اماکن مربوط به انبياء و اوصياء الهی عليهم السلام در اصفهان

مدير انجمن: مزارات

مشهد مهدوي درب رباط و مرقد حكيم و عارف الهي درب كوشك

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه مه 30, 2020 11:42 am

مشهد مهدوي درب رباط و مرقد حكيم و عارف الهي درب كوشك (مدرسه دربكوشك = مدرسه باقريه)


Image

مختصات :32.662618, 51.666794

لینک گوگل مپ : https://www.google.com/maps/place/32%C2 ... 51.6667941

ویکی مپیا : http://wikimapia.org/#lang=fa&lat=32.66 ... 8%B4%D9%83)-%D9%85%D8%B4%D9%87%D8%AF-%D9%85%D9%87%D8%AF%D9%88%D9%8A

آدرس: خیابان طیب - مدرسه باقريه علیه السلام درب كوشك

مشهد مهدوي درب رباط و مرقد حكيم و عارف الهي درب كوشك (مدرسه دربكوشك = مدرسه باقريه) ـ اصفهان خیابان طیب


نقل از مرحوم حاج شيخ على اكبر نهاوندي در عبقري الحسان - الياقوت الاحمر - ياقوتة29

دیدن جناب مستطاب زبده الاطياب آقاي آقا شيخ حيدر علي مدرس اصفهاني است آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش درحين تشرف وايضا مدرس مزبور مرقوم داشته که يکي از مواقعيکه خود اين حقير در حضور با هر النورش مشرف شدم و آن مولا را نشناختم در سنه که در اصفهان بسيار سرد شد و قريب پنجاه روز آفتاب ديده نشد و علي الدوام برف ميامد و برودت هوا چنان موثر بود که نهرهاي جاري يخ بسته بود و آنروز بنده در مدرسه باقريه (درب کوشک) حجره داشتم و حجره حقير روي نهر واقع بود و مقابل حجره مثل کوه برف و يخ جمع شده و از کثرت برف و شدت برودت راه تردد از دهات بشهر قطع شده و طلاب دهاتي فوق العاده در مضيقه و سختي بودند تا روزي پدر بنده با کمال عسرت بشهر آمدند که بنده را در سده ببرند نزد خودشان که وسائل آسايش بهتر فراهم باشد اتفاقا برودت و بارش بيشتر شد و مانع از رفتن گرديد و خاکه و ذغال هم جهت اشخاص بي تهيه معسور بلکه غير مقدور بود از قضا نيمه شبي نفط چراغ تمام و کرسي هم سرد و مدرسه هم از طلاب خالي حتي خادم هم اول شب درب مدرسه را بسته و به خانه اش رفته بود فقط يک نفر طلبه درسمت ديگر مدرسه در حجره اش خوابيده بود پدر بنده در آن موقع بناي تغير و تشدد را گذاردند که تا چه اندازه ما و خود را به زحمت و مشقت انداخته فعلا که اساس درس و مباحثه غير مرتب است چرا در مدرسه ماندي و به منزل نيامدي تا ما و خود را باين سختي دچار نکنيد بنده را غير از سکوت و در دل با خدا راز گفتن هيچ چاره نبود ولي از شدت سرما خواب چشم ما رفته و تقريبا شب هم از نيمه گذشته بود .

که ناگاه صداي درب مدرسه بلند شد کسي محکم در را ميکوبد ما اعتنائي نکرديم باز بشدت در زد ما خودداري از جواب نموديم بخيال آنکه اگر از زير لحاف و پوستين بيرون آئيم ديگر گرم نميشويم که مرتبه ديگر چنان در را کوبيدند که تمام مدرسه بجنبش آمد اين بار خود رامجبور در اجابت ديده بنده برخواستم چوندر حجره را باز کردم ديدم بقدري برف آمده که از لب ازاره ايوان قريب يک وجب بالاتر است پا را در برف ميگذاشتيم تا زانو يا بالاتر فرو ميرفت بهر زحمتي بود خود را بدهليز مدرسه رسانيده گفتم کيستي اينوقت شب کسي در مدرسه نيست که بنده را باسم وهويت صدا زدند و فرمودند شما را ميخواهم که بدن من بلرزه آمد پيش خود گفتم اينوقت شب و مهمان آشنا و شناختن او مرا از عقب در کاملا اسباب خجلت فراهم شد در فکر عذري بودم که بتراشم شايد رفع مزاحمت و خجالت بشود گفتم خادم در را بسته و به خانه رفته و من نميتوانم بگشايم گفتند بيا از سوراخ بالاي در اين چاقو را بگير و از فلان محل باز کن فوق العاده تعجب کردم چون اين رمز را غير از دو سه نفر اهل مدرسه کسي نمي دانست خلاصه چاقو را گرفته و در را گشودم و درب مدرسه روشن بود اگر چه اول شب چراغ برق جلو مدرسه روشن بود ولي آنوقت خاموش بود لکن حقير متذکر نبودم غرض شخصي را ديدم در زي شوفرها کلاه تيماجي گوشه دار بر سر و عينک مانندي جلو چشم و شال پشمي بر گردن و سينه بسته و کليجه ترياکي رنگي که داخل آن پشمي بود پوشيده و دست کش چرمي در دست و پاها را با مچ پيچ محکم بسته سلامي کردم و ايشان رد سلام باحسن فرمودند ولي بنده دقت در آنداشتم که از صوت و صدا شخصش را بشناسم که کدام يک از آشنايان ما است که از تمام خصوصيات حال ما و مدرسه با اطلاع ميباشند که دستشان را پيش آورده ديدم از بند انگشت تا خر دست پولهاي رواج تازه سکه همه دو قراني چيده بر دست بنده گذاردند و چاقويشانرا گرفتند و فرمودند فردا صبح خاکه براي شما مياورند و اعتقاد شما بايد بيش از اينها باشد و بپدرتان بگوئيد اينقدر قرقر مکن ما بيصاحب نيستيم

ديگر اينجا بنده مسرور شده تعارف را کردم گرفتم که بفرمائيد و ابويم تقصير ندارند چون وسائل همه مختل بود حتي نفت چراغ فرمودند آن شمع کچي که در رفه صندوقخانه است روشن کنيد دو مرتبه عرض کردم آقا اينچه پولي است فرمودند مال شما است خرج کنيد و تعجيل در رفتن داشتند و تا بنده با ايشان حرف ميزدم الم پير ما را درک نمي کردم خواستم در را ببندم متذکر امري شدم در را گشودم که از نام شريفش بپرسم ديدم آن روشنائي که جزئيات هم ديده ميشد مبدل بتاريکي شده متبسه شدم تفحص از آثار قدمهاي شريفش کردم که يکنفر اين همه وقت پشت در روي اين برفها ايستاده باشد بايد آثار قدمش در برف ظاهر باشد کان برفها مهر و آثار قدم و آمد و شدي نبود چون رفتن بنده طولي کشيد ابوي متوحش از در حجره مرا صدا ميزدند بيا هر که ميخواهد باشد خلاصه بنده مايوس شدم از ديدنش بار ديگر در را بسته و بحجره آمدم ديدم تشدد ابوي از پيشتر بيشتر که با کي حرف ميزدي در اين هواي سرد که زبان با لب و دهان يخ ميکند اتفاقا همين طور هم بود در رفه که فرمودند دست بردم شمع کچي ديدم که دوسال قبل آنجا نهاده بودم و بکلي از نظرم رفته بود

آوردم روشن کردم و پولها را روي کرسي ريختم و قصه را به ابوي گفتم آنوقت حالي به من دست داد که شرحش گفتني نيست و گمان ميکردي از آنحال و حرارت شمع برودت هوا را حس نميکرديم به همين حالها بوديم که صبح شد ابوي جهت تحقيق پشت در مدرسه رفتند جاي پاي من بود و اثري از جاي پاي آن حضرت نبود هنوز مشغول تعقيب نماز صبح بوديم که يکي از دوستان مقداري ذقال و خاکه جهت طلاب مدرسه فرستاده بود که تا پايان آنسردي و زمستان کافي بود انتهي.

مدرسه باقریه اساس بنای آن، مربوط به قبل از دوران صفویه است. در آن زمان تکیه و مقبره يكي از عرفا بوده است و در قرن دهم با سلطه مخالفان عرفان به صورت مدرسه درآمده است .


Image

Image

----------------------

دومين مزار محله بيدآباد

در انتهاي همين مدرسه در بقعه و گنبدي كه هنوز باقي است واقع مي باشد، البته صورت قبر را محو كرده اند اما قبه و زير زمين مرقد، به صورت انباري اثاثيه متروكه طلاب درآمده است

همانطور كه اشاره شد مدرسه امروز ساختمان مزار عارف مدفون بوده است و حجرات براى خلوت و عبادت و بيتوته اهل معرفت و استراحتگاه زائران بوده است، ولذا تاثير معنويت بقعه و نماى اصلي همچنان در مدرسه ظاهري امروز باقي مانده و صفاي خاصي دارد كه با فضاى عموم مدارس عليمه متفاوت است.
بقعه مزار دوم كه اين مدرسه صحن و سراي آن بوده به ايوان انتهاى مدرسه راه داشته كه در دوره محو نشان آثار قبر آن عارف الهي درب بقعه به ايوانش مسدود و گويا هيچگاه نبوده و تنها دربي فرعي به حيات خلوت بشت آن ايجاد كرده اند، مخربين ضدعرفان هيچ سنگ و لوحي از مرقد و نام و نشاني در كتيبه هاى بقعه باقي نگذاشته اند‎.

Image
قبه مرقد مذكور با دايره قرمز رنگ مشخص شده است

مرقد حكيم و عارف الهي درب كوشك

Image
تصوير سردرب مدرسه درب كوشك كه قبلا تكيه و مزار اهل معرفت بوده است و در اين ورودي محل مشهد و زيارتگاه مهدوي عليه السلام در واقعه فوق الذكر است

مختصات :32.662373, 51.666669

لینک مختصات : https://www.google.com/maps/place/32%C2 ... d51.666669

ویکی مپیا : http://wikimapia.org/#lang=fa&lat=32.66 ... 8%B4%D9%83

--------------------

سر درب کوشک محله بید آباد
مربوط به بقعه اي است كه باز به اهل معرفت بوده و جون آنجا زاويه و تكيه عارفان بوده مربوط به دوره آق قويلونلوها و قبل صفويه و 540 سال قبل حدودا ساخته شده بوده بعدا در دوره قاجار بخاطر اينكه جنين بنايي بوده و به عنوان اهل معرفت بجاى اينكه ولو تصرف كنند و در جهت مصارف ديني بكار ببرند كنبد كل زاويه و تكيه را تخريب كرده و كنبد بقعه را هم برجيده و فقط سردب ورودي آنرا باقي كذارده اند كه امروزه هنوز هستو به اسم دروازه درب كوشك معروف است در حاليكه اينجا تكيه و بقعه بوده و دروازه و راه عبور نبوده است.
تصوير سردرب باقيمانده از ورودي بقعه كه به اسم دروازه درب كوشك معروف است .

Image

Image
تصوير كتيبه سردب وروردي بقعه سابق و راهرو امروز


مرحوم میر سید علی جناب در کتاب آثار ابنیه تاریخی اصفهان چنین آورده است :
((لقد ساعد التوفیق باتمام هذه الراویه الشریفه و الجنبد الرفیعه المنیفه تربه حضرت والده طاب الله ثراه فی زمان خلافه من هو عین سلاطین الزمان و العین الخواقین انسان سراج الدنیا و الدین**ابوالمظفر رستم بهادرخان خلد الله تعالی* خلافته و ملکه و سلطانه الحضره الاشجع الاکرم افتخار الامرا ء و الصنادید فی العالم مؤید دین سید الاملاک و سید الافلاک زین الدوله و السعاده والدین پیر بیک علی پرناک ایدت امارته فی 902))..**
این کتیبه سر دربی است که در محله درب کوشک واقع است. از مدلول آن مفهوم می شود که اصل عمارت ، زاویه و خانقاه – به اصطلاح امروز، تکیه بوده است. گنبدی را هم که نوشته ، تا این اواخر بوده است و حاج سید اسدالله بید آبادی حکم می دهد قبه ی آن را بر می چینند و روی نهر آب جلو همین سردرب ، پل می سازند . گردن آن گنبد باقی بود تا اواخر حکومت ظل سلطان که مراد میرزا ، پسر او ، به کلی آنرا منهدم ساخت و اثر قبر را برد ؛ محض آنکه آجر های آن را که ممتاز بود مفت ببرد و جای آن را کالاسکه خانه کرد بعد فروخت، حالیه خانه شده است.‎

اين مزار مربوط به خاندان عرفاني پیر بیک علی پرناک بوده است كه قبر خود و پدر و مادرش و ديگران هم در آن بوده است و داراى خانقاه و تكيه و زاويه اهل عبادت نيز بوده است.

Image

سازنده بنا :
رستم بن مقصود. [ رُ ت َ م ِ ن ِ م َ ] (اِخ ) هشتمین از امرای آق قویونلو (از 897 تا 902 هَ . ق .). (یادداشت مؤلف ). پادشاه آق قویونلو (جلوس 897 هَ . ق . مقتول 902 هَ . ق .). در جنگی که میان امرای آق قویونلودرگرفت جمعی از امیران خاندان مزبور کشته شدند، تنها رستم نواده ٔ امیر حسن را زنده گذاشتند. طولی نکشید که بایسنقر گرفتار طرفداران رستم شد و ناچار به شروان نزد فرخ یسار پناه برد. رستم پسران شیخ حیدر صفوی (سلطانعلی و اسماعیل و ابراهیم ) را که یعقوب به حبس انداخته بود آزاد کرد ولی چون به سلطانعلی بدگمان شد، سلطانعلی و برادرانش به اردبیل مهاجرت کردند و رستم سپاهی به تعقیب ایشان فرستاد و سلطانعلی در جنگی که در اردبیل واقع شد کشته گردید. رستم در 902 هَ . ق . بدست پسرعمویش احمدبیگ که بر او شوریده بود کشته شد. (فرهنگ فارسی معین ، بخش اعلام ). و رجوع به تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون (از سعدی تا جامی ) ص 449، 460 و 450 و مرآت البلدان ج 1 ص 402 و سبک شناسی ج 3ص 252 و 253 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و رستم بیگ شود.


Image
سکه نقره رستم آق قویونلو - ترکمانان آق قویونلو


يكسري كاشيهايي هم با نقش ستاره شش بر مسجد كناري درب كوشك و كتيبه بسيار نفيسي بود اما توسط حزبولاي سياسي تخريب شد چون نشانه صهيونيست است، و الحمدلله بخاطر بيسواد سالاري حاكم بر كشور كه نداند كه ستاره داوود منسوب به حضرت داوود است و مقدس چون ساخته بيامبر الهي به تعليم الهي است و بخاط سوء استفاده منحرفان از قدسيت نمي افتد همجنانكه صدام از شعار الله اكبر روي پرچمش استفاده كرد و داعش از نقش مهر نبوت و شهادتين و اينها مجوز بي احترامي به تكبيرو شهادتين نيست اما خوب ظاهرا هر زماني عده اى جاهل سوار بر امدند

Image Image Image

Image

تصوير موقعيت خانقاه و زاويه درب كوشك كه فقط سردربش باقيمانده است و مسجد دربكوشك كه احتمالا بخشي از اين مجموعه مفصل عرفاني بوده و خيابان امروز كه بنام مرحوم آيت الله طيب است‎
pejuhesh232
 
پست ها : 8783
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مشهد مهدوي واقع در ورودى مدرسه علمیّه "جدّه کوچک"

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه مه 30, 2020 12:16 pm

مشهد مهدوي واقع در ورودى مدرسه علمیّه "جدّه کوچک"


Image
Image
اصفهان دو مدرسه علميه به اسم "جده" دارد، آنكه بزرگتر است را مي گويند جده بزرگ، و انكه كوچكتر است را مي گويند جده كوچك

لینک ویکی مپیا
http://wikimapia.org/#lang=fa&lat=32.66 ... 8%A7%D9%86
Image
Image

آدرس: خیابان هاتف - کوچه یخچال مشیر - بعد از سرای ساروقی - جنب مسجد منجم - مدرسه علیمه جده کوچک

----------------
شرح وقعه تشرف:
جناب حاج‌آقا سیّد رضا هرندی از خطبای اصفهان بودند، و خلوص، صداقت، ساده زیستی و لحن شیرین ایشان در موعظه و تمثیل هنگام سخنرانی، در خاطر کسانی است که سال‌ها پای منبرشان حضور داشته‌اند. ایشان در دوازده بهمن ۱۳۶۰ رحلت کردند و در گلستان شهدای اصفهان مدفون هستند. در اوائل پیروزی انقلاب اسلامی، یک شب در روضه‌ای که به مناسبت دهه فاطمیّه(س) برپا بود، بر فراز منبر جریان تشرف خویش را بیان کردند.

Image

ایشان فرمودند:
من در ایام جوانی که هنوز ازدواج نکرده بودم، در یکی از حجره‌های «مدرسه علمیّه جدّه کوچک» به سر می‌بردم.

زمانی از من دعوت شد که در محله‌ای ده شب منبر بروم، البته به من گفتند: در همسایگی منزلی که قرار است منبر بروید، چند خانواده بهائی ـ خذلهم الله ـ سکونت دارند که باید مواظب آنها باشید و سخنی که موجب رنجش آنها بشود نزنید.
خلاصه، ضمن قبول این دعوت، به فکرم افتاد که این ده شب را علیه بهائیت صحبت کنم. لذا در آن ده شب، درباره پوچ بودن عقاید بهائیان داد سخن دادم و از اساس بطلان این فرقه ضالّه را آشکار و برملا ساختم.

بعد از پایان یافتن ده شب، یک مجلس مهمانی تشکیل شد و پس از صرف شام، ما عازم مدرسه شدیم. در راه بازگشت به مدرسه، به چند نفر برخورد کردم که خیلی از سخنرانی من تشکر و قدردانی کردند. یکی دست و صورت من را می‌بوسید و دیگری به عبای من تبرّک می‌جست و احترام فراوانی به من گذاشتند که آقا شما چشم ما را روشن کردید. بعد پرسیدند که کجا قصد دارید بروید؟ گفتم که، می‌خواهم به مدرسه بروم. آنها گفتند که، خواهش می‌کنیم امشب را به منزل ما تشریف بیاورید و مهمان ما باشید. من هم در مقابل آن همه لطف و احترامی که از آنها دیده بودم، به ناچار دعوت آنها را پذیرفتم و راهی منزل آنها شدم. مقداری راه آمدیم تا به در بزرگ و محکمی رسیدیم. در را باز کردند، و وارد شدیم. بعد، درب خانه را از داخل، از پایین، از وسط و از بالا بستند. وارد اتاق که شدیم درب اتاق را هم از داخل بستند.

ناگهان با چند نفر مواجه شدم که با حالتی خشمگین دور اتاق نشسته‌اند و هیچ توجهی به ورود من نشان ندادند و حتی سلام من را هم پاسخ نگفتند. من پیش خودم فکر کردم شاید بینشان نزاعی وجود دارد. ولی وقتی نشستم یکی از آنها با حالت توهین‌آمیز و با صدای بلند به من خطاب کرد که، «سیّد این مزخرفات چیست که بالای منبر می‌گویی؟ وشروع به تهدید کرد. من که انتظار چنین سخنانی را نداشتم، به یکی از آنها که مرا به آنجا برده بود، رو کردم و گفتم: چرا این آقا این گونه حرف می‌زند؟ دیدم آنها هم سخنان او را تأیید کردند، و شروع کردند به ناسزا گفتن و توهین کردن به ما. سپس چاقو و دشنه آماده شده و گفتند: امشب شب آخر عمر تو است و تو را خواهیم کشت. من که تازه متوجه شده بودم که با پای خودم به قتلگاهم آمده‌ام، شروع کردم به نصیحت کردن آنها، تا بلکه بتوانم آنها را از فکر کشتن منصرف کنم. در ابتدا بین آنها بگو مگو بود و نمی‌خواستند مهلت سخن گفتن به من بدهند. ولی وقتی به آنها گفتم که من در دست شما اسیر هستم و شب هم خیلی طولانی است، اجازه بدهید سخنی با شما بگویم به ما مهلت دادند که صحبت کنیم. گفتم: من پدر و مادر پیری از قریه هرند (در اطراف اصفهان) دارم که مرا به زحمت به شهر فرستاده‌اند که درس بخوانم و به مقامی برسم و خدمتی بکنم. اکنون اگر خبر مرگ مرا بشنوند برای آنها خیلی سخت است و چه بسا سکته کنند، یا بمیرند، شما بیایید به خاطر آنها دست از کشتن من بردارید. دیدم در جواب با تندی و اهانت می‌گفتند، زود کار را تمام کنید و اصلاً اعتنایی به سخن من ‌نکردند.

دوباره گفتم: شب طولانی است و عجله‌ای ندارد، ولی حرف دیگری هم دارم. گفتند: بگو ولی حرف آخرینت باشد. گفتم شما با این کار خودتان یک امامزاده واجب‌التعظیمی را پدید می‌آورید که مردم بر مرقد من ضریحی درست خواهند نمود، و سال‌های سال به زیارت من خواهند آمد، و برای من طلب رحمت و ادای احترام و برای قاتلین من نفرین و لعن خواهند کرد. پس بیایید و به خاطر خودتان که بدنام نشوید، از این کار منصرف شوید.

باز دیدم سر و صدا بلند شد که او را زود بکشید، خلاصش کنید، اینها چه حرف‌هایی است که می‌زند؟

من که دیگر از موعظه کردن ناامید شدم، دست از حیات خودم کشیدم و آماده مرگ شدم،

پس گفتم: اکنون که شما تصمیم به کشتن من دارید، اجازه دهید که دم مرگ دو رکعت نماز بخوانم و بعد هر چه می‌خواهید بکنید. باز سر و صدا بلند شد، بعضی مخالف بودند و بعضی موافق و بالاخره راضی شدند که به اندازه دو رکعت نماز به من مهلت بدهند. وقتی فهمیدند که می‌خواهم وضو بسازم، بعضی گفتند: وضو گرفتن را بهانه ساخته‌ تا بیرون اتاق برود و فریاد بزند. گفتم، شما همراه من بیایید، اگر فریادی زدم همان‌جا کارم را تمام کنید من اصلاً در این فکر نیستم. بالاخره با اصرار، پیشنهاد من را قبول کردند و چند نفر چاقو و خنجر به دست، همراه من از اتاق بیرون آمدند که مبادا فریاد بزنم و به همسایه‌ها خبر دهم. وضو گرفتم و به داخل اتاق برگشتم و به نماز ایستادم.

از آنجا که احساس می‌کردم آخرین نمازی است که اقامه می‌کنم، با حال توجه و حضور قلب زیاد نماز را خواندم. در سجده آخر نماز بود که قصد کردم هفت مرتبه بگویم: «المستغاث بک یا صاحب‌الزمان». و در ذهنم این گونه خطور کرد که یا بقیه الله، من برای دفاع از دین شما و آبا و اجدادتان اینجا گرفتار شده‌ام. هرگز برای تبلیغ از شخص خودم، مطالب ضدّ بهائیت را بر روی منبر نگفتم. اکنون اگر مصلحت می‌دانید به هر طریقی که می‌دانید مرا از دست اینها نجات دهید، زیرا شما هم می‌دانید که من اینجا گرفتار شده‌ام و هم می‌توانید مرا نجات دهید.
هنوز در سجده آخر نماز بودم که شنیدم درب اتاق باز شد؛ با اینکه از داخل بسته شده بود.

سپس آقایی وارد شدند و کنار من ایستادند. من سر از سجده برداشتم و تشهد و سلام نماز را خواندم.

آقا منتظر بودند تا نماز من تمام شود، آنگاه به من اشاره کردند که بلند شو تا برویم. دست مرا گرفتند و به قصد بیرون آمدن از خانه، راه افتادیم.
این بیست نفری که لحظه‌ای پیش دست به چاقو بودند تا مرا بکشند، گویی همه مجسمه‌ای بر دیوار شده بودند که چشم‌های آنها می‌دید و گوش‌هایشان می‌شنید ولی آن چنان تصرّفی در آنها شده بود که از جای خود نمی‌توانستند تکان بخورند، یا کلمه‌ای حرف بزنند.
همراه آقا از اتاق بیرون آمدم. درب خانه هم باز بود، در حالی که قبلاً چندین قفل بر آن زده بودند.

از خانه بیرون آمدیم، نیمه شب بود. در فکر من هم تصرفی شده بود که توجهی به اینکه این آقا که هستند و من به چه کسی در نماز استغاثه نمودم، نداشتم. بلکه در فکر این بودم که حالا وقتی به درب مدرسه می‌رسم، خادم مدرسه درب را بسته و من چگونه وارد مدرسه شوم.
اما وقتی رسیدیم، دیدم درب باز است و ما داخل مدرسه شدیم.

من به آن آقای بزرگوار تعارف کردم و گفتم: بفرمایید داخل حجره، در خدمتتان باشیم. ایشان در جواب، جمله‌ای به این مضمون فرمودند که «باید بروم و افرادی نظیر شما هستند که باید به فریادشان برسم».
من از ایشان جدا شدم و به داخل حجره رفتم. در حالی که برای روشن کردن چراغ به دنبال کبریت می‌گشتم،
ناگهان به خود آمدم که، من کجا بودم؟ بهائی‌ها چه قصدی داشتند؟ و من چگونه متوسّل شدم و از دست آنها رهایی یافتم؟ و اکنون چگونه آمده‌ام و کجا هستم؟
به دنبال این فکرها، در پی آن بزرگوار بیرون دویدم ولی هر چه تفحّص کردم اثری از آقا نیافتم.

فردا صبح شنیدم خادم مدرسه با طلبه‌ها، بر سر اینکه چرا درب مدرسه را باز گذاشته‌اند و چرا دیروقت به مدرسه آمده‌اند، نزاع داشتند.
فهمیدم که درب مدرسه هم توسط خادم بسته بوده و به برکت آقا، هنگام ورودمان باز شده است.

طلاب اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند، تا اینکه سراغ ما آمدند که چه کسی برای شما درب را باز کرد؟ من گفتم: ما که آمدیم درب مدرسه باز بود و جریان را کتمان کردم.
صبح همان شب، همان بیست نفر آمدند و سراغ مرا گرفتند و به حجره‌ام وارد شدند و همگی اظهار داشتند که شما را قسم می‌دهیم، به جان همان کسی که دیشب شما را از مرگ و ما را از گمراهی و ظلالت نجات داد، راز ما را فاش نکن و همگی شهادتین گفتند و اسلام آوردند.

من همچنان این راز را در دل داشتم و آن را به احدی نمی‌گفتم تا مدّتی بعد از آن، اشخاصی از تهران نزد من آمدند و گفتند: جریان آن شب را بازگو کنید. معلوم شد که آن بیست نفر جریان را به رفقایشان گفته بودند و آنها هم مسلمان شده بودند.

Image
منظره داخل مدرسه جده كوج = سالهاى قبل
Image
Image
Image
سالهاى اخير
مدرسة جدّة کوچک . در یکی از بازارچه های بازار بزرگ اصفهان به نام «قهوه کاشیها» قرار دارد. این محل در چهار وقفنامه از چهار مدرسة اصفهان در دورة صفوی جنبِ خان مشهور به انارفروشان معرفی شده است . مسیر اصلی بازار، در زمان بنیان مدرسه ، از قهوه کاشیها به سرای ساروتَقی (در محل :ساروتْقی ) می رفت و از بازارچة مشیرْ انصاری و فضای میان هارونیه و مسجد علی علیه السلام و «درب حمامْ کُرسی » و بازار گندم فروشان می گذشت و به بازار قاز منتهی می شد و جدّة کوچک نیز، همچون اغلب مدارس و کاروانسراها، در این مسیر بود . بنا بر کتیبة مرمرینی که بر دیوار یکی از غرفه های حیاط شمالی مدرسه نصب شده ، این عمارت به امر دلارام خانم (جدّة شاه عباس دوم ) و به سعی ولی آقا ساخته شده و بنای آن در رجب ۱۰۵۷ پایان یافته است . بر اساس کتیبة سردرِ مدرسه ، جدّة کوچک وقفِ طلاب اثناعشری شده و ثواب وقف به روح صفی میرزا (مقتول ۱۰۲۴)، فرزند ارشد و ولیعهد شاه عباس اول ، هدیه شده است . ظاهراً دلارام خانم ، مادر صفی میرزا و همسر شاه عباس اول بوده و به همین سبب ، او را جدّة بزرگ شاه عباس دوم خوانده اند . در پشت وقفنامة مدرسه ، فهرستی از کتابهای وقفی آمده که به چهار دسته تقسیم شده اند و ثوابِ وقفِ هر دسته ، به ترتیب ، به شاه عباس ماضی ، دلارام خانم ، صفی میرزا و شاه صفی اختصاص یافته است مدرسة جدّة کوچک در دو طبقه بنا شده و مساحت آن حدود هفتصدمترمربع است. درِ ورودی مدرسه ، داخل بازار و در ضلع جنوبی عمارت واقع شده و کتیبة سردر آن به خط ثلث محمدرضا امامی * ، خوشنویس نامور دورة صفوی ، بر زمینة کاشیِ معرق لاجوردی است .
http://isfahan.irib.ir/-/%D9%85%D8%AF%D ... A%86%DA%A9
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8 ... A%86%DA%A9
http://fa.wikishia.net/view/%D9%85%D8%A ... 8%A7%D9%86) ‏

Image

پنجشنبه و جمعه كه حوزه ها تعطيل است در وقت خلوتي و مشغوليت طلاب مي شود استفاده كرد؛ هر چند محل حضور بيرون مدرسه است و در هر وقتي بدون مزاحمت و منعى قابل استفاده است

Image
Image Image
Image Image
pejuhesh232
 
پست ها : 8783
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مشهد اثر مهدوی خانه آیت الله سید محمد تقی موسوی اصفهانی (صاح

پستتوسط Najm00158 » شنبه مه 30, 2020 2:49 pm

مشهد اثر مهدوی خانه آیت الله سید محمد تقی موسوی اصفهانی (صاحب مکیال المکارم)



Image

لینک گوگل مپ:
https://goo.gl/maps/AUYSHct6T1XKSzRb8

مختصات:
32.662726,51.689891‏

آدرس: خیابان احمدآباد - روبروی مهدیه - کوچه 18 (لت) - بعد از کوچه مشبکی - نرسیده به مسجد الهدی - سمت چپ - پلاک ...

----------------------

واقعه تشرف صاحب مکیال به نقل از فرزندشان مرحوم آیت الله حاج سید محمد فقیه احمدآبادی :

غزلی از مرحوم والد (آیت الله سید محمد تقی فقیه احمدآبادی)
ای غایب از نظر، نظری سوی ما فکن
آشفته بین ز غیبت خود، روی مرد و زن

از بس که دور گشت زمان ظهور تو
نزدیک شد که جان من آید بُرون ز تن

گر بشنوم ظهور تو را بعدِ مردنم
از شوق، زیر خاک بدرّم به تن، کفن

از محنت زمانه و از جور روزگار
پابست غم نهانم و افسرده در الم

دارم نصیحتی ز خِرد، یاد، ای تقي!
فارغ شوی ز غصّه اگر بشنوی ز من

بگذر از این جهان که نیاید به کار تو
جز مهر حجّت بن الحسن، شاهد زمن

ماه رمضاني بود مرحوم آقا بر حسب عادت که سحرها همیشه برای نماز شب و مناجات با خدا بیدار بودند. بنده طفل بودم و مرحوم آقا عادتشان بر این بود وقتی بیدار می شدند می رفتند روی یک بام کوتاهی بود و ابتدا آیات اخر سوره عمران که مستحب است مومن وقتی برای نماز شب بیدار می شود این آیات را بلند بخواند:

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ (190) الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (191) رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ ۖ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ (192) رَّبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا ۚ رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ (193) رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَىٰ رُسُلِكَ وَلَا تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۗ إِنَّكَ لَا تُخْلِفُ الْمِيعَادَ (194)

این آیات را می خواندند و می آمدند در اتاق برای سحری خوردن.

من شاید طفل 4 ساله بودم بیدارم می شدم و پهلوی ایشان می نشستم. یک شب که پهلوی آقا نشسته بودم در این منزل که منزل اقاست البته؛ منزل را نور گرفت؛ چنان نوری که نه نور خورشید بود، نه نور ماه بود و آن زمان هم برق نبود و نور عجیبی بود که من متوجه این نور شدم و مرحوم آقا سابقه دیدار امام عصر (منه السلام) را داشتند به دست و پا افتادند مثل وقتی که شخص بزرگی وارد مجلسی می شود و میزبان به دست و پای آن شخص می افتد، مرحوم آقا به دست و پا افتادند، به عجز و لابه افتادند و چیزی دیدند و چیزی گفتند و چیزی شنیدند؛ و من قابل این حرفها نبودم و طفل بودم و به بچگی دیدم که مرحوم اقا چندین مرتبه در همین خانه خدمت حضرت صاحب الامر منه السلام شرفیاب شدند و این رباعی را هم من گفتم:

یا رب به مقام شامخ صاحب امر
آسان بنما مشکل او در همه امر
تا آنکه کند ظهور با حشمت و جاه
گوید به جهانیان که لله الأمر

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم بقائمهم



Image
مزار ایشان در تخت فولاد - تکیه صاحب مکیال المکارم
Najm00158
 
پست ها : 169
تاريخ عضويت: سه شنبه نوامبر 13, 2018 11:26 am

مشهد اثر مهدوى (منه السلام) در تکیه آقا حسین خوانساری

پستتوسط pejuhesh232 » جمعه فبريه 12, 2021 2:41 pm

مشهد اثر مهدوى (منه السلام) در تکیه آقا حسین خوانساری در قبرستان تخت فولاد اصفهان


شرح این واقعه :
حجت الاسلام نصر از شاگردان آيت الله مشكات و از مدرسان حوزه علميه مشكات مي گويد: آيت الله مشكات ماجراي عجيبي را كه 80 سال پيش و در مورد يك جوان 17 ساله و تشرفش به محضر امام زمان (عجل الله تعالی فرج الشریف) تعريف مي كرد كه ما بعداً متوجه شديم اين جوان خود آيت الله مشكات است.
او تعريف مي كرد كه يك جوان 17 ساله از خميني شهر براي احيا به تخت فولاد رفت. گرسنه و تشنه و پابرهنه در اين كوچه ها كه پر از حيوانات درنده بود. وقتي به تخت فولاد رسيد متوجه شد كه شب پنجشنبه آمده در حالي كه بايد شب جمعه مي آمد. در آن موقع كسي در تخت فولاد نبود. مي خواست با آن وضعيت برگردد ولي راه برگشت بسيار دشوار بود.
به تكيه حاج آقاحسين خوانساري رفت و با خود گفت: در اينجا در را مي بندم تا در امان باشم. داخل تكيه شد و در را بست. در كنار تكيه اتاقي بود كه ما به آن مطبخ مي گفتيم. در اين مطبخ براي خيرات اموات حلوا درست مي كردند. در حالي كه به طرف مطبخ مي رفت با تعجب ديد كه اتاق نوراني است و يك آقايي آنجا نشسته است، جوان سلام كرد و كنار آقا نشست.
آقا مي پرسد: تو كي هستي و از كجا مي آيي؟
جوان مي گويد: از سده( خمینی شهر ) مي آيم. آقا مي پرسد: براي چه آمده اي؟ جوان مي گويد: براي سه حاجت آمده ام؛ اول مجتهد شوم، دوم اينكه همسر خوب نصيبم شود. سوم اينكه عاقبت بخير شوم. آقا جوان را تشويقش كرد و بعد پرسيد غذا خورده اي؟ جواب مي دهد: خير.
آقا مي گويد آنجا غذا هست بردار و بخور.
جوان كنار مطبخ يك صندوقخانه مي بيند ( منظور از صندوقخانه، مکان کوچکی بوده در کنار یا انتهای یک اتاق که محل نگهداری بعضی از اقلام خوراکی یا اشیاء با ارزش بوده است ) آنجا رفت و غذا را برداشت و خورد. غذا را كه خورد آقا مي گويد اگر خسته اي همينجا بخواب، براي نماز صبح بيدارت مي كنم. اذان صبح كه شد آقا بيدارش مي كند. به آقا مي گويد مي خواهم وضو بگيرم. آقا مي گويد برو بيرون كنار چاه وضو بگير. (اين چاه كنار تكيه آقاجمال بوده كه با چرخ و طناب از آن آب مي كشيدند.) ولي جوان با تعجب مي بيند كه آب خودش در حال جوشيدن است.
( منظور از جوشیدن بالا آمدن آب ته چاه به سطح است ، نه جوشیدن به معنی حرارت)
وضويش را مي گيرد و برمي گردد و در كنار منبر سنگي(معروف به منبر امام زمان عجل الله تعالی فرج الشریف) تا طلوع آفتاب مشغول عبادت مي شود. با اين حال هنوز متوجه نمي شود كه آن آقا كيست. نمازصبح را هم پشت سر آقا می خواند.
با هم صبحانه مي خورند.
آقا به ایشان مي گويد هرچه من مي خوانم بخوان.
جوان هم شروع مي كند به خواندن؛اللهم یا حمید به حق محمد ، اللهم یا عالی به حق علی ، اللهم یا فاطر به حق فاطمه ، اللهم یا محسن به حق الحسن ، اللهم یا قدیم الاحسان بحق الحسین و آخرش هم مي فرماید اللهم عجل لولیک الفرج .
آقا به جوان مي گويد چشمت را ببند. جوان چشمش را كه مي بندد و باز مي كند ديگر كسي را نمي بيند. بلند مي شود و مي بيند مطبخ تاريك است و صندوقخانه اي هم وجود ندارد. چاه هم خشك است. تازه مي فهمد كه آن آقا ، حضرت مولا منه السلام می باشند.

- تکیه خوانساری تخت فولاد به دلیل قرار گرفتن قبر مرحوم آیت الله آقا حسین خوانساری صاحب کتاب مشارق الشموس به این نام معروف شده است. نام دیگر این تکیه قبه العلما می باشد به دلیل علمایی که در این تکیه مدفون می باشند

- تکیه آقا حسین خوانساری در جنوب غربی قبرستان تخت فولاد واقع شده است

- آیت الله شیخ علی مشکات رحمت الله علیه در سال ۱۳۱۹ هجری قمری متولد شدند و در سال ۱۴۱۵ هجری قمری در سن ۸۹ سالگی وفات نمودند و در ورودی گلستان شهدا کنار شهید آیت الله شمس آبادی رحمت الله علیه مدفون هستند

- با توجه به زمان و سن ایشان ، این تشرف در سال ۱۳۳۶ هجری قمری ، حدودا ۱۰۵ سال پیش رخ داده است

- برنامه احیای شب های جمعه از قدیم تا همین زمان در جاهای مختلف تخت فولاد برقرار است

* مرحوم فهامی و نوادگان ایشان در تکیه آقا حسین خوانساری

* مرحوم کرباسی و نوادگان ایشان در مسجد رکن الملک

- در قدیم تخت فولاد ، یک فرسخ بیرون شهر بوده و مردم برای احیای شب جمعه ، گاها از اول شب می آمدند تا در سحر دعای کمیل تلاوت نمایند

- قطعا حضرت مولا منه السلام یا کارگزار حضرت برای ترویح قبور مومنین به این مکان تشریف آورده اند

Image
Image
Image
Image
Image
Image
Image

مشهد آثار مهدوى منه السلام در مرقد جوان مرتبط مستمر با حضرت؛ واقع در تکیه آقا حسین خوانساری در قبرستان تخت فولاد اصفهان


1- شرح این واقعه :


2- حدود 40 سال قبل با مرحوم عبد صالح ناسك عارف مرحوم حاج حسن آقا شركت به زيارت مرقد يكى از علماء در بيرون بقعه علامه خوانساري رفتيم

3- محل مرقد: از پنجره موجود بقعه در سمت قبله و روبروي قبور علامه خوانسارى سه متر بائين تر به فاصله دومترى ديوار بقعه
قبرى بود
كه به نقل مرحوم شركت يكى از سادات علماى حوزه علميه اصفهان بوده است
و علاوه بر اينكه صاحب اين مرقد عالمى سيد مورد نظر حضرت بوده اند (ولو بقدر مصاحبت شخص مرتبط با ناحيه مقدسه)
همچنین اين قبر نشانه مرقد ديگر (در قبله قبر عالم سيد) و مزار اصلى مورد نظر بوده است = جوان مرتبط (مستمر) با حضرت و ناحيه مقدسه

4- واقعه آشنايى اين عالم با آن جوان مرتبط با ناحیه مقدسه:
و به اين عالم سيد؛ جوانى نورانى و با معنويت (بيشتر از شرايط معمول سنى) مراجعه مى كند
و از ايشان مي خواهد كه درس ابتدائى حوزه مثلا جامع المقدمات براى او بگويد
آن عالم كه شخص مبرزى بوده و سطوح عاليه تدريس مى كرده و از اينكه خودش درس بگويد ابا كرده و مي خواهد كه مثلا يكى از شاگردانش براى اين جوان درس بگويد
كه آن جوان تاكيد مي كند كه خودتان درس بگوييد
و شما را حضرت معرفي كرده اند كه بيايم نزد شما
و نشانه اى هم مى دهد از امور شخصي آن عالم كه كسى نمى دانسته بطوريكه آن عالم يقين مى كند واقعا فرستاده ناحيه مقدسه است
ولذا تدريس دروس ابتدائي حوزه را به او قبول مي كند
و در خلال آشنايي معلوم مي شود آن جوان بخاطر معرفت و خلوص و جديتش در توسلات به ناحيه مقدسه به افتخار راهيابي و تشرف نائل مى گردد و اين ارتباط مستدام بوده
و حضرت به او توصيه مي كنند دروس عربى بخواند
و اىن عالم سيد را هم به او معرفى مي كنند كه برود نزد ايشان درس بخواند
آن جوان در جوانى وفات مي كند و آن عالم سيد متكفل دفن او برحسب وصيتش در اين مكان مي شود
و سالها بعد كه وفات آن عالم سيد مى رسد
وى هم براى محل دفن خودش هم وصيت مي كند كه او را پشت سر همين جوان دفن كنند
رضوان الله عليهما

5- اينطور يادم مى آيد بطور واضح كه
لوح قبر آن علم سيد مشخص بود و رويش نام او هم نوشته بود
اما قبر آن جوان لوحى از آن باقي نمانده بود
و نام آن عالم سيد را هم ياد داشتم
و شايد در ذكر قبور محترمين تخت فولاد و اين تكيه در رساله مربوطه اش هم نوشته باشم ( كه الان دسترسم نيست)

6- و هروقت اصفهان مي آمديم تنها ياهمراه دوستان به زيارت تخت فولاد مي رفتيم قبر هردوى ايشان را زيارت مى كرديم ٍ
و شرح ماجراى ايشان و نام اين عالم را هم براى دوستان هم بيان كرده ام
سه دهه قبل با مرحوم حاج شيخ غلامرضا رنجكش به زيارت مرقد ايشان رفتيم

7- همچنين احتمال دارد
برخى فرزندان سالمند مرحوم حاج حسن آقا شركت (كه با والدشان بيشتر محشور بوده اند مثل فرزند دوم ايشان حاج آقا محمود شركت) نيز يادشان باشد
اگر با پدرشان به زيارت اين قبور رفته باشند

8- از آنجا كه آن جوان ارتباط پیوسته با حضرت داشته
قاعدتا حضرت دروقت دفن يا بعد از آن؛ سر قبر او تشريف آورده باشند
ولذا مى شود مرقد اين جوان را نيز جزو مشاهد آثار مهدوى منه السلام شمرد
و لااقل از اماكن محل تردد كارگزاران ناحيه مقدسه بوده و مى باشد

9- تا آنجا (تكيه خوانسارى) مي رويد وقت را طورى تنظيم كنيد
كه فرصت زيارت يا شرح حال مختصر قبر مير معصوم و قبر آقا محمد بيدآبادي كه از مشايخ معارف الهى بوده را هم كه مرقدشان در صحن مجاور تكيه خوانساري است نيز زيارت كنيد
در کل 1 بار ویرایش شده. اخرین ویرایش توسط najm155 در سه شنبه دسامبر 19, 2023 8:04 am .
دليل: تکمیلات
pejuhesh232
 
پست ها : 8783
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مزار کارگزار ناحیه مقدسه میرزا حسین كشيكچي (علو)

پستتوسط pejuhesh232 » جمعه فبريه 12, 2021 2:58 pm

مزار کارگزار ناحیه مقدسه میرزا حسین كشيكچي (علو)


Image

لینک گوگل مپ:
https://goo.gl/maps/uQcKrgR84k8MZMw86

مختصات:
32.624430,51.676493‏

آدرس: تخت فولاد - تکیه صاحب روضات - جنب مسجد مصلی

متن وقایع مربوط به ارتباط میرزا حسین کشیکچی با ناحیه مقدسه به عنوان کارگزار:
برای مطالعه مطلب روی عکس ها کلیک کنید و در حالت بزرگنمایی مطالعه نمایید:
Image Image Image
Image Image Image
Image Image Image
Image Image Image
Image Image Image
pejuhesh232
 
پست ها : 8783
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

منزل سيد شفتي (ملاقات با كارگزار ناحيه مقدسه)

پستتوسط pejuhesh232 » جمعه فبريه 12, 2021 3:17 pm

منزل سيد شفتي (ملاقات با كارگزار ناحيه مقدسه)


منزل آیت الله سید شفتی كه بخاطر حضور كارگزار ناحيه مقدسه متبرك شده است و اين خانه قبلا خانه مرحوم آقا محمد بيدآبادي بوده است


1- قبلا و مكررا در مباحث معرفتي بيان شده است كه مقصد و هدف الله تعالى است و اگر رو به وجه الله مي كنيم و آثارش در همه عوالم مي جوييم بخاطر اين است كه حضرت الله از وجه و رخ بر خلق طلوع فرموده و با ديدن و توجه به وجه حق توجه به حق حاصل مي گردد.

2- همچنين جستجوي آثار و نشانه هاي وجه الله اگر چه متضمن آشنايي با اشخاص و امكنه و ازمنه مشخصي است، اما خود اينها مقصد نبوده و به قول ناصرالدين شاه در شعرش: كعبه يك سنگ نشاني است كه ره گُم نشود - حاجي احرام دگر بند ببين يار كجاست
همجنان كه در مسير مشهد مقدس تابلوهاي نشانه جاده براى زائر مسافر مورد توجه است و اين نشانه معرفت صحيح و مبتلانشدن به محدوديت در معرفت است

3- اصل واقعه حضور يكي از كارگزاران ناحيه مقدسه:
اين واقعه بخاطر اجابت توسل مرحوم سيد شفتي براى زيارت يكي از بلاد مستوره ناحيه مقدسه بوده است .
مرحوم نهاوندي در العبقري الحسان، ج 1، ص 127، س 31. نقل كرده است:
حضرت حجة الاسلام، حاج سيد محمد باقر شفتي رشتي (رحمه الله) در پشت کتاب تحفة الابرار (رساله عمليه خودشان) و به خط خود اين جريان را نوشته بودند:
من هميشه از حضرت بقية اللّه ارواحنافداه مي خواستم که مرا به مشاهده جزيره خضراء وبحر ابيض و شهرهايي که اولاد آن حضرت در آن جا بر خلق زيادي که در نهايت عظمت هستند، حکومت دارند، موفق گرداند و خدا را به حق ولي خود عجل اللّه تعالي فرجه الشريف قسم دادم که صحت اين امر بر من معلوم شود.
تا اين که شب عيد غدير که شب جمعه بود، ثلث آخر شب کنار باغچه اي که در خانه ما در بيدآباد اصفهان است، راه مي رفتم
ناگاه سيد مجللي را ديدم که به سيماي علماء بود.
ايشان مرا به تمام آنچه که در دل داشتم، خبر داد و همچنين به صحت آن شهرها وبلادي که در جزيره خضراء است آگاه نمود و گفت: آيا مي خواهي به چشم خود ببيني، تا براي تو و ساير اولي الابصار (صاحبان بصيرت) عبرتي باشد؟
گفتم: بلي، آقاي من و در اين صورت منت بزرگي بر من مي گذاريد. فرمود: بيا دو چشمت را بر هم بگذار و هفت مرتبه بر جدت محمد و آل او صلوات بفرست.
آنچه دستور داد، انجام دادم.
بعد فرمود: دو چشمت را باز کن و نظر کن ببين از آيات و نشانه هاي الهي چه مي بيني؟
چشمها را گشودم شهري را ديدم که خانه هايش دُور و طرف راست و چپ آن از درخت و گل، سبز و خرم بود که انها جنات تجري من تحتها الانهار. (مانند بهشتي که نهر هايي در آن جاري است)
بعد فرمود: به آخر آن درختها نظر کن و به آن جا برو، مسجد و امامي را مي بيني که نماز صبح را بجا مي آورد. پشت سر او جماعت و صفوفي است که نهايت ندارد.
نماز خود را به آن امام اقتداء کن، که او از طبقه هفتم اولاد صاحب الزمان (ع) و نامش عبدالرحمان است. بعد از نماز مرا آن جا مي بيني.
حسب الامر براه افتادم و ديدم زمين خود به خود زير پاي من طي مي شود تا به آن مسجد و به همان کيفيتي که گفته بود، رسيدم. آن امام (جماعت)، مثل ماه شب چهارده نوراني ودر محراب ايستاده بود.ايشان مرا ديد و من او را زيارت کردم فرمود: مرحبابک (خوش آمدي) به درستي که خدا بر تو منت گذارد.
مسائلي که در رابطه با احکام مشکل بود، از ايشان سؤال کردم و جواب گرفتم. بعد هم مرا اکرام و انعام نمود. آنگاه نماز فجر را بجا آورد.
به او اقتداء نمودم و (بعد نماز) مشغول به تعقيباتي که داشتم شدم تا آن که نزديک طلوع آفتاب شد.
اين جا از ذهنم گذشت که در چنين وقتي من با مردم نماز مي خوانده ام و آنها لابد به عادت هر روز منتظرم مي باشند، اما امروز گذشت و به آنها نمي رسم
در اين وقت، شنيدم آن سيد و امام که در محراب نشسته بود، مي گويد: مترس و محزون مباش که به زودي تو را به جاي خود مي رسانيم و با آنها نماز مي خواني.
ناگاه ديدم آن سيد اولي نزد من است دست مرا گرفت و گفت: به برکت امام زمان خود برويم.
فورا خود را در مسجد (سيد) بيدآباد ديدم. با جماعت نماز خواندم و آن سيد را هم ديگر نديدم.

4- محل حضور آن كارگزار ناحيه مقدسه خانه سيد شفتي كنار باغچه اش است

Image

اين خانه خريداري و مرمت شده و مورد بازديد عموم است

https://new.isfahan.ir/Index.aspx?page_ ... uleContent

Image
تمثالي ترسيمي از سيد شفتي
pejuhesh232
 
پست ها : 8783
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مزار مشهد رأس الحسين (مشهد النقطة = مشهد نوقد)

پستتوسط pejuhesh232 » جمعه فبريه 12, 2021 3:19 pm

مزار مشهد رأس الحسين (مشهد النقطة = مشهد نوقد) در 60 كيلومتري شرق اصفهان


واقع در روستای شاتور(اسلام آباد)
۲۰ کیلومتری غرب شهرهرند


از منازل مسير اسراى اهل بيت از كوفه تا شام؛ موصل است:
منزل سیزدهم موصل

موصل، نقطه وصل چند شاخه دجله است. مزار یونس بن مَتی در موصل است، همچنین مزار جرجیس پیامبر. تلی مشهور به تل توبه حضرت یونس نیز در این شهر بوده است.

وقتی نامه حاملان سر به حاکم کوفه رسید که در آن نوشته شده بود سر حسین(ع)، همراه ماست. حاکم دستور داد تا به مردم شهر اطلاع دهند و شهر را بیارایند. مردم از هر سو گرد آمدند و می پرسیدند: چه شده است؟ گفتند: این سر کسی است که بر یزید قیام کرده است.

یکی از مردم شهر که ماجرا را می دانست اعلام کرد ای مومنان! وای بر شما، می دانید این سر کیست؟

این سر فرزند فاطمه، دختر پیامبر(ص) است که او را در کربلا کشته اند و اکنون نزد یزید می برند.

در این هنگام سه هزار نفر از قبايل اوس و خزرج جمع شدند و تصمیم گرفتند بجنگند و سر حسین را از حاملان بگیرند و در شهرشان دفن کنند و در قیامت در پیشگاه رسول خدا و فاطمه زهرا سرافراز باشند. همین که فرماندهان و حاملان سر شنیدند، به شهر وارد نشدند.

در ناسخ التواریخ به نقل از روضة الاحباب آمده است که: شمر بن ذی الجوشن به حاکم موصل نامه نوشت که پذیرای آنان باشد و حاکم موصل با اشراف شهر مشورت کرد و مردم شهر، بیشتر شیعیان حضرت علی(ع) بودند. آنان گفتند ما به این رسوایی و زشتی تن نخواهیم داد و حاکم شهر در پایخ نامه شمر موقعیت شهر را توضیح داد و شمر در یک فرسنگی شهر توقف کرد و سر امام را از نیزه فرود آورد و بر سنگی نهاد. قطره خونی بر سنگ چکید و هر سال عاشورا، از آن سنگ خون می جوشید و مردم جمع می شدند و سوگواری می کردند و به آن «مشهد النقطه» می گفتند. این سنگ تا زمان عبدالملک مروان بود و پس از آن، آن را ناپدید کردند.

شرح جزئيات بيشتر در مقاتل و كتب مربوطه آمده است
بخش عمده اى از اين منابع را در تالار مخصوصي در سات حيات اعلى در دسترس قرار داده ايم
مي توانيد مراجعه نموده و مطالبش را جمع و اقتباس و استفاده در زيارات ببريد

مسير امام حسين عليه السلام از مكه تا كوفة
http://alsahra.org/?p=6547
http://alsahra.org/?page_id=22051
http://alsahra.org/?cat=25

مسيرسبايا موصل
http://ashoraa.alnaeem.tv/%D8%B1%D9%83% ... %B5%D9%84/

مشهد نقطة موصل
https://www.warithanbia.com/?id=2361

Image
Image

مؤمنان وقتي مطلع از برنامه شوم خليفه اموي شدند آنرا زودتر از آنجا منتقل كردند و در جاي بنهان و كمنامي كه امروز مزار است انتقال داده و توسط شيعيان محل حفظ شده است

انتقال سنگ منور به قطرات خون چكيده از سر مقدس امام حسين عليه السلام از مشهد النقطة موصل به مشهد النقطة در 62 كيلومتري شرق اصفهان

مشهد النقطه = مشهد نوقد
زیارتگاه سنگ راس الحسین (ع) در روستای اسلام آباد (شاتور) در بخش جلگه هرند از استان اصفهان واقع است
این سنگ در موصل بوده که خون امام حسین (ع) بر این سنگ ریخته ومورد تبرک قرار گرفته و در کتاب ناسخ التواریخ هم آمده است
بنای جدید در سال ۱۳۷۵ ساخته شده وبنای جدید تر ی در حال احداث است که ۱۲۰۰متر مربع مساحت دارد و قبلا به آن مشهد نوقد (كويش محلي از نام عربي آن مشهد نوقته = نوقده = مشهد النقطه) نامیده می شده است . ‎

https://www.google.com/maps/dir/%D8%A3% ... 32.4874436

Image
Image
Image

در ایام سوگواری مراسم سوک ائمه علیه السلام در این مکان برگزار می شود
این سنگ احترام خاصی نزد اهالی دارد مساحت این ساختمان دویست متر مربع می باشد و روی سنگ مذکور محفظه ای قرار دارد این مکان مورد احترام اهالی می باشد

روستای امام زاده عبدالعزیز(شاهتور) مرکزدهستان امام زاده عبدالعزیز و از توابع بخش جلگه شهرستان اصفهان بوده و در ۲۰کیلومتری مرکز بخش(هرند) و در ۶۰کیلومتری شرق اصفهان قرار دارد.
در کمتر از یک کیلومتری شمال مشهد راس الحسين امامزده عبدالعزیز (شاتور) قرار دارد

نام اولیه روستا تور (طور = تبرك از وادي طور بخاطر مشهد راس الحسين) بوده است
و بعدها بدلیل وجود امام زاده عبدالعزیز(ع) به شاهتور تغیر نام یافته است
و مجددا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی كه هرجا نام شاه و شاهزاده بود حتى القاب احترامي براى اولياء الهي يا به خميني ... يا امام.... تغيير دادند يا به نام اسلام تغيير دادند مثل اينجا كه به اسلام آباد تغيير كرد
كويا مردم انجا مسلمان نبوده اند و حالا بعد انقلاب مسلمان شده اند
ولذا با بيكيريهاى مردمي نام روستا نهایتا در سال ۱۳۷۱به امام زاده عبدالعزیز(ع) تغییر نام یافت بخاطر اينکه اثر تاریخی امامزاده حکایت دارد این روستا داری قدمت بیش از هزار سال میباشد.
و جديد الاسلام نيستند!!!؟‎

Image
Image


راهنمای تصویری موقعیت مزار:

Image
Image
Image
Image

Image Image Image


Image Image
pejuhesh232
 
پست ها : 8783
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مصلاي امام حسن در مسجد پامنار بم کویه زواره

پستتوسط pejuhesh232 » جمعه فبريه 12, 2021 3:20 pm

مصلاي امام حسن در مسجد پامنار بم کویه زواره


قرار داشتن مسجد امام حسن(علیه السلام) زواره در محله بنكويه شهر زواره تصريح كرد: علت نامگذاري اين مسجد به مسجد امام حسن روايتي است مبني بر اينكه امام حسن(علیه السلام) در سفر به شرق در اين مسجد نماز خوانده است .

سعيدي گفت: نام رايج مسجد امام حسن(علیه السلام)، مسجد پامنار است زيرا يكي از قديمي ترين مناره هاي ايران در جوار آن ساخته شده است.

https://www.irna.ir/news/82862505/

زواره پنج كيلومتر بيشتر با اردستان فاصله ندارد كه مصلاي انجا مزار اولويتي است
قبل از آن اردستان مزار اوليتي دارد - و قبل آن روستاي كهنگ نيز مزار اولويتي - و قبل ان كوهپايه يا كوبا نيز مزار اولويتي - و قبل آن قهجاورستان و شاتور نيز مزار اوليتي دارد - و اگر روستاي سين برخوار شروع شود آنجا هم مزار اولويتي دارد كه با يك سفر از سين تا زواره مي شود هفت مزار اولويتي را در يك سير زيارت كرد


Image

البته تا زوار و اردستان بروید در مسير مزارات مهم ديگري هم هست كه ضمنا مي توانید موفق شوید از جمله شيخ رجب برسي در زواره و شيج جمالي اردستان و مزار سیدبهاءالدین حیدر در اردستان ووو

Image
مسير بهارستان تا زواره = مزارات اولويتي در مسير = شاطور - كوپايه = كهنگ - اردستان - زواره / سين و قهجاورستان دو مزار جدا و نزديك شهر كه در نقشه قبلي بود

.
pejuhesh232
 
پست ها : 8783
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مصلاي امام حسن در صفه غربی مسجد جامع اردستان

پستتوسط pejuhesh232 » جمعه فبريه 12, 2021 3:22 pm

مصلاي امام حسن در صفه غربی مسجد جامع اردستان


مصلاي امام حسن در صفه غربی مسجد جامع اردستان که هم اکنون نیز به نام صفه امام حسن مجتبی (عليه السلام) در محله بازار اردستان معروف است

لینک مختصات:
https://goo.gl/maps/3Knpupwz48rk8cJYA

آدرس:


Image
Image
Image
Image
Image
pejuhesh232
 
پست ها : 8783
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مصلاي امام حسن در مسجد امام حسن در روستای کهنگ اردستان

پستتوسط pejuhesh232 » جمعه فبريه 12, 2021 3:24 pm

مصلاي امام حسن در مسجد امام حسن در روستای کهنگ اردستان


مصلاي امام حسن در مسجد امام حسن در روستای کهنگ - جنوبی ترین روستای شهرستان اردستان ، در دهستان برزاوند شمال كوهپايه

روستای کهنگ از شمال به شهرستان اردستان ، از جنوب به کوهپایه از شرق به نایین و از غرب به سجزی منتهی می شود
قدمگاه امام حسن علیه السلام واقع در ساختمان حرم مزار امامزاده حیدر در میان این روستا واقع شده است و گفته می شود این امامزاده از فرزندان امام موسی کاظم (علیه السلام) است که در زمان امامت امام رضا در این منطقه به شهادت رسیده است.

موقعيت روستاى كهنگ

32.938409,52.488752‏

Image

کهنگ (اردستان)
این روستا بین دو کوه بزرگ (کوه مارشنان) واقع شده‌است که از انتهای به شهرستان کوهپایه و از راه ورودی به روستای نیسیان و سپس اردستان متصل می‌گردد.
از مزایای این قریه مسجدی است که معروف به مسجد امام حسن [علیه السلام] ودر تئاریخ مسطور است حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام در موقع مراجعت از یزد ـ یا از قم وکاشان بطرف اصفهان در آنجا نماز گزارده است
pejuhesh232
 
پست ها : 8783
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

قبليبعدي

بازگشت به شهر اصفهان و حومه


Aelaa.Net