "استیل واتر" اوکلاهما در رشته ى مهندسى هوافضا شروع به تحصیل مى کند. بچّه هایى که از همان زمان"سعید" را مى شناختند، چون من آن موقع هنوز آمریکا نرفته بودم، ولى آنهایى که از اوّل او را مى شناختند همیشه به سالم بودنش و اینکه مثل بقیّه ى ایرانیهایى که مثلا" بودند جلف و لاابالى باشد، مثل آنها نبود.
یواش یواش بدلیل همین زمینه هاى پاکى، بچّه هایى که درانجمن اسلامى فعّال بودند جذبش مى کنند به جلسات، سخنرانیها و کلاسهاى انجمن علاقه ى فو ق العاده زیادى به خواندن کتاب داشت یعنى من در تمام طول عمرم هیچ کسى را ندیدم مثل "سعید" که اینطور عاشق کتاب خواندن باشد. گاهى موقع ها مى شد که تا ساعت دو بعد از نصفه شب سرکار بود ولى وقتى مى آمد خانه براى استراحت يکى دو ساعت فقط مطالعه مى کرد که چشمهاش قرمز مى شد و من همیشه مى گفتم به این چشم ها اینقدر فشار نیار. مى گفت استراحت من کتاب خواندن هست.
...خلاصه "سعید" به تدریج به جلسات انجمن کشیده مى شد و بخاطر ادبیّات خیلى قوى که داشت بقول معروف یواش یواش به جلسات بالاتر انجمن کشیده مى شود و جزء سخنران هاى دور هاى مى شود و بعدها از اعضاى فعّال انجمن اسلامى مى شود و بخاطر قدرت سخنرانى به ایالتهاى مختلف هم سفر مى کرد و فعّالیّت شدیدى داشتند تا تقریبا جزو سه چهار نفر اصلى انجمن اسلامى شده بود...
آقایان دیگرى که در انجمن بودند آقاى "فرامرز دهکردى" بودند و خانمشان هم دکترا دارند. آقاى "محمّد بدر" آقاى "مسعود دوج" برادرى بودند به اسم "بهرام" چون آنجا معمولا" هم فامیل همدیگر را صدا نمى کردیم. همه را به اسم خواهر و برادر صدا مى کردیم. کما اینکه بنده را به نام خواهر "فهیمه" یا "سعید" را همه به نام برادر "سعید" معمولا" صدا مى کردند. آقاى "سعید پروین" بودند و در حوز ه ى علمیّه در س مى خواندند وبعدها رئیس یک شرک تخصصى موادّ شیمیایى شدند و معروف بودند به "سعید طلبه". برادرى بود به اسم برادر "رحیم" که بعدها به سپاه رفتند و شیرازى هم بودند و به "رحیم" آرلینکتون مى شناختیمش چون دکتراشان را در آرلینکتون مى گرفتند...
من جزو آخرین سرى بودم که در ایران ویزا گرفتم براى تحصیل و بعد از ما دیگر تسخیر لانه ى جاسوسى پیش آمده بود و به همین دلیل من در اوج شرایط اختلافات و بعد کودتا و جنگ عراق و شرایط دفاع از مظلومیّت ایران با سخنرانیهاى
انجمن اسلامى و تظاهراتها و راهپیمایى ها و جلسات ثابت تفسیر قرآن ذرّه ذرّه با این دوستان و خود آقا "سعید" آشنا شدم.
معمولا" با سه چهار تا دختر دیگر بود که البتّه خیلى تقیّدى به حجاب نداشتند ولى خوب در یک کشور غریب با هم اخت بودیم. منتنها محجبّه ى اون جمع بودم ولى معمولا" چهار پنج نفرى مى رفتیم ودر جلسات انجمن اسلامى شرکت مى کردیم. جلسات خیلى پررونق بود و بچّه ها استقبال مى کردند .
بخصوص در اوکلاهماسیتى، نورمن یا شهرهایى که بیشتر سخنرانى مى گذاشتند. چون جمعیّت ایرانى بیشترى داشت. خب در همین جاها بود که نیروهاى کنفدراسیون و مجاهدین (منافقین) خلق و اینها هم جلسه مى گذاشتند. خوب ما هم جمع مى شدیم که جلسات آنهارو به هم بزنیم. اعلامیّه هاى انجمن اسلامى را پخش مى کردیم. بارها شده بود که مینى بوس کرایه مى کردیم و تمام بچّه ها با هم به این ایالت آن هم ایالت هم مى رفتیم براى سخنرانى ها،سمینارها،تظاهرا ت ها.یعنى انگیزه ى دینى دفاع از یک سرى ارزشها بود.
یک سؤال هم بعضى ازدانشجوهاى آمریکایى از خود من مى پرسیدند مثلا" خانم هاى هم سوئیتى خود من یا همکلاسى ها که اگر تو مى گویى ایرانى و مسلمان هستى خوب دخترهاى دانشجوى دیگر ایرانى و مسلمان هم هستند. چرا تو اینقدر با حجاب هستى؟ چرا آنها راحت رفت و آمد مى کنند با مردها؟ یا مشروب مى خورند؟ که من مى نشستم براى اینها توضیح اصول عقاید خودم را وضعیّت دستورات دینى و غیره و براى اینکه ملمو ستر باشد براى آنها مثال مى آوردم که افراد مذهبى خود شما ببینید چقدر مقیّد هستند یکشنبه ها کلیساشان را حتما مى روند یا مثلا" راهبه هاشان چقدر رعایت مى کنند ولى در عموم این عرف نیست و فرق دارد...
تا به قول معروف آشنایى ما با "سعید" بیشتر شد. مسأله ى خواستگارى او پیش آمد... عرض کردم من تنها خانم با حجاب توى "تالسا" بودم. بین دخترهاى دانشجوى دیگر خیلى هم سعى مى کردم حالت خشکى داشته باشم که معمولا" دخترها دارند تا کسى فکرى به ذهنش نزنند. یعنى همه جا یک حالت پسرانه اى مى گرفتم که بتوانم گلیم خود را از آب بیرون بکشم. مسأله ى خواستگارى آقا "سعید" توسّط یک زوجى که ما با هم خیلى رفت و آمد داشتیم توسّط خانم ایشان مطرح شد...
خانم آقاى دکتر "نجم آبادى". من اوّل هم جواب رد دادم. البتّه همیشه بچّه هام ("مهدى" من) مى خنده و مى گوید بابا همیشه خاطرات خوب و خند ه آور براى ما به جا گذاشته. هر وقت خاطرات خواستگارى پیش مى آمد، "سعید" خوب خیلى شوخى مى کرد مى گفت مادرت تمام امامزاد ه هاى آمریکا را شمع نذر کرد تا یک شوهر خوب مثل من گیرش بیاد. از این شوخي ها. ولى یکى دو بار که این مسئله رو به من مطرح کردند من رد کردم. چون قصدم ادامه ى تحصیل بود و اصلا" نمى خواهم ازدواج کنم.ولى بعد مثل اینکه یکدفعه خدا آدم را از درون متحوّل مى کند فکر کردم واقعا من به عنوان یک زن مسلمان به عنوان یک دختر مسلمان چه هدفى دارم بالأخره که باید ازدواج کنم. یک مقدار این فکرها در سرم افتاد، بعد که یکدفعه خود "سعید" این مسأله را با من مطرح کرد. بعد از یکى از سخنرانیها بود که خودش بنده را به عنوان خواهر "فهیمه" صدا کرد و خواستگارى را مطرح کرد و من هم به او گفتم باید فکر کنم بعد جوابتون را بدهم .در جلسه ى بعد که دیدم ایشان را؛ یکى از دوستانم را براي ازدواج پیشنهاد دادم به ایشان گفتم فکر مى کنم ایشان مناسب تر باشد .برگشت گفت: من از شما خواستم زن من بشوید نخواستم برایم زن پیدا کنید.
بعدها به من گفت که یک سرى از بچّه هاى خیلى متعصّب و مذهبى شدید بودند بهش گفته بودند ایشان خلاصه به درد تو نمى خورد. رفتار خیلى مردانه اى دارد و با افراد برخورد مى کند.خلاصه شاید 9 ماه، 10 ماه از رفتنم به آمریکا گذشته بود که ما ازدواج کردیم.
جریان اطّلاع دادن به پدر و مادرهامون هم خیلى جالب بود در اوج شرایط جنگ بود. پدر و مادرم آبادان نبودند. مى خواستم اطّلاع بدهم. چون ما از طریق مخابرات اهواز خط مى دادند به پالایشگاه و از آن طرف خلاصه منزل عمو این ها زنگ زدم و مى گفتم بابا بگویید بیان کار مهم دارم و با خیلى مشکلات آمدند و بعد هم نامه برایشان نوشتم که این چنین وضعیّتى هست چون من از خانواد ه ى "سعید" هیچ چیز نمى دانستم. فقط مى دانستم که پدر و مادرش فرهنگى هستند و به هر صورت به پدرم نوشتم خانواد ه ى ما هم فرهنگى است و اختلاف طبقاتى و تفاوتى چندانى هم نداریم و اینها...اینکه مى گویند دایى "سعید" باعث ازدواج بود، کذب محض است. چون خیلى وقت پیش از اینکه "سعید" بیاید، برگشته بودند ایران زندگى مى کردند...
وقتى به پدر و مادرم جریان را گفتم چون تک دختر خانواده بودم برداشتند یکسرى به قول معروف بحثهایى که آدم باید اطّلاع داشته باشد، مواظب باشد تحت تأثیر احساسات قرار نگیرد، به هر صورت یکسرى هشدارهایى که پدر ومادر موظّف هستند به بچّه شان بدهند، برایم نوشتند. ولى گفتند ما که او را نمى شناسیم و شما خودت باید براى زندگى خودت تصمیم بگیرى ولى با چشم وگوش باز...
براى "سعید" البتّه خانواد ه اش اون تیپى راکه مى پسندیدند کاملا" فرق داشت. ولى خوب خود "سعید"سفت و سخت ایستاد که من مى خواهم ازدواج کنم و من باید بپسندم...
ما هیچ وقت راجع به خانواد ه ى او چون برایمان اهمّیّتى نداشت که بخواهم دقیق شوم چون مهم نبود برایم؛ ولى تا جایى که یادم هستم حدود دو سال قبل از اینکه "سعید" به آمریکا برود، دایى ایشان برگشته بودند ایران... آدم فو ق العاده مسنّى هستند الان هم. وقتى "سعید "مى رود آنجا خودش یعنى "سعید" اینجا انجمن ایران و آمریکا مى رفت و خودش از تهران تقاضا مى کند و از آنجا پذیرش مى دهند.
من اگر پسر عمویم آنجا برایم کارم را درست کرد و پذیرش گرفت فرستاد؛ "سعید" خودش به تنهایى اقدام کرده بود و رفته بودپذیرش خودش گرفته بود و بعد رفت ادامه ى تحصیل در آمریکا بعد هم که با هم دائما برگشتیم ایران و دیگر آمریکا نرفت...
برچسبها: سعيد امامی, فهیمه دری نوگورانی, قتلهای زنجیرهای
+ نوشته شده در جمعه هجدهم مرداد ۱۳۸۷ ساعت 15:5 توسط محمدحسین
سایت نوسازی:
سایت نوسازی نزدیک به باند احمدی نژاد
فهیمه دری نوگورانی( همسر شهيد امامي):
من سوابق سعید را بعدا در زندان فهمیدم . خانواده ها هم کسی اصلا اطلاع نداشت که همسرم معاون وزیر در اطلاعات هستند. بعد از اعلام خبر كشته شدن ایشان در روزنامه ها تازه همه فهمیدند او کجا کار می کرده است ...
نمونه ای را به یاد ندارم که ایشان به خاطر خودش یا خانواده اش بخواهد کاری انجام داده باشد . شما الان می بینید اگر کسی مدیر کل یک بخشی باشد به راحتی برایش راننده می گذارند . خودرو می گذارند . محافظ دارد و .... تا سال 70 که اصلا ماشین نداشتیم . مقید به بیت المال بودند .
یکبار رازی را به من گفته بودند که دو ماه بعد از ماموریتشان بود در سال 69 ،ولی من دیگر الان نیازی نمی بینم این راز حفظ شود چون از جان خودش مایه گذاشت : مادرآقا سعيد سرطان گرفته بودند . ما 6 ماه مادر را آوردیم تهران با خودمان زندگی کردند . خب در این دو ماه آخر سعید خانواده ی آقای خامنه ای را براي كاري برده بود لندن و دو ماه تمام با این خانواده زندگی کرد به حدی که خود آقا مجتبی پسر آقا (داماد آقای حداد عادل) و مادر خانمشان شیفته ی اخلاق سعید شده بودند که حتی تا قبل از دستگیری سعید هم مرتبا خود آقا مجتبی زنگ می زدند به سعید که چرانمی آیی و با ما رفت و آمد نمی کنی ؟ ...
من در طول این دو ماه مادر مریض آقا سعيد را با دو تا بچه کوچک خودم داشتم . یکبار آقا سعید زنگ نزدند . چون گفته بودند که منتظر تماس من نباش . چون من جایی هستم که نمی توانم حتی زنگ بزنم . فقط می دانستم ایشان ماموریت هستند . به من گفته بودند من تلفن می کنم به کسی که رابط است و از حال ما به شما خبر می دهد که حتی من آن شخص را نمی شناختم . ماهها بعد از اینکه بر گشتند توی تلوزیون آقای محمدی گلپایگانی (رئیس دفتر آقای خامنه ای ) را به من نشان دادند گفتند ایشان شخصی بوده که با شما تماس می گرفته و از حال مادرش می پرسید به ایشان می گفت و از حال سعید به ما خبر می داد .ولی تا جایی که به من می گفتند سعید مثلا حال مادرشون خوب نیست و روزهای آخر را می گذراند . ظاهرا اینها به ایشان نگفته بودند بر عکس گفته بودند حال مادرتان خوب است که ایشان بتواند کارش را راحت و درست انجام دهد...
مساله اي رو هم مي خواهم ذكر كنم . سعيد مي گفت يك موقع هايي يك بنده خدايي از همين خانواده، حتي من لباسهايم را مي گذاشتم يك گوشه كه مثلا مي روم بيرون و مي آيم مي شورم. بر مي داشتند و مي شستند كه البته من مي گفتم چرا حاج خانم؟ چرا شما لباسهاي منو مي شوريد؟ مي گفتند نه تو مثل پسر ما مي موني. يعني همچين آدمي بود سعيد، خوب دو ماه با اين افراد با خانواده ي خود آقا زندگي كرده بود. اگر مسأله داشت، اگر لغزشي داشت بالأخره اينها مي فهميدند .
خانواده ي آقا شيفته ي تدين و و اخلاقش بودند. من خودم در مشهد كه رفته بودم، مادر خانم آقا زحمت كشيدند براي ديدن ما آمدند، ما توي هتل بوديم.ما را دعوت كردند خانه شان چقدر از سعيد براي من تعريف كردند. در صورتي كه سعيد هيچ چيزي به من نگفته بود...من بچه هايم را با ميني بوس و اتوبوس اينور و آنور مي كشيدم، كوپنها را بر مي داشتم قند و شكر و روغن.فقط خدا مي داند من در تمام طول مدتي كه بعدا فهميدم معاون وزير بوده من فقط يك بار او را با راننده اش ديدم. معمولا با موتور اين ور و آنور مي كرد.
آشنایی با سعید امامی
![Image](http://www.aelaa.net/Ersaal/5/2/MZ89-R-18-1440.jpg)
نام : سعید امامی
نام پدر : علی اکبر امامی
نام مادر : همارخ اعتماد
تاریخ و مکان تولد : ۱۳۳۶/۱۰/۲۴ - شیراز
تاریخ و مکان فوت : ۱۳۷۸/۳/۲۹ - بیمارستان لقمان الدوله در تهران
محل دفن : تهران - بهشت زهرا - قطعه ۷۳ ، ردیف ۶۲ ، شماره ۶۰
![Image](http://www.aelaa.net/Ersaal/5/2/MZ90-R-18-1440.jpg)
جشن ازدواج در سال ۱۳۵۸ در شهر واشینگتن
از راست : ادواردو آنیلی ، سعید امامی ، فهیمه دری نوگورانی ، ناشناس ، محمدنبی پروین
![Image](http://www.aelaa.net/Ersaal/5/2/MZ91-R-18-1440.jpg)
سخنرانی سعید امامی در سال ۱۳۵۹ در واشنگتن
سعید امامی بعد از گرفتن دیپلم ریاضی در ایران ، در سال ۱۳۵۵ با سهمیه بورسیه به واشنگتن رفته و با گرفتن مدرک مهندسی مکانیک از دانشگاه شهر Stillwater در ایالت Oklahoma ، در تاریخ ۱۳۵۸/۱/۱۹ به ایران بازمیگردد .
در سال ۱۳۶۱ به اطلاعات نخست وزیری (۱) می رود و پس از ادغام نهادهای امنیتی و تشکیل وزارت اطلاعات در سال ۱۳۶۲ ، توسط سعید حجاریان به عضویت وزارت اطلاعات درآمد (۲) و به عنوان کارشناس و تحلیلگر مسائل بین المللی مشغول کار شد .
![Image](http://www.aelaa.net/Ersaal/5/2/MZ92-R-18-1440.jpg)
مهدی صدرزاده جهرمی : دایی مادر سعید امامی
با انتصاب محمد محمدی ری شهری به سمت وزیر اطلاعات ، سعید امامی مدیرکل شرق و غرب معاونت خارجی شد با انتصاب علی فلاحیان به سمت وزیر اطلاعات ، معاون امنیت شد و مدتی بعد ، به عنوان معاون بررسی (۳) منصوب شد و با انتصاب دری نجف آبادی به عنوان وزیر اطلاعات ، مدیرکل حوزه مشاوران وزارت اطلاعات شد .
از اقدامات سعید امامی وی در این دوران ، طرح اصلاح قانون مطبوعات است که در نامه ای به وزیر اطلاعات در تاریخ ۱۳۷۷/۷/۱۶ با موضوع فضاسازی فرهنگی به شماره ۲۵۱/خ/۴۱ و با اسم رمز ۱۰۴ (۴) ضمن برشمردن خطرهای امنیتی کانون نویسندگان ایران و سایر فعالان فرهنگی مانند مترجمان و مولفان و شاعران و گزارشگران ، راهکارهایی از قبیل ایجاد جریانهای قانونی موازی و ایجاد انشعاب و اختلاف و ممنوع القلم و ممنوع النشر کردن و تشکیل دادگاه صنفی از نوع انتظامی را جهت پوشش دهی حوزه های کتاب ، مطبوعات ، تئاتر ، سینما و موسیقی و محکوم کردن قانونی افراد جهت تقویت تشکل های خودی و بیرون راندن تشکلهای مخالف ، پیشنهاد میکند .
سعید امامی با لورفتن قتل های زنجیره ای ، در ۱۳۷۷/۱۰/۷ در مقابل پارک مینی سیتی در ابتدای شهرک شهید محلاتی در تهران بازداشت و به سلول انفرادی شماره ۴۰۷ زندان توحید منتقل شد و در تاریخ ۱۳۷۸/۳/۲۵ در حمام زندان توحید ( در طبقه همکف و قسمت شرقی این زندان ) با خوردن واجبی ، اقدام به خودکشی کرده و به بیمارستان سینا و سپس به بیمارستان لقمان الدوله منتقل و در تاریخ ۱۳۷۸/۳/۲۸ به دلیل تزریق آمپول حاوی هوا به وی ، دچار ایست قلبی شده (۵) و در تاریخ ۱۳۷۸/۳/۲۹ فوت میکند و دلیل فوت ، خودکشی با خوردن داروی نظافت (۵) در زندان اوین اعلام شد .
بعد از اعلام خبر خودکشی امامی در تاریخ ۱۳۷۸/۳/۳۰ توسط محمد نیازی ( رییس وقت سازمان قضایی نیروهای مسلح ) و صدا و سیما ، وزارت اطلاعات فهیمه دری نوگورانی ( همسر سعید امامی ) و علی اکبر امامی ( پدر سعید امامی ) را دستگیر کردند و آنها را مجبور به اعتراف دروغ برای ارتباط با امریکا و اسراییل کردند .
فیلم این بازجوییها منتشر شد و واقعیتهای بسیاری را درباره بازجویان وزارت اطلاعات افشا کرد .
![Image](http://www.aelaa.net/Ersaal/5/2/MZ93-R-18-1440.jpg)
سخنرانی سعید امامی در دانشگاه بوعلی سينا شهر همدان در سال ۱۳۷۵ :بخش ۱ - بخش ۲ - بخش ۳