شهرستان ورزنه

مديران انجمن: مزارات, مزارات, مزارات

شهرستان ورزنه

پستتوسط najm155 » سه شنبه دسامبر 19, 2023 8:22 am

مشهد آثار مهدوی منه السلام
در اطراف شهرستان ورزنه از استان اصفهان

1- شناسنامه واقعه
صاحب واقعه: آقاي كريم اصغري، ساكن (ورزنه) يكي از روستاهاي اصفهان
آقای کریم اصغری
متولد ۱۲۹۳ ه. ش
تاريخ واقعه ۱۳۳۲ ه.ش
سن ایشان در زمان تشرف ۳۹ ساله
در تاریخ ۱۳۷۸/۱/۷ ه .ش در سن ۸۵ سالگی فوت کرده اند
در (سال ۱۳۷۲) زنده بوده و واقعه را اينطور حكايت كرده است:
2- شرح واقعه
در حدود چهل سال پيش (در زمان نقل مطلب از زبان کریم اصغری) (الان ۷۰ سال از واقعه گذشته است)به خاطر كمبود مواد سوختى براي زمستان، مجبور بوديم از روستا به اطراف، كه همه بيابان بود، برويم و مواد سوختى هيزم فراهم كنيم،
تا اينكه روزي به دستور مادرمان، من و برادرم به طرف بيابان عازم شديم و فاصله زيادي هم می بايست مى رفتيم. صبح زود حركت كرديم. دو نفري رفتيم و هيزمها را جمع آوري كرده و بعد از ظهر به طرف روستا حركت كرديم.
در آن بيابان و گرماي شديد، با برادرم مىرفتيم و برمى گشتيم، ولى برادرم جلوتر از من در حال حركت بود. يكي، دو ساعت كه به راه خودمان ادامه داديم، كم كم من عقب ماندم و برادرم از من فاصله گرفت، تا اينكه خيلي از همديگر دور شديم و مرا صدا مى زد كه: بيا. من به جهت تشنگي شديد و گرما ديگر حال نداشتم، و كوزه اى كه همراه داشتم، كم كم آبش هم تمام شد و در اثر ضعف و تشنگي، ديگر نتوانستم قدم از قدم بردارم.
كنار جادّه نشستم تا حالى پيدا كنم و باز به راه خودم ادامه بدهم، ولى ديدم نمىتوانم برخيزم، و حالِ اينكه برادرم را صدا بزنم نداشتم، ولى دائم مى گفتم: يا صاحب الزّمان؛ و اين جمله را تكرار مىكردم، و در كنار جادّه دراز كشيدم و خودم را آماده مرگ كردم.
يك مرتبه متوجّه شدم صداي پايي مى آيد، و ديدم بالاي سرم يك آقا سيّدي معمّم، شالى سبز به گردن، صورت گندم گون و بسيار زيبا، كه چنين زيبايي را در عمرم نديده بودم و مثل اينكه تازه سر و ريش خود را اصلاح كرده، مرا به نام صدا زد
و به من فرمود: كريم، تو را چه مى شود؟
من كه نتوانستم جواب بدهم، ولى به من گفت: كريم، كوزه ات را بده به من تا در آن آب بريزم. كوزه را در كنارم گذاشته بودم. ديدم برداشت و آبش كرد.
گفت: بخور. خوردم.
آب آنقدر سرد بود مثل اينكه برف آب شده است و شيرين.
يك مرتبه چشمم باز شد. به او گفتم: اين آب را از دقّ  آورده اى؟

( آب انبار يا جاه قناتى بوده در آن منطقه كه آبش به گوارايي وخنكى معروف بوده - در نواحى شرقي و مركزي و يزد به آب انبار دق هم مي گويند)

ديدم تبسّمي كرد و دو مرتبه فرمود: كوزه را بده تا باز هم آبش كنم.
چون دفعه اوّل كه كوزه را آب كرد، همه را خوردم؛ چه آب گوارايي.
كريم مى گويد: كوزه را دادم و باز از كوزه اى كه خودش داشت، آبش كرد
و به من فرمود: كريم، بلند شو كه برادرت منتظرت هست.
يك وقت بلند شدم، بدنم جان گرفت و حركت كردم،
ولى خيلي از آن بزرگوار تشكّر كردم تا مرا روانه كرد.
ديدم با اينكه اوّل خيلي از برادرم فاصله گرفته بودم، الآن سي يا چهل قدمي برادرم هستم.
وقتى نگاه كردم ببينم اين سيّد چه كسي بود، اصلاً كسي را نديدم.
به اين طرف و آن طرف نگاه مى كردم كه سيّد را ببينم كي بود و كجا رفت؟
ديدم برادرم صدا مى زند و مى گويد: كريم، چرا معطّل كردي، چرا نمى آيي؟
ولى سيّد را نديدم.
خيلي تعجّب كردم كه: اين آقا كي بود؟ كجا رفت؟ گريه ام گرفت. ديدم برادرم به من مى گويد: چته؟ تشنه ات هست؟ گفتم: نه؛ و قضيّه را به برادرم گفتم.
najm155
 
پست ها : 2
تاريخ عضويت: چهارشنبه ژوئن 08, 2016 4:54 am

بازگشت به شهرستانهای حومه اصفهان


Aelaa.Net