توسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 16, 2017 10:02 pm
باب دهم: «در وقایعی که اهل بیت (علیهم السلام) را بعد از واقعه کربلا پیش آمده است.»
فصل اول «در وقایعی که بعد از حرب کربلا مر أهل بیت را واقع شده است.»
بباید دانست، که در هیچ وقتی از اوقات روزگار دل آشوبتر از قضیّه شهدای أهل بیت نبوده و به هیچ زمانی از، ازمنه و قرون و اعصار پرسوزتر از واقعه کربلا صورتی روی ننموده، و به واسطه غرابت این حال است که از روز شهادت امام حسین (علیه السلام) تا تاریخ تألیف این کتاب که قریب هشتصد و چهل و هفت سال است، هرگاه که ماه محرّم نو شود. رقم تجدید این ماتم بر صفحات قلوب أهل اسلام، و هواداران سیّد أنام علیه الصلاة و السلام» کشیده میگردد و از زبان هاتف غیبی، ندای عالم لاریبی، به گوش هوش مصیبتداران أهل بیت و ماتمزدگان ایشان میرسد.
کان عزیزان در غم سبط نبی افغان کنیدسینه را از سوز شاه کربلا بریان کنید
از پی بیآن تشنه لب بر خاک ریزید آب چشمدر میان گریه یاد آن لب خندان کنید
چون ز خاک و خون او، یاد آوردید ای دوستانمیسزد گر چون سحاب، از دیده خونباران کنید
نخل قدّش را ز جوی دیدهها آبی دهیداندر آن ساعت که گشت، گلشن و بستان کنید
در چمن چون روی گل بینید از شوق رخشبا دل پردرد همچون بلبلان افغان کنید
گر رسد از سنبل سیراب بوئی بر مشامیاد آن جعد خوش و آن موی مشک، افشان کنید
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:442
بزرگی فرمود که: ماه محرّم ماهی محترم بود و امام حسین بن علی شاهی محتشم.
آن معاندان جاهل، و متکبّران سنگین دل، نه حرمت ماه به جای آوردند، و نه حشمت شاه نگاهداشتند. ماه محرّم یکی از ماههای حرام و روز عاشورا روزی با احترام و یوم الجمعه سیّد أیّام و وقت نماز آدین، محلّ اجابت دعا و روا شدن مرام و مدّعا. در چنین ماهی قصد چنان شاهی کردند و در عاشورا، شور از أهل بیت برآوردند و در چنان روزی رخسار دل فروزی به خون رنگین ساختند و در چنان ساعتی به بنای صاحب دولتی از پای درآوردند. عجب روزی که ارواح أنبیاء و مرسلین و زمره ملائکه مقرّبین بر موافقت سیّد أوّلین و آخرین از آن واقعه گریان بودند، و حوران بهشت و عینان پاکیزه سرشت در مصیبت و غم و تعزیت و الم با بتول عذرا اتّفاق نمودند. در آن روز علم عشرت نگونسار بود و خیل و حشم شدّت و محنت بیشمار، زمین مینالید که امروز روز عاشورا است، زمان فریاد میکرد که روز فتنه و شور است.
بیا بگری، که عاشورا است امروزجهان تاریک و بینور است امروز
حسینی کو نبی را نور دیده استبه دست خصم مقهور است امروز
بریده حلق و تشنه لب جگرخونسر از تن، تن ز سر دور است امروز
رخ چون آفتابش ای دریغا!به میغ تیغ مستور است امروز و در آن روز شمر لعین، خنجر کین بر حلق نازنین آن بزرگ دین نهاده است. در آن روز گیسوی معطّرش که پیغمبر «صلّی اللّه علیه الی یوم المحشر» بدست گرفتی، در خاک و خون افتاده، در آن روز سگان محلّه ضلالت و خوکان بادیه جهالت، سیراب بودند و شیر بچگان بیشه امامت و کرامت از تاب تشنگی اضطراب مینمودند و در آن روز سر مبارک آن شاه برداشته تنش بر خاک انداختند.
روز عاشورا است بردارید از سر تاج کبروندر این ماتم پلاس عجز در گردن کنید
چاک سازید از غم شاه شهیدان جیب جانقطرههای خون ز جوی دیده در دامن کنید هواداران أهل بیت، در این روز از شادی و عشرت کرانه نمائید او درهای اندوه و محنت بر روی دل سوخته، بگشائید، زمانی اشک ماتم از دیده ببارید و ساعتی آه
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:443
سوزناک از سینه برآرید. در عیون الرضا مذکور است که، روز عاشورا بگریید و این روز را روز محنت و مصیبت خود دانید و ترک مهمّات دنیا کرده به مراسم مصیبت قیام نمائید، که هر که روز عاشورا کارهای دنیا بر طرف نهد، حق سبحانه و تعالی حاجتهای دنیا و آخرت او برآورد و هر که این روز را روز ألم و غم خود شمارد، خداوند تعالی روز قیامت را روز فرح و سرور او گرداند. و دیده وی در روضه جنان به جمال أهل بیت روشن گردد.
و هم در عیون الرضا در حدیث ریّان بن شبیب آمده «1» که، یا بن شبیب اگر میخواهی که در جنّت اعلی بر درجات، و علی با ما باشی، پس بر اندوه ما اندوهناک باش و به غم ما غمگین شو، و بر تو باد دوستی ما که هر که کسی را دوست میدارد، او را با آن کس حشر خواهند کرد.
ای پسر شبیب! اگر بگریی بر حسین «علیه السلام» به حیثیّتی که قطرههای اشک بر رخسار تو روان گردد، حق تعالی بیامرزد گناهان تو را از صغیره و کبیره و اندک و بسیار.
یا بن شبیب اگر خواهی که به خدای رسی و تو را هیچ گناه نباشد، زیارت کن مر حسین «علیه السلام» را و اگر خواهی در غرفههای بهشت ساکن گردی، نفرین کن بر قاتلان حسین. و اگر شاد میگرداند تو را آنکه بیابی ثواب کسانی که در ملازمت امام حسین «علیه السلام» شهید شدهاند. هرگاه که از واقعه کربلا یاد کنی، بر خاطر بگذران که کاشکی من در آن معرکه حاضر بودمی، تا بر آن شاه مظلومان جان نثار کردمی.
جان فدا کردمی به حق خدابودی گر به روزگار حسین آوردهاند، که عمرو بن لیث که پادشاه خراسان بود و بعضی گویند که برادرش یعقوب بن لیث قاعدهای وضع کرده بود که هر امیری از امرای وی که هزار سوار مکمّل برو عرض کردی، گرز زرّین به وی دادی، روزی مجموع لشکر او عرض کردند صد و بیست امیر با گرز زرّین در دفتر نوشته شد. و هر یک هزار سوار مکمّل داشتند، چون این
______________________________
(1)- حدیث ریان بن شبیب از مشهورات میباشد که نوع ارباب مقاتل تمام یا بخشی از آن را بازگو نمودهاند جهت کسب اطّلاع بیشتر رجوع شود. بحر الانوار ج 44 ص 285 امالی صدوق جلد 72 رقم 5- عیون اخبار الرضاء ج 1 ص 299.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:444
صورت به عرض پادشاه رسید عمرو لیث گریان گشته، خود را از اسب در انداخت و روی بر خاک نهاده، به سر وقت به ناله و زاری پرداخت. بعد از زمانی که به حال خود آمد. ندیمی که با وی بسیار گستاخ بود پرسید که ای ملک!
این نه وقت گریه و فریاد تستوقت شادی و مبارکباد تست ملکی داری وسیع و امراء و وزرای مطیع، کارها ساخته و دل از دغدغهها پرداخته، صد و بیست هزار سوار آراسته، نهال اختیار در بوستان اقتدار پیراسته، سبب گریه چه بود؟
عمرو گفت: که چون آراستگی لشکر خود را دیدم و مردی و مردانگی ایشان را مشاهده کردم. واقعه کربلا در پیش نظرم آمد و آرزو بردم که چرا آن روز با این لشکر فیروز در آن صحرای خونخوار نبودم در وقتی که امام حسین «علیه السلام» در میان لشکر دشمن درمانده بود، من با این جماعت حاضر شدمی و دمار از دشمنان اهل بیت بر آوردمی. یا جان فدا کردمی، یا راه فتح و ظفر را به پایان بردمی
القصّه، بعد از وفات او را در خواب دیدند تاجی مکلّل، بر سر و دواج مرضّع آراسته به جواهر، بر میان بسته بر مرکبی از مراکب بهشت نشسته، غلمان نازک بدن پیشاپیش او روان، و ولدان سیمتن، بر چپ و راست وی دوان، گفتند: ای امیر حال، تو بعد از وفات چگونه گذشت؟ گفت: خدای مرا بیامرزید و خصمان را از من خشنود گردانید، به سبب نیّتی که در روز عرض لشکر کردم و معاونت شهدای کربلا به خاطر آوردم و آنچه درباره مظلومان بر دل من گذشت.
و این نکته معلوم میشود که به مجرد نیّتی که به جهت نصرت امام حسین «علیه السلام» در دل کسی میگذرد، موجب نجات است پس بیشبهه جزای آن شهیدان که در ملازمت آن حضرت شربت شهادت چشیدند، رفعت غرفات و علوّ درجات خواهد بود.
شهیدان را به چشم کم مبین کایشان بهر زخمیکه اینجا یافتند آنجا ز رحمت مرهمی دارند
اگر رفتند با درد و ألم زین عالم ناخوشبه دار الخلد بیدرد و الم خوش عالمی دارند و هم در عیون الرّضا فرمود: که هر که مصیبت ما را یعنی قضیّه کربلا را یاد کند، پس
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:445
بگرید یا کسی را بگریاند چشم او در آن روزی که همه چشمها گریان باشد نگرید. و هر که مجلسی سازد که ذکر ما را زنده گرداند، دل او نمیرد به وقتی که همه دلها از هول بمیرد. پس ای عزیز! جهد کن تا در این ایّام مشقّت انجام، قطرهای آب، از دیده بباری و آن قطره را ضایع و بیحاصل مپنداری که هدیّه تو در «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ» «1» آب دیده و سوز سینه خواهد بود.
اشکی بده آلوده و گنجی بردارآهی بزن آهسته و ملکی بستان نور الائمه خوارزمی (رحمه اللّه) آورده، که ای مشتاقان اهل بیت! بگریید و ای محبّان خاندان، ناله و زاری کنید که روح مقدّس امام حسین «علیه السلام» از هودج قدس به اشک شما مینگرد. به ماتمداران خود از روی شفقت نظر میکند روزی که امام حسین «علیه السلام» کمر شفاعت بر بندد هر که امروز برای او گریسته، آن روز لب امیدش از شادی یافتن مراد به خندد.
آخر هر گریه ما خندهایستمرد آخر بین، مبارک بندهایست امام اسماعیل بخاری «رحمة اللّه علیه» در تفسیر کبیر آورده، که امام زاهد «قدّس سرّه» در مجلس عاشورا میگفت: ای مسلمانان این مصیبت را سهل مصیبتی مشمارید و این تعزیت را آسان تعزیتی مپندارید.
زین ماتم ار سپهر به قانون گریستیاز چشم اختران همه شب خون گریستی
چون ابر کاشکی همه تن چشم بودمیتا من درین غم، از همه افزون گریستی قبل ازین گفته شد که در روز قتل امام حسین «علیه السلام» هر سنگی و کلوخی که در حوالی بیت المقدس برداشتند، در زیر آن خون تازه یافتند.
در شواهد النبوّه آورده که زمخشری در کتاب ربیع الابرار روایت کرده است از هند خواهرزاده امّ معبد فرمود: رسول «صلی اللّه علیه و آله» در خیمه من خواب کرد و چون بیدار شد آب طلبید، و هر دو دست مبارک خود را به شست و مضمضه کرد و آب مضمضه را در خار بنی که بر یک طرف خیمه بود، ریخت، چون بامداد کردیم، دیدیم
______________________________
(1)- سوره شعراء آیه 88.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:446
که از آن موضع، درختی بزرگ رسته است و میوهها بار آورده بس بزرگ: «بوی آن چون بوی عنبر، طعم او چون طعم شیر»
اگر گرسنه بخوری سیر شدی، و اگر تشنه تناول کردی سیرآب گشتی و اگر بیمار خوردی به صحّت پیوستی و هر شتر و گاو و گوسفند که برگ آن، بخوردی، شیر وی بسیار شدی، و ما آن را شجره مبارکه نام نهاده بودیم. از همه بادیهها برای شفای بیماران به سوی ما میآوردند و از میوه آن فرا میگرفتند. یک روز بامداد درآمدیم. میوههای آن ریخته و برگهای آن زرد شده بود. فزع بسیار کردیم. ناگاه خبر وفات حضرت رسالت «صلّی اللّه علیه و آله» رسید و بعد از آن میوه میداد امّا اندک. و چون ازین واقعه سی سال گذشت. روزی بامداد آمدیم دیدیم که از بیخ تا شاخ وی همه خار بار آورده است و میوههای آن فرو ریخته ناگاه خبر قتل حضرت امیر المؤمنین «علی علیه السلام» رسید. بعد از آن درخت دیگر میوه نداد. امّا از برگ وی نفع میگرفتیم و بیماران از آن شفا مییافتند. تا یک بار از ساق آن خون خالص روان شده بود و برگهای وی پژمرده گشته، گفتیم آه! این نوبت حادثه عظیم واقع شده است. چون شب درآمد آواز نوحه و زاری از زیر درخت میشنیدیم و کسی را نمیدیدیم، در میان آنکه ما ملول و مغموم و محزون بودیم، ناگاه خبر مقتل امام حسین «علیه السلام» به ما رسید، بسیار به گریستیم و جزع کردیم و به مراسم مصیبت قیام نمودیم.
این زمان محنت است ای دل دمی خرّم مباشخونگری در ماتم آخر، از درختی کم مباش امّا راویان این خبر جانسوز، و ناقلان این اثر غم اندوز، چنین آوردهاند که: چون صورت واقعه شاه شهیدان روی نمود و زمانه بیوفا درهای کرب و بلا بر روی تشنگان کربلا، یعنی مخدّرات آل عبا، بدست جور و جفا بگشود. لشکر حوادث از کمینگاه غدر و حیله بیرون آمده کمان عناد به زره کردند. تیرهای جگر شکار و تیغهای زهر آب دار، بر آن نهاده روی به سر خیل ابرار و نقاوه اهل بیت سیّد اخیار آوردند.
دریای فتنه موج زد و دشمنان چو سیلخود را بر آن امام وفادار ریختند
پرهای بلبلان سخن گوی سوختندخونهای طوطیان شکر خوار ریختند
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:447
هر میوهای که بود ز بستان مرتضیهمچون شکوفه بر سر هر خار ریختند
آن سرو بوستان ولایت ز پا فتادحوران، سرشک بر گل رخسار ریختند
مرغان کربلا ز پی ماتم حسین (ع)خون بر لب فرات ز منقار ریختند روی عالم به غبار اندوه تیره، و چشم فلک از دود آه غمزدگان ز منقار خیره گشت.
نور الأئمّه آورده که: «در آن ساعت عرش عظیم به لرزید و کرسی وسیع از جای به جنبید، آسمان خون شفق در دامن ریخت. زمین غبار حیرت بر فرق روزگار بیخت.
دریاها در جوش و ماهیان در خروش آمدند و مرغان فریاد برگرفتند، فی الحال کبوتری سفید از هوا درآمد و در خون امام حسین «علیه السلام» غلطیده پروبال خود را سرخ ساخت. و پرواز در گرفت، پران پران به مدینه گرداگرد روضه رسول «صلّی اللّه علیه و آله» میپرید و قطره، قطره از پروبال وی خون میچکید، و اهل مدینه در آن صورت حیران بودند و در حل آن عقده. تأمّلات مینمودند. تا بعد از چند روز خبر واقعه امام حسین «علیه السلام» رسید. دانستند که آن مرغ نامه حال شهید کربلا بر پروبال شکسته خود بسته، جهت اعلام به سر روضه سیّد أنام آمده بود.
به نامهای که برد مرغ اگر نویسم حالز سوز واقعه من به سوزدش پروبال قضیّه خون آلودگی مرغان در کربلا بسیار است و از جمله آن در کنز الغرائب آورده که، یهودی دختری داشت جمیله نام، ناگاه مرضی بر وی طاری شده، هر دو چشمش نابینا گشت و امراض و علل دیگر نیز وی را گرفت، چنانچه دست و پایش از کار برفت، پدرش را در خارج شهر بوستانی بود. وی را جهت تبدیل مکان و تغییر آب و هوا بدان موضع برد که شاید هوای آنجا بعضی از بیماریهای او را زایل گرداند. دختر در آن بوستان ساکن شد و پدرش دائم پیش وی میبود و او را به انواع سخنان تسلّی میفرمود:
روزی پدر به ضرورت متوجّه شهر شد و دختر را تنها در باغ گذاشت و قضا را مهمّ پدر فیصلی نیافته، یهودی آن شب در شهر بماند و دختر در زیر درختی تنها شب گذرانید و علی الصباح از درخت دیگر آواز مرغی شنید که زار زار مینالید و دختر نیز از بیماری خود نالان بود، چون ناله مرغ استماع نمود به جانب او میل کرده دردی عجیب در دل او
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:448
پدید آمد، خود را بهنجار آواز به پای آن درخت رسانید و با آنکه چشم نداشت، سر بالا کرده توجّه به درخت نمود قضا را قطرهای خون گرم در چشم وی چکید و آن چشم روشن گردید. دختر در نگریست مرغی دید که قطرات خون از بال او میچکید، ناگاه قطرهای بر دست او چکید گیرا شد. دست فرا پیش داشت تا قطره دیگر بر دستش چکید در چشم دیگر مالید، آن نیز روشنائی یافت. قطره دیگر فرا گرفت و در دست دیگر مالید متحرّک شد. قطرهای در پای مالید روان شد دختر تندرست و روشن چشم برخاست گرد باغ میگشت و به هر طرف طواف مینمود. پدرش بازآمد، زنی دید که گرد باغ میگردد، به خیالش نرسید که آن زن، دختر او تواند بود. پرسید که ای زن تو کیستی؟ من در این پای درخت دختری داشتم نابینا و شل و اعرج، او کجا رفت؟
دختر نزد پدر آمده گفت: یا أبتاه أنا ابنتک ای پدر منم آن دختر تو که معلول و مبتلا بود، پدر از شادی بیهوش شد و بعد از زمانی که با خود آمد کیفیّت آن قضیّه درخواست نمود دختر تمام حکایت بازگفت، و پدر را به زیر آن درخت که مرغ بر آنجا بود برد، یهودی نگاه کرد مرغی دید با پروبال خونآلوده، گفت: ایّها الطیّر المبارک ما حالک؟ ای مرغ همایون بال فرخنده فال، خجسته مآل این خون بر بال تو چراست؟ و اثر صحبت در آن از کجاست؟ مرغ به الهام الهی جهت آن که سبب هدایت یهودی گردد گویا شد، و به زبان فصیح گفت: ما جمعی طیور دیروز برخاستیم تا به طلب آب و دانه رویم هر مرغی به گوشهای بیرون رفتند، نیمروز بود که از غایت حرارت هوا اکثر ایشان بر درختی که در فلان بادیه بود جمع شده، هر یک از آنچه خورده بودند خبر میدادند، ناگاه ندائی رسید به ما که ای مرغان امام حسین «علیه السلام» از تاب آفتاب کربلا بریان شده و شما پناه به سایه آوردهاید؟ أهل آسمان و زمین به ماتم و مصیبت مشغولند و شما در غم آب و دانه ماندهاید؟ ما به الهام الهی به جانب کربلا روان شدیم و چون رسیدیم امام را شهید کرده بودند، و هنوز خون از بدن شریف وی میرفت. ما جمله بر او بگریستیم و خود را بر او افکندیم و پروبال خود را در وی مالیدیم، این، آن خون است که از بال من میچکد، و هر جا که قطرهای از آن برسد خیر و برکت پدید آید. یهودی که این سخن بشنید گفت: اگر
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:449
جدّ امام حسین «علیه السلام» بر حق نبودی این برکت در فرزندان او یافت نشدی و فرزند من از میمنت قطرات خون حسین «علیه السلام» صحّت نیافتی پس با تمام أهل بیت و متعلّقان و خویشان خود به دایره اسلام درآمد، و چون سبب اسلام از وی میپرسیدند، این حکایت غریب را به شرح و بسط بازمیگفت «وز قدرت خدای چنینها عجیب نیست».
راوی گوید: که بعد از شهادت امام «علیه السلام» شمر ذی الجوشن ملعون دست به غارت امتعه اصحاب امام حسین برگشود و خواست که امام زین العابدین را به قتل رساند، حمید بن مسلم نگذاشت و امام زین العابدین گفت: «جزیّت یا حمید خیرا» و شمر نعره میزد که «اقتلوه علی فراشه» یعنی بکشید این پسر را بر همین فراش که تکیه دارد.
القصّه عمر سعد گفت که: منادی کردند که به خیمه زنان در نیایند و متعرّض این صبی نشوند و دست از غارت بدارند و آنچه بردهاند بازدهند این سخن را کسی اطاعت نکرد و هیچ چیز بازندادند، امّا دیگر غارت نکردند.
در تاریخ ابو حنیفه دینوری مذکور است: که عمر سعد سر امام حسین «علیه السلام» را به خولی بن یزید اصبحی داده، نزد پسر زیاد فرستاد و خود دو روز دیگر در کربلا قرار گرفته، کشتگان لشکر خود را جمع کرد و بر ایشان نماز گزارده بفرمود تا دفن کردند و بدن مقدّس امام و سایر شهدا را همچنان در میان خاک و خون به گذاشتند و صباح روز سوّم خواتین اهل محلّ گذر ایشان بر معرکه محاربه افتاد. تنها آن شهیدان دیدند غرق خاک و خون و سر ایشان پیدا نیست، آوردهاند که، چون زینب تن برادر خود امام حسین «علیه السلام» را دید فریاد برکشید که وا جدّاه! وا محمّداه! یا رسول اللّه! این حسین تست که بوسه بر روی او میدادی، و روی مبارک بر سینه او مینهادی. این اهل بیت تواند بدین خواری و زاری در کربت گرفتار شده، این تن جگرگوشه تست که بر توده غبار افتاده.
به جای غالیه بر روی خاک و خونآلودکمند غالیه آسای مشکسای حسین
سپهر شیشه شامی، پراشک یاقوتیکه آب میطلبد لعل جانفزای حسین
نشسته بر سر خاکستر آفتاب منیرکبودپوش شده، از پی عزای حسین القصّه، از گفتار زینب دوست و دشمن میگریستند و عمر سعد رءوس شهدا را بر قبائل
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:450
مقسوم ساخته، بیست و دو سر به هوازن داد و چهارده سر به بنی تمیم و سردار ایشان حصین بن نمیر بود و سیزده سر به قبیله کنده داد و امارت ایشان به قیس بن اشعث تعلّق داشت و شش سر به بنی اسد، مهتر ایشان هلال ابن اعور بود و پنج سر به قبیله أزد، سپرد و دوازده سر دیگر به عهده بنی ثقیف کرد و به جانب کوفه روان شوند، و سر امام حسین (ع) را پیشتر به دست خولی فرستاده بود.
راوی گوید که: «خولی سر امام حسین را برداشته روی به کوفه نهاد او را در یک فرسخی کوفه منزلی بود در آن منزل فرود آمد و زن او از انصار بود و اهل بیت را به جان و دل دوستدار خولی از وی بترسید و سر امام حسین «علیه السلام» را در آن خانه در تنوری پنهان کرد و بیامد به جای خود بنشست، زنش پیش آمد که درین چند روز کجا بودی؟ گفت: شخصی با یزید یاغی شده بود به حرب وی رفته بودیم. زن دیگر هیچ نگفت و طعام بیاورد تا خولی بخورد و بخفت و زن را عادت بود که به نماز شب برخاستی و تهجد گزاردی، آن شب برخاست و بدان خانه که آن تنور در آنجا واقع بود درآمد. خانه را بمثابهای روشن دید. که گوئیا صد هزار شمع و چراغ برافروختهاند.
چون نیک در نگریست، دید که روشنائی از آن تنور بیرون میآید، از روی تعجب گفت: سبحان اللّه! من خود در این تنور آتش نکرده و دیگری را نیز نفرمودهام این روشنائی از کجاست؟ در آن حیرت دید که آن نور به سوی آسمان میرود، تعجّب او زیاده گشت. ناگاه چهار زن دید که از آسمان فرود آمده به سر تنور شدند. یکی از آن چهار زن به سر تنور فرا رفت و آن سر را بیرون آورده میبوسید و بر سینه خود مینهاد و مینالید و میگفت: ای شهید مادر! و ای مظلوم مادر! حقّ سبحانه و تعالی روز قیامت، داد من از کشندگان تو بستاند و تا داد من ندهد، دست از قائمه عرش بازنگیرم. و آن زنان دیگر به موافقت او بسیار بگریستند و آخر سر را، در آن تنور نهاده غایب شدند. زن انصاریّه برخاست و به سر تنور آمده سر را بیرون آورد و نیک در او نگریست. چون حضرت امام حسین «علیه السلام» را بسیار دیده بود، به شناخت نعرهای زده بیهوش شد در آن بیهوشی چنان دید که هاتفی آواز داد، که برخیز که تو را به گناه این مرد که
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:451
شوهر توست مؤاخذه نخواهند کرد. زن از هاتف پرسید که این چار زن که بر سر تنور آمده گریه و زاری کردند کیان بودند؟ ندا رسید که آن زن که سر را بر روی سینه میمالید و بیشتر از همه میگریست و مینالید. فاطمه زهرا «علیها السلام» بود و آن دیگر مادرش خدیجه کبری و سوم مریم مادر عیسی «علیه السلام» و چهارم آسیه زن فرعون دغا، پس آن زن با خود آمد کسی را ندید، آن سر را برگرفت و ببوسید و به مشک و گلاب از خون پاک بشست و غالیه و کافور بیاورد و بر روی آن مالید و گیسوی مبارک امام را شانه کرد و در موضع پاک نهاد و بیامد، خولی را بیدار ساخته. گفت: ای ملعون! دون و ای مطعون زبون. این سر کیست که آوردهای و در این تنور نهادهای؟ آخر این سر فرزند رسول خداست. برخیز که از زمین تا آسمان فغان برخاست و فوج فوج ملائکه میآیند و زیارت این سر به جای آورده، گریه و زاری میکنند، و بر تو لعنت کرده، توجّه به فلک مینمایند. و من بیزارم از تو در این جهان و در آن جهان پس چادر بر سر افکند و قدم از خانه بیرون نهاد، خولی گفت: ای زن کجا میروی؟ و فرزندان را چرا یتیم میکنی؟
گفت: ای لعین تو فرزندان مصطفی را یتیم کردی و باک نداشتی، گو فرزندان تو هم یتیم شوند پس آن زن برفت و دیگر هیچ کس از او نشان نداد، اما چون بامداد شد خولی سر امام حسین «علیه السلام» را بر طبقی نهاده پیش پسر زیاد آورد و آن بیحیا قضیبی بر دست داشت و بر لب و دندان امام میزد، زید بن ارقم «رضی اللّه عنه» از صحابه کبار در آن مجلس حاضر بود خروش برآورد، که یا بن مرجانه! این چوب را بر ثنایای امام حسین «علیه السلام» مزن و ترک این بیادبی کن. که به خدای کعبه که در شمار نمیتوانم آورد که چند بار دیدهام که رسول خدا «صلّی اللّه علیه و آله» بوسه بر لب و دندان او میداد. آنگاه به آواز بلند بگریست و حضّار مجلس نیز به گریه درآمدند، ابن زیاد لعنة اللّه در خشم شد و گفت: ای زید، اگر نه آن است که تو را کبر سن دریافته و خرف شدهای و الّا گردنت را بزدمی. زید از آن مجلس برخاست و گفت: ای معشر عرب حق تعالی از شما خوشنود مباد. که پسر فاطمه را کشتید و ابن مرجانه را بر خود امیر کردید! این بگفت و از دار الأماره بیرون آمد پسر زیاد گفت: این سر را پیش لشکر بازبرید و بر
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:452
نیزه کرده با سرهای دیگر به شهر درآورید
سر فرزند ارجمند نبیبر سر نیزه اینت بوالعجبی
سر آن سرو بوستان غیوبجلوهگر چون شکوفه بر سر چوب آوردهاند که: بعد از دو روز لشکر عمر سعد سرهای شهدا را برداشتند و تنهای ایشان را در صحرای کربلا بگذاشتند. اهل غاضریه خبردار شد بیامدند و تنی چند بیسر افتاده دیدند و آواز نوحه و زاری شنیدند، بیآنکه کسی را ببینند و آن جماعت جنّیان بودند که بر شهدا نوحه میکردند و قصائد در مرثیه ایشان میخواندند و از جمله آن، یک بیت این است.
نساء الجنّ یسعدن نساء الهاشمیّاتبنات المصطفی احمد امام للبرّیات یعنی زنان پری در ماتم و نوحهگری موافقت کردند با زنان بنی هاشم یعنی دختران برگزیده أخبار احمد مختار علیه صلوات الملک الغفّار که پیشوای همه آفریدگان و مقتدای مجموع برگزیدگان بود.
در شواهد آورده که، یکی از ثقات گوید، که با مردی از قبیله لحی گفتم که به ما رسیده است که شما نوحه جنّیان را بر امام حسین «علیه السلام» شنیدهاید. گفت: آری هیچ آزاد و بندهای را از قبیله نپرسی مگر که ترا از این معنی خبر دهد. گفتم: من دوست میدارم که از تو بشنوم آنچه خود از ایشان شنیدهای گفت: من از جنّیان شنیدهام که میگفتند:
مسح الرسول جبینهفله بریق فی الخدود معنی آنست که حضرت رسول «صلی اللّه علیه و آله» به سود جبین او را، یعنی به دست شریف یا به وی مبارک پیشانی او را مسح فرمود و بارقه نور جمال، به واسطه آن لمس در رخسار مبارک او ظاهر و باهر بود.
ابواه من علیّا قریشو جدّه خیر الجدود پدر و مادر او یعنی علی و فاطمه از بزرگان قبیله قریش بودند و جدّ او یعنی حضرت رسالت «صلوات اللّه علیه» بهترین اجداد بلکه شرف آباء و فخر اولاد بود. القصّه، أهل
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:453
غاضریه ابدان شهدا را تجهیز نموده، بر ایشان نماز گزاردند و در آن حربگاه دفن کردند، و عمر سعد چون به یک فرسخی کوفه رسید، سر امام حسین «علیه السلام» را نزد وی آورده بودند، پس سر آن سرور را با سرهای دیگر بر سر نیزه کرده، روی به کوفه نهاد. نساء و جواری امام حسین را در محملها نشانده میبردند. و آنکه در بعضی کتب نوشتهاند که، سر و پای برهنه بر شتران بیجهاز نشانده میبردند. قولی ضعیف است و به صحّت نرسیده ولی بر این وجه که میبردند آن نیز نسبت به اهل بیت اهانت بود چه ایشان پردگیان حرم عصمت و سترداران حریم عفّت بودند. آفتاب جهانتاب بر فرق مبارک ایشان سایه نینداخته بود و باد عالم گرد گرد حجره پاکیزه ایشان نتاخته.
عفایف حرم دین که پیش سدّه ایشانبهشتیان همه جاروب کرده جعد معطّر
نه طوف حجره ایشان نموده ماه سبک رونه سایه بر سر ایشان فکنده مهر منوّر و چون خبر آمدن لشکر به ابن زیاد رسید به فرمود، تا منادی کردند که از اهل کوفه هیچ سلاح داری، که به استقبال بیرون نرود، ده هزار سوار فرستاد تا سر محلّهها را بگرفتند تا کسی فتنه نکند و غوغای عوام بر نیاید. پس مردم از شهر بیرون آمدند و هر که را چشم بر آن سرها و نظر بر آن محملها میافتاد فغان در گرفته، به هایهای میگریستند و بعضی از مخالفان نیز از کرده پشیمان شده نوحه و زاری و ناله و بیقراری میکردند. امام زین العابدین «علیه السلام» فرمود که چون لشکریان مأمور به قتل پدر و برادران و خویشان ما میگریند، پس کدام جماعت ایشان را کشتهاند؟
ابو المؤید آورده، که، اهل کوفه در حوالی محامل اهل بیت غلوّ کرده میگریستند.
زینب «سلام اللّه علیها» از درون هودج خود آواز داد: که ای اهل کوفه و ای اهل مکر و حیله و دروغ و دغل به خدا که شما وعدههای دروغ کردید و روی توجّه از سر نفاق به برادر من آوردید، پیغامهای تزویرآمیز دادید و نامههای مشتمل بر حیله و غدر فرستادید و در هلاکت آل «رسول صلی اللّه علیه و آله» سعی نمودید و بدترین عالمیان را بر بهترین آدمیان مسلط ساختید و از دور نظاره کنان به نصرت و معاونت حق نپرداختید، اکنون از روی ریا در پیش ما اشک میبارید و از روح مقدّس حضرت رسالت شرم نمیدارید؟ در آن میان پیری بود از خواجگان کوفه، به نوعی میگریست که از محاسن
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:454
او قطرات اشک فرو میریخت گفت: راست میگوئی ای دختر خاتون قیامت! پیران شما بهترین پیرانند و جوانان شما شریفترین جوانان و خواتین شما پاکترین خاتونان و این صورت که واقع شد تا قیام قیامت موجب بدنامی کوفیان خواهد بود.
این چه جور فاحش است، ای کوفیان بیحیاوین چه ظلم ظاهر است، ای شامیان شوم روی
در زمان حرب با ما، خندههای، هایهایوز پس قتل شهیدان گریههای، هوی هوی راوی گوید: که هر که نظر بر سر مبارک امام حسین «علیه السلام» میانداخت از هیبت و سطوت آن حضرت بیهوش میگشت و آن سر در میان سرها چون ماه در میان ستارگان، میدرخشید.
در شواهد از زید بن ارقم نقل کرده، که چون سر امام حسین «علیه السلام» را در کوچههای کوفه میگردانیدند، من در غرفه خانه خود بودم چون در برابر من رسید از سر وی شنیدم که میخواند، «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً» «1» از هیبت این حال مو بر اعضای من برخاست، ندا کردم که و اللّه که این سریست یا بن رسول اللّه، امر تو عجبتر است و عجیبتر، عزیزی دیگر فرموده: که چون سرها را به در کوشک پسر زیاد رسانیدند از نیزهها فرو میگرفتند من نزدیک سر امام (ع) بودم لب مبارکش میجنبید گوش فرا داشتم این آیت تلاوت میفرمود که، «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ «2» اما چون سرها را به مجلس پسر زیاد بیاوردند دیگر باره سر امام حسین «علیه السلام» را برداشت و در روی و موی او مینگریست لرزه بر دستهای وی افتاد چنانکه سر را نگاه نتوانست داشت، بر روی ران خود نهاد و از آن سر نور میتافت بر مثال ماه شب چهارده و از گیسوی مشکینش رایحهای به مشام میرسید خوشتر از غالیه و گوئیا حضرت قاسم انوار «قدّس سرّه» اشارت بدین معنی فرموده است:
بوی جان میآید از باد صبا این بو چه بو است؟مشک را این حد نباشد نکهت گیسوی اوست
______________________________
(1)- سوره کهف آیه 9.
(2)- سوره ابراهیم آیه 42.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:455
ابو المفاخر آورده که: «چون ابن زیاد سر امام حسین «علیه السلام» را بر ران خود نهاد، قطرهای خون بر قبای وی افتاد و قبا و جبّه و پیراهن و إزار، وی را سوراخ کرده به گوشت ران وی رسید. از طرف دیگر بیرون آمد و رخت و تخت را سوراخ کرده بر روی زمین رسید و غایب شد و آن سوراخ در ران او بماند هر چند علاج کردند به نشد، و از زخم او نتنی «1» عظیم، ظاهر گشت چنانکه هیچ شامّه را تحمّل شنیدن آن نبودی و پیوسته نافه مشک بر آن سوراخ بستی و با وجود آن رایحه کریه آن زخم بر بوی مشک غالب آمدی و به همین بلا مبتلا میبود تا به قتل رسید، و ابراهیم بن مالک اشتر او را در میان کشتگان بدین علامت به شناخت چنانچه در مختارنامه مذکور است.
امّا راوی گوید که: «چون منتسبان اهل بیت و دودمان رسالت را به مجلس ابن زیاد آوردند زینب «علیها سلام» در پیش ایشان میرفت چون به مجلس درآمد به گذشت و سلام ناکرده و به کسی التفات نانموده به نشست. ابن زیاد پرسید: من الجالسة؟ این زن نشسته چه کس است گفتند؟ زینب دختر علیّ ابن أبی طالب و خواهر امام حسین است ابن زیاد گفت شکر و سپاس خدای را که شما را رسوا ساخت و سخن شما را دروغ گردانید، زینب «علیها سلام» جواب داد که ثنا و ستایش مر خداوندی را که ما را به پیغمبر خویش «صلی اللّه علیه و آله» گرامی کرد. و به حکم و «یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» «2» ما را از ارجاس پاکیزه گردانید و خدای فاسقان را رسوا سازد و سخن بدکاران را دروغ گرداند.
ابن زیاد گفت چگونه دیدی صنع خدای را در شأن برادر خود و أهل بیت خویش؟
زینب گفت: جز نیکوئی (و زیبائی) چیزی ندیدم، اهل بیت من جمعی بودند که اراده ازلی به قتل ایشان تعلّق پذیرفته بود و جدّ بزرگوار و پدر نامدار من برادر مرا از این حال خبر داده بودند و ایشان انتظار حکم سبحان و تقدیر ربّانی میکشیدند و به آن راضی گشته به مضاجع خود در دنیا و منازل خود در آخرت تشریف فرمودند: و ای پسر مرجانه، عنقریب خدای تعالی تو را با ایشان در یک موضع جمع کند تا با تو مخاصمت
______________________________
(1)- بوی بد و نامطلوب
(2)- سوره احزاب آیه 33.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:456
نمایند، براندیش ای ولد مرجانه که در آن روز ظفر و نصرت تو را باشد یا ایشان را، عبید اللّه زیاد از این سخن در غضب شده حکم بر قتل او کرد عمرو بن حارث مخزومی گفت: ایّها الامیر نسوان را بر گفته ایشان مؤاخذه ننمایند به تخصیص زنان ماتمزده مصیبت رسیده را پسر زیاد از قتل او درگذشت و گفت: ای خواهر حسین خدای تعالی ضمیر مرا از دغدغه طغیان برادرت آسایش داد، و به کشته شدن وی و متابعانش درد و رنج از خاطر من برگرفت.
زینب فرمود، نیکوکاری ساختهای و طرفه مهمّی پرداختهای که از سبب آن روح و راحت و فراغ بال توقّع میکنی، ای از خرد بیبهره، و از دانش بینصیب؟ از شراب غرور مست شده و به واسطه جاه ناپایدار از دست شده «فردات کند خمار که اکنون مستی»
هیچ میدانی که چه کار کردهای؟ مهتر و بهتر خاندان نبوّت را بکشتی و اصل و فرع شجره بوستان رسالت را قطع کردی، اگر این معنی شفای دل توست، در این زودی تأسفی روزی تو گردد که آثار آن بر صحیفه روزگار بماند و به جزای عمل نامرضیّ خویش برسی.
پنداشت ستمگر که ستم با ما کردبر گردن او بماند و بر ما بگذشت پسر زیاد روی از زینب بگرداند و متوجّه امام زین العابدین «علیه السلام» گشته پرسید که این کیست؟ گفتند علیّ بن الحسین است. ابن زیاد گفت: من شنیدم که خدای علیّ بن الحسین را به کشت. گفتند آن علی اکبر بود که به قتل رسید. حضرت امام زین العابدین گفت و «اللّه ان له مطالبا یوم القیامه» آری او برادر بزرگتر من بود، کشته شد، و به خدای که او را کسی خواهد بود که مطالبه خون وی کند با تو روز قیامت. پسر زیاد در غضب شده گفت: که این را بر در کوشک برید و گردن بزنید و سرش را نزدیک من آرید! موکّلان قصد وی کردند، زینب برخاست و بر وی چسبیده گفت: هنوز از کشتن اهل بیت رسول خدا سیر نگشتی و بس نبود تو را این خونهای ناحق که به ریختی اگر البتّه او را بخواهی کشت نخست مرا به قتل رسان. امام زین العابدین گفت: یا عمّه تو زمان سخن با من بگذار تا جواب او بگویم پس رو به وی کرده گفت: ای پسر زیاد تو مرا از کشتن میترسانی و به قتل تهدید میکنی نمیدانی که قتل و قتال عادت ماست و ما شهادتهای
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:457
خود را، عین کرامتهای الهی میدانیم، بلکه قالب ما را به آب محنت سرشتهاند و تخم محنت به دست قدرت در گل ما کشتهاند و هلاک اعداء صناعت ماست و دریافت شهادت میمنت ما.
ما را قتال دشمن بد کیش، عادتستبا اهل بغی حرب نمودن، سعادتست
تهدید ما چرا به شهادت کند کسیحقّا که آرزوی دل ما شهادتست ابن زیاد لحظهای متفکّر شده ملازمان خود را گفت مرا از گفت و گوی و ابرام این جماعت خلاص کنید و ایشان را از قصر بیرون برده پهلوی مسجد جامع در فلان سرای فرود آرید. به موجب فرمان او عمل کرده ایشان را در منزلی که مقرّر شده فرود آوردند و هیچ کس از مردم کوفه به واسطه ترس پسر زیاد احوال ایشان را نپرسیدند و بعد از چند روز ابن زیاد تهیه اسباب سفر ایشان کرده، زجر بن قیس و محصّن بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن را با پنج هزار مرد مقرّر کرد تا آن سرها را با اهل بیت به شام برند ایشان متوجه شده قطع منازل و طی مراحل میکردند و در هر موضعی کرامتی روی مینمود و برهانی ظهور میفرمود.
بعضی از آن حکایات که به ظهور أقرب بودند، مذکور میگردد. راوی گوید از آنچه در راه واقع شد یکی آن بود: که چون به بحران رسیدند و بر سر کوه قلعهای بود که در آنجا مردی یهودی بود که او را یحیی حرّانی گفتندی، به استقبال آن مردم بیرون آمد و بر آن سرها نظاره میکرد، ناگاه چشمش بر سر امام حسین «علیه السلام» افتاد دید که لبهای او میجنبد. پیشتر رفته گوش فرا داشت این کلمات شنید: که «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ» «1» یحیی از مشاهده آن حال متعجّب شده پرسید که این سر کیست؟
گفتند از آن حسین بن علی گفت پدرش معلوم شد مادرش که بوده گفتند فاطمه بنت محمد مصطفی «صلی اللّه علیه و آله» یهودی گفت: اگر دین جدّ او بر حق نبودی این برهان از او پدید نیامدی، پس کلمه شهادت بر زبان راند و عمّامه از سر بگرفت و قطعهقطعه ساخته، به خواتین اهل بیت داد و جامه خزی که پوشیده بود نزد امام زین العابدین «علیه السلام» آورد با هزار درم که این را در مایحتاج خود صرف کن و در وجه مؤنات
______________________________
(1)- سورة الشّعراء آیه 227.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:458
خود خرج نمای. جماعتی که موکّل آن سرها بودند، هی بر او زدند که این چه کار است که پیش گرفتهای؟ و از دشمنان والی شام حمایت میکنی از گرد این اسیران در شو وگرنه سرت بیندازیم. یحیی را ذوق محبّت دریافته بود خادمان خود را فرمود تا شمشیر وی بیاوردند و تکبیرگویان بر ایشان حمله کرده پنج تن از ایشان به گشت، عاقبت به درجه شهادت رسید و امروز تربت او به دروازه حرّان معروف و مشهور است و تربت یحیی شهید میگویند و در آنجا دعا مستجاب میشود.
در هر دو جهان گر آبرو میطلبیبه گذر بسر خاک شهیدان غمش نقل کردهاند که، چون این لشکر در اثنای ره به نزدیک موصل رسیدند، کسی را به امیر موصل فرستادند که شهر را بیارای و به استقبال ما بیرون آی. و طبقهای سیم و زر مهیّا ساز تا بر ما نثار کنی و به آمدن ما به منزل تو بر تمام اقران خود مباهات و افتخار کنی، که سر حسین بن علی و فرزندان و برادران و اقربا و دوستان و هواداران او همراه داریم، و اهل و عیال او را نیز میآوریم امیر عماد الدوله که حاکم موصل بود اهل شهر را جمع کرده صورت را در میان آورده و گفت: ای قوم زنهار که بدین سخن تن در ندهید و در این قضیّت همداستان نباشید، موصلیان همه اتّفاق کرده نزل و علوفه راست کرده، پیش ایشان بازفرستادند و گفتند آمدن شما به شهر ما مصلحت نیست. پس در یک فرسخی شهر منزلی بود ایشان را در آنجا فرود آوردند و در آن موضع سر امام حسین «علیه السلام» را بر سنگی نهاده بودند و قطرهای خون از سر مبارک امام بر آن چکیده شد، هر سال روز عاشورا از آن سنگ خون تازه بر دمیدی، مردمان از اطراف و جوانب آنجا جمع شدندی و به مراسم مصیبت، قیام نمودندی و همچنین میبود تا زمان حکومت عبد الملک مروان او به گفت تا آن سنگ را از آن مقام برداشتند و دیگر از آن سنگ کسی نشان نداد، امّا گنبدی در آنجا ساختهاند و آن را مشهد نقطه نام نهادهاند و هر سال ماه محرّم که درآید مردم آنجا رفته شرایط تعزیت بجا میآورند. و شیخ اوحدی رحمه اللّه مناسب نو شدن تعزیت شهدا در هر سالی چند بیت فرموده و بعضی از آن این است.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:459
هر سال تازه میشود این درد سینهسوزسوزی که کم نگردد و دردی که بیدواست
اندر شفق هلال محرّم ببین که هستای تشنه فرات، یکی دیده باز کن
کز آب دیده بر سر قبر تو جویبارهاستچون نعل اسب شه، که به خون غرقه گشته راست ای عزیز دمیدن خون تازه از سنگ عجب نیست و عجبتر آنکه در بعضی از بلاد روم در کوهی صورت شیری است که از سنگ تراشیدهاند. هر سال روز عاشورا از هر دو چشم شیر دو چشمه آب روان شود تا شب این آب میرود و مردم در حوالی آنجا مجتمع گردند و تعزیت اهل بیت بدارند و از آن آب بخورند و به رسم تبرّک به خانهها برند.
کوه از حسرت آن تشنه لبان میگریدبحر از غیرت آن خسته دلان، میجوشد
آه از آن سنگدل بیخبر، تیره درونکه ز حسرت نکشد آه و ز غم نخروشد و در روایت آمده که چون موصلیان لشکر شمر را نگذاشتند که به شهر درآیند و ایشان را در بیرون شهر فرود آوردند روز دیگر ایشان از آنجا رو به نصیبین آوردند. و به منصور بن الیاس که امیر آنجا بود کس فرستادند که تا شهر را بیاراید، چون او شهر را بیاراست و همین که آن لشکر به شهر درآمدند به قدرت الهی از ابر قهر غضب پادشاهی، برقی پدید آمد که یک نیمه شهر را به سوخت. مردمان به هم برآمدند و خجل زده گرد آن لشکر نگشتند و ایشان از آنجا به شهر دیگر که رئیس آنجا سلمان بن یوسف بود توجّه نمودند و سلمان را دو برادر بود یکی در جنگ صفّین بدست مرتضی علی «علیه السلام» به قتل رسیده بود و یکی دیگر با این برادر در حکومت شریک بود، و یک دروازه شهر تعلق به وی میداشت، و او را داعیه بود که سرها را از دروازه، خود به شهر درآورد سلمان میخواست که از دروازه او به شهر درآیند، میان برادران جنگ شد و سلمان کشته گشته، فتنه و غوغا پدید آمد لشکر شمر از آنجا سراسیمه گشته رو به حلب نهادند و در حوالی حلب کوهی بود و بر بالای آن کوه ده آبادان با حصار مستحکم و آن را معموره گفتندی. و گویند حالا نیز معمور است و در آنجا والی بود. نام او عزیز بن هارون و اهل آن حصار با مهتر ایشان همه یهودی بودند. و حریر میبافتند و جامههای ایشان در حجاز و عراق و شام به نازکی مشهور بود، چون به آنجا رسیدند. در آن پای کوه که
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:460
علف بسیار داشت فرود آمدند چون شب درآمد در خدمت شهربانو کنیزکی بود به غایت زیبا روی و او را شیرین گفتندی، در لطافت شیرین زبان بود و در ملاحت لیلی دوران.
دو شکر چون عقیق آب دادهدو گیسو چون کمند تاب داده پیش شهربانو آمد و آغاز گریستن کرد و سبب گریه او آن بود که شهربانو را در آن روز که به مدینه آوردند. صد کنیزک با او بود آن شب که به شرف زفاف امام حسین «علیه السلام» مشرّف گشت. پنجاه کنیزک را آزاد کرد و چون حضرت امام زین العابدین «علیه السلام» متولّد شد چهل کنیزک دیگر را خظ آزادی داده با وی ده کنیزک ماند. در میانه ایشان شیرین به حسن یکتا و به جمال بیهمتا بود.
روزی شیرین به خانه درآمد و شهربانو با امام حسین «علیه السلام» نشسته بود آن حضرت در شیرین نگریست و به مطایبه گفت: ای شهربانو، شیرین عجب روی برافروختهای دارد؟ شهربانو گمان برد که امام حسین «علیه السلام» را میلی به وی پدید آمده گفت: یا بن رسول اللّه او را به تو بخشیدم. حضرت امام دریافت که او چه گمان برده است فی الحال گفت من هم او را آزاد کردم. شهربانو برجست و سر عیبه جامه خود بگشاد و خلعتی نفیس قیمتی در شیرین پوشانید امام حسین «علیه السلام» فرمود: که تو چندین کنیزک آزاد کردی و هیچ کدام را مثل این جامه نپوشانیدی؟
شهربانو گفت: ای سیّد آنها آزاد کرده من بودند و شیرین آزاد کرده تو پس باید میان ایشان فرقی باشد. امام حسین «علیه السلام» او را دعا گفت و شیرین همچنان در ملازمت شهربانو میبود تا در این شب که در پای کوه منزل گرفتند. شیرین در حال شهربانو نگریست که جامه فراخور حال خود نپوشیده بود، به یادش آمد از آن جامه مرصّع که در نظر امام حسین «علیه السلام» بدو پوشانیده بود گریه بر وی غلبه کرد و از شهربانو اجازت طلبید که بدان قریه برود، غرضش آنکه اندک پیرایه که با وی مانده بود بفروشد و از بهای آن از جامههائی که در آنجا میبافند بخرد و برای شهربانو بیاورد، امّا چون شیرین دستوری خواست شهربانو گفت تو آزادی و کسی تو را نگه ندارد و با اسیری نمیگیرد هر جا که دلت میخواهد برو. شیرین برخاست و به کوه بالا رفته بر در حصار
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:461
آمد در بسته بودند و پاسی از شب گذشته بود در را فرو کوفت. عزیز بن هارون واقعه دیده بود و در پس حصار آمده انتظار میبرد. آواز داد که ای کوبنده در شیرین توئی؟
گفت آری در حال در بگشاد و برو سلام کرد و او را به سرای خود برده به تعظیم تمام به نشاند شیرین از عزیز پرسید که نام مرا چگونه دانستی؟ گفت: اول شب به خواب شدم موسی و هارون علی نبیّنا و «علیهما السلام» را به خواب دیدم سرها برهنه و آب از دیده ریزان و آه زنان، اثر تعزیت در ایشان پیدا و علامت مصیبت از صفحه حال ایشان هویدا، گفتم: ای سیّدان بنی اسرائیل و برگزیدگان ربّ جلیل شما را چه رسیده است و سر و پای شما چون مصیبتزدگان برهنه از سبب چیست؟ و این آه و ناله و گریه شما از برای کیست؟ گفتند تو ندانستهای که سبط پیغمبر آخر الزّمان محمّد مصطفی «صلی اللّه علیه و آله» به ظلم بکشتند و اکنون سر او و شهدا را با أهل بیتش به شام میبرند و امشب در زیر این کوه فرود آمدهاند، من گفتم شما محمد (ص) را میشناسید؟ و بدو اعتقاد دارید؟
ایشان گفتند: ای عزیز چگونه نشناسیم او پیغمبر به حق است و حق سبحانه از ما درباره او پیمان فرا گرفته و ما به وی گرویده و ایمان آوردهایم هر که به او نگرود و او را راستگو نداند. جای او دوزخ باشد. و ما همه پیغمبران از آن کس بیزار باشیم. من گفتم مرا نشانهای پیدا کنید و علامتی بنمائید که یقین من بیفزاید و در این کار در فتحی بر من بگشاید، گفتند: برخیز و برو تا به در قلعه و چون آنجا رسی کنیزکی شیرین نام که آزاد کرده امام حسین «علیه السلام» است پیش دروازه خواهد رسید و حلقه به در خواهد زد نام او شیرین است متابعت وی کن که او زوجه تو خواهد بود و به دین اسلام درآی. و نزد سر امام حسین «علیه السلام» رو و سر آن سرور را از ما سلام برسان که جواب خواهی شنید. پس من از خواب درآمدم و فی الحال برخاسته و به در قلعه آمدم و تو در فرو کوفتی بدین واقعه دانستم که نام تو شیرین است. چون مرا گفتند که تو حلال من خواهی بود رضا میدهی زوجه من باشی؟ گفت روا باشد به شرط آنکه مسلمان شوی و شهربانو اجازت فرماید: شیرین بازگشت و به خدمت شهربانو آمده تمام قصّه به عرض رسانید شهربانو از این قضیه متحیّر شده با بنات و اخمات امام حسین «علیه السلام» بازگفت
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:462
گفت، همه متعجّب گشتند. امّا چون خورشید جهان آرا، موسیوار باید بیضا از سر کوه طلوع نموده معموره عالم را روشن گردانید.
از طرف کوه شرق گشت هویدارایت بیضا نمود چون کف موسی عزیز بیامد و هزار درم رشوت به موکّلان داد تا دستوری دادند که خدمت اهل بیت بجای آرد. پس چون دستوری یافته درآمد و برای هر یک از خواتین حجرات عصمت و طهارت جامه قیمتی بیاورد، و دو هزار دینار پیش امام زین العابدین «علیه السلام» نهاده، بر دست وی به شرف اسلام معزّز گشت، و نزد سر امام آمده و گفت: ای سیّد و سرور! سلام موسی و هارون «علیهما السلام» به شما آوردهام از سر امام حسین «علیه السلام» آواز حزین آمد که سلام خدای بر ایشان باد! عزیز گفت: ای سیّد خدمتی بفرمای که مرا رضای حقّ سبحانه حاصل آید. حضرت امام فرمود که آنچه لایق بود بجای آوردی. چون اسلام قبول کردی خدا و رسول از تو خوشنود شدند، و چون در حق اهل بیت من احسان نمودی جدّ و پدر و برادرم از تو راضی گشتند و چون سلام دو پیغمبر به من آوردی رضای من دریافتی، و روز قیامت در میان اهل بیت من محشور خواهی شد. آنگه شهربانو شیرین را گفت اگر رضای دل من میخواهی عزیز را به شوهری قبول کن پس او را به عقد عزیز درآوردند و جمیع اهل قلعه مسلمان شدند.
سایه اهل نبی چون بر سر ایشان فتاددر زمان هر ذرّهای خورشید عالمتاب گشت امام اسماعیل آورده، به روایت ابو الحنوق که هر شب پنجاه کس بر آن سرها موکّل بودند. شبی من در میان ایشان بودم نگاهبانان همه به خفتند و مرا خواب نمیآمد، ناگاه از جانب آسمان صدائی شنیدم که نزدیک بود که جهان زیر و زبر گردد نگاه کردم مردی سفید جامه نورانی بلند بالای گندمگون دیدم که از آسمان به زیر آمد و سر خود را برهنه کرد و سر امام حسین «علیه السلام» در صندوقی بود از آن صندوق بیرون آورده و بر روی او بوسه میداد و میگریست من برخاستم و متحیّر شده خواستم که آن سر را از وی بستانم و در صندوق نهم، پیش از آنکه موکّلان بیدار شوند چون فراپیش شدم یکی بانگ بر من زد که گستاخی مکن، و پیش مرو که این آدم صفیّ «علیه السلام» است.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:463
که به ماتم فرزند حبیب خدا آمده ناگاه نعره دیگر شنودم که نوح نجیّ «علیه السلام» فرود آمد و همچنین ابراهیم خلیل و اسماعیل و اسحاق با جمله انبیای کرام «علیهم السلام» فرود آمدند و در آخر حضرت سیّد انبیاء علیه التحیة و الثناء با صحابه کبار و حیدر کرّار و حمزه و حسن و جعفر طیّار همه گیسوان باز کرده نزول نمودند و یک یک آن سر را برداشته تعظیم کردند پس کرسی از نور بیاوردند و مسافر عرش عظیم، یعنی سیّد رؤف رحیم
محمد کآفرینش هست خاکشهزاران آفرین بر جان پاکش! بر آن کرسی نشست و انبیاء گرداگرد او بر زمین نشستند. پس فرشتهای پدید آمد و بر یک دست وی شمشیری و عمودی از آتش بود به دست دیگر آن فرشته، دست مرا بگرفت من فریاد برآوردم که یا رسول اللّه من دوستدار خاندانم و مرا این قوم با اکراه همراه آوردهاند. آن فرشته طپانچه بر روی من زد که موضع من طپانچه سیاه شد.
حضرت رسول (صلی اللّه علیه و آله) فرشته را گفت که دست از وی بدار، فرشته مرا بگذاشت و من بیهوش گشتم تا صبح بدمید بهوش بار آمدم از آن نگاهبانان هیچ اثری پیدا نبود و سر امام حسین را دیدم در صندوق نهاده و گرداگرد آن صندوق توده خاکستر بود.
راوی گوید: چون بامداد شد شمر ابو الحنوق را طلبید دید که یک نیمه روی او سیاهست، احوال پرسید ابو الحنوق هر چه دیده بود. بازگفت و آهی بکرد و بیفتاد و جان بداد. نگاه کردند زهره او ترکیده بود اهل آن لشکر بترسیدند و بعضی از آمدن پشیمان شده به جز رفتن دیگر چاره ندیدند.
دگر باره سفر را ساز کردندپی رفتن شتاب آغاز کردند ابو سعید دمشقی گوید: که من همراه آن جماعت بودم که سر امام حسین «علیه السلام» را به شام میبردند چون نزدیک به دمشق رسیدند خبری در میان قوم افتاد که مسیب بن قعقاع خزاعی لشکری جمع کرده میخواهد شبیخون آرد و سرها را بازستاند. سرداران لشکر با احتیاط تمام میرفتند شبانگاه به منزلی رسیدند و در آن منزل دیری محکم دیدند رأی ایشان بر آن قرار گرفت که آن دیر را پناه سازند، تا اگر کسی
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:464
شبیخون آرد کاری نتواند کرد.
راوی گوید: که شمر به در دیر آمده نعره زد پیری که سر حلقه أهل دیر بود به بالای بام برآمد و نگاه کرد لشکری دید گرداگرد دیر، سوار ایستاده و شمر در پیش نعره میزد پرسید که این چه لشکر است و شما چه کسانید؟ شمر گفت: ما از ملازمان پسر زیادیم و از کوفه به دمشق میرویم پیر گفت به چه مهمّ: متوجه شام شدهاید؟ گفتند: در عراق شخصی با یزید یاغی شده بود ما به حرب وی رفتیم و او را با کسان وی کشتیم و اینک سرهای ایشان را بر سر نیزه کردهایم و اهل بیت او را نیز آوردهایم، تا پیش یزید رویم. پیر نگاه کرد سرها را دید بر سر نیزه، گفت: سر مهتر آنها کدام است؟ اشارت به سر امام حسین «علیه السلام» کردند. پیر در نگریست هیبتی از آن سر در دل وی افتاد گفت: گرد دیر من چرا آمدهاید؟ شمر گفت: شنیدهایم که جمعی اتّفاق کردهاند که بر ما شبیخون آورند و سرها و اسیران را از ما بازستانند میخواهیم که امشب به دیر تو آئیم پیر گفت:
شما لشکر بسیارید و دیر من گنجایش چندین مردم ندارد سرها و عورات را به دیر من درآرید و گرداگرد، دیر را فرو گرفته آتشها برافروزید و هشیار و بیدار باشید تا از شبیخون ایمن گردید و دزدان اگر بیایند و مطلوب خود را نبینند بازگردند و کسی خود بر این دیر دستی ندارد. شمر گفت نیکو میگوئی پس سر امام حسین «علیه السلام» را در صندوقی مستحکم نهاده قفل محکم بر آن زدند و هر که را از لشکریان گفتند که همراه صندوق به دیر درآئید و شب آنجا باشید هیچ کس قبول نکرد، چه از قضیّه ابو الحنوق ترسیده بودند این قدر کردند که صندوق را به دیر درآوردند و در خانهای مضبوط کرده قفل گران بر در آن خانه زدند و از آن دیر بیرون برفتند و امام زین العابدین «علیه السلام» با اهل بیت درآمدند و پیر دیرانی ایشان را به منزل نیکو فرود آورد، و صندوق را در خانهای که نهاده بودند، گرداگرد آن خانه میگردید و میخواست که سر مبارک امام حسین «علیه السلام» را از نزدیک ببیند ناگاه دید که آن خانه که صندوق دروست بیشمع و چراغ روشن شده، پیر متعجّب گشت و گفت: آیا این روشنی از کجاست؟ قضا را پهلوی آن خانه خانهای دیگر بود و روزنی در این خانه داشت. پیر بدان خانه درآمد و از
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:465
روزنه مینگریست دید که آن روشنی هر ساعت زیاده میگردد تا به حدّی که هیچ دیده تاب مشاهده آن نور نداشتی.
دردا! که هیچ دیده ندارد درین جهانتاب اشعّه لمعات جمال تو
آنجا که کرد با رقه نور او ظهورگو عقل دم مزن که نباشد مجال تو القصّه بعد از غلبه نورانیّت سقف آن خانه بشکافت و عماری نازل گشته از آن، خاتون خوبروئی بیرون آمد با کنیزان بسیار که نه به جواری دنیا ما نستندی، و منادی ندا میزد که طرقوا طرقوا، راه دهید راه دهید مادر همه آدمیان، یعنی حوّا صفیّة اللّه را و به همین دستور حرم محترم خلیل اللّه ساره مادر اسحاق و هاجر والده اسماعیل فرود آمدند آنگه راحیل مادر یوسف و صفورا دختر شعیب و کلثوم خواهر موسی و آسیه زن فرعون دغا و مریم مادر عیسی علی نبیّنا و «علیهم السلام» فرود آمدند ناگاه خروشی برآمد و عماری در رسید در و خدیجه کبری و بعضی از ازواج طاهرات حضرت رسالت «صلی اللّه علیه و آله» نزول فرمودند: سر را از آن صندوق بیرون آوردند و یک یک زیارت کردند. ناگه ناله و زاری عظیم پیدا شد و عماری نورانی پدید آمد و یکی بانگ بر پیرتر سازد، که از این سوراخ نگاه مکن که خاتون قیامت میآید.
پیر از غایت حیرت بیخود شد و چون با خود آمد حجابی در پیش نظر وی بود که کسی را از آن زنان نمیدید. ولی خروش و فغان و فریاد ایشان میشنید و آواز یکی از آن زنان میآمد که السّلام علیک ای مظلوم مادر، و ای شهید مهموم مادر! و ای غریب مغموم مادر! و ای نور دیده من! و ای فرزند پسندیده من، غم مخور که من داد تو از خصمان بستانم و شعله غصّه تو را به آب انتقام بنشانم.
و در اخبار آمده است که فاطمه «علیها سلام» در آن شب بیتی چند در مرثیه آن امام مظلوم فرو خواند که خروش از خاتونان تتق عصمت برآمد و مضمون بعضی از کلمات از فحوای این ابیات معلوم میتوان کرد.
گر به نسبت ابر نیسان همچو من بگریستیچشم پروین بر سحاب قطره زن بگریستی
کاشکی صد دیده بودی مردم چشم مراتا به صد دیده بر آن فخر ز من بگریستی
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:466
رشته موی حسین آغشته شد در خاک و خونچشم شب کو، تا بر آن مشگین رسن بگریستی
یوسف مصریّ ما را جامه پرخون شد کجادیده یعقوب تا بر پیرهن بگریستی
کوه را گر گوش بودی تا شنیدی نالهامبا همه سنگیندلی، کوه از حزن بگریستی
طفل خُرد شهربانو تشنه لب شد آب کوتا بدان لب تشنه شیرین دهن بگریستی پیر ترسا، از استماع این سخنان بیهوش شد و چون به هوش آمد از آن عماریها و اهالی آن نشانی ندید. برخاست و از آن خانه بیرون دوید قفلی که آن مدبّران بر در زده بودند درهم شکست و به خانه درآمده قفل صندوق را بگشاد و پیش صندوق در خاک غلطیده، بسیار بگریست. پس سر آن سرور را بیرون آورده، به مشک و گلاب بشست و بر سر سجّاده، نهاده و دو شمع روشن کرده پیش آورده و از دور به زانوی ادب در آن سر نظاره میکرد و به گریه و زاری میگفت: ای سر سروران عالم! و ای مهتر مهتران بنی آدم! گمان میبرم که تو از آن جماعتی که وصف ایشان در تورات موسی (ع) دیدهام و در إنجیل عیسی علیه السلام خواندهام. به حقّ آن خدائی که تو را این جاه و منزلت داده که محرمان سراداقات عصمت به زیارت تو میآیند و خاتونان سرا پرده نبوّت برای تو زاری مینمایند که ما را خبر کن چه کسی؟ فی الحال به فرمان حضرت ذو الجلال سر امام «علیه السلام» به سخن درآمد و گفت: ای پیر أنا مظلوم. من ستم رسیدهام أنا مغموم من غمدیدهام، أنا مهموم من محنت کشیدهام، أنا مقتول من به تیغ دشمنان کشته شدهام أنا غریب من از خانمان آواره گشتهام.
منم خسته بیدلی، ناتوانی،نه یاری، نه کاری، نه خانی، نه مانی،
اسیری، غریبی، شهیدی، حزینینه همراه یاری نه از کس أمانی پیر گفت: که زدنی: زیاده کن سر امام حسین «علیه السلام» گفت: ای پیر از حال حسب و نسب میپرسی، یا از سوز تشنگی و تعب سؤال میکنی؟ اگر از نسب میپرسی أنا ابن النبیّ المصطفی (ص) من پسر پیغمبر برگزیدهام. أنا ابن الولیّ المرتضی (ع) من پسر ولی پسندیدهام.
من نور دو چشم مصطفایمفرزند علیّ مرتضایم
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:467
سر دفتر خاندان شر عمبگزیده حضرت خدایم
نینی که غریب و مستمندممظلوم و شهید کربلایم! پیر دیرانی، که این سخنان استماع نمود فی الحال مریدان خود را طلبید و ایشان هفتاد تن بودند و صورت حال با ایشان بار گفت: ایشان فریاد برکشیدند و جامهها بدریدند و به اتّفاق پیش امام زین العابدین «علیه السلام» آمده، به یک بار زنّارها بریدند و کلمه شهادت بر زبان رانده دست و پای امام «علیه السلام» را ببوسیدند و گفتند: یا بن رسول اللّه اجازت فرمای، تا از دیر بیرون رفته شبیخون بر این لشکر زنیم و دل خود را از این ناکسان دون و مدبّران ملعون خالی کنیم. حضرت امام زین العابدین «علیه السلام» فرمود، که جزاکم اللّه خیرا خدای تعالی شما را جزای خیر دهاد ایشان دمبهدم سزای خود خواهند دید و به پاداش خود خواهند رسید
ظالمان را به کردگار سپارتا جزاشان دهد به زاری زار امّا چون روز شد سرها و اهل بیت را از دیر بیرون آورده روی به راه عسقلان آوردند، و منازل و مراحل طی میکردند تا به شهر عسقلان رسیدند یعقوب عسقلانی از امرای شام که در حرب امام حسین حاضر شده بود و حالا با این لشکر همراه آمده و حکومت این شهر تعلّق به وی داشت، به فرمود: تا شهر را آئین بستند و مطربان آغاز سرود کرده بر غرفه نشستند و مجالس خمر آراسته شادی و نشاط میکردند و آن سرها را با أهل بیت گرد شهر برمیآوردند جوانی بازرگان که او را زریر خزاعی گفتندی، آن روز در بازار عسقلان ایستاده بود. طرب و بهجت مردمان میدید و از هر طرف آواز مبارک باد میشنید از کسی پرسید که آراستن شهر را سبب چیست؟ و این همه مسرّت و فرح از کجا است؟ آن کس گفت مگر تو غریبی؟ گفت: آری دیروز بدین شهر رسیدم و امروز چنین حالتی دیدم، موجب این حال ندانم که چیست؟ آن کس جواب داد که جمعی از مخالفان یزید که در عراق علم یاغیگری برافراشته بودند و رسم مطاوعت فروگذاشته، امرای شام و عظمای کوفه ایشان را به قتل رسانیدهاند و این سرهای ایشان است که بر سر نیزه کرده، گرد شهر میگردانند و این عورات را که در هوادج میبینی
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:468
أهل بیت ایشانند. زریر گفت: این جماعت مسلمان بودند یا مشرک؟ گفت نی، مسلمان بودهاند. اما اهل بغیاند بر امام زمان بیرون آمدهاند پرسید که سبب بیرون آمدن ایشان بر یزید چه بوده؟
گفت: مهتر ایشان میگفته که من به امامت سزاوارترم از یزید، که پدر و برادرم امام بودهاند. زریر گفت: پدر و برادر مهتر ایشان که بوده؟ گفت ابو تراب که نام وی علیّ بن أبی طالب است و برادرش حسن که با پدر یزید صلح کرد پرسید که او چه نام داشت؟
گفت: حسین گفت مادر این دو برادر که بود؟ گفت: دختر پیغمبر ما که او را فاطمه زهرا گفتندی، زریر که این سخن بشنید دود از دلش برآمده روی به جانب هودجها روان شد، چون به رسید چشمش بر امام زین العابدین «علیه السلام» افتاد گریان گشت. امام پرسید:
که ای جوان چه کسی؟ گفت مردی غریبم. فرمود: که همه مردم شهر خندانند تو چرا گریانی؟ گفت: از آنکه من شما را میشناسم و ای کاشکی هرگز بدین شهر نیامدمی، تا این حال مشاهده نکردمی، دریغا! که از قبیله خود دورم و در غربت بیچاره و مهجور و از غم شما اندوهناک و رنجورم و اگر نه کاری کردمی با دشمنان که اثر آن بر صحیفه دوران بماندی.
چه کنم چه چاره سازم که اسیر و دردمندمبه کجا روم چه گویم که غریب و مستمندم
سر گریه دارم اکنون، لب خنده گشته بستهبه هزار غم بگریم، به چه خوشدلی بخندم امام زین العابدین «علیه السلام» بگریست و گفت: ای جوانمرد از تو بوی آشنائی میشنوم. حق سبحانه تو را جزای خیر دهاد! زریر گفت: ای مخدوم زاده، مرا کاری فرمای و آرزوئی که در خاطر مبارک هست بازنمای، تا آنچه توانم شرف خدمت به جای آرم. به هر چه حکم کنی چاکرم و خدمتکار. امام زین العابدین «علیه السلام» فرمود: که ای جوانمرد آن کس که سر پدرم دارد بفرمای، تا از پهلوی شتران پیشتر رود تا مردم به نظاره آن مشغول شوند و عورات ما، در حجاب بمانند. زریر رفت و پنجاه دینار بدان کس بداد که سر امام حسین «علیه السلام» داشت، تا اسب پیشتر راند و مردمان به تماشای آن از حوالی شتران دور شدند.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:469
زریر بازآمد که یا بن رسول اللّه خدمت دیگر بفرمای، فرمود که: اگر جامه زیادتی داری برای عورات ما بیار، فی الحال برفت و برای هر یک از مخدّرات أهل بیت دو جامه بیاورد و به جهت امام زین العابدین جبّه و فرجی و عمّامهای ترتیب داد. در اثنای این حال خروش و فریاد از بازار برآمد، زریر در نگریست شمر ذی الجوشن را دید که با جمعی مست و سرانداز نعره زنان و شادی کنان در رسید غیرت دین و حمیّت اسلام در دل زریر به جوش آمده در دوید و عنان مرکب شمر گرفته، گفت: ای لعین پرکین و ای مدبّر بیدین، این سر کیست که بر سر نیزه کردهای؟ و این فرزندان کهاند، که بر این شتران نشاندهای؟ دستهای شما بریده باد و دیدههای شما برکنده، اسباب عقوبت شما جمع باد و دلهای شما پریشان و پراکنده.
شما را دیدههایی نور بادادل از دیدار حق مهجور بادا
شما را جای جز سجّین مباداز حق جز لعنت و نفرین مبادا شمر لعین نعره بر ملازمان زد، که بزنید این بیأدب را، به یک بار به تیغ و خنجر بر روی حمله آوردند و مردم شهر سنگ و خشت به جانب وی روان کردند و چندان زخم به وی رسید که از پای درافتاد و بیهوش شد مردمان گمان بردند که بمرد. او را بگذاشتند و برفتند، نیمشبی بود که زریر چشم باز کرد، کسی را در حوالی خود ندید برخاست و روان شد. مشهدی بود در عسقلان که حضرت سلیمان علی نبیّنا و «علیه السلام» ساخته بود و بسیاری از پیغمبران و پیغمبرزادگان در آن مشهد مقدّس آسوده بودند زریر مجروح و کوفته از ترس دشمنان پناه بدان مشهد برد و چون درآمد جماعتی دید سرها برهنه کرده و جامهها چاک زده و آب از دیدهها گشاده و سینهها خراشیده، زریر گفت:
چه حال تست که مردم این شهر همه در طربند، و شما در شغب؟ همه در عشرتند و شما در عسرت؟ همه در تهنیتاند و شما در تعزیت؟ ایشان جواب دادند که ای عزیز، وقت شادی خارجیان است و زمان ماتم محبّان اگر از دشمنانی به میان ایشان بازرو، و اگر از دوستانی بنشین و با ما در غم و اندوه موافقت نمای، و اگر دردمندی دردمندان را بنواز و اگر سوختهای زمانی بنشین، و با این سوختگان محنت دیده در ساز.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:470
ای شمع بیا تا من و تو زار بگرییمکه احوال دل سوخته هم سوخته داند زریر گفت: حاشا که من از مخالفان باشم و من حالا از دست قاتلان امام حسین «علیه السلام» جان به صد حیله بیرون آوردهام و از خوف معاندان روی بدین مشهد پاکیزه کرده پس صورت حال به تمامی بازگفت و جراحتهای خود بدیشان نمود و به اتّفاق به مصیبت أهل بیت مشغول شدند. و تأسّف میخوردند که کاشکی ما در کربلا میبودیم تا جانها نثار شهدا مینمودیم یا انتقام از قاتلان حسین «علیه السلام» میکشیدیم.
زریر گفت: حالا هم انتقام میتوان کشید القصّه زریر مالهای خود را همه اسب و سلاح خرید و صد و ده تن با وی بیعت کردند و روز جمعه هنگام نماز خروج کردند و خطیب را به قتل رسانیده داروغه را بدست آوردند و قصّه ایشان در کتابی علیحده مذکور است.
امّا چون خبر آن لشکر و آوردن سر آن سرور به دمشق رسید، حکم شد تا شهر را آزین بندند و مردم شهر به تماشای ایشان بیرون روند.
در کنز الغرائب آورده، از ابو العباس که از سهل ساعدی «رضی اللّه عنه» نقل میکند که من به تجارت به ولایت شام رفته بودم، روزی در حوالی دمشق به دهی رسیدم، مردم شادی میکردند و دهل میزدند. با خود گفتم مگر این مردم را عیدی هست؟ ورای عیدهای مقرّر از یکی حال پرسیدم گفت: ای شیخ مگر اعرابئی؟ گفتم من سهل ساعدیام مصاحب حضرت رسول، آن کس آه سوزناک از سینه برآورد و گریه در گرفت و گفت: عجب است که در این تعزیت از آسمان خون نمیبارد و از این مصیبت زمین اهل آن را فرو نمیبرد گفتم: کدام ماتم است؟ گفت: خبر نداری؟
آسمان از جبهه إکلیل مرصع برگرفتترک گردون ماتم آن شاه را از سر گرفت
زهره همچون چنگ گیسوهای خود را بازگردپس بناخون چهره بخراشید و افغان در گرفت گفتم: روشنتر از این بگوی. گفت: این سر امام حسین «علیه السلام» است که اهل عراق به سوی یزید هدیه فرستادهاند و مردم شام فرح و شادی میکنند! گفتم: آن سر را از کدام دروازه به شهر در میآورند؟ گفت: از باب ساعات، پس در پیش دویدم و بسی رنج کشیدم تا خود را به میانه شتران أهل بیت رسانیدم. بر نیزه سری دیدم که به سر
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:471
مبارک حضرت رسول «صلی اللّه علیه و آله» شبیه بود، گریه بر من غلبه کرد یکی از عورات با من به سخن درآمد که ای پیر چرا میگریی؟ گفتم: من انت؟ تو کیستی؟ گفت:
من سکینهام دختر امام حسین گریه من زیادت شد گفتم: ای فرزند خاتون قیامت من سهل ساعدیام از صحابه جدّ بزرگوار تو، هیچ حاجتی داری که بدان قیام نمایم؟ گفت:
آری این نیزه داران را بگوی تا سرّ پدرم را با سرهای دیگر پیشتر برند تا غالبه أبصار شامیان بدیشان بود و ما اندکی از نظر خلق دور باشیم. پس من پیش رفتم و حامل آن سر بزرگوار گفتم به تو حاجتی دارم اگر قبول کنی چهار صد درم به تو دهم. گفت: حاجت چیست؟ گفتم تقدیم رأس امام حسین «علیه السلام» آن مرد چنان کرد و من زر به وی دادم و خواستم که نزد اهل بیت بازآیم از غالبه مردم میسّر نشد و ازدحام به مرتبهی رسید که از باب ساعات درآمدن متصوّر نبود بازگشتند، و از دروازه توما درآوردند راوی گوید که چون به شهر درآمدند. گذر ایشان به پیش مسجد جامع افتاد و در آنجا پیری بود با محاسن سفید چون چشمش بر امام زین العابدین افتاد و آن عورات را در هودجها بدید گفت شکر مر خدای را که اکابر شما را هلاک گردانید و مردمان را از فتنه شما آسایش داد و یزید را بر شما مستولی ساخت حضرت امام زین العابدین «علیه السلام» روی به او کرد که: ای پیر قرآن خواندهای؟ گفت آری. گفت این آیت را در قرآن دیدهای که «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» «1» گفت دیدهام امام زین العابدین «علیه السلام» گفت «نحن ذوی القربی» پس مائیم آن خویشان رسول که مودّت ما لازم است. آنگه گفت: ای شیخ این آیت را خواندهای؟ که «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» «2» پیر گفت، بلی. خواندهام امام فرمود: مائیم آن اهل بیت که به ایت طهارت اختصاص یافتهایم. پیر که این سخن بشنود زمانی سر در پیش افکنده آنگه گریه بر وی غلبه کرد و گفت: یا بن رسول اللّه معذور دار، که ندانستم که شما چه کسانید؟ پس رو به قبلهگاه دعا آورده گفت: الهی از دشمنی این قوم توبه کردم و
______________________________
(1)- سورة الشوری آیه 23.
(2)- سوره احزاب آیه 33.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:472
بیزارم ز دشمنان ایشان، و تولّا دارم به دوستان ایشان پس خود را در پای شتر امام زین العابدین «علیه السلام» انداخت و در خاک میغلطید و گفت: خدایا اگر توبه مرا قبول کردی و از من خشنود گشتهای، جانم بردار! و دعای آن پیر با قضای ملک قدیر موافق افتاد و نعرهای زد و فی الحال جان بداد. خروش از اهل بیت برآمد و امام زین العابدین (ع) با همه خواتین بر وی بگریستند.
پیر در کوی محبّت جان بدادجان برای وصلت جانان بداد
چون ز سرّ دوستی آگاه شدبا شهیدان در زمان همراه شد راوی گوید: که اوّل روز سرها را به دروازه درآوردند از بسیاری مردم که به نظاره و تماشا آمده بودند نماز دیگر به کوشک یزید رسیدند. یزید امر کرده بود که تا کوشک وی را بیاراستند و پردههای زنبوری درآویخته و تختی از ساج و عاج موصل گردانیده و به زر و جواهر مکلّل ساخته، در یک صفّه نهادهاند و دیبای رومی و ششتری بر وی افکنده و کرسیها بر حوالی تخت وضع کرده و امرای شام بعضی نشسته برخی ایستاده، چون شمر با آن دو امیر دیگر برسید، حکم شد که درآیند و سرها و أهل بیت را در آورند چون أهل بیت را درآوردند. و ایشان را در یک صفّه کوشک جای دادند و پردهای از پیش صفّه درآویختند و سرها را درآورده، در پیش تخت بداشتند. یزید سر یک یک را میدید و احوال صاحب آن سر میپرسید تا بر تمام سرهای سروران دین اطّلاع یافت. بعد از آن گفت: سر امام حسین بیاورید. شمر مرد غدّار و پرحیلهای بود سر امام را به بشیر بن مالک داد تا پیش برد و با او گفت: رجزی بخوان و به قتل امام حسین مباهات کن و از یزید صله نیک طلب کن. غرض شمر آن بود تا مزاج یزید را درباره قاتلان امام حسین (ع) معلوم کند. بشیر سر مبارک امام را پیش تخت برد و این رجز آغاز کرد که: «املاء رکابی فضّة و ذهبا» پر کن چهار پایان مرا از زر و نقره «انّی قتلت الملک المحجّبا» به جهت آنکه بکشتم پادشاهی بزرگوار «قتلت خیر النّاس أمّا و ابا بکشتم کسی را که بهترین مردم بود هم از جهت مادر و هم از جهت پدر. و بیتی چند دیگر که مشتمل بر شرف نسب و کثرت حسب امام حسین بود، فرو خواند. یزید از این سخن در خشم
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:473
شده گفت: اگر میدانستی که امام حسین به این صفات موصوف بود و به این نعوت منعوت، چرا او را کشتی؟ و اللّه که هیچ چیز از من به تو نرسد، بلکه تو را بدو رسانم آنگاه امر کرد تا وی را بیرون کوشک برده، گردنش بزدند. و ابن بشیر از آن ده تن بود که بر قتل امام حسین اتّفاق کرده بودند.
و در بعضی کتب مذکور است که این صورت در مجلس ابن زیاد واقع شده و اللّه اعلم. پس یزید رو به امرای کوفه کرد که حسین را چگونه کشید؟ زجر بن قیس و به روایتی شمر بن ذی الجوشن آغاز تکلم کرده گفت: این شخص با چند تن از أقربا و شیعه خویش به کربلا فرود آمده بود. با لشکری گران متوجّه او شدیم و چندانکه او را به بیعت تو و متابعت پسر زیاد خواندیم. اجابت نکرد ما بر او حمله کردیم و به اندک مدّتی دمار از وی و لشکر وی برآوردیم و سرهای ایشان را بریدیم و تنهای ایشان بر خاک افکندیم و حالا اجساد ایشان در آن صحرا افتاده است و جامههای ایشان به خاک و خونآلوده یزید زمانی سر در پیش افکنده هیچ سخن نگفت. و بعد از آن طشتی زرّین طلبیده امر کرد تا سر مبارک امام حسین را در آنجا نهاده پیش وی بردند چوبی به دست گرفته، اشارت به لبها و ثنایای امام حسین (علیه السلام) میکرده و میگفت حسین بن علی چه لب و دندان نیکو داشته؟ یکی از حضّار مجلس بانگ بر یزید زد که دور دار چوب را از ثنایا، که بارها دیدهام که رسول خدا بوسه بر این دندانها و بر این لبها نهاده است.
سویش به چوب کردن اشارت کجا رواست؟آن لب که بوسه داد برو بارها رسول
در طشت زر نهاده به پیش تو کی سزاست؟و آن را که بر کنار نبی داشته وطن ابو المؤیّد خوارزمی آورده که، در آن زمان که یزید قضیب به جانب لب و دندان مبارک امام حسین «علیه السلام» حواله کرد سمرة بن جندب که از اصحاب کبار و از یاران سیّد ابرار بود در آن مجلس تشریف داشت آواز برکشید که قطع اللّه یدک یا یزید! خدای دست تو را ببرد ای یزید! میخواهی که چوب بر جائی زنی که چندین نوبت مشاهده کردهام که حضرت رسول بوسه بر آنجا میزد؟ یزید در غضب شده گفت: ای سمرة، حرمت صحبت تو با رسول خدا «صلوات اللّه» علیه نگاه میدارم و اگر شرف
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:474
صحبت تو با آن حضرت مانع نشدی، گردن تو را میزدم. سمره گفت طرفه حالتی است که ملاحظه صحبت من با آن حضرت میکنی و رعایت فرزند عزیز او بدین نوع میآری؟ حاضرین از این سخن در گریه افتادند و نزدیک آن شد که فتنهای حادث گردد و آخر الامر سمره را از مجلس بیرون بردند و یزید خود را به سخن دیگر مشغول کرد.
ابو المفاخر رازی آورده: «که تاجر یهودی آن روز در مجلس یزید حاضر بود پرسید که این سر کیست که در پیش خود نهادهای؟ گفت این سر کسی است که در عراق بر من بیرون آمده بود و میخواست که خود را امیر المؤمنین نام کند، کارداران من با او حرب کردهاند و سر او و متابعانش را پیش من آوردهاند. یهودی گفت: مگر صاحب این سر شریف بوده، که داعیه امامت داشته، یزید گفت: آری او شریف بود، و پسر اشرف بنی هاشم. یهودی پرسید. نام او چه بود؟ که داعیه امّت داشته یزید گفت: حسین گفت: نام پدرش گفت: علی گفت: مادرش چه نام داشت؟ گفت: فاطمه گفت: دختر که بود؟ گفت:
دختر محمّد رسول اللّه «صلوات اللّه علیه» یهودی سر خود را جنبانید و فریاد برکشید که وای بر شما، اگر این پیغمبر شما حق بوده باشد ای یزید میان من و داوود پیغمبر هفتاد پشت واسطهاند و جهودان بدان سبب مرا حرمت تمام میدارند. هنوز محمّد عربی دیروز از میان شما بیرون رفته است امروز با فرزندان او این میکنید؟!
جواب چیست شما را اگر سؤال کندمحمّد عربی از شما به روز جزا
که آن چه بود که با اهل بیت من کردیدچو من به ملک بقا رفتم از سرای فنا
جزای آنکه شما را به حق نمودم راهروا بود که چنینها به من رسد ز شما یزید از این سخن در قهر شده گفت خاموش باش ای یهودی اگر نه آن بودی که پیغمبر ما فرمود که اهل ذمّه را مرنجانید که هر که آزار بذمّی رساند من خصم وی باشم روز قیامت. به فرمودمی تا سرت از تن جدا کنند یهودی گفت ای ابله بیبصیرت! کسی که از برای جهودی خصمی کند آیا برای جگرگوشه خود چهها خواهد کرد؟ و ای بر تو زمانی که جدّش پیغمبر خدا به خصومت تو برخیزد و مادرش فاطمه زهرا در عرصه محشر به دامنت درآویزد، آتش غضب یزید به اشتعال درآمده گفت جلّاد را به طلبید،
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:475
یهودی برجست و سر امام برداشت و گفت یا ابا عبد اللّه! من مولای توأم و از دل پاک مسلمان شدهام. أشهد أن لا اله الا اللّه و اشهد انّ محمدا رسول اللّه و انّ علیا ولی اللّه ای سیّد فردا پیش جدّت بر ایمان من گواهی ده، یزید گفت اکنون که دانستی تو را بخواهم کشت مسلمان میشوی؟ گفت ای یزید من از حسین بن علی «علیه السلام» فاضلتر نیستم. او را فرمودی که بکشتند مرا هم بفرما تا به قتل آرند و امیدوارم که به حکم المرء مع من أحبّه مرا با زمره شهدای کربلا برانگیزند و در میان ایشان حشر کنند، یزید حکم کرد تا آن نو مسلمان را شهید کردند.
و در کتاب دیگر مذکور است که، ترسائی به ایلچیگری از جانب قیصر روم آمده بود و جهت یزید تحفهها و هدیّهها آورده در آن محفل بود چون سر امام حسین «علیه السلام» را دید آهی از دل پردرد برکشید و گفت: ای یزید! من در ایّام حیات پیغمبر «صلی اللّه علیه و آله» به رسم تجارت به مدینه رفته بودم و میخواستم که وی را هدیّهای برم از صحابه پرسیدم که: حضرت رسالت چه چیز دوست میدارد؟ گفتند: به بوی خوش مایل است من دو نافه مشک و قدری عنبر اشهب برداشته به خدمت وی رفتم و وی در خانه امّ سلمه بود. درآمدم و جمال آن حضرت را مشاهده نمودم از نور رخسارش چشم مرا روشنی بیفزود، و دل من وابسته محبّت او گشت، بر وی سلام کردم و آن عطرها را پیش وی نهادم گفت: این چیست؟ گفتم محقّر هدیهای است که به خدمت شما آوردهام.
پای ملخی نزد سلیمان بردنعیب است و لیکن هنر است از موری حضرت رسالت فرمود: که نام تو چیست؟ گفتم عبد الشّمس گفت: تو را عبد الوهّاب نام کردم و اگر اسلام قبول کنی هدیّه تو را قبول کنم. من نیز در نگریستم دانستم که این آن پیغمبر است که حضرت عیسی ما را از وی خبر داده.
عیسی به نام او چو به ایّام مژده داداز یمن نام نفسش جان را به مرده داد فی الحال، بر دست وی ایمان آوردم و به روم بازگشته دین خود پنهان داشتم، و حالا چند سال است که من با پنج پسر و چهار دختر همه مسلمان در میان رومیان میباشیم. و
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:476
وزیر ملک رومم، و هیچ کس از حال من آگاه نیست و در آن روز که در خانه امّ سلمه در ملازمت پیغمبر «صلی اللّه علیه و آله» بودم. آن عزیز که سرش به خواری پیش تو میبینم کودک بود و از در حجره درآمد و حضرت رسول بغل بازگشاد و او را در کنار گرفته بوسه بر لب و دندان او میداد و میگفت: از رحمت خدا دور باد آن کس که تو را به ناحق بکشد. روز دیگر در مسجد پیغمبر بودم این جوان با برادرش که از او بزرگتر بود بیامدند و گفتند: یا جدّاه! ما با یکدیگر کشتی گرفتیم. هیچ یک دیگری را نتوانستیم انداخت و میخواهیم بدانیم که قوّت کدام از ما زیادت است؟ آن حضرت فرمود که، ای جانان جدّ، کشتی گرفتن مناسبتی به حال شما ندارد و بروید و هر یکی خطّی بنویسید هر کدام که بهتر باشد قوّت او زیادهتر بود. ایشان برفتند و هر یک، خطی نوشته بیاوردند و به دست پیغمبر اکرم دادند. حضرت تأمّلی فرموده گفت: ای جانان جد، نزد پدر خود برید که او خط نیکو میشناسد، تا بگوید خط کدام از شما بهتر است؟ ایشان برفتند و حضرت برخاست و من هم بیرون آمدم و میان من و سلمان دوستی بود وی را پرسیدم که چرا حضرت پیغمبر میان نبیرگان خود حکم نکرده و نگفت که خط کدام نیکوتر است؟ سلمان فرمود که، آن حضرت هر دو را دوست میدارد و تأمّل فرمود که اگر گوید خطّ حسن نیکوتر است، دل حسین ملول شود و اگر گوید که خط حسین بهتر است غبار اندوه بر دل حسن نشیند لا جرم این مهمّ را حواله به پدر ایشان کرد. من گفتم ای سلمان به حرمت یاری و برادری و به حقّ دین اسلام که تحقیق کن که پدر میان ایشان چگونه حکم فرمود: سلمان قبول کرد و از هم برگذشتیم.
روز دیگر که ملاقات واقع شد گفتم ای سلمان! مهمّی که دیروز با تو گفتم به کجا رسید؟ گفت ای برادر ایشان نزدیک پدر که رفته بودند همان نوع که بر ضمیر منیر حضرت پیغامبر «صلّی اللّه علیه و آله» گذشته بود به خاطر عاطر او نیز گذشته. حواله به مادر ایشان فرموده و گفت: به نزد بتول عذرا روید. تا او چه گوید همین که پیش فاطمه رفتهاند و به عرض رسانیدهاند که جدّ ما فرمود که بروید و خط بنویسید هر که خطّ او بهتر، قوّت او بیشتر. ما خط نوشته به خدمت جد بردیم ما را حواله به پدر کرد همینکه
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:477
نزد پدر رفتیم ما را به ملازمت تو فرستاد. اکنون بیا و در خطّهای ما درنگر و به راستی حکم کن، فاطمه با خود اندیشه کرد که جدّ بزرگوار و پدر نامدار ایشان نخواستهاند که دل هیچ کدام ملول شود، من چگونه کنم؟ پس گفت که شما میدانید که من خط نمیدانم فأمّا در عقد خویش هفت دانه مروارید دارم، بر سر شما نثار کنم هر کدام که بیشتر چیند خطّ وی بهتر است و قوت وی کاملتر پس آن گوهرها را بر ایشان فشاند. امام حسن «علیه السلام» سه گوهر برچید و امام حسن نیز سه گوهر بدست آورد. فی الحال، از حضرت عزّت به جبرئیل فرمان رسید که زود به زمین رو و با پر با فر خود، یکدانه گوهر را به دونیم کن. تا هر یک یک نیمه برچینند، و دل هیچکدام اندوهگین نگردد. و جبرئیل به فرمان ملک جلیل، یک گوهر به دونیم کرده و هر یک از شاهزادگان سه گوهر و نیم برچیدند ای یزید از این سخنان فهم میشود که مصطفی و مرتضی و زهرا غبار غم بر دل ایشان روا نمیداشتند و حضرت خداوند نیز نمیخواسته هیچکدام ملول شود من در روم شنیدهام که کسان تو، یک برادر را زهر دادهاند و شربت ألماس چشانیدهاند، که هفتاد و دو پاره جگر از حلق وی برآمده و میبینم که سر آن دیگر با هفتاد و دو سر در نظر تو نهادهاند. وای به حال تو و متابعان تو!.
ای ناکسان به نسبت فرزند مصطفیباشد به هیچ وجه روا این چنین کنید؟!
بر حلق تشنه شه دین تیغ کین نهنددر خاک و خون نهان، رخ آن نازنین کنید! چون سخن به اینجا رسید غریو از حاضران مجلس برآمد یزید به ترسید و گفت: ای عبد الشمس ملک را بر من میشورایی و رعیت را به آشوب میآری؟ و اگر نه آن است که تو رسول قیصری فی الحال تو را به سیاست میرسانیدم. عبد الشّمس گفت: ای بیشرم ناانصاف حرمت رسول قیصر میداری و حرمت رسول ملک اکبر فرو میگذاری؟ یزید بانگ بر ملازمان زد که این مرد را از مجلس من بیرون برید. مردمان وی را بیرون کشیدند و روز به آخر رسیده بود، امر نمود که بعضی از زنان را بیارید تا سخنی گویم. امّ کلثوم و زینب و امام زین العابدین پیش آمدند زینب را که چشم بر سر برادر افتاد فریاد برداشت: که وا جدّاه! وا محمّداه! پس رو به یزید کرد که هیچ میدانی که چه میکنی؟
زنان خود را در پس پرده نشاندهای و دختران رسول خدا را در پیش خلق به داشتهای،
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:478
ندانم که در وقت بازخواست از عهده، این عمل چگونه بیرون میآئی؟ یزید بر خود به لرزید و پرسید این چه کس است؟ گفتند: خواهر امام حسین و دختر فاطمه زهرا است که زینب نام دارد ناگه، ام کلثوم بر پای خاست و گفت: ای یزید اجازت ده، تا سر برادرم و دیدار بازپسین وی ببینم. دستوری یافت، درجست و سر امام حسین «علیه السلام» بر گرفت و لب خود را بر لب وی نهاد و بیهوش شد. پس سربرآورد و گفت: ای یزید امید میدارم که در این دنیا راحتی نبینی، چنانکه ما را در رنج افکندی.
یزید گفت این زن دراززبان هم خواهر حسین است. گفتند: آری این امّ کلثوم است.
گفت: ای امّ کلثوم چون دیدی که خدای ظنّ شما را به دروغ کرد و آنچه بر ما فکر کرده بودید بر شما واقع شد؟
امّ کلثوم فرمود که خدا منافقان را دروغگو خوانده، که «إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ» «1» و بر ایشان لعنت کرده و وعده عذاب فرموده که و «یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ بحمد اللّه» «2» که اهل بیت پیغمبر «صلی اللّه علیه و آله» از کذب و نفاق مبرّا و معرّاند. یزید رو از وی بگردانیده توجّه به زین العابدین (ع) کرد و گفت: این کودک کیست گفتند: علیّ بن الحسین است گفت: من شنیدم که علیّ بن الحسین کشته شد گفتند وی را سه پسر بود علی اکبر علیّ اصغر کشته شدند و این علیّ اوسط بیمار بود. او را گرفته آوردیم. یزید گفت: ای صبی تو میدانی که پدر تو خواست که بر منبرها را خطبه به نام او کنند و مسند خلافت مقام او بود، شکر خدای را که به مقصود نرسید امام زین العابدین «علیه السلام» گفت: ای یزید این منبرها پدران ما نهادهاند یا پدران تو؟ خلافت از پدران ما زیباتر بود که در راه دین جهاد میکردند یا از پدران تو، که به درگاه الهی شرک میآوردند؟ اما مهمّ ما و تو در قیامت پرسیده خواهد شد «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ».
روزی که اندر و جگر از هول خون بودحکّام را لوای امل سرنگون بود
تو از برای دنیی دون داده، دین به باداندیشه کن که حال تو آن روز چون بود؟
______________________________
(1)- سوره منافقون آیه 1.
(2)- سوره احزاب آیه 73.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:479
یزید از این سخنان در غضب شد و سرهنگی را گفت: این را بیرون ببر و سرش بردار و پیش من آر. سرهنگ دست علیّ بن الحسین را بگرفت. امّ کلثوم برجست و هر دو دست به وی زد و گفت: ای پسرزاده هند، دست از این کودک بردار و اللّه که هیچ کس نمانده است که دختران محمّد «صلّی اللّه علیه و آله» را محرم باشد الّا این کودک پس این بیت را انشا کرد.
أنادیک یا جدّاه یا خیر مرسلحسینک مقتول و نسلک ضایع چون یزید این بیت استماع کرد. لرزه بر اعضای وی افتاد به فرمود تا دست از وی به داشتند، و نزدیک خودش خواند و در پهلوی پسر خودش بنشاند گفت: یا علی پسر من در سن به تو نزدیک است توانی با وی کشتیگیری؟ امام زین العابدین «علیه السلام» گفت: کار کشتی سهل است هر یکی را کاردی بده تا در نظر تو محاربه کنیم هر که غالب آید مغلوب را بکشد و تو تماشا کنی. راوی گوید: که در این اثناء نقاره شام فرو کوفتند پس پسر یزید گفت: ای پسر حسین این نوبت پدر من است. نوبت پدر تو کجاست؟ امام زین العابدین «علیه السلام» فرمود که زمانی تأمّل کن تا جواب تو بازدهم و چون آواز نقّاره فرو نشست مؤذّن آغاز بانگ نماز کرد، امام زین العابدین گفت: ای پسر یزید! اینک نوبت جدّ و پدر من است که مینوازند تو به نوبت پنج روزه پدر خود غرّه مشو، که در این سرای فانی هر کسی پنج روزه نوبت اوست.
امّا نوبت دولت ما تا قیام قیامت باقی است و در دار الضّرب امامت سکّه سعادت به نام ما خواهند زد و در منابر عزّت و کرامت خطبه فضیلت به نام ما خواهند خواند.
تا دور روزگار بود، دور، دور ماستتا نام کاینات بود، نام، نام ماست پسر یزید پلید خاموش گردید و حاضران از فصاحت شاهزاده زمین و زمان متعجّب ماندند و میان یزید و امام زین العابدین «علیه السلام» مباحثات بسیار واقع شد. چنانچه ذکر آن به طول میانجامد.
القصّه سخن به جائی رسید که علیّ بن الحسین «علیه السلام» گفت: ای یزید جبرئیل در خانه ما فرود آمد یا در خانه شما؟ آیت تطهیر در حقّ ما نازل شد یا در حق شما؟ و روضة الشهداء، الکاشفی 480 فصل اول«در وقایعی که بعد از حرب کربلا مر أهل بیت را واقع شده است.» ..... ص : 441
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:480
آیه کریمه مودّت ذی القربی درباره ماست یا درباره شما؟ همچنین میگفت تا رعشه بر یزید پلید افتاد و هیبتی از این سخنان بر وی طاری شد. گفت: یا بن الحسین! از من حاجتی بخواه تا روا کنم گفت: قاتل پدرم را به من ده، تا بکشم. یزید مردان کوفه را طلبید و گفت: حسین را که کشته گفتند: خولی بن یزید. یزید به فرمود تا او را حاضر کردند و پرسید که حسین را تو کشتی؟ چون خولی سیاست بشیر بن مالک را دیده بود، به ترسید و گفت: حاشا مرا با کشتن حسین چهکار است؟ گفت: پس که کشت؟ گفتند: سنان بن انس او را آواز داد و پرسیدند حسین را تو کشتی؟ گفت نی، و لعنت خدا بر قاتلان حسین باد! یزید تند شد و گفت پس او را که کشته است؟ گفتند: شمر ذی الجوشن، کس فرستاد تا شمر را آوردند پرسید که حسین را تو کشتی؟ گفت: معاذ اللّه یزید گفت: همه مردمان متّفقاند بر آنکه او را تو کشتهای، گفت: اینان دروغ میگویند. غضب بر یزید مستولی شده پرسید که پس او را که کشته است؟ شمر گفت من راست بگویم که حسین را که کشته است، آنکه قبایل عرب را جمع کرد و در بیت المال به گشود و لشکر را اسب و سلاح و نفقه و خلعت داد و گفت بروید و با حسین حرب کنید. یزید را انفعال عظیم دست داده گفت: برخیز که لعنت خدای بر همه شما باد! آنگه روی به امام زین العابدین «علیه السلام» آورد که حاجت دیگر به طلب گفت: سر پدرم را به من ده، با سرهای شهدا تا ببرم و به تنهای ایشان ملحق سازم گفت: این حاجت رواست، حاجت دیگر بخواه گفت: مرا با اهل بیت من اجازت فرمای تا به مدینه رویم و بر سر روضه جدّ بزرگوار خود «صلوات اللّه و سلامه علیه» به طاعت و عبادت مشغول شویم گفت: این مراد هم حاصل است. آرزوی دیگر درخواست کن گفت: فردا روز آدینه است مرا اجازت فرمای تا بر منبر روم و خطبه بخوانم. یزید گفت: این آرزویت نیز برآرم و خطابت فردا با تو گذارم، امّا چون روز دیگر شد یزید از وعده خطابت امام زین العابدین «علیه السلام» پشیمان شد، خطیب فصیح شامی را مقرّر کرد که خطبه بخواند و منادی کردند که همه کس به مسجد جامع حاضر آیند و چون مردم به نماز آدینه حاضر شدند. خطیب بر منبر رفته زبان به ستایش آل ابو سفیان بگشود و در مذمّت آل ابی طالب مبالغه بسیار نموده. بطلان امام
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:481
حسین را بیان کرد و حقیقت و اولویّت یزید را عیان کرد امام زین العابدین «علیه السلام» بیطاقت شده خود را نگاه نتوانست داشت و آواز داد: که یا شامی بئس خطیب القوم أنت! ای مرد شامی بد خطیبی تو مر این قوم را، و رضای مخلوق را بر سخط خالق اختیار نمودهای و دین را به دنیای دون، بدل کردهای.
پیروی نفس و هوی میکنیراه نه اینست خطا میکنی؟
در حق اخیار نگوئی سخنمدحت اشرار ادا میکنی؟
آل عبا از همه فاضلترندذمّ چنین قوم چرا میکنی؟ پس رو به یزید کرد که به وعدهای که مرا دادهای وفا کن. و وام عهدی که بستهای از ذمه خویش أدا کن، و اجازت ده که بر منبر روم و چنان خطبهای که رضای خدا و رسول بدان بازبسته باشد، بخوانم و کلماتی که مستمعان مست معانی آن گشته مثاب و مأجور شوند، أدا کنم. یزید گفت: بر منبر رفتن حاجت نیست همین جا بر پای ایستاده هر سخنی که خواهی بگوی. اهل دمشق به فغان آمدند و أشراف شام برپایخاسته درخواست نمودند که میخواهیم که الفاظ و عبارات اهل حجاز بشنویم و ببینیم که فصاحت و بلاغت حجازیان تا چه مرتبه است؟
یزید گفت: ای اهل شام این پسر از بنی هاشم است و ایشان، افصح عربند مبادا که چون بر منبر رود آل ابو سفیان را فضیحت سازد و بنی أمیّه را سخنان ناسزا گوید. أکابر شام گفتند او خردسال است چه تواند گفت؟ ما را هوس آن است که از جدّ خود سخنی نقل کند که در آن ما را موعظه و تذکیر بود، یزید التماس بزرگان را ردّ نتوانست کرد اجازت داد و امام «علیه السلام» به بالای منبر برآمد و خطبهای مشتمل بر حمد الهی و نعت حضرت رسالت پناهی «صلوات اللّه و سلامه علیه» أدا فرمود بر وجهی که سهام اوهام و اذهان فصحای شیرین زبان به هدف تعریف آن نرسد و ضمایر بلغای زیبا بیان به اسرار توصیف آن راه نیابد. بدایع الفاظ دلگشایش چون روایح مسائل اهل دین بر غوامض اهل بلاغت محتوی و حقایق معانی جانفزایش مانند دقایق دلایل ارباب یقین بر لطایف براعت ارباب فصاحت، مشتمل و منطوی.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:482
لوامع کلماتش، چو مهر عالمگیرظرایف سخنانش، چو ماه نورافزای
بدین لطافت و خوبی أدا نکرده کسیسپاس ایزد و أوصاف خواجه دو سرای و بعد از حمد و صلوات موعظهای فرمود که همه دلها از تأثیر آن نرم و مجموع سینهها از شعله تصرّف آن گرم شد.
غلام آن سخنانم که آتش افروزدبه طوطیان خرد نغمه حق آموزد پس از آنکه دیدهها أشکبار و دلها بیآرام و قرار شده بود فرمود که ای أهل شام هر که مرا داند داند و هر که نداند (پس معرّفی میکنم:) أنا ابن الرّسول المختار انا ابن المصطفی سیّد الأخیار منم پسر معراج و خداوند تاج و دواج منم فرزند راکب براق و افضل همه پیغمبران به اتفاق منم پسر مسافر سفر «سُبْحانَ الَّذِی أَسْری» «1» و مجاور حریم «فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی» «2» منم پسر خطیب «فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی» و عندلیب گلشن «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی» منم پسر خواجه یثرب و بطحا و صدر مسند اجتبا و اصطفا منم پسر حبیب حضرت اله یعنی محمد «رسول اللّه صلوات اللّه و سلامه علیه» منم پسر شهسوار مضمار أهل اتی و شهریار تختگاه لا فتی منم پسر وصیّ وفیّ بابه و مفتاح خزانته «انا مدینة العلم و علی بابها» منم پسر صاحب مناصب و مظهر العجائب و مظهر الغرائب امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب هرگاه که گفتی «أنا ابن» غریو از خلق برآمدی بعد از تعریف جدّین فرمود که: منم پسر دختر خیر المرسلین سیّدة نساء العالمین منم پسر گوهر درج فاطمة بضعة منیّ و اختر برج من آذاها فقد أذانی منم پسر سیّدة سادات و شفیعه عرصه عرصات بتول عذرا یعنی فاطمة زهرا «علیها سلام» منم برادرزاده سبط رسول و قرّة العین بتول، امام مسموم ممتحن یعنی امیر المؤمنین حسن «علیه السلام».
منم فرزند شهید مظلوم و غریب مغموم، نور دیده مصطفی و سرور سینه مرتضی مبتلای میدان کرب و بلا یعنی حسین شهید کربلا در این محلّ خروش و فغان برخاست و از آواز گریستن مردم غریو در شهر دمشق افتاد، یزید لعین از این غلغله بترسید و از بیم
______________________________
(1)- سوره اسراء آیه 1.
(2)- سوره النجم آیه 9.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:483
غوغای عام بر خویشتن بلرزید، و مؤذّن را اشارت کرد تا بانگ نماز بگوید و سخن بر امام زین العابدین منقطع گردانده، مؤذّن برخاست و گفت: اللّه اکبر امام زین العابدین (ع) فرمود که: نعم لا شیء اکبر منه مؤذّن گفت اشهد ان لا اله الّا اللّه امام گفت: «نعم شهد بها لحمی و شعری و دمی و بشری» مؤذّن گفت: اشهد أنّ محمّدا رسول اللّه امام زین العابدین «علیه السلام» عمّامه از سر برداشته نزد مؤذّن افکند و گیسوهای مشکین پریشان کرده گفت: ای مؤذّن به حق این محمّد «صلّی الله علیه و آله» بر تو سوگند یک زمان توقف کن مؤذن خاموش گشت، امام روی به یزید آورد که ای پسر معاویه این رسول کریم جدّ تو بود یا جدّ من؟ اگر گوئی جدّ تو بوده دروغگوئی و همه عالم دانند که دروغ گفتی و اگر گوئی که جدّ من بوده که علیّ بن الحسینم پس ترا چه چیز بر درو آن داشت که پدرم را که بهترین عترت این حضرت بود به فرمودی تا شهید کردند و مخدّرات سرا پرده عصمت و طهارت را چون أساری بلده به بلده بگردانیدی و مرا یتیم ساختی و رخنه در دین جدّم انداختی، و با این همه میگوئی که مسلمانم؟ و روی به قبله میآری و شرم نمیداری؟ پس دست کرد و گریبان جامه بدرید و گفت: ای مردمان هیچ کس هست از شما که جدّ او پیغمبر بوده باشد غیر از من؟ فریاد از مردم برآمد و گریستن بر اهل دمشق افتاد و بعضی بیهوش شدند و قیامتی در مسجد جامع پدید آمد، یزید بر پای خاست و بانگ بر مؤذّن زد که اقامت بگوی، پس اقامت گفته شد و نماز گذاردند و مردم در غلغله آمدند و دمدمه در عوام افتاد، یزید تدبیری کرد که مردم را به اصلاح آرد و مجمعی ساخته همه اکابر شام را طلبید و به فرمود تا شمر و امرای کوفه را حاضر کردند و سخنان درشت در روی ایشان گفته بر ایشان نفرین کرد و گفت: من از إطاعت شما بر قتل حسین راضی نبودم اگر او را زنده میآوردید من حقّ خدمت او به جای میآوردم لعنت بر پسر مرجانه باد که بر چنین أمری اقدام نمود، و مرا در عراق و شام بدنام کرد.
در تاریخ العالم آورده که یزید این سخنان به جهت آن بر زبان میراند که مردم بر قتله امام حسین «علیه السلام» و اصحاب و اولاد او نفرین میکردند و یزید را توبیخ و سرزنش مینمودند. و الحقّ جای آن دارد که بر آن مدبّران بیدین هزار گونه ناسزا و نفرین گویند، چه این کار نه آسان کاری است و این عمل نه سهلکرداری.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:484
نیازیچه است ناحق سر بریدن شهریاری راکه بودی حضرت روح الأمین گهواره جنبانش
نه سهلست از عطش پژمرده کردن نوبهاری راکه از باغ رسالت رسته شد سر و خرامانش
نه آسانست کردن بر سر نیزه سر شاهیکه دادی بوسه سلطانِ رسل بر روی رخشانش
به وقت قتلش از هر ذرّهای آواز میآمدکه نفرین خدا بر شمر و بر انصار و اعوانش در کنز الغرائب آورده: که یزید اهل بیت را در درون کوشک خود جای مقرّر ساخته بود، و امام حسین «علیه السلام» دختری داشت چهارساله که بسیار او را دوست داشتی و او نیز پدر را به غایت دوست میداشت و تا پدرش شهید شده بود دائم میپرسید که:
«أین أبی؟» کجاست پدر من، میگفتند به جائی رفته است و به انواع تسلّی، تسلّی میدادند و او را به دیدار پدر اشتیاق عظیم بود در این وقت که در کوشک یزید بودند شبی این دختر پدر را در خواب دید که او را در کنار گرفته از غایت شادی بیدار شد و پدر را ندید شوقش زیاده گشت و آغاز اضطراب کرده فغان درگرفت حال پرسیدند گفت: حالی، میدیدم که در کنار پدر نشستهام چون چشم باز کردم او را نمیبینم مرا بگوئید که پدرم کجاست؟ که مرا بیش از این طاقت فراق نمانده هر چند گفتند ای دختر صبر کن و شکیبائی پیش گیر جواب میداد که:
یعلم اللّه مرا تاب شکیبائی نیستطاقت روز فراق و شب تنهائی نیست فریاد نمود پدرم را پیش من آرید یا مرا نزد پدر فرستید، چون أهل بیت این سخن بشنیدند به یک بار فریاد از نهاد ایشان برآمد و خروش در گرفتند، یزید پلید از گریه و غوغای ایشان از خواب درآمد و کس فرستاد تا خبر گیرد که أهل بیت را چه واقع شده است؟ ایشان صورت واقعه بازگفتند و خبر به یزید رسید که دختر امام حسین پدر را در خواب دیده و برای دیدار او بیطاقتی میکند یزید گفت بروید و سر پدرش بدو نمائید شاید تسلّی یابد، و یزید آن سر را در خانه خاصّ خود نگاه میداشت خادمان یزید پلید آن سر را در طبقی سیمین نهاده و مندیلی از سندس بر آن افکنده نزد أهل بیت آوردند و گفتند یزید میگوید: که سر را بدو نمائید شاید که او را تسلّی پدید آید، امّا چون طبق را پیش وی نهادند پرسید که این چیست؟ گفتند آنچه میطلبی این است چون مندیل
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:485
برگرفت سری دید در آن طبق نهاده آن سر را برداشت و نیک در آن نگریست سر پدر خود را بشناخت آهی از سینه برکشید و روی در روی پدر مالید و لب خود بر لب وی نهاد و فی الحال جان شیرین بداد. دیگر باره اهل بیت را تعزیت امام حسین (علیه السلام) تازه گشت و مصیبت شهدا سمت تجدید پذیرفت.
ای أجل باز این چه غوغا در جهان انداختیبار دیگر ماتمی در خاندان انداختی
ابر اندوهی برآوردی ز دریای بلابرق حسرت در زمین و آسمان انداختی
شورشی در روزگار! انس و جان کردی پدیدآتشی در خرمن پیر و جوان انداختی یزید چون از این حال خبر یافت ایشان را تعزیت رسانید و امّ کلثوم اجازت طلبید که در خارج کوشک به منزلی رود و تعزیت أهل بیت بدارد و اجازت یافته به منزلی که جهت ماتم مقرّر کرده بودند تشریف فرمود و زنان اکابر به تعزیت او حاضر گشتند و او مرثیهای که در احوال زاری أهل بیت و خواری شهدا گفته بود میخواند و خاتونان عرب آب از دیده میباریدند و از غم و اندوه أهل بیت میزاریدند و یک بیت از قصیده امّ کلثوم این است.
ماتت رجالی، و أفنی الموت ساداتیو زادنی حسرة من بعد لوعاتی
فریاد که بیمونس و غمخوار بماندیمرفتند عزیزان، و ز غم خوار بماندیم
آزاد شدند از غم این دامگه و مادر مهلکه فتنه گرفتار بماندیم
افکار شد از غم دل ایشان و برفتندما ناله کنان، با دل افکار بماندیم
در خاک بخفتند و رخ از ما بنهفتندافسوس که در حسرت دیدار بماندیم
عیسی نفسی بود طبیب همه دلهابگذشت و همه با دل بیمار بماندیم در روایت ابو المؤیّد چنان است که یزید اسباب سفر أهل بیت ساخته همه را جامه داد و زاد راه چنانچه لایق باشد تعیین نمود و نعمان بن بشیر را مقرّر کرد تا با سی سوار مکمّل در ملازمت ایشان باشد و او را در محافظت ایشان بسیار مبالغه کرده به جانب مدینه روان ساخت. و امام زین العابدین «علیه السلام» سر پدر بزرگوار با سرهای دیگر فرا گرفته به کربلا رفت و در بیستم ماه صفر سر آن سرور به بدن اطهر انضمام یافت، و
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:486
سرهای شهدای دیگر نیز به أبدان ایشان پیوست، و نعمان بن بشیر در ملازمت أهل بیت هیچ دقیقهای از دقایق فرو نگذاشت و قاعده تعظیم و احترام ایشان کما ینبغی مرعی داشت و نزول و ارتحال أهل بیت بر موجب دلخواه ایشان بود هر جا خواستندی نزول فرمودندی و هرگاه اراده کردندی رحلت نمودندی و در وقت فرود آمدن و سوار شدن أهل بیت ملازمان نعمان دور شدندی تا ایشان را حجابی نبودی و بمثابهای أدب ایشان را نگاه داشت که چون قریب به مدینه رسیدند امّ کلثوم با زینب گفت: ای خواهر ادای حقوق نعمان بر ما واجب گشت و ما هیچ چیز نداریم که به وی دهیم، زینب فرمود: که صدقت راست گفتی ما لنا شیء. نیست ما را چیزی به وی عطا کنیم الّا حلیّنا مگر آنکه زیورها و پیرایهها که ما را هست بدو فرستیم، پس آن پیرایهها از دست و گوش و گردن و انگشتان بیرون آورده بدو فرستادند و عذر خواهی نمودند که این بعضی از جزای خدمت تست در دنیا و باقی پاداش مصاحبت تو در قیامت به تو خواهیم رسانید. پس نعمان مطلقا چیزی از آنها قبول نکرد، و همه را پیش ایشان فرستاده پیغام داد که اگر، چه همراهی ما با شما به فرمان یزید بود امّا رعایت حرمت شما به غرضی از اغراض دنیائی واقع نشد بلکه برای خشنودی خدا و جدّ بزرگوار شما کردم بحمد اللّه که خدمت من قبول أهل بیت نبی «صلّی اللّه علیه و آله» افتاد و من شکر این نعمت چگونه توانم گزارد؟ و سپاس داری این موهبت که نامزد من شده به چه نوع به جای توانم آورد؟
للّه الحمد که از یاوری بخت بلندبه چنین منصب شایسته شدم دولتمند أهل بیت او را دعا کردند و ایشان را به مدینه رسانیده، بازگشت.
امّا راوی گوید: که چون أهل مدینه خبر آمدن أهل بیت شنیدند فغان از ایشان برآمد و اولاد مهاجر و انصار از صغار و کبار حتی زنان و کودکان ایشان قرین ناله و زاری و رفیق گریه و سوگواری با هزار اضطراب و بیقراری به استقبال ایشان بیرون آمدند و چون امام زین العابدین «علیه السلام» را با دختر امام حسین و خواهران شاهزاده کونین بدیدند، به درد دل و سوز جگر در خاک در غلطیدند و با دیده گریان و سینه بریان مضمون این کلام به سمع أهل بیت کرام میرسانیدند:
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:487
خانه دلها ازین اندوه ویران گشته استعالمی را جان درین ماتم پریشان گشته است
با بسی کرب و بلا در خاک پنهان گشته استآفتابی از مدینه رفته سوی کربلا
حال ما مانند گیسویش پریشان گشته استچشم ما همچون رخش در خون دل گشتست غرق در زهرة الریاض آورده که: «پنج نوبت در مدینه حضرت رسالت «صلی اللّه علیه و آله» جزع و فزغ افتاد: که مردم گمان بردند که قیامت قائم شده است:
اول آن روز که حضرت رسول «صلی اللّه علیه و آله» در حرب أحد بود و شیطان ندا داد که الّا إنّ محمدا قد قتل خروش و فغان از زن و مرد برآمد چنانچه محرمان حجرات طاهرات و بنت هاشم و بتول عذرا بیاختیار به جانب أحد روان شدند چنانچه شمّهای از این حکایت سبق ذکر یافت.
و دوّم روزی که حضرت رسالت از این حجره فانی متوجّه ریاض جاودانی شد هیچ کس نبود از أهل مدینه الّا که در غم و ماتم و غصّه و ألم بودند.
سوّم وقتی که خبر شهادت امیر المؤمنین علی «علیه السلام» از کوفه به اسماع اهل مدینه رسید فغان گرفتند و گوئیا که ماتم پیغمبر «صلی اللّه علیه و آله» تازه شد
چهارم زمانی که امام حسین (ع) عزیمت مکّه کرده بود و داعیه کوفه داشت و خواهران و دختران را میبرد و أهل مدینه استقبال نموده تعزیت درگرفتند
پنجم هنگامی که أهل بیت به مدینه درآمدند از گرد راه به روضه مقدّس نبوی «صلی اللّه علیه و آله» رفته به آواز سوزناک و جگر چاکچاک نعره برکشیدند که وا جدّاه وا محمّداه وا سیّداه وا سنداه یتیمان خاندان توئیم و غریبان دودمان تو سوزان و گریان از غم فرزندان توئیم و محنتکشیدگان بادیه هجران تو مظلومان صحرای کربلائیم و مهجوران بیابان رنج و عنائیم لگدکوب جفای کوفیان بیوفائیم و آزرده خنجر شامیان بیشرم و حیائیم تشنه لبان آب فراتیم گرمازدگان عقبات عقوباتیم سلام
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:488
فرزند دلبند تو آوردهایم و از شرارت اشرار پناه به روضه عرش آشیان تو آوردهایم.
یا رسول اللّه بر آر از روضه سر تا بنگریأهل بیت خویشتن را زار و غمناک و حزین
در بلای دشمنان دین گرفتار آمدهکس مبادا در جهان هرگز گرفتار اینچنین أهل بیت گریان و غریوان بودند که امّ سلمه «رضی اللّه عنها» از حجره طاهره خود بیرون آمد غریوان و نالان شیشه خاک کربلا که خون شده بود در دست گرفته و دست دختر امام حسین را که بیمار بود بدست دیگر گرفته، چون اهل بیت مادر مؤمنان را بدیدند و آن خاک خون شده را مشاهده کردند درد و سوز ایشان متضاعف و متزاید شد دختران امام حسین «علیه السلام» و خواهرانش امّ سلمه را در کنار گرفتند و دختر امام را پرسش بسیار کردند بیان این تعزیت که بر سر روضه حضرت رسالت «صلی اللّه علیه و آله» واقع شد از سر حد تقریر متجاوز است، و نطاق نطق از احاطه آن عاجز، اقاصی و ادانی مدینه در این ماتم سهیم بودند و خواصّ و عوام از این مصیبت در اندوه عظیم.
مطلقا در جهان کون و فسادکس چنین تعزیت ندارد یاد امّ سلمه «رضی اللّه عنها» أهل بیت را تسلّی بسیار داد و کسانی را که در ماتم امام حسین «علیه السلام» میگریستند وعده به ثواب بسیار فرمود: و گریه برای امام حسین ثواب بینهایت دارد چنانچه قبل از این گذشت که گریستن و گریانیدن موجب دخول بهشت است.
در عیون الرضا مذکور است که: پسر دعبل خزاعی روایت کرده: که چون پدرم را وفات در رسید زبانش بسته شد و رویش سیاه گشت من از این واقعه به ترسیدم و این صورت را از مردم پوشیده داشتم و گفتم تا پنهان او را بشستند و دفن کردند و من از جهت وی بسیار ملول و محزون بودم، شبانه وی را در خواب دیدم که روی روشن داشت و جامه سفید نیکو پوشیده بود گفتم ای پدر حق سبحانه و تعالی با تو چه کرد؟ گفت مرا بیامرزید گفتم وقت مرگ علامت عجیب بر تو پدید آمده گفت آری سیاهی روی و گرفتگی زبان من از آن بود که خمر میخوردم و چون به مردم، و مرا به قبر اندر آوردند همچنان با روی سیاه و زبان گنگ بودم که ناگاه دیدم رسول خدا «صلی اللّه علیه و آله»
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:489
درآمد و گفت دعبل توئی؟ گفتم آری یا رسول اللّه گفت: بخوان آن مرثیه که در حق شهیدان اهل بیت من گفتهای، من بر خواندم که:
لا أضحک اللّه سنّ الدّهر إن ضحکتو آل أحمد مظلومون قد قهروا تا آخر أبیات میخواندم و حضرت رسول «صلی اللّه علیه و آله» میگریست چون شعر تمام کردم فرمود که نیکو گفتهای و مرا شفاعت کرد تا ببخشیدند و این جامه رسول خدا است که در بردارم. و از این خبر معلوم میشود که گریه بر امام حسین مظلوم (علیه السلام) موجب أجر جمیل و جزای جزیل است.
دیده کز بهر شهید کربلا شد أشکباریابد از نور سعادت روشنی روز شمار
از عقیق تشنه شاه شهیدان یاد کنگوهر أشکی ز بحر دیده خونین ببار
هر که او امروز گریانست از بهر حسینبا لب خندان بود فردا به صدر اقتدار
فصل دوّم در عقوبت قاتلان امام حسین (علیه السلام)
قبل از این حدیثی از صحیفه رضویّه قتل افتاد که کشنده امام حسین «علیه السلام» در تابوت است از آتش و دست و پای او به سلاسل آتشین مقیّد و عقوبات وی فزونتر از حدّ و عدّ، و هم در صحیفه شریفه به اسانید عالیه حضرت رضویّه مذکور است که حضرت رسالت پناه «صلی اللّه علیه و آله» فرمود که: موسی بن عمران بعد از وفات برادرش هارون «علیهما السلام» دست دعا بدرگاه کبریا برداشت که الهی برادرم هارون شربت فوات چشید و رخت از زندان فنا به بوستان بقا کشید، مر او را بیامرز، حقّ سبحانه به او وحی فرستاد که اگر از من آمرزش اوّلین و آخرین طلبی دعای تو را اجابت کنم و همه را بیامرزم مگر قاتل حسین بن علی را که من خود انتقام از قاتل او خواهم کشید.
کسی کو آنچنان خونی بریزدچنان افتد که هرگز برنخیزد در کنز الغرائب آورده که مهتر و بزرگتر همه ماران در دوزخ ماری است که او را «شدید» گویند هر روز هفتاد بار میلرزد و از او زهر فرو میریزد و حقّ سبحانه و تعالی میفرماید که ای شدید چه میخواهی؟ میگوید الهی عقوبت قاتلان امام حسین «علیه
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:490
السلام» را به من حواله کن تا زهرهای خود را بر ایشان ریزم و حق سبحانه با او میگوید که: یا شدید ساکن باش که عقوبت ایشان حواله توست، همه را بیدریغ خواهی گزید و در آن عقوبت محنتهای کلّی خواهند کشید این خود عقوبات آخرت ایشان است که پایانی ندارد و در دنیا نیز همه محاربان کوفه و شام که در آن معرکه حاضر بودهاند از سپاهیان و نظارگیان و آنکه حاضر نبوده امّا به قتل امام حسین شادی کرده هر یک به بلای بزرگ و عذاب الیم مبتلا شدند.
صاحب کنز الغرائب از امام سدّی نقل کرده که: از خوارج شخصی نزد ما بود و ما از قتله، امام حسین سخن میگفتیم شخصی از اهل مجلس گفت: که هیچ کس شاد نگشت به کشتن امام حسین «علیه السلام» الّا آنکه به بدترین مرگی بمرد. آن خارجی گفت دروغ میگوئید، یا أهل العراق من شاد گشتم به قتل وی و مرا هیچ مکروهی نرسیده است هنوز در مجمع ما بود که شرارهای از چراغ به جست و به قدرت الهی در ریش وی افتاد و آغاز سوختن کرد آن ناکس برخاست و به سوی آب دویده خود را در جوی افکند، به هیچ وجه آن آتش فرو ننشست و در درون آب گوشت و پوست او میسوخت تا در میان آتش و آب بمرد و سرّ أغرقوا فادخلوا نارا آنجا بر دیده اولو الابصار جلوهگر گشت.
آب ناداده شهیدان را چو آتش در زدیبایدت بیشک میان آب و آتش سوختن شیخ حسن بصری «رحمه اللّه» نقل فرموده که: مردی پیش ما میآمد که مرا مسائل شرعیّه تعلیم دهید و ما را از صحبت وی نفرتی عظیم بود زیرا که در وقت تکلّم از و نتنی «1» میآمد که هیچ شامّه طاقت آن نمیآورد و ما را شرم میآمد که سبب آن نتن را از وی بازپرسیم، آخر روزی از وی سؤال کردیم به غایت خجلزده و منفعل شد و گفت: من از حال خود شما را خبر دهم امّا مرا رسوا مکنید بدانید که من با آن طایفه بودم که بر لب آب فرات نگهبانی میکردند تا لشکر امام حسین «علیه السلام» آب برندارند و هر که میآمد ما او را از آب منع میکردیم. بعد از واقعه کربلا شبی در خواب دیدم که قیامت قائم شده و من در تشنگی عظیم گرفتارم و از هر سو آب میطلبم نمییابم ناگاه
______________________________
(1)- بوی بد و کریه.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:491
دیدم که حضرت مصطفی «صلّی اللّه علیه و آله» و علی و فاطمه و حسن و حسین «علیهم السلام» بر لب حوض کوثر نشستهاند و برخی اصحاب بر پای ایستاده و جمعی سقّایان مردم را آب میدهند من پیش حضرت رسول «صلی اللّه علیه و آله» آمدم و آب طلبیدم حضرت فرمود که: آبش دهید کس آب به من نداد تا سه کرّت من استغاثه و کردم هیچ کس به فریاد من نرسید، و آبی بر آتش عطش من نزد، چهارم بار که فریاد زدم حضرت رسالت «صلّی اللّه علیه و آله» فرمود که چرا آبش نمیدهید گفتند یا رسول اللّه این کس از آنهاست که بر کنار آب فرات نشسته بود و تشنگان لشکر امام حسین را آب نمیداد حضرت رسول «صلی اللّه علیه و آله» فرمود: اسقوه قطرانا او راز قطران بیاشامانید، چون از آن قطران چشیدم و بیدار گشتم این نتن با خود یافتم و هر چه میخورم قطران میشود و رایحه آن موجب کراهت مشام مردمان است، شیخ حسن بصری فرمود که: تو دیگر نزد ما میا و آزار خاطر ما روا مدار و او را عذر خواستند و اندک زمانی را به خواری تمام بمرد.
اعدای تو را دهد خداوندمرگی که از آن بتر نباشد ابو المفاخر آورده که: مردی را در طواف خانه کعبه دیدند نقابی به روی فروگذاشته و میگفت: خدایا مرا بیامرز و دانم که نیامرزی سادات و مشایخ حرم گفتند: ای عزیز! نومیدی از رحمت خدا کفر است و هر چند کسی را گناه بسیار و جرم و جنایت بیشمار بود چون به درگاه حق رجوع کند و به توبه و انابه و زاری و ندامت پیش آید امید آمرزش هست.
اگر چه جرم بیش از پیش داریمبه الطاف خدا امّیدواریم تو چرا اظهار ناامیدی میکنی و از نیامرزیدن حق خبر میدهی؟ گفت بیائید و قصّه من بشنوید تا بدانید که نومیدی من از چیست؟ گفتند: بگوی تا بشنویم، و حصّه عبرتی از قصّه تو برداریم گفت: من در آن لشکر بودم که با حضرت امام حسین جنگ میکردند و بعد از شهادت آن حضرت رفیق آن خیل که سر مبارک امام به شام میبردند شدم و ما پنجاه کس بودیم که نگهبانی آن سرها میکردیم آن مدبّران تیره ضمیر هرجا که فرود
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:492
میآمدند سر مبارک را به میان مینهادند و گرداگرد گرد آن حلقه زده خمر میخوردند و من از دور در ایشان مینگریستم، شبی از شبها بر همان عادت خود بعد از شرب خمر مست شدند و به خفتند و من در خواب نمیشدم، ناگاه آواز نالهای شنیدم و کسی را نمیدیدم، در اثنای این حال بالا نگریستم چنان به نظر من درآمد که در آسمان بگشادند و معاینه دیدم که خیمهای از نور فرود آمده و جماعتی آمدند سر امام حسین «علیه السلام» را زیارت کردند مردی دیدم با جامه سبز و عمّامه سفید بالای سر من ایستاده پرسیدم اینها چه کسانند؟ گفت: مقرّبان بارگاه صمدیّتند یکی جبرئیل است دوم میکائیل و دیگر اسرافیل، که ناگاه جبرئیل «علیه السلام» به زیر خیمه شد و گفت أنزل یا صفیّ اللّه فرود آی ای آدم دیدم که آدم و شیث و ادریس «صلوات الرحمن علیهم» فرود آمدند و سر امام حسین «علیه السلام» را زیارت کردند باز به زیر خیمه شد و گفت انزل یا نجیّ اللّه دیدم که نوح و سام و یافث فرود آمدند و نوبت دیگر فرمود که: انزل یا خلیل اللّه، ابراهیم و اسماعیل و اسحاق فرود آمدند و دیگر باره فرمود که انزل یا کلیم اللّه موسی «علیه السلام» و هارون نزول نمودند بار دیگر گفت انزل یا روح اللّه عیسی «علیه السلام» و شمعون نازل شدند و هر پیغمبر که فرود میآمد سر مبارک امام حسین «علیه السلام» را زیارت میکرد و در آخر به زیر خیمه رفت و گفت انزل یا حبیب اللّه حضرت مصطفی «صلّی اللّه علیه و آله» نزول اجلال ارزانی فرمود با بزرگان صحابه و اشراف اهل بیت، چون امیر المؤمنین علی «علیه السلام» و امام حسن و حمزه و جعفر طیّار «علیهم السلام» امّا چون رسول خدا از آن خیمه به زیر آمد دیدم که سر امام حسین «علیه السلام» حرکت کرده، هفتاد قدم پیشباز دوید و پیشانی خود بر پشت پای آن حضرت نهاده به آواز حزین گفت: یا جدّاه ببین که از ستمکاران بیوفا و نابکاران با جور و جفا به من چهها رسید؟ سید عالم «صلی اللّه علیه و آله» آن سر را برداشت و روی مبارک در روی وی میمالید و به گریه درآمد و همه انبیاء به مرافقت و موافقت آن حضرت میگریستند.
آدم درین عزا به غم و غصّه مبتلاستکشتی، نوح غرقه طوفان کربلاست
هان ای خلیل ز آتش نمرود دم مزناین شعله بین که در جگر شاه ابتلاست
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:493
رنگین چراست پیرهن موسوی ز نیلوز دست غصّه جبّه عیسی چرا قباست
گویا برای ماتم سلطان دین حسینچندین خروش و ولوله در خیل أنبیاست
اینها غم از برای دل مصطفی خورندآن خود چه داغهاست که بر جان مصطفاست؟
گر مرتضی بگرید ازین غصّه درخورستور فاطمه بنالد از این حالها رواست
سوزش نه بر زمین بود و بس که بر سپهردر هر که بنگری به همین داغ مبتلاست جبرئیل علیه السلام پیش آمد و گفت: یا رسول اللّه اگر فرمائی با اهل کوفه و شام آن کنیم که با قوم لوط علیه السلام کردیم حضرت فرمود آن میخواهم که فردای قیامت بر ایشان خصمی کنم، جبرئیل علیه السلام گفت یا سیّد الثّقلین جمعی ملائکه فرود آمده میگویند که ما را فرمودهاند که: این پنجاه تن را هلاک کنیم رسول «علیه السلام» فرمود:
که بکنید آنچه را که فرمودهاند آن فرشتگان حربههای آتشین داشتند هر که را حربه بر وی زدندی آتش در وی افتادی و بسوختی تا چهل و نه کس سوخته شد چون نوبت به من رسید گفتم: الأمان یا «رسول اللّه»، گفت: برو که لا غفر اللّه لک خدایت نیامرزاد و من شکّ ندارم که سخن پیغمبر خلاف نیست. اهل حرم گفتند چرا نقاب فروگذاشتهای؟
گفت: از هول آن واقعه هیأت من متغیّر شده است پس به مبالغه مردم نقاب برداشت، رویش چون روی خوک بود و دندانهایش چون دندان گراز که از دهن بیرون آید سادات و مشایخ حرم گفتند دور شو از نزدیک ما تا شئامت تو به حاضران نرسد، آن شخص نقاب فروگذاشته از حرم بیرون رفت و هنوز ده قدم از خارج حرم پا بیرون ننهاده بود که صاعقهای از هوا درآمد و آن بدبخت ناپاک را پاک بسوخت.
از برق ستم هر که زد آتش به شهیدانشد سوخته صاعقه خشم الهی
و زهر که ألم یافت دل آن شه مظلومحقّا که بیابد ألم نامتناهی راویان معتبر آوردهاند که: بعد از شهادت امام حسین علیه السلام و سایر شهدا هیچ یک از امرا و سرداران لشکر پسر زیاد از سواره و پیاده و خادم و مخدوم ایشان دمی به آسایش نزدند و آبی بخوشدلی نخوردند، و اندک زمانی را هر یک به عقوبتی که سبب عبرت عالمیان بود. هلاک شدند.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:494
در شواهد آورده که به صحّت رسیده است که هیچ کس از قاتلان امام حسین علیه السلام و اصحاب وی نماند که پیش از مرگ فضیحت نشد و مبتلی نگشت به قتل یا به بلای دیگر.
در کنز الغرائب آورده که: بعد از شهادت امام، جابر بن یزید أزدی عمّامه معزّز وی را برداشته بر سر نهاد فی الحال دیوانه شد و دماغ وی به مرتبهای مخبّط گشت که به سلاسل مقیّدش، ساختند و در آن قید فوت شد، و به زنجیر «سلسلة ذرعها سبعون ذراعا» مسلسل گشت و جعونه خضرمی قمیص مطهّرش از تن پاکیزه بکشید و بپوشید أبرص شد و در آن کرته پاک صد و هفده سوراخ شمردند که آثار زخمها و جراحتها بود، و گفتهاند قمیص آن حضرت را عبد الرّحمن حصین بپوشید و مبروص گشت و موی سر و محاسن او فرو ریخت و عبرت عالمیان گشت. اسود بن حنظله شمشیر آن حضرت را برگرفت، علّت جذام بر وی پدید آمد و خوره در همه اعضای وی افتاده سقط گشت.
مالک بن یسار جوشن امام را برگرفت، از عقل بیفتاده یاوهگوی شد، و مردم با وی هزل و سخریّت میکردند و سنگ بر وی میزدند. عاقبت کسی، بازی بازی، سنگی بر سر وی زد و بدان ضربت مغزش پریشان شد.
و در شواهد آورده که شمر ذی الجوشن «لعنة اللّه علیه» مقداری زر سرخ در میان بارهای امام حسین «علیه السلام» یافته بود و بعضی از آن به دختر خود بخشیده، دختر، آن را برزگری داد تا از برای وی زیوری سازد چون زرگر آن زر را به آتش برد هبأ و ناچیز شد چون شمر آن را شنید زرگر را طلبید و باقی زر را به او داده گفت: در حضور من در آتش نه، چون زرگر آن را در آتش نهاد آن نیز ناچیز شد و میآرند که شتری چند که از شاهزاده مانده بود آن بدبختان، آن را بکشتند و بپختند چنان تلخ بود که هیچکس از آن لقمهای نتوانست خورد، و قصّه عقوبات قاتلان امام حسین «علیه السلام» در دنیا و قتل ایشان به انواع خواری و مشقّت بسیار بر دست ابراهیم بن مالک اشتر و مختار و غیر ایشان از دوستداران اهل بیت سیّد اخیار در کتب و نسخ بیحدّ و شمار مسطور و مذکور است و اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ*. «1» امام یافعی «رحمه اللّه» در کتاب
______________________________
(1)- سوره مائده آیه 7.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:495
مرآة الجنان آورده که بعد از قتل امام حسین «علیه السلام» اندک وقتی را سر عبید اللّه زیاد به دار الاماره کوفه آوردند و آن سر خبیث مذمّم را آنجا که سر مطیّب مکرّم امام حسین «علیه السلام» نهاده بودند به نهادند.
و امام ترمذی «رحمه اللّه» به سند خود از عمارة بن عمر نقل میکند که چون سر ابن زیاد و اصحاب او را به مسجد کوفه آوردند در رحبهای نهادند، من آنجا رسیدم و آواز مردم شنیدم که میگفتند: آمد آمد ناگاه ماری بیامد و به میان آن سرها درآمد و به سوراخ بینی ابن زیاد رفت و اندک زمانی درنگ کرده بیرون آمد و برفت تا از نظر مردم غایب شد، باز فریاد مردم برآمد که: آمد آمد که همان مار بیامد و همان عمل که پیشتر کرده بود تکرار نمود و چند نوبت این عمل مشاهده افتاد امام یافعی فرمود که علما فرمودهاند که این مکافات آن فعل بود که با سر امام حسین به ظهور رسانید و این از نشانههای عذاب آشکار وی است، و این نقل در شواهد مذکور است. و هم در شواهد آورده که یکی از بدبختان در مدینه خطبه خواند و به قتل امام حسین علیه السلام اظهار شادی و خوشحالی نمود. شب آن در مدینه آوازی شنیدند و صاحب آن را ندیدند و سه بیت شنیدند که میخواند و یکی از آن ابیات این است:
ایّها القاتلون جهلا حسیناأبشروا با لعذاب و التّنکیل یعنی ای کشندگان حسین از روی جهل و بیخردی مژده باد شما را به عذاب دوزخ و به پند مقید بودن در سجن سجین. و ترجمه دیگر آن است که هر که در آسمان است بر شما نفرین میکند از ارواح أنبیا و ملائکه و گروه مقرّبان، و معنی بیت سوم آن است که شما لعنت کرده شدهاید به زبان پسر داود یعنی سلیمان «علیهما السلام» و به زبان عیسی «علیه السلام» که صاحب انجیل است. و هم در شواهد نقل کرده که یکی از غازیان ارض روم گفته است که در یکی از کنایس ایشان دیدم که نوشته بودند:
أ ترجو أمة قتلت حسیناشفاعة جدّه یوم الحساب پرسیدم که این را که نوشته؟ گفتند: نمیدانیم و ابو المفاخر فرموده که: این چهار بیتی است و تاریخ نوشتن این ابیات هم در تحت آن بوده، حساب کردهاند به سیصد سال
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:496
پیش از مبعث حضرت رسول «صلی اللّه علیه و آله» بوده و ترجمه این بیت که مذکور شد این است که: آیا امید میدارند استفهام بر سبیل تعجّب است، یعنی چگونه امیدوارند گروهی که امام حسین «علیه السلام» را شهید کنند شفاعت جدّ او را در روز شمار، و بس غریب است که کسی فرزند کسی را به ظلم و جفا به قتل رساند و خواهد که پدر مظلوم مقتول او را شفاعت کند.
تعجب است مرا ز آن لعین که از سر جهلنداشت حرمت فرزند پاک مصطفوی
به ریخت خون حسین و هنوز میداردطمع به لطف خدا، و شفاعت نبوی امید به عنایت الهی و حمایت حضرت رسالت پناهی آن است که از مواهب فضل احدی و میامن لطف احمدی «صلی اللّه علیه و آله» قسطی اتمّ و اکمل و سهمی أعمّ و أشمل به روزگار محنتزدگان آخر الزّمان که در ماتم شاه شهیدان با دیده گریان و و سینه بریان، حاضر میشوند و حکایات جگرسوز و روایات غم اندوز شهدای کربلا میشنوند و اصل، و متواصل دارد و فرماینده این کتاب و خواننده و شنونده (و چاپکننده) و نویسنده (ناشر) را از مثوبات آن نوشندگان شربت شهادت و کرامت و آن پوشندگان خلعت سعادت محروم و بیبهره نگذارد.
ای جهان آفرین به جان حسینبه غم و درد بیکران حسین
که رسانی ثواب آن شهدابه مصیبت رسیدگان حسین
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:497
خاتمه در ذکر اولاد سبطین و سلسله نسب بعضی از ایشان
اشاره
بباید دانست که حضرت امیر المؤمنین علی «علیه السلام» را به قول اشهر، سی و شش فرزند بود، هجده پسر و هجده دختر و شیخ شرف الدین عبید اللّه نسّابه فرموده که: نوزده پسر بودند شش در حال حیات آن حضرت متوفّی شدهاند: محسن، یحیی، و عبید اللّه با سه پسر دیگر. و سیزده پسر دیگر بعد از حضرت امیر ماندهاند: حسن و حسین و محمد حنفیّه و ابو بکر و عمر و عثمان و عون و جعفر و عبد اللّه و عبّاس و شش از ایشان در کربلا شربت شهادت چشیدهاند ابو بکر که محمد اصغر نام داشت و عثمان و عون و جعفر و عبد اللّه و عبّاس و به قولی عمر بن علی هم، در آن حرب بود و به شرف شهادت فایز گشت و از پنج پسر ایشان عقب مانده: حسن و حسین و محمّد اکبر که محمد حنفیّه گویند و عبّاس شهید و عمر اطرف و ما اینجا ذکر جمعی از مشاهیر اعقاب سبطین، سیّدین سندین بر سبیل اجمال یاد میکنیم در دو مقصد:
مقصد اول در عقب سبط شهید أبی محمّد حسن بن علی بن أبی طالب «علیه السلام»
اشاره
که اکبر اولاد آن حضرت است و وی امام دوم است لقب وی مجتبی و سیّد، و ولادت وی در منتصف رمضان، سنه ثلث من الهجرة بود. وفاتش شب شنبه بیست و نهم صفر سنه خمسین من الهجرة و عمر شریفش چهل و شش سال و پنج ماه و نیم بود و آن حضرت را شانزده فرزند بود یازده پسر: زید و حسین مثنّی و حسن و طلحه و اسماعیل و عبد اللّه و حمزه و یعقوب و عبد الرحمن و عمر و قاسم از این جمله عبد اللّه و قاسم با عمّ بزرگوار خود در کربلا حاضر بودند و به عزّ شهادت فائز گشته عزیمت دار القرار فرمودند از چهار پسر او عقب ماندند: زید و حسن و حسین أثرم و عمر، امّا اولاد حسین و عمر زود در گذشتند و از ایشان عقب نماند و از دو پسر زید و حسن مثنّی عقب ماند و کثرت سادات حسنی و اختیار و اقتدار ایشان کالشمس فی وسط النّهار به حد اشتهار رسیده «مرآت آفتاب چه محتاج صیقل است*»
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:498
و در این اوراق بعضی از اکابر از نسل این دو بزرگوار که علم ظهور برافراختهاند یاد کنیم به طریقی که سیّد حسیب نسیب جمال الدین احمد عتبه «رحمه اللّه» در مؤلّفات خود آورده و ذکر عقب هر یک بر سبیل اختصار در فصلی جداگانه بیاریم.
فصل اول- امّا عقب زید بن حسن که او را ابو الحسن گفتندی
از پسر او حسن بن زید است که کنیت او ابو محمد بود در زمان دوانیقی امارت مدینه تعلق به او داشت و او را از هفت پسر عقب است: ابو محمّد قاسم و ابو الحسن علی و ابو طاهر زید و ابو اسحاق ابراهیم و ابو زید عبد اللّه و ابو الحسن اسحاق و ابو محمّد اسماعیل و اولاد چهار تناند کند و از آن سه بسیار از آنها که کمتر بودند یکی اسحاق است، و از نسل او قبیله خطیبانند، دوّم زید از نسل او بنی طاهر و در ایشان اختلافست سوّم عبد اللّه و اولاد وی اندک بودهاند، چهارم ابراهیم و فرزندان او به غربت افتادند، در طرف ارمنیه و نصیبین و بلاد حبشه، امّا آنها که اولاد ایشان بسیار بودهاند یکی اسماعیل است که داعی الکبیر و داعی الأوّل، نیز گویند و مدّتی در طبرستان پادشاه بوده و نسل او و قبایل ایشان بسیار است و دیگر علی است که امام عبد العظیم که در مسجد الشجره به نواحی ری آسوده و مزار وی حاجت روای خلق است و از فرزندان اوست، و ایشان را نیز بیوت و عشایر زیاده از حدّ است. سوّم قاسم و اصحّ آن است که عقب وی از عبد الرحمن شجریست و محمد بطحانی و بس، اما بطحانیان بسیارند و سیّد مؤیّد ابو الحسن احمد و برادرش سید ناطق به حق از نسل هارون بطحانیاند، و ابو تراب النّقیب و ابو لحسن المحدّث از نسل عیسی بن بطحان و ابو زید مشهور به ابن الزّمریه از نسل موسی بطحانی و ابو الحسین أطروف و ابو الفضل الملقّب بالرّاضی که نسبت سادات گلستانه اصفهان به وی میرسد، از نسل حسن بن قاسم بطحانیاند. و داعی الجلیل که پادشاه دیالمه بود و یکی از ائمّه زیدیّه است هم از نسل عبد الرّحمن است و بعضی گفتهاند شجری است، نه بطحانی و سادات درازگیسو در آمل و طبرستان هم از نسل عبد الرّحمناند.
اما شجریان ایشان نیز جمعی بودهاند بزرگوار: محمّد اعلم، و حسن زرّین کمر و ابو محمد مانکدیم از نسل محمّد شجریاند و بنو شکر و بنو مردهیم از این قبیلهاند و
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:499
ابو الحسن احمد که داماد حسن بن زید داعی الکبیر است از نسل علی شجریست و داعی الصغیر نیز از ایشان است.
فصل دوم- امّا عقب حسن مثنّی از پنج پسر است و حسن مثنّی را ابو محمد گفتندی
اشاره
و به غایت جمیل و جلیل بود و او را داعیه آن بود که یکی از دختران عمّ خود امام حسین بن علی را به عقد درآورد، امام حسین «علیه السلام» دو دختر خود فاطمه و سکینه را بر او عرض کرد و گفت: ای پسر برادر! هر کدام از این دو که خواهی اختیار کن تا به عقد تو درآورم، حسن مثنّی شرم داشت، سر در پیش انداخت امام حسین «علیه السلام» گفت: یا بن اخی من از برای تو فاطمه را اختیار کردم و فاطمه را به حسن داد. حق تعالی حسن را از دختر امام حسین سه پسر کرامت فرمود: عبد اللّه محض، و ابراهیم غمر و حسن مثلّث، و ایشان بر همه سادات فخر کردند که مادر ما، دختر امام حسین «علیه السلام» است و پدر ما پسر برادر امام حسین علیه السلام و حسن را دو پسر دیگر بود: داود و جعفر و مادر ایشان امّ داود، حبیبه رومیّه، امّا ابو سلیمان داود بن حسن در حبس منصور دوانقی افتاد مادرش التجا به امام جعفر صادق «علیه السلام» برد و امام او را دعائی تعلیم فرمود که: در روز استفتاح بخوان تا پسرت از زندان خلاص یابد. امّ داود آن دعا را روز مذکور بخواند و فرزندش از آن حبس، نجات یافت و حالا همان دعا را در روز استفتاح میخوانند و به دعای امّ داود مشهور است.
و عقب داوود از پسر وی سلیمان است و بنو قتاده در مصر و ابو تغلب و رؤسای نصیبین و سادات آل طاوس همه از نسل سلیمانند.
اما ابو الحسن جعفر بن محمد مرد بزرگ و مشهور بود. و سادات سلیقی از نسل محمد بن سلیقند که پسر حسین بن جعفر بوده و عبد اللّه که امیر کوفه بوده در زمان مأمون خلیفه پسر عبد اللّه بن حسن جعفر است. و محمد اورع پسر عبد اللّه امیر است و بنی الملحوس از اولاد ویاند و بنو الکشیش در ولایت شام از نسل ابو سلیمان محمد بن عبد اللّهاند امّا ابو علی بن حسن مثلّث از اکابر دور خود بود و ابو الحسن علی عابد از اولاد اوست. و از اولاد علی عابد، حسین علی شهید صاحب فخّ است که در زمان هادی خروج
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:500
کرد و جماعت سادات علوی با وی بودند، هادی کس فرستاد تا همه را شهید کردند، و از امام محمّد تقی «علیه السلام» منقول است که بعد از قضیه کربلا هیچ واقعهای اهل بیت را صعبتر از واقعه «فخّ» نبوده، امّا عبد اللّه محض و ابراهیم غمر کثیر الاولاد بودهاند و از اعقاب ایشان بسیار بزرگان بودهاند و ما شمّهای از عقب هر یک را در وصلی ایراد میکنیم:
وصل اول: عبد اللّه محض،
شیخ بنی هاشم بود در زمان خود، و او را محض گفتندی خالص یعنی چه خلاصه دو سبط بود مادرش فاطمه بنت حسین، و پدرش حسن بن الحسن، و او به غایت شبیه بوده به حضرت رسالت «صلّی اللّه علیه و آله» و از او پرسیدند که: شما به چه جهت افضل همه مردمانید؟ گفت: به آنکه هر کس را آرزو است که از ما باشد و ما آرزو نمیبریم که از دیگران باشیم.
در آرزوی رتبه مااند دیگرانما را به رتبت دگران نیست آرزو و عقب او از شش پسر است: محمد و ابراهیم و سلیمان و یحیی و موسی و ادریس اما محمّد صاحب نفس زکیّه که او را ابو القاسم میگفتند و اکابر زمان او را مهدی میخواندند چه نام او محمد بوده و کنیتش ابو القاسم و نام پدرش عبد اللّه، و در حدیث مشهور است که مهدی از فرزندان من باشد نام او نام من و کنیت او کنیت من و عظمای بنی هاشم همه به وی، مستظهر بودندی، و ندّافی نسابه از جد خود نقل کرده که او چهار سال در شکم مادر بوده و چون متولّد شده در میان دو کتف او خالی سیاه بوده برابر بیضهای. و او خروج کرد در مدینه و امام مالک فتوی داد که: مردمان با وی خروج کنند و ابو جعفر دوانقی لشکر به سر وی فرستاد و او با لشکر خود به استقبال عسکر خلیفه بیرون آمده محاربه واقع شد و او در احجار الزیت به قتل رسید و او را لقب نفس زکیّه دادند و عقب او از پسرش ابی محمد عبد اللّه اشر الکابلی است که او بعد از پدرش گریخته به دریای هند رفت و در کابل شهید شد. و ابو جعفر نقیب کوفه و ابو السرایا حسن و ابو البرکات محمد و ابو طالب محدّث همدانی هم از بنی اشرند.
امّا ابراهیم قتیل با خمری کنیت او ابو الحسن بود و قوّت او تا حدّی نقل کردهاند که دم شتر رمنده را بگرفتی و بر جا بداشتی و بودی نیز که شتر برفتی و دم در دست او
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:501
بماندی، او از اکابر علما بوده در شب غرّه رمضان سنه ثمان و اربعین و مائه در بصره خروج کرد و بسی از اکابر با وی بیعت کرده بودند چون امام اعمش و عبّاد بن منصور و به صحّت رسیده که امام ابو حنیفه کوفی در بیعت او بوده و به خروج با وی و معاونت و نصرت وی فتوی میداده و پسر خود حمّاد را با چهار هزار مرد به نزد وی فرستاد و نامهای نوشت که حفظ امانات و ودایع مردم که نزد من است مرا مانع میگردد و الّا به تو لاحق شده تقویت تو کردمی و این نامه به دست دوانقی افتاد، بر ابو حنیفه متغیر شده او را ایذائی کرد که سبب مردن او گشت. آوردهاند که عجوزهای به نزد ابو حنیفه آمد و گفت:
تو فتوی دادی پسر مرا به خروج به ابراهیم و او رفت و کشته شد، امام فرمود که کاشکی من به جای پسر تو بودمی، القصّه دوانقی لشکر به سر وی فرستاد و ابراهیم نیز از بصره بیرون آمده با آن لشکر محاربه نمود بعد از انهزام لشکر دوانقی تیری بر پیشانی وی آمد و شهید شد در ده با خمری و آن قریهای است قریب به کوفه، و عقب او از پسرش حسن بود و بس و بنو الأزرق و صاحب خاتم و رزق اللّه ملقب به جندویس از نسل ویاند. امّا موسی کنیتش ابو الحسن است و چون لون مبارکش به سیاهی مایل بود مادرش او را جون لقب دارد. عقب او از دو پسر است: اوّل عبد اللّه که شیخ صالح گفتندی و او را رضا لقب داده بودند و مأمون میخواست که او را ولیّ عهد سازد، او ابا نمود و بگریخت و در بادیه اقامت نمود تا همانجا دعوت حق را لبّیک اجابت فرمود:
دوم ابراهیم یوسف و عقب او از ابراهیم یوسف اخضر است و یوسف امیر و ابو جعفر حاکم یمامه و بنو حمدان همه از نسل ویاند، امّا شیخ صالح او را پنج پسر بود: موسی ثانی و سلیمان و احمد و یحیی و صالح و از اولاد صالح آل ابی الضحّاکاند و آل حسن و آل مندیم امّا یحیی ملقّب است به «سویقی» و اولاد او را سویقیون خوانند و ابو الغنائم و آل ابو الحمد از نسل یحییاند امّا احمد ملقّب است که در حرب لبس سوار مینمود و اولاد او را «حمدیّون» گویند و ایشان بسیارند همه اهل ریاست، و حکومت، و بنی عمق و آل المطر و آل حمزه و کرامیّون و آل عرفه و آل حجاز و آل سلمه و بنی السّراج از نسل احمد مسطورند. امّا سلیمان، سیّدی وجیه بوده و صاحب بأس و سطوت در
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:502
شجاعت و سخاوت مذکور و مشهور است گویند او را یک پسر بوده، داود نام و داود پنج پسر داشت: ابو الفاتک و عبد اللّه و حسین شاعر و حسن محترق و علی و محمّد مصفح، اما اعقاب محمد مصفح اندک بوده و عقب علی بن سلیمان حسین عابد شهید است و حسن محترق بادیهنشین بود و اعقاب او نیز بادیهنشین بودند و حسین شاعر را اولاد هست از جمله: عبد اللّه المکنّی بابی الهندی امّا ابو الفاتک اولاد او را فاتکیون گویند. ابو الفتک صد و بیست و پنج سال بزیست و اولاد او در مخالف ملوک بودند و او را هشت پسر بود: اوّل اسحاق او را فارس بن حسن گفتندی وجود و جرئت و کرم و سطوت خاصّه وی بود. و از آن اولاد وی و عقب وی از محمّد و علی و ادریس و قاسم است. دوّم محمّد و بنو الحجازی در بغداد و طرابلس از نسل ویاند. سوّم احمد که او را ابو الجعفر گفتندی صد و بیست و هفت سال به زیست و عقب او بسیارند همه نقبا و رؤسا، و ابو طالب و عباس و قاسم از نسل ویاند. چهارم صالح ابو الفاتک و اصحّ آن است که اولاد او نماند. پنجم جعفر، آل مضام از نسل ویاند. ششم قاسم نسّابه و او نیز معقّب است و هیاج و سراج از نسل ویاند. هفتم داود و موسی فارس و حسین بیدار از اولاد ویاند. هشتم عبد الرحمن بن ابی الفاتک صد و بیست سال بزیست و بیست و یک پسر داشت از جمله یازده معقّب بودند و ابو طیّب داود بن عبد الرحمن که اولاد او را آل ابی طیّب گویند و او را عقب بسیار است و بنو دهاش و بنو علی و بنو حسان و بنو قاسم و بنو یحیی اینها همه از اولاد ابی طیّباند، و بنو سجّاح و بنو مکثر اولاد ویاند. امّا عقب وهّاس بن ابی طیّب از شش پسر است: محمد و حازم و مختار و مکثر و صالح و حمزه.
اما حمزة بن وهّاس والی مکه مبارکه شد، بعد وفات او امیر تاج المعالی شکر بن ابی الفتوح، و حمزه را از چهار کس عقب بوده: عماره و محمد و ابو الغانم یحیی و امیر المخالف عیسی، و عیسی را پسری بود علی نام به ضمّ عین و فتح لام حاکم و صاحب اختیار مکّه بود. در ایّام او جار اللّه علامه (زمخشری) (شکر اللّه سعیه) کتاب کشّاف را به نام او تصنیف کرده و قصاید بسیار در مدح او إنشا نموده و او نیز در مدح زمخشری ابیات دارد و عقب وی بسیار است. امّا موسی بن الشیخ صالح او را «موسی
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:503
ثانی» گویند کنیت او ابو عمران است و در سنه 256 او را شهید کردند. و در ایام معتزّ از خلفای عباسی و اولاد او را موسویّون گویند و امارت حجاز از آن ایشان بوده و هجده پسر داشت از یازده تن عقب نمانده. و هفت تن معقّباند: ادریس بن موسی ابی الرقاع و ابو الشّویکات پسران ویاند، و امیر جدّه و نقیب بطایح از نسل ایشانند و آل علقمه از نسل حسن ادریس است یحیی بن موسی ملقّب به فقیه است و عبد اللّه دیباج پسر اوست و آل ابی اللیل از نسل احمد ابن یحییاند و صالح بن موسی ملقّب به ارتست، و گویند ارت پسر او بود و مر او را عقیب نیست. حسن بن موسی اولاد وی در ینبوع و نواحی آن ساکنند و صالح امیر فارس که اولاد او را صالحیّون خوانند از نسل محمّد بن حسن است.
و آل بدرم از آن نسلند. علی بن موسی پسر وی عبد اللّه عالم است و اعقاب و اولاد امیر بن موسی و او را عقب بسیار است صلاصله و آل الشّرفی و آل نزار و آل یحیی و آل عطیّه از نسل ویاند، و قطب الأقطاب سید محی الملة و الدین عبد القادر «قدّس سره» منسوب به عبد اللّه بن یحیی بن محمد الرومی بن داود بن الامیر محمد بن اکبر بن موسی الثانی که او را سایر گویند که در مدینه خروج کرد در ایّام معتزّ. و عقب او از پنج کس است: اوّل عبد اللّه اکبر اشدا از نسل ویاند. اوّل حسین دوم حسین شدید امیر و عقب او از سه پسر است: ابو هاشم و ابو جعفر و ابو الحسن یحیی امیر از اولاد ابو الحسن است و حسن محترق از نسل ابو جعفر و اوّل کسی که از بنی الجون در مکّه ملک شد او بود. اولاد ابو هاشم را هواشم گویند و أمرا نیز خوانند. سوم علی و بنی علی از اولاد ویاند و آل شهم و آل مغن به حلّه از نسل علیاند. چهارم قاسم و او را و برادر خرد او حسن را که عقب پنجم است حرّانی گویند که در حران با اعادی حرب کردند و عقب حسن از سلیمان و محمد است و عقب سلیمان از هاشم. اما قاسم حرّانی را اعقاب و اولاد بسیار است: آل کتیم و آل ادریس و آل ابی الطیّب.
و از شجره بنو ملک معلوم میشود که نسب این شاهزاده بزرگوار فلک اقتدار به قاسم میرسد، چه والد عالی مقدارش سیّد السّادات و منشأ البرکات سیّد صالح الدین موسی از جانب پدر و نسل علی بن مالک است و از طرف والده عفّت دثار از نسل
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:504
سلطان سادات العظام و برهان نقاوة الکرام جلال الملّة و الدّین، امیر سید برکة بن محمد بن مالک و نسب مالک بر این وجه در شجره مسطور است مالک ابن الحسن ابن لحسین بن کامل بن احمد بن اسماعیل بن علی بن عیسی بن حمزة بن وهّاس ابن محمد بن شکر بن یحیی بن محمد بن هاشم بن قاسم الحرّانی بن محمد الثابرین موسی الثّانی بن عبد اللّه الشیخ الصالح بن موسی الجون بن عبد اللّه المحض بن الحسن المثنّی بن الحسن بن علی بن أبی طالب «علیه السلام».
پس دانسته شد که سلسله نسب این شاهزاده عالی حسب از جانب والد بزرگوار به سبط الرسول المؤتمن امیر المؤمنین حسن میرسد و بعد از اطّلاع بر این معنی، بیاید دانست که از طرف والده عصمت شعار به صاحب قرآن اعظم قهرمان الأمم خاقان الوری، معزّ الدولة و الدین بایقرا است که برادر اعیانی سلطان سلطان نشان ابو الغازی سلطان حسین بهادر خان است و ایشان فرزندان بزرگوار سلطان منصور و او فرزند سلطان بایقرا و او فرزند امیرزاده میرزا عمر شیخ و او فرزند حضرت صاحب قرآن اعظم امیر تیمور گورکان و با این همه مرتبه شاهزاده عالیمقدار به شرف مصاهرت عالی حضرت شاه ابو الغازی معزّز گشته و گوهر یکتا از آن صدف شرف ظهور نموده مسمّی به محمد برکه که آثار دولت ابد پیوند از صفحات احوالش ظاهر، و مخایل بخت روزافزون از وجنات اقوال و افعالش لایح و باهر.
إن الهلال اذا رأیت نموّهأیقنت أن سیصیر بدرا کاملا
صفات او خبری میدهد در اوّل وقتکه شاه ملک معالی شود در آخر کار امّا یحیی بن عبد اللّه محض او را صاحب دیلم خوانند که در گیلان خروج کرد و عقیب او بسیار است اما سلیمان بن عبد اللّه پسر او محمد را در مغرب اولاد بود و حقیقت احوال ایشان معلوم نیست، اما ادریس بن عبد اللّه، عقب او از پسرش ادریس است و عقب ادریس از هشت پسر است و هر یک را از ایشان در مغرب مملکتی بوده، حمزة بن ادریس را سوس اقصی و عمر را مدینه زیتون و علی تاهرتی که رسول سلطان مصر بوده و سلطان محمود غزنوی از نسل یحیی بن ادریس است.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:505
وصل دوم- ابراهیم غمر بن حسن مثنّی
کنیت او ابو اسماعیل است و او را به جهت کثرت جود و سخا غمر «1» لقب دادند سیّد شریف راوی احادیث جد بزرگوار خود و در حبس منصور دوانقی وفات کرد، نود و نه سال به زیست و عقب او از پسرش اسماعیل دیباجست و بس. و عقب او از حسن ثج است و ابراهیم طباطبا، و عقب حسن ثج از پسرش حسن است و بنو الثج اولاد اویند و عقب او از ابی جعفر است و از ابی القاسم علی بن المعروف بن ابن المعیّه و صاحب المسجد عبد الجبار کوفی از آل معیّه است. و اکابر آل معیّه بسیار بودهاند از نقبا و خطبا، از جمله نقیب حاج الدین جعفر که او را از غایت فصاحت لسان آل حسن گفتندی و ابراهیم طباطبا پیشوای قوم بوده و سبب تلقیب او به طباطبا آن بوده که، در طفولیّت او پدرش خواسته که برای او جامهای بدوزد و او را مخیّر ساخته میان جبّه و قبا، و هنوز زبانش به کلام فصیح جاری نبوده فرموده: که طباطبا یعنی قباقبا و بعضی گفتند که: او را هل سواد بدین لقب خواندند و معنی طباطبا به لغت نبطی، سیّد السادات است و عقب او از سه فرزند است قاسم رسی و احمد و حسن. اما از اولاد طباطبا: ابو محمد صوفی مصری است و ابو ابراهیم و ابو الحسن ملقّب به جمل و بنو المجد و بنو الکرکی از نسل حسناند. امّا احمد طباطبا که او را ابو عبد اللّه گفتندی عقب او از ابی جعفر و ابی اسماعیل است و ابو البرکات و ابو المکارم از نسل احمدند.
اما قاسم کنیتش ابو محمّد است و به جهت نزول او در جبل الرّس او را رسی گفتندی مردی عفیف و زاهد بوده و عقب او از هفت پسر است یحیی رسّی والی رمله بوده و در آنجا عقب دارد، و حسن رسّی حاکم و رئیس مدینه بوده، علیان بن حسن از اولاد اوست. اسماعیل رسّی عقب او از پسر او ابی عبد اللّه محمد شعرانی است که نقیب طالبیان بوده به مصر، و عقب محمد شعرانی از اسماعیل پسر اوست که بعد از او در مصر منصب نقابت داشت، و از ابی القاسم، احمد نقیب و نقبای مصر همه شعرانی بودهاند و سلیمان رسی قسیم عدل از او و از اولاد اوست و بنو تورون در بصره از اولاد محمد بن ابراهیم بن سلیمانند. و حسین رسی سیّدی کریم بود، و او را ابی عبد اللّه گفتندی پسرش
______________________________
(1)- غمر: ابری که نشانه باران میباشد.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:506
ابو الحسین یحیی هادی امام بزرگ بوده، از ائمه زیدیّه در ایّام معتضد در یمن ظهور کرد و او را هادی الی الحقّ لقب دادند. و اولاد او ملوک و ائمه زیدیّه در ایّام معتضد در یمن ظهور کرد و او را هادی الی الحقّ لقب دادند. و اولاد او ملوک و ائمه یمناند، و حسن قبلی پسر اوست. و آل ابی العساف (القیاس) از نسل محمد بن مرتضی بن یحییاند. و احمد بن ابی الناصر بن یحیی الهادی او را ناصر الدین اللّه لقب دادند. و ناصریّه از اولاد او بسیارند و عقب ایشان در یمن و خوزستان هست. و محمد رسّی نقباء و قضاة شیرازند که از اولاد اویند و نقیب النقبا و قاضی القضاة قطب الدین ابو زرعه از اولاد زید اسودند و او پسر ابراهیم محمد رسی است. و ابن طقطقی صاحب اموال و ضیاع و عقار از اولاد قاسم الرسّی بن محمد است، و موسی رسّی به مصر بوده و از عقب او آنجا بودند و آخر بنی رسّی ایشانند. و بنی رسی آخر بنی ابراهیم طباطبااند. و ایشان آخر بنی اسماعیل دیباجند. و اسماعیل پسر ابراهیم غمر و او پسر حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب «علیه السلام».
این بود شمّهای از انساب و اعقاب امام حسن علیه السلام که بر سبیل ایجاز و اختصار ذکر یافت و بعد از این در عقب سبط شهید شروع میرود بعون اللّه تعالی.
مقصد ثانی: در ذکر عقیب سبط شهید ابی عبد اللّه الحسین «علیه السلام»
اشاره
آن حضرت امام سوّم است. از ائمه اثنا عشر و ابو الأئمة است لقب وی سیّد و شهید، ولادتش سنه اربع من الهجرة، و شهادتش دهم محرم الحرام سنه 61 و میان ولادت برادرش حسن و حمل وی پنجاه روز بود. و طهر واحد نیز گفتهاند، و مرضعه او، امّ الفضل بود، زوجه عبّاس بن عبد المطلب بلبن قثم بن عباس و او را چهار پسر و دو دختر بوده امّا پسران علی اکبر است و علی اوسط که امام زین العابدین «علیه السلام» خوانند. و علی اصغر و عبد اللّه و به روایت دیگر شش پسر داشته چهار مذکور و محمّد و جعفر، و در تاریخ العالم به جای محمّد عمر آورده و اللّه اعلم. و بر هر تقدیر عقب او از امام علی زین العابدین است و پس از آن حضرت تا مهدی که قائم آل محمّد است «صلی اللّه علیه و آله». نه امامند از ائمّه اثنا عشر، لا جرم مطالب این مقصد را در نه فصل ایراد میکنم.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:507
فصل اول در اعقاب امام زین العابدین علیه السلام
و آن حضرت امام چهارم است از جمله ائمه اثنی عشر کنیتش ابو محمّد است و لقبش زین العابدین، در شواهد النّبوه آورده، که امام زین العابدین «علیه السلام» شبی از شبها نماز تهجّد میگزارد شیطان به صورت اژدهائی برآمده به نظر وی درآمد تا وی را از عبادت بازدارد آن حضرت هیچگونه به وی التفات ننمود و به طریق عادت مشغول عبادت بود شیطان انگشت پای وی را بگزید نیز التفات نکرد پس چنان بگزید که دردناک گردید. همچنان نماز را قطع نکرد پس خدای تعالی بر وی منکشف گردانید که آن شیطان است و امام «علیه السلام» وی را ناسزا گفت. و طپانچه بر وی زد و گفت دور شو، ای ملعون خوار و ذلیل! چون دور شد برخاست که ورد خود تمام کند آوازی شنید و قایل را ندید که سه بار گفت: أنت زین العابدین و دیگر سجّاد و آدم آل عبا از القاب اوست.
پدرش حسین بن علی «علیه السلام» و مادرش شاه زنان و قیل شهربانو بنت کسری، یزدجرد بن شهریار بن شیرویه بن پرویز بن هرمز بن نوشیروان ملک العادل. و از اینجا گفتهاند که: زین العابدین جمع کرده میان نبوّت و ملک و چون فاطمه خواهر امام زین العابدین «علیه السلام» هم از شهربانو بوده و به حسن بن حسن «علیه السلام» دادهاند، پس اولاد حسن مثنّی را نیز پیغمبری و پادشاهی جمع باشد، ولادت زین العابدین «علیه السلام» به قولی سنه ست و ثلاثین بوده از هجرت، و وفاتش سنه خمس و تسعین و هیچ کس را از خواص و عوام و دوست و دشمن در فضایل وی شبهه نیست و او را نه پسر و نه دختر بوده، عقب او از شش پسر است. امام محمد باقر و عبد اللّه باهر و زید شهید و عمر اشرف و حسین اصغر و علی اصغر، عقب او از پسرش حسن افطس است و علمای نسب را در وی سخنان است از جمله ابو جعفر نسّابه قطعهای دارد که مطلع آن این است.
أفطسیون انتمأسکتوا لا تکلّموا و حقّ آن است که میان وی و امام جعفر صادق (ع) مباحثه واقع شده، توجّه طعن به او از آن سبب است نه از روی نسب، و عقب او از پنج کس است. اول، علی خرزی و حسین مانکدیم پسر حسن بن علی خرزی است و مانکدیم را عقب هست و تاج الدّین حسن اقضی القضاة بلاد قرافیه و ابو الفضل نقیب النقبای ممالک ألجایتو، محمد هم از
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:508
نسل حسناند. دوم عمرو بن حسن، قاضی امین الدوله ابو جعفر نسّابه از نسل اوست و اعقاب او بسیارند. سوم، حسین بنو السّکران اعقاب ویاند و علی دینوری پسر حسن بن حسین أفطس و ابو هاشم مجتبی که نسّابه ری بوده از نسل دینوری است. چهارم، حسن مکفوف، پسر وی علی قتیل الیمن است و بنو تریح از نسل ویاند، و بنو سمّان اولاد حمزة بن حسن مکفوفاند و بنو برج از اولاد قاسم بن حسن و بنو زیاده که در بنی افطس خانوادهای از آن شریفتر نیست از نسل عبد اللّه مفقود بن حسن مکفوفاند. پنجم، عبد اللّه شهید اولاد و اعقاب وی بسیارند و از جمله، أبو طالب محمد فاخر و بنو محترق و بنو الاعزّ و ابو محمّد حسن مدائنی از نسل طلحة بن عبد اللّه است، و مداینی بیست و یک پسر داشت همه را علی نام نهاد و امتیاز ایشان به کنیتها بود. بنو الصلایا و بنو أبی نصر، از نسل ابو تراب علی بن حسن مداینیاند. امّا حسین اصغر بن زین العابدین از پنج کس عقب دارد.
اوّل، عبید اللّه اعرج و کنیت او ابو علی است و در یک پای او اندک نقصانی بود بدین واسطه به اعرج اشتهار یافت. در اعقاب او فی الجمله تفصیل ضرورت است زیرا که بطون و افحال، عشایر او بسیارند و عقب او از چهار کس است: جعفر الحجّه و علی صالح و محمد جوانی و حمزه. و عقب حمزه اندک است، و بنو میمون از نسل حسین بن حمزهاند و محمد جوانی منسوب است به جوانیّه و آن قریهای است به مدینه ابو الحسن محمد محدّث بن حسن جوانی و بنو الجوان از نسل ویاند. در مصر و واسط و ابو جعفر محمد مقتول هم از نسل اوست و علی صالح بزرگ بوده و ریاست عراق تعلّق به اولاد او داشت و کنیت او ابو الحسن و مستجاب الدعوة بوده است و عقب او از عبید اللّه ثانی است. و از ابراهیم و بنو طقطقی در کرخ و بنو المحترق از نسل حسن ابراهیماند، و عبید اللّه ثانی پسری داشته علی و او را پسری بوده عبید اللّه ثالث و پسر وی امیر ابو الحسن اشتر است و او ممدوح ابو الطیّب است و بیست فرزند داشته همه بزرگ و صاحب وجود. و ابو یعلی نقیب واسط و ابو المعالی و ابو الفضائل اشتریاند. و بنو مکاسه و بنو عرام و بنو عجیبه و بنو الصائم و بنو معالج و بنو ابی الغنائم و بنو احمد، بنو طبیق و نقبای عراق و امرای حاج، اغلب از نسل اشترند و ابو العلا مسلم احول، امیر حاج که کبش بنو عبد اللّه گویند، ولد ابی علی محمد بن امیر حاج بن اشتر است و عمر مختار نقیب امیر الحاج پسر
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:509
اوست و بنو المختار که نقبای سادات بزرگوارند از اعقاب ویاند. امّا جعفر الحجّه، امرای مدینه و نقبای بلخ و ترمذ و ملوک آنجا از اعقاب ویاند. او را دو پسر بوده:
حسن و حسین بن جعفر پدر سادات بلخ است. و عقب حسین از ابی الحسین یحیی بن نسّابه است. و بنو عکّه و بنو علوان و بنو فارس و بنو علان و بنو العراج از اعقاب علیّ بن یحییاند و بنو هلال نجاه و بنو شقایق و بنو خزعل و بنو مهنّا از نسل طاهر بن یحییاند. و حاجده از نسل عبد الواحد بن مالک بن حسن مهنا و جمامزه نیز از این نسلند.
دوّم از اولاد حسین اصغر عبد اللّه است و جعفر صحیح پسر اوست و عقب او از سه پسر است، محمد عقیقی که اولاد او را «عقیقیّون» گویند و بنو الموسوس از نسل ویاند و دیگر اسماعیل منقدی که در دار منقد به مدینه ساکن بودهاند و اولاد وی بسیارند و ایشان را «منقدیّون» گویند از جمله علی کبار که جد ملوک ری بوده و «آل غدیان» که نقبای دمشقند، از نسل ویاند و دیگر احمد منقدی و اولاد او ابراهیم و جعفر و حسن و حسین و عبد اللّه همه معقبند.
سوّم، علی و او را نیز عقیب بسیار است حسین حمیصه و پسر او حسین کعکی از اولاد موسی بن علیاند و بنو الکرش و بنو النسل و بنو المغیره از اولاد عیسی کوفی بن علیاند.
چهارم، ابو محمد بن الحسن پسر او عبد اللّه است و پسر عبد اللّه محمد و او را دو پسر بوده محمد سلیق و او را به جهت سلاقت لسان یعنی تیززبانی بدین نام ملقب گردانیدند.
و حسن حکّاکه از اولاد او، ولاة ری بودند از اعقاب سلیقاند.
و دیگر علی مرعشی نقبای شیراز از اولاد ویاند و عبد اللّه مامطری نیز از نسل او است، پنجم، سلیمان و اولاد او را به بلاد مصر و مغرب بنو الفواطم خوانند و عمر بن الاشرف بن زین العابدین «علیه السلام» برادر پدر مادری زید شهید است و عقیب عمر از پسر او علی اصغر محدّث است. او از عمزاده خود امام جعفر صادق روایت میکند و علی از سه پسر عقیب دارد قاسم و عمر شجری و ابو محمد حسن. و عقیب قاسم از پسرش ابو جعفر خمد صوفی است که در ایّام معتصم به طالقان خروج کرد و او را گرفته شهید کردند و نقبای قم و شعرانیان از نسل ویاند. یعنی عمر شجری و حسن را نیز عقب هست. مانکدیم طبری از اولاد احمد اعرابیاند. و احمد پسر او جعفر بن محمد بن
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:510
حسن و ابو جعفر بن محمد بن حسن و ابو جعفر محمد نقیب طبری از نسل جعفر دیباچه بن حسن است. و «بنو زهران» نیز از این نسلند. و ناصر الکبیر به طبرستان که پادشاه دیالمه بود و ناصر الحق لقب اوست، پسر علی بن حسن است. و او را عقیب هست به گیلان و اعقاب او ملوک و حکامند.
امّا زید شهید کنیت او ابو الحسین است و منقبت و فضایل او در حد حساب نگنجد و او به سنه 112 در کوفه خروج کرد و یوسف ثقفی به فرمان هشام بن عبد الملک با وی محاربه نمود و راشد که مملوک یوسف بود تیری بر میان دو ابروی وی زد و بدان زخم شهید گشت، و او را برهنه بر دار کردند و به فرمان الهی در آن شب عناکب بر وی تنیدند، چنانچه عورت او از ابصار مردم پوشیده شد. و زید را چهار پسر بود: یحیی و حسن ذو الدمعه و ذو العبرة نیز گویند و عیسی موتم الأشبال و محمّد امّا یحیی بعد از شهادت پدر بگریخت و در خراسان به جوزجان افتاد و نصر سیّار جمعی را فرستاد تا او را شهید کردند و از او عقیب نماند. و حسین ذو الدّمعه سه پسر داشت. اول یحیی و او را هفت پسر بود: اول قاسم و عقب او اندکیست و حسن زاهد و عقب او نیز کم است و بنی طنک و بنی خالص از نسل ویاند.
و سوّم حمزة بن یحیی عقب بسیار داشت. بنو الامیر از اولاد ویاند.
چهارم محمد اصغر اقصاصی بن یحیی که منسوب است به اقصاص و آن دهی بوده در نواحی کوفه و اولاد او همه سادات معظّم بودند. احمد موضع و علی زاهد و محمد بنو قرّة العین از نسل علیاند. بنو ز برنج از اعقاب محمد اقصاصیاند.
پنجم عیسی ابن یحیی و عقیب او در هر بلاد و دیار منتشرند، بنو علق و بنو برز و بنو المریم و بنو الخطیب و بنو المقری از اعقاب ویاند.
ششم یحیی بن یحیی و ابو الحسن علی کتیله از نسل اوست. و بنو کزیر و بنو قتیله از اولاد ویاند. و بنو زین الشّرف از نسل کتیلهاند. و بنو مقبل و بنو هیجا نیز کتیلیاند
هفتم عمر بن یحیی اعقاب او از همه برادران بیش است یحیی پسرش در ایام مستعین خروج کرد و به درجه شهادت رسید، بنی الغدّان و آل شیبان و نقبای مشهد غری از بنی اسامه مجموع از نسل محمد عمراند، دوم حسین ذو الدمعه اکثر سادات فارسی از
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:511
نسل ویاند. سوّم علی بن ذو الدمعه عقب او از زید است و او نسّابه بوده است و کتب مبسوطه در انساب نوشته، نقبای بغداد و بصره از نسل ویاند.
امّا عیسی موتم الاشبال کنیت او ابو یحیی است و او شیری بکشت که بچگان داشت و به موتم الأشبال ملقّب شد. یعنی یتیم کننده شیر بچگان. احمد مختفی پدرش مردی وجیه بود و پسرش محمّد اعلم علما بود به علم انساب عرب. و اعقاب علی ابن عیسی در کرمان و خراسان هستند. و از اولاد زید بن عیسی اکابر بسیار در ما وراء النهر و عراق عرب و فارس هست و عقب محمد بن اسحاق نیز به حد کثرت رسیده و احمد و علی و علی معقله و ابو نزار صابونی از آن نسلند. و از حسن عمارة بن عیسی بنی عقروقند و بنو جکاجک. اما محمد بن زید الشهید اصغر از اولاد زید است و او را ابو جعفر گفتندی، به غایت فاضل و کامل بوده و به زهر مأمون شهید شده و عقب او از پسرش ابی عبد اللّه جعفر شاعر است و محمد خطیب و احمد مسکن و قاسم اولاد ویاند. و صاحب دار الصّخر (الرجز) از اعقاب اوست و فرزندان او همه نقیب و بزرگ بودهاند. امّا عبد اللّه باهر از غایت غلبه نورانیّت بر رخسار مبارک وی بدین لقب ملقّب شد. و او با امام محمد باقر علیه السلام برادر اعیانی بوده و عقب او از پسرش محمد أرقط است. و عقب أرقط از اسماعیل، و او را دو پسر بود. حسین نیفسج و محمد اسماعیل وخ از نسل حسیناند و اعقاب او در قم بودند و محمد کوکبی هم از اولاد اوست و بنو الغریق در شام و مصر از نسل محمد بن اسماعیلند. و نقبای ری و ملوک ایشان و کوکبیان همه از نسل أرقطند و اللّه تعالی أعلم.
«فصل دوم در ذکر عقب امام محمد باقر «علیه السلام»
آن حضرت امام پنجم است. کنیت وی ابو جعفر لقب وی باقر و سبب تلقیب او بدین لفظ جهت توسّع و تبحّر او است در علوم، و گفتهاند، این لقب مر او را از قول رسول خداست. آوردهاند، که چشم جابر بن عبد اللّه انصاری «رضی اللّه عنه» در آخر عمر پوشیده شده بود، روزی امام محمّد باقر «علیه السلام» نزدیک وی آمد و بر وی سلام کرد جابر جواب داد گفت: تو کیستی؟ گفت: من محمد بن علی بن الحسینم. گفت: ای سیّد، فرا پیشتر آی و دست به من ده. امام فرا پیش رفت و دست به وی داد، جابر دست
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:512
وی را ببوسید و میل کرد که پای وی را ببوسد، نگذاشت جابر گفت: یا بن رسول اللّه «ان رسول اللّه یقرئک السّلام» یعنی به درستی که رسول خدا تو را سلام میرساند. امام فرمود که و علی رسول اللّه السلام و رحمة اللّه و برکاته پس گفت: ای جابر این حال چگونه بود؟
جابر گفت: روزی با حضرت رسول «صلی اللّه علیه و آله» بودم گفت: ای جابر شاید تو بمانی تا بدان وقت که ملاقات کنی با یکی از فرزندان من که او را محمد بن علی بن الحسین گویند. خدای تعالی وی را نور و حکمت خواهد داد وی را از من سلام برسان. و روایت دیگر از جابر چنان است که پیغمبر «صلوات اللّه و سلامه علیه» مرا گفت شاید که باقی باشی تا وقتی که ملاقات کنی با یکی از فرزندان حسین که او را محمد گویند. «یبقر علم الدّین بقرا» بشکافد و بیرون آورد علم دین را بیرون آوردنی، پس چون او را ملاقات کنی سلام من به او برسان. ولادت آن حضرت در مدینه سوّم ماه صفر سنه سبع و خمسین من الهجره رخ داده، مادرش امّ عبد اللّه فاطمه بنت الحسن بن علی «علیه السلام» و از سادات حسینی اوّل کسی که او را ولادت حسن و حسین «علیهما السلام» جمع شد او بود و از حسنیان اول عبد اللّه محض را چنانچه سابقا رقم ذکر یافت. و وفات آن حضرت در سنه اربع و عشر و مائه واقع شده، و قبر وی در بقیع است نزدیک قبر مقدّس پدر بزرگوارش. و از وی کرامات و خوارق عادات بسیار نقل کردهاند و او را هفت فرزند بود، چهار پسر جعفر و عبد اللّه و ابراهیم و علی، و عقیب او از پسرش امام جعفر صادق علیه السلام است و بس.
«فصل سوم در ذکر عقب امام جعفر صادق «علیه السلام»
آن حضرت امام ششم است، از ائمه اثنی عشر کنیت او ابو عبد اللّه و اشهر القاب آن حضرت، صادق و مادرش امّ فروه. دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر. ولادت آن حضرت در مدینه بوده است. روز دوشنبه هفدهم ربیع الاول سنه ثمان و ثمانین من الهجرة، و وفات وی نیز در مدینه بوده، روز دوشنبه پانزدهم رجب سنه ثمان و اربعین و مائه. و قبر او در مدینه است پهلوی قبر مقدّس پدرش. و وی از عظمای اهل بیت (ع) بوده و میفرموده، که علم ما غابر است و مزبور و نکت قلوب و نقر اسماع و نزدیک ماست، جفر أحمر و جفر أبیض و مصحف فاطمه و جامعه نیز که هر چه مردم به وی
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:513
محتاجند. در وی مثبت است و علم ایشان بسیار بوده و جفر خافیه از مصنّفات ایشان است. و کرامات و مقامات ایشان از حد و حصر بیرون است و فضائل و مناقبش از حیّز حساب افزون. و او را هفت پسر بوده: اسماعیل و عبد اللّه و موسی و اسحاق و محمد و عباس و علی، و عقب او از پنج فرزند است امام موسی کاظم «علیه السلام» و اسماعیل و علی عریضی و محمد مأمون و اسحاق مؤتمن. اما ابو محمد اسحاق مؤتمن برادر اعیانی امام موسی کاظم بوده و در صورت و هیأت به حضرت رسالت «صلی اللّه علیه و آله» مشابهت تمام داشته و نشر حدیث میکرده و چون سفیان بن عینیه از او نقل حدیث کردی به این وجه ادا فرمودی، که حدّثنی الثقة الرضا اسحاق بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب و او را عقب از سه پسر بوده، محمد و حسین و حسن و بنو الوارث در ری از نسل محمد بن اسحاقاند: و حمزه بسار از بنی وارث بوده. و اولاد حسن اسحاق در مصر و نصیبین بسیارند، و میمون بن عبد اللّه از ایشان است و حسین بن اسحاق به حران افتاده و اولاد او در رقّه و حلب بسیارند. و محمّد بن حرّانی و احمد حجازی و نقبای حلب از این عقبند. اما محمّد مأمون که از جهت حسن و جمال او را «محمد دیباج» هم گفتندی، عقب وی از سه پسر بوده یکی حسن و اولاد وی منقرض شدهاند. دوم، قاسم و بنو الشیبة از اولاد ویاند و بنو طیّاره به مصر و بنو العروس و بنو الخوارزه هم از اولاد قاسماند. سوم، علی خارضی و عقب او از دو پسر است حسن و حسین و اعقاب این دو فرزند بسیارند. و ابو الهیجا محمد بن ضرّاب بن أبی طالب حمزه ضرّاب از نسل حسین بن علی بن محمد دیباج است. و از اولاد محمد بن حسین که ملقب به خور بوده، ابو البرکات است. و اکابر بسیار از نسل ویاند. و ابو طاهر که اولاد او به شیرازند، از اولاد حسن عارضیاند. امّا علی عریضی، کنیتش ابو الحسن است. عالم بزرگ بوده و در کودکی از پدر بازمانده و از برادر خود امام موسی کاظم، علم آموخته و نسبت او به عریض است و آن قریهای است، چهار میل دور از مدینه. و اولاد او بسیارند و ایشان را «عریضیّون» گویند. و عقب او از چهار پسر است: محمد و احمد شعرانی و حسن و جعفر اصغر. اما جعفر اصغر عقب او از علی پسر اوست و حال این عقب پوشیده است و حسن عریضی را عقب از پسر او عبد اللّه است، و اولاد او در مدینه و مصر و نصیبیناند. و
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:514
بنو بهاء الدین و بنو فخار (نجار) و بنو سخی از نسل حسناند. امّا احمد شعرانی و بنو الجده از اعقاب ویاند. و صاحب السجادة و حمزة الداعی و ابو العشائر هم از اولاد ویاند. و محمد علی عریضی اولاد او به غایت بسیارند و متفرق در بلاد، اولاد یحیی محدث و بنو ثوابه و بنو المختص از نسل عیسی رومی اکبرند. و او پسر محمد عریضی بوده اما اسماعیل کنیش ابو محمد و لقبش اعرج، اکبر اولاد امام جعفر صادق علیه السلام بوده و او را بسیار دوست میداشته و در زمان حیات پدر وفات یافته و تابوت او را مردمان از عریض تا مدینه به دوش آوردند. و عقب اسماعیل از دو پسر وی محمّد و علی است و عقب محمّد از اسماعیل ثانی است و جعفر شاعر بنو البغیض از اولاد جعفر است و اعقاب جعفر در مغرب بودهاند و ائمّه مصر که استیلا و استقلال یافتند و حکومت کردند از نسل جعفر بن محمد بن اسماعیلاند. و بنو البزاز در حلّه از نسل صنوچهاند و حسن صنوچه (خسوچه) از نسل اسماعیل ثانی است. و بنو التمام نیز در صور از نسل ویاند. اما علی بن اسماعیل اولاد وی در دمشق و عراق عرب، بسیارند.
«فصل چهارم در عقب امام موسی کاظم «علیه السلام»
وی امام هفتم است و کنیتش ابو ابراهیم است و به سبب حلم، و فرو خوردن خشم او را «کاظم» لقب دادند. ولادت آن حضرت در أبواء بود میان مکه و مدینه روز یک شنبه هفتم ماه صفر، سنه ثمان و عشرین و مائه من الهجرة، و وفات آن حضرت در حبس هارون الرشید بوده، روز جمعه بیست پنجم رجب سنه ست و ثمانین و مائه. و روضه مقدسه وی در بغداد است عابدترین اهل زمان و کریمترین ایشان بود، فضایل و کمالات آن حضرت بسیار است، و آن حضرت را شصت فرزند بوده است. سی و هفت دختر و بیست و سه پسر. از فرزندان وی بعضی را عقب نبوده و در عقب بعضی اختلاف است و آنچه حالا ائمه نسب بر آنند، آن است که او را از سیزده پسر عقب بوده و اولاد چهار تن از فرزندان وی بسیارند و از آن چهار تن متوسط و اعقاب پنج تن کمترند و چون بیان این جماعت به زیادتی تفصیل محتاج است هر یک از اعقاب سهگانه را در وصلی ایراد میکنیم.
«وصل أول»- آن پنج تن که اولاد ایشان قلیلاند. عباس و هارون و اسحاق و
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:515
اسماعیل و حسن. امّا حسن یک پسر داشت جعفر نام و حالا حقیقت عقب او معلوم نیست و گفتهاند، جعفر بن حسن را سه پسر بوده و اولاد علی عزرمی از نسل اویند. امّا اسماعیل بن موسی را پسری بوده موسی نام و عقب او از پسر او جعفر است. و بنو ابی العساف و بنو الوراق از نسل ویاند، اما اسحاق بن موسی را امیر گفتندی، عقب او از سه پسر است. عباس و اسحاق ملهوس پسر اوست و بنو الملهوس از فرزندان اویند. و محمد و اولاد وی اندکند. در بلخ و طخارستان و حسن ابن اسحاق ابو جعفر صورانی از اولاد او است و بنو الوارث از نسل صورانیاند. امّا هارون بن موسی گویند از او عقب نمانده و ابن طباطبا آورده که، عقب او از احمد بن هارون است و امیر کابطوس از نسل اوست. اما عباس بن موسی اولاد او در غایت قلّتند و عقب او از قاسم بن عباس بود.
وصل دوم- امّا متوسطان در عقب زید النّار است و عبد اللّه و عبیده و حمزه اما حمزه را ابو القاسم گفتندی، و در بلاد عجم عقب وی بسیار است و عقب او از قاسم و حمزه است و حمزة بن حمزه را عقب هست. در بلخ و بعضی از بلاد خراسان و قاسم بن حمزه را اولاد هست. و ابو جعفر که ممدوح بدیع همدانی است و با ملوک آل سامان مخالطت ورزیدی از فرزندان او است، و احمد مجدود از نسل قاسم است و عبید اللّه از عقب او سه پسر است. محمد یمانی و قاسم و جعفر، محمد یمانی و یمامی نیز گویند، عقب او از ابراهیم است و ابراهیم از ابو جعفر و احمد شعرانی و اکثر اولاد ابو جعفر در حجازند. و ابو الفائز که در شیراز با عضد الدوله، بوده از نسل ابو جعفر است و احمد شعرانی را نیز عقب هست اما قاسم بن عبد اللّه را نیز عقب بوده و عمید الشرف از نسل وی است. عبد اللّه بن موسی را و او را عقب از محمد است و موسی، علی بن حسن الأحول از نسل محمد عبد اللّه است. و جعفر أسود از اولاد موسی بن عبد اللّه و بنو ناصر از نسل ویاند. زید النّار وقتی که بر بصره مستولی شد، خانههای ایشان را بسوخت و نخلستانهای ایشان را آتش زد و بدین سبب او را «زید النّار» گفتند، و آخر او را گرفته به مرو بردند و به زهر مأمون شربت شهادت چشید و او را از چهار پسر عقب بوده، حسن و اولاد او در قیروان مغربند و حسین محدّث را نیز عقب هست به قیروان و جعفر را به ارجان و بنو صعیب و بنو المکارم از نسل موسی اصم بن عبد اللّهاند و اللّه اعلم.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:516
وصل سوم- مکثران از اولاد امام موسی کاظم چهارند. امام علی رضا (ع) و ابراهیم مرتضی و محمد عابد و جعفر. اما جعفر را جواری گویند و اولاد او را «جواریون و شجریون» خوانند. و جعفر را عقب از موسی و حسن است. و موسی را عقب از حسن الحق است و حسن پدر محمد ملیطه است و ملیطه را مددی و قوّتی و انتشاری بوده، از فارسان عرب بودهاند. با قوّت و شوکت در حجاز و عراق عرب، اما محمّد عابد عقب او از ابراهیم مجاب است. و ابراهیم را از سه پسر عقب بوده، محمد جابری و احمد به قصر ابن هبیره، علی به سیرجان کرمان و بنو احمد و آل ابو الفائز و بنو ابی مزن و آل ابو الحارث از نسل احمد بن محمد جابریاند. و بنو الضریر و آل ابو الأحمر از نسل حسن محمّدند. و اعقاب احمد و علی منقرضاند. امّا ابراهیم اصغر که ملقب است به مرتضی عقب او از ده پسر است، موسی بن ابو سبحه و جعفر او را اولاد هست از موسی و محمّد و علی در بلاد و بقاع منتشرند، امّا موسی او را از هشت پسر عقب است چهار مقلّ و چهار مکثر، اما مقلّون عبید اللّه است و اولاد او در بصره و رملهاند. و عیسی اولاد او در فارساند و علی اعقاب او در دینور و شیرازند ابو علی صبیح و ابو الفضل از آن نسلند، و جعفر در ترمذ فرزندان دارد. امّا مکثرون یکی محمد اعرجست و عقب او از موسی أبرش است و بس. و او را سه پسر معقب بوده ابو طالب محسن اولاد او به بصرهاند. و ابو احمد حسن بن موسی ابرش نقیب النقبای بغداد بود. و او را دو پسر بوده محمد رضی و علی مرتضی علم الهدی مراتب ایشان در علوم به غایت رفیع بوده، و در کتاب خانه علم الهدی هشتاد هزار مجلد کتاب بوده، ابو عبد اللّه احمد بن موسی را نیز اولاد بسیاریست.
ابو البرکات نقیب سامرا و نجم الشرف و ابو المظفر هیبة اللّه جدّ بنی موسی از ابن هیبة اللّه هشتاد هزاراند. دوم، احمد اکبر عقیب او از حسین وصیّ است و ابراهیم و علی احول و آل رفیع از نسل علی أحولند. و بنی الرزّاق از نسل ابراهیمند و اهل طلعه از اولاد حسین وصیّ است. و سید احمد رفاعی از نسل همین حسین است. سوم، ابراهیم عسکری بنو الممتع از اعقاب ویاند، و بنی المحسن به مشهد غروی هم از این نسلند. و بعضی از اولاد ابراهیم در ابرقوه بودهاند. چهارم حسین قطعی نسل او بسیار است و منتهی میشود به ابی الحسین علی الدیلمی و عقب او از ابی الحارث محمد است و حسین
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:517
اشقر و حسین برکه و ابو النفیس الحایر و آل ابو السعادات از نسل ابو الحارثاند. و حیدر بن الحسن از نسل حسین اشقر و ابن هیبة اللّه در دمشق از نسل حسین برکه. و اللّه اعلم.
«فصل پنجم: در عقب امام علی بن موسی الرضا علیه التحیة و الثناء»
آن حضرت امام هشتم است. کنیتش ابو الحسن ولادت وی در مدینه بوده روز پنج شنبه یازدهم ربیع الآخر سنه ثمان و اربعین و مائه هجریه. و شهادتش در سناد با طوس.
روز جمعه بیست و یکم ماه رمضان سه ثلث و مائتین هجریه، و هر چه از مناقب آن حضرت بر زبانها مذکور و از فضائل او در کتابها مسطور است، نسبت به معالی ذات اقدس او قطرهای بود از بهار زخّار، و ابن یمین رحمة اللّه قطعهای را از مقطّعات ابی نواس در مدح آن حضرت بر این وجه ترجمه کرده:
به بنده ابن یمین گفت دوستی که توئیکه شعر تست که بر آسمان رسیده سرش
چرا مدیحهسرای رضا همینشویکه در جهان نبود کس بپاکی گهرش
بگفتمش! که نیارم ستود امامی راکه جبرئیل امین بوده، خادم پدرش و آن حضرت را پنج پسر بوده؛ محمد و حسن و جعفر و ابراهیم و حسین. و عقب او از فرزند بزرگوارش امام محمد تقی علیه السلام است.
«فصل ششم: در عقب امام محمد تقی «علیه السلام»
آن حضرت امام نهم است. از ائمه اثنا عشر کنیتش ابو جعفر است و لقب وی تقی و قانع و جواد، ولادت شریفش در مدینه روز جمعه بوده، یازدهم رجب و به قولی نیمه رمضان سنه خمس و تسعین و مائه (195) و وفاتش روز سهشنبه ششم ذی الحجه سنه احدی و عشرین و مائتین (221 ه) هجریه، در عهد خلافت معتصم. و گویند به زهر شهید شد و قبرش در بغداد است نزدیک مشهد مقدّس جدّ بزرگوار خود امام موسی الکاظم «علیه السلام» و از کمال ادب و علم و فضلی که داشت به اصغر سن مأمون مشعوف وی شده، دختر خویش امّ الفضل را به زنی به وی داد و همراه وی به مدینه روان کرد. و هر سال ده هزار درم به وی میفرستاد و کرامات و مقامات امام محمّد تقی علیه السلام بسیار است و عقیب او از دو پسر بوده علی هادی، و موسی مبرقع، که در قم وفات یافت.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:518
و اولاد او را رضوی گویند و بیشتر ایشان در قم باشند. و در این اوقات جمعی به مشهد مقدّس رضوی علی ساکنها التحیة و السلام انتقال فرمودهاند. و عقب موسی از احمد است و نسّابه دینوری گفته، که محمّد بن موسی هم معقّب است و انتساب بنی الخشاب بدوست. امّا عقب احمد بن موسی از محمّد اعرجست و بقیّه اولاد از نسل ویاند.
«فصل هفتم در عقب امام هادی اعنی امام علی النقی «علیه السلام»
آن حضرت، امام دهم است. از ائمه اثنا عشر کنیتش ابو الحسن است و او را ابو الحسن ثالث گویند، چه ابو الحسن اول علیّ مرتضی است و ابو الحسن ثانی علیّ بن موسی الرّضا «علیه التحیة و الثناء» و ابو الحسن سوّم علی هادی، و لقب آن حضرت، نقی و عسکری نیز هست، ولادت آن جناب در مدینه بوده در سیزدهم ماه رجب شنبه اثنی عشر و مائتین من الهجر و وفات وی در زمان خلافت منتصر خلیفه عبّاسی در سرّ من رأی در روز دوشنبه آخر ماه جمادی الاخری سنه اربع و خمسین و مائتین من الهجر، و قبر وی در سرای وی است در سامره، و مناقب وی بسیار است و فضایل و کمالات وی بیرون از حدّ شمار. و آن حضرت را چهار فرزند بوده، حسن و حسین و محمّد و جعفر و عقب او از دو پسر است حسن و جعفر. امّا جعفر کنیتش ابو عبد اللّه است و به کذّاب ملقّب شده، زیرا که بعد از وفات برادر دعوی امامت کرد و او را ابو بکر نیز گویند. صد و بیست فرزند داشت و عقب او از شش پسر است بعضی مقلّ و بعضی مکثر. و ابنای او اسماعیل حریفا است و طاهر و یحیی صوفی و هارون و علی و ادریس. امّا ناصر و برادرش محمد ابو البقاء از فرزندان اسماعیلاند. و ابو الغنائم دقّاق و ابو یعلی دلّال از اولاد طاهر و ابو الفتح نسّابه از نسل یحیی صوفی است و اعقاب وی در مصرند. و سادات صیدا از بلاد شام اولاد هارون بن جعفرند. و محمد نازوک که اولاد او را بنی النازوک گویند. از نسل علی بن جعفر و اعقاب ادریس بن جعفر را قواسم گویند.
نسبت به جدّ ایشان قاسم بن ادریس و قلتاب و بدور و بنی کعب و مواجد همه از قاسماند.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:519
«فصل هشتم در عقب امام حسن بن علی عسکری «علیه السلام»
آن حضرت، امام یازدهم است. از ائمه اهل بیت کنیتش ابو محمد لقبش زکی و خالص و سراج. و وی نیز چون پدر خود به عسکری مشهور بوده است. ولادت وی در مدینه بوده است، سنه اثنی و ثلاثین و مأتین هجریه وفات وی در سرّ من رأی بود. روز جمعه هشتم ربیع اول سنه ستّین و مائتین من الهجره و قبر وی در پهلوی قبر پدر وی است. در سرّ من رأی و از وی کرامات بسیار نقل کردهاند، و خوارق عادات بیشمار او در کتب معتبر آوردهاند، از جمله در شواهد النّبوه مذکور است، شخصی گفت من در پیش ابو محمّد زکی علیه السلام از فقر شکایت کردم تازیانه در دست داشت زمین را به آن بکاوید و سبیکه زر موازی پانصد دینار بیرون آورد و به من داد. و دیگری نقل کرده که، رقعهای به وی نوشتم و در آنجا مسئلهای از وی پرسیدم و میخواستم که از تب ربع سؤال کنم امّا فراموش کردم، وی به من نوشت که جواب مسأله تو این است و میخواستی که از حمای (تب) ربع سؤال کنی و فراموش کردی، این آیت را که «و قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ» «1» بر پارهای کاغذ بنویس و از گردن حموی بیاویز، چنان کردم و آن حموی شفا یافت و او را یک پسر بود امام مهدی «علیه السلام» و بس.
«فصل نهم در ذکر امام محمد بن الحسن علیه السلام»
آن حضرت امام دوازدهم است و کنیت وی ابو القاسم و لقبش حجّت و قائم و مهدی و منتظر و صاحب الزمان! و به مذهب امامیّه خاتم ائمّه اثنا عشر است. و ولادت آن حضرت در سرّ من رأی بوده. در بیست و سوم رمضان سنه خمس و خمسین و مأتین در سنه ستین و مائتین هجریه به سرداب درآمد و در سرای خویش مختفی شد.
و در شواهد النّبوه مذکور است که چون حضرت محمد مهدی «علیه السلام» متولّد شد، بر ذراع ایمن وی نوشته بود، که «قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» «2» و
______________________________
(1)- سوره الانبیاء آیه 69.
(2)- سوره اسراء آیه 81.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:520
روایتی هست که چون از مادر بزاد به زانو درآمد و انگشت سبابه به آسمان برداشت پس عطسه زد و گفت الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ*. «1»
و بزرگی فرمود که نزدیک امام حسن عسکری «علیه السلام» شدم و گفتم یا بن رسول اللّه خلیفه و امام بعد از تو که خواهد بود؟ به خانه درون شد پس بیرون آمد، کودکی بر دوش گرفته، گوئیا ماه شب چهارده است در سنّ سه سالگی. پس فرمود که، ای فلان اگر نه تو پیش خدای گرامی بودی من این فرزند خود را به تو ننمودمی. نام وی نام رسول است «صلّی اللّه علیه و آله» کنیتش کنیت وی، و این جهان را پر از داد و عدل کند، چنانچه پر از جور و ظلم شده. و به قول بعضی میگویند، که در اقصای بلاد مغرب شهرها در تصرّف آن حضرت است و او را فرزندان، نبیرگان اثبات میکنند «فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی». «2»
هر نکته که آن زمان، پنهانستدر علم خدای ما عیانست *** این بود کلمهای چند از انساب سادات بزرگوار و عظمای عالیمقدار، مالکان ممالک نقابت، و مرشدان مسالک نجابت، ستارگان سپهر سیادت، و سیارگان، فلک سعادت.
کرام لهم عین الامامة منبعشموس لهم برج الکرامة مطلع
فیا نسبا کالشّمس ابیض و اضحاو یا شرفا من هامة النجم ارفع
آل پیغمبر حریم کبریا را محرمندآل پیغمبر ز حرمت فخر آل آدمند
نسبت آل نبی با سایر خلق جهانگر کنی ضرب المثل بحر محیط و شبنمند روح اللّه ارواحهم و قدس اللّه به زلال الافضال اشباحهم که به مدد الطاف ربّانی و اعطاف سبحانی و برکت و میامن روحانی رقمزده کلک بیان شد.
و الحمد للّه حق حمده، حضرت حق سبحانه و تعالی، ارواح ایشان را به سلسال وصال و سلسبیل قرب و اتّصال در روضه «جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» «3» پیوسته تازه و
______________________________
(1)- سورة الفاتحه آیه 1.
(2)- سوره طه آیه 7.
(3)- سوره «ص» 50.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:521
سیراب دارد. و روایح میامن برکت سایه دولت و مواهب جمعیّت از حدایق روح و راحت روحانیت ایشان، به مشام کافه اهل اسلام برساند. و فوایح این حسیب و نسیب ملوک انام امجد و اسعد ذو الجلل و الاعظام ملاذ سادات الخافقین خلاصه ودایع دارین.
سلطان نشان عالم اقبال و مکرمتمسندنشین منصب اقبال و اقتدار
خورشید آسمان نقابت که بود و هستسادات را به حضرت عالیش افتخار نور دیده سلطنت کبری، و چراغ دوده خلافت، عظمی، نقاوه دودمان سلاطین خلاصه ابنای الماء و الطین، قطب فلک شوکت، مرکز دائره سطوت و عظمت
خسرو جمشید جام، و داور دار علمشاه کیخسرو حشم سلطان اسکندر لقا
سرور، عالی نسب، دینپرور والی حسبآفتاب اوج شاهی، سایه لطف خدا مرشد الدین شاه عبد اللّه کز حکم ازل در ممالک مشتهر باشد به سیّد میرزا لازالت دوحة الإقبال، مورّقة به جلاله و لمعة الدّولة مشرقة بکماله، سالهای نامتناهی به فیضان فضل الهی بر مفارق اعاظم کرام و اکارم عظام مبسوط و مخلد و مستدام و مؤبد باد. و فرزند بزرگوار عالیمقدارش که قرّة العین سیادت کامله و غره جبهه سعادت شامله است، گوهر صدف شرف شهریاری ملحوظ الطاف و منظور نظرات عنایات حضرت باری.
شهی که از لمعات دل منوّر اوصد آفتاب تجلی کند ز منظر او
علاء دولت و ملّت محمد بر کهکه تاج مهر بود گوهری ز افسر او
بسی به بحر شرف غوص کرد عقل شریفدُری نیافت به پاکیزگی گوهر او زیّنه اللّه به علوّ المراتب و شرّفه به سموّ المناقب، در ظلّ ظلیل و الدنبیل خود، به اعلی مراتب آباء عظام و اقصی مآرب اجداد کرام خود برساند.
پرنور باد! چشم پدر از چنین پسرموفور باد! قدر پسر از چنان پدر آمین ربّ العالمین و الحمد للّه الملک الحق المبین و الصلاة و السلام علی سیّدنا محمّد و آله اجمعین الطیّبین الطّاهرین و السلام علی من اتّبع الهدی.
روضة الشهداء، الکاشفی ،ص:522