تهران

مديران انجمن: مزارات, مزارات

تهران

پستتوسط najm116 » دوشنبه سپتامبر 02, 2019 3:00 pm

بسم الله الرحمن الرحیم
najm116
 
پست ها : 528
تاريخ عضويت: چهارشنبه دسامبر 12, 2018 11:16 am

مشهد آثار مهدوی منه السلام شیخ مرتضی زاهد

پستتوسط najm155 » پنج شنبه نوامبر 20, 2025 12:42 am

بسم الله الرحمان الرحیم
najm155
 
پست ها : 56
تاريخ عضويت: چهارشنبه ژوئن 08, 2016 4:54 am

مشهد اثر مهدوی منه السلام شیخ مرتضی زاهد

پستتوسط najm155 » پنج شنبه نوامبر 20, 2025 1:40 am

حضور مهدوی منه السلام- محله گلشن تهران مقابل بازار امام زاده سید اسماعیل علیه السلام = بیت و حسینیه مرحوم شیخ مرتضی زاهد
مشهد حضور مهدوی منه السلام- محله گلشن تهران مقابل بازار امام زاده سید اسماعیل علیه السلام = بیت و حسینیه مرحوم شیخ مرتضی زاهد

Image

لینک موقعیت مکانی:
https://maps.app.goo.gl/X5KQP4Kp6FXrj1Dz9

معرفی صاحب واقعه:
1-آقا شیخ مرتضی زاهد در سال حدود سال 1285هـ .ق (1247 ه. ش) در محله حمام گلشن تهران، واقع در مقابل بازار امام زاده سید اسماعیل علیه السلام ، دیده به جهان گشود.
پدرش، مرحوم آخوند ملا آقا بزرگ (معروف به مجد الذاکرین)، مردی روحانی و یکی از واعظان و روضه خوان های توانا و بلند آوازه تهران بود.
آقا شیخ مرتضی دروس مقدماتی را نزد پدرش وبعضی دیگراز علما وفضلای تهران فرا گرفت وسپس به صورت رسمی، از طلبه های مدرسه مروی تهران شد.
درس سطوح را از اساتید آن مدرسه، خصوصاً میرزا مسیح طالقانی (رحمه الله) فرا گرفت.
و سپس درمحضر درس اساتیدی چون حاج سید عبدالکریم لاهیجی (رحمه الله) و شهید مجاهد فی سبیل الله آیت الله شیخ فضل الله نوری (رحمه الله) حاضر گردید.
مرحوم زاهد چند سالی دروس طلبگی را خواند، اما تحصیل درحوزه را تا رسیدن به مدارج بالای علمی ادامه نداد وتصمیم گرفت که همانند
پدرش به تعلیم و تربیت نفوس و برگزاری جلسات وعظ وسخنرانی و روضه خوانی برای مردم بپردازد و بیشترین ارتباط و نشست و برخاست را با مردم داشته باشد.
از نوه پسری ایشان، حاج آقا محمد علی جاودان، نقل شده است : مرحوم زاهد فرموده بودند: من اگر سه چهار سال دیگر به تحصیلات ادامه
داده بودم به درجه ی اجتهاد می رسیدم؛ از مسئولیتش ترسیدم، لذا مشغول تبلیغ و وعظ شدم.
اما بعدها ازاین تصمیم بسیار پشیمان شدم؛ بعدها فهمیدم که اگر مجتهد می شدم خیلی بهتربود!

2- ایشان یکی از شخصیت های ممتاز و برجسته ای بودند که در دوره ی حکومت رضاخان سهم بسیار ارزشمند وکم نظیری درتعلیم، تربیت واحیای اعتقادات مذهبی مردم داشتند.
آیت الله شیخ مهدی معزی می فرمودند: درزمان رضاخان، دو نفر بودند که به حقیقت، بیشتر از بقیه، ایمان مردم تهران را نگه داشته بودند... یکی ازآن دو نفر مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد بود.
جناب مرحوم زاهد سال ها دریکی از شبستان های مسجد جامع بازار تهران به اقامه ی جماعت می پرداخت و جلسات روزانه و هفتگی ایشان و روضه های پرسوز وگداز ومنبرهای تأثیرگذاراین عارف دلسوخته ی اهل بیت علیهم السلام که گاهی تنها با یک جمله «هذا عزا لک یاحسین روحی فداک یا حسین» همراه بود،
و درمنزل خودشان و یا درمنزل دیگر دوستان برگزار می شد.
این مجالس تا آخرین لحظات حیات سراسر برکت ومعنویتشان ادامه داشت.
این عارف زاهد، آنچنان درامر تعلیم وتربیت درخشان عمل نمود که امثال مرحوم آقا سید کریم پینه دوز (سید کریم محمودی معروف به سید
کریم پینه دوز) از محضر ایشان کسب فیض نموده و به مقاماتی نائل شدند که امکان ملاقات با قطب عالم امکان، حضرت حجت ابن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرج الشریف و تشرف پی درپی خدمت آن وجود مقدس، برایشان ممکن گردید.
شاگردان برجسته ی دیگری نیز در زمان حیات پر برکت مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد از ایشان بهره ها برده اند که هر کدام کوهی از تقوا ومعنویت بوده اند، ازجمله: مرحوم حاج شیخ هادی تهرانی رحمه الله علیه ( معروف به حاج مقدس)
، مرحوم حاج آقا فخرتهرانی رحمه الله علیه ، مرحوم حاج شیخ محمد تقی آل آقا رحمه
الله علیه (معروف به حاج آقا تقی کرمانشاهی ) و...

3- سرانجام این عبد صالح و عارف زاهد، پس از سال ها مجاهد با نفس وتعلیم و تربیت عمومی و تأثیرگذاری شگفت انگیزخود
برانفاس مردم، در روز جمعه دوم خرداد 1331هـ. ش (1371هـ. ق) دعوت حق را لبیک گفت و به لقاء مراد و محبوب خویش شتافت.
حاج آقا مهدی، فرزند ایشان، ازآن ایام اینگونه یاد می کند:
در یکی ازآخرین شب های اردیبهشت ماه، سال 1331 شمسی به دلیلی تأخیر داشتم ودر وقت مقرر به منزل نرسیدم.
کم کم آقا شیخ مرتضی ناراحت و پریشان شدند وترسیدند نمازشان قضا شود.
آن شب بعد از رسیدن به منزل از زبان آقا شیخ مرتضی شنیدم که می گفت: خدایا، دیگر مرتضی خسته شده است، تا همین هفته دیگراو را ببر پیش خودت.
یک هفته بعد، درروز جمعه دوم خرداد، آقا شیخ مرتضی فقط کمی سرما خورده بود و فرزندش، آقا شیخ عبدالحسین، برای احتیاط، به حاجی که در اواخرعمر شیخ مرتضی ایشان را به دوش می گرفت و به جلسات می برد،
گفته بود خودش را جلوی آقا آفتابی نکند تا آقا آن روز را استراحت کند و به جلسه ی خانه ی آقای کسایی نرود.
آقا شیخ مرتضی بسیار دلخور بودند و از صبح، تند تند سراغ حاجی را می گرفتند.
بعد از ظهر آن روز، حاج آقا شریف، از واعظان محترم تهران، به دیدن آقا شیخ مرتضی آمده بود.
همسرآقا شیخ مرتضی ظرف شیری را از پشت پرده برای ایشان گذاشت. و شیخ مرتضی نگاهی به شیر انداخت و گفت: عجب! خدا را شکر، آخرین غذای حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام هم شیر بود!
ساعتی بعد، حاج محمد حسین سعیدیان برای بردن آقا به جلسه هفتگی شب های شنبه، که درمنزلشان برگزار می شد، آمدند. آقا شیخ عبدالحسین می خواست آقا استراحت کند، ولی مرحوم شیخ مرتضی خودش راضی بود تا او را به جلسه ی خانه ی آقای سعیدیان برسانند.
حاج شیخ محمد علی جاودان، نوه شیخ مرتضی زاهد، که درآن روزها حدود هفت سال داشت، می گوید:
به جلوی اتاق مرحوم آقا شیخ مرتضی رفتم و نگاهی به داخل اتاق انداختم. آقای سعیدیان و پدرش، به طورعادی درحال گفتگو با پدربزرگم
بودند.
من برای خرید چیزی بیرون رفتم، وقتی برگشتم دیدم سر آقا شیخ مرتضی بر روی پاهای آقای سعیدیان است واو درحال ریختن تربت سید الشهداء علیه السلام در دهان آقا شیخ مرتضی است. لحظاتی بعد، غم و ماتم، خانه را فرا گرفت
و پدر بزرگم به همین آسانی، جانش را به جان آفرین تسلیم کرد و پیکر پاکش پس ازانتقال به
کربلای معلی در آنجا دفن گردید.
آقای حاج حسن محمدی می گفت: من در حدود هفت - هشت سالم بود آقا شیخ مرتضی زاهد از دنیا رفت.
آن شب جمعی از مؤمنین و دوستانش در خانه ایشان جمع شده بودند و جنازه ایشان را در حیاط شست و شو و غسل و کفن می کردند.
من آن شب با همان حال و هوای کودکی و از روی کنجکاوی، برای تماشای رفت و آمدهای خانه آقا شیخ مرتضی به بالای پشت بام
خانه مان رفته بودم.
از بالای پشت بام خانه ما به خوبی می شد حیاط و رفت و آمدهای خانه آقا شیخ مرتضی را تماشا کرد.
من آن شب در بالای پشت بام، صحنه عجیبی را دیدم که در آن زمان نمی توانستم اهمیت و حقیقتش را درک کنم؛ ولی با این حال تماشای آن صحنه برای من در آن سن و سال بسیار جالب و ذوق آور بود.
آن شب در حالی که عده ای جنازه آقا شیخ مرتضی را می شستند من می دیدم نوری بسیار شدید و زیبا و تماشایی از بالای آسمان تا بالای خانه آقا شیخ مرتضی زاهد آمده است و مستقیم به حیاطی که آقا شیخ مرتضی را غسل می دادند تابیده است!
در واقع نوعی نور باران بود نورها می آمدند و می رفتند!
این نور افشانی بسیار واضح و تماشایی بود، به خصوص با توجه به اینکه در آن زمان هنوز کوچه ها و خیابانها و خانه های تهران به این شکل و به صورت کامل برق کشی نشده بود و شبهای تهران تا حدودی در تاریکی قرار می گرفت.
آن شب وقتی این نور افشانی را مشاهده کردم، بسیار ذوق زده شده بودم.
با عجله از بالای پشت بام پایین آمدم و آنچه را دیده بودم برای پدربزرگم بازگو کردم. سپس دستهای پدر بزرگم را گرفتم و با شتاب او را به بالای پشت بام بردم.
دوستان و رفقای آقا شیخ مرتضی همچنان در حال غسل و شست و شوی جنازه او بودند و آن نورافشانی نیز همچنان بر آن نقطه ادامه داشت.
ولی نمی دانم چگونه بود که پدر بزرگم همانند من که بچه ای هفت - هشت ساله بودم آن نورافشانی را نمی دید و من هر چه با ذوق و هیجان آن نور را به پدر بزرگم نشان می دادم، او چیزی نمی دید و فقط برای اینکه مرا آرام کند اشاره ای به چشمهایش کرد و به من گفت: پسرم من پیرمرد هستم و چشمهایم ضعیف و کم سو است و نمی توانم ببینم.

در اینجا برخی ازکرامات و احوالات ایشان را نقل می کنیم:
4-رعایت حق الناس
حاج محمد علی اخوان نقل می کنند: درقدیم وتا زمانی که هنوز لوله کشی های آب به خانه ها نیامده بود، درهر
خانه ای آب انبار وحوضچه ای برای ذخیره ی آب وجود داشت.
این آب انبارها هر چند وقت یک بار توسط مأموری معروف به »میرآب« پر می شد. میرآب با سرازیر کردن و
هدایت آب درجوی های خیابان ها وکوچه ها، آب را به خانه های مردم می رساند.
یک شب یکی از همین میرآب ها، آب را به سوی محله ی حمام گلشن و کوچه ی آقا شیخ مرتضی زاهد سرازیر
می کند.
او می بایست به ترتیب وبه نوبت، حوض وآب انبارهای خانه های این کوچه را پر می کرد وخانه ی آقا شیخ
مرتضی نیز بعد از چند خانه نوبتش می شد، اما آن شب آن آقای میرآب، درهمان ابتدای آب رسانی متوجه می
شود که درخانه ی آقا شیخ مرتضی خبری از آب نیست و حوض منزل به طورکامل خالی شده است، بنابراین او
به احترام آقا شیخ مرتضی، بدون رعایت نوبت، آب را به سوی خانه ی ایشان سرازیر می کند وحوض خانه ی
ایشان را پرازآب می کند. آن شب آقا شیخ مرتضی به این مطلب آگاهی پیدا می کند.
حاج محمد علی اخوان می گفت: آن شب دیدم در می زنند؛ صدایی از پشت در بلند شده بود ومی گفت:
آقای حاج محمد حسن آقا! آقای حاج محمد حسن آقا! در را باز کنید.
آن صدا، صدای آقا شیخ مرتضی زاهد بود. ما رفتیم در را باز کردیم وایشان با آن قد خمیده اش به داخل خانه امد.
آقا شیخ مرتضی به پدرمان گفت: آقای حاج محمد حسن آقا! این آقای میرآب امشب لطف کرده است و بی
نوبت، ابتدا آب را به خانه ما آورده است ومن االن نمی توانم بروم از همه ی همسایه ها حاللیت بگیرم و
رضایتشان را جلب کنم، بنابراین آمده ام اینجا وضو بگیرم؛ اجازه می فرمایید؟! وآقا شیخ مرتضی تا زمانی که
حوض منزلشان ازآن آب بی نوبت خالی نشده بود، احتیاط می کرد و برای وضو و تطهیر به خانه ما می آمد!
عنایت حضرت رسول صل اهلل علیه و اله وسلم و شفای بیمار
مرحوم حاج آقا بزرگ مدرسی، که از روحانیون پرهیزگار و یکی ازائمه ی جماعات تهران بود، به آقا شیخ مرتضی
زاهد عنایت و ارادتی ویژه داشته و چندین سال به طور دائم با ایشان همراه وهم صحبت بوده است.
یک روز حاج آقا بزرگ مدرسی با آقا شیخ مرتضی درکوچه روبرو می شود وآقا شیخ مرتضی به او می گوید: من
دارم به عیادت حاج حشمت می روم، اگر میل دارید شما هم تشریف بیاورید با هم برویم.
حاج حشمت یکی از ذاکران وروضه خوان های مشهور تهران بود و درآن روزها دچار بیماری بسیار سخت
وخطرناکی شده بود، به طوری که او را به بی هوشی واغماء کشانده بود واز دست اطبای آن روزگار نیزکاری بر
نمی آمد.
حاج آقا مدرسی همراه با آقا شیخ مرتضی به جلوی خانه ی حاج حشمت می روند و در می زنند.
اهالی خانه از پشت درمی گویند: حاج حشمت به حال بی هوشی دربستر بیماری افتاده است، اما وقتی متوجه
می شوند آقا شیخ مرتضی پشت دراست ، در را باز می کنند. آن دو به کنار حاج حشمت، که به حالت اغماء وبی
هوشی درکنار کرسی افتاده بود، می روند.
آقا شیخ مرتضی به حاج آقا بزرگ می گوید: بهتراست برای شفای ایشان هفتاد مرتبه حمد بخوانیم؛ سی و پنج
حمد شما بخوانید و سی و پنج حمد را هم من می خوانم.
حاج حشمت بی هوش و بی رمق دربستر بیماری خوابیده بود و آقا شیخ مرتضی وحاج آقا بزرگ درحال خواندن
سوره حمد بودند.
پس از لحظاتی، ناگهان حاج حشمت تکانی می خورد وازجایش بلند می شود و می نشنید.
او با مشاهده ی آقا شیخ مرتضی نگاهی کنجکاوانه و معنادار به او می اندازد و در همان حال و هوا می گوید: من
همین حاال حضرت خاتم الانبیاء صل الله علیه و اله وسلم را درخواب زیارت کردم. ایشان به من فرمودند: برخیز
که آقا شیخ مرتضی به عیادت تو آمده است و یک گلابی هم برایت آورده است.
آقا شیخ مرتضی تبسمی می کند و دستش را در جیبش می کند و یک گلابی از زیر عبایش بیرون می آورد و به
حاج حشمت می دهد وحاج حشمت به خواست وعنایت پیامبر خدا صل الله علیه واله وسلم و به برکت وجود آقا
شیخ مرتضی از آن بیماری شفای کامل پیدا می کند.!

5- قطع شدن باران با دعای مرحوم شیخ مرتضی زاهد و عنایت حضرت زهرا سلام الله علیها
حاج آقای شیرازی می گفت: دریکی از سال ها، مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد در روز شهادت حضرت فاطمه زهرا
سلام الله علیها بربالای منبر بود. آن روز آقایان در داخل اتاق ها حضور داشتند و جمعی از خانم ها درگوشه ای
از حیاط نشسته بودند.
در اواسط جلسه ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. خانم هایی که درحیاط نشسته بودند می خواستند
خودشان را جمع وجور کنند و همهمه و سرو صدایشان بلند شد.
درهمین لحظه مرحوم آقا شیخ مرتضی سرش را کمی به سوی آسمان بلند کرد و به آرامی گفت: مگر نمی بینی
؟! نبار!!
مرحوم آقا شیخ مرتضی دوباره به ادامه ی صحبت هایش مشغول شد. کم کم سروصدای خانم ها فرو نشست وما
هم که داخل اتاق بودیم متوجه شدیم دیگر خبری از باران نیست.
جلسه به پایان رسید و مردم درحال رفتن بودند. درموقع بیرون رفتن ازخانه، همه خیال می کردند باران دوباره
شروع به باریدن کرده است، ولی من ناگهان به صورت تصادفی، به یک پدیده ی بسیار شگفت واقف شدم. ابتدا
شک کردم ولی دوباره برگشتم و با دقت، داخل و خارج از خانه را نظاره کردم. آنچه را می دیدم بسیار واضح و
آشکار بود!
بیرون از خانه ودرهمه جا باران می بارید و فقط در فضای آن خانه باران نمی بارید! ومن تازه متوجه شدم که بعد
ازآن دعای مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد، درهمه این مدت باران درحال باریدن بوده است و فقط در فضای آنجا
باران نمی باریده است!
آن روز به غیراز من، سه چهار نفر از دوستان نیز به این پدیده خارق العاده پی برده بودند!

6- ازکارافتادن گرامافون!
حاج احمد مصلحی، از کاسب های قدیمی واهل تقوای بازار تهران می گفت: درآن زمان، درگوشه ای از بازار سید
اسماعیل، مغازه ای گرامافون داشت.
صاحب مغازه به اندازه ای صدای آن را زیاد می کرد که صدایش تا جلوی مغازه ما می آمد و به هیچ اعتراض
وتذکری هم توجه نمی کرد.
درآن زمان، مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد گاهی برای رفتن به مسجد از جلوی مغازه ی ما رد می شد و من درآن
زمان، نه یک بار و دو بار، بلکه چندین بار شاهد بودم زمانی که آقا شیخ مرتضی زاهد از اینجا رد می شد وصدای
آن گرامافون نیز بلند بود، ناگهان آن دستگاه عیبی پیدا می کرد و صدایش خفه می شد! وآن ها در ان لحظات
نمی توانستند آن را درست کنند و از اینکه صدای دستگاهشان بی هیچ دلیل و علتی قطع می شد گیج می
شدند.
من چندین بار خودم شاهد و ناظر این مسأله بودم. خدا نمی خواست گوش های آقا شیخ مرتضی به صورت غیر
ارادی هم، صدای موسیقی وصدای حرام را بشنود!

7- جان گرفتن مورچه ی بی جان با تلاوت هفتاد مرتبه سوره حمد
تعدادی از دوستان و رفقای خاص آقا شیخ مرتضی زاهد که به ایشان نزدیک و محرم بودند وآقا شیخ مرتضی
بسیاری از حرف ها را به راحتی می توانست به آن ها بگوید نقل می کنند:
دور ایشان جمع بودیم که نگاه آقا شیخ مرتضی زاهد به مورچه ای بی جان افتاد. لحظاتی درفکر فرو رفت
وسپس رو به ما کرد و گفت: می گویند این دانشمندهای جدید همه چیز را براساس آزمایش و امتحان، قبول یا
رد می کنند!
همه حاضران به خوبی فهمیده بودیم که ایشان ازگفتن این جمالت منظوری دارند.
آقا شیخ مرتضی نگاهش را به آن مورچه متمرکز کرد.
نگاه حاضران نیز به آن مورچه ی بی جان معطوف شد. آقا شیخ مرتضی آن مورچه ی بی جان را برداشت وآن را
دو نیم کرد!
همه ازاین عمل شگفت زده شدیم! اگر چه آن مورچه، جان در بدن نداشت، اما انجام چنین عملی ازایشان بعید
بود.
آقا شیخ مرتضی به گونه ای بود که هر کاری می کرد فقط و فقط برای خدا می کرد وکار بیهوده از او سر نمی
زد، مردی که حتی نفس کشیدن ها و پلک زدن های او نیز نشانه های فراوانی از اخالص داشت.
آقا شیخ مرتضی زاهد، هر دو نیمه ی مورچه را با مقداری فاصله بر روی زمین گذاشت، سپس سرش را بالا آورد
وگفت: می گویند این دانشمندان جدید همه چیز را باید آزمایش و امتحان کنند،... پس بیایید ما هم یک
آزمایش کنیم.
درحالی که به آن مورچه ی دو نیم شده نگاه می کرد، ادامه داد:
در روایات آمده است اگر بر مرده ای هفتاد مرتبه، سوره حمد را قرائت کردید، اگر دیدید آن جنازه، جان پیدا
کرد و زنده شد، زیاد تعجب نکنید! پس بیایید ما هم این مطلب واین حمدهای خود را امتحان و آزمایش کنیم.
آقا شیخ مرتضی زاهد شروع به خواندن سوره حمد کرد.
چند بار سوره حمد قرائت شد، معلوم نشد، ولی پس از لحظات ودقایقی همه حاضران با چشمان شگفت زده
مشاهده کردند که هر دو نیمه مورچه، تکان تکان خوردند و به هم نزدیک شدند و به هم چسبیدند وسپس
مورچه ای کامل وسالم جان گرفت و به راه افتاد.

8- این مطلب را مرحوم آقای حاج شیخ عبدالحسین جاودان، فرزند مرحوم آقا شیخ مرتضی برای
نویسنده گنجینه دانشمندان تعریف کرده است.
خانه مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد دچار مشکل شده بود؛ حشراتی موذی (ساس) به این خانه هجوم آورده بودند.
بچه ها و اعضای خانه هر چه تالش و کوشش کردند تا این حشرات را از بین ببرند، موفق نشدند و نتوانستند از
شرّ آن حشرات موذی خالص شوند!
تا اینکه در یکی از شبها، این حشرات بیش از اندازه اذیت و آزار کردند. در این هنگام اعضای خانواده مشاهده
کردند که آقا شیخ مرتضی از جایش بلند شد و به سوی اتاقی که آن حشرات در آنجا بیشتر جمع شده بودند،
رفت. آقا شیخ مرتضی زاهد در جلوی آن اتاق ایستاد و به آن حشرات گفت: خداوند، دیگر به شما اذن و اجازه
نداده ما را آزار دهید
مرحوم حاج شیخ عبدالحسین جاودان که خودش بر این صحنه شاهد و ناظر بوده است، برای نویسنده گنجینه
دانشمندان گفته است:
از آن شب به بعد دیگر هیچ ساسی در این خانه دیده نشده است و برای ما معلوم نشد در آن شب، آن حشرات
چگونه و کجا رفتند!
و آقا شیخ مرتضی زاهد می گفته است: من این امر را از مادرِ حضرت امام باقرعلیه السلام یاد گرفته ام!
و سپس این قصه و ماجرای والده امام باقرعلیه السلام را تعریف می کرده است:
والده ماجده حضرت امام محمدباقرعلیه السلام به دیواری که می خواست بر سرِ آن بانوی مکرّمه فرو ریزد
خطاب فرمود: به حق المصطفی که خدا اجازه نداده بر سرِ من خراب شوی! پس آن دیوار همان طور منحنی و
کج ایستاد، تا آن بانوی مکرّمه به سلامت گذشت

9- مرحوم آقای حاج سید محمد اطهاری بزّاز نقل می کند : یک روز در جلسه ای در خدمت
مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد بودیم. بعد از این که جلسه تمام شد و مرحوم زاهد می خواستند تشریف
ببرند فقط من و ایشان در اتاق باقی مانده بودیم.
زمانی که آقا شیخ مرتضی زاهد می خواست از اتاق بیرون برود، ابتدا رو به سوی حرم حضرت امیرالمؤمنین علیه السالم ایستاد و شروع به سالم دادن به
ساحت مقدس سید الاوصیاء، حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام نمود.
زمانی که ایشان در حال سلام دادن به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود،
ناگاه من متوجه و ناظر منظره ای بسیار غیرعادی و شگفت شدم، به گونه ای که از مشاهده آن منظره، قلبم به تپش افتاد و بسیار هیجان زده شدم.
در قسمتی از آن اتاق، عکسی از حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ مرتضی انصاری نصب بود و من در آن لحظه
ای که آقا شیخ مرتضی زاهد با خم شدن و تعظیم، شروع به سالم دادن به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
کرده بود، مشاهده کردم آن عکس نیز همراه با آقا شیخ مرتضی زاهد خم شد و تعظیم کرد و دوباره به حالت اول
باز گشت!
من در حالی که هیجان زده شده بودم، بی اختیار و بلا فاصله رو به آقا شیخ مرتضی زاهد کردم و خواستم آنچه
را که دیده ام برای ایشان بازگو کنم؛ در این هنگام آقا شیخ مرتضی زاهد اشاره به آن عکس کرد و فرمود: این
چیزی را که شما دیدید من هم دیدم، شما هم هر چه را می بینید الزم نیست فوری برای دیگران تعریف کنید.


Image


10- مشهد حضور مهدوی منه السلام در منزل مرحوم شیخ مرتضی زاهد
آقا سید مصطفی هوشی السادات، که علی رغم نابینایی،
به دلیل احترام وعلاقه فوق العاده به شیخ مرتضی به صورت دائم خدمت ایشان می رسید،
بعد از وفات آقا شیخ مرتضی ماجرای بسیار عجیبی را چنین نقل نموده:
سالها پیش، یک روز برای پرسیدن مسأله ای به خانه ی مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد رفته بودم. زمانی که وارد شدم احساس کردم به غیر از من، آقایی درآنجا حضور دارد؛ وقتی داشتم وارد اتاق می شدم آن آقا ازکنار من رد شد و بیرون رفت.
چون چیزی را نمی توانستم ببینم به خوبی نفهمیدم درآنجا چه می گذرد،
اما لحظاتی بعد آقا شیخ مرتضی به کنارم آمد و با یک شور وحالی به من فرمود: خوشا به حالت آقا سید مصطفی! خوشا به حالت!
من با دستپاچگی و تعجب عرض کردم : مگر چه شده است آقاجان؟!
آقا شیخ مرتضی فرمود: خوشا به حالت آقاسید مصطفی!
آیا می دانی همین الان چه بزرگواری ازکنارت رد شدند و رفتند؟!
آقا سید مصطفی! این امام زمانت، حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرج الشریف، بود که درهمین چند
لحظه پیش از کنارت رد شد و بدن شریفش به عبای تو مالیده شد و...!
ایشان نقل می کرد که بعد از شنیدن این ماجرا از فرط هیجان بارها قصد بیان این مطلب برای دیگران را داشته است! اما هر بار به طور
غیرمنتظره ای امکان طرح این مطلب منتفی می شده است و تنها بعد از فوت آقا شیخ
مرتضی، امکان این را پیدا می کند تا ماجرای این ملاقات را برای بقیه نقل کند.

11-در سال 1373 هجری شمسی قضیه و داستانی از مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد را از زبان حضرت آیت الله العظمی بهجت در دفترچه ای یادداشت کرده بودم. این قضیه را در اولین جمعه بعد از ماه مبارک رمضان، بعد از جلسه روضه خانه ایشان از معظم له شنیده و یادداشت کرده بودم و حالا هم برای ثبت نهایی دوباره به حضورشان رسیدم و نکاتی را جویا شدم.
آن روز حضرت آیت الله بهجت در ابتدا ماجرای آقا سید حسن را تعریف کردند؛ ماجرایی بسیار زیبا، لطیف و طرب انگیز که در نجف اشرف اتفاق افتاده است.
مرحوم آقا سید حسن در شهر نجف اشرف زندگی می کرد.
او شیعه و مؤمنی با تقوا و اهل ولایت بود.
آقا سید حسن در یکی از سالهای حیاتش مشکلات و گرفتاریهای بسیار سنگینی پیدا می کند.
این نابسامانیها و گرفتاریها مدتها ادامه می یابد و روز به روز بر قرضها و مشکلات او افزوده می شود.
عاقبت صبر و طاقتش را از کف می دهد و از آن همه قرض و فقر، خسته و دلشکسته می گردد.
دیگر هیچ راه و چاره ای به جز توسّل باقی نمانده بود. آقا سید حسن با ایمانی صادق و قلبی شکسته، به ساحت مقدس امام زمانش حضرت حجة ابن الحسن العسکری علیه السلام متوسل می شود و مشغول خواندن ذکر و دعایی خاص می گردد. این توسل و عرض حاجت به ساحت مقدس امام زمان علیه السلام را باید چهل روز پشت سر هم ادامه می داد.
این توسل را آغاز می کند، روزِ اول، روز دوم، روز سوم...و همین طور روزها پشت سر هم می آید و می رود.
عاقبت چهلمین روز نیز فرا می رسد. آقا سید حسن آن روز متوجه نبود درست چهلمین روزی است که آن دعا و توسل را خوانده است.
آن روز به جز او هیچ کس در خانه حضور نداشت و درهای خانه نیز همه بسته بود. آقا سید حسن در آن خلوت و سکوت حاکم بر خانه، مشغول خواندن دعا و توسلش شد. ناگهان آن سکوت و خاموشی شکسته می شود و شخصی او را با اسم صدا می زند:
آقا سید حسن! آقا سید حسن!
آقا سید حسن با شنیدن این صداها گمان کرد خیالاتی شده است. دوباره همه فکر و اندیشه اش را به دعا و توسلش جمع کرد. اندکی بعد
دوباره همان صدا شنیده شد. این بار صاحبِ آن صدا آقا سید حسن را با نام و نام پدرش صدا کرد.
آقا سید حسن همراه با ترس و اضطراب از جایش بلند شد؛ اطمینان پیدا کرده بود که این صدا واقعی و حقیقی است. سراسیمه و با شتاب شروع به جستجوی اتاقها و همه گوشه و کنار خانه کرد، اما به جز او هیچ کس در خانه حضور نداشت. به شدت حیران و مضطرب شده بود؛ اما اضطرابش همراه با نوعی امید بود.
در این هنگام صاحبِ آن صدا قریب به این مضامین می فرماید:
«آقا سید حسن! شما گمان می کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی باشیم!»
به راستی عجب صدای دلنشینی داشت. عجب صدای جان بخش و مهرافزایی داشت.
«آقا سید حسن! شما گمان می کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی باشیم!»
و بعدها آقا سید حسن برای دیگران تعریف کرده بود:
«در آن لحظه ای که آن صدای نهانی و جان بخش را شنیدم به یک باره احساس و نیروی خاصی در من پیدا شد. از آن لحظه به بعد بی اختیار اطمینان پیدا کرده بودم که دیگر هیچ گرفتاری و مشکلی ندارم! و عجیب تر اینکه بعد هم، بدون اینکه پول و کمک ظاهری و خاصی به من برسد، همه قرضها و مشکلاتم خود به خود و به شکلهای نامحسوسی برطرف شد و بعد از شنیدن آن آوای روح بخش و نهانی همه آن ناراحتیها و گرفتاریها به کلی از میان رفت!»
حضرت آیت الله العظمی بهجت بعد از اینکه ماجرای آقا سید حسن را تعریف کردند بلافاصله و با شور و شعفی خاص به سراغ مطلب بعدی و به عبارتی صحیح تر به سراغ مطلب و ماجرای اصلی رفتند.
در حدود سی سال پیش از سال 1373 یک آقای تهرانی، داستان و ماجرای جالبی را برای آیت الله بهجت تعریف کرده بود. آن آقای تهرانی شغل و پیشه اش نجاری بود، نجاری متدین و با تقوا. او نیز در یکی از سالهای زندگی در کسب و کارش مشکل پیدا می کند و چرخش روزگار، سفارشات و درخواستهای ساخت وسیله های چوبی را بسیار کم و ناچیز می کند و در آمدهای او روز به روز کاهش می یابد.
آن آقای نجار خودش به آیت الله بهجت گفته بود: «با آنکه تا آنجا که ممکن بود صرفه جویی می کردم، ولی باز هم مجبور شده بودم اندک اندک از سرمایه و وسایل کارم بفروشم و خرج کنم. این وضعیت مدتها ادامه یافت و هیچ گشایشی برای من حاصل نمی شد و روز به روز بر مشکلاتم افزوده می شد...»
اما او همچنان امیدوار و صبور بود. مشکلاتش را، حتی برای خانواده اش هم بازگو نمی کرد. هر روز در محل کارش حاضر می شد و همچنان امیدوار به رونق و گشایشی دوباره در کسب و کارش بود. عاقبت در یکی از شبهای زمستانی، صبر و طاقتش را از دست داد و با دلی شکسته و همراه با نوعی گله مندی، شروع به عرض حاجت به ساحت مقدّس امام زمانش، حضرت بقیة الله الاعظم حجة ابن الحسن العسکری علیه السلام کرد. آن شب با توسل و عرض حاجتی پاک و صادقانه سپری شد.
فردای آن شب آن آقای نجار به خانه یکی از نیکان دعوت شده بود. آقا شیخ مرتضی زاهد نیز در آن جلسه حضور داشت.
صاحبخانه، آقا شیخ مرتضی و چند نفر از مؤمنین را برای صرف غذا دعوت کرده بود.
سفره غذا چیده شد. حاضرین بعد از غذا بلند شدند و شروع به خداحافظی کردند؛ اما آقا شیخ مرتضی زاهد همچنان در مجلس نشسته بود. آن آقای نجار نیز همراه با صاحبخانه و دو سه نفر از میهمانها به دور آقا شیخ مرتضی زاهد حلقه زده بودند.
آن آقای نجار برای آیت الله بهجت تعریف کرده بود:
«بعد از اینکه جلسه تمام شد، من و صاحبخانه و دو سه نفر از دوستان در خدمت آقای زاهد در زیر کرسی نشسته بودیم. ایشان بلافاصله و بدون هیچ مقدمه و پیش زمینه ای شروع به تعریف کردن قصه و ماجرای آقا سید حسن کردند (یعنی همین داستانی که پیش از این گذشت) پرداختن به این قصه به اندازه ای بی مقدمه و بی مناسبت بود که به خوبی پیدا بود، علاوه بر من، دیگران نیز از این مطلب تعجب کرده اند.
آقا شیخ مرتضی زاهد در حال بازگویی و تعریف کردن این قضیه بودند و من هم همانند دیگران در حال گوش دادن به ماجرای آقا سید حسن بودم تا اینکه آقای زاهد به آن قسمت از این قصه و ماجرا رسید که صاحبِ صدا به آقا سید حسن می فرماید: «شما گمان می کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی باشیم!»
در این لحظات آقا شیخ مرتضی زاهد این جملات را با نگاهی بسیار نافذ و خاص به من بازگو کرد.
با شنیدن این جملات ناگهان یک حالت بسیار شگفت و خارق العاده ای در من پیدا شد.
«شما گمان می کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی باشیم!»
به محض اینکه این جملات از لبهای مرحوم زاهد بیرون آمد، بی اختیار احساس می کردم دیگر هیچ فقر و نیازی ندارم و هیچ گرفتاری و مشکلی برای من باقی نمانده است! و سپس زمانی هم که با تعجب و حیرت دراین فکر مانده بودم خدایا این چه حالی است به یکباره در من پیدا شد؟! باز بی اختیار به یاد شب گذشته ام افتادم یعنی شبی که در آن به ساحت مقدس حضرت بقیة الله الاعظم علیه السلام متوسل شده بودم. و عجیب تر اینکه من هم بدون اینکه کمک و پول خاصی به من برسد، به سرعت و خود به خود همه مشکلات و کمبودهایم برطرف شد و به شکلهای غیر قابل تصوری از همان اولین لحظه های بعد از آن ملاقاتِ با آقا شیخ مرتضی زاهد، زندگی و کسب و کارم نیکو و خوش و با برکت شد!»
بعدها در طول تحقیق معلوم شد آن آقای نجار نامش «آقا سید ابوالقاسم سید پور مقدم» معروف به «آقا سید ابوالقاسم نجار» بوده است و این داستان را بعضی دیگر نیز به نقل از او تعریف کرده اند.
آقا سید ابوالقاسم نجار یکی از باسابقه ترین پامنبری های مرحوم زاهد بود و سالهای سال در جلسات ایشان حاضر می شد. او سیدی بسیار خوش باطن و با تقوایی بود.



دو اطاقی که مرحوم زاهد در آن حسینیه و مجالس روضه را برگزار می کردند در محدوده محراب حسینیه امروزی قرار دارد
https://ifilo.net/v/w53WKV4

سلام الله على مولانا صاحب الأمر والعصر و الزمان محمد بن الحسن المهدي القائم بأمر الله و قطع الله غَيبته وسَتره بظُهوره الفَورى على طواغيت العالَم و وفقنا الله للإتصال بحضرته و صُحبته مع رضايته، ونُصرته وخدمته

چند مطلب از بزرگان در مورد شیخ مرتضی زاهد
12- حضرت آیت الله بهجت ( رحمت الله علیه)برای او تعریف کرده و فرموده بودند:
یک روز در صحن حرم مقدس حضرت معصومه علیها السلام با آقای زاهد برخورد کردیم.
ایشان در حال خارج شدن از حرم بود.
در این هنگام آقای خمینی نیز به صحن وارد شدند و تا چشمشان به آقای زاهد افتاد مستقیم
به کنار ایشان آمدند.
آنها شروع به احوالپرسی و صحبت کردند، معلوم شد به خوبی همدیگر را می شناسند تا
آنجا که آقای زاهد به ایشان گفت: من الان دارم به فلان جا می روم شما هم بیا با ما برویم...
بنابراین، به خصوص با توجه به دعوت مرحوم زاهد از حضرت امام (رحمه الله علیه) برای رفتن به جایی خاص به
خوبی معلوم می شود آن دو بزرگوار با هم آشنایی و انسی جدی داشته اند.
در ضمن حضرت آیت الله آقای حاج سید محسن خرازی نیز تاکید می کردند حضرت امام رحمت الله علیه را
در تهران در جلسه و در خانه آقا شیخ مرتضی زاهد دیده بوده اند.

13-حضرت آیت الله حاج شیخ نصرالله شاه آبادی، یکی از فرزندان فیلسوف و عارف عظیم الشأن و بلند
آوازه، مرحوم حضرت آیت الله آقای حاج شیخ محمد علی شاه آبادی نقل می کند :
من در ابتدای نوجوانی با فرزندان مرحوم آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی رفاقت و دوستی داشتم، به
خصوص با حاج آقا مرتضی تهرانی. در خانه مرحوم آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی با آقا شیخ مرتضی زاهد
آشنا شدم و از آن به بعد به بعضی از جلسات و نمازهای ایشان می رفتم و با جمعی از دوستان و رفقای ایشان
نیز آشنایی و دوستی پیدا کرده بودم.
یادم هست در یکی از شبها وقتی به یکی از جلسه های آقا شیخ مرتضی
رفتم دو سه نفر از دوستان به من گفتند: ای کاش دیشب (یا دو سه شب پیش)نیز آمده بودی؛ جایت خالی
بود!
من گفتم: مگر چه خبر بود؟!
آنها گفتند: دیشب (یا دو سه شب پیش) یک آقایی اینجا بود و با آقا شیخ مرتضی بحث و مناظره داشت.
حاال من الان یادم نمانده است آن آقا چه مذهب و مسلکی داشت؛ سنّی بود، بهایی، کمونیست یا صوفی بود. به
هر حال او شخصی غیر شیعه بود.
دوستان و رفقا می گفتند: آن آقا خیلی با آقا شیخ مرتضی به بحث و مناظره پرداخت و آقا شیخ مرتضی هم با
صبر و حوصله برای او استدلال و دلیل می آورد. ولی آن آقای مخالف، با هیچ حرف و استدلال و حدیثی قانع
نمی شد و حرفهای خودش را تکرار می کرد. بعد از دقایقی آقا شیخ مرتضی رو به آن آقای مخالف کرد و گفت:
حالا که شما تا این حد بر روی افکار و اعتقاداتت پا فشاری داری بیا هر دو نفرمان نیم ساعت هم دستهایمان را
بر روی آتش بگذاریم و به این بحث و مناظره ادامه دهیم.
آن گاه آقا شیخ مرتضی زاهد فوری منقلِ کرسی را که پر از ذغالهای داغ و آتشین بود طلب کرد، سپس بلافاصله
دستهایش را در ذغالهای داغ و آتشین فرو برد!
آن آقای مخالف و لجوج تا این صحنه را دید رنگش پرید و وحشت زده شد و بعد از لحظاتی بدون اینکه حرفی
بزند با عجله بلند شد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد!
این قضیه، از داستان های مشهور مرحوم زاهد است و دیگران نیز آنرا نقل کرده اند. نقل است آن جلسه در خانه
مرل که شما تا این حد بر روی افکار و اعتقاداتت پا فشاری داری بیا هر دو نفرمان نیم ساعت هم دستهایمان را
بر روی آتش بگذاریم و به این بحث و مناظره ادامه دهیم.
آن گاه آقا شیخ مرتضی زاهد فوری منقلِ کرسی را که پر از ذغالهای داغ و آتشین بود طلب کرد، سپس بلافاصله
دستهایش را در ذغالهای داغ و آتشین فرو برد!
آن آقای مخالف و لجوج تا این صحنه را دید رنگش پرید و وحشت زده شد و بعد از لحظاتی بدون اینکه حرفی
بزند با عجله بلند شد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد!
این قضیه، از داستان های مشهور مرحوم زاهد است و دیگران نیز آنرا نقل کرده اند.
نقل است آن جلسه در خانه مرحوم آقای حاج علی نقی کاشانی از تاجران و بازرگانان بزرگ تهران برقرار بود
و آن آقای مخالف، یهودی بود.
آن آقای یهودی، تاجری اصفهانی و در تجارت، هم طراز با مرحوم کاشانی و آن شب در خانه ایشان میهمان بود .

14-سید کریم پینه دوز رحمت الله علیه می فرماید : در یکی از شبهای جمعه در صحن حرم
حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام به خدمت حضرت ولی عصر، حجّة ابن الحسن العسکری علیه
السلام مشرف شدم.
در آن تشرّف حضرت بقیة الله االعظم علیه السلام قریب به این مضمون به آقا سید کریم پینه دوز می فرمایند:
سید کریم! بیا به زیارت جدّم حضرت رضاعلیه السلام برویم.
در آن شب آقا سید کریم فقط بعد از چند قدم راه رفتن، خودش را با امام زمانش در صحن مقدّس حرم حضرت
علی بن موسی الرّضاعلیه السلام می بیند. آقا سید کریم همراه با حضرت، به حرم حضرت امام رضا علیه السلام
مشرّف می شود و بعد از زیارت، با همان کیفیت به تهران بازگردانده می شود.
در این هنگام باز حضرت بقیة الله االعظم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف - به آقا سید کریم پینه دوز
قریب به این مضمون می فرمایند:
آقا سید کریم! بیا به سر قبر حاج سید علی آقای مفسّر)یا قبر مرحوم حاج سید عبدالکریم لاهیجی برویم.
آقا سید کریم به دنبال حضرت حجّة ابن الحسن العسکری علیه السلام به سوی قبرِ مرحوم آقا سید علی مفسّر -
در شهر ری، واقع در امام زاده عبدالله به راه می افتد.
آقا سید کریم در نزدیکیهای قبر مشاهده می کند روحِ مرحوم آقا سید علی مفسّر از قبر و از جایگاهش بیرون
آمد و با عجله و شتاب و با اظهار خلوص و ادب و ارادت به ساحت مقدس آخرین امام و خلیفه الهی و آخرین هادی و راهنمای به حقیقت و جوهره توحید و خداپرستی، به استقبالِ آن حضرت آمد...
در آخرین لحظه های این ملاقات، مرحوم آیت الله حاج سید علی آقای مفسّر، رو به آقا سید کریم پینه دوز می
کند و به او می گوید:
آقا سید کریم! به آقا شیخ مرتضی زاهد سلامِ مرا برسان و به او بگو چرا حق رفاقت و دوستی را فراموش کرده ای
و به سر قبر من و به دیدن من نمی آیی؟
در این هنگام، امام زمان علیه السلام جمله بسیار عجیب و بسیار پر محبتی را بر زبان می آورند؛ جمله ای که هر
شیعه ای را نالان و گریان می نماید؛ جمله ای که گفتن و عمل کردنش را فقط از این خاندان می توان انتظار
داشت.
آن شب بعد از گلایه روحِ آقا سید علی مفسّر از آقا شیخ مرتضی، حضرت بقیة الله امام زمان علیه السلام به
مرحوم حاج سید علی آقای مفسّر قریب به این مضامین می فرمایند:
آقا سید علی! آقا شیخ مرتضی گرفتار و از آمدن معذور است؛ من به جای او به دیدنت خواهم آمد!

15- مرحوم حضرت آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم، در جواب فردی
که ازایشان پرسید، آیا من می توانم درنمازهایم به آقا شیخ مرتضی زاهد اقتدا کنم،
فرمودند: مگرشما بهترازآقا شیخ مرتضی زاهد هم می شناسید؟!

16- آقای حاج شیخ احمد سِیبوِیه می فرماید : در مقام و منزلت آقا شیخ مرتضای زاهد همین
مطلب کافی است که مرجع عالیقدر جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی
رحمت الله علیه ، به یک شخصی فرموده بودند: من حاضرم مقداری پول به شما بدهم تا شما آقا شیخ
مرتضی زاهد را از تهران به عتبات عالیات بیاورید، تا من یک بار این آقا شیخ مرتضی را از نزدیک ببینم...

17- آقای حاج حسن محمدی نقل می کند: این قضیه یکی از قضایای معروف و مشهور مرحوم آقا
شیخ مرتضی زاهد است و بسیاری دیگر از مؤمنین نیز آن را تعریف می کردند، همچون آقای حاج شیخ
قاسم تهرانی و آقای حاج محمد سعیدیان ) به نقل از عمویشان مرحوم حضرت آقای حاج میرزا علی آقا
سعیدیان( و همچنین بسیاری از شاگردان عالم ربّانی حضرت آیت الله آقای حاج میرزا عبدالکریم حق
شناس به نقل از آن بزرگوار و نیز نوه های مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد و تعدادی دیگر از مؤمنین و
فضلای تهران.
آقای حاج حسن محمدی نقل می کند: مرحوم پدرم این قضیه را خودش از زبانِ مرحوم آقا شیخ مرتضی شنیده
است و آنرا بدون واسطه، از آقا شیخ مرتضی برای ما نقل می کرد.
قبل از پرداختن به این ماجرای خواندنی، شاید این توضیح لازم باشد که در قدیم بنا بر توصیه های حضرات
معصومین علیهم السلام، مؤمنین، زیارت عاشورای امام حسین علیه السلام را بر بالای پشت بام خانه هایشان و
رو به سوی حرم حضرت ابا عبداللَّه الحسین علیه السلام می خواندند و آقا شیخ مرتضی زاهد نیز در جوانی و
میان سالی که می توانسته به بالای پشت بام برود این عمل را انجام می داده است.
مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد گفته بود ، من یک روز به بالای یکی از پشت بامهای امام زاده سید اسماعیل علیه
السلام رفته بودم و در آنجا رو به سوی کربلای امام حسین علیه السلام به زیارت عاشورا مشغول بودم. آن روز
بعد از اینکه زیارت عاشورای من تمام شد، احساس و ادراکی خارق العاده در من پیدا شد. من در آن لحظات
احساس می کردم می توانم در هوا به پرواز درآیم؛ احساس می کردم برای پایین آمدن از پشت بام، لازم نیست
از پله ها استفاده کنم. در همان لحظه به خودم تکانی دادم و دیدم با یک اراده می توانم در هوا معلّق بمانم. می
خواستم از همان بالای پشت بام و بدون استفاده از پله و نردبان به حیاط امام زاده بیایم، ولی چون چند نفر در
حیاط امام زاده سید اسماعیل علیه السلام حضور داشتند از این عمل منصرف شدم و به صورت عادی از پله ها
پایین آمدم و به سوی خانه به راه افتادم. آن روز در حالی که به سوی خانه می رفتم، از این قوّت و نیرویی که پیدا کرده بودم مقداری شگفت زده شده بودم و در دلم از خودم خوشم آمده بود. اما خداوند فقط با کمی فاصله
و لحظاتی بعد مرا بیدار و ادب کرد !
تازه وارد خانه شده بودم که صدای درب منزل بلند شد. به سوی در رفتم و در را باز کردم. پیرزنی ساده و مؤمنه
در جلوی خانه ایستاده بود؛ آن پیرزن تا نگاهش به من افتاد شروع به حرف زدن کرد و گفت: آقا شیخ مرتضی!
آقا شیخ مرتضی! من امروز برای سلام دادن و زیارت حضرت امام حسین علیه السلام به بالای پشت بام خانه مان
رفته بودم. بعد از اینکه زیارتم تمام شد و خواستم از بالای پشت بام به پایین بیایم، ناگاه احساس کردم لازم
نیست برای پایین آمدن از پله ها استفاده کنم؛ دیدم می توانم به هوا بلند شوم و در حیاط فرود آیم. بعد از
اطمینان، همین کار را هم کردم و از بالای پشت بام در هوا به حرکت درآمدم و به حیاط پانهادم!
آقا شیخ مرتضی زاهد بعد از نقل این قضیه گفته بود:
ببینید، خداوند با این پیرزن خواست به من حالی کند که ای مرتضی! زیاد از خودت خوشت نیاید و از خودت
خشنود و راضی نباش؛ چرا که این حالت و نیرویی که برای تو پیدا شد، برای پیرزنهای خانه نشین و بی ادعا نیز
پیدا می شود و زیاد هم مهم نیست.

سلام مختصر و مفصل بر حضرت مولا منه السلام
سلام الله على مولانا صاحب الأمر والعصر و الزمان محمد بن الحسن المهدي القائم بأمر الله و قطع الله غَيبته وسَتره بظُهوره الفَورى على طواغيت العالَم و وفقنا الله للإتصال بحضرته و صُحبته مع رضايته، ونُصرته وخدمته


سپس افضل زيارات امام زمان عليه السلام
كه در سرداب مقدس خوانده مى شود تلاوت شد
ان همه زيارت براى حضرت است
چرا اين زيارت معرفي و به آن حضرت زيارت شد؟
چون:
علاوه بر اينكه ماثور از حضرات است
حاوي بهترين مضامين در سلام و دعا براى حضرت
و توضيح وضعيت موالين در دوران غيبت
و دعاهايي كه براى حضرت و خودش مي كند
اين زيارت از نظر مضامين
ممتازترين زيارات حضرت است
چون که:
از حضرات ماثور بوده
و مي شود گفت حاوى بهترين مضامين سلامها و دعاها براى حضرت و خود متوسلين (در موضوع ارتباط با حضرت) است
بيان حال مواليان از خواص در فراق حضرت و براى ظهور است


اين زيارت در سرداب مقدس سامراء جزو آداب آن مي باشد:

اللّٰهُ أَكْبَرُ اللّٰهُ أَكْبَرُ اللّٰهُ أَكْبَرُ، لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ وَاللّٰهُ أَكْبَرُ وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي هَدانا لِهَذا وَعَرَّفَنا أَوْلِياءَهُ وَأَعْداءَهُ، وَوَفَّقَنا
لِزِيارَةِ أَئِمَّتِنا، وَلَمْ يَجْعَلْنا مِنَ الْمُعانِدِينَ النَّاصِبِينَ، وَلَا مِنَ الْغُلاةِ الْمُفَوِّضِينَ، وَلَا مِنَ الْمُرْتابِينَ الْمُقَصِّرِينَ . السَّلامُ عَلَىٰ وَلِيِّ اللّٰهِ وَابْنِ أَوْلِيائِهِ، السَّلامُ عَلَى الْمُدَّخَرِلِكَرامَةِ أَوْلِياءِ اللّٰهِ وَبَوارِ أَعْدائِهِ، السَّلامُ
عَلَى النُّورِ الَّذِي أَرادَ أَهْلُ الْكُفْرِ إِطْفاءَهُ فَأَبَى اللّٰهُ إِلّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ بِكُرْهِهِمْ، وَأَيَّدَهُ بِالْحَيَاةِ حَتَّىٰ يُظْهِرَ عَلَىٰ يَدِهِ الْحَقَّ بِرَغْمِهِمْ، أَشْهَدُ أَنَّ اللّٰهَ اصْطَفَاكَ صَغِيراً، وَأَكْمَلَ لَكَ عُلُومَهُ كَبِيراً، وَأَنَّكَ حَيٌّ لَا تَمُوتُ
حَتّىٰ تُبْطِلَ الْجِبْتَ وَالطَّاغُوتَ؛ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ وَعَلَىٰ خُدَّامِهِ وَأَعْوانِهِ عَلَىٰ غَيْبَتِهِ وَنَأْيِهِ، و َاسْتُرْهُ سَتْراً عَزِيزاً، وَاجْعَلْ لَهُ مَعْقِلاً حَرِيزاً، وَاشْدُدِ اللّٰهُمَّ وَطْأَتَكَ عَلَىٰ مُعانِدِيهِ، وَاحْرُسْ مَوالِيَهُ وَزائِرِيهِ . اللّٰهُمَّ كَما
جَعَلْتَ قَلْبِي بِذِكْرِهِ مَعْمُوراً، فَاجْعَلْ سِلاحِي بِنُصْرَتِهِ مَشْهُوراً، وَ إِنْ حالَ بَيْنِي وَبَيْنَ لِقائِهِ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَىٰ عِبادِكَ حَتْماً، وَأَقْدَرْتَ بِهِ عَلَىٰ خَلِيقَتِكَ رَغْماً، فَابْعَثْنِي عِنْدَ خُرُوجِهِ ظاهِراً مِنْ حُفْرَتِي
مُؤْتَزِراً كَفَنِي حَتَّىٰ أُجاهِدَ بَيْنَ يَدَيْهِ فِي الصَّفِّ الَّذِي أَثْنَيْتَ عَلَىٰ أَهْلِهِ فِي كِتابِكَ فَقُلْتَ: ﴿كَأَنَّهُمْ بُنْيٰانٌ مَرْصُوصٌ﴾. اللّٰهُمَّ طالَ الانْتِظارُ، وَشَمِتَ مِنَّا الْفُجَّارُ، وَصَعُبَ عَلَيْنَا الانْتِصارُ، اللّٰهُمَّ أَرِنا وَجْهَ وَلِيِّكَ
لْمَيْمُون؛ فِي حَياتِنا وَبَعْدَ الْمَنُونِ؛ اللّٰهُمَّ إِنِّي أَدِينُ لَكَ بِالرَّجْعَةِ بَيْنَ يَدَيْ صاحِبِ هٰذِهِ الْبُقْعَةِ (المشهد االمهدوي في سامراء)، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ يَا صاحِبَ الزَّمانِ، قَطَعْتُ فِي وُصْلَتِكَ الْخُلَّانَ، وَهَجَرْتُ
لِزِيارَتِكَ الْأَوْطانَ، وَأَخْفَيْتُ أَمْرِي عَنْ أَهْلِ الْبُلْدانِ، لِتَكُونَ شَفِيعاً عِنْدَ رَبِّكَ وَرَبِّي وَ إِلَىٰ آبائِكَ وَمَوالِيَّ فِي حُسْنِ التَّوْفِيقِ لِي، وَإِسْباغِ النِّعْمَةِ عَلَيَّ، وَسَوْقِ الْإِحْسانِ إِلَيَّ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
أَصْحابِ الْحَقِّ، وَقادَةِ الْخَلْقِ، وَاسْتَجِبْ مِنِّي مَا دَعَوْتُكَ، وَأَعْطِنِي مَا لَمْ أَنْطِقْ بِهِ فِي دُعائِي مِنْ صَلاحِ دِينِي وَدُنْيايَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.



Image

ترویج ایشان
سوره ملك +صلوات ده هزار +فاتحه + هفت سوره قدر تلاوت شد
اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا مُحَمَّدٌ وآله مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوان وَ تَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَقْبَلَ الْفَرْقدانِ وَ بَلَّغْ رُوحَهُ وَ اَرْواحَ اَهْلِ بَیْتِهِ مِنّا التَّحِیَّهَ وَ السَّلامُ

18- قضیه دفن پیکر ایشان درحرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام:
یکی از تاجران بازار تهران از دنیا رفته بود و فرزندانش
می خواستند جنازه اش را به عتبات عالیات و به کربلای امام حسین علیه السلام حمل و درآنجا دفن کنند.
آن ها با تمام امکاناتشان به دنبال دریافت اجازه نامه از دولت های ایران و عراق بودند، ولی هرچه تلاش می کنند موفق نمی شوند، لذا
پس ازچند روز مجبور می شوند پدرشان را درهمین ایران به خاک بسپارند.
آن مرحوم دفن می شود و پس از چند روز، برگه اجازه حمل جنازه به کربلا به دست فرزندانش می رسد.
در همان روزها، مرحوم آقا شیخ مرتضی از دنیا می رود
و فرزندان آن تاجر، آن اجازه نامه را به خانواده آقا شیخ مرتضی تقدیم می کنند و بدین
ترتیب، جناره آن عبد صالح و پرهیزگار به کربلا حمل، و درصحن مطهر و منور قمربنی
هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام دفن می گردد.

Image


19- عالم و واعظ وارسته و پرهیزکار، حضرت آقای حاج شیخ احمد سیبویه (سالها در
حرم قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام امام جماعت بوده است)
می فرماید : جنازه مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد را در صحن حرم حضرت قمر بنی هاشم، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام به خاک سپرده اند.
ما هم تا زمانی که در کربلا ساکن
بودیم بر سر قبر ایشان می رفتیم. چند سال بعد از وفات مرحوم زاهد،
صحنِ حضرت عباس علیه السلام نیاز به تعمیرات و بازسازی پیدا کرد.
در آن تعمیرات، قبر مرحوم زاهد
را هم باید می شکافتند. اما زمانی که قبر را باز کرده بودند، مشاهده شد جنازه
ایشان بعد از چند سال همچنان سالم و تر و تازه است و هیچ تغییری نکرده است!
مرحوم آیت الله حاج سید مهدی خرازی در رابطه با جنازه آقا شیخ مرتضی می فرمود: چند سال
پس از وفات آقا شیخ مرتضی زاهد به کربلا مشرّف شده بودم و بر بالای قبر آقا شیخ
مرتضی - که در یکی از حجره های حرم حضرت اباالفضل واقع است - زیاد حاضر می شدم.
یکی از خدام حرم که مسئولیت آن حجره را نیز بر عهده داشت، زمانی که فهمید من با
آقا شیخ مرتضی دوستی و رفاقت داشته ام، بنای گفتگو با من را باز کرد و گفت: جنازه
صاحب این قبر پس از گذشت چند سال همچنان همانند روز اولش سالم است و شما در یک وقت خلوتی به اینجا بیا من گوشه ای از قبر را باز کنم تا شما صورت و جنازه آقا شیخ
مرتضی را با چشمهای خودت مشاهده کنی!
و مرحوم پدرم گفته بود: نه، نه این کار از نظر شرعی اشکال دارد.
به غیر از آیت الله خرازی، افراد دیگری نیز این موضوع را نقل کرده اند، از جمله مرحوم
آقای شمس زاده و مرحوم آقای حاج محمود کاشانی که از تجار محترم بازار تهران و از
خیرین بوده است. نقل است ایشان جنازه سالم آقا شیخ مرتضی را خودش در هنگام تعمیر
صحن مطهر حضرت ابوالفضل علیه السلام رؤیت کرده است.

20- حاج شیخ محمد حمامی که از ارادتمندان مرحوم زاهد و انسانی با تقوا بود- چنین نقل می کند:
بعد از وفات حاج مقدس، شبی او را در خواب دیدم. او درباغی بسیار زیبا قرار داشت و حالش بسیارخوب بود. ازاحوالش سؤال کردم، جواب داد: حالم خوب است و اینجا منزل من است.
آنگاه ازحاج مقدس پرسیدم: آقا شیخ مرتضی زاهد کجاست؟
حاج مقدس جواب داد: آقا شیخ مرتضی زاهد در ردیف سلمان و ابوذر است، دست من که به او نمی رسد.!
مرحوم آیت الله میرزا احمد سیبویه می فرماید : چند نفرهستند که من هر روز برای آن ها فاتحه ای می خوانم؛ یکی ازآن ها مرحوم زاهد است که من سال هاست هر روز برای ایشان فاتحه ای می خوانم و این عمل ازمن ترک نمی شود.

توضیحات:
1- آن مرحوم ابتدا در صحن دفن شده اند
وبعد خاكبرداري از كف صحن براى تعميرات و بازسازي
لحد قبر ايشان مكشوف وباز شده، و جسم ايشان سالم بوده مثل شخص خوابيده،
ولذا مثل ساير قبور عمل نكرده كه ببرند استخوانهاي قبور را در يكجا دفن كنند،
و جسد ايشان را داخل حجره ضلع شرقى صحن جنب باب الفرات در داخل قبرى مستقل دفن كرده اند،
وآنقدر اين امر (سالم ماندن جسد) موجب توجه شده بوده
كه متصدي اين حجره درآن زمان در اوائل كه هنوز سنگ نگذاشته بودند؛
به دوستان آن مرحوم؛ باز كردن قبر و ديدن بطور معاينه را پيشنهاد مى نموده است

2- اگر اهل همتي باشد خصوصا در ميان مجاورين
و بتواند معمرين خدام عتبه عباسيه را پيدا نمايد
قطعا هنور كساني هستند كه از آن زمان (مرمت كف صحن) زنده باشند
و از قبور مكشوفه كه اجسادشان سالم بوده مطلع باشند
و بالتبع از موضع دقيق قبر ايشان در صحن هم مطلع باشند

3- اهتمام به بررسي اين مباحث و مشروح و مستند كردن آنها
هم جزو اقامه معارف الهى است
و هم مزيد بصيرت مؤمنان و نسلهاى آتيه و تكريم اين محترمين مي باشد


ترویح افرادی که نامشان برده شد :
اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا مُحَمَّدٌ وآله مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوان وَ تَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَقْبَلَ الْفَرْقدانِ وَ بَلَّغْ رُوحَهُ وَ اَرْواحَ اَهْلِ بَیْتِهِ مِنّا التَّحِیَّهَ وَ السَّلامُ »
+ سوره حمد + 7 بار سوره قدر


اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبَا الْفَضْلِ الْعَبّاسَ بْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ



https://drive.google.com/file/d/1xWqsuZ ... sp=sharing
najm155
 
پست ها : 56
تاريخ عضويت: چهارشنبه ژوئن 08, 2016 4:54 am


بازگشت به استان تهران


Aelaa.Net