توسط pejuhesh237 » چهارشنبه نوامبر 13, 2013 5:34 pm
و مخدر و هر عضو قسم ماده او دواى همان عضو مرادن و از قسم نر او دواى زنان
و شرب او با زعفران جهة مفاصل و عرق النسا و نقرس و با مقل جهة بواسير
و با سكنجبين جهة خفقان و با كاسنى جهة حرقة البول
و ذرور بيخ و ثمر او جهة آكله و قروح خبيثه نافع
و مغلظ خون و مبلّد ذهن و مصلحش روغنها
و قدر شربتش چهار قيراط است
و چون ثمر نارسيدهء او را با روغن گل سرخ سائيده زن حامله بر كمر و شكم طلا كند از اسقاط ايمن باشد
و چون يك عدد گل شكفته او را كوبيده در روغن زيتون بجوشانند طلاى او رافع عسر ولادتست
و هر گاه يك عدد گل نشكفته را در كتانى به ريسمان پشمى كه هفت رنگ باشد
پيچيده بر طفل مصروع تعليق نمايند رفع صرع او گردد.کتاب تحفه حکیم مومن-طبع قدیم-ص264-265
متن مخزن الادويه مراجعه شد و مطالب آن موافق تحفه بود با اين اضافات:
پوست بيخ آن مقوى و مجفف و مخدر و مغز بيخ آن ضعيف و برگ آن تر و خشك هر دو مستعمل.
آشاميدن آن مسبت و منوم و چون در شراب اندازند سكر شديد آورد
و بوييدن آن نيز باعث سبات و حمول آن در مقعده نيز و اين خاصيت مخصوص به سفيد الورق بىساق آنست كه ذكر يافت
و اكثار آن شرباً و شماً باعث سكته و گاه شرابى از آن مىسازند
براى ازاله سهر به اين نحو كه سه من از پوست بيخ
آن را در يك مطريطوس شراب حلو مىاندازند و سه قوانسات از آن مىآشامند
و گاه طبخ مىدهند پوست آن را در شراب تا اينكه اخذ نمايد قوّت آن را
و استعمال مىنمايند براى سبات مقدار بسيارى از آن را
و بعضى از پوست بيخ صنف سيّم شراب به عمل مىآورند
به اين قسم كه سه من آن را در يك مكيال شراب حلو مىاندازند
و بعد از رسيدن مقدار سه قبوسات از آن مىآشامند براى تخدير و بىحسى عضو شخصى را كه خواهند قطع نمايند
و عصاره آن نيز باعث سبات و بىحسى عضو است و تعليق آن جهت صرع.
ضماد برگ آن جهت وجع چشم و رمد و دمعه آن را در ادويه مسكنه اوجاع داخل مىنمايند.
و آشاميدن دمعه آن بقدر يك اوقيه با ماء القراطن يعنى ماء العسل مقى مره صفرا و بلغم مانند خربق و زياده بر آن كشنده
و نيز آشاميدن آن مسهل بلغم و مره صفرا چون اطفال و غير ايشان تناول نمايند گاهى به سبب شدت قوّت هلاك مىنمايند
و حمول دمعه آن بقدر نيم دانگ مخرج جنين و چون بيخ آن را با كبريت آتش نديده خلط نموده حمول نمايند قطع نفث الدم رحم نمايد
و آشاميدن آن با مقل جهت بواسير.
آشاميدن آن با عسل و زيت جهت لسع هوام خصوص صنف اخير آن كه شبيه به صنف ابيض الورق است كه بادزهر عنب الثعلب قاتل است
و چون نوع قاتل يبروح را كسى بخورد اولًا او را اختناق رحم و سرخى چهره و برآمدگى آن و زوال عقل و حالت شبيه به مستان و افيون
خورده عارض كردد پس موت تدبير آن قى نمودن
و آشاميدن روغن و آب گرم و عسل و تنقيه بدن است
و نيز قى فرمودن به ماء افسنتين مطبوخ و عسل و خورانيدن فلفل و شبت و مصطكى
و صعتر و مرو سفيد و شير تازه دوشيده و جندبيدستر و سداب و خردل و آشاميدن لبن حامض در صورت كثرت اسهال.
مقدار شربت آن: و تا يك دانگ گفته اند و آشاميدن آن بدون اصلاح جايز نيست
و اصلاح آن ممزوج نمودن با نشاسته و روغن بادام شيرين و روغن بنفشه است
و نيز برگ گل ساييده و رب السوس و صبر و تربد و هليلج و افسنتين و غافث و نمك هندى و زعفران و بسفايج است
و بدون اصلاح مفسد مزاج و باعث تهبج وجه و وجع كبد و فساد معده و اعراض ديگر رديه.
. طلاى آن محلل اورام صلبه و رخوه و خنازير و چون نرم كوبيده با سركه سرشته بر حمره گذارند زايل سازد و بثور را نيز.
ضماد آن با سويق جهت وجع مفاصل و آشاميدن آن جهت داء الفيل.
دلوك برگ آن زايل كننده برش بدون تقرح خصوصاً كه برگ آن تازه باشد و لبن آن جهت قلع نمش و كلف بدون لذع و قرحه نافع.
چون خواهند عضو كسى را قطع نمايند مقدار سه دانگ آن را با شراب بياشامند سبات آورد به حدى كه احساس به قطع ننمايد
و نيز چون يك مثقال از صنف سيّم آن را به تنهايى و يا با بعضى طبيخها و يا نان و يا با سويق بياشامند
در ساعت اختلاط عقل و سبات آورد كه تا سه چهار ساعت به همان حالت بماند كه تعقل و احساس به چيزى ننمايد
به سبب جمع حرارت در باطن و تخدير و تبليد حس و بعضى از اطبا مىنشانند
صاحب آن را در آب سرد تا اينكه شفا يابد به همه جهات
و گفتهاند چون عضوى از اعضاى بيخ و ثمر آن را با قليلى روغن بان و روغن زيتون يا روغن خلاف نرم بسايند
و پيشانى و چشمها و روى را بدان تدهين نمايند و نزديك ملوك روند بغايت مكرم و معزز باشند
و هر حاجتى كه روى دهد روا گردد و چون مجموع آن را و يا عضوى از آن را شكسته در پارچه بسته بر بازو بندند
و يا بر گردن آويزند از كل آفات از غرق و حرق و صاعقه و دزدان و قطاع الطريقان محفوظ مانند
و تعليق آن جهت تسكين غضب ملوك بغايت مؤثر و بعضى شرط دانستهاند كه اول ماه آن را تعليق نمايند
و بخور آن جهت دفع فساد عقل و جنون و دورى شياطين و جن و انس موذى مؤثر کتاب مخزن الادویه طبع قدیم ص 797-798