بعد از زيارت قبرستان قتلگاه به بست بالا (بست عليا = بست شيخ طوسى) مى رسيم
و از اين بست و درب ساعت مى خواهيم وارد صحن شريف عتيق(كهنه - سقاخانه) بشويم
مشهد امداد مهدوى عليه السلام در مدرسه حاج حسن در بست بالا (ورودي امروز) بارگاه رضوى عليه السلام از سمت خيابان شيرازى
{واقعه امداد مهدوى عليه السلام به طلبه متوسل (سه روز غذا نخورده) در مدرسه حسنخان (حاج حسن) مشهد مقدس }صاحب واقعه مرحوم حاج قدرت الله لطيفي تهرانى مى باشد وى در سال 1304 ش (1345 ق) در محلة عین الدوله ـ خیابان
ایران فعلی ـ در خانوادهای مذهبی به دنیا آمدند. دوران ابتدایی را تا ششم ابتدایی در مدارس آن دوره طی کردند. خودشان ميگفتند که از بچگی علاقة خاصی نسبت به امامزمان(عليه السلام) در درونم وجود داشت. ولذا ایشان از همان ایام، خیلی به طلبگی و دروس حوزوی علاقه داشتند. پدر ایشان ميخواستند مرحوم لطیفی را به مدرسة نظام بفرستند که پس از ماجراهایی نهایتاً به «مدرسة علمیة حاج ابوالفتح» واقع در میدان قیام تهران ميروند.
گرچه در مدرسه نیز با دیگر طلاب گرم نمی گرفت و در حجره خود- اطاقی قدیمی در زاویه بالای مدرسه – تنها از دیگران به سر می برد. خود در این باره چنین نقل کرده است: "یک سال درس می گرفتم و با دیگران کمتر تماس داشتم و مشغول ریاضاتی شدم تا به امام زمان خود توجه دائم یابم و لحظه ای از ایشان غافل نباشم.
از همان ایام علاقه و توسلات شدیدی به حضرت داشتند.
در حدود 15 سالگی در همان ایام که شب ها برای اقامه نماز جماعت در مسجد فائق (همان محله عین الدوله) حاضر می شدم حادثه ای به وقوع پیوست که مرا منقلب کرد و جانم را در کوره عشق امام زمان سلام الله علیه بیش از پیش گداخت. شبی بین دو نماز، روحانی با عمامه ای کوچک از امام جماعت اجازه خواست تا کلماتی با مردم سخن بگوید، با اجازه از امام جماعت بر منبر ميرود و پس از خواندن دعای «اللهمّ کن لولیک» شروع ميکند و از امامزمان(عليه السلام) سخن ميگويد. وی سخنرانی پرشوری ميکند و ميگويد که، « ای مردم چرا از امام زمانتان غافلید و به ایشان توجه ندارید. چرا دنبال ایشان نميروید؟ اگر مرغی از شما گم شود تا شب آنقدر همه جا را ميگردید تا آن را پیدا کنید و به منزلتان بازگردانید». (توضيح: از سبك منبر و محتوايش كه نمونه اش هنوز هست = احتمالا آن منبرى مرحوم شيخ محمود ذاكر زاده تولايي بوده است.)
مرحوم لطیفی ميگفت که حدود ده دقیقه از این دست صحبت کرد و روح مشتاقم را آتش زد و شعله درونیام را مشتعلتر کرد، به حدّی که خواب و خوراک را از من گرفت و همة فکر و ذکرم امام زمان(عليه السلام) شد. دنبال افرادی ميگشتم که از امام عصر(عليه السلام) برای من صحبت کنند ولی نميیافتم.
تا اینکه به وسیلة یکی از دوستان هممحلی، به نزد سید کریم پینه دوز رفتیم. ميگفت او توجهش به امام زمان(عليه السلام) خیلی زیاد است.
با اشتیاق به سراغ ایشان در بازار رفتم. بعد از اینکه نشستم، سید کریم بیآنکه صحبت کند حدود ده دقیقه به من خیره خیره نگاه ميکرد.
دوستم اجازة مرخصی خواست، سید کریم گفت: «شما اگر کار دارید ميتوانید بروید، اما ایشان را بگذارید بماند، من با او کار دارم». بعد از رفتن دوستم؛ سید کریم صحبتهایی کرد؛ از جمله اینکه حضرت، سفارش شما را به من نمودهاند. شما مرتب نزد ما بیا.
شبهای جمعه هم در منزل روضة خصوصی و مختصری داریم و به آنجا حتماً بیا. صحبتهایش در من این احساس را به وجود آورد که گمشدهام را یافتم و خیلی حالم را عوض کرد. به انتظار شب جمعه بودم تا به منزل ایشان بروم.
شب جمعه بعد از نماز مغرب و عشا دیدم که بزرگان تهران به آنجا ميآیند: شیخ مرتضی و شیخ محمد حسین زاهد، سید مهدی کشفی، حاج آقا یحیی سجادی، سید مهدی خرازی و از این دست افراد که خیلی به ایشان ارادت داشتند. مرحوم حاج مقدس هم در این مجلس به منبر رفت و بعد از سخنرانی روضه خواند. در پایان جلسه هم از آبگوشتی که داده ميشد حاضران برای تبرّک و تیمّن تناول مينمودند. حدود دو سال در محضر ایشان بودیم و استفاده ميکردیم. در این مدت ماجراهای بسیاری اتفاق افتاد.
مرحوم سید کریم کفاش (پینه دوز) از عبّاد صالح خدا و خواص نظر کرده مولای غایب خود بود و با ایشان به تصدیق کثیری از بزرگان عصر ارتباط مستقیم و دائم داشت.
تا اینکه شبی حضرت مهدی علیه السلام در اتاق مجاور تشریف فرما شده بودند. بعد از اتمام مجلس چند دقیقه ای برای مرحوم لطيفى تشرف حاصل می شود. این جوان شیفته که دمی اگر چه کوتاه لب بر جام وصال نهاده و قلب خویش را به دیدار آن ماه پنهان الهی تشفّی داده بود بیش از پیش مشتاق، دوره جدیدی از سیر خود را آغاز کرد و به تهذیب و تزکیه نفس مشغول گشت،
لیک دیری نپایید پس از دو سال، که در مصیبت هجران استاد عزیزش مرحوم سید کریم کفاش مبتلا گشت. به گفته خود او یک شب سید مرا خواند و فرمود عزم دارم به زیارت عتبات عالیات مشرف شوم و آگاه باش که برای من باز گشتی نیست و در جوار مولایم امیرمومنان در نجف اشرف مدفون خواهم شد.
به سبب علاقه و تعلق خاطر بسیاری که به ایشان داشتم، خیلی ناراحت شدم.
بعد از سفر ایشان در التهاب افتادم و درد هجران عنان طاقت از کفم ربود. مهیا شدم و به عراق رفتم و به نجف رسیدم، به دنبال استاد همه جا سر می کشیدم تا در صحن مطهر مولا امیر مومنان با مرحوم شیخ محمد شوشتری(کوفی) که در مسجد سهله با ایشان آشنا شده بودم برخورد کردم و به من فرمودند که سید کریم به رحمت خدا رفته و ایشان در ایوان نجف مدفون شده اند.
گر چه این سفر با درگذشت استاد بزرگوار غم سنگینی بر دل او نهاد، ولی مقدمه ای برای آشنایی با شیخ محمد کوفی که خود نیز از راه یافتگان و نزدیکان ساحت مقدس امام عصر علیه السلام بود و دیدار با زعیم مؤیَد آیت الله مرحوم سید ابولحسن اصفهانی و مرحوم آیت الله سید عبدالهادی شیرازی رضوان الله علیهم و بسیاری دیگر از اعاظم مراجع عصر شد. و در همین سفر عنایات خاصی شامل حال او گردید.
در عین حال، رفاقتم با شیخ محمد کوفی شوشتری که از بزرگان و مرتبطان با امام عصر(عليه السلام) در عراق بود، آغاز شد.
بعد از مدتی که در منزل ایشان بودم به ایران بازگشتم.
بعد از بازگشت از سفر، مرحوم لطیفی به قم رفتند و پس از مدتی به جهت اشتیاقی که به حضرت علیبن موسی الرضا(عليه السلام) داشتند برای ادامة تحصیل به مشهد کشاند.
واقعه امداد مهدوي عليه السلامدر مشهد در مدرسة حاج حسن (محل واقعه امداد مهدوى عليه السلام) به تحصیل مشغول شد.
به تنهایی در حجره شان که در طبقة دوم بود، سکونت داشت.
آن مرحوم درباره اين سال ميگفت:
در سن 16 یا 17 سالگی، من یک سال ریاضت کشیدم و تلاش کردم که توجّهم به امام عصر(عليه السلام) قطع نشود. به جایی رسیدم که حتی برای لحظهای از امام(عليه السلام) غافل نبودم و قلبم متوجه و متوسل بود. آن مرحوم در مشهد، مشغول همين توجهات و توسلات بود
و در طول این مدت، مخارجشان را پدرشان تامین مينمود؛ زیرا ایشان از وجوهات و سهم امام استفاده نميکرد. سال آخر هم، پدرشان از ایشان خواسته بود که به تهران بازگردد و در برابر اصرار مرحوم لطیفی گفته بود، دیگر پولی برایت نخواهم فرستاد.
خود آن مرحوم گفته است: همزمان با این ماجرا، برف شدیدی آمده بود که راهها را بسته بود. پولم تمام شد. بعد از مدتی نسیه گرفتن از بقال و نانوای محل، روزی هر دو مرا جواب کردند و گفتند تا حسابت را تسویه نکنی دیگر به تو چیزی نميدهیم. خیلی خجالتزده شدم و برگشتم. به حرم رفتم و پس از زیارت، به حضرت عرض حال نمودم. شب را گرسنه خوابیدم. سحر یک لیوان آب نوشیدم و قصد روزه کردم. در طول روز به اتمام امور روزمره پرداختم تا افطار که باز هم با یک لیوان آب افطار کردم و سحر روز بعد هم باز همین ماجرا تکرار شد. روز دوم و سوم به همین منوال گذشت
تا اینکه به زحمت به حرم رفتم. بعد از نماز به حضرت استغاثه کردم که ما مهمان شماییم در این شرایط، خودتان مرحمتی کنید. چنان ضعفی بر بدنم مستولی شده بود که نميتوانستم از پلهها بالا بروم و خودم را روی پلهها کشیدم. در آن سرمای شدید، برای گرم کردن خودم زغال هم نداشتم و در حجره، لای عبای نایینی که داشتم، روی تخت دراز کشیدم و لحاف را روی خودم انداختم. با این حال همچنان سردم بود.
سعی کردم با ذکر و توجه، بدن را گرم کنم تا سرما در من اثر نکند. بعد از آن نفهمیدم که خوابم برد یا نه فقط ناگهان به خودم آمدم دیدم در حجره را ميزنند. پرسیدم: کیستی؟ گفت: مهمان. با خودم گفتم در این شرایط که هیچ در بساط ندارم اما نیرویی در خودم احساس کردم و گفتم: بفرمایید، مهمان حبیب خداست. دیدم در باز شد.
از درگاه حجره که به داخل آمدند، چراغ را روشن کردند. به داخل آمدند.
دیدم سید بزرگوار نورانی است که متوجه شدم حضرتاند. سید دیگری هم همراه ایشان بود. فرمودند: «ما مهمان شما ميشویم به شرطی که غذا را خودمان بیاوریم». عرض کردم: هر طور امر بفرمایید. حضرت به همراهشان فرمودند: «شما بروید غذا تهیه کنید و بیاورید». بعد به من فرمودند: «شما هم چای را درست کن».
امتثال کردم و به صندوقخانه حجره رفتم. با خودم گفتم من که هیچ ندارم!. ناگهان در صندوقخانه دو گونی زغال مازندرانی دیدم!!! و آتش را روشن کردم. در نهایت تعجب دیدم چای و قند هم روی طاقچه هست!!!. چای را به خدمت حضرت(عليه السلام) آوردم.
در تشرفات قطعيه علماء مثل آيت الله مرعشى نجفى و موارد ديگر ثابت شده كه
حضرت امام زمان عليه السلام چای نمى خورند و از آن پرهيز دارند، با سفارش چای و خوردن در اين واقعه معلوم مى شود اين دوسيد از اصحاب ناحيه مقدسه و از رجال الغيب بوده اند
مگر اينكه چون شخص صاحب واقعه عادت به چايى بوده وبراى باز كردن روزه اش خوردن نوشيدني گرم مناسب بوده گفته باشند به جهت آن جوان و نهايتا هم خودشان نخورده باشند مرحوم لطيفى نقل كرده است: ایشان (سيد با مهابت) مطالب بسیاری فرمودند. از جمله: فرمودند: «شما چرا در این گرفتاری و بیپولی از نماز جناب جعفر طیار غافل بودید که نماز جناب جعفر، کبریت احمر است و اکسیر اعظم».
آن سید همراه ايشان هم غذا را آوردند. درون سینی، نان و کباب و خرما بود.
حضرت فرمودند شما اول چند دانه خرما بخور. آن خرما طعمی کاملاً متفاوت با خرماهایی که خورده بودم، داشت. کباب هم خیلی مطبوع بود.
مقداری اضافه آمد. سفره را که جمع کردم، حضرت فرمودند: «از این نان و خرما و کباب به کسی ندهید. این مخصوص به خود شماست. فقط فردا، میرزا مهدی اصفهانی ميآید، یک لقمه از این غذا به او بدهید. او از خود ماست». گفتم: چشم.
حضرت مطالب دیگری را درباره خودم و مسائل اجتماعی فرمودند؛ از جمله اینکه فرمودند: «دیگر در مشهد نمان و بعد از مساعد شدن هوا به تهران برو و به عزم تاسیس مدرسه اسلامی رهسپار تهران شو و به تعلیم و تربیت دانشآموزان بپرداز»
بعد حضرت و همراهشان مشغول نماز شب شدند.
دم رفتن، مشتی پول خورد در دو دستم ریختند و فرمودند: «اینها را بگیر و نگاهشان نکن و نشمار. آنها را زیر پوست تخت بریز و هر وقت لازم داشتی بردار و استفاده کن». از در که بیرون رفتند دیگر آنها را ندیدم.
دقایقی بعد صدای مناجات حرم و سپس صداي اذان آمد. نماز را خواندم.
صبح، در حجره را زدند. دیدم شیخ با منزلت و بزرگواری آمدهاند. گفت: من میرزا مهدی اصفهانی هستم. بعد از مصافحه و معانقه، تمجید کردند و گفتند: خوشا به حالت. دیشب مورد عنایت خاصّ آقا قرار گرفتهاید. آن حوالة ما را بدهید. سفره را آوردم و ایشان لقمهای تناول نمود
بعد فرمودند: از آن پولها هم یک عدد 2 قرانی به من بدهید. من دادم و ایشان مبلغ 20 تومان به من دادند. که پول خیلی زیادی (در آن زمان) بود.
چند ماهی که در مشهد بودم محضرشان را درک کردم تا اینکه در همان ایام رحلت نمود.
سال بعد به تهران آمدم و پس از چند سال آموزش در مدارس تهران؛
در سال 1330 یا1331 اولین مدرسة اسلامی را با نام «دارالتعلیم علوی» تأسيس کردم.
این قبل از تأسيس مدارس رفاه، علوی و ... در تهران بود.
در سالهای بعد، مرحوم لطيفى شش مدرسة دیگر را مانند: «دوشیزگان قائمیه اسلامی»، «احمدیه» و «جعفری» نیز تأسيس نمود و در همة آنها به ترویج نام حضرت(عليه السلام) ميپرداختند. سر صفها اشعار مربوط به امام عصر(عليه السلام) و دعای «الهی عظم البلاء» را ميخواندند. ایشان در شهرهای مختلف نيز به ترویج نام امام زمان(عليه السلام) ميپرداختند. یکی از دوستان ایشان مرحوم حاجآقا عابدى در مشهد هم چهارده مدرسة اسلامی به نام چهارده معصوم(عليهم السلام) تأسيس کرد.
تشکیل مجالس دعای ندبه و دیگر دعاها، تبلیغ و ترویج نام حضرت از دیگر فعالیتهای ایشان در این ایام بود.
ایشان جزو كسانى بودند كه در آن دوره در تبلیغ و ترویج نام امام عصر(عليه السلام) بسیار کوشا بودند.
ماموريت بازسازي و توسعه مسجدجمكراندر سال 1347 شمسی، شب نیمة شعبان که زمستان بوده، ایشان با یکی از دوستان به قم و مسجد مقدس جمکران مشرف می شوند. خودشان نقل کردند:
حدود پنجاه نفر در مسجد بودند. همه رفتند
و ما از خادم خواستیم که بگذارد ما در مسجد بیتوته کنیم.
خودشان نقل کردند، حدود ساعت ده شب، خادم سراغ ما آمد و گفت: «من آن اتاق را گرم کرده ام و اگر خسته شدید بیایید.
در سرما عبایی به خودمان پیچیده و مشغول عبادت بودیم. دوستم حدود ساعت دوازده خسته شد و برای استراحت به آن اتاق رفت. بعد از یک ساعت که مشغول عبادت، توسل و اذکار بودم،
شمیدم که صدایی می اید. دیدم از در ورودی سه نفر تشریف فرما شده اند و حضرت(عليه السلام) جلوتر از بقیه هستند.
سلام کردم و دست آقا را بوسیدم. آقا روی شانة من زدند و فرمودند:
«بلند شو و اقدام کن و مسجد را از این وضع بیرون بیاور و ما تو را کمک و یاری می کنیم. در مسجد عمران و آبادی کن و وضع بهداشتی آن را درست کن».مسجد در آن ایام اصلاً وضع مناسبی نداشت و تنها آب انبار آن هم آب خیلی بد و آلوده ای داشت. وضوخانه و دستشویی های خیلی بدی داشت؛ مسجدی قدیمی و بی رونق که به آن رسیدگی نشده بود.
من به دلم گذشت که از کجا و چطور شروع کنم؟.
حضرت بلافاصله فرمودند: «شما سراغ آقای احمدی بروید. او خودش کارهای شما را درست می کند». بعد از آن، حضرت(عليه السلام) کارتی به دست من دادند که یک طرف آن اسماء الله بود و و طرف دیگر آن نقشة جدید مسجد با یک گنبد و دو گلدسته و قسمت مردانه و زنانه با زیرزمین آن.
فرمودند: «این نزد تو باشد ما آن را به موقع از تو می گیریم».
امتثال کردم و آن را گرفتم و بوسیدم.
آنگاه، حضرت به محراب کوچک وسطی از سه محراب قدیمی مسجد رفتند و حدود یک ساعت مشغول عبادت و راز و نیاز شدند. بعد از آن خداحافظی کردند و تشریف بردند.
فضا خیلی معطر و نورانی شده بود. کمی بعد هم اذان صبح شد و خادم مسجد و آن رفیقم آمدند.
بعد از نماز صبح خیلی در فکر بودم که این آقای احمدی کیست؟.
با دوستم از مسجد بیرون آمدم و بیرون مسجد یکی از دوستان را که سید بود، دیدیم.
بعد از سلام و احوال پرسی خیلی از وضع بهداشت و سرویس های بهداشتی مسجد گله کرد و گفت: به جدّم همین الآن به فکر شما بودم که به شما بگویم حداقل چند دستشویی مناسب برای اینجا بسازیم.
من هم برای او ماجراى تشرف و ماموريت حضرت را نقل کردم و گفتم كه: حضرت(عليه السلام) به من فرموده اند، سراغ آقای احمدی بروم، ولی او را نمی شناسم.
او گفت: آقای احمدی رئیس ادارة ما ـ سازمان اوقاف تهران ـ است.
قرار شد او ماجرا را برای آقای احمدی بازگو کند.
روز شنبه سراغ آن دوست که رفتم، گفت: از ساعت هشت صبح که ماجرا را برای آقای احمدی تعریف کردم تا حالا دارد گریه می کند.
می گوید: من چه لیاقتی دارم که حضرت(عليه السلام) نام مرا ببرند.
به دفترش که رفتیم همچنان مشغول گریه بود.
از من پرسید که ایا واقعاً نام مرا بردند؟ ماجرا را برای او تعریف کردم.
او هم گفت: ما ترتیب کارها را می دهیم. شما یک هیئت امنای حداقل پنج نفره از دوستان خودتان تشکیل بدهید و برنامه ها را بدهید، ما برای شما ابلاغ می گیریم. بروید و مشغول کار بشوید. نمی گذاریم برای شما مشکلی پیش بیاید. ما هم کارها را انجام دایم و در روز هفده ربیع الاول همزمان با میلاد پیامبر اکرم(صلى اله عليه وآله) کلنگ آنجا را بر زمین زدیم و کارها شروع شد و این سرآغاز جهانی شدن نام امام عصر(عليه السلام) به برکت مسجد مقدس جمکران بود. مسجد جمکران، خیلی گمنام و غریب بود اما الان دوست و دشمن در سراسر جهان این مسجد را می شناسند.
یمه شعبان سال 1348ش، شبی که ایشان در مسجد مقدس جمکران (که به تعبير خودشان مسجد وضع و حال مناسبی نداشت) بیتوته کرده، سرگرم توسل و مناجات بودند، که ناگهان وجود نازنین حضرت عليهالسلام با دو نفر از اصحاب تشریف فرما به داخل مسجد شدند . پس از اظهار اخلاص و ارادت و دستبوسی به محضر ایشان، حضرت، ایشان را مامورعمران و بازسازی مسجد کردند. مسئولیتی که از آن زمان تا آخرین روزهای عمر دغدغه اصلی و برنامه اول زندگی ایشان را رقم می زد، که با جدیتی مثال زدنی و عزمی پولادین سختی ها را پشت سر نهاده و در تمام این طریق، همواره عنایات خاص خداوندی و الطاف بی شائبه صاحب مسجد حضرت بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف شامل حال ایشان بود.
مسجد جمکران پایگاه و پناهگاه مهدی جویان و منتظران این زمان به لطف پروردگار، با تلاش صادقانه او به جایگاه امروزش رسیده که امروز صدهاهزار نفر خاصه در شبهای چهارشنبه و جمعه به مسجد مشرف شده و دل به مناجات و توسل می سپارند، در حالی که در آن سالهای غربت جمکران جمعیت زائرین به صد نفر هم نمی رسید.
حدود سال 1373 با درخواست آیة الله واحدی که ساکن سوریه بودند و از علما و وزنه های تشیع در دمشق بودند، برای ساخت و ساز و عمران و آبادانی قبر مطهر حضرت سکینه بنت امیر مومنان علیه سلام در ناحيه داریا در حومه دمشق تشکیل هیئت امنایی داده می شود و حضرت در پیامی توسط یکی از نزدیکان شان، ایشان و هیئت امنا، مخصوصا آیة الله واحدی را تشویق و ترغیب به امر بناى اين می نمایند.
(اين مزار به صورت عالى ساخته شد و سالها مزار شيعيان و محبان بود تا اينكه در حملات تكفيريان نابود شد و امروز ويرانه هايش باقي است)
وفات:
در غروب روز شنبه 27 مرداد ماه سال 1386 مقارن با شب میلاد مولا علی ابن الحسین پس از یک هفته بیهوشی (آغاز آن غروب شنبه بیست و هفتم رجب المرجب سالروز مبعث نبی مکرم اسلام صلوات الله علیه وآله ) به دیدار معبود شتافت. شخصیتی یک عمر در بندگی و اطاعت او سر بر خاک تعبد و پای در دامن تهجد داشت.
پیکر مطهرش پس از تشییع با شکوه بردست دوستان او و ارادتمندان آستان مولایش حجت ابن الحسن علیه السلام در جوار حرم کریمه اهل بیت فاطمه معصومه سلام الله علیها در شهر مقدس قم به خاک سپرده شد.
رضوان الله عليه
ويديوى مناجات مرحوم لطيفي با امام زمان عليه السلام هم اخر جلسه بخش كنيد
https://www.aparat.com/v/x65t5w8تصوير جواني مرحوم لطيفى
تصاوير اواخر مرحوم لطيفى
تصاوير بناى قديمي مسجد جمكران
مراسم كلنگ زني شروع ساختمان جديد مسجد جمكران در 1347ش
مجموعا 10 تصوير
تصوير آخر(اولين نفر سمت راست مرحوم لطيفى در مراسم كلنك زنى تجديد بنا و توسعه مسجد جمكران)



عمل اينجا = بيان واقعه + سلام به حضرت صاحب الزمان عليه السلام + دعاى براى خاتمه يافتن آنى دوران ستر و غيبت و ظهور جهانى فورىسلام الله على مولانا صاحب الأمر والعصر و الزمان محمد بن الحسن المهدي القائم بأمر الله
و قطع الله غَيبته وسَتره بظُهوره الفَورى على طواغيت العالَم و وفقنا الله للإتصال بحضرته و صُحبته مع رضايته، ونُصرته وخدمتهاولين اذن دخول را در كنار مدخل درب ساعت مى خوانيم[/size_2]
از امتيازات اين صحن شريف اتحاد و يكى بودن قبله ظاهر و قبله باطن استتوضیح: صحن های مبارکه که محیط بر حرم منور رضوی علیه السلام متصل به آنست؛ چهار صحن می باشد:اول: صحن قبله یا صحن پشت سر مبارک: که افضل اماکن و جامع قبله ظاهر و باطن است
در اینجا وقتی برای دعا رو به قبله می کنیم رویمان به ضریح مطهر است و برای رو به قبله بودن پشت به حضرت امام رضا علیه السلام و خلاف ادب نمی کنیم
ولذا برای بيتوته جهت زیارات و عبادات بسیار مناسب است
از این رو در طول تاریخ این صحن محل بیتوته و اعتکاف اولیای الهی بوده است نامهای دیگر این صحن : کهنه؛ عتیق؛ سقاخانه؛ نقاره خانه؛ و "انقلاب" می باشد.
دوم: صحن پایین پای مبارک: که طبق آداب زیارت؛ افضل مسیرها برای تشرف به حرم مطهر برای زیارت است. شهرت دیگر این صحن؛ آزادی است.
سوم: صحن پیش روی مبارک : که مختص انابه و تضرع و عرض حال بوده برای توقفی مختصر؛ با رعایت آداب؛ و بطور ایستاده، این صحن به "گوهرشاد" نیز شهرت دارد.
چهارم: صحن بالاسر مبارک : که مختص دعا نمودن بوده برای توقفی ایستاده و بسیار کوتاه با رعایت آداب می باشد. ین صحن به "جمهوری اسلامی" نیز شهرت دارد.
هر گاه چشم زائر به قبه منوره يا ضريح انور
افتاد در هر جا (بيرون شهر - داخل شهر - بيرون صحن - درب صحن - داخل صحن- داخل رواق)
بگويد:السلام علیک یا أبا الحسن یا علی بن موسی الرضا ورحمة الله و برکاتهوقتى وارد صحن عتيق شديم
اين دعاى حمد و شكر براى تشرف را مى خوانيم


[u]بعد از ورود به صحن عتيق
يكى از مشاهد آثار مهدوی منه السلام در سمت راست گوشه (ضلع غربى) صحن واقع است{مشهد آثار مهدوى عليه السلام = سمت راست گوشه (ضلع غربى) صحن عتيق}محل ملاقات سفیر ناحیه مقدسه با شیخ حسن کاظمینی مشهد آثار مهدوی منه السلام اولين تشرف کاظمینی در کاظمین است
البته محل ملاقات او با فرستاده ناحيه مقدسه منه السلام در صحن رضوي علیه السلام است
اما دقيقا ذكر نشده كه در كدام صحن و كجايش بوده است
ولي محتمل است در صحن پشت سرمبارك (سقاخانه بوده) باشد
چون او در بازار متصل به حرم كه به رواق دارالولايه فعلي منتهي مي شده كسب مي كرده است
همان بازاربزرگ قديم كه ادامه بازارفرش مقابل سرشور بوده كه تا درب حرم متصل بوده است
و صحن جمهوري و قدس انوقت احداث نشده بوده است
و گوهرشاد هم صحن تعبير نمي شود و مسجد تعبير مي شود
و اين بازار محل كسب؛
از جلوي مدرسه هاى پريزاد و دو درب (كه هنوز هست يكي مدرسه است و يكي دار المصاحف شده)
و مدرسه بالاسر (كه فعلا شده دارالولاية) مي گذشته
و به صحن پشت سرمبارك (عتيق) منتهي مي شده است
نزديكترين گوشه صحن به نقطه ملاقات با سفير ناحيه؛ گوشه راست صحن عتيق؛ وقتي از درب ساعت به صحن عتيق وارد مي شويم است كه در نقشه زير مسير بازار با رنگ خردلي و گوشه صحن (محل ملاقات) با نشانه سبز مشخص شده است
تصوير
....
عمل اينجا = اشاره به واقعه + سلام به حضرت صاحب الزمان عليه السلام + دعاى براى خاتمه يافتن آنى دوران ستر و غيبت و ظهور جهانى فورىسلام الله على مولانا صاحب الأمر والعصر و الزمان محمد بن الحسن المهدي القائم بأمر الله
و قطع الله غَيبته وسَتره بظُهوره الفَورى على طواغيت العالَم و وفقنا الله للإتصال بحضرته و صُحبته مع رضايته، ونُصرته وخدمتهوقتى وارد صحن عتيق شديم
مشهد آثار مهدوی منه السلام در ميانه فاصله درب ساعت تا سقاخانه واقع استتصوير
.....
{مشهد آثار مهدوى عليه السلام = در نقطه میانی صحن پشت سر مبارک}مشهد آثار مهدوي عليه السلام در تشرف آيت الله دامغانىدر نقطه میانی صحن پشت سر مبارک ( عتیق - کهنه) حضرت رضا علیه السلام نزدیک درب بست بالای سر (شیرازی) تا سقاخانهبه نقل از آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی از شاگردان برجسته مرحوم آیت الله میرزا مهدی اصفهانی:
آيت الله آقای سید محمد باقر دامغانی، ساکن مشهد، از علما و شاگردان مرحوم آیت الله آقا میرزامهدی غروی اصفهانی قدس سره بود
و زیاد به خدمت آن بزرگوار میرسید.
ایشان سالها به مرض سل مبتلا بود و بسیار ضعیف و نحیف شده بود.
در آن زمان این بیماری غیر قابل علاج بود و همه از مداوای ایشان مایوس شده بودند.
روزی دیدم ایشان بسیار سر حال، سالم و بانشاط و بدون هیچ کسالتی نزد ما آمد.
همهی ما تعجب کردیم و از علت شفا یافتنش پرسیدیم.
گفت: یک روز که خون زیادی از حلقم آمد و دکترها مأیوسم کرده بودند، خدمت استادم،
آقا میرزامهدی اصفهانی، رفتم
و به ایشان شرح حالم را گفتم.
معظم له دو زانو نشست و با قاطعیت عجیبی به من گفت:
تو مگر سید نیستی؟
چرا از اجدادت رفع کسالت خود را نمیخواهی؟
چرا به محضر حضرت بقیة الله الاعظم علیه السلام نمیروی و از آن حضرت، طلب حاجت نمیکنی؟
مگر نمیدانی آنها اسمای حسنای پروردگارند ؟
آیا در دعای کمیل نخواندهای که فرموده یا من اسمه دواء و ذکره شفاء؟
تو اگر مسلمان باشی، اگر سید باشی، اگر شیعه باشی،
باید شفایت را همین امروز از حضرت بقیه الله، ارواحنا فداه، بگیری!
و خلاصه، آنقدر سخنان محرک و تشویق کننده به من گفت که من گریه ام گرفت
و از جا بلند شدم، مثل آن که میخواهم به محضر بقیه الله عجل الله فرجه بروم.
لذا، بدون آنکه متوجه باشم، اشک میریختم و با خود زمزمه میکردم و میگفتم:
یا حجة بن الحسن العسکري ادرکني!
و به طرف صحن مقدس حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام میرفتم.
وقتی به
صحن کهنه ( پشت سر مبارک) رسیدم،
آن جا را طوری دیگر دیدم.
صحن بسیار خلوت بود و تنها جمعیتی که در آن دیده میشدند، چند نفری بودند که با هم میرفتند.
و پیشاپیش آنان، سیدی بود که من فهمیدم، حضرت ولي عصر علیه السلام هستند.
با خود گفتم: چون ممکن است آنها بروند و من به ایشان نرسم، خوب است که آقا را صدابزنم و از ایشان شفای مرض خود را بگیرم.
همین که این خطور از دلم گذشت، دیدم آن حضرت برگشتند و نگاهی با گوشه چشم به من کردند و عرق سردی بر بدن من نشست
ناگهان، صحن مقدس را به حال عادی دیدم.
دیگر از آن چند نفر خبری نبود و مردم به طور عادی در صحن رفت و آمد میکردند.
من بهتزده شدم.
در این بین متوجه شدم که آثار کسالت سل در من نیست.
به خانه برگشتم و پرهیز را شکستم و آنچنان حالم خوب شده است که هرچه میخواهم سرفه کنم، نمیتوانم و سرفهام نمیآید.
مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی، در این جا، به گریه افتادند و فرمودند:
بلی؛ این بود قضیهی آقای سید محمدباقر دامغانی.
و من بعد از سالها که او را میدیدم، حالش بسیار خوب بود و حتی فربه شده بود.
عمل اينجا = اشاره به واقعه + سلام به حضرت صاحب الزمان عليه السلام + دعاى براى خاتمه يافتن آنى دوران ستر و غيبت و ظهور جهانى فورىسلام الله على مولانا صاحب الأمر والعصر و الزمان محمد بن الحسن المهدي القائم بأمر الله
و قطع الله غَيبته وسَتره بظُهوره الفَورى على طواغيت العالَم و وفقنا الله للإتصال بحضرته و صُحبته مع رضايته، ونُصرته وخدمته{مشاهد آثار مهدوی عليه السلام (صحن عتيق - مابين سقاخانه تا ايوان طلا) مربوط به واقعه تشرف علامه سید محمد تقی مشیری}در اين واقعه حضرت و همراهان (از جمله خضر نبى عليهما السلام) را در چند موضع زيارت شده و يا از حضور حضرت در آنها مطلع مى شود:1- درب پيش روى مبارك در راهرو كه با پله ها وارد به دار الزهد و رواق پيش روى مبارك مى شويم
2- در ابتداى رواق پيش روى مبارك (دار الحفاظ) بعد پله هاست
3- طول مسير تا درب ورودي پيش روي مبارک به روضه منوره
4- داخل روضه منوره پيش روي مبارك براى زيارت
5- داخل روضه منوره نزد سرمبارك (از پشت سر مبارك) از بالاسر بشت سر تا پائين پاى بشت سر موضع نماز حضرت امام زمان عليه السلام بوده و يك نوبت ديگر از مشاهدآثار مهدوى عليه السلام دراين محدوده بالاسر و پشت سر تا پائين پاى بشت سر
در بيرون رفتن
6- مسجد بالا سر مبارک = محل عبور
7- قسمت شمالى رواق دار السيادة (قسمت محاذي سر مبارك) = امروز = رواق دارالاخلاص
8- رواق دار الشرف
9- ايوان طلا در صحن پشت سرمبارك (عتيق)
10- صحن پشت سرمبارك (عتيق) مابين سقاخانه و ايوان طلامرحوم ايت الله حاج شيخ على اکبر نهاوندي نقل کرده است کهمرحوم سيد محمد تقي مشيري از سادات زهاد مشهد مقدس است که ايشان خيلي با ورع و تقوا بود
در علم جفر مهارت و اطلاعات کامل داشت.
مجهولاتي را (براى علما و مردم) بوسيله آن (مهارت در محاسبه با جفر) معلوم
و گمشده هايي را پيدا مي نمود.
وي نقل مي کرد:
زماني مبتلا به کسالت پادرد شدم به طوري که راه رفتن برايم مشکل بود و هر چه توانستم، معالجه کردم، بهتر نشد،
تا جايي که گاهي مرا به دوش کشيده و مي بردند و اغلب با کمک عصا به زحمت راه مي رفتم.
چاره آن را منحصر به تشرف خدمت حضرت ولي عصر عجل الله فرجه الشريف ديدم
و راه تشرف را از طريق جفر يافته بودم.
پس حساب کردم چه وقت آن حضرت به زيارت جدش حضرت رضا صلوات الله عليه مشرف مي شود؟
جفر معلوم کرد = در روز عاشورا موقع ظهر.
باز حساب کردم با چه لباسي و با چند نفر؟
جفر معلوم کرد = با لباس اعراب و سه نفر رفيق.
و اين حساب من در ذي القعده بود.
انتظار کشيدم تا ذي قعده تمام شد و ذي حجه گذشت و محرم فرا رسيده و روز عاشورا شد.
پس غسل زيارت کرده و به زحمت فراوان مشرف شده
و زيارت مخصوص (امام رضا عليه السلام) و جامعه و عاشورا را خوانده
و در مقابل درب پيش روي، که ورود آن حضرت را آن حساب، از آنجا تعيين کرده بود (ورودي اقايان) نشستهو انتظار ظهر را مي کشيدم تا اينکه موقع زوال ظهر شد.
ديدم
چهار نفر شخص نوراني شبيه به هم به يک قيافه و يک لباس وارد شده
و هر کدام به يک طرفي رفته و مشغول زيارت شدند و من يکي از آنها را که مجذوب او شده بودم و يقين داشتم که حضرت صاحب الزمان عجل الله فرجه الشريف است؛ تعقيب نمودم.
او در مسجد بالا سر مشغول نماز شدو من در مقابلش نشستم، تا سلام نمازش را داد
و من خواستم عرض ارادت و حاجت کنم،
آن جناب مهلت نداده برق آسا پس از سلام نماز برخاست و نماز ديگر را شروع کرد.
من با خود گفتم: اگر تا شب هم بنشينم نماز خواهد خواند.
پس دقت مي کنم که تا سلام نماز را گفت بلادرنگ من هم به آن حضرت سلام مي کنم. وقتي جواب مرا داد، عرض حاجت مي کنم
ولي در اين مرتبه هنوز سلام نداده بود که يکي از آن سه نفر که در حرم مطهر بودند آمدند وگفت:
((
يا خضر تعال راح المهدي)) .اي خضر بيا مهدي رفت.
توضيح: مسجد بالاسر در صفوف متقدم (غير مقدم بر سرمبارك) مشهد آثار حجج الهى مصلاى خضر نبى عليه السلام
آن شخص که من يقين داشتم که حضرت صاحب الامر منه السلام و اليه التسليم است ولي حضرت خضر نبي عليه السلام بود،
فوراً حرکت کرد و به آن سه نفر ديگر ملحق و از حرم بيرون رفتند
توضيح: حضرت امام زمان عليه السلام در اين مدت نماز حضر؛ در حرم مانده اند و همانجا نماز خوانده اند
پس از بالاسر بشت سر تا پائين پای پشت سر موضع نماز حضرت امام زمان عليه السلام بوده و يك نوبت ديگر از مشاهد آثار مهدوى عليه السلام دراين محدوده بالاسر و پشت سر تاپائين پاى پشت سر و من در عقب سر آنها مي دويدم که شايد آنها را درک کنم و به خدمت حضرت ولي عصر عجل الله فرجه برسم. ولي ممکن نشد
و مي ديدم آنان را که
از دار السياده خارج
(منظور نيمه شمالى و ادامه رواق بالاسر بسمت غرب كه امروزه دار الإخلاص ناميده مى شود)
و با عبور از
دارالشرف (كه قبلا اين ها به هم راه داشته و امروزه جدا كرده اند ولى به ايوان طلا و صحن عتيق راه داشته و دارد (و فعلا در اختيار بانوان است)
و در ميان انبوه و ازدحام مردم که
در صحن مطهر پشت سر مبارک عتيق مشغول به عزاداري بودند
از نظرم غايب شدند
مشهد آثار مهدوی منه السلام در صحن پشت سرمبارك (عتيق) ناحيه ما بين سقاخانه و ايوان طلا
= محل حضور حضرت در بيرون آمدن از حرم = واقعه علامه مشيرى{مشهد آثار مهدوى عليه السلام = صحن عتيق، ناحيه ما بين سقاخانه و ايوان طلا}
اين مكان در واقعه مرحوم علامه مشيرى فوفا معرفى شده است كه شرحش فوقا بيان شدعمل اينجا = بيان واقعه + سلام به حضرت صاحب الزمان عليه السلام + دعاى براى خاتمه يافتن آنى دوران ستر و غيبت و ظهور جهانى فورىسلام الله على مولانا صاحب الأمر والعصر و الزمان محمد بن الحسن المهدي القائم بأمر الله
و قطع الله غَيبته وسَتره بظُهوره الفَورى على طواغيت العالَم و وفقنا الله للإتصال بحضرته و صُحبته مع رضايته، ونُصرته وخدمته{مشهد آثار مهدوى عليه السلام = صحن عتيق، ايوان طلا}مشهد آثار مهدوی منه السلام در ايوان طلا (صحن عتيق)
= محل حضور حضرت در بيرون آمدن از حرم = واقعه علامه مشيرىعمل اينجا = بيان واقعه + سلام به حضرت صاحب الزمان عليه السلام + دعاى براى خاتمه يافتن آنى دوران ستر و غيبت و ظهور جهانى فورىسلام الله على مولانا صاحب الأمر والعصر و الزمان محمد بن الحسن المهدي القائم بأمر الله
و قطع الله غَيبته وسَتره بظُهوره الفَورى على طواغيت العالَم و وفقنا الله للإتصال بحضرته و صُحبته مع رضايته، ونُصرته وخدمته{مشهد آثار حجج الهي (خضرنبي) ومشهد آثار مهدوي عليهما السلام= صحن عتيق، ايوان طلا}حاج آقا سید محمد متین پور اصفهانى كه از متوسلين به حضرت صاحب الزمان عليه السلام
و از كسانى است كه سالهاست برزيارت هفتكى شبهاى جهارشنبه مسجد جمكران مواظبت داشته
بلكه هر هفته خودش كاروان زيارتى راه انداخته و به جمكران مى برد
(ساعت 14 روز سه شنبه دراصفهان سوار شده و عصر به قم رسيده وبعد زيارت و بيتوته درمسجد جمكران ساعت 24 به اصفهان بازكشته بطوريكه اذانصيبح در اصفهان هستند) ايشان نقل كرده است:
ايشان از مرحوم شيخ محمد گلزاري كه در دفتر مرجع عاليقدر مرحوم آيت الله سيدمحمدرضا گلپايگاني خدمت مى كردـ، نقل كرده است كه:
مرحوم گلزارى كفته: يكي از بستگانش طلبه اى بوده است در مشهد، در عصرآیت الله مرجع مرحوم سيد محمدهادى میلانی (بين 1334 تا 1354 ش) وقتى آن طلبه خويشاوند مرحوم گلزارى) تحصيل مى كرد؛
هم حجره اى داشت مبتلا به سرطان حنجره شده بود، بسیار ناراحت بود و شب ها از درد گلو و سینه گریه می کرد و ناله می زد، تا صبح خواب نداشت.
تا اينكه روزی خدمت آیت الله میلانی رسیده و شرح حالش را به عرض رسانده و از ایشان درخواست دعایی، یا ذکری، یا دارویی کرده بود.
آیت الله میلانی فرموده بودند: ما بی صاحب نیستیم، آقا داریم.
عرض کرده بود که چه کنم؟
آیت الله میلانی فرموده بودند: متوسل به امام زمان ارواحنا فداه شو.
سؤال کرده بود به چه طریق؟
آیت الله میلانی فرموده بودند: چهل نماز امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بخوان.
پرسیده بود چهل شب بخوانم یا پی در پی؟
آیت الله میلانی فرموده بودند: قصد این است که چهل مرتبه به آن بزرگوار متوسل شوید.
آن طلبه می گفت: چون بسیار ناراحت بودم از شب جمعه شروع کردم و تا شب جمعه بعدی چهل نماز را تمام کردم.
صبح جمعه اش قبل از اذان از حجره خارج شدم که به نماز جماعت برسم،
دیدم وسط حیاط (صحن) دو نفر ایستاده اند و چنان جذّاب و خوش سیما بودند که مرا شیفته ی خود کردند.
نزدیک شدم، سلام کردم، جواب شنیدم،
بعداً (يكي از آنها كه با جلالت و مهابت بود) مرا با نامم صدا زدند و فرمودند: به برادرم خضر سلام کن. سلام کردم
به من فرمودند: می خواهیم به زیارت جدّم آقا علی بن موسى الرّضا (علیهما السلام) برویم، می آیی؟
عرض کردم بله آقا
در خدمت آن ها وارد ایوان طلا شدیم
یک مرتبه متوجه شدم آن دو بزرگوار مانند دو نور وارد حرم شدند و ناپدید شدند
به خود آمدم که در چه وضعی هستم.
دیدم هیچ ناراحتی ندارم. = تمام عوارض و درد و نارحتى بيمارى سرطان حنجره اش برطرف شده و شفا يافته بود...
خدمت آیت الله میلانی رسیدم تا جریان را برای ایشان نقل کنم.
قبل از این که شروع کنم
آقا مرا در آغوش گرفتند و چشم های مرا بوسیدند و اشک ریزان فرمودند: خوشبختی است که توفیق زیارت آقا حجة بن الحسن العسکری را پیدا کرده ای.
عرض کردم لحظه ای که در خدمتشان بودم و با نگاهی مرا مورد لطف قرار دادند تمام ناراحتی ها از بدنم بیرون رفت.
می گفتم و هر دو اشک می ریختیم.
توضيحات:1- در متن گزارش واقعه تصريح نشده است كه كدام صحن و كدام ايوان طلا و راوي اخير هم جزئيات را از راوي مشهد نپرسيده است
اما اگرچه امروزه در بارگاه رضوى عليه السلام سه صحن داراى ايوان طلا وجود دارد:
در صحن عتيق و در صحن نو و در صحن بالاسر مبارك،
ولي در زمان واقعه تنها دو ايوان طلا وجود داشته است، و صحن بالاسر ساخته نشده بود
به قرينه اينكه راوى مي گويد از حجره بيرون آمده و با آن دو بزرگوار در حياط (صحن) مواجه شده و بس از سلام و عليكى؛ از ايوان طلا وارد حرم شده اند
= قاعدتا بايد راوي ساكن مدرسه علميه اى بوده كه به صحن شريف رضوى عليه لسلام مستقيما راه داشته و آن صحن داراى ايوان طلا است،
در آن زمان تنها يك مدرسه علميه بوده كه مستقيما به صحن راه داشته اند، و آن مدرسه ميرزاجعفر، كه به صحن عتيق راه داشته است و نتيجتا مي شود: {ايوان طلاى صحن عتيق؛ محل ورود به حرم شريف در اين واقعه و محل مشهد آثارمهدوى و حجج الهى (خضر) عليهما السلام.
2- صاحب واقعه پس از شفا يافتن؛ وقتى به محضر مرحوم آيت الله ميلاني مشرف مى شود؛ قبل از اينكه حرفى بزند، مرحوم ميلانى به او (براى تشرف و ملاقات حضورى با امام زمان عليه السلام) به او تبريك مى گويند، با اينكه مرحوم ميلانى درواقعه حضور نداشته اند، واين يعني اينكه مرحوم ميلانى جداگانه مطلع بوده اند، نظير اين اطلاع ايشان از برخي تشرفات در مشهد (با اينكه ظاهرا كسي اطلاع نداشته) دربرخى وقايع تشرف ديگرنيز نقل شده است،
و اينها نشانه ارتباط مرحوم ميلانى با ناحيه مقدسه بوده و اينكه به ايشان اطلاع داده اند كه مثلا: آن طلبه جوان بيمار (كه شما به او توسل 40 بار توسل با نماز امام زمان را تعليم داده بودي) را ديديم و شفايش داديم.
3- واقعه فوق روش مجربى را در توسلات به ما مى آموزد:
{40 بارمتوالى بدون محدوديت فواصل زماني = توسل به حضرت صاحب الامر (منه السلام) با نماز امام زمان عليه السلام
و اين توسل شبيه ختم اربعينى توسل با تلاوت دعاى سمات است
كه 40بار متوالى بودن انجامش شرط است
بدون شرط بودن فاصله روز يا هفته،
ولذا در موارد فوريتى حاجت؛ متوسل مى تواند در مدت كوتاه بدون فواصل زمانى؛ با انجام متوالى عمل؛ از آن بهره برد،
همانطور كه اين جوان مبتلا به سرطان؛ 40 بارتوسل متوالى با نماز امام زمان عليه السلام را در يكهفته انجام داده و نتيجه گرفته و شفا يافته است،
وعلاوه بر شفايافتن هم به شرف زيارت و ملاقات حضرت ولى عصر (+ زيارت جناب خضر عليهما السلام) هم نائل شده است.
البته اين عنايت تشرف يك لطف خاص از حضرت بوده و بستگى به استعداد و شرايط متوسل دارد .
4- مسير صحن عتيق و ايوان طلاى صحن عتيق به داخل حرم مشتمل بررواق دار الشكرو مسجد بالاسر جزو مشاهد آثارمهدوى عليه السلام در اين واقعه و وقايع ديگر است
5- مصاحبت جناب خضر با امام زمان براى زيارت امام رضا عليهم السلام
در وقايع متعددي به ثبت رسيده است
از جمله واقعه مرحوم مشيرى و اين واقعه.
6- از نتايج تامل در اين واقعه اين نكته را نيز مى توان گفت:
از مواقع تشريف آوردن حضرت صاحب الزمان به زيارت جدشان حضرت امام رضا عليهما السلام؛
سحرها و نزديك فجر وخصوصا سحر و فجرجمعه است،
و اين اشارت بشارتى توفيقى است براى مجاوران و زايران علاقمند به ديدار حضرت؛
جهت مراقبت اين هنگام خاص در مسيرهاى تشريف فرمايى كه تا كنون معرفي شده است.
7- محل مرقد مرحوم آيت الله سيد محمد هادى ميلانى نيز بر سر همين مسير تشرف است
از درب (سمت چپ)ايوان طلاي صحن عتيق كه وارد حرم ورواق دار الشكردر پشت سرمبارك بشويم
كنار ديوار شمالى رواق؛ رو به ورودي كوچك سمت راست به داخل روضه منوره = مرقد ايشان واقع است = الان در قسمت زنانه است
رضوان خداوند بر مرحوم آيت الله سيد محمد هادى ميلانى
عمل اينجا = بيان واقعه + سلام به حضرت صاحب الزمان عليه السلام + دعاى براى خاتمه يافتن آنى دوران ستر و غيبت و ظهور جهانى فورىسلام الله على مولانا صاحب الأمر والعصر و الزمان محمد بن الحسن المهدي القائم بأمر الله
و قطع الله غَيبته وسَتره بظُهوره الفَورى على طواغيت العالَم و وفقنا الله للإتصال بحضرته و صُحبته مع رضايته، ونُصرته وخدمتهعمل اينجا = اشاره به واقعه + سلام به حضرت خضر النبي عليه السلام + دعاى براى توفيق به حق معرفت و ملاقات و ظرفيت مصاحبت و تعلم علوم و امداد و اغاثه حضرتشسلام الله على سيدنا أبي العباس (أبي محمد) الخضر حيّ الدارين
ورزقنا الله حق معرفته ولقائه وتعلم علومه وصُحبته وامداده واغاثته{مشهد آثار مهدوى عليه السلام = دار الشرف منتهي به ايوان طلا}مشهد آثار مهدوی منه السلام در دار الشرف كه به ايوان طلا (صحن عتيق) منتهى مى شود (فعلا در اختيار بانوان ولذا در اينجا روبروى رواق دارالشرف ياد نموديم)
= محل حضور حضرت در بيرون آمدن از حرم = واقعه علامه مشيرىعمل اينجا = بيان واقعه + سلام به حضرت صاحب الزمان عليه السلام + دعاى براى خاتمه يافتن آنى دوران ستر و غيبت و ظهور جهانى فورىاين مكان در واقعه مرحوم علامه مشيرى فوقا معرفى شده است كه شرحش فوقا بيان شدسلام الله على مولانا صاحب الأمر والعصر و الزمان محمد بن الحسن المهدي القائم بأمر الله
و قطع الله غَيبته وسَتره بظُهوره الفَورى على طواغيت العالَم و وفقنا الله للإتصال بحضرته و صُحبته مع رضايته، ونُصرته وخدمتهاز مراقد محترمين مدفون درصحن عتيق رضوى عليه السلام *مرقد مرحوم آيت الله مرجع سید محمد هادى ميلانىاز اصحاب استجاره به مسجدسهله و كوفه و صاحب تشرف
مرجع كربلا و مشهد و آذربايجان
وی در ۲۹ رجب ۱۳۹۵ق برابر با ۱۷ مرداد سال ۱۳۵۴ش در ۸۲ سالگی در مشهد درگذشت و در رواق دار الشُكر حرم امام رضا(علیه السلام) به خاک سپرده شد.[۳]
دار الشكر به ايوان طلا راه دارد و در اختيار بانوان است
مرحوم مرجع آیت الله سيد محمد هادى میلانی
در لحظات آخر عمرشان درحالی که اشک از دیدگان شان جاری بود
مدام این اشعار را تکرار میکردند؛
هین مگو ما را بدان شَه بار نیست = با کریمان کارها دشوار نیست
یاعلی این خانه را در میزنم = دست کوتاهم اگر، سر میزنم
ياعلی وياعلی و يا علی = از تو شد آئینه دل منجلی
بيت آخر با صداى مرحوم سيد جواد ذبيحي
https://www.aparat.com/v/76jwahttps://www.aparat.com/v/s99a0sbتصوير مرحوم آیت الله سيد محمد هادى میلانی در بستر
اين صلوات برايش فضيلت بسيار نقل شده است ثواب آن هر دفعهاش؛ معادل ده هزار بار صلوات استاَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا مُحَمَّدٌ وآله مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوان وَ تَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَقْبَلَ الْفَرْقدانِ وَ بَلَّغْ رُوحَهُ وَ اَرْواحَ اَهْلِ بَیْتِهِ مِنّا التَّحِیَّهَ وَ السَّلامُاز مراقد محترمين مدفون درصحن عتيق رضوى عليه السلام *مرقد مرحوم آيت الله حاج شیخ حسنعلی اصفهانى نخودکیدر ابتداى وودى راهرو كنارى به صحن پشت سر مبارک حضرت اباالحسن الرضا علیه السلام (عتیق /سقاخانه)از سمت شمال:مرحوم نخودكى از اصحاب استجاره بوده اند آبت الله شیخ حسنعلی اصفهانی (مقدادی اصفهانی) که به خاطر سکونت سالهای پایانی عمر در روستایی بنام نخودک در نزدیکی مشهد، مشهور به شیخ حسنعلی نخودکی بود،
(زاده: ۱۲۴۱ اصفهان - درگذشت: ۷ شهریور ۱۳۲۱هجری شمسی، مشهد)
فقیه، فیلسوف و از عرفا و اخلاقیون بزرگ شیعه در قرن چهاردهم هجری است.
شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی (نخودکی) فرزند علی اکبر فرزند رجبعلی مقدادی اصفهانی، در خانوادهای مذهبی متولد شد.
خاندان وی به قولی از نسل مقداد از اصحاب اسرار خاندان وحى عليهم السلام است از این رو فامیل مقدادی در این خاندان به کار گرفته می شود
و بنابر قولی از فرزندش علی مقدادی اصفهانی در کتاب نشان از بی نشانها برای شیخ حسنعلی اصفهانی از راه مکاشفات باطنی ثابت شده بود که (با نسب مادرى اجدادش) از نسل فاطمهٔ زهرا است.
پدر وی مرحوم ملاّ علی اکبر از راه کسب، روزی خود و خانواده را تحصیل میکرد
و آنچه عاید او میشد، نیمی را صرف خویش و خانواده میکرد و نیم دیگر را به سادات و نسل فاطمه زهرا اختصاص میداد
تولد:
حسنعلی در سال ۱۲۷۹ قمری در اصفهان متولد شد و بر اثر برخوردی با محمد صادق تخت فولادی وارد عالم عرفان شد.
خود حسنعلی اصفهانی نقل کرد: «بیش از هفت سال نداشتم که نزدیک غروب آفتاب یکی از روزهای ماه رمضان که با تابستانی گرم مصادف شده بود، به اتفاق پدرم، به خدمت استاد حاجی محمد صادق، مشرّف شدم. در این اثناء کسی نباتی را برای تبرک به دست حاجی داد. استاد نبات را تبرک و به صاحبش رد فرمود و مقداری خرده نبات که کف دستش مانده بود، به من داد و فرمود بخور، من بیدرنگ خوردم. پدرم عرض کرد: حسنعلی روزه بود. حاجی به من فرمود: مگر نمیدانستی که روزه ات با خوردن نبات باطل میگردد. عرض کردم: آری، فرمود: پس چرا خوردی؟ عرضه داشتم: اطاعت امر شما را کردم. استاد دست مبارک خود را بر شانه من زد و فرمود: با این اطاعت بهر کجا که باید میرسیدی رسیدی.»
تحصیلات
حسنعلی اصفهانی از آغاز نوجوانی خود، به کسب دانش و تحصیل علوم مختلف مشغول شد، خواندن و نوشتن و همچنین زبان و ادبیات عرب را در اصفهان فرا گرفت و در همین شهر، نزد استادان بزرگ زمان، به اکتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حِکم پرداخت.
وی فقه و فلسفه را از آخوند ملا محمد کاشانی آموخت. همچنین فلسفه و حکمت را از جهانگیرخان و تفسیر قرآن مجید را از محضر درس حاجی سید سینا پسر سید جعفر کشفی و چند تن دیگر از علماء عصر آموخت. سپس برای تکمیل معارف به نجف اشرف و به کنار مرقد علی بن ابیطالب رفت. در این شهر، از جلسات درس حاجی سید محمد فشارکی و حاجی سید مرتضی کشمیری و ملا اسماعیل قره باغی استفاده میکرد. او علاوه بر علوم معارفی و عرفانی در اصفهان و نجف دروس فقه، اصول و فلسفه را از افرادی چون جهانگیر خان قشقایی، آخوند خراسانی و سید محمد فشارکی فراگرفت.
شیخ حسنعلی نخودکی در نجف هم حجرهای سید حسن مدرس بود. از دوستان او میتوان به شیخ محمد بهاری و سید حسین طباطبایی بروجردی اشاره کرد.
فرزند
شیخ علی مقدادی اصفهانی از نویسندگان شیعی معاصر در اسفند سال ۱۳۸۸ در تهران درگذشت و در خراسان دفن شد. شیخ علی مقدادی اصفهانی شرححال پدرش را در کتاب نشان از بی نشانها آوردهاست.
دوران تدریس:
نخودکی اصفهانی بر علوم غریبه احاطه داشت و شاگردانی مانند سید عبدالاعلی سبزواری و شيخ محمود ذاكرزاده تولائى را در این رشته تربیت کرد
او در سال ۱۳۲۱ هجری شمسی درگذشت و در مشهد در صحن عتيق حرم علی بن موسیالرضا دفن گردید.
مشهور است که او زمان وفات و محل دفن خویش را قبل از مرگ به نزدیکانش اعلام نموده بود.
درگذشت :
وی در ۱۷ شعبان سال ۱۳۲۱ شمسی از دنیا رفت و در مشهد در حرم مطهر رضوی علیه السلام صحن پشت سر مبارک دفن شد.
=قبر مرحوم آشيخ حسنعلي اصفهاني نخودكي در موضع جلوي راهرو ورودى شمالي وقتي كه از دالان پاي روي كف صحن مي گذاريم است
= و بعد از تلاشهاى بسيار ماموران استانه در دوران داعش؛ كه زائران سرقبر شيخ نروند،
و ماموران انها را دور مي كردند، و به انحاء مختلفه نتوانستند مانع شوند
براى تحريف و به روش وهابيان در حجاز كه هر وقتي نتوانند نشاني را از بين ببرند جايش را تحريف مي كنند
اينها آمدند يك سنگ در درگاه بزرگ پشت به ديوار نصب كردند به بهانه اينكه راه بندان نشود
اما كساني كه مجاور بودند و سالها مي ديدند ماموران حتى در سحرها و شبهاى خلوت متعرض زائران مي شدند كه
براى چي اينجا مي ايستيد وووو
اين رويكردها نيات اصلي داعشيان محلي حاكم را معلوم مي كند
=حتى وقتي زيرصحن را تخليه مي كردند كه سالن بسازند
و قبر جديد چند ده مليوني سه طبقه بسازند و بفروشند اين بدتر از وهابيان
= چون وهابيان اگر چه زيارت و ساختن قبور را منع مي كنند اما منعي از فاتحه خواني و دعاي قبرستان ندارند
و هر گونه تخريب قبور را منع مي كنند بطوريكه قبرستانهاى قديم مكه لابلاي برجهاى عظيم مكه دست نخورده همينطور متروكه افتاده
و شهرداري انجا عليرغم گراني املاك جندمليون دلاري
به اسم توسعه ووو عليرغم گذشت هزارسال از آن ان قبور
نه تخريب كرده نه تخليه و نه جابجا كرده است
اما اين داعشيان محلي گوربگورشده ان همه اموات محترم مدفون در صحنهاى مباركه را
مثل نخاله ساختماني خاكبرداري و بردند بيرون شهر در ناكجاي نامعلومي تخليه كردند
و اين هتك مردگان و تخليه بقاياي ايشان را ما خودمان با چشم خودمان مي ديديم
هر روز كه مشرف مي شديم در ايامي كه قبرستان باغ رضوان و همين صحنها را تخليه مي كردند
كاميونها تخليه خاك رد مي شدند استخوانها از خاكها بيرون زده بود
= در حاليكه حتى با قصد بناي جديد رواقهاى زير زميني؛
اگر بقدر وهابيان عربستان هم دين نداشتند؛
مي توانستند محتويات قبور را در صندوقهاى شماره گذاري شده با مشخص بودن رديف وو
تخليه كنند و در پايين ترين سطح؛ زير قبوري كه مي خواهند بفروشند
هر ميتي را بجاى خودش دفن مي كردند
تا هم مردگان در دولت به اسم دين؛ هتك حرمت نشوند، و هم به فروش قبرشان برسند
= و صحن عتيق مملو از قبور اولياي الهي بوده است
يكي از آنها مرحوم دوايي
و يا آنكه از مرتبطين با ناحيه در پشت پنجره فولاد بوده است مي باشد؛
امثال ايشان در اين صحن بخصوص؛ بسيار دفن بوده اند
و اين دوقبر (نخودكى و دوائى) كه ياد و زيارت مي شود گفته مي شود در قسمتي واقع شده كه تخليه نشده است
غرض اينكه چنان عمل شنيعي نسبت به چنين شخصيتهايي هتك حرمت مضاعفي دارد
و تنها جند قبر مثل مرحوم حاج شيخ مجتبى قزويني را تخليه نكردند
و يا به جاى محفوظ همان پايين منتقل كردند
آن هم چون در بيوگرافيهاى برخي اصحاب حكومت؛ ذكر نامشان بود
و تخليه قبور انها برايشان بسيار پر هزينه مي شد
مرحوم حاج شيخ حسنعلي نخودكي چون در مكاشفه مي بيند كه حضرت رضا عليه السلام در همين موضع (كه بعدا قبرش شد) ايستاده اند و به زائرانشان عنايت مي فرمايند
= شرح واقعه دركتاب احوالاتشان درج شده است از آنجا نقل كنيد
وصيت مي كند كه او را در اينجا دفن كنند و گويا ازطريق مشاهده وبصيرت؛ مطلع شده بوده است كه در آينده اين صحن راتخليه مي كنند فلذاوصيت كرده كه وقتي حفر مي كنند براى دفن؛ طبق معمول فقط بقدر قامت گود نباشد و چندين متر پايين بروند و در عمق او را دفن كنند
در تخليه قبور صحن عتيق داعشيان متولي مي خواسته اند قبر ايشان را هم تخليه كنند
چون در خاكبرداري زير صحن عميقتر از مقدار مزبور بوده است برخي كه متدين بوده اند پيشنهاد مي كنند كه
چون قبر فقط نيم متر جلوتر از دالان است و زير دانال هم بنانيست تخليه شود
چه اشكالي دارد كه اين موضع قبر شيخ خاكهايش تا بالا تخليه نشود و بشود جزو ستون و ديوار اين قسمت
اما منكرين داعشي مصرّ بودند كه تخليه كنند
و مجري هم مهندسي بوده كه با دريدگي اصرار مي ورزيده
كه ناگهان از ارتفاعي كه مشرف بر كارگاه تخليه صحن بوده پايش مي لغزد
و مي افتد با اينكه مسافت هفت هشت ده متري بيشتر نبوده اما ضربه مغزي مي گردد و در كوما مي رود
كه نمي دانم سرانجامش جه شد هلاك شد يا برگشت = اعاذنا الله من سخطه و سخط اوليائه
خلاصه با اين واقعه و انتشارش ميان كاركران و خادمان كه سبب فضاحت بيشتري براى داعشيان متولي مي گردد؛
به ناجار همان پيشنهاد عدم تخليه موضع قبر و جزو ديوار قرار دادن را عمل مي كنند
و قبر ايشان در جاى خودش در ادامه دالان و زير اولين لوح صحن سنك حفظ مي گردد
= ابتدا لوح قبر را عوض كردند جون رويش نوشته بود تربت كيميا اثر مقتداي اهل نظر
= آن هم براى كسي كه هفتاد سال از وفاتش مي گذشت
و زائرينش نه فقط عوام بلكه بزرگان علماء بودند
يكي از كساني كه با دستور العمل ايشان به مكنت دنيايي رسيد
امام خميني بود كه دستورالعملش در رساله تعقيبات نماز آمده است
و شرح دستور كرفتنشان را هم مرجع معاصر آيت الله شبيرى نقل كرده اند
=تصوير لوح اصلي قبر در محل اصلي هنگام ورود به صحن
اين صلوات برايش فضيلت بسيار نقل شده است ثواب آن هر دفعهاش؛ معادل ده هزار بار صلوات استاَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا مُحَمَّدٌ وآله مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوان وَ تَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَقْبَلَ الْفَرْقدانِ وَ بَلَّغْ رُوحَهُ وَ اَرْواحَ اَهْلِ بَیْتِهِ مِنّا التَّحِیَّهَ وَ السَّلامُ مرحوم حجّت الاسلام آقای حاج میرزاحسن محمودآبادی يزدى نقل كرده اند: مرحوم حاج سیّد یحیی واعظ احمد آبادی ميبدي (از علماء و خطباى نامدار يزد در صد سال قبل كه بخاطر شهرت جهانيش در شيعه در بلاد مختلف ايران و عراق و... منبر مي رفت)
وى كسي بود كه وقتي به قم آمده وآنجا منبر مي رفت مرحوم مرجع آيت الله شيخ عبدالكريم حايري يزدي مجدد حوزه
علميه قم درسشان را تعطيل مي كردند وشاگردان كه همه فضلاء وعلماء برجسته (امثال مراجع امام خميني ومرجع گلپايگاني ووو بود ند) را سفارش مي كردند به پاي منبر ايشان بروند كه فوايد علمى بسيار دارد و هم قدرت خطابه و سخنوري را از ايشان ياد بگيرند
حاج سیّد یحیی واعظ احمد آبادی ميبدي براى زيارت و منبررفتن به مشهد آمده بود،
خود ايشان نقل كرده است
زمانی من در صحن مطهر حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليهم السلام منبر می رفتم
و جمعیت زیادی پای منبر من آمدند، از جمله عالم بزرگوار آقای حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی در آن مجلس شرکت می کردند، لیکن بعد از پایان منبر، بلافاصله محل را ترک می کردند،
اما شبی برخلاف معمول، ماندند و در گوشه ای خیلی خصوصی به من فرمودند:
آقا سیّد یحیی تو آدم خوبی هستی اما چرا نماز شب نمی خوانی؟!
من خدمت ایشان عرض کردم چون بیدار نمی شوم. (بخاطر تا دير وقت منبررفتن شبها)
ایشان فرمود:
به متکایی که زیر سرت می گذاری بگو:
شیخ حسنعلی گفت: وقت نماز شب مرا بیدار کن!!.
من همان شب پیام آن بزرگوار را به بالش زیر سرم رساندم
و شب به موقع بیدار شدم!!
و شب های بعد هم به همین ترتیب!!!!
مثل این که در زمان معین این بالش زنگ می زد!!!
من یکبار آن را گشودم و تفحص کردم ببینم درون آن زنگ است؟!
دیدم نه، فقط پنبه است!!
و عامل دیگری باعث بیداری من می شود.
توضيح:اين از آثار ولايت تكوينى است كه مرحوم حاج شيخ حسنعلى مقدارى بهره مند بوده است
نكته:اگر مرحوم نخودكى اين دستور و پيام به بالش را عمومي صادر كرده باشد نه فقط مخصوص حاج سیّد یحیی واعظ احمد آبادی ميبدي
سايرين هم بايد بتوانند به همين روش بيدارشوند!!! به فضل الله تعالى
اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا مُحَمَّدٌ وآله مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوان وَ تَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَقْبَلَ الْفَرْقدانِ وَ بَلَّغْ رُوحَهُ وَ اَرْواحَ اَهْلِ بَیْتِهِ مِنّا التَّحِیَّهَ وَ السَّلامُ------------------------------------
معرفى راوي:مرحوم حجت الاسلام حاج سيّد محمّد دعائی،
فرزند مرحوم حاج سیّدعلی زارچی، در سال 1301 ق در زارچ از توابع شهر یزد به دنیا آمد
چون سيدمحمد پدرش (سيدعلي) در کسوت شریف روحانیت بود او نیز به تحصیل علوم حوزوی روی آورد و ابتدا در یزد و سپس در محضر علمای بزرگ حوزه اصفهان به تحصیل پرداخت وی در این شهر، شاگرد مرحوم آخوند کاشی و آقا سیدکاظم کروندی (علاوه برعلوم حوزوى متبحر در علوم غريبه و داراى علم كيميا) بود
و در همین دوره بود که با مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی - معروف به «نخودکی» - آشنا و دوست صمیمی شد.
وی پس از ده سال اقامت در اصفهان به یزد مراجت کرد و به تبلیغ و ارشاد مردم دیار خود پرداخت و در چندین مسجد مختلف به اقامه جماعت پرداخت صدای گرم و رسای او در زمانی که هنوز وسایل و لوازم صوتی امروزی نبود هنوز در گوش معمّرین یزد طنین انداز است بعد از جریان كشف حجاب و سختگیری های رضاخان، وی به مخالفت با این حرکات ضد اسلامی پرداخت و حاضر نشد از فرمان منع استفاده از لباس پیروی کند، به همین جهت به کرمان تبعید شد اما چون در آن جا هم دست از تبلیغ برنداشت به یزد برگردانده شد و در محل شهربانی تحت نظر بود و چون عوامل حکومتی نتوانستند او را در حصر شهربانی تحمل کنند به بیمارستان محلهٔ چهارسوق منتقل شد و در آن جا تحت نظر بود. بعد از آزادی از حصر و پس از خلع و تبعید رضاخان به افريقا در سال 1320، وی مجدّداً به سنگرهای منبر و محراب برگشت و تا آخرین روزهای عمر خود به خدمت مردم مشغول بود به علاوه از افتخارات بزرگ او، کاروانسالاری زوار حضرت سيّد الشهدا علیه السلام بود که افتخار خود و پدرانش نیز بوده است. به قول خودش، وی افتخار دو نوکری حضرت سیدالشهدا علیه السلام را داشته؛ یکی ذاکری آن حضرت و دیگری سرپرستی و همراهی کاروان زائران حسینی
مرحوم سيد محمد دعايى توفيق مصاحببا بزركان اهل معنى را داشته و خود نيز صاحب توفيقات معنويه وبرخي كرامات هم بوده است
سرانجام این سید بزرگوار در روز دوشنبه 5 ذیحجه 1385 ق. برابر با 8 فروردین 1345 ش. در یزد دیده از جهان فروبست و در جوار امامزاده جعفر علیه السلام (مركز شهر يزد) مدفون گردید.
توضيح: مرحومان سيد احمد دعايي (از خطباى يزد) و سيد محمود دعايي (از شخصيتهاى سياسي و اصحاب امام خميني و آيت الله مصطفى خميني) هر دو فرزند مرحوم حاج سيد محمد دعايى بوده اند
واقعه حاوى بصيرت و كرامت + درس معرفتىحجت الاسلام آقای حاج سید محمد دعائی نقل کردند:
در سال 1318 ش به مناسبت عدول از ممنوعیت وعظ و تبلیغ؛ مرا در یزد زندانی کردند.
روزی هنگام ظهر مشغول اذان گفتن؛ پاسبان زندان مزاحمت نموده، مانع شد. من به او گفتم: وقت ظهر است و باید اذان را همه جا گفت.
و چون شدیداً اعتراض کرد من هم او را مضروب کردم، پس مرا به حبس انفرادی منتقل کردند.
بعد از بیست و چهار ساعت به خاطر پیش آمدهای سوئی که برای رئیس شهربانی موسوم به شاهزاده دولتشاهی رخ داد متنبه شد و از من عذرخواهی کرد.
سپس به بهانه بیماری مرا به بیمارستانی در محله چهارسوق فرستاد و در آن جا اتاق مناسب و خوبی در اختیار من قرار داد و اجازه داد که دوستانم به عیادتم بیایند
بیش از یک سال از این جریان گذشت و من همچنان در حصر بودم
روزی یکی از دوستان به ملاقاتم آمد و گفت: من عازم مشهد هستم اگر کاری دارید، بفرمایید.
من از او التماس دعا کردم و گفتم در مشهد خدمت آقای حاج شیخ حسنعلی اصفهانی برو و به ایشان بگو:
سید سلام رساند و عرض کرده: شما که قدرت دارید وضع (زمانه ومملكت) را عوض کنید چرا نمی کنید؟! تا من نیز از زندان آزاد شوم.
پس از یک ماه آن دوست از مشهد برگشت و گفت
طبق دستور شما وقتی به مشهد وارد شدم سراغ حاج شیخ حسنعلی اصفهانی را گرفتم گفتند ایشان روز یکشنبه قبل از ظهر از خارج شهر می آیند و به مدرسۀ خیرات خان می روند.
پس صبح یکشنبه به مدرسه خیرات خان رفتم و همراه جمعی مردم گرفتار منتظر ایشان شدیم
نزدیک ظهر بود که حضرت شیخ از در وارد شدند من ایشان را نمی شناختم اما از هجوم جمعیت به سوی ایشان فهمیدم که حاج شیخ حسنعلی ایشان هستند.
با خود اندیشیدم با این جمعیت زیاد تا نوبت به من برسد ساعت ها طول خواهد کشید.
بعد حضرت شیخ نشستند و جمعیت در اطراف ایشان در اتاق حلقه زد. ناگهان ایشان سرشان را بلند کردند و فرمودند
آن کسی که از یزد آمد و پیغامی دارد بیاید جلو!!!
من فوراً جلو رفتم و سلام کردم
قبل از آن که سخن بگویم ایشان فرمودند:
سلام مرا به سیّد محمّد برسان و بگو
این فضولی ها به ما مربوط نیست، بابابزرگ هر وقت بخواهد وضع را عوض می کند
ضمناً به ایشان بگویید: شما دو ماه دیگر آزاد می شوید،
آن دوست گفت: مرا دیگر یارای سخن گفتن نماند و مراجعت کردم
اما اندکی بعد با خود اندیشیدم که اگر آقا سیّد محمّد از من بپرسد که بابابزرگ کیست من چه پاسخ بدهم؟
لذا برگشتم و به ایشان عرض کردم: اگر سیّد محمّد از من بپرسند که بابابزرگ کیست چه پاسخ بدهم؟
ایشان فرمودند: برو بگو:
امام زمان علیه السلام خود ناظر بر همه امور هستند. هرگاه بخواهند وضع را عوض خواهند کرد این گونه امور به ما و شما مربوط نیست
آقای دعائی گفتند: همان طور که حضرت شیخ فرموده بودند، دو ماه بعد، از حصر آزاد شدم!
رضوان الله عليهم اجمعين
اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا مُحَمَّدٌ وآله مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوان وَ تَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَقْبَلَ الْفَرْقدانِ وَ بَلَّغْ رُوحَهُ وَ اَرْواحَ اَهْلِ بَیْتِهِ مِنّا التَّحِیَّهَ وَ السَّلامُ------------------------------------
مرحوم حجت الاسلام آقای حاج سید محمد دعائی (كه مطالب متعددي از ايشان نقل شد) نقل کردند: مدتی بین اصفهان و یزد مخاصمه بود و کسی بین این دو شهر رفت و آمد نمی کرد
و این در زمانی بود که من در اصفهان تحصیل می کردم
و مدتی بود که از پدرم که در یزد ساکن بود خبری نداشتم
پس مشکل خود را پیش آقای شیخ حسنعلی اصفهانی (نخودکی) مطرح کردم
ایشان فرمودند: امروز عصر نزد شما می آیم و قلیانی می کشم.
عصر که آمدند، پشت میز کوچکی نشستند و چند دقیقه در خود فرو رفتند.
سپس حبه قندی به من دادند و فرمودند
هم اکنون پدر شما با همشیره تان نشسته بودند و چای می خوردند و می خواستند حبّه قند را به او بدهند که از دستشان افتاد و من آن را برداشتم!!! و هر دو سالم و خوب هستند.
بعد حبه قند را به من دادند
من دیدم شكل حبه قند كاملاً مشابه قندهایی بود که پدرم می شکست؛
زیرا ایشان عادت داشت قند را به صورت چهارگوش (خاصى) می شکست
چندی بعد که (راه باز شد و به يزد رفتم) موفق به ملاقات پدرم شدم
جریان حبه قند آن روز را برایش نقل کردم
و ایشان نیز آن را تأیید کرد و گفت: ما آن روز نفهمیدیم که حبه قند وقتی از دست من افتاد چه شد که به کلی ناپدید گردید!
توضيح:اين واقعه حكايت دارد از اشراف بصيرتي (از مجلس حضور در اصفهان به خانه والد راوي در يزد) بلكه بالاتر حضور آني از اصفهان به خانه والد راوي در يزد و گرفتن حبه قند در خانه يزد و تحويل به فرزند در اصفهان بدون فاصله زماني و آنا
در اين واقعه فقط از وضعيت والد راوي نبوده بلكه گرفتن و اوردن حبه قند نياز به حضور در يزد بوده با اينكه حضورشان در اصفهان نزد راوي هم ادامه داشته است
اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا مُحَمَّدٌ وآله مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوان وَ تَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَقْبَلَ الْفَرْقدانِ وَ بَلَّغْ رُوحَهُ وَ اَرْواحَ اَهْلِ بَیْتِهِ مِنّا التَّحِیَّهَ وَ السَّلامُ---------------------------------------
{مشهد آثار حجج الهى (حضرت امام رضا) عليهم السلام = محل مرقد مرحوم نخودكى} مشهد آثار حجج الهى = حضرت امام رضا عليهم السلام = محل مرقد مرحوم نخودكى
محل مشاهده ايشان حضرت رضا عليه السلام را كه بر كرسى ايستاده
و به جمعيت زائران براى نجات اخروى عنايت فرمود و حواله هاى نقد كردن حوائج مرحمت مى فرمايندعمل اينجا = بيان احوالات + سلام به حضرت امام رضا عليه السلامسلام الله على مولانا أبي الحسن علي الرضا المرتضى
ورزقنا الله حق معرفته وزيارته ومجاورته وشفاعته= بعد كلا سنگ قبر اصلي را برداشتند و يك لوح كوچكي حاوي نام و تاريخ وفات به ديوار داخل ايوان بزرگ كه دو ورودي كوچك در ان است نصب كردند
و ماموران هي مردم را بطرف ان سوق مي دادند ولى بجز روي افراد غريب و غير مطلع
اين كارشان تاثيري نداشت و غالب مردم نمي رفتند پاي ان سنگ بي قبر زيارت كنند
و روي كف صحن با اينكه نوشته اي نداشت دست مي گذاشتند و فاتحه مي خواندند
و هر كه مي خواست هم تلاوت مفصلي و ختمي بردارد در دالان يا دو طرف راه مي نشست
= و موضوع انكار متصديان تسلط يافته بر استانه و رفتارهاى داعشيان
امري نبود كه فقط از رويكرد عملجاتشان احساس شود
بلكه صريحا توسط متصديان هم علنا ابراز مي شد
يادم است حدود 15-16 سال قبل يكي از فضلاي قم به ديدن آمده بود
و به مناسبتي همين بحث پيش آمده بود
و من با حرارت اين موضوع را بيان مي كردم
ولي مي ديدم به آن عميقي مخاطب مطلب را گويا باور نمي كند كه خداوند مدد فرمود
و ناگهان از درب يكي ديگر از فضلاي قم به ديدن آمد
و ضمن اينكه كي رسيده و بايد برود و عجله دارد گفت
چون مسؤول فرهنگي دانشگاه آزاد ... است
همراه با كاروان دانشجويان آمده
و دنبال تهيه كوپن غذاي اشپزخانه حضرتي بوده
و رفته صحن پائين پاي مبارك دفتر متصدي حراست يا چيزي شبيه اين
كه گفته بودند اگر اين تلفن بزند به همه دانشجويان غذاي اشپزخانه حضرتي مي دهند
و اين روحاني شروع كرده كه ما كاروان اورده ايم و چنانند و مي خواهيم كار فرهنگي بشود
و اگر غذا جور بشود خيلي تاثير مثبت دارد وووو
آن متصدي هم ازايشان كه خوش سيما هم هست و خوش زبان ووو خوشش مي ايد و مي گويد
كار شما ارزش دارد و اين كارها بايد بشود
و چيست اين جمع شدن مردم سر قبر نخودکي و ما جمعش كرديم!!!
و حالا اخيرا (چون جديدا مرحوم مجتهدي را دفن كرده بودند)
اين جعفر مجتهدي!!! دورش شلوغ مي شود ووو
مقداري جسارت كرده بود
و بايد جمعش كنيم ووو!!!
ان روحاني هم براي اينكه كوپن غذاي دانشجويان را بگيرد سكوت كرده بود
= غرض اينكه شاهد غيبي رسيد و نص صريح متصديان هم بدون اطلاع قبلي رسيد
و آن مخاطب مستمع هم كه در باور كردن عمدي بودن اين امور ترديد داشت
از اينكه چنين شاهدي ناگهان رسيد وموضوع را مستند كرد
بسيار متعجب و معتقد شد و بنده هم شاكر خداوند كريم
ولذا رفتارهايي مثل تخريب پنج امامزاده و قتلگاه و مغتسل رضوي علیه السلام با عمد و برنامه بوده است
و منع ماموران هم برنامه ريزي شده آمرينشان است
= حالا كه صحبت خانواده مرحوم حاج شيخ اصفهاني شد
صحبتي هم از تنها فرزند پسر ايشان بشود كه شرح احوالات پدر را جمع آوري و نشر نمود شیخ علی مقدادی اصفهانی
با ذكر يك خاطره در سفري كه شايد سي سال قبل به طهران داشتم
بر منزل پسر عمه مان آقاي دكتر احمد يزدي داماد دوم مرحوم شهيد مطهري وارد شده بودم
و بخاطر اظهار علاقه خانواده مرحوم شهيد مطهري و فرزندان به ديدن
و اينكه برادر بزرگ مرحوم شهيد مطهري هم به طهران آمده و در خانه شهيد مطهري هستنذ
دعوت شديم كه جند قدم فاصله داشت
بعد از ديدنيها و صرف ناهار
برادر بزرگ مرحوم شهيد مطهري كه خيلي شبيه ايشان بود گويا مرحوم مطهري با لباس غير روحاني
و ايشان در اول تحصيل با شهيد مطهري با هم به قم آمده بودند و مدتي هم تحصيل كرده بود
گفت ما ديروز كه به طهران رسيديم ماشين مان را دزد برد
و تويوتاي سواري بود و رفته ايم كلانتري و اگاهي وووو چيزي معلوم نشده
و مي گويند اوراقش مي كنند و ديگر دستت به ان نمي رسد
شما نشاني از فرزند مرحوم شيخ حسنعلي داريد؟
گفتم بله نزديك شماست و ادرس دادم رفتند
فردايش ايشان آمد به ديدن ما و گفت
ما رفتيم به ديدن ايشان و اضطرار خودمان گفتيم
و ايشان هم ما را شناخت و محبت كرد و نوشته اي داد گفت
اين را بگذاريد زير يك چيز سنگين مثل كمد پر از وسايل ووو = ان شاء الله ماشين شما بر مي گردد
ما هم نوشته ايشان را كه بسته بود گذارديم زير كمد سنگيني
شب به ما پليس خبر داد كه بياييد ماشينتان را ببريد!!!
رفتيم تحويل گرفتيم همه چيز دست نخورده و سالم!!
و هيچ باز نكرده و نبرده اند
حتى وسايلي داخل ماشين بود
پليس هم گفت خيلي عجيب است
و امروزه كمترين كاري كه مي كنند اوراق كردن و فروختن قطعات ماشين است
خصوصا ماشين شما كه خارجي است و ارزشمند
و گويا تاثير ان عمل اين بود كه سارق را چنان در فشار گذاشته
كه نه تنها ماشين را رها كرده از وحشت و فشار
بلكه از وسايل داخلش هم چيزي نبرده بود
مرحوم شیخ علی مقدادی اصفهانی در 27 اسفند ماه 1388 فوت كرد
و چون مي دانست كه اين مقابر شهري مرتبا در حال دست اندازي و تخليه و چندساله و اهك ريختن ووو
وصيت كرد كه او در مقبره ابو علی فارمدی از عرفا در روستای فارمد از توابع مشهد مقدس دفن كنند
در سده اخير در روستاي فارمد يك كارخانه سيمان احداث شده است
و به همين خاطر جاده آسفالته ويژهاي از مشهد به كارخانه مزبور و روستاي فارمد متصل شده است.
جاده سيمان از طريق خيابان طبرسي، حاشيه سيلوي گندم و ميدان بار نوغان به كشفرود میرسد
و با عبور از روي پلي كه يكي از اهل فارمد به نام حاج رجبعلي در سده اخير احداث كرده است،
به سوي شمال شهر مشهد پيش میرود تا به روستاي فارمد و كارخانه سيمان برسد.
ادرس مشهد میدان بار نوغان (رسالت) انتهای جاده سیمان بعداز جاده شهرک مهرگان و قرقی۳ کیلومتری رد می شوید
مراتع کشاوزي یه روستای فارمد وارد خواهید شد.
از انتهای خیابان طبرسی به سمت رسالت، سیس آباد و قرقی
و بعد هم روستای فارمد حدوداً کیلومتر ۲۰ جاده سیمان محسوب میشود
وقتی به روستای فارمد رسیدید فارمد ۲ مسیر خاکی است حدود ۳۰۰ متر ادامه دهید به مزار ابوعلی فارمدی خواهید رسید
سپس مى آئيم به ايوان علويان
(كه از افضل اماكن براى بيتوته به عبادت است)
و محل تطابق قبلتين ظاهره و باطنه
در اينجا رو به قبله و كعبه و گنبد مطهر و ضريح اقدس مى ايستيم
و به حضرت وجه الله توجه مى كنيم
و به حضور شمس الشموس و انيس النفوس سلام عرض مى كنيم
[size_2=22.5pt]السلام علیک یا أبا الحسن یا علی بن موسی الرضا ورحمة الله و برکاتهبعد جلو مى رويم تا به پنجر ه فولاد برسيماز مراقد محترمين مدفون درصحن عتيق رضوى عليه السلام* مرقد مرحوم غلامحسين طهراني تبریزی از موفقين به تشرف و زيارت حضرت صاحب الامر منه السلام ولی الهی غلامحسین تبریزی مدفون در صحن پشت سر مبارک نزدیک پنجره فولاد
برای معرفی ایشان از یاد مولا 94 بهره می بریم
لینک دانلود یاد مولا 94
http://aelaa.net/110.aspx?id=1033اين صلوات برايش فضيلت بسيار نقل شده است ثواب آن هر دفعهاش؛ معادل ده هزار بار صلوات استاَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا مُحَمَّدٌ وآله مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوان وَ تَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَقْبَلَ الْفَرْقدانِ وَ بَلَّغْ رُوحَهُ وَ اَرْواحَ اَهْلِ بَیْتِهِ مِنّا التَّحِیَّهَ وَ السَّلامُسند واقعه: جمعي از اهل معرفت و صالحين از جمله مرحوم آيت الله عارف شهيد سيد عبد الحسين دستغيب شيرازي رضوان الله عليه، و نيز آقا شيخ محمد على شفيعى كه از اهل علم و مقيم سامرا بودند، بدون واسطه از صاحب واقعه نقل مي نمودند.
صاحب واقعه: مرحوم حاج عباسعلي شيرازي معروف به "حاج مؤمن" از اخيار و صلحاي شيراز و از افراد مستجاب الدعوه، كه توفيق تشرف به زيارت حضرت صاحب الأمر مكررا نصيبش شده بود، كه مرحوم شهيد دستغيب با همه جهات علمي و معنوي؛ و توفيق مصاحبت با بزر گان معرفت؛ حاج مؤمن را اينطور توصيف مي كردند: صاحب مقام يقين، مرحوم عباسعلى مشهور به"حاج مؤمن" كه داراى مكاشفات و كرامات بسيارى بوده و تقريبا مدت سى سال نعمت مصاحبت با آن مرحوم در حضر و سفر نصيب بنده بود!
شرح واقعه: مرحوم حاج مؤمن گفته بود: من در اوايل جواني، محبت و شوق زيادي به زيارت و ملاقات حضرت ولىّ عصر (صلوات الله عليه) پيدا كرده بودم كه مرا بى قرار نمود لحظه اى قرار و آرام نداشتم، به هر كاري براي رسيدن به اين مقصود دست مى زدم.
تا اينكه يك روز تصميم گرفتم؛ اعتصاب غذا كنم و خوردن و آشاميدن را بر خودم حرام نمايم؛ تا آنكه آقا را ببينم، با خود عهد كردم؛ آنقدر از خوردن و آشاميدن خوددارى خواهم كرد؛ تا تشرف خدمت امام (عليه السلام) برايم حاصل شود؛ يا آنكه بميرم. (كه طبيعي است اين تصميم از روي ناداني و شدّت اشتياق به آن حضرت بود) در مسجد سردزك (كه در شيراز معروف است) كه افتخار خدمتگزارى آن مسجد را داشتم (متحصن و متوسل شدم).
بالأخره دو شبانه روز هيچ چيز نخوردم. شب سوّم كه مقداري اضطراراً آب خوردم؛ از ضعف حالت غشوه عارضم شد، مانند كسي كه غش كند (در مسجد سردزك) بي حال بيهوش افتاده بودم. كه ناگاه صداى دلنواز روح بخشى با عظمت، كه پر از لطف و عنايت بود به گوشم رسيد: ديدم حضرت بقيّة الله (صلوات الله عليه) تشريف آوردند، و به من اعتراض كردند و فرمودند: چرا چنين مى كنى و خودت را به هلاكت مى اندازي؟ مگر نمى دانى اين عملى را كه انجام دادى درشرع مطهر اسلام حرام است؟ بعداً از اين قبيل كارهاى غير مشروع بپرهيزيد، برايت طعام مى فرستم، بخور.
به مجرد شنيدن اين صدا قدرت و قوه اى در من پيدا شد؛ بى اختيار برخاستم و نشستم. صورتى نورانى ديدم، من با ملاقات آن حضرت و شنيدن كلام دلربايش به حال آمدم. ديدم ثلث از شب گذشته و ديدم مسجد (مسجد سردزك ) خاليست و در مسجد كسي نيست.
ناگهان متوجّه شدم كسي درب مسجد را مى زند. رفتم در را باز كردم. ديدم شخصي عبا بر سر كشيده، به طوري كه شناخته نمى شود. از زير عبا ظرف پر از غذايي به من داد، و به من مكرّر اين جمله را گفت: بخور و به كسي از اين غذا نده و ظرف آن را زير منبر بگذار. (اين را گفت) و رفت.
من غذا را بردم داخل مسجد آمدم باز كردم. ديدم پلو با مرغ بريان است. از آن غذا خوردم و لذّتي چشيدم كه قابل وصف نيست. تا آن وقت چنين غذايى با آن لذت نخورده بودم. غذا را كه خوردم قدرت عجيبى در خود احساس كردم. برخاستم و به كارهاى روزانه مسجد مشغول شدم.
فرداي آن روز پيش از غروب آفتاب، مرحوم آقا ميرزا محمّد باقر؛ كه از اخيار و ابرار آن زمان بود، نزد من آمد. اوّل مطالبه ظرفها را كرد و گفت: ظرفهاي غذا را به من بده. و بعد مقداري پول كه در كيسه اى كرده بود، به من داد و گفت: تو را امر به مسافرت كرده اند، اين پول را بگير و به اتفاق جناب آقا سيد هاشم (يزدي) پيشنماز مسجد سردزك كه عازم مشهد مقدّس است، به زيارت حضرت عليّ بن موسى الرّضا (صلوات الله عليه) برو، و ضمناً بدان كه در راه مشهد در قم شخص بزرگي برخورد و ملاقات مى كنى كه از او بهره هايي خواهي برد به دستور او رفتار كنيد.
حاجى مؤمن گفت: من (پيغام و پول را) قبول كردم ظهر شد و آقاى سيد هاشم جهت نماز آمدند. بعد از نماز ظهر و عصر به ايشان گفتم: شما مشهد مى رويد من هم با شما مى آيم. آقاى سيد هاشم فرمودند: چه كسى به شما گفته من مشهد مى روم، من حتى از خانواده خودم مخفى داشتم. چون اصرار نمود؛ داستان را براى ايشان گفتم؛ ولى موضوع ملاقات آن مرد را در قم نگفتم.
ايشان به من گفتند: «آن پولها را به من بدهيد چند برابرش را به شما مى دهم» من نپذيرفتم.
تا اينكه ايشان چند روزى بعد با خانواده شان حركت نمودند من هم در خدمتشان بودم و با همان پول، با جناب آقاي سيّد هاشم، امام جماعت مسجد مذكور، از شيراز به طرف مشهد رفتم.
تا به قم وارد شديم و چند روزى توقف داشتيم. روزى در حرم مطهر حضرت معصومه(سلام الله عليها) مشرف بودم ناگهان ديدم دستى به شانه من رسيد. شخصى را ديدم قبا و عباى نائينى پوشيده كلاهى از پشم كه معمول آن زمان بود از جنس نمد بر سر داشت. فرمودند: حاج مؤمن! در صحن، انتظار شما را دارم بعد از خاتمه زيارتتان بياييد شما را ملاقات كنم. فوراً زيارت را تمام كردم و رفتم. بسيار مرد نورانى و روحانى ولى بسيار عادى بود. فرمود: «من مسافرتى در پيش دارم، بايد بروم پدر و مادرم را در شهر تبريز ملاقات و توديع كنم. شما در تهران ده روز توقف خواهيد داشت، و روز حركت در دروازه تهران شما را ملاقات خواهم نمود. در تهران براى شما يك گرفتارى پيش مى آيد؛ ولكن مرتفع مىشود. حاج مؤمن گفت: آن مرد خداحافظى كرد و رفت.
ما هم چند روزى بعد به تهران رفتيم، در تهران ده روز توقف داشتيم. براى گرفتن جواز حركت كه در آن وقت لازم بود؛ به كلانترى مراجعه كرديم، مرا گرفتند و بردند. جماعت بسيارى آنجا بودند. هر كس را كه مى آوردند لباسش را از تنش بيرون مى آوردند، و كت و شلوار به او مى پوشاندند و كلاه پهلوى سرش مى گذاشتند، ولى وقتى مرا بردند لباس مرا نكندند؛ فقط كت و شلوار و كلاهى به من دادند، و مرا مرخص كردند. وقتى بيرون آمدم كت و شلوار را به فقيرى دادم و كلاه را هم به دور افكندم.
بعد از ده روز توقف (در تهران) حركت كرديم. آقاى سيد هاشم يك ماشين دربست اجاره كردند؛ كه خانواده شان در زحمت نباشند. و وقتى كه از تهران بيرون آمديم، درب دروازه تهران كه ماشين براى رسيدگى به جوازات توقف كرده بود؛ ديدم از خارج ماشين كسى مرا صدا مى زند. وقتى نگاه كردم؛ آن مرد محترم را ديدم. پيرمرد روشن ضميري اشاره كرد. اتومبيل ايستاد، فرمود: به اين آقا بفرماييد: شخصى است مى خواهد با ما به مشهد بيايد؛ اجازه مى دهيد؟ او قبول مى كند. آمدم به آقا سيد هاشم گفتم، و ايشان قبول كردند. و چون اتومبيل دربست به اجاره آقاي سيّد هاشم بود، حق داشتيم كه آن پيرمرد را در اتومبيل سوار كنيم. پس با اجازه مرحوم آقا سيد هاشم؛ سوار شد، آن مرد آمد و پهلوى من در ماشين نشست؛ و فرمود: «در اين چند روزى كه با هم هستيم؛ هر چه مى گويم بايد بشنويد و تخلف نكنيد. اولاً شما ديگر حق نداريد از غذاى اين آقا و ديگرى بخوريد مگر آنچه من آورده ام» و (همواره) مرا از خوردن طعام قهوه خانه ها نهى مى فرمود خودش غذاي شبهه ناك در ضمن راه نمى خورد، و به من هم مى گفت كه: غذاي شبهه ناك نخور. لقمه شبهه ناك براى قلب ضرر دارد، قبول نمودم.
ظهر شد در محلى به نام «شاه آباد» براى نماز و صرف نهار توقف نمودند. آقا سيد هاشم مشغول خوردن غذايى كه (در آن قهوه خانه) تهيه نموده بودند شدند، به من هم تعارف كردند؛ ولى من قبول نكردم، اصرار كردند؛ خجالت كشيدم (قبول كردم). لقمه اول را كه برداشتم؛ ديدم آن شخص محترم از در قهوه خانه وارد شد، مرا صدا زد و گفت: مگر من نگفتم از غذاى كسى نخوريد؟ گفتم: خيلى اصرار نمودند و من خجالت كشيدم و ناچار شدم. فرمود: «حالا برويد اگر مى توانيد بخوريد». وقتى من رفتم ديدم: در ظرفها تمام چرك و خون است؛ حالم تغيير نمود. برگشتم و مختصر غذايى در سفره داشتند؛ با ايشان خورديم، و چه بسيار لذيذ و خوش طعم بود.
همان گونه كه آقاي ميرزا باقر از طرف مولايم دستور آورده بود و خبر داده بود كه: در راه مشهد به بزرگي برخورد مى كنى كه از او بهره هايي خواهي برد؛ اين پيرمرد در ضمن سفر اثناى راه ، اندرزها، مطالب بسيار ارزنده و دستور العملهاي بسيار خوب به من تعليم داد، و حتّى پيشامدهاي زندگي مرا تا آخر عمر به من خبر داد؛ و به من مى فرمود كه: خير تو در چيست؟ و چه كاري بايد انجام دهي؟ و نيز آنچه خير من در آن بود برايم گزارش مى داد، و آنچه خبر داده بود به تمامش رسيدم، سفره اى با او بود؛ با آنكه من نمى ديدم او ناني تهيّه كند، هروقت ميل به طعام مى كرد؛ هميشه از ميان آن سفره نان تازه اى بيرون مى آورد، و به من مى داد، و گاهى كشمش سبز بيرون مى آورد و به من مى داد، و من مى خوردم، و بالأخره در راه، كه در آن زمان با نبودن آسفالت و ماشينهاي غير سريع السّير؛ كه طبعاً چند روزي طول مى كشيد، خوب مرا تربيت كرد، و تذكّرات لازم را براي تزكيه نفس به من گفت، و عجيب اين است كه تا به امروز، همه آنچه را كه از زندگي و آينده من گفته، دقيقاً اتّفاق افتاده است.
تا چند روزى كه با آن مرد بزرگ بوديم، فقط با ايشان هم غذا بودم، و هر شب (كه توقف مي كرديم) وقت مغرب دست مرا مى گرفت و مى برد، مثل اينكه زمين مى چرخد؛ بعد از چند قدم به صحرايى مى رسيديم؛ نورانى و چراغهاى فراوان، خيمه هاى بسيار برپا و صفوف جماعت برقرار. مرا در صف آخر مى نشاند، و خودش مى رفت در صف اول، و بعد از اتمام نماز مى آمد؛ و مانند اول دست مرا مى گرفت؛ بعد از چند قدم به محل خود مى رسيديم.
تا روز آخر كه به مشهد وارد مى شديم؛ رسيديم به قدمگاه حضرت عليّ بن موسى الرّضا (صلوات الله عليه)، در آنجا مرا به كناري كشيد، به من فرمود: «حاج مؤمن! اجل من نزديك است، و من حتّى به مشهد نمى رسم و از دنيا مى روم، امروز روز آخر عمر من است، و من امروز مى ميرم، ولى از تو مى خواهم كه وقتى مُردم، مرا با كفنى كه همراهم هست كفن كني، و پولى مبلغ دوازده تومان دارم كه در جيبم مى باشد، با آن وسيله تدفين مرا در صحن مقدّس حضرت ثامن الحجج (صلوات الله عليه) مهيّا كن، و امر تجهيزم باجناب آقا سيد هاشم است، و به آقاي سيّد هاشم بگو: ايشان تجهيز مرا به عهده بگيرند، و نماز بر جنازه ام بخوانند. و تمام اين ملاقاتها و مقدمات براى امروز بوده كه: شما متكفل دفن من شويد، و آقاى سيد هاشم هم با شما شركت كند، و اين كفن من است، و اين مبلغ هم براى حمل جنازه و غسل، و دفن مرا نزديك پنجره فولاد دفن كنيد، و هيچ كس حق دخالت در اين كار ندارد، و همين مقدار از پول كافى است». من از شنيدن اين مطالب، بسيار به وحشت افتادم و مضطرب شدم. فرمود: آرام باش و تا وقتى كه اجل من نرسيده؛ به كسي چيزي نگو، و به آنچه خدا خواسته راضي باش. من به ايشان گفتم «تكليف من (براى برنامه مسيرم در آينده) چيست؟» فرمود: «سيدى از اهل شيراز كه تحصيلاتش در نجف انجام شده و به شيراز برمى گردد با او مجالست و مصاحبت داشته باش، براى تو بسيار نافع است، و علامتش آن است كه آن سيد؛ مسجد جامع (عتيق) شيراز را كه زير خاك پوشيده است، خاكهاى آن را برمىدارد و به كمك مردم؛ مسجد را مى سازد و احيا مى كند. آقاى حاج مؤمن فرموده است كه اين مرد بزرگ در خاتمه فرمودند: «بدان كه شما قبل از آن سيد خواهيد مرد، و آن سيد متكفل غسل و كفن و دفن شما مى شود و آن سيد را شهيد مى كنند.
حاج مؤمن مي گويد: و بعدها كه آقاى دستغيب از نجف آمدند؛ و با نشانه اى كه داده بودند كه مسجد را احيا مى كنند؛ مسجد را ساختند، و من توفيق مجالست و مصاحبت ايشان را يافتم.
مرحوم حاج مؤمن ادامه دادند: وقتى به كوه طُرُق (سابقا راه زوار از آن بود) يك فرسخى مشهد؛ كه جوازات را مى نوشتند؛ و به تپه سلام، يعنى محلّي كه گنبد مطهّر حضرت عليّ بن موسى الرّضا (صلوات الله عليه) ديده مى شود، رسيديم، اتومبيل ايستاد. همراهان و مسافرين پياده شدند، و مشغول سلام كردن به حضرت رضا عليه السلام و زيارت گرديدند. هر يك شوري از شوق ملاقات به سر داشتند. و شاگرد راننده سرگرم مطالبه گنبدنما از زائرين شد، ولى ديدم اين مرد بزرگ پيرمرد روشن ضمير محترم كه نامش غلامحسين بود به گوشه اى رفت و متوجّه گنبد مطهّر حضرت رضا (صلوات الله عليه) شد. پس از سلام و زيارت و گريه زياد، گفت: آقا بيش از اين لياقت نداشتم كه به قبر شريفت نزديك شوم. سپس رفت در محلى؛ رو به قبله و پا به قبله خوابيد، و عبايش را به سرش كشيد، وقتى خواستيم سوار شويم؛ او را صدا زديم (پاسخي نداد)، پس از لحظه اى به بالينش رفتم، عبا را پس زدم؛ ديديم از دنيا رفته است.
من مشغول گريه و ناله شدم. من فرياد مى زدم و گريه مى كردم و داستان را براى آقا سيد هاشم گفتم، ايشان به من اعتراض نمودند: چرا زودتر نگفتى؟ گفتم: اجازه نداشتم، و آقا سيد هاشم نزديك آمدند و عبا را كنار زدند، و صورت نورانى آن مرد را ديدند؛ بى حال شدند، و تا چهار سال بعد كه زنده بودند؛ از گريه در منبر و منزل براى آن مرد بزرگ خوددارى نمى نمودند.
از ناله و گريه ام مسافرين جمع شدند، وقتى مسافرين جمع شدند، من قدري از شرح حالش را و حالاتش را كه ديده بودم براي آنها گفتم. همه منقلب شدند و گريان شدند و گريه زيادي كردند، و جنازه شريفش را با آن ماشين به مشهد آورديم.
خلاصه همان طورى كه فرموده بودند؛ بدون كم و زياد؛ همان مقدار از پول را كه داده بودند مصرف شد، و در صحن مطهّر پشت پنجره فولاد دفن كرديم، خدا او را رحمت كند.
قبور محترمين مدفون در صحن عتيق در وضعيت فعلي احداث دارالحجة،
در نقطه محاذي آن در رواق مزبور مي باشدولذا قبر مرحوم غلامحسين طهراني تبريزي؛ بجز نشان در صحن پشت پنجره فولاد؛ همچنين در رواق دارالحجة در طبقه زيرين
و پشت ديوار نزديكترين نقطه به مرقد رضوي علیه السلام هم نشان داشته و قابل زيارت است
- از مواردي كه حضرت امام زمان منه السلام شخصا در وقت فوت و تشييع و تدفين و يا بر قبرشان حاضر مي شوند،
همين موفقين به شرف صحبت و ارتباط و زيارت حضرت صاحب الامر منه السلام مي باشد،
ولذا همه اين موارد قبورشان بنحوي از مشاهد آثار مهدوي منه السلام است،
اما در كتاب و شرح مشاهد آثار مهدوي منه السلام اين موارد را صريحا نام نبرده ايم
مگر مواردي كه واقعه حضور حضرتش علیه السلام ثبت شده باشد، و الا از نظر واقعيت مصداقيت دارد
برخي از نكات توجه نشده در واقعه غلامحسين طهراني تبريزي به روايت حاج مؤمن شيرازي:اول:
وضعيت لباس مرحوم غلامحسين تبريزي مرتبط با ناحيه مقدسه؛ كه عليرغم شرايط سخت ان دوران براى الزام مردم به لباسهاى كفار (كت وشلوار) و بگير و به بندها و حبس و زجرها؛ معذلك از لباس رايج متشبه به كفار پرهيز داشته و ملتزم به لباس متدينين بوده اند، و گرفتاري چند دقيقه اى و لباس كت و شلوار دادن را ابتلاء تعبير كرده اند، و حاج مؤمن هم كه اهل عبرت و التزام بوده فورا ملتزم شده، نه اينكه مثلا اين قصه ها را نقل كنند اما خودشان همواره لباس (تنگ و باسن نماي) كفار بپوشند
و يا حاضر نشوند لااقل در ايام زيارت و شرفيابي حضور معصوم (ولااقل در محدوده حرم) لباس متدينين را بپوشند.
پوشيدن عباي معمولي (سياه و قهوه اى) حفاظ خوبي است براى جمع بين التزام و نيز در چشم نبودن (براى آنكه محذوري دارد) و الا در عتبات كه از سلطه اينها بيرون است و محيط هم لباسهاى بلند رايج است بي عبا هم راحت مي شود ملتزم شد.
دوم:
اينكه طعام طيب يا متبرك ناحيه عليرغم سادگيش طعم و عطر فوق العاده داشته، اين اوصاف بر مردم عادي مكشوف نيست
و فقط آنكه رخصت يابد بخاطر عنايت باز شدن ادراكات آنرا مي فهمد،
و اين جايزه آن كسي است كه حاضر مي شود غذاي چرب و نرم ظاهري معمولي را رها كند و قناعت به غذاي طيب ولو ساده بنمايد،
يعني اول جلوي شكم و هوس آنرا گرفته؛ تا به اين عنايت رسيده
و الا اگر بدون اين باشد كه همه افراد عادي هم چرب و شيرين معمولي را رها مي كنند؛ و اين غذاي ساده و مطبوع فوق العاده را بر مي گزينند،
و اين ديگر فضيلتي نبود و ترجيح خوشمزتر بر خوشمزه است،
و اما كسي كه شكم محور است؛ وقتي مي گويند فلان محصول الكل يا ژلاتين خوك يا اجزاي حرام يا ميته دارد؛
بروي خودش نمي اورد يا در مقام توجيه برآمده يا عزا مي گيرد كه چطور انرا ترك كند و يا مي گويد ان شاء الله بز است و مي خورد وووو
چنين شخصي به اين توفيقات راه نمي يابد. و اين توفيقات مال كساني است كه به دنبال طيبات و لااقل پرهيز از خبائث باشند.
سوم:
وصيت به دفن پشت پنجره فولاد بخاطر رعايت ادب حتى بعد از وفات است كه شخص مدفون پشت سر حضرت علیه السلام و رو به قبله ظاهر و باطن است.
ايشان در همين مشهد ساكن بود و در شبستان شرق دالان گوهرشاد نماز جماعت مي خواند،
نکات تعلیقیيكي از نكاتي كه همه همراهان التفات و التزام داشته باشند
عدم تبليغ عملي براى محصولاتي است كه با اصول پاكزيستي يا طيبات سازگار نبوده و يا شرعا جزو مكروهات
وقتي ما ان همه مطالب درباره شكرسفيد يا افزودنيهاى صنعتي رايج در در محصولات غذايي بازار منتشر كرده ايم
و مرتبا رسانه حيات اعلى گزارشهايي به مناسبتهاى مختلف هر هفته منتشر مي كند
طبيعي اهل مسير معرفت و اگاهي بودن خواندن و تامل اينها
كنارگذاشتن از چرخه مصرف است
حالا اگر بخاطر ضعف اعتقاد يا سستي اراده كسي ملتزم نيست يا افتان و خيزان عمل مي كند
اما در منظر ديگران يا به عنوان خيرات يا هديه انها را بكار نبرد كه اين امر تبليغ عملي بر خلاف اموخته هاست
اگر جلوي نفس مان را نمي توانيم بگيريم كه مصرف نكنيم
مي توانيم كه با نخريدن براى هديه و خيرات و هديه نكردن عقيده پاكزيستي را ابطال نكنيم
آنچه ديده مي شود عليرغم همه اگاهيها
افراد گز اصفهان يا هر شيريني صنعتي ديگري را مي خرند و مصرف كنند
اين به سستي و عدم جديت مربوط مي شود
اما اينكه ان را بخرند و ببرند هديه كنند
اين جاي هيچ بهانه و عذري به اسم سستي اراده نيست
و فقط مخالفت و اظهار بي اعتقادي به معارف پاكزيستي است ولو بدون قصد انجام گرفته باشد
بله اگر يكوقتي گز اصفهان يا شيريني هر محل ديگر با مواد كاملا طبيعي و سالم و بدون افزودنيها جايي پيدا شد
انوقت هديه ببريد با توضيح اينكه خالي از غيرطبيعي و ناسالم است = اين خوب است
اما محصول رايج در بازار ولو نوع گرانقيمت و مارك مرغوبش وقتي مخلوط باشد با يكي از اجزاء مشكلدار به عنوان هديه و خيرات نبريد
نمي گويم در جايي ميهمان بوديد معركه بگيريد من نمي خورم
مي توانيد برداريد و بعدا بخوريد يا به ديگري ملتزم نيست انفاق كنيد
يا در وضعيت خاص قرار گرفتيد و ضعفتان گرفت يا فشارتان پايين افتاد مصرف هم بكنيد
مي توانيد بجاي اينها از مغزجات با كيفيت يا محصولات خشكبار طبيعي
كه بحمدالله در بازار متنوعش هست
بجاي شيرينينهاى صنعتي هديه كنيد
و نيز همه تان مي دانيد كه غذاي بازار مكروه است
خصوصا از اجناس سطح عمومي و فاقد كيفيت خاص اگر باشد
مثلا آش خريدن يا حليم و خوراكهاى ديگر بازار خريدن وجهي ندارد
مشكلات كيفيت اينها يكطرف كراهت ان هم يكطرف
خودتان يكوقتي در جايي مضطر شديد خريديد يا ميهمان بوديد و اتفاقا غذايي جز اين نبود بحث ديگري است
نمي گويم معركه بگيريد كه من نمي خورم اما در برنامه هايي كه همه اشنايند و مرتبا تكرار مي شود
ان مورد اتفاقي را تعميم ندهيد و هر هفته تكرار كنيد
خصوصا كه افراد در برنامه اي به اسم بصيرت الهي يا سفر معاهده يا هر برنامه اى كه همراهان هستند
و ما اهل اگاهي و معرفتشان مي دانيم
مناسب نيست كه تهيه و عرضه شود
كار شماها تاييد صحت اين كار محسوب مي شود
ضمن اينكه اهمال توصيه شرع است
گز اصفهان يا اش سبزي شيراز يا شله مشهدي يا اش شولي يزد يك مثال است
و ساير موارد مشابه در همه شهرها از همين قبيل است
- براى برنامه خوراك در سفرهاي جمعي مثل اردوهاي بصيرت
اگر باني تهيه غذاي خانگي طيب ندارد
مي توانيد نوع غذا را معين كنيد و بگوييد همه همين نوع غذا را كه براى همه تهيه آن ساده است بياورند
و انجا همه با هم بخورند
مثل اوردن نان و ارده شيره طبيعي براى صبح يا طبخ كتلت خانگي براى ظهر
صبحانه نان و و ارده شيره باشد = غذاي كم حجم بسيار مقوي و پرانرژي و وزنا هم سبك است
نه گرم كردن دارد و نه وسيله لازم دارد و نه وزني ووو
ناهار هم مثل اين مي شود تدارك ديد
غذاهايي چون حمص و فول و متبل بامجان ووو كه در تالار غذاهاي حكيمانه معرفي شده است
و در بيابان و هم راحت مي شود درست كرد
چاره اش نيم كيلو بادمجان براى هر نفر و مقداري ارده و ليموست
و انجا با هيزم مي شود اتش درست كرد و طبخ نمود و خيلي ساده و سريع اماده مي شود نه وسيله و ابزار لازم دارد نه تخصص نه زحمت دارد
و هكذا مثل اينها از غذهاي ساده ديگر براى شام
[/size_2]
از مراقد محترمين مدفون درصحن عتيق رضوى عليه السلام*علامه و محدث كبير شيخ حر عامِلیمحمد بن حسن بن على بن محمد بن حسین، معروف به شیخ حر عامِلى در شب جمعه 8 رجب سال 1033 هجرى در خانوادهاى اهل علم و علاقهمند به خاندان رسول خدا صلى الله علیهم اجمعین در روستاى مشغره در منطقه جبل عامل لبنان دیده به جهان گشود.
«شیخ حرعاملِی علامه و استاد و رهبر، محقق دقیق، عالمی جلیلالقدر و دارای منزلتی والا و فاضل و كامل است و در علوم مختلف تبحر و تخصص دارد.
منطقه جبل عامِل به دست ابوذر غفارى شیعه شد و توسط آن سردار بزرگ اسلام با اهل بیت رسول خدا صلى الله علیهم اجمعین آشنا گشت
نسب محمدبن حسن معروف به حر عاملی مشغری با 36 واسطه به حربن یزید ریاحی شهید و آزادمرد حادثه كربلا میرسد.
اساتید
شیخ حُر عاملى در وطن خود جبل عامل در طول زندگی خود نزد اساتید بزرگى به فراگیرى علوم آل محمد صلى الله علیهم اجمعین پرداخت و از آنان بهرههاى فراوانى برد كه اثر مهمى در رشد و نمو او داشت و او را آماده ساخت تا عالمى بزرگ و مجتهدى نام آور گردد.
از جمله:
1. پدرش حسن بن على (درگذشت 1062 هجرى).
2. عمویش شیخ محمد بن على حُر (درگذشت 1081 هجرى)
3. جد مادریش شیخ عبد السلام بن محمد حُر.
4. شیخ زین الدین، صاحب معالم و فرزند شهید ثانى.
5. سید حسن حسینى عاملى.
6. مولى محمد طاهر بن محمد حسین شیرازى نجفى قمى.
7. شیخ على نوه شهید ثانى
8. استاد محقق آقا حسین خوانسارى
شیخ حُر عاملى داراى تألیفات ارزشمند و گرانبهایى است. وى عمر شریف خود را وقف خدمت به شریعت مقدس اسلام و مذهب حق اهل بیت عصمت و طهارت نمود و با وجود مشاغل فراوان مانند شیخ الإسلامى و اشتغال به درس و تربیت علما، تألیفات فراوانى نیز از خود به یادگار نهاده كه یكى از آنها كتاب ارزشمند «وسائل الشیعة» است كه از زمان نگارش تا این زمان پیوسته مورد توجه و عنایت فقهاى اهل بیت و مجتهدین شیعه قرار گرفته است.
از جمله دیگر تألیفات ایشان می توان به الجواهر السنیة فی الأحادیث القدسیه، الصحیفة الثانیة من أدعیة علی بن الحسین علیهالسلام، تفصیل وسائل الشیعة إلى تحصیل مسائل الشریعة، هدایة الأمة إلى أحكام الأئمة علیهمالسلام، من لا یحضره الإمام، إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، رسالة فی الرد على الصوفیة، و بسیاری کتاب ارزشمند دیگر اشاره نمود.
وسائل الشیعه
این کتاب مجموعه ای از روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام درباره احکام شرعی در تمام ابواب فقه است که طی بیست سال به نگارش درآمده.
... دارای كتب زیادی است؛ از آن جمله كتاب بزرگ وسائلالشیعه...»
او صاحب «وسائل» است كه جامع و كامل است و دريايى است كه ساحلی ندارد؛ و با تالیف آن بر مسلمانان منت نهاد.»
شیخ حر عاملی تشرف به زيارت حضرات معصومين و امام زمان عليهم السلام هم داشته است
در همان لبنان قبل از مهاجرت به ایران آن بزرگوار در کتاب « اثباة الهداة » یکی از خاطرات دوران کودکی خود را در ردیف معجزاتی آورده که به چشم خود دیده است . وی می نویسند :
در کودکی – حدود ده سالگی – به مرض بسیار سختی دچار شدم که بستگانم گرد من جمع شدند و در حال گریه زاری مهیای عزا شدند و یقین داشتند که من همان شب از دنیا خواهم رفت .
در همان حال بین خواب و بیداری ، پیامبر عزیز اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و امامان دوازدهگانه علیهم السلام را دیدم .
به آنها عرض سلام نمودم و با یک یک آنها مصافحه کردم ، بخصوص با امام جعفر صادق علیه السلام گفتگو نمودم که مضمون آن الان در خاطرم نیست ، جز اینکه می دانم در حق من دعا کردند .
چون به امام زمان علیه السلام سلام کردم و با ایشان مصافحه نمودم ، گریستم و عرض کردم : مولای من؛ می ترسم در این مرض بمیرم در صورتی که هنوز بهره خویش را از علم و عمل نگرفته ام .امام زمان علیه السلام فرمود : نترس که در این بیماری نمی میری بلکه خداوند تو را شفا می دهد و عمر درازی خواهی کرد .
سپس کاسه ای که در دست داشت به من داد . من نیز نوشیدم و در همان لحظه خوب شدم و بیماری ام به کلی برطرف شد و نشستم . بستگانم از این حال شگفت زده شدند و من هم تا چند روز قضیه را برای آنها نقل نکردم .
واقعه ديگرى هم در ساحل درياى مديترانه جنوب لبنانوفات
شیخ حر عاملی به نقل از کتاب «الدر المسلوك» نوشته برادر شیخ در روز 21 رمضان سال 1104 هجرى در سن 72 سالگی در مشهد رضوی علیه السلام دیده از جهان فرو بست. برادرش در مسجد زیر گنبد در کنار منبر بر او نماز خواند و بدن مطهرش را در صحن پشت سر مبارک (عتیق-سقاخانه) در كنار مدرسه میرزا جعفر دفن نمود
اين صلوات برايش فضيلت بسيار نقل شده است ثواب آن هر دفعهاش؛ معادل ده هزار بار صلوات است اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا مُحَمَّدٌ وآله مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوان وَ تَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَقْبَلَ الْفَرْقدانِ وَ بَلَّغْ رُوحَهُ وَ اَرْواحَ اَهْلِ بَیْتِهِ مِنّا التَّحِیَّهَ وَ السَّلامُ{مشهد آثار مهدوى عليه السلام = رواق الله ورديخان متصل به صحن عتيق}مشهد آثار مهدوی منه السلام در رواق الله ورديخان (گنبد مسى) متصل به صحن عتيق واقع استاز مشاهد آثار مهدوي علیه السلام آنچه در مكان واقعه تشرف مرحوم آقانجفى اصفهاني در كتاب استجاره به مسجد سهله و اصحاب استجاره به مسجد سهله ص 178 معرفي شد مي باشد
شرح واقعه تشرف در حرم مطهر رضوی علیه السلام برگرفته از کتاب شریف استجاره به مسجد سهله و اصحاب استجاره به مسجد سهله ص 178
.....مرحوم آقای نجفی واقعه تشرف دیگری را (که بعد از عمل استجاره و توسلات در مسجد سهله عنایت شده ) به اجمال و اشاره می نویسد:
شبی با کمال پریشانی احوال، مابین مسجد سهله و کوفه مشغول توجه و تضرع بودم و پریشان احوال متذکر آیات عذاب بودم.
از آن سمت راه را گم کردم و در زمین پس و بلندی می افتادم
(ناگاه) شخصی از بزرگان دین را دیدم دست مرا گرفت و به نزدیک مسجد صعصعه رسانید
و در آن جا به قدر یک ساعت نصایح بالغه فرمود...
مجملا چون خواست غایب شود، ظرفی به من داد که در آن شربتی مثل پالوده بود.
چون آشامیدم، دانستم آن چه را که دانستم.
دیگر آن شخص را ندیدم تا (اینکه) در سفر مشهد مقدس در شب اربعین؛ در " توظیف خانه" او را دیدم،
و آنچه باید بفرماید شنیدم،
و به درگاه الهی شاکر شدم.نکته: طبق این واقعه؛ این مکان از مشاهد آثار مهدوی منه السلام محسوب می گردد.
اما در میان اماکن حرم شریف رضوی علیه السلام محلی به نام "توظیف خانه" موجود نمی باشد،
ظاهرا نسخه تصحیفی دارد، در وجه صحیح آن سه احتمال مطرح می باشد:
اول: اگر متن اصلی " توظیف خانه" باشد؛ مقصود محل بکار گماردن و مدیریت موظفین(اداره خادمان و کارمندان) حرم رضوی علیه السلام است.
دوم: اگر متن " مضیف خانه" باشد؛ مقصود مهمانسرای رضوی علیه السلام بوده؛ که در آن زمان (دوره ناصری) موقعیتش در ضلع جنوبی بست بالا (غرب مدرسه دو درب) محل امروز صحن بالاسر مبارک (صحن جمهوری اسلامی) می باشد.
سوم: اگر متن اصلی "توحید خانه" باشد؛ مقصود یکی از رواقهای شمالی حرم مطهر رضوی علیه السلام در پشت پای مبارک و متصل به روضه منوره و جلوی پنجره فولاد؛ در صحن عتیق می باشد. توحید خانه ها از بناهای دوره صفوی؛ و برای اجتماع جهت برگزاری حلقه های "ذکر گفتن" ساخته شده است.
چهارم: اگر همچنانكه ترجيح دارد مقصود ضيافت خانه رضوي باشد
ضيافتخانه رضوي علیه السلام در زمان واقعه در محل رواق گنبد الله ورديخان بوده است
فلذا موضع تشرف اقانجفي اصفهاني در گنبد الله وردى خان بوده است:
بناى مشهور به گنبد الله وردى خان را سردار مشهور شاه عباس صفوى
در شمال شرق گنبد حاتم خانى و شرق توحيد خانه احداث كرده
و از رواقهاى بسيار هنرى و ارزشمند حرم حضرت رضا عليه السلام است.
ساختمان بنا در سال درگذشت الله وردى خان 1022 ق به پايان رسيده
و خان برحسيب وصيتش در آن مدفون شده است.
اين رواق بنايى هشت گوش با هشت صفّه است. كمترين فاصله اضلاع رو به رو 57/8 و بيشترين آنها 30/12 است.
ارتفاع گنبد از كف 9/16 متر مىباشد. ديوارهاى گنبد الله وردى خان با كاشيهاى نفيس رنگارنگى پوشيده شده است. اين رواق در سالهاى 1340 تا 1347 خورشيدى مرمّت و رويه بيرونى گنبد آن با مس پوشانده شده است؛
از گنبد الله وردى خان در دوره صفوى و نادرى عموماً به عنوان ضيافت خانه و محل صرف شربت استفاده مىشده است به جاى دارالضيافه.
ارتباط الله ورديخان (سبهسالار ارتش شاه عباس) با حرم رضوى عليه السلامدر زمان شاه عباس صفوی ، وی در رابطه با موضوعی نذر می کند كه با پای پیاده از اصفهان تا مشهد را طی می کند
وقتی نذرش را اذا كرده و به مشهد می رسد از سمت بست شیخ طبرسی کنونی که در حال ورود به حرم بود ؛
با شخصی نابینا که در آنجا گدایی می کرد، روبه رو شد
و به او گفت : چه مدت است که در این جا گدایی می کنی ؟
آن مرد پاسخ داد که از وقتی به دنیا آمدم کارم همین است .
شاه عباس به او گفت در سفر بعدی اگر تو را در اینجا ببینم که در حال گدایی هستی دستور می دهم که گردنت را بزنند.
بعد از این ماجرا آن مرد نابینا دست دعا برای شفای خود برمی دارد و از امام رضا (عليه السلام) کمک می خواهد
و در نهایت چشمانش بینا می شود و شفا می یابد.
شاه عباس صفوی که دوباره برای زیارت به مشهد می آید می بیند که آن گدای نابینا، شفا گرفته است
در برگشت به اصفهان او را با خود می برد و به مرور آن شخص یکی از سرداران سپاه تا فرمانده كل قواى شاه عباس می شود .
نام او (الله وردی خان) بود .
وى رواق الله ورديخان ر ا ساخت
الله وردی خان وصیت کرده بود که او را در همين رواق حرم امام رضا (عليه السلام) به خاک بسپارند
و اکنون در پشت كنار پنجره فولاد و در زیر یک گنبد مسی پیکر وی مدفون است.
عمل اينجا = بيان واقعه + سلام به حضرت صاحب الزمان عليه السلام + دعاى براى خاتمه يافتن آنى دوران ستر و غيبت و ظهور جهانى فورىسلام الله على مولانا صاحب الأمر والعصر و الزمان محمد بن الحسن المهدي القائم بأمر الله
و قطع الله غَيبته وسَتره بظُهوره الفَورى على طواغيت العالَم و وفقنا الله للإتصال بحضرته و صُحبته مع رضايته، ونُصرته وخدمتهاز مراقد محترمين مدفون درصحن عتيق رضوى عليه السلام*مرقد مرحوم دوایی از کارگزاران ناحيه مقدسهمدفون در صحن پشت سر مبارک حضرت اباالحسن الرضا علیه السلام (عتیق /سقاخانه)
در ابتداى صحن و ورودى كنارى و جنوبى زيرنقاره خانهمرحوم دوائي از تجار نبودند اما سفرهاى دور با كشتيهاى تجارتى خارجى داشته اند
و ايشان طبابت مي كردند
و داروخانه داروهاى رايج داشتند
اما به هر دو روش قديم و جديد طبابت مى كردند (طب جامع)
اشاره به برخي احوالات ايشان در دروس معرفت الهي سطح ششم شده است
نكته هاى ناگفته واقعه مرحوم دوائي:
وقتي كشتي به غرق شدن افتاد كه ظاهرا اسبابي و علتي ظاهري در كار نبود
يعني بدون اينكه هوا طوفاني باشد دريا به تلاطم افتاد و كشتي شروع به غرق شدن كرد
و مرحوم دوائي از طريق توسل علت را بدست آورده كه به دخترى تعرض شده و او شكايت يه خداوند برده
دكتر سراغ ان دختر رفت و او را ذر كوشه انبار زيرين كشتي بيدا كرد
و با ضمانت براى جبران اسيبها و تامين زندگي او
وي را راضي كرد تا كشتي در حال غرق نجات يافت
مطلب مفيد واقعه: ارتباط آن مرحوم با ناحيه مقدسه
و اينكه ظلم به يك مظلوم مي تواند كشتي را غرق كند
كما اينكه جبران ظلم و رضايتش مي تواند افراد را از مهلكه قطعي نجات ده
دو واقعه دیگر از مرحوم دوائى:1- در زمان آیت الله بروجردی مطرح شده بود که
ما احادیثی داریم که : علماء أمتي أفضل من انبیاء بنی اسرائیل.
اگر مقصود از علماء را ائمه علیهم السلام بگیریم که مصداق تام ان هستند که همین هم هست درست است
ولی اگر بخواهیم بگوییم افرادی غيرمعصومين مثل سلمان را شامل می شود بحث چگونه می شود؟!
فکر ایشان (مرجع بروجردي) را این موضوع مشغول کرده بود،
بعد اقای دوایی که در صحن کهنه مشهد دفن هستند به قم رفته بود
و بر ایشان وارد شده بود و همراه ایشان شده بود و گفته بود
شما در این زمینه... فکرتان مشغول شده است......
ایت الله بروجردی با تعجب می گویند: چطور؟
اقای دوایی می گوید به درشکه چی بگویید که به قبرستان برویم......
و خلاصه در آنجا مرده ای را برای ایشان زنده کرده بود
و گفته بود عیسی علیه السلام می گفته: إحياء الموتى باذن الله و من می گویم: بإذني!!
و این بأذني یعنی صاحب آن یک مرتبه در فنا جلوترند
چونكه مذهب حضرت ختمی مرتبت مذهب اکمل است. و اينها تابع حضرت اكمل هستند
خصوصیت اولیاء کُمّل این است که : لا یسبقونه بالقول و هم بامره یفعلون.
سبقت در قول نمی گیرند و تا به آنها دستور نرسیده است کاری نمی کنند
حتی کرامات تا دستور حق نرسیده تصرف نمی کنند
و این غیر از رويه افراد ضعیف است که مثلا تا حرزی يا دعايي داشته باشند بخواهند زود استفاده کنند.
افراد کمل به غیر از اذن حقتعالی کاری نمی کنند
حتی در اجابت دعوات و شفاعت کردن،
چون آنها فانی در اراده حقتعالی هستند
و اگر باذنی هم بگویند این غلط نیست
و تجری (برحق) نیست
زیرا او فانی در اراده حق است
و در مقام ادعا در مقابل خدا نیست.
2 - در قضیه دیگری به او گفته بودند که
از مشهد بیرون بزند ان هم از راه کوه و ميانبر نه از جاده
و این کار را کرده بود
و گفت رسیدم به روستایی که در ان باغی بود و چراغی در ان روشن بود
و رفتیم دیدیم پیرمردی ناله می کند و دیدیم همه جا روشن و معطر است
و فهمیدم که ممکن است حضرت صاحب الامر منه السلام تشریف داشته باشند.
وقتی من را دید گفت دکتر آمد.
گفتم از کجا می دانید من دکتر هستم؟
گفت قبل از اینکه بیایی حضرت مولا صاحب الامر منه السلام اینجا تشریف داشتند و گفتند ما برایت دکتر می فرستیم.
بنده هم او را معالجه کردم و برگشتم. ظاهر اقای دوایی هم به گونه ای بود که ادم های مذهبی ممکن است او را ادم حسابی ندانند.
جون ظاهر مرحوم دوائي تيب مذهبيها را نداشته بخاطر ماموريت بنهانى كه داشته
و اين شرايط بعضا با اجازه ممكن است بيش بيايد
و از نظر افراد ظاهربين غالبا مستور مي مانده است
اين صلوات برايش فضيلت بسيار نقل شده است ثواب آن هر دفعهاش؛ معادل ده هزار بار صلوات استاَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا مُحَمَّدٌ وآله مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوان وَ تَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَقْبَلَ الْفَرْقدانِ وَ بَلَّغْ رُوحَهُ وَ اَرْواحَ اَهْلِ بَیْتِهِ مِنّا التَّحِیَّهَ وَ السَّلامُبس از اتمام زيارت صحن عتيق
از درب زير نقاره خانه بيرون رفته به بست شيخ حر عاملى وارد مى شويم
تا به صحن پائين پاى مبارك (صجن نو) برسيم
در همين بست شيخ حرعاملى يك مشهدآثار مهدوى منه السلام وجوددارد
در سمت چپ و بعد از ميهمانخانه حضرتى
مدرسه علميه خيرات خان است
{مشهدآثارمهدوى عليه السلام=مدرسه علميه خيرات خان، بست شيخ حرعاملى بين صحن عتيق و صحن نو}مشهد آثار مهدوی منه السلام در مدرسه علميه خيرات خان، بست شيخ حرعاملى بين صحن عتيق و صحن نو واقع استتاريخجه و موقعیت مکان آن
مدرسه علميه خیرات خان در سال1057ق. همزمان با حکومت شاه عباس دوم توسط یکی از اشراف و بزرگان آن روزگار به نام خیرات خان احداث شده است. این مدرسه اکنون جزو مجموعه زيارتى حرم امام رضا علیه السلام و بين دو صحن عتيق و صحن نو در بست شيخ حرعاملى در مجاورت مهمانسرای حضرت قرار دارد و پس از بازسازی، به عنوان بخشی از دانشگاه علوم اسلامی رضوی قرار گرفت، اخيرا (1446 ق) با تدبير متصديان و توليت آستان قدس به تابلو {حسينيه كودک} مزين شده است!!!.
واقعه تشرفاین قضیه توسط دانشمند محترم جناب آقای سید محمد باقر موسوی نقل شده است:
در سال ۱۳۳۷ یا ۱۳۳۸ شمسی بود که در مشهد مقدس کنار قبر حضرت رضا علیهالسّلام با شخصی برخورد نمودم که در زی اهل علم بود و حدود پنجاه سال از عمرش گذشته بود.
با یکدیگر مشغول صحبت شدیم. او را آدم بسیار متواضع، ساده، دور از دروغ و ریا یافتم و یک چشمش معیوب بود که از علتش پرسیدم و او داستان زیر را برایم تعریف کرد:
فرمود:
من رفیقی داشتم در مدرسه خیرات خان که حجره داشت.
شب جمعهای بود که این دوست من به آبادی خودش مسافرت کرد،
قبل از رفتن به من گفت: شب بیا و در حجرهٔ من بخواب که حجره تنها نباشد. (آن زمانها مدرسه آنقدرها معموره نبود) قبول کردم.
اوایل شب به حرم حضرت رضا علیهالسّلام مشرف شدم، مشغول زیارت و قرائت قرآن و خواندن دعا شدم.
خیلی طول کشید تا از حرم بیرون آمدم،
وقتی بیرون آمدم یادم آمد که قول دادهام امشب بروم در حجرهٔ این دوستم بخوابم ولی فراموش کرده بودم و الآن هم از شب خیلی گذشته و حتماً درب مدرسه بسته است.
مأیوسانه به طرف مدرسه رفتم،
اما وقتی به درب مدرسه رسیدم و دست گذاشتم دیدم درب باز شد!!.
خوشحال شدم و تعجب کردم که سابقه ندارد در این موقع شب، درب مدرسه باز باشد.
وارد شدم و با خود گفتم: حتماً خادم مدرسه فراموش کرده که درب را ببندد. خوشحال شدم
و تعجب کردم که سابقه ندارد در این موقع شب، درب مدرسه باز باشد. وارد شدم و با خود گفتم:
حتماً خادم مدرسه فراموش کرده که درب را ببندد.
در نزدیکی حوض کوچک مدرسه، دیدم دو نفر ایستادهاند، یکی پیرمرد و دیگری جوان.
گفتم: اینها کیستند؟ و به تماشای آنها ایستادم.
متوجه شدم که از محاسن آن جوان، نوری ساطع و لامع است و فضای مدرسه را که تاریک بود روشن کرده، بیشتر تعجب کردم،
ناگاه صدای آقای جوان بلند شد و نام مرا برد و فرمود: فلانی (به اسم) چطوری؟
عرض کردم: خوبم (حالت عجیبی به من دست داده بود).
فرمود: حاجتی داری؟ بگو!
چند نوبت تکرار کردند و با تبسم با من صحبت میکرد،
من متحیر و سرگردان و چنان خود را گم کرده بودم که یاد هیچ یک از حاجتهایم نیفتادم.
عرض کردم: کاری ندارم، ممنونم!
قادر به حرکت نبودم، من میخکوب به جای خود مانده بودم که هر دو به طرف درب مدرسه حرکت کردند.
از راهی که در دالان مدرسه بود و دو سکو در آنجا قرار داشت و مقداری راه ضیق بود،
اما برای آنها وسیع شد و به راحتی بیرون شدند.
موقعی که میخواستند از کنار من بیرون بروند، پیرمرد به من گفت: این آقا را شناختی؟
گفتم: نه خدمت ایشان نرسیدهام.
گفت: این آقا امام زمان عليه السلام است، حاجت داری بگو!باز هم عقلم کار نکرد و نتوانستم از وجود شریفش حاجتی بخواهم.
وقتی از مدرسه بیرون شدند، عقلم به جا آمد
و دویدم به طرف درب مدرسه چون به درب مدرسه رسیدم، دیدم درب بسته است و پشت درب هم افتاده،
درب را باز کردم و بیرون را نگاه کردم، دیدم احدی پیدا نیست.
آنقدر ناراحت شدم، به مدرسه برگشتم و از فرط ناراحتی به سر و صورتم میزدم که
آقا را دیدم و نشناختم و تا صبح قرار نداشتم
و بعد متوجه شدم در اثر ضرباتی که بر سر و چشمم وارد میآوردهام، این چشمم معیوب شده است.
و من (سید محمد باقر موسوی) [بعد] از این ، در طول سالهای متمادی او (صاحب واقعه تشرف = اهل علم 55 ساله = واحد العين) را میدیدم و با او مأنوس بودم
توضيحات:1- مدرسه خيرات خان دربش كه مسير عموم است و قابل زيارت
2- و حتى داخلش هم مي شود رفت؛ چه در ايام عزادارى كه در اختيار بانوان است
وچه از طريق آشنا شدن يا يكي از دانشجويان
و يا ملاقات متصدي مدرسه چه به عنوان سؤال از كاري در دانشگاه
و حتى اگر مطمئن بوديد كه فضاى فكرى متصدى مناسب است؛ واقعه تشرف مطرح شود
و پيشنهاد اينكه مسير تابلويي نصب شود، هم ايجاد فضاى معنوي براى دانشجويان مي كند، هم احياء اثر حضرت است ووو
البته چنين فضاي مناسبى براى بيان واقعه تشرف دير احراز مى شود بلكه با فضاى غالب محيطهاى حكومتى
نه تنها عدم استقبال از پيشنهاد غالب است، بلكه چه بسا برعكس موجب حساسيت و منع مراجعه معمولى افراد هم بشود
3- و با توجه به اينكه ايام محرم هم برنامه هاى عمومى در مدرسه خيرات خان برقرار است
فلذا رفتن داخلش براى بانوان بايد در اوقاتي ميسرباشد
4-تصاويرى از داخل مدرسه خيرات خان و درب داخلى و حوض مذكور در واقعه كه توسعه يافته
سردرب ورودى مدرسه:
https://blog.nasimrezvan.com/wp-content ... 2-jpg.webpدرب بيرونى مدرسه:
https://archilearn.net/wp-content/uploa ... %D9%86.jpghttps://www.eneshat.com/images/2015/10/ ... khan-2.jpgمنظره داخلى مدرسه شامل درب داخلى و صحن حوض و مسير حوض
https://www.razavi.ir/sites/default/fil ... r4vyrn.jpg درب داخلى وحوض و صحن مدرسه
https://www.razavi.ir/sites/default/fil ... k=oWRhndX9https://archilearn.net/wp-content/uploa ... /10/01.jpgمسير مهدوى از حوض تا درب داخلى مدرسه
https://archilearn.net/wp-content/uploa ... %D8%AF.jpgصحن مدرسه:
https://archilearn.net/wp-content/uploa ... %D8%AF.jpgبهترين تصوير از مشاهد آثار مهدوى داخل مدرسه
https://archilearn.net/wp-content/uploa ... %D8%A7.jpgان شاء الله زائران تصاوير بهترى تهيه كنند
5- و از حوض تا دالان و درب داخلى و خارجى مدرسه و جلوى درب مدرسه = همه از مشاهد آثارمهدوى منه السلام
و لااقل قسمت بيرون درب مدرسه براى همه زائران (اعم از زن و مرد) در هر وقت از شبانه روز ؛ قابل زيارت است
سلام الله على مولانا صاحب الأمر والعصر و الزمان محمد بن الحسن المهدي القائم بأمر الله
و قطع الله غَيبته وسَتره بظُهوره الفَورى على طواغيت العالَم و وفقنا الله للإتصال بحضرته و صُحبته مع رضايته، ونُصرته وخدمتهپس از اتمام زيارت مشهدآثار مهدوى منه السلام در مدرسه علميه خيرات خان به صحن پائين پاى مبارك (صحن نو) وارد مى شويم