معرفت به زمان 18 ربیع الاول 1440

قال أبو جعفر محمد الباقر عليه السلام: في حكمة آل داود: ينبغي للمسلم أن يكون مالكا لنفسه، مقبلا على شأنه، عارفا بزمانه (بأهل زمانه)، فاتقوا الله ولا تذيعوا حديثنا...
1- خويشتن دارى 2- تمركز در كار و وظيفه خويش 3- عارف به زمان (به أهل زمان)
هدف؛ آگاهي از احوال زمان و انجام مسؤوليت در برابر آن است، نقل گزارشي علامت تأييد (كليات؛ چه برسد جزئيات؛ يا تعبيرات آن) نيست، و صرفا جهت اطلاع از فضا و محيط موضوع مى باشد، نشر مطالب صرفا براى آگاهى و تأمل و تفكر و شناخت محيط و افراد و امكانات و موانع بوده، و همه براى حصول انگيزه كافي جهت تلاش براى مقصد اعلى است،

مدير انجمن: نبض زمان

Re: معرفت به زمان 18 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » يکشنبه ژانويه 06, 2019 9:35 pm

سرنوشت بی سرانجام فارس و تسنیم در تلگرام


چکیده : درحالیکه مشخص بود این خبرگزاری های وابسته به سپاه به دلیل عدم اقبال مردم به پیام رسان های داخلی مجددا به تلگرام بازگشتند حال مشخص نیست با این تناقص جدید چه خواهند کرد و چطور میخواهند حضور مجدد خود را توجیه کنند؟

کلمه – گروه خبر: دبیر شورای عالی فضای مجازی گفته که تلگرام و هات‌گرام فقط تا پایان آذر مهلت دارند و اخبار منتشر شده درباره مهلت فعالیت آنها تا پایان سال شایعه است.
حال مشخص نیست تکلیف این سایت های امنیتی که به بهانه‌ی عدم فیلتر تلگرام طلایی و هات گرام به تلگرام بازگشتند چه می شود؟
درحالیکه مشخص بود این خبرگزاری های وابسته به سپاه به دلیل عدم اقبال مردم به پیام رسان های داخلی مجددا به تلگرام بازگشتند حال مشخص نیست با این تناقص جدید چه خواهند کرد و چطور میخواهند حضور مجدد خود را توجیه کنند؟
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 18 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » يکشنبه ژانويه 06, 2019 9:36 pm

مطهری: قرار نیست شورای نگهبان جدید تاسیس کنیم


چکیده : قانون اساسی به ما اجازه نمی‌دهد که مبنای جدیدی برای انطباق مصوبات مجلس با آن غیر از شرع و قانون اساسی درست کنیم همچنان که اجازه نمیدهد شورای نگهبان دیگری تأسیس کنیم

نایب رئیس مجلس با بیان اینکه نظارت بر اجرای سیاست‌های کلی خارج از وظایف مجمع تشخیص مصلحت نظام است، گفت: قانون اساسی به ما اجازه نمی‌دهد که مبنای جدیدی برای انطباق مصوبات مجلس با آن غیر از شرع و قانون اساسی درست کنیم همچنان که اجازه نمیدهد شورای نگهبان دیگری تأسیس کنیم.
علی مطهری در پاسخ به اظهارات مصباحی مقدم در خصوص وظایف مجمع تشخیص مصلحت نظام و خصوصا هیات عالی نظارت که توسط رهبری تکشی شده است نوشت:

بسمه تعالی
جناب حجت الاسلام آقای مصباحی مقدم (دامت برکاته)
با سلام، پاسخ‌های جناب عالی به سؤالات اینجانب را خواندم و البته قانع نشدم. تأکید حضرتعالی بر اجرای سیاست‌های کلی نظام و ضرورت اهتمام مجلس بر آن را قبول دارم، ولی لازمه آن ایجاد مبنای سومی برای انطباق مصوبات مجلس با آن و تأسیس یک شورای نگهبان جدید نیست. در واقع اختلاف ما اختلاف مبنایی است، جنابعالی اموری ورای قانون اساسی را از تفویض مقام رهبری نتیجه می‌گیرید و بنده این نتیجه‌گیری را درست نمی‌دانم.
خلاصه استدلال اینجانب برای آنکه برای توده مردم نیز قابل فهم باشد به شرح زیر است و بعید می‌دانم که مورد قبول جنابعالی قرار گیرد. البته علاقه اینجانب به شما پابرجاست و دفاع‌های حضرتعالی از خودم را در مقابل هجمه‌های بی‌امان مخالفان در مجلس هشتم فراموش نکرده‌ام. اما خلاصه استدلال اینجانب بر غلط بودن رویه جاری نظارت بر اجرای سیاست‌های کلی به این شرح است:
۱- به طور کلی نظارت بر اجرای سیاست‌های کلی در قوه مقننه به معنی ارزیابی قوانین موجود از نظر انطباق بر سیاست‌های کلی است که در صورت نیاز پیشنهاد‌های لازم از طرف مقام ناظر- که فعلاً هیأت نظارت مجمع است – به قوای سه گانه برای اصلاح قانون داده می‌شود.
۲- این هیأت می‌تواند نظرات خود را درباره انطباق لوایح و طرح‌های در حال بررسی در کمیسیون‌های مجلس نیز به کمیسیون‌ها اعلام کند.
۳- وظیفه هیأت نظارت مذکور در همین جا تمام می‌شود، زیرا بیش از این، ورود در قانون گذاری و کار مجلس است که خلاف قانون اساسی است؛ یعنی بررسی «مصوبات» مجلس از نظر انطباق با سیاست‌های کلی و اعلام نظر به مجلس برای اصلاح آن‌ها کاری است ورای قانون اساسی. مجلس در حین تصویب یک لایحه یا طرح، سیاست‌ها را مد نظر قرار می‌دهد، اما پس از تصویب فقط شورای نگهبان است که می‌تواند مصوبات را بررسی کند، آنهم صرفاً از نظر انطباق با شرع و قانون اساسی.
۴- استناد شورای نگهبان به بند ۲ اصل ۱۱۰ برای مغایر بودن مصوبات مجلس با قانون اساسی خطاست، زیرا مغایر بودن یک مصوبه با یک سیاست کلی به معنی مغایر بودن آن با قانون اساسی نیست. چون سیاست‌های کلی بخشی از قانون اساسی نیست. قانون اساسی ضمیمه‌ای به نام سیاست‌های کلی ندارد.
۵- وظایف مجمع تشخیص در قانون اساسی مشخص و محصور است. نظارت بر اجرای سیاست‌های کلی خارج از این وظایف است، ولی در حد بند‌های ۱ و ۲ می‌تواند قابل توجیه باشد.
۶- قانون اساسی به ما اجازه نمی‌دهد که مبنای جدیدی برای انطباق مصوبات مجلس با آن غیر از شرع و قانون اساسی درست کنیم همچنان که اجازه نمی‌دهد شورای نگهبان دیگری تأسیس کنیم. این امر نیاز به تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی برای تغییر قانون اساسی دارد.
با تقدیم احترام
علی مطهری
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 18 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » يکشنبه ژانويه 06, 2019 9:36 pm

مطهری: امیدوارم وزیر کشور و اطلاعات تسلیم فشارهای غیر قانونی درباره شهردار نشوند


چکیده : با آقای علوی وزیر اطلاعات صحبت کردم، ایشان گفت « ما به چیزی که موجب رد صلاحیت ایشان (حناچی) باشد، نرسیده‌ایم.» بنابراین امیدوارم آقای حناچی به زودی به عنوان شهردار تهران مشغول کار شوند. امیداورم وزیر کشور و وزیر اطلاعات تسلیم فشارهای غیر قانونی نشوند

نایب رئیس مجلس گفت که وزیر اطلاعات گفته «به چیزی که موجب رد صلاحیت ایشان (حناچی) باشد، نرسیده‌ایم.»
علی مطهری در گفت‌وگو با ایسنا، درباره برخی مباحث مطرح شده راجع به صدور حکم حناچی شهردار تهران از سوی وزیر کشور اظهار کرد: بله در جریان هستم. برخی که می‌خواهند شهردار تهران تحت فرمان آن‌ها باشد و آقای حناچی را چنین آدمی نمی‌بینند، تلاش می‌کنند که وزارت اطلاعات پاسخ منفی به استعلام بدهد.
وی افزود: با آقای علوی وزیر اطلاعات صحبت کردم، ایشان گفت « ما به چیزی که موجب رد صلاحیت ایشان (حناچی) باشد، نرسیده‌ایم.» بنابراین امیدوارم آقای حناچی به زودی به عنوان شهردار تهران مشغول کار شوند. امیداورم وزیر کشور و وزیر اطلاعات تسلیم فشارهای غیر قانونی نشوند.

نایب رئیس مجلس درباره شهردار جدید تهران نیز گفت: آقای حناچی یک انقلابی خوش فکر است. سابقه طولانی در جبهه‌های جنگ دارد و در فن خودش تخصص کافی دارد و بر اصول شهرسازی هم پایدار است و قطعا اجازه تخلفات بزرگ گذشته را نمی‌دهد.
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 18 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » يکشنبه ژانويه 06, 2019 9:38 pm

مطهری خبر داد: احتمال استیضاح وزیر کشور در صورت عدم صدور حکم حناچی


چکیده : اگر وزیر کشور تسلیم فشار نهادهای غیر مسئول برای صدور حکم شهرداری آقای حناچی شود، با توجه به اینکه طرح استیضاح ایشان اکنون در مجلس مطرح است احتمال انجام این استیضاح تقویت می‌شود

نایب رییس مجلس از احتمال استیضاح وزیر کشور در صورت عدم صدور حکم حناچی به عنوان شهردار تهران خبر داد.
علی مطهری در گفت‌وگو با ایسنا اظهارکرد: اگر وزیر کشور تسلیم فشار نهادهای غیر مسئول برای صدور حکم شهرداری آقای حناچی شود، با توجه به اینکه طرح استیضاح ایشان اکنون در مجلس مطرح است احتمال انجام این استیضاح تقویت می‌شود.
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 18 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » يکشنبه ژانويه 06, 2019 9:40 pm

قاشقجيها و بن سلمانهاى ايران
ناگفته‌های بلوری از افشای قتل‌های زنجیره‌ای


آقای اسلامی که دلش به حال سنجری سوخت به حاج آقا تلفن زده گفته خدا را خوش نمی‌آید، ما را به عروسی‌اش دعوت کرده اما ظاهراً حاج آقا حاضر به گذشت نشده...
محمد بلوری روزنامه‌نگار پیشکسوت و دبیر وقت گروه حوادث روزنامه ایران، پس از ۲۰ سال از وقوع قتل‌های زنجیره‌ای به بیان ناگفته‌هایی از نحوه افشای این جنایات پرداخته است.
در آن روزهای پرالتهابی که زنجیروار چهره‌هایی شاخص از میان نویسندگان و ... ربوده و سپس کشته می‌شدند نگرانی‌هایی به جامعه حاکم شده بود که شاخص‌ترین قربانیان از میان نویسندگان - پوینده، مختاری و زال‌زاده - بودند.

به گزارش عصرایران، بلوری در شماره پنجشنبه روزنامه «ایران» نوشته است: در آن ماه‌های پراضطراب که مرتباً اجساد قربانیان در حواشی شهر تهران پیدا می‌شد، من دبیر سرویس حوادث بودم و بالطبع می‌بایست‌ درباره این قربانیان گزارش‌هایی تهیه می‌کردم اما وقتی خبرنگاران گروه حوادث (مسعود ابراهیمی، داریوش آرمان و ...) را برای تهیه عکس و گزارش درباره قربانیان از چهره‌های شاخص در عرصه ادبیات مأمور می‌کردم، آنها هم به پلیس مراجعه می‌کردند و با سکوت عجیب و سؤال‌برانگیز‌ پلیس جنایی روبه‌رو می‌شدند و این مقامات پلیسی و قضایی (بازپرسان جنایی) سکوت می‌کردند و بویژه بازپرسان ویژه جنایی اظهار بی‌اطلاعی درباره این قتل‌های مشکوک و اسرارآمیز می‌کردند و می‌گفتند چنین پرونده‌هایی به دادسرای جنایی ارجاع نشده.
با این بی‌اطلاعی عجیب و سکوت مسئولان قضایی، این پرسش پیش می‌آمد که پرونده‌های این نوع قربانیان که پس از ربوده‌شدن به قتل می‌رسند و سحرگاه روز بعد اجساد هر یک از قربانیان در حاشیه شهر تهران پیدا می‌شود چه ارتباطی با یکدیگر دارد؟ جالب اینکه متوجه شدم اجساد قربانیان در کنار یک جاده مثلاً جاده منتهی به شهریار پیدا می‌شود و به یقین برایم این موضوع پیش آمد که عاملان جنایات مخصوصاً پس از کشتن قربانیان طوری جنازه‌های آنها را کنار جاده‌ها و پل‌ها قرار می‌دهند که حتماً هنگام صبح زود، افراد وقتی با اتومبیل یا پیاده به سر کارشان می‌روند متوجه اجساد قربانیان شوند و به پلیس خبر بدهند و به‌طور کلی کشف اجساد این چهره‌های شاخص ادبی در جامعه پخش شود. (حتی یکی از عاملان آدم‌ربایی) در دادگاه به این نکته اعتراف کرده و گفته پس از قتل قربانیان اجسادشان را طوری در حاشیه پررفت و آمد شهر قرار می‌دادیم تا در همان ساعات اولیه صبح، رهگذران مشاهده کنند.
خبرنگاران گروه حوادث هرچند موفق به دریافت خبری درباره‌ این آدم‌ربایی‌های مرگبار از مقامات نمی‌شدند اما در جریان پی‌جویی‌هایی موفق به درک شباهت‌های یکسان در ربودن و کشتن افراد می‌شدند و اطلاعاتی از خانواده‌ها به‌دست می‌آوردند؛ مثلاً با مراجعه به خانواده‌های قربانیان، آنها به نکات مشابه و مشترکی در تمامی قربانیان ربوده‌شده اشاره می‌کردند. در تحقیقات خبرنگاران به چند نکته مشترک پی بردیم:

اولاً، هر قربانی هنگام عصر از خانه بیرون رفته و دیگر به منزل برنگشته. ثانیاً، صبح روز بعد (یعنی در حدود ۱۸ ساعت پس از ربوده یا ناپدید شدن) اجساد خفه‌شدگان در حاشیه شهر پیدا می‌شد.
و این نکته، عجیب و سؤال‌برانگیز بود که در این مدت (از ربودن تا انداختن جسد قربانی در معرض دید رهگذران) چه روی می‌دهد؟ مسلماً جز کشاندن او به محلی برای بازجویی و تحقیق در یک محل امن، فرصتی نبوده و چنین نتیجه گرفتم که از زمان ربوده‌شدن (باتوجه به زمان اندک) مسلماً همگی برای کشته‌شدن ربوده می‌شوند.
برایمان روشن می‌شد که قربانیان نه در منزلشان بلکه در نقاط مختلف شهر ربوده و بدون پرسش و پاسخ به مسلخ کشانده می‌شوند. آنها معمولاً در روشنی روز یعنی بعدازظهر و تقریباً در محل‌های شلوغ و پررفت و آمد شهر ربوده می‌شوند؛ معمولاً قربانیان انتخاب‌شده را از اتومبیلشان پیاده می‌کنند و سپس آنها را سوار خودروی خودشان می‌کنند و سپس به مسلخ می‌کشانند.
در جریان نخستین، مشاهده کرده‌ایم که خودروهای ربوده‌شده روز بعد در همان محل ربوده‌شدن پیدا شده که کنار خیابان پارک شده بود. پرسش مهم دیگر اینکه اگر به زور آنها را می‌ربودند حتماً با واکنش تند این قربانیان روبه‌رو شده‌اند یا به زور ربوده شدند اما در جریان درگیری برای مخالفت با سوار شدن به خودروی عاملان قتل، آیا مردم رهگذر شاهد این درگیری بوده‌اند؟
تحقیقات ما در محل‌های ربوده‌شدن قربانیان نشان داده که افراد شاهد هیچگونه درگیری ناشی از مخالفت ربوده‌شدگان نبوده‌اند و من در گزارش تحقیقی نیم‌صفحه‌ای‌ام در صفحه حوادث با اشاره به این نکته نتیجه‌گیری کردم که اول اعضای باند از قبل محل رفت و آمد قربانیان را مورد شناسایی قرار می‌دهند. به‌عنوان مثال، دوست قدیمی‌ام زال‌زاده با سابقه خبرنگاری و انتشاراتی هنگام اول شب در برگشت به خانه در مسیرش در پمپ بنزین ربوده شده و صبح آن شب اتومبیلش را در همان پمپ بنزین پیدا کرده‌اند و سحرگاه آن شب جسد زال‌زاده در حاشیه جنوبی شهر پیدا شده است. این قرائن نشان می‌داد که زال‌زاده را هم که در مسیر خانه و محل کارش شناسایی کرده بودند، سوار خودرویی کرده‌اند و با خود برده‌اند.

از این بردن‌های قربانیان و سوارکردنشان به خودروی ربایندگان بدون درگیری و سر و صدا نتیجه جالبی گرفتم که در مقاله‌ای‌ یادآوری کردم و نوشتم ابتدا و از چند روز قبل مسیر رفت و آمد یک قربانی را شناسایی می‌کنند و در روز معین او را سوار اتومبیل خودشان می‌کنند که همان شب مرتکب قتل او (با خفگی) می‌شوند (نشانه‌اش طناب دور گردن) در این مورد نتیجه‌گیری کردم که اعضای باند احتمالاً با دو اتومبیل به سراغ قربانی می‌روند که به روی یکی از آنها آرم و نشان مرکز امنیتی نقش بسته که فرد قربانی با دیدن این آرم و نشان باور می‌کند که برای انجام تحقیقات او را به یکی از مراکز امنیتی خواهند برد و احتمالاً کارت شناسایی‌شان را هم نشان فرد موردنظر می‌دهند که به یقین برسد مأموران امنیتی هستند. به همین خاطر قربانیان براحتی سوار خودرو آرم‌دار می‌شوند و درگیری و مقاومتی هم پیش نمی‌آید که باعث جمع‌شدن مردم و توجه کاسب‌های محل شود که پس از افشای جنایات باند امامی روشن شد که همه نشانی‌های من در شرح آدم‌ربایی‌ها درست بوده است.

ضمناً از همان ابتدای آدم‌ربایی‌ها من واژه قتل‌های زنجیره‌ای را درباره این جنایات سعید امامی به‌کار بردم که همچنان از قتل‌های او با عنوان قتل‌های زنجیره‌ای یاد می‌شود.
در هر کشوری که باشد، با آغاز یک انقلاب، پیش از آنکه قانونمندی بر روابط شهروندان حاکم شود، ممکن است خلافکاران و شیادانی با فرصت‌طلبی و سوء‌استفاده از بهم ریختگی اوضاع، برای کسب قدرت و ثروت به سازمان‌ها و نهادهای مختلف اجتماعی، سیاسی یا نظامی نفوذ کنند و به ارتکاب انواع تبهکاری و فساد و حتی جنایت بپردازند. در کشور ما هم پس از پیروزی انقلاب اسلامی با شروع فعالیت کمیته‌های انقلاب، بسیاری از جوانان بویژه دانشجویان با هدف تلاش برای برقراری نظم و آرامش در جامعه داوطلب خدمت در این نهاد انقلابی شدند که در این میان برخی از بدهکاران و سوء‌استفاده‌چی‌ها هم با نفوذ در این ارگان انقلابی، به انواع جرایم پرداختند تا اینکه بتدریج با قوام گرفتن نظم و قانونی، این چهره‌های پنهان در پس نقاب‌های تزویر و ریا آشکار شدند. مثلاً برخی از افراد سابقه‌داری که خود را در کمیته‌ها جا زده بودند، شبانه به بهانه بازرسی وارد خانه‌های ثروتمندان می‌شدند و با تهدید به بازداشت و زندان، پول‌ها و طلا و جواهراتشان را به سرقت می‌بردند یا با شناسایی عمارات و قصرهای متعلق به خانواده‌هایی که به خارج از کشور فرار کرده بودند، وارد این خانه‌های اعیانی در شمیرانات و شمال شهر می‌شدند و دست به سرقت اشیای عتیقه و آثار گرانبهایی می‌زدند که ساکنان این خانه‌ها هنگام فرار فرصت یا امکان بردنشان را نداشته‌اند.

یکی از خبرنگاران ما گزارش داده بود در عمارت باشکوه القانیان، ثروتمند معروف (بناکننده ساختمان پلاسکو) گنجینه‌ای از آثار بی‌نظیر باستانی و مجموعه‌ای از مجسمه‌ها و شمشیرها، کتبیه‌ها و هدایایی که امپراطوران اروپایی به شاهان صفوی و قاجار اهدا کرده بودند، نگهداری می‌شد که حتی برخی از آنها قابل ارزشگذاری نبودند. بسیاری از این آثار پس از سرقت به مجموعه‌داران خارجی فروخته شد که از ایران خارج کردند. یکی از این افراد، اسماعیل افتخاری بود که با ورود به کمیته‌های انقلاب اسلامی، به فرماندهی کمیته منطقه ۱۲ انقلاب رسید و سرانجام با چندین اتهام تحت تعقیب قرار گرفت و محاکمه‌اش در دادگاه کیفری تهران چنان سر و صدایی در میان مردم برانگیخت که برای همه شوک‌آور بود.

آن‌گونه که مطبوعات براساس ادعانامه دادستانی نوشته بودند، این مرد معروف به «اسماعیل تیغ‌زن» در دوران پیش از انقلاب دارای پیشینه باج‌گیری و تیغ‌زنی و شرارت در محله بدنام تهران معروف به شهرنو بود که چندبار با همین اتهامات توسط مأموران شهربانی دستگیر و زندانی شده بود. اسماعیل افتخاری آن گونه که در پرونده اتهامی‌اش آمده، پس از انقلاب ابتدا با راه‌اندازی گروهی به‌نام «گروه ضربت» جنوب تهران با عنوان مبارزه با افراد ضد انقلاب و ساواکی‌ها همراه با این گروه به خانه‌ها، فروشگاه‌ها و شرکت‌های مختلف حمله می‌کردند و ضمن دستگیری افراد، اقدام به چپاول اموال دیگران می‌کردند تا اینکه با تشکیل کمیته‌های انقلاب اسلامی وارد این نهاد انقلابی شد و پس از مدتی به‌عنوان نخستین فرمانده کمیته انقلاب منطقه ۱۲ تهران منصوب شد که فعالیتش در کمیته‌ها تا سال ۶۴ ادامه داشت و سرانجام در دهه ۷۰ ضمن اخراج از کمیته با یک پرونده قطور اتهامی برای محاکمه در برابر قضات دادگاه کیفری تهران قرار گرفت که براساس کیفرخواست دادسرای تهران، عمده اتهاماتش، سوء‌استفاده از موقعیت شغلی، اقدام به اخاذی، تصرف اموال دیگران و زمین‌های مردم در شمال و حوالی کرج، آدم‌ربایی، آزار و اذیت زنان و دختران و قتل و تعرض به عنف و ... بود.
همزمان با نخستین محاکمه این فرد که در آبان‌ماه سال ۷۸ برگزار شده بود، دبیر گروه حوادث روزنامه ایران بودم و هر روز جریان این محاکمه را در صفحه حوادث منتشر می‌کردم که خوانندگان بسیاری داشت. روزی که قرار بود چند نفر از شاکیان علیه متهم شهادت بدهند، همراه با خبرنگار حوادث در این دادگاه به‌عنوان تماشاگر حضور داشتم. از شاکیان حاضر در دادگاه، مادر میانسالی بود که در برابر دادرسان ایستاد و با شرح ماجرای ربوده‌شدن دختر ۱۶ ساله‌اش، حاضران در جلسه دادگاه را بشدت متأثر کرد. این مادر خطاب به قضات دادگاه گفت: یک روز ظهر هر چه منتظر ماندم که دخترم از مدرسه به خانه برگردد، خبری از او نشد. با مدرسه‌اش تماس گرفتم، گفتند که دخترم یلدا با دیگر بچه‌ها مدرسه را ترک کرده. سابقه نداشت دخترم بی‌خبر از من با دوستانش جایی برود. دلم به شور افتاده بود. به خانه آشنایان و هر دوستی که می‌شناختم، سر زدم اما هیچ کس خبری از یلدای من نداشت. بعد با کلانتری‌ها و بیمارستان‌ها تماس گرفتیم، حتی به پزشکی قانونی سر زدیم ولی بی‌فایده بود. آن شب از دلشوره و اضطرابی که داشتم، تا صبح خوابم نبرد. خلاصه کنم ۶ شبانه‌روز خواب و خوراک نداشتم. کارم گریه بود و چشمم به در که تنها جگرگوشه‌ام کی پیدا می‌شود. شش شبانه‌روز روزم با اشک و آه و انتظار گذشت تا اینکه دخترکم با حال پریشانی به خانه برگشت. تعریف کرد موقع ظهر که از مدرسه به خانه برمی‌گشتم، در میدان (هفت تیر) ماشین کمیته جلوی پایم ترمز کرد. فرمانده کمیته پیاده شد و به بهانه اینکه با ضد انقلاب رابطه دارم، من را سوار ماشین کرد و گفت که باید از من بازجویی شود اما به این بهانه من را به خانه‌ای برد. در آنجا با دو تای دیگر بساط عیش و عشرت راه انداختند و آزار و اذیتم کردند. بعد از این مدت هم همین فرمانده من را آورد و در همان میدان پیاده‌ام کرد که به خانه‌مان برگردم. این مرد (یعنی همین اسماعیل افتخاری) تهدیدم کرد که اگر در این‌باره به کسی حرفی بزنم، سر به نیستم می‌کند. این مادر آنگاه چشمان پر از اشکش را پاک کرد و ادامه داد: وقتی شنیدم که این مرد را دستگیر کرده‌اند، برای شکایت پیش بازپرس رفتم و قضیه را برایش تعریف کردم. بازپرس دستور داد در اداره آگاهی دخترم را با افتخاری روبه‌رو کنند. روزی که در اداره آگاهی دخترم وارد اتاق افسر بازجو شد، وقتی چشمش به این مرد افتاد، رنگ از صورتش پرید، بدنش به تشنج افتاد و با حالت تهوع گریه‌اش گرفت که از اتاق بیرونش بردند و بعد از آن هم دیگر حاضر نشد با او روبه‌رو شود چون هر وقت به یاد این مرد می‌افتاد، بدنش به رعشه درمی‌آمد و حالت تهوع پیدا می‌کرد. در این دادگاه طبق کیفرخواست دادستان، این فرد متهم به انواع سوء‌استفاده تحت عناوینی چون معاون وزارت اطلاعات، ربودن زنان، تعرض به عنف، همکاری با افراد برای باجگیری ضمن تهدید اشخاص، تنظیم پرونده‌های جعلی قضایی برای افراد بی‌گناه با هدف دریافت پول و انتقال سند زمین محاکمه می‌شد.

در سال ۸۰ که دومین دادگاه کیفری تهران برای رسیدگی به قسمت دیگری از اتهاماتش تشکیل شده بود، در این دادگاه از یلدا و مادر کمرخمیده‌اش خبری نبود. مدتی بعد این مادر رنج‌کشیده برایم تعریف کرد که با تهدید افراد ناشناسی به مرگ و سوءقصد به جان دخترش بیمناک شده و تصمیم گرفته از شکایتش صرف‌نظر کند. در پرونده اتهامی اسماعیل افتخاری آمده که وی با کمک همدستانش برای تصاحب خانه و ویلا و زمین افراد در شمال، آنها را شکنجه کرده تا اسناد ملکی‌شان را به‌نام خود کند. زنی از شاکیان پرونده در دادگاه گفت: این فرد برای به چنگ آوردن ملک متعلق به شوهرم او را به زیرزمین خانه‌ای کشانده و پس از شکنجه، شوهرم را با پاهای لخت به ستونی بسته، یک رشته سیم برق را از کنتور به کف زمین وصل کرده بعد هم شیر آب را باز کرده و به شوهرم گفته تا جریان آب به زیر پاهایت برسد و با برق‌گرفتگی کشته شوی، مهلت‌داری نسبت به انتقال سند مالکیت زمین مورد نظر موافقت کنی.
یکی دیگر از شاکیان، زن جوانی بود که در دادگاه گفت: اسماعیل می‌خواست به زور قطعه زمینی را در شمال که متعلق به شوهرم بود، تصاحب کند اما وقتی با مخالفت شوهرم روبه‌رو شد، تصمیم به انتقام از ما گرفت. در مهرماه سال ۷۰ یک شب من و شوهرم از میهمانی به خانه برگشته بودیم که دیدم برق قطع شده. شوهرم به زیرزمین رفت تا کنتور برق را ببیند اما به محض زدن کلید برق، ناگهان با انفجار گاز، خانه‌مان آتش گرفت که من و شوهرم دچار سوختگی شدیدی شدیم. من با ۶۵ درصد سوختگی جنینی را که در شکم داشتم، سقط کردم و شوهرم جانش را از دست داد. کارشناسان گاز پس از بازبینی محل، تشخیص دادند که به طور عمدی گاز در خانه متراکم شده و انفجار رخ داده است. پس از مدتی، یکی از همدستان سابق اسماعیل افتخاری با من تماس گرفت و گفت اسماعیل افتخاری یکی از عواملش را فرستاده بود تا شیر گاز را در زیرزمین دستکاری کنند.

رسیدگی به پرونده اتهامات اسماعیل افتخاری که بیش از ۳۰۰۰ صفحه بود، مدت چند روز ادامه یافت تا اینکه قضات دادگاه با اثبات برخی از اتهامات وی و با توجه به گذشت چند نفر از شاکیان از شکایتشان، اسماعیل افتخاری را به بیش از ۱۰ سال زندان محکوم کردند که پس از مدتی، با سپردن وثیقه آزاد شد و در مجموع ۸ سال در زندان بسر برد. اسماعیل افتخاری چند سالی به فعالیت تجاری روی آورد و از طریق مزایده عمومی توانست یک کشتی باری را تصاحب کند و با ثبت یک شرکت حمل و نقل دریایی، چهار کشتی را به شرکت خود ملحق کند و بالاخره گفته می‌شد با گروه اطلاعاتی سعید امامی همکاری می‌کرد. هرچند گفته می‌شد که اسماعیل افتخاری در ماجرای قتل فاطمه قائم مقامی، سرمهماندار هواپیمایی با عوامل سعید امامی مشارکت داشت ولی چنین اتهامی به طور جدی مورد تحقیق قرار نگرفته و به اثبات نرسیده است.

شامگاه چهارم دی‌ماه ۱۳۷۶ دقایقی پس از ترور فاطمه قائم مقامی، پیش از آنکه کارآگاهان جنایی در محل کشته‌شدن این مهماندار هواپیما حاضر شوند، من نخستین نفری بودم که به‌عنوان یک خبرنگار خودم را به صحنه جنایت رساندم. آن روز غروب در گروه حوادث روزنامه ایران سرگرم تنظیم خبرها بودم که ناشناسی با روزنامه تماس گرفت و با لحن مضطربی خبر داد زنی را در حوالی بازارچه گلستان در خیابان پاسداران در اتومبیلش کشته‌اند و فرار کرده‌اند. بسرعت همراه یکی از عکاسان روزنامه راه افتادیم و به محل حادثه که رسیدیم، در تیرگی شامگاه یک اتومبیل پراید در مقابل مجتمع تجاری گلستان توجهمان را جلب کرد. زنی نه چندان جوان اما آراسته با یک روسری روشن پشت‌ فرمان به چشم می‌خورد که سرش اندکی به پایین خمیده بود و رگه‌ای از خون که از روی شقیقه‌اش، محل اصابت گلوله به پایین لغزیده بود، روی گونه راستش به رنگ تیره‌ای دیده می‌شد. روشن بود که قاتل ناشناس پس از نشستن در سمت راست این زن، گلوله‌ای به شقیقه‌اش شلیک کرده و سپس محل جنایت را ترک کرده است. اتومبیل فاطمه قائم مقامی را در نقطه خلوتی از حاشیه خیابان و در تاریکی شاخ و برگ درختان پارک کرده بود که مسلماً قاتل ناشناس این نقطه خلوت و نیمه‌روشن را برای ملاقات با این سرمهماندار انتخاب کرده بود که ترور او چندان توجه رهگذران را جلب نکند. ضمناً همه کسانی که در مقابل مجتمع تجاری یا در نزدیک‌ترین فاصله با محل ترور فعالیت داشتند، در پاسخ به پرسش من گفتند هرگز صدای شلیک گلوله‌ای را نشنیده‌اند و در نتیجه برایم روشن شد که قاتل در شلیک به فاطمه قائم مقامی از صداخفه‌کن‌ استفاده کرده بود. یکی از کارکنان بازارچه هم گفت ساعتی پیش مردی را با لباس تیره دیده بود که از اتومبیل او پیاده شده و بی‌آنکه شتابی داشته باشد، دور شده است. شاهدی هم این مهماندار را که در هوای نیمه‌روشن غروب توی اتومبیلش نشسته بود و به‌نظر می‌رسید با کسی قرار ملاقات دارد و منتظر اوست‌، دیده بود. این شاهد به من گفت این زن سر و وضع نسبتاً شیکی داشت و آرایش کرده به نظر می‌آمد. هرچند خواهر این مهماندار هواپیمایی در بازجویی گفته بود «خواهرم فاطمه پیش از آنکه به محل قرار با یک مرد برود، کمی مضطرب به نظر می‌آمد. وقتی از او پرسیدم با کی قرار داری؟ گفت نمی‌شناسمش. فقط دو سه بار تلفن زده گفته می‌خواهد درباره مسائل خانوادگی‌ام با من صحبت کند ...» اما با توجه به آراستگی او که حتی ساعتی قبل برای آرایش خود نزد آرایشگرش رفته بود، مسلماً با مرد ناشناس آشنا بوده و با هم ارتباط داشته‌اند. به همین خاطر در آن نقطه خلوت و دنج قرار گذاشته‌اند تا جلب توجه دیگران را نکنند بنابراین برخلاف گفته‌اش به خواهر خود که به دیدار فرد ناشناسی می‌رود، با هم آشنایی نزدیکی داشته‌اند. معمولاً در چنین قرارهایی غیررسمی که مأموران امنیتی در پیش از انقلاب با سوژه‌های خود می‌گذاشتند، سعی می‌کردند محل ملاقات نه تنها دور از مکان‌های عمومی مانند رستوران‌ها و کافی‌شاپ‌ها باشد بلکه در محل‌هایی دور از انظار عمومی باشد.

آن روز غروب، کارآگاهان جنایی پلیس در بازرسی از داخل آن خودروی اطلسی‌رنگ، هویت زن را از روی مدارک موجود، فاطمه قائم مقامی ۴۳ ساله، سرمهماندار هواپیما شناسایی کردند و ضمن جست‌وجو یک پوکه فشنگ از یک سلاح کمری از نوع ماکاروف که کف خودرو افتاده بود، پیدا کردند که نشان می‌داد قاتل ناشناس فقط با یک گلوله از نزدیک، شقیقه این زن را هدف قرار داده بود چون از کشته‌شدن او با یک گلوله مطمئن بود.
بررسی سوابق این زن نشان داد که ابتدا مهماندار هواپیمایی هما بود که سال ۷۱ با تهیه یک پرونده اخلاقی اخراجش کردند و بلافاصله با حمایت یکی از خلبانان سابق هما، به‌عنوان سرمهماندار در شرکت هواپیمایی آسمان (وابسته به سباه) مشغول کار شد.

تصمیم گرفتم با شوهرش تماس بگیرم و درباره زندگی‌شان بپرسم. همسر فاطمه قائم مقامی یک پزشک بود که در مسجدسلیمان به طبابت می‌پرداخت و هر هفته برای دیدن اعضای خانواده‌اش به تهران می‌آمد. سه فرزند داشتند که خواهر فاطمه در مراقبت از آنها کمک می‌کرد. این پزشک با شنیدن خبر قتل همسرش به تهران آمده بود که با حضور در اداره آگاهی بازجویی از او انجام شد. شوهرش مردی لاغراندام و بلندقامت بود که چهره‌ای آرام و بی‌هیجان داشت. در بازجویی گفت هیچ اختلافی با هم نداشتند و از اینکه محل کارشان دور از هم بود، گله‌ای نداشتند: «گاهی هفته‌ها از هم دور بودیم و همسرم به سفرهای خارج از کشور می‌رفت.» اما قاتل این سرمهماندار چه کسی بود؟
فاطمه قائم مقامی روز چهارم دی‌ماه ۷۶ چند ساعت پیش از آنکه به دیدار قاتل ناشناس برود، هیجان‌زده به نظر می‌رسید اما اضطرابی نداشت. قرارشان ساعت هشت و سی دقیقه غروب بود. چه زنی می‌توانست در آن ساعت تاریک اول شب زمستانی آن هم در نقطه‌ای خلوت به دیدن مردی برود که او را نمی‌شناسد؟ در محلی که چندان فاصله‌ای با یکی از مراکز وزارت اطلاعات و کوی مدیران آن وزارتخانه ندارد. آیا محلی آشنا برای دیدارهای همیشگی آنها بود؟ هرچند فاطمه به خواهرش گفته بود نمی‌داند به ملاقات مردی می‌رود که او را نمی‌شناسد اما پیش از این دیدار به آرایشگاه رفته و خودش را آراسته بود. عجیب اینکه به خواهرش گفته بود به دیدار مردی می‌رود تا در مورد مسائل زندگی زناشویی‌اش با هم گفت‌وگو کنند. آن هم با یک مرد غریبه! ابهام‌آمیزتر اینکه فاطمه قائم‌ مقامی پیش از رفتن به سر قرار، از خواهرش خواسته بود که آن شب را با بچه‌هایش بگذراند. این سفارش خواهرانه نشان می‌داد که تصمیم دارد یا آن شب به خانه برنگردد یا دیروقت (تا زمانی که بچه‌ها خوابیده‌اند) به منزل برسد.

هنگام نوشتن گزارش این جنایت برای روزنامه این پرسش مهم مطرح شده بود که چگونه ممکن است این زن می‌خواست شب را با مردی بگذراند که او را نمی‌شناخت؟ از نکات مبهم قتل فاطمه قائم مقامی، این بود که می‌دیدیم کارآگاهان جنایی پلیس و بازپرس دادسرای تهران ظاهراً پیگیری این جنایت را برخلاف قتل‌های دیگر متوقف کرده‌اند و از آن پس سکوت کامل درباره ماجرای کشته‌شدن سرمهماندار هواپیمایی برقرار شد و ظاهراً فعالیتی برای کشف جرم و تعقیب قاتل انجام نگرفت؛ در صورتی که سرنخ‌های مؤثری برای شناسایی قاتل وجود داشت و اگر تعقیب ماجرا برعهده کارآگاهان باتجربه اداره پلیس آگاهی گذاشته می‌شد، آنها می‌توانستند در مدت‌زمان کوتاهی قاتل را شناسایی کنند. آسان‌ترین کار برای کشف جرم این بود که نوار مکالمات تلفنی قاتل با فاطمه قائم مقامی را از طریق شرکت مخابرات به دست بیاورند و از این راه موفق به شناسایی عامل جنایت شوند اما گویا مصلحت این بود که تحقیقات و پیگیری‌ها از طریق پلیس آگاهی و بازپرس جنایی انجام نشود تا اینکه ردپای باند سعید امامی در این توطئه روشن و سرانجام گفته شد برخی از اعضای باند وابسته به سعید امامی در وزارت اطلاعات در جریان اعترافاتشان درباره قتل‌های زنجیره‌ای پیرامون اجرای قتل فاطمه قائم مقامی هم توضیحاتی داده‌اند. به این ترتیب روشن شد این سرمهماندار در همکاری با باند سعید امامی در رفت و آمد به اروپا برای او مأموریت‌هایی انجام می‌داد تا اینکه برای جلوگیری از افشای اسرار جنایت‌آمیز این باند به دستور سعید امامی توطئه‌ای برای کشتن این زن ترتیب داده و چند ماه بعد هم توطئه شکار نویسندگان و چهره‌های سیاسی و کشتن آنها توسط قصابان سعید امامی معروف به قتل‌های زنجیره‌ای افکار عمومی را شوکه کرد.
یکی دیگر از کسانی که قربانی جنایت رازآلودی شد، جوان ۲۸ ساله‌ای به‌نام سیامک سنجری بود که قربانی ساده‌دلی‌های خود شد و عوامل باند سعید امامی او را کاردآجین کردند و در صفحه حوادث روزنامه ایران در چند سطر نوشتیم: «جسد مرد جوانی صبح دیروز (آبان‌ماه ۷۵) درون دره‌ای در زیر پل کاوه پیدا شد که با ضربات چاقو به قتل رسیده بود. به تشخیص پلیس، این جوان را در نقطه‌ای دیگر کشته‌اند و سپس جسدش را به زیر پل انداخته‌اند ...»

این تنها خبری بود که از سیامک سنجری انتشار یافت و از آن پس درباره این جنایت، همچون قتل فاطمه قائم مقامی خبری انتشار نیافت تا اینکه در جریان محاکمه عوامل قتل‌های زنجیره‌ای یکی از متهمان اسرار قتل او را فاش کرد. خسرو براتی متهم ردیف ۳ قتل‌های زنجیره‌ای گفت: «سیامک سنجری صاحب یک فروشگاه اتومبیل‌های گران‌قیمت بود که سعید امامی توصیه کرده بود به‌عنوان «منبع» استفاده کنیم اما سیامک سنجری که جوان پاک و ورزشکاری بود، زیر بار خبرچینی برای ما نمی‌رفت ...»
سیامک سنجری در خرید و فروش اتومبیل‌های گرانقیمت درآمد خوبی داشت و به همین خاطر با افراد سرشناسی آشنا شده بود و گاهی از فرزندان و همسران آنها سفارشاتی برای خرید اتومبیل می‌گرفت و پاکدلی‌هایش سبب شده بود از این راه با اعضای خانواده‌های این اشخاص آشنا شود. سنجری با پسر «حاج آقا ...» در جریان معامله اتومبیل آشنا شده بود و از این طریق به محافل خصوصی حاج آقا راه یافته بود. متهم ردیف ۳ قتل‌های زنجیره‌ای درباره‌اش می‌گوید: «دو سه گزارش داشتیم که نشان می‌داد در جاهایی حرف‌هایی زده است. حتی ماجرای رفتن حاج آقا به سونای زعفرانیه می‌گفتند از طریق سنجری به بیرون درز پیدا کرده است ...»
گفته شده سنجری جوان ساده‌دلی بود که هرگاه در میان جمع دوستان شرکت می‌کرد، معمولاً زنجیر سوئیچ طلای اتومبیلش را در میان انگشتانش می‌چرخاند و شرح میهمانی‌های آنچنانی حاج آقا و دیگر محرمان را با افتخار تعریف می‌کرد ولی نمی‌دانست این افشای راز محافل خصوصی چه عاقبت شومی برای او خواهد داشت. به قراری که گفته شده یکی از افراد سعید امامی یعنی خسرو براتی از طریق پسر حاج آقا با سنجری آشنا شده و او را با سعید امامی آشنا کرده بود. خسرو براتی می‌گوید: «یک بار برای نشان دادن یک بنز سفید ۲۳۰ او را پیش حاج آقا بردم تا اینکه گزارش دادند سنجری حرف‌هایی از میهمانی‌ها حتی از ماجرای رفت و آمد حاج آقا به جاهایی زده و حتی می‌گفتند قضیه رفت و آمد حاج آقا به سونای زعفرانیه به بیرون درز کرده و قرار شد از او تحقیق شود.»

اما به گفته متهم ردیف ۳ پرونده قتل‌های زنجیره‌ای، علت قتل سنجری این بوده که همسر حاج آقا سؤال‌هایی از سنجری کرده و حاج آقا مطمئن بوده که این حرف‌ها از طریق سنجری به گوش حاج خانم رسیده. به این ترتیب که همسر حاج آقا پی برده بود سنجری از برخی میهمانی‌های خصوصی اطلاعاتی دارد، بنابراین او را به حرف کشیده و سنجری هم ساده‌دلانه قضیه برخی از میهمانی‌ها را به گوش حاج خانم رسانده بوده. حاج آقا هم وقتی مطمئن شده این حرف ها از طریق سنجری به گوش همسر حاج آقا رسیده، اسلامی (سعید امامی) را مأمور کشتن سنجری کرده.متهم ردیف ۳ در ادامه شرح داده: «آقای اسلامی که دلش به حال سنجری سوخت به حاج آقا تلفن زده گفته خدا را خوش نمی‌آید، ما را به عروسی‌اش دعوت کرده اما ظاهراً حاج آقا حاضر به گذشت نشده در حالی که یک روز به جشن عروسی سنجری باقی مانده بود، توسط افراد باند سعید امامی کشته شد در حالی که کارت دعوت به عروسی در جیب قاتلش بود.»
خسرو براتی درباره قتل سیامک سنجری، در اعترافاتش آورده: «در حمام سونا حاج علی شیر سنگی را بر سرش کوبید و برادران هم کارش را با ضربات دشنه تمام کردند و بعد جسدش را به زیر پل کاوه انداختند و ماشینش را بردند به دره بیندازند و به آتش بکشند تا اثری نماند.»در حالی که سنجری از مدتی قبل خطر را احساس کرده بود و می‌خواسته بدون آنکه جانش به خطر بیفتد خودش را از این جمع کنار بکشد.
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 18 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » يکشنبه ژانويه 06, 2019 9:41 pm

آزادی مشروط عبدالفتاح سلطانی وکیل خانواده قربانیان قتل های زنجیره ای


عبدالفتاح سلطانی، وکیل خانواده قربانیان قتل های زنجیره ای و از بنیانگذاران کانون مدافعان حقوق بشر در ایران، پس از 8 سال از زندان آزاد شد. به او محکومیت 10 ساله داده بودند و آزادی وی مشروط اعلام شده اما اعلام نشده با کدام شروط!

که البته نیازی به اعلام قوه قضائیه نیست و همه میدانند که در صدر این شروط سخن نگفتن از قتل های زنجیره ای و مشاهداتش در زندان و دوران بازجوئی اش هست که این ممنوعیت شامل مصاحبه نکردن با رسانه های داخلی و خارجی هم می شود. دو سال از محکومیت او باقی مانده و باحتمال زیاد تهدید شده که اگر خلاف شروط تعیین شده رفتار کند بار دیگر به زندان باز گردانده خواهد شد. باید دید او این شروط را تا چه مرزی رعایت خواهد کرد.
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 18 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » يکشنبه ژانويه 06, 2019 9:41 pm

خاطره صادق زیباکلام از «قتل‌های زنجیره‌ای»

Image
اگر بگویم نمی‌ترسیدم، دروغ گفته‌ام. برای این که واقعا سعی می‌کردم جایی تنها نروم. عادت دارم تا دانشگاه «جاگینگ» کنم اما آن موقع دیگر نمی‌رفتم؛ چرا که می‌ترسیدم کنار پارک‌وی بریزند سرم. این ترس‌ها بود.

به گزارش ایسنا، روزنامه شرق نوشت: «بیستمین سالگرد حوادث تلخی که به «قتل‌های زنجیره‌ای» معروف شد، از راه رسید. آذر سال ۱۳۷۷ اوج دشواری بود. هنوز زخم‌های آن سال‌ها تازه است و گاه و بی‌گاه کسی نکته‌ یا خاطره‌ای درباره آن حوادث می‌گوید؛ از حسام‌الدین آشنا که چندی پیش برآشفته شد و در حساب توییتری خود مواضع صریحی درباره این موضوع گرفت تا مصطفی تاجزاده که به مناسب بیستمین سالگرد قتل فروهرها دست به قلم می‌شود. نکته درخور ‌توجه امسال اما مصاحبه محمد بلوری، روزنامه‌نگار پیشکسوت و دبیر وقت گروه حوادث روزنامه ایران است. او این قتل‌ها را از نظرگاه خبرنگار حوادث مشاهده کرده و بر خلاف امروز که برخی از وجوه ماجرا شفاف شده است، موضوع را با تمام ابهاماتش در آن زمان تعریف می‌کند. به این اعتبار در ادامه سعی کردیم پرتویی دیگر بر فضای مطبوعات در سال‌ ۷۷ و سال‌های منتهی به آن بیندازیم. برای این‌ کار به سراغ سردبیر وقت همشهری، محمد عطریانفر و یکی از فعالان روزنامه‌های دوم خردادی، صادق زیباکلام رفتیم. جالب آن‌که عطریانفر و زیباکلام هر دو بر نقش کلیدی دولت اصلاحات و در رأس آن خاتمی و همچنین روزنامه‌ها تأکید داشتند. گویا برخورد با این پدیده نفرت‌انگیز، مصداقی بود از «فشار اجتماعی و پیگیری منتخبان»؛ جایی که جامعه و دولت منتخب در یک پاس‌کاری توانستند موضوع این اتفاقات وحشتناک را حل کنند.
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 18 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » يکشنبه ژانويه 06, 2019 9:43 pm

عطریانفر: مقاومت دولت دست رسانه‌ها را بازگذاشت


پیش از سال ۷۷ هم قتل‌هایی از سوی «گروه خودسری» که عاملیت قتل‌های زنجیره‌ای را بر عهده داشت، صورت گرفته بود. آیا آن زمان این قتل‌ها توجه شما را جلب نکرده بود؟
قتل‌هایی که قبل از سال ۷۷ به‌ وقوع پیوست، تصویر مشخصی بین مطبوعات آن زمان نداشت. به‌ صورت پراکنده، کم‌ و بیش اظهاراتی می‌شد که مثلا فلان قتل انجام‌شده یا فلان فرد شرور در نقطه‌ای از تهران ترور شده است یا فلان عنصر فاسد دچار مشکل شده اما هیچ‌گاه روزنامه‌ها موضوع را تعقیب نمی‌کردند. اگر تعقیب هم می‌کردند شاید پاسخ روشن و دقیقی دریافت نمی‌کردند. اما وقتی وارد سال ۷۷ شدیم و شاهد قتل‌های سیاسی بودیم، هم وجدان جامعه نسبت به قضیه حساس شده بود و هم روزنامه‌ها مطلع شده بودند و پیگیر بودند اما به اعتقاد بنده مهم‌تر از همه این نکات، اقدام دولت آقای خاتمی و شخص او بود. او به‌ عنوان مسئول کشور، مسئله را تعقیب می‌کرد و سرنخ‌هایی را پیدا کرده بود که عناصری از درون وزارت اطلاعات دست به اقدامات خلاف قانون زده‌اند. مقاومت و مخالفتی که دولت در برابر این اقدام از خود نشان داد، دست رسانه‌ها را باز کرد تا پیگیر مسئله باشند. اوج این مسئله هم به زمانی برمی‌گردد که از سوی دولت بیانیه‌ای با امضای وزارت اطلاعات صادر شد؛ وزارت اطلاعات این حرکت را محکوم و اشاره کرد که این اقدام از کدام ناحیه صورت گرفته است.

برخی گفته‌اند این نوع قتل‌ها برای اشرار و خلافکاران گاهی رخ می‌داده، اما در سال‌های آخر کار به حوزه سیاست هم رسیده بود، در چه نقطه‌ای این موضوع – این قتل‌ها – توجه شما را جلب کرد؟
مسئولان ارشد رسانه‌ها، چه بسا اطلاعات محرمانه‌تری نسبت به قشر عمومی روزنامه‌نگاران می‌داشتند و شاید برخی از گمانه‌زنی‌ها هم صورت می‌گرفت اما چون جنبه عمومی پیدا نکرده بود، نمی‌توانست خیلی منبع قضاوت باشد. فکر می‌کنم در بحث رسانه‌ها، یعنی روزنامه‌های رسمی نقطه اوج قتل‌های زنجیره‌ای، سال ۷۷ بود. نقطه اوج این خشونت و خشم بی‌منطق به قتل مرحوم فروهر و همسرشان برمی‌گشت. این نقطه فی‌الواقع همه توجهات را به این کانون جلب کرد؛ توجه جامعه،‌ رسانه‌ها -که زبان گویای جامعه هستند - و حتی توجه دولت و نهاد مرتبط – وزارت اطلاعات – به این نقطه متوجه شد و آن را در نقطه اوج خود کنترل کردند. شاید نتوانیم بگوییم نقطه اوج، اگر خدای نخواسته نسبت به این موضوع بی‌توجهی می‌شد، چه بسا آن حوادثی که تا سال ۷۷ کنترل شد، کف ماجرا محسوب می‌شد. بعدها اشاره شد که فهرست بلندبالایی از دگراندیشان وجود داشت که البته به نیروهای غیر مسلمان و عناصری که چندان دلبستگی‌ای به نظام نداشتند هم خلاصه نمی‌شد. چه‌بسا نیروهای متعلق به‌ نظام و علاقه‌مند به آن را که شاید قرائتی متفاوتی داشتند نیز دربرمی‌گرفت. اشاره شده که برخی چهره‌های محترم که امروز هم در واقع از علاقه‌مندان به حوزه‌های اصلاح‌طلبی و آقای خاتمی و هاشمی هستند، در لیست‌های بعدی مطرح بودند؛ نیروهای ملی-مذهبی و غیره. اقدام به‌ موقع دولت و شخص رئیس‌جمهور و مهم‌تر از رئیس‌جمهور تصورم این است که مجموعه ارکان نظام از رهبری و نهادهای اطلاعاتی و قضائی همه از یک دریچه به این موضوع نگاه کردند و اتحاد نظر داشتند و این مسئله را جمع کردند.

آقای عطریانفر خاطره‌ای از بگومگوها تحریریه بعد از قتل‌ها دارید؟ چه اتفاقی در روزنامه رخ می‌داد؟
با توجه به اهمیت روزنامه‌ها مخصوصا روزنامه همشهری با تیراژ نیم‌میلیونی (۴۶۰ هزار نسخه در روز) دوستان ما در تحریریه همشهری تلاش خود را بر این نکته متمرکز کرده بودند که اگر اطلاع‌رسانی می‌کنند، ضمن این که کلیت نظام را هدف‌گیری نکنند و این قتل‌ها را به نظام نسبت ندهند، اما تمامیت حقیقت را با همه ابعادش تا جایی که قلوب جامعه جریحه‌دار نمی‌شد، اطلاع‌رسانی کنند. فضای خبررسانی، خیلی جذاب، اگر چه غم‌انگیز و اندوه‌بار بود.

خاطره‌ای‌ از آن برهه در فضای اصلاح‌طلبی و در فضای مطبوعاتی دارید. درباره نگرانی‌ها درباره تحلیل‌ها و این که چطور باید با این موضوع روبه‌رو شد؟
نگرانی نسبت به چه چیزی؟

این که این رویه تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد؟ مطبوعات چقدر به این موضوع ورود کنند؟ آیا این‌ طور نشد که بر سر تحلیل این‌ موضوعات اختلاف‌ نظر داشته باشید؟
تا قبل از اعلام موضوع رسمی دولت و وزارت اطلاعات چرا... دغدغه و نگرانی بود و برخی از اطلاعات نیز دلالت بر این داشت که شاید دامنه قتل‌ها به برخی از روزنامه‌ها هم برسد ولی خوشبختانه آن نقطه خیلی تعیین‌کننده‌ بود که همه آن حرکات خشن بی‌منطق عناصر خودسر را متوقف کرد و همچنین به‌ لحاظ امنیت روانی، به دغدغه‌های روزنامه‌نگاران و سیاسیون آرامش داد. آنها امنیت خاطر یافتند که این داستان به ‌طور کامل متوقف شده و خوشبختانه از آن به بعد دیگر با حادثه‌ای از این دست روبه‌رو نشدیم.

زیباکلام: جریان مخالف حالت تدافعی به خود گرفته بود
در آن زمان چطور قتل‌ها را تحلیل کردید؟
فکر می‌کنم نقطه عطف، قتل مرحوم داریوش فروهر و همسر ایشان بود. وقتی این دو به آن طرز فجیع به‌ قتل رسیدند، دیگر مشخص بود که باید یک جریان سازمان‌یافته در کار باشد. قتل دو نفر از اعضای کانون نویسندگان - مرحوم مختاری و پوینده – هم به این موضوع اضافه شد. پیداشدن جسد آن دو و نحوه قتل مرحوم فروهر و همسرشان دیگر هیچ تردیدی باقی نگذاشت که باید جریان سازمان‌یافته‌ای در کار باشد.

مهم‌ترین و اصلی‌ترین موضوعی که این حوادث را پیچیده‌تر کرده بود، این بود که در آن مقطع اگر افراد دیگری کشته ‌شده بودند؛ مثلا در مهر، آبان و آذر سال ۷۷ اگر افراد دیگری کشته شده بودند، می‌شد فهمید که یک جریان تندرو است که مرتکب این قتل‌ها می‌شود. اما چیزی که این قضیه را پیچیده‌ کرده بود این بود که هم مرحوم محمد مختاری و هم مرحوم پوینده ناشناخته بودند. شاید تنها افرادی که خیلی اهل مطالعه بودند این دو نفر را می‌شناختند. مثلا آن زمان گلشیری و محمود دولت‌آبادی چهره‌های شناخته‌شده‌ای بودند. اگر اینها کشته شده بودند می‌شد فهمید اما محمدجعفر پوینده و محمد مختاری واقعا چهره‌های ناشناخته‌ای بودند. خیلی‌ها می‌پرسیدند که اینها چه کاره بودند. از آن مبهم‌تر و پیچیده‌تر قتل داریوش فروهر بود؛ مرحوم داریوش فروهر چهره‌ای نبود که علیه نظام انتقاد و موضع‌گیری کند که باعث رنجش خاطر مسئولان شده باشد. ایشان بعد از این که کار دولت موقت تمام شد،‌ در سال ۱۳۵۸ و مدتی هم در هیات حسن نیت کردستان – هیات چهارنفره‌ای که امام منصوب کرده بودند – و مدتی نیز به عنوان نامزد اولین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری مطرح شده بودند، واقعا از سال ۵۹ و ۶۰ به این طرف، می‌توانم بگویم که فعالیتی نکرده‌ بودند که ما بگوییم علیه نظام بوده است. برخی از اعضای جبهه ملی یا نهضت آزادی اعلامیه می‌دادند، اعتراض می‌کردند و در انتخابات‌ها اعلام موضع می‌کردند اما به هر دلیلی مرحوم فروهر سال‌ها بود که فعالیتی انجام نمی‌داد. از آن مبهم‌تر قتل همسر ایشان، مرحوم خانم پروانه اسکندری بود. حتی اگر بگوییم مرحوم فروهر اسباب بغض و کینه افرادی شده بودند، خانم پروانه اسکندری اساسا هیچ فعالیتی نداشتند. اگر ایشان باید به قتل می‌رسیدند، اعظم طالقانی باید چندین بار ترور می‌شدند، چون خیلی بیشتر از مرحوم خانم اسکندری فعالیت و اعتراض کرده ‌بودند. اساسا نفس این قتل‌ها خیلی سؤال‌برانگیز بود. البته مرحوم مجید شریف مدتی قبل از اینها به قتل رسیده بود که او هم چهره ناشناخته‌ای بودند. ما از یک سو با این مشکل روبه‌رو بودیم که چرا این افراد را به قتل رساندند؟ مگر این‌ افراد چه کرده بودند؟ چه‌کار کرده بودند که این‌ قدر مورد بغض و کینه قرار گرفتند. واقعا شک داشتیم که آیا این قتل‌ها واقعا سیاسی هستند؟ اما در عین حال دیگر نمی‌توانستیم بگوییم تصادفی‌اند. بعد از قتل مرحوم فروهر مشخص بود که این جریان سازمان‌یافته است. قول آقای خاتمی از اعتبار زیادی برخوردار بود. تا جایی که یادم می‌آید، شاید اصطلاح «خودسر» را اولین بار آقای خاتمی به‌ کار برد. آقای خاتمی که این نکته را مطرح کردند که این قتل‌ها را یک جریان خودسر درون وزارت اطلاعات و آن هم بدون اذن و آگاهی مافوق‌های خود انجام ‌داده‌اند، من فکر می‌کنم که چیزی حدود ۷۰، ۸۰ درصد مردم این حرف را پذیرفتند که این قتل‌ها از سوی یک‌سری افراد تندرو و خودسر صورت گرفته است.

توضیحاتی که داده شد مقداری ابهام‌زدایی کرد. ما یقین داشتیم هیچ یک از این افراد، چهره‌های شاخصی نبودند که نظام را منظما به چالش بکشند و جنگ و ولایت فقیه و قوه قضائیه و سپاه را زیر سؤال ببرند. هیچ کدام از اینها واقعا این‌طور نبودند. اگر آسیبی به خیلی از اصلاح‌طلبانی که آرام‌آرام داشتند در روزنامه‌های به‌ قول آقای شریعتمداری «زنجیره‌ای» می‌نوشتند، می‌رساندند، خیلی قابل فهم‌تر بود. ماشاءالله شمس‌الواعظین خیلی بیشتر کانون تعارض بود. آقای عمادالدین باقی، حمیدرضا جلایی‌پور و خود بنده که در آن مقطع در این روزنامه‌ها منظما یادداشت می‌نوشتم خیلی بیشتر مورد بغض و کینه اصولگرایان بودیم؛ حتی افرادی مثل مسعود بهنود و مرتضی مردیها. اینها خیلی شناخته‌شده‌تر بودند. آن موقع نمی‌گفتند «اصولگرایان»، می‌گفتند محافظه‌کاران. بنابراین این که پذیرفتیم آقای خاتمی حقیقت را می‌گوید، جدای از آن که اعتماد وحشتناکی به ایشان وجود داشت، آن چه آقای خاتمی می‌گفت، منطقی هم به‌ نظر می‌رسید؛ این که یک گروه خودسر درون تشکیلات اطلاعات واقعا خودسرانه این قتل‌ها را انجام داده است. اگر بنا بود افراد مطرح و کسانی که زعامت این جریان را به چالش کشیده‌اند، آسیب ببینند، باید زیباکلام و ماشاءالله شمس‌الواعظین را به قتل می‌رسانند؛ باید حمیدرضا جلایی‌پور را به قتل می‌رسانند.

این سؤال پیش می‌آید که این قتل‌های در جایی رخ ندادند که در عین حالی که جامعه را خیلی متوجه خود نکنند، افراد تأثیرگذار را بترسانند؟ آیا شما نترسیده بودید؟ آیا برخی از کشور نرفتند؟
اینها به ‌نظر من دیگر نظریه است؛ این که داریوش فروهر را که واقعا سال‌ها بود کاری نمی‌کرد، زدند تا صادق زیباکلام، ماشاءالله شمس‌الواعظین، حمیدرضا جلایی‌پور، سعید حجاریان، مصطفی تاجزاده، مرتضی مردیها و... حساب دستشان بیاید. این می‌تواند یک نظریه باشد اما درباره همین هم آن‌ موقع بحث می‌کردیم. در روزنامه جامعه و طوس شب‌های زیادی درباره اینها بحث می‌کردیم که چه کسی می‌توانست پشت این جریانات باشد. نمی‌دانم آقای بهنود بود یا مرتضی مردیها که در جلسه هیات تحریریه روزنامه جامعه بود که مطرح کردند «اینها که رودربایستی ندارند، چرا پیغام بدهند، یکی از ما را می‌زدند.» به‌ نظر من این حرف منطقی است؛ یکی از ما را می‌زدند تا پیام صریح‌تر و آشکارتر بود. نکته بعدی این بود که اگر واقعا حساب کار دست ما نمی‌آمد، همچنان که واقعا هم نیامد و نه‌تنها نترسیدیم و روش خودمان را تغییر ندادیم بلکه می‌توانم خیلی قرص و محکم بگویم که گستاخ‌تر هم شده بودیم. قتل‌های زنجیره‌ای ما را گستاخ‌تر، ‌عصبی‌تر و باشهامت‌تر کرده بود. اگر چنین نظریه‌ای هم بود، «از قضا سرکنگبین صفرا فزود». اتفاقا سرمقاله‌ها خیلی تندتر شدند. قشنگ یادم می‌آید تلافی آن حالت عصبانیت را که چرا این قتل‌ها اتفاق افتاده است، در سرمقاله‌های خود درمی‌آوردیم. اگر امروز یک مطالعه صورت بگیرد مشخص می‌شود قتل‌های زنجیره‌ای فضای جامعه را خیلی تندتر، رادیکال‌تر و بازتر کرده بود و هجمه دوم‌خردادی‌ها را خیلی بیشتر کرده بود. عملا آن جریان اقتدارگرا حالت تدافعی به خود گرفته بود و ما در حالت طلبکاری و هجمه قرار داشتیم. تمام تلاش آن جریان این بود که بگوید من بی‌تقصیر هستم و گناهی نداشتم.

یعنی آن قتل‌ها کسی را نترسانده بود؟
اگر بگویم نمی‌ترسیدم، دروغ گفته‌ام. برای این که واقعا سعی می‌کردم جایی تنها نروم. عادت دارم تا دانشگاه «جاگینگ» کنم اما آن موقع دیگر نمی‌رفتم؛ چرا که می‌ترسیدم کنار پارک‌وی بریزند سرم. این ترس‌ها بود. در اوج آن جریانات، من را به مناسبت ۱۶ آذر آن سال دعوت کرده بودند دانشگاه ایلام. با هواپیما به کرمانشاه رفتم. از دانشگاه ایلام آمده بودند فرودگاه. سوار یک پاترول شدم و دو، سه نفری هم عقب بودند. غروب بود که از کرمانشاه به سمت ایلام خارج شدیم. من آن‌ قدر ترسیدم، آن‌ قدر ترسیدم... . آن زمان‌ها که موبایل نبود. تلفنی به من گفته بودند از انجمن‌ اسلامی ایلام هستند و فلان روز سخنرانی است. با خودم فکر می‌کردم آن کسی که با من تماس گرفت، واقعا چه کسی بود. اینها که در فرودگاه دنبال من آمدند که هستند که این‌ قدر ساکت‌اند. هوا هم رو به ‌تاریکی بود و من واقعا از ترس مردم و زنده شدم. ساعت هفت‌ونیم شب که شد و رادیو بی‌بی‌سی را گرفتند، من فهمیدم اینها خودی هستند (خنده). ترس وجود داشت؛ حالا شاید مرتضی مردیها و عمادالدین باقی نمی‌ترسیدند ولی من ترس داشتم، اما آن ترس باعث نشد در نوشتن سرمقاله‌ها ملاحظه یا چیزی را رعایت کنم.

این معما برای شما حل شد که چرا دست به این قتل‌ها زدند؟
تردید دارم، اما ۸۰ درصد معتقد هستم یک گروه و جریانی در کار بود که فکر می‌کرد آقای محمدجعفر پوینده یا آقای محمد مختاری، فرهنگ سکولار و ادبیات غیردینی را رواج می‌دهند.

تأثیر روزنامه‌ها چقدر بود؟
اگر فضای مجازی مسئله خاشقجی را این‌ طور باعث گرفتاری مسئولان عربستان کرد، آن زمان فضای مجازی نبود. آن زمان مطبوعات دوم‌ خردادی بودند و آنها باعث شدند این آتش شعله‌ور شود و هیچ‌طوری نشود خاموشش کرد.
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 18 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » يکشنبه ژانويه 06, 2019 9:45 pm

حسینیان در دانشگاه تهران: در قتل‌های زنجیره‌ای دست نداشتم


روح‌الله حسینیان در جمع دانشجویان دانشگاه تهران گفت: «دستی در قتل‌های زنجیره‌ای نداشته‌ام و می‌توانم قسم بخورم؛ چراکه من کاره‌ای نبودم. کسانی می‌توانند در این رابطه دخیل باشند که کاره‌ای بوده‌اند.»
وی که در همایشی با عنوان «آن سوی دوم خرداد» سخن می گفت، اضافه کرد: «موضوعی که باعث شد انگشت اتهام در مورد قتل‌های زنجیره‌ای به سوی من اشاره رود، این بود که در برنامه چراغ، دوم خرداد را مسئول این جریان دانستم و این موضوع در حالی بود که در جریان انتخابات ریاست جمهوری از خاتمی حمایت کرده بودم و مجموع موضع‌گیری‌های من در چند میز‌گرد به طور کامل پخش شد و حتی پس از پیروزی خاتمی تعدادی از دوم خردادی‌ها به من پیام تبریک دادند.»
به گزارش ایسنا، وی در پاسخ به سؤالی درباره سعید امامی و قتل‌های زنجیره‌ای خاطرنشان کرد: «باید بگویم سعید امامی هیچ نقشی در این رابطه نداشت او فقط مشاور وزیر بود و کاره‌ای محسوب نمی‌شد.»

وی سخنان عبدالله شهبازی درباره سعید امامی را غیرمستند دانست و گفت: کتاب‌های شهبازی بر مبنای توهم توطئه است. باید بگویم امروز دوره‌ای نیست که خانواده روچیلدها در انگلیس عالم را با انگشتان خود بچرخاند.»

وی ادامه داد: «باید بگویم که سعید امامی هم‌ اهل آباده است و مسجدی در آن شهر توسط پدربزرگ او که یک روحانی است، ساخته شده است.»
رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی با اشاره به این‌که «پدر سعید امامی زنده است و خاطرات او به زودی چاپ خواهد شد»، ادامه داد: «گفته می‌شود دایی او در گذشته رایزنی نظامی ایران و آمریکا را بر عهده داشته است. اگر بخواهیم از این چیزها استفاده و کسی را متهم کنیم باید بگویم که کار آسانی است.» وی درباره صحت فیلم بازجویی امامی و همسر او نیز گفت: «آن فیلم صحت داشت. متأسفانه علت این بود که کار بازجویی از دست نیروهای اطلاعاتی گرفته شد و به گروه مستقلی به راهنمایی بعضی از اعضای سابق شورای امنیت سپرده و به انحراف کشیده شد. خدا را شکر که برای خاتمی نیز روشن گردید و پس از آن این پرونده به دست نیروهای چپ و متدینی سپرده شد که آن را در مسیر درست هدایت کردند و بازوهای اولیه‌ این پرونده به حکم قصاص و زندان محکوم شدند.»

وی درباره کاظمی و نقش او در قتل‌های زنجیره‌ای و وضعیت فعلی او نیز گفت: «کاظمی محکوم به زندان ابد شد و در حال حاضر در زندان به سر می‌برد.»

حمایت از خاتمی
از رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی پرسیده شد آیا زمانی که از خاتمی حمایت می‌کردید او را نمی‌شناختید؟ وی پاسخ داد: «واقعاً نه. من خاتمی را یک روحانی روشنفکر می‌دانستم که البته با او اختلاف نظراتی نیز داشتم. در شرایطی که جناح حاکم فضای بسته‌ای را به وجود آورده بود و انحصارطلبی احساس می‌شد، احساس کردم تنها گزینه‌ای که می‌تواند این انحصار را بشکند و جامعه را باز کند، خاتمی است. می‌دانم که این باز شدن به سیری تبدیل شد که شکستی ایجاد کرد و وقتی این را فهمیدم اشتباه خود را معترف شده و عذرخواهی کردم.» وی در پاسخ به سؤالی مبنی بر این‌که شما منتقد اصلاح‌طلبی بودید، چرا الان سکوت کرده‌اید؟ گفت: «این‌طور نیست. من هیچ‌گاه سکوت نکردم و در طول حاکمیت دوم خرداد نیز صحبت کرده‌ام و مورد اعتراض و نفرت نیروهای اصلاح‌طلب نیز بوده‌ام؛ بنابراین صحبت شما را بی‌انصافی می‌دانم.»

حسینیان همچنین در پاسخ به پرسش دیگری مبنی بر نقش خاتمی در واقعه ۱۸ تیر و واقعه‌ی کوی دانشگاه گفت: «تا جایی که من می‌دانم و بعضی از اسناد جریان ۱۸ تیر نشان می‌دهند، خاتمی در این مورد نقشی نداشته است و باید بگویم من با تفکر خاتمی مخالفم اما می‌دانم که او اهل توطئه نبوده است. در معاونت وزارت کشور ستادی بود که سعی داشت دامنه مسایل کوی دانشگاه را گسترده کند که این موضوع هیچ ربطی به آقای خاتمی نداشت.» حسینیان همچنین در بخش دیگری از سخنانش گفت: «با سعید امامی در مورد خاتمی بحث‌های مفصلی داشتم. او معتقد بود که مطمئن باشید آقای خاتمی خودش آدم خوبی است، اما باندی که از او حمایت می‌کند، خطرناک است. اگر قدرت را در دست بگیرد، امنیت کشور به خطر خواهد افتاد.»
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 18 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » يکشنبه ژانويه 06, 2019 10:03 pm

آگاهی و شفاف سازی؛ مبارزه بدون خشونت ؛ دموکراسی و حقوق بشر


فهیمه دری نوگورانی که بود؟
فهیمه دری نوگورانی همسر سعید امامی است که در جریان قتل‌های زنجیره‌ای توسط تیم بازجویی سازمان قضایی نیروهای مسلح تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت.وی باید با حاضر شدن در برابر دوربین اعتراف می‌کرد که در دورانی که در حال تحصیل در آمریکا (سالهای قبل از انقلاب) بوده‌است از سوی نهادهای جاسوسی آمریکا به همراه سعید امامی استخدام شده‌اند و در تمام سالهای پس از انقلاب برای آمریکایی‌ها فعالیت کرده و قتل‌های زنجیره‌ای نیز به درخواست آمریکا و برای لکه دار کردن نظام ایران انجام شده‌است.
علی خامنه‌ای در خطبه‌های نماز جمله پس از رویداد قتل‌های زنجیره‌ای مدعی شده بود که فروهرها (داریوش فروهر و پروانه فروهر) مخالف نجیب و بی ضرر بوده‌اند و قتل انان (بدلیل بی خطر بودن) با دستور یا تحریک آمریکا انجام شده‌است.

با توجه بدانکه از جریان بازجویی و شکنجه وی فیلم برداری شده بود، نسخه‌ای از این فیلم توسط یکی از کارکنان دفتر ریاست جمهوری تکثیر و منتشر شد. این تنها فیلم مستندی است که از جریان شکنجه در دستگاههای امنیتی ایران منتشر می‌شود. در جریان این فیلم تکاندهنده بازجوها با شلاق زدن و آزارهای پیاپی وی را وادار می‌کنند که به داشتم روابط نامشروع جنسی با همکاران سعید امامی (شوهرش) اعتراف کند. وی برای این اعتراف تحت شکنجه قرار گرفته و نهایتا آنچه را آنان می‌گویند بیان می‌کند اعتراف به توهین کردن و ادرار کردن بر روی قرآن (که برای تحریک احساسات مردم ایران مفید به نظر بازجویان رسیده بود) بخش دیگری از مطالبی است که وی برای اقرار بدان تحت فشار قرار می‌گیرد. در بخش‌های انتهایی از این فیلم چگونگی بازجویی و آزار چند بهایی (که در جریان پرونده دیگری در این اطاق بازجویی تحت فشار قرار گرفته بودند) هم دیده می‌شود.
پس از انتشار این فیلم اصلاح طلبان (با وجود انتقاد نسبت به عملکرد سعید امامی و نقض حقوق بشر در دوران فعالیت وی بر صداوسیما) نسبت به شکنجه همسر وی اعتراض کردند و با فشار افکار عمومی پرونده از تیم بازجویی قبلی گرفته و به تیم جدید منتقل شد. این تیم ضمن آزاد کردن همسر سعید امامی عده‌ای از مقامات وزارت اطلاعات را دستگیر کرد. گرچه خانواده مقتولان قتل‌های زنجیره‌ای بدلیل عدم امکان بررسی پرونده توسط وکلایشان، عدم پیگرد آمران و صادر کنندگان فتوای قتل‌ها و سایر نواقص در دادگاه حاضر نشدند و اعلام کردند که به مراجع بین‌المللی شکایت خواهند کرد.
فهیمه دری نوگورانی در سالهای بعد اعلام کرد که تصمیم به انتشار کتاب خاطرات خود از دوران بازجویی گرفته‌است. اما ظاهرا برای عدم مطرح شدن مجدد پرونده قتل‌های زنجیره‌ای که یکی از چالش‌های دوران نظام جمهوری اسلامی بود و همچنان خانواده مقتولان و افکار عمومی نسبت به چگونگی رسیدگی بدان اعتراض داشتند، فهیمه دری را از انتشار این کتاب منصرف کردند.
فهیمه دری در مصاحبه‌ای به سفر سعید امامی به همراه برخی اعضای خانواده خامنه‌ای به لندندر سال ۱۳۶۷ و تحت تاثیر قرار گرفته خانواده خامنه‌ای از امامی اشاره کرد.
برچسب‌ها: فهیمه دری نوگورانی, سعید امامی, قتل‌های زنجیره‌ای, بازجویی
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم شهریور ۱۳۸۷ ساعت 10:15 توسط محمدحسین
ناگفته هاي سعيد امامی به روايت همسر( فهمیه دری نوگورانی)
" آقا سعید" در سال 1336 در شیراز به دنیا آمدند. تحصیلات ابتداییشان هم در شیراز گذراندند. مدتی هم در سنندج کردستان بودند. پدرشان به عنوان رئیس آموزش و پرورش و بعد هم رئیس دبیرستان فعالیت داشتندمدتها.

خانواده سعید یک خانواده خيلي مذهبی نیست و نبودند، البته ‍‍‍اجدادشان از خانواده هاي مذهبي منطقه خودشان بودند ... علیرغم اینکه ظاهرا مذهبی نبودند ولی یکسری خصوصیات داشتند که معمولا همیشه ازشون به خوبی یاد می شود و همه خاطره خوب از ایشون دارند بخصوص مادرشان که در سال 1369 در اثر سرطان فوت کردند ( خانم هما رخ اعتماد ) ... علیرغم اینکه می گویم اعتقادات مذهبی نداشتند ولی خوب خیلی دست به خیر و خیِّر بودند .

همشون هم می گفتند که اصلا سعید اخلاق و رفتارش جدای بقیه بود... شاید وضع خانواده اش دختر عموها پسرعموها و دیگران را الان بعنوان یک نقطه ضعف سعید الان دارند مطرح می کنند ولی من خودم به شدت پاش وایسادم که کسی که خودش راهش را انتخاب کند و خودش دین را بفهمد خیلی چیزها را می فهمد .

که کسی که طوطی وا ر دین را از اول به او گفته باشند و یک نماز و روزه ای فقط می گیرد و هیچ احساسی ندارد و هیچ وقت فرق خوبی و بدی را آنطور که باید نمی تواند درک بکند، بلکه همیشه یک چیز سنتی بار آمده به نطر من ارزشی که برای آن یکی می دهم خیلی بیشتر است تا این سنتی و عادتی بزرگ شده. " سعید " به قول معروف از همان 15 سالگی که حد شرعی اعما ل یک پسر است به هیچ عنوان نماز و روزه و واجباتش را غافل نبوده وخانواده هم می گفتند که در مراسم ها و جشنهاي فامیل شرکت نمی کرد و مقیّد بود. بعد از اینکه سعید دیپلم می گیرد ، برای تحصیلات به آمریکا می فرستندش و اصلا هم کاری به دایی ایشان که در سفارت ایران کار می کرد نداشت، چون اصلا وقتی "سعید" رفته دایی سعيد ایران بودند و کاری به سعید نداشتند.

از نظر درسى همیشه شاگرد اوّل بوده، ولى وضعیّت خانوادگى ایشان مرفّه بودند. هیچ وقت یادم نمى رود که برایم تعریف مى کرد مى گفت خوب باباش مسئولیّتى در آموزش و پرورش داشتند. راننده مى رفته دنبال بچّه که مثلا" از خانه به مدرسه ببردش. مى گفت زمستان بود و سرما شدید بود. پاها همه توى برف مى رفت بعد یک بخارى تو کلاس مابود؛ بچّه ها مى آمدند که کف (کفششان) سوراخ بود و یخ مى زد این برفها. مى لرزیدند ومى ایستادند پشت این بخارى که خودشان را گرم کنند و به اصطلاح وضعیّت خیلى خوبى نداشتند بچّه ها در مدرسه. مى گفت من نمى توانستم بپذیرم که در آن شرایط ماشین بیاید ومن را به مدرسه ببرد. هر وقت ماشین مى آمد به راننده مى گفته من خودم مى روم و خودش پیاده این مسیر را مى رفته. مى گفت به راننده آقاى "ولیدى" اسمش بود، گفته هیچ وقت به بابایم نگو من پیاده مى روم و مى آیم چون عصبانى میشود و دعوا مى کند...

"سعید" تا قبل از آمریکا آمدن در یک خانواده ى مرفّه بود به قول معروف ورزش مى کرده، تنیس بازى مى کرده نمى دانم لباس یا بلوز رکابى مى پوشیده خوب هیچ کدام اینها حرام و جرم که نیست آنهایى که الان این مطالب را بیان مى کنند اگر قرار بر سرزنش افراد باشد به خاطرگذشته ها فکر نمى کنم کسى غیرقابل سرزنش باشد.


همه ى حتّى بزرگان را هم باید سرزنش کرد بدلیل وضع خانوادگى، اطرافیان پوشش قبل از انقلاب و بچّه ها و خواهر و برادرها و... من نمى توانم بپذیرم که "سعید" را الان مورد سرزنش قرار بدهند بگویند خانواد ه ات اینطور بوده پس تو ریشه ى اعتقادات قوى نداشتى یا نمى دانم فساد اخلاق داشتى... "سعید" دو سال قبل از انقلاب بلافاصله که دیپلم گرفته به آمریکا و در شهر "استیل واتر" اوکلاهما در رشته ى مهندسى هوافضا شروع به تحصیل مى کند. بچّه هایى که از همان زمان"سعید" را مى شناختند، چون من آن موقع هنوز آمریکا نرفته بودم، ولى آنهایى که از اوّل او را مى شناختند همیشه به سالم بودنش و اینکه مثل بقیّه ى ایرانیهایى که مثلا" بودند جلف و لاابالى باشد، مثل آنها نبود.

یواش یواش بدلیل همین زمینه هاى پاکى، بچّه هایى که درانجمن اسلامى فعّال بودند جذبش مى کنند به جلسات، سخنرانیها و کلاسهاى انجمن علاقه ى فو ق العاده زیادى به خواندن کتاب داشت یعنى من در تمام طول عمرم هیچ کسى را ندیدم مثل "سعید" که اینطور عاشق کتاب خواندن باشد. گاهى موقع ها مى شد که تا ساعت دو بعد از نصفه شب سرکار بود ولى وقتى مى آمد خانه براى استراحت يکى دو ساعت فقط مطالعه مى کرد که چشمهاش قرمز مى شد و من همیشه مى گفتم به این چشم ها اینقدر فشار نیار. مى گفت استراحت من کتاب خواندن هست.


...خلاصه "سعید" به تدریج به جلسات انجمن کشیده مى شد و بخاطر ادبیّات خیلى قوى که داشت بقول معروف یواش یواش به جلسات بالاتر انجمن کشیده مى شود و جزء سخنران هاى دور هاى مى شود و بعدها از اعضاى فعّال انجمن اسلامى مى شود و بخاطر قدرت سخنرانى به ایالتهاى مختلف هم سفر مى کرد و فعّالیّت شدیدى داشتند تا تقریبا جزو سه چهار نفر اصلى انجمن اسلامى شده بود...

آقایان دیگرى که در انجمن بودند آقاى "فرامرز دهکردى" بودند و خانمشان هم دکترا دارند. آقاى "محمّد بدر" آقاى "مسعود دوج" برادرى بودند به اسم "بهرام" چون آنجا معمولا" هم فامیل همدیگر را صدا نمى کردیم. همه را به اسم خواهر و برادر صدا مى کردیم. کما اینکه بنده را به نام خواهر "فهیمه" یا "سعید" را همه به نام برادر "سعید" معمولا" صدا مى کردند. آقاى "سعید پروین" بودند و در حوز ه ى علمیّه در س مى خواندند وبعدها رئیس یک شرک تخصصى موادّ شیمیایى شدند و معروف بودند به "سعید طلبه". برادرى بود به اسم برادر "رحیم" که بعدها به سپاه رفتند و شیرازى هم بودند و به "رحیم" آرلینکتون مى شناختیمش چون دکتراشان را در آرلینکتون مى گرفتند...

من جزو آخرین سرى بودم که در ایران ویزا گرفتم براى تحصیل و بعد از ما دیگر تسخیر لانه ى جاسوسى پیش آمده بود و به همین دلیل من در اوج شرایط اختلافات و بعد کودتا و جنگ عراق و شرایط دفاع از مظلومیّت ایران با سخنرانیهاى
انجمن اسلامى و تظاهراتها و راهپیمایى ها و جلسات ثابت تفسیر قرآن ذرّه ذرّه با این دوستان و خود آقا "سعید" آشنا شدم.

معمولا" با سه چهار تا دختر دیگر بود که البتّه خیلى تقیّدى به حجاب نداشتند ولى خوب در یک کشور غریب با هم اخت بودیم. منتنها محجبّه ى اون جمع بودم ولى معمولا" چهار پنج نفرى مى رفتیم ودر جلسات انجمن اسلامى شرکت مى کردیم. جلسات خیلى پررونق بود و بچّه ها استقبال مى کردند .


بخصوص در اوکلاهماسیتى، نورمن یا شهرهایى که بیشتر سخنرانى مى گذاشتند. چون جمعیّت ایرانى بیشترى داشت. خب در همین جاها بود که نیروهاى کنفدراسیون و مجاهدین (منافقین) خلق و اینها هم جلسه مى گذاشتند. خوب ما هم جمع مى شدیم که جلسات آنهارو به هم بزنیم. اعلامیّه هاى انجمن اسلامى را پخش مى کردیم. بارها شده بود که مینى بوس کرایه مى کردیم و تمام بچّه ها با هم به این ایالت آن هم ایالت هم مى رفتیم براى سخنرانى ها،سمینارها،تظاهرا ت ها.یعنى انگیزه ى دینى دفاع از یک سرى ارزشها بود.

یک سؤال هم بعضى ازدانشجوهاى آمریکایى از خود من مى پرسیدند مثلا" خانم هاى هم سوئیتى خود من یا همکلاسى ها که اگر تو مى گویى ایرانى و مسلمان هستى خوب دخترهاى دانشجوى دیگر ایرانى و مسلمان هم هستند. چرا تو اینقدر با حجاب هستى؟ چرا آنها راحت رفت و آمد مى کنند با مردها؟ یا مشروب مى خورند؟ که من مى نشستم براى اینها توضیح اصول عقاید خودم را وضعیّت دستورات دینى و غیره و براى اینکه ملمو ستر باشد براى آنها مثال مى آوردم که افراد مذهبى خود شما ببینید چقدر مقیّد هستند یکشنبه ها کلیساشان را حتما مى روند یا مثلا" راهبه هاشان چقدر رعایت مى کنند ولى در عموم این عرف نیست و فرق دارد...


تا به قول معروف آشنایى ما با "سعید" بیشتر شد. مسأله ى خواستگارى او پیش آمد... عرض کردم من تنها خانم با حجاب توى "تالسا" بودم. بین دخترهاى دانشجوى دیگر خیلى هم سعى مى کردم حالت خشکى داشته باشم که معمولا" دخترها دارند تا کسى فکرى به ذهنش نزنند. یعنى همه جا یک حالت پسرانه اى مى گرفتم که بتوانم گلیم خود را از آب بیرون بکشم. مسأله ى خواستگارى آقا "سعید" توسّط یک زوجى که ما با هم خیلى رفت و آمد داشتیم توسّط خانم ایشان مطرح شد...

خانم آقاى دکتر "نجم آبادى". من اوّل هم جواب رد دادم. البتّه همیشه بچّه هام ("مهدى" من) مى خنده و مى گوید بابا همیشه خاطرات خوب و خند ه آور براى ما به جا گذاشته. هر وقت خاطرات خواستگارى پیش مى آمد، "سعید" خوب خیلى شوخى مى کرد مى گفت مادرت تمام امامزاد ه هاى آمریکا را شمع نذر کرد تا یک شوهر خوب مثل من گیرش بیاد. از این شوخي ها. ولى یکى دو بار که این مسئله رو به من مطرح کردند من رد کردم. چون قصدم ادامه ى تحصیل بود و اصلا" نمى خواهم ازدواج کنم.ولى بعد مثل اینکه یکدفعه خدا آدم را از درون متحوّل مى کند فکر کردم واقعا من به عنوان یک زن مسلمان به عنوان یک دختر مسلمان چه هدفى دارم بالأخره که باید ازدواج کنم. یک مقدار این فکرها در سرم افتاد، بعد که یکدفعه خود "سعید" این مسأله را با من مطرح کرد. بعد از یکى از سخنرانیها بود که خودش بنده را به عنوان خواهر "فهیمه" صدا کرد و خواستگارى را مطرح کرد و من هم به او گفتم باید فکر کنم بعد جوابتون را بدهم .در جلسه ى بعد که دیدم ایشان را؛ یکى از دوستانم را براي ازدواج پیشنهاد دادم به ایشان گفتم فکر مى کنم ایشان مناسب تر باشد .برگشت گفت: من از شما خواستم زن من بشوید نخواستم برایم زن پیدا کنید.

بعدها به من گفت که یک سرى از بچّه هاى خیلى متعصّب و مذهبى شدید بودند بهش گفته بودند ایشان خلاصه به درد تو نمى خورد. رفتار خیلى مردانه اى دارد و با افراد برخورد مى کند.خلاصه شاید 9 ماه، 10 ماه از رفتنم به آمریکا گذشته بود که ما ازدواج کردیم.


جریان اطّلاع دادن به پدر و مادرهامون هم خیلى جالب بود در اوج شرایط جنگ بود. پدر و مادرم آبادان نبودند. مى خواستم اطّلاع بدهم. چون ما از طریق مخابرات اهواز خط مى دادند به پالایشگاه و از آن طرف خلاصه منزل عمو این ها زنگ زدم و مى گفتم بابا بگویید بیان کار مهم دارم و با خیلى مشکلات آمدند و بعد هم نامه برایشان نوشتم که این چنین وضعیّتى هست چون من از خانواد ه ى "سعید" هیچ چیز نمى دانستم. فقط مى دانستم که پدر و مادرش فرهنگى هستند و به هر صورت به پدرم نوشتم خانواد ه ى ما هم فرهنگى است و اختلاف طبقاتى و تفاوتى چندانى هم نداریم و اینها...اینکه مى گویند دایى "سعید" باعث ازدواج بود، کذب محض است. چون خیلى وقت پیش از اینکه "سعید" بیاید، برگشته بودند ایران زندگى مى کردند...


وقتى به پدر و مادرم جریان را گفتم چون تک دختر خانواده بودم برداشتند یکسرى به قول معروف بحثهایى که آدم باید اطّلاع داشته باشد، مواظب باشد تحت تأثیر احساسات قرار نگیرد، به هر صورت یکسرى هشدارهایى که پدر ومادر موظّف هستند به بچّه شان بدهند، برایم نوشتند. ولى گفتند ما که او را نمى شناسیم و شما خودت باید براى زندگى خودت تصمیم بگیرى ولى با چشم وگوش باز...

براى "سعید" البتّه خانواد ه اش اون تیپى راکه مى پسندیدند کاملا" فرق داشت. ولى خوب خود "سعید"سفت و سخت ایستاد که من مى خواهم ازدواج کنم و من باید بپسندم...

ما هیچ وقت راجع به خانواد ه ى او چون برایمان اهمّیّتى نداشت که بخواهم دقیق شوم چون مهم نبود برایم؛ ولى تا جایى که یادم هستم حدود دو سال قبل از اینکه "سعید" به آمریکا برود، دایى ایشان برگشته بودند ایران... آدم فو ق العاده مسنّى هستند الان هم. وقتى "سعید "مى رود آنجا خودش یعنى "سعید" اینجا انجمن ایران و آمریکا مى رفت و خودش از تهران تقاضا مى کند و از آنجا پذیرش مى دهند.

من اگر پسر عمویم آنجا برایم کارم را درست کرد و پذیرش گرفت فرستاد؛ "سعید" خودش به تنهایى اقدام کرده بود و رفته بودپذیرش خودش گرفته بود و بعد رفت ادامه ى تحصیل در آمریکا بعد هم که با هم دائما برگشتیم ایران و دیگر آمریکا نرفت...
برچسب‌ها: سعيد امامی, فهیمه دری نوگورانی, قتل‌های زنجیره‌ای
+ نوشته شده در جمعه هجدهم مرداد ۱۳۸۷ ساعت 15:5 توسط محمدحسین
سایت نوسازی:
سایت نوسازی نزدیک به باند احمدی نژاد

فهیمه دری نوگورانی( همسر شهيد امامي):

من سوابق سعید را بعدا در زندان فهمیدم . خانواده ها هم کسی اصلا اطلاع نداشت که همسرم معاون وزیر در اطلاعات هستند. بعد از اعلام خبر كشته شدن ایشان در روزنامه ها تازه همه فهمیدند او کجا کار می کرده است ...

نمونه ای را به یاد ندارم که ایشان به خاطر خودش یا خانواده اش بخواهد کاری انجام داده باشد . شما الان می بینید اگر کسی مدیر کل یک بخشی باشد به راحتی برایش راننده می گذارند . خودرو می گذارند . محافظ دارد و .... تا سال 70 که اصلا ماشین نداشتیم . مقید به بیت المال بودند .

یکبار رازی را به من گفته بودند که دو ماه بعد از ماموریتشان بود در سال 69 ،ولی من دیگر الان نیازی نمی بینم این راز حفظ شود چون از جان خودش مایه گذاشت : مادرآقا سعيد سرطان گرفته بودند . ما 6 ماه مادر را آوردیم تهران با خودمان زندگی کردند . خب در این دو ماه آخر سعید خانواده ی آقای خامنه ای را براي كاري برده بود لندن و دو ماه تمام با این خانواده زندگی کرد به حدی که خود آقا مجتبی پسر آقا (داماد آقای حداد عادل) و مادر خانمشان شیفته ی اخلاق سعید شده بودند که حتی تا قبل از دستگیری سعید هم مرتبا خود آقا مجتبی زنگ می زدند به سعید که چرانمی آیی و با ما رفت و آمد نمی کنی ؟ ...

من در طول این دو ماه مادر مریض آقا سعيد را با دو تا بچه کوچک خودم داشتم . یکبار آقا سعید زنگ نزدند . چون گفته بودند که منتظر تماس من نباش . چون من جایی هستم که نمی توانم حتی زنگ بزنم . فقط می دانستم ایشان ماموریت هستند . به من گفته بودند من تلفن می کنم به کسی که رابط است و از حال ما به شما خبر می دهد که حتی من آن شخص را نمی شناختم . ماهها بعد از اینکه بر گشتند توی تلوزیون آقای محمدی گلپایگانی (رئیس دفتر آقای خامنه ای ) را به من نشان دادند گفتند ایشان شخصی بوده که با شما تماس می گرفته و از حال مادرش می پرسید به ایشان می گفت و از حال سعید به ما خبر می داد .ولی تا جایی که به من می گفتند سعید مثلا حال مادرشون خوب نیست و روزهای آخر را می گذراند . ظاهرا اینها به ایشان نگفته بودند بر عکس گفته بودند حال مادرتان خوب است که ایشان بتواند کارش را راحت و درست انجام دهد...

مساله اي رو هم مي خواهم ذكر كنم . سعيد مي گفت يك موقع هايي يك بنده خدايي از همين خانواده، حتي من لباسهايم را مي گذاشتم يك گوشه كه مثلا مي روم بيرون و مي آيم مي شورم. بر مي داشتند و مي شستند كه البته من مي گفتم چرا حاج خانم؟ چرا شما لباسهاي منو مي شوريد؟ مي گفتند نه تو مثل پسر ما مي موني. يعني همچين آدمي بود سعيد، خوب دو ماه با اين افراد با خانواده ي خود آقا زندگي كرده بود. اگر مسأله داشت، اگر لغزشي داشت بالأخره اينها مي فهميدند .

خانواده ي آقا شيفته ي تدين و و اخلاقش بودند. من خودم در مشهد كه رفته بودم، مادر خانم آقا زحمت كشيدند براي ديدن ما آمدند، ما توي هتل بوديم.ما را دعوت كردند خانه شان چقدر از سعيد براي من تعريف كردند. در صورتي كه سعيد هيچ چيزي به من نگفته بود...من بچه هايم را با ميني بوس و اتوبوس اينور و آنور مي كشيدم، كوپنها را بر مي داشتم قند و شكر و روغن.فقط خدا مي داند من در تمام طول مدتي كه بعدا فهميدم معاون وزير بوده من فقط يك بار او را با راننده اش ديدم. معمولا با موتور اين ور و آنور مي كرد.
آشنایی با سعید امامی


Image
نام : سعید امامی
نام پدر : علی‌ اکبر امامی
نام مادر : همارخ اعتماد
تاریخ و مکان تولد : ۱۳۳۶/۱۰/۲۴ - شیراز
تاریخ و مکان فوت : ۱۳۷۸/۳/۲۹ - بیمارستان لقمان الدوله در تهران
محل دفن : تهران - بهشت زهرا - قطعه ۷۳ ، ردیف ۶۲ ، شماره ۶۰

Image
جشن ازدواج در سال ۱۳۵۸ در شهر واشینگتن
از راست : ادواردو آنیلی ، سعید امامی ، فهیمه دری نوگورانی ، ناشناس ، محمدنبی پروین

Image
سخنرانی سعید امامی در سال ۱۳۵۹ در واشنگتن

سعید امامی بعد از گرفتن دیپلم ریاضی در ایران ، در سال ۱۳۵۵ با سهمیه بورسیه به واشنگتن رفته و با گرفتن مدرک مهندسی مکانیک از دانشگاه شهر Stillwater در ایالت Oklahoma ، در تاریخ ۱۳۵۸/۱/۱۹ به ایران بازمیگردد .
در سال ۱۳۶۱ به اطلاعات نخست وزیری (۱) می رود و پس از ادغام نهادهای امنیتی و تشکیل وزارت اطلاعات در سال ۱۳۶۲ ، توسط سعید حجاریان به عضویت وزارت اطلاعات درآمد (۲) و به عنوان کارشناس و تحلیلگر مسائل بین المللی مشغول کار شد .

Image
مهدی صدرزاده جهرمی : دایی مادر سعید امامی

با انتصاب محمد محمدی ری‌ شهری به سمت وزیر اطلاعات ، سعید امامی مدیرکل شرق و غرب معاونت خارجی شد با انتصاب علی فلاحیان به سمت وزیر اطلاعات ، معاون امنیت شد و مدتی بعد ، به عنوان معاون بررسی (۳) منصوب شد و با انتصاب دری نجف آبادی به عنوان وزیر اطلاعات ، مدیرکل حوزه مشاوران وزارت اطلاعات شد .
از اقدامات سعید امامی وی در این دوران ، طرح اصلاح قانون مطبوعات است که در نامه ای به وزیر اطلاعات در تاریخ ۱۳۷۷/۷/۱۶ با موضوع فضاسازی فرهنگی به شماره ۲۵۱/خ/۴۱ و با اسم رمز ۱۰۴ (۴) ضمن برشمردن خطرهای امنیتی کانون نویسندگان ایران و سایر فعالان فرهنگی مانند مترجمان و مولفان و شاعران و گزارشگران ، راهکارهایی از قبیل ایجاد جریانهای قانونی موازی و ایجاد انشعاب و اختلاف و ممنوع القلم و ممنوع النشر کردن و تشکیل دادگاه صنفی از نوع انتظامی را جهت پوشش دهی حوزه های کتاب ، مطبوعات ، تئاتر ، سینما و موسیقی و محکو‌م کردن قانونی افراد جهت تقویت تشکل های خودی و بیرون راندن تشکلهای مخالف ، پیشنهاد میکند .
سعید امامی با لورفتن قتل های زنجیره ای ، در ۱۳۷۷/۱۰/۷ در مقابل پارک مینی سیتی در ابتدای شهرک شهید محلاتی در تهران بازداشت و به سلول انفرادی شماره ۴۰۷ زندان توحید منتقل شد و در تاریخ ۱۳۷۸/۳/۲۵ در حمام زندان توحید ( در طبقه همکف و قسمت شرقی این زندان ) با خوردن واجبی ، اقدام به خودکشی کرده و به بیمارستان سینا و سپس به بیمارستان لقمان الدوله منتقل و در تاریخ ۱۳۷۸/۳/۲۸ به دلیل تزریق آمپول حاوی هوا به وی ، دچار ایست قلبی شده (۵) و در تاریخ ۱۳۷۸/۳/۲۹ فوت میکند و دلیل فوت ، خودکشی با خوردن داروی نظافت (۵) در زندان اوین اعلام شد .
بعد از اعلام خبر خودکشی امامی در تاریخ ۱۳۷۸/۳/۳۰ توسط محمد نیازی ( رییس وقت سازمان قضایی نیروهای مسلح ) و صدا و سیما ، وزارت اطلاعات فهیمه دری نوگورانی ( همسر سعید امامی ) و علی اکبر امامی ( پدر سعید امامی ) را دستگیر کردند و آنها را مجبور به اعتراف دروغ برای ارتباط با امریکا و اسراییل کردند .
فیلم این بازجوییها‌ منتشر شد و واقعیتهای بسیاری را درباره بازجویان وزارت اطلاعات افشا کرد .


Image
سخنرانی سعید امامی در دانشگاه بوعلی سينا شهر همدان در سال ۱۳۷۵ :بخش ۱ - بخش ۲ - بخش ۳
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

قبليبعدي

بازگشت به گاهنامه معرفت به زمان


cron
Aelaa.Net