خلاصه مقتل: متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي

خلاصه مقتل: متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 11:13 am

خلاصه مقتل: متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

اشاره به وقايع روز عاشوراي حسيني

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 11:25 am

دهم ماه محرّم = عاشورا

يَاأبَا عَبْدِ اللهِ الحُسَين

پس روي در بقيع به زهرا خطاب كرد = وحش زمين و مرغ هوا را كباب كرد

كاي مونس شكسته دلان حال ما ببين = ما را غريب و بيكس و بي آشنا ببين

اولاد خويش را كه شفيعان محشرند = در ورطه عقوبت اهل جفا ببين

در خُلد بر حجاب دو كون آستين فشان = وندر جهان مصيبت ما بر بلا ببين

ني ني درآ چو ابر خروشان به كربلا = طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين

تنهاي كشتگان همه در خاك و خون نگر
سرهاي سروران همه بر نيزه ها ببين

آن سر كه بود بر سر دوش نبي مدام
يك نيزه اش ز دوش مخالف جدا ببين

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو = غلطان بخاك معركه كربلا ببين


محتشم كاشاني

روز : عاشوراي حسيني (صلوات الله عليه)
روز عاشوراء و روز شهادت امام حسين (عليه السلام) است و در اين روز در كربلا در وقت صباح حضرت امام حسين (عليه السلام) دست به دعا برداشت و گفت: اللهم انت ثقتى فى كل كرب و انت رجائى فى كل شدة... الخ.

روز : صف آرايي لشكر حسيني (صلوات الله عليه)
پس صف آرائى لشكر خود نمود و امر فرمود تا آتش در هيزم هاى خندق زدند كه آن خندق آتش حاجب باشد از رفتن لشكر بجانب خيمه هاى زنان.
از آنطرف عمر سعد نيز صفوف لشكر خود را آراست.

روز : موعظه و هشدار حسيني (صلوات الله عليه) به لشكر اشقيا
در آن زمان، حضرت سوار بر شترى شد و ما بين دو لشكر ايستاد و اهل عراق را ندا كرد و بعد از حمد و صلوة، نسب خود را اظهار نمود و بيان فرمود كه آيا شما نيستيد كه نامه هاى متواتر بمن نوشتيد و مرا بدينجا دعوت كرديد. الحال چه شده ؟ آيا من كسى را كشته ام يا كسى را آسيبى زده ام يا مالى از كسى برده ام ؟ براى چه براى كشتن من جمع شده ايد؟

روز : ابتداى به جنگ عمرسعد (لعنه الله عليه)
عمر سعد تيرى بچله كمان گذاشت و با لشكر گفت كه شهادت دهيد نزد امير كه من بودم اول كسى كه تير بجانب حسين افكند. همينكه آن تير را افكند، لشكر او نيز سيد الشهداء را تير باران كردند.

روز : دفاع و شهادت جمعي اصحاب امام حسين (رضوان الله عليهم اجمعين)
حضرت فرمود باصحاب خود كه خدا رحمت كند شماها را، مهيا شويد مرگى را كه چاره نداريد و در همان ساعت جماعتى از اصحاب آنجناب شهيد شدند و پيوسته يك يك بميدان رفتند و شهيد شدند تا وقت ظهر شد.

روز : پبيوستن حر به لشكر حضرت امام حسين (عليه السلام)


روز : اقامه نماز حضرت امام حسين (صلوات الله عليه) در ميدان جنگ
ابو ثمامه عرض كرد: وقت زوال است مى خواهم يك نمازى ديگر با شما بجا بياورم. مهلت نماز خواستند. آن كافران بى حيا، مهلت ندادند. لاجرم زهير بن قين و سعيد بن عبدالله خود را وقايه آن جناب كردند از حملات لشكر عمر سعد و هر تير و نيزه كه وارد مى شد بر بدن خود مى خريدند تا آن جناب نماز خود را تمام كرد.

روز : دفاع و شهادت بقيه اصحاب امام حسين (رضوان الله عليهم اجمعين)
بالجمله، يك يك اصحاب بميدان رفتند و شهيد شدند تا نوبت بجوانان هاشمى رسيد. ايشان نيز يك يك، بجهاد رفتند و بنحوى جهاد كردند و شهيد شدند كه از تصور حالشان، جگرها آتش ميگيرد.

روز : دفاع و شهادت جناب علي اكبر (عليه السلام)
جناب على اكبر، چون خواست بميدان برود، پدر نگاه مأيوسانه بقامت او كرد، گريه او را فرو گرفت و كلمات معروفه: اللهم اشهد على هولاء القوم, را فرمود. على اكبر چون بميدان رفت و جنگ كرد و تشنگى در او خيلى تأثير كرد، برگشت نزد پدر و گفت: يا ابات العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى.
خدا داند كه در اين حال چه بر آن پدر مهربان گذشت كه آبى نداشت كه جگر تفته فرزندش را خنك كند. لاجرم سخت بگريست و على بميدان برگشت و جهاد كرد تا او را شهيد كردند. همينكه پدر بالاى سر او آمد و آن بدن پاره پاره و صورت شبيه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را بخون و غبار آلوده ديد، صورت بآن صورت نهاد و فرمود: قتل الله قوما قتلوك ما اجرئهم على الرحمن و على انتهاك حرمة الرسول, على الدنيا بعدك العفاء.

روز : دفاع و شهادت جناب قاسم بن الحسن (عليهما السلام)
و هكذا ملاحظه نمود شهادت قاسم

روز : دفاع و ابتلاءات و شهادت جناب ابوالفضل (عليه السلام)
و واقعه قطع شدن دستهاى جناب ابوالفضل و كيفيت شهادت آن مظلوم

و ساير شهداء كه مجال ذكر نيست.

روز : شهادت جناب علي اصغر (عليه السلام)
بالاتر از همه تذكر شهادت آن طفل رضيع است. نمى دانم كه سيد مظلومان چه حالى داشته آن وقتى كه آن طفل را بآن جناب دادند كه آبى براى او بگيرد عوض آنكه آن قوم بيحيا آن طفل را آب دهند تيرى بگلوى نازك او زدند كه آن طفل در دست پدر، جان داد.

روز : دفاع و شهادت جناب عبد الله بن الحسن (عليهما السلام)
و تاءمل كن در حال عبدالله بن الحسن آن هنگامى كه عموى خود را در قتلگاه ميان لشكر تنها ديد از خيمه نزد آن جناب دويد، وقتى رسيد كه ظالمى شمشير بلند كرده بود كه آنحضرت زند. عبدالله گفت واى بر تو، اى فرزند خبيثه مى خواهى عموى مرا بكشى. پس دست خود را سپر كرد. شمشير دست مقدس او را قطع كرد و بپوست آويزان شد. پس آن مظلوم ناله اش بلند شد كه يا اماه (عماه).حضرت او را در دامن گرفت و او را تسلى ميداد كه حرمله او را تيرى بزد و شهيد كرد.

روز : وداع حضرت امام حسين (صلوات الله عليه) با اهل بيت
ملاحظه كن و كيفيت شهادت خود آن مظلوم را ببين كه چه گذشته بر آن حضرت و بر اهل بيت او. خصوص آنوقتى كه بجهت وداع ايشان بخيام آمد و آنها را صدا زد و با يكيك وداع كرد و امر بصبر فرمود و آن لباس كهنه را طلبيد و در زير جامه هاى خود پوشيد و بميدان رفت

و رجز خواند و با آن حال تشنگى و داغهاى كمرشكن كه آن حضرت ديده بود، چه نوع مبارزت و شجاعتى از آنحضرت ظاهر شد

روز : جنگ و ابتلاءات حضرت امام حسين (صلوات الله عليه)
تا آنكه پيشانى مقدسش را شكستند. جامه بلند كرد كه خون از چهره پاك نمايد، تير زهر آلود سه شعبه بقلب مباركش رسيد، همينكه آن تير را از قفا بيرون كشيد، مانند ناودان خود از جاى آن جارى شد. حضرت دستها را از آن پر ميكرد و بجانب آسمان ميريخت و هم بسر و صورت خويش ميماليد. در اين وقت بواسطه آن زخم و زخمهاى فراوان ديگر كه بر بدنش بود ضعف و ناتوانى عارض آن جناب شد، از كارزار ايستاد. مالك بن يسر بجانب آن جناب روان شد و ناسزا گفت و شمشيرى بر سر مباركش زد كه كلاه زير عمامه آن حضرت مملو از خون شد و صالح بن وهب نيزه بر پهلوى مباركش زد كه از اسب بر روى زمين افتاد. حصين بن نمير تيرى بر دهان مقدسش زد و ابو ايوب غنوى تيرى بر حلقوم شريفش زد و رزعة بن شريك ضربتى بر شانه چپش زد و سنان بن انس نيزه بر گلوى مباركش فرو برد و تيرى بر نحر شريف آن مظلوم زد.

روز : آمدن جناب زينب (صلوات الله عليه) به قتلگاه
جناب زينب چون اين بديد، از خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت: واخاه و اسيداه وا اهل بيتاه.) اى كاش آسمان خراب مى شد و بر زمين مى افتاد و كاش كوهها از هم مى پاشيد! و عمر سعد را فرمود: اى عمر! ابو عبدالله را مى كشند و تو او را نظاره مى كنى؟ آن ملعون جواب نگفت.
زينب با لشكر فرمود: واى بر شما مگر ميان شما يك نفر مسلمان نيست؟ احدى جواب او را نداد و بالجمله شمر لشكر را ندا كرد كه: مادر بر شماها بگريد چه انتظار مى بريد، چرا كار حسين را تمام نميكنيد؟ پس همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند.

روز : شهادت حضرت امام حسين (صلوات الله عليه)
آن جناب را شهيد كردند بنحوى كه ذكرش را شايسته نمى دانم. پس از آن، بدن مقدسش را برهنه كردند

روز : ندا از بطن عرش الهي در هنگام جدا كردن سر مطهر (صلوات الله عليه)


تصوير

صيحه و بكاء جبرائيل به صورت مردي در لشكركَاه عمر سعد

روز : (عصر) مرور اهل بيت از قتلگاه

روز : فرسنادن سر حضرت به كوفه همراه بقيه سرها
بدانكه چون روز عاشوراء عمر سعد از كار قتل امام حسين (عليه السلام) بپرداخت سر مبارك آن حضرت را به خولى و حميد بن مسلم سپرد و در همان روز عاشوراء ايشان را بنزد ابن زياد روانه كرد و بقيه سرها را نيز در ميان قبائل پخش كرد تا بنزد ابن زياد برند و بسوى او تقرب جويند.
خولى بتعجيل تمام حركت كرد.


تصوير

روز : تاريك شدن دنيا تا 3 روز و باران خون و خون زير هر سنگي

روز : باران خون در خراسان و شام و كوفه

گريستن همه اشياء و موجودات بر شهادت حضرت امام حسين (عليه السلام)

خونين شدن هر دو خاكي كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و حضرت امام حسين (عليه السلام) به ام سلمه عطا فرموده بودند

خون آمدن از آثار گوسفندي كه حضرت امير (عليه السلام) از كربلا به ابن عباس داده بود

نداي هاتفي در مدينه به نزول بلا بر اين امت

شنيده شدن صداي گريه جبرائيل در چند شهر از جمله مدينه و كوفه

خونين شدن ديوارهاي مدينه

روز : غارت خيام حريم حضرت امام حسين (عليه السلام)

روز : سوزانيدن خيام بعد از غارت
و لشكر بخيام محترمش ريختند و آنچه در خيمه ها بود، بردند و زنهاى داغديده را بيازردند. زنها ناله هاشان بلند شد. عمر سعد بجانب خيام آمد. زنها نزديك او جمع شدند و چنان صيحه كشيدند و گريستند كه ابن سعد بحال آنها رقت كرد. فرياد زد كه كسى متعرض ايشان نشود. زنها خواهش لباسهاى ربوده خود را نمودند. عمر سعد حكم به رد كرد، لكن كسى بر ايشان رد نكرد و اين واقعه، مفصل است و مقام را گنجايش بيش از اين نيست والى الله المشتكى و هو المستعان.

اسب تاختن به ابدان مطهره بنا بر نقلي


روز: آزادي و علني شدن عزاداراي امام حسين بعد از ممنوعيت سيصدساله:
در اين روز سنه 352، معز الدوله ديلمى اين ممنوعيت چند صد ساله را شكست، و با اجازه و امر او مردم بغداد دكاكين و بازارها را بستند و طباخين طبخ نكردند و قبه هائى براى عزاداري در بازارها نصب كردند. پس زنها با موهاى آشفته بيرون شدند و لطمه بر صورت زدند و اقامه ماتم براى جناب حسين بن على نمودند و اين اول روزى بود كه به صورت علني و آزاد؛ براى آن حضرت در بغداد نوحه گرى شد


روز : قيام حضرت مهدي (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

تصوير
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

مقتل خواني

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 11:39 am

مقتل خواني
از بهترين عزاداريها مقتل خواني يا شنيدن ذكر مقتل حضرت ثار الله است
كه منظور ذكر وقايع روزعاشورا خصوصا آلام و رنجهاي حضرت حسين؛ يا شنيدن آنهاست:

1- خواندن زيارت عاشوراي ناحيه مقدسه
كه مشتمل بر مقتل خواني حضرت صاحب الأمر منه السلام است

فايل صوتي زيارت امام حسين عليه السلام از ناحيه مقدسه
Ersaal/11/ZiyaarteHosaynAzNaahiya.mp3

2- مجموعه مقتل صوتي:
روضه هاي محرم مرحوم آيت الله شيخ عبدالحسين خراساني هم مجموعا يك مقتل است
از كودكي تا كنون بنجاه سال است كه از روضه هاي ايشان بهره برده ايم رضوان الله تعالى عليه
مجموع وقايع عاشورا و مربوط به آن در اين آدرسها بيان شده است
1- هلال محرم
2-حرکت از مدينه
3- ورود به كربلا
4- در راه كربلا و شهادت مسلم عليه السلام
5- روضه حر و اصحاب عليهم السلام
6- روضه قاسم عليه السلام
7- روضه ابوالفضل عليه السلام
8- روضه علي اكبر عليه السلام
9- روضه علي اصغر عليه السلام
10- شب عاشورا
11- روضه وداع اهل بيت با اجساد عليهم السلام + بردن اسرا به كوفه
12- روضه وارد كردن اسرا به كوفه + خطبه حضرت زينب عليها السلام
13- روضه دفن اجساد
ماه محرم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=338

اوّل ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=339

دوّم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=340

سوّم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=342

چهارم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=343

پنجم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=344

ششم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=345

هفتم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=346

هشتم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=347

نهم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=348

دهم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=349

يازدهم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=350

دوازدهم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=351

سيزدهم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=352


3-متن مقتل مختصر اللهوف سيدبن طاووس + ترجمه فارسي
viewtopic.php?f=2125&t=10033

4-متن مقتل مفصل رمز المصيبة آيت الله ده سرخي
viewtopic.php?f=2125&t=10031

5-متن مختصر مقتل فارسي جهت مقتل خواني
متن مقتل:
http://aelaa.net/110.aspx?id=290

6-مصائب ومقتل حضرت اباعبدالله الحسين،خاندان،ياران عليهم السلام
viewtopic.php?f=2125&t=10030
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

معرفي مقتل خوان: شيخ عبدالزهراء كعبي

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 12:00 pm

تصوير


زندگینامه شیخ عبدالزهرا کعبی

شيخ عبدالزهراء بن فلاح كعبي(1337 ـ 1394ق) خطيب مشهور و اديب شاعر کربلاست که در دهه‌‌های اخیر به عنوان سرشناس‌‌ترین مقتل‌‌خوان، زبانزد شیعیان عرب‌‌زبان جهان است. او فن خطابه را نزد شیخ محمدمهدی مازندرانی حائری و شیخ محسن ابوالحب الخفاجی آموخت و آن‌گاه که خطیبی زبده و توانا گشت، خود را وقف محافل عزای حسینی ساخت. ده‌ها خطیب را پرورش داد و امروزه خطبای حسینی بسیاری با سبک و سیاق او سخنرانی می کنند.

علت شهرت
از آن جا كه مرحوم كعبي يكي از وعاظ بزرگ بود و زوّار امام حسين(علیه السلام) از تمام كشورهاي اسلامي منبرهاي او را در كربلا شنيده بودند، مخصوصاً روز عاشوراء در ايام محرم هنگامي كه قسمت اول اين مقتل را مي‌خوانده است قاطبة زائران كربلاي معلي از بيانات او بهرة كافي مي‌برده‌اند، همچنین در كشورهاي عربي ايام عاشوراء عمده نواري كه پخش مي‌شد از او بود قسمت اول نوار مقتلي بود كه توسط مرحوم كعبي خوانده شده بود، و در ايام اربعين هم عمده نواري كه پخش مي‌شد نوار قسم دوم مقتل ايشان بود كه به مناسبت اسارت اهل بيت و اربعين حسيني(علیه السلام) توسط آن مرحوم قرائت شده بود، بدين جهت بسیاري از بلاد اسلامي و روزنامه‌ها و مجلات، خبر وفات او را منتشر ساختند، و در شهرهاي بسيار زيادي براي شادي روحش مجالس ترحيم برقرار نمودند، كه از جمله مي‌توان شهرهاي كربلاي مقدسه، بغداد، سامره، بصره، كويت، بيروت، تهران، قم، مشهد، اصفهان، كاشان و ... را نام برد.


گوشه ای از خصوصیات شیخ عبدالزهرا کعبی:
• روز تولدش زاد روز بزرگ‌ زن جهانيان، فاطمه زهراء (سلام الله علیه) بوده، و به همين مناسبت «عبدالزهرا» ناميده شده و اتفاقاً در روز وفات حضرت زهراء (سلام الله علیه) نيز وفات كرده است.
• شاعري خوش ذوق، اما كم شعر بود، اشعار خود را به زبان عربي فصيح و زبان عربي محلي (دارجه) مي‌سرود و اغلب اشعار خود را در منبر مي‌خواند.
• بيشتر درآمد خود را مخفيانه ميان فقراء و مساكين تقسيم مي‌كرد، و مقدار اندكي كه برايش باقي مي‌ماند به مصارف شخصي خود مي‌رسانيد.
• اهميت بسياري به تربيت وعاظ تازه‌كار مي‌داد، تا به مرور زمان و با نظم فكري و تمرين عملي در آينده وعاظ بزرگي از كار درآيند.
• درنهايت درجه تواضع بود، مخصوصاً نسبت به سادات كه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) منسوب هستند.
• نسبت به هر چيز كه منسوب به امام حسين(علیه السلام) بود خود باخته بود، شركت نمودن در دسته عزاداري (طويريج) كه همه ساله بعد از ظهر عاشوراء بيرون مي‌آيد بهترين دليل عشق و علاقه‌اش بود، با اين كه ایشان در آن مواقع معمولاً در اثر كثرت مجالس شبانه‌روزي ايام عاشوراء، بسيار خسته بودند.عاشق حسین
• همه ساله صبح عاشوراء (دهم ماه محرم‌الحرام) در قلب شهر مذهبي كربلاي معلي قسمت اول از «مقتل حسيني» را كه يك سند تاريخي براي جريانات و حوادثي است كه بر سر امام حسين(علیه السلام) و اهل بيت و يارانش آمده است، مي‌خواند ستم کار و پيرامون يك شهادت قهرمانانه كه در ميدان كربلا و به دست حكومت ستمكار اموي براي حضرتش اتفاق افتاده بود داد سخن مي‌داد، و در طول مدت سخنرانيش اجتماعات عظيم زائران حسيني و مردم كربلاء در بازارها، خيابان‌ها، كوچه‌ها، هزاران نفر به سخنانش گوش مي‌دادند و به گريه و زاري مي‌پرداختند.

همچنین راديوي عراق و راديوهاي ديگر سخنراني او را همه ساله به طور منظم پخش مي‌كردند، و نوارهای بسيار زيادي از مقتل خواني او در شهرهاي مختلف پخش مي‌شد تا در ايام عاشوراء در مساجد و حسينيه‌ها از آن بهره گيرند.
• و نيز قسمت دوم مقتل خود را كه شامل ماجراي اسارت اهل بيت و اسارت ياران امام حسين(علیه السلام) بود، در روز بيستم ماه صفر در «حسينية تهراني‌ها» در كربلاي مقدسه می خواند و از رادیوی عراق پخش می کرد، اين قسمت نيز نظير قسمت اول مقتلش مورد اهميت و توجه عامة مسلمين و شيعيان بود.
• مرحوم كعبي همه ساله در ماه مبارك رمضان شب بيست و يكم روانه مسجد كوفه مي‌شد، تا جريان شهادت امام علي (علیه السلام) را به طور مفصل براي انبوه جمعيتي كه از هر سو در اين مسجد تاريخي مشهور، گرد آمده‌اند، بخواند.

درباره زندگی پربرکت این خطیب برجسته، نکات ذیل لازم به ذکر است:

الف. مقتل‌‌خوانی

اربعین امام حسین

متن کتاب «قتیل العبرات»، مقتل‌‌خوانی شیخ عبدالزهراء کعبی است. این کتاب و ترجمه فارسی آن[1] بارها منتشر شده است.

ب. ماجرای قصيده ابن العرندس

ابن العرندس حلّى (متوفای 840 ق)[2] از شعرای مشهور شیعه است که اشعار متعددی را در سوگ سالار شهیدان حسین بن علی(علیه السلام) سروده است. قصیده «رائيه» او شهرت فراوانی دارد.

علامه اميني قصیده ابن العرندس را در کتاب شریف الغدیر آورده و چنین بیان می‌‌کند:

در ميان اصحاب ما چنين معروف است که در هر مکاني اين قصيده خوانده شود، موجب تشريف‌‌ فرمايي حضرت حجت منتظر به آن مکان مي شود.[3]
اين قصيده درکتاب الغدير جلد 7صفحه 14و ترجمه ان نيز در کتاب ترجمه الغدير ج 13صفحه 41 آمده.

چند بیتی از این قصیده از این قرار است:

اَيُقتلُ ظمانا حسین بکربلا وَ فی كُل عُضوٍ مِن انامِلِه بَحر؟

و والِدُهُ الساقی على الحَوضِ في غد و فاطمة ماء الفرات لها مهر

آيا حسين(علیه السلام) در کربلا تشنه‌‌لب کشته مي‌‌شود درحالي‌که در هر بندي از انگشتان او دريايي موج مي‌‌زند؟! و با آن‌‌كه پدرش در روز رستاخيز، مردم را از حوض كوثر سيراب مى‌‌كند و آب فرات، مهریه مادرش فاطمه(سلام الله علیه) است؟!

شیخ عبدالزهراء کعبی درباره آشنایی‌‌اش با این قصیده و خواندن آن در جوار بارگاه حسین بن علی(علیه السلام) چنین می‌‌گوید:

يک روز بعدازظهر وارد صحن مطهر امام حسين(علیه السلام) شدم؛ شخصي در مقابل يکي ازحجره‌‌هاي صحن شريف کتاب‌هاي مذهبي مي‌‌فروخت و من با وي سابقه آشنايي داشتم. چون مرا ديد، گفت: کتابي دارم که شايد براي شما نافع باشد و در آن اشعاري وجود دارد که زيبنده شماست. قيمتش اين است که يک بار آن را برايم بخواني. آن اشعار، گمشده من بود و مدتي در جست‌وجوي آن بودم. کتاب را گرفتم و هنگامي که به خواندن آن مشغول بودم، ناگهان ديدم سيدي از بزرگان عرب در برابرم ايستاده و به اشعار من گوش مي‌‌دهد و گريه مي‌‌کند. چون به اين بيت رسيدم که می‌گفت:

أیُقتل ظمآناً حسين بکربلاء و في کل عضوٍ من انامِلِه بحر

گريه آن بزرگوار شديد شد و رو به ضريح امام حسين(علیه السلام) نموده، اين بيت را تکرار مي‌‌فرمود و همچون مادر جوان‌‌مرده مي‌‌گريست.
همين که اشعار را به پايان رساندم، ديگر آن بزرگوار را نديدم. براي ديدن ايشان از صحن خارج شدم تا شايد آن جناب را بيابم، ولي ايشان را نديدم. به هر کجا رو کردم، اثري نيافتم. درآن هنگام به يقين دانستم او حضرت حجت و امام منتظر(عجل الله تعالی فرجهم) بوده است.[4]

حضرت ايت الله سيد محمد شيرازي فرمودند : از خطيب مشهور عراق مرحوم شيخ عبدالزهرا کعبي که مرد با اخلاصي بود و نوارهايش الان هم پس از سالهاي سال که مرحوم شده موجود است پرسيدم آيا شما خود اين موضوع را (حضور امام زمان به هنگام خواندن قصيده ابن عرندس ) را امتحان کرده ايد ؟ گفت : چرا مجلسي بود در کربلا خيابان حضرت عباس سلام الله عليه که مجلس بي ريايي بود من شروع کردم به خواندن اين قصيده ،ناگاه متوجه شدم آقاياني وارد مجلس شدند و مجلس حال ديگري به خود گرفت وپس از پايان قصيده ديگر انها را نديدم .[5]

ج. علت شهادت

حریت و آزادگی شیخ عبدالزهرا کعبی و تلاش خستگی‌‌ناپذیر او در احیای عزای حسینی، برای رژیم بعثی قابل تحمل نبود و سرانجام او را پس از انجام یک سخنرانی، به وسیله قهوه، مسموم کرده و به شهادت رساندند. وي بس از نوشيدن قهوه مسموم براى ايام فاطميه در صحن امام حسين به منبر مي رود روي منبر حالش دكركون مي شود از منبر بايين مي ايد طلب آب مي كند هنوز آب نرسيده تشنه از دنيا رحلت مي نمايد رحمت الله عليه.


وفات
شب پانزدهم جمادي الأولي سال 1394 قمري شبي دردناك بود كه مردم كربلا در عراق پشت سر گذاشتند، زيرا در اين شب علامة بزرگ و خطيب شهير، اديب و شاعر، شيخ عبدالزهراء بن فلاح كعبي ; وفات نمود، و خداوند او را در بهشت پهناور خود سكونت داده، با پيامبر(صلی الله علیه و آله) و ائمة اطهار : محشور ساخته بود.
روز پانزدهم جمادي الأولي 1394 قمري روزي تاريخي براي شهر كربلا بود، دسته‌هاي بسيار عظيم جمعيت از هر نقطه‌اي براي شركت در تشييع جنازة آن مرحوم گرد آمده بودند. صف طولاني جمعيت از منزل ايشان واقع در «حي‌الحسين» تا مرقدش در «الوادي»، و سر راه غسالخانه كه در محلة مخيم، اطراف حرم مطهر امام حسين(علیه السلام) و حرم مطهر حضرت عباس(سلام الله علیه) همه جا را پر كرده بودند، شاهدان عيني مي‌گويند كه: ‌مراسم تشييع جنازة ايشان كاملاً شبيه مراسم تشييع جنازة مراجع بزرگ تقليد بود، جنازة آن مرحوم را روي عماري گذاشتند و دسته‌هاي سينه‌زني و عزاداري پيشاپيش جنازه‌اش راه انداختند.
پیکر این شهید در شب شهادت حضرت زهراء(سلام الله علیه) در وادی قدیم به خاک سپرده شد.

امروزه با همت آستان حسینی، بر روی مرقد او اتاقی ساخته شده و مزارش محل آمد و شد دوستداران اباعبدالله الحسین(علیه السلام) است

رحلت:
شب پانزدهم جمادي الأولي سال 1394 قمري شبي دردناك بود كه مردم كربلا در عراق پشت سر گذاشتند، زيرا در اين شب علامة بزرگ و خطيب شهير، اديب و شاعر، شيخ عبدالزهراء بن فلاح كعبي ; وفات نمود، و خداوند او را در بهشت پهناور خود سكونت داده، با پيامبر(ص)و ائمة اطهار : محشور ساخته بود.
روز پانزدهم جمادي الأولي 1394 قمري روزي تاريخي براي شهر كربلا به بود، دسته‌هاي بسيار عظيم جمعيت از هر نقطه‌اي براي شركت در تشييع جنازة آن مرحوم گرد آمده بودند. صف طولاني جمعيت از منزل ايشان واقع در «حي‌الحسين» تا مرقدش در «الوادي»، و سر راه غسالخانه كه در محلة مخيم، اطراف حرم مطهر امام حسين(ع) و حرم مطهر حضرت عباس(ع) همه جا را پر كرده بودند، شاهدان عيني مي‌گويند كه: ‌مراسم تشييع جنازة ايشان كاملاً شبيه مراسم تشييع جنازة مراجع بزرگ تقليد بود، جنازة آن مرحوم را روي عماري گذاشتند و دسته‌هاي سينه‌زني و عزاداري پيشاپيش جنازه‌اش راه انداختند.
از آن جا كه مرحوم كعبي يكي از وعاظ بزرگ بود و زوّار امام حسين(ع) از تمام كشورهاي اسلامي منبرهاي او را در كربلا شنيده بودند، مخصوصاً روز عاشوراء در ايام محرم هنگامي كه قسمت اول اين مقتل را مي‌خوانده است قاطبة زائران كربلاي معلي از بيانات او بهرة كافي مي‌برده‌اند، همچنین در كشورهاي عربي ايام عاشوراء عمده نواري كه پخش مي‌شد از او بود قسمت اول نوار مقتلي بود كه توسط مرحوم كعبي خوانده شده بود، و در ايام اربعين هم عمده نواري كه پخش مي‌شد نوار قسم دوم مقتل ايشان بود كه به مناسبت اسارت اهل بيت و اربعين حسيني(ع) توسط آن مرحوم قرائت شده بود، بدين جهت بسیاري از بلاد اسلامي و روزنامه‌ها و مجلات، خبر وفات او را منتشر ساختند، و در شهرهاي بسيار زيادي براي شادي روحش مجالس ترحيم برقرار نمودند، كه از جمله مي‌توان شهرهاي كربلاي مقدسه، بغداد، سامره، بصره، كويت، بيروت، تهران، قم، مشهد، اصفهان، كاشان و ... را نام برد.

تصوير
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

متن مقتل مورد تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 12:51 pm

2- مقتل خواني - عربي
از شيخ شهيد عبدالزهراء كعبي / معروفترين مقتل خوان جهان اسلام در قرن اخير
Ersaal/11/maqtal1.rm
Ersaal/11/maqtal2.rm
Ersaal/11/maqtal3.rm

اين بهترين نوار مقتل عربي هست
خودمان هم همين را كوش مي دهيم
اين كَونه مطالب لازم نيست فارسي باشد مانند تلاوت و نماز و زيارت است كه خواندن و شنيدن عربيش حتى اكر معنيش را ندانند خوب است


متن عربي به نام:
قتيل العبرات (كشته اشكها)


جند بار ترجمه شده است:
1- کشته ‏ی اشک (ترجمه کتاب قتیل العبرات)
تصوير
مترجم: عبدالهادی بروجردی، ناشر: موسسه اطلاعات


2- روز حسين عليه السلام
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي: دعوت هدايت اتمام حجت

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 12:56 pm

لما أصبح الحسين يوم عاشوراء، وصلّى بأصحابه صلاة الصبح، قام خطيباً فيهم،
حمدَ الله وأثنى عليه، ثم قال: إن الله سبحانه وتعالى قد أذن في قتلكم وقتلي في هذا اليوم، فعليكم بالصبر والقتال.

ثم صفهم للحرب، وكانوا سبعة وسبعين مابين فارس وراجل، فجعل زهير بن القين في الميمنة، وحبيب بن مظاهر في الميسرة، وأعطى رايته أخاه العباس، وثبت هو عليه السلام وأهل بيته في القلب

وأقبل عمر بنُ سعد نحو الحسين في ثلاثين ألفاً، وعلى الميمنة عمر بن الحجاج الزبيدي، وعلى الميسرة شمر بن ذي الجوشن، وعلى الخيل عزرة بن قيس، وعلى الرّجالة شبث بن ربعي، والرايةُ مع ذويد مولاه،

وأقبلوا يجولون حول البيوت، فيرون النار تضطرم في الخندق، فنادى شمر بأعلى صوته: ياحسين تعجلّت بالنار قبل يوم القيامة
فقال الحسين: من هذا، كأنه شمر بن ذي الجوشن؟ قيل: نعم،
فقال له يابن راعية المعزى أنت أولى بها مني صليّا ورام مسلم بن عوسجه أن يرميه بسهمٌ، فمنعه الحسين وقال: أكره أن أبدأهم بقتال.

ولمّا نظر الحسين الى جمعهم كأنه السيل، رفع يديه بالدعاء وقال:
اللهم أنت ثقتي في كل كربٍ، ورجائي في كل شدة، وأنت لي في كل أمرٍ نزل بي ثقةٌ وعدّه، كم من همٍّ يضعف فيه الفؤاد، وتقّل فيه الحيله، ويخذل فيه الصديق، ويشمت فيه العدو، أنزلته بك وشكوته إليك، رغبةً مني إليك عمّن سواك، فكشفته وفرّجته، فأنت ولي كل نعمة، ومنتهى كل رغبه

ثم دعا براحلته فركبها، ونادى بصوت عال يسمعه جلّهم: فقال أيها الناس إسمعوا قولي ولا تعجلوا، حتى أعظكم بما هو حقٌ لكم علي، وحتى أعتذر إليكم مِن مقدمي عليكم، فإن قبلتم عذري، وصدّقتم قولي، وأعطيتموني النصف من أنفسكم كنتم بذلك أسعد ولم يكن لكم عليّ سبيل، وإن لم تقبلوا مني العذر ولم تعطوا النصف من أنفسكم، فأجمعوا أمركم وشركائكم، ثم لايكن أمركم عليكم غمّه، ثم إقضوا إليّ ولا تنظرون، إنّ وليّ الله الذي نزّل الكتاب، وهو يتولى الصالحين،

فلّما سمعنَ النساء هذا منه صحنَ وبكينَ وأرتفعت أصواتهنّ،

فأرسل إليهنّ أخاه العباس وإبنه عليّ الأكبر وقال لهما:- سكّتاهنّ فلعمري ليكثر بُكاؤهنّ .

ولّما سكتن حمدَ الله وأثنى عليه، وصلّى على محمد وعلى الملائكة والأنبياء، وقال في ذلك ما لايحصى ذكره، ولم يسمع متكلّم قبله ولابعده أبلغ منه في منطِقه ، ثم قال: الحمد لله الذي خلق الدنيا فجعلها دار فناء وزوال، متصرفة بأهلها حالاً بعد حال، فالمغرور من غرّته ، والشقيّ من فتنته، فلا تغرنكم هذه الدنيا، فإنها تقطع رجاء من ركنَ إليها، وتخيّب طمعَ من طمع فيها، وأراكم قد إجتمعتم على أمرٍ قد أسخطتم الله فيه عليكم، وأعرض بوجهة الكريم عنكم، وأحلّ بكم نقمته وجنبكم رحمته . فنعمَ الرب ربنا، وبئس العبيد أنتم، أقررتم بالطاعة ، وآمنتم بالرسول محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم. ثّم إنكم زحفتم الى ذريته وعترته، تريدون قتلهم، لقد إستحوذ عليكم الشيطان، فأنساكم ذكر الله العظيم، فتباً لكم ولما تريدون، إنــــا لله وإنا إليه راجعون، هؤلاء قوم كفروا بعد إيمانهم، فبعداً للقوم الظالمين.
أيهـــــا الناس إنسبوني مَن أنا ؟ ثم إرجعوا الى أنفسكم وعاتبوها، وأنظروا هل يحلُّ لكم قتلي؟ وإنتهاك حرمتي؟ ألستُ إبن بنت نبيكم؟ وأبن وصيّه؟ وأبن عمّه؟ وأول المؤمنين بالله؟ والمصدّق لرسوله بما جاء من عند ربه؟ أوليس حمزة سيد الشهداء عم أبي؟ أوليس جعفر الطيّار عمي؟ أولم يبلغكم قول رسول الله لي ولأخي: هذان سيدا شباب أهل الجنّة؟ فإن صدّقتموني بما أقول وهو الحق ، والله ما تعمّت الكذب منذ علمتُ إنّ الله يمقت عليه أهله، ويضر به من إختلقه، وإن كذّبتموني فإنّ فيكم مَن إن سألمتموه عن ذلك أخبركم، سلوا جابر بن عبد الله الأنصاري ، وأبا سعيد الخدري ، وسهل بن سعد الساعدي ، وزيد بن أرقم ، وأنس بن مالك ، يخبركم أنهم سمعوا هذه المقالة ، من رسول الله لي ولأخي ، أما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي ؟

فقال الشمر: هو يعبد الله على حرفٍ إن كان يدري مايقول فقال له حبيب بن مظاهر والله إني أراك تعبد الله على سبعين حرفاً ، وأنا أشهدُ إنك صادق ماتدري مايقول ، قد طبع الله على قلبك

ثم قال الحسين : فإن كنتم في شك من هذا القول أفتشكّون أني إبن بنت نبيّكم فوالله مابين المشرق والمغرب إبن بنت نبيٍّ غيري فيكم ولا في غيركم ويْحَكم أتطلبوني بقتيلٍ منكم قتلته أو مالٍ لكم إستهلكته أو بقصاص جراحةٍ ؟

فأخذوا لا يكلّمونه
فنادى : يا شبث بن ربعي وياحجار بن أبجر ويا قيس بن الأشعث ويا زيد بن الحارث ألم تكتبوا إليّ أن أقدم قد أينعت الثمار وأخضّر الجناب وإنما تقدم على جندٍ لك مجنّدة ؟؟ فقالوا : لم نفعل، فقال : سبحان الله بلى والله لقد فعلتم

ثم قال : أيها الناس إذا كرهتموني فدعوني أنصرف عنكم الى مأمني من الأرض فقال له قيس بن الأشعث أولا تنزل على حكم بني عمك؟ فإنهم لن يروك إلا ماتحب ولم يصل إليك منهم مكروه فقال الحسين: أنت أخو أخيك ؟ أتريد أن يطلبك بنو هاشم أكثر من دم مسلم بن عقيل ؟ لا والله لا أعطيهم بيدي أعطاء الذليل ، ولا أفر فرار العبيد.

عباد الله إني عذتُ بربي وربكم أن ترجمون ، أعوذ بربي وربكم من كل متكبّر لا يؤمن بيوم الحساب

ثم أناخ راحلته وأمرَ عقبه بن سمعان فعقلها

لم أنسه إذ قام فيهم خاطباً ***** فإذا هم لايملكون خطابا
يدعوا ألستُ أنا أبن بنت نبيّكم ***** وملاذكم إن صرف دهر نابا
هل جئتُ في دين النبي ببدعةٍ ***** أم كنتُ في أحكامه مرتابا
أم لم يوصِ بنا النبي وأودع ***** الثقلين فيكم عترةً وكتابا
إن لم تدينوا بالمعاد فراجعوا ***** أحسابكم إن كنتم أعرابا
فغدوا حيارى لايرون لوعظه***** إلا الأسنّة والسهام جوابا

وأقبل القوم يزحفون نحوه، وكان فيهم عبد الله بن حوزة التميمي ، فصاح : أفيكم حسين؟ وفي الثالثة قال أصحاب الحسين : هذا الحسين فما تريد؟ قال : ياحسين أبشر بالنار، قال الحســـــين: كذبت بل أقدم على ربّ غفور كريم مطاع شفيع ، فمنْ أنت ؟ قال : أبن حوزة فرفع الحســـين يديه حتى بانَ بياضُ إبطيه وقال : اللهم حُزه الى النـــــــار فغـــــضــــب إبن حوزة ، وأقحم الفرس إليه وكان بينهما نهر، فعلقت قدمه بالركــــاب ، وجـــالت به الفرس فسقط عنها ، وإنقطعت قدمه وساقه وفخذه ، وبقي جانبه الآخر معلّقـــاً بالركـــاب وأخذت الفرس تضرب به كلَ حجر وشجر حتى هلك،

قال مسروق بن وائل الحضرمي : كنت في أول الخيل التي تقدّمت لحرب الحسين ، لعلي أن أصيب رأس الحسين، فأحظى به عند إبن زياد ، فلّما رأيت ما صُنع بإبن حوزة، عرفت أن لأهل هذا البيت حرمة ومنزلة عند الله ، وتركت النّاس وقلتُ : لا أقاتلهم فأكون في النار.

وخرج إليهم زهير بن القين على فرس ذنوب ، وهو شاك في السلاح فقال: يا أهل الكوفة نذارِ لكم من عذاب الله نذار ، إن حقاً على المسلم نصيحة أخيه المسلم ، ونحن وحتى الآن أخوة على دين واحد ، ما لم يقع بيننا وبينكم السيف، وأنتم للنصيحة منا أهل ،فإذا وقع السيف إنقطعت العصمة ، وكنّا أمّة وأنتم أمّه . إن الله إبتلانا وإياكم بذرية نبيّه محمّد ، لينظر ما نحن وأنتم فاعلون ، إنّا ندعوكم إلى نصرهم ، وخذلان الطاغية يزيد وعبيد الله بن زياد ، فإنكم لا تدركون منهما إلاّ سوء عمر سلطانهما ، ليسملان أعينكم ، ويقطعان أيديكم وأرجلكم ، ويمثّلان بكم ، ويرفعانكم على جذوع النخل ، ويقتلان أمثالكم وقرّاءكم ، أمثال : حجر بن عدي وأصحابه ، وهاني بن عروة وأشباهه .

فسبّوه وأثنوا على عبيد الله بن زياد ودعوا له وقالوا : لا نبرح حتى نقتل صاحبك ومن معه ، أو نبعث به وبأصحابه الى عبيد الله بن زياد سلماً.

فقال زهير : عباد الله إنّ ولد فاطمة أحقّ بالوُدّ والنصر من إبن سميّة ، فإن لم تنصروهم فأعيذكم بالله أنْ تقتلوهم ، فخلّوا بين هذا الرجل وبين يزيد ، فلعمري إنه ليرضى طاعتكم بدون قتل الحسين

فرماه الشمر بسهم وقال : اسكتْ أسكتَ الله نامتك ، أبرمتنا بكثرة كلامك فقال زهير : يا أبن البّوال على عقبيه ما إياك أخاطب ، إنما أنت بهيمة ، والله ما أظنك تحكم من كتاب الله آيتين ، فأبشــــــــر بالخزي يوم القيامة والعذاب الأليم . فقال الشمر : إن الله قاتلك وصاحبك عن ساعة
فقال زهير : أفبالموت تخوفني ؟ فوالله لَلْمَوت معه أحبّ إليّ من الخلد معكم .

ثم أقبل على القوم رافعاً صوته وقال : عباد الله لا يغرنّكم عن دينكم هذا الجِلفُ الجافي وأشباهه ، فوالله لا تنال شفاعة محمّد قوماً هرقوا دماء ذرّيته وأهل بيته ، وقتلوا من نصرهم وذبَّ عن حريمهم

فنــــاداه رجل من أصحابه : إن أبا عبد الله يقول لك : أقبل ، فلعمري لئن كان مؤمن آل فرعون نصح قومه ، وأبلغ في الدعاء ، فلقد نصحت هؤلاء، وأبلغت لو نفع النُّصح والإبلاغ .

وأستأذن الحسين بريرُ بن خضير في أن يكلّم القوم ، فأذن له ، وكان شيخاً تابعياً ناسكاً قارئاً للقرآن ، ومن شيوخ القرّاء في جامع الكوفة وله في الهمدانيين شرف وقدر وجلالة. فوقف منهم ونادى : يامعشر الناس إن الله بعث محمّداً بشيراً ونذيراً وداعياً إلى الله وسراجاً منيراً وهذا ماء الفرات تقع فيه خنازير السواد وكلابه ، وقد حيل بينه وبين إبن بنت رسول الله ، أفجزاءُ محمد هذا ؟

فقالوا: يابُرير قد أكثرت الكلام فأكفف عنّا ، فوالله ليعطش الحسين كما عطش من كان قبله

قال: ياقوم إنّ ثقل محمّد قد أصبح بين أظهركم ، وهؤلاء ذريّتُه وعترتُه وبناتُه وحُرمُه، فهــــــاتوا ماعندكم وما الذي تريدون أن تصنعوه بهم؟ فقالوا : نريد أن نمكّن منكم الأمير عبيد الله بن زياد فيرى فيهم رأيه قال: أفلا تقبلون منهم أن يرجعوا إلى المكان الذي جاءوا منه؟ ويْلَكُم يا أهل الكوفة أنسيتم كُتُبُكم ؟ ويْلكم أدعوتم أهل بيت نبيكم وزعمتم أنكم تقتلون أنفسكم دونهم ، حتى إذا أتوكم أسلمتوهم إلى إبن زياد ، وحلأتموهم عن ماء الفرات ، بئس ما خلفتم نبيكم في ذريته مالكم؟ لا سقاكم الله يوم القيامة فبئس القوم أنتم.

فقال له نفر منهم : يا هذا ما ندري ماتقول ؟

قال : الحمد لله الذي زادني فيكم بصيرة ، اللّهم إني أبرأ إليك من فعال هؤلاء القوم ، اللّهم القِ بأسهم بينهم ، حتى يلقوك وأنت عليهم غضبان

فجعل القوم يرمونه بالسهام فتقهقر إلى ورائه .

ثمّ إنَّ الحسين ركب فرسه ، وأخذ مصحفاً ونشره على رأسه ، ووقف بإزاء القوم وقال : يا قوم إن بيني وبينكم كتاب الله وسنّة جدّي رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ثمّ استشهدهم عن نفسه المقّدّسة ، وما عليه من سيف النبي ودرعه وعمامته ، فأجـــابوه بالتصديق .
فسألهم عمّا أقدمهم على قتله قالوا : طاعةً للأمير عبيد الله بن زياد.

فقال عليه السلام : تباً لكم أيتها الجماعة وترحاً أحين استصرختـــــمونا والهين ، فأصرخناكم موجفين ، سللتم علينا سيفاً لنا في أيمانكم ، وحششتم علينا ناراً أقتدحناها على عدوّنا وعدوّكم فأصبحتم ألباً لأعدائكم على أوليائكم ، بغير عدل أفشوه فيكم ، ولا أمل أصبح لكم فيهم ، فهلاّ لكم الويلات تركتمونا والسيف مشيم والجأش طامن والرأي لما يستصحف ، ولكن أسرعتم إليها كطيرة الدبـــا ، وتداعيتم عليها كتهافت الفراش ثمّ نقضتموها فســـــحقاً لكم يا عبيد الأُمّة ، وشذاذ الأحزاب ، ونَبَذَة الكتاب ، ومحـــرّفي الكلم ، أجَلْ والله غدرٌ فيكم قديم ، وشِجَتْ عليه أصولكم ، وتأزرت فروعكم فكنـــتم أخبث ثمر شجــــيٍ للناظر ، وأكلة للغاصب . ألا وإنّ الدّعي بن الدّعي – يعني ابن زياد – قدْ ركز بين إثنتين ، بين السلّة والذلّة ، وهيـــــهات منّا الذّلــــة يأبى الله لنا ذلك ورسوله والمؤمنون ، وحُـــجور طابت وحُجور طهرت وأنوف حمــــية ، ونفوس أبـــية من أن نؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام ألا وأني زاحف بهذه الأسرة على قلّة العدد وخذلان الناصر . ثـــم أنشد أبيات فروة :
فإن نهـــــزم فهــــــزّامون قدما ***** وإن نُهــــزم فغير مهزّمينا
وما إن طبــــنا جُبــــن ولكــــن ***** منـــايـــانا ودولـــة آخــــرينا
فقـــل للشــــامتين بـــنا أفيـــقوا ***** سيلقى الشامتون كما لقينا
أما والله لا تلـــبثون بعدها إلا كريثما يركب الفرس ، حتى تدور بكم دور الرحى ، وتقلِقَ بكم قلق المحور ، عهدٌ عهدهُ إليّ أبي عن جدّي رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فأجمعوا أمركم وشركاءكم ثمّ لا يكن أمركم عليكم غمّة ، ثمّ أقضوا إليّ ولا تنظرون إني توكلت على الله ربّي وربّكم ، مامن دابة إلاّ هو آخـــذ بناصيـــتها ، إنّ ربّي على صراط مستقيم .

ثمّ رفع يديه وقال : اللّهم إحبس عنهم قطر السماء ، وأبعث عليهم سنين كسنّي يوسف وسلّط عليهم غلام ثقيف يسقيهم كأساً مصبـــرّة فإنـــهم كذّبونا وخذلونا وأنت ربُّنا عليك توكلّنا وإليك المصير.

واستدعى عمر بن سعد فدعـــي له وكان كارهاً لا يحب أن يأتيه . فقال أي عمـــــر : أتزعم أنك تقتلني ويوليك الدعي بلاد الري وجرجان ؟ والله لا تهتنّيء بذلك عهـــد معهود فأصنع ما أنت صانع ، فإنك لا تفرح بعدي بدنيا ولا آخره، وكأني برأسك على قصبة يتراماه الصبيان بالكوفه ، ويتخذونه غرضاً بينهم ، فطرق بوجهه عنه مغضبا.

ولمّا سمع الحر بن يزيد الرياحي ، كلام أبي عبد الله الحسين وإستغاثته ، أقبل على عمر بن سعد وقال له : أمقاتل أنت هذا الرجــل ؟ قال : أي والله قتالاً أيسره أن تسقط فيه الرؤوس وتطيح الأيدي .

فقال له : مالكم فيما عرضه عليكم من الخصال ؟ فقال : لو كان الأمر إليّ لقًبلْت ، ولكنّ أميرك إبن زياد يأبى ذلك ،

فتركه ووقف مع الناس ، وكان إلى جانب قرّة بن قيس ، فقال لقرّة : هل سقيت فرسك ؟ فقال لا، قال : فهـــــل تريد أن تسقيه ؟ فظنّ قرّة من ذلك إنه يريد الإعتزال ، ويكره أن يشاهده أحد ، فتركه فأخذ الحـــــر يدنو من الحسين بن علي ، قليلاً قليلا فقال له المهاجر بن أوس : أتريد أن تحمل ؟ فسكتَ وأخذته الرعده ، فارتاب المهاجر من هذا الحال وقال له : لو قيل لي : من أشجع أهل الكوفة ؟ لَما عدوتك ، فما هذا الذي أراه منك ؟ فقال الحر : إني أخيّر نفسي بين الجنّة والنار ، والله لا أختارُ على الجنّة شيئاً ولو أحرقتْ.

ثمّ ضرب جواده نحو الحسين بن علي ، منكساً برأسه حياءاً من آل الرسول بما أتى إليهم وجعجع بهم في هذا المكان على غير ماء ولا كلأ ، رافعاً صوته : اللّهم إليك أنيب فتبْ عليّ ، فقد أرعبت قلوب أولياءك وأولاد نبيك . يا أبا عبد الله ، إني تائب فهل ترى لي من توبة ؟ فقال الحسين : نعم يتوب الله عليك. فسرّه قول أبي عبد الله ، وتيقّن الحياة الأبدية ، والنعيم الدائم ، ووضّح له قول الهاتف لما خرج من الكوفة ، فحدّث الحسين بحديثه ، قال فيه : لمّا خرجتُ من الكوفة نوديت : أبشر يا حر بالجنّة فقلتُ : ويلٌ للحـــر يبشّر بالجنّة وهو يسير الى حرب إبن رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم فقال له الحسين : لقد أصبتَ خيراً وأجراً

ثمّ إستأذن الحسين في أن يكلّم القوم ، فأذن له فنادى بأعلى صوته: يا أهــــل الكوفة لأمَكم الهَبَل والعبَر أدعوتم هذا العبد الصالح وزعمتم أنكم قاتلو أنفسكم دونه حتى إذا جائكم أخذتم بكظمه ، وأحطتم به من كل جانب ، فمنعتموه التوجه إلى بلاد الله العريضه ، حتى يأمنُ أهل بيته ، وأصبح كالأسير في أيديكم ، لا يملك لنفسه نفعاً ولا ضراً ، وحلاتموه وصبيته ونساءه وصحبه عن مـــاء الفرات الجاري الذي يشربه اليهود والنصارى والمجوس وتتمرّغ فيه خنازير السواد وكلابه وها هم قد ، صرعهم العطش ، بئسما خلّفتم محمداً في ذريته ، لا سقاكم الله يوم الظمأ .

فحملتْ عليه رجّاله ترميه بالنبل ، فتقهقر حتى وقف أمام الحسين. إذ إنّ الحسين بن علي منع أصحابه وأهل بيته من أن يبدأوا القوم بقتال قط ، فلذلك ترى الأصحاب في كل مقام وعظ وإرشاد وتوجيه يرشقون بالسهام أو يَحمـــل عليهم أحد تراهم يتراجعون الى وراءهم إمتثالاً لأمر إمامهم وسيدهم أبي عبد الله الحسين إذ إنه مايريد أن يبدأ كل أحد بقتالٍ أبداً .

فصاح الشمر بأعلى صوته : أين بنو أختنا ؟ أين العبـــاس وأخوته ؟ فأعرضوا عنه ، فقال الحسين عليه السلام : أجيبوه ولو كان فاسقاً.... قالوا ماشأنك وما تريد ؟ فقال : يــا بني أختي أنتم آمنون ، فلا تقتلوا أنفسكم مع الحسين ، وألزموا طاعة أمير الفاسقين يزيد فقال العباس له : لعنك الله ولعن أمانك. أتؤمننا وأبن رسول الله لا أمان له . وتأمرنا أن ندخل في طاعة العناء وأولاد اللعناء.
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي: جهاد و شهادت ياران امام حسين

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 12:58 pm

وتقدّم عمر بن سعد نحو عسكر الحسين ورمى بسهمٍ وقال : إشهدوا لي عند الأمير إبن زياد إني أول من رمى ثمّ رمى الناس

فلم يبق من أصحاب الحسين أحد إلا أصابه من سهامهم

فقال عليه السلام لأصحابه : قوموا رحمكم الله الى الموت الذي لابد منه ، فإن هذه السهام رُسُل القوم إليكم .

فحملَ أصحابه حملة واحدة وأقتتلوا ساعة

فما إنجلت الغبرة إلا عن خمسين صريعاً من أصحاب أبي عبد الله

وخرج يسار مولى زياد ، وسالم مولى عبيد الله بن زياد ، فطلب البراز ؟

فوثب حبيب وبرير فلم يأذن لهما الحسين ،

فقال عبد الله بن عمر الكلبي من بني عَلــــيم أو عُليم وكنيته أبو وهبْ وكان طويلاً شديد الساعدين ، بعيد مابين المنكبين ، شريفـــاً في قومه شجاعــاً مجربا فأذن له وقال: أحسبه للأقران قتّالا
فقالا له : مَن أنت؟ فانتسَب لهما
فقالا : لا نعرفك ليَخرُج إلينا زهير أو حبيب أو برير
وكان يـــسار قريباً منه ، فقال له : يا بن الزانيّة أو بك رغبه عن مبارزتي ، ثمّ شدّ عليه بسيفه يضربه ، وبينا هو مشتغل به ، إذ شدّ عليه سالم ، فصاح أصحابه : قد رهقك العبد ، فلم يعبأ به فضربه سالم بالسيف فإتقاها عبد الله بيده اليسرى ، فأطار أصابعها ، ومال عليه عبد الله فقتله ، وأقبل الى الحسين يرتجز وقد قتلهما معاً
وأخذت أُم وهب زوجته عموداً وأقبلت تقول : فداك أبي وأمّي قاتل دون الطيبين ذرية محمّد ،
فأراد أن يردّها الى الخيمة فلم تُطاوعه ، وأخذت تجاذبه ثوبه وتقول : لن أدعك دون أن أموت معك فقال لها : الآن كنت تنهيني عن القتال والآن جئت تقاتلين معي
قالت : لا تلمني أنّ واعية الحسين كسرت قلبي ، فقال : ما الذي سمعتي منه قالت : سمعته بباب الخيمة ينادي : وا قلّة ناصراه ، فنادى الحسين : سيدي أبا عبد الله رُدّها الى الخـــيمة ، فناداها الحسين : جُزيتم عن أهل بيت نبيكم خيراً إرجعي الى الخيمة فإنه ليس على النساء قتال . فرجعت .

ولما نظر من بقي من أصحاب الحسين الى كثرة من قُتل منهم ، أخذ الرجلان والثلاثة يستأذنون الحسين في الذبِّ عنه ، والدّفع عن حُرمه وكل يحمي الآخر من كيد عدوه.

فخرج الجابريان وقاتلا في مكان واحد حتى قتلا

وخرج الغفّاريان فقالا للحسين السلام عليك أبا عبد الله إنا جئنا لنُقتل بين يديك وندفع عنك . فقال : مرحباً بكما واستدناهما منه فدنوا وهما يبكيان ، قال : مايبكيكُما يا ابني أخي فوالله لأرجو أن تكونا بعد ساعة قريرِي العين قالا : جعلنا الله فداك ماعلى أنفسنا نبكي ولكن نبكي عليك نراك قد أحيط بك ، ولا نقدر أن ننفعك . فجزّاهما الحسين خيراً فقاتلا قريباً منه حتى قتلا.

وخرج عمرو بن خالد الصيداوي ، وسعد مولاه ، وجابر بن الحارث ، ومجمع بن عبد الله العائذي ، وشدّوا جميعاً على أهل الكوفة ، فلمّا أوغلوا فيهم ، عطف عليهم الناس ، وقطعوهم عن أصحابهم فندب إليهم الحسين أخاه العباس ، فاستنقذهم بسيفه ، وقدْ جُرحوا بأجمعهم ، وفي أثناء الطريق إقترب منهم العدو ، فشدّوا بأسيافهم مع ما بهم من الجراح ، وقاتلوا حتى قُتلوا في مكان واحد .

ولما نظر الحسين الى كثرة من قتل من أصحابه ، قبض على شيبته المقدسة وقال : إشتدّ غضب الله على اليهود إذ جعلوا له ولداً ، وإشتدّ غضبه على النصارى إذ جعلوه ثالث ثلاثه ، وإشتدّ غضبه على المجوس إذ عبدوا الشمس والقمر دونه ، وإشتدّ غضبه على قوم إتفقت كلمتُهم على قتل إبن بنت نبيّهم . أما والله لا أجيبهم إلى شيء مما يريدون حتى ألقى الله وأنا مخضّب بدمي .

ثمّ صاح : أما من مغـــــيث يغيثنـــــا أما من ذابٍّ يذبُّ عن حرم رسول الله

فبكت النساء وكثر صراخهن .

ثمّ صاح عمرو بن الحجاج : أتدرون من تقاتلون ؟ تقاتلون فرسان المصر وأهل البصائر وقومٌ مستميتين ، لايبرز إليهم أحد نمكم إلاّ قتلوه على قلّتهم – والسبب في ذلك أنهم كانوا يقاتلون عن عقيدة وإيمان ، وأولئك كانوا يقاتلون في سبيل المادة والطمع – فقال عمرو بن الحجاج : لو لم ترموهم إلاّ بالحجارة لقتلتموهم فقال عمر بن سعد : صدقت الرأي ما رأيت، أرسل في الناس من يعزم عليهم أنْ لا يبارزهم رجلٌ منهم ولو خرجتم إليهم وحداناً لأتوا عليكم

ثم حمل عمرو بن الحجاج على ميمنة الحسين ، فثبتوا له ، وجثـــــوا على الرُكب ، وأشرعوا الرماح ، فَلَمْ تَقدِم الخيل ، فلما ذهبت الخيل لترجع ، رشقهم أصحاب الحسين بالنبل فصرعوا رجالاً وجرحوا آخرين .

ثمّ حَمَلَ عمرو بن الحجّاج من نحو الفرات ، فأقتتلوا ساعة ، وفيها قاتل مسلم بن عوسجـــة فشدّ عليه مسلم بن عبد الله ، وعبد الله البجلي ، وثارت لشدّة الجلاد غبرة شديدة وما إنجلت الغُبْرة إلاّ ومسلم بن عوسجة صريعاً وبه رمق . فمشى إليه الحسين ومعه حبيب بن مظاهر . فقال الحسين : رحمك الله يامسلم ، ثمّ تلى قوله تعالى ( منهم من قضى نحبه ونهم من ينتظر ومابدّلوا تبديلا ) – ودنا منه حبيب وقال : عزَّ عليّ مصرعُك يامسلم أبشر بالجنّة. فقال مسلم بن عوسجة بصوت ضعيف : بشّرك الله بخير يا أخي ياحبيب ثم قال : حبيب : لو لم أعلم أني في الأثر لأحبَبتُ أن توصي لي بجميع مايهمك . فقال له مسلم : أوصيك بهذا ، وأشــــار الى الحسين بن علي أن تموت دونه . فقال : أفعل وربّ الكعبة وفاضت روحُه بينهما

وصلت يبن ظاهر منيتي ***** آني ماوصيتك بعيالي او بيتي
او لا تحفظ اولادي او ثنيتي ***** انجان نيتك مثل نيتي
اريدنّك اتجاهد سويي ***** بالحسين واعياله وصيتي
وصاحت جارية له : وامســــــلماه! يا ابن عوسجتّاه

فتنادى أصحاب إبن الحجاج . قتلنا مسلما

فقال شبث بن ربعي لمن حوله : ثَكَلَتكم أمهاتُكم ، أيُقتل مثل مسلم وتفرحون؟ لَرُبّ موقف له كريم في المسلمين رأيته يوم آذربيجان وقد قَتَل ستة من المشركين قبل التئام خيول المسلمين

وحـــمل الشمر في جماعة من أصحابه على مسيرة الحسين فثبتوا لهم حتّى كشفوهم .وفيها قاتل عبد الله بن عمير الكلبي ، فقتل رجالاً ، وشد عليهم هاني بن شبـــيت الحضرمي فقطع يده اليمنى ، وقطع بكر بن حي ساقه ، فأخِذ أسيراً وقتل صبراً ، فمشت اليه زوجته أم وهب وجلست عند رأسه تمسح الدم عنه وتقول : هنيئاً لك الجنّة ، أسأل الله الذي رزقك الجنّة أن يصحبني معك

فقال الشمر لغلامه : إضرب رأسها بالعمود ، فشدخه وماتت مكانها وهي أول إمرأة قُتلت يوم عاشوراء من أصحاب الحسين بن علي وقُطع رأسه ورمي به الى جهة الحسين، فأخذته أمه ومسحت الدم عنه ، ثم أخذت عمود الخيمة ، وبرزت الى الأعداء ، فردها الحسين ، وقال : إرجعي رحمك الله ، فقد وضع عنك الجهاد فرجعت وهي تقول : اللهم لا تقطع رجائي. فقال الحسين : لايقطع الله رجاكِ.

وحمل الشمر حتى طعن فسطاط الحسين بالرمح وقال : عَلَيَّ بالنار لأُحرقه على أهله . فتصايَحَت النساء وخَرَجن من الفسطاط . وناداه الحسين : يا إبن ذي الجوشن : أنت تدعو بالنار لتحرق بيتي على أهلي ، أحرقك الله بالنار. وقال شبث بن ربعي : أمرعباً للنساء صرت؟ ما رأيتُ مقالاً أسوأ من مقالك ، ولا موقفاً أقبح من موقفك ، فأستحيي وانصرف .

وحمل على جماعته زهير بن القين في عشرة من أصحابه حتى كشفوهم عن البيوت ولما رأى عزرة بن قيس وهو على الخيل ، الوهن في أصحابه والفشل ، كلّما يحملون ، بعث إلى عمر بن سعد يَسْتَمدّه الرّجال . فمده بالحصين بن نمير في خمسمائة من الرُّماة ، وإشتدّ القتال ، وأكثر أصحاب الحسين فيهم الجراح ، حتى عقروا خيولهم وأرجلُوهُم ولم يقدروا أن يأتوهم إلا من وجه واحد لتقارُب أبنيتهم . فأرسل إبن سعد الرجال ليقوّضوها عَن أيمانهم ، وعن شمائلهم ، ليُحيطوا بهم ، فأخذ الثلاثة والأربعة من أصحاب الحسين يتخللون البيوت ، فيشدّون على الرجل وهو ينهب ، فيقتلونه ويرمونه من قريب فيعقرونه فقال إبن سعد : أحــــرقوها بالنار ، فأضرموا فيها النار ، فصاحت النساء ، ودهشت الأطفال ، فقال الحسين : دعوهم يحرقونها ، فإنهم إذا فعلوا ذلك لم يجوزوا إليكم ، فكان كما قال عليه السلام.

وكان أبو الشعثاء الكندي وهو يزيد بن زياد رامياً . فجثا على ركبتيه بين يدي الحسين ، ورمى بمائة سهم والحسين يقول : اللّهم سدّد رميته واجعل ثوابه الجنّة ثمّ حمل على القوم فقتل تسعة عشر رجلاً ثمّ قتل.

والتفت أبـــو ثمامة الصائدي الى الشمس فرءاها وقد زالت ، فقال للحسين : نفسي لك الفداء ، إني أرى هؤلاء قد إقتربوا منك ، لا والله لا تُقتَل حتى أقتَل دونك وأحب أنْ ألقى الله وقد صلّيت هذه الصلاة التي دنَا وقتها . فرفع الحسين رأسه الى السماء وقال : ذكرتَ الصلاةَ. جعلكَ الله من المصلّين الذاكرين . ..... أنظروا أيها المسلمون دعا الحسين بن علي سلام الله عليه لهذا العبد الصالح بأعظم دعاء وهو أن قال : جعلك الله من المصلين .

فمرنوا أولادكم وعودوا بناتكم معاشر المسلمين على الصلاة في دور الصغر ، فأن دور الصغر إذا صلى الأنسان فيه لا يسعه أن يترك الصلاة في الكبر ، وإن الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر –

فقال الحسين : نعم هذا أول وقتها ، سلوهم عن أن يكفّوا عنّا حتى نصلي فقال الحصين : إنها لا تُقبل فقال حبيـــب بن مظاهر : زعمت أنها لا تقبل من آل الرسول وتقبل منك ياحمار . فحمل عليه الحصين ، فضرب حبيب وجه فرسه بالسيف ، فشبّت به ووقع عنه ، وأستنقذه أصحابه فحملوه وقاتلهم حبيب قتالاً شديداً، فقتل على كبر سنّه أثنين وستين رجلاً ، وحمل عليه بديل بن صريم فضربه بسيفه ، وطعنه آخر من تميم برمحه ، فوقع الى الأرض ، فذهب ليقوم وإذا بالحصين يضربه بالسيف على رأسه ، فسقط لوجهه ، ونزل إليه التميمي وإحتزَّ رأسه . فَهَدّ مقتله الحسين . فقال : عند الله أحتسب نفسي وحماة أصحابي وأسترجع الحسين كثير.

وخرج من بعده الحر بن يزيد الرياحي ومعه زهير بن القين ، يحمي ظهره ، فكان إذا شدّ أحدهما واستلحم شَدّ الآخر واستنقذه ، ففعلا ساعة وإن فرس الحر لمضروب على اُذنيه وحاجبيه والدماء تسيل منه فبرز إليهم وهو يرتجز ويقول:
إني أنا الحر ومأوى الضيفِ ***** أضربُ في أعناقكم بالسيفِ
عن خير من حل بأرض الخيف ***** أضربكم ولا أرى من حيف
حتى قتل منهم جماعة كثيرة على كبر سنّه

جله اهموم الفواطم مجله الغتوت ***** ورج الغاضرية وحامه البيوت
عكب ما شافت امن امذهبه الموت ***** وطاح اوفيض دمه اعله الثره يسيل
اجاه احسين مثل الليث يهدر ***** ينادي ودمع عينه اعليه ينثر
امك ماخطت من سمّتك حر ***** مسح عنه التراب اودمعه ايسيل
او من ناده الرجس ياخيلنه اوصاح ***** عمامه ابغيض سلّت بيض الصفاح
ابذيج الخيل نادت كل بني ارياح ***** عميد الحر عجب ينداس بالخيل
عله اخشوم الزلم رغماً نشيله ***** اوكل مجتول تنهض ليه جبيله
تسل بيض السيوف او تعتنيله ***** لعد المعركة والجثّته اتشيل
العشيرة شالته ابحر الظهيرة ***** ضحاية اعله الترب من غير تغسيل

وحمل أصحاب الحسين الحر ووضعوه أمام الفسطاط الذي يقاتلون دونه وكان به رمق فقال الحسين له وهو يمسح الدم عنه : أنت الحر كما سمّتك أُمك ، وأنت الحر في الدنيا والآخرة وعلى قول أنت حر في الدنيا وسعيد في الآخرة ، ورثاه رجل من أصحاب الحسين قيل علي بن الحسين
لَنِعــــــــــــمَ الحـــــر حـــر بني رياحي ***** صبـــــور عنـــد مشتبك الرماح
ونِعْــــــــــــم الحــــرُ إذ فادى حسيناً ***** وَجــــــاد بنفسه عنــــد الصباح

وقام الحسين الى الصلاة ، فصلّى بمن بقي من أصحابه صلاة الخوف ، وتقدم أمامه زهير بن القين وسعيد بن عبد الله الحنفي في نصف من أصحابه ويقال إنه صلى فرادى بالإيماء ولما أُثخــــن سعيد بالجراح سقط الى الأرض وهو يقول : اللهم العَنهم لعن عاد وثـــمود ، وأبلـــغ نبيك مني السلام وأبلغه ما لقيت من ألم الجراح ، فانــــي أردت بذلك ثــوابك في نصرة ذرية نبيك صلى الله عليه وآله وسلم. والتفــــــت الى الحسين قائلاً : أوفّيت يا أبن رسول الله ؟ قال : نعم أنت أمامي في الجنّة ثم قال : سعيد ! أبلغ جدي أني تركت حسيناً في الأثر ، وقضى نحبه فوجد به ثلاثة عشر سهماً غير الضرب والطعن

ولما فرغ الحسين من الصلاة قال لأصحابه : يا كرام هذه الجنّة قد فتحت أبوابها واتصلت أنهارها وأينعت ثمارها وهذا رسول الله والشهداء الذين قتلوا في سبيل الله يتوقعون قدومكم ، ويتباشرون بكم فحاموا عن دين الله ودين نبيه ، وذبّوا عن حرم الرسول فقالوا : نفوسنا لنفسك الفداء ، ودماؤنا لدمك الوقاء ، فو الله لا يصل الى حرمك سوء وفينا عرق يضرب .

ووثبوا الى خيولهم فعقروها ، ولم يبق مع الحسين فارس إلا الضحـــــاك بن عبد الله المشرقي . يقول : لما رأيت خيل أصحابنا تعقر أقبلت بفرسي وأدخلتها فسطاطا لأصحابنا ،

واقتتلوا أشدّ القتال . وكان كل من أراد الخروج وَدّع الحسين بقوله السلام عليك يا ابن رسول الله فيجيبه الحسين : وعليك السلام ونحن خلفك ، ثمّ يقرأ : (( ومنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا ))

وخرج سلمان بن مضارب البجلي وكان ابن عم زهير فقاتل

وخرج بعده زهير بن القين فوضع يده على منكب الحسين وقال مستأذناً
أقدم هديت هاديا مهديا ***** فاليـــــوم ألقى جدك النبيا
وحسنا والمرتضى عليا ***** وذا الجناحين فتى الكميا
وأسد الله الشهيـــــــد الحيـــــــا

فقال الحسين : وأنا ألقاهما على أثرك ،

وفي حملاته يقول
أنا زهير وأنا ابن القــــــين ***** أذودكم بالســــيف عن حسين
فقتل مائة وعشرين ، ثم عطف عليه كثير بن عبد الله الشعبي والمهاجر بن أوس فقتلاه . فوقف عليه الحسين ودعى له وجزّاه خيرا وقال : لعن الله قاتليك لعن الذين مسخوا قردة وخنازير

وجاء عمر بن قرظة الأنصاري ووقف أمام الحسين يقيه من العدو ، ويتلقى السهام بصدره وجبهته ، فلم يصل الى الحسين سوء ولما كثر فيه الجراح التَفتَ الى أبي عبد الله وقال : أوفيت ياإبن رسول الله ؟! قال : نعم أنت أمامي في الجنّة ، فأقرأ رسول الله مني السلام ، وأعلمه أني في الأثر ، وخرّ ميتا فنادى أخوه علي ، وكان مع ابن سعد : ياحسين ياكذاب – إنما أقول كلمته حتى تطلع على خبث هؤلاء الأفراد – غررت أخي حتى قتلته فقال ( ع ) : إني لم أغر أخاك ولكن الله هداه وأضلك فقال : قتلني الله إن لم أقتلك ثم حمل على الحسين ليطعنه فأعترضه نافع بن هلال الجملي فطعنه حتى صرعه فحمله أصحابه وعالجوه وبريء

ورمى نافع بن هلال الجملي بنبال مسمومه كتب إسمه عليها وهو يقول :
أرمي بها مُعلمة أفواقها ***** مسمومة تجري بها أخفاقها
فقتل إثني عشر رجلا سوى من جرح ، ولما فنيت نباله ، جرّد سيفه يضرب فيهم ، فأحاطوا به يرمونه بالحجارة والصال ، حتى كسروا عضديه ، وأخذوه أسيرا فأمسكه الشمر ومعه أصحابه يسوقونه فقال له إبن سعد : ماحملك على ماصنعت بنفسك ؟ قال : إن ربي يعلم ما أردت، فقال له رجل وقد نظر الى الدماء تسيل على وجهه ولحيته : أما ترى مابك ؟ فقال : والله لقد قتلت منكم أثني عشر رجلاً سوى من جرحت ، وما ألوم نفسي على الجهد ولو بقيت لي عضد ما أسرتموني ثم قتله الشمر.

ولما صرع واضح التركي مولى الحرث المذحجي إستغاث بالحسين فأتاه أبو عبد الله وأعتنقه فقال : من مثلي وابن رسول الله واضع خده على خدي !.

إنظر الى الحسين بن علي رجل الدين والإنسانية يضع خده على خد ولده علي الأكبر وكذلك مرة أخرى يضع خده على خد غلام تركي ، إذ لايفرّق إمامنا سلام الله عليه بين أفراع النوع الإنساني ، فالدين الإنساني هو الدين الإسلامي –

ثمّ فاضت نفسه الطاهرة . ومشى الحسين الى أسلم وأعتنقه ، وكان به رمق فتبسّم وافتخر بذلك ومات رضوان الله عليه.

ونادى يزيد بن معقل : يابرير كيف ترى صنع الله بك ؟ فقال : صنع الله بي خيراً ، وصنع بك شراً، فقال يزيد : كذبت وقبل اليوم ما كنت كذاباً أتذكر يوم كنت أماشيك في بني لوذان وأنت تقول : كان عثمان مسرفا ، ومعاوية ضالا ، وإن إمام الهدى علي بن أبي طالب . قال : برير بلى أشهد أن هذا رأيي فقال يزيد : وأنا أشهد أنك من الضالين، فدعاه برير الى المباهلة ، فرفعا أيديهما الى الله سبحانه يدعوانه أن يلعن الكاذب ويقتله ثم تضاربا فضربه برير على رأسه قدّت المغفر والدماغ ، فخّر كأنما هوى من شاهق ، وسيف برير ثابت في رأسه
وبينا هو يريد أن يخرجه إذ حمل عليه رضا بن منقذ وإعتنق بريراً وإعتركا ، فصرعه برير وجلس على صدره ، فاستغاث رضا بأصحابه فذهب كعب بن جابر بن عمرو الأزدي ليحمل على برير فصاح به عفيف بن زهير بن أبي الأخنس : هذا برير بن خضير ، القارىء الذي كان يقرؤنا القرآن في جامع الكوفة ، فلم يلتفت اليه وطعن بريرا في ظهره ، فبرك برير على رضا وعضّ وجهه وقطع أنفه ، وألقاه كعب برمحه عنه وضربه بسيفه فقتله . وقام العبدي ينفض التراب فقال قد أنعمت علي يا أخ الأزد نعمة لا أنساها أبدا
ولما رجع كعب بن جابر الى أهله عتبت عليه أمرأته النوار وقالت : أعنت على ابن فاطمة ، وقتلت سيد القرّاء ، لقد أتيت عظيماً من الأمر ، والله لا أكلمك من رأسي كلمة أبداً فقال :
سَلي تخبري عني وأنتِ ذميمة ***** غداة حسين والرماح شوارعُ
إلى آخر أبياته

ونادى حنظلة بن سعد الشبامي : ياقوم إني أخاف عليكم مثل يوم الأحزاب ، مثل دأب قوم نوح وعاد وثمود ، والذين من بعدهم ، وما الله يريد ظلماً للعباد . ياقومي إني أخاف عليكم يوم التناد ، يوم تولون مدبرين مالكم من الله من عاصم ، ومن يضلل الله فما له من هاد . ياقوم لا تقتلوا حسينا ، فيسحتكم الله بعذاب وقد خاب من افترى فجزّاه الحسين خيرا وقال : رحمك الله ، إنهم قد إستوجبوا العذاب حين ردوا عليك ما دعوتهم اليه من الحق ، ونهضوا إليك ليستبـــيحوك وأصحابك ، فكيف بهم الآن وقد قتلوا إخوانك الصالحين؟ قال : صدقت يا إبن رسول الله ، أفلا نروح إلى الجنّة ؟ أفلا نروح الى الآخرة ؟ فأذن له فسلم على الحسين ، وتقدم يقاتل حتى قتل رضوان الله عليه

وأقبل عابس بن أبي شبــــيــب الشاكري على شوذب مولى شاكر ، وكان شوذب من الرجال المخلصين وداره مألفا للشيعة ، يتحدثون فيها فضل أهل البيت فقال : يا شوذب ما في نفسك أن تصنع؟ قال : أقاتل معك حتى أقتل ، فجزّاه خيرا وقال له تقدم بين يدي أبي عبد الله حتى يحتسبك كما إحتسب غيرك ، وحتى أحتسبك ، فإن هذا يوم نطلب فيه الأجر بكل ما نقدر عليه . فسلم شوذب على الحسين وقاتل حتى قتل

ووقف عابس أمام أبي عبد الله وقال : ما أمسي على ظهر الأرض قريب ولا بعيد أعز علي منك ولو قدرت أن أدفع الضيم عنك بشيء أعز علي من نفسي لفعلت، السلام عليك ، أشهد أني على هداك وهدى أبيك ! ومشى نحو القوم مصلتاً سيفه وبه ضربة على جبينه فنادى : الا رجل ؟ فأحجموا عنه لأنهم عرفوه أشجع الناس فصاح عمر بن سعد : أرضخوه بالحجارة فرمي بها ، فلما رأى ذلك ، ألقى درعه ، ومغفره ، وشد على الناس ، وإنه ليطرد أكثر من مائتين ، ثم تعطفوا عليه من كل جانب فقتل رضوان الله عليه.

ووقف جون مولى أبي ذر الغفاري أمام الحسين يستأذنه ، فقال : يا جون إنما تبعتنا طلباً للعافية ، فأنت في إذن مني فوقع على قدميه يقبلهما ويقول : أنا في الرخاء ألحس قصاعكم وفي الشدّة أخذلكم ! سيدي أن ريحي لنتن ، وحسبي للئيم ، ولوني لأسود ، فتنفّس علي بالجنة ، ليطيب ريحي ، ويشرف حسبي ، ويبيضّ لوني ، لا والله لا أفارقكم حتى يختلط هذا الدم الأسود مع دمائكم آل البيت فأذن له الحسين فقتل خمساً وعشرين وقتلْ . فوقف عليه الحسين وقال : اللهم بيّض وجهه ، وطيّب ريحه ، وأحشره مع محمد صلى الله عليه وآله وسلم وعرّف بينه وبين آل محمد عليهم السلام . فكان من يمر بالمعركة يشم منه رائحة طيبة أذكى من المسك

وكان أنس بن حارث بن نبيه الكاهلي شيخاً كبيراً صحابياً ، رأى النبي وسمع حديثه ، وشهد معه بدراً وحنينا ، وبرز شاداً وسطه بالعمامة ، رافعاً حاجبيه بالعصابة . ولما نظر اليه الحسين بهذه الهيئة بكى وقال : شكراً لله لك ياشيخ . فقتَل على كبر سنه ثمانية عشر رجلاً وقتل.

وجاء عمرو بن جنادة الأنصاري بعد أن قتل أبوه ، وهو أبن إحدى عشرة سنة يستأذن الحسين . هذا وقد أمرته أمه من قبل ذلك ، وقالت له : ولدي قم وانصر ريحانة رسول الله ، بعد ما ألبسته لامة حربه ، فخرج يستأذن من الحسين بن علي فلما نظر الحسين اليه قال لأصحابه ، هذا غلام قتل أبوه في الحملة الأولى ، ولعل أمه تكره خروجه الى المعركة ردوه الى الخيمة فأقبل الغلام يسعى نحو الحسين عجلا ، خائفاً من أن يصده أصحاب أبي عبد الله عن مراده وقصده ، فصاح : سيدي أبا عبد الله ، إن أمي هي التي ألبستني لامة حربي ، فأذن لي يا إبن رسول الله حتى أرزق الشهادة بين يديك ، فجزّاه الأمام خيراً فبرز وهو يقول :
أميري حسين ونعم الأمير ***** سرور فؤادي البشير النذير
علي وفاطمة والداه ***** فهل تعلمون له من نظير
له طلعة مثل شمس الضحى ***** له غرة مثل بدر منير
فقاتل قتال الأبطال ، فأحاط الأعداء به من كل جانب ، أردوه إلى الأرض صريعاً ، فأحتزوا رأسه ورموا به نحو الخيام فسعت الى رأسه أمه ، فمسحت الدم عنه وأخذته وضربت به رجلاً قريباً منها فمات وعادت الى المخيّم فأخذت عموداً وقيل سيفاً وأنشأت تقول :
أنا عجوز في النسا ضعيفة ***** خاوية بالية نحيفة
أضربكم بضربة عنيفة ***** دون بني فاطمة الشريفة
فردها الحسين الى الخيمة ، بعد أن أصابت بالعمود رجلين

وما رضي الحسين سلام الله عليه بأن تخرج إمرأة من سائر نساء المسلمين أمام الأعداء ، أمام الرجال الأجانب فصونوا حلائلكم معاشر المسلمين كما تصونون ديناركم ودرهمكم

وقاتل حجاج بن مسروق الجعفي حتى خضّب بالدماء ، فرجع الى الحسين يقول :
اليوم ألقى جدك النبيا ***** ثم أباك ذا الندى عليا **** ذاك الذي نعرفـه الوصـيا

فقال الحسين : وأنا ألقاهما على أثرك ، فرجع يقاتل حتى قتلْ

ولما أثخن سويد بن عمر بن أبي المطاع سقط لوجهه وظن أنه قتل فلما قتل الحسين وسمعهم يقولون : قتل الحسين؛ أخرج سكّينة كانت معه فقاتل بها وتعطّفوا عليه وقتلوه وكان آخر من قتل من الأصحاب بعد الحسين عليه السلام .
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

متن تلاوت شيخ عبدالزهراءكعبي:جهاد وشهادت جوانان خاندان حسيني

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 12:59 pm

ولما لم يبق مع الحسين إلا أهل بيته عزموا على ملاقاة الحتوف ببأس شديد ، وحفاظ مر ، ونفوس أبية ، وأقبل بعضهم يودع بعضا

وأول من تقدّم هو شبيه رسول الله علي الأكبر ، وكان شبيهاً برسول الله خلقاً وخلقاً ومنطقا ، فَـــأحَطْنَ به النسوة وقلن : إرحم غربتنا فليس لنا طاقة على فراقك . فلم يعبأ بكلامهن ، وأستأذن أباه ، فبرز على فرس للحسين يسمى لاحقاً وهو يقول:
أنـــــا علي بن الحسين بن علي ***** نحن وبيت الله أولى بالنبي
أضربكم بالســـــيف أحمي عن أبي ***** ضرب غلام هاشمي علوي
تالله لا يحكم فينا إبن الدعي

ولم يتمالك الحسين دون أن رفع شيبته المقدسة نحو السماء وأرخى عينيه بالدموع وقال: اللهم إشهد على هؤلاء القوم ، فقد برز إليهم أشبه الناس برسولك محمد صلى الله عليه وآله وسلم ، وكنا إذا اشتقنا الى رؤية نبيك نظرنا اليه ، اللهم أمنعهم بركات الأرض وفرّقهم تفريقاً وأجعلهم طرائق قددا ، ولا ترضي الولاة عنهم أبدا ، فإنهم دعونا لينصرونا ، ثم عدوا علينا يقاتلوننا ، وصاح بابن سعد : قطع الله رحمك كما قطعت رحمي ولم تحفظ قرابتي من رسول الله . ثم تلا قوله تعالى : { إن الله إصطفى آدم ونوح وآل إبراهيم وآل عمران على العالمين } ولم يزل يقاتل حتى قتل سبعين رجلاً . وقد إشتدّ به العطش ، فرجع الى أبيه يستريح ، ويذكر ما أجهده من العطش . فبكى الحسين وقال : واغوثــــــاه ، ما أسرع الملتقى بجدك ، فيسقيك بكأسه الأوفى شربة لا تظمأ بعدها أبدا : ناده:

يبويه شربة اميه الجبدي***** اتكوه ورد للكوم وحدي
يبويه انفطر جبدي وحك جدي ***** العطش والشمس والميدان والحر
يكله امنين اجيب الماي يبني ***** مهوحجيك بهض حيلي او شعبني
اوفت روحي وحمس جبدي ولبسني***** يبويه استخلف الله العمر واصبري
كله والدمع يسفح امن العين ***** يبعدي وبعد كل الناس يحسين
تكلي اصبر اوكلبي صار نصين***** اشلون اصبر يبويه والصبر مر

ولم يزل يقاتل حتى قتل تمام المائتين . وأتاه سهم وقع في حلقه وطعنه مرة بن منقذ العبدي بالرمح في ظهره وضربه بالسيف على رأسه ففلق هامته وتابعه الناس بأسيافهم حتى قطعوه إربا . فجاء اليه الحسين وإنكب عليه يقول : قتل الله قوماً قتلوك ، ما أجرأهم على الله ، وعلى إنتهاك حرمة الرسول ، على الدنيا بعدك العفا . ثم أخذ بكفه من دمه الطاهر ورمى به نحو السماء فلم تسقط منه قطرة ، وأمر فتيانه أن يحملوه الى الخيمة فجاؤوا به الى الفسطاط الذي كانوا يقاتلون أمامه وحرائر بيت الوحي ينظرن إليه محمولا قد جللته الدماء ، بمطارف من العز حمراء ، وقد وزع جثمانه الضرب والطعن. فأستقبلنه بصدور دامية ، وعولة تصك سمع الملكوت ، وأمامهن كبيرة البيت الهاشمي زينب العقيلة صارخة نادبة فألقت بنفسها عليه تضم إليها زمام نفسها الذاهب وحمى خدرها المنسلب وعماد بيتها المنهدم

وخرج من بعده عبد الله بن مسلم بن عقيل بن أبي طالب وهو يقول:
اليوم ألقى مسلماً وهو أبي ***** وعصبة بادوا على دين النبي
فقتل جماعة بثلاث حملات، ورماه يزيد بن الرقاد الجهني بسهم ، فأتقاه بيده فسمرها الى جبهته ، فما أستطاع أن يزيلها عن جبهته فقال : اللهم إنهم إستقلونا وإستذلونا ، فأقتلهم كما قتلونا ، وبينا هو على هذا إذ حمل عليه رجل برمحه فطعنه في قلبه ومات

ولما قتل عبد الله بن مسلم ، حمل آل أبي طالب حملة واحدة فصاح بهم الحسين صبراً على الموت يا بني عمومتي ، والله لا رأيتم هوانا بعد هذا اليوم فوقع فيهم عون بن عبد الله بن جعفر الطيار ، وأمه العقيلة زينب وأخوه محمد ، وأمه الخوصاء ، وعبد الرحمن بن عقيل بن أبي طالب ، وأخوه جعفر إبن عقيل ، ومحمد بن مسلم بن عقيل ، وأصابت الحسن المثنى ثمانية عشر جراحة وقطعت يده اليمنى ولم يستشهد.

وخرج أبو بكر إبن أمير المؤمنين واسمه محمد وامه النهشلية قتله زجر بن بدر النخعي ثم خرج عبد الله بن عقيل فما زال يضرب فيهم حتى اثخن بالجراح وسقط الى الأرض فجاء إليه عثمان بن خالد التميمي فقتله.

وخرج أبو بكر إبن الإمام السبط الحسن عليه السلام وهو عبد الله الأكبر وأمه أم ولد ، يقال لها : رملة ، فقاتل حتى قتل.

وخرج من بعده أخوه لأمه وأبيه القاسم ، وهو غلام لم يبلغ الحلم فلما نظر إليه الحسين اعتنقه وبكى ثم أذن له فبرز كأن وجهه شقة قمر ، وبيده السيف وعليه قميص وإزار ، وفي رجليه نعلان ، فمشى يضرب بسيفه فانقطع شسع نعله اليسرى ، وأنف إبن النبي الأعظم أن يحتفي في الميدان ، فوقف يشد شسع نعله ، وهو لا يزن الحرب إلا بمثله ، غير مكترث بالجمع ، ولا مبال بالألوف ، وبينا هو على هذا إذ شدّ عليه عمرو بن سعد بن نفيل الأزدي وضربه بالسيف على رأسه ففلق هامته ، وصاح الغلام : ياعماه ، وأمه واقفة بباب الخيمة تنظر اليه وهي مدهوشة ، فـأتاه الحسين وضرب قاتله ، فاتقاها بالساعد فأطنها من المرفق وصاح صيحة عظيمة سمعها العسكر ، فحملت خيل ابن سعد لتستنقذه ، فاستقبلته بصدورها ووطأته فمات . وانجلت الغبرة وإذا بالحسين قائم على الغلام وهو يفحص برجليه . والحسين يقول : بعدأ لقوم قتلوك ، خصمهم يوم القيامة جدك . ثم حمله ورجلاه يخطان في الأرض فألقاه مع علي الأكبر وقتلاه من آل بيته

جابه او مدده مابين اخوته ***** بجه عدهم يويلي وهم موته
بس ماسمعن النسوان صوته ***** اجت عمته تصيح الله وكبر
امبارك بي سبعين الف جابوك ***** عن الحنة ابدم الراس حنوك
ابدال الشمع بالنشاب زفوك ***** على راسك ملبس نبل ينثر

ولما رأى العباس عليه السلام كثرة القتلى في أهله ، قال لإخوته من أمه وأبيه ، عبد الله ، وعثمان وجعفر ، تقدموا يا بني أمي حتى أراكم نصحتم لله ولرسوله . وألتفت الى عبد الله ، وكان أكبر من عثمان وجعفر وقال: تقدم يا أخي أراك قتيلاً واحتسبك فقاتلوا بين يدي أبي الفضل حتى قتلوا بأجمعهم.

ولم يستطع العباس صبراً بعد قتل أخوته وأولاد عمه وأخيه ، وكان آخر من بقي مع الحسين فأستأذنه قال : يا أخي أنت صاحب لوائي قال العباس : قد ضاق صدري ، وأريد أن آخذ ثأري من هؤلاء المنافقين فقال الحسين : إذن فأطلب لهؤلاء الأطفال قليلاً من الماء فذهب العباس الى القوم ووعظهم وحذرهم غضب الجبار ، فلم ينفع ورجع الى الحسين يخبره ، فسمع الأطفال ينادون العطش العطش ، فركب جواده وأخذ القربــــه ، وقصد الفرات. فأحاط به أربعة آلاف ورموه بالنبال ، فلم يعبأ بجمعهم ، ولا راعته كثرتهم فكشفهم عن المشرعة ودخل الماء وإغترف منه ليشرف ، فتــذكر عطـش الحسين ، فرمى الماء وقال:
يا نفس من بعد الحسين هوني ***** وبعده لا كنت أو تكوني
هذا الحسين وارد المنون ***** وتشربين بارد المعين

أشلون أشرب واخوي حسين عطشان ***** وسكنه والحرم وأطفال رضعان
وظن كلب العليل التهب نيران ***** يريت الماي بعده لا حله اومر
هذا الماي يجري أبطون حيات ***** أضوكه كبل جبد أحسين هيهات
وظن طفله يويلي امن العطش مات ***** وظن موتي كرب والعمر كصر

ثم ملأ القربه ، وتوجه نحو المخيّم ، فأخذ عليه الطريق ، وجعل يضرب فيهم ، وهو يقول :
لا ارهب الموت إذا الموت زقا ***** حتى أوارى في المصاليت لقى
إني أنا العباس أغدوا بالسقا ***** ولا أهاب الموت يوم الملتقى
فكـــــــمنّ به زيد بن الرقاد من وراء نخلة وعاونة حكيم بن الطفيل التنبتي فضربه على يمينه فبرأها ، وأخذ السيف بشماله وقال :
والله إن قطـــــعتم يمــــــــيني ***** إني أحــــــامي أبدا عن ديني
وعن إمــــــام صادق اليقين ***** نجل النبي الطاهر الأمين

فحاموا عن دينكم أيها المسلمون وتمسكوا به فإنه خير دين –

فكمن له حكيم بن الطفيل من وراء نخلة ، فضربه على شماله فقطعها ، فضم اللواء الى صدره وتكاثروا عليه ، وأتته السهام كالمطر ، فأصــاب القربــه سهم وأريق ماؤها ، وسهم أصاب صدره، وسهم أصاب عينه، وضربه رجل بالعمود على رأسه ونادى: عليــك مني السلام أبا عبد الله فأتـاه الحسين . ورآه مقطوع اليمين واليسار مرتدا بالجراحة إنــحنى عليه وبكى بكاءً عاليا وقال : الآن إنكسر ظهري ، وقلّت حيلتي ، وشمت بي عدوي ، ثم حمل عليهم يضرب فيهم ويقول : الى أين تفرون وقد قتلتم عضدي فبينا إمامنا جالس عند أبي الفضل وإذا بأبي الفضل إنتبه فقال : سيدي ماتريد أن تصنع ؟ قال أريد حملك الى المخيّم ،

نـــاده :
يخويه احسين خليني ابمجاني ***** يكله ليش يا زهرة زماني
يخويه واعدت سكنه تراني ***** ابماي او مستحي او مااكدر
يخويه مادرت لنك رميه ***** وابرجواك تسجيها اميه
يخويه امنين اجت ليك المنيه ***** او تكضي بالشمس والعطش والحر

فبعد هنيئة فاضت روح أبي الفضل في حجر أبي عبد الله الحسين فرجع الحسين الى المخيم منكسرا حزينا ، يكفكف دموعه بكمه ، وقد تدافعت الرجال على مخيمه ، فصاح : أما من مجير يجيرنا ؟ أما من مغيث يغيثنــا ؟ أما من طالب حق ينــصرنا ؟ أما من خائف من النار فيذب عنا ؟ فأتته سكينة وسألته عن عمها فأخبرها بقتله !!! وسمعته زينب فصــاحت وا أخاه !! واعباساه ! واضيعتنا بعدك ! وبكين النسوة ، وبكى الحسين معهن ، وقال : واضيعتنا بعدك !!!!!!
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي = جهاد و شهادت حضرت امام حسين

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 1:01 pm

ولما قتل العباس إلتفت الحسين فلم ير أحداً ينصره !! ونظر الى أهله وصحبه مجزرين كالأضاحي ، وهو إذ ذاك يسمع عويل الأيامى ، وصراخ الأطفال ، فصاح بأعلى صوته : هل من ذاب عن حرم رسول الله ؟ هل من موحد يخاف الله فينا ؟ هل من مغيث يرجو الله في إغاثتنا ؟!!

فارتفعت أصوات النساء بالبكاء . ونهض السجــــــــاد يتوكأ على عصاه ، ويجر سيفه لأنه مريض لايستطيع النهوض فصاح الحسين بأم كلثوم إحبسيه لئلا تخلو الأرض من نسل آل محمد فارجعته الى فراشه

وهي تنادي يخويه اومالك معين ***** اوكومك على الغبره مطاعين
انه انتين اجيب المرتضى امنين ***** عن كربلا يابه غبت وين
تدري الاميه اعليك اكو دين ***** بويه يطلبون ثار ابدر وحنين
خذو ثارهم واحد ابسبعين ***** فزعوا فرد فزعه عله احسين

ثم إنه عليه السلام أمر عياله بالسكوت ، وودعهم ،

وكان عليه جبة خز دكناء وعمامة موردة ، أرخى لها ذوابتين، والتحف ببردة رسول الله ولبس درعه وتقلّد بسيفه . وطلب ثوباً لا يرغب فيه أحد ، يضعه تحت ثيابه ، لئلا يجرد منه ، فإنه مقتول مسلوب فأتوه بتبان فلم يرغب فيه ، لأنه من لباس الذّلة ، وأخذ ثوباً وخرقه وجعله تحت ثيابه ، ودعا بسروال ، ففزرها ولبسها لئلا يسلبها

ودعا بولده الرضيع يودعه ، فأتته زينب بأبنه عبد الله وأمه الرباب فأجلسه في حجره يقبله ويقول : بعدا لهؤلاء القوم إذا كان جدك المصطفى خصمهم . ثم أتى به نحو القوم يطلب له الماء ، فرماه حرمله بسهم فذبحه فتلقى الحسين الدم بكفه ورمى به نحو السماء فلم تسقط منه قطرة !!!!! وقال : هوّن ما نزل بي أنه بعين الله . إلهي إن كنت حبست عنا النصر ، فاجعله لما هو خير منه ، وانتقم لنا من الظالمين ، وإجعل ما حل بنا في العاجل ، ذخيرة لنا في الآجل ، اللهم أنت الشاهد على قوم قتلوا أشبه الناس برسولك محمد صلى الله عليه وآله . وسمع عليه السلام قائلاً يقول : دعه يا حسين فان له مرضعاً في الجنة . فجاء به الى قرب خيمة العقيلة زينب ، ومارجع به الى أمه لأن الأم لا تتمكن أن ترى ولدها مقتولاً أمامها فخرجت إليه العقيلة فلما نظرت الى الطفل وإذا به مذبوح من الوريد الى الوريد ، والسهم نابت في نحره ، ودمه مسفوح على صدره

نادت يخويه الطفل عني دغطيه ***** آنه مالي كلب يحسين اصد ليه
اشوفه ذبيح او ماد رجليه ***** خويه خفت العطش لن يلحك عليه
هذا الخفت منه طحت بيه

وحفر له الحسين سلام الله عليه بجفن سيفه ودفنه مرملاً بدمه ، ويقال وضعه مع قتلاه من أهل بيته.

وتقدم الحسين نحو القوم مصلتاً سيفه ، آيساً من الحياة ، ودعا الناس الى البراز ، فلم يزل يقتل كل من برز اليه ، حتى قتل جمعاً كثيراً .

ثم حمل على الميمنة وهو يقول:
الموت أولى من ركوب العار ***** والعار أولى من دخول النار

وحمل على الميسرة وهو يقول :
أحمي عيالات أبي ***** أمضي على دين النبي

قال عبد الله بن عمار بن يغوث : مارأيت مكثوراً قط قد قتل ولده وأهل بيته وصحبه أربط جأشاً منه ولا أمضى جنانا ولا أجرأ مُقدما ولقد كانت الرجال تنكشف بين يديه إذا شدّ فيها ولم يثبت له أحد

فصاح عمر بن سعد بالجمع : هذا ابن الأنزع البطين ، هذا ابن قتال العرب ، إحملوا عليه من كل جانب ، فأتته أربعة آلاف نبله ، وحال الرجال بينه وبين رحله، فصاح بهم : يا شيعة آل أبي سفيان إن لم يكن لكم دين ، وكنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحرار في دنياكم ، وأرجعوا إلى أحسابكم إن كنتم عرباً كما تزعمون فناداه شمر : ماتقول يا ابن فاطمة ؟
قال : أنا الذي أقاتلكم وأنتم تقاتلونني ، والنساء ليس عليهن جناح فامنعوا عتاتكم وجهالكم عن التعرض لحرمي مادمت حيا
قال اقصدوني بنفسي واتركو حرمي ***** قد حان حيني وقد لاحت لوائحه
فقال الشمر : لك ذلك

وقصده القوم وإشتد القتال ، وقد إشتدّ به العطش ، فحمل من نحو الفرات على عمرو بن الحجاج ، وكان في أربعة آلاف ، فكشفهم عن الماء ، وأقحم الفرس الماء ، فلما ولغ الفرس ليشرب قال الحسين : أنت عطشان وأنا عطشان ، فلا أشرب حتى تشرب !!!! فرفع الفرس رأسه كأنه فهم الكلام !!!! ولما مد الحسين يده ليشرب ناداه رجل : أتلتذ بالماء وقد هتكت حرمك ؟؟؟!!! فرمى الماء ولم يشرب وقصد الخيمة ......

إنظر أيها المحب إنظر أيها الغيور الى غيرة أبي الشهداء ترك نفسه ظامئا في سبيل المحافظة على ناموسه وعلى عرضه فحافظوا على نواميسكم ! حافظوا على حلائلكم من هذه التيارات

ثم إنه عليه السلام ودع عياله ثانياً وأمرهم بالصبر ولبس الأزر وقال: إستعدوا للبلاء ، وأعلموا أن الله حاميكم وحافظكم وسينجيكم من شر الأعداء ، ويجعل عاقبة أمركم الى خير ، ويعذب عدوكم بأنواع العذاب ، ويعوضكم عن هذه البلية بأنواع النعم والكرامة فلا تشكوا ولا تقولوا بالسنتكم ما ينقص من قدركم

فقال عمر بن سعد : ويحَكم إهجموا عليه مادام مشغولا بنفسه وحرمه والله إن فرغ لكم لاتمتاز ميمنتكم عن ميسرتكم فحملوا عليه يرمونه بالسهام حتى تخالفت السهام بين أطناب المخيّم ، وشك سهم بعض أزر النساء فدهشن وارعبن وصحن ودخلن الخيمة ينظرن إلى الحسين كيف يصنع

فحمل عليهم كالليث الغضبان فلا يلحق أحدا إلا بعجه بسيفه فيقتله ، والسهام تأخذه من كل ناحية وهو يتقيها بصدره ونحره ورجع إلى مركزه يكثر من قول لا حول ولا قوة إلا بالله العليّ العظيم وطلب في هذا الحال ماءا، فقال الشمر : لاتذوقه حتى ترد النار !!!! وناداه رجل : يا حسين ألا ترى الفرات كأنه بطون حيات ؟ فلا تشرب منه حتة تموت عطشا فقال الحسين : اللهم أمته عطشاً فكان ذلك الرجل يطلب الماء فيؤتى به فيشرب حتى يخرج من فيه وما زال كذلك الى أن مات عطشا

ورماه أبو الحتوف الجعفي بسهم في جبهته فنزعه وسالت الدماء على وجهه فقال : اللهم إنك ترى ما أنا فيه من عبادك هؤلاء العصاة ، اللهم أحصهم عددا وأقتلهم بددا ولاتذر على وجه الأرض منهم أحدا ولاتغفر لهم أبدا وصاح بصوت عال : يا أمة السوء بئسما خلفتم محمدا في عترته ، أما إنكم لا تقتلون رجلاً بعدي ، فتهابون قتله ، بل يهون عليكم ذلك عند قتلكم إياي ، وأيم الله إني لأرجو أن يكرمني الله بالشهادة ، ثم ينتقم منكم من حيث لا تشعرون قال الحصين : وبماذا ينتقم لك منّا يا إبن فاطمة ؟ قال : يلقي بأسكم بينكم . ثم يصب عليكم العذاب صبا

ولما ضعف عن القتال وقف يستريح ،

فرماه لعين بحجر على جبهته ، فسال الدم على وجهه ، فأخذ الثوب ليمسح الدم عن عينه

رماه آخر بسهم محدد له ثلاث شعب وقع في صدره وقيل على قلبه فقال : بسم الله وبالله وعلى ملة رسول الله . ورفع رأسه الى السماء وقال : إلهي أنك تعلم أنهم يقتلون رجلاً ليس على وجه الأرض إبن بنت نبي غيره !!!!
ثم أخرج السهم من قفاه ، وأنبعث الدم كالميزاب ، فوضع يده تحت الجرح ، فلما إمتلأت رمى به نحو السماء وقال : هوّن علي ما نزل بي أنه بعين الله ، فلم يسقط من ذلك الدم قطرة الى الأرض !!!! ثم وضعها ثانياً فلما إمتلأت لطّخ به رأسه ووجهه ولحيته وقال : هكذا أكون حتى ألقى الله وجدي رسول الله وأنا مخضوب بدمي وأقول : ياجد قتلني فلان وفلان .

وأعياه نزف الدم ، فجلس على الأرض ينوء برقبته ،

فإنتهى إليه في هذا الحال مالك بن النسر فشتمه ،

ثم ضربه بالسيف على رأسه ، وكان عليه برنس فمتلأ البرنس دماً . فقال الحسين عليه السلام : لا أكلت بيمينك ولا شربت وحشرك الله مع الظالمين ، ثم ألقى البرنس ، وأعتم على القلنسوة

قال هاني بن ثبت الحضرمي : أني لواقف عاشر عشرة لما صرع الحسين ، إذ نظرت الى غلام من آل الحسين ، عليه إزار وقميص وفي أذنيه درتان ، وبيده عمود من تلك الأبنية ، وهو مذعور يتلفت يميناً وشمالاً فأقبل رجل يركض حتى إذا دنا منه مال عن فرسه وعلاه بالسيف فقطعه وذلك الغلام هو محمد بي أبي سعيد بن عقيل بن أبي طالب وكانت أمه تنظر إليه وهي مدهوشة .

ثم إنهم لبثوا هنيئة وعادوا الى الحسين وأحاطوا به وهو جالس على الأرض لا يستطيع النهوض

فنظر عبد الله بن الحسن السبط وله إحدى عشر سنة الى عمه ، وقد أحدق به القوم فأقبل يشتد نحو عمه وأرادت زينب حبسه ، فأفلت منها ، وجاء الى عمه ، وأهوى بحر بن كعب بالسيف ليضرب الحسين فصاح الغلام : يا إبن الخبيثة أتضرب عمي الحسين ؟ فغضب اللعين من كلامه ، فضرب الغلام بسيفه فاتقى الضربه بيده فأطنها الى الجلد فإذا هي معلقة فصاح الغلام : يا عمّاه لقد قطعوا يدي ، ونظر الى أمه في باب الخيمة فنادى : يا أمّاه لقد قطعوا يميني فضمّه الحسين اليه فقال : يا إبن أخي أصبر على مانزل بك ، وأحتسب في ذلك الخير ، فإن الله تعالى يلحقك بآبائك الصالحين . ورفع يده قائلاً : اللهم إن متعتهم الى حين ، ففرّقهم تفريقا ، وأجعلهم طرائق قددا ، ولا ترضِ الولاة عنهم أبدا ، فإنهم دعونا لينصرونا ، ثم عدوا علينا يقاتلوننا ورمى الغلام حرملة بن كاهل بسهم فذبحه وهو في حجر عمه ،

وبقي الحسين مطروحاً على الأرض ملياً ولو شاؤوا أن يقتلوه لفعلوا ، إلا أن كل قبيلة تتكل على غيرها وتكره الإقدام.

فصاح الشمر ما وقوفكم ، وما تنتظرون بالرجل وقد أثخنته السهام والرماح ، إحملوا عليه ،

فضربه زرعــــة بن شريـــك على كتفه الأيسر !!!!

ورمــــاه الحصــــين في حلقه !!!!

وضربه آخر على عاتقه !!!!

وطعنه سنان بن أنس في ترقوته ،

ثم في بواني صدره ،

ثم رماه بسهم في نحره ،

وطعنه صالح بن وهب في جبينه

قال هلال بن نافع : كنت واقفاً نحو الحسين فرأيته يجود بنفسه ، فوالله ما رأيت قتيلاً قط مضمخاً بدمه ، أحسن منه ولا أنور وجهاً !!!! وقد شغلني نور وجهه عن الفكره في قتله !!!!

فأستسقى في هذا الحال ماءاً فأبوا أن يسقوه !!!! وقال له رجل : لا تذوق الماء حتى ترد الحامية فتشرب من حميمها. قال : أأنا أرد الحامية ؟؟!!!! وإنما أرد على جدي رسول الله ، وأسكن معه في داره ، في مقعد صدق عند مليك مقتدر ، وأشكوا إليه ما أرتكبتم مني ، وما فعلتم بي فغضبوا بأجمعهم حتى كأن الله لم يجعل في قلب أحدهم من الرحمة شيئا

وأقبل فرس الحسين يدور حوله ويلطخ ناصيته بدمه !!!!

فصاح إبن سعد : دونكم الفرس فإنه من جياد خيل رسول الله . فأحاطت به الخيل فجعل يرمح برجله ، حتى قتل جماعة ، فقال إبن سعد : دعوه لننظر مايصنع فلما أمن الجواد الطلب ، أقبل نحو الحسين يمرّغ ناصيته لدمه ويشمه ويصهل صهيلاً عالياً

قال أبو جعفر الباقر كان يقول : الظليمة الظليمة ، من أمة قتلت إبن بنت نبيها

وتوجه نحو المخيّم بذلك الصهيل فلما نظرن النساء الى الجواد مخزيّا !!!! والسرج عليه ملوياً!!!! خرجن من الخدور !!!! على الخدود لاطمات !!!! وبالعويل داعيات !!!! وبعد العز مذللات !!!! والى مصرع الحسين مبادرات

فواحــــــدة تحنــــو عليه تضمه ***** واخرى عليه بالرداء تظلل
واخرى بفيض النحر تصبغ شعرها ***** واخرى تفديه واخرى تقبل
واخرى على خوف تلوذ بجنبه ***** واخرى لما نالها ليس تعقل

ونادت أم كلثــــــوم : وا محــــــــمداه !!!! وا أبتــــــــاه !!!! وا عليــــــاه !!!! وا جعفراه !!!! وا حمزتــــاه هذا حسين بالعراء !!!! صريع بكربلاء

ونادت زينب : وا أخـــــــاه !!!! وا سيداه !!!! وا أهل بيـــــتاه !!!! ليت السماء أطبقت على الأرض وليت الجبال تدكدكت على السهل !!!!

وإنتهت نحو الحسين ، وقد دنا منه عمر بن سعد في جماعة من أصحابه ، والحسين يجود بنفسه

فصاحت : أي عمر أيقتل أبو عبد الله وأنت تنظر إليه ؟؟!! فصرف بوجهه عنها ، ودموعه تسيل على لحيته !!!! فقالت : ويحَكُم أما فيكم مسلم ؟!!!! فلم يجبها أحد !!!!

ثم صاح ابن سعد بالناس : أنزلوا إليه وأريحوه !!!!

فبدر إليه شمر !!!

فرفسه برجله !!!!

وجلس على صدره !!!!

وقبض على شيبته المقدّسه !!!!

وضربه بالسيف إثنى عشر ضربه !!!!

وإحتزّ رأسه المقدّس !!!!

واااااااا إماماااااااااه واااااااا حسيناه وااااااااا سيداه
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي: دعوت هدايت ات

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 1:19 pm

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي: دعوت و هدايت و اتمام حجت قبل از جنگ

عاشورا
آنگاه كه امام اباعبدالله الحسين (ع) نماز بامداد را با ياران خويش گزارد، در ميان ايشان به سخن ايستاده، پس از سپاس پرودگار فرمود: تقدير و مشيت الهي جنگ را بر ما رقم زده است تا در راه او به شهادت رسيم، پس بردباري پيشه كرده، به جنگ برخيزيد كه هنگام ستيز و صبر است.

آنگاه آنان را در حالي صف آرايي كرد كه هفتاد و هفت پياده و سواره بودند. امام (ع)، زهيربن قين را در ميمنه سپاه، حبيب بن مظاهر را در ميسره آن قرار داده، پرچم را به دست برادرشان عباس سپرده، خود به همراه خاندان در قلب سپاه جاي گرفت؛
خيمه‌گاه را پشت سر خويش گذاشته، دستور فرمودند آتش در ميان خندقي زنند كه در پس خيمه‌گاه را پشت سر خويش گذاشته، دستور فرمودند آتش در ميان خندقي زنند كه در پس خيمه‌گاه قرار داشته، از شب پيش آن را آماده ساخته بودند تا بدين وسيله سدي در برابر تهاجم دشمن به وجود آورند.

بنابر روايت در اين هنگام عمرسعد با سي هزار سپاهي در حالي به سوي حسين به علي (ع) آمد كه عمرو بن حجاج زبيدي بر ميمنه سپاه وي، شمربن دي الجوشن بر ميسره آن قرار داشته، سواره نظامش را عروه بن قيس و پياده نظام را شبث بن ربيعي فرماندهي مي‌كردند و پرچم در دست دار، غلام وي بود و چون اين قوم در اطراف خيمه‌هاي حسين جولان داده، آتش را در خندق ديدند شمر با


صداي بلند گفت: چه شده است اي حسين كه پيش از روز قيامت به آتش روي آورده‌اي؟
امام فرمودند: اين كيست كه سخن مي‌گويد؟ گمان دارم شمر باشد... گفتند آري شمر است!! امام (ع) فرمودند: اي زاده‌ي بزچران، تو از من به آتش دوزخ سزاوارتري...
در اين هنگام مسلم بن عوسجه خواست به سوي آنان تيري اندازد: امام فرمودند: خوش ندارم من آغاز كننده جنگ باشم...

و چون ديدند جمع سپاه دشمن به سان سيلي دماني درآمده، دستهاي خويش را به دعا برداشته فرمودند:
پرودگارا تو در تمامي گرفتاريها، پناهگاه من بوده، در همه سختيها اميدم به شمار آمده، در هر آنچه پيش آيد ياورم هستي... چه بسيار كارهاي سختي كه دل از آن به لرزه درآمده، براي حل آن راه به جايي نبرده، دوستان از همراهي انسان براي حل آن، سرباز زده، دشمنان بدان روي شماتتش كرده‌اند كه آن را به درگاه تو آورده؛ شكوه نزد تو كرده‌ام زيرا شايسته تر از تو را براي حل آن نيافته‌ام، پس لطف تو آن سختي را از ميان برداشته: مرا گشايشي بخشيده است... خداوندا تو در هر نعمتي ولي و فرمانرواي من هستي... تو تمام نيكي‌ها را ارزانيم داشته‌اي... همانا هر خواسته‌اي به تو پايان مي‌يابد...

پس امام اسب خويش را طلبيده، بر آن سوار شده، ندا سر دادند:
اي مردم درنگ كنيد و گوش فرا دهيد تا شما را آن گونه كه حقتان بر من است، پند داده بگويم كه من به دعوت شما به سويتان آمده‌ام... هر آينه انصاف پيشه ساخته مرا راست گفتار دانيد رستگار خواهيد گشت و در اين ميانه هيچ بهانه‌اي نخواهيد داشت و چنانچه پذيرايي سخنانم نگرديده، عذر و بهانه آوريد و انصاف و درستي را پيشه نسازيد، ياران و ياورانتان را گرد آورده بكوشيد تا آنچه پيش آورده‌ايد، گريبانتان را نگيرد... پس آنگاه
خواسته و حكم خويش را روا داريد و هيچ انديشه ننماييد... همانا كه ياور و دوست و رهنماي من پروردگاري است كه كتاب را فرو فرستاد، همو پناه رستگاران باشد...

چون زنان اين سخنان را شنيدند صداي خويش به شيون برداشته، اشك از ديده فرو ريختند.

امام فرزند خود علي و برادر خويش عباس را نزد بانوان فرستاده فرمود: آنها را ساكت كنيد، به جانم سوگند از اين پس بسيار خواهند گريست...

هنگامي كه حرم پيامبر سكوت اختيار كرد، امام سپاس پرودگار گزارده بر رسول اكرم (ص) و خاندانش درود فرستاده، فرشتگان او را به نيكي ياد كردند و آنچنان اين حمد و ثنا را بجاي آوردند كه تا آن زمان، كس اين گونه سپاس پروردگار را نه گفته و نه شنيده بود:
هر كو كه گفتار نبي را باز گويد
راويست ورنه رهزني باشد نمايان
آنان كتاب و گفته رب جليل‌اند
خاموش باشد اين و گويايند آنان

سپاس خداوندي را كه آفريدگار جهان بوده، آن را منزلگاه نيستي و نابودي قرار داده، تا مردم آن گونه‌گون باشند... مغرور اين جهان كسي است كه فريفته آن گشته باشد، گمراه و بي‌خرد اين دنيا، هم او كه دچار فتنه‌هايش شود... پس مگذاريد اين جهان فريبتان دهد، چرا كه شيوه دنيا اينچنين باشد كه اميد بستگان و پناه‌آورندگان به آن را نوميد گرداند. همانا كه شما، بر كاري همداستان گشته‌ايد كه خداوند را بدان خشمگين ساخته. او را از خويش روي گردان كرده، از رحمت وي روي بر تافته، نقمش را به خويشتن روا داشته‌ايد... چه نيكو پروردگاري است خداي ما و چه بندگاني هستيد شما كه نخست فرمانبرداري او را گردن نهاده، به رسول وي ايمان آورده، سپس به سوي فرزندان و خاندانش لشكر كشيده‌ايد تا آنان را از دم تيغ بگذرانيد...
همانا اهريمن بر شما چيره گشته، ياد خدا را از دلهايتان زدوده است... بدانيد خواسته‌هايتان هيچگاه برآورده نگردد... همانا كه ما از خدا برآمده، به سوي او باز خواهيم گشت... خداوندا، اينان مردمي هستند كه ايمان آورده، سپس كافر گشته‌اند... براستي كه ستمكاران، از رحمت پروردگاري بس دور افتاده‌اند. اي مردم، در نسبت من بنگريد و ببينيد كيستم... آنگاه به خويش بازگشته نفس خود را سرزنش كرده از او باز پرسيد آيا كشتن چون مني روا بوده، به اسارت بردن خاندانم سزاوار باشد؟ آيا من فرزند دخت پيامبرتان نبوده، زاده وصي و عموزاده او و نخستي كسي كه به رسالت نبي ايمان آورده نمي‌باشم؟ آيا حمزه آن سرور شهيدان عموي پدرم نيست؟ آيا جعفر طيار كه در بهشت به دو بال پرواز مي‌كند عم من نيست؟ آيا نشنيده‌ايد كه رسول خدا درباره‌ي من و برادرم فرموده‌اند اين دو تن سرور جوانان بهشت‌اند؟ اگر آنچه را مي‌گويم قبول داريد و حق چنين است، چرا كه از هنگامي كه دانسته‌ام خداوند دروغگويان را به سزاي گفتارشان مي‌رساند هيچگاه زبان به ناراستي و دروغ نگشاده‌ام، هر آينه مي‌پنداريد كه دروغ مي‌گويم در ميان شما كساني هستند كه از آنان بازپرسيد تا آگاهتان گردانند... از جابر بن عبدالله انصاري و سعيد خدري باز پرسيد... از سهل بن ساعدي و زيدبن ارقم سوال كنيد از انس بن مالك و براء بن عازب بپرسيد تا بگويندتان كه اين سخنان را از رسول خدا (ص) شنيده‌اند آيا تمامي اين واقعيت‌ها شما را از كشتن من باز نمي‌دارد؟

در اين هنگام شمربن ذي الجوشن گفت: در پرستش خدا شك مي‌كنم اگر بدانم چه مي‌گويي، اي حسين... حبيب بن مظاهر پاسخ داد: به خداوند سوگند كه تو خدا را با هفتاد مرتبه شك و دودلي مي‌پرستي اي شمر... من گواهي مي‌دهم كه تو در اين گفتارت راستگويي و نمي‌داني او چه مي‌گويد، زيرا خداوند بر دل تو مهري زده است كه سخنان او را درنيابي.

امام حسين (ع) مي‌فرمايند:اگر در سخنان من شك داريد، آيا در اين نكته كه من فرزند دخت رسولتان هستم نيز شك مي‌كنيد؟ به خداوند سوگند كه در تمام شرق و غرب جهان و در ميان شما مردمان و ديگر كسان دنيا جز من كس نباشد كه پوردخت رسول خدا باشد... واي بر شما آيا خونبهاي قتلي را از من مي‌خواهيد كه آن را مرتكب نگشته‌ام؟ و يا مال و ثروتي را از شما برده يا به قصاص جز مي‌آمده‌ايد كه نكرده‌ام؟...

چون آن قوم هيچ پاسخي ندادند امام فرمودند: اي شبث بن ربعي و اي حجار بن ابجر و اي زيد بن حارث آيا اين شما نبوديد كه براي من نوشتيد درختها به بار نشسته، سرزمين ما سبز و خرم گشته، هر آينه به سويمان آيي، لشكر آراسته‌اي در ركابت خواهد بود؟ .
گفتند ما چنين نكردايم!!
امام عليه السلام فرمودند:پاك و منزه است پرودگار من! به خداوند سوگند اين شما بوديد كه چنين كرديد...

سپس گفتند: هان اي مردم اگر مرا دوست نداشته نمي‌خواهيدم، بازم گذاريد تا به راه خود رفته مامني در سرزمين ديگري بيابم
.
قيس بن اشعث گفت: آيا فرمان عموزادگان خود را گردن نمي‌نهي؟ همانهايي كه جز نكويي و خير و صلاح تو طالب چيز ديگري نيستند و از آنان گزندي به تو نخواهد رسيد...
حسين پاسخ مي‌دهد:تو همچون برادرت هستي... آيا پنداري بني هاشم جز خونبهاي مسلم بن عقيل از تو چيز ديگري مي‌خواهد؟ نه بخدا سوگند كه دست مذلت به شما نداده از پيش رويتان نيز همچون بردگان روي به فرار نمي‌گذارم... هان اي بندگان خدا من از آنچه شما مي‌گوييد به خداوند پناه آورده، از هر متكبري كه به روز جزا ايمان نياورد به حضرتش پناه مي‌جويم.(8) .

سپس امام اسب خويش را رانده، آن را به عقبه بن سمعان مي‌دهند تا تيمارش كند...

از ياد من نمي‌رود آن لحظه‌اي كه او
باقوم دون سخن از راستي گذاشت ميان
ريحانه‌ي رسول خدا مام من بود
پيغمبري كه بوده به غمها پناهتان
بدعت گذار دين نبي گشته‌ام مگر
يا اينكه باژگونه نمودم كتابتان
آيا رسول توصيه ننمود و باز گفت
بنهاده‌ام كتاب و عترت خود در ميانتان
اينك اگر به روز جزاتان عقيده نيست
احسابتان عرب نگرد و اعتبارتان
درمانده قوم پست از آن گفته‌ها ولي
جز تيغ و تير و نيزه بنودي جوابشان.

پس آن قوم در حالي به سوي ياران حسين (ع) يورش آوردند كه عبدالله حوزه تميمي در ميانشان قرار داشته، فرياد برآورده بود: آيا حسين در ميان شماست؟ و چون سه نوبت اين سخن را تكرار كرد ياران امام گفتند: حسين (ع) اينجاست، از او چه مي‌خواهي؟ فرزند حوزه تميمي گفت: اي حسين تو را به آتش دوزخ بشارت مي‌دهم. حسين (ع) فرمود: سخني بس ناروا مي‌گويي بدان كه من به خداوندي روي آورده‌ام كه بخشاينده و آمرزشگر است... اكنون بگو تو كيستي؟ آن شخص گفت: من پور حوزه تميمي‌ام... امام چنان دستها را به سپاس پروردگار بر مي‌دارند كه سپيدي بازوانشان نمايان گشته چنين سخن مي‌گويند: خداوندا او را با دوزخ آشنا كن. چون امام اين‌گونه سخن گفتند، خشم بر فرزند تميم چيره گشته، اسب خود را به سوي امام رانده، چون مي‌خواهد از آبگيري بگذرد از اسب سرنگون گشته، پاي وي در ركاب مي‌ماند و اسب او را به دنبال خود مي‌كشد، آنقدر به خس و خاشاك و سنگ دشت فرو مي‌كوبد كه ران و ساق و پايش قطع گشته، به درك مي‌رسد.

مسروق بن وايل حضرمي مي‌گويد: آن زمان، من در صف نخست سپاهي قرار داشتم كه به جنگ حسين (ع) آمده بود، تا مگر سر اباعبدالله نصيبم گشته، صله‌اي از ابن زياد دريافت دارم... چون ديدم كه بر فرزند تميم چه گذشت دانستم كه خاندان پيامبر نزد خدا منزلتي بزرگ دارد... پس روي از مردم پوشيده به راه خود رفته مي‌گفتم: نه من هرگز با اين خاندان ستيز نمي‌كنم تا در آتش دوزخ گرفتار گردم!

زهير بن قين در حالي كه سراپا غرق در اسلحه بود، به سوي آن قوم روي آورده گفت: اي مردم كوفه شما را از عذاب پروردگار بيم داده، برحذر مي‌دارم. هشيار باشيد و بدانيد كه هر مسلماني حق دارد برادر مسلمان خود را پند و اندرز دهد... تا اين زمان كه شمشير ميان ما و شما قرار نگرفته است بر يك دين هستيم و شما اين حق را داريد كه نصيحتتان كنيم، ولي هر آينه تيغ در ميانمان قرار گرفته، حاكم گردد، اين رشته گسيخته مي‌شود و شما گروهي خواهيد شد و ما گروهي ديگر خواهيم بود.
بدانيد كه خداوند ما و شما را در مورد فرزندان پيامبر خود در معرض آزمايش قرار داده تا ببيند كه چه خواهيم كرد. اكنون شما را به ياوري آنان و روي بر تافتن از گردنكشاني چون يزيد و عبيدالله زياد مي‌خوانم. همانا كه از زمامداري اين دو تن، جز ناپاكي و بدي نخواهيد ديد... مي‌بينم كه اين دو تن آن گونه كه با حجربن عدي و يارانش و هاني بن عروه و همراهانش رفتار كردند، دست و پايتان را قطع كرده، مثله‌تان خواهند ساخت و بر تنه نخلها بر خواهندتان كشيد!!

پس آن مردم وي را دشنام داده، ناسزا گفته سپاس و ثناي عبيدالله را به زبان آورده گفتند: از اين سرزمين نمي‌رويم مگر آنكه يار تو و همراهانش را به قتل رسانده، يا آنان را وادار به تسليم كرده در اختيار امير عبيدالله بگذاريم!!

زهير گفت: اي بندگان خدا، فرزندان فاطمه براي اطاعت و فرمانبرداري شايسته تر از زادگان سميه هستند، اگر از آنان پيروي نمي كنيد مباد كه خداي ناكرده به قتلشان رسانيد، چه بهتر كه اين مرد را با يزيد تنها گذاريد، به جان خود سوگند مي‌خورم كه يزيد بدون قتل حسين هم فرمانبرداري شما را مي‌پذيرد.

شمر تيري به سوي زهير انداخته گفت: خاموش باش! خدا دهانت را ببندد!!بدان كه با سخنانت خسته‌مان ساختي. زهير در پاسخ وي گفت: روي سخنم با تو نيست اي زاده ناپاكان كه در شمار دام و ددي. به خدا سوگند گمان ندارم از كتاب خدا حتي آيه‌اي را دريابي و بفهمي، تو را به آتش دوزخ روز رستاخيز و عذاب جانكاه آن بشارت مي‌دهم. شمر گفت: خداوند تو را و يارت را تا ساعتي ديگر خواهد كشت.

زهير پاسخ داد: آيا مرا از مرگ بيم مي‌دهي؟ به خدا سوگند نزد من مرگ در كنار وي از زندگي جاويد در كنار شما، شيرين‌تر است.

آنگاه رو به سوي مردم كرده گفت: هان اي بندگان خدا، هشيار باشيد كه اين پست فرومايه و همگنان وي شما را از دين خدا خارج نسازد. به خدا سوگند كه شفاعت خاندان پيامبر مردمي را كه خون فرزندان او را ريخته، به جنگ كساني كه از اين خاندان دفاع مي‌كنند روي آورده باشند، در بر نخواهد گرفت.

يكي از ياران امام، زهير را فرا خوانده گفت: امام مي‌فرمايند بازگرد به جان خود سوگند كه تو اين مردم را آن گونه پند دادي كه مومن آل فرعون قوم خود را نصيحت كرد.

بريربن خضير كه پيرمردي عارف و زاهد بوده از تابعين شمرده مي‌شد و قاري قرآن مسجد كوفه بود و در ميان قوم خود، بني حمدان مقام و منزلت والايي داشت از حسين (ع) اجازه گرفت با آن مردم سخن گويد. امام اجازه فرمودند.برير در برابر آن مردم ايستاده، اينسان داد سخن داد: هان اي مردم بدانيد خداوند محمد (ص) را بشارتگر و هشدار دهنده و فراخواننده به پرودگار و چراغ روشني فرا راه ديگران قرار داده است. اكنون آب فرات را كه سگ و خوك در و دشت از آن سيراب مي‌گردند بر فرزند رسول خدا بسته شده است... آيا اين است پاداش نيكي‌هاي محمد (ص)؟

گفتند: اي برير بسيار سخن گفتي، بس كن به خدا سوگند همان گونه كه پيشينيان حسين تشنه ماندند او نيز تشنه خواهد ماند.

برير گفت: اي مردم اكنون گرانمايگان محمد (ص) در ميان شما هستند و خاندان اهل بيت و زنان و فرزندان رسول خدا پيش رويتان قرار دارند، پس آنچه را از آنان مي‌خواهيد و بر آنيد كه درباره‌شان آن را روا داريد، بيان كرده در ميان گذاريد.

گفتند: مي‌خواهيم فرمان امير عبيدالله را گردن نهند، تا او هر آنچه را خواهد درباره شان دستور فرمايد.

برير گفت: آيا اجازه نمي‌دهيد به همان سرزميني بازگردند كه از آن آمده‌اند؟ و اي بر شما اي مردم كوفه! آيا نامه‌ها و پيمانهاي خويش را كه طي آنها خداي را به شهادت گرفتيد فراموش كرده‌ايد؟ واي بر شما آيا اينچنين خاندان رسول خدا را فرا مي‌خوانيد و چنين ادعا مي‌كنيد كه در راه آنان فداكاري و جانبازي خواهيد كرد و آنگاه كه به نزدتان مي‌آيند آنان را به فرزند زياد فروخته، از آب فرات بازشان مي‌داريد؟
چه بد رفتاري را پس از پيامبر با خاندان حضرتش در پيش گرفته‌ايد! شما را چه مي‌شود؟ خداوند روز رستاخيز سيرابتان نسازد، چه بد مردمي هستيد شما... يكي از ميان آن قوم ندا داد: هان اي كسي كه سخن مي‌گويي ما نمي‌دانيم چه مي‌گويي... برير گفت سپاس خدايي را كه مرا روشن‌نگري ارزاني داشت. بار پروردگارا من از كردار اين قوم به تو پناه مي‌آورم. خداوندا بديهاي اين مردم را به خودشان بازگردان تا هنگامي كه تو را ديدار مي‌كنند از آنان خشمگين باشي.
چون آن قوم برير را تيرباران كردند، او باز پس نشست.

حسين (ع) بر اسب خويش قرار گرفته، قرآني را بر سر نهاده، در برابر آن مردم ايستاده و با صداي بلند چنين فرمود:
شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مرا باز مي‌شناسيد؟ گفتند: آري تو فرزند رسول خدايي و سبط او به شمار مي‌آيي. امام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد رسول خدا (ص) نياي من است؟ گفتند:آري مي‌دانيم. امام فرمودند:شما را به خدا سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد علي بن ابيطالب (ع) پدر من است؟ گفتند آري مي‌دانيم. امام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد فاطمه (ع) دخت پيامبر مام من است؟ گفتند آري مي‌دانيم. حسين (ع) فرمود: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد خديجه دخت خويلد نخستين زن مسلمان اين امت بزرگ مام من است؟ گفتند آري مي‌دانيم. امام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد حمزه سرور شهيدان، عم پدرم مي‌باشد؟ گفتند آري نيك مي‌دانيم امام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد جعفر طيار كه به دو بال در بهشت پرواز مي‌كند عم من مي‌باشد؟ گفتند آري مي‌دانيم. امام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد شمشير من از آن پيامبر است؟ گفتند آري مي‌دانيم. امام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌داني دستار من از آن رسول خداست؟ گفتند آري مي‌دانيم. امام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد علي (ع) نخستين كس از اين قوم بود كه اسلام آورده از تمامي مردم داناتر و بردبارتر بوده ياور و ولي همه مومنان به شمار مي‌آمد؟ گفتند آري نيك مي‌دانيم. در اين هنگام حسين (ع) فرمود: پس به كدامين حق ريختن خونم را روا مي‌داريد در حالي كه مي‌دانيد پدرم مردم را از آبگير كوثر كه اشتران را از آبشخور خويش باز مي‌دارند در حالي باز خواهد داشت كه پرچم سپاس روز رستاخيز به دست وي خواهد بود.

گفتند آري آنچه را مي‌گويي نيك مي‌دانيم ولي تا زماني كه مرگ را به تو نچشانيم از تو دست برنخواهيم داشت.

در روايت ديگري آمده است كه چون حضرت بر مركوب خويش قرار گرفتند، نزد آن قوم آمده، از ايشان خواستند به سخنانشان گوش فرا دارند و چون آن قوم از خواسته وي روي بر تافتند حضرت فرمودند:
واي بر شما چرا به سخنان من كه به راه راست فرا مي‌خوانمتان گوش نمي‌سپاريد؟ بدانيد هر كس از من پيروي كند رستگار شود و هر كو از دعوتم روي برتابد گمراه گشته، هلاك گردد. مي‌دانم كه شما در حالي از فرمان من سرپيچيده به گفته‌هايم گوش نسپرده‌ايد كه اندرون خويش از ثروت حرام انباشته، دلهاي خود را سياه ساخته ايد. واي بر شما كه به سخنانم دل نداده، گوش جان بدان نمي سپاريد.

ياران عمر سعد همديگر را سرزنش كرده گفتند: به او گوش دهيد.

پس امام حمد و سپاس پروردگاري را بجاي آورده بر محمد (ص) و خاندانش درود فرستادند و پيامبران و كروبيان را به نيكوترين شكل ستايش كرده، فرمودند:
ننگتان باد اي قوم! غمي فزاينده فروگيردتان... آن هنگام كه ما را چنان وله و مشتاق به خويش خوانديد و ما دل نگران به فرياد رستان آمديم شمشيري بر ما كشيديد كه از آن ما بوده، در دست شما بازش گذاشته بوديم؛ شما آتشي را برافروخته دامن زديد كه ما آن را براي دشمنان خويش آماده ساخته بوديم... پس ر سرورانتان در حالي يورش آورده، گرد دشمنانشان جمع گشتيد كه نه عدل و دادي را در ميانتان رواج داده و نه حتي اميدي را در دلهايتان نشانده بودند و جز ناسپاسي و ناپاكي جهان را ارزانيتان نكرده، حرامش را پيش رويتان نهاده، به پشيزي از جهان، آزمندتان ساختند و اين همه در حالي بود كه مي‌دانستيد ما به بدعتي را در دين روا داشته بوديم و نه ناروايي را بر آن هموار كرده بوديم.

واي بر شما!! ما را زماني واگذاشته، رها كرديد كه شمشير در نيام و شب آرام گرفته بود، اما راي و انديشه و خرد هنوز استوار نگشته بود كه شما چونان پرنده‌اي تيز پرواز به سوي كين توزيتان شتافته، پروانه‌وار گرد آن فراهم آمديد... مرگتان باد اي بردگان امت، اي گروههاي ناشناخته‌اي كه كتاب خدا را ناديده انگاشته، كلام حق را تحريف كرده، پيروان گناه و هم نفسان اهريمن گشته، سنت خداوندي را خاموش ساختيد و فرزندان پيامبران و سلاله پيشوايان را از ميان برداشتيد و دودمان نكويان را به هيچ انگاشته، مومنان را به فرياد گروه سخره گيراني كه قرآن را دروغ انگاشته بودند و بد دستاوردي را پيش روي نهاده، در آتش دوزخ جاودانه خواهند ماند؛ آزرديد.
وايتان باد! آيا روي ياوري چنين مردمي را داشته، از ياري ما سرباز مي‌زنيد؟ به خداوند سوگند خيانت و دورويي پيشه ديرينه‌تان باشد! واي شما باد كه بنياد خويش را بر خواسته‌هاي چنين قومي استوار ساخته، به اصولشان گرويده، كارهاي خردتان را نيز بر خواسته‌هاي آنان هموار ساخته‌ايد و آنچنان دل بدانان سپرده‌ايد كه سينه‌تان را پرده ناداني پوشانده است. بدانيد كه شما زشت‌ترين ثمره‌اي باشيد كه پيش چشم بينندگان به تماشا گذاشته شده، خوراك غاصبان و حراميان گرديده است. نفرين خداوند بر آنان كه پس از بيعت و اظهار فرمانبرداري پيمان خويش شكسته، خداوندي را كه ناظر بر اعمالشان بوده، ناديده انگاشته‌اند؛ به خدا سوگند شما همانانيد! بدانيد كه زنازاده‌اي بر آمده از پشت زنازادگان مرا در حالي ميان برگزيدن دو كار گران جنگ و ستيز با ستمگران و ذلت فرمانبرداري از ستم پيشگان نگاه داشته است كه مي داند خداوند و پيامبر و مومنان و دامنهاي پاك و بلند مرتبه و نهادها و دلهاي پرحميت و سربلند؛ كشته شدن پرافتخار را بر گردن گزاردن به فرمان دون مايگان، برتري بخشيده است.بدانيد كه من بيم و هشدار خويش را به شما دادم. اكنون همواره خانواده خود هر چند كه كم شمار و اندك و دشمن بسيار و ياران انگشت شمار باشند، به ستيز با شما كمر بسته رو سويتان آورده‌ام

آنگاه امام اشعار فروه بن مسيك مرادي را چنين برخواندند:
رو به گريز گر بگذاريم، پيش از اين
بنهاده‌اند روي به فر، بسيار مردمان
گر بشكنيم هيبت دشمن بدان كه ما
طرفي نبسته‌ايم ز ننگ وي از اين ميان
ما ترس و بيم پيشه نكرديم ليك دان
مرگ كسانمان شده دولت به ناكسان
گر سايه از سر قومي گرفته مرگ
پنجه فكنده است ز صولت به ديگران
مرگ اينچنين به تباهي كشيد و برد
سرمايه‌هاي زندگي دير و نوگذشتگان
گر روزگار، عمر پادشهان جاودانه كند
چو خسروان به روزگار بمانيم جاودان
نامرد مردمان زمان، بيدار مي بنما
بر گو كه باز بيند آنچه ديده ديده‌مان

به خدا سوگند از اين پس، بس دير بپايد و چون سواري باشيد كه بر پشت اسب خود تنها فرصت چرخشي در ميانه‌ي ميدان يافته نگران درون دايره خويش باشد؛ همانا پدرم از نيابم رسول خدا مرا باز گفت كه حال شما اين گونه باشد، پس در كار خويش باز نگرديد... زينهار كه كارتان مايه غم و اندوهتان نگردد، آنگاه رو سوي من آريد و هيچ انديشه‌اي به خويش راه نداده، دل قوي داريد.
من به خداوندي توكل مي كنم كه پروردگار همه جهانيان است... هيچ جنبده‌اي نباشد مگر اينكه سرنوشت وي در دست او قرار گرفته، همانا كه خداي من از كژيها پاك و مبرا بوده، بر راستي و درستي قرار دارد.

آنگاه امام دستهاي خويش را به دعا بلند كرده فرمودند: بار پروردگارا، آسمان را از ريزش باران بر اين مردم بازدار و سالهايي چون ساليان يوسف را بدانان بنما و برده قبيله ثقيف را بر آنان مسلط ساز تا شرنگ تلخكامي را به آنها چشانده، هيچ تنابنده‌اي را فرو نگذار مگر آنكه مرگ را بدو بچشاند يا به ضربتي بنوازدش، خداوندا تو اينسان انتقام من و ياران و خاندانم را از اين مردم بازستان چرا كه اين قوم ما را فريفته، دروغمان گفته، از ياريمان دست برداشتند؛ همانا تو پروردگاري مايي كه بر تو توكل كرده بازگشتمان سوي تو باشد و به تو پناه مي آوريم.

آنگاه حسين (ع) عمر سعد را در حالي ندا داد كه اين يك از ديدار وي روي برمي تافت. پس حسين (ع) فرمود، هان اي پسر سعد، تو مرا در حالي از ميان برمي‌داري كه مي‌پنداري آن حرمزاده تو را حكومت ري و گرگان خواهد داد به خدا سوگند آن گونه كه مرا عهد و پيمان داده، بازم گفته‌اند از جام اين زمامداري جرعه نوش نخواهي شد، پس آنچه خواهي كن بدرستي كه پس از من، در هيچيك از دو جهان شادكام نخواهي بود، تو گويي مي‌بينم سرت فراز نيزه‌اي قرار گرفته بازيچه دست كودكان كوفه گشته، دست به دست مي گردد
عمر سعد از سخنان امام برآشفته، روي از حضرتش برتافته، خشمگين ياران خود را مخاطب ساخت و فرياد برآورد: منتظر چه هستيد همگي با هم يورش آوريد كه كار اينان در چشم برهم زدني تمام باشد.

گويند هنگامي كه حربن يزيد دريافت آن قوم در جنگ با حسين بن علي (ع) مصمم و استوارند به عمر سعد گفت: آيا تو مي‌خواهي با اين مرد بجنگي؟ عمر گفت: آري به خدا سوگند جنگي كه كمترين پيامد آن بريده شدن سرها و دستها باشد!

حر گفت: آيا آنچه را كه او به شما عرضه كرد نمي‌پذيريد؟ عمر پاسخ داد: اگر زمام كار به دست من بود آن گونه كه تو مي‌گويي اقدام مي‌كردم، اما امير تو خواسته او را رد كرده است؛

سپس از نزد حر دور گشت و اين در حالي ميان آن قوم قرار گرفت كه مردي از تبارش كه قره بن قيس ناميده مي‌شد همراه وي بود؛ حر به او گفت: اي قره آيا اسب خويش را امروز آب داده‌اي؟ قره گفت: نه حر پرسيد: آيا نمي‌خواهي سيرابش سازي؟ قره مي گويد: به خدا سوگند دريافتم او مي خواهد روي از مردم برگيرد تا شاهد جنگ نباشد و من او را در چنان حالي نبينم. پس او را گفتم:نه من اسب خود را آب نداده، اكنون مي‌روم سيرابش سازم. پس از آن نقطه‌اي كه وي در آن قرار داشت دور شدم ولي اگر از من مي‌پرسيد چه در نظر دارم؟ به خدا سوگند همراه او نزد حسين عليه السلام مي‌رفتم. آنگاه ديدم كه حر اندك اندك به سپاه حسين (ع) نزديك مي‌شود، در اينجا بود كه مهاجرين اوس از وي پرسيد: چه مي‌خواهي اي فرزند يزيد؟ آيا قصد حمله آوردن را داري؟ حر او را پاسخ نداده، چون بسان بيدي به لرزه درآمد، مهاجر او را گفت: كار تو بس شگفت است، به خدا سوگند هيچگاه تو را اين‌گونه نديده بودم اگر از من بازپرسند شجاعترين مرد كوفه كيست جز تو كسي را بدانان نشان نمي‌دهم پس چه گشته است كه اين گونه‌ات مي‌بينم. حر گفت: به خدا سوگند من خويشتن را ميان بهشت و دوزخ مي‌بينم، قسم به ذات پرودگار اگر پاره پاره‌ام سازند يا به آتش مرا بسوزانند، جز بهشت برين را برنمي‌گزينم!

آنگاه حر، اسب خود را در حالي به سوي حسين (ع) راند كه دستهاي خويش را بر سر گذاشته بود و اينسان مي‌گفت: پروردگارا به سوي تو باز مي‌گردم پس توبه‌ام را پذيرا شو، من در دل اولياي تو و دلهاي فرزندان دخت پيامبرت ترس و بيم افكنده، آنان را هراساندم؛ وي سپس رو به حسين (ع) كرد و گفت: فداي تو گردم اي فرزند رسول خدا من همانم كه تو را از بازگشت بازداشته، همپاي تو تا اين ديار آمده، تو را ناگزيز از فرود آمدن در اين سرزمين كردم اما نمي‌پنداشتم كه اين قوم آنچه را بر آنان عرضه داري نپذيرفته باز پس زنند، من نمي دانستم كه اين مردم تا بدين پايه بر جنگ با تو بر جا خواهند بود، به خدا سوگند اگر مي‌دانستم اينان با تو چنين خواهند ساخت كه اكنون مي‌سازند، هيچگاه راه بر تو نمي‌بستم، اكنون نيز نزد تو آمده‌ام تا از كرده‌هايم به درگاه پرودگار توبه كنم، آمده‌ام تا آن زمان كه جان در بدن دارم تو را ياوري نمايم و در پيش پاي تو بميرم پس آيا توبه من پذيرفته مي‌شود؟ حسين (ع) فرمود: آري خداوند توبه‌ات را مي‌پذيرد، از اسب فرود آمده پياده شو. حر گفت: من سواره باشم بهتر از آن است كه پياده گردم مي‌خواهم ساعتي با آنان بستيزم و در پايان كار از اسب پياده گردم. حسين (ع) فرمود: آنچه روا مي‌داني انجام ده، خداوند تو را بيامرزد؛

پس حر نزد آن قوم آمده چنين مخاطبشان ساخت:
اي مردم كوفه مادرهايتان به عزايتان بنشينند كه بنده نيكوكار پروردگار را به وعده ياري دادن و فدا ساختن خويش در راهش، فراخوانده اكنون كه نزدتان آمده است بر او شوريده، از هر طرف در ميانش گرفته به جنگش برخاسته‌ايد تا او را كشته باز بينيد و دست از او باز نداشته تا در سرزمين پهناور خداوند رهسپار راه خويش گردد؛ او چون اسيري در دست شما گرفتار آمده، ياراي آن ندارد كه سود و زياني را براي خود فراهم آورد؛ شما زلال آب فرات را كه يهود و نصاري و مجوس از آن سيراب گشته، دام و دد در آن غوطه ورند، بر او و بر زنان و فرزندانش حرام كرده، از آن بازشان داشته، تشنه كامشان ساخته‌ايد، چه بدرفتاري را با خاندان پيامبرتان پيشه كرده‌ايد، خداوند در روز تشنگي سيرابتان نسازد.

در اين هنگام گروهي از آن قوم به حر حمله‌ور گشتند و اين يك باز پس نشسته نزد حسين (ع) آمده گفت: اگر من نخستين كسي هستم كه راه بر تو گرفته، عليه تو شوريده‌ام مي‌خواهم نخستين كسي باشم كه جان در راهت فدا ساخته، سربازي كنم باشد كه نخستين فردي باشم كه با نياي تو پيامبر اكرم فرداي قيامت دست دهم پس مرا رخصت جنگ ده. حسين (ع) او را رخصت فرمود و حر به ميدان آمده، بر همراهان عمر سعد يورش آورده چنين رجز خواند:
حرم من و پناه اين مهمانم
سرها به تيغ خود بريده دانم
در پشتباني از كسي كه در خيف
ماوي گزيده، جان به كف بمانم.

سپس به نبردي سخت پرداخت و بيش از چهل نفر را به خاك هلاكت افكند. در اين نبرد زهير بن قين او را همراهي مي‌كرد و هر گاه كه يكي از آنان به آن قوم يورش مي‌آورد و در ميان آن جمع گرفتار مي‌شد ديگري به كمك وي مي‌شتافت تا او را رهايي بخشد.سرانجام عده‌اي از پياده نظام لشكر عمر سعد، حر را در ميان گرفته از ميانش برداشتند. ياران حسين (ع) او را برداشته نزد امام آوردند؛ با وجود آنكه خون زيادي از حر رفته بود هنوز نيمه جاني داشت كه امام خاك از چهره‌اش زدوده فرمود:
گوارايت باد اي حر، آن‌گونه كه مادر، تو را ناميده در دو جهان آزاده باشي .
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي:جهاد و شهادت ياران

پستتوسط aelaa.net » شنبه نوامبر 16, 2013 12:45 am

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي:جهاد و شهادت ياران حسينی

در اين هنگام عمر سعد به سوي لشكريان حسين (ع) آمده، تيري در كمان نهاده آن را به طرف ياران امام انداخته فرياد برآورد: اي مردم شاهد باشيد و نزد امير شهادت دهيد من نخستين كسي بودم كه حسين (ع) و يارانش را به تير بستم؛

پس از او مردم، سپاه امام را تيرباران كردند؛ هيچيك از لشكريان امام از گزند تيرهاي آن قوم بي بهره نمانده

چون چنين گشت حسين (ع) فرمود: برخيزيد، خداوند شما را بيامرزد؛ برخيزيد و به سوي مرگي كه از آن گريزي نيست شتاب آوريد كه اين تيرها سفيران گسيل گشته، اين قوم به سوي شما مي‌باشند.

يزيد بن زياد بن مهاجر كندي كه اباالشعثاء ناميده مي‌شد و از لشكريان عمر سعد به شمار مي‌آمد، چون ديد آن قوم پاسخ حسين (ع) را اين گونه داده، از پذيرفتن پيشنهادهايش سرباز زده از آن قوم جدا گرديد و در ميان لشكريان امام قرار گرفته‌اند، به مبارزه سپاه عمر سعد برخاسته، چنين رجز خواند:
منم يزيد و پدرم مهاجر
رادتر از شير سپاه كافر
يارب شدم حسين را من ناصر
وز لشكر عمر شدم مهاجر.

آنگاه پيش روي اباعبدلله (ع) قرار گرفت و صد تير سوي دشمن انداخت و چون تيرانداز زبردستي بود، حتی پنج تير از آن تيرها بر زمين فرود نيامده، همه بر سينه دشمنان نشست و امام هر دم او را چنين دعا مي‌فرمودند: خداوندا بازوان او را توان بخشيده محكم گردان و پاداش و اجر كارش را بهشت قرار ده.

پس او پنچ تن از ياران عمر سعد را به خاك هلاك افكنده، خود به شهادت رسيد.

سپس دو سپاه بهم درآويخته، دامنه جنگ و مبارزه گسترش يافت و ساعتي اينچنين گذشت و چون غبار ميدان كارزار فرو نشست، پنجاه تن از ياران حسين (ع) به شهادت رسيده بودند، امام محاسن خويش را به دست گرفته فرمودند:
آن زمان كه يهود براي پروردگار فرزندي آفريد، خشم خداوندي برانگيخته شد و چون نصرانيان يزدان را بخشي از سه تن شمردند، غضب الهي افزون شد و آنگاه كه مجوسيان از پرستش حضرتش سر برتافته به مهر و ماه‌پرستي روي آوردند باز هم خشم خداوندي به خروش آمد... اينك كه اين قوم كمر به قتل فرزند دخت پيامبرشان بسته، تيغ در ميان خاندان و ياران وي نهاده‌اند، پروردگار به خشم آمده است... به خدا سوگند من به آنچه اين مردم مي‌خواهند تن در نخواهم داد تا حق را با چهره‌اي خونين ديدار كنم .

در اين هنگان يسار، غلام زياد و سالم بنده عبيدالله به ميدان آمده همآورد طلبيده، گفتند: چه كس به مبارزه ما بر مي‌خيزد؟ چون حبيب بن مظاهر و بريرين خضير برخاستند حسين (ع) فرمودند: به جاي خود باشيد. پس عبدالله عمير كلبي كه بسيار رشيد و بلند بالا بود از جاي برخاسته رخصت طلبيد، امام نگاهي به وي افكنده فرمودند: شك ندارم كه همآوردان خود را از دم تيغ خواهند گذراند، سپس او را رخصت فرمودند: گويند او همراه همسرش شبانه كوفه را به قصد پيوستن به امام ترك گفته، هنگامي كه در نخليه لشكريان را مهياي گسيل شدن براي نبرد با اباعبدالله الحسين (ع) ديد با خود گفت: به خدا سوگند من مشتاق جهاد با مشركان بوده، آرزو دارم اجر و پاداش جهاد با كساني كه به جنگ با فرزند دختر پيامبرشان كمر بسته‌اند، كمتر از ثواب جهاد با مشركان نباشد و چون همسر خود را از اين مقوله آگاه ساخت آن يك گفت: گمانت روا و درست باشد، روانه شو؛ مرا نيز همراه خويش ساز.

چون عبدالله به ميدان آمد، يسار پرسيد: كيستي؟ عبدالله نسبت خويش باز گفت: يسار گفت: تو را نمي‌شناسم بگذار زهير بن قين يا حبيب بن مظاهر يا بريربن خضير به مصاف من آيند، ابن عمير او را گفت: اي زنازاده آيا تو را مي‌رسد كه روي از مبارزه من برتابي؟ بدان هر كس كه به مبارزه تو برخيزد از تو بهتر باشد. آنگاه به وي يورش آورده، چون سرگرم نبرد شد، سالم بنده عبيدالله به سوي وي هجوم آورد، ياران ابن عمير او را ندا دادند كه برده به سوي تو مي‌آيد هشيار باش. چون فرزند عمير ضربه شمشير سالم را به دست چپ باز پس زد انگشتانش به لبه تيغ گرفته بريد. با اين وجود عبدالله آنها را از دم تيغ خود گذرانده، چون از نبرد فارغ گشت در ميانه ميدان جولان داده، اين گونه رجز خواند:
پور عميرم و نيابم كلب است
تبار من بسي شما را حسب است
خشم آفرينم، راد و جنگاورم
گاه ستيز رو بجنگ آورم
اي مادر وهب، تو را رهبرم
در ضربه‌هايي كه فرود آورم.

آنگاه همسر وي، ام وهب؛ عمودي برداشته، نزد شوي خويش آمده چنين گفت: پدر و مادرم فداي تو باد بستيز و خويشتن را فداي پاك نهادان روزگار كن كه دودمان پيامبرند؛ عبدالله خواست او را به خيمه بازگرداند اما زن نپذيرفته دامن از او گرفته مي‌گفت: دست از تو باز ندارم تا آنگاه كه پيش پايت بميرم؛ در اين هنگام حسين (ع) او را ندا دادند: خداوند به شما براي دفاع از خاندان پيامبرش جزاي نيكو دهد به خيمه بازگرد كه بر زنان جهاد رقم نخورده است(25) پس ام وهب به خيمه بازگشت.
عبدالله عمير ستيز و جنگي مردانه كرد و سرانجام به دست هاني بن ثبيت حضرمي و بكيربن حي تميمي به شهادت رسيد.

چون عمربن خالد صيداوي از امام اذن ميدان گرفت حسين (ع) او را فرمود: روانه شو همانا كه ما تا ساعتي ديگر به تو خواهيم پيوست. پور خالد همراه سعد غلام وي و جابربن حارث سلماني و مجمع بن عبدالله عايذي بر كوفيان يورش آورده، در دل سپاه دشمن رخنه كردند؛ چون كوفيان بر اين گروه گرد آمده آنان را از همگنانشان بازداشتند و ميانشان جدايي افكندند، حسين (ع) برادر خويش عباس (ع) را فرمان داد تا ياريشان كند، علمدار كربلا به شمشير خويش آنان را در حالي نجات بخشيد كه تمامي افراد گروه مجروح شده، چون در راه بازگشت، دشمن باري ديگر يورش آورد، جنگ سختي در گرفت و گروه ياد شده تا آخرين نفس به ستيز پرداخته، همه در يك مكان به شهادت رسيدند.

لشكريان اباعبدالله (ع) چون به كشتگان خود نگريسته، شمار آنان را بسيار ديدند در گروههايي كم شمار رخصت طلبيده به ميدان رفته از خاندان امام حمايت و پشتيباني كرده، خويشتن را فداي حسين (ع) مي‌ساختند و در اين ستيز و نبرد هر يك ديگري را در پناه خود مي‌گرفت. پس سيف بن حارث بن سريع و مالك بن عبدالله بن سريع كه عموزاده يكديگر بوده دوره نوجواني را تجربه مي‌كردند، از امام اذن ميدان ميدان گرفته پيش روي حضرتش به نبرد پرداخته، از كشته پشته ساختند و سرانجام به شهادت دست يافتند.

آنگاه عبدالله و عبدالرحمن فرزندان نوجوان عروه غفاري، نزد حسين (ع) آمده چنين سخن گفتند: درود بر تو اي اباعبدالله ما براي حمايت و پشتيباني و كشتن و كشته شدن نزدت آمده‌ايم. امام به آنان كه اشك از ديدگان فرو مي‌ريختند نزديك شده فرمودند: خوش آمديد، چه چيز شما را گريان ساخته است اي فرزندان برادرم؟ به خدا سوگند چنين مي‌بينم كه ساعتي ديگر آرامش خواهيد يافت. آن دو گفتند: فدايت شويم، ما براي خود نمي‌گرييم، اشك ما از آن روي روان است كه تو را بي‌يار و ياور در ميان اين قوم دون گرفتار ديده، كاري از دستمان برنمي‌آيد. امام فرمودند: خداوند به شما براي شور و شوقي كه داريد و همتي كه پيشه كرده‌ايد پاداش نيكوكاران و پرهيزگاران عطا كند آن دو جوان روي به ميدان آورده گفتند: درود بر تو اي فرزند رسول خدا... امام در پاسخ فرمودند: درود و رحمت خداوندي بر شما باد. پس تا آن زمان كه پيش روي حضرت به شهادت رسيدند به نبرد پرداختند.

در اين هنگام امام حسين (ع) ندا سر دادند: آيا در ميان شما مردم فريادرسي نيست كه براي رضاي حق ما را ياري دهد؟ آيا جوانمردي از ميان شما بر نمي‌خيزد تا خاندان رسول خدا را نصرت نمايد؟

زنان و كودكان چون چنين شنيدند صدا به شيون برداشتند.

سعدبن حرث انصاري عجلاني و برادرش ابوالحتوف چون نداي امام و شيون زنان را شنيدند شمشير در ميان لشكريان عمرسعد كه خود از آنان به شمار مي‌آمدند گذاشته، دشمنان امام را از دم تيغ گذرانده، بسياري را به خاك هلاكت افكنده خود به شهادت رسيدند.
چون شمار ياران حسين (ع) كاهش گرفت و كاستي در آن روي نمود، افراد يكايك به ميدان آمده به نبرد مي‌پرداختند، پس بسياري از كوفيان از دم تيغ آنان گذشته به قتل رسيدند.

آن زمان عمروبن حجاج فرياد برآورد: آيا مي‌دانيد با چه كس نبرد مي‌كنيد؟ شما روي در روي بهترين سواركاران و برترين دارندگان بصيرت و دانايي قرار داريد، اين مردم، افرادي از جان گذشته‌اند؛ بدانيد هيچيك از شما به مصاف آنان نخواهيد رفت، مگر آنكه كشته شويد، به خدا سوگند اگر آنان را سنگسار نكنيد كشته شدنشان را نخواهيد ديد.
عمر سعد ندا داد، راست گفتي! راي تو صواب باشد، مردم را گسيل كن تا از ديگران بخواهند هيچكس تنها به مبارزه آنان برنخيزد چرا كه اگر چنين كنند مغلوب اين جماعت شوند.

پس عمروبن حجاج به ميمنه سپاه حسين (ع) يورش آورد. ياران امام در برابر وي ايستادگي كردند و به زانو نشسته، تيرهاي خويش را به سويشان رها ساختند؛ چون چنين كردند و سواركاران عمرسعد باز پس نشستند، ياران امام نيزه‌هاي خود را به سويشان پرتاب كرده، در نتيجه بسياري از كوفيان به خاك هلاك افتادند.

آنگاه عمرو از سوي فرات يورش آورده، ساعتي به نبرد با امام حسين (ع) پرداخت. در اين هنگام مسلم بن عوسجه اسدي به مصاف آن قوم رفته، كار را چنان بر آنان تنگ گرفت كه مسلم بن عبدالله ضباب و عبدالله بجلي بر او يورش آورده، غباري از آن ميان به هوا خاست و چون فرو نشست مسلم روي خاك قرار داشت و هنوز نفسي از او باقي مانده كه حسين (ع) همراه حبيب بن مظاهر اسدي به بالين وي آمده فرمود: خداوند بر تو رحم آورد اي مسلم، از اين ميانه كساني روي از جهان برتافته‌اند و ديگراني در انتظارند و هيچگاه فرماني را باژگونه نساخته‌اند. «فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و مابدلو تبديلا» سپس حبيب به وي نزديك شده گفت: مرگ تو بر من بس گران مي‌آيد اي مسلم، تو را به بهشت بشارت مي‌دهم. مسلم در آخرين دمهاي زندگي او را گفت: خداوند به تو بشارتي نيكو دهد. حبيب او را بازگفت: اگر نمي‌دانستم تا ساعتي ديگر به تو خواهم پيوست از تو مي‌خواستم بدانچه مي‌خواهي وصيت كني. مسلم او را پاسخ داد: تو را به ياري حسين (ع) وصيت مي‌كنم كه تا لحظه مرگ دست از او باز نداري. حبيب او را گفت: بدان كه ديدگانت را روشن خواهم ساخت. مسلم چشم از جهان فرو بست. خدايش بيامرزد.

ياران به عرصه حيات، تو را غمگسار شدند
مهر تو در دل و به جنان رهسپار شدند
مسلم، زمان نزع به حبيب گفت
اكنون بجنگ كه مردان به كارزار شدند .

يكي از زنان وي فرياد برداشت: آه، سرورم از ميانمان رفت! اي واي من بر پور عوسجه! لشكريان ابن سعد ندا برداشتند: بدانيد مسلم بن عوسجه كشته شد.

شبث بن ربعي فرياد برآورد: مادرانتان به عزايتان بنشينند كه خويشتن را به دست خود از ميان برمي‌داريد و خود را خوار و زبون ديگران مي‌سازيد آيا از مرگ مسلم شاد مي‌شويد؟ قسم به آن كس كه به وي ايمان آورده‌ام، او را در ميان مسلمانان جايگاه و منزلتي بس رفيع و بلند بود؛ خود ديدم در جنگ آذربايجان هنوز لشكريان اسلام صف آرايي نكرده بودند كه وي شش تن از مشركان را به خاك هلاكت افكند.

چون در اين هنگام شمربن ذي الجوشن همراه لشكريان خود به اردوگاه ياران امام حسين (ع) حمله آورد، زهيربن قين به همراهي ده تن از ياران امام در برابر آنان ايستادگي و پايمردي كرده، با كشتن اباعذره ضبابي، اين گروه را از دست يافتن به خيمه‌گاه و حرم اباعبدالله (ع) بازداشت، ولي شمر با يورشي به آنان عده‌اي را به شهادت رسانده، ديگران را به مواضعشان بازنشاند و در همين هنگام ابوثمامه صايدي، پسر عم خود را كه در ميان لشكريان دشمن بود به قتل رساند.

ظهر هنگام گشته بود كه ابوثمامه صيداوي امام حسين (ع) را مخاطب ساخته گفت: جانم فداي جان تو باد اين گروه به تو نزديك گشته‌اند به خدا سوگند تا من از ميان برنخيزم اينان بر تو دست نيابند از خدا مي‌خواهم به گونه‌اي به ديدار حضرتش بشتابم كه نماز گزارده باشم. امام (ع) سر به سوي آسمان برداشته فرمودند: خداوند تو را از نمازگزاران و ذاكران به شمار آورد كه نماز را ياد كردي آري اكنون نخستين هنگام برپاداشتن آن است.

سپس حضرت به ياران فرمودند: از اين قوم بخواهيد از جنگ دست بدارند تا نماز گزاريم حصين بن تميم به ياران امام گفت: اين نماز پذيرفته نمي‌گردد.

حبيب بن مظاهر او را گفت: تو پنداشته‌اي كه نماز ما پذيرفته درگاه حق نگشته؛ نماز چون تو درازگوشي مورد قبول قرار مي‌گيرد؟

حصين به حبيب حمله‌ور گشت و اين يك رخ اسب او را به شمشير بريد و چون حصين سرنگون گشت يارانش او را نجات داده به حبيب يورش آوردند؛ حبيب يك تن از آنان را به هلاكت رساند.

امام حسين (ع) به زهيربن قين و سعيد بن عبدالله حنفي دستور فرمودند پيش روي نمازگزاران قرار گيرند تا امام به اتفاق ياران نماز را ادا كنند؛ چون هنگام نماز تيري بر پيكر امام نشست سعيد بن عبدالله چنان خويشتن را به تيرهاي دشمنان سپرد كه با پايان نماز، به خاك افتاده مي‌گفت: پروردگارا اين جماعت را آنچنان به نفرين خويش گير كه قوم عاد و ثمود را بدان گرفتي، خداوندا درود و سلام مرا به پيامبرت رسان و او را بازگوي كه از اين قوم چه زخمهايي كه بر پيكرم ننشست و من در گزيدن اين راه تنها ياري دودمان پيامبر را مدنظر خويش ساخته‌ام...
(در روايت ديگري اينچنين آمده است كه وي اين گونه سخن گفت: پروردگارا تو تواناتر از آني كه به اراده و خواست خود دست نيابي پس درود و سلام مرا به پيامبرت رسانده او را بازگوي كه من حسين (ع) را ياور بوده از وي حمايت و پشتيباني كرده‌ام، بار خداوندا توفيق همراهي حضرتش را در آن جهان به من عطا فرما)؛ آنگاه چون چشم از دنيا فرو بست بر پيكر او جز ضرب تيغ و نيزه، سيزده تير نشسته بود. در اين هنگام سويدبن عمروبن ابي المطاع كه بسيار نمازگزار بود رجز خوان پاي پيش گذاشته مي‌گفت:
شوق ديدار احمد، اربسر داري
همره حسين، رو بجنگ آري
در دلت چو شوق ديدن علي باشد
بايد از حسين دامني بدست آري
گر رخ حسن به ديده باز آري
حمزه شير حق پيش روي بگذاري
جعفر دو بال برگرفته از باري
گر تو خواهي كه پيش چشم آري
عمر بگذاري، رو سوي جنان آري .

پس چون شيري ژيان در ميان آن قوم افتاده، صبور و بردبار از آزمايشي چنان صعب و سخت به مبارزه پرداخت و چون زخم پيكرش از اندازه برون رفت، خموش در ميان كشتگان افتاد و هنگامي ديده گشود كه باز شنيد مردم مي‌گويند حسين (ع) كشته شد؛ پس بسختي از جاي خويش برخاست و خنجري از ميان برگرفت و ديگر بار به مبارزه پرداخت تا به شهادت رسيد، خدايش آمرزد.
آنگاه زهيربن قين به ميدان آمده اينسان رجز خواند:
زهير باشم من و فرزند قين
به تيغ خود، رانمتان از حسين
حسين باشد يكي از دو سبطي
كه يادگار، باشد از نياي حسين
محمد، آن رسول بي شك و ريب
كه تيغ او بوده بدست حسين
هزارها جان به فداي حسين .

پس نبردي مردانه كرده، به روايتي يكصد و بيست تن از آن ﺑﻪ رواﯾـﺘﯽ ﯾﮑﺼـﺪ و ﺑﯿﺴﺖ ﺗﻦ از آن ﻗـﻮم را از ﻣﯿـﺎن ﺑﺮداﺷـﺘﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ ﮐـﺜﯿﺮﺑﻦ ﻋﺒـﺪاﷲ ﺗﻤﯿﻤﯽ‬ ‫ﻫﻤﺮاه ﻣﻬﺎﺟﺮﯾﻦ اوس ﺗﻤﯿﻤﯽ ﺑﺮ وي ﯾﻮرش آورده، او را ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳﺎﻧﺪﻧﺪ؛

ﭼﻮن ﭼﻨﯿﻦ ﮔﺸﺖ ﺣﺴـﯿﻦ (ع) درﺑﺎره وي اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ دﻋﺎ‬ ‫ﮐﺮدﻧـﺪ: ﭘﺮوردﮔﺎر ﺗﻮ را ﻧﺰد ﺧﻮﯾﺶ ﻣﻘﺮب دارد اي زﻫﯿﺮ و ﻧﻔﺮﯾﻦ اﺑـﺪي را آن ﮔﻮﻧﻪ ﻧﺜﺎر اﯾﻦ ﮔﺮوه ﮐﻨـﺪ ﮐﻪ ارزاﻧﯽ ﻣﺮدﻣﯽ داﺷﺖ ﮐﻪ‬ ‫ﺑﻪ ﺧﻮك و ﻣﯿﻤﻮن ﻣﺴﺦ ﮔﺸﺘﻨﺪ .

آﻧﮕﺎه ﻋﺎﺑﺲ ﺑﻦ ﺷـﯿﺐ ﺷﺎﮐﺮي رو ﺳﻮي ﺷﻮذب ﻏﻼم ﺑﻨﯽ ﺷﺎﮐﺮ ﮐﺮده ﮔﻔﺖ: اي ﺷﻮذب اﮐﻨﻮن‬ ‫آرزو داري ﭼﻪ ﮐﻨﯽ؟ ﺷﻮذب ﭘﺎﺳـﺦ داد: ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟ ﺑـﺪان ﮐﻪ ﻫﻤﺮاه ﺗﻮ ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎم ﻣﺮگ و ﺑﺮآﻣﺪن آﺧﺮﯾﻦ ﻧﻔﺲ ﺑﻪ دﻓﺎع از ﻓﺮزﻧﺪ رﺳﻮل‬ ‫ﺧﺪا ﺧﻮاﻫﻢ ﭘﺮداﺧﺖ.

ﻋﺎﺑﺲ ﮔﻔﺖ: ﺟﺰ اﯾﻦ درﺑﺎره ﺗﻮ ﮔﻤﺎن ﻧﺪاﺷﺘﻢ ﭘﺲ رﻫﺴﭙﺎر ﻣﯿﺪان ﺷﻮ و ﭘﯿﺶ روي اﺑﺎﻋﺒﺪاﷲ (ع) ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺧﯿﺰ‬ ‫ﺗـﺎ او ﻧﯿﺰ ﻫﻤﭽﻮن ﻣﻦ درﺑﺎره ي ﺗﻮ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻧﯿﮑﻮ ﺑﺎﯾـﺪ ﮐﻪ اﻣﺮوز، روز ﮐﺎرزار ﻣﺎﺳﺖ و ﻧﺒﺎﯾـﺪ از ﻫﯿـﭻ ﮐﺎر ﻧﯿﮑﯽ ﮐﻪ در آن ﭘﺎداﺷـﯽ ﻧﯿﮑﻮ‬ ‫ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺮوﮔﺰاري ﮐﻨﯿﻢ ﭼﺮا ﮐﻪ روز ﭘﺎداﺷﻤﺎن در ﭘﯿﺶ اﺳﺖ؛
ﭘﺲ ﺷﻮذب رو ﺳﻮي ﻣﯿﺪان آورده، ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺪا ﺑﺮآورد، درود‬ ‫و ﺛﻨـﺎي ﺧـﺪا ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑـﺎد اي اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ اﯾﻨﮏ ﻫﻨﮕﺎم آن اﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ را ﺑﻪ ﭘﺮوردﮔﺎر ﺳﭙﺮده، ﺧﻮد راﻫﯽ ﺷﻮم. وي ﺗﺎ آن زﻣﺎن ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت‬ ‫رﺳﯿﺪ ﺟﻨﮓ و ﺳﺘﯿﺰ ﮐﺮد. ﺳﭙﺲ ﻋﺎﺑﺲ رو ﺳﻮي ﻣﯿﺪان آورده ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ: اي اﺑﺎﻋﺒﺪاﷲ ﺑﻪ ﺧﺪا ﺳﻮﮔﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺮ اﯾﻦ ﺧﺎك ﻫﯿﭽﮑﺲ‬ ‫را ﺑﯿﺶ از ﺗﻮ دوﺳﺖ ﻧﺪاﺷـﺘﻪ، او را ﻋﺰﯾﺰ ﻧﻤﯽدارم اﮔﺮ ﻣﯽﺗﻮاﻧﺴـﺘﻢ ﺟﺰ ﺑـﺎ ﺟﺎن ﮔﺮاﻣﯽ و ﺧﻮن ﺧﻮد، ﻣﺮگ را از ﺗﻮ ﺑﺎز دارم، ﺑﯽﺷـﮏ‬ ‫ﻫﻤـﺎن ﮐـﺎر را ﭘﯿﺸﻪ ﻣﯽﮐﺮدم؛ درود ﺧـﺪا ﺑﺮ ﺗـﻮ ﺑـﺎد اي اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ، ﺧـﺪا را ﮔـﻮاه ﻣﯽﮔﯿﺮم ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺮ راه و روش ﺗﻮ و ﭘـﺪر ﺑﺰرﮔﻮارت‬ ‫ﻫﺪاﯾﺖ و راﻫﺒﺮي ﺷﺪه ام. ﺳـﭙﺲ او ﮐﻪ ﻧﺸﺎن ﺗﯿﻐﯽ ﺑﺮ ﺟﺒﯿﻦ داﺷـﺘﻪ ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮﯾﺶ اﺳﺘﻮار ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد، رو ﺳﻮي آن ﻗﻮم آورده.

رﺑﯿﻊ ﺑﻦ‬ ‫ﺗﻤﯿﻢ ﺣـﺎرﺛﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾـﺪ: ﻫﻨﮕـﺎﻣﯽ ﮐﻪ دﯾـﺪم او ﺑﻪ ﺳﻮي ﻣﺎ ﻣﯽآﯾـﺪ و ﭘﯿﺸﺘﺮ در ﺟﻨﮓﻫﺎي ﺑﯿﺸـﻤﺎري او را دﯾـﺪه، دﻟﯿﺮي و رادﯾﺶ را ﺑﻪ‬
‫ﺧﺎﻃﺮ داﺷـﺘﻪ، ﺷﺠﺎﻋﺘﺮﯾﻦ ﻣﺮدﻣﺶ ﻣﯽداﻧﺴﺘﻢ و دﯾﺪم ﮐﻪ اﯾﻨﮏ ﻣﯽآﯾﺪ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآوردم: ﻫﺎن اي ﻣﺮدم ﺑﺪاﻧﯿﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ ﻣﺮد ﺷﯿﺮﺷﯿﺮان اﺳﺖ‬
‫اﯾﻦ ﻓﺮزﻧـﺪ ﺷﺒﯿﺐ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽآﯾـﺪ ﺑﺪاﻧﯿـﺪ ﻫﯿﭽﮑﺲ از ﺷـﻤﺎ ﯾﺎراي ﺑﺮاﺑﺮي ﺑﺎ او را ﻧﺪاﺷـﺘﻪ، ﭼﻨﯿﻦ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ او را ﺳـﻨﮕﺴﺎر ﮐﻨﯿﺪ؛‬

‫راوي ﻣﯽﮔﻮﯾـﺪ ﭼﻮن ﺑﺎران ﺳـﻨﮓ از آن ﻗﻮم ﺑﺮآﻣـﺪ ﻋﺎﺑﺲ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآورد آﯾﺎ ﻫﯿﭻ ﻣﺮدي در ﻣﯿﺎن ﺷـﻤﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺼﺎدف ﻣﻦ آﯾﺪ؟‬
‫ﭼﻮن ﻣﺮدم از ﺗﺮس وي در ﭘﻨﺎه ﯾﮑـﺪﯾﮕﺮ ﻗﺮار ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨـﺪ اﺑﻦ ﺳـﻌﺪ ﻓﺮﯾﺎد زد: او را از ﻫﺮ ﺳﻮي زﯾﺮ ﺑﺎران ﺳـﻨﮕﻬﺎي ﺧﻮﯾﺶ ﻗﺮار دﻫﯿـﺪ.‬

‫ﭼﻮن آن ﻗﻮم ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮدﻧـﺪ ﻋﺎﺑﺲ ﺳﭙﺮ اﻧـﺪاﺧﺘﻪ زره ﺑﮕـﺬاﺷﺖ و ﺑﻪ آن ﻗﻮم ﯾﻮرش ﺑﺮد.

راوي ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﺑﻪ ﺧﺪا ﺳﻮﮔﻨﺪ ﭼﻨﺎن دﯾﺪم ﮐﻪ‬ ‫ﺻﺪﻫﺎ ﺗﻦ از ﭘﯿﺶ روي وي ﮔﺮﯾﺨﺘﻪ، ﺳﭙﺲ او را از دور در ﻣﯿﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ ﭼﻨﺎن ﺳﻨﮕﺒﺎراﻧﺶ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﯿﺪ، آﻧﮕﺎه ﺳﺮ وي‬ ‫در دﺳﺖ آن ﻗـﻮم ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻫﺮ ﯾـﮏ ادﻋـﺎ ﻣﯽﮐﺮد ﺧـﻮد او را ﮐﺸـﺘﻪ اﺳﺖ

و ﭼـﻮن ﻋﻤﺮﺳـﻌﺪ ﭼﻨﯿﻦ دﯾـﺪ ﺑﺮ آﻧـﺎن ﻓﺮﯾـﺎد زد ﺑﯿﻬـﻮده ﺑﺎ‬ ‫ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺳﺘﯿﺰ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﮐﺸﺘﻦ وي ﮐﺎر ﯾﮏ ﺗﻦ ﻧﺒﻮده اﺳﺖ، و ﺑﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﺳﺨﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﺰاع آﻧﺎن ﭘﺎﯾﺎن داد.

ﺳﭙﺲ ﺣﺒﯿﺐ ﺑﻦ ﻣﻈﺎﻫﺮ اﺳﺪي ﺑﻪ‬ ‫ﻣﯿـﺪان آﻣـﺪه ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧـﺪ:
ﻣﻨﻢ ﺣﺒﯿﺐ و ﭘـﺪرم ﻣﻈﺎﻫﺮ
ﭼﻮ آﺗﺸﻢ ﭘﯿﺶ ﺳـﭙﺎه ﮐاﻔﺮ
ﺑﻪ ﻋـﺪه و ﻋـﺪد ﺷﺪﯾﺪ واﻓﺮ
ﺑﻪ ﺣﺠﺖ ﺧﺪا ﺷﺪﯾﻢ‬ ‫ﻇﺎﻫﺮ
ﻧﺒﺮده ﺑﻮﯾﯽ از وﻓﺎ و داﻧﯿـﺪ
وﻓﺎ ﺑﻮد ﭘﯿﺸﻪ ﻣﺮد ﺻﺎﺑﺮ
ﻣﺘﻘﯿﺎن ﺣﻖ ﭘﺮﺳﺖ ﺷﺎﮐﺮ .

آﻧﮕﺎه ﺳﺘﯿﺰ و ﺟﻨﮓ ﺳﺨﺘﯽ ﮐﺮده،‬ ‫ﭼﻮن ﯾﮑﯽ از ﻣﺮدان ﺑﻨﯽ ﺗﻤﯿﻢ را ﮐﻪ ﺑـﺪﯾﻞ ﺑﻦ ﺻـﺮﯾﻢ ﺧﻮاﻧـﺪه ﻣﯽﺷـﺪ ﺑﻪ ﺧـﺎك ﻫﻼـﮐﺖ اﻓﮑﻨـﺪ، ﺗﻤﯿﯽ دﯾﮕﺮي ﺑﺮ او ﺗﺎﺧﺘﻪ ﺑﻪ ﺿـﺮﺑﺘﯽ‬ ‫ﺣﺒﯿﺐ را ﺳـﺮﻧﮕﻮن ﮐﺮد و ﭼﻮن اﯾﻦ ﯾﮏ ﺧﻮاﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﭘﺎي اﯾﺴـﺘﺪ، ﺣﺼـﯿﻦ ﺑﻦ ﺗﻤﯿﻢ ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮد را ﺣﻮاﻟﺖ ﺳﺮ ﺣﺒﯿﺐ ﮐﺮده او را ﺑﻪ‬ ‫زﻣﯿﻦ اﻓﮑﻨـﺪه ﺳـﭙﺲ ﺗﻤﯿﻤﯽ ﻧﺨﺴﺖ، از اﺳﺐ ﺧﻮﯾﺶ ﻓﺮود آﻣـﺪه ﺳـﺮ او را از ﺑـﺪن ﺟـﺪا ﺳـﺎﺧﺖ؛

ﮔﻮﯾﻨـﺪ ﺷـﻬﺎدت ﺣـﺒﯿﺐ دل و ﺟـﺎن‬ ‫اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ (ع) را ﭼﻨـﺎن ﻟﺮزاﻧـﺪ ﮐﻪ ﺣﻀـﺮﺗﺶ درﺑـﺎره وي ﭼﻨﯿﻦ ﻓﺮﻣﻮد: ﭘﺮوردﮔﺎرا ﻣﻦ ﮐﺎر ﺧﻮﯾﺶ و ﮐﺎر ﯾﺎراﻧﻢ را ﺑﻪ درﮔﺎه ﺗﻮ ﻋﺮﺿـﻪ‬ ‫ﻣﯽدارم

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺣﺼـﯿﻦ ﺑﻪ ﺗﻤﯿﻤﯽ ﻣﺰﺑﻮر ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ در ﻗﺘﻞ ﺣﺒﯿﺐ ﺷـﺮﯾﮏ و اﻧﺒﺎز ﺑﺎﺷﻢ. ﺗﻤﯿﻤﯽ ﭘﺎﺳـﺦ داد. ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧـﺪا‬ ‫ﺳﻮﮔﻨـﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﯿﺴﺖ.

ﺣﺼـﯿﻦ ﮔﻔﺖ: اﯾﻦ ﺳـﺮ را ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺒﺨﺶ ﺗـﺎ آن را ﺑﺮ ﮔﺮدن اﺳـﺒﻢ آوﯾﺨﺘﻪ ﻣﺮدم ﺑﺪاﻧﻨـﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑـﺎ ﺗﻮ در اﯾﻦ ﮐـﺎر‬ ‫ﻫﻤﺮاﻫﯽ ﮐﺮده ام، ﺳـﭙﺲ آن را از ﻣﻦ ﺑـﺎزﮔﯿﺮ ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﺑـﺪان ﻧﯿـﺎز ﻧﺨﻮاﻫﻢ داﺷﺖ و ﺑﻪ ﻋﻄـﺎي اﺑﻦ زﯾﺎد ﻧﯿﺰ ﺣﺎﺟﺘﯽ و ﻧﯿﺎزي ﻧـﺪارم.

آن‬‫ﺗﯿﻤﯽ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮد و ﺣﺼـﯿﻦ ﺑﺎ ﺳـﺮ ﺣﺒﯿﺐ در ﻣﯿﺎن ﻣﺮدم ﺑﻪ ﮔﻮش درآﻣﺪه، ﺳـﭙﺲ ﺳـﺮ را در اﺧﺘﯿﺎر ﺗﻤﯿﻤﯽ ﮔﺬاﺷﺖ و اﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎم‬
‫ﺑـﺎزﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﮐﻮﻓﻪ آن را ﺑﺮ ﮔﺮدن اﺳﺐ ﺧﻮد آوﯾﺰان ﺳـﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮد.

آﻧﮕـﺎه ﻏﻼم ﺗﺮك ﻧﮋادي ﮐﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ (ع) ﺑﻮده، اﺳـﻠﻢ ﻧﺎم‬ ‫داﺷﺖ و ﺗﻼوﺗﮕﺮ ﻗﺮآن ﺑﻮد ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان آﻣﺪه ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﭘﺮداﺧﺘﻪ ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
ﯾﻢ از ﺿـﺮﺑﺘﻢ در ﺧﺮوش آﻣﺪه
ﻓﻀﺎ از ﺳـﻨﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﺟﻮش‬ ‫آﻣـﺪه
ﭼﻮ ﺗﯿﻎ ﺑﯿﻨﻢ ﺑﮕﺸﺖ آﺧﺘﻪ
دل ﺣﺴﺎﺳـﺪان ﻟﺐ ﺧﻤﻮش آﻣﺪه

ﭘﺲ ﻫﻔﺘـﺎد ﺗﻦ از آن ﻣﺮدم را از دم ﺗﯿـﻎ ﺧﻮﯾﺶ‬ ‫ﮔﺬراﻧـﺪه، ﺑﻪ ﺧـﺎك ﻫﻼـﮐﺖ اﻓﮑﻨـﺪه، ﺧﻮد ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪ و ﭼﻮن ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﺑﻪ ﺑـﺎﻟﯿﻦ وي آﻣـﺪه ﺳـﺮ وي ﺑﻪ داﻣﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ، رخ ﺑﺮ‬ ‫ﭼﻬﺮه اش ﻧﻬﺎد ﭼﺸﻢ ﺧﻮﯾﺶ ﮔﺸﻮد، ﻟﺒﺨﻨـﺪ ﺑﺮ ﻟﺐ آورده ﺑﻪ دﯾـﺪار ﻣﻌﺒﻮد ﺷـﺘﺎﻓﺖ.

ﺳـﭙﺲ ﺑﺮﯾﺮﺑﻦ ﺧﻀـﯿﺮ ﻫﻤﺪاﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺑﺪي زاﻫﺪ ﺑﻮد،‬ ‫ﺑﯿﺶ از ﻫﻤﻪ ﻣﺮدم زﻣﺎن ﺧﻮﯾﺶ ﻗﺮآن ﺗﻼوت ﻣﯽﮐﺮد و ﺑﻪ ﺳـﺮور ﻗﺎرﯾﺎن ﺷـﻬﺮه ﺑﻮد، ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان آﻣﺪه ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
ﺑﺮﯾﺮ ﺑﺎﺷﻢ ﻣﻦ و‬‫ﭘﻮر ﺧﻀـﯿﺮ
ﺧﯿﺮ ﻧﺒﯿﻨﺪ آﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﻧﮑﺮدﺳﺖ ﺧﯿﺮ .

آﻧﮕﺎه ﺑﺮ آن ﻗﻮم ﯾﻮرش آورده ﭼﻨﯿﻦ ﻧـﺪا ﺑﺮآورد: ﻧﺰدﯾﮏ ﻣﻦ ﺷﻮﯾـﺪ اي ﻗﺎﺗﻼن‬ ‫ﻣﺆﻣﻨﺎن، ﻧﺰدﯾﮏ ﻣﻦ آﯾﯿـﺪ اي ﻗﺎﺗﻼن ﻓﺮزﻧـﺪان ﺑـﺪرﯾﺎن، ﻧﺰدﯾﮏ ﻣﻦ ﮔﺮدﯾـﺪ اي ﻗﺎﺗﻼن ﻓﺮزﻧﺪان رﺳﻮل ﭘﺮودﮔﺎر ﺟﻬﺎﻧﯿﺎن و ﺑﺎزﻣﺎﻧﺪﮔﺎن‬. ‫آﻧـﺎن؛ ﮔﻮﯾﻨـﺪ در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﯾﺰﯾـﺪ ﺑﻦ ﻣﻌﻘﻞ او را ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ: اي ﺑﺮﯾﺮ رﻓﺘﺎر ﭘﺮوردﮔﺎر را ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ؟

ﺑﺮﯾﺮ ﭘﺎﺳـﺦ‬ ‫داد: ﭘﺮوردﮔﺎر ﺟﻬﺎن ﻫﻤﻪ ﺧﯿﺮ و ﻧﮑﻮﯾﯽ را ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺸﯿﺪه، ﺗﻮ را ﮔﺮﻓﺘﺎر ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﯽ ﮐﺮده اﺳﺖ.

ﯾﺰﯾﺪ ﮔﻔﺖ: ﭘﯿﺶ از اﯾﻦ دروﻏﮕﻮ ﻧﺒﻮدي‬ ‫ﭼـﻪ ﮔﺸـﺘﻪ ﮐـﻪ اﮐﻨـﻮن ﺑـﻪ دروغ روي آورده اي؛ آﯾـﺎ آن روز را ﮐـﻪ ﻣـﻦ در ﻗـﺒﯿﻠﻪ ﻫـﻮازن ﻫﻤﺮاﻫﯿﺖ ﻣﯽﮐﺮدم ﺑﻪ ﯾـﺎد داﺷـﺘﻪ، ﺑﻪ ﺧـﺎﻃﺮ‬ ‫ﻣﯽآوري ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺘﯽ ﻋﺜﻤﺎن در ﺣﻖ ﺧﻮﯾﺶ زﯾﺎده روي ﮐﺮده ﻣﻌﺎوﯾﻪ از زﻣﺮه ﮔﻤﺮاﻫﺎن ﺑﻪ ﺷـﻤﺎر ﻣﯽآﯾﺪ و ﻋﻠﯽ ﺑﻦ اﺑﯽ ﻃﺎﻟﺐ ﭘﯿﺸﻮاي‬ ‫راﺳﺘﯿﻦ رﺳـﺘﮕﺎري ﺷـﻤﺮده ﻣﯽﺷﻮد.

ﺑﺮﯾﺮ ﮔﻔﺖ: آري ﺧﻮب ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷـﺘﻪ، ﮔﻮاه ﻣﯽدﻫﻢ اﮐﻨﻮن ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﻫﻤﺎن ﺑﺎورم.

ﯾﺰﯾـﺪ او را ﻧـﺪا داد:‬ ‫ﺷﻬﺎدت ﻣﯽدﻫﻢ ﺗﻮ در ﺷـﻤﺎر ﮔﻤﺮاﻫﺎن ﺑﺎﺷـﯽ.

ﺑﺮﯾﺮ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﭘﺮوردﮔﺎر را ﮔﻮاه ﮔﺮﻓﺘﻪ از او ﺑﺨﻮاﻫﯿﻢ دروﻏﮕﻮ را ﻧﻔﺮﯾﻦ ﮐﺮده ﭼﻨﺎن‬ ‫ﺳﺎزد ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﺮ ﺣﻖ ﺑﺎﺷـﺪ آن دﯾﮕﺮي را ﮐﻪ ﺑﺮ ﺑﺎﻃﻞ و ﮔﻤﺮاﻫﯽ اﺳﺖ از ﻣﯿﺎن ﺑﺮدارد... ﭼﻮن ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮدﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺼﺎف ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ در‬ ‫آﻣـﺪه ﺿـﺮﺑﺘﯽ ﭼﻨـﺪ ﻣﯿﺎﻧﺸﺎن رد و ﺑﺪل ﮔﺮدﯾﺪ و ﯾﺰﯾﺪ از
ﺿـﺮﺑﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﻃﺮﻓﯽ ﺑﺮﻧﺒﺴـﺘﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎر ﺗﯿﻎ ﺑﺮﯾﺮ ﮔﺮدﯾﺪه ﺷﻤﺸـﯿﺮ‬ ‫ﮐﻼه او را دو ﻧﯿﻢ ﮐﺮده در ﻓﺮق ﺳﺮش ﻧﺸﺴﺘﻪ او را ﺑﻪ ﺧﺎك ﻫﻼﮐﺖ اﻓﮑﻨﺪ. ﭘﺲ ﭼﻮن اﺑﻦ ﻣﻨﻘﺬ ﻋﺒﺪي ﺑﺮ ﺑﺮﯾﺮ ﺣﻤﻞور ﮔﺸﺖ اﯾﻦ ﯾﮏ‬ ‫ﺳـﺎﻋﺘﯽ ﺑﺎ او درآوﯾﺨﺘﻪ ﺳـﺮاﻧﺠﺎم ﺑﺮ زﻣﯿﻨﺶ اﻓﮑﻨـﺪه ﭼﻮن ﺑﺮ روي ﺳـﯿﻨﻪاش ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ: ﮐﻌﺐ ﺑﻦ ﺟﺎﺑﺮ ازدي ﻧﯿﺰه ﺧﻮد را ﺑﺮ ﭘﺸﺖ ﺑﺮﯾﺮ‬ ‫اﺳـﺘﻮار ﺳﺎﺧﺖ اﯾﻦ ﯾﮏ از ﺳـﯿﻨﻪ اﺑﻦ ﻣﻨﻘـﺬ ﺑﺮ زﻣﯿﻦ ﻏﻠﺘﯿـﺪ. در ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻋﻔﯿﻒ ﺑﻦ زﻫﯿﺮ ﺑﻦ اﺑﯽ اﻻﺧﻨﺲ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآورد: ﭼﻪ ﻣﯽﮐﻨﯽ‬ ‫اﯾﻦ ﺑﺮﯾﺮ اﺳﺖ ﮐﻪ در ﻣﺴـﺠﺪ ﮐﻮﻓﻪ آواي ﺗﻼـوت ﻗﺮآﻧﺶ ﺟـﺎن ﻣـﺎ را زﻧـﺪه ﻣﯽﺳﺎﺧﺖ اﻣﺎ ﮐﻌﺐ ﺳـﺨﻦ او را ﻧﺎﺷـﻨﯿﺪه ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺮﯾﺮ را ﺑﻪ‬ ‫ﺷﻬﺎدت رﺳﺎﻧﺪ.

ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﮐﻌﺐ ﺑﻦ ﺟﺎﺑﺮ ﻧﺰد ﻫﻤﺴﺮش آﻣﺪ اﯾﻦ ﯾﮏ او را ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﯾﺎر دﺷﻤﻨﺎن ﻓﺮزﻧﺪ ﻓﺎﻃﻤﻪ‬ ‫ﺷـﺪي، ﺑﺮﯾﺮ را ﮐﺸﺘﯽ؟ ﺑـﺪان ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﻫﯿﭽﮕﺎه ﺑﺎ ﺗﻮ ﺳـﺨﻦ ﻧﺨﻮاﻫﻢ ﮔﻔﺖ. ﮐﻌﺐ در ﭘﺎﺳﺦ اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺳـﺮود:
ﺑﭙﺮس ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺗﻮ را،‬ ‫ﺳﻮاد ﺳـﭙﺎه
ز روزﮔﺎر ﺣﺴـﯿﻦ و ﺳﻨﺎن رﯾﺨﺘﻪ راه
ﻋﻨﺎن راه ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺪم واﻫﻤﻪاي
ﮐﻪ ﺗﺮس را ﺑﻨﺸﺎﻧﻢ ﺑﺠﺎن ﺧﯿﻞ ﺳﭙﺎه
ﺑﺮ اﺳﺐ رﻫﻮاري ﺑﺪم‬ ‫ﮐﻪ ره داﻧﺴﺖ
ﺑـﺪﺳﺖ ﺗﯿﻎ دو دم، ﺟﻬـﺎن از آن ﮔﻤﺮاه
ﻣﯿـﺎن ﻣﺮدﻣﯽ آن را ﺑﻪ رﻗﺺ آوردم
ﺟـﺪا ز دﯾﻦ ﻣﻨﻨـﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺲ اﺳﺖ ﮔﻨـﺎه
دو‬ ‫دﯾـﺪه ام ﺑﻪ زﻣﺎﻧﻪ ﻧﺪﯾـﺪه ﭼﻮن آﻧﺎن
ﺑﻪ ﻧﻮﺟﻮاﻧﯽ ﺧﻮد ﻫﻢ ﻧﯿﺎﻓﺖ ﻫﯿـﭻ ﻧﮕﺎه
ﮔﻪ ﺳﺘﯿﺰ ﭼﻮ ﺷـﯿﺮ ژﯾﺎن ﺑﻪ ﺟﻨﮓ آﯾﻨﺪ
ﺑﻪ ﺳﺎﺣﺖ ﮐﺮ و ﻓﺮﺷﺎن‬ ‫ﻫﻤﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﭘﻨﺎه
زﻣﺎن ﺣﺎدﺛﻪاﻧـﺪ اﺳـﺘﻮار و ﭘﺎﺑﺮﺟﺎ
درﻧﮓ و ﺻﺒﺮ از آﻧﺎن رﺳـﯿﺪه اﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺎه.

آﻧﮕﺎه وﻫﺐ ﺑﻦ ﺣﺒﺎب‬ ‫ﮐﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﺮدي ﻣﺴـﯿﺤﯽ و ﺑﻪ راﻫﻨﻤﺎﯾﯽ اﻣﺎم ﻋﻠﯽ (ع) اﺳـﻼم آورده ﺑﻮد در ﺣﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان آﻣـﺪ ﮐﻪ ﻣﺎدر و ﻫﻤﺴـﺮش ﻫﻤﺮاه وي ﺑﻮده،‬ ‫ﻣﺎدر او را ﮔﻔﺖ: ﻓﺮزﻧﺪم ﺑﭙﺎ ﺧﯿﺰ و ﭘﻮردﺧﺖ رﺳﻮل ﺧﺪا را ﯾﺎري ﮐﻦ. وﻫﺐ در ﭘﺎﺳـﺨﺶ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﺎن ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮔﻮﯾﯽ، ﺑﺪان ﮐﻪ در‬‫اﯾﻦ راه ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻧﺨﻮاﻫﻢ ﮐﺮد؛ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه، اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
ﻫﻼ ﺑﺪاﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﭘﻮرﮐﻠﺒﻢ
ﻋﺎﻟﻤﯽ آﺷﻔﺘﻪ ﺷﺪه زﺿﺮﺑﻢ
ﯾﻮرﺷﯽ‬ ‫آورم ﺑﮕﺎه ﺳﺘﯿﺰ
ﺳﯿﻨﻪ دوﺳﺘﺎن از آن ﻣﻬﺮرﯾﺰ
دﻓﻊ ﺑﻼ ﺑﺲ ﺑﮑﻨﻢ از اﻣﺎم
ﺟﻬﺎد ﺑﺮ ﻣﻦ ﺷﺪه اﯾﻨﮏ ﺗﻤﺎم.

ﭼﻮن وﻫﺐ ﺑﺮ آن ﻗﻮم ﯾﻮرش‬ ‫آوره ﮔﺮوﻫﯽ را ﺑﻪ ﻗﺘﻞ رﺳﺎﻧﺪ ﻧﺰد ﻣﺎدر و ﻫﻤﺴﺮ آﻣﺪه ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ: اي ﻣﺎدر آﯾﺎ اﮐﻨﻮن از ﻣﻦ راﺿﯽ ﺷﺪه اي؟ ﻣﺎدر ﮔﻔﺖ: ﺗﺎ آن زﻣﺎﻧﯽ‬ ‫ﮐﻪ ﭘﯿﺶ روي ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت ﻧﺮﺳﯽ از ﺗﻮ ﺧﺸﻨﻮد ﻧﺨﻮاﻫﻢ ﺷﺪ.

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻫﻤﺴﺮ وﻫﺐ او را ﮔﻔﺖ ﺗﻮ را ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺳﻮﮔﻨﺪ‬ ‫ﻣﯽدﻫﻢ ﻣﺮا ﺳﻮﮔﻮار ﻧﺴـﺎز... ﻣـﺎدر ﮔﻔﺖ: ﮔﻔﺘﻪﻫـﺎي ﻫﻤﺴـﺮت را ﻧﺎدﯾـﺪه ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان ﺑـﺎز ﮔﺮد و ﭘﯿﺶ روي ﻓﺮزﻧـﺪ دﺧﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮت‬ ‫ﺟﻬﺎد ﮐﻦ ﺗﺎ ﺷـﻔﺎﻋﺖ ﻧﯿﺎي او را در روز رﺳـﺘﺎﺧﯿﺰ ﺑﻪ دﺳﺖ آوري. وﻫﺐ ﺑﺎزﮔﺸـﺘﻪ ﭼﻨﺎن ﺳﺘﯿﺰي ﮐﺮد ﮐﻪ دﺳـﺘﺎﻧﺶ از ﺑﺪن ﺟﺪا ﺷﺪ!! و‬ ‫ﭼﻮن ﭼﻨﯿﻦ ﮔﺸﺖ ﻫﻤﺴـﺮش ﺳـﺘﻮﻧﯽ ﺑﻪ دﺳﺖ ﮔﺮﻓﺖ ﻧﺰد وي آﻣﺪه ﻧﺪا داد ﭘﺪر و ﻣﺎدرم ﻓﺪاي ﺗﻮ ﺑﺎد از ﺧﺎﻧﻮاده رﺳﻮل ﺧﺪا (ص) دﻓﺎع‬ ‫ﮐـﻦ... وﻫﺐ او را ﻣﺨـﺎﻃﺐ ﺳـﺎﺧﺘﻪ ﮔﻔﺖ ﻣﮕﺮ ﺗـﻮ ﻫﻢ اﮐﻨـﻮن ﻣﺮا از ﺟﻨـﮓ ﺑـﺎز ﻧﻤﯽداﺷـﺘﯽ اﯾﻨـﮏ ﭼﻪ ﺷـﺪه ﮐﻪ ﺧـﻮد ﺑﻪ ﺟﻨـﮓ روي‬ ‫آوردهاي؟

ﻫﻤﺴـﺮ وﻫﺐ ﮔﻔﺖ: ﻣﺮا ﺳـﺮزﻧﺶ ﻣﮑﻦ ﮐﻪ ﺣﺎل و روز ﺣﺴـﯿﻦ (ع)دﻟﻢ را ﺳـﺨﺖ ﺷﮑﺴﺘﻪ اﺳﺖ.

وﻫﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﮕﺮ از او ﭼﻪ‬ ‫ﺷﻨﯿـﺪه و دﯾـﺪه اي؟ ﻫﻤﺴـﺮ او را ﮔﻔﺖ: اي وﻫﺐ ﺣﺴـﯿﻦ را در ﮐﻨﺎر ﺧﯿﻤﻪﻫﺎ در ﺣﺎﻟﯽ دﯾﺪم ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮد ﻣﯽﮔﻔﺖ: آه ﮐﻪ ﯾﺎوران ﻣﻦ ﭼﻪ‬ ‫اﻧﺪﮐﻨﺪ و اﻧﮕﺸﺖ ﺷـﻤﺎر!!

وﻫﺐ اﺷﮏ از دﯾﺪﮔﺎﻧﺶ ﻓﺮو رﯾﺨﺘﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﺴـﺮ ﮔﻔﺖ:
ﺧﺪاوﻧﺪ از ﺗﻮ ﺧﺸـﻨﻮد ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﯿﺎن زﻧﺎن‬ ‫ﺑﺎزﮔﺮد. ﭼﻮن ﻫﻤﺴـﺮ از اﯾﻦ ﺧﻮاﺳـﺘﻪ ﺷﻮي ﺳـﺮﺑﺎز زد اﯾﻦ ﯾﮏ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآورد ﺳـﺮورم اي اﺑﺎﻋﺒﺪاﷲ او را ﺑﻪ ﺧﯿﻤﻪ ﺑﺎزﮔﺮدان. ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ‫ﺧﻮاﺳـﺘﻪ او را ﺑﺮ آورده ﻫﻤﺴـﺮ را ﺑﻪ ﺧﯿﻤﻪ ﺑﺎز ﮔﺮداﻧـﺪ.

آﻧﮕﺎه آن ﻗﻮم ﺑﺮ وﻫﺐ ﯾﻮرش آورده او را ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳﺎﻧﺪﻧﺪ. ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎدر ﯾﺎ‬ ‫ﻫﻤﺴـﺮش ﻧﺰد وي آﻣﺪه ﺑﻨﺸﺴﺖ و ﺧﻮن از ﭼﻬﺮهاش ﺳﺘﺮده ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺸﺖ ﮔﻮاراﯾﺖ ﺑﺎد، از ﺧﺪا ﻣﯽﺧﻮاﻫﻢ ﻫﻤﺎن ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ را ﺑﻬﺸﺖ‬ ‫ارزاﻧﯽ داﺷﺖ ﻣﺮا ﺑـﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﺮاه و ﻗﺮﯾﻦ ﺳـﺎزد.

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺷـﻤﺮ ﺑﻪ ﻏﻼم ﺧﻮد رﺳـﺘﻢ ﮔﻔﺖ: ﺳـﺮ او را ﺑﻪ ﺗﯿﻎ زن. اﯾﻦ ﯾﮏ ﭼﻮن ﭼﻨﯿﻦ‬ ‫ﮐﺮد آن زن دﻋﻮت ﺣﻖ را ﻟﺒﯿﮏ ﮔﻔﺖ و اﯾﻦ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺎﻧﻮﯾﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ از ﺣﺮم ﻓﺮزﻧﺪ رﺳﻮل ﺧﺪا در آن روز اﻓﺘﺨﺎر ﺷـﻬﺎدت ﯾﺎﻓﺖ.

ﭘﺲ‬‫ﻋﻤﺮو ﺑﻦ ﻗﺮﻇﻪ اﻧﺼﺎري از اﻣﺎم (ع) اذن ﻣﯿﺪان ﮔﺮﻓﺘﻪ، رﺟﺰ ﺧﻮان ﺑﻪ ﻣﺼﺎف آن ﻗﻮم رﻓﺘﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺪا ﺳﺮ داد:
گروه اﻧﺼﺎر ﺑﺲ آﮔﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ‬
‫ﯾﺎوري ﭘﻨﺎه آﻧﺎن ﺑﻮد
ﻋﺪو ﻧﻬﺎده رو ﺑﻪ ﻓﺮز ﺿـﺮﺑﻢ
ﺣﺴﯿﻦ را ﻓﺪاﺳﺖ ﺣﺴﺐ و ﻧﺴﺒﻢ.

آﻧﮕﺎه ﻫﻤﭽﻮن ﻣﺸﺘﺎﻗﺎن دﯾﺪار ﻣﻌﺒﻮد، ﺑﻪ ﺟﻨﮓ‬ ‫روي آورده ﭼﻨﺎن از ﮐﺸﺘﻪﻫﺎي آن ﻗﻮم ﭘﺸﺘﻪ ﺳﺎﺧﺖ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎري از ﻟﺸﮑﺮﯾﺎن اﺑﻦ زﯾﺎد ﺑﻪ ﺧﺎك ﻫﻼك ﻓﺮو اﻓﺘﺎدﻧﺪ. وي ﻫﺮ ﺗﯿﺮي را ﮐﻪ‬ ‫ﺑـﻪ ﺳـﻮي اﻣـﺎم (ع) ﭘﺮﺗـﺎب ﻣﯽﮔﺸـﺖ ﺑـﻪ دﺳـﺖ ﺧـﻮﯾﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ از اﺻـﺎﺑﺖ آن ﺑﻪ ﺣﺴـﯿﻦ (ع)ﺟﻠـﻮﮔﯿﺮي ﮐﺮده ﺧـﻮد را ﺳـﭙﺮ آن ﺗﯿﺮﻫﺎ‬ ‫ﻣﯽﺳﺎﺧﺖ و ﭼﻮن ﺑـﺪﻧﺶ ﻣﺎﻻﻣﺎل ﺗﯿﺮ دﺷـﻤﻨﺎن ﮔﺸﺖ رو ﺳﻮي اﻣﺎم ﮐﺮده ﮔﻔﺖ: اي ﻓﺮزﻧـﺪ رﺳﻮل ﺧـﺪا آﯾﺎ اﯾﻨﮏ ﺑﻪ ﻋﻬـﺪ ﺧﻮﯾﺶ وﻓﺎ‬ ‫ﮐﺮده ام؟

اﻣﺎم ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: آري، ﺗﻮ ﭘﯿﺶ از ﻣﻦ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ وارد ﺧﻮاﻫﯽ ﺷﺪ؛ ﭘﺲ رﺳﻮل ﺧﺪا را از ﺳﻮي ﻣﻦ ﺳﻼم ﮔﻮي و ﺑﺮﮔﻮ ﮐﻪ ﻣﻦ از‬ ‫ﭘﯽ ﺗﻮ ﺧﻮاﻫﻢ آﻣﺪ؛

ﻋﻤﺮو و ﺑﺎز ﺑﻪ ﺟﻨﮓ روي آورد و ﺗﺎ آﻧﮕﺎه ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪ ﻧﺒﺮد ﮐﺮد. ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻋﻤﺮو را ﺑﺮادري ﺑﻮد ﮐﻪ‬ در ‫ ﺻﻒ دﺷـﻤﻦ ﻗﺮار داﺷـﺘﻪ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺷـﻬﺎدت او را دﯾﺪ اﻣﺎم را ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮادرم را ﭼﻨﺎن ﮔﻤﺮاه ﮐﺮدي‬ ‫ﮐﻪ او را ﮐﺸﺘﯽ.

اﻣـﺎم ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: ﺧﺪاوﻧـﺪ ﺑﺮادرت را رﺳـﺘﮕﺎر ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺗﻮ را ﮔﻤﺮاه ﮐﺮده اﺳﺖ.

ﺑﺮادر ﻋﻤﺮو ﮔﻔﺖ: ﺧﺪاوﻧـﺪ ﻣﺮا از‬ ‫ﻣﯿـﺎن ﺑﺮدارد اﮔﺮ ﺗـﻮ را ﻧﮑﺸﻢ.

آﻧﮕـﺎه ﺑﻪ ﺳـﻮي ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﯾﻮرش آورد اﻣـﺎ ﻧـﺎﻓﻊ ﺑﻦ ﻫﻼـل راه ﺑﺮ او ﺑﺴـﺘﻪ ﺑﻪ ﺿـﺮﺑﺘﯽ ﻧﻮاﺧﺘﻪ از اﺳـﺐ‬ ‫ﺳﺮﻧﮕﻮﻧﺶ ﺳﺎﺧﺖ و ﭼﻮن ﭼﻨﯿﻦ ﺷـﺪ ﯾﺎراﻧﺶ او را ﻧﺠﺎت دادﻧـﺪ.

ﭘﺲ ﻧﻮﺟﻮاﻧﯽ ﮐﻪ ﭘـﺪرش در ﻣﯿﺎن ﺳـﺮ و ﺟﺎن ﻓـﺪا ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮد و ﻣﺎدر‬ ‫ﮐﻨـﺎرش ﻗﺮار داﺷﺖ ﺷـﻨﯿﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ ﯾﮏ ﺑﺎ وي ﻣﯽﮔﻮﯾـﺪ: ﻓﺮزﻧـﺪم رواﻧﻪ ﻣﯿـﺪان ﺷـﺪه ﭘﯿﺶ روي ﻓﺮزﻧـﺪ رﺳﻮل ﺧـﺪا ﻧﺒﺮد ﮐﻦ. ﭼﻮن آن‬ ‫ﻧﻮﺟﻮان راﻫﯽ ﻣﺼﺎف ﮔﺮدﯾـﺪ اﻣﺎم ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: ﭘـﺪر اﯾﻦ ﺟﻮان در ﺟﻨﮓ ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪه ﺷﺎﯾـﺪ ﻣﺎدر وي دوﺳﺖ ﻧﺪاﺷـﺘﻪ ﺑﺎﺷـﺪ او ﺑﻪ‬ ‫ﻣﯿﺪان رود، ﺟﻮان ﻋﺮض ﮐﺮد: ﻣﺎدرم ﻣﺮا ﭼﻨﯿﻦ اﻣﺮ ﮐﺮده اﺳﺖ! آﻧﮕﺎه رﺟﺰ ﺧﻮان رو ﺳﻮي ﺟﻨﮓ آورد:
اﻣﯿﺮم ﺣﺴﯿﻦ اﺳﺖ ﻧﯿﮑﻮ اﻣﯿﺮي‬
‫ﺳﺮور دل ﺑﺲ ﺧﺠﺴـﺘﻪ ﺑﺸـﯿﺮي
ﻋﻠﯽ ﺑﺎﺷـﺪ او را ﭘـﺪر، ﻣﺎدرش ﻓﺎﻃﻤﻪ
ﺑﮕﻮ دﯾﺪه اي اﯾﻨﭽﻨﯿﻦ بي ﻧﻈﯿﺮي
درﺧﺸـﻨﺪه دروﯾﺶ ﭼﻮ ﺧﻮرﺷـﯿﺪ‬ ‫ﺻﺒﺢ
درﺧﺸﺎن ﻧﮕﺎﻫﺶ ﭼﻮ ﺑﺪ ﻣﻨﯿﺮي.

و ﭼﻮن ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳﯿﺪ ﺳﺮ وي را از ﻗﻔﺎ ﺑﺮﯾﺪه، ﻧﺰد ﯾﺎران اﻣﺎم اﻓﮑﻨﺪﻧﺪ. ﻣﺎدر وي ﺳﺮ را‬ ‫ﺑﺮداﺷـﺘﻪ ﺑﺎ آن ﭼﻨﯿﻦ ﺳـﺨﻦ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﻧﺪم، ﻣﯿﻮه دﻟﻢ، آراﻣﺶ دﯾﺪه ام آﻓﺮﯾﻦ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑﺎد.. ﺳـﭙﺲ آن را ﺑﻪ ﺳﻮي ﻟﺸﮑﺮﯾﺎن ﻋﻤﺮ ﺳﻌﺪ ﭘﺮﺗﺎب‬ ‫ﮐﺮده ﺑـﺪان ﯾﮏ ﺗﻦ دﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ رﺳﺎﻧـﺪه آﻧﮕﺎه ﺳـﺘﻮن ﺧﯿﻤﻪاي را از ﺟﺎي ﺑﺮﮐﻨـﺪه ﺑﻪ دﺷـﻤﻦ ﯾﻮرش آورده ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧـﺪ:‬
‫ﭘﯿﺮزﻧﯽ ﺿﻌﯿﻒ و ﻧﺎﺗﻮاﻧﻢ
زﺑﻮن و زار اﻣﺎ ﺑﻪ دل ﺟﻮاﻧﻢ
ﺑﻪ ﺿﺮﺑﻪﻫﺎﯾﯽ ﺑﺮ ﺷﺪه از ﺟﺎﻧﻢ
ز ﭘﻮر ﻓﺎﻃﻤﻪ دﺷﻤﻦ ﺑﺮاﻧﻢ

آﻧﮕﺎه‬ ‫دو ﺗﻦ از دﺷـﻤﻨﺎن را ﺑـﺪان ﺗﯿﺮ از ﻣﯿﺎن ﺑـﺪاﺷﺖ ﮐﻪ اﻣﺎم (ع) اﻣﺮ ﺑﻪ ﺑﺎرﮔﺮداﻧـﺪﻧﺶ دادﻧـﺪ.

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻋﻤﺮو ﺑﻦ ﺧﺎﻟـﺪ ﺻـﯿﺪاوي ﻋﺰم‬ ‫ﻣﯿﺪان ﮐﺮده ﻧﺰد اﻣﺎم آﻣﺪه ﻋﺮض ﮐﺮد: ﭼﻨﯿﻦ روا ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﺎران ﺧﻮﯾﺶ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺑﯿﺶ از اﯾﻦ درﻧﮓ را ﺟﺎﯾﺰ ﻧﺸﻤﺮده دوﺳﺖ ﻧﺪارم‬ ‫اﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﺗﻮ را ﺗﻨﻬﺎ و ﺑﯽ ﯾﺎور ﺷـﻬﯿﺪ اﻓﺘﺎده در ﮐﻨﺎر ﺧﺎﻧﺪاﻧﺖ ﺑﺎز ﺑﯿﻨﻢ..

ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: رﻫﺴـﭙﺎر ﺷﺪه ﺑﺪان ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺘﯽ دﯾﮕﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ‬ ‫ﺧﻮاﻫﯿﻢ ﭘﯿﻮﺳﺖ ﭘﺲ ﻋﻤﺮو ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان رﻓﺘﻪ، ﻣﺒﺎرزه ﮐﺮده ﺷـﻬﯿﺪ ﮔﺸﺖ.

ﺳـﭙﺲ ﺣﻨﻈﻠﻪ اﺑﻦ اﺳـﻌﺪ ﺷﺎﻣﯽ در ﺣﺎﻟﯽ ﭘﯿﺶ روي ﺳـﺮور‬ ‫ﺧﻮد اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺑـﺎرش ﺗﯿﺮ و ﻧﯿﺰه دﺷـﻤﻨﺎن را ﺑﺮ ﺳـﺮ و روي اﻣـﺎم از ﺣﻀـﺮﺗﺶ ﺑﺎز ﻣﯽداﺷﺖ.

ﺑﻪ ﻧﯿﺰه ﺳـﯿﻨﻪ ﺧﻮﯾﺶ را در‬ ‫اﻓﮑﻨـﺪه اﺳﺖ
ﺑﺰرگ ﻣﺮد ﺷـﺠﺎﻋﯽ ﮐﻪ ﺧﻮد ﻓـﺪا ﮐﺮده اﺳﺖ
ﺗﻮ ﮔﻮ ﮐﻪ ﺳـﯿﻨﻪي وي در ﺑﺮاﺑﺮ ﻧﯿﺰه
ﺑﺴـﺎن رود، ﺧﺮوﺷـﺎن ﺑﻪ ﺑﺤﺮ رو ﮐﺮده‬ ‫اﺳﺖ .

آﻧﮕﺎه اﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﻧﺪا ﺳـﺮ داد: ﻫﺎن اي ﻣﺮدم، ﺗﺮﺳﻢ از آن اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ روزي ﭼﻮن روز اﺣﺰاب ﮔﺮﻓﺘﺎر ﮔﺸـﺘﻪ، ﺑﺴﺎن ﻗﻮم ﻧﻮح‬
‫و ﻋﺎد و ﺛﻤﻮد و دﯾﮕﺮاﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ از آن اﻗﻮام آﻣﺪه اﻧﺪ، ﻋﺮﺿﻪ آزﻣﺎﯾﺶ ﮔﺸـﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﭘﺲ ﺑﺪاﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﭘﺮوردﮔﺎر ﺳﺘﻤﯽ ﺑﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎن ﺧﻮد‬
‫روا ﻧﺨﻮاﻫـﺪ داﺷﺖ.. ﻫـﺎن اي ﻣﺮدم، ﺗﺮﺳﻢ از اﯾﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﺷـﺪ ﮐﻪ روز رﺳـﺘﺎﺧﯿﺰ رو ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺰ از ﻋـﺪاﻟﺖ ﭘﺮودﮔـﺎر ﻧﻬﯿـﺪ.آﻧﮕـﺎه اﺳﺖ ﮐﻪ‬
‫ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﺨﻮاﻫـﺪ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺷـﻤﺎ را از ﻋـﺬاب ﺧﺪاوﻧﺪ رﻫﺎﯾﯽ ﺑﺨﺸﺪ. ﻫﺎن اي ﻣﺮدم زﯾﻨﻬﺎر ﺣﺴـﯿﻦ را ﻣﮑﺸـﯿﺪ، ﻫﻤﺎﻧﺎ ﮐﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺪﯾﻦ‬
‫ﮐﺮدارﺗﺎن ﺷـﻤﺎ را ﮔﺮﻓﺘﺎر ﻋـﺬاب و رﻧﺠﯽ دردﻧﺎك ﺧﻮاﻫﺪ ﺳﺎﺧﺖ. ﺑﺪاﻧﯿﺪ دروﻏﮕﻮﯾﺎن ﺑﺲ زﯾﺎﻧﮑﺎر ﺑﺎﺷـﻨﺪ...

ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: اي‬ ‫ﻓﺮزﻧﺪ اﺳـﻌﺪ درود ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑـﺎد ﺑـﺪان زﻣـﺎﻧﯽ ﮐﻪ اﯾﻦ ﻣﺮدم دﻋﻮت ﺗﻮ را اﺟﺎﺑﺖ ﻧﮑﺮده ﺷﺎﯾﺴـﺘﮕﯽ ﻫـﺪاﯾﺖ ﺑﻪ ﺣﻖ را‬ ‫ﻧﯿﺎﻓﺘﻪ ﺗﻮ را ﻧﺎﺳـﺰا و دﺷـﻨﺎم ﮔﻔﺘﻪ ﯾﺎراﻧﺖ را ﻧﯿﺰ از آن ﺑﯽ ﺑﻬﺮه ﻧﮕﺬاﺷـﺘﻨﺪ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ را ﺳﺰاوار ﻋﺬاب ﭘﺮودﮔﺎر ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ اﯾﻨﮏ ﮐﻪ ﺑﺮادران‬
‫ﻧﯿﮑﻮﮐﺎر ﺗﻮ را از دم ﺗﯿﻎ ﮔﺬراﻧﺪهاﻧﺪ ﭼﻪ ﺳﺎن اﻣﯿﺪ رﺳـﺘﮕﺎري آﻧﺎن را ﻣﯽﺗﻮان داﺷﺖ؟

ﺣﻨﻈﻠﻪ ﮔﻔﺖ: راﺳﺖ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ اي اﻣﺎم..‬ ‫ﺟـﺎﻧﻢ ﻓـﺪاﯾﺖ ﺑـﺎد.. اﯾﻨﮏ آﯾﺎ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺘﯽ دﯾﮕﺮ در ﺑﻬﺸﺖ ﺑﻪ ﺑﺮادراﻧﻤﺎن ﺧﻮاﻫﯿﻢ ﭘﯿﻮﺳﺖ؟

اﻣﺎم ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ‬ ‫ﭘﺲ رﻫﺴـﭙﺎر ﮔﺸـﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﻠﮑـﻮﺗﯽ ﻗـﺪم ﮔـﺬار ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮕـﺎه از ﻣﯿـﺎن ﻧﺮﻓﺘﻪ ﻫﻤﻮاره ﺟﺎوﯾـﺪان ﺧﻮاﻫـﺪ ﺑﻮد.

ﻓﺮزﻧـﺪ اﺳـﻌﺪ ﮔﻔﺖ: درود‬ ‫ﺧﺪاوﻧﺪ ﻧﺜﺎر ﺗﻮ ﺑﺎد اي ﻓﺮزﻧﺪ رﺳﻮل ﺧﺪا؛ ﭘﺮوردﮔﺎر ﺑﺮ ﺗﻮ و ﺧﺎﻧﺪاﻧﺖ درود ﻓﺮﺳﺘﺎده اﺳﺖ اﻣﯿﺪ دارم ﻣﺎ را در ﺑﻬﺸﺖ ﮔﺮد ﻫﻢ آورد...

و‬ ‫ﭼﻮن ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﻧﺪاي آﻣﯿﻦ ﺳـﺮ دادﻧﺪ، ﺣﻨﻈﻠﻪ ﺑﺎري دﯾﮕﺮ راﻫﯽ ﻣﯿﺪان ﺷﺪه ﭼﻨﺎن ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﭘﺮداﺧﺖ ﮐﻪ آن ﻗﻮم ﯾﻮرﺷﯽ دﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ‬
‫ﺑﻪ وي آورده او را از ﻣﯿـﺎن ﺑﺮداﺷـﺘﻨﺪ.

ﭘﺲ ﻧﺎﻓﻊ ﺑﻦ ﻫﻼل ﺟﻤﻠﯽ ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان آﻣـﺪه ﺑﻪ ﺗﯿﺮﻫﺎي زﻫﺮ آﮔﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﺎم وي را ﺑﺮ ﺧﻮد داﺷﺖ ﺑﻪ‬ ‫ﺟﻨﮓ ﭘﺮداﺧﺘﻪ ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﻣﯽﺧﻮاﻧﺪ:
ﭼﻨﺎن ﺑﻪ ﺗﯿﺮ ﺑﺪوزم دل ﻋﺪو از ﺧﺸﻢ
ﮐﻪ رﺣﻢ و ﺷـﻔﻘﺖ و ﻣﻬﺮي ﻧﯿﺎﯾﺪ اﻧﺪر ﭼﺸﻢ
ﺑﻪ زﻫﺮ ﮐﯿﻦ ﭼﻮ‬ ‫ﺑﺸﻮﯾﯿﻢ، ﺗﯿﺮﻫـﺎي ﺑﻼـ
ز ﺑـﺎ زﻣﺎﻧﻪ آن ﭘﺮ زﻣﯿﻦ ﮐﺮب و ﺑﻼ

ﭼﻮن ﺗﯿﺮﻫـﺎي ﻧـﺎﻓﻊ ﭘﺎﯾﺎن ﮔﺮﻓﺖ وي ﺷﻤﺸـﯿﺮ از ﻧﯿﺎم ﺑﺮآورده ﺑﺮ آن ﻗﻮم‬ ‫ﯾﻮرش ﺑﺮده ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
ﻓﺮزﻧﺪ ﺧﺎك ﯾﻤﻦ اﺳﺖ اﯾﻦ ﺟﻤﻠﯽ
آﺋﯿﻦ او دﯾﻦ ﺣﺴﯿﻦ اﺳﺖ و ﻋﻠﯽ
اﻣﯿﺪ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺶ ﭼﻪ ﻣﻨﺠﻠﯽ
ﭼﻨﯿﻦ‬ ‫ﺑﻮد ﺧﻮاﺳﺖ ﻧﯿﮑﻮ ﻋﻤﻠﯽ

ﭘﺲ ﭼﻮن ﺑﺎزوان وي را ﺷﮑﺴـﺘﻪ، اﺳﯿﺮش ﮐﺮدﻧﺪ، ﺷﻤﺮ او را ﻧﺰد ﻋﻤﺮ ﺳﻌﺪ آورد اﯾﻦ ﯾﮏ‬ ‫ﺑـﺎ وي ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺗـﻮ را واداﺷﺖ ﺑـﺎ ﺧـﻮد اﯾﻦ ﮔـﻮﻧﻪ ﮐﻨﯽ؟
ﻧـﺎﻓﻊ در ﺣـﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﻮن ﺑﺮ ﺻﻮرت و ﻣﺤﺎﺳـﻨﺶ ﻓﺮو ﻣﯽرﯾﺨﺖ ﮔﻔﺖ:‬ ‫ﺧﺪاوﻧـﺪ ﺑﻬـﺘﺮ ﻣﯽداﻧـﺪ ﺧﻮاﺳـﺘﻪام ﭼﻪ ﺑـﻮد و ﺑﺎﺷـﺪ.. ﮔﺬﺷـﺘﻪ از ﮐﺴـﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﯿﻎ ﻣﻦ ﻣﺠﺮوح ﮔﺸـﺘﻪاﻧﺪ، دوازه ﺗﻦ از ﺷـﻤﺎ را از ﻣﯿـﺎن‬ ‫ﺑﺮداﺷـﺘﻢ، ﻫﻤﺎﻧـﺎ اﮔﺮ دﺳﺖ و ﺑـﺎزوﯾﻢ ﺑﺮ ﺟـﺎي ﺑﻮد ﺷـﻤﺎ را ﯾـﺎراي ﺑﻪ اﺳـﺎرت ﮔﺮﻓﺘﻨﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺒﻮد. ﭼﻮن ﻧﺎﻓﻊ ﭼﻨﯿﻦ ﺳـﺨﻦ ﮔﻔﺖ و ﺷـﻤﺮ‬ ‫ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮﯾﺶ از ﻧﯿﺎم ﺑﺮآورده آﻫﻨﮓ او ﮐﺮد، ﻓﺮزﻧﺪ ﻫﻼل او را ﮔﻔﺖ، ﺑﻪ ﺧﺪا ﺳﻮﮔﻨﺪ اﮔﺮ از زﻣﺮه ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﺑﺎﺷﯽ دﯾﺪار ﺧﺪاوﻧﺪت‬ ‫در ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﺎ را ﺑﻪ ﮔﺮدن داﺷـﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺲ ﮔﺮان و ﺳﺨﺖ آﯾﺪ. ﻣﻦ ﭘﺮوردﮔﺎري را ﺳﭙﺎس ﻣﯽﮔﺰارم ﮐﻪ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ را ﺑﻪ دﺳﺖ‬ ‫ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺑﻨﺪﮔﺎن ﺧﻮد ﭘﺎﯾﺎن داده اﺳﺖ. ﭘﺲ ﺷﻤﺮ او را ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﺎﻧﺪ.

آﻧﮕﺎه ﺟﻮن ﻏﻼم اﺑﺎذر ﻏﻔﺎري ﮐﻪ ﺑﻨﺪهاي ﺳﯿﺎه ﭘﻮﺳﺖ ﺑﻮد ﻧﺰد‬ ‫ﺣﺴـﯿﻦ (ع) آﻣـﺪ و اﻣﺎم ﺑﺎ وي ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ آزادي ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻮي ﺧﻮاﺳـﺘﻪ ﺑﺎﺷـﯽ رﻫﺴـﭙﺎر ﮔﺮدي و ﻣﯽداﻧﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ اﻣﯿـﺪ ﻋﺎﻓﯿﺘﯽ در ﭘﯽ ﻣﺎ‬ ‫آﻣـﺪه اي اﻣﺎ ﻣﻦ اﯾﻨﮏ ﺗﻮ را از ﮔﺮﻓﺘﺎر ﮔﺸـﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷـﺘﻤﺎن رﻫﺎ و آزاد ﻣﯽﺳﺎزم... ﺟﻮن ﮔﻔﺖ: اي ﻓﺮزﻧﺪ رﺳﻮل ﺧﺪا آﯾﺎ رواﺳﺖ ﮐﻪ‬ ‫ﻣﻦ ﺑﻪ روزﮔـﺎر ﮔﺸـﺎدﮔﯽ و ﻋـﺎﻓﯿﺖ ﺟﯿﺮه ﺧﻮار ﺷـﻤﺎ ﺑـﺎﺷﻢ و ﻫﻨﮕـﺎم ﺳـﺨﺘﯽ از ﯾﺎرﯾﺘـﺎن ﺳـﺮ ﺑـﺎز زﻧﻢ؟ ﺑﻪ ﺧـﺪا ﺳﻮﮔﻨـﺪ ﮐﻪ ﺑﻮي ﺑـﺪﻧﻢ‬ ‫آزاردﻫﻨـﺪه و ﻧﺴـﺒﻢ ﻧﯿﺰ ﭘﺴﺖ و ﭼﻬﺮهام ﺳـﯿﺎه اﺳﺖ! اﻣـﺎ از ﺗﻮ ﻣﯽﺧﻮاﻫﻢ ﻧﺴـﯿﻤﯽ ﺑﻬﺸﺘﯽ را ﺑﺮ ﻣﻦ ﻧﻮاﺧﺘﻪ ﺑﻮﯾﻢ را ﺧﻮش و ﻧﺴـﺒﻢ را ﺑﻠﻨﺪ‬ ‫ﺳـﺎزي اي اﻣـﺎم.. ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧـﺪ ﺳﻮﮔﻨـﺪ ﺗﺎ زﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮن ﺗﻦ ﺳـﯿﺎه ﻣﻦ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﻬﺎي ﭘﺎك ﺷـﻤﺎ درﻧﯿﺎﻣﯿﺰد از ﺷـﻤﺎ دﺳﺖ ﺑﺮﻧﺨﻮاﻫﻢ داﺷﺖ.‬
‫ﺳﭙﺲ ﺑﻪ آوردﮔﺎه روي آورده ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﻣﯽﺧﻮاﻧﺪ:
ﺳـﭙﺎه ﮐﻔﺮ ﺑﺮآﺷـﻔﺘﻪ ﺷﺪ ز ﺿﺮب ﺳﯿﺎه
ﻫﻤﻮ ﮐﻪ ﺗﯿﻎ ﻧﻬﺎده اﺳﺖ در ﻣﯿﺎن ﺳﭙﺎه
ﻓﺪاي‬ ‫آل ﻧـﺒﯽ ﮐﺮده اﺳـﺖ ﺟـﺎن و ﺗﻨﺶ
ﺟﻨـﺎن ﮔﺮﻓﺘـﻪ ﺑﻪ ﺗﯿﻐﯽ ﺑﻪ ﺳـﺎﺣﺖ رزﻣﮕـﺎه

ﺳـﭙﺲ ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎم ﮐﺸـﺘﻪ ﺷـﺪن ﺑﻪ ﻧﺒﺮد‬ ‫ﭘﺮداﺧﺖ و ﭼﻮن از ﺟﻬﺎن ﭘﻮﺷـﯿﺪ اﻣﺎم (ع) درﺑﺎره وي اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ دﻋﺎ ﻓﺮﻣﻮد: ﭘﺮوردﮔﺎرا روي او را ﺳﭙﯿـﺪ و ﺑﻮﯾﺶ را ﺧﻮش ﮔﺮداﻧـﺪه ﺑﺎ‬ ‫ﭘﺮﻫﯿﺰﮔـﺎران ﻫﻤـﺪﻣﺶ ﺳـﺎﺧﺘﻪ در ﮐﻨﺎر ﭘﯿﺎﻣﺒﺮت ﻣﺤﻤـﺪ (ص) و ﺧﺎﻧـﺪان وي ﻗﺮارش ده.

ﺳـﭙﺲ اﺻـﺤﺎب اﻣـﺎم (ع) ﯾﮑﯽ ﭘﺲ از‬ ‫دﯾﮕﺮي ﻧﺰد وي آﻣـﺪه، اذن ﻣﯿـﺪان ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻋﺮض ﻣﯽداﺷـﺘﻨﺪ: السلام ﻋﻠﯿﮏ ﯾﺎﺑﻦ رﺳﻮل اﷲ... درود ﺑﺮ ﺗﻮ اي ﻓﺮزﻧـﺪ رﺳﻮل ﺧﺪا.. آﻧﮕﺎه‬ ‫راﻫﯽ آوردﮔﺎه ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ و ﭼﻮن رﻫﺴﭙﺎر ﻣﯽﮔﺸﺘﻨﺪ اﺑﺎﻋﺒﺪاﷲ (ع) ﻣﯽﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: درود ﺧﺪاوﻧﺪ ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺎد ﺗﺎ دﻣﯽ دﯾﮕﺮ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ‬ ‫ﺧـﻮاﻫﯿﻢ ﭘﯿـﻮﺳﺖ ﺳـﭙﺲ اﯾﻦ آﯾﻪ را ﺗﻼـوت ﻣﯽﮐﺮدﻧـﺪ: ﻓﻤﻨﻬﻢ ﻣﻦ ﻗﻀـﯽ ﻧﺤﺒﻪ و ﻣﻨﻬﻢ ﻣﻦ ﯾﻨﺘﻈﺮ..
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي:جهاد و شهادت جوانا

پستتوسط aelaa.net » شنبه نوامبر 16, 2013 1:00 am

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي:جهاد و شهادت جوانان خاندان حسيني

دﯾﮕﺮ ﺑـﺎ اﻣـﺎم (ع ) ﺟﺰ ﺧﺎﻧـﺪاﻧﺶ ﮐﻪ‬ ‫ﻓﺮزﻧﺪان ﻋﻠﯽ، ﺟﻌﻔﺮ، ﻋﻘﯿﻞ، ﺣﺴﻦ و ﺧﻮد وي ﻋﻠﯿﻬﻢ اﻟﺴـﻼم ﺑﻪ ﺷـﻤﺎر ﻣﯽآﻣﺪﻧﺪ ﮐﺲ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪه ﺑﻮد.... ﮔﻮﯾﻨﺪ اﯾﻦ ﻋﺪه ﮐﻪ ﻫﻔﺪه ﺗﻦ‬ ‫ﯾﺎ اﻧﺪﮐﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻮدﻧﺪ ﮔﺮد ﻫﻢ آﻣﺪه ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ وداع ﮐﺮدﻧﺪ.

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻋﻠﯽ اﮐﺒﺮ ﻓﺮزﻧﺪ ﺑﺰرگ اﻣﺎم (ع ) ﮐﻪ ﻣﺎدر وي ﻟﯿﻠﯽ، دﺧﺖ‬ ‫اﺑﯽ ﻣﺮه ﺑـﻦ ﻋﺮوه ﺑـﻦ ﻣﺴـﻌﻮد ﺛﻘﻔﯽ، ﻓﺮزﻧـﺪ ﻣﯿﻤـﻮﻧﻪ دﺧﺖ اﺑﯽ ﺳـﻔﯿﺎن ﺑﻦ ﺣﺮب ﺑـﻮد و ﺧـﻮد ﺑﯿﺶ از ﻫﺮ ﮐﺲ دﯾﮕﺮي ﺑﻪ رﺳـﻮل ﺧـﺪا‬ ‫ﺷﺒـﺎﻫﺖ داﺷﺖ و ﺗﻨﻬـﺎ ﻫﺠـﺪه ﯾـﺎ ﺑﯿﺴﺖ و ﭘﻨـﺞ ﺑﻬـﺎر زﻧـﺪﮔﯽ را ﭘﺸﺖ ﺳـﺮ ﻧﻬـﺎده ﺑﻮد ﻋﺰم رزم ﮐﺮد؛ ﺷﺎﻋﺮان درﺑﺎرهي وي ﺳـﺮودهﻫﺎي‬ ‫ﺑﺴـﯿﺎري را ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮده اﻧﺪ:
ﻧﺪﯾﺪه ﭼﻮن رخ او دﯾﺪه ي زﻣﺎﻧﻪ ﻣﻬﯽ
ﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﯿﭻ ﮔﺪاﯾﯽ ﻧﻪ دﯾﺪﮔﺎن ﺷـﻬﯽ
ﻣﺮاد زاده ي ﻟﯿﻠﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﺮده‬ ‫ﻧﺴﺐ
زﺧﺎﻧﺪان ﮐﺮﯾﻤﯽ ﺑﺴﺎن ﺳـﺮو ﺳـﻬﯽ
ﻫﻤﻮ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﺪاده اﺳﺖ دﯾﻦ ﺑﻪ دﻧﯿﺎﯾﯽ
ﻫﻤﻮ ﮐﻪ ﺣﻖ ﻧﻔﺮوﺷﺪ ﺑﻪ ﭘﺴـﺘﻤﺎﯾﻪ رﻫﯽ

ﭘﺲ ﻋﻠﯽ اﮐﺒﺮ از ﭘﺪر اذن ﻣﯿﺪان ﺧﻮاﺳـﺘﻪ، اﻣﺎم او را رﺧﺼﺖ ﻓﺮﻣﻮده، ﭼﻮن دﺳﺖ از ﺟﻬﺎد ﺷﺴـﺘﻪاي ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ وي اﻓﮑﻨﺪه، اﺷﮏ‬ ‫از دﯾـﺪه ﻓﺮو رﯾﺨﺘﻨﺪ: آﻧﮕﺎه دﺳﺖ ﺑﻪ آﺳـﻤﺎن ﺑﺮداﺷـﺘﻪ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺧﺪاوﻧﺪا ﺗﻮ ﺷﺎﻫﺪ و ﮔﻮاه ﺑﺎش ﮐﻪ ﺷـﺒﻪﺗﺮﯾﻦ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ رﺳﻮل ﺧﺪا ﮐﻪ در‬
‫ﺧﻠﻘﺖ و ﺧﻠﻖ ﭼﻮن او ﻣﯽﺑﺎﺷـﺪ و ﻫﺮ ﮔـﺎه ﻣﺎ ﻣﯽﺧﻮاﺳﺘﯿﻢ ﺣﻀـﺮﺗﺶ را ﺑﻪ ﯾﺎد آورﯾﻢ دﯾـﺪه ﺑﻪ او ﻣﯽدوﺧﺘﯿﻢ، ﺑﻪ ﺳﻮي اﯾﻦ ﻗﻮم رﻫﺴـﭙﺎر‬
‫ﮔﺸـﺘﻪ اﺳﺖ؛ ﭘﺮوردﮔﺎرا ﺑﺮﮐﺘﻬﺎي زﻣﯿﻨﯽ ﺧﻮﯾﺶ را از اﯾﻦ ﻗﻮم ﺑﺎزداﺷـﺘﻪ آﻧﺎن را ﭼﻨﺎن ﺗﺎر و ﻣﺎر ﮔﺮدان ﮐﻪ ﻫﺰار ﭘﺎره ﮔﺸـﺘﻪ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺑﻪ‬
‫راﻫﯽ رﻓﺘﻪ ﺣﺎﮐﻤـﺎن زﻣـﺎﻧﻪ را ﻫﯿﭽﮕـﺎه از آﻧـﺎن ﺧﺸـﻨﻮد ﻣﺴﺎز ﭼﺮا ﮐﻪ اﯾﻦ ﻣﺮدم ﻣﺎ را ﻓﺮاﺧﻮاﻧـﺪه از ﯾﺎرﯾﻤﺎن ﺑﺎز ﭘﺲ ﻧﺸﺴـﺘﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ و‬
‫ﺳﺘﯿﺰﻣﺎن ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻨﺪ.

آﻧﮕـﺎه اﻣـﺎم (ع ) رو ﺑﻪ ﺳﻮي ﭘﺴـﺮ ﺳـﻌﺪ ﮐﺮده ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: ﺧﺪاوﻧـﺪ دودﻣـﺎﻧﺖ را ﺑﺮ ﺑﺎد داده ﻫﯿﭽﮕﺎه ﮐﺎرت را‬ ‫روﻧﻖ ﻧـﺪاده ﮐﺴـﯽ را ﺑﺮ ﺗﻮ ﭼﯿﺮه ﮔﺮداﻧـﺪ ﮐﻪ از دم ﺗﯿﻎ ﺑﮕﺬراﻧـﺪ آن ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺗﯿﻎ در ﻣﯿﺎن ﺑﺴـﺘﮕﺎن ﻣﻦ ﻧﻬﺎده ﭘﯿﻮﻧـﺪم را ﺑﺎ رﺳﻮل ﺧﺪا‬ (ص) ﻧﺎدﯾﺪه اﻧﮕﺎﺷﺘﯽ..
ﺳﭙﺲ اﻣﺎم (ع ) اﯾﻦ آﯾﻪ ﻣﺒﺎرك را ﺗﻼوت ﻓﺮﻣﻮد: ﺧﺪاوﻧﺪ، آدم و ﻧﻮح و ﺧﺎﻧﺪان اﺑﺮاﻫﯿﻢ و آل ﻋﻤﺮان را‬ ‫ﮐﻪ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺳـﻼﻟﻪ دﯾﮕﺮي ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪه آﻧﺎن را ﺑﺮ ﺟﻬﺎﻧﯿﺎن ﺑﺮﺗﺮي ﺑﺨﺸـﯿﺪ؛ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﮐﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺷـﻨﻮﻧﺪه اي آﮔﺎه اﺳﺖ.

در اﯾﻦ‬ ‫ﻫﻨﮕـﺎم ﻋﻠﯽ اﮐـﺒﺮ رﺟﺰ ﺧﻮان ﺑﺮ آن ﻗﻮم ﯾﻮرش آورد:
ﻣﻨﻢ ﻋﻠﯽ، ﭘﻮر ﺣﺴـﯿﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ
آل ﺧـﺪاﯾﯿﻢ و ﺳـﻼﻟﻪي ﻧﺒﯽ
ﻣـﺎ ﻧﭙـﺬﯾﺮﯾﻢ ﺣﮑﻮﻣﺖ‬ ‫دﻋﯽ
ﮐﻪ ﭘﺸـﺘﺒﺎن آن اﻣﺎﻣﯿﻢ و وﻟﯽ
اﺟﺪاد ﻣﻦ ﻫﺴـﺘﻨﺪ ﻫﺎﺷﻢ و ﻋﻠﯽ.

ﺣﻀـﺮﺗﺶ ﺳﻮي آن ﻗﻮم ﯾﻮرش آورده، ﺗﯿﻎ در‬ ‫ﻣﯿﺎن ﮔﺬاﺷـﺘﻪ ﭼﻮن ﺗﺸـﻨﮕﯽ ﺑﺮ او ﭼﯿﺮه ﻣﯽﮔﺸﺖ ﻧﺰد ﭘﺪر ﺑﺎز آﻣﺪه ﻣﯽﮔﻔﺖ: اي ﭘﺪر ﺗﺸـﻨﮕﯽ از ﭘﺎﯾﻢ درآورده ﺳـﻨﮕﯿﻨﯽ آﻫﻦ ﺧﺴﺘﻪام‬ ‫ﺳﺎﺧﺘﻪ آﯾﺎ ﻣﯽﺗﻮان ﺟﺮﻋﻪاي آب ﯾﺎﻓﺖ؟ اﻣﺎم (ع ) اﺷﮏ از دﯾـﺪﮔﺎن ﻣﺒﺎرك ﻓﺮو رﯾﺨﺘﻪ ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: ﭼﺎره ﭼﯿﺴﺖ ﻓﺮزﻧﺪم! اﯾﻨﮏ از‬ ‫ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾـﺪ آب ﺑﻪ دﺳﺖ آورد؟ ﮔﻤﺎن دارم اﮔﺮ ﺑﻪ ﻧﺒﺮد ﺧﻮد اداﻣﻪ دﻫﯽ دﯾﺮي ﻧﺨﻮاﻫـﺪ ﮔـﺬﺷﺖ ﮐﻪ از ﺟﺎم ﻧﯿﺎﯾﺖ رﺳﻮل ﺧـﺪا ﺳـﯿﺮاب‬‫ ﮔﺸـﺘﻪ از آن ﭘﺲ ﻫﯿﭽﮕـﺎه ﺗﺸـﻨﮕﯽ ﺗﻮ را آزار ﻧﺪﻫـﺪ..ﻋﻠﯽ اﮐـﺒﺮ ﺑـﻪ ﻣﯿـﺪان ﺑﺎزﮔﺸـﺘﻪ ﭼـﻮن ﮐﻮﻓﯿـﺎن از ﭘﯿﺶ روﯾﺶ رو ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺰ‬ ‫آوردﻧـﺪ، ﻣﺮه اﺑﻦ ﻣﻨﻘـﺬ ﻋﺒـﺪي ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآورد: ﻧﻨﮓ ﻫﻤﻪ ﮔﺮﯾﺒﺎﻧﮕﯿﺮم ﮔﺮدد اﮔﺮ ﺑﮕﺬارم اﯾﻦ ﺟﻮان آﻧﭽﻪ ﻣﯽﺧﻮاﻫﺪ ﺑﮑﻨﺪ، ﻓﺮزﻧﺪ ﭘﺪراﻧﻢ‬ ‫ﻧﺒﺎﺷﻢ اﮔﺮ ﻣﺎدر اﯾﻦ ﺟﻮان را ﺑﻪ ﻋﺰاﯾﺶ ﻧﻨﺸﺎﻧﻢ! ﻓﺮزﻧﺪ اﻣﺎم ﺗﻮﻓﻨﺪه ﺑﺮ آن ﻗﻮم ﻫﺠﻮم آورده ﺑﻮد ﮐﻪ ﻣﺮه ﺑﻪ ﻧﯿﺰهاي او را از اﺳﺐ ﺳﺮﻧﮕﻮن‬
‫ﺳـﺎﺧﺘﻪ اﯾﻦ ﯾﮏ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮداﺷﺖ: درود ﻣﻦ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑﺎد اي ﭘـﺪر، اﯾﻦ ﻧﯿﺎﯾﻢ رﺳﻮل ﺧـﺪا اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ درود ﻓﺮﺳـﺘﺎده ﻣﯽﮔﻮﯾـﺪ ﺑﻪ ﺳﻮي ﻣﺎ‬
‫ﺑﺸﺘﺎب...آﻧﮕﺎه آن ﻗﻮم ﻋﻠﯽ را در ﻣﯿﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺸـﯿﺮﻫﺎﯾﺸﺎن ﭘﺎره ﭘﺎرهاش ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ...

ﭼﻮن ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﻓﺮزﻧﺪ آﻣﺪ اﯾﻦ‬ ‫ﮔﻮﻧﻪ ﺳـﺨﻦ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪاوﻧـﺪ ﻣﺮدﻣﯽ را ﺑﮑﺸﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ را از ﻣﯿﺎن ﺑﺮداﺷـﺘﻨﺪ. ﭼﻪ ﮔﺴـﺘﺎﺧﻨﺪ اﯾﻦ ﻗﻮم ﮐﻪ رﺿﺎي ﭘﺮوردﮔﺎر را ﻧﺎدﯾﺪه ﮔﺮﻓﺘﻪ‬ ‫ﺗﯿﻎ در ﻣﯿﺎن ﺧﺎﻧـﺪان رﺳﻮل او ﮔﺬاﺷـﺘﻪاﻧﺪ.... ﭘﺲ از ﺗﻮ دﻧﯿﺎ ﻫﯿـﭻ ارزﺷـﯽ ﻧـﺪارد...

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕـﺎم زﯾﻨﺐ (ع ) در ﺣـﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﯾـﺎد‬ ‫ﺑﺮداﺷـﺘﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ: آه اي ﻋﺰﯾﺰ ﻣﻦ ﻓﺮزﻧـﺪ ﺑﺮادرم... ﺷـﺘﺎﺑﺎن ﺑﻪ ﺳﻮي ﻗﺘﻠﮕﺎه ﻋﻠﯽ اﮐﺒﺮ آﻣﺪه ﺧﻮﯾﺸـﺘﻦ را ﺑﺮ ﺟﺴﻢ وي‬ ‫اﻓﮑﻨـﺪه ﺳﻮﮔﻮاري ﮐﺮد. ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) دﺳﺖ ﺧﻮاﻫﺮ را ﮔﺮﻓﺘﻪ او را ﺑﻪ ﺧﯿﻤﻪﮔـﺎه ﺑﺎزﮔﺮداﻧـﺪه، ﺳـﭙﺲ ﺑﻪ ﻓﺮزﻧـﺪان ﺧﻮد ﻓﺮﻣﻮد ﺑﺮادرﺗﺎن را‬ ‫ﺑﺮدارﯾﺪ... آﻧﺎن ﻧﯿﺰ، ﻋﻠﯽ اﮐﺒﺮ را ﺑﻪ ﭼﺎدري ﺑﺮدﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ روي آن ﺑﻪ ﻣﺒﺎرزه ﭘﺮداﺧﺘﻪ ﺑﻮد.

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻋﺒﺪاﷲ ﻓﺮزﻧﺪ ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻦ ﻋﻘﯿﻞ‬ ‫ﮐﻪ ﻣﺎدرش رﻗﯿﻪ ﻓﺮزﻧﺪ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ اﺑﯿﻄﺎﻟﺐ (ع ) ﺑﻮد رﺟﺰﺧﻮان رﻫﺴﭙﺎر ﻣﯿﺪان ﮔﺮدﯾﺪ:
دﯾﺪار ﺧﻮب ﭘﺪرم آرزوﺳﺖ
دﯾﺪن ﻫﻢ ﮐﯿﺸﺎن ﺟﺪم‬ ‫ﻧﮑﻮﺳﺖ
آن ﯾﺎوران ﻧﯿﮏ ﮔﻔﺘﺎر ﺧﻮب
رﻓﺘﺎرﺷﺎن ﻋﺒﺮت ﯾﺎر و ﻋﺪوﺳﺖ
ﻧﺴﻞ ﺑﺰرﮔﺎﻧﻨﺪ ﺳﺎدات ﻣﺎ

وي در ﺳﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﯾﻮرﺷﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ‬ ‫آن ﻣﺮدم آورده ﮔﺮوه ﺑﺴـﯿﺎري را از ﻣﯿـﺎن ﺑﺮداﺷـﺘﻪ، زﯾـﺪﺑﻦ ورﻗـﺎء ﺗﯿﺮي ﺑﻪ ﺳـﻮي وي اﻓﮑﻨـﺪ ﮐﻪ ﭼـﻮن ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﻪ دﺳﺖ آن را ﺑﮕﯿﺮد‬ ‫دﺳﺖ وي ﺑﻪ ﭘﯿﺸـﺎﻧﯿﺶ دوﺧﺘﻪ ﺷـﺪه، ﻧﺘﻮاﻧﺴﺖ ﺧﻮﯾﺸـﺘﻦ را از آن ﺑـﺎزدارد ﭘﺲ در آﺧﺮﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎي ﻋﻤﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ: ﭘﺮوردﮔﺎرا اﯾﻦ‬ ‫ﻣﺮدم ﻣﺎ را ﻓﺮﯾﻔﺘﻪ از ﯾﺎرﯾﻤﺎن دﺳﺖ ﺑﺮداﺷـﺘﻨﺪ ﺗﻮ ﺧﻮد آن ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ را ﻣﯽﮐﺸﻨﺪ آﻧﺎن را ﻫﻼك ﺳﺎز... آﻧﮕﺎه ﺗﯿﺮ دﯾﮕﺮي ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮ وي‬
‫ﻧﺸﺴﺖ و ﻣﺮدي دﯾﮕﺮ از آن ﻗﻮم ﻧﯿﺰه ﺧﻮد را در ﻗﻠﺐ او ﻧﺸﺎﻧﺪه ﺑﻪ ﺷﻬﺎدﺗﺶ رﺳﺎﻧﺪ.. درود ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺮ او ﺑﺎد.

ﺳﭙﺲ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻦ‬ ‫ﻋﻘﯿﻞ ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه، ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎم ﺷﻬﺎدت ﺑﻪ ﻧﺒﺮد ﭘﺮداﺧﺖ... او را اﺑﻮﺟﺮﻫﻢ ازدي و ﻟﻘﯿﻂ ﺑﻦ ﯾﺎﺳﺮ ﺟﻬﻨﯽ ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﺎﻧﺪﻧﺪ. ﭘﺲ ﻣﺤﻤﺪ‬ ‫ﻓﺮزﻧـﺪ اﺑﻮ ﺳـﻌﯿﺪﺑﻦ ﻋﻘﯿﻞ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ روي آورده، ﺑﻪ ﺗﯿﺮ ﻟﻘﯿﻂ ﺑﻦ ﯾﺎﺳـﺮ ﺟﻬﻨﯽ ﺷـﻬﯿﺪ ﮔﺮدﯾـﺪ.

ﺑﻪ دﻧﺒﺎل وي ﺟﻌﻔﺮ ﻓﺮزﻧـﺪ ﻋﻘﯿﻞ اﯾﻦﮔﻮﻧﻪ‬ ‫رﺟﺰ ﺧﻮان ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪ:
ﻣﻦ اﺑﻄﺤﯽ ﻃﺎﻟبﯽ ام ﻫﺎﺷـﻤﯽ
از ﭘﺸﺖ ﭘﺎﮐﺎﻧﻢ، زﺑﺤﺮم ﯾﮏ ﻧﻤﯽ
ﺳﺎﻻر ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺑﻮد اﯾﻦ ﺗﺒﺎر
اﯾﻨﮏ‬ ‫ﺣﺴـﯿﻦ آن ﺳﺮور ﻋﺎﻟﻤﯽ
ﻓﺮزﻧﺪ ﭘﺎﮐﺎن از ﺳﻼﻟﻪاي ﻫﺎﺷﻤﯽ

ﭼﻮن ﭘـﺎﻧﺰده ﺳﻮار را ﺑﺮ زﻣﯿﻦ اﻓﮑﻨـﺪه، دو ﺗﻦ از ﭘﯿﺎدﮔﺎن را ﻧﯿﺰ از دم‬ ‫ﺗﯿﻎ ﺧﻮﯾﺶ ﮔﺬراﻧـﺪ و ﻋﺒـﺪاﷲ ﺑﻦ ﻋﺮوه ﺧﺜﻌﻤﯽ او را ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳﺎﻧـﺪ،

ﻋﺒـﺪاﻟﺮﺣﻤﻦ ﺑﻦ ﻋﻘﯿﻞ رﺟﺰ ﺧﻮان ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪ:
ﻋﻘﯿﻞ ﺑﺎﺷـﺪ‬ ‫ﭘـﺪرم، ﺑﺪاﻧﯿﺪ
ﻫﺎﺷﻢ ﻧﯿﺎﯾﻢ، ﮔﺮ ﺷـﻤﺎ ﻧﺪاﻧﯿﺪ
اﯾﻨﺎن ﺑﺰرﮔﺎن ﻣﻦ و ﺳـﺮوﻧﺪ
ﺣﺴـﯿﻦ از اﯾﻦ ﭘﺎﮐﺎن ﺑﻮد ﺑﺪاﻧﯿﺪ
ﺳـﺮور ﻣﻬﺘﺮان و ﮐﻬﺘﺮان اوﺳـﺖ

‫وي ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﻔﺪه ﺳﻮار ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ رﺳﺎﻧﺪ، ﻋﺜﻤﺎن ﺑﻦ ﺧﺎﻟﺪ ﺟﻬﻨﯽ و ﺑﺸـﺮﺑﻦ ﺳﻮط ﻫﻤﺪاﻧﯽ ﺑﺮ او ﯾﻮرش آورده، ﺑﻪ ﺷﻬﺎدﺗﺶ‬ ‫رﺳﺎﻧﺪﻧﺪ.

آﻧﮕﺎه ﻋﺒﺪاﷲ اﮐﺒﺮ ﻓﺮزﻧﺪ ﻋﻘﯿﻞ ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه، ﻧﺒﺮدي ﺑﺴـﯿﺎر ﺳـﻨﮕﯿﻦ ﮐﺮد و ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﺑﻪ دﺳﺖ ﻋﺜﻤﺎن ﺑﻪ ﺧﺎﻟﺪ و ﺑﺸﺮﺑﻦ ﺳﻮط‬ ‫ﺑﻪ دﯾﺪار ﻣﻌﺒﻮدش ﺷﺘﺎﻓﺖ.

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻪ ﻋﺒﺪاﷲ ﺑﻦ ﺟﻌﻔﺮﺑﻦ اﺑﯿﻄﺎﻟﺐ ﻋﻠﯿﻬﻢ اﻟﺴﻼم ﮐﻪ ﻣﺎدرش ﺧﻮﺻﺎء ﻧﺎم داﺷﺘﻪ، از ﺑﻨﯽ ﺗﻤﯿﻢ‬ ‫ﺑﻮد، رﺟﺰﺧﻮان ﺑﻪ ﻣﯿﺪان ﻗﺪم ﻧﻬﺎد:
ﺷـﮑﻮه ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺑﺎرﮔﺎه ﺧﺪا
زﮐﻮر دل ﻣﺮدم ﭘﺮﻣﺪﻋﺎ
ﻣﺮدم ﻧﺎداﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﮑﻢ ﺧﺪا
رﻫﺎ و ﺑﺮ ﺗﺎﻓﺘﻪ روي از‬ ‫ﻧﺪا
ﺑﻪ ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﯽ زده ﭼﻨﮓ دﻏﺎ

ﭼﻮن اﯾﻦ ﺷـﯿﺮﻣﺮد ده ﺗﻦ از دﺷﻤﻨﺎن را ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ رﺳﺎﻧﺪه، ﻋﺎﻣﺮﺑﻦ ﻧﻬﺸﻞ ﺗﻤﯿﻤﯽ ﺑﺮ‬ ‫او ﯾﻮرش آورده ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدﺗﺶ رﺳﺎﻧﺪ،

ﺑﺮادرش ﻋﻮن ﺑﻦ ﻋﺒﺪاﷲ ﺑﻦ ﺟﻌﻔﺮ (ع ) ﮐﻪ ﻣﺎدرش زﯾﻨﺐ دﺧﺖ اﻣﯿﺮﻣﺆﻣﻨﺎن ﻋﻠﯽ (ع ) ﺑﻮد ﺑﻪ ﻣﯿﺪان‬ ‫اﻣﺪه اﯾﻨﺴﺎن رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
ﻣﻦ ﭘﻮر ﺟﻌﻔﺮم ﮐﻪ ﺟﻨت ﮔﺰﯾﺪ
ﻫﻤﺎن ﺷـﻬﯿﺪي ﮐﻪ ﺟﻨﺎن ﺑﺮﮔﺰﯾﺪ
اوج ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﭘﺮ ﭘﺮوازي
ﺑﺎل ﺷـﺮف ز ﻫﻤﺘﺶ‬ ‫ﻣﯽوزﯾﺪ.

وي ﺳﻪ ﺳﻮار و ﻫﺠـﺪه ﭘﯿﺎده را ﺑﻪ ﺧﺎك ﻫﻼﮐﺖ اﻓﮑﻨـﺪه ﺧﻮد ﺑﻪ دﺳﺖ ﻋﺒﺪاﷲ ﺑﻦ ﻗﻄﺒﻪ ﻃﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪ.

آﻧﮕﺎه‬ ‫ﻗـﺎﺳﻢ ﺑـﻦ ﺣﺴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ اﺑﯿﻄـﺎﻟﺐ (ع ) ﮐﻪ ﻣـﺎدرش ام وﻟـﺪ ﺑـﻮده، ﺧـﻮد ﻧﻮﺟـﻮاﻧﯽ را ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﯽﮐﺮد ﻧﺰد اﻣـﺎم (ع ) آﻣـﺪه اذن ﻣﯿـﺪان‬
‫ﺧـﻮاﺳﺖ، اﻣـﺎم ﻧﭙـﺬﯾﺮﻓﺘﻪ او را در آﻏـﻮش ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺳـﺨﺖ ﮔﺮﯾﺴﺖ؛ ﺟﻮان ﺑﻪ دﺳﺖ و ﭘـﺎي ﻋﻢ ﺧﻮد اﻓﺘـﺎد ﭼﻨـﺎن اﺻـﺮار ورزﯾـﺪ ﮐﻪ اﻣـﺎم‬
‫رﺧﺼﺘﺶ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ، ﭘﺲ ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
اﯾﻨﮏ ﻣﻨﻢ ﻓﺮزﻧﺪ ﭘﺎك ﺣﺴﻦ
ﺳﺒﻂ رﺳﻮل ﻣﺼﻄﻔﺎي ﻣﻮﺗﻤﻦ
ﺑﺎﺷﺪ ﻋﻤﻮﯾﻢ‬ ‫رﻫﻦ دﺳﺘﺎﻧﺘﺎن
ﻧﺎﻣﺮدﻣﺎن دون ﭘﯿﻤﺎن ﺷﮑﻦ.

ﺳـﭙﺲ آﻧﭽﻨﺎن ﻣﺮداﻧﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻢ ﺳﺎﻟﯽ ﺧﻮﯾﺶ ﺳـﯽ و ﭘﻨﺞ ﺗﻦ از ﺟﻨﮕﺎوران آن‬ ‫ﻗﻮم را ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ رﺳﺎﻧـﺪ؛ ﺣﯿﻤـﺪ ﺑﻦ ﻣﺴـﻠﻢ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﻧﺎﮔﻬﺎن دﯾﺪم ﺟﻮاﻧﯽ ﮐﻪ در زﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﻤﭽﻮ ﺑﺪر ﻣﻨﯿﺮي ﺑﻮد ﺑﺮ ﻣﺎ درآﻣﺪ؛ ﭘﯿﺮاﻫﻦ و‬ ‫رداﯾﺶ ﺑﻪ ﺑﺮ، ﻣﻮزهاش در ﭘﺎ و ﺷﻤﺸـﯿﺮش ﺑﻪ ﮐﻒ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻋﻤﺮوﺑﻦ ﺳﻌﺪ ﺑﻦ ﻧﻔﯿﻞ ازدي ﭼﻮن او را دﯾﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎن‬ ‫ﻋﺮب ﺑﺮ ﮔﺮدن ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ اﮔﺮ ﺑﮕﺬارم اﯾﻦ ﺟﻮان آﻧﭽﻪ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﮑﻨﺪ؛ ﺑﺮآﻧﻢ ﮐﻪ داغ او را ﺑﺮ دل ﻋﻤﻮﯾﺶ ﮔﺬاﺷﺘﻪ از ﻣﯿﺎﻧﺶ‬ ‫ﺑﺮدارم! ﮔﻔﺘﻢ: ﺳـﺒﺤﺎن اﷲ از اﯾﻦ ﮐﺎر ﭼﻪ ﻃﺮﻓﯽ ﺑﺮﺧﻮاﻫﯽ ﺑﺴﺖ؟ ﺑﻪ ﺧﺪا اﮔﺮ او ﻣﺮا ﺑﻪ ﺗﯿﻎ زﻧﺪ دﺳـﺘﺶ ﻧﮕﯿﺮم! ﺗﻮ ﻧﯿﺰ او را ﺑﻪ ﺣﺎل ﺧﻮد‬ ‫ﮔﺬار ﺗﺎ ﻣﺮدﻣﯽ ﮐﻪ در ﻣﯿﺎﻧﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ او را از ﻣﯿﺎن ﺑﺮدارﻧﺪ. ﻋﻤﺮو ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺪا ﺳﻮﮔﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮ او ﯾﻮرش آورم. ﺳـﭙﺲ ﺑﻪ ﻗﺎﺳﻢ ﺣﻤﻠﻪ‬ ‫ﺑﺮده ﺗـﺎ زﻣـﺎﻧﯽ ﮐﻪ از ﭘـﺎﯾﺶ ﻧﯿﻨـﺪاﺧﺖ، دﺳﺖ از وي ﺑﺮﻧـﺪاﺷﺖ و ﭼﻮن آن ﻧﻮﺟﻮان ﺑﻪ زﻣﯿﻦ اﻓﺘـﺎد ﺻـﺪا ﺑﺮآورد: اي ﻋﻤﻮ ﻣﺮا درﯾﺎب...‬
‫دﯾﺪم ﮐﻪ ﺣﺴـﯿﻦ ﭼﻮن ﺷﺎﻫﯿﻨﯽ ﺑﺮ آن ﻣﺮدم ﻓﺮود آﻣﺪه، ﺑﺴﺎن ﺷـﯿﺮ ژﯾﺎﻧﯽ در ﻣﯿﺎﻧﺸﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻋﻤﺮو را ﺿﺮﺑﺘﯽ ﻧﻮاﺧﺖ ﮐﻪ دﺳﺖ اﯾﻦ ﯾﮏ‬
‫از آن ﺿـﺮﺑﺖ ﺑﯿﻔﺘﺎد و ﯾﺎراﻧﺶ را ﺑﻪ ﯾﺎوري ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮاﻧﺪه، ﺳـﭙﺎﻫﯿﺎن ﺳﻮي وي آﻣﺪه ﺣﺴﯿﻦ او را ﺑﻪ ﺧﻮﯾﺶ واﮔﺬاﺷﺖ و ﻣﺮدم ﮐﻮﻓﻪ،‬
‫ﺑﺮاي ﻧﺠـﺎت ﻋﻤﺮو ﺣﻤﻠﻪور ﮔﺸـﺘﻨﺪ اﻣـﺎ اﯾﻦ ﯾـﮏ ﭘﺎﯾﻤـﺎل ﺳﻢ ﺳـﺘﻮران ﮔﺮدﯾـﺪ و از ﻣﯿﺎن ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ و ﭼﻮن ﮔﺮدو ﻏﺒﺎر ﺑﺮ زﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴـﺖ‬
‫ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) را ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﮐﺸﺘﻪاي دﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻧﻔﺴﻬﺎي واﭘﺴﯿﻦ را ﺑﺮ ﻣﯽآورد..
آﻧﮕﺎه ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ اﻣﺎم (ع ) ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: آن ﻣﺮدﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ را‬ ‫ﮐﺸـﺘﻪاﻧﺪ از رﺣﻢ و ﺷـﻔﻘﺖ ﭘﺪر و ﻧﯿﺎﯾﺖ در روز رﺳـﺘﺎﺧﯿﺰ ﻣﺤﺮوم ﺑﻮده دور از آن ﺑﺎﺷـﻨﺪ؛ ﺑﻪ ﺧﺪا ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺑﺲ ﮔﺮان آﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ‬ ‫ﻣﺮا ﺑﻪ ﺧـﻮﯾﺶ ﺧﻮاﻧﯽ و ﻣﻦ ﻧﺘﻮاﻧﻢ ﺧﻮاﺳـﺘﻪات را اﺟـﺎﺑﺖ ﮐﻨﻢ، ﻧﯿﺰ ﺑﺴـﯿﺎر ﺳـﺨﺖ و ﮔﺮان اﺳﺖ ﮐﻪ ﻧـﺪاﯾﺖ را ﭘﺎﺳـﺦ ﮔﻔﺘﻪ اﻣـﺎ ﺗﻮ از آن‬ ‫‫ﻃﺮﻓﯽ ﺑﺮ ﻧﺒﻨـﺪي ﺳﻮﮔﻨـﺪ ﮐﻪ ﯾﺎوران ﭘﺮوردﮔﺎر اﻧـﺪك و دﺷـﻤﻨﺎن وي ﺑﯽﺷـﻤﺎر ﺑﺎﺷـﻨﺪ؛
ﺳـﭙﺲ ﺳـﯿﻨﻪ ﺑﺮادرزاده را ﺑﺮ ﺳـﯿﻨﻪ ﺧﻮﯾﺶ‬ ‫ﮔﺬاﺷـﺘﻪ او را ﺑﺮداﺷـﺘﻪ در ﮐﻨﺎر ﻓﺮزﻧـﺪش ﻋﻠﯽ اﮐﺒﺮ و دﯾﮕﺮ ﺷـﻬﯿﺪان ﺧﺎﻧـﺪاﻧﺶ ﺟﺎي داده ﮔﻔﺖ: ﭘﺮوردﮔﺎرا ﺷـﻤﺎ اﯾﻦ ﻣﺮدم را اﻧـﺪك‬ ‫ﮐﺮده آﻧـﺎن را ﺧـﻮد از ﻣﯿـﺎن ﺑﺮداﺷـﺘﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ از اﯾﻦ ﻗـﻮم را از ﺧﺸﻢ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﯽ ﺑﻬﺮه ﻣﮕـﺬار.

ﺣﻤﯿﺪ ﺑﻦ ﻣﺴـﻠﻢ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﭼﻮن‬ ‫ﭘﺮﺳـﯿﺪم آن ﻧﻮﺟﻮان ﮐﻪ ﺑﻮد ﮔﻔﺘﻨـﺪ او ﻗﺎﺳﻢ ﻓﺮزﻧـﺪ ﺣﺴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ اﺑﯿﻄﺎﻟﺐ (ع ) اﺳﺖ.
در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم اﻣﺎم (ع ) ﻧـﺪا ﺳـﺮ ﻣﯽدﻫﻨﺪ: اي‬ ‫ﻋﻤﻮزادﮔـﺎن، اي ﺟﻮاﻧـﺎن ﺧﺎﻧـﺪاﻧﻢ ﺻـﺒﺮ و درﻧـﮓ ﭘﯿﺸـﻪ ﺳﺎزﯾـﺪ ﺑﻪ ﺧـﺪا ﭘﺲ از ﭼﻨﯿﻦ روزي ﻫﯿﭽﮕـﺎه ﺳـﺨﺘﯽ ﻧﺪﯾـﺪه رﻧﺠﯽ ﻧﺨـﻮاﻫﯿﺪ‬ ‫ﺑﺮد.

ﭼﻮن اﺑﻮﺑﮑﺮ ﺑﻦ ﺣﺴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ (ع ) ﮐﻪ ﻣﺎدرش ام وﻟـﺪ ﺑﻮد ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان آﻣﺪه ﻣﺒﺎرزه ﮐﺮد، ﻋﺒﺪاﷲ اﺑﻦ ﻋﻘﺒﻪ ﻏﻨﻮي‬ ‫و ﺑﻪ رواﯾﺘﯽ ﺣﺮﻣﻠﻪ ﺑﻦ ﮐﺎﻫـﻞ او را ﺑﻪ ﺗﯿﺮي از ﭘـﺎي درآورده ﺷـﻬﯿﺪ ﺳﺎﺧﺖ.

ﺳـﭙﺲ ﺑﺮادران اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ (ع ) ﺑﺮ آن ﺷﺪﻧـﺪ ﭘﯿﺶ از وي ﺑﻪ‬ ‫ﻣﯿﺪان آﻣﺪه ﺧﻮد را ﻓﺪاي او ﺳﺎزﻧﺪ و ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﮐﺲ از آﻧﺎن اﺑﻮﺑﮑﺮ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ اﺑﯿﻄﺎﻟﺐ (ع ) ﺑﻮد ﮐﻪ ﻋﺒﯿﺪاﷲ ﻧﺎﻣﯿﺪه ﻣﯽﺷﺪ ﻣﺎدرش ﻟﯿﻠﯽ‬ ‫دﺧﺖ ﻣﺴـﻌﻮد ﺑﻨﯽ ﻧﻬﺸـﻞ ﻧـﺎم داﺷﺖ؛ وي اﯾﻦﮔﻮﻧﻪ رﺟﺰ ﺧﻮان ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان آﻣـﺪ: راﻫﺒﺮم، واﻻﻣﻘـﺎﻣﯽ ﭼﻮن ﻋﻠﯽ
ﺗﯿﺮه زﻫﺎﺷﻢ ﺑﺮده آن ﻣﺮد‬ ‫ﺟﻠﯽ
اﯾﻨﮏ ﺣﺴـﯿﻦ ﺳـﺒﻂ ﻧﺒﯽ ﻣﺮﺳـﻠﯽ
ﮐﺰ او ﺑﻪ ﺷﻤﺸﯿﺮي ﺳﭙﯿﺪي ﻣﻨﺠﻠﯽ
ﺑﺎﺷﺪ دﻓﺎﻋﻢ، ﺟﺎن ﻓﺪاﯾﺶ ﯾﺎ ﻋﻠﯽ.

وي ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ‬ ‫دﺳﺖ زﺟﺮﺑﻦ ﺑﺪ ﻧﺨﻌﯽ ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪ ﻣﺒﺎرزه ﮐﺮد و ﭼﻮن دﯾﺪه از ﺟﻬﺎن ﭘﻮﺷـﯿﺪه ﺑﺮادرش ﻋﻤﺮﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﻋﻠﯿﻪ اﻟﺴـﻼم ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه‬ ‫ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧـﺪ:
ﺗﯿﻐﻢ ﻣﯿﺎﻧﺘﺎن ﻫﻤﯽ ﺟﻮﯾﻢ زﺟﺮ
ﻫﻤﺎن ﺷـﻘﺎوت ﭘﯿﺸﻪاي ﮐﻪ ﺑﺲ ﮐﻔﺮ
ﻧﺰد ﻣﻦ اﻓﮑﻦ ﺳﭙﺮت اي زﺟﺮ
ﻫﻨﮕﺎم آن ﺷﺪه ﮐﻪ‬ ‫ﺑﯿﻨﯽ ﺗﻮ ﺳﻘﺮ

آﻧﮕـﺎه ﭼﻮن ﺑﻪ زﺟﺮ ﻗﺎﺗﻞ ﺑﺮادرش ﺣﻤﻠﻪ آورده او را از ﭘﺎي درآورد ﺑﻪ آن ﻗﻮم ﻫﺠﻮم ﺑﺮده ﺿـﺮﺑﻪﻫﺎي ﻣﻬﻠﮑﯽ را ﺑﺮ‬ ‫آﻧﺎن ﻓﺮود آورد و ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ: ﭼﻮ ﺧﺼﻢ ﺣﻖ ﻫﺴﺘﯿﺪ دور از ﻋﻤﺮ
ﺷﻤﺸـﯿﺮﺗﺎن ﺑﺲ دور از آن ﺷﯿﺮ ﻧﺮ
ﺑﻪ ﺗﯿﻎ راﻧﺪه ﺳﭙﻬﯽ از ﺷﻤﺎ ﺑﻪ‬
‫دل ﻧﺒـﻮده ﺗﺮﺳـﺶ از ﮐﺮ و ﻓﺮ

ﭼﻮن او ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪ ﺑﺮادرش ﻣﺤﻤـﺪ اﺻـﻐﺮ ﻓﺮزﻧﺪ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ اﺑﯿﻄﺎﻟﺐ (ع ) ﮐﻪ‬ ‫ﻣﺎدر وي ام وﻟـﺪ ﺑﻮد ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه، ﺑﻪ دﺳﺖ ﻓﺮدي از ﺑﻨﯽ ﺗﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪ و اﯾﻦ ﯾﮏ ﺳـﺮ وي را ﺑﺮﯾﺪه ﻧﺰد ﺧﻮد ﻧﮕﺎه داﺷﺖ.‬

‫آﻧﮕﺎه ﻋﺒﺪاﷲ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ (ع ) ﮐﻪ ﻣﺎدرش ﻟﯿﻠﯽ دﺧﺖ ﻣﺴـﻌﻮد ﻧﻬﺸﻠﯽ ﺑﻮد رو ﺳﻮي ﻣﯿﺪان آورده ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎم ﺷﻬﺎدت ﺑﻪ ﻧﺒﺮد ﭘﺮداﺧﺖ. در اﯾﻦ‬
‫ﻫﻨﮕﺎم ﻋﺒﺎس ﺑﻦ ﻋﻠﯽ (ع ) ﭼﻮن ﮐﺸـﺘﮕﺎن ﺧﺎﻧﺪان ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) را ﺑﺴﯿﺎر دﯾﺪ، رو ﺑﻪ ﺳﻮي ﺑﺮادران ﺧﻮد ﻋﺒﺪاﷲ و ﺟﻌﻔﺮ و ﻋﺜﻤﺎن ﻓﺮزﻧﺪ ام‬
‫اﻟﺒﻨﯿﻦ دﺧﺖ ﺧﺎﻟﺪﺑﻦ ﺣﺰام ﮐﻼﺑﯿﻪ ﮐﻪ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻧﺎم داﺷﺖ، ﮐﺮده ﻓﺮﻣﻮد: اي ﻓﺮزﻧﺪان ﻣﺎدرم، ﺑﭙﺎ ﺧﺎﺳـﺘﻪ ﺧﺪاي و رﺳﻮل را ﯾﺎري ﮐﻨﯿﺪ.
‫ﭘﺲ ﻋﺒﺪاﷲ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ (ع ) ﮐﻪ ﺟﻮاﻧﯽ ﺑﯿﺴﺖ و ﭘﻨﺠﺴﺎﻟﻪ ﻣﯽﻧﻤﻮد ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
ﺳـﺮور ﻋﺎﻟﻤﺴﺖ ﻋﻠﯽ، ﺳﺮآﻣﺪ ﺻﺎﻟﺤﺎن‬
‫ﺑﻮد ﻣﺮا ﭘـﺪر، ﭘﻨﺎه در ﻣﺎﻧﺪﮔﺎن
ﺗﯿﻎ ﻧﺒﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ از ﻧﯿﺎم
ﮔﺎه ﺳﺘﯿﺰ و ﺧﺼﻢ ﺑﺎ ﮐﺎﻓﺮان

ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻫﺎﯾﻨﯽ ﺑﻦ ﺛﺒﯿﺖ ﺣﻀﺮﻣﯽ او را ﻧﯿﺰ‬ ‫ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳﺎﻧـﺪه ﺳـﺮ ﻣﺒـﺎرﮐﺶ را در اﺧﺘﯿـﺎر ﮔﺮﻓﺖ؛ ﺑﺮﺧﯽ ﻫﻢ ﺑﺮ اﯾﻦ ﺑﺎورﻧـﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﻟﯽ ﺑـﺎ ﻧﺸﺎﻧﻪ رﻓﺘﻦ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ آن ﺑﺰرگ وي را ﺑﻪ‬ ‫ﺷﻬﺎدت رﺳﺎﻧـﺪ.
ﺳـﭙﺲ ﭼﻮن ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﻋﺜﻤﺎن ﺑﻦ ﻋﻠﯽ (ع ) رﺳـﯿﺪ اﯾﻦ ﯾﮏ ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان آﻣـﺪه اﯾﻦﮔﻮﻧﻪ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
ﺻﺎﺣﺐ‬ ‫ﮐﺮاﻣﺘﻢ ﻣﻦ و ﻋﺜﻤﺎﻧﻢ ﻋﻠﯽ اﻣﯿﺮ و ﭘﺪر ﺧﻮد داﻧﻢ
ﺣﺴـﯿﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﺳﺮ و اﻓﺴﺮ ﻣﺮا ﺑﺮاه وي ﻣﻬﺘﺮ و ﮐﻬﺘﺮ ﺧﻮاﻧﻢ
ﯾﺎر ﻧﺒﯽ اﺳﺖ و وﺻﯽ، ﻣﻦ داﻧﻢ‬.

‫ﭼﻮن ﺧﻮﻟﯽ ﺑﻦ ﯾﺰﯾﺪ اﺻـﺒﺤﯽ ﺗﯿﺮي ﺑﺮ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ وي ﻧﺸﺎﻧﺪ اﯾﻦ ﯾﮏ از اﺳﺐ ﺳﺮﻧﮕﻮن ﮔﺮدﯾﺪه ﺷﺨﺼﯽ از ﻣﺮدان ﺑﻨﯽ اﺑﺎن ﺑﻦ دارم‬ ‫ﺳﺮ ﻣﺒﺎرك وي را ﺑﺮدﯾـﺪه آن را در اﺧﺘﯿﺎر ﺧﻮد ﮔﺮﻓﺖ. ﭼﻮن آن ﻧﯿﮏ ﻣﺮدان روزﮔﺎر دﯾﺪه از اﯾﻦ ﺟﻬﺎن ﻓﺮو ﺑﺴـﺘﻨﺪ، ﺑﺮادرﺷﺎن ﻋﺒﺎس‬ ‫(ع ) ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺎل از آﻧﺎن ﺑﺰرﮔﺘﺮ ﺑﻮده، ﺳـﯽ و ﭼﻬﺎر ﺑﻬﺎر را ﭘﺸﺖ ﺳـﺮ ﮔﺬاﺷـﺘﻪ اﺑﻮاﻟﻔﻀﻞ، ﺳـﻘﺎي ﻧﯿﻨﻮي و ﻣﺎه ﺑﻨﯽ ﻫﺎﺷﻢ ﻧﺎﻣﯿﺪه ﻣﯽﺷﺪ و‬ ‫ﭘﺮﭼﻤـﺪار ﺑﺮادرش اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ (ع ) ﺑـﻮد و ﺑـﻪ رﺷـﺎدت و ﺑﻠﻨـﺪ ﺑﺎﻻـﯾﯽ و زﯾﺒـﺎﯾﯽ ﭼـﻮن او ﮐﺲ ﻧﺒـﻮد و ﻫﻨﮕـﺎﻣﯽ ﮐـﻪ ﺑﺮ ﻣﺮﮐﺐ ﺧـﻮد ﻗﺮار‬ ‫ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﭘـﺎي وي ﺑﻪ زﻣﯿﻦ ﻣﯽرﺳـﯿﺪم ﻋﺰم ﻣﯿـﺪان ﮐﺮده از ﺑﺮادر در ﺣـﺎﻟﯽ اذن ﺟﻨﮓ و ﻣﯿـﺪان داري ﺧﻮاﺳﺖ ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﯾﺎر و ﯾﺎوري‬ ‫ﺑﺮاي ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) ﻧﻤﺎﻧـﺪه ﺑﻮد ﭘﺲ اﻣﺎم (ع ) او را ﮔﻔﺖ: اي ﺑﺮادر ﺗﻮ ﭘﺮﭼﻢ دار ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ... ﺑﻪ ﺟﺎي ﺑﺎش...
ﻋﺒﺎس (ع ) ﻋﺮض ﮐﺮد:‬‫اي ﺑﺮادر ﺳـﯿﻨﻪ ﺑﺲ ﺗﻨـﮓ ﮔﺸـﺘﻪ ﻣﯽﺧﻮاﻫﻢ از اﯾﻦ ﻣﻨﺎﻓﻘـﺎن ﮐﻮردل اﻧﺘﻘﺎم ﮔﺮﻓﺘﻪ ﮐﯿﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﻓﺮو ﻧﺸﺎﻧﻢ..
ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) ﻓﺮﻣﻮد: ﭘﺲ‬ ‫ﺑﮑـﻮش ﺗـﺎ ﺑﺮاي اﯾﻦ ﮐﻮدﮐـﺎن ﺗﺸـﻨﻪ آﺑﯽ ﺑﻪ دﺳﺖ آوري ﻋﺒـﺎس (ع ) ﻧﺰد آن ﻗـﻮم آﻣـﺪه آﻧـﺎن را ﭘﻨـﺪ و اﻧـﺪرز داده ﺑﯿﻢ از ﺧﺸـﻢ‬ ‫ﭘﺮوردﮔﺎرﺷﺎن داد اﻣﺎ ﭼﻮن آن ﻗﻮم ﮐﻮردل ﺳﻮدي از ﮔﻔﺘﻪﻫﺎي وي ﻧﮕﺮﻓﺘﻨﺪ ﭘﺮﭼﻤﺪار ﮐﺮﺑﻼ ﻧﺰد ﺑﺮادر ﺑﺎزﮔﺸﺘﻪ ﻓﺮﯾﺎد اﻟﻌﻄﺶ ﮐﻮدﮐﺎن‬
‫را ﺷـﻨﯿﺪه ﻣﺸﮑﯽ ﺑﺮﮔﺮﻓﺖ و رﻫﺴﭙﺎر ﻓﺮات ﮔﺮدﯾﺪ. ﻧﺎﮔﻬﺎن ﭼﻬﺎر ﻫﺰار ﺳﭙﺎﻫﯽ او را در ﻣﯿﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﯿﺮﺑﺎراﻧﺶ ﮐﺮدﻧﺪ. اﺑﺎاﻟﻔﻀﻞ (ع ) ﺑﯿﻢ‬
‫و ﺗﺮﺳﯽ از ﺑﺴﯿﺎري دﺷﻤﻦ ﺑﻪ دل راه ﻧﺪاده رﺟﺰ ﺧﻮان ﺑﻪ آﻧﺎن ﯾﻮرش آورد:
اﯾﻨﮏ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﮔﺎه ﻫﺮ ﮐﺮ و ﻓﺮ
داﻧﻨﺪ ﺑﺎﺷﻢ ﭘﻮر‬ ‫آن ﺷـﯿﺮ ﻧﺮ
ﻫﻤﺎن ﻋﻠﯽ ﺷـﻬﺮه ﺷﺪه ﺑﻪ ﺣﯿﺪر

اﺑﻮاﻟﻔﻀـﻞ (ع ) آن ﻗﻮم را از آﺑﮕﯿﻨﻪ ﻓﺮات ﭘﺲ راﻧـﺪه ﺑﻪ آب اﻧـﺪر آﻣـﺪه ﭼﻮن ﮐﻒ‬ ‫دﺳﺘﯽ از آب زﻻـل ﺑﺮﮔﺮﻓﺖ ﺗﺸـﻨﮕﯽ اﻣﺎم (ع ) را ﺑﯿﺎد آورده آن را ﻓﺮو رﯾﺨﺘﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ:
اي ﺟﺎن ﭘﺲ از ﺣﺴـﯿﻦ ﺳـﺮﻧﮕﻮن ﺑﺎد
ﺑﻮد و‬ ‫ﻧﺒﻮد و ﻫﺴﺘﯿﺖ ﻧﮕﻮن ﺑـﺎد
ﭼﻮ ﺟـﺎم ﻧﯿﺴﺘﯽ اﺳﺖ دﺳﺖ اﻣـﺎم
آﺑﻢ ﺑﻪ ﮐـﺎم اﻓﺴـﺎﻧﻪ و ﻓﺴﻮن ﺑﺎد
ﮐﺮدار ﻣﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺒﻮده، ﺳﻮﮔﻨـﺪ
دﺳـﺘﻮر دﯾﻦ‬ ‫ﻫﻤﻮاره رﻫﻨﻤﻮن ﺑﺎد.

آﻧﮕـﺎه ﭼﻮن ﻣﺸـﮏ را ﭘﺮ از آب ﮐﺮده رﻫﺴـﭙﺎر ﺧﯿﻤﻪ ﮔـﺎه ﮔﺸﺖ و آن ﻗﻮم راه ﺑﺮ او ﺑﺴـﺘﻨﺪ ﺗﯿﻎ در ﻣﯿﺎﻧﺸﺎن‬ ‫ﻧﻬﺎده ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧـﺪ:
ﻣﺮا ز ﻣﺮگ ﻧﺒﻮده اﺳﺖ ﺗﺮﺳـﯽ و ﺑﺎﮐﯽ
دﻟﯿﺮم و ز ﺷـﺠﺎﻋﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ ﭼﺎﻻﮐﯽ
ﺑﻪ ﻣﺸﮏ ﺑﺮ ﺷـﺪه ام ز آب و ﻧﯿﮏ‬ ‫ﻣﯽداﻧﯿﺪ
ﮐﻪ ﺗﯿﻎ ﺧﻮد ﺑﺰﻧﻢ ﺑﺮ ﻋﺪو ﺑﻪ ﺑﯽﺑﺎﮐﯽ
ﻓﺪاي ﺳـﺒﻂ رﺳﻮل ﺧﺠﺴﺘﻪ ﭘﺎﮐﯽ.

ﭼﻮن اﺑﻮاﻟﻔﻀﻞ (ع ) آن ﻗﻮم را ﭘﺮاﮐﻨـﺪه ﺳﺎﺧﺖ،‬ ‫زﯾـﺪ ﺑﻦ ورﻗﺎء ﺟﻬﻨﯽ از ﭘﺲ ﻧﺨﻠﯽ ﺑﺮآﻣـﺪه دﺳﺖ راﺳﺖ آن ﺑﺰرگ را ﺑﻪ ﺗﯿﻎ ﺧﻮد اﻧﺪاﺧﺖ و ﻋﺒﺎس (ع ) ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮد را ﺑﻪ دﺳﺖ ﭼﭗ‬ ‫ﮔﺮﻓﺘﻪ، اﯾﻦﮔﻮﻧﻪ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧـﺪ:
ﺑﻪ ﺧـﺪا اﮔﺮ ﯾﻤﯿﻨﻢ ﻓﮑﻨﯿﺪ، ﺑﺪ ﻧﻬﺎدان
ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﺑﺮﻧﺪارم ﺳـﺮﺧﻮد ز ﭘﺎي ﭘﺎﮐﺎن
ﮔﻪ رزم ﺣﺎﻣﯽ اﻣﺎﻣﯽ ﺷﺪه ام‬ ‫ﻣﯿﺎن ﻣﯿـﺪان
ﮐﻪ ﻧﺴﺐ ﺑﺮد ز ﭘﺎﮐﺎن زﻧﺒﯽ و آل رﺣﻤﺎن

آﻧﮕـﺎه ﺣﮑﯿﻢ ﺑﻦ ﻃﻔﯿﻞ ﮐﻪ در ﭘﺲ ﻧﺨﻠﯽ ﮐﻤﯿﻦ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد از‬ ‫ﻧﻬﺎﻧﮕـﺎه ﺧﻮد ﺧـﺎرج ﺷـﺪه دﺳﺖ ﭼﭗ ﺣﻀـﺮت را ﺑﻪ ﺗﯿﻎ زد و آن ﺑﺰرگ، ﭘﺮﭼﻢ را ﺑﻪ ﺳـﯿﻨﻪ ﺧﻮد ﮔﺮﻓﺘﻪ اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧـﺪ:
اي دل‬ ‫ﻏﻤﺖ ﻣﺒـﺎد ﮔﻪ رزم ﮐﺎﻓﺮان
روﯾﺖ ﮔـﺬار ﺳﻮي ﺟﻨﺎن ﭘﯿﻤﺒﺮان
از روي ﮐﯿﻦ ﭼﻮ ﺑﺮﯾﺪﻧـﺪ دﺳﺖ ﻣﻦ
رو ﺳﻮي اﺣﻤـﺪ آورم و ﺑﺮﮔﺰﯾـﺪﮔﺎن‬
‫ﯾﺎرب ﺑﻪ آﺗﺶ ﻏﻀﺐ ﮔﯿﺮ ﻧﺎﮐﺴﺎن

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم آن ﻗﻮم ﺑﺮ ﺣﻀـﺮﺗﺶ ﮔﺮد آﻣﺪه از ﻫﺮ ﺳﻮي او را در ﻣﯿﺎﻧﻪ ﺗﯿﺮﻫﺎي ﺧﻮد ﮔﺮﻓﺘﻪ‬ ‫ﺗﯿﺮي ﺑﻪ ﻣﺸـﮏ آب ﻧﺸﺎﻧـﺪه ﻣﺸـﮏ را ﺑﺮ ﺳـﯿﻨﻪ ﻋﺒـﺎس (ع ) دوﺧﺘﻪ ﺗﯿﺮ دﯾﮕﺮي ﺑﺮ ﭼﺸﻢ وي زدﻧـﺪ و ﮐﺲ از آن دوﻧﺎن ﻋﻤﻮدي ﺑﺮ ﻓﺮق‬ ‫ﺣﻀﺮت زد ﮐﻪ از ﮔﺮاﻧﺒﺎري آن، ﭘﺮﭼﻤﺪار ﮐﺮﺑﻼ از اﺳﺐ ﺳﺮﻧﮕﻮن ﮔﺸﺘﻪ ﺑﺮ زﻣﯿﻦ اﻓﺘﺎده ﻧﺪا ﺳﺮ داد: درود و ﺳﻼم ﺑﺮ ﺗﻮ اي اﺑﺎﻋﺒﺪاﷲ....‬

‫و ﺑﻪ رواﯾﺘﯽ دﯾﮕﺮ ﺣﻀـﺮت ﻧـﺪا ﺑﺮآوردﻧـﺪ: درود و ﺳـﻼم ﺑﺮ ﺗﻮ اي اﺑﺎﻋﺒﺪاﷲ، ﺑﺮادر ﻣﺮا درﯾﺎب.... ﭘﺲ ﭼﻮن ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﺑﺮادر‬
‫آﻣﺪه او را دﺳﺖ ﺑﺮﯾﺪه دﯾﺪ و زﺧﻢ ﺑﺴﯿﺎر را ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮش ﻣﺸﺎﻫﺪه ﮐﺮد ﺻﺪا ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮده ﻓﺮﻣﻮد: آه اﯾﻨﮏ ﮐﻤﺮم دو ﺗﺎ ﮔﺸﺘﻪ دﯾﮕﺮ‬
‫راه ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺪارم..
ﺳـﭙﺲ ﺑﺮ آن ﻗﻮم ﯾﻮرش آورده، آن ﻧﺎﺳـﭙﺎﺳﺎن ﭼﻨﺎن از ﭘﯿﺶ روﯾﺶ ﻣﯽﮔﺮﯾﺨﺘﻨـﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﺧﻠﻘﯽ از ﭘﯿﺶ‬ ‫روي ﺷﯿﺮي ﻣﯽرﻣﺪ.. اﻣﺎم ﻧﺪا ﺑﺮآورد: ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻣﯽﮔﺮﯾﺰﯾﺪ اي ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮادرم را ﮐﺸﺘﻪاﯾﺪ؟ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻣﯽروﯾﺪ اي ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎل و ﭘﺮم‬ ‫را ﺷﮑﺴﺘﻪاﯾﺪ؟ و ﭼﻮن اﻣﺎم (ع ) آن ﻗﻮم دون را ﭘﺮاﮐﻨـﺪه ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻣﺘﻔﺮق ﻧﻤﻮد ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﺑﺮادر ﻧﺸﺴﺖ و ﭼﻮن اﯾﻦ ﯾﮏ آﺧﺮﯾﻦ ﻧﻔﺴﻬﺎ‬ ‫را ﺑﺮآورده روح ﭘﺎﮐﺶ راﻫﯽ آﺳـﻤﺎن ﮔﺮدﯾﺪ، ﺣﺴﯿﻦ (ع ) او را ﺑﻪ ﺟﺎي ﺧﻮد رﻫﺎ ﮐﺮده از ﺑﺎﻟﯿﻨﺶ ﺑﺮﺧﺎﺳـﺘﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻗﺎﻣﺖ‬ ‫و ﻣﺤﺰون ﺑﺎ ﭼﺸـﻤﺎﻧﯽ اﺷـﮑﺒﺎر ﺑﻪ ﺧﯿﻤﻪﮔﺎه ﺑﺎز آﻣـﺪ و اﺷﮏ از دﯾﺪه ﻣﯽﺳﺘﺮد ﮐﻪ ﺳـﮑﯿﻨﻪ دﺧﺖ وي ﺳـﺮاغ ﻋﻢ ﺧﻮد را از وي ﮔﺮﻓﺖ و‬ ‫ﭼﻮن ﭘـﺪر از ﺷـﻬﺎدت آن ﺑﺰرگ او را آﮔـﺎه ﺳـﺎﺧﺖ زﯾﻨﺐ ﻓﺮﯾـﺎد ﺑﺮآورد: اي واي ﻣﻦ ﺑﺮادر ﭘﺲ از ﺗﻮ ﺑﯽﯾـﺎر و ﯾﺎور ﺷـﺪهاﯾﻢ! و‬ ‫ﭼـﻮن زﻧـﺎن ﺻـﺪاي ﺑـﻪ ﺷـﯿﻮن و زاري ﺑﺮداﺷـﺘﻨﺪ ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) ﻧﯿﺰ ﺑـﺎ آﻧـﺎن ﺑـﻪ ﮔﺮﯾـﻪ درآﻣـﺪه ﻣﯽﮔﻔﺖ: اي واي ﮐﻪ ﭘﺲ از ﺗـﻮ ﺑﯽﯾـﺎور‬ ‫ﺷﺪه اﯾﻢ.
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي: جهاد و شهادت امام

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه نوامبر 16, 2013 10:07 pm

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي: جهاد و شهادت امام حسین علیه السلام

ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻋﺒﺎس (ع) ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪ ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﺑﻪ اﻃﺮاف و ﭘﯿﺮاﻣﻮن ﺧﻮد ﻧﮕﺎه ﮐﺮده ﯾﺎران ﺧﻮد را ﺑﺴﺎن ﻗﺮﺑﺎﻧﯿﺎن‬
‫دﯾﺪه ﺻﺪاي ﺷـﯿﻮن زﻧﺎن را ﺷـﻨﯿﺪ و ﻓﺮﯾﺎد ﮐﻮدﮐﺎن ﺑﺮ دل و ﺟﺎﻧﺶ ﻧﺸـﺴﺖ ﺻﺪا ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮده اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﻣﻮد: آﯾﺎ ﮐﺲ ﻧﺒﺎﺷﺪ از ﺧﺎﻧﺪان‬
‫ﭘﯿـﺎﻣﺒﺮ ﮐﻪ درود ﺧـﺪا ﺑﺮ وي و ﺑﺮ ﺧﺎﻧـﺪاﻧﺶ ﺑﺎد، دﻓﺎع ﮐﻨـﺪ؟ آﯾﺎ ﯾﮑﺘﺎﭘﺮﺳﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﺮس ﭘﺮودﮔﺎر در دﻟﺶ ﺟﺎي ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷـﺪ؟ آﯾﺎ‬
‫ﻓﺮﯾﺎدرﺳـﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﺎري ﻣﺎ رﺿﺎي ﺧـﺪا را در ﻧﻈﺮ آورد؟ آﯾﺎ ﯾﺎوري ﯾﺎﻓﺖ ﻧﺸﻮد ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﺎري ﻣﺎ ﻧﺰدﯾﮏ ﺷـﺪن ﺑﻪ ﺧﺪا را ﺑﺨﻮاﻫﺪ؟‬

‫ زﻧﺎن ﺣﺮم ﭼﻮن ﭼﻨﯿﻦ ﺷـﻨﯿﺪﻧﺪ ﺻـﺪا ﺑﻪ ﺷـﯿﻮن ﺑﺮداﺷـﺘﻨﺪ و ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﻧﺰدﯾﮏ ﺧﯿﻤﻪﮔﺎه آﻣﺪه ﺑﻪ زﯾﻨﺐ ﻓﺮﻣﻮد: ﮐﻮدك ﻧﻮزادم را‬
‫ﻧﺰد ﻣﻦ آور ﺗـﺎ او را وداع ﮔﻮﯾﻢ. زﯾﻨﺐ ﻋﺒـﺪاﷲ (ع) را ﮐﻪ ﻣﺎدرش رﺑﺎب دﺧﺖ اﻣﺮوء اﻟﻘﯿﺲ ﮐﻠﺒﯽ ﺑﻮد ﻧﺰد ﺣﻀـﺮﺗﺶ آورده او را‬
‫داﻣﺎن وي ﻧﺸﺎﻧﺪ؛ ﭼﻮن ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﺧﻢ ﮔﺸﺖ ﺗﺎ ﻓﺮزﻧﺪ را ﺑﺒﻮﺳﺪ ﺣﺮﻣﻠﻪ ﺑﻦ ﮐﺎﻫﻠﯽ اﺳﺪي ﺗﯿﺮي ﺑﺮ ﮔﻠﻮي ﻋﺒﺪاﷲ (ع) ﻧﺸﺎﻧﺪه ﺣﻀـﺮﺗﺶ‬
‫را ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳﺎﻧـﺪ.
ﺣﺴـﯿﻦ (ع) رو ﺑﻪ ﺳﻮي زﯾﻨﺐ ﮐﺮده ﻓﺮﻣﻮد ﺑﯿﺎ او را ﺑﮕﯿﺮ آﻧﮕﺎه دﺳﺖ ﺧﻮد را از ﺧﻮن آن ﻧﻮزاد ﭘﺮﮐﺮده ﺑﻪ ﺳﻮي‬ ‫آﺳﻤﺎن اﻓﮑﻨﺪه ﮔﻔﺖ: ﺧﺪاي از آن روي اﯾﻦ ﻣﺼﯿﺒﺖ را آﺳﺎن ﮐﺮده ﮐﻪ ﺧﻮد ﻧﺎﻇﺮ آن اﺳﺖ ﺑﺎر ﭘﺮوردﮔﺎرا اﯾﻦ ﮔﺮاﻧﺒﺎري از ﺟﺪا ﺷﺪن‬ ‫ﻧﺎﻗﻪاي از ﻣﺎدر ﺑﺮ ﺗﻮ آﺳﺎﻧﺘﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ.

ﭘﺲ آﻧﮕﺎه اﻣﺎم (ع) ﻋﻠﯽ اﺻﻐﺮ را ﻫﻤﺮاه دﯾﮕﺮ ﮐﺸﺘﻪﻫﺎي ﺧﺎﻧﺪاﻧﺶ ﻗﺮار دادﻧﺪ؛ و‬ ‫ﺑﻪ رواﯾـﺘﯽ ﺑﻪ ﻧﻮك ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮد زﻣﯿﻦ را ﺣﻔﺮ ﮐﺮده او را ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺑﻪ ﺧـﺎك ﺳﭙﺮدﻧـﺪ.
زان ﮔﺮاﻧﺒـﺎر دل ﯾـﺎر ﺷـﮑﺴﺖ
ﻫﻢ از آن ﻏﻢ، دل‬ ‫ﺑﺴـﯿﺎر ﺷـﮑﺴﺖ
ﮔﺸﺖ ﺳﯿﺮاب و ره ﺧﻮﯾﺶ ﮔﺮﻓﺖ
ﺗﯿﺮ ﭼﻮن ﺑﺮ ﮔﻠﻮي ﯾﺎر ﻧﺸﺴﺖ.

آﻧﮕﺎه اﻣﺎم (ع) دﺳﺖ از ﺟﺎن ﺷﺴـﺘﻪ ﺷﻤﺸﯿﺮ از‬ ‫ﻧﯿﺎم ﺑﺮآورده ﻣﺒﺎرز ﻃﻠﺒﯿـﺪ و ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻣﺼﺎف ﺣﻀـﺮﺗﺶ آﻣـﺪ از ﻣﯿﺎن ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ و ﺟﻤﻊ و ﮔﺮوه ﮐﺜﯿﺮي از آن ﻗﻮم اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻪ درك‬ ‫رﻓﺘﻨﺪ؛ ﺳـﭙﺲ اﻣﺎم ﺑﻪ ﻣﯿﻤﻨﻪ ﺳﭙﺎه ﮐﻔﺮ ﯾﻮرش آورده ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪﻧﺪ:
ﻣﺮگ از ﭘﺬﯾﺮش ﻧﻨﮓ، ﮔﻮاراﺗﺮ اﺳﺖ
ﻧﻨﮓ از ﺑﻪ دوزخ ﺷﺪن،‬ ‫آﺳـﺎﻧﺘﺮ اﺳﺖ
ﻗﺴﻢ ﮐﻪ ﻧﺒﻮد اﯾﻨﭽﻨﯿﻦ روزﮔـﺎر
دور ﺟﻬـﺎن ﺑﻪ روزﮔﺎر اﻧـﺪ اﺳﺖو

ﺳـﭙﺲ ﺑﻪ ﻣﯿﺴـﺮه ﺳـﭙﺎه ﮐﻔﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﺮده ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ‬ ‫ﺧﻮاﻧﺪﻧﺪ:
ﻣﻨﻢ ﺣﺴـﯿﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ
ﯾﺎور ﺣﻘﻢ و وﻟﯽ
ﺣﺎﻣﯽ آل ﭘﺪرم
دﯾﻨﻢ ﺑﻮد دﯾﻦ ﻧﺒﯽ.

راوي ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺪا ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺼﯿﺒﺖ‬ ‫دﯾﺪه اي ﭼﻮن ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﻧﺪﯾﺪم ﮐﻪ ﻓﺮزﻧﺪان و ﺧﺎﻧﺪاﻧﺶ و ﯾﺎراﻧﺶ ﭘﯿﺶ روي او ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪه ﺑﺎﺷـﻨﺪ و او اﺳـﺘﻮار و ﭘﺎي ﺑﺮﺟﺎ و‬ ‫دﻻور اﯾﺴـﺘﺎدﮔﯽ ﮐﻨـﺪ؛ ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧـﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ و ﭘﺲ از وي ﻫﯿﭽﮑﺲ را ﻧﺪﯾﺪم ﮐﻪ ﺳﻮاره ﻧﻈﺎم ﭼﻮن رو ﺳﻮي او آورد ﭼﻨﺎن ﺑﻪ ﺗﯿﻎ‬ ‫او ﮔﺮﻓﺘﺎر آﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮدان ﮐﺎرزار از ﭘﯿﺶ روﯾﺶ ﭼﻮﻧﺎن روﺑﻬﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺮ در ﻣﯿﺎن آﻧﺎن اﻓﺘﺎده ﺑﺎﺷﺪ ﺑﮕﺮﯾﺰﻧﺪ! ﺣﺴﯿﻦ (ع) ﺑﺮ‬ ‫آن ﻗﻮم ﮐﻪ ﺳـﯽ ﻫﺰار ﺗﻦ ﺑﻮدﻧﺪ ﯾﮏ ﺗﻨﻪ ﻫﺠﻮم ﻣﯽآورد و آن دوﻧﺎن روﺑﺎه ﺻـﻔﺖ ﺑﺴﺎن ﻣﻠﺨﺎن ﭘﺮاﮐﻨﺪهاي روي ﺑﻪ ﻓﺮار ﻣﯽﮔﺬاﺷﺘﻨﺪ و‬ ‫ﭼﻮن اﻣـﺎم در ﻣﺮﮐﺰ آن آوردﮔـﺎه ﻗﺮار ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮا ﻣﯽﮐﺮد: ﻻـ ﺣﻮل و ﻻ ﻗﻮة اﻻ ﺑﺎﷲ.

ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺷـﻤﺮ، ﻣﺼﺎف را اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ‬ ‫دﯾـﺪ از ﺳﻮارﮐـﺎران ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﺘﯿﺒـﺎﻧﯽ ﭘﯿﺎده ﻧﻈﺎم آﻣـﺪه آﻧﺎن را ﺣﻤﺎﯾﺖ ﮐﺮده ﻧﯿﺰه داران اﻣﺎم را ﺗﯿﺮﺑﺎران ﮐﻨﻨـﺪ. ﺳـﭙﺲ اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ از‬ ‫ﺑﺴـﯿﺎري ﺗﯿﺮي ﮐﻪ ﺑﺮ آن ﻧﺸـﺴﺖ دﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻧﻤﯽآﻣـﺪ.
ﭼﻮن ﺷـﻤﺮ ﻫﻤﺮاه ﮔﺮوﻫﯽ ﻣﯿﺎن ﺣﺴـﯿﻦ وﺣﺮم وي ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ، اﻣﺎم (ع) ﻧـﺪا‬ ‫ﺑﺮآورد: واي ﺑﺮ ﺷـﻤﺎ اي ﯾﺎوران ﺧﺎﻧﺪان اﺑﺎﺳـﻔﯿﺎن اﮔﺮ دﯾﻦ ﻧﺪاﺷﺘﻪ از روز رﺳﺘﺎﺧﯿﺰ ﺑﯿﻢ و ﺗﺮﺳﺎن ﻧﺒﺎﺷﺪ در دﻧﯿﺎي ﺧﻮد آزاده ﺑﺎﺷﯿﺪ و ﺑﻪ‬ ‫ﻧﺴـﺒﻬﺎي ﺧﻮد ﺑﺎزﮔﺸـﺘﻪ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ آﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ادﻋﺎ دارﯾﺪ آﯾﺎ ﻋﺮب ﻫﺴﺘﯿﺪ؟!!
ﺷـﻤﺮ ﭘﺮﺳـﯿﺪ: ﭼﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ اي ﻓﺮزﻧﺪ ﻓﺎﻃﻤﻪ؟
ﺣﺴﯿﻦ (ع)‬ ‫ﻧـﺪا ﻣﯽدﻫﻨـﺪ: ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﺳﺘﯿﺰم و ﺷـﻤﺎ در ﭘﯽ آﻧﯿـﺪ ﮐﻪ ﻣﺮا از ﻣﯿـﺎن ﺑﺮدارﯾـﺪ زﻧـﺎن ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻧﺪارﻧـﺪ، ﻧﺎداﻧﺎن و ﺑﯽﺧﺮدان و‬ ‫ﮔﺮدﻧﮑﺸﺎن ﺧﻮد را ﺗﺎ آن زﻣﺎن ﮐﻪ ﻣﻦ زﻧـﺪه ﻫﺴـﺘﻢ از ﺣﺮﻣﻢ ﺑﺎز دارﯾـﺪ.
ﮔﻔﺖ آن ﺑﺰرگ دﺳﺖ ﺑﺪارﯾـﺪ از زﻧـﺎن
رو ﺳـﻮي ﻣﻦ‬ ‫ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻪ اﯾﻦ زﻣﺎن
ﮔﺎه رﺣﯿﻞ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﺪاﻧﯿﺪ ﮐﺎﻓﺮان
ﺑﺎﺷﺪ ﻧﺸﺎﻧﻪﻫﺎي رﺣﯿﻠﻢ در آﺳﻤﺎن

ﺷﻤﺮ ﮔﻔﺖ: اي ﭘﺴﺮ ﻓﺎﻃﻤﻪ آن ﮔﻮﻧﻪ‬ ‫ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺧﻮاﻫﯽ! ﺳـﭙﺲ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآورد: دﺳﺖ از زﻧﺎن اﯾﻦ ﻣﺮد ﺑﺮدارﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ او ﺑﺰرﮔﻮاري اﺳﺖ ﮐﻪ ﺷـﻤﺎ را ﺑﺴـﻨﺪه ﺑﺎﺷﺪ!‬
‫ﭘﺲ آن ﻗـﻮم در ﺣـﺎﻟﯽ ﺑﻪ اﻣـﺎم ﯾﻮرش ﺑﺮدﻧـﺪ ﮐﻪ ﺷـﻤﺮ آﻧـﺎن را ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽﮐﺮد و ﭼﻮن ﺣﺴـﯿﻦ ﺑﺮ آﻧـﺎن ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽآورد از ﭘﯿﺶ روﯾﺶ‬
‫ﻣﯽﮔﺮﯾﺨﺘﻨـﺪ و اﯾﻦ وﻗﺎﯾﻊ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ روي ﻣﯽداد ﮐﻪ ﺗﺸـﻨﮕﯽ ﺑﺮ اﻣﺎم ﭼﯿﺮه ﮔﺸـﺘﻪ، آﺑﯽ ﻧﻤﯽﯾﺎﻓﺖ.

اﻣﺎم (ع) ﭼﻮن ﺑﻪ ﺳـﭙﺎه ﻋﻤﺮوﺑﻦ ﺣﺠﺎج‬ ‫ﮐﻪ در ﮐﻨﺎر ﻓﺮات ﻗﺮار داﺷﺘﻪ ﭼﻬﺎر ﻫﺰار ﺗﻦ ﺑﻮدﻧـﺪ ﯾﻮرش آورد آﻧﺎن را از ﭘﯿﺶ روي راﻧﺪه اﺳﺐ ﺧﻮﯾﺶ را ﺑﻪ آب زد و‬ ‫اﺳﺐ ﺑﺮ آن ﺷـﺪ ﺗﺎ از آن زﻻل ﺑﯿﺎﺷﺎﻣـﺪ اﻣﺎم ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺗﻮ ﺗﺸـﻨﻪ ﺑﺎﺷـﯽ و ﻣﻦ ﻫﻢ، اﻣﺎ ﺗﺎ آﻧﮕﺎه ﮐﻪ ﺗﻮ از اﯾﻦ آب ﻧﯿﺎﺷﺎﻣﯽ ﻣﻦ ﺟﺮﻋﻪاي از‬ ‫آن ﺑﺮﻧﮕﯿﺮم! ﮔﻮﯾﯽ اﺳﺐ ﮔﻔﺘـﺎر اﻣﺎم را درﯾﺎﻓﺘﻪ ﺳـﺮ از آب ﺑﺮداﺷﺖ؛ ﭼﻮن اﻣﺎم دﺳﺖ ﻓﺮا ﺑﺮده ﮐﻒ آﺑﯽ ﺑﺮﮔﺮﻓﺖ ﻓﺮدي از ﻣﯿﺎن ﻗﻮم او‬ ‫را ﻧﺪا داد آﯾﺎ ﻟﺬت آﺷﺎﻣﯿﺪن آب را در ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﯾﻢ ﺣﺮﻣﺖ ﭘﺎﯾﻤﺎل ﻣﺮدم ﻣﯽﮔﺮدد، ﺑﺮ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ روا ﻣﯽداري؟ اﻣﺎم آب را ﺑﻪ ﺳﻮﯾﯽ‬ ‫اﻓﮑﻨـﺪه ﺷـﺘﺎﺑﺎن ﺑﻪ ﺟـﺎﻧﺐ ﺧﯿﻤﻪ ﮔﺎه روي آورده ﭼﻨﺎن ﺑﻪ ﻧﺒﺮد ﭘﺮداﺧﺖ ﮐﻪ ﻫﻔﺘﺎد و دو زﺧﻢ ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﺒﺎرﮐﺸﺎن ﻧﺸـﺴﺖ و ﭼﻮن اﻧـﺪك‬ ‫زﻣﺎﻧﯽ دﺳﺖ از ﺟﻨﮓ ﺑﺮداﺷﺖ ﺗﺎ ﻧﻔﺲ ﺗﺎزه ﮐﻨﺪ، اﺑﻮاﻟﺤﺘﻮف ﺟﻌﻔﯽ ﺳـﻨﮕﯽ ﺑﻪ ﺳﻮي وي ﭘﺮﺗﺎب ﮐﺮد ﮐﻪ ﺑﺮ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺣﻀـﺮت ﻧﺸﺴﺖ و‬ ‫ﭼﻮن اﻣﺎم ﺑﻪ ﭘﯿﺮاﻫﻦ ﺧﻮد ﺧﻮن از ﭼﻬﺮه ﺳﺘﺮد ﺗﯿﺮ ﺳﻪ ﺷﺎﺧﻪي زﻫﺮ آﮔﯿﻨﯽ ﺑﺮ ﺳـﯿﻨﻪ ﻣﺒﺎرﮐﺶ ﻧﺸﺴـﺘﻪ در ﻗﻠﺒﺶ ﻓﺮو رﻓﺖ.

اﻣﺎم (ع) ﺳﺮ ﺑﺮ‬ ‫آﺳـﻤﺎن ﺑﺮداﺷـﺘﻪ ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: ﺑﺴﻢ اﷲ و ﺑﺎﷲ و ﻋﻠﯽ ﻣﻠـﮥ رﺳﻮل اﷲ ﺻـﻠﯽ اﷲ ﻋﻠﯿﻪ و آﻟﻪ. ﺳـﭙﺲ ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: ﺧﺪاوﻧﺪا ﺗﻮ ﻣﯽداﻧﯽ اﯾﻦ ﻣﺮدم،‬ ‫ﻣﺮدي را از ﻣﯿﺎن ﺑﺮ ﻣﯽدارﻧـﺪ ﮐﻪ ﺟﺰ وي ﭘﻮر دﺧﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮي ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﺧﺎك ﻧﺒﺎﺷﺪ . ﺳﭙﺲ ﭼﻮن آن ﺗﯿﺮ را از ﭘﺸﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﯿﺮون‬ ‫ﮐﺸـﯿﺪ ﺧﻮن از آن ﻣﻮﺿﻊ ﻓﻮاره زد! و زاﻧﻮان ﺣﻀـﺮت ﺳﺴﺖ ﮔﺮدﯾﺪه، ﺑﺮ زﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺳﺮ ﺧﻮﯾﺶ را ﻓﺮاز ﮔﺮﻓﺖ. در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻣﺎﻟﮏ‬ ‫ﺑﻦ ﻧﺴـﺮ ﮐﻨﺪي ﺑﻪ ﺳﻮي اﻣﺎم آﻣﺪه او را دﺷـﻤﻨﺎم داده ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮد را ﺑﺮ ﺳـﺮ اﻣﺎم ﻓﺮود آورد و ﭼﻮن ﮐﻠﻪ ﺧﻮد اﻣﺎم از ﺧﻮن ﭘﺮ ﺷﺪ اﻣﺎم‬
‫آن را ﺑﺮﮔﻔﺘﻪ دﺳـﺘﺎري ﺑﻪ ﺳـﺮ ﺑﺴـﺘﻪ ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: از ﺧـﺪا ﻣﯽﺧﻮاﻫﻢ ﻫﯿﭽﮕـﺎه ﺑـﺎ دﺳﺖ ﺧﻮد ﻟﻘﻤﻪاي ﻧﺨﻮرده آﺑﯽ ﻧﯿﺎﺷﺎﻣﯽ و ﭘﺮوردﮔﺎر ﺑﺎ‬
‫ﺳﺘﻤﮑﺎراﻧﺖ درآﻣﯿﺰد.

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻋﺒـﺪاﷲ ﺑﻦ ﺣﺴﻦ ﻋﻠﯿﻪ اﻟﺴـﻼم ﮐﻪ ﻧﻮﺟﻮاﻧﯽ ﯾﺎزده ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮد ﺑﻪ ﺳﻮي ﻋﻢ ﺧﻮد ﺣﺴـﯿﻦ آﻣﺪه‬ ‫زﯾﻨﺐ از ﭘﺲ وي رواﻧﻪ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ اﻣﺎم ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺧﻮاﻫﺮم او را ﺑﺮﮔﯿﺮ، اﻣﺎ ﻧﻮﺟﻮان اﻣﺘﻨﺎع ورزﯾﺪه ﻧﺰد ﻋﻤﻮﯾﺶ ﺣﺴﯿﻦ آﻣﺪه ﮐﻨﺎر وي‬ ‫ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ ﮔﻔﺖ از ﻋﻤﻢ ﺟـﺪا ﻧﺨـﻮاﻫﻢ ﺷـﺪ و ﭼـﻮن ﺑﺤﺮﺑﻦ ﮐﻌﺐ ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺑﺮ اﻣـﺎم ﮐﺸـﯿﺪ ﻧﻮﺟﻮان ﻓﺮﯾـﺎد ﺑﺮآورد: واي ﺑﺮ ﺗﻮ اﯾﻦ ﻓﺮزﻧﺪ‬ ‫ﻧﺎﺑﮑﺎران، ﻋﻤﻮﯾﻢ را ﻣﯽﮐﺸـﯽ! ﺑﺤﺮ ﺷﻤﺸـﯿﺮ
ﺧـﻮد را ﺣـﻮاﻟﻪ ﻧﻮﺟﻮان ﮐﺮده ﭼﻮن اﯾﻦ ﯾـﮏ ﺿـﺮﺑﺖ او را ﺑﻪ دﺳﺖ ﮔﺮﻓﺖ و‬ ‫دﺳﺖ ﺑﺮ اﯾﻦ ﮐﺎر ﮔـﺬاﺷﺖ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآورد: آه اي ﻋﻤﻮ واي اي ﻣﺎدر...
ﺣﺴـﯿﻦ او را ﺑﺮ ﺳـﯿﻨﻪ ﺧﻮد ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: ﺑﺮدﺑﺎر ﺑﺎش اي ﻓﺮزﻧﺪ‬ ‫ﺑﺮادرم ﺑـﺪان ﮐﻪ ﺧﯿﺮ و ﻧﯿﮑﻮي ﺧـﺪا ﺑﻪ ﺗﻮ روي آورده ﺗـﺎ ﺳﺎﻋﺘﯽ دﯾﮕﺮ ﺗﻮ را در ﮐﻨﺎر ﭘـﺪران ﻧﯿﮑﻮﮐﺎرت ﺟﺎي داده رﺳﻮل ﺧـﺪا و ﻋﻠﯽ‬ ‫ﻣﺮﺗﻀـﯽ و ﺣﻤﺰه ﺳﯿﺪاﻟﺸـﻬﺪا و ﺟﻌﻔﺮ ﻃﯿﺎر و ﭘـﺪرت ﺣﺴﻦ ﻋﻠﯿﻬﻢ اﻟﺴـﻼم را دﯾﺪار ﺧﻮاﻫﯽ ﮐﺮد. درود ﺧﺪاي ﺑﺮ آﻧﺎن ﺑﺎد.
آﻧﮕﺎه‬ ‫ﭼﻮن ﺣﺮﻣﻠﻪ ﺗﯿﺮي ﺑﻪ ﺳﻮي وي اﻓﮑﻨﺪه در داﻣﺎن ﻋﻤﻮﯾﺶ او را ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﺎﻧﺪ اﻣﺎم دﺳﺖ ﺑﻪ دﻋﺎ ﺑﺮداﺷﺘﻪ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺧﺪاوﻧﺪ اﯾﻦ ﻣﺮدم‬
‫را از ﺑـﺎران رﺣﻤﺖ ﺧﻮد ﻣﺤﺮوم ﺳـﺎﺧﺘﻪ ﺑﺮﮐﺘﻬﺎي زﻣﯿﻦ را از آﻧﺎن ﺑﺎزدار و ﻫﺮ آﯾﻨﻪ از ﻧﻌﻤﺖﻫﺎي ﺧﻮد ﺑﺮﺧﻮردارﺷﺎن ﺳﺎزي ﭼﻨﺎن آﻧﺎن‬
‫را ﭘﺮاﮐﻨﺪه ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﺮ ﯾﮏ از آﻧﻬﺎ ﺑﻪ راﻫﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎر ﮔﺸـﺘﻪ ﻫﯿﭻ زﻣﺎﻣﺪاري از آﻧﺎن ﺧﺸـﻨﻮد ﻣﮕﺮدد زﯾﺮا اﯾﻦ ﻣﺮدم ﻣﺎ را ﺑﻪ ﺳﻮي ﺧﻮﯾﺶ‬
‫ﺧﻮاﻧﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﯾﺎرﯾﻤﺎن دﻫﻨﺪ آﻧﮕﺎه ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺑﺮ ﻣﺎ ﮐﺸﯿﺪه ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻤﺎن ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻨﺪ.
ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﻫﻤﭽﻨﺎن ﺧﺴﺘﻪ و ﮐﻮﻓﺘﻪ ﺑﺮ زﻣﯿﻦ ﻣﺎﻧﺪه‬ ‫ﺑﻮد و ﻫﯿﭻ ﻗﻮم و ﻗﺒﯿﻠﻪاي ﯾﺎراي ﮐﺸـﺘﻦ وي را ﻧﺪاﺷﺖ.

ﻫﻼل ﺑﻦ ﻧﺎﻓﻊ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﻣﻦ در ﻣﯿﺎن ﻟﺸـﮑﺮﯾﺎن ﻋﻤﺮﺳـﻌﺪ ﻗﺮار داﺷـﺘﻢ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪم‬ ‫ﮐﺴـﯽ از ﻣﯿﺎن آﻧﺎن ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮداﺷﺖ: اي اﻣﯿﺮ ﺗﻮ را ﺑﺸﺎرت ﺑﺎد ﮐﻪ ﺷـﻤﺮ ﮐﺎر ﺣﺴـﯿﻦ را ﺳﺎﺧﺖ؛ ﻫﻼل ﻣﯽﮔﻮﯾـﺪ ﻣﻦ از ﻣﯿﺎﻧﻪ ﺻـﻔﻬﺎي ﺑﻬﻢ‬ ‫ﻓﺸـﺮده ﻟﺸـﮑﺮﯾﺎن ﻋﻤﺮﺳـﻌﺪ ﺑﯿﺮون آﻣﺪه ﻧﻈﺎرهﮔﺮ ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﺷﺪم؛ ﺑﻪ ﺧﺪا ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﭼﻮن او ﮐﺸـﺘﻪاي ﻧﺪﯾﺪم ﮐﻪ آﻏﺸـﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﻮن‬ ‫ﺧﻮد ﺑﺎﺷﺪ و ﭼﻬﺮهاي آﻧﭽﻨﺎن ﻧﻮراﻧﯽ و رﺧﺴﺎرهاي آﻧﺴﺎن ﮔﯿﺮا و ﺟﺬاب داﺷـﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺮا از ﻓﮑﺮ ﮐﺸﺘﻨﺶ ﺑﺎز دارد؛ دﯾﺪم آن ﻫﻨﮕﺎم‬ ‫ﭼﻮن اﻣﺎم آﺑﯽ ﻃﻠﺒﯿـﺪ ﺷﺨﺼـﯽ از ﺳـﭙﺎﻫﯿﺎن ﻋﻤﺮ ﺳـﻌﺪ ﺑﺎ وي ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧـﺪا ﺳﻮﮔﻨـﺪ ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ دوزخ ﻧﺮوي آﺑﯽ‬ ‫ﻧﯿﺎﺷﺎﻣﯽ و آﻧﮕﺎه اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ آب دوزخ ﺳﯿﺮاب ﺷﻮي...

ﻫﻼل ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺷﻨﯿﺪم اﻣﺎم (ع) در ﭘﺎﺳﺦ آن ﻓﺮد ﭼﻨﯿﻦ ﻓﺮﻣﻮد: آﯾﺎ ﮔﻤﺎن داري‬ ‫ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ دوزخ رﻓﺘﻪ از آب آن ﺧﻮاﻫﻢ آﺷﺎﻣﯿـﺪ؟ ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰ اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺒﺎﺷـﺪ... ﺳﻮﮔﻨـﺪ ﺑﻪ ﭘﺮوردﮔﺎر ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ دﯾﺪار ﻧﯿﺎﯾﻢ رﺳﻮل ﺧﺪا‬ ‫ﻫﻢ اوﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺮوردﮔـﺎر درود ﺧـﻮد را ﻧﺜـﺎر وي ﺳـﺎﺧﺘﻪ، ﻣﯽروم و در ﺟﻮار ﺧﺪاوﻧـﺪ ﺗﻮاﻧـﺎﯾﯽ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ در ﺧـﺎﻧﻪ ﻧﯿـﺎﯾﻢ ﺟـﺎي ﺧﻮاﻫﻢ‬ ‫ﮔﺮﻓﺖ و ﺑﻪ آب زﻻـﻟﯽ ﺳـﯿﺮاب ﮔﺸـﺘﻪ ﺷـﮑﻮه ﺷـﻤﺎ ﻣﺮدم را ﺑﻪ او ﺧﻮاﻫﻢ ﺑﺮد و ﺑـﺎ وي ﺧﻮاﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﭼﻪ ﮐﺮدﯾـﺪ.
آﻧﮕﺎه‬ ‫ﺧﺸﻢ آن ﻗﻮم دون ﺑﺮاﻧﮕﯿﺨﺘﻪ ﮔﺸـﺘﻪ، ﺑﺮ وي ﯾﻮرش آوردﻧـﺪ ﺗﻮ ﮔﻮﯾﯽ ﮐﻪ در ﺳـﯿﻨﻪ ﻫﯿﭽﯿـﮏ از آﻧﺎن دل ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ. در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم‬ ‫اﻣـﺎم (ع) ﺳـﺮ ﺑﻪ ﺳﻮي آﺳـﻤﺎن ﺑﻠﻨـﺪ ﮐﺮده ﻓﺮﻣﻮد: ﭘﺮوردﮔﺎرا، آه اي ﺧـﺪاﯾﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﺑﺲ ﺑﻠﻨـﺪ داري، ﺗﻮ ﺗﻮاﻧﻤﻨـﺪي، ﮔﺮاﻧﮕﯿﺮي،‬ ‫ﺑﯽﻧﯿـﺎز از آﻓﺮﯾـﺪﮔﺎﻧﯽ؛ ﺑﺰرﮔﯽ ﺗﻮ راﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺲ ﭘﺮﺷـﮑﻮﻫﯽ، ﺗﻮاﻧﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﺑﯿﮑﺮان اﺳﺖ؛ ﺗﻮ آﻧﭽﻪ ﺧﻮاﻫﯽ ﮐﻨﯽ، رﺣﻤﺘﺖ ﻓﺮاﮔﯿﺮ اﺳﺖ و‬ ‫ﻧﺰدﯾﮏ، ﺗﻮ راﺳﺖ ﮔﻔﺘﺎري، ﻧﻌﻤﺖ ﺑﯽﭘﺎﯾﺎﻧﺖ ﻋﺎم اﺳﺖ و ﻫﻤﻪ ﮔﯿﺮ، آزﻣﻮﻧﺖ ﺑﺲ زﯾﺒﺎ و ﭼﺸـﻤﮕﯿﺮ، ﻫﻨﮕﺎم ﮐﻪ ﺑﻨـﺪﮔﺎن ﺗﻮ را ﺧﻮاﻧﻨـﺪ ﺑﺎ‬ ‫آﻧـﺎن ﺑﺲ ﻧﺰدﯾﮑﯽ؛ ﺗـﻮ ﺑﺮ آﻓﺮﯾـﺪﮔﺎﻧﺖ ﭼﻬﺮهاي... ﻫﺮ آﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺳـﻮي ﺗﻮ ﺑـﺎز ﮔﺮدد ﭘـﺬﯾﺮاي او ﺷﻮي و ﺑﺮ آﻧﭽﻪ اراده ﮐﻨﯽ ﻗـﺎدري و‬ ‫ﺗﻮاﻧﺎ، ﺗﻮ ﻧﯿﺎز ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪان داﻧﯽ و ﺳـﭙﺎس ﺷﮑﺮﮔﺰاران را ﭘﺬﯾﺮا ﮔﺸﺘﻪ ﯾﺎد ﯾﺎدآوران را ﻧﯿﮏ ﮔﺬاري. ﺧﺪاوﻧﺪا در ﺣﺎﻟﯽ ﺗﻮ را ﻣﯽﺧﻮاﻧﻢ ﮐﻪ‬ ‫ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪ ﺗﻮ ﻫﺴـﺘﻢ و واﻟﻪ و ﻣﺸـﺘﺎﻗﺖ ﺑﺎﺷﻢ و ﺗﺮﺳﺎن ﺑﻪ درﮔﺎﻫﺖ ﻣﻮﯾﻪ ﮐﻨﻢ و دردﻣﻨﺪ اﺷﮏ ﺧﻮد ﻓﺮو رﯾﺰم و ﯾﺎري ﺗﻮ را ﺧﻮاﺳﺘﺎر ﺷﺪه ﺑﻪ‬ ‫ﺣﻀـﺮﺗﺖ ﺗﻮﮐﻞ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ از ﺟﻬﺎﻧﯽ ﻣﺮا ﺑﺴﻨﺪه ﮔﺸﺘﻪاي...
ﺑﺎر ﺧﺪاﯾﺎ ﻣﯿﺎن ﻣﺎ و اﯾﻦ ﻗﻮم ﮐﻪ ﻣﺎ را ﻓﺮﯾﻔﺘﻪ دﺳﺖ از ﯾﺎورﯾﻤﺎن ﺑﺮداﺷﺘﻪ ﺗﯿﻎ در‬ ‫ﻣﯿﺎﻧﻤﺎن ﮔﺬاﺷـﺘﻨﺪ، ﺧﻮد داوري ﮐﻦ ﮐﻪ اﯾﻦ ﻣﺮدم در ﺣﺎﻟﯽ ﻣﺎ را از دم ﺷﻤﺸﯿﺮﻫﺎي ﺧﻮد ﮔﺬراﻧﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﯽ داﻧﺴﺘﻨﺪ ﻣﺎ ﺧﺎﻧﺪان رﺳﻮل ﺗﻮ‬ ‫ﻫﺴﺘﯿﻢ... ﻫﻤﺎن ﭘﯿﺎﻣﺒﺮي ﮐﻪ ﺗﻮ او را ﺑﻪ رﺳﺎﻟﺖ ﺑﺮﮔﺰﯾـﺪه ﺳـﺮوش ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺮ ﺟﺎﻧﺶ دﻣﯿﺪي... ﺧﺪاوﻧﺪﮔﺎرا... اي ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺘﺮﯾﻦ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺎن در‬ ‫ﮐﺎر ﻣﺎ ﮔﺸﺎﯾﺸـﯽ ﭘﺪﯾﺪ آور ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺮ ﺳـﺮﻧﻮﺷﺖ و ﺗﻘﺪﯾﺮي ﮐﻪ ﺗﻮ آن را رﻗﻢ زده اي ﺑﺮدﺑﺎر ﺑﺎﺷـﯿﻢ و ﺻﺒﻮر ﻫﻤﺎﻧﺎ ﮐﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ‬ ‫اي ﭘﻨﺎه درﻣﺎﻧﺪﮔﺎن ﻓﺮﯾﺎد رﺳـﯽ ﻧﯿﺴﺖ.

ﮔﻮﯾﻨـﺪ در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺷـﻤﺮ ﭘﯿﺎده و ﺳﻮاره را ﻧﻬﯿﺐ زد ﮐﻪ واي ﺑﺮ ﺷـﻤﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺘﯿﺪ‬ ‫ﻣﺎدراﻧﺘـﺎن ﺑﻪ ﻋﺰاﯾﺘـﺎن ﺑﻨﺸـﯿﻨﻨﺪ، اﯾﻦ ﻣﺮد را ﺑﮑﺸـﯿﺪ؛ ﭘﺲ آن ﻗﻮم ﺑﺮ اﻣـﺎم (ع) ﯾﻮرش آورده زرﻋﻪ ﺑﻦ ﺷـﺮﯾﮏ ﺷـﺎﻧﻪ ﭼﭗ ﺣﻀـﺮت را ﺑﻪ‬ ‫ﺿﺮﺑﺘﯽ ﻧﻮاﺧﺖ و اﻣﺎم ﺑﻪ دم ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮد زرﻋﻪ را ﺑﺮ زﻣﯿﻦ اﻓﮑﻨـﺪ و ﻓﺮد دﯾﮕﺮي ﺑﻪ ﺗﯿﻎ رﺧﺴﺎره اﻣﺎم را ﻫـﺪف ﻗﺮار داد ﮐﻪ ﺣﻀـﺮت از‬ ‫ﮔﺮاﻧﺒﺎري اﯾﻦ ﺿﺮﺑﻪ ﺑﻪ رﺧﺴﺎره ﺑﺮ زﻣﯿﻦ اﻓﺘﺎده ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﺑﺎز ﻓﺮو ﻣﯽاﻓﺘﺎد ﮐﻪ ﺳﻨﺎن ﺑﻦ اﻧﺲ ﻧﺨﻌﯽ ﻧﯿﺰه ﺧﻮد را در ﺷﺎﻧﻪ اﻣﺎم ﻧﺸﺎﻧﺪه آن را‬ ‫ﺑﯿﺮون ﮐﺸـﯿﺪه ﺑﺮ ﺳـﯿﻨﻪ ﺣﻀـﺮت زده ﺳـﭙﺲ ﺗﯿﺮي ﺑﺮ ﮔﻠﻮي اﻣﺎم ﻧﺸﺎﻧﺪ؛ ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﺑﺮ زﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴـﺘﻪ آن ﺗﯿﺮ را از ﮔﻠﻮ ﺑﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ دﺳﺘﻬﺎي‬ ‫ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺧﻮن آﻏﺸـﺘﻪ ﮐﺮده ﺑﺮ ﺳـﺮ و روي و ﻣﺤـﺎﺳﻦ ﮐﺸـﯿﺪ ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻪ دﯾـﺪار ﺧـﺪا در ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺣﻖ ﻣﺮا ﭘﺎﯾﻤﺎل، آن را‬ ‫ﻏﺼﺐ ﮐﺮده اﻧﺪ ﺧﻮاﻫﻢ ﺷـﺘﺎﻓﺖ.

ﻋﻤﺮ ﺳـﻌﺪ ﺳـﻨﺎن ﺑﻦ اﻧﺲ را ﻣﺨـﺎﻃﺐ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﮔﻔﺖ: واي ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻗﺘﻠﮕﺎه اﻧـﺪر ﺷـﺪه ﺣﺴـﯿﻦ را‬ ‫راﺣﺖ ﺳﺎز.
ﺳﻨﺎن ﺧﻮﻟﯽ را ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﮔﻔﺖ: ﺳﺮ ﺣﺴﯿﻦ را ﺑﺒﺮ. ﭼﻮن ﺧﻮﻟﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﺳﺮ اﻣﺎم را از ﺗﻦ ﺟﺪا ﺳﺎزد زاﻧﻮان وي ﺳﺴﺖ‬ ‫ﺷـﺪه ﻟﺮزه ﺑﺮ اﻧـﺪاﻣﺶ اﻓﺘـﺎد ﺷـﻤﺮ ﻓﺮﯾـﺎد ﺑﺮآورد: ﺧـﺪاي ﺑﺎزواﻧﺖ را ﺑﺸـﮑﻨﺪ ﭼﺮا اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﯽﻟﺮزي ﺳـﭙﺲ ﺧﻮد و ﺑﻪ رواﯾﺘﯽ ﺧﻮﻟﯽ ﺑﻪ‬
‫ﻗﺘﻠﮕـﺎه درآﻣـﺪه اﻣـﺎم را ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳﺎﻧـﺪه ﺳـﺮ ﺣﻀـﺮت را در ﺣﺎﻟﯽ ﺑﺮﯾـﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧـﺪا ﻗﺴﻢ ﺳـﺮت را در ﺣﺎﻟﯽ از ﺗﻦ ﺟـﺪا‬
‫ﻣﯽﺳﺎزم ﮐﻪ ﻣﯽداﻧﻢ ﺗﻮ ﺳﯿﺪ و ﺳﺎﻻر و ﻓﺮزﻧﺪ رﺳﻮل ﺧﺪا ﺑﻮده از ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﭘﺪر و ﻣﺎدر زاده ﺷﺪهاي...
آﻧﮕﺎه ﺳﺮ را ﺑﺮﯾﺪه آن‬ ‫را ﺑﻪ ﺧﻮﻟﯽ داده ﮔﻔﺖ ﺳـﺮ را ﻧﺰد اﻣﯿﺮ ﻋﻤﺮ ﺳـﻌﺪ ﺑﺒﺮ. ﺳـﭙﺲ آن ﻗﻮم ﺑﻪ ﺗـﺎراج ﺣﻀـﺮت آﻣـﺪه ﺟﺎﻣﻪاش را اﺳـﺤﺎق ﺑﻦ ﺣﻮﯾﻪ ﺣﻀـﺮﻣﯽ‬ ‫ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ، ﺗﻦﭘﻮش دﯾﮕﺮش را ﺑﺤﺮﺑﻦ ﮐﻌﺐ و دﺳـﺘﺎرش را اﺧﻨﺲ و ﺳﭙﺮش را ﻋﻤﺮﺳـﻌﺪ در اﺧﺘﯿﺎر ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﺑﺎﻗﯿﻤﺎﻧﺪه ﺟﺎﻣﻪي اﻣﺎم را ﺑﺮادر‬ ‫اﺳـﺤﺎق ﺑﻦ ﺣﻮﯾﻪ ﺑﺮداﺷـﺘﻪ، ﺗﻦ ﭘﻮش ﺧﺰ ﺣﻀـﺮت را ﻗﯿﺲ ﺑﻦ اﺷـﻌﺚ و ﮐﻼه را ﻣﺎﻟـﮏ ﺑﻦ ﻧﺴـﺮ ﺑﻪ ﺗﺎراج ﺑﺮده، ﺷﻤﺸـﯿﺮ اﻣﺎم را ﻓﻼﻓﺲ‬ ‫ﻧﻬﺸـﻠﯽ از ﻣﺮدم ﺑﻨﯽ دارم و ﻣﻮزه و ﭘﺎي اﻓﺰار ﺣﻀـﺮت را ﺧﺎﻟﺪ ﺑﺮداﺷـﺘﻪ، ﺟﺪل ﺑﻦ ﺳـﻠﯿﻢ ﮐﻠﺒﯽ اﻧﮕﺸﺘﺮي اﻣﺎم را ﻫﻤﺮاه اﻧﮕﺸﺖ ﻣﺒﺎرك‬‫ﺣﻀﺮت ﺑﺮﮐﻨﺪه از آن ﺧﻮد ﺳﺎﺧﺖ.
اﻧﺎﷲ و اﻧﺎ اﻟﯿﻪ راﺟﻌﻮن.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

متن قصيدة ابن عرندس حلي

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه نوامبر 16, 2013 10:09 pm

اين قصيده را مرحوم شيخ طريحى درالمنتخب و علامه سماوى در لطليعه و يعقوبى در البابليات و علامه اميني در الغدير و برخى ديگر از بزرگان در كتاب هاى خود آورده اند.

طَوايا نِظامي فِي الزَّمانِ لَها نَشْرُ******* يُعَطِّرُها مِنْ طيبِ ذِكْراكُمُ نَشْرُ

قَصائِدُ ما خابَتْ لَهُنَّ مَقاصِدُ**************بَواطِنُها حَمْدٌ ظَواهِرُها شُكْرُ

مَطالِعُها تَحْكِي النُّجُومَ طَوالِعاً******* فَاَخْلا قُها زُهْرٌ وَاَنْوارُها زَهْرُ

عَرائِسُ تُجْلى حينَ تُجْلي قُلُوبَنا******* أَكاليلُها دُرٌّ وَتيجانُها تِبْرُ

حِسانٌ لَها حَسَّانُ بِالْفَضْلِ شاهِدٌ******* عَلى وَجْهِها تِبْرٌ يُزانُ بِهَا التِّبْرُ

اُ نَظِّمُها نَظْمَ اللَّئالي وَاَسْهَرُ الْ******* لَيالي لِيَحْيى لي بِها وَبِكُمْ ذِكْرُ

فَيا ساكِني أَرْضِ الطُّفُوفِ عَلَيْكُمُ******* سَلامُ مُحِبٍّ ما لَهُ عَنْكُمُ صَبْرُ

نَشَرْتُ دَواوينَ الثَّنا بَعْدَ طَيِّها******* وَفي كُلِّ طِرْسٍ مِنْ مَديحي لَكُمْ سَطْرُ

فَطابَقَ شِعْري فيكُمْ دَمْعَ ناظِري**************فَمُبْيَضُّ ذا نَظْمٌ وَمُحْمَرُّ ذا نَثْرُ

فَلا تُتْهِمُوني بِالسُّلُوِّ فَإِنَّما**************مَواعيدُ سُلْواني وَحَقِّكُمُ الْحَشْرُ

فَذُلّي بِكُمْ عِزٌّ وَفَقْري بِكُمْ غِنىً**************وَعُسْري بِكُمْ يُسْرٌ وَكَسْري بِكُمْ جَبْرُ

تَرِقُّ بُرُوقُ السُّحْبِ لي مِنْ ديارِكُمْ******* فَيَنْهَلُّ مِنْ دَمْعي لِبارِقِها الْقَطْرُ

فَعَيْنايَ كَالْخَنْساءِ تَجْري دُمُوعُها******* وَقَلْبي شَديدٌ في مَحَبَّتِكُمْ صَخْرُ

وَقَفْتُ عَلَى الدَّارِ الَّتي كُنْتُمْ بِها******* فَمَغْناكُمُ مِنْ بَعْدِ مَعْناكُمُ فَقْرُ

وَقَدْ دُرِسَتْ مِنْهَا الدُّرُوسُ وَطالَما******* بِها دُرِّسَ الْعِلْمُ الْإِلهيُّ وَالذِّكْرُ

وَسالَتْ عَلَيْها مِنْ دُمُوعي سَحائِبٌ******* إِلى أَنْ تُرَوَّى الْبانُ بِالدَّمْعِ والسِّدْرُ

فَراقَ فِراقُ الرُّوحِ لي بَعْدَ بُعْدِكُمْ******* وَدارَ بِرَسْمِ الدَّارِ في خاطِرِى الْفِكْرُ

وَقَدْ أَقْلَعَتْ عَنْهَا السَّحابُ وَلَمْ يُجِدْ*******وَلا دَرَّ مِن بَعْدِ الْحُسَيْنِ لَها دَرُّ

إِمامُ الْهُدى سِبْطُ النُّبُوَّةِ والِدُ الْ*******أَئِمَّةِ رَبُّ النَّهْيِ مَوْلاً لَهُ الْأَمْرُ

إِمامٌ أَبُوهُ الْمُرْتَضى عَلَمُ الهُدى******* وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ وَالصِّنْوُ وَالصِّهْرُ

إِمامٌ بَكَتْهُ الْإنْسُ وَالْجِنُّ والسَّما******* وَوَحْشُ الْفَلا وَالطَّيْرُ وَالْبَرُّ وَالْبَحْرُ

لَهُ الْقُبَّةُ الْبَيْضاءُ بِالطَّفِّ لَمْ تَزَلْ*******تَطُوفُ بِها طَوْعاً مَلائِكَةٌ غُرُّ

وَفيهِ رَسُولُ اللَّهِ قالَ وَقَوْلُهُ**************صَحيحٌ صَريحٌ لَيْسَ في ذلِكُمْ نُكْرُ

حُبي بِثَلاثٍ ما أَحاطَ بِمِثْلِها**************وَلِيٌّ فَمَنْ زَيْدٌ هُناكَ وَمَنْ عَمْرُو ؟

لَهُ تُرْبَةٌ فيهَا الشِّفاءُ وَقُبَّةٌ**************يُجابُ بِهَا الدَّاعي إِذا مَسَّهُ الضُرُّ

وَذُرِّيَّةٌ دُرِّيَّةٌ مِنْهُ تِسْعَةٌ************** أَئِمَّةُ حَقٍّ لا ثَمانٍ وَلا عَشْرُ

أَيُقْتَلُ ظَمْاناً حُسَيْنٌ بِكَرْبَلا*********وَفي كُلِّ عُضْوٍ مَنْ أَنامِلِهِ بَحْرُ ؟

وَوالِدُهُ السَّاقي عَلَى الْحَوْضِ في غَدٍ*******وَفاطِمَةٌ ماءُ الْفُراتِ لَها مَهْرُ


فَوالَهْفَ نَفْسي لِلْحُسَيْنِ وَما جَنى******* عَلَيْهِ غَداةَ الطَّفِّ في حَرْبِهِ الشِّمْرُ

رَماهُ بِجَيْشٍ كَالظَّلامِ قِسِيُّهُ الْ******* أَهِلَّةُ وَالْخِرْصانُ أَنْجُمُهُ الزُّهْرُ

لِراياتِهِمْ نَصْبٌ وَأَسْيافِهِمْ جَزْمٌ******* وَلِلنَّقْعِ رَفْعٌ وَالرِّماحُ لَها جَرُّ

تَجَمَّعَ فيها مِنْ طُغاةِ اُمَيَّةٍ***********عِصابَةُ غَدْرٍ لايَقُومُ لَها عُذْرُ

وَأَرْسَلَهَا الطَّاغي يَزيدٌ لِيَمْلِكَ الْ*******عِراقَ وَما أَغْنَتْهُ شامٌ وَلامِصْرُ

وَشَدَّ لَهُمْ أَزْراً سَليلُ زِيادِها******* فَحَلَّ بِهِ مِنْ شَدِّ أَزْرِهِمُ الْوِزْرُ

وَأَمَّرَ فيهِمْ نَجْلَ سَعْدٍ لِنَحْسِهِ*********فَما طالَ فِي الرَّيِّ اللَّعينُ لَهُ عُمْرُ

فَلَمَّا الْتَقَى الْجَمْعانِ في أَرْضِ كَرْبَلا*******تَباعَدَ فِعْلُ الْخَيْرِ وَاقْتَرَبَ الشَّرُّ

فَحاطُوا بِهِ في عَشْرِ شَهْرِ مُحَرَّمٍ******* وَبيضُ الْمَواضي فِي الْأَكُفِّ لَها شَمْرُ

فَقامَ الْفَتى لَمَّا تَشاجَرَتِ الْقَنا*******وَصالَ وَقَدْ أَوْدى بِمُهْجَتِهِ الْحَرُّ

وَجالَ بِطَرْفٍ فِي الْمَجالِ كَأَ نَّهُ******* دُجَى اللَّيْلِ في لَأْلاءِ غُرَّتِهِ الْفَجْرُ

لَهُ أَرْبَعٌ لِلرّيحِ فيهِنَّ أَرْبَعُ******* لَقَدْ زانَهُ كَرٌّ وَما شانَهُ الْفَرُّ

فَفَرَّقَ جَمْعَ الْقَوْمِ حَتَّى كَأَ نَّهُمْ******* طُيُورُ بُغاثٍ شَتَّ شَمْلَهُمُ الصَّقْرُ

فَاَذْكَرَهُمْ لَيْلَ الْهَريرِ فَأَجْمَعَ الْ*******كِلابُ عَلَى اللَّيْثِ الْهُزَبْرِ وَقَدْ هَرُّوا

هُناكَ فَدَتْهُ الصَّالِحُونَ بِأَنْفُسٍ******* يُضاعَفُ في يَوْمِ الْحِسابِ لَهَا الْأَجْرُ

وَحادُوا عَنِ الْكُفَّارِ طَوْعاً لِنَصْرِهِ*******وَجادَ لَهُ بِالنَّفْسِ مِنْ سَعْدِهِ الْحُرُّ

وَمَدُّوا إِلَيْهِ ذُبَّلاً سَمْهَرِيَّةً**************لِطوُلِ حَياةِ السِّبْطِ في مَدِّها جَزْرُ

فَغادَرَهُ في مارِقِ الْحَرْبِ مارِقُ******* بِسَهْمٍ لِنَحْرِ السِّبْطِ مِنْ وَقْعِهِ نَحْرُ

فَمالَ عَنِ الطِّرْفِ الْجَوادِ أَخُو النَّدَى الْ*******جَوادُ قَتيلاً حَوْلَهُ يَصْهَلُ الْمُهْرُ

سِنانُ سَنانٍ خارِقٌ مِنْهُ فِي الْحَشا*******وَصارِمُ شِمْرٍ فِي الْوَريدِ لَهُ شَمْرُ

تَجُرُّ عَلَيْهِ الْعاصِفاتُ ذُيُولَها******* وَمِنْ نَسْجِ أَيْدِى الصَّافِناتِ لَهُ طِمْرُ

فَرُجَّتْ لَهُ السَّبْعُ الطِّباقُ وَزُلْزِلَتْ*******رَواسي جِبالِ الْأَرْضِ وَالْتَطَمَ الْبَحْرُ

فَيالَكَ مَقْتُولاً بَكَتْهُ السَّماءُ دَماً*******فَمُغْبَرُّ وَجْهِ الْأَرْضِ بِالدَّمِ مُحْمَرُّ

مَلابِسُهُ فِي الْحَرْبِ حُمْرٌ مِنَ الدِّما*******وَهُنَّ غَداةَ الْحَشْرِ مِنْ سُنْدُسٍ خُضْرُ

وَلَهْفي لِزَيْنِ الْعابِدينَ وَقَدْ سَرى*******أَسيراً عَليلاً لايُفَكُّ لَهُ أَسْرُ

وَآلُ رَسُولِ اللَّهِ تُسْبى نِساؤُهُمْ******* وَمِنْ حَوْلِهِنَّ السِّتْرُ يُهْتَكُ وَالْخِدْرُ

سَبايا بِأَكْوارِ الْمَطايا حَواسِراً*******يُلاحِظُهُنَّ الْعَبْدُ فِي النَّاسِ وَالْحُرُّ

وَرَمْلَةُ في ظِلِّ الْقُصُورِ مَصُونَةٌ******* يُناطُ عَلى أَقْراطِهَا الدُّرُّ وَالتِّبْرُ

فَوَيْلُ يَزيدٍ مِنْ عَذابِ جَهَنَّمٍ******* إِذا أَقْبَلَتْ فِي الْحَشْرِ فاطِمَةُ الطُّهْرُ

مَلابِسُها ثَوْبٌ مِنَ السَّمِّ أَسْوَدُ******* وَآخَرُ قانٍ مِنْ دَمِ السِّبْطِ مُحْمَرُّ

تُنادي وَأَبْصارُ الْأَنامِ شَواخِصٌ*******وَفي كُلِّ قَلْبٍ مِنْ مَهابَتِها ذُعْرُ

وَتَشْكُو إِلَى اللَّهِ الْعَلِيِّ وَصَوْتُها*******عَلِيٌّ وَمَوْلانا عَلِيٌّ لَها ظَهْرُ

فَلا يَنْطِقُ الطَّاغي يَزيدٌ بِما جَنى*******وَأَنَّى لَهُ عُذْرٌ وَمِنْ شَأْنِهِ الْغَدْرُ ؟

فَيُؤْخَذُ مِنْهُ بِالْقِصاصِ فَيُحْرَمَ النْ*******عيمَ وَيُخْلى فِي الْجَحيمِ لَهُ قَصْرُ

وَيَشْدُو لَهُ الشَّادي فَيُطْرِبُهُ الْغِنا*******وَيُسْكَبُ في الْكَأْسِ النُّضارِ لَهُ خَمْرُ

فَذاكَ الْغِنا فِي الْبَعْثِ تَصْحيفُهُ الْعَنا*******وَتَصْحيفُ ذاكَ الْخَمْرِ في قَلْبِهِ الْجَمْرُ

أَيُقْرَعُ جَهْلاً ثَغْرُ سِبْطِ مُحَمَّدٍ******* وَصاحِبُ ذاكَ الثَّغْرِ يُحْمى بِهِ الثَّغْرُ

فَلَيْسَ لِأَخْذِ الثَّارِ إِلّا خَليفَةٌ*******يَكُونُ لِكَسْرِ الدّينِ مِنْ عَدْلِهِ جَبْرُ

تَحُفُّ بِهِ الْأَمْلاكُ مِنْ كُلِّ جانِبٍ*******وَيَقْدَمُهُ الْإِقْبالُ وَالْعِزُّ وَالنَّصْرُ

عَوامِلُهُ فِي الدَّارِ عينَ شَوارِعٌ*******وَحاجِبُهُ عيسى وَناظِرُهُ الْخِضْرُ

تُظَلِّلُهُ حَقّاً عِمامَةُ جَدِّهِ*********إِذا ما مُلُوكُ الصِّيْدِ ظَلَّلَهَا الْجَبْرُ

مُحيطٌ عَلى عِلْمِ النُّبُوَّةِ صَدْرُهُ*******فَطُوبى لِعِلْمٍ ضَمَّهُ ذلِكَ الصَّدْرُ

هُوَ ابْنُ الْإِمامِ الْعَسْكَرِيِّ مُحَمَّدُ التْ*******تَقِيُّ النَّقِيُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ الْحَبْرُ

سَليلُ عَلِي الْهادي وَنَجْلُ مُحَمَّدٍ الْ*******جَوادِ وَمَنْ في أَرْضِ طُوسٍ لَهُ قَبْرُ

عَلِيِّ الرِّضا وَهْوَ ابْنُ مُوسَى الَّذي قَضى*******فَفاحَ عَلى بَغْدادَ مِنْ نَشْرِهِ عِطْرُ

وَصادِقُ وَعْدٍ إِنَّهُ نَجْلُ صادِقٍ*********إِمامٍ بِهِ فِي الْعِلْمِ يَفْتَخِرُ الْفَخْرُ

وَبَهْجَةُ مَوْلانَا الْإِمامِ مُحَمَّدٍ******* إِمامٍ لِعِلْمِ الْأَنْبِياءِ لَهُ بَقْرُ

سُلالَةُ زَيْنِ الْعابِدينَ الَّذي بَكى*******فَمِنْ دَمْعِهِ يُبْسُ الْأَعاشيبِ مُخْضَرُّ

سَليلُ حُسَيْنِ الْفاطِمِيِّ وَحَيْدَرِ الْ*******وَصِيِّ فَمِنْ طُهْرٍ نَمى ذلِكَ الطُّهْرُ

لَهُ الْحَسَنُ الْمَسْمُومُ عَمٌّ فَحَبَّذَا الْ*******إِمامُ الَّذي عَمَّ الْوَرى جُودُهُ الْغَمْرُ

سَمِّيُ رَسُولِ اللَّهِ وارِثُ عِلْمِهِ******* إِمامٌ عَلى آبائِهِ نَزَلَ الذِّكْرُ

هُمُ النُّورُ نُورُ اللَّهِ جَلَّ جَلالُهُ******* هُمُ التّينُ وَالزَّيْتُونُ وَالشَّفْعُ وَالْوَتْرُ

مَهابِطُ وَحْيِ اللَّهِ خُزَّانُ عِلْمِهِ******* مَيامينُ في أَبْياتِهِمْ نَزَلَ الذِّكْرُ

وَأَسْماؤُهُمْ مَكْتُوبَةٌ فَوْقَ عَرْشِهِ******* وَمَكْنُونَةٌ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُخْلَقَ الذَّرُّ

وَلَوْلاهُمُ لَمْ يَخْلُقِ اللَّهُ آدَماً******* وَلا كانَ زَيْدٌ فِي الْأَنامِ وَلا عَمْرُو

وَلا سُطِحَتْ أَرْضٌ وَلا رُفِعَتْ سَما******* وَلا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَلا أَشْرَقَ الْبَدْرُ

وَنُوحٌ بِهِمْ فِي الْفُلْكِ لَمَّا دَعا نَجا*******وَغيضَ بِهِ طُوفانُهُ وَقُضِي الْأَمْرُ

وَلَوْلا هُمُ نارُ الْخَليلِ لَما غَدَتْ*******سَلاماً وَبَرْداً وَانْطَفى ذلِكَ الْجَمْرُ

وَلَوْلا هُمُ يَعْقُوبُ ما زالَ حُزْنُهُ******* وَلا كانَ عَنْ أَيُّوبَ يَنْكَشِفُ الضُّرُّ

وَلانَ لِداوُدَ الْحَديدُ بِسِرِّهِمْ************فَقَدَّرَ في سَرْدٍ يُحيرُ بِهِ الْفِكْرُ

وَلَمَّا سُلَيْمانُ الْبِساطُ بِهِ سَرى******* اُسيلَتْ لَهُ عَيْنٌ يَفيضُ لَهُ الْقِطْرُ

وَسُخِّرَتِ الرّيحُ الرَّخاءُ بِأَمْرِهِ******* فَغُدْوَتُها شَهْرٌ وَرَوْحَتُها شَهْرُ

وَهُمْ سِرُّ مُوسى وَالْعَصا عِنْدَما عَصى*******أَوامِرَهُ فِرْعَوْنُ وَالْتَقَفَ السِّحْرُ

وَلَوْلا هُمُ ما كانَ عيسَى بْنُ مَرْيَمٍ*******لِعازَرَ مِنْ طَيِّ اللُّحُودِ لَهُ نَشْرُ

سَرى سِرُّهُمْ فِي الْكائِناتِ وَفَضْلُهُمْ*******وَكُلُّ نَبِيٍّ فيهِ مِنْ سِرِّهِمْ سِرُّ

عَلا بِهِمْ قَدْري وَفَخْري بِهِمْ غَلا******* وَلَوْلا هُمُ ما كانَ فِي النَّاسِ لي ذِكْرُ

مُصابُكُمُ يا آلَ طه مُصيبَةٌ**************وَرُزْءٌ عَلَى الْإِسْلامِ أَحْدَثَهُ الْكُفْرُ

سَأَنْدُبُكُمُ يا عُدَّتي عِنْدَ شِدَّتي*******وَأَبْكيكُمُ حُزْناً إِذا أَقْبَلَ الْعَشْرُ

وَأَبْكيكُمُ ما دُمْتُ حَيّاً فَإِنْ أَمُتْ*******سَتَبْكيكُمُ بَعْدِي الْمَراثِيُ وَالشِّعْرُ

عَرائِسُ فِكْرِ الصَّالِحِ بْنِ عَرَنْدَسٍ*******قَبُولُكُمُ يا آلَ طه لَها مَهْرُ

وَكَيْفَ يُحيطُ الْواصِفُونَ بِمَدْحِكُمْ*******وَفي مَدْحِ آياتِ الْكِتابِ لَكُمْ ذِكْرُ

وَمَوْلِدُكُمْ بَطْحاءُ مَكَّةَ وَالصَّفا*******وَزَمْزَمُ وَالْبَيْتُ الْمُحَرَّمُ وَالْحِجْرُ

جَعَلْتُكُمُ يَوْمَ الْمَعادِ وَسيلَتي******* فَطُوبى لِمَنْ أَمْسى وَأَنْتُمْ لَهُ ذُخْرُ

سَيُبْلِى الْجَديدانِ الْجَديدَ وَحُبُّكُمْ*******جَديدٌ بِقَلْبي لَيْسَ يُخْلِقُهُ الدَّهْرُ

عَلَيْكُمْ سَلامُ اللَّهِ ما لاحَ بارِقٌ*******وَحَلَّتْ عُقُودُ الْمُزْنِ وَانْتَشَرَ الْقَطْرُ
(نقل از: المنتخب علامه شيخ طريحي ج2 ص75 )
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

ترجمه قصيده اين عرندس

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه نوامبر 16, 2013 10:11 pm

آنان كه در كرانه هاى فرات آرميده ايد دوستدارى بر شما درود مى فرستد كه شكيبائى اش نمانده است .
هنگام سخن از شما ، نظم من با اشك چشمانم از يك سرچشمه آب مى خورد زيرا چكيده هاى سرشكم را در رشته مى كشم و سرود مى سازم و خونى را كه از ديده ام روان است درچهره نثرى و سرخ گلگون همه جا مى پراكنم . مپنداريد داغ آرامش يافته كه به خودتان سوگند سوز جگرم جز در روز رستاخيز كاهش نمى يابد خوارى در راه شما براى من ارجمندى است و تنگدستى توانگرى ، و دشوارى آسانى ، و شكست ، پيوند خوردن . آذرخش هاى همراه با ابر كه از كوى شما برخاست ، باران سرشگ را از ديدگان من روان گردانيد ، دو ديده من - همچون خنساء - اشك هايش سرازير است ودلم - در دوستى شما - به استوارى صخر سنگ مى ماند . در كناره هاى سرائى كه شما در آن مى زيستيد ايستادم كه جاى تهى مانده شما پس از رفتن خودتان مستمند است ، نشانه خانه هائى مندرس پوسيده گرديد كه درس هائى از دانش خداوندى و ياد او در آن ها بر گذار مى گشت . ابرهائى از سرشگ هايم چندان بر آن باريد تا درخت هاى بان و كنار را آبيارى كرد ، با دورى از شما جدائى روانم از تن گوارا مى نمود و انديشه در دلم بر روى ويرانه هائى از كوى آشنائى در گردش بود ابر - از فراز آن - كناره گرفت و پس از حسين - چنانكه بايد - از باريدن و نيكى كردن دريغ داشت . پس از همان پيشواى راستين و دختر زاده پيامبر ، پدر رهبران ، كه باز داشتن مردمان از بدى ها با او بود و خود سرپرستى است كه كار فرمانروائى را به گردن دارد . پيشوائى كه پدرش - مرتضى - درفش راهنمائى است - و جاى نشين و برادر و داماد فرستاده خدا - رهبرى كه آدميان ، پريان ، آسمان ، درندگان بيابان ، پرندگان خشكى و دريا در ماتم او گريسته اند . گنبدى سپيد در كربلا دارد كه فرشتگان هماره به دلخواه خويش گرداگرد آن چرخ مى خورند . پيامبر درباره او فرمود - وچه سخنى بس درست و آشكار كه هيچ جائى براى نپذيرفتن نگذاشته : پس از من سه ويژگى ام تنها به او مى رسد - كه هيچيك از وابستگانم مانند آن را نيابند و چه جاى آنكه از زيد و عمرو سخن رود ؟ يك آرامگاهى دارد كه خاكش داروى دردمندان است دو بارگاهى كه هر كس را آسيب رسد پاسخ نياز خود را از آن تواند گرفت سه زادگانى با چهره هاى بس درخشان كه نه تن از آنان - نه كمتر و بيشتر - پيشوايان راستين هستند .
آيا حسين ، تشنه در كربلا كشته مى شود
با آنكه در هر عضوي از انگشتانش دريايى است؟
و پدرش (على) در فردا (قيامت) بر حوض (كوثر) ساقي است
و آب فرات كابين مادرش فاطمه است ؟

جانم بر حسين دريغ مى خورد كه در آن روز - جنگ كربلا - شمر چه تبهكارى ها درباره او روا داشت . سپاهى در برابر وى برانگيخت همچون شبى تاريك كه ستاره هاى درخشان روى نهفته و چهره ماه به تيرگى گرائيده است . درفش ها را افراشته و تيغ ها را برا گردانيده اند ، گرد و خاك برمى خيزد و نيزه ها بلند و كشيده مى شود ، گروهى از گردنكشان اموى در آن گرد آمده اند كه هستى شان سراسر نيرنگ است و هيچ دست آويزى براى درست نمودن كار خويش ندارند ، يزيد گردنكش آنان را فرستاده تا همه عراق را نيز به زير فرمان خود در آرد چرا كه فرمانروائى بر شام و مصر ، او را بى نياز نساخته است . فرزند زياد براى برخاستن به اين كار كمر بسته و - به اين گونه - گام خود و همراهانش را در راه گناه استوار كرده است ، پسر نحس سعد را به فرماندهى آنان بر گماشته و البته آن نفرين زده : زندگى اش چندان نخواهد پائيد كه به آرزوى خود - فرماندارى رى - بتواند رسيد . و چون آن دو گروه : در سرزمين كربلا به يكديگر برخوردند ، نيكوكارى دور و بد كنشى نزديك شد . در دهه نخست از ماه محرم گرد او را گرفتند و شمشيرهاى آبداده را در دست خويش به تكان در آوردند . چون نيزه ها با يكديگردرگير آمد ، آن جوانمرد برخاست و با آن كه دل او از سوز گرما در تب و تاب بود به تاختن پرداخت در پهنه نبرد گاه ، چنان خويشتن را بنمود كه گفتى سپيده بامدادى از دل شب برآمده است . او را سراى هائى است فرود آمدن گاه چيرگى و توانائى ، راستى را كه بر ازنده او تاختن است نه گريختن شيرازه سپاه را چنان از هم گسيخت كه گفتى شاهين به ميان مرغكان كند رو افتاده و آنها را پراكنده مى سازد بياد شب زوزه كشان انداختشان ، تا همه سگان پيرامون شير ژيان را گرفته به زوزه كردن پرداختند ، در آنجا شايسته مردان در راه او به جانفشانى هائى برخاستند كه در روز شمار پاداش هائى هرچه افزون تر خواهند گرفت . به دلخواه خويش - براى يارى او - با بد كيشان پيكار كردند و آن آزاد مرد حر از خوشبختى كه يافت تا پاى جان در راه او زد و خورد نمود ، نيزه هائى سخت را دراز كردند تا زندگى دختر زاده پيامبر را درازتر سازند و اينجا بود كه جزر و مد يكى شد در همين پيكار يكى شان تيرى به سوى او افكند كه بر گردن دختر زاده پيامبر نشست ، كشته نيك مرد از اسب نيكويش جدا شد و جانور زبان بسته درپيرامون او به شهيه كشيدن پرداخت ، سنان سنان پيكر او را دريد ، و شمشير شمر از رگ گردنش گذشت ، بادهاى بسيار تند دامن خود را بر او افكندند ، و اسب هائى كه بر اندام او راندند ، با تار وپود دست و پاشان پيراهنى كهنه بر آن دوختند هفت گنبد گردون به تكان آمد ، كوه هاى بلند و استوار ، لرزيدن گرفت و آشوب بر درياها چيرگى يافت . هان اى جانباخته اى كه آسمان بر او خون گريست و چهره ى خاك آلود زمين با خونش سرخ فام گرديد ، جامه هاى رزم او از خون سرخ شد ولى در فرداى رستاخيز از ابريشم سبز خواهد بود . برزين العابدين زيور پرستندگان دريغ مى خورم كه او را گرفتار كردند و همچنان در بند نگاهش داشتند بانوان خاندان پيامبر دستگير گشتند و پرده و پوشش را از ايشان باز ستاندند ، بنديانى ماتمزده كه سواربر ستوران مى گشتند و بنده و آزاد مردم آنان را مى ديدند ، رمله در سايه ى كاخ ها آرميده بود و گوهر و زر بر گوشواره هاى او آويخته ، واى بر يزيد از كيفر دوزخ و از آن هنگام كه فاطمه پاك روى به پهن دشت رستخيز نهد . . . چگونه سرود خوانان با خوانندگى غنا او را شادمان مى داشتند و در پيمانه هاى سيمين و زرين باده خمر برايش مى ريختند ؟ آن غنا در روز برانگيخته شدن عنا رنج مى شود و اين خمر نيز جمر آتش كه در دل او بر مى افروزند . آيا ثغر دندان دختر زاده ى پيامبر را از سر نادانى مى كوبند ؟ مگر اين ثغر كسى نيست كه خود پشتيبان ثغر مرز آئين به شما مى رود ؟ - براى خونخواهى او - جانشينى بايد تا شكست هائى را كه به كيش ما روى نموده - با داد گرى اش - جبران كند . فرشتگان - از هر سوى پيرامون او را فرا گيرند و خوشبختى و پيروزى و شوكت پيشاپيش او روان باشند سر نيزه اش از خفتان ها مى گذرد دربان او عيسى است و نگاهبانش خضر به راستى دستار نياى وى سرش را مى پوشاند چنان كه پادشاهان شكارگر نيز در سايه ى بخت بلند و سرنوشت نيكو مى آسايند سينه اوپيرامون دانش پيامبر را فرا گرفته و خوشا دانشى كه با آن سينه پيوند بخورد . او - محمد نام و پرهيزگار ، پاك وپاك نهاد و داناى برجسته - فرزند پيشواى عسكرى است و نواده على هادى راهنما و بازمانده محمد جواد بخشنده و آن آرميده در طوس كه على رضا است و پسر موسى كه با گام نهادن در بغداد بوى خوش را در آنجا بپراكند . اى خاندان طه ، ناگوارى هائى كه شما ديديد ، تلخى ها و گرفتارى هائى بود كه حق كشى ها براى اسلام پديد آورد . اى آنان كه در هنگام دشوارى ها پشتيبان منيد چون دهه محرم روى آرد از سر اندوه بر شما مى گريم و زارى مى نمايم تا آنگاه كه خود زنده ام بر شما گريه خواهم كرد و پس از مرگم نيز سروده ها و سوكنامه هايم بر شما خواهند گريست . اى خاندان طه - عروسانى كه ازپرده ى انديشه ى صالح پسر عرندس روى نمود با پذيرفته شدن در پيشگاه شما - كابين خود را گرفته اند ، گويندگان چگونه توانند منش و ستايش شمارا بنمايند ، كه ستايشگر نام شما فرازهاى قرآن است . زادگاه شما ريگزار مكه است و صفا و زمزم و خانه ارجمند خداوند و سنگ آن - براى بازگشت پس از مرگ - شما رادست افزار رستگارى گردانيدم و خنك كسى كه شما اندوخته و پشتوانه او باشيد . هر تازه اى كه بماند كهنه مى شود و مهر شما در دل من آن نو است كه روزگار كهنه اش نتواند كرد . تا آنگاه كه آذرخشى مى درخشد و گره هاى ابر باز مى شود و دانه هاى باران را مى پراكند و درود خدا بر شما باد !
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

تلاوت اشعار اين عرندس

پستتوسط najm111 » شنبه آگوست 29, 2020 11:26 pm

تلاوت از ابتدای اشعار این عرندس تا بیت بیت 27
ایقتل ظمآنا حسین بکربلا
http://www.aelaa.net/Ersaal/5/2/Arandas3.ram
10 دقیقه

معرفی اشعار+ تلاوت اشعار ابن عرندس از بیت 20 تا بیت 27
ایقتل ظمآنا حسین بکربلا
http://www.aelaa.net/Ersaal/5/2/Arandas1.ram
9 دقیقه

معرفی اشعار این عرندس و تلاوت 2 بیت + مدح
http://www.aelaa.net/Ersaal/5/2/Arandas2.ram
3 دقیقه
najm111
Site Admin
 
پست ها : 2067
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am


بازگشت به حسين ثار الله


Aelaa.Net