علویجه

مديران انجمن: مزارات, مزارات, مزارات

علویجه

پستتوسط najm155 » سه شنبه دسامبر 19, 2023 8:37 am

1- اين مشهد آثار مهدوى منه السلام در شهر علويجه قرار دارد
در مركز شهر در كوچه اى روبروى مسجد و حسينيه ارشاد
در اين كوچه سعه جايى هست در آن خانه صاحب واقعه است
كه بخشى از آن مغازه شده اما بيشترش باقى است
اين خانه به نام صاحب آن به اسم خانه امام معروف است
چون صاحب آن امام جمعه شهر بوده اند (قبل از انقلاب)

2- اسم ايشان مرحوم آيت الله سيد عبد الله رفيعى بوده است
حاج سيّد عبد الله رفيعى، از علماي بزرگ شهرستان علويجه اصفهان بود كه دو سال قبل از انقلاب اسلامى، چشم از دنياى فانى فرو بست.
معظّم له سالهاى متمادى در اين شهرستان مشغول خدمت به اهل بيت عصمت (عليهم السلام) بوده، و مردم اين شهرستان بعد از سالها كه از فوت ايشان مى گذرد، هنوز اين مرد بزرگ را فراموش نكرده اند.
آثار خيرش، زحماتش و كلمات حكيمانه اش، [هنوز] در اين شهرستان باقى دارد.

3- عنايات حضرت و ناحيه مقدسه به ايشان در موارد متعدده ثبت شده است كه از واقعه تشرف شروع مى كنيم:
اين واقعه را آن مرحوم و ديگران از ايشان مكررا نقل كرده اند
بهترين نقلها مربوط به همسر بزرگوارشان كه بانوي نيكوكار و صادقى هستند، نقل كرده اند مى گويند:
حاج سيّد عبد الله رفيعى در اواخر عمرشان مريض شده بودند و ديگر نمىتوانستند از خانه خارج شوند، و تمام كارهاى شخص ايشان را من كه همسرشان و محرمشان بودم، انجام مىدادم.
يك شبى شام حاج آقا را دادم و رختخواب ايشان را پهن كردم و ايشان را در رختخوابشان خوابانيدم.
ناگهان صداى مردى را (داخل حياط) شنيدم كه مى فرمود: يا الله، يا الله.
در آن ايّام، اين شهرستان هنوز از نعمت برق سراسرى برخوردار نبود.
آمدم داخل حياط، و در تاريكى آقايى را ديدم كه به هيأت علما بودند.
عمامه سياه و پيراهن سفيد و نعلين زرد ايشان را به خوبى به ياد دارم.
من عرض كردم: آقا تشريف بياوريد داخل اتاق.
خيال كردم يكى از علماى قم يا اصفهان هستند كه به عيادت حاج آقاى رفيعى آمده اند.
ايشان هم نعلين زردشان را از پاى مباركشان خارج كردند و داخل اتاق شدند،
و بالاى سر حاج آقاي رفيعى نشستند و مشغول احوالپرسى شدند.
در اين هنگام چون آب جوش آمده بود، مشغول دم كردن چاى شدم و به گفتگوى آنها گوش مى دادم، ولى از گفتارشان هيچ نمى فهميدم و كلماتشان برايم مفهوم نبود.
دانستم به لغت عربى تكلّم مىكنند.
چاى آماده شد. يك استكان چاى ريختم و در مقابل حضرتش گذاشتم.
فرمود: نه، ما از اينها نمى نوشيم.
عرض كردم: پس دعايى بخوانيد تا به عنوان شفا به حاج آقا بدهم.
ايشان تبسّمى كردند و استكان را تا نزديكى دهانشان بردند و مشغول دعا خواندن شدند. سپس استكان را سر جايش گذاشتند
و بعد از خداحافظى با حاج آقا رفيعى، از جايشان بلند شدند.
وقتى نزديك درب اتاق رسيدند، روى مباركشان را به طرف من كردند و سفارشاتى را راجع به حاج آقا رفيعى كردند،
و من در جواب مى گفتم: چشم، چشم.
در ضمن كلامشان و سفارشهايشان، يك مطلبى را فرمودند كه كسى از آن خبر نداشت.
در آن وقت من هيچ متوجّه نمى شدم.
پس ايشان خداحافظى كردند و از اتاق خارج شدند.
با خود گفتم: خوب است ايشان را تا درب حياط بدرقه كنم.
پشت سرشان به راه افتادم.
هنوز از خانه خارج نشده بودند كه از مقابل ديدگانم ناپديد شدند.
وحشت و حيرت مرا گرفت.
دوان دوان از خانه خارج شدم كه شايد ايشان را يك بار ديگر ببينم،
امّا جز يك زن كه همسايه ما بود، كس ديگر در كوچه نبود.
به اين زن كه همسايه ما بود، گفتم: يك آقايى را كه با اين خصوصيّات همين الآن از خانه ما خارج شدند،
نديديد به كدام طرف رفتند؟
آن زن با تعجّب گفت: هيچ كس را نديدم از خانه شما خارج شود، شايد خواب ديده اى.
من دانستم آن آقا وجود مقدّس حضرت ولىّ عصر (صلوات الله عليه) بودند كه براى تفقّد و عيادت حاج آقا رفيعى، به منزل ما آمده بودند.
4- از عنايات ناحيه مقدسه به مرحوم حاج سيد عبدالله رفيعى
حاج سيّد عبد الرّحيم رفيعى پور، حكايتى درباره مرحوم حاج آقا سيدعبدالله رفيعى (كه عموى ابوى ايشان هستند) گفته اند:
مرحوم آيت الله حاج سيّد عبد الله رفيعى بسيار مقيـّد به صله رحم بودند، و تا آنجايى كه برايشان مقدور بود به بستگانشان سرى مىزدند و جوياى احوالات آنها مىشدند. پسر برادرى به نام حاج آقا رحيم داشتند كه در تهران ساكن بود.
معظّم له از علويجه اصفهان حركت كرده، و به تهران براى صله رحم پسر برادرشان مى روند.
نزديك غروب به شهر تهران مىرسند.
معظّم له آدرس را گم مىكنند. قدرى تفحّص مىكنند ولى به علّت كهولت سن خسته مىشوند،
كه صداى اذان مغرب را مى شنوند. براى اداى نماز اوّل وقت، راهى مسجدى كه آن نزديكى بوده مى شوند.
بعد از نماز، متحيّر بودند كه در شب و در شهرى به اين بزرگى، كجا بروند؟
مشغول مى شوند به اين ذكر: المستغاث بك يا صاحب الزّمان؛ المستغاث بك يا صاحب الزّمان.
و از مسجد خارج شده و كنار مسجد مى ايستند،
كه مى بينند پسر برادرشان آمدند. دنبال ايشان !!!
ادامه جريان را از زبان آقا رحيم (براردزاده حاج سيد عبدالله كه بنا بوده بروند خانه شان) نقل كردند كه:
وقتى به حاج آقا نزديك شدم و سلام كردم،
با حالت تعجّب از من سؤال كردند: چگونه مرا پيدا كردى؟
گفتم: آن كسى كه شما فرستاده بوديد، به من خبر داد شما اينجا ايستاده ايد!!!!.
مرحوم سيدعبدالله گفت: من كسى را نفرستادم!!؛
بعد پرسيدند: آن شخص خودش را معرّفى كرد؟
گفتم: من در منزل بودم كه صداى زنگ اف اف بلند شد.
گوشى را برداشتم. گفت: عموى شما، حاج آقا سيّد عبد الله رفيعى به تهران آمده و گم شده است، و حالا در فلان خيابان... كنار مسجد ايستاده اند؛ برويد، ايشان منتظر شما هستند.
حاج آقا عبدالله در حاليكه اشك چشمانشان را گرفته بود، با صداى لرزان گفتند: من متوسّل به امام زمان (صلوات الله عليه) شده بودم!!.
5- قبر مرحوم حاج سيدعبدالله در امامزاده شهر علويجه = سيدشمس الدين روي تپه مشرف به شهر واقع است
وقتي وارد محوطه امازاده مي شويد دست چپ چهار قبر است
آنجا را هم زيارت كنيد
خصوصا بخاطر مطلبي كه مشهور است كه آنها كه در زمان حياتشان خدمت حضرت مشرف شده اند حضرت در وقت وفات و دفن آنها تشريف مي آورند
صاحب واقعه مرحوم حاج سيد عبدالله در علويجه اقاي امام معروف است خانه و مرقد ايشان از هر كه بپرسيد نشان تان مي دهد
najm155
 
پست ها : 2
تاريخ عضويت: چهارشنبه ژوئن 08, 2016 4:54 am

بازگشت به شهرستانهای حومه اصفهان


Aelaa.Net